0

شب یلدای من

شب یلدا
اندازه متن

سلام و درود به همراهانم در مسیر لاغری با ذهن

یکی از چالش های افرادی که اضافه وزن دارند مواجه شدن با مهمانی و مراسمات است.

ایام نوروز، مراسم شب یلدا، مراسم عروسی و بسیاری از مراسماتی که مواجه شدن با آنها برای افرادی که اضافه وزن دارند از جنبه های مختلف مشکل ایجاد می کند.

بسیاری از افراد چاق به خاطر چاق بودن،‌ اعتماد به نفس پایینی دارند و استرس حضور در جمع و شرکت در مراسمات مهمانی را دارند.

برخی از افراد چاق استرس مواجه شدن با دوستان و آشنایان و ترس از شنیدن صحبت درباره چاق تر شدن خودشان دارند و عده ای بخاطر نداشتن لباس مناسب یا به این دلیل که نمی توانند رنگ و مدل مورد علاقه خود را بپوشند تمایلی برای حضور در مهمانی ها ندارند.

و البته از همه مهتر ترس از چاق تر شدن بخاطر مواجه شدن با تنوع مواد غذایی و عدم توانایی کنترل اشتها و زیاده روی در خوردن از چالش های عموم افرادی است که اضافه وزن دارند.

عزیزانی که از محتوای سایت تناسب فکری استفاده می کنند حتما اطلاع دارند که (نوشتن) تاثیر زیادی در شناسایی و اصلاح فرمول های اشتباه ذهن دارد. بنابراین فرصت مناسبی است که با نوشتن درباره افکار و رفتار خود در مواجه شدن با مهمانی هایی که شرکت می کنید به آگاهی خود درباره موضوع لاغری با ذهن اضافه کنید.

لطفا در نوشتن دیدگاه خود دقت کنید درباره موارد زیر به صورت شرح انشایی توضیح دهید.

۱- افکار و عملکرد شما در مواجه شدن با مهمانی ها قبل از اینکه از محتوای سایت تناسب فکری استفاده کنید.

۲- درباره افکار و عملکرد خود در مهمانی که حضور داشتید به طور مفصل شرح دهید که چگونه بودید و به چه میزان از عملکرد خود رضایت داشتید.

۳- تفاوت افکار و رفتار خود در مهمانی که شرکت کردید را با گذشته خود مقایسه کنید.

۴- درباره عملکرد سایرین در مهمانی توضیح دهید که دیگران چه رفتاری داشتند و هرموضوعی که به نظرتان جالب بود را ذکر کنید.

منتظر خواندن گزارش کارهای شما هستم

همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

Rating 4.46 from 68 votes

https://tanasobefekri.net/?p=37277
20 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار فرشته مهربانF.s
      1401/10/02 08:35
      مدت عضویت: 1347 روز
      امتیاز کاربر: 7576 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 918 کلمه

      به نام خداوند بسیار بخشنده وبسیار مهربان 

      سلام به همگی 

      یلداتون مبارک

      من قبل این دوره یکی از شکنجه های روحیم رفتن به مهمونی بود مخصوصا عید شب چله نوروز وعروسی 

      این سه تا واقعا اعصابمو بهم میریخت از یک سال قبل دنبال لباس پیدا کردن بودم که یک شب مراسم داریم 

      خلاصه اونقدر درلباس خریدن تلاش میکردم که سختی متحمل میشد که شب اون شب یا روز بدرخشم چون احساسم بدبود نسبت به خودم همش درعذاب بودم 

      اما بعد شرکت دردوره 

      دیدم که اصلا نیازی به این همه سختی نیست هنوزم 

      لباس دلخواهمو نمیتونم بپوشم 

      اما دیگه مشکی نمیپوشم ورنگ روشن میخرم ودرطول سال لباس میخرم وقتایی که پول دارمو چند تا چند تا میخرم میگذارم کنار 

      یهو مراسم شد یکیشو میپوشم وهمیشه هم لباس خوب دارم واصلا هم خودمو برای لباس خریدن نمیکشم 

      تازشم نگاه که میکنم میبینم از همه هم خوشتیپ ترم 

      با اینکه بقیه با بیحجابی شون جلبه توجه میکنند 

      اما من درحین حجاب بسیار خوشگل وشیک وترگل ورگلم وخیلیم از تیپ وظاهرم راضیم 

      وشده که دراین دوسال لباس تکراریم پوشیدم اما همیشه هم خوشتیپ بودم 

      قبلا خیلی آرایش میکردم اوایل ازدواجم اما کم کم آرایشم به سبک ساده تری گرایش پیدا کرده 

      یعنی دیگه مثل سابق تلاش نمیکنم برای خوشگل کردن خودم 

      احساس خوشگلی میکنم

      آرایشم هرچقدر دلم بخواد میکنم 

      وقبلا با اینکه بیرون میرفتم آرایش نمیکردم اما اعتماد به نفسم نداشتم وچهره مو دوست نداشتم 

      اما الان خیلیم صورت بدون آرایشمو دوست دارم واز خودم خوشم میاد

      من الان احساس راحتی بیشتری میکنم درمهمانی ها

      وهمین منو خوشحال میکنه

      دیشب وپریشب 

      متوجه چندتا نکته خیلی خیلی جالب دررفتار خودمو ودیگران شدم 

      اول اینکه

      نصف بیشتر برنجمو دست نخورده گذاشتم وخودمو خفه نکردم 

      اصلا هم برای خوردن هول نزدم 

      درضمن خیلیم بهم خوش گذشت 

      درضمن متوجه تفاوت رفتار افراد چاق ولاغر شدم 

      افراد متناسب ولاغر جمعمون اصلا چیزی نمیخوردن 

      مثلا دخترداییم یلدا خیلی متناسبه ولاغره 

      مدام بهش میگفتن بخور ولی لبخند میزد که مرسی میل ندارم 

      نمیخورم 

      واصلا رفتار بقیه رو محل نمیگذاشت درمورد خوردن وخودم دیدم که یه مشت آجیل وتخمشو داخل ظرفش نگه داشته بود وفقط به بقیه نگاه میکرد زیادم حرف نمیزد 

      وهمین موضوع نظر منو به خودش جلب کرد 

      دیدم که افراد چاق جمع چقدر تلاش میکنن بهشون خوش بگذره 

      چقدر حرف میزنن 

      چقدر میخورن ویه جورایی مسابقه وبلبشوییه 

      دروجودشون

      مثلا خاله کوچیکم که خیلی چاقه 

      مدام از شرق میرفت به غرب از غرب میرفت به شرق وهمشم حرص میخورد حرف میزد ویکم که میومد مینشست پیش ما میخورد تند تند 

      خلاصه که جمع یه طوری بود که چاقا میخوردن ولاغرا نگاه میکردن 

      وهی چاقا تعارفشون میکردن ولاغرا هم پس میزدن تعارفشون 

      ویه جوری شده بود که لاغرای جمع مورد توجه خاصی قرار گرفته بودت چون نمیخوردن 

      پذیرایی ویژه میشد ازشون هی براشون خوراکی میبردن ولی به چاقا حتی تعارفم نمیکردن وخودشون یه جوری حمله ور شده بودن به خوراکیا که خیلیاشون حتی بشقاب پذیرایی نداشتن وروهوا میخوردن 

      قشنگ احساس آرامش دروجود لاغرای جمع حس کردم 

      واینکه چقدر از نخوردن خودشون راضی واز رفتارهای عجیب چاق های جمع متعجب وحیران بودن 

      قشنگ میدیدم که لاغرای فامیل با هر باری که یه چاق چیزی میخورد اشتهاشون بیشتر از دست میدادن واحساس میکردن که اه چقدر میخورن ویه جوری

      به چاقا نگاه میکردن انگار به سیرک اومده بودن 

      شاید برای همینکه وقتی میرم داخل جمع لاغرا آرامش خاصی حکم فرماست 

      تازه میفهمم چطوری میشه که همیشه خونه دوست لاغر متناسبم 

      وقتی میرم یه عالم هله هوله داخل کابینت ها وروی میزشون پرآجیل  وتخمه وپفک وتنقلات وشیرینی وشکلات های گرون گرون 

      ولی خودش مثل باربی میمونه 

      ودیدم که حتی وقتی مهمون میاد براشون اصلا اهمیتی نداره موضوع خوردن وکلا جو خونشون یه جوریه 

      که آدم وقتی پیششونه میلش کور میشه 

      چون خودشون اصلا نمیخورن اصرار نمیکنن واصلا به ناراحت شدن دیگران اهمیت نمیدن وبیاحترامی هم نمیدونن واصرار کردن بلد نیستن 

      فقط اولش چای وقهوشون میپرسن که کدومشو میخوری وبعدشم جلوت بشقاب میگذارن وهمه چیزم جلوت میچینن وحتی یکبارم تعارفت نمیکنن

      ومیگن خونه خودته راحت باش 

      نهایتش خیلی باهات صمیمی باشن 

      ومنم وقتی میرم پیشش نهایتش چندتا دونه مغز ویدونه شکلات یا شیرین مورد علاقمو از کوهی از خوراکیاش میخورم وناهارم اونقدر خودش کم میخوره که میرم پیشش منم دلم نمیخواد چیزی بخورم وهمیشه گشنه میام خونه 

      از بس جو نخوردن حکم فرماست 

      جوری که قبلا میومدم خونه غذا داغ میکردم برای خودم وبا وجود کوهی از خوراکیا وغذا ها اصلا میلم نمیبره 

      قبلا فکر میکردم خسیسه یا بیادبه که تعارف نمیکنه 

      حتی چند بارم تو دلم باهاش قهر کرده بودم 

      ولی بعدش باهاش آشتی کردم چون دوست خوبی بود

      والان مفهمم که چون متناسب بود ولاغر دراصل درست رفتار میکرد واصلا هم براش دغدغه نبود خوردن ونخوردن من 

      چیزی که منو متعجب کرد این بود 

      تمام عمرم همه اینارو میدیدم ولی متوجهش نشده بودم 

      درضمن رفتار خودمم احساس کردم بهتر شد

      یه موضوعیم که دیشب تجربش کردم این بود که مدام میگفتن این چاق میکنه اون چاق میکنه 

      ویک دختر دایی دیگه هم دارم که خیلی دوستش دارم اونم چاق شده 

      طفلی 

      قشنگ دیدم که بچه میگه آره راست میگنا غذا چاق نمیکنه وهله هوله آدمو چاق میکنه 

      برگشتم بهش گفتم عزیزم هیچی آدمو چاق نمیکنه 

      فقط زیاد از حد خوردن چاق میکنه 

      یه حرف جالب زد خودمم موندم 

      گفت من سیر بشم دیگه نمیخورم ولی وقتی مامانم اینا نیستن وسرکارن ویا مسافرتن با داداش که تنها میشیم من نگران خراب شدن غذاهام ومن غذا ها رو کنترل میکنم واضافه میخورم 

      قشنگ رفتاری که من میکردم درخونم والان خیلی کمتر شده 

      بهش گفتم تو مسئول خرابی غذاها نیستی یا بریز دور یا بگذار داخل یخچال اصلا نخور مگه سطل آشغالی 

      یهو گفت راست میگیا منطقی بود تاثیر گذار بود حرفت دختر عمه 

      دیدم دقیقا موقع نوجوانیایی منه 

      فکر میکنه مسئول غذاهاست 

      وخراب بشن وبمونن گناه میکنه یا حیفه یا بابا ومامانش ناراحت میشن 

      چقدر اطلاعات غلط میدن ودادن بهمون 

      خیلی خوشحالم که یه باور غلط رو دریک نوجوان از بین بردم یا حدالقل تلنگری به فکرش زدم که فکر کنه وهمینجوری الکی دنبال رو نباشه

      خلاصه که کوهی درس زندگی گرفتم وخداروشکر میکنم که امسال پربار تراز هرسال دیگه ای بود

      درپناه خدای مهربان شاد باشین ودرمسیر متناسب شدن

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 30 از 6 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم