امروز که از خواب بیدار شدم از این که سرکار نمیرم و پولی که میخوام توی حسابم باشه اما کمه یکم به مدت دو سه دقیقه ناراضی بودم و شکایت کردم و گفتم که شما حمایتم نمیکنید و در اون لحظه احساس خودم را بد کردم اما بعد که با دقت بیشتری نگاه کردم دیدم که الان من هر چیزی رو که در زندگی میخواستم داشته باشم بهش رسیدم خونه خوب اتاق قشنگ و وسایل اتاق خوب موبایل خوب کوچکترین چیزها که دوست داشتم اونها رو برای راحتتر استفاده کردن داشته باشم بهش رسیدم،
اما چرا در اون لحظه من احساس بدی پیدا کردم و حال خودم رو خراب کردم و شاکی بودم از اینکه من پول مورد نیاز خودم رو نمیتونم تامین کنم و خانواده ی خودم رو مقصر دونستم که چرا نمیزارند و حمایتم نمیکنند که شغل مورد علاقه خودمو داشته باشم،
وقتی دقیقتر به این موضوع نگاه کردم احساس کردم که درون من یکی با من صحبت میکنه و به من میگه مگه امروز هم زنده نیستی و یک روز دیگه سالم و آرام در کنار خانواده خودت زندگی نمیکنی و چه ثروتی بالاتر از داشتن سلامتی و احساس خوب در دنیاست که هر روز با جسم سالم و احساس آرامش چشم به دنیا باز کنی،
جالب بود که با همین یک جمله در ذهن خودم احساس من خوب شد و حال خوبی پیدا کردم و نگرانی و شکایت خودم رو درباره داشتن پول یا حساب خودم که در آینده میخواهم به چشم برسند و آیا میرسم یا نمیرسم کنار گذاشتم و اصلاً در این لحظه الان برام مهم نیست که چقدر پول در حساب من هست مهم اینه که یک بار دیگه زنده هستم سالم هستم و دوباره به زندگی با احساس خوب بازگشتم و یک فرصت زنده بودن به من هدیه داده شده،
اون بالاترین طعم توجه خداوند به من است اینکه خداوند با من صحبت میکنه و من صدای اونو میشنوم این بهترین احساس دنیاست که خداوند حواسش به من هست حتی گاهی اگر من یادم بره و حواسم نباشه،
برای امروز هم تصمیم میگیرم که با توکل به خدا و ایمان داشتن به او همیشه با احساس خوب و آرامش در زندگی هر روز خودم رو به نفع خودم لذت ببرم و نگران آینده خودم نباشم زیرا خدای مهربونم روزی رسون و مهربان است و با احساس خوب من هم به نعمت های خوبی که میخوام میرسم ،
فقط کافیه اطمینان داشته باشم به قدرت اراده خداوند و توکل کنم و با احساس خوب بخواهم از خودش که من رو به خواستههام برسونه،بالاترین خواسته من یعنی تغییر باورهای خودم در زندگی بوده که من با بالاترین سرعت ممکن به این خواسته خودم رسیدم میخوام امروز هم بهترین خودم باشم، و مهم نیست چقدر پول دارم توی حسابم من ثروت رو از خدا میدونم پس اون با حس خوب بهم میده ،
من هم به دنبال شنیدن صدای خدا در احساس خودم هستم در لحظه های زندگیم و موقع هایی که فکر میکنن امکان نداره من به اون سمت هدایت شم پس میخواهن از این به بعد به صدای درونی حس خوب خودم توجه کنم و از نجوا های شیطانی دور شم و توجه نکنم که اون هدفش اینه منو از مسیرم دور کنه و حسم رو بد کنه،
من هم از امروز تصمیم میگیرم که تمام توجه خودم رو به صدای درونی که خداوند با من گفتگو دارد و من رو راهنمایی و هدایت میکند بسپارم و با تمام وجودم باور داشته باشم و گوش بدم دنبال اون برم و بدونم قوی تر از قدرت اراده ی خداوند در دنیا نیست و با جذب احساس خوب میتونم به هدف ها و خواسته های زیبای خودم دست پیدا کنم من میدونم میشه و با توکل به خدا در این مسیر میمانم و حرکت میکنم تا هر روز بتونم بهترین خودم باشم با کلی لذت بردن و همیشه سپاسگزارم و احساس من تا الان خیلی خوب و عالی تغییر کرده و دیگه جهانم خیلی زیباست و خیلی خدای من توی جهانی که در ذهنم دارم زیبا و مهربان و نعمت دهنده است خدایا شکرت ،
سلام اسناد .سه روز بود فایل ها رو به دلیل مهمانیو مشغله کار زیاد نتونستم گوش کنم دلم بسبار گرفته بود این فایل زیبا رو فقط خداوند برای من فرستاد دقیقا مناسب حال امروز مت و پاسخ سوال من بود من از شدت خوشحالی و هدایت امروز من به این فایل نمیدونم باید چی بگم فقط اشک میتونه پاسخگوی حس من باشه خدایا شکررررت. استاد چقدر زیبا گفتید خدا بیخ گوشت نشسته….چقدر مثال شیر خریدن شما عالی و بی نظیر بود صدای خدا همان حس درونی ماست چقدر خدا به ما نزدیک هست خدایا کمکم کن روز به روز به تو نزدیک و نزدیکتر شوم و با گوش درونی ام صدایت را بشنوم ۱۴۰۰/۱۲/۰۱
به نام خداوند بخشنده ی مهربان خداوندی که دیده نمیشه و اما شنیده میشه
اولین تصمیم من از زندگی لذت برون هست نه گذراندن زندگی
خیلیا مخالف این هستن که خدا با ما حرف میزنه و ما رو هدایت میکنه .
هر کس این ندا و احساس،و هدایت رو در درونش داشته باشه پس حتما خدا او ن رو به سمت خوشبختی و نعمتها ی بیشتر میبره و هر چیزی که از جنس خدا هست در زندگیش پیدا میشه .
پول یکی از نعمتهای خداوند هست که بینهایت هست و بی نهایت به ما هم میرسه اما اگر این نعمت رو به صورت محدود ببینی و در دست رییس و صاحب کار و دولت و … ببینی که اونها باید به تو بندن پس تو بنده ی خدا نیستی تو بنده ی اون اشخاص هستی اما اگر بگی پول بینهایت هست و در دست خداوند هست بینهایت پول رو در زندگی تجربه میکنی اما اگر بگی این نعمت دست بنده ی خدا هست برای تو محدود میشه و تفاوت فقیر و ثروتمندان در همین هست و ثروتمندان هیچ وقت نمیگن پول دست افراد هست و بقیه نزاشتن که به اونها برسه و …. .
هیچ وقت نتیجه رو به دیگران ربط نمیدن و حالا فرقی نداره این فرد مسلمون یا عیر مسلمون هست سیستم جهان به همه یکسان پاسخ میده اگر باور و عقیده ات این باشه پول یکی از نعمتهای بینهایت خداوند هست تجربه ی بینهایت از این ثروت خواهین داشت و اما اگر بگین پول محدود هست و در دست فلان شخص خاص هست به یه مقدار کم از او ن میرسی پس بستگی به نگاه تو داره که پول رو بینهایت میبینی یا کم میبینی که مثلا پولها رو بردن و کم هست و اختلاص کردن و ..
پس چرا گفتیم به نام خداوندی که دیده نمیشه اما شنیده میشه اگر هدایت بشی میتونی صدای خدا رو بشنویی نه به صورت صوت اما احساسش میکنی و هدایت میشی به سمت چیزی که به نفعت هست ..
وقتی به صدای خدا گوش کنی چیزی که برات غیر طبیعی و غیر ممکن هست برات ممکن میشه .
و این تجربه یک دنیا لذت و شادی هست که به صدای خدا گوش بدی و این برات مهیا بشه و برای خدا فرقی نداره به تو یک لیوان شیر بده یا بنز بده .
و همین خدایی که تو رو هدایت میکنه در دل شب شیر گیر بیاری داری به صدای خدا گوش میدی و هدایت میشی به مسیرهای درست و خداوند به نهان و اشکار انسان و جهان اگاه هست .
پس من وقتی به عقل ناقص خودم بسنده کنم به جای درست هدایت نمیشم اما خدا اگاه هست و به درستی هدایت میکنه و او شنونده ی اگاه هست .
خداوند بیخ گوشت داره حرف میزنه و اما نه با ااین گوش که داری بلکه با گوش درون توجه کن و اون تو رو هدایت میکنه .
و حال آدم دگرگون میشه و عشق میکنه وقتی صدای خداوند رو بشنوه .
و اما تجربه ی من استاد از شنیدن صدای خداوند :
منم از وقتی که از سفر برگشتم دارم عشق میکنم و حالم دگرگونه و احساس میکنم خدا خیلی به من نزدیکه و داره من رو هدایت میکنه و من تونستم به صدای درونم گوش بدم وبه هر انچه دلم خواست برسم واقعا دارم لدت میبرم و حال دلم عالیه .
جریان سفر من :
با توجه به اینکه این دوسالی هست این ویروس اومده و شرایط رندگی و سفر و همه چیز رو دگرگون کرده و تغییر داده ما هم به خاطر همین شرایط پارسال تابستون فقط چند روزی کرج بودیم و بر گشتیم و اما امسال از اول تعطیلی مدارس بچه ها من خیلی دلم میخواست مسافرت برم اونم شمال در یه جای خاص در گیلان که به همسرم گفتم و اما ایشون نطرشون جایی بود در مازندا ان هم به خاطر نزدیکیشون هم به خاطر این بیماری که جای خیلی دوری نریم واما من جای دیگه رو دوست داشتم ولی فقط پیشنهاد دادم و دیگه هیچ نگفتم و کارها رو به خدا سپردم و بارها جای مورد نطرم رو تجسم کردم و حالم رو عالی کردم و …اما چون بارها اطرافیان و همسرم میگفتن این موقع سال همه جا گرم هست نریم تا اخرای برج ۵ و چون من خودم هم هر سال تابستان اوایل برج ۶ و یا اخرا برج ۵ می رفتم سفر عادت کرده بودم اون موقع برم و همیشه برای همون موقع از سال برنامه میریختیم که سفر بریم و همسرم مرخصی بگیره و … اما عجیب امسال دلم خواست همون اوایل تیر ماه برم و به همسرم گفتم اما همسرم گفت از لحاظ کاری فکر نکنم جور بشه کمای اینکه الان همه جا گرم هست و اذیت میشیم تا اینکه چند روز بعد خیلی معجزه اسا گفت که مرخصی جور شده و همون اول تیر ماه بریم و من بی نهایت خوشحال شدم در حالی که اطرافیان میگفتن نرین هوا گرم و این بیماری هست خطر ناکه ولی دلم میخواست و دلم مناظر زیبای شمال رو که بارها تجسم کرده بودم رو میخو است با اون هوای ابری و خلاصه رفتیم و مدتی در تهران با دوستان صمیمی ام بودیم که اونجا یه شب بارونی هم تجربه کردم و خیلی لدت بردم و اخرای هفته که قصد رفتن به شمال و به گفته ی همسرم مازندران رو داشتیم خبر دار شدیم راه مازندران بسته شده و شرایط خوبی به خاطر این بیماری نداره و همین دوست عزیزمون در تهران به همسرم پیشنهاد داد به یه هتل بسیار زیبا بریم که نزدیک به محل مورد نظر من بود و گفت خیلی زیبا هست چون دوست خودم اونجا بوده و خیلی راضی بوده برین حتما خوش میگدره برین گیلان بهتر چون مازندران خطر ناک شده و قرمز رنگ هست و همسرم هم پدیرفت و دقیقا من به همراه خانواده به جای بسیار زیبایی در ارتفاعات گیلان به همراه هوای ابری هدایت شدم و دقیقا به همون منطقه که دلخواه من بود رفتیم بدون اینکه من بخوام با همسرم بجنگم و حالم رو بد کنم و یا بد خلقی کنم (و در ضمن بلافاصله بعد از اومدن ما از تهران دوستم خبر داد که در تهران تمام مرکز خریدها و رستوران و غیره بسته شدن و خرید فقط اینترنتی هست در حالی که در اون مدت که من تهران بودم کلی گشتم و خرید کردم و واقعا لدت بردم و …)
و من چون قبل از سفر بارها این مناطر و این چنین جاهایی رو تجسم کرده بودم پس تونستم خودم خلق کنم و بسیار جای پای خدا رو در این سفر حس میکردم و صدای خدا رو میشنیدم از طریق قلبم نه گوشم
من شنیدم با صدای قلبم که حالا در همین زمان که دوست داری برو به سفر بر خلاف کل سالهای گذشته که اخر تابستان رفتی امسال اولش برو (که بعد از اومدن ما شنیدیم تمام راه ها رو بستن و جریمه دارن و تردد ممنوع شده )
من شنیدم با صدای قلبم که تو به همون جا که دوست داری میری سفر و اصلا نگران نباش
من شنیدم با صدای قلبم تو همون مناطر زیبا و هوای ابری رو خواهی دید
من شنیدم با صدای قلبم که تو به شمال میری اصلا نگران نباش و فقط لدت ببر از این سفرت (چون زمانی که شنیدیم مازندران قرمز شده خواستیم بر گردیم دزفول و به شمال نریم و اما صدای خدا رو میشنیدیم که میگفت تو حتما خواهی رفت و اتفاقا دوست این دوستمون در تهران چند ماه قبل به اینجا رفته بود و دوستمون هم بدون اینکه بدونه من همچین جایی رو دوست دارم برم خیلی معحزه آسا و بدون اگاهی از خواسته ی من آدرس هتل و شماره رو در اون مکان زیبا در نزدیکی مکان دلخواه من به ما داد و ما خیلی راحت از تهران جا رزرو کردیم و خیلی راحت به جای دلخواهم رفتم بدون ذره ای سختی و من از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم و واقعا نمیدونستم این حس زیبای خودم رو به کی بگم که در مدار شنیدن این اگاهی ها باشه و به پاس قدر دانی از خدای خودم صبح و شب در تراس این هتل به مناظر زیبا و هوای ابری و اون کوه های زیبا خیره میشدم و اشک شوق میریختم که چقدر قشنگ هدایت میشم و برای خدا هیچ کاری نداره )
و من هم دقیقا استاد بعد از این سفر حال شما رو دارم که یه یک کیلو شیر خریدی شاید برای خیلیها چیز خاصی نباشه و بگن خوب رفتی شمال دیگه ولی برای من کلی درس داشت و حالم واقعا دگرگون شده و لدت میبرم از نزدیکی به خدا و حس کردن خدا در زندگیم و عشق میکنم و بارها به خودم بعد از این سفر گفتم اگر من تونستم این چنین به جای دلخواهم هدایت بشم پس خداوند من رو به بهترین جا هم هدایت خواهد کرد و من تمام انچه را که دوست دارم خلق خواهم کرد و با ایمان قوی تر و باور قویتر دارم مسیرم رو ادامه میدم و مطمعنم در آینده ی نزدیک به تمام اهدافم خواهم رسید چون صدای خدا رو در قلبم میشنوم و برای خدا کاری نداره به من سفر دلخواهم رو بده یا اون هدف و نعمتهای بیشمار رو که دوست دارم بده .
سلام خیلی تجربه ی خوب و لذتبخشی از شنیدن صدای خداوند در زندگیتون داشتید . گرچه او حتی در کوچکترین اتفاقات زندگی هم خودشو به ما نشون میده اما توی تجربه های واضحتر از شنیدن صدای خداوند بیشتر لذت میبریم . اما اینا همه نشانه است تا حضورش رو بهتر و بیشتر درک کنیم و ارادمون رو بیشتر محو اراده ی او کنیم و با او همسو بشیم .
خوشحالم که نوشته ی شما رو میخونم من همیشه از خواندن نوشته های شما در سایت لدت میبرم و کلی آگاهی دریافت میکنم شما واقعا عالی درک میکنید و عالی مینویسید .
من همین اتفاقات رو که شاید برای خیلیها کوچیک و ناچیز باشه بزرگ و بزرگ و پررنگ و پر رنگتر میکنم و هر روز به خودم یاد آوری میکنم که چی شد و چه اتفاقی افتاد و در حای جای این سایت ثبت میکنم تا رد پا بشن برای خودم و همیشه اونها رو به یاد داشته باشم و ناامید نشم و با ایمان قویتر به زندگیم ادامه بدم .
.
با سلام خدمت استاد ارجمند . من هم یه تجربه قشنگ از شنیدن صدای خدا مربوط به 4 سال پیش دارم که بعد دیدن این فایل برام خیلی جالب بود . چهار سال پیش که دنبال جابجایی از خونه قبلیمون در این منطقه ای که در حال حاضر زندگی می کنیم و نزدیک حرم امام رضا علیه السلام هم هستش در حال پرسو جو از بنگاه های املاک بودم ، بعد از کلی راه رفتن خسته و تشنه و ناامید از پیدا شدن کیس موردنظرم ، یه بنگاه در اون سمت خیابون نظرمو جلب کرد . ولی با خودم گفتم همه این بنگاه ها رو رفتی دیگه و نیتجه ای نداشته . اینم مثل بقیه . چه فرقی میکنه . ولی یه حسی بهم گفت حالا اینم برو بپرس . وقتی رفتم داخل بنگاه بدون اینکه حرفی از مبلغ رهن یا اجاره بزنم ، فقط گفتم دنبال همچین خونه ای با این مشخصات هستم . بلافاصله بنگاه دار یه آدرس نوشت روی کاغذ و گفت این خونه هستش همین نزدیکی ، ولی صاحبخونه یه حاج خانومیه که اذان که میشه میره مسجد و الان هم نیست . باید عصر بیاین واسه دیدن خونه . باز بخاطر اینکه من میخواستم عصر بخوام برگردم تو این مسیر و خونه رو ببینم خیلی برام مشکل و حتی امکان پذیر نبود ، ناامیدانه از بنگاه اومدم بیرون . صدای اذان رو شنیدم و واسه اقامه نماز به مسجد رفتم . با توجه به اینکه خانومم بدلایل متعدد همین منطقه رو خیلی دوست داشت ، برام خوشایند نبود بخوام بهش بگم با این پولی که ماداریم اینجاها خونه پیدا نمیشه . چون این منطقه بخاطر نزدیکی به بازارهای بزرگ تجاری و از همه مهمتر نزدیکی به حرم مطهر اجاره های سنگین و بالایی داره . خلاصه تصمیم داشتیم بعد اینکه نمازم تموم شد با همسرم تماس بگیرم و موضوع رو بهش بگم . ولی بعد اینکه نماز خوندم باز یه حسی بهم گفت حالا برگرد دوباره در این خونه که آدرس گرفتی ، ببین شاید کسی خونشون باشه و تونستی خونه رو ببینی . خلاصه با همه خستگی جسمی و روحی که داشتم خودمو رسوندم به آدرسی که داشتم و زنگ خونه رو زدم . ناگهان کسی از آیفون جواب داد و من هم گفتم واسه دیدن خونتون اومدم . خلاصه خونه رو دیدم و کلی خوشحال شدم که چقدر عالی همه شرایط مدنظر ما رو داره . از خانومی که در رو باز کرده بود تشکر کردم و ایشان گفتند صاحبخونه مادرم هستند که شب برمیگردن خونه و در مورد شما باهاشون صحبت می کنم و بهتون خبر میدیم . خلاصه من حسم خیلی عالی بود و یه جورایی بقول قدیمی ها دلم روشن بود که دیگه همه چی جور شد . خوشحال و خندان برگشتم پیش همسرم و موضوع رو بهش گفتم . منتظر بودیم تا شب . شب که صاحبخونه تماس گرفت ، گفتیم ما فقط یک دهم پول رهنی که واسه خونتون درنظر گرفتین رو داریم و یک سوم اجاره ای هم که تعیین کردین توان پرداخت داریم ولی خونه شما واسه ما به دلایل مختلف مناسبه . اون حاج خانوم هم گفتن با توجه به شرایطی که ما داریم و ویژگیهایی که شما دارین ، بهترین همسایه واسه ما هستین . پس اشکالی نداره بیاین واسه قولنومه . و الان چهارساله که دراین خونه داریم زندگی می کنیم و از هر نظر احساس راحتی و آرامش داریم . خداروشکر . با تشکر
سلام استاد…. چ حس قشنگیه این حسی که عنوان کردین که خدا بیخ گوشمونه … و چه مثالتون بینظیر بود و جای تامل داره برای خدایی که اینقدر بهمون نزدیکه و ما اونو از خودمون، دور میبینیم….. دقیقا استاد چن شب پیش برای منم یه اتفاقی افتاد که کلی حاله دلمو خوب کرد.. یعنی اینقدر از اون شب خدارو باتمام وجودم حس میکنم که لذتش وصف ناپذیره… من مدتیه که عجیب هوس باقالی داشتم. و بشدت به باقالی علاقه دارم. و چن وقت بود به همسرم میگفتم که برام تهیه کنه. و ایشونم بااین وضعیت فعلی کرونایی خیلی تمایل به خریدن باقالی روی گاری نداشت. و هی پشت گوش مینداخت. حتی اومدم بجای باقالی، لوبیا رشتی پخته کردم و با فلفل و نمک و ابلیمو خوردم، مگه کمی از هوسمو کم کنه… ولی فایده نداشت کم که نکرد هیچ، بیشترم شد هوسم… دقیقا دوسه شب پیش قرار بود باهمسرم بریم حرم. و منم ب خودم وعده دادم که تو مسیر اگه جایی گیرم بیاد باقالی رو بخورم، ولی همسرم خسته بود و رفتنمون کنسل شد. منم ازشدت هوسم یکم تو گوگل سرچ کردم و عکس باقالی پخته نگاه کردم و کلی اب دهنم راه افتاد.. دقیقا توهمین حین، همسایمون همون لحظه اومد دم در خونه و یه کاسه باقالی پخته و یه بشقاب شلغم برام آورد. یعنی از حس اون لحظه ام نگم براتون….. خدامیدونه چه لبخند شیرین و عمیق ازته دلم زدم به مهربونی پروردگارم.. و باذوق و شوق به همسرم گفتم اگه گفتی چیه؟ اینقدر اونشب اون لحظه باقالی بهم مزه داد. هر دونه که میخوردم خدارو به خودم نزدیک تر حس میکردم.. چون دقیقا از سمت خداوند اما با دست همسایمون برام فرستاده شده بود.و خداوند اینجوری، اینقدر راحت و سریع اجابت میکنه.. فرقی نداره این خواسته شیروباقالی باشه یا اینکه بنز باشه…. خداهیچ وقت دیر نمیکنه، فقط ما صبرو حوصلمون کمه..و همون شب باشوخی به همسرم گفتم ازالان هرچی هوس کنم به تو نمیگم. مستقیم به خود خدا میگم. اون زودتر ازتو اجابتم میکنه…..خدارو نمیتونیم ببینیم ولی اون که مارو میبینه،،، صداشو و حضورشو با قلب و دلمون میتونیم احساس کنیم… خدایا شکرت ازاینکه توهستی کنارم. کنارم که نه. هستی در وجودم….. ازالان نگاهم عمیق تر شده به حضور خداوند در قلب و جانم. اینکه هرچی بخوام، اون از جایی که گمان ندارم بهم میرسونه خواسته هامو….و هیچ کس و هیچ چیزو عامل رسیدن به خواسته هام نمیدونم. و این شیرین ترین لذتیه که تابه الان درک کردم…. خداروشکر برای درک عميق تر خودش در وجودم..راستی استاد دقیقاموضوعی از مطالبی که برام اتفاق میفته و دوست دارم عنوان کنم و دیدگاه راجبش بنویسم و به اشتراک بزارم، هم جالبه… چون نمیدونم کجا این موضوع مدنظرمو عنوان کنم، دقیقا همون روز یا دوروز بعدش من فایلی رو نگاه میکنم که مربوط به اتفاقیه که برام افتاده و دوست داشتم دیدگاه بزارم. و اینم برام یه شگفتی بوده که تاالان خیلی اتفاق افتاده و من به همون مسیر هدایت شدم که مربوط به اتفاقم بوده و تونستم دیدگاه بزارم وبهتون بگم…مسیر هدایت ته نداره.. همش میشه شگفتی.. خدایاشکرت برای این هدایت و شگفتی های زندگیم…. . عمرتون بابرکت.. یاعلی
با سلام.چه تجربه زیباییی.منم میخام صدای خدا رو بشنوم و انقدر گوش کنم تا صداش برام هر روز بلندتر شنیده بشه.خدایااا مهربونم میخااااام صداتو حس کنم و بشنوم برای داشتن حال خوب برای رسیدن به چیزهایی که تو به زیباییی خلق کردی و من میخاااااام خالق رویاهام باشم.
باسلام خدمت شما استاد عزیز
امروز که از خواب بیدار شدم از این که سرکار نمیرم و پولی که میخوام توی حسابم باشه اما کمه یکم به مدت دو سه دقیقه ناراضی بودم و شکایت کردم و گفتم که شما حمایتم نمیکنید و در اون لحظه احساس خودم را بد کردم اما بعد که با دقت بیشتری نگاه کردم دیدم که الان من هر چیزی رو که در زندگی میخواستم داشته باشم بهش رسیدم خونه خوب اتاق قشنگ و وسایل اتاق خوب موبایل خوب کوچکترین چیزها که دوست داشتم اونها رو برای راحتتر استفاده کردن داشته باشم بهش رسیدم،
اما چرا در اون لحظه من احساس بدی پیدا کردم و حال خودم رو خراب کردم و شاکی بودم از اینکه من پول مورد نیاز خودم رو نمیتونم تامین کنم و خانواده ی خودم رو مقصر دونستم که چرا نمیزارند و حمایتم نمیکنند که شغل مورد علاقه خودمو داشته باشم،
وقتی دقیقتر به این موضوع نگاه کردم احساس کردم که درون من یکی با من صحبت میکنه و به من میگه مگه امروز هم زنده نیستی و یک روز دیگه سالم و آرام در کنار خانواده خودت زندگی نمیکنی و چه ثروتی بالاتر از داشتن سلامتی و احساس خوب در دنیاست که هر روز با جسم سالم و احساس آرامش چشم به دنیا باز کنی،
جالب بود که با همین یک جمله در ذهن خودم احساس من خوب شد و حال خوبی پیدا کردم و نگرانی و شکایت خودم رو درباره داشتن پول یا حساب خودم که در آینده میخواهم به چشم برسند و آیا میرسم یا نمیرسم کنار گذاشتم و اصلاً در این لحظه الان برام مهم نیست که چقدر پول در حساب من هست مهم اینه که یک بار دیگه زنده هستم سالم هستم و دوباره به زندگی با احساس خوب بازگشتم و یک فرصت زنده بودن به من هدیه داده شده،
اون بالاترین طعم توجه خداوند به من است اینکه خداوند با من صحبت میکنه و من صدای اونو میشنوم این بهترین احساس دنیاست که خداوند حواسش به من هست حتی گاهی اگر من یادم بره و حواسم نباشه،
برای امروز هم تصمیم میگیرم که با توکل به خدا و ایمان داشتن به او همیشه با احساس خوب و آرامش در زندگی هر روز خودم رو به نفع خودم لذت ببرم و نگران آینده خودم نباشم زیرا خدای مهربونم روزی رسون و مهربان است و با احساس خوب من هم به نعمت های خوبی که میخوام میرسم ،
فقط کافیه اطمینان داشته باشم به قدرت اراده خداوند و توکل کنم و با احساس خوب بخواهم از خودش که من رو به خواستههام برسونه،بالاترین خواسته من یعنی تغییر باورهای خودم در زندگی بوده که من با بالاترین سرعت ممکن به این خواسته خودم رسیدم میخوام امروز هم بهترین خودم باشم، و مهم نیست چقدر پول دارم توی حسابم من ثروت رو از خدا میدونم پس اون با حس خوب بهم میده ،
باتشکرازشما
باسلام خدمت شما،
من هم به دنبال شنیدن صدای خدا در احساس خودم هستم در لحظه های زندگیم و موقع هایی که فکر میکنن امکان نداره من به اون سمت هدایت شم پس میخواهن از این به بعد به صدای درونی حس خوب خودم توجه کنم و از نجوا های شیطانی دور شم و توجه نکنم که اون هدفش اینه منو از مسیرم دور کنه و حسم رو بد کنه،
من هم از امروز تصمیم میگیرم که تمام توجه خودم رو به صدای درونی که خداوند با من گفتگو دارد و من رو راهنمایی و هدایت میکند بسپارم و با تمام وجودم باور داشته باشم و گوش بدم دنبال اون برم و بدونم قوی تر از قدرت اراده ی خداوند در دنیا نیست و با جذب احساس خوب میتونم به هدف ها و خواسته های زیبای خودم دست پیدا کنم من میدونم میشه و با توکل به خدا در این مسیر میمانم و حرکت میکنم تا هر روز بتونم بهترین خودم باشم با کلی لذت بردن و همیشه سپاسگزارم و احساس من تا الان خیلی خوب و عالی تغییر کرده و دیگه جهانم خیلی زیباست و خیلی خدای من توی جهانی که در ذهنم دارم زیبا و مهربان و نعمت دهنده است خدایا شکرت ،
باتشکرازشما
سلام اسناد .سه روز بود فایل ها رو به دلیل مهمانیو مشغله کار زیاد نتونستم گوش کنم دلم بسبار گرفته بود این فایل زیبا رو فقط خداوند برای من فرستاد دقیقا مناسب حال امروز مت و پاسخ سوال من بود من از شدت خوشحالی و هدایت امروز من به این فایل نمیدونم باید چی بگم فقط اشک میتونه پاسخگوی حس من باشه خدایا شکررررت. استاد چقدر زیبا گفتید خدا بیخ گوشت نشسته….چقدر مثال شیر خریدن شما عالی و بی نظیر بود صدای خدا همان حس درونی ماست چقدر خدا به ما نزدیک هست خدایا کمکم کن روز به روز به تو نزدیک و نزدیکتر شوم و با گوش درونی ام صدایت را بشنوم ۱۴۰۰/۱۲/۰۱
به نام خداوند بخشنده ی مهربان خداوندی که دیده نمیشه و اما شنیده میشه
اولین تصمیم من از زندگی لذت برون هست نه گذراندن زندگی
خیلیا مخالف این هستن که خدا با ما حرف میزنه و ما رو هدایت میکنه .
هر کس این ندا و احساس،و هدایت رو در درونش داشته باشه پس حتما خدا او ن رو به سمت خوشبختی و نعمتها ی بیشتر میبره و هر چیزی که از جنس خدا هست در زندگیش پیدا میشه .
پول یکی از نعمتهای خداوند هست که بینهایت هست و بی نهایت به ما هم میرسه اما اگر این نعمت رو به صورت محدود ببینی و در دست رییس و صاحب کار و دولت و … ببینی که اونها باید به تو بندن پس تو بنده ی خدا نیستی تو بنده ی اون اشخاص هستی اما اگر بگی پول بینهایت هست و در دست خداوند هست بینهایت پول رو در زندگی تجربه میکنی اما اگر بگی این نعمت دست بنده ی خدا هست برای تو محدود میشه و تفاوت فقیر و ثروتمندان در همین هست و ثروتمندان هیچ وقت نمیگن پول دست افراد هست و بقیه نزاشتن که به اونها برسه و …. .
هیچ وقت نتیجه رو به دیگران ربط نمیدن و حالا فرقی نداره این فرد مسلمون یا عیر مسلمون هست سیستم جهان به همه یکسان پاسخ میده اگر باور و عقیده ات این باشه پول یکی از نعمتهای بینهایت خداوند هست تجربه ی بینهایت از این ثروت خواهین داشت و اما اگر بگین پول محدود هست و در دست فلان شخص خاص هست به یه مقدار کم از او ن میرسی پس بستگی به نگاه تو داره که پول رو بینهایت میبینی یا کم میبینی که مثلا پولها رو بردن و کم هست و اختلاص کردن و ..
پس چرا گفتیم به نام خداوندی که دیده نمیشه اما شنیده میشه اگر هدایت بشی میتونی صدای خدا رو بشنویی نه به صورت صوت اما احساسش میکنی و هدایت میشی به سمت چیزی که به نفعت هست ..
وقتی به صدای خدا گوش کنی چیزی که برات غیر طبیعی و غیر ممکن هست برات ممکن میشه .
و این تجربه یک دنیا لذت و شادی هست که به صدای خدا گوش بدی و این برات مهیا بشه و برای خدا فرقی نداره به تو یک لیوان شیر بده یا بنز بده .
و همین خدایی که تو رو هدایت میکنه در دل شب شیر گیر بیاری داری به صدای خدا گوش میدی و هدایت میشی به مسیرهای درست و خداوند به نهان و اشکار انسان و جهان اگاه هست .
پس من وقتی به عقل ناقص خودم بسنده کنم به جای درست هدایت نمیشم اما خدا اگاه هست و به درستی هدایت میکنه و او شنونده ی اگاه هست .
خداوند بیخ گوشت داره حرف میزنه و اما نه با ااین گوش که داری بلکه با گوش درون توجه کن و اون تو رو هدایت میکنه .
و حال آدم دگرگون میشه و عشق میکنه وقتی صدای خداوند رو بشنوه .
و اما تجربه ی من استاد از شنیدن صدای خداوند :
منم از وقتی که از سفر برگشتم دارم عشق میکنم و حالم دگرگونه و احساس میکنم خدا خیلی به من نزدیکه و داره من رو هدایت میکنه و من تونستم به صدای درونم گوش بدم وبه هر انچه دلم خواست برسم واقعا دارم لدت میبرم و حال دلم عالیه .
جریان سفر من :
با توجه به اینکه این دوسالی هست این ویروس اومده و شرایط رندگی و سفر و همه چیز رو دگرگون کرده و تغییر داده ما هم به خاطر همین شرایط پارسال تابستون فقط چند روزی کرج بودیم و بر گشتیم و اما امسال از اول تعطیلی مدارس بچه ها من خیلی دلم میخواست مسافرت برم اونم شمال در یه جای خاص در گیلان که به همسرم گفتم و اما ایشون نطرشون جایی بود در مازندا ان هم به خاطر نزدیکیشون هم به خاطر این بیماری که جای خیلی دوری نریم واما من جای دیگه رو دوست داشتم ولی فقط پیشنهاد دادم و دیگه هیچ نگفتم و کارها رو به خدا سپردم و بارها جای مورد نطرم رو تجسم کردم و حالم رو عالی کردم و …اما چون بارها اطرافیان و همسرم میگفتن این موقع سال همه جا گرم هست نریم تا اخرای برج ۵ و چون من خودم هم هر سال تابستان اوایل برج ۶ و یا اخرا برج ۵ می رفتم سفر عادت کرده بودم اون موقع برم و همیشه برای همون موقع از سال برنامه میریختیم که سفر بریم و همسرم مرخصی بگیره و … اما عجیب امسال دلم خواست همون اوایل تیر ماه برم و به همسرم گفتم اما همسرم گفت از لحاظ کاری فکر نکنم جور بشه کمای اینکه الان همه جا گرم هست و اذیت میشیم تا اینکه چند روز بعد خیلی معجزه اسا گفت که مرخصی جور شده و همون اول تیر ماه بریم و من بی نهایت خوشحال شدم در حالی که اطرافیان میگفتن نرین هوا گرم و این بیماری هست خطر ناکه ولی دلم میخواست و دلم مناظر زیبای شمال رو که بارها تجسم کرده بودم رو میخو است با اون هوای ابری و خلاصه رفتیم و مدتی در تهران با دوستان صمیمی ام بودیم که اونجا یه شب بارونی هم تجربه کردم و خیلی لدت بردم و اخرای هفته که قصد رفتن به شمال و به گفته ی همسرم مازندران رو داشتیم خبر دار شدیم راه مازندران بسته شده و شرایط خوبی به خاطر این بیماری نداره و همین دوست عزیزمون در تهران به همسرم پیشنهاد داد به یه هتل بسیار زیبا بریم که نزدیک به محل مورد نظر من بود و گفت خیلی زیبا هست چون دوست خودم اونجا بوده و خیلی راضی بوده برین حتما خوش میگدره برین گیلان بهتر چون مازندران خطر ناک شده و قرمز رنگ هست و همسرم هم پدیرفت و دقیقا من به همراه خانواده به جای بسیار زیبایی در ارتفاعات گیلان به همراه هوای ابری هدایت شدم و دقیقا به همون منطقه که دلخواه من بود رفتیم بدون اینکه من بخوام با همسرم بجنگم و حالم رو بد کنم و یا بد خلقی کنم (و در ضمن بلافاصله بعد از اومدن ما از تهران دوستم خبر داد که در تهران تمام مرکز خریدها و رستوران و غیره بسته شدن و خرید فقط اینترنتی هست در حالی که در اون مدت که من تهران بودم کلی گشتم و خرید کردم و واقعا لدت بردم و …)
و من چون قبل از سفر بارها این مناطر و این چنین جاهایی رو تجسم کرده بودم پس تونستم خودم خلق کنم و بسیار جای پای خدا رو در این سفر حس میکردم و صدای خدا رو میشنیدم از طریق قلبم نه گوشم
من شنیدم با صدای قلبم که حالا در همین زمان که دوست داری برو به سفر بر خلاف کل سالهای گذشته که اخر تابستان رفتی امسال اولش برو (که بعد از اومدن ما شنیدیم تمام راه ها رو بستن و جریمه دارن و تردد ممنوع شده )
من شنیدم با صدای قلبم که تو به همون جا که دوست داری میری سفر و اصلا نگران نباش
من شنیدم با صدای قلبم تو همون مناطر زیبا و هوای ابری رو خواهی دید
من شنیدم با صدای قلبم که تو به شمال میری اصلا نگران نباش و فقط لدت ببر از این سفرت (چون زمانی که شنیدیم مازندران قرمز شده خواستیم بر گردیم دزفول و به شمال نریم و اما صدای خدا رو میشنیدیم که میگفت تو حتما خواهی رفت و اتفاقا دوست این دوستمون در تهران چند ماه قبل به اینجا رفته بود و دوستمون هم بدون اینکه بدونه من همچین جایی رو دوست دارم برم خیلی معحزه آسا و بدون اگاهی از خواسته ی من آدرس هتل و شماره رو در اون مکان زیبا در نزدیکی مکان دلخواه من به ما داد و ما خیلی راحت از تهران جا رزرو کردیم و خیلی راحت به جای دلخواهم رفتم بدون ذره ای سختی و من از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم و واقعا نمیدونستم این حس زیبای خودم رو به کی بگم که در مدار شنیدن این اگاهی ها باشه و به پاس قدر دانی از خدای خودم صبح و شب در تراس این هتل به مناظر زیبا و هوای ابری و اون کوه های زیبا خیره میشدم و اشک شوق میریختم که چقدر قشنگ هدایت میشم و برای خدا هیچ کاری نداره )
و من هم دقیقا استاد بعد از این سفر حال شما رو دارم که یه یک کیلو شیر خریدی شاید برای خیلیها چیز خاصی نباشه و بگن خوب رفتی شمال دیگه ولی برای من کلی درس داشت و حالم واقعا دگرگون شده و لدت میبرم از نزدیکی به خدا و حس کردن خدا در زندگیم و عشق میکنم و بارها به خودم بعد از این سفر گفتم اگر من تونستم این چنین به جای دلخواهم هدایت بشم پس خداوند من رو به بهترین جا هم هدایت خواهد کرد و من تمام انچه را که دوست دارم خلق خواهم کرد و با ایمان قوی تر و باور قویتر دارم مسیرم رو ادامه میدم و مطمعنم در آینده ی نزدیک به تمام اهدافم خواهم رسید چون صدای خدا رو در قلبم میشنوم و برای خدا کاری نداره به من سفر دلخواهم رو بده یا اون هدف و نعمتهای بیشمار رو که دوست دارم بده .
خدایا شکرت
نشان های دریافت شده
سلام خیلی تجربه ی خوب و لذتبخشی از شنیدن صدای خداوند در زندگیتون داشتید . گرچه او حتی در کوچکترین اتفاقات زندگی هم خودشو به ما نشون میده اما توی تجربه های واضحتر از شنیدن صدای خداوند بیشتر لذت میبریم . اما اینا همه نشانه است تا حضورش رو بهتر و بیشتر درک کنیم و ارادمون رو بیشتر محو اراده ی او کنیم و با او همسو بشیم .
بازم ممنون بابت این پیام عالیتون جاوید باشید .
سلام دوست خوبم فاطمه سادات جان
خوشحالم که نوشته ی شما رو میخونم من همیشه از خواندن نوشته های شما در سایت لدت میبرم و کلی آگاهی دریافت میکنم شما واقعا عالی درک میکنید و عالی مینویسید .
من همین اتفاقات رو که شاید برای خیلیها کوچیک و ناچیز باشه بزرگ و بزرگ و پررنگ و پر رنگتر میکنم و هر روز به خودم یاد آوری میکنم که چی شد و چه اتفاقی افتاد و در حای جای این سایت ثبت میکنم تا رد پا بشن برای خودم و همیشه اونها رو به یاد داشته باشم و ناامید نشم و با ایمان قویتر به زندگیم ادامه بدم .
نشان های دریافت شده
سلام . ممنون از نگاه زیباتون دوست خوبم . خوشحالم که با دوستان خوبی چون شما همراه و هم مسیرم .
با سلام و شب خیر خدمت دوست عزیزم . ممنونم که تجربه زیبای خودتون رو به اشنراک گذاشتید خیای لذت بردم و ارزوی بهترینها رو برای شما دارم.
سلام زینب جان
همین کامنت شما باعث شد من دوباره برم و کامنت خودم رو بخونم و ببینم چی نوشتم و وقتی خوندم مو به مو اون روزها برام زنده شدن و خیلی لدت بردم
مرسی از نگاه قشنگت . موفق و پیروز باشی
.
با سلام خدمت استاد ارجمند . من هم یه تجربه قشنگ از شنیدن صدای خدا مربوط به 4 سال پیش دارم که بعد دیدن این فایل برام خیلی جالب بود . چهار سال پیش که دنبال جابجایی از خونه قبلیمون در این منطقه ای که در حال حاضر زندگی می کنیم و نزدیک حرم امام رضا علیه السلام هم هستش در حال پرسو جو از بنگاه های املاک بودم ، بعد از کلی راه رفتن خسته و تشنه و ناامید از پیدا شدن کیس موردنظرم ، یه بنگاه در اون سمت خیابون نظرمو جلب کرد . ولی با خودم گفتم همه این بنگاه ها رو رفتی دیگه و نیتجه ای نداشته . اینم مثل بقیه . چه فرقی میکنه . ولی یه حسی بهم گفت حالا اینم برو بپرس . وقتی رفتم داخل بنگاه بدون اینکه حرفی از مبلغ رهن یا اجاره بزنم ، فقط گفتم دنبال همچین خونه ای با این مشخصات هستم . بلافاصله بنگاه دار یه آدرس نوشت روی کاغذ و گفت این خونه هستش همین نزدیکی ، ولی صاحبخونه یه حاج خانومیه که اذان که میشه میره مسجد و الان هم نیست . باید عصر بیاین واسه دیدن خونه . باز بخاطر اینکه من میخواستم عصر بخوام برگردم تو این مسیر و خونه رو ببینم خیلی برام مشکل و حتی امکان پذیر نبود ، ناامیدانه از بنگاه اومدم بیرون . صدای اذان رو شنیدم و واسه اقامه نماز به مسجد رفتم . با توجه به اینکه خانومم بدلایل متعدد همین منطقه رو خیلی دوست داشت ، برام خوشایند نبود بخوام بهش بگم با این پولی که ماداریم اینجاها خونه پیدا نمیشه . چون این منطقه بخاطر نزدیکی به بازارهای بزرگ تجاری و از همه مهمتر نزدیکی به حرم مطهر اجاره های سنگین و بالایی داره . خلاصه تصمیم داشتیم بعد اینکه نمازم تموم شد با همسرم تماس بگیرم و موضوع رو بهش بگم . ولی بعد اینکه نماز خوندم باز یه حسی بهم گفت حالا برگرد دوباره در این خونه که آدرس گرفتی ، ببین شاید کسی خونشون باشه و تونستی خونه رو ببینی . خلاصه با همه خستگی جسمی و روحی که داشتم خودمو رسوندم به آدرسی که داشتم و زنگ خونه رو زدم . ناگهان کسی از آیفون جواب داد و من هم گفتم واسه دیدن خونتون اومدم . خلاصه خونه رو دیدم و کلی خوشحال شدم که چقدر عالی همه شرایط مدنظر ما رو داره . از خانومی که در رو باز کرده بود تشکر کردم و ایشان گفتند صاحبخونه مادرم هستند که شب برمیگردن خونه و در مورد شما باهاشون صحبت می کنم و بهتون خبر میدیم . خلاصه من حسم خیلی عالی بود و یه جورایی بقول قدیمی ها دلم روشن بود که دیگه همه چی جور شد . خوشحال و خندان برگشتم پیش همسرم و موضوع رو بهش گفتم . منتظر بودیم تا شب . شب که صاحبخونه تماس گرفت ، گفتیم ما فقط یک دهم پول رهنی که واسه خونتون درنظر گرفتین رو داریم و یک سوم اجاره ای هم که تعیین کردین توان پرداخت داریم ولی خونه شما واسه ما به دلایل مختلف مناسبه . اون حاج خانوم هم گفتن با توجه به شرایطی که ما داریم و ویژگیهایی که شما دارین ، بهترین همسایه واسه ما هستین . پس اشکالی نداره بیاین واسه قولنومه . و الان چهارساله که دراین خونه داریم زندگی می کنیم و از هر نظر احساس راحتی و آرامش داریم . خداروشکر . با تشکر
سلام استاد…. چ حس قشنگیه این حسی که عنوان کردین که خدا بیخ گوشمونه … و چه مثالتون بینظیر بود و جای تامل داره برای خدایی که اینقدر بهمون نزدیکه و ما اونو از خودمون، دور میبینیم….. دقیقا استاد چن شب پیش برای منم یه اتفاقی افتاد که کلی حاله دلمو خوب کرد.. یعنی اینقدر از اون شب خدارو باتمام وجودم حس میکنم که لذتش وصف ناپذیره… من مدتیه که عجیب هوس باقالی داشتم. و بشدت به باقالی علاقه دارم. و چن وقت بود به همسرم میگفتم که برام تهیه کنه. و ایشونم بااین وضعیت فعلی کرونایی خیلی تمایل به خریدن باقالی روی گاری نداشت. و هی پشت گوش مینداخت. حتی اومدم بجای باقالی، لوبیا رشتی پخته کردم و با فلفل و نمک و ابلیمو خوردم، مگه کمی از هوسمو کم کنه… ولی فایده نداشت کم که نکرد هیچ، بیشترم شد هوسم… دقیقا دوسه شب پیش قرار بود باهمسرم بریم حرم. و منم ب خودم وعده دادم که تو مسیر اگه جایی گیرم بیاد باقالی رو بخورم، ولی همسرم خسته بود و رفتنمون کنسل شد. منم ازشدت هوسم یکم تو گوگل سرچ کردم و عکس باقالی پخته نگاه کردم و کلی اب دهنم راه افتاد.. دقیقا توهمین حین، همسایمون همون لحظه اومد دم در خونه و یه کاسه باقالی پخته و یه بشقاب شلغم برام آورد. یعنی از حس اون لحظه ام نگم براتون….. خدامیدونه چه لبخند شیرین و عمیق ازته دلم زدم به مهربونی پروردگارم.. و باذوق و شوق به همسرم گفتم اگه گفتی چیه؟ اینقدر اونشب اون لحظه باقالی بهم مزه داد. هر دونه که میخوردم خدارو به خودم نزدیک تر حس میکردم.. چون دقیقا از سمت خداوند اما با دست همسایمون برام فرستاده شده بود.و خداوند اینجوری، اینقدر راحت و سریع اجابت میکنه.. فرقی نداره این خواسته شیروباقالی باشه یا اینکه بنز باشه…. خداهیچ وقت دیر نمیکنه، فقط ما صبرو حوصلمون کمه..و همون شب باشوخی به همسرم گفتم ازالان هرچی هوس کنم به تو نمیگم. مستقیم به خود خدا میگم. اون زودتر ازتو اجابتم میکنه…..خدارو نمیتونیم ببینیم ولی اون که مارو میبینه،،، صداشو و حضورشو با قلب و دلمون میتونیم احساس کنیم… خدایا شکرت ازاینکه توهستی کنارم. کنارم که نه. هستی در وجودم….. ازالان نگاهم عمیق تر شده به حضور خداوند در قلب و جانم. اینکه هرچی بخوام، اون از جایی که گمان ندارم بهم میرسونه خواسته هامو….و هیچ کس و هیچ چیزو عامل رسیدن به خواسته هام نمیدونم. و این شیرین ترین لذتیه که تابه الان درک کردم…. خداروشکر برای درک عميق تر خودش در وجودم..راستی استاد دقیقاموضوعی از مطالبی که برام اتفاق میفته و دوست دارم عنوان کنم و دیدگاه راجبش بنویسم و به اشتراک بزارم، هم جالبه… چون نمیدونم کجا این موضوع مدنظرمو عنوان کنم، دقیقا همون روز یا دوروز بعدش من فایلی رو نگاه میکنم که مربوط به اتفاقیه که برام افتاده و دوست داشتم دیدگاه بزارم. و اینم برام یه شگفتی بوده که تاالان خیلی اتفاق افتاده و من به همون مسیر هدایت شدم که مربوط به اتفاقم بوده و تونستم دیدگاه بزارم وبهتون بگم…مسیر هدایت ته نداره.. همش میشه شگفتی.. خدایاشکرت برای این هدایت و شگفتی های زندگیم…. . عمرتون بابرکت.. یاعلی
با سلام.چه تجربه زیباییی.منم میخام صدای خدا رو بشنوم و انقدر گوش کنم تا صداش برام هر روز بلندتر شنیده بشه.خدایااا مهربونم میخااااام صداتو حس کنم و بشنوم برای داشتن حال خوب برای رسیدن به چیزهایی که تو به زیباییی خلق کردی و من میخاااااام خالق رویاهام باشم.
سلام استاد خسته نباشی دورد بر شما من موفق شدم