چگونه اطمینانم به مسیر لاغری با ذهن را ۱۰۰ درصد کنم؟!
سلام و درود 🌸 وقتتون بخیر.
یه مدتیه ذهنم درگیر یه موضوع شده، دربارهی همین «اطمینانِ انتظار».
ما که وارد دوره میشیم، در واقع یه چیز مهم رو پذیرفتیم: اینکه مسیر درسته، یه حقیقتی پشتش هست، یه تغییر واقعی در راهه. اما با این حال، اولش اون اعتماد قلبی کامل وجود نداره. یعنی نمیتونیم از همون روز اول بگیم: «من صددرصد مطمئنم، این مسیر جواب میده، میرم و نتیجه میگیرم.»
نه، معمولاً اینجوری نیست. بعضیا هستن که از همون اول با اشتیاق و باور بالا شروع میکنن، نتایجشونم زودتر میاد، شاید از ماه دوم یا سوم. خوش به حالشون 😄
ولی بعضیا مثل من، هنوز درگیر فکرهای منفیان، هنوز ذهنشون گاهی مقاومت میکنه.
میخوام بدونم علتش چیه… یا بهتر بگم، راهکارش چیه؟
آیا با ادامه دادنِ مسیر، این فکرای منفی کمرنگ میشن؟ چون شما خودتون گفتین تفاوت رژیم و مسیر ذهنی اینه که توی مسیر ذهنی، آدم رنج نمیکشه، اشتیاقش حفظ میشه و در پایان دوره تازه دلش میخواد دوباره از اول شروع کنه.
میخوام بدونم اگه درسها رو ادامه بدم، اطمینان و انگیزهم بیشتر میشه؟ چون گاهی فکرای منفی میان سراغم و من سعی میکنم کنترلشون کنم، اما واقعاً تا کِی میشه باهاشون جنگید؟ مثل همون فکرای چاقی که مدام وسوسهت میکنن چیزی بخوری. شما گفتین آدم چند بار میتونه “نه” بگه؟ بالاخره یه جا خسته میشه و کوتاه میاد.
اوایل سعی میکردم با این فکرای منفی مثل برف رفتار کنم. یعنی میگفتم این فکرها میان، احساس بدی هم میارن — مثل اضطراب یا ترس — ولی به مرور مثل برف آب میشن و از بین میرن.
اما بعضی وقتا یه ترسی میاد سراغم که میگه: «اگه ادامه بدی چی؟ اگه این احساس بد و استرس و ترس بازم بمونه و هیچ تغییری نکنه چی؟»
من بیشتر از همه امیدم به بهتر شدن احساسم با گوش دادن به درسهاست. لاغری برام اونقدر مهم نیست، چون میدونم وقتی احساسم درست بشه، لاغر شدن خودش میاد. ولی تغییر احساس… اون برام خیلی مهمه.
میخوام بدونم آیا توی مسیر درسها، این احساس واقعاً تغییر میکنه؟
چون یادمه شما گفتین بعضی هنرجوها میگن: «استاد، یه نفر به خاطر چاقی منو مسخره کرد، ولی دیگه ناراحت نشدم!»
اونجا فهمیدم که وقتی اطمینان و اعتماد آدم بالا میره، دیگه اون فکرها و قضاوتها تأثیری ندارن. مثل کسی که درآمد خوبی داره و وقتی دیگران از شغل یا سرمایهگذاری جدید حرف میزنن، اون دیگه وسوسه نمیشه چون خیالش راحته.
میخوام بدونم آیا درسها باعث میشن به همین حالت برسم؟
حالت آرامش، اطمینان، و احساس خوب درونی… جایی که دیگه این فکرای منفی نتونن مدام اذیتم کنن.
چون واقعاً سخته که آدم هی بخواد باهاشون بجنگه و جلوشونو بگیره.
سلام و درود
من طبق تجربهای که در طول بیش از ده سال کار با هزاران نفر دارم و نتایجشون رو از نزدیک دیدم، به یه نتیجه جالب رسیدم. معمولاً افرادی که وارد دوره میشن، به سه گروه تقسیم میشن 👇
🔹 گروه اول: کسانی که از قبل میدونستن مسئلهشون ذهنیه
این افراد قبل از اینکه با من یا با مفهوم «تناسب فکری» و «لاغری با ذهن» آشنا بشن، ته دلشون یه حس درونی داشتن. همیشه یه صدایی درونشون میگفت:
«مشکل من غذا نیست، رژیم نیست، تحرک هم نیست… مسئلهی من ذهنمه!»
شاید دقیق نمیدونستن چطور، ولی میدونستن چیزی توی وجودشون سر جاش نیست. وقتی با لاغری با ذهن آشنا میشن، انگار گمشدهشون رو پیدا میکنن. همون چیزی که سالها دنبالش بودن، بدون اینکه بدونن دقیقاً چیه.
اشتیاق این گروه از همون لحظهی اول مشخصه. اون اطمینانی که در وجودشونه، از من یا از فایلها نیست؛ از درون خودشونه. از تضادیه که مدتها باهاش زندگی کردن و حالا جوابش رو پیدا کردن.
وقتی این افراد وارد سایت میشن، رفتارهاشون کاملاً متفاوته:
• با اشتیاق زیاد فایلها رو دنبال میکنن؛
• دیدگاههاشون طولانی، پرانرژی و عمیقه؛
• حس و حالشون از نوشتههاشون میباره.
چنین آدمایی حتی بعد از اولین فایل رایگان مطمئن میشن:
«آها! این همون چیزیه که سالها دنبالش بودم.»
این گروه، از درون آمادهان و معمولاً بهترین نتایج رو هم میگیرن.
🔸 گروه دوم: کسانی که بین شک و اطمینان در نوسانن
این دسته، بعد از آشنایی با سایت، با انگیزه شروع میکنن.
یکی دو تا فایل گوش میدن، اشتیاق میگیرن، بعد از چند روز انگیزهشون پایین میاد.
دوباره یه اتفاقی میافته، برمیگردن سراغ فایلها و بعد از مدتی دوباره فاصله میگیرن.
این چرخهی «میرم – برمیگردم» مدام تکرار میشه.
گاهی حس میکنن مسیر درسته، گاهی تردید میکنن.
برای این گروه، اتصال ذهنی به مسیر زمان میبره.
اگه موندگار بشن و تداوم داشته باشن، بالاخره ذهنشون به تعادل میرسه و نتایج رو تجربه میکنن.
اما اگه مدام قطع و وصل بشن، اون اطمینان درونی شکل نمیگیره.
🔹 گروه سوم: کسانی که فقط دنبال روش جدیدن
این افراد معمولاً هیچ پیشزمینهای از لاغری با ذهن ندارن.
نه باور خاصی دربارهی ذهن دارن، نه اطلاعاتی دربارهی نقش افکار در چاقی. فقط چون اسم روش رو میشنون یا عکس و نتایج دیگران رو میبینن، جذبش میشن.
برای این گروه، «لاغری با ذهن» مثل یه رژیم یا روش جدید به نظر میرسه.
با خودشون میگن: «بریم ببینیم اینم جواب میده یا نه»
اما چون از پایه با ذهن و باورهاش کار نکردن، وقتی وارد دوره میشن،
سؤالها و شکهاشون زیاد میشه:
• «اگه چاقی ذهنیه، پس چرا تا حالا اینو نفهمیده بودم؟»
• «پس دکترها چرا چیز دیگهای میگن؟»
• «یعنی فقط با فکر کردن میشه لاغر شد؟!»
ذهنشون پر از مقایسه و تضاد میشه.
برای همین، این گروه نیاز به زمان دارن تا اول موانع ذهنی و باورهای قدیمیشون رو پاک کنن و بعد بتونن به مرحلهی اطمینان و نتیجهگیری برسن.
🌀 جمعبندی
در مجموع، هر سه گروه میتونن موفق بشن، اما مسیرشون فرق داره:
• گروه اول، خیلی زود نتیجه میگیرن چون از قبل در مسیر ذهنی بودن.
• گروه دوم، با کمی نوسان اما با تداوم به نتیجه میرسن.
• گروه سوم، باید اول درک ذهنی خودشون رو بسازن تا به مرحلهی اطمینان و تغییر واقعی برسن.
⸻
درباره احساس و نوسانهای احساسی 🌤️
در مورد احساسی که گفتی — اینکه با مرور کردن درسها به جایی میرسم که احساسم بهتر بشه یا قراره مدام نوسان داشته باشم و دوباره نگران یا مردد بشم — باید یه نکتهی مهم رو بدونی.
اول از همه لازمه بدونی چه اتفاقی در ذهن انسان میافته.
من سالهاست با آدمهای زیادی کار کردم و بخش زیادی از آگاهی و تجربهم از دل همین گفتوگوها و مشاورهها اومده. و جالبه بدونی که بیشتر آدمها در این موضوع به دو دسته تقسیم میشن 👇
۱. دستهی اول: ناآگاهها 😶
افرادی که اصلاً متوجه نیستن چه اتفاقی داره براشون میافته. سالها درگیر رنج، نگرانی یا مشکلات مختلف هستن، ولی فکر میکنن این سرنوشت یا بدشانسیشونه. هیچ وقت به ذهنشون نمیرسه که میتونن جور دیگهای هم فکر یا زندگی کنن.
۲. دستهی دوم: آگاهها (مثل ماها 😊)
ماهایی که دنبال یادگیری و تغییر ذهنیم. ما باید بفهمیم احساسی که تجربه میکنیم از بیرون به ما تحمیل نمیشه؛ بلکه نتیجهی افکاریه که در ذهن خودمون مرور میکنیم.
خیلی وقتها وقتی کسی میگه “میخوام احساسم بهتر بشه”، در واقع داره طوری حرف میزنه که انگار احساسش یه چیز جدا از خودشه.
مثل هوا 😅 که میگه امروز ابریه، منم چیکار کنم؟
اما احساس، مثل آبوهوا نیست.
احساس، نتیجهی توجه تو به افکارته.
نقش ذهن در ایجاد احساس 🌱
ما انسانها دو وجه داریم:
یه بخش از ذهنمون که همیشه ما رو به سمت آرامش و ایمان و حال خوب میبره ✨
و یه بخش دیگه، همون ذهن منفیگو یا «شیطان درون»، که مدام حرفهای ترسناک و نگرانکننده تو گوشمون میخونه.
اما نکتهی مهم اینه که اون بخش منفی از بیرون به ما تحمیل نمیشه؛ خودمون در طول زندگی با حرفها، ترسها، تجربهها و باورهای محدودکنندهمون اون رو ساختیم.
مثلاً یه بچهی دو ساله رو ببین. هیچ ترسی نداره، چون هنوز اون بخش منفی در ذهنش شکل نگرفته. ولی از ۵-۶ سالگی به بعد، با شنیدن حرفهای بزرگترها، ترسها و نگرانیها کمکم در ذهنش ساخته میشن.
پس احساسات منفی از کجا میان؟ 😔
احساسات منفی نتیجهی مرور افکار منفیان.
تو هر وقت احساست بد میشه، باید برگردی و ببینی در نیم ساعت یا یک ساعت گذشته چه فکری رو مرور کردی.
هیچ فکری از دیروز یا هفتهی قبل در تو اثر نمیذاره، مگر اینکه دوباره امروز مرورش کنی.
مثلاً وقتی خاطرهی ناراحتکنندهای رو مرور میکنی، در واقع دوباره داری اون احساس رو زنده میکنی.
اما اگه حواست باشه و نذاری اون افکار تکرار بشن، حالت هم بد نمیشه.
نکته مهم 💡
هیچ وقت قرار نیست به جایی برسی که بگی:
«دیگه هیچ فکر منفیای سراغم نمیاد!»
نه.
افکار منفی همیشه میان، اما صدای اونها کم میشه و قدرتشون رو از دست میدن.
حتی من بعد از سالها کار روی ذهن، هنوز گاهی افکار منفی سراغم میان. ولی فرقش اینه که دیگه نمیتونن منو تحتتأثیر قرار بدن.
مثل یه صدایی که میشنوی ولی دیگه برات اهمیتی نداره.
جمعبندی 🌈
بنابراین، احساس تو کاملاً دست خودته.
تو با تمرکز روی فایلها و محتوای مثبت، داری به ذهنت آگاهی جدید میدی، و طبیعیه که حالت بهتر بشه.
اما اگه گاهی دوباره احساست پایین اومد، نترس.
یعنی فقط حواست رفته روی افکار منفی، همین.
هر وقت آگاه بشی و مسیر توجهت رو برگردونی به افکار درست، احساست هم خوب میشه.
پس نیازی نیست منتظر باشی “احساس بد” برای همیشه بره؛
فقط یاد بگیر چطور باهاش برخورد کنی ❤️