همه انسانها در جستجوی موفقیت هستند و برای رسیدن به آن تلاش می کنند.
تصور ما این است که موفقیت در تحصیلات، کسب و کار، روابط و … منجر به احساس آرامش و احساس خوب زندگی کردن می شود درحالی که واقعا اینگونه نیست.
در جستجوی موفقیت
به محض اینکه در دوران کودکی وارد مدرسه می شویم جنگ و ستیز برای موفقیت آغاز می شود. البته در ابتدا کسب نمرات خوب از نظر ما مهم و نشانه موفقیت نیست اما با اصرار و تاکید معلمین و خانواده باور می کنیم که کسب نمرات بالا نشانه موفقیت و تضمین کننده آینده ما خواهد بود.
از زمانی که وارد مدرسه شدم این عبارت را هر روز و شاید روزی چند بار می شنیدم:
درس بخون که به جایی برسی
نمی دانستم که قرار است به کجا برسم ولی می دانستم اگر درس نخوانم به هیچ کجا نمی رسم.
در هر مقطع تحصیلی این عبارت هم تغییراتی پیدا می کرد ولی همیشه همراه من بود.
- درست بخون که بقیه عقب نمونی
- درس بخون که آبرومون رو نبری
- درس بخون که بتونی کار پیدا کنی
- درس بخون که بهت زن بدن
- درس بخون که جلوی بچه هات شرمنده نشی
انسان های زیادی سالهای زیادی از عمر خود را صرف موفقیت در درس خواندن، کسب مهارت، یافتن شغل عالی و … می کنند. بنابراین به طور طبیعی باید فردی که در جنبه های مختلف موفقیت هایی کسب کرده است در نهایت زندگی توام با احساس آرامش و احساس خوب داشته باشد اما چرا در اکثر موارد اینگونه نیست؟!
اگر پزشک، مهندس، کارخانه دار، معلم، استاد دانشگاه، وکیل، کاسب، دانشمند و …. باشید اما از زنده بودن و زندگی کردن لذت نبرید و احساس آرامش نداشته باشید، این همه تلاش و تمرکز برای کسب موفقیت چه فایده ای داشته است؟!
همه ما در کودکی زندگی سرشار از شادی و احساس آرامش را تجربه کرده ایم اما هرچه بزرگتر شدیم درگیر تلاش و کوشش برای موفقیت و اثبات ارزشمندی خود شدیم تا بتوانیم دوباره آن آرامش و شادی که از ابتدا داشتیم را به دست بیاوریم.
همه تلاش های روزمره ما در زندگی برای چیست؟ غیر از این است که می خواهیم به احساس آرامش برسیم؟
اگر در زندگی احساس آرامش و شادی نداشته باشیم چه اهمیتی دارد چقدر املاک و دارایی و پس انداز داشته باشیم؟! تا وقتی احساس آرامش نداشته باشیم نمی توانیم از دارای و امکانات خود استفاده کنیم.
در جستجوی احساس آرامش و شادی
سال های زیادی از زندگی ام درگیر مسائل و مشکلات مختلف بودم. از چاقی گرفته که از کودکی همراه همیشگی من بود تا مشکلات سلامتی، کار، شرایط مالی، روابط خانوادگی و … که به مرور به زندگی من اضافه می شدند.
زندگی توام با مسائل گوناگون سبب شده بود که آرزوی من در زندگی رسیدن به احساس آرامش باشد.
زمانی که ازدواج کردم و زندگی توام با مسائل مختلف در روابط را تجربه می کردم دوست داشتم در شرایطی باشم که احساس آرامش داشته باشم.
زمانی که در شرکت دولتی مشغول کار بودم و هر روز درگیر مسائل و مشکلات بودم، دوست داشتم کاری داشته باشم که در حین انجام آن احساس آرامش داشته باشم.
زمانی که در کسب و کار آزاد هر روز درگیر مسائل چک و بدهکاری و طلبکاری و … بودم دوست داشم در شرایطی باشم که آرامش داشته باشم.
در هر جنبه از زندگی ام نیاز به احساس آرامش داشتم.
آن زمان تصور من این بود که اگر خانواده ثروتمندی داشتم که به اندازه کافی پول در اختیار من قرار می دادند می توانستم احساس آرامش در زندگی داشته باشم.
همچنین فکر می کردم اگر مدرک تصحیلی بالایی داشتم یا کسب و کار موفقی داشتم یا با فرد دیگری ازدواج کرده بودم قطعا می توانستم در زندگی احساس آرامش داشته باشم.
این طریق زندگی که احساس می کردم هر روز زندگی من آشفته تر می شود تا سن سی و چند سالگی ادامه داشت تا به لطف خداوند به مسیر تغییر زندگی هدایت شدم.
در همان ماه های اول به این درک رسیدم که تلاش برای رسیدن به پول بیشتر، ماشین بهتر، خانه بزرگتر و … نمی تواند منجر به داشتن احساس آرامش در زندگی شود. چون در همان شرایطی که از همه چیز ناراضی بودم بالاخره یه چیزهایی داشتم که قبلا نداشته بودم ولی داشتن همان ها هم باعث ایجاد احساس آرامش در من نشده بود.
بنابراین تعریف من از خوشبختی به شکل کلی تغییر پیدا کرد و از آنچه فکر می کردم اگر خانه و پول و ماشین و … داشته باشم احساس خوشبختی در زندگی خواهم داشت به این نگرش که اگر من در زندگی آرامش داشته باشم احساس خوشبختی خواهم داشت تغییر پیدا کرد.
چرا احساس آرامش ندارم
بعد از اینکه مطمئن شدم تنها راه رسیدن به احساس خوشبختی داشتن آرامش است این موضوع برای جالب شد که چرا در زندگی آرامش ندارم؟!
سی و چند سال از عمر من گذشته بود و بالاخره یه چیزهایی در زندگی کسب کرده بودم.
مدرک تحصیلی، مهارت های زندگی و شغلی، ازدواج کرده بودم، بچه داشتم، مغازه داشتم، سرمایه داشتم اما چرا با همه این ها آرامش نداشتم؟!
رسیدن جواب این سوال که چرا احساس آرامش ندارم برای من خیلی مهم شده بود بنابراین سعی کردم مطالب و محتوایی را دنبال کنم که در جهت رسیدن به آرامش باشد.
در ابتدا تصور می کردم اگر به مقدار مشخصی از پول یا دارایی برسم بعد از آن احساس آرامش در زندگی خواهم داشت اما متوجه شدم که این نگرش صحیح نیست چون هم خودم در طی چند سال کار و زندگی چیزهایی در زندگی ام اضافه شده بود و هم در افرادی که خیلی از من بیشتر داشتند می دیدم که همچنان احساس آرامش ندارند.
مواجه شدن با افرادی که از نظر دارایی و ثروت خیلی فراتر از آرزوی من بودند اما در صحبت هایشان اعلام می کردند که آرزوی آنها آرامش داشتن در زندگی است برای من واضح کرد که دارایی و پول و … در نهایت نمی تواند منجر به آرامش شود.
بنابراین به دنبال پیدا کردن عامل اصلی رسیدن به آرامش بودم. از طرفی برای من جالب بود که همه انسانها در کودکی سرشار از احساس آرامش هستند پس چرا هرچه بزرگتر می شوند بیشتر احساس می کنند که آرامش ندارند و آرزوی آنها رسیدن به آرامش است؟!
نکته جالب توجه اینکه بیشتر انسانها در جستجوی آرامشی هستند که زمانی سرشار از آن بوده اند اما اکنون هرچه به دنبال آن می گردند ظاهرا پیدا شدنی و دست یافتنی نیست.
به این درک رسیدم که اگر هرآنچه به دنبال آن هستیم ولی هرگز پیدا نمی شود به این دلیل است که اصلا گم نشده است که از طریق جستجوی ما پیدا شود.
این نگرش که انسان در جستجوی احساس آرامش در لابلای مسائل دنیاست نگرش اشتباهی است که هرگز به نتیجه نخواهد رسید.
دقیقا مشابه موضوع لاغری که همه افراد چاق جهان سالهای زیادی از زندگی خود را در جستجوی راه و روشی برای لاغری هستند چون تصور می کنند لاغری را از دست داده اند اما هرگز لاغری را پیدا نمی کنند و لاغر نمی شوند به این دلیل که آنها به اشتباه تصور می کنند که باید لاغری را پیدا کنند.
درحالی که لاغری در وجود آنها از قبل بوده است و فقط شکل گیری مانعی به اسم چاقی در برابر لاغری سبب شده است که آنها از لاغری محروم و به چاقی مبتلا شوند.
در مورد آرامش در زندگی هم دقیقا به همین شکل است و ما به دلیل شکل گیری مانع در برابر آرامش ذهنی خود را از آن محروم کرده و به تنش و اضطراب گرفتار شده ایم و اکنون هرچه به دنبال احساس آرامش در دنیای پیرامون خود می گردیم هیچ نشانی از آن یافت نمی کنیم.
همه تلاش های ما برای رسیدن به درآمد بیشتر، ماشین بهتر، خونه بزرگتر و … فقط برای چند ساعت یا چند روز می تواند باعث بهبود روحیه و احساس شادی ما در زندگی شود و پس از مدت کوتاهی دوباره به همان شرایط احساسی قبل برمی گردیم.
دقیقا مشابه تلاش های ما برای لاغر شدن از طریق رژیم گرفتن و ورزش کردن و … که در نهایت برای مدت کوتاهی منجر به لاغری نسبی در ما می شد اما دوباره به شرایط قبل بر می گشتیم.
در موضوع شرایط جسمی شکل گیری مجموعه از افکار چاق کننده در ذهن منجر به از دست رفتن تناسب جسمی و گرفتار شدن به چاقی می شود.
در موضوع شرایط احساس آرامش شکل گیری مجموعه ای از افکار منفی در ذهن منجر به از دست رفتن احساس شادی و آرامش درونی در انسان می شود.
نکته حائز اهمیت اینکه در بحث چاقی تنوع افکار چاق کننده مربوط به مواد غذایی، عوامل چاقی و … است اما در بحث نداشتن آرامش در زندگی تنوع افکار منفی به بی نهایت شکل ممکن می باشد.
بنابراین عامل اصلی سلب آرامش در زندگی افکاری است که در طی زندگی کردن وارد مخزن ذهن می شود.
برخی افکار وقتی وارد ذهن می شوند ماندگار هستند و تبدیل به نگرش ما در زندگی می شوند.
برخی افکار گذرا هستند و مربوط به مقطع خاصی از زندگی هستند و فقط مدت مشخصی بر ما تاثیر می گذارند.
برخی از افکار هم هرگز هنوز به تجربه زندگی ما تبدیل نشده اند اما همیشه در ذهن ما وجود دارند و موجب سلب آرامش ما می شوند.
اینکه بخواهیم افکاری که باعث سلب آرامش ما می شوند را شناسایی و از ذهن خود حذف کنیم کار غیرممکنی است چون در طی زندگی روزمره به طور پیوسته ما در معرض ورود افکار به ذهن خود هستیم و هرگز نمی توانیم جلوی ورود افکار به ذهن خود را بگیریم.
انسان تا وقتی زنده است در معرض ورود افکار به ذهنش می باشد بنابراین این نگرش که چگونه از ورود افکار به ذهن خود جلوگیری کنیم عملا غیرممکن است.
تنها راه حل رهایی از شر افکار و تجربه آرامش پایدار در زندگی یادگیری مهارت فکر نکردن است.
به این شکل که افکار در ذهن ما وجود دارند اما ما می توانیم از آنها استفاده نکنیم.
به اندازه ای که در زندگی بتوانیم از افکار خود استفاده نکنیم یا کمتر فکر کنیم به شکل خودبخودی آرامش را در زندگی تجربه خواهیم کرد.
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همشگی شما: رضا عطارروشن
امتیاز 4.48 از 60 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
نشان های دریافت شده
با عرض سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان گرامیم
استاد من به فکر نکردن فکر کردم امروز یه اتفاقی افتاد که مورد تحقیر قرار گرفتم همون موقع گفتم تقصیر منه من چه فکر اشتباهی داشتم که الان در این همزملنی قرار گرفتم
اما فکر میکنم اطرافیانم دارن به من زور میگن من کاری رو دوست ندارم انجام بدم اونا میگن باید انجام بدی حقته خلاصه
من به فکر نکردن فکر کردم چون قبلش داشتم فایل جدید ۱۴۰۳ رو نکات مهمش مرور میکردم و من وقتی پذیرفتم مقصر خودم هستم یکم بهم آرامش داد و وقتی سکوت کردم به اونها جواب ندادم گفتم شما درست میگید اما هنوز ادامه میدادن
من سکوت و لبخند اجرا کردم خیلی آرامشم بهتر و دیگه فکر نمیکردم بهشون تلوزیون دیدم و بعد تمرین بزرگ شدن انجام دادم خدایا من میخوام بزرگتر از این شرایطم باشم و بقیه مراحل و یکم آرامتر شدم
و دیگه فکرم نکردم ولی اگر نمیپذیرفتم خیلی سخت بود تحمل کردن اون شرایط
همیشه فکر میکردم زیبایی غروب آفتاب از پشت پنجره خونمون یا دیدن دریا جنگل صدای پرندگان در باغ فکر میکردم اینها باعث حال خوب من شده چون اینها تجلی خداوند هستند و الان متوجه شدم این حال خوب برای اینکه چند لحظه که من به اون تصویر نگاه کردن حالم خوب شده نتونستم به چیزی فکر کنم و این فکر نکردن باعث خوب شدن حالم شده
استاد من وقتی یه مشکلی برام پیش میاد مثلا به بزرگتر شدن فکر میکنم به اینکه من میخوام بزرگتر از این شرایط م باشم به اینکه دیدگاهم نسبت به خدا عوض کردم اگر در چنین شرایطی فکر نکنم یعنی همه چیز درست میشه نه اشتباه کردم
الان درک کردم شما نمیگین در این شرایط فکر نکنید میگید که اگر یه صحنه زیبا دیدی حالت خوب شد بخاطر دیدن اون صحنه نیست خوب شدن حال شما بخاطر اینکه اون لحظه فکر نکردید حالتون خوب شده منم سالها فکر میکردم اون صحنه های زیبا اون ابرهایی که در آسمان میبینم باعث خوب شدن حال من شده
بله استاد من اینو تجربه کردم وقتی میخوام برم شهرستان چون دیر به دیر میرم بجز زمان برداشت محصول محو تماشا اون طبیعت میشم رودخونه خروشان جاده چالوس خیابون پیچ در پیج جاده چالوس در خانه ای که باز و آقاهه یه مقداری از میوه باغش چیده روی سینی گذاشته برای فروش
اگر صبح زودتر بریم بچه روباهی که برای پیدا کردن غذا تا جاده اومده رو میبینی یکم میری جلوتر درختان میبینی که شکوفه دارن محله ما هنوز شکوفه ندارن مغازهای که باز هستند درختان کنار جاده و پلهایی که انتهای به یه خونه میرسه همه اینها زیبا هستند من فکر میکردم این زیبایی ها رو میبینم شاد میشم عه اینجا درختش شکوفه زده عه چه ابر نویی خیلی سفید اونها باعث شدن حال من بهتر بشه اما الان درک کردم
من اون زمان چون دارم به طبیعت نگاه میکنم فکر به چیزی نمیکنم حالم خوب شده
واقعا اگر بتونیم به چیزی فکر نکنم همیشه حالمون خوبه ولی یکم سخته
من خیلی دیدم اون روزا در اطرافیانم مثلا داره غذا میخوره یادش افتاده به فلانی چند تا بچه داره میگم من نمیشناسم اگر آدرس خونش بده میشناسم یا میشناسم میگم آنقدر چطور مگه هیچی دخترش ازدواج کرد یا پسرش فلان دارو خانه کار میکنه نشستن برای خودشون ظاهرا ساکت هستند ولی غرق در افکارن
یا دیدم افرادی که نشسته یهویی میگه خوشبحال فلانی که ۵ تا پسر داره هر یکی از ا ن یکی بهتر میگم که شما هم خداروشکر سه تا داری نه نه نمیدونی پسر اون چیه این کارو میکنه ا ن کارو میکنه و بدیهای بچه خودش میبینه خوبیهای بچه مردم گفتم من دیدم که فلان پسر هم سیگار میکشه نه آنقدر با ادب جلوی پدرش نمیکشه خلاصه بگم از اون پسر شروع میشه تا آخر روستا ادامه پیدا میکرد ساعتها داشتیم غیبت مردم میکردیم طبعا تهمت هم داشت چون منکه اونها رو نمیشناختم الان متوجه شدم اونها مشغله فکری زیادی دارن
منم دیدم رفتن عروسی مرکز شادی همش به این اون نگاه میکنن خواهر عروس این چه لباسی پوشیدی مامان داماد چرا روسری سر کرده عروسی پسرت و….واقعا نمیتونن در اون شرایط فکر نکنن به رقصیدن افراد نگاه کنن از اون شب لذت ببرن من خداروشکر قبلنا هم خیلی اینجوری نبودم
الان استاد خدا نکنه مادرم به همسرم با هم بشینن شروع میشه از من مثلا شروع میکنه از آخر روستا تموم میشه اونم موقع خداحافظی وگرنه حرفاشون بسیار منم گوش نمیدم
استاد همین سیزده بدری ما رفتیم بیرون مهمون داشتم مهمونم رسیدن بعد از شاید ۲۰ دقیقه مادر و پسر بهانه پیدا کردن که پلیس میاد گیر میده به غدا خوردن گفتم عه یادتون نیست چند سال پیش هم سیزده بدر تو ماه رمضان بود کاری ندارن میدونن که کسی میاد بیرون روزه نیست میخواد سیزده بدر کنه دیگه نگران نباشین
بعد یکم بعد گفت ببین یه پیشنهاد بیاییم بریم خونه ما خونه رو تمیز کردم حیاط تمیز کردم منقل هم برای کباب داریم اونجا با خیال راحت سیزده بدر کنیم گفتیم یه روز یه بهانه ای پیدا شده که بریم بیرون از خونه حالا این موقعیت حیف از دست بدیم خلاصه مجبور شدن بشینن
الان متوجه شدم که اونها مشغله ذهنی داشتن نمیتونستن که از اونجا از اون غذایی که آماده شده بود لذت ببرن اینجا شلوغ نزدیک ما میشینن برای من اصلا مهم نبود من خیلی دوست داشتم بخدا اگر به من بود من میرفتم به همسایهمان خوش آمد میگفتم سیزده بهشون تبریک میگفتم یکمم با سگ خوشکلی که آورده بودن بازی میکردن اگر به من چای هم تعارف میکردن میخوردم
بله استاد من وقتی مطالب با دقت بخونم درک کنم خیلی لذت میبرم بعضی از دل نوشته ها جواب سوالات منه من حالم خیلی بهتر میشه بعصی ها شون دقیقا چیزی که من نیاز دارم حالم خیلی بهتر میکنه و وقتی مینویسم نکات مهمش درکم بهتر میشه میخونم درکم بهتر میشه خیلی عالی هستند دست شما درد نکنه از این همه زحمت که برای این دل نوشتها کشیدید بینهایت سپاسگزارم
استاد من موقع خوندن و نوشتن پراکندگی افکارم خیلی کمتر میشه اما امان از وقتی بخوام موقع خواب یه تمرینی مثلا مثل اتوبوس پذیرفتن خصوصیات خودم یعنی یه تمرین کلی طول می کشه بعصی وقتها خوابم میبره نصفه می مونه خیلی وقتی ذهنی میخوام تمرین کنم افکار میاد نمیداره هی قط میشه یادم میاد دوباره ادامه میدم و دیگه گفتم یک خصوصیت انجام میدم که بتونم تمرین تموم کنم
واقعا من هم شاید چهل سال عمرم بدنبال راضی کردن خدا بودم چقدر کارها انجام میدادم که خدا از من راضی باشه در صورتی که اصلا یادم نبود که بابا من آین خدایی که سالهاست دارم دنلگبالش مردم بفرستم در درون من هست و او ن روزا وقتی میخواستم با خدا صحبت کنم سرم میگرفتم به سمت آسمون به آسمون نگاه میکردم دعا میکردم
اما الان دستم میدارم روی قلبم چون میدونم من خدایی در وجودم دارم که به من گفته من نزدیکم به من گفته من همه جا هستم هر چیزی خواستی به من بگو من سریع الحساب هستم خدایا شکرت برای اینکه وجود من خدایی
استاد اسم این دوره بسیار شگفت انگیز بود منو جلب خودش کرد من عاشق خدا هستم دوست دارم درباره خدا خیلی بدونم من قبلش با خودم میگفتم کاش استاد یه دورهای بسازه که من بتونم به وسیله اون به خواستهام برسم و خدا رو بهتر بشناسم چون قبلش برام مرور شد ه بود که اگر هر مشکلی داریم بخاطر اینکه خدامونو نمیشناسیم
بله استاد وقتی این دل نوشتها رو میخونم خیلی لذت میبرم چون تیتر درس یه چیزی وقتی مفهموم اونو درک میکردم به زبان سادهتر گفته میشه لذت میبرم حالم خیلی خوب میشه منم آرام میخونم باید هواسم خیلی جمع باشه بتونم بهتر درک کنم بیشتر لذت میبرم عه اینو قبلا استادم گفته سطح بلاترشو درک کردم عه این مطلب جدید تازه دارم یادش میگیرم همیشه منتظرم روزهای زوج بیاد ببینم خداوند چه مطالبی جه آگاهی برای من در نظر گرفته تا از طریق دل نوشته استادم بخونم حال خودم بهتر کنم پن برای تک تک این کلمات برای ذره ذره زحماتی وقتهایی که شرف نوشتن این مطالب و ..میکنید بینهایت سپاسگزارم
بله اینو خیلی خوب تجربه کردم الان کاملا درک میکنم اون روزا که کسی به من بی احترامی میکرد سرزنش میکرد من خیلی درگیر این موضوع میشدم طوریکه ساعتها فکر منو مشغول خودش میکرد آنقدر حالم بد میشد وه دختر کوچیکم میگفت ولش کن بابا حالا یه حرفی زده ارزش آنقدر فکر کردن نداره طوریکه تمام وجودم احساس ناراحتی میکردم
اما خدا روشکر این دفعه اولش حالم بد شد واکنش نشون دادم بعد یهو یادم اومد دیگه هیچی نگفتم سکوت کردم در دهنم تمرینهام انجام دادم و اون لحظه چنان آرامشی در وجودم ایجاد شد که اصلا برام مهم نبود ا ونا چی میگن دختر کوچیکم گفت بسته دیگه آنقدر اعصابتون خورد کردین اما پن برام مهم نبود بگن من هر کاری ببینم درسته انجام میدم حرف زور نمیپذیرم
شاید رفتار من اشتباه باشه اما نمیتونم کاری که اونها میکن من انجام بدم اینجوری اگر اشتباه هم کنم درس میگیرم
واقعا میبینم دختر کوچیک من وقتی از خواب بیدار میشه پای اینستا گرام حتی موقع غذا خوردن تا هر وقت خسته بشه یه وقت میبینم قش قش میخنده چی شده وقتی پن نگاه میکنم اصلا خندم نمیاد آخه غذا خوردن سگ چه لذتی داره اون چون عاشق سگ دوست داره
یا میبینم میگه آخی آخی دلش میسوزه چرا گربه افتاده تو آب
من خداروشکر چند ماهه که طرف شبکهای مجازی نمیرم
منم نتونستم جواب بدم خودت بودن چه حسی داره یا باید به گدشته فکر کنم یا آینده خودم توضیح بدم یا از خودم بگم لحطه حال چیه من الان دارم تمرین مینویسم نمیتونم چیز دیگهای بگم
استاد من فکر میکنم این موصوع خوب درک نکردم چون فرزانه بودن الان چه حسی داره من جواب دارم براش من از گوش دادن به این فایل الان حس آرامش دارم
بله استاد این موضوع یکم درک کردم که سعی میکنم به گذشته فکر نکنم چون باعث حسرت من میشه و عم شدیدی رو بر ای من به ارمغان میاره طوریکه بچه ها میگن مامان ترو خدا از خاطرات جوانی و بچگی ات حرف نزن که پر از درد و رنج و اینا باعث حسرت در من میشه
و خیلی سعی میکنم و کمتر ت نیستم موفق بشم که به آینده فکر نکنم چون باعث نگرانی شدید در من میشه طوری که یهو به خودم میام میگم ولش کن فکر کردن
استاد من اون تمرین انجام دادم خیلی حالم بد شد برای خودم غصه ام شد نگران آینده خودم شدم اما گریه نکردم فقط دوست داشتم زودتر تموم بشه این تمرین
منم میپذیرم کاملا صحیح میفرمایید وقتی من اینو خوب درک کنم خداوند خالق منه منم خالق زندگی خودم هستم و خداوند در وجودم دارم اگر خیلی خوب درک کنم دیگه نباید ترس و غم داشته باشم از جی باید بترسم گذشته که گذشت و رفت و آینده هم دارم خودم خلقش میکنم با افکاری دارم
من یه فکری در ذهنم ایجاد میشه اون فکر در دهنم مرور میشه حالا برحسب نوع فکر خوب یا بد احساسی در من ایجاد میشه وقتی احساس ایجاد شد یعنی من دارم به جهان هستی فرکانس ارسال میکنم درخواست میدم خدایا من این احساس دارم خدا ند هم پاسخ احساس ما رو میده و برحسب نوع فکری که داشتم منو در همزمانیهایی قرار میده مطابق با احساسم یا خوشحال میشم خدارو شکر میکنم یا ناراحت میشم و این فرایند هی تکرار میشه من آینده خودم میسازم پس چرا باید از آینده بترسم آیندهای که خودم دارم میسازم من اینا رو گفتم اما خودم هنوز خوب درک نکردم یعتی یه جورایی فکر میکنم باور نکردم نمیتونم حس الانم توضیح بدم الان درک کردم که منه فرزانه الان چه حسی دارم حسی که نتونستم توصیفش کنم
واقعا همین جور یه وقتهایی به غروب آفتاب یا به آسمان از پشت پنجره نگاه میکنم لذت میبرم شاید چند لحظه بعدش دیگه حرفی ندارم به خودم بزنم لذت ببرم میگم برم دیگه دیگه اون صحنه برای من جذابیتی نداره
بله میپذیرم من تایین میکنم با موجی که دارم یعنی همون افکاری که در طول روز مرور میکنم موجم تایین میکنم و هر جا برن همین موج دارم دیگه
وقتی اعصاب من خورد شده خورده شده دیکه ناراحتم هر اتفاقی بیافته هر جا برم بازم اعصابم خورد تا جایی که موجم عوض بشه حالا یه بچه زیبا میبینم لذت میبرم یه درخت میبینم یا یه چیزی میشه من موجم عوض میشه و هر جا برم همون موج دارم متاسفانه در اطرافیان من خیلی موجود اینکه باید مهاجرت کنن اینجا رنگ خوشی نمیبینن و خیلی هم تلاش میکنن
ولی من مهاجرت کردن دوست ندارم دوست دارم پولدار باشم بتونم مسافرت برم به کشورهای خارجی ببینم اونجا چطور شاید اون زمان علاقه مند بشم اونجا بمونم نمیدونم
منم یاد گرفتن فکری که منو داره اذیت میکنه گیر نکنم دربارش هی فکر نکنم چون یه فکر منفی رو اگر ادامه بدی هزاران فکر دیگه بهش اضافه میشه
مثل دروغ میمونه وقتی یه دروغی میگی بخاطر اینکه اون دروغ لو نره مجبوری یه دروغ دیگه بگی و بلاخره هم لو میره
واقعا آدمی که ذهنش پر از افکار باشه تحت کنترل ذهن من قبل از اینکه با این آگاهیها آشنا بشم گفتم بیمار بودم پکیجی از بیماری داشتم بماند طوری که مشاوره رفتم گفت بشین هر فکر منفی که تو رو اذیت میکنه رو مفصل بنویس بعد من اونو پاره میکردم میریختم دور که کسی نخونه
واقعا ذهنم پر بود از افکار از طرفی پودم بیمار بود از طرفی خودم از طرفی خواهرها باور نمیکردن من بیمار باشم میگفتن دروغ میگه نیاد بابا رو نگه داره از طرفی این زنگ میزد اون زنگ میزد نوبت توعه طوری شد که دخترم همه رو بلاک کرد بدون اینکه من بدنم اون زمان من با این آگاهیها هدایت شدم و یواش یواش افکارم کم کم کمتر شد یهو به خودم ا مدم دیدم خوب شدم دیگه سرگیجه ندارم که فشارم بیاد روی پنج خدایا شکرت الان در بهترین و بالاترین حد سلامتیم هستم
پس برای همین که اون روزا برنامه کودک بود نقاشی متحرک بود و فکرشون بصورت یه ابر بالای سر هر فرد تصویر داده میشد میتونستی بخونی ببینی این الان چه فکری داره یا چه حرفی میزنه چون فکرهای ما بعد از یه مدت تبدیل میشن به صحبت کردن وقتی که کسی صحبت میکنه متونی بفهمی چه فکری داشته برای همین فکر در مغز ما ذخیره نمیشه در فضای ابری ذخیره میشه درباره فضای ابری چیزی نمیدونم چون لبتاب نداشتم اطلاعاتی ندارم
بله واقعا موضوع قدرت کلام خیلی به من کمک میکنه تا افکار بهتری داشته باشم آرامتر باشم با آرامش زندگی کنم چون حال خیلی عالی رو به من منتقل میکنه خیال من راحتر میشه .
وافعا از این فایل لذت بردم چون خیلی عالی مفصل درباره فکر توصیح دادید من وقتی بشینم نکات مهمشو بنویسم خیلی بهتر درک میکنم و بخونم هم بازم بیشتر و بهتر درک میکنم
واقعا ما که نمیتونیم فکر نکنیم پس بهتره به چیزهای خوب فکر کنیم
پس سعی میکنم کمتر افکار منفی وارد ذهنم کنم و سعی هم میکنم به چیزهایی که دوست دارم فکر کنم چیزهایی که دوست ندارم فکر نکنم تا اتفاقات خوبتر خوبتر خوبتر برام رخ بده