سلام و درود به همراهانم در مسیر لاغری با ذهن
یکی از چالش های افرادی که اضافه وزن دارند مواجه شدن با مهمانی و مراسمات است.
ایام نوروز، مراسم شب یلدا، مراسم عروسی و بسیاری از مراسماتی که مواجه شدن با آنها برای افرادی که اضافه وزن دارند از جنبه های مختلف مشکل ایجاد می کند.
بسیاری از افراد چاق به خاطر چاق بودن، اعتماد به نفس پایینی دارند و استرس حضور در جمع و شرکت در مراسمات مهمانی را دارند.
برخی از افراد چاق استرس مواجه شدن با دوستان و آشنایان و ترس از شنیدن صحبت درباره چاق تر شدن خودشان دارند و عده ای بخاطر نداشتن لباس مناسب یا به این دلیل که نمی توانند رنگ و مدل مورد علاقه خود را بپوشند تمایلی برای حضور در مهمانی ها ندارند.
و البته از همه مهتر ترس از چاق تر شدن بخاطر مواجه شدن با تنوع مواد غذایی و عدم توانایی کنترل اشتها و زیاده روی در خوردن از چالش های عموم افرادی است که اضافه وزن دارند.
عزیزانی که از محتوای سایت تناسب فکری استفاده می کنند حتما اطلاع دارند که (نوشتن) تاثیر زیادی در شناسایی و اصلاح فرمول های اشتباه ذهن دارد. بنابراین فرصت مناسبی است که با نوشتن درباره افکار و رفتار خود در مواجه شدن با مهمانی هایی که شرکت می کنید به آگاهی خود درباره موضوع لاغری با ذهن اضافه کنید.
لطفا در نوشتن دیدگاه خود دقت کنید درباره موارد زیر به صورت شرح انشایی توضیح دهید.
۱- افکار و عملکرد شما در مواجه شدن با مهمانی ها قبل از اینکه از محتوای سایت تناسب فکری استفاده کنید.
۲- درباره افکار و عملکرد خود در مهمانی که حضور داشتید به طور مفصل شرح دهید که چگونه بودید و به چه میزان از عملکرد خود رضایت داشتید.
۳- تفاوت افکار و رفتار خود در مهمانی که شرکت کردید را با گذشته خود مقایسه کنید.
۴- درباره عملکرد سایرین در مهمانی توضیح دهید که دیگران چه رفتاری داشتند و هرموضوعی که به نظرتان جالب بود را ذکر کنید.
منتظر خواندن گزارش کارهای شما هستم
همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن
Rating 4.46 from 68 votes
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
به نام خداوند بسیار بخشنده وبسیار مهربان
سلام به همگی
یلداتون مبارک
من قبل این دوره یکی از شکنجه های روحیم رفتن به مهمونی بود مخصوصا عید شب چله نوروز وعروسی
این سه تا واقعا اعصابمو بهم میریخت از یک سال قبل دنبال لباس پیدا کردن بودم که یک شب مراسم داریم
خلاصه اونقدر درلباس خریدن تلاش میکردم که سختی متحمل میشد که شب اون شب یا روز بدرخشم چون احساسم بدبود نسبت به خودم همش درعذاب بودم
اما بعد شرکت دردوره
دیدم که اصلا نیازی به این همه سختی نیست هنوزم
لباس دلخواهمو نمیتونم بپوشم
اما دیگه مشکی نمیپوشم ورنگ روشن میخرم ودرطول سال لباس میخرم وقتایی که پول دارمو چند تا چند تا میخرم میگذارم کنار
یهو مراسم شد یکیشو میپوشم وهمیشه هم لباس خوب دارم واصلا هم خودمو برای لباس خریدن نمیکشم
تازشم نگاه که میکنم میبینم از همه هم خوشتیپ ترم
با اینکه بقیه با بیحجابی شون جلبه توجه میکنند
اما من درحین حجاب بسیار خوشگل وشیک وترگل ورگلم وخیلیم از تیپ وظاهرم راضیم
وشده که دراین دوسال لباس تکراریم پوشیدم اما همیشه هم خوشتیپ بودم
قبلا خیلی آرایش میکردم اوایل ازدواجم اما کم کم آرایشم به سبک ساده تری گرایش پیدا کرده
یعنی دیگه مثل سابق تلاش نمیکنم برای خوشگل کردن خودم
احساس خوشگلی میکنم
آرایشم هرچقدر دلم بخواد میکنم
وقبلا با اینکه بیرون میرفتم آرایش نمیکردم اما اعتماد به نفسم نداشتم وچهره مو دوست نداشتم
اما الان خیلیم صورت بدون آرایشمو دوست دارم واز خودم خوشم میاد
من الان احساس راحتی بیشتری میکنم درمهمانی ها
وهمین منو خوشحال میکنه
دیشب وپریشب
متوجه چندتا نکته خیلی خیلی جالب دررفتار خودمو ودیگران شدم
اول اینکه
نصف بیشتر برنجمو دست نخورده گذاشتم وخودمو خفه نکردم
اصلا هم برای خوردن هول نزدم
درضمن خیلیم بهم خوش گذشت
درضمن متوجه تفاوت رفتار افراد چاق ولاغر شدم
افراد متناسب ولاغر جمعمون اصلا چیزی نمیخوردن
مثلا دخترداییم یلدا خیلی متناسبه ولاغره
مدام بهش میگفتن بخور ولی لبخند میزد که مرسی میل ندارم
نمیخورم
واصلا رفتار بقیه رو محل نمیگذاشت درمورد خوردن وخودم دیدم که یه مشت آجیل وتخمشو داخل ظرفش نگه داشته بود وفقط به بقیه نگاه میکرد زیادم حرف نمیزد
وهمین موضوع نظر منو به خودش جلب کرد
دیدم که افراد چاق جمع چقدر تلاش میکنن بهشون خوش بگذره
چقدر حرف میزنن
چقدر میخورن ویه جورایی مسابقه وبلبشوییه
دروجودشون
مثلا خاله کوچیکم که خیلی چاقه
مدام از شرق میرفت به غرب از غرب میرفت به شرق وهمشم حرص میخورد حرف میزد ویکم که میومد مینشست پیش ما میخورد تند تند
خلاصه که جمع یه طوری بود که چاقا میخوردن ولاغرا نگاه میکردن
وهی چاقا تعارفشون میکردن ولاغرا هم پس میزدن تعارفشون
ویه جوری شده بود که لاغرای جمع مورد توجه خاصی قرار گرفته بودت چون نمیخوردن
پذیرایی ویژه میشد ازشون هی براشون خوراکی میبردن ولی به چاقا حتی تعارفم نمیکردن وخودشون یه جوری حمله ور شده بودن به خوراکیا که خیلیاشون حتی بشقاب پذیرایی نداشتن وروهوا میخوردن
قشنگ احساس آرامش دروجود لاغرای جمع حس کردم
واینکه چقدر از نخوردن خودشون راضی واز رفتارهای عجیب چاق های جمع متعجب وحیران بودن
قشنگ میدیدم که لاغرای فامیل با هر باری که یه چاق چیزی میخورد اشتهاشون بیشتر از دست میدادن واحساس میکردن که اه چقدر میخورن ویه جوری
به چاقا نگاه میکردن انگار به سیرک اومده بودن
شاید برای همینکه وقتی میرم داخل جمع لاغرا آرامش خاصی حکم فرماست
تازه میفهمم چطوری میشه که همیشه خونه دوست لاغر متناسبم
وقتی میرم یه عالم هله هوله داخل کابینت ها وروی میزشون پرآجیل وتخمه وپفک وتنقلات وشیرینی وشکلات های گرون گرون
ولی خودش مثل باربی میمونه
ودیدم که حتی وقتی مهمون میاد براشون اصلا اهمیتی نداره موضوع خوردن وکلا جو خونشون یه جوریه
که آدم وقتی پیششونه میلش کور میشه
چون خودشون اصلا نمیخورن اصرار نمیکنن واصلا به ناراحت شدن دیگران اهمیت نمیدن وبیاحترامی هم نمیدونن واصرار کردن بلد نیستن
فقط اولش چای وقهوشون میپرسن که کدومشو میخوری وبعدشم جلوت بشقاب میگذارن وهمه چیزم جلوت میچینن وحتی یکبارم تعارفت نمیکنن
ومیگن خونه خودته راحت باش
نهایتش خیلی باهات صمیمی باشن
ومنم وقتی میرم پیشش نهایتش چندتا دونه مغز ویدونه شکلات یا شیرین مورد علاقمو از کوهی از خوراکیاش میخورم وناهارم اونقدر خودش کم میخوره که میرم پیشش منم دلم نمیخواد چیزی بخورم وهمیشه گشنه میام خونه
از بس جو نخوردن حکم فرماست
جوری که قبلا میومدم خونه غذا داغ میکردم برای خودم وبا وجود کوهی از خوراکیا وغذا ها اصلا میلم نمیبره
قبلا فکر میکردم خسیسه یا بیادبه که تعارف نمیکنه
حتی چند بارم تو دلم باهاش قهر کرده بودم
ولی بعدش باهاش آشتی کردم چون دوست خوبی بود
والان مفهمم که چون متناسب بود ولاغر دراصل درست رفتار میکرد واصلا هم براش دغدغه نبود خوردن ونخوردن من
چیزی که منو متعجب کرد این بود
تمام عمرم همه اینارو میدیدم ولی متوجهش نشده بودم
درضمن رفتار خودمم احساس کردم بهتر شد
یه موضوعیم که دیشب تجربش کردم این بود که مدام میگفتن این چاق میکنه اون چاق میکنه
ویک دختر دایی دیگه هم دارم که خیلی دوستش دارم اونم چاق شده
طفلی
قشنگ دیدم که بچه میگه آره راست میگنا غذا چاق نمیکنه وهله هوله آدمو چاق میکنه
برگشتم بهش گفتم عزیزم هیچی آدمو چاق نمیکنه
فقط زیاد از حد خوردن چاق میکنه
یه حرف جالب زد خودمم موندم
گفت من سیر بشم دیگه نمیخورم ولی وقتی مامانم اینا نیستن وسرکارن ویا مسافرتن با داداش که تنها میشیم من نگران خراب شدن غذاهام ومن غذا ها رو کنترل میکنم واضافه میخورم
قشنگ رفتاری که من میکردم درخونم والان خیلی کمتر شده
بهش گفتم تو مسئول خرابی غذاها نیستی یا بریز دور یا بگذار داخل یخچال اصلا نخور مگه سطل آشغالی
یهو گفت راست میگیا منطقی بود تاثیر گذار بود حرفت دختر عمه
دیدم دقیقا موقع نوجوانیایی منه
فکر میکنه مسئول غذاهاست
وخراب بشن وبمونن گناه میکنه یا حیفه یا بابا ومامانش ناراحت میشن
چقدر اطلاعات غلط میدن ودادن بهمون
خیلی خوشحالم که یه باور غلط رو دریک نوجوان از بین بردم یا حدالقل تلنگری به فکرش زدم که فکر کنه وهمینجوری الکی دنبال رو نباشه
خلاصه که کوهی درس زندگی گرفتم وخداروشکر میکنم که امسال پربار تراز هرسال دیگه ای بود
درپناه خدای مهربان شاد باشین ودرمسیر متناسب شدن