0

به حسابتان رسیدگی کنید!

حسابرسی
اندازه متن

همانگونه که برای تعیین وضعیت شرکت های تجاری نیاز به حسابرسی می باشد برای تعیین وضعیت خودمان در جریان زندگی نیز باید حسابرسی انجام دهیم.

به حسابتان رسیدگی کنید روشی تاثیرگذار برای تعیین وضعیت خود در مسیر زندگی است.

اخطاریه

حسابرسی چیست

حسابرسی فرایندی است برای جمع‌آوری و ارزیابی بی‌طرفانهٔ شواهد دربارهٔ اطلاعات مربوط به فعالیت‌ها و وقایع اقتصادی برای تعیین میزان انطباق این ادعاها با معیارهای از پیش تعیین‌شده و گزارش نتایج به اشخاص ذی‌نفع.

وقتی به گذشته فکر می کنم همیشه در حال حسابرسی خودم بودم.

هر بار که از وضعیت خودم گله و شکایت می کردم داشتم به حساب خودم رسیدگی می کردم و به این طریق وضعیت خودم در زندگی را مشخص می کردم و به خداوند گزارش می دادم.

هر بار که با همسرم مشاجره داشتم در حال حسابرسی رابطه عاطفی خودم بودم و شرح وضعیتم را به خداوند گزارش می دادم.

هر بار که درباره وضعیت شغلی خودم با دیگران صحبت می کردم و دولت و اوضاع اقتصادی را مقصر شرایطم معرفی می کردم در حال حسابرسی و گزارش وضعیت خودم در زندگی به خداوند بودم.

هر بار که در ذهنم درباره برخورد دیگران یا انتظاراتم از آنها فکر می کردم و دیگران را محکوم کرده و نسبت به آنها خشم و کینه در قلبم شکل می گرفت در حال حسابرسی و گزارش وضعیت زندگی ام به خداوند بودم.

همه انسان ها در هر لحظه درحال حسابرسی زندگی شان و ارائه گزارش به خداوند هستند.

این کار در بیشتر مواقع از طریق فکر کردن و گفتگوی ذهنی با خودمان انجام می شود.

  • زمانی که در حال فکر کردن به رفتار دیگران هستید.
  • زمانی که در حال حسرت خوردن بخاطر فرصت های از دست رفته هستید.
  • زمانی که در حال مرور نگرانی از وضعیت آینده خود یا اطرافیانتان هستید.
  • زمانی که در حال مقایسه خود با دیگران و حسادت کردن به آنها هستید.
  • زمانی که در حال سرزنش خودتان بخاطر اشتباهات یا وضعیت زندگی تان هستید.

در تمام این لحظات شما در حال حسابرسی زندگی خود و ارائه گزارش به خداوند هستید.

البته در تعریف حسابرسی شرکت ها و مؤسسات آمده است: جمع آوری اطلاعات برای ارائه گزارش به اشخاص ذینفع.

اما در حسابرسی زندگی با اینکه ما در حال ارائه گزارش به خداوند هستیم اما ذینفع خودمان هستیم.

حسابرسی

ما به خداوند گزارش وضعیت زندگی مان را می دهیم نه به این دلیل که خداوند از وضعیت زندگی ما با خبر شود و برای بهبود شرایط یا ایجاد تغییرات لازم در زندگی ما اقدام کند بلکه ما با ارائه گزارش به خداوند در واقع از او درخواست می کنیم که در ادامه زندگی چه شرایطی را برای ما رقم بزند که روند زندگی ما رو به رشد و گسترش باشد.

خداوند فقط می تواند زندگی را گسترش دهد.

گسترش دادن به معنای بهبود وضعیت برای رشد و پیشرفت نیست بلکه به معنای ادامه دار بودن و گستردگی شرایط فعلی در وضعیت آینده مان است.

اگر شما به شکلی زندگی خود را حسابرسی کنید که گزارش ارسالی به خداوند حاوی نکات مثبت و خوش احساس باشد فارغ از اینکه شرایط کلی زندگی تان به چه صورت است خداوند برنامه ادامه زندگی تان را به شکلی تنظیم می کند که همزمانی های خوش احساس و مثبت در زندگی تان افزایش پیدا کند.

همچنین اگر شما به شکلی زندگی خود را حسابرسی کنید که گزارش ارسالی به خداوند حاوی نکات منفی و سرشار از احساس بد باشد فارغ از اینکه نیاز شما و درخواست شما از خداوند بهبود شرایط است در نهایت برنامه ادامه زندگی شما به شکلی توسط خداوند تنظیم خواهد شد که همزمانی های منفی و اتفاقات ناراحت کننده در ادامه زندگی تان گسترش پیدا می کند.

در واقع خداوند به عنوان دریافت کننده گزارش از سوی انسانها فقط برنامه ریزی برای گسترش محتوای‌ گزارش را انجام می دهد. مسئولیت جمع آوری گزارش به عهده انسان هاست.

در حسابرسی از شرکت ها و مؤسسات افرادی غیر از کارکنان آن اداره عملیات حسابرسی را انجام و گزارش حسابرسی را اعلام می کنند اما در حسابرسی زندگی این خود فرد است که در طی زندگی همواره در حال ارائه گزارش حسابرسی به خداوند می باشد.

بنابراین همانطور که شرکت ها برای اینکه در روند کاری خود به مشکل بر نخورند باید از اصول حسابرسی اطلاع داشته باشند انسانها نیز باید از چگونگی انجام حسابرسی زندگی خودشان مطلع باشند.

در غیر اینصورت شرایط به شکلی پیش خواهد رفت که انسانها ناآگاهانه همواره در حال ارسال گزارشات حسابرسی نامناسب از شرایط زندگی خودشان خواهند بود. وضعیتی که در حال حاظر به وضوح در اطرافیان خود مشاهده می کنید و یا حتی خودتان در حال انجام آن هستید.

در تمام سال هایی که اضافه وزن داشتم نه تنها هر روز بلکه چندین بار در روز در حال حسابرسی وضعیت جسمی خود و ارائه گزارش نامناسب درباره چاقی خود بودم.

این کار را عموما از طریق مشاجره با خودم انجام می دادم.

هربار که از واکنش و رفتار خودم در غذا خوردن ناراحت می شدم خودم را سرزنش می کردم که اراده برای لاغر شدن ندارم.

نمی توانم جلوی خودم را بگیرم و پرخوری نکنم.

در برخی مواقع هم درباره وضعیت چاقی خودم با دیگران درد و دل می کردم. به آنها می گفتم که هرکاری که فکرش را بکنید برای لاغری انجام داده ام اما فایده نداشته است و من لاغر بشو نیستم.

هربار که خودم را در آینه می دیدم احساس بدی نسبت به وضعیت جسمی خودم پیدا می کردم.

هربار که قرار بود برای خرید لباس به بازار بروم احساس بدی داشتم.

هربار که قرار بود در مهمانی حاظر شوم احساس بدی داشتم.

حتی فکر کردن به اینکه یک ماه بعد قرار است اقوام را در ایام عید یا مراسم عروسی ببینم احساسم بد می شد.

به اینکه دیگران درباره من چه خواهند گفت فکر می کردم و همیشه هم نتیجه این بود که از چاق تر شدن من متعجب شده اند و مرا بخاطر چاقی مسخره می کنند.

همه این افکار و احساس های نامناسبی که بخاطر چاقی در من شکل می گرفت در واقع حسابرسی وضعیت جسمی خودم و گزارش آن به خداوند بود و نتیجه این بود که سی و چند سال از زندگی ما با چاقی گذشت.

به شکل های مختلفی همواره در حال حسابرسی مسائل و مشکلات زندگی ام بودم و نمی دانستم که در تمام این لحظات در حال حسابرسی و جمع آوری اطلاعات و ارائه گزارش به خداوند هستم.

تا اینکه به لطف خدا در سال ۹۳ با موضوع قدرت ذهن و قانون جذب آشنا شدم و به مرور به قوانین جهان هستی آگاهی پیدا کردم.

به مرور سعی کردم با نگاه متفاوتی زندگی خودم را مورد حسابرسی قرار دهم و به شکل خودبخودی گزارشات ارسالی من به خداوند تغییر کرد و به همان ترتیب همزمانی ها و اتفاقاتی که در زندگی من رخ می داد نیز تغییر کرد.

تا قبل از آن خداوند را مسئول شرایط زندگی خودم می دانستم و عقیده داشتم که خداوند مرا بخاطر گناهان و انجام ندادن واجبات و … رها کرده است والا چرا باید این همه اتفاقات نامناسب در زندگی من رخ دهد؟

نمی دانستم که خداوند درباره شرایط زندگی من تصمیم نگرفته است بلکه این من هستم که در هر لحظه در حال حسابرسی شرایط زندگی و ارائه گزارش به خداوند هستم.

به همان اندازه که قواعد و قوانین حسابرسی زندگی را آموختم و گزارشات بهتری به خداوند ارسال کردم شرایط زندگی من تغییر کرد.

اگر رویای تغییر کردن دارید چاره ای جز یادگیری چگونگی حسابرسی زندگی خود ندارید.

باید آنچه از گذشتگان درباره چگونگی حسابرسی زندگی آموخته اید را رها کنید چرا که آموخته های ما همه در جهت ارائه گزارشات نامناسب از وضعیت زندگی به خداوند می باشد و نتیجه این طریق عملکرد واضح است.

هدایت شما به سایت تناسب فکری به درخواست خودتان از خداوند برای بهبود شرایط زندگی تان صورت گرفته است.

درست است که شما همواره در حال ارسال گزارش نامناسب به خداوند بودید اما گهگاهی به اینکه چقدر خوب می شد اگر شرایط زندگی شما تغییر می کرد فکر کرده اید.

حتی شاید این نگرش به شکل حسرت زندگی دیگران را خوردن در شما شکل گرفته باشد اما در نهایت این درخواست های اندک در میان انبوه گزارشات نامناسب توسط خداوند پاسخ داده شده است و اکنون شما در حال دریافت آگاهی های مناسب برای تغییر روند حسابرسی و ارائه گزارشات زندگی خود به خداوند هستید.

ارائه گزارش حسابرسی آگاهانه به خداوند می تواند این نگرش یا عادت را در شما تقویت کند که لحظات بیشتری به این طریق عمل کنید.

زمانی که وضعیت کنونی و تغییراتی که به شکل های مختلف در زندگی خود در مقایسه با مدتی قبل مشاهده می کنید را شرح می دهید در واقع در حال حسابرسی به شکل مثبت و ارائه گزارش بهبود در وضعیت زندگی خود هستید.

تعجبی ندارد که خداوند برنامه ادامه زندگی شما به شکلی تنظیم خواهد کرد که همزمانی های مناسب جهت وقوع وقایع و اتفاقات همسو با گزارشات ارسالی شما را در زندگی تان تنظیم می کند.

به همین دلیل ساده است که هرچه بیشتر در مسیر تغییر کردن حرکت کنید به مرور گزارشات ارسالی شما به خداوند مثبت و مثبت تر خواهد شد چون واقعیت زندگی شما به شکلی تغییر می کند که تجربیات زندگی شما باعث شکل گیری احساس خوب و رضایت بخش در وجودتان می شود و این یعنی ارائه گزارشات خوش احساس همیشگی به خداوند.

درباره وضعیت فعلی خود در مقایسه با مدتی قبل که تازه به سایت تناسب فکری هدایت شده اید شرح دهید. این تمرین قوی ترین تمرین یادگیری نحوه حسابرسی با نگرش مثبت و ارائه گزارش خوش احساس از وضعیت کنونی خود به خداوند است.

به این شکل شما انتظار گسترش نکات مثبت و تغییرات خوش احساس که به تازگی تجربه کرده اید را در خود و سیستم پاسخ دهی خداوند ایجاد خواهید کرد.

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همشگی شما: رضا عطارروشن

اخطار
با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

Rating 4.40 from 42 votes

https://tanasobefekri.net/?p=42810
برچسب ها:
23 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      امتیاز کاربر: 26882 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 2,195 کلمه

      به نام خدای مهربان

      سلام به همه عزیزان

      تغییرات من تقریبا از یک سال و نیم پیش شروع شد. که شروعش از استفاده از دوره ورود به سرزمین لاغرها بود، این در زمینه لاغری بود. اما تغییر من در چیزهای دیگه از شکرگزاری شروع شد، که باعث شد به خیلی چیزهای دیگه هدایت بشم. 

      من اصلا هیچ احساسی از خداوند نداشتم، همش چیزهایی بود که از دیگران شنیده بودم. اما تونستم خدا و احساس کنم، که همین مسئله خودش باعث تغییرات زیاد من شد. 

      من جوری شده بودم که هرجا رو نگاه میکردم زیبایی میدیدم. تو همین شهر‌، ها!؟ همین شهری که همیشه زشت میدیدمش. اصن بارون میومد من کیف میکردم، قبلا که همچین احساسی نداشتم. الانم که برف اومده هی میرم پنجره و باز میکنم کوچه و نگاه میکنم، نفس عمیق میکشم، از سرمایی که به صورتم میخوره کلی عشق میکنم. قبلا که اصن هیییچ. 

      جالبه که آدم آرومی بودم اما الان خیلی خیلی آروم‌‌تر از قبل شدم. متوجه شدم دیگه مثل قبل هیجانی نمیشم. یعنی اگه چیز خوشحال کننده‌ای پیش بیاد، یا حتی ناراحت کننده، به اون صورت نوسانات هیجانی ندارم. ذهنم خیلی زیاد آروم تر شد. قبل تغییراتم ذهنم بسیار شلوغ و بهم ریخته بود، اصلا نمیتونستم خودم و آروم کنم. اما بعد تغییراتم به آرامش عجیب ذهنی رسیدم. اصلا همین آرامش ذهنیم باعث شد که خیلی شخصیتم تغییر کنه. 

       یک سال پیش در دانشگاه واحدهای زیادی برداشته بودم که تمام هفته و از صبح تا عصر دانشگاه بودم. درس‌هایی داشتم که استاداش خیلی زیاد سر تمرینات و کارها عصاب آدم و بهم میریختن، خیلی وضعیت حرص‌درآر و ناآرومی بود. اصن من میدیم چقدر دوستان و همکلاسی‌هام نا آرومن، دارن حرص میخورن، چقدر فشار رو عصابشونه. اما من به خاطر آگاهی‌هایی که اون زمان یادگرفته بودم و ذهنم آروم شده بود خیلی خیلی عالی تونستم ذهنم و کنترل کنم. اصن اگه اون چند ماه ذهنم و کنترل نمیکردم واقعا دیوانه میشدم و ضربه میخوردم. اما عجیب آروم بودم. کلی برای خودم تجزیه تحلیل میکردم که آره به فلان دلیل استاد اینجوری رفتار میکنه، به فلان دلیل درس این شکلیه، تمرینات این طور شده، قضیه دانشگاه فلان شکله. و خودم و بسیار آروم و بی اهمیت به مسائل میکردم. دقیقا همون زمانی هم بود که پارسال شلوغ شد و کلی درگیری بود. همه‌ی بچه‌ها، همه‌ی اطرافم پر بود از آدمای عصبانی، از گله و شکایت‌ها، از ترس، از ….. هی کلاسا رو بچه‌ها کنسل میکردن اعتصاب میکردن، با استادا بحث میکردن، به من گفتن تو فلان فلانی که میری سر کلاس، تو حیاط دانشگاه جمع میشدن اعتراض میکردن که فلان استاد و اخراج کنین، مدیر گروه‌ه و اخراج کردن و… . اما من تو حال خودم بودم. اصلاااا به هیچ کدوم از خبرها توجهی نمیکردم. اصلا گروه دانشگاه و که بچه‌ها درباره درگیری‌ها و مسائل اون زمان صحبت میکردن نمیخوندم، کلا از گروه لفت دادم. توی اینستا حتی یک دونه ویدیو درباره‌‌ی اون چیزها ندیدم. حتی اگه تو خونه بحثی دربارش میشد من تو گوشم هندزفری میزاشتم فایل گوش میدادم. سرم فقط گرم لاغری با ذهن، آگاهی‌ مختلف زندگی، و درس دانشگاهم بود. به هییچ چیز توجه نکردم. 

      اون زمان که برای خیلی‌ از مردم دوران تاریکی بود برای من یک شکوفایی و روشنایی بود. یکی از بهترین زمان‌های زندگیم بود. اصلا درواقع دوران بیداری من بود. من هرجا رو نگاه میکردم زیبایی میدیدم، اخلاقم اروم شده بود، با بچه‌ها دوستانه‌تر بودم، مهربان‌تر بودم، با خودم مهربان‌تر بودم، میخندیدم، کلی لبخند میزدم، سعی میکردم از هرچیزی که انجام میدم لذت ببرم، حتی از درس‌هایی که متنفر بودم و استادش خوب نبود هم سعی کردم دربارشون آروم باشم و فقط با آرامش کاری و که باید انجام بدم. 

      دوستم میگفت فاطمه تو چطوری انقدر آرومی من نمیتونم. میگفت چطوری حالت خوبه. نگران بودن که مدیر گروه و اخراج کردن، حالا ترم دیگه معلوم نیست درس و دانشگامون چطور بشه، چه وضعی پیش بیاد، همه چی بهم میریزه، اما من اصلا برام مهم نبود. گفتم این زندگی یک آدم دیگست به من ارتباطی نداره که بخوام نگران باشم. خودم و درگیر مسائل دیگران نمیکردم. درباره‌ی خیلی از چیزها حرف نزدم. غیبت نکردم. درباره‌ی حال بد و چیزهای منفی صحبت نکردم. اصلا غرغر نکردم، حتی یک روز به خودم اومدم دیدم من مدتیه که تو خونه غر نزدم. از حال بدم نمیگم(حالمم بد نبود که بخوام بگم. یه بار خواستم غر بزنم که سریع یادم اومد نباید این کار و کنم ). اگر کسی حرفی بهم میزد ناراحت نمیشدم و تو ذهنم تحلیل میکردم که این شخص به فلان دلیل درونی که داره این حرف و زده، پس درواقع چیزی در ذهنش داره که با خودش درگیره. اگر چیزی پیش می‌اومد که باعث ناراحتیم میشد کلی ذهنم و کنترل میکردم که بهم نریزم، حالم خراب نشم. یک قضیه‌ای پیش اومد که خیلی برامن باعث تشویش شد، تو خونه چند ساعت بحثش شد. تمام اون مدت من سعی کردم لبخند به لب داشته باشم، گریه نکنم، و هی به خودم امید بدم که چیزی نیست، هنوز چیزی نشده، نترس. و دقیقا بعدش متنی دیدم که فکر کنم از قران بود که تقریبا منظورش این بود که نگران چیزی که هنوز اتفاق نیوفتاده نباشم. این جمله خیلی بهم تسلی داد و تونستم خیلی از نگرانیم کم کنم. خداروشکر دیگه حرفی از اون قضیه نشد و تموم شد، و من نفس آزادی و راحتی کشیدم. 

      بچه‌ها‌ی دانشگاه بهم سلام میکردن. اصلا جالب بود میومدن با من حرف میزدن. یه دختری بود از من خوشش اومده بود میگفت من خیلی بامزم، و توی اون ترم خودش و باهام و دوست کرد. یه دختر دیگه میومد با لبخند بهم سلام میکرد و بهم دست میداد. ارتباط‌های جدید برقرار شد یعنی که دختر عموم که قبلا اصلا باهم حرف نمیزدیم خودش اومد بهم پیام داد که باهم بریم بیرون. اون زمان کلی هدیه گرفتم از فامیل‌هامون. خودشون بهم محبت میکردن، حرف‌های قشنگ بهم میزدن. بابام رفت بدون اینکه من ازش بخوام کلی ماشینم و آپدیت‌های مختلف روش انجام داد و مشکلاتش و برطرف کرد. دیگران با من مهربان رفتار میکردن. جالبه که ترسم از حشرات یکم کمتر شد بدون اینکه بخوام دربارش کاری کنم. گربه‌ها میومدن پیشم و اجازه میدادن نازشون کنم. دورم میچرخیدن و خودشون و به پاهام میمالیدن. درسته که اکثرشون غذا میخواستن اما یکیشون بود فقط محبت میخواست. به یک گربه‌ای از غذای خودم دادم و بعدش پشتش و بهم کرد و همونجا به شکل نون نشست. شکل نون اینطوریه که شبیه نون همبرگری میشینن، دست و پاهاشون و جمع میکنن زیرشون، دمشون هم گرد میکنن دورشون، و وقتی نگاشون میکنی شبیه یک نون همبرگردی گرد هستن که انگار اصلا دست و پا ندارن. وقتی اینشکلی کنارت میشینن یعنی بهت اعتماد دارن. 

      رفتیم مسافرت جایی که من چندبار دربارش آگاهانه رویاپردازی کرده بودم. بابام یک اتاقی برامون گرفت که ویوش به سمت محوطه‌ی باغ و دریا باشه که من بشینم بیرون و نگاه کنم و لذت ببرم. اون مسافرت یکی از بهترین مسافرت‌هایی بود که رفته بودم. چون خیلی اون زمان حالم و خوب کرده بودم و چقدر زیبایی دیدم و چقدر لذت بردم، چقدر بهم خوش‌گذشت. 

      در گذشته خیلی به این اهمیت میدادم که چی بپوشم و دیگران دربارم چی فکر میکنن، اما الان اصلا برام مهم نیست. اصلا به این که بقیه چی میگن، من چی بپوشم، و این جور چیزا فکر نمیکم. دیگه درحدی شده که میتونم با پیژامه برم بیرون و اصلا برام مهم نباشه. 

      من قبلا اصلا نمیدونستم که وقتی به چیزهای منفی توجه میکنم باعث میشه که به خودم جذب کنم و در زندگی به شکلی اون و تجربه کنم. اما الان خیلی مواظب هستم که به چه چیزهایی توجه میکنم. که باعث شده حالم بهتر باشه، ذهنم آروم‌تر باشه، خودم و کمتر با دیگران مقایسه کنم، آشفتگی‌ام کمتر بشه. 

      در بعضی جاها که ممکنه احساس ترس کنم یادم میوفته که خدا مواظب منه، اینطوری آرام میشم و خیالم راحته. 

      وقتی سوالی دارم مطمعنم که خدا به یه شکلی جوابم و میده. چون چندین بار سوالی داشتم، و مدتی بعد جوابش و دریافت کردم. 

      الان خودم و ارزشمندتر میبینم، نه چیزی که میپوشم. در گذشته دوست‌هایی داشتم که مدلشون اینطور بود که خیلی به قیافه اهمیت میدادن. به هر حال خودم و ازشون جدا کردم و نزدیک ۸ سال هیچ ارتباطی باهاشون نداشتم. حالا دوستم که از بچگی باهاش دوست بودم اومد گفت با اون بچه‌ها میای بریم بیرون صبحانه بخوریم؟ با خودم گفتم این دوستم هنوز از زمان قدیم دل نکنده. میگفت من خیلی به گذشته فکر میکنم، ولی من گفتم برعکس اصلا درباره‌ی گذشته فکر نمیکنم. بعدش من یه دفعه تمام خاطرات اون زمان به یادم اومد. چیزی که به فکرم اومد این بود که من قبلا قرار با همین دوستم و رد کردم چون از چاقیم خجالت میکشیدم، چون خال روحیم بد بود، چون نمیتونستم خوشحال باشم و خوش برخورد باشم. دیدم الان چاقیم و قبول کردم و از خودم و جسمم بدم نمیاد. حالمم خوبه پس این قضیه اوکیه. بعد به این فکر کردم که حتما از من میپرسن چه خبر چیکار میکنی، خب منم که کاری نمیکنم پس خجالت میکشم از خودم و زندگیم حرف بزنم، خوشم نمیاد همه از من میپرسن چیکار میکنی. راستش مدتی با خودم فکر کردم، با خودم حرف زدم. با خودم گفتم من اون آدم قبلی نیستم، خیلی فرق کردم. دیگه از اینکه دیگران دربارم چی فکر میکنن خجالت نمیشکم، دیگه این ذهنیت دخترونه‌ی بچگونه و سطح پایین و مسخره که فلانی چی پوشیده یا مثلا چه تغییری تو ظاهرش داده و خیلی وقته ندارم(چون این دوست‌ها این طور بودن، این فکرها به ذهنم رسید). با خودم گفتم حالا این افراد ذهنیتشون اینه، چیزهایی که بهش اهمیت میدن اینه، دلیل نمیشه که منم خودم و به شکل اونا دربیارم. من کلا در ظاهر و فاز و شخصیت و کلی چیز دیگه در نقطه مقابل اون‌ها قرار دارم. در کنارشون مثل تافته جدا بافته‌ام. اونا خیلی خانومانه‌ان من خیلی بچگونه و ساده و راحت. اونا شاید کار میکنن درامد دارن، اما من رفتم دانشگاه. اما این دلیل نمیشه که مثلا من مشکلی دارم، من مدلم اینه. خیلی هم خوبم، خیلی هم با ارزشم، در این مدت کلی ذهنیتم تغییر کرده، کلی خودم و بهتر کردم، کلی متوجه ارزشمندی خودم شدم. چیزی که ارزشمنده من و افکارم و دیدگاهم هست، نه کار و ظواهرم. از اخر با خوشحالی گفتم که منم میام. چه بهتر میرم یه دوری میزنم، هوا میخورم. به قول مامانم فقط همون صبحانه‌اش خوبه 😆. البته که من قبلش اصلا به صبحانه فکر نکردم و برام مهم نبود. یعنی اگه مامانم نمیگفت هیچ اهمیتی به صبحانه نمیدادم. این به خاطر تغییراتی هست که کردم. که خوردن و به عنوان هدف تفریح نگاه نکنم. 

      من اصلا به این چیزها فکر نمیکردم، اما چون یه دفعه این قضیه پیش اومد بهش فکر کردم و این قضیه و برای خودم حل کردم. اینا رو گفتم که بگم من اینطور تغییری داشتم. که با خودم صحبت میکنم، چیزی و که از نظرم اشتباهه، اگه دارم تفکر اشتباه میکنم، اگه دارم حس بد به خودم میدم، میام باخودم حرف میزنم و بر اساس چیزهایی که یادگرفتم قضیه و برا خودم حل میکنم. با خودم جوری حلش کردم که در نهایت به ارزشمندی من ختم شد. 

      در گذشته اصلا اصلا اصلا این چیزها و نمیدونستم. اون ترس و خجالت و به زور تحمل میکردم، یا ازش فرار میکردم. اما الان یاد گرفتم که با خودم صحبت کنم. چیزهای اشتباه که در ذهنم و افکارم دارم رو درست کنم. از چیزی فرار نکنم، بیام اصلاحش کنم. من مسئول افکارم هستم. 

      چند هفته پیش بابام میگفت بیاین بریم مسافرت، میگفتم من دوست ندارم بیام، چون میخواستم رو دوره‌ام کار کنم، با مسافرت کارم مشکل میشه. میگفت تو که نمیری شیفت بدی و فلان چیزها رو ببینی و …. میگفت خسته شدم. به خاطر بابام قبول کردم و عصاب خورد نکردم. اتفاقا اومدم ذهنیتم و تغییر دادم که اشکال نداره میرم چیزهای جدید میبینم، راه میرم، لذت میبرم. برنامه هم ریختم که چطوری میثاق‌نامه و اجرا کنم، کی بشینم فایل گوش بدم و تمرین بنویسم. با خودم میگفتم خدایا من الان دارم در جهت تغییر خودم اقدام میکنم. هروقت ادم داره رو خودش کار میکنه شرایط زندگیش هم جوری میشه که بتونه در جهت پیشرفتش قدم برداره. سال پیش که دقیقا داشتم این کار و میکردم اصلا هیچ چیزی نبود که برنامه روزانه من و بهم بزنه. همه چیز به نفع من بود. انگار همه کنار کشیده بودن که من بتونم رو خودم کار کنم. دیگه نه مهمونی بود، نه شهرستان رفتن، نه بیرون. میگفتم خدایا من الان دارم رو خودم کار میکنم چرا این مدت این همه چیز پیش میاد که برنامه و آرامش من و بهم میزنه. حالا چند ماه همه چیز آروم بودا، حالا که من اومدم دوره و شروع کردم کلی اتفاق و مسائل پیش اومده. به هر حال در هر شرایطی بود تمریناتم و انجام دادم. چند روز پیش یه دفعه بابام گفت مسافرت و میخوام کنسل کنم به این دلیل و اون دلیل. هیچی دیگه بلیط هواپیما، و رزرو هتل و کنسل کرد. و به نفع من شد که بتونم در آرامش فایل گوش بدم و تمرین کنم. 

      فعلا همین‌ها به خاطرم رسید. آخر سالی یک حسابرسی درباره‌ی تغییراتم کردم. الان که تغییراتم و نوشتم بیشتر اشتیاق پیدا کردم که بیشتر رو خودم کار کنم، و خودم و بهتر کنم. راستش یه جورایی یادم رفته بود چه همه تغییرات داشتم. البته خب یه جوری میشه که ادم عادت میکنه. اما باید هر چند وقت تغییراتم و به خودم یاداوری کنم که ببین چه همه پیشرفت کردی، چه همه خوب شدی. پس بازم ادامه بده. 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 20 از 4 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 26882 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 68 کلمه

      سلام خدمت شما دوست عزیز و گرامی

      خیلی ممنونم از انرژی خوبی که بهم دادید ☺️ خیلی ذوق کردم. 

      چقدر جالب که تا حالا از این زاویه به خودمون نگاه نکرده بودم که ما مشاور و روانکاو خودمون میشیم. درسته واقعا خیلی عالیه که میتونیم اینطوری به خودمون تکیه کنیم، و خودمون و قوی‌تر کنیم. 

      خیلی خوشحالم که کامنت من حس خوبی بهتون داده 💖🌻

      شاد و سلامت و موفق باشید ⭐🙏 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم