به نام خداوند مهربان
در تمام سال هایی که چاق بودم عقیده داشتم خودم چاق شدم و عامل چاقی خودم را درونی می دانستم اما برای لاغر شدن در جستجوی روش یا راهکاری در بیرون از خودم بود.
هر انسانی که اضافه وزن دارد برای چاقی خود دلیل و توجیهی دارد که درونی است اما همه آنها برای لاغر شدن در جستجوی روشی در بیرون از خودشان هستند.
قدرت خداوندی انرژی نامتعالی و نامرئی است که در وجود شما به ودیعه گذاشته شده است.
هر زمان که اراده کنید می توانید از این انرژی الهی بهره مند شوید.
این انرژی نیروی بیرونی و خارجی نیست که در جایی دوردست قرار گرفته باشد و برای رسیدن به آن نیاز به حرکت یا جستجو برای پیدا کردن آن داشته باشید. این انرژی برای فعال شدن و کار کردن حتی نیاز به درخواست یا دعا کردن هم ندارد چون از ابتدا و برای همیشه فعال می باشد.
این نیروی نامرئی که خداوند از بدو تولد در وجود انسان به ودیعه نهاده خود متعالی شماست. از این قدرت نهایت استفاده را ببرید این نیرو گوش به فرمان شماست تا بزرگترین آرزوهایتان را محقق سازید.
وقتی آرزوی لاغری را در تخیل شبانه خود مرور می کنید هرگز به دیده شک و تردید یا احتمال به آن نگاه نکنید، از تحقق آن کاملاً اطمینان داشته باشید.
برای اطمینان دادن به خودتان تکرار کنید (من این آرزو را به واقعیت تبدیل می کنم). محقق شدن یا نشدن آرزوی لاغری شما فقط بستگی به خودتان دارد و هیچ نیروی خارجی در تحقق لاغری یا ایجاد مانع برای لاغر شدن شما دخالتی ندارد.
نیروی لاغری درون
فایل صوتی را با دقت گوش کنید.
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همشگی شما: رضا عطارروشن
زمانی که دیدگاه های ثبت شده در این جلسه به ۱۵۰ دیدگاه برسد جلسه بعدی قرار داده می شود.
امتیاز 4.41 از 61 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
فایل رو گوش دادم و اولا که واقعا لذت بردم
و اما بعد
استاد نکته ی خوبی گفتید
ما انتظار لاغر شدن رو نداریم
ما از خودمون نمیبینیم که لاغر میشیم و همهاش فکر میکنیم باید دست به دامن عوامل بیرونی بشویم.
اون مثال تنگ شدن شلوار چقدر قشنگ بود…
حمله ی چاقی…
اینکه افکار چاقی رو مثل یه بار سنگین به دوش میکشیم…
خیلی تصویر چاقی داریم
مثال از خودم: کسی رو نشون دوستم یا خواهر شوهرم دادم و میگم به نظرت من اندازه ی اونم؟ و مثلا اطرافیان مثل دوستم یا خواهر شوهرم گفته وای مریم!!! اون از تو کوتاه تره چاق تره… حداقل ده کیلو از تو بیشتره
من الان ۸۳ کیلو ام خودم تصورم از خودم مثل آدم ۱۰۰ کیلویی هستم ولی اطرافیان وزنم رو خیلی کمتر حدس میزنن…
واقعا من یه دنت الان خوردم احساس کردم با دنت از ۸۳ کیلو شدم ۸۵ کیلو…
یه بنده خدایی بینی عمل کرد ولی خودش به بینی جدید عادت نداشت
هی میگفت مریم دماغم کجه!!!!
کج نبود
کج میپنداشت
دوست خودم داره خودکشی میکنه که بدنش قرینه میشه هر چی میگم بابا به خدا مردم همه یه ور تنشون از اون ور بزرگترها
انگشت دست چپ و راست هم حتی با هم فرق داره
هیچ ابرویی خدا دادی قرینه نیست
بعضی ها چشمشون انحراف داره
تو چرا اینقدر به خودت گیر میدی؟؟؟
والا الان فایل استاد رو گوش میدم میگفتم کسی اصلا من. رو نگاه هم نمیکنه من میرم بیرون فکر میکنم همه میگن وای این دختره چه چاق است!
راست میگین به کسی بگی عبوس خسیس خنگ باهوش نقاش عصبی مهربان صبور دلسوز دست و دلباز….
میشه همون…
گفتید باید با خودمون در صلح باشیم چقدر درست گفتید
حرف استاد خیلی جالب بود اینکه وقتی کسی به جایی میرسه ما فکر میکنیم چقدر سختی متحمل شده…
اما
اون تصویر ذهنیش رو ساخته و دنبالش رفته زحمتی نداره…
همه اش زیبایی همش قشنگی است…
در داستانهای دینی ما هست که برخی از بزرگان ما در اوج سختی و چیزی که ما بلا و مصیبت میدونیم میگفتند
ما چیزی جز زیبایی نمیبینیم!
ما درک نمیکنیم ولی اونا زیبایی میدیدن…
قضیه همینه باور ذهنی همینه
رژیم گرفتن و ورزش کردن برای ما همیشه یه مصیبتی بوده که باید برای رسیدن به لاغری تحمل کنیم
وای دقیقا اونجا که گفتید بابا ولش کن اگر مسیر موفقیت اینه من نمیخوام!
دقیقاً من زمانی که کنکوری بودم ما رو جمع کرده بودن تو کلاس هر کسی بگه چند ساعت میخونه بعد مثلاً طرف نشسته بغل دست من میگه ۱۷ ساعت میخونم اون یکی میگه ۱۴ ساعت میخونم بعد من تو دلم میگفتم اگه مسیر موفقیت اینه آقا من نمیخوام به پیر به پیغمبر من نمیخوام !
من وقتی که وارد لاغری با ذهن شدم هرچی پیج و هشتگ رژیم و اینا رو آنفالو کردم. واقعاً حذف کردم. فقط یه دوستم هست که این هر روز از غذاش عکس میذاره سر رودربایستی فالو دارمش
که اونم گفتم واقعاً دیگه نرم تو پیجش بس که این بشر سالمخوری رو سخت کرده یعنی مدام پروتئین پروتئینهای گران گران تو غذاهاش هر روز دغدغه فکر اینکه گوشت چی بخورم چند تا سفیده و چند تا زرده بخورم و در باشگاه چه کار کنم و چه سبزیجاتی رو مصرف کنم یعنی دیگه انقدر میگه که
با خودم میگم وای خب پس من چرا به فکر این چیزا نیستم من چرا انقدر غذا درست کردن و انتخاب غذا برام آسونه و واقعاً دارم سرش استرس میگیرم یه دورهای هم باهاشون گروه زده بودیم
بعد اصلا اینو دیگه انقدر میگفتن کالری فلان چیز انقده ورزش انقدر کالری میسوزونه یعنی باور کنین کاهش وزن برای من تبدیل شده بود به یه غول بیشاخ و دم
ذهن مثل تغییرات جسمی تغییر نمیکنه چون خارج از بدن است..جسم چروک میشه پیر میشه سلول میسازه… تخریب میشه ترمیم میشه …ذهن ولی اینجوری نیستباید تصاویرت رو تغییر بدید تا ورودی کنی به ذهن ناخودآگاه و در پایان جسمت تغییر میکنه استاد توی فرمایشات تون گفتید اگر همون انرژی ای که گذاشتی که رژیم بگیری و ورزش کنی رو بذاری روی تغییر فرمول ذهن و لاغری با ذهن نتیجه میگیری .به نام خدا استاد گفتش که قبلاً چه جوری انرژی میذاشتی…من هم با اینکه این موضوع تکراریه و بارها توی این سایت به این سوال جواب دادم ولی این از اون دسته جوابهاست که هر چقدر جوابش بدم خسته نمیشم و اتفاقاً فکر میکنم یه تمرین خیلی خوبه.اولین باری که من رژیم گرفتم ۱۴ سالم بود و با یک انرژی خیلی زیادی چون اولین بارم هم بود یک رژیم خیلی سخت گرفتم خیلی هم امیدوار بودم که لاغر بشم. واقعاً هم تونستم ۱۲ کیلو کم کنم از ۷۲ کیلو تبدیل بشم به ۶۰ کیلو که برای قد و هیکل من یعنی واقعاً باربی شده بودم.ولی خب متاسفانه دو برابر وزنی که کم کرده بودم برگشت و شدم ۸۶ کیلو .و من یادمه که بعد از اون با یک انرژی بسیار زیادی من رفتم هیئت بدمینتون کلاس بدمینتون ثبت نام کردم و با اینکه هر روز میرفتم دانشگاه ولی کلاس بدمینتون رو هم سه جلسه در هفته میرفتم و اینکه توی دانشگاه هم مرتب پیاده روی میکردم از این دانشکده به اون دانشکده بعد دانشکده ما پای کوه بود از دانشکده ما تا در ورودی شاید به اندازه نیم ساعت راه بود این مسیرو من میرفتم میومدم. وقتی هم که با سرویس میرفتم سر ایستگاه پیاده میشدم تا خونه ما یک ربع پیاده میرفتم دوباره فردا صبحش یک ربع پیاده میومدم تا سر ایستگاه …من تمام اینها رو با ذوق و شوق انجام میدادم و با هر قدمی که برمیداشتم هر قدمی که روی زمین میذاشتم احساس میکردم که کالریهام داره میسوزه و وزن بدنم داره کم میشهمنی که یه زمانی رسیده بودم به ۸۶ کیلو حالا داشتم وزن ۶۷ کیلو رو تجربه میکردم! دوستهام همه میگفتن چقدر لاغر شدی چیکار کردی که انقدر لاغر شدی با چه اشتیاقی رژیم می گرفتم با اینکه نمیتونستم مثل بقیه دوستام پیتزا بخورم و من فقط آب معدنی سفارش میدادم با اینکه اونا چیپس و پفک میخوردند و من نگاه میکردم تمام اینها داشت از من انرژی میگرفت و من تمام وجودم رو برای رژیمها و ورزشها میذاشتمبعد از اون دوباره وزنم رفت بالا دوباره شدم ۸۰ کیلو دوباره این دفعه خودم رسوندم ۷۲ کیلو و بارها و بارها و بارها این کارو تجربه کردم همین اواخر با موضوع رژیم کتوژنیک آشنا شدم و انقدر هیجان زده بودم یک کتاب صوتی گرفته بودم داشتم گوش میدادم حالا اسمش رو نمیگم ولی خیلی آدم معروفیه من شبانه روزی اینو گوش میدادم یعنی همونجوری که الان فایلهای استاد رو یکسره گوش میدمظرف میشستم گوش میدادم تا وقتی میخوابیدم گوش میدادم بلند میشدم گوش میدادم غذا میپختم گوش میدادم بعد واقعاً یک اشتیاق عجیبی رو توی سینم احساس میکردم انگار که گم شدهم رو پیدا کردم رفتم MCT oil خریدم. کره نارگیل سرکه سیب دمنوش و روغن حیوانی خریدم…و واقعاً بهش ایمان آورده بودم انقدر هیجان زده بودم انقدر هیجان زده بودم که وقتی رفتیم خونه مادر شوهرم با اینکه خواهر شوهر من خیلی متناسبه و حتی لاغره نشوندمش کنارم که بدو بیا میخوام یه چیزی برات تعریف کنم یه چیز جدیداً یاد گرفتم دست از سر اون برمیداشتم یقه شوهرمو میگرفتم بیا بیا ببین چه چیزایی یاد گرفتم انقدر هیجان زده بودم بعد دوباره ویس میدادم برای دوستام تعریف میکردم از چیزایی که یاد گرفتم خوب فکر نمیکنم لازم باشه که بگم نتیجهاش هم معلومه که الان ۸۳ کیلوام بهتر که نشدم هیچی بدترم شدم بعد از اون رفتم دکتر رژیم اینترنتی پیدا کردم باور کن وقتی چت هام رو باهاش میخونم گریهم میگیره که چقدر چه حرفایی که زدم گفتم خانم دکتر شما آخرین امید منی من دیگه این بار دیگه رژیم بگیرم تمام تلاشمو میکنم من دیگه قول میدم روزی یک ساعت ورزش کنم یا حداقل برقصم من دیگه قول میدم اصلاً یه کالری بیشتر از اون چیزی که بگی نخورم و یک بار ۳۰۰ هزار تومان و یک بار ۵۰۰ هزار تومان هزینه کردم و باز هم حتی یک روز رژیمش رو رعایت نکردم …یه دکتر دیگه پیدا کردم اون اینجوری بود که از این دستگاههایی داشت که میگه بدن چقدر چربی داره و اینا بعد باور کنین با این بچه کوچیک راه افتادم رفتم پیش اون دکتر به چه زحمتی وقتش رو گیر آوردم که فقط برم رو دستگاه و بگه چند درصد از وزن بدنم چربیه بهم گفتش که با اینکه سنت ۳۱ سال است ولی سن بدنت ۳۹ سال زانوی چپت به شدت ضعیف شده … چقدره چربی تو بدنت هست و فلان و بعد من خیلی انگیزه داشتم از در اونجا که اومدیم بیرون به شوهرم گفتیم برم یه چلو کباب بزنم از فردا صبح شروع کنم 😂که رژیمش به همون دست شد کاغذ باطله افتاد زیر دست بچهام خط خطیش کرد انداختیمش دور اونجا هم کلی هزینه کرده بودم 😔🤦♀یعنی میخوام بگم من تک تک اینها رو کلی براش انرژی میذاشتم که کلی بهش امید میبستم واقعا اگر همون انرژیای رو که برای اونا میذاشتم رو جمع بکنم و برای لاغری با ذهن بذارم مطمئنم یه نتیجه عالی میگیرم. کما اینکه درسته هنوز خیلی لاغری با ذهن برام نمود بیرونی نداشته ولی انقدر از درون آرومم کرده انقدر حالم رو خوب کرده که نگو…فقط یه نکته اونم اینکه دلم میخواد به خودم به خدای خودم به استاد و به هم مسیران دوست داشتنی خودم این قول رو بدماز این به بعد تلاشمو بیشتر میکنم…ممنون که پیام من رو خوندید
سلام عرض میکنم خدمت استاد عطا روشن عزیز و دوستان خوب توی سایت که با هم برای بهتر شدن زندگیمون تلاش میکنیم این سومین کامنتی که من میذارم و این کامنتها رو جدا جدا میفرستم چون هر کدومش یک موضوع جداگونه داره
موضوعی که الان میخوام در موردش صحبت کنم اینه که حقیقتش رو بخواید من این چندمین باره که به خودم به خدای خودم قول میدم که تمرینها رو مرتب انجام بدم و استمرار داشته باشم اما به نظرم ما انسان هستیم و ممکن الخطا
به هر حال من اون استمراره رو خوب نداشتم و اون تمرینها رو به خوبی انجام ندادم و الان تصمیم گرفتم امروز که چهل و نهمین روزیه که همراه این سایت هستم نه فردا که میشه پنجاهمین روز نه از فردا صبح بلکه از همین لحظه از همین حالا واقعاً شروع کنم روی ذهنم کار کنم…
و بعضی از دوستان هستند که تازه به سایت میپیوندند و براشون این سوال اینه که خب من این همه سال رژیم گرفتم اگه من قرار باشه رژیم رو ول بکنم پس چاق میشم این رو خواستم بگم
من روزای اول لاغری با ذهن حریص بودم خیلی ذهن فقیر و گرسنهای داشتم به خاطر اون همه رژیمی که گرفته بودم
بعد من خیلی خوردم و چاقتر نشدم فقط لاغر نشدم
بعد یه مدت که هنوز اوایل بود ولی از اون حرص زیاد دست برداشته بودم واقعاً لباسام داشت گشاد میشد و اطرافیانم میگفتند که چیکار میکنی که لاغر شدی
یعنی مثلاً میرفتم خونه مادر شوهرم خواهر شوهرم میگفت رژیم جدید گرفتی ورزش جدید میکنی آخه لاغر شدی
دوباره تمرینها رو خوب انجام ندادم استمرار نداشتم و پرخوری میکردم اما باورتون نمیشه چون باور ذهنی من اینه که من از این چاقتر نمیتونم بشم و ون باورم اینه که چون رعایت نکردم لاغر هم نمیتونم بشم وزنم ثابت مونده
الان به خودم قول دادم که منی که بدن به این مهربونی دارم بدن من یک شبه ۱۰ کیلو اضافه نمیکنه بدن من با یه وعده پرخوری از من انتقام سنگین نمیگیره بدن من صبوره بدن من جزئی از طبیعت جزئی از خلقت بینهایت خداست
انشاالله شروع بکنم با توکل به خدا با یک صبر و حوصلهای لی از برنامههای اضافه زندگیم رو کم بکنم و وقت بذارم و با استمرار و با انجام تمرینها انشاالله وارد مسیر لاغری با ذهن بشم انگار که امروز و این لحظه از نو متولد شدم
در ساعت ۴ بعد از ظهر روز بیست و سوم مهرماه ۱۴۰۳ من به خودم و خدای خودم قول میدم که از نو شروع کنم
سلام عرض میکنم خدمت دوستان عزیزم و استاد عطار روشن گرامی که کمک ما میکنند که برای بهتر شدن زندگیمون تلاش کنیم
خدا را شکر میکنم که آشنا شدن با این سایت و پیوستن به گروه دورهمی لاغری
به من این فرصت و امکان رو میده تا در آرامش از همه نعمتهای خداوند متعال استفاده کنم
من قادر هستم که فرمولهای چاقی بدی رو که توی ذهنم هک شدن رو از ذهنم پاک کنم
اگرچه هنوز با شنیدن اسم بعضی از خوراکیها میترسم اما آموزشهای استاد باعث شده که به خودم یادآوری کنم
تو هم حق داری تو هم اجازه داری که این چیزها رو بخوری مصرف کنی لذت ببری و خداوند متعال رو بابت این نعمتها شاکر باشی
تناسب اندام تو ربطی به خوردن و نخوردن این غذاها نداره همانطوری که بسیاری از آدمهای متناسب از این خوراکیها استفاده میکنند
چند روزی پسرم مریض بود و من وقت نداشتم که بشینم الکی فکر کنم که چی بخورم چی نخورم چقدر بخورم وای چاق نشم
و هر وقت که گرسنه بودم به اندازه از غذایی که لازم بود میخوردم
بعد دیشب مادر شوهرم خواهر شوهرم که من رو دیدن با تعجب گفتن که از یک هفته پیش تا الان لاغر شدی؟
در صورتی که من هیچ تحرکی نداشتم حتی ۱۱ روز هست که از خونه نرفتم بیرون یعنی زیاد فعالیتی نداشتم که بگی ورزش کردم یا حتی رژیم گرفتم و واقعاً واقعاً فقط و فقط به خاطر این بود که به چاقی توجه نکرده بودم یعنی مسئله مهمتری برام پیش اومده بود که توجهم رو به خودش جلب کرده بود
از فردا دوباره از صفر شروع میکنم
چه عیبی داره…
دو ماه پیش که تناسب فکری رو شروع کردم یه آدم قحطی زده بودم
با ۸۱ کیلو وزن
الان خودم را وزن کردم شدم ۸۵.
فدای سرم
این چهار کیلو بخاطر تمام اون سالهایی که گشنگی کشیدم
از فردا سعی میکنم با گوش دادن به فایل ها مغزم رو آروم کنم
سلام عرض میکنم خدمت استاد عطار روشن عزیز و دوستان خوبم که با هم برای بهتر شدن زندگیمون تلاش میکنیم امروز اولین روز از شروع دوباره منه باز هم یک مدت به خاطر ناراحتییها و اعصاب خردیهایی که داشتم همه چیز رو ول کرده بودمدیشب رفتم روی وزنه و دیدم شدم ۸۵ کیلو و گفتم امروز از نو شروع میکنم امروز صبح که بیدار شدم اول یه آهنگ خیلی شاد گذاشتم و بعد موقع آماده کردن صبحانه به این فکر کردم که تا زمانی که من قبول نکنم که ر همین وزنی که هستم هم ارزشمند و دوست داشتنی هستم نمیتونم به وزن ایده آلم برسم چون همواره با خودم در جنگم من همین حالا هم توانمندیهای زیادی دارم چه کسی گفته که من به خاطر اضافه وزنم نمیتوانم لباس خوشگل بپوشم و یا برقصم و خوشحال باشم هر وقت یاد گرفتم که الان حالم خوب باشد راه برای رسیدن به خواسته قلبیم که همانا کاهش وزن است هموار میشود من به یک چیزی اعتقاد دارم اینکه گاهی یه موضوعی مربوط میشه به سالها قبل اما وقتی تو به یک سری آگاهی و آرامش دست پیدا میکنی انگار خدا کاری میکنه که اون موضوع رو به یاد بیاری تا راه برات هموارتر بشه امروز که داشتم به این آهنگ شاد گوش میدادم و به این فکر میکردم که چرا اینقدر به خودم محدودیت میدم و چرا هنوز به باور ذهنی لاغری نرسیدم اینکه لاغری و تناسب اندام حق طبیعی منه
ناگهان یاد سالها قبل افتادم ۱۵ سال پیش که دانشجو بودم دو سه تا از افرادی که توی دانشگاه ما بودند معلولیت جسمی داشتند یکیشون اصلاً نمیتونست راه بره یعنی دو نفر زیر بغلش رو میگرفتند و چون دانشکده ما پله داشت با بالابر بالا میرفت بعد که میرسید به طبقه همکف دوباره با آسانسور باید میرفت کلاس باور کنید راهی که برای ما شاید ۳۰ ثانیه طول میکشید برای این بنده خدا ۳ دقیقه زمان میبرد یا یادم افتاد که دانشجوهایی توی دانشکده ما بودند که بینایی نداشتند یکی از همین دانشجویان شد جزو دانشجویان برتر و بعد وقتی که باهاش مصاحبه کردند یک بیت شعر خوند من فکر میکنم اینکه خدا کاری بکنه که من بعد از ۵ سال یاد این شعر بیفتم یک نشانه است برای اینکه بهم بگه ای بنده من تو راه رو گم کردی تو شاکر نیستی تو خودت رو ناتوان میبینی اون بیت این بود گر نباشد چشم ظاهر عیب نیست در نبود چشم دل باید گریست …
من فکر میکنم این ۴ کیلویی که توی این دو ماه اضافه کردم به تلافی تمام سالهایی بوده که به خودم سختی دادم مشقت دادم محدودیت ایجاد کردم ولی حالا که دیگه چشم و دلم سیر شده دیگه برای غذا هول نمیزنم دیگه میخوام این باور رو ایجاد کنم که من یک آدم ارزشمند و با شخصیت هستم و مثل یک آدم باشخصیت غذا بخورم و رفتار بکنم و خودم به خودم احترام بذارم
مهمونی دعوت شدم و هجوم افکار منفی دارم فقط الان حرف هایی که استاد زده به کارم میاد چون فهمیدم واقعا توی سختی باید نشون بدیم چقدر فرمولهای ذهنیمون تغییر کرده و چند مرده حلاجیم
الان دلم میخواد بشینم وسط خونه گریه کنم
اینا رو اینجا میذارم چون میدونم یه روزی که به سایز مورد علاقه ام برسم
حتما بهش میخندم
سوالات مربوط به برنامه ریزی منطق ذهنی
۱– متناسب بودن چه حسی داره؟
۲- از چه تغییراتی در جسم خودت لذت می بری؟
۳- چه بازخوردی از اطرافیانت دریافت کردی؟
۴- چه تغییری در افکار و رفتار جدید خودت مشاهده میکنی؟
۵- چه اصلاحاتی در جهت بهبود روند متناسب شدن خودت می تونی ایجاد کنی؟
متناسب بودن حس اعتماد به نفس اینکه هر لباسی اراده کنم میتونم بخرم و بپوشم
زمانی که چاق بودم با اینکه از نظر مالی مشکلی نداشتم اما همیشه از لباس خریدن متنفر بودم
اما حالا دیگه به جای اینکه با خجالت به فروشنده بگم سایز بزرگتر میخوام با لبخند میگم این هم بزرگه میشه سایز کوچیکتر بدی؟
لباسهام همگی گشاد شدن دادم بعضی هاش رو تنگ کنن بعضی هاش رو هم بخشیدم میخوام برم لباس جدید بخرم
از اینکه دیگه پایین تنه ام چاق نیست خیلی خوشحالم مجبور نیستم خودم رو هزار لا یپوشونم یا لباس سایز بزرگ بخرم
لباس سایز خودم میخرم
همیشه آرزو داشتم یک محجبه ی خوش تیپ باشم و حالا به آرزوهام رسیدم
مهمونی دعوت بودیم و اول اطرافیان من رو نشناختن
بعد هم گفتن چه رژیمی گرفتی که زیباتر شدی
هرکس لاغر میشه از قیافه میافته ولی تو ده سال جوونتر شدی مریم!
منم گفتم اونا رژیم سخت میگیرن ولی من نه
اعتماد به نفسم خیلی بالا رفته دیگه از جمع از مهمونی از خرید فراری نیستم
با اعتماد به نفس غذا میخورم خیلی باکلاس غذا میخورم ارزش خودم رو میدونم صاف راه میرم عاشق مریم توی آینه شدم
کار خاصی نمیخوام بکنم فقط هر روز همین حال خوب رو تمرین کنم حتی اگر ناراحتی ای توی زندگی پیش اومد بهش دامن نزنم
امروز برای من روز خوبی بود از اتفاقات خوب چند تا از درهای الهی باهم به روی من باز شد امروز در هستم از احساسات خوب بسیار خوشحالم
و به نظر لاغری چیز ساده ای میاد
چه مسائلی که من پشت سر گذاشتم
چه قدمهای بزرگی برداشتم
چه مشکلاتی که با لطف خدا حل شد
چه چیزهایی در طول زندگی یاد گرفتم
دیگه یاد گرفتن لاغری و گوش سپردن به بدنم که در برابر اینا هیچه
خدای من خیلی بزرگه
اون فکر منه که کوچیکه و فکر میکنم وای لاغری چه سخته.
خدایا شکرت
دوستان هیچ وقت برای شروع دیر نیست
امروز بهتر از فرداست
و اینکه یک اشتباه ما نباید باعث بشه که بگیم خب پس دیگه من خودم رو ول میکنم
بذارین با یه مثال شروع کنم
فرض کنید که دستتون بخوره یه لیوان آب بریزه رو سفره
پارچه میارید خشکش میکنید نه اینکه بگید حالا که دیگه آب ریخته پس بذارین لیوان بقیه روهم خالی کنم روی سفره
وقتی دستت میشکنه یا دستت میبره دنبال درمانش میری
نه اینکه بگی حالا که دستم شکست بذار پامم بشکنم سرمم بشکنم
یا مثلاً دستم بریده بذار پس اون یکی انگشتامم ببرم
یعنی ببینین چقدر این مثالها میتونه مسخره باشه
ببخشید اگه یکم حال به هم زن شد 😁
بحث من سر اینه که من همیشه تو زندگی
میگفتم وای من الان یه دونه کلوچه خوردم دیگه چه فایدهای داره امروز رعایت کنم
وای امروز ناهار زیاد خوردم دیگه چه فایدهای داره شام به اندازه بخورم دیگه ولش کن بذار امروز آزاد باشم
کدوم از ما میتونه ادعا کنه که کاملاً بدون اشتباهه
خب اگر هر روز یه دونه از این اشتباهات انجام بدی و بعد به جای اینکه بقیه روز رعایت کنی و جبران کنی
بگه خب حالا که یه اشتباه انجام دادم کل روز به اشتباهم ادامه بدم
در واقع داری هر روز به اشتباهاتت ادامه میدی و هیچ روزی نمیاد اون روز موعودی که قراره شروع کنی
برای من اینجوریه که میگم وای من دو تا کلوچه خوردم خیلی زیاد بود خب باشه الان که فهمیدی الان که آگاه شدی بسه استاپ بزن
کلوچه سوم و چهارم و پنجم و دهمم بخوری
زندگی اون چیزی نیست که ما منتظرشیم که یه روزی بیاد زندگی همین چیزیه که الان توش هستیم!
برگردید و دوباره جمله من رو بخونید!
زندگی همین چیزیه که الان توش هستیم!
مثل قضیه اون ماهی که توی اقیانوس زندگی میکرد و بعد از یه ماهی پیر پرسید که اقیانوس کجاست و چه جوری بهش برسم؟
گفت تو همین الان هم توی اقیانوس هستی و اون گفت چه حرف خندهداری من الان توی آب هستم و میخوام به اقیانوس برسم!
من هر روز منتظر روز موعود بودم روزی که دیگه میلی به هیچ خوراکی نداشته باشم و انقدر با اراده باشم که دیگه زیادی نخورم اصلاً ترجیحاً کلاً غذا نخورم (انگار مرتاضن)
روزی که دیگه شروع کنم و روزی دو ساعت ورزش سنگین بکنم
غافل از اینکه میتونم همین حالا هم چند تا حرکت ورزشی وسط کارای خونه انجام بدم اونم برای سلامتی
غافل از اینکه با همه خطاهای ریز و درشتی که دارم باز هم میتونم تلاشم رو بکنم برای اینکه به اندازه بخورم و آگاهانه بخورم
سلام لیلا خانم عزیز ممنون بابت کامنتی که گذاشتین خیلی جالب بود اصلاً حواسم به این موضوع نبود که ربط به ایمان داشتن داره خیلی برام جالب بود راست میگین شاید به خاطر همینه که ما بعضی از مسیرها رو نصف کاره رها میکنیم
واقعا خیلی لذت بخشه تبریک میگم
جملاتتون بسیار زیبا بود پادشاه خودم هستم کسی از من انتظاری ندارد و هیچ فشاری روی من نیست دقیقاً همینطوره…
حالا دیگه آزاد و رها شدیم از بند پرسش های دیگران از بند بخور نخور ها
عالی بود عالی
ممنون که مسئله تشنگی رو یادآوری کردی چون من خودم هم با این موضوع درگیرم و خیلی از وقتها که میخوام برم چیزی بخورم در واقع به خاطر تشنگیه که من حواسم نبوده آب بخورم و حالا فکر میکنم که گشنمه
در واقع اون لحظه اگه یه نوشیدنی خنک مثل آب بهم برسه شاید اصلاً لازم نباشه دیگه چیزی بخورم اصلاً لازم نباشه دیگه چیزی بخورم
دیدگاه تون عالی بود اومدم امتیاز بدم دستم خورد امتیاز ۲ خورد خواستم بگم اشتباه شده .. وگرنه دیدگاه شما عالی بود
دقیقاً من همون روزهای اولی که اومدم به اون بخش از سایت رفتم و دیدم که دو سه تا مصاحبهام توش گذاشته بود استاد که دیگه واقعاً اشکم رو درآوردن
مخصوصاً اون زوج شگفتی سازی که خانم و آقا با هم کم کرده بودند و از اعتماد به نفسی که به دست آوردن میگفتند