به نام خداوند مهربان
یکی از بزرگترین موانع انسان در رسیدن به خواسته ها و آرزوهایش منطق ذهنی اش می باشد.
منطق ذهنی همان شیطان درون می باشد که همواره در تلاش است تا انسان را از حرکت برای رسیدن به آرزوهایش منصرف کند.
منطق ذهنی
منطق ذهنی من با شما و دیگران متفاوت است. هر انسانی بر اساس اطلاعاتی که در طی زندگی روزمره در ذهن خود ذخیره کرده است دارای منطق های ذهنی مختص خودش است.
این طبیعی است که همه ما به دلیل ایرانی بودن، داشتن زبان و فرهنگ یکسان برخی منطق های ذهنی مشترک و مشابه یکدیگر داشته باشیم اما هر فرد به شکل شخصی منطق های ذهنی مختص خودش دارد.
شاید همه افراد چاق این منطق ذهنی مشترک را داشته باشند که لاغر شدن کار سخت و رنج آوری است درصورتی که چاق شدن خیلی راحت و منطقی است.
اما همه افراد چاق درباره اینکه خوردن میوه ها چاق کننده هستند یا خیر نگرش مشابه و یکسان ندارند.
بنابراین در ذهن همه افراد چاق منطق های ذهنی مشترکی وجود داد که همواره به آنها گوشزد می کند: تو لاغر بشو نیستی! به این دلیل تو نمی تونی لاغر بشی! به اون دلیل تو با بقیه فرق داری و لاغر نمیشی.
آنچه درباره لاغر نشدن در ذهن ما همواره در حال مرور شدن است، همان منطق ذهنی است که در واقع مهمترین مانع لاغری می باشد که توجهی به آن نمیشود.
بنابراین برای این منظور که موانع ذهنی خود در راه رسیدن به تناسب اندام مورد نظر را کاهش دهیم لازم است که همزمان با ایجاد تصاویر ذهنی متناسب در ذهن ناخودآگاه، فرمول های ذهنی لاغر شدن در ذهن آگاه خود ایجاد و به این شکل منطق ذهنی لاغر شدن را در ذهن خود ایجاد کنیم.
برای این منظور نیاز است از طریق پاسخ دادن به پرسش های تکراری این فرمول را در ذهن منطقی خود ایجاد کنیم.
برنامه ریزی منطق ذهنی
فایل صوتی را با دقت گوش کنید.
سوالات مربوط به برنامه ریزی منطق ذهنی
۱– متناسب بودن چه حسی داره؟
۲- از چه تغییراتی در جسم خودت لذت می بری؟
۳- چه بازخوردی از اطرافیانت دریافت کردی؟
۴- چه تغییری در افکار و رفتار جدید خودت مشاهده میکنی؟
۵- چه اصلاحاتی در جهت بهبود روند متناسب شدن خودت می تونی ایجاد کنی؟
تمرین
۱- پیشنهاد می شود ابتدای روز به سوالات مطرح شده در بخش نظرات پاسخ دهید. انجام این تمرین در هر ساعتی از روز تاثیرگذار می باشد.
۲- برای سهولت در انجام کار سوالات را در بخش نظرات کپی کنید و سپس به هر سوال پاسخ دهید.
۳- می توانید در گوشی همراه خود سوالات را در بخش نوت گوشی ایجاد کرده و هر روز به آنها جواب دهید.
۴- برای ایجاد انگیزه و اشتیاق بیشتر هر روز که به سوالات جواب می دهید تعداد روزهایی که این کار را انجام داده اید ذکر کنید (روز ۱، روز ۲، روز ۳، …) و سعی کنید شمارش روزها را تا روز ۳۰ و سپس تا روز ۶۰ و به همین ترتیب ادامه دهید.
نمونه تمرین خودم
روز ۹:
۱- متناسب بودن چه حسی داره؟
متناسب بودن حس آزادی و رهایی از افکار مربوط به چاقی و خوردن داره.
متناسب بودن حس قدرتمندی و مسلط بودن بر زندگی بهم میده.
متناسب بودن حس شادابی و سرزندگی بهم میده
۲- از چه تغییراتی در جسم خودت لذت می بری؟
از اینکه شکمم صاف و جمع و جور شده لذت می برم.
از اینکه قسمت سینه و سرشانه ها خوش فرم شدن خیلی لذت می برم.
از اینکه دارم عادت های غذایی رو به شکلی که حس آزادی و رهایی بهم بده اصلاح می کنم حس خوبی دارم.
۳- چه بازخوردی از اطرافیانت دریافت کردی؟
همسرم از دیدن تناسب اندام من خیلی لذت می بره و بهم تبریک گفت.
دوستانم از دیدن اندام جدید من تعجب کردند و بهم تبریک گفتند.
بچه های سایت از اینکه اندام من بهتر از قبل و تناسب اندام من ایده آل تر شده بهم تبریک گغتن و انگیزه می گیرن که با این مسیر رو ادامه بدن.
۴- چه تغییری در افکار و رفتار جدید خودت مشاهده میکنی؟
می بینم که میلم به خوردن هله هوله کمتر شده و دیگه تمایلی به خوردن ندارم.
می بینم که ریزه خواری هام کمتر شده و دیگه راه به راه در ذهنم مرور نمیشه که یه چیزی بخورم.
می بینم که وقتی دارم برای بچه ها غذا درست می کنم خودم ناخونک نمی زنم
۵- چه اصلاحاتی در جهت بهبود روند متناسب شدن خودت می تونی ایجاد کنی؟
باید عادت خوردن های بدون برنامه رو اصلاح کنم و همیشه بر اساس میل و نیاز خودم غذا بخورم.
باید عادت ناخونک زدن به مواد غذایی موقع درست کردن غذا برای بچه ها رو اصلاح کنم.
باید عادت غذا خوردن در محدوده ساعت های مشخص رو اصلاح کنم.
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همشگی شما: رضا عطارروشن
هر زمان دیدگاه های این جلسه به ۲۰۰ عدد برسد جلسه بعد بارگزاری خواهد شد.
امتیاز 4.37 از 51 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
سلام استاد و دوستان ببخشید که این کامنت طولانی میشه و ممکنه مطالعهاش از حوصله تون خارج بشه…اولین روز پاییزتون مبارک… من اول فکر میکردم ۷ اسفند تولدمه بعد که اومدم توی سایت فکر کردم ۷ شهریور تولدمه ولی امروز فهمیدم تولد واقعیم امروزه اگه کامنتم رو بخونین میفهمین چرا…🍁🍁🍁💔💔💔
**********
سلام من مریم هستم و این روز اول از تمرین است.۱.متناسب بودن برای من چه حسی داره؟ برای من متناسب بودن به معنی اعتماد به نفس بالا است. توی روابطم با اعضای خانوادهم و دوستانم و حتی افراد غریبه که توی کوچه و خیابون میبینم. وقتی که متناسب هستم با اعتماد به نفس راه میرم و هرجا که دوست دارم میشینم بدون اینکه احساس کنم جای کسی رو تنگ کردم.متناسب بودن باعث میشه تو رابطه با همسرم اعتماد به نفس بالایی داشته باشم. احساس نکنم که کمبودی دارم. زمانی که میخوام توی یک جمع چیزی تعریف کنم یا در مکانی مطلبی رو ارائه کنم مثلاً میخوام جایی صحبت کنم وسخنرانی کنم به خاطر تناسب اندامم احساس خیلی خیلی بهتری دارم. از همه مهمتر اینکه وقتی خودم رو میبینم توی آینه به خودم افتخار میکنم عاشق خودم هستم قربون صدقه خودم میرم. خودم رو لایق بهترینها میدونم بهترین لباس بهترین جایگاه و حتی بهترین احترام
💐💐💐💐💐💐💐
۲. از چه تغییراتی توی خودم لذت میبرم؟از اینکه اینقدر با اعتماد به نفس شدم. از اینکه مرتب دنبال دریافت تایید از دیگران نیستم. از اینکه لباسهایی که دوست دارم اندازمه. آخه قبلاً خودم خودم رو تایید نمیکردم بعد انتظار داشتم دیگران من رو تحسین و تایید کنند. دائماً عین گل آفتابگردان به دنبال دریافت نوری از سمت دیگران میچرخیدم.کمرم باریک شده میتونم لباس هایی که دوست دارم رو از اینترنت سفارش بدم. از اینکه به خاطر پایین تنه چاقم دیگه خجالت نمیکشم . قبلا که چاق بودم همیشه به خاطر اینکه آدم مذهبی هم هستم معذب بودم دائم حس میکردم که الان لباسم تنگه کوتاهه بهم چسبیده…. همیشه لباسهای سایز بزرگتر میخریدم.از اینکه بازوهام باریک شده. از اینکه زانو دردم خوب شده از اینکه دیگه قوز نمیزنم از اینکه شکمم زیر لباس بیرون نمیزنه. از همه اینها خوشحالم.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻۳. چه بازخوردی از اطرافیان دریافت کردم؟از زمانی که لاغر شدم هر کس من رو میبینه کلی ذوق زده میشه و میگه وای چیکار کردی چقدر عوض شدی چقدر جوونتر شدی. مریم چقدر باکلاس شدی چقدر صاف راه میری. عجب لباسهای شیک و باکلاسی میپوشی. میشه به من هم بگی چیکار کردی؟چه جالب که هر چیزی دوست داری میخوری و هر روز داری متناسبتر میشی! مریم از وقتی که متناسب شدی چقدر سلیقت تو لباس پوشیدن بهتر شده! کسانی که بهم نزدیکن میگن که قبلاً که چاق بودم همیشه نگران سلامتیم بودن نگران اینکه مبتلا به دیابت چربی خون یا فشار خون نشم اما الان خیالشون راحت شده که به خاطر تناسب اندامی که دارم احتمال اتفاقات بد برام خیلی کمتر شده.
حتی یه نفر از عزیزانم که خیلی لاغره و لباساش اصلاً ازم نمیشد الان با کمال میل لباسهاش رو با من عوض میکنه…
🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹۴. رفتارم چه تغییری کرده؟از وقتی که متناسب شدم دیگه تند غذا نمیخورم یواش غذا میخورم. حتی اگه یه قاشق هم بمونه خودم رو مجبور نمیکنم که بخورم .اگر غذا میسوزه یا خراب میشه اونو میریزم دور و خودم رو مجبور نمیکنم که بخورم . (آخه قبلاً که چاق بودم اینجوری بود که مثلاً اگر یک عالمه کوکو سبزی درست میکردم و یهو میسوخت برای اینکه دور نریزم خودم مینشستم اون کوکوهای سوخته رو میخوردم برای شوهرم و پسرم غذای تازه درست میکردم. این کار بسیار بدی بود چون علاوه بر اینکه برای سلامتیم ضرر داشت اتفاقی که میافتاد این بود که خب اون مواد برای سه نفر بود در واقع من داشتم غذای سوخته سه نفر رو میخوردم.)غذایی شور بشه یا تند بشه میندازم دور . این موضوع هم مثل غذای قبلی همونطور. مثلاً غذا شور میشد یا تند میشد تند تند مینشستم میخوردم که دور نریزم. یا مثلاً اگه غذا میموند امروز میخوردیم دوباره یکم دیگه فردا میخوردیم دوباره پس فردا شوهرم میگفت دیگه اون غذا رو بریز دور میگفتم نه شما غذای تازه بخورین من اونو میخورم… سم میخوردم… چیزی که از خاصیت افتاده بود و چیزی که اصلاً خودش برای بدن مضر بود میخوردم…
از وقتی که متناسب شدم موقع غذا دادن به پسرم دیگه خودم ناخنک نمیزنم .وقتی جایی هستم که چند جور غذا سر سفره هست یا اینکه مثلاً غذای ناهار مونده برای غذای شام هم چیز جدید درست کردم، از یکیش میخورم نه اینکه همه رو با هم قاطی کنم .وقتی که غذا میخورم یواش میجوم قاشقم رو زمین میذارم صاف میشینم سر سفره قوز نمیزنم خم نمیشم رو غذاها انگار که از قحطی در رفتم. 😭زمانی که چاق بودم وقتی که سر سفره فیلمی ازم گرفته میشد یا اینکه مثلاً اگر خودم رو یک لحظه از بیرون میدیدم دلم میخواست از خجالت بمیرم. جالبه از وقتی که به تناسب اندام رسیدم رفتارهام خیلی مثل یک بانوی متشخص شده ی با طمأنینه عمل میکنم خیلی یواش غذا میخورم یواش صحبت میکنم حتی حرف زدنم تغییر کرده یواش یواش حرف میزنم با صدای آروم شمرده شمرده حرف میزنم مواظب لغاتی که استفاده میکنم هستم. باورم نمیشه که تمام اینها رو از تناسب اندامم دارم. قبلاً چون فکر میکردم لایق هیچی نیستم دقیقاً همونجوری رفتار میکردم که ازش متنفرم…😡
سر سفره هول نیستم که از بقیه جا بمونم! قبلاً فکر میکردم مسابقه است زودتر از شیرینیها بخورم تا بقیه نخورند تیکههای بیشتر غذا رو بخورم که شوهرم پیتزا رو تموم نکنه! خجالت میکشم که بگم قبلاً توی مغزم مینشستم میشمردم که شوهرم چند تا تیکه از پیتزا رو خورده و من تیکه چندممه…🙄وقتی که میریم بیرون همش فکر این نیستم که الان بریم چی بخوریم چی نخوریم سعی میکنم از اون جایی که هستیم لذت میبرم حالا اگه داریم با ماشین توی سطح شهر میگردیم از شهر لذت ببرم از چراغ مغازهها از چراغ توی خیابونها از رفت و آمد آدمها اگه بارونه از شرشر بارون اگر تابستونه از جنب و جوش بچهها و رفت و آمد آدمها و بازار… از فروشگاههای رنگارنگ… حتی نگاه کنم ببینم تابلوی مغازهها با هم چه فرقی داره… یکی قدیمیه یکی جدید…🥹🍁🍁🌾🍂💐اگر رفتیم خارج از شهر از طبیعت از دیدن کوه از مشاهده ماه لذت ببرم…😍وقتی میریم چیزی سفارش بدیم یه چیز سفارش میدم. همه چیز رو با هم سفارش نمیدم. چون میدونم باز هم میتونیم بیایم اینجا و این بار یه غذای جدید رو امتحان کنیم 👏🏻از وقتی که به تناسب اندام رسیدم دیگه توی همه رفتارهام به تناسب رسیدم توی همه کارهام به حد وسط رسیدم دیگه دست از افراط و تفریط برداشتم .قبلا یا زیادهروی میکردم تو خوردن و یا اونقدر کم میخوردم که بیحال و بیانرژی میشدم .یادمه زمانی که اضافه وزن داشتم هیچ مکمل غذایی مصرف نمیکردم مثلاً قرص آهن یا ویتامین دی هم حتی نمیخوردم .یادمه یه مدت زیاد سرما میخوردم و یکی از دوستام بهم پیشنهاد کرد که از همون سانستول که به بچت میدی خودت هم بخور .بعد از یکی دو روز که شروع کردم به خوردن یکی دیگه از دوستام گفت وای نکن تو چاق هستی و سانستول باعث میشه چاقتر بشی . یادمه من و شوهرم و پسرم سه تایی با هم میخوردیم و این شده بود یه قرار شبانه بین ما سه تا یه جورایی یه تفریحی برامون شده بود. بعد من یهو زدم زیر همه چی . هر شب شوهرم میگفت خب تو هم بیا یه قاشق بخور بیا اصلاً ما دو قاشق میخوریم تو یه قاشق بخور من میگفتم نه من اصلاً لب نمیزنم… میگفت آخه خوبه ویتامین داره تقویت میشی انقدر مریض نمیشی…من حتی از میوه خوردن هم میترسیدم اما الان از همه نعمتهای خدا لذت میبرم …الان که دارم این بخش رو مینویسم گریهم گرفته… بذارین جواب سوال ۵ بدم و بعد بعدش میگم چرا گریهام گرفت…
🍂🍂🍂🍂🍂🍂۵. چه تغییری باید بدم؟به نظرم چیزی که باید ترک کنم فکر کردن به سایزم و وزنم هست .مقایسه کردن خودم با دیگران است .من هنوز تا تناسب اندام کامل راه دارم اما باید همین حالا هم از چیزی که هستم لذت ببرم و خودم را دوست داشته باشم نه اینکه منتظر آن روز موعود باشم .زمانی که یک خوراکی خوشمزه توی یخچال هست همش بهش فکر نکنم .از چشیدن مکرر غذا پرهیز کنم چون با یک قاشق چشیدن وسوسه میشم که بیشتر و بیشتر بچشم …زمانی که گرسنه شدم غذا بخورم من نگران چاق شدن نباشم .زمانی که گرسنه شدم آنقدر که بدنم لازم دارد غذا بخورم نه اینکه آنقدر کم بخورم که مجبور شوم دوباره بروم بخورم .از ترس اینکه یکی دو ساعت دیگه گرسنه بشوم الان پرخوری نکنم .دنیا به این آبادی هر وقت که بخواهم غذا هست لازم نیست الان مثل شتر کوهان خودم را پر کنم 🤣🤣🤣
پایان این بخش
و اما یه صحبت دوستانه ؛
استاد عطارروشن عزیز دوستان عزیزم زمانی که داشتم سوال ۴ رو جواب میدادم حالم خیلی بد شد و گریهام گرفت.من وقتی که بچه بودم خیلی رفتارهای دخترانه داشتم درست تا زمانی که چاق نشده بودم.
عادت داشتم پیراهن بپوشم خیلی آروم حرف میزدم جوری که همه بهم میگفتن بلند حرف بزن ببینم چی میگی! توی نشست و برخاستم هم خیلی رفتار دخترانه داشتم. موقع غذا خوردن کم غذا میخوردم یواش غذا میخوردم. یادمه بچه بودم به معنی واقعی کلمه دختر بودم. وقتی میگیم یه دختر بچه تو چی تو ذهنمون میاد از ظرافتش از لطافتش از ادبش…یک دختر بچه واقعی بودم…
درست از زمانی که چاق شدم خودم را لایق هیچ چیزی نمیدونستم نمیخوام حالا بگم خیلی اهل کمالاتم خیلی تحصیل کردم اما من مدارکمو از یک دانشگاه معتبر گرفتم توی یک رشته بسیار عالی گرفتم. و باورتون نمیشه همیشه شلخته لباس میپوشم رفتارم گفتارم کردارم منشم نشست و برخاستم حرف زدنم هیچ کدومش شبیه خودم نیست شبیه اون چیزی که همیشه آرزو داشتم باشم نیست… برعکس افتضاحه…اگر از من میپرسیدن مریم دوست داره چه شکلی باشه میگفتم دقیقاً چیزی که الان نیستم…😮💨😮💨😮💨نمیدونم چه جوری بگم… اهل مطالعه هستم … میگم واقعاً قصد ندارم از خودم تعریف کنم ولی خیلی کتاب میخونم من دایره لغات بسیار خوبی داشتم من ادبیات بسیار خوبی داشتم…خبری از هیچ کدوم نبست…و باورتون نمیشه از خودم چی ساختم…😕🫤☹️قلبم گرفت وقتی اون بخش رو جواب دادم…😭💔پدرم خدا بیامرز خیلی غصه میخورد میگفت چرا اینجوری رفتار میکنی؟؟؟ دختر من کو؟ عین آدمهای لات حرف میزنی…همسرم میگفت ظرافت زنانه ت کو؟خواهر همسرم میگفت چرا قدر خودت رو نمیدونی ؟اگر متنی مینوشتم مادرم و مادر همسرم میگفتند اینو تو نوشتی!؟؟؟ یعنی چنین ادبیاتی چنین دایره لغتی را از من انتظار نداشتند…😕😮💨
همین دوست ندارم دیگه بیشتر بگم… صورتم غرق اشکه…… استاد عزیزممن این مدت که توی سایت بودم دنبال لاغری بودم ولی امروز فهمیدم شما چیزی ارزشمندی رو به من برگردوندین که خیلی وقت بود دنبالش میگشتم…استاد شما یک گمشده رو به من برگردوندید…شما اون دختر بچهای رو که سالها پیش توی گذشتهام جاش گذاشتم رو بهم برگردوندین…💔💔💔یادمه هر وقت که خواهر شوهرم لباسهای دخترونه میخرید چون همسنیم دقیقاً بهم پیشنهاد میداد که مثلاً تو هم بخر و من میگفتم این چیزا فقط به تو میاد من چاقم من خیکیم من به درد نخورم من آشغالم من لایق هیچی نیستم چرا الکی پولمو حرام کنم…….به خدا قسم حتی تو لباس پوشیدنم هم با خودم لج میکردم….😭😭😭😭خیلی ظلم کردم به خودم به مادرم به همسرم به فرزندم و پدر مرحومم که همیشه میگفت چرا قدر خودت رو نمیدونی چرا یادت رفته کی هستی چی هستی چرا به کمترین چیزها راضی میشی ….
من برم
ولی باور کنید بعد از هفت سال تراپی شما امروز چیزی رو به من دادید که سالهاست دنبالشم حداقل هجده سال…
امروز دومین باره که تمرین رو انجام میدم
و به جای اینکه سوالات را تک به تک جواب بدم در قالب یک سناریو که خدم فوق العاده براش ذوق زده شدم جواب میدم.
امروز پنجشنبه سوم مهر۱۴۰۴ است و الان ساعت ۱۰ شبه. امروز که رفتم روی وزنه بعد از یک سال دیدم که تونستم از وزن ۸۲ کیلو برسم به وزن ۶۷ کیلو یعنی وزنی که یک زمانی واقعاً آرزوش رو داشتم. ۱۵ کیلو کاهش وزن توی یک سال به نظر من ار فوق العادهای بود…امشب برای من شب خیلی خوبی بود.بذار از صبح شروع کنم! امروز از صبح کارهامو خیلی تند تند و فرز انجام دادم خونه رو تمیز کردم همه جا رو مرتب کردم دستمال کشیدم ناهار رو حاضر کردم. غذا خوردیم. از وقتی که وزنم کم شده خیلی سریع میتونم کارا رو انجام بدم دیگه مثل قبل خسته نمیشم یا مثلاً زود کسل نمیشم. برای همین هم به محض اینکه ناهار رو خوردیم فوری ظرفها رو شستم چون میدونستم قراره که بعد از ظهر بریم بیرون. توی یک سال گذشته هر روز سعی کردم کمی نرمش انجام بدم بدنم نسبت به قبل خیلی قویتر شده و دیگه انجام کار خونه و خرید رفتن برام عذاب آور نیست.امروز خیلی ذوق زده بودم چون قرار بود که بعد از ظهر همسرم زودتر بیاد دنبالم تا بریم برای پاییز مانتو و پالتو بخریم. 🌞🍁🍂🧣👖🧤مانتوها و پالتوهای قبلیم رو هنوز دارم ولی همشون بهم بزرگ شدن و گشاد شدن. میخوام بعضی هاشون رو تنگ کنم بعضیها روهم میخوام ببخشم چون دیگه واقعاً قابل پوشیدن نیست. امشب من و همسرم و پسرم سه تایی با هم رفتیم خرید همون پاساژی که همیشه میرفتیم ولی با این تفاوت که قبلاً وقتی از پله بالا میرفتیم من زانوهام درد میگرفت و همیشه نفس نفس میافتادم تا دو تا مغازه میگشتیم میگفتم بشینیم پاهام درد میکنه…اما الان من از اون دوتا جلو زده بودم…😁من یه پالتو مشکی رنگ رو انتخاب کردم که اول گفتم خب چه پالتوی سادهای و فقط ازش خوشم اومد 🧐اما وقتی که پوشیدم دیدم که توی تن من بسیار بسیار زیباست و وقتی که همسرم رو صدا کردم اومد در اتاق پرو از چشماش میدیدم که خیلی ذوق زده است بهم گفت که چقدر خوشگل شدی خوشگل بودی خوشگلتر شدی وای چقدر بهت میاد مریم حتماً همینو بخر.☺️پسر کوچولوی من میگفت وای مامان چقدر خوشگل شدی 🥹شوهرم یواش سرشو آورد جلو در گوشم گفت که خیلی جذاب شدم و اینکه خیلی بهم افتخار میکنه ☺️خیلی سریع رفتیم یه شال مناسب برای روش خریدیم و بعد گفتش که به نظرم یه مانتو هم بخریم رفتیم و من یه مانتوی سبز رنگ که سرآستینش طرح گل داشت و جلو سینهاش هم طرح گل بود رو انتخاب کردم .یه مانتوی بلند عباطوری بود که خیلی ازش خوشم اومده بود و از پارسال تا حالا گذاشته بودم زیر نظر ولی هیچ وقت اندازهم نمیشد یعنی به هیکل من نمیخورد ولی حالا الان انگار برای من دوخته بودنش 😍برای اون هم یه روسری خوشگل خریدم 😬بعدش همسرم پیشنهاد داد که شام رو بریم یه پیتزا فروشی همون نزدیکی که من عاشق غذاش بودم ولی قبلاً جرات نمیکردم برم 🫤چون همیشه رژیم بودم این بار اصلاً مثل قبل نبود 😁وقتی که پشت میز نشستیم تا شام بخوریم مثل قبلاً نبود که عذاب وجدان داشته باشم که چرا اومدم فست فودی
اونقدری که دوست داشتم از غذا خوردم و بعد که احساس سیری کردم گفتم که من سیر شدم و از همسرم خواستم که به گارسون بگه یه جعبه بیاره تا ما بقیه غذامون رو برداریم .قبلاً وقتی که میرفتم فست فودی احساس عذاب وجدان میکردم که چرا اومدم اینجا و بعد میگفتم حالا که اومدم بذار زیاد بخورم چون دیگه حالا حالاها نمیام .اما الان خندیدم و گفتم که باز هم باید ما رو اینجا بیاری و همسرم هم گفت حتماً دوباره یه شب دیگه میایم شب که برگشتیم خونه همسرم گفت که دوست داره یک بار دیگه من رو توی اون لباسها ببینه بنابراین رفتم توی اتاق لباسم رو عوض کردم و یه دور پالتو و یه دور اون مانتو رو پوشیدم و گفت که واقعاً خیلی خوش هیکل شدی خیلی زیبا شدی خیلی خوشحالم که همسر من هستی …بهم گفت که تو توی این یک سال خیلی تغییر کردی و تغییر جسمی کوچکترین تغییر تو بوده .گفت که چقدر با اعتماد به نفستر شدی…چقدر شمرده شمرده و آروم صحبت میکنی قبلاً با صدای بلند حرف میزدی تند تند حرف میزدی مضطرب بودی هیجان زده بودی زود از کوره در میرفتی … خیلی حساس بودی زود گریه میافتادی همش منتظر تایید شدن از سمت دیگران بودی…اما الان خیلی آروم شدی خیلی زنانه رفتار میکنی 😍به قول خودت لیدی وار رفتار میکنی 😁و اینکه گفتش که جدیداً که دقت میکنم اصلاً مثل قبل قوز نمیکنی یعنی اون روز داشتم نگات میکردم گفتم که چیکار کرده که قدش بلند شده و خودت گفتی که به خاطر اینه که دیگه قوز نمیزنم .من واقعاً بهت افتخار میکنم 🥰و بعد با شنیدن حرفهای همسرم یاد این افتادم که جدیداً هم چند نفر از دوستان و آشنایان ازم پرسیدن که چه کار کردم که انقدر لاغر شدم از کسانی که توی محله میشناختم کسانی که توی مغازه میدیدم و با هم آشناییت داشتیم و میگفتند که وای اول اصلاً نشناختیمت 😬
خدا را شکر هیچ چیز دیگهای نیست که بخوام توی خودم تغییر بدم اما دنبال اینم که هر روز پیشرفت کنم و هر روز بهتر و بهتر بشم. دوست دوست دارم همین عادات خوبی رو که ایجاد کردم رو ادامه بدم … 👏🏻👏🏻👏🏻
سلام لیلا خانم عزیز نظر لطفتونه و خوشحالم که خوندید بله درست می فرمایید سناریو نویسی عالیه.
حالا که خدا توی زندگی قلم رو به دست ما داده که خودمون داستان زندگی خودمون را بنویسم چه خوبه که بهترین ها رو برای خودمون در نظر داشته باشیم
ممنونم بابت نظر ارزشمندتون
ممنون که وقت گذاشتید خوندید و ممنون بابت پیامی که به من دادید چون مایه دلگرمی من بود
جمله ی آخر عالی بود …
من باید فردا این رو هم بنویسم …خوب شد گفتی
اینکه درباره ی چاقی با کسی حرف نزنم…
واقعا وقتی میشینی پیش آدم متناسب از تنها چیزی که نمیگه همین وزن و وزنه و رژیم و چاقی و ایناست…
تازه الان که دارم جواب شما رو میدم یادم افتاد که یه آدم متناسب میشناسم اصلا خونهشون وزنه ندارن! انقد در بند وزن نیست …
واقعا ازتون ممنونم که وقت ارزشمندتون رو گذاشتید و کامنتم رو خوندین و مهمتر اینکه جواب دادید 🍁💐
دقیقا منم 😶🌫️😶🌫️😶🌫️😶🌫️ از خودم از بدنم متنفر بودم و روی رابطه مون همه جوره اثر گذاشته بود متاسفانه…
مرسی از اینکه وقت گذاشتی و دیدگاه من رو خوندی … خیلی خوشحالم که همه با هم برای بهتر شدن زندگیمون تلاش میکنیم و هم مسیر شدیم 🍁💐