0

شب یلدای من

شب یلدا
اندازه متن

سلام و درود به همراهانم در مسیر لاغری با ذهن

یکی از چالش های افرادی که اضافه وزن دارند مواجه شدن با مهمانی و مراسمات است.

ایام نوروز، مراسم شب یلدا، مراسم عروسی و بسیاری از مراسماتی که مواجه شدن با آنها برای افرادی که اضافه وزن دارند از جنبه های مختلف مشکل ایجاد می کند.

بسیاری از افراد چاق به خاطر چاق بودن،‌ اعتماد به نفس پایینی دارند و استرس حضور در جمع و شرکت در مراسمات مهمانی را دارند.

برخی از افراد چاق استرس مواجه شدن با دوستان و آشنایان و ترس از شنیدن صحبت درباره چاق تر شدن خودشان دارند و عده ای بخاطر نداشتن لباس مناسب یا به این دلیل که نمی توانند رنگ و مدل مورد علاقه خود را بپوشند تمایلی برای حضور در مهمانی ها ندارند.

و البته از همه مهتر ترس از چاق تر شدن بخاطر مواجه شدن با تنوع مواد غذایی و عدم توانایی کنترل اشتها و زیاده روی در خوردن از چالش های عموم افرادی است که اضافه وزن دارند.

عزیزانی که از محتوای سایت تناسب فکری استفاده می کنند حتما اطلاع دارند که (نوشتن) تاثیر زیادی در شناسایی و اصلاح فرمول های اشتباه ذهن دارد. بنابراین فرصت مناسبی است که با نوشتن درباره افکار و رفتار خود در مواجه شدن با مهمانی هایی که شرکت می کنید به آگاهی خود درباره موضوع لاغری با ذهن اضافه کنید.

لطفا در نوشتن دیدگاه خود دقت کنید درباره موارد زیر به صورت شرح انشایی توضیح دهید.

۱- افکار و عملکرد شما در مواجه شدن با مهمانی ها قبل از اینکه از محتوای سایت تناسب فکری استفاده کنید.

۲- درباره افکار و عملکرد خود در مهمانی که حضور داشتید به طور مفصل شرح دهید که چگونه بودید و به چه میزان از عملکرد خود رضایت داشتید.

۳- تفاوت افکار و رفتار خود در مهمانی که شرکت کردید را با گذشته خود مقایسه کنید.

۴- درباره عملکرد سایرین در مهمانی توضیح دهید که دیگران چه رفتاری داشتند و هرموضوعی که به نظرتان جالب بود را ذکر کنید.

منتظر خواندن گزارش کارهای شما هستم

همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

Rating 4.45 from 67 votes

https://tanasobefekri.net/?p=37277
20 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار طاهره فروغی
      1402/10/01 22:08
      مدت عضویت: 979 روز
      امتیاز کاربر: 35037 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 232 کلمه

      سلام خدای مهربونم 

      بینهایت سپاس که عمری داشتم تا یکسال دیگه باشم و دوباره این فایل زیبا رو گوش کنم 

      سلام استاد عزیز و دوستان خوبم 

      یلداتون مبارک و انشاله به همه خوش گذشته باشه 

      این یلدا خیلی خوش گذشت چون با کت و شلوار لی که خریده بودم رفتم و همه بهم گفتن چقد لاغر تر شدی نسبت به دفه قبل و 

      باز دوباره فرصتی بود تا رفتار خودم رو بسنجم و رفتار افراد متناسب رو زیر نظر بگیرم و ببینم چقد ناخوداگاه نه بدون سختی رفتارم مثل اونا شده 

      اول تنقلات و میوه هابود من ناخوداگاه یک کاسه کوچواو خوردم و خیلی همش در حال رقصیدن بودم و وقتی شام اوردن من ناخوداگاه گفتم نه ممنون نمیخورم و اتفاقا دختر داییم  که متناسبه گفت ممنون نمیخورم و 

      دیدم تغییر فرمولها چقد منو شبیه افراد متناسب کرده و همه اینها با راحتی و تمرین و تکرار بوده نه با سختی و عذاب و فشار مثل روشهای قبلی که تو این موقعیت ها یا همش به سختی خودمو کنترل میکردم یا میگفتم یک شبه دیگه و میخوردم و وقتی میومدم خونه احساس خفگی به کنار احساس تنفر از این حالت و خودم و اندامم و سرنوشتم و خدایی که این سرنوشت رو برام قرار داده  دعوا میکردم و متنفر بودم 

      ولی تغییر فرمولها زندگی و علایق  منو رو تغییر داده 

      خداوندا برای این شب که خیلی خوش گذشت 

      برای راه درست 

      برای افکار درست 

      برای رفتار درست 

      بینهایت  شکر و بینهایت شکر 

      در پناه خدا باشید 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 15 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سهیلا عظیمی ویشته
      1402/10/01 16:54
      مدت عضویت: 1676 روز
      امتیاز کاربر: 14158 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 999 کلمه

      سلام استاد عزیزم و همراهان متناسبم 

      اولا ی تبریک کلی برای همه بخصوص برای استاد عزیز  دوما دیشب مرجان خاتم  عکسهای زیبای شب یلداتون گذاشته بودند که خیلی زیبا بود و چقدر مرجان خانم لاغر تر شده بودند و استاد عزیز شما هم عالیتر شدهزبوذید کلی از دیدن عکسهاتون لذت بردم و تبریک میگم 

      دیشب شب یلدا ۱۴۰۲ بود  و ما میهمان خانه دوست همسرم بودم این دوست عزیز را حدود ۴۰ سال بود که ندیده  بودیم و بعد این مدت خیلی هیحان داشتیم که بریم خونه اشون هم یلدا را جشن بگیریم و هم دیدارها تازه بشند  خلاصه موعد رفتن شد و وما به خانه آنها رسیدیم در بدو ورود دخترشان شروع به پذیرایی کرد  با چایی و شیرینی فکر کردم به به چایی با این شیزینی چقدر میچسبع ی شیزینی قرابیه برداشتم بع محض برداشتن شرینی احساس کردم میلی به خوردنش ندارم چایی را خالی خوردم و شیرینی را گذاشتم کنار روی پیش دستی  گفتم شاید بعدا میلم کشید بخورم  داماد خانواده یک فرد خیلی چاق بود خودش گفت ۱۲۰ کیلو هستم دیدم دوتا شیرینی با یک چایی خورد  دیگران هم شیرینی هاشون کامل یا نصفه خوزدند بعدش میزبان با آجیل پذیرایی کرد منم شاید فکر کنم دقیق دوتا بادام ی نصفه گردو و دوتا کشمش خوردم  واقعا میل نداشتم اونم برای این خوردم که از کانال بینایی تحریک شده بودم داماد خانواده یک کاسه پر نشست آجیل خورد چون حرفم میزد اصلا حواسش به خوردنش نبود ولی من حواسم بهش بود  بعد آن پذیرایی دعوت به خوردن شام شدیم منم احساس گرسنگی برای خوردن شام رارداشتم دوستمون برام دو ملاقه سوپ جو کشید جاتون خالی خیلی هم خوشمزه بود طوریکه من تحریک شدم ملاقه سوم را خودم بکشم وسط خوردن سوپ احساس کردم سیر شدم نیاید سومی را میخوردم به خودم گفتم ظرفیتت همان دو ملاقه کوچیک بود و ذهن ات تو ترغیب کرد بیشتر بخور خوشمزه است وتو سهیلا خانم گول ذهن ات خوردی مراقب افکارت باش موقع خوردن آگاهانه فکر کن  بعد سوپ میزبان یک پشقاب پر برای من برنج کشید گفتم این خیلی زیاده و ایشون فکرکرد من تعارف مبکنم باز اصرار که نه بخورید منم پشقاب گرفتم سریغ بیشتر از نصفش ریختم برای پشقاب همسرم که هنوز برنج نکشیده بود  و دو قاشق خورشت ریختم اما بازی بازی نصفش هم نتونستم بخورم  میزبان ما ول کن نیود سریع یک اسکوپ کشک بادمحان برای من ریخت منم تشکر کردم اما باز نصفش ریختم تو پشقاب همسرم. همسرم هم سرش گرم حرف زدن بود اصلا نفهمید وگرته صداش درمیاومد چون بدش میاید براش غذا بکشی دوست داره خودش به اندازه بکشه و بخوره اما من حریف میزبان نمیشدم چون رودربایستی هم داشتم بعد خوردن اون مقدار کشک بادمجان که فکر کنم یک قاشق میشد سالاد کشید میزبان که کمی هم خوردم  اما تو این مدت نگاه ام به داماد خانواده بود یک پشقاب پر سوپ و یک پشقاب پر برنج و خورشت و یک نصف پشقاپ کشک بادمجان با نون و یک پشقاب هم سالاد خورد واقعا تعجب کردم چطوری میخوره  خانم های دیگر هم که آنجا بودند دوتاشون خیلی متناسب بودند اما وقت نکردم زیاد بهشون توجه کنم فقط دیدم خیلی نخوردند از هر چیزی کم میخوردند  بعد شام میزبلن ژله انار آوردند که خیلی زیبا تزیین شده بود و خیلی هم هوس انگیز بود یهو دلم خواست بخورم تا نصف ژله پیش رفتم که یهو مغزم دستور استاپ داد کذاشتمش کنار بعد ژله چایی با شیرینی تر آوردند کلی اصرار بردارید واقعا میل نداشتم گفتم ممنون اصلا نمیتونم بخورم اما اصرار میزبان تمامی نداشت منم ی نون خامه ایی برداشتم  فقط ی گاز کوچک زدم که بی احترامی نشه گذاشتم کنار چایی خیلی چسبید البته تلخش  بعدش همه مشغول خوردن هندوانه و لبو شدند که من آنها را هم گذاشتم کنار  وقتی به میز عسلی بغل دست خودم نگاه کردم بخدا باورم نشد گفتم وای اگر این ها را که میزبان آورده من الان خورده بودم چی میشد دقیقا برلتون بگم  یک عدد شیرینی قرابیه که میدونید چقدر بزرگه کامل تو پیشدستی ام بود یک شیرینی کوچیک که نصفش خورده بودم یک کاسه آجیل یک کاسه انار که دوتا قاشق خورده بودم دوتا تکه هندوانه که اصلا نخوردم یک تکه لبو که اصلا نخوردم یک گیلاس ژله که نصفش خوردم یک نان خامه ایی که فقط یک گاز کوچیک خوردم  در واقع نسبت به یلدای پارسال من هیچی نخوردم و همه روی میز عسلی بود البته پارسال هم همنطوری بوذ یکم بیشتر از امسال ولی امسال واقعا هیچی نتونستم بخورم پیش خودم گفتم بعد رفتن ما میزبلن میگه  چرا اینها نصفه خورده یا نخورده حالا داماد خانواده که ماشالله از همه خورد هر تعارفی بهش میکردند رد نمیکرد و میگفت شب یلداست باید فقط بخوریم  بهش گفتم شما رژیم هم تا حالا گرفتین گفت خیلی رژیم گرفتم ورزش کردم اما خسته میشدم میزاشتم کنار هر دفعه هم  چاقتر شدم الان که دیگه نه رژیم نه ورزش حوصله اشو ندارم ایشون خیلی هم جوون بودند دلم نیامد راهنمایی اش کنم  بهشون گفتم میشع یک کم با هم صحبت کنیم  گفت اگه راجع به رژیم و ورزشع ترخدا منو نصیحت نکنید گوش ام از این حرفها پره  گفتم نه فقط یک راه بهتون معرفی میکنم دوست داشتین خودتون پیگری کنید دوست نداشین هم که هیچی اول عکس استاد را در زمان چاقی اشون و بعد عکس لاغریشون را نشون دادم گفتند ایشون کی هستند گفتم ایشون استاد من هستند و شرح کمی از استاد بهشون دادم و سایت تناسب فکری معرفی کردم بهشون گفتم باقی اش باخودتون من فقط برای اولین بار معرفی کردم دوست داشتید خودتون دنبال کنید  ایشون خیلی تشکر کرد و فقط گفت من باورم نمیشه واقعا میشع اینجوری لاغر شد من بهش عکس خودمم نشون دادم گفتم ببین این عکس ۴ سال پیش منه و الان هم که خودتون منو میبیند  گفت عالی حتما پیگری میکنم  منم خوشحال شدم انشالله که پیگیر باشه چون به نفع اشه خلاصه شب یلدا ماهم به آخر رسید و کلی از رفتارام راضی برگشتم  

      حالا نکته های این مبحث را دوستان پیدا کنید امیدوارم که شما هم مثل من راضی بوده باشید 

      با تشکر از استاد عزیزم 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار maryam1398rahimi
      1402/10/01 07:53
      مدت عضویت: 1491 روز
      امتیاز کاربر: 10834 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 384 کلمه

      به نام خدا 

      سلام

      موضوع این قسمت (شب یلدای من )

      استاد عزیزم  و همه ی دوستان متناسبم یلداتون مبارک 

      ان شاالله که همیشه شاد و تندرست باشین 

      شب یلدا خدا رو شکر ما هیچ برنامه ای نداریم که دور هم جمع شیم 

      فقط چند بار بخاطر مادر بزرگ عزیزم خدا رحمتشون کنه  جشن می گرفتیم و همه دور هم جمع می‌شدیم 

      دوست داشتن که همه ی نوه هاش پیشش باشن 

      بهونه ی بود برای دور هم جمع شدن

      افکار و عملکردم قبل از شروع در مهمونی 👇

      قبل از رفتن همش فکرم مشغول بود استرس داشتم 

      میدونستم که نمیتونم هنگام روبرو شدن با مواد غذایی رنگارنگ جلوی خودم رو بگیرم و درست رفتار کنم 

      حالا هر جشنی باشه عروسی یا جشن یلدا تولد هر دور همی که باشه 

      قبلش تصمیم میگرفتم که من خیلی درست و صحیح رفتار میکنم به خودم قول می‌دادم 

      ولی موقع مواجه شدن با مواد خوراکی زیر همه چی میزدم و قول چیزی یادم نمی اومد 

      میخوردم از هر مدل تا جایی که آخر مهمونی عذاب وجدان داشتم 

      که چرا نتونستم به قولم عمل کنم 

      آخه قولم یادم میرفت زمانی یادم می اومد که دلم درد میکرد و ناراحت بودم که اونم دیگه فایده نداشت 

      سالیان سال به خودم قول دادم و تصمیم میگرفتم که درست رفتار کنم ولی نمیشد 

      ولی با ورود به دوره ی سرزمین لاغرها کلی برنامه ها عوض شد 

      والان خیلی استرسم کم شده با عشق مواد غذایی رو میخورم خیلی چیزها که دوست داشتم الان بهش هیچ علاقه ای ندارم

      رفتار درست با مواد غذایی دارم به راحتی بعصی چیزها رو رد میکنم 

      رو همدیگه چیزی نمیخورم 

      تا خفگی نمیخورم 

      خودم و دوست دارم 

      برای خودم ارزش قائلم 

      اضافه مواد غذایی بچه ام نمیخورم 

      بدنم رو سطل آشغال نمیدونم 

      به خودم اهمیت میدم هر چیزی رو وارد بدنم نمیکنم 

      از همه مهمتر با اینکه رزیم ندارم روز به روز هم لاغرتر میشم ۶کیلو از وزنم رو کم کردم 

      خیلی تغییرات زیادی در من به وجود اومده الحمدالله 

      که همه این تغییرات رو از وجود این دوره ها میدونم

      و با بودن در این فضا در تمام جنبه ها ی زندگیم تاثیر گزار هستش 

      اول از هر چیز احساس خوب به همراه داره 

      که احساس خوب کلی اتفاق های خوب به همراه خودش داره 

      که اگه بتونیم احساسمون رو در طول روز خوب نگه داریم 

      اتفاق های خوب و دوست داشتنی اتفاق میفته 

      این خیلی عالیه 

      پس  بودن در این دوره ها برابر با اتفاقات خوب 👍💪😃پس من مریم ادامه میدم واز هر جهت  به سطح بالا سعود میکنم 😇🙏

      یلدای همگی مبارک ❤️🥰❤️❤️❤️

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سهیلا عظیمی ویشته
      1402/09/28 15:05
      مدت عضویت: 1676 روز
      امتیاز کاربر: 14158 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 730 کلمه

      سلام استاد عزیزم و همراهان متناسبم 

      به خوبی میدانیم که جشن شب یلدا یکی از بهترین آیین ها و رسوم ایرانی است که قرنها در فرهنگ ما ریشه دارد  و خود این جشن بخاطر تمام شدن پاییز و برداشت و درو محصولات و در واقع شروع یک فصل جدید در زندگی ایرانیان بوده به همین مناسبت  با دور همی و رقص و پایکوبی طولانی بودن این شب را جشن میگرفتند  ما هم که از نوادگان آنان هستیم باید به این رسوم پابند باشیم و سعی کنیم این شب را زنده نگه داریم تا آیندگان هم آن را به ارث ببرند 

      این مقدمه بخاطر این بود که هیچ مانعی برای نگرفتن این جشن و یا شرکت نکردن در آن نباید در سر هیچ ایرانی باشد. مثلا من چون چاقم  دوست ندارم شب یلدا در مهمانی باشم یا من چون چاقم لباس مناسب نمیتونم بپوشم یا من چون چاقم مردم منو ببیند چی میگن یا چون من چاقم حسرت آدمهای متناسب را میخورم یا من چون چاقم به دیگران حسادت میکنم  و خودخوری میکنم  بع نظر من اگر هر دلیلی برای شرکت نکردن در مهمانی شب یلدا دارید بزارید کنار با دل خوش و حال خوش به مهمانی بروید و یا حتی اگر مهمانی در کار نیست مهمان دعوت کنید و با اعتماد بع نفس که من اگر الان چاق هستم هم هیچ مشکلی نیست چون من راه درست لاغر شدن را که لاغری با ذهن است را پیدا کرده ام و خیلی راحت و آسون لاغر میشوم  

      یادمه پارسال برای یلدا بچه هام و خواهرم اینها خونه ما بودند  منم حدود چند سالیه که تو دوره هستم شاید پارسال خیلی نشون نمیداذ که من دارم لاغر میشم چون همه مسخره ام میکردند هنوز داری لاغری با ذهن کار میکنی بابا دلت خوشه فکر میکنی اونوقت لاغر میشی  اما خدا شاهده چنان ایمانی ته دلم بود  که نگو  تو دلم میگفتم اشکال نداره بزار بگن آنها تقصیری ندارند چون آگاهی ندارند برای همین باور نمیکنند اما بالاخره آنروز به زودی میرسه  که خودشون هم به زبون میایند و باور میکنند که تنها راه اصولی همین لاغر شدن با قدرت ذهنه خدا را شکر که با استمرار و پشتکارم بع یاری خدا و راهننمایی های استاد عزیزم امسال خیلی عالی نتیجه دیدم  دوستان عزیزم من بخاطر باورها واعتقادات به فرمولهای اشتباه ذهن ام و کمرنگ  کردن آن فرمولهای خیلی زحمت کشیدم فایل زیلد گوش دادم خیلی تو نظرات شرکت کردم چون میدانستم باید بنویسم تا فرمولهای اشتباه ذهن ام را شناسایی کنم و باز بنویسم تا فرمول درست را جایگزین کنم و نظرات شما عزیزان را خیلی خوندم تا باز بتونم فرمولهای نگهبان ذهن ام را شناسایی کنم برای همین روند لاغر شدن من ۳ سال طول کشید و زیاد خودش را نشون نمیداد اما امسال شدت لاغر شدنم زیاد شده چون کفه لاغری ام سنگین شده و مرتب به سمت لاغری پیش میروم غذا خوردن ام اصلا مقدار و حجمش و ساعتش برام مهم نیست،ترسی از خورذن ندارم خونه هستم مسافرتم مهمانی ام کحام مهم نیست  چون نیاز بدنم را درک کردم و باورم این شده که غذا قدرتی نداره این منم که قدرتمندم  حالا برای این که باور کنید شعار نیست بعد دو سال  مجبور شدم برای چکاپ برم دکتر. دکتر گفت قد و وزنت بگو قدم گفتم اما وزنم گفتم نمیدونم  دکتر گفت برو رو وزنه اول خواستم بگم نمیتونم چون تعهد دادم دبدم دکتر که نمیتونه حرف منو درک کنه و مجبورا رفتم با کمال ناباوری دیدم دقیقا تو این دوسال که وزن نکردم ده کیلو لاغر شدم  وای که چه لحظه خوبی بود. لحظه ایی که شادی از عمق وجود آدم سریرز میشه حالا البته خودم میدونم که من در ذهنم ۵۰ کیلو هستم ودر جسمم این عدد هست که اصلا مهم نیست  مهم عدد ذهنی منه که الان به حد ۳۰ کیلو لاغری رسیده. و به زودی اونم در جسم من پدیدار میشه   پس مهم نیست شب یلداست یا عید نوروزه یا جشن مهرگانه  ما به عنوان یک ایرانی باید آن را زنده نگه داریم و به عنوان یک کار آموز لاغری با ذهن باز هم باید بدون ترس از چاقتر شدن یا نگاهای مردم یا افسردگی ناشی از چاقی بدون هیچ مانعی شرکت کنیم اگر میل به چیزی داشتیم در حد نیاز بخوریم و اگر هم میل نداشتیم خیلی مودبلنه بگیم میل ندارم  همین … لاغر شدن آسونترین کار دنیاست. به همین سادگی  خیلی راحت  مثل آب خوردن  لاغر شدن آسونترین کار دنیاست 

      با تشکر از استاد عزیزم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 55 از 11 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار mrmr19791357@gmail.com
      1401/10/05 00:09
      مدت عضویت: 579 روز
      امتیاز کاربر: 28694 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 718 کلمه

      به نام خدای‌ یگانه 

      من در سال‌های قبل معمولادر جمعها که شرکت می کردم خیلی مواظب رفتار غذاییم بودم و خیلی هم استرس داشتم که بقیه مواظب غذا خوردن من هستند و فکر می کردم بقیه فکر می کنند من غذا زیاد می خورم.

      ومعمولا ترجیح می دادم خیلی کم غذا بخورم وواقعا هم نمیتونستم بخورم یعنی تو جمع بودم ناخود آگاه نمی تونستم غذا بخورم واصلا هم نمی خواستم خودم رو تو معرض دید دیگران قرار دهم‌

      و همیشه مادرم هم بهم گوشزد می کرد وقتی کسی به خانه ما آمد وهمین که جای می رویم تو درخواست غذا سر سفره از کسی نکن یعنی وانمود کن چیزی نمی خوری.

      واین موضوع همیشه برای من زجر آور وخیلی دردآور بوده،درحالی همه سر سفره با هر تیپ یا هر هیکلی که بودند خیلی راحت وشاید خیلی بیشتر از من غذا می خوردند وبه راحتی هم ازتمام غذاهای سر سفره می خوردند.

      مثلا غذای اصلی همراه باسبزی اگه ماست بود اون هم می خوردند اگه چن رقم ترشی بود اون هم می خوردند واصلا براشون مهم نبود.

      ولی من نه می خواستم ونه دوست داشتم چن رقم بخورم ونه اینکه حسادت کنم چرا اونها چن رقم می خورند ولی تعجب می کردم که چرا اینقدر تفاوت بین من وآنها وجود داشت و چرا آنها لاغر بودن و من چاق بودم واین من را خیلی زجر می داد.

      وباعث می شد من در جمعها حس خوبی نداشته باشم.و چون من خیلی قبل فکر می کردم مثلا روغن یا سس مایونز خیلی کالری بالا داره و تا مدتها نمی خوردم و بر همین اساس هر وقت سر سفره بودیم مثلا مدام دیگران من رو چک می کردند مخصوصا همسر برادرم .

      مثلا به من می گفت نوشابه نخور یا هر وقت سالاد درست می کرد می گفت من برات بدون سس گرفتم در حالی که من بدون سس اصلا دوست نداشتم.

      خوب ما غذاهای حاوی سس معمولا نمی خوریم حالا که یک بار می خواستم بخورم مدام امر و نهی می کرد وبرام خیلی ناراحت کننده بود.

      یا مثلا در مجلسی بودیم سعی می کرد تمام نعنا داغ داخل ظرف را بردارد بعد برایم آش می ریخت واین چیزها مرا آزار می داد.

      ولی الان نه،دارم یاد می گیرم کاملا کاملا عادی رفتار کنم اصلا به حرف کسی کار ندارم الان دیگه استرس ندارم چون خودم از کار خودم راضی هستم ومهم ابنه که خودم حس خوبی داشته باشم .وخوب در مورد شب یلدا سال قبل هم سر سفره مقداری استرس داشتم ولی نه زیاد.ولی بعد غذا واقعا مثل بقیه هر چی می خوردند،من خیلی کم وشاید در حد یک میوه.وامسال هم همین .

      من مقداری  شام خوردم ونصف خورشتم را باقی گذاشتموبعد حدود آخر شب مقداری هندوانه خواستم بخورم که باز همسر برادرم بهم گفت زیاد نخور حالت بد میشه پات درد می گیره چون من سابقه بدی در خوردن سردیجات داشتم والبته خودم هم مقداری با ترس خوردم.

      چون چیزهایی مثل هندوانه خیار لبنیات مصرف کنم به شدت دردم زیاد می شود وبخاطر همین باید در مصرفشان احتیاط کنم.و او چن بار تکرار کرد برای چی می خواهی بخوری ومن گفتم باشه چشب کم می خورم.

      ولی با کمال تعجب من اصلا اصلا حالم بد نشد وخیلی هم تا صبح راحت خوابیدم و خیلی هم احساس خوبی داشتم.

      وبا اینکه چن رقم میوه بود شکلات بود چن رقم شیرینی محلی بود و چیزهای دیگه من اصلا نه میخواستم ونه می‌توانستم بخورم ولی بقیه ب اندازه خودشون خوردند. من الان صد رقم تنقلات باشه،وقتی نمی تونم واقعا نمی خورم . خوب میوه وهمه چی دیگه هست ومن هر وقت دوست داشته باشم ونیاز دارم مصرف می کنم‌.

      مثلا خواهر من که فرد متناسبی هست عقیده داره تو این شبها حتما باید چن رقم خوردنی بخوریم مثلا آخر شب گفت من مثلا انار نخوردم ولی نمیتونم بخورم من بهش گفتم خوب مگه مجبوری بخوری؟

      گفت آره امشب باید بخوریم ومن کلی خندیدم ولی برادرزاده بزرگم که نمونه کامل کامل یک فرد متناسب هم اون هم برادرش تا کامل گرسنه نشوند غذا نمی خورند موقع شام تو اتاق خودشان بود و نیامد وبعد شام اومد پیش ما و اصلا شام نخورد ومقدار خیلی کم فقط پفیلا خورد ومقدار کم هندوانه ومن خیلی نگران بودم چرا غذا نخورده 

      که آخر شب برادرم اومد ب خونمون وبراش شام گرفت یعنی شامش رو آخر آخر شب خورد یعنی زمانی که کاملا گرسنه بودواین بود از شب یلدای امسال ما در مجموع شب خوبی داشتیم.

      عزیزانم شب و روزهای خوبی  رو برایتون آرزو می کنم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 34 از 7 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سهیلا عظیمی ویشته
      1401/10/03 19:36
      مدت عضویت: 1676 روز
      امتیاز کاربر: 14158 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 920 کلمه

      با سلام خدمت استاد عزیز و دوستان متناسب  یلداتون مبارک 

      سالهای قبل شرکت در دوره تناسب فکری.  شب یلدا  یکی از شبهای خاص برای دور همی و با هم بودن کنار عزیزانم محسوب میشد  یادمه آن موقع  پدر و مادر. خدا بیامرزم خیلی تهیه و تدارک میدیدند  بابا از چند روز قبل شب یلدا همه را دعوت میکرد از عمو و عمه گرفته تا ما ها که فرزندانش بودیم و با عشق کلی خرید میکرد البته منم به عنوان دختر بزرگشون باید در خریدها شرکت میکردم. اول میرفتیم شیرینی فروشی لرد که خیلی در تهران معروفه و انواع شرینی های تر و خشک و آجیل و شکلات و غیره را میخریدیم  ومن  با این که خیلی متناسب هم بودم اما افکارم چاق بود و هر نوع شیرینی که خوشگلتر و بهتر بود انتخاب میکردم   کلی هم شکلات های کاکائویی که هنوزم عاشق اشونم  بعدش میرفتیم خرید میوه و هندوانه و ماهی   خلاصه تا مهمانی شروع شه.  هرچیزی که خریده  بودیم را کلی هم ناخنک میزدم  و خیالم راحت بود با دو سه ساعت ورزش همش میسوزه میره اون موقع نمیدونستم که مغز چاقی دارم  چون هم ترس از خوردن  داشتم و فکر سوزندون کالریهای دریافتی  را داشتم شب یلدا هم که مهمانها میامدند  از اول شب تا آخر شب  میخوردیم و میرقصیدیم و باز هم با خودم مبگفتم با رقص هم کلی کالری میسوزنم البته در آن موفع افکار من طبعا هم باید همین میبود. چون آگاهی ذهنی نداشتم  

      سال اول ورود به سایت  زیاد تفاوتی با سالهای قبلش نداشتم ولی خودم هم احساس میکردم نسبت به قبل  کمتر از مواد غذایی و شیرینی ها خوردم. سال دوم تفاوت خوردنم در شب یلدا خیلی متفاوت بود چرا چون که یادمه خونه دوستم فریبا دعوت بودیم  هرچی که تعارف میکرد. نا خود آگاه میگفتم نه میل ندارم  فریبا هم کلی مسخره ام کردم گفت خوبه میل نداری هنوزم که خیلی چاقی  منم گفتم اما سال آینده میبینی که من لاغرم تو چاقی و جاتون خالی کلی سر این شوخی خندبدیم  ولی من واقعا ته دلم ایمان داشتم که سال بعدش من از اون هم لاغرترم در طی سال گذشته همین دوستم  سه بار رژیم سخت گرفت کلی لاغر کرد اما بعدش دوباره چاقتر از قبلش شد اما من آرام آرم به سمت متناسب شدن پیش رفتم تا شب یلدای امسال که همه خونه ما دعوت  بودند.  دخترم دوروز قبلش به شهر یزد برای برگزاری سیمینار رفته بود. دیگه نگم براتون که مردم مهربان یزد چقدر شرینی و کیک یزدی اعلا کادو داده بودند که مقذاریش هم دخترم آورد برای ما کلی هم خودم شبرینی و آجیل و مخلفات شب یلدا را گذاشته بودم   خیلی جاالب بود   که من امسال  شب یلدا هیچ شرینی نخوردم و هوس هم نکردم بخورم حتی از شیرینی های یزد که عاشقشون بودم  و دخترم  گفت مامان حداقل امشب ی دونه بخور گفتم الان میل ندارم بعدا میخورم  که بعدش نخوردم  نه این که نخوام نخورم میل نداشتم. با این که نهار هم نخورده بودم و صبحانه ام هم مختصر بود واقعا میلی نداشتم  البتع چند وقت قبل عادت کرده بودم  بخورم و سریع فهمیدم داره این عادت تکرار میشه دو سه روز به جای خوردن شیرینی فقط آب خوردم تا این عادت را نگذارم طولانی بشع و ترک کردم شب یلدا من یک کاسه کوچک انار خوردم یک برش کوچک هندوانه  و شام هم یک تکه ماهی و کمی سبزی پلو  همین چیز دیگه نخوردم اینقدر کم بود که نصف شب گرسنه ام شد.اما واقعا زورم اومد برم چیزی بخورم باز آب خوردم و خوابیدم الان که به تفاوت شب یلدای امسال با گذشته فکر میکنم تفاوت خوردن های من شده از زمین تا آسمان و چقدر فرمولهای ذهنی من تغییر کرده راستی ی چیزی که یادم رفت بگم این بود که همه گفتند خیلی لاغر شدین  و دوستم فریبا هم حتی گفت راستی خیلی لاغر شدی منم گفتم حالا به حرفم رسیدی پارسال بهت گفتم من سال دیگه لاغرم تو چاق.  ولی ایشون باز قبول نداشت که من از طریق آگاهی ذهنی به این موفقیت رسیدم  گفت تو که چیزی نخوردی معلومه رژیمی گفتم نه من میل نداشتم بخورم  وگرنه رژیم دیگه برای من ارزشی نداره دوباره گفت چون میری پیاده روی  و ورزش لاغر شدی.  گفتم نه اونم تاثیری نداشته خلاصه دیدم بحث فایده نداره چون دوستم آگاهی این بحث را نداره. و منم بحث را سریع قطع کردم   ولی شب خوبی بود  و از استاد تشکر میکنم که باعث این همه تفاوت در من شده است  

      دخترم از یک اپلیکیشن رژیم و ورزش پیروی میکنه اما شب یلدا کلا همه را فراموش کرد. هرچی بود ماشالله خورد شیرینی  آجیل میوه  شام  آخرش هم باور نمیکنید برای اولین بار بود که مبدیدم اینقدر پرخوری میکنه چون همیشه مراقبه ولی آخر شب حالش از پرخوری بهم خورد چون عادت نداشت 

      دوستم که یک ماه بود رژیمش را ترک کرده  اونم خیلی خورد همش هم به من میگفت تو چرا نمیخوری  منم میگفتم کار دارم تمام شه میایم پیشتون میخورم که بازم نرفتم فقط بهانه بود که اصرار نکند  پسرم و همسرم هم در حد اعتدال خوردند. عروسم خیلی خوش هیکل و متناسبه  منم به رفتارش خیلی دقت دارم. دیدم در حد اعتدال خورد. مثلا شام زیاد نخورد چون گفت آجیل خوردم و انار زیاد میل ندارم  و یک خصلت خوبی که در این دوره  یاد گرفتم این است که دیگه به هیچ کسی اصرار نمیکنم ترخدا بخورید.  و غذاها را خیلی اندازه درست میکنم قبلا برای یک لشکر غذا میزاشتم اما الان نه چون فکر میگنم کافیه   خلاصه خیلی خوب بود کلی متفاوت از شبهای یلداهای گذشته 

      با تشکر از استاد عزیزم 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 23 از 5 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 38210 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 485 کلمه

      سلام استاد گرامی و دوستان هم مسیر 

      شب یلدا قرار شد جایی نریم ولی من یه دفعه فکر کردم که هم بودن در این شرایط یه آزمایشی هست واسه م ، هم یکی از دوستمام رو که سالهاست ندیدم میبینم ،

      میخواستم واکنشم رو نسبت به مواد غذایی ببینم ،

      گفتم احتمالا اون فضا برام لذتبخش میشه که شد،

       یکی از فامیلهامون  اصرار کرد بریم اونجا ، خانواده ی خواهرم هم اونجا بودند ، من و دخترم هم رفتیم ، 

      به محض ورود گفتند چرا اینقدر دیر اومدی ما از اول شب داریم میخوریم تو خیلی فرصتت  کمه !  :))

      به خودم گفتم ذهن چاق رو نگاه، انگار من هیچ وقت اونجوری نبودم ؛)

       گفتم ممنونم من برای خوردن نیومدم اومدم خودتون رو ببینم ، یه ۱۰ دقیقه ای نشستم بعد ۲ چایی خوردم با یکم (در حد یه بند انگشت) از شیرینی دخترم ، شاید ۱۰ عدد تخمه ، ۳قاشق ژله ، خیلی میلم کم بود نسبت به قبل ،

      نه میوه نه آجیل خوردم نه اون دسرهای دیگه که گذاشته بودند ، خلاصه متفاوت عمل کردم و خوشحالم .

      اگه قبلا بود از همون اول دلشوره و ترس زیاد از موادغذایی شروع میشد و اینکه خیلی اشتیاقم زیاد بود هم از شکلاتهاشون بخورم هم از چند نوع شیرینی هم از ویفری که بود در حالی که الان انتخاب دارم واسه خودم ، دیدم که میلم به اینها زیاد نیست اصلا نخوردم ،

      قبلا اگه نمیخوردم خیلی حسرت داشتم و بهش فکر میکردم در حالی که الان اصلا برام مهم نبود ،

      یا میوه رو میگفتم واسه سلامتی خوبه قطعا میخوردم اما شب یلدا شام رو خیلی دیر خورده بودم دوست داشتم فاصله ای بین غذا خوردن و میوه باشه و نخوردم .

      بعد این هم جالب بود به رفتار اونها که توجه میکردم میدیدم چقدر عاشقانه میخورن و انگار واجب هست که از هر کدومش حتما بخورن ، مثلا خواهرم ، دوستم ، زن پسر خاله م که همشون خیلی چاقند .

      خواهرم همش میگفت دیر اومدی چیزی نخوردی 🙂

      قبلا اصلا این رفتارها رو درک نمیکردم که اشکال داره تا این حد تو فکر خوردن باشیم 

      ولی الان چون تو این مسیرم برام یه جوری شده ،

      احتمال زیاد سال آینده خیلی بهتر خواهد بود میلم تمرکزم روی خوردنیها ،

      چون میلم به خوردن درسته خیلی کمتر بود اما باز دوست داشتم از ژله بخورم ،

      و این هم یه باور اشتباه تو ذهنم بود که خیلی ها میگن ژله واسه مفصل خوبه در حالی که من خیلی هم باور نکردم ولی باز ترغیبم میکنه که یکم بخور .

      چند عدد تخمه رو هم بخاطر چایی خوردم آخه چایی بعد تخمه بیشتر میچسبه ، اونم که تحریک حافظه ای بود ،

      اما من حس میکنم اون عشقم به شیرینی وکیک خیلی کمتر شده و با اون یه ذره که از شیرینی دخترم خوردم برام معلوم شد با کیفیت نیست و خامه ی خوبی نیست ،

      اما قبلا شیرینی با کیفیت پایین هم میخوردم .

      خلاصه راضی بودم .

      امیدوارم همه تون شب درجه یکی رو گذرونده باشید 

      در پناه خداوند باشید 

      با سپاس فراوان از استاد .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 25 از 5 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فرشته مهربانF.s
      1401/10/02 08:35
      مدت عضویت: 1322 روز
      امتیاز کاربر: 7576 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 918 کلمه

      به نام خداوند بسیار بخشنده وبسیار مهربان 

      سلام به همگی 

      یلداتون مبارک

      من قبل این دوره یکی از شکنجه های روحیم رفتن به مهمونی بود مخصوصا عید شب چله نوروز وعروسی 

      این سه تا واقعا اعصابمو بهم میریخت از یک سال قبل دنبال لباس پیدا کردن بودم که یک شب مراسم داریم 

      خلاصه اونقدر درلباس خریدن تلاش میکردم که سختی متحمل میشد که شب اون شب یا روز بدرخشم چون احساسم بدبود نسبت به خودم همش درعذاب بودم 

      اما بعد شرکت دردوره 

      دیدم که اصلا نیازی به این همه سختی نیست هنوزم 

      لباس دلخواهمو نمیتونم بپوشم 

      اما دیگه مشکی نمیپوشم ورنگ روشن میخرم ودرطول سال لباس میخرم وقتایی که پول دارمو چند تا چند تا میخرم میگذارم کنار 

      یهو مراسم شد یکیشو میپوشم وهمیشه هم لباس خوب دارم واصلا هم خودمو برای لباس خریدن نمیکشم 

      تازشم نگاه که میکنم میبینم از همه هم خوشتیپ ترم 

      با اینکه بقیه با بیحجابی شون جلبه توجه میکنند 

      اما من درحین حجاب بسیار خوشگل وشیک وترگل ورگلم وخیلیم از تیپ وظاهرم راضیم 

      وشده که دراین دوسال لباس تکراریم پوشیدم اما همیشه هم خوشتیپ بودم 

      قبلا خیلی آرایش میکردم اوایل ازدواجم اما کم کم آرایشم به سبک ساده تری گرایش پیدا کرده 

      یعنی دیگه مثل سابق تلاش نمیکنم برای خوشگل کردن خودم 

      احساس خوشگلی میکنم

      آرایشم هرچقدر دلم بخواد میکنم 

      وقبلا با اینکه بیرون میرفتم آرایش نمیکردم اما اعتماد به نفسم نداشتم وچهره مو دوست نداشتم 

      اما الان خیلیم صورت بدون آرایشمو دوست دارم واز خودم خوشم میاد

      من الان احساس راحتی بیشتری میکنم درمهمانی ها

      وهمین منو خوشحال میکنه

      دیشب وپریشب 

      متوجه چندتا نکته خیلی خیلی جالب دررفتار خودمو ودیگران شدم 

      اول اینکه

      نصف بیشتر برنجمو دست نخورده گذاشتم وخودمو خفه نکردم 

      اصلا هم برای خوردن هول نزدم 

      درضمن خیلیم بهم خوش گذشت 

      درضمن متوجه تفاوت رفتار افراد چاق ولاغر شدم 

      افراد متناسب ولاغر جمعمون اصلا چیزی نمیخوردن 

      مثلا دخترداییم یلدا خیلی متناسبه ولاغره 

      مدام بهش میگفتن بخور ولی لبخند میزد که مرسی میل ندارم 

      نمیخورم 

      واصلا رفتار بقیه رو محل نمیگذاشت درمورد خوردن وخودم دیدم که یه مشت آجیل وتخمشو داخل ظرفش نگه داشته بود وفقط به بقیه نگاه میکرد زیادم حرف نمیزد 

      وهمین موضوع نظر منو به خودش جلب کرد 

      دیدم که افراد چاق جمع چقدر تلاش میکنن بهشون خوش بگذره 

      چقدر حرف میزنن 

      چقدر میخورن ویه جورایی مسابقه وبلبشوییه 

      دروجودشون

      مثلا خاله کوچیکم که خیلی چاقه 

      مدام از شرق میرفت به غرب از غرب میرفت به شرق وهمشم حرص میخورد حرف میزد ویکم که میومد مینشست پیش ما میخورد تند تند 

      خلاصه که جمع یه طوری بود که چاقا میخوردن ولاغرا نگاه میکردن 

      وهی چاقا تعارفشون میکردن ولاغرا هم پس میزدن تعارفشون 

      ویه جوری شده بود که لاغرای جمع مورد توجه خاصی قرار گرفته بودت چون نمیخوردن 

      پذیرایی ویژه میشد ازشون هی براشون خوراکی میبردن ولی به چاقا حتی تعارفم نمیکردن وخودشون یه جوری حمله ور شده بودن به خوراکیا که خیلیاشون حتی بشقاب پذیرایی نداشتن وروهوا میخوردن 

      قشنگ احساس آرامش دروجود لاغرای جمع حس کردم 

      واینکه چقدر از نخوردن خودشون راضی واز رفتارهای عجیب چاق های جمع متعجب وحیران بودن 

      قشنگ میدیدم که لاغرای فامیل با هر باری که یه چاق چیزی میخورد اشتهاشون بیشتر از دست میدادن واحساس میکردن که اه چقدر میخورن ویه جوری

      به چاقا نگاه میکردن انگار به سیرک اومده بودن 

      شاید برای همینکه وقتی میرم داخل جمع لاغرا آرامش خاصی حکم فرماست 

      تازه میفهمم چطوری میشه که همیشه خونه دوست لاغر متناسبم 

      وقتی میرم یه عالم هله هوله داخل کابینت ها وروی میزشون پرآجیل  وتخمه وپفک وتنقلات وشیرینی وشکلات های گرون گرون 

      ولی خودش مثل باربی میمونه 

      ودیدم که حتی وقتی مهمون میاد براشون اصلا اهمیتی نداره موضوع خوردن وکلا جو خونشون یه جوریه 

      که آدم وقتی پیششونه میلش کور میشه 

      چون خودشون اصلا نمیخورن اصرار نمیکنن واصلا به ناراحت شدن دیگران اهمیت نمیدن وبیاحترامی هم نمیدونن واصرار کردن بلد نیستن 

      فقط اولش چای وقهوشون میپرسن که کدومشو میخوری وبعدشم جلوت بشقاب میگذارن وهمه چیزم جلوت میچینن وحتی یکبارم تعارفت نمیکنن

      ومیگن خونه خودته راحت باش 

      نهایتش خیلی باهات صمیمی باشن 

      ومنم وقتی میرم پیشش نهایتش چندتا دونه مغز ویدونه شکلات یا شیرین مورد علاقمو از کوهی از خوراکیاش میخورم وناهارم اونقدر خودش کم میخوره که میرم پیشش منم دلم نمیخواد چیزی بخورم وهمیشه گشنه میام خونه 

      از بس جو نخوردن حکم فرماست 

      جوری که قبلا میومدم خونه غذا داغ میکردم برای خودم وبا وجود کوهی از خوراکیا وغذا ها اصلا میلم نمیبره 

      قبلا فکر میکردم خسیسه یا بیادبه که تعارف نمیکنه 

      حتی چند بارم تو دلم باهاش قهر کرده بودم 

      ولی بعدش باهاش آشتی کردم چون دوست خوبی بود

      والان مفهمم که چون متناسب بود ولاغر دراصل درست رفتار میکرد واصلا هم براش دغدغه نبود خوردن ونخوردن من 

      چیزی که منو متعجب کرد این بود 

      تمام عمرم همه اینارو میدیدم ولی متوجهش نشده بودم 

      درضمن رفتار خودمم احساس کردم بهتر شد

      یه موضوعیم که دیشب تجربش کردم این بود که مدام میگفتن این چاق میکنه اون چاق میکنه 

      ویک دختر دایی دیگه هم دارم که خیلی دوستش دارم اونم چاق شده 

      طفلی 

      قشنگ دیدم که بچه میگه آره راست میگنا غذا چاق نمیکنه وهله هوله آدمو چاق میکنه 

      برگشتم بهش گفتم عزیزم هیچی آدمو چاق نمیکنه 

      فقط زیاد از حد خوردن چاق میکنه 

      یه حرف جالب زد خودمم موندم 

      گفت من سیر بشم دیگه نمیخورم ولی وقتی مامانم اینا نیستن وسرکارن ویا مسافرتن با داداش که تنها میشیم من نگران خراب شدن غذاهام ومن غذا ها رو کنترل میکنم واضافه میخورم 

      قشنگ رفتاری که من میکردم درخونم والان خیلی کمتر شده 

      بهش گفتم تو مسئول خرابی غذاها نیستی یا بریز دور یا بگذار داخل یخچال اصلا نخور مگه سطل آشغالی 

      یهو گفت راست میگیا منطقی بود تاثیر گذار بود حرفت دختر عمه 

      دیدم دقیقا موقع نوجوانیایی منه 

      فکر میکنه مسئول غذاهاست 

      وخراب بشن وبمونن گناه میکنه یا حیفه یا بابا ومامانش ناراحت میشن 

      چقدر اطلاعات غلط میدن ودادن بهمون 

      خیلی خوشحالم که یه باور غلط رو دریک نوجوان از بین بردم یا حدالقل تلنگری به فکرش زدم که فکر کنه وهمینجوری الکی دنبال رو نباشه

      خلاصه که کوهی درس زندگی گرفتم وخداروشکر میکنم که امسال پربار تراز هرسال دیگه ای بود

      درپناه خدای مهربان شاد باشین ودرمسیر متناسب شدن

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 30 از 6 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فروغ ریاحی
      1401/10/01 15:53
      مدت عضویت: 1617 روز
      امتیاز کاربر: 26881 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,246 کلمه

      ظهر اولین روز زمستانی همگی بخیر باشه و شب یلدای همگی هم مبارک باشه .امیدوارم  برای همه ی بچه های سایت شب خوبی بوده باشه .

      و اما من هم امسال رو در کنار عزیزانم بودم و یه جشن کوچکی دیشب  با خانوادم داشتیم.

      اول اینکه باید بگم من با توجه به دوره ی اصلاح پرخوری و  اشتها استانداردهام در خوردن  تغییر کرده و خیلی از کارهایی که حتی تا یه هفته پیش انجام میدادم و راضی بودم اما الان دیگه انجام نمیدم و از اانجام اونها ناراضی هستم  حس رضایت از خودم واقعا با توجه به یه  سری پارامترها  که از این دوره یاد گرفتم  تغییر کرده و خلاصه اینکه امسال در جشن یلدا  از خودم توقع بیشتری داشتم و با سخت گیری بیشتری به خودم نگاه کردم که حالا براتون توضیح میدم شاید اگر من در این دوره نبودم خودم رو با سالهای پیش که در این مسیر بودم مقایسه میکردم و میگفتم عالیه اما امسال این شب رو با شب‌های پیش خودم  مثلا همین دو شب پیش مقایسه کردم و حالا هم واقعا راضی بودم اما خب میشد بهتر هم باشم .

      اول اینکه روی سفره ی شام کلی آدم چاق و لاغر در کنارهم بودیم و شام هم کباب کوبیده و برنج زعفرانی و مرغ سرخ شده بود و کلی نوشابه ودوغ و ….اما چاق ها برای اینکه حسابی خوش بگذرونن میگفتن باید بیشتر بخوریم و شاید هر کدوم دو سیخ کباب و کلی نوشابه و … خوردن و اما خانواده ی متناسب من باید بگم دخترم که به قول خودش خیلی گرسنه بود یه ذره برنج با یه سیخ کباب و پسرم نصفه سبخ کباب رو خورد  و من خودم در حالی که واقعا گرسنگی خاصی نداشتم اما چون میخواستم با همه در این شب روی سفره بشینم نشستم و باید بگم تنها کاری که تونستم بگم این بود که برنج د ر حد سه  قاشق کشیدم و اما همونم کامل  نخوردم و کباب خالی خوردم اما یکم ته دیگ خوردم و چون خیلی تعریف دوغ دادن یه ذره  خیلی کم به همراه غذا خوردم و حالا کارم بد نبود در حالی که کلی هنوز غذا بود و مرغ بود اما من بیشتر نخوردم و این رو هم بگم قبل از گذاشتن سفره من مرغها ی سرخ شده داخل ظرف رو  داخل آشپزخونه دیدم و سریع یه تکه کوچک برداشتم سرپایی  همونجا داخل آشپزخانه خوردم که همش به خاطر تحریک بینایی بود و می‌دونم کارم نادرست بود اما روی سفره دیگه لب به مرغها  نزدم چون واقعا سیر بودم .

      و اما بقیه  واقعا بیشتر از همیشه خوردن ولی خواهر متناسبم مثل همیشه که میگه غذاها رو دوست ندارم گفت نه من کباب کوبیده دوست ندارم و به ذره مرغ خورد و دیگه کبابش رو داخل بشقابش گذاشت و خیلی کم هم خورد و تازه می‌گفت من امروز روزه بودم و برای افطار کمی نون و پنیر  خوردم و می‌گفت اون بیشتر بهم چسبیده  کلا این خواهرم بیشتر به دنبال  غذاهای سالم و ساده هست و روی سفره حواسم بود که اصلا چیز ی نخورد با اینکه هم روزه بود و هم سفره ی متنوع شب یلدا بود که برای هر ذهن چاقی این دو مورد با هم یه فرصت عالی برای پرخوری میشد و  اما ایشون در حد چند قاشق برنج و  مرغ خوردن و دیگه نخوردن و بچه های متناسب خواهر و برادرم که چقدر عالی و به اندازه خوردن و  نضفه غذا رو رها کردن و من حواسم بود و گفتم ببین  این هست ذهن پاک  از چاقی و دست نخورده و مثل ما ذهن این بچه ها سالها در مسیر چاقی نبوده  وچاقی رو یاد نگرفتن .در حالیکه ما  چاق ها میگیم 

      چون جشن اومدم  باید خورد 

      چون سالی یک بار باید خورد 

      چون مهمانم تا میتونم باید بخورم 

      چون غذا زیاده باید بخورم 

      چون غذا رو دوست دارم باید بخورم.

      چون همه میخورن من هم باید بخورم 

      چون ممکنه دیگه گیرم نیاد باید بخورم 

      چون شادم باید بیشتر بخورم 

      چون دور هم هستیم باید غذا بخوریم 

      چون ….

      و اما بعد از شام که بساط چایی و شیرینی تر بود بازم خواهر متناسبم که عاشق شیرینی هست گفت و البته همیشه هم میگه که من از شیرینی خامه ای بدم میاد با اینکه کلی تعریف و تمجید از اونها بود ایشون یه  ذره خورد و گفت نمی‌خوام و اما بازم تپل های  جمع خیلی خوردن و دختر و پسر متناسب من یه عدد خوردن با اینکه کلی بود دیگه نخوردن و  اما باید بگم من هم  با دیدن شکل اونها که بسیار زیبا طراحی شده بودن و بقیه میگفتن چقدر  نرم و تازه هستن  و چون میدیم که اکثرا شکلاتی و نسکافه ای بودن من بازم تحریک شدم و یه ذره خیلی کم نمی‌دونم چقدر  اما یکم خوردم و سریع به خودم اومدم که دارم با تحریک بینایی و شنوایی که همه تعریف میکنن میخورم و دیگه لب نزدم و همه چایی میریختن و هی میخوردن و من که چایی خور نبودم همونجا یه لیوان با یه ذره از یه عدد شیرینی تر خوردم اصلا زیاده روی نکردم اما همون حس تنوع طلبی و حس تست مزه بود که من رو وادار به خوردن کرد تازه من کسی هستم که میگم زیاد  علاقه به شیرینی ندارم اما بلخره خوردم و اما هنوز کلی  شکلات تلخ بود و میوه بود و بازم ظرفهای پر از شیرینی بود من دیگه لب نزدم و اما آخر شب کلی آجیل هم بود که من واقعا بازم سیر بودم . بازم با تحریک بینایی و اینکه اینها مقوی هست و خوب هست من چند عدد  خیلی کم بادام هندی برداشتم و خوردم و اما  کلی پسته و تخمه بود جلوی من و اما من نتونستم و نخواستم و لب نزدم و و بعد از اونم لواشک بود و من یه ذره هم لواشک خوردم .

      نمی‌دونم چی بگم اول اینکه واقعا فاصله ی سیری و گرسنگی من تغییر کرده شاید اگر پارسال بود با خیال راحت میگفتم راضیم و همه رو می‌خوردم اما امسال سهم من فقط همون یه کباب بود و با همون سیر بودم و هر آنچه برداشتم با تحریک بینایی بود و تغییر یلدای امسال من با سال گذشته این بود که مقدار خوردن من و حجم غذایی که من رو سیر می‌کنه خیلی کم شده و واقعا من نمیتونم همه رو با هم بخورم و ذهنم شاید هنوز قبول نکرده و میخواست بگه فقط یه امشبه بخور و من چند بار ناخنک زدم اما جسمی واقعا نیاز نداشتم 

      اصلا هم پرخوری نکردم که فشار شکمی داشته باشم ولی میشد باز هم زیبا تر رفتار کرد و شاید اگر بخوام خودم رو مقایسه کنم اندازه دختر و پسر و خواهر  متناسبم خوردم و واقعا شخصیت من و رفتارهای من تغییر کردن اما من یه تغییرات جدیدی داشتم که دوست دارم ذهنم رو با اونها هماهنگ تر کنم و تغییر بزرگ من این بود که از لحاظ جسمی واقعا نیاز به هیچ کدوم از خوراکی ها نداشتم و فکر کنم همون به سیخ کباب من رو کفایت میکرد و اگر من این همه خوراکی در اطرافم نبود قطعا هیچ کدوم رو نمیخوردم و هوس هم نمی‌کردم چون من اصلا شیرینی خور نیستم اما بازم باید بگم از خودم راضیم چون حتی نسبت به پارسال خودم تغییر کردم و اگر پارسال این رفتارها رو میکردم میگفتم خب به اندازه خوردم اما امسال با توجه به آگاهی های جدیدی که از دوره ی جدید  اصلاح پرخوری و اشتها  دارم و با توجه به اینکه تمایلات من تغییر کرده باید بگم  مقدار نیاز من به مواد غذایی بسیار کم شده .

      این رو بگم با نهایت دقت  به خودم که دوست دارم واقعا ایده آل و زیبا رفتار کنم کامنت رو نوشتم و تمام رفتارهای خودم رو براتون شرح دادم 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 32 از 7 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار طاهره فروغی
      1401/10/01 06:57
      مدت عضویت: 979 روز
      امتیاز کاربر: 35037 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 394 کلمه

      سلام خدای مهربونم 

      سلام استاد عزیز و دوستان خوبم 

      امیدوارم شب یلداتون خوش گذشته باشه 

      من قبل دوره در همچین شبی حال ظاهریم شاید خوب بود ولی حال دلم وخوب نبود و ارامش درونی نداشتم و و اصلا اعتماد به نفس نداشتم که وسط مجلس برم و همش به افراد متناسب اونجا حسرت میخوردم و تو ذهنم با خودم و خدایم که نتونستم لباس خوشکل و اندامی بپوشم همش در جنگ بودم و همش یا نشسته بودم و یا تو اشپزخونه بودم و در حال کار بودم که کسی منو نبینه که نگن چقد چاق شدی و یک لباس گشاد داشتم و 

      ولی امسال یک لباس قرمز و سفید تنم کردم و وقتی وارد خونه داداشم شدم کلی فامیل نشسته بودن و همه بهم میگفتن چکار کردی خیلی خوش تیپ شدی و وقتی موسیقی گذاشتن هیچ کس بلند نمیشد و همه تعارف میکردن و من با تعجب همه بلند شدم و شروع کردم و دیگران رو بلند کردم و با شوق اونا رو به ذوق انداختم و خیلی خوش گذشت چون حال دلم خوب بود نتونستم لبخند رو از لبم محو کنم 

      از همه مهمتر این که روی میز پر تنقلات بود و من اصلا تحریک نشدم قبلا از همه اونا میخوردم ولی دیشب هر میلم کشید ازش به اندازا نیازم خوردم و لذت بردم وقتی تعارف میکردن و من میگفتم ناخوداگاه مرسی میل ندارم 

      من دیشب دیگه با مواد غذایی تفریح نکردم و از بودن با بقیه لذت بردم 

      اونجا دختر دایی هام که متناسبن رو دیدم که فقط راه میرفتن و هیچی نمیخوردن حتی اخر دیدم دختر داییم چند دونه از انگور رو برداشت و خوشه انگور رو برنداشت و گفتن همشو بردار گعت نه همیین قدر میخوام

      خلاصه دیشب خودم رو محک زدم و خدا رو شکر خودم رو نگه نداشتن درونم میل نداشت و اصلا کشیده نمیشدم به سمت خوراکی هاو برای زیر نظر گرفتن افراد متناسب هم عالی بود 

      از دیشب بازم خانم وسوسه منو به سمت عکسهایی که گرفتیم برد و میگه ببین هنوز که شکمت تو ذوق میزنه و من بهش گفتم نگاه کن من تو این مسیر مهم نیست یک سال یا دوسال به هدفم میرسم و تا الان که خیلی متناسب شدم بقیش که دبگه چیزی نیست حالا تو هر چی میخوای بگو من کم نمیارم و ادامه میدم 

      یلدای همگی مبارک 

      خداوندا برای این شادی درونی بی نهایت سپاس

      خداوندا در این مسیر فقط به هدایت و حمایت تو دل بستم و بس 

      در پناه خدا باشید 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 15 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم