بسیاری از انسانها هرگز به برای تحقق آروزهای خود حرکت نمی کنند چون تصور می کنند مسیری پر پیچ و خم و دشوار در پیش روی آنها قرار گرفته است.
اما بهره مند شدن از کمک خداوند برای تحقق خواسته ها باعث هموار شدن مسیر زندگی خواهد شد.
سختی های مسیر موفقیت
در گذشته هر وقت به صحبت های افرادی که به اوضاع مالی خوبی داشتند گوش می دادم همیشه از سختی مسیری که برای موفقیت طی کرده اند صحبت می کردند. ورشکستگی ها و رنج هایی که در طی سالیان سال متحمل شده اند.
به همین دلیل همیشه با خودم فکر می کردم اگر موفق شدن یا تغییر مسیر زندگی آنقدر سخت و رنج آور است پس قطعا من هرگز انسان موفقی در زندگی نخواهم شد. البته سالها تلاش کردن من برای لاغر شدن و نتیجه نگرفتن سبب شده بود که خودم را آدم بی عرضه و اراده ای می دانستم که تحمل مسیرهای سخت برای موفقیت و تغییر مسیر زندگی اش را ندارد.
حتی در مورد درس خواندن هم این عقیده را داشتم که افرادی که با درس خواندن به جایی رسیده اند سالها رنج و سختی کشیده اند و چون از بچگی علاقه چندانی به کتاب و درس نداشتم تغییر مسیر زندگی از طریق درس خواندن را نیز برای خودم غیرممکن می دانستم.
البته صحبت های اطرافیان و خانواده هم در تقویت این نگرش بی تاثیر نبود چون از بچگی همیشه به من هشدار می دادند که زندگی الکی نیست که، پدرت در میاد تا بتونی یه لقمه نون واسه زن و بچه ات بیاری خونه.
نکته جالب اینکه پدرم کارمند اداره بهداشت بود و سالها انباردار مراکز درمانی بهداشت بود و نیاز نبود صبح زود بره سر کار و همیشه ساعت ۸ به بعد می رفت و ظهر هم قبل از یک ظهر خونه بود ولی نمی دونم چرا همیشه از سختی کار کردن و رنج کشیدن صحبت می کرد.
البته که بعد از بازنشستگی به کاری هدایت شد که واقعا سخت و رنج آور بود و صبح قبل از شش از خونه می زد بیرون و معلوم نبود کی برگرده خونه و بیشتر وقت ها شب بود که بر می گشت.
اون روزها نمی دونستم که این شغل هدیه خداوند به او بر اساس نگرشی که بیش از سی سال داشت بود.
زمانی که به لطف خدا در مسیر تغییر مسیر زندگی قرار گرفتم با اینکه از همون روز اول ذوق و شوق زیادی داشتم اما ترس از موفقیت داشتم چون تصور من این بود که تغییر مسیر زندگی و موفق شدن کار بسیار سخت و رنج آوری است که از توان من خارج است مخصوصا اینکه فکر می کردم دیگه سنی از من گذشته و برای من دیر شده که تازه بخوام برای موفقیت تلاش کنم.
هموار کردن مسیر زندگی در قرآن
علاقه من به درک قانون جذب در قرآن سبب شد که در مسیر تغییر زندگی به هر مانعی بر می خوردم به دنبال راه حل آن در قرآن می گشتم و امیدوار بودم که خداوند برای هموار کردن مسیر زندگی راهکاری ارائه کرده باشد.
برای هموار کردن مسیر زندگی نه تنها یک آیه بلکه یک سوره وجود دارد که وعده خداوند برای هموار کردن مسیر زندگی است.
آیا ما سینه تو را گشاده نساختیم، (۱) و بار سنگین تو را از تو برنداشتیم؟! (۲) همان باری که سخت بر پشت تو سنگینی میکرد! (۳) و آوازه تو را بلند ساختیم! (۴) به یقین با سختی آسانی است! (۵) مسلّماً با سختی آسانی است، (۶) پس هنگامی که از کار مهمّی فارغ میشوی به مهم دیگری پرداز، (۷) و به سوی پروردگارت توجّه کن! (۸)
سوره الشرح
اولین نکته ای که در این سوره برای من جالب توجه بود اینکه خداوند دو مرتبه پشت سر هم وعده داده است که با سختی آسانی است.
همین یک آیه باعث شد که احساس آرامش و اطمینان من به اینکه می توانم شرایط نامناسب زندگی ام را تغییر دهم بیشتر کرد.
دومین نکته این بود که خداوند یادآوری کرده که بار سنگین تو را بر نداشتیم؟! این برای من نشانه ای بود چون عقیده داشتم من به مسیر تغییر زندگی هدایت شدم و چون از همون لحظات اول احساس من تغییر کرده بود و برای اولین بار در زندگی ذوق و شوق و انگیزه زندگی کردن را در خودم می دیدم این آیه را نشانه ای از خداوند دیدم که به من یادآوری می کند بار سنگین تو را از روی دوشت برداشتیم همان باری که بر پشت تو سنگینی می کرد.
واقعا در همان چند روز اول احساس کردم بار سنگینی از روی کمر من برداشته شده است و احساس آزادی و رهایی می کردم درصورتی که هنوز هیچ خبری نشده بود و اتفاقی در زندگی من رخ نداده بود ولی ذهنم از فشار افکار منفی و ناامید کننده رها شده بود و این نشانه ای واضح از هموار شدن مسیر زندگی ام توسط خداوند بود.
شما هم اگر تا این جای دوره زندگی با کمک خداوند احساس رهایی و آزادی از شر بسیاری از افکار منفی را می کنید قطعا این آیه برای شما نیز نشانه ای است که خداوند به شما یادآوری می کند که بار سنگینی که کمر شما را خم کرده بود از روی دوش شما برداشته است.
نکته بعدی این آیه بود که خداوند فرموده آوازه تو را بلند ساخیم! در آن روزها این آیه همخوانی با شرایط من نداشت ولی آن را نشانه ای برای آینده خود دیدم که خداوند می خواهد آوازه من را بلند کرده و به گوش همگان برساند. و چه زود این وعده الهی محقق شد و کمتر از دو سال بعد انسان های زیادی از سراسر ایران من را بعنوان مدرس لاغری با ذهن می شناختند.
و در نهایت دو نکته بسیار مهم در انتهای این سوره مطرح شده است:
- یکی اینکه خداوند راهنمایی کرده که وقتی کار مهمی را به اتمام رساندی مشغول کار مهم بعدی شو چون استمرار و ادامه دادن امری مهم و ضروری برای هموار شدن مسیر زندگی است.
- دوم اینکه همیشه به خداوند توجه کن. این هم یکی از الزامات مهم برای هموار شدن مسیر زندگی است.
نکته مهم اینکه وقتی همیشه مشغول کارهای مهم باشیم تمرکز ما بر موضوعات منفی و ناامید کننده کمتر می شود چون کار مهم نیازمند پیگیری و تداوم است و فردی که برنامه برای انجام کارهای مهم داشته باشد عملا وقت زیادی برای تلف کردن و در معرض افکار نامناسب قرار گرفتن ندارد.
همواره توجه کردن به خداوند در هموار کردن مسیر زندگی از نکات مهم و کلیدی است چرا که از طریق توجه به خداوند است که الهامات و هدایت های او را به خوبی دریافت و به آنها عمل می کنیم و این برای موفقیت و هموار شدن مسیر زندگی کافی است.
رهایی از خاطرات و نتایج
افرادی زیادی هستند که به دلیل یک یا چند بار شکست خوردن در اقدامات خود برای رسیدن به خواسته هایشان به این نتیجه رسیده اند که هرگز موفق نخواهند شد یا آنها شانس ندارند یا خداوند برای آنها موفقیت و هموار شدن مسیر زندگی را نخواسته است.
من از سن نوجوانی برای لاغر شدن تلاش می کردم. روش های مختلفی را انجام دادم اما نتیجه خاصی نگرفتم و هر سال چاق تر از سال قبل می شدم.
به اندازه ای در مسیر لاغر شدن شکست خورده بودم که یقین پیدا کرده بودم من لاغر بشو نیستم.
اما زمانی که در تغییر مسیر زندگی ایده استفاده از قدرت ذهن برای لاغری در وجود من شکل گرفت با همه افکار منفی و سر و صداهایی که به من می گفت تو لاغر بشو نیستی، این همه سال تلاش کردی ولی فایده نداشته و الکی وقتت رو تلف نکن ولی من به احساس آرامشی که از فکر کردن به لاغری با قدرت ذهن در وجودم شکل گرفته بود ایمان داشتم و به خاطرات تلخ گذشته اهمیت ندادم.
ممکن است شما هم در گذشته برای تحقق آرزوهای خود یا تغییر مسیر زندگی اقداماتی کرده باشید اما نتیجه نگرفته باشید و افکار منفی در ذهن شما ایجاد شده باشد که همیشه شما را از اقدام کردن دوباره ترسانده است.
در چند سال اخیر که از طریق مشاوره های تلفنی با افراد زیادی صحبت کرده ام این نگرش به وضوح در افراد دیده می شود که آنها از دوباره اقدام کردن برای تغییر مسیر زندگی می ترسند.
ترس از اینکه مبادا دوباره شکست بخورند باعث شده است که اکنون که به لطف خداوند به مسیر تناسب فکری برای تغییر مسیر زندگی هدایت شده اند ترس از اقدام کردن و نتیجه نگرفتن مانع از حرکت آنها شود.
بارها از طریق مختلف دوستان از من سوال می کنند: خیلی به این روش ایمان دارم و خیلی امید دارم که با استفاده از دوره آموزشی لاغر می شم ولی ترس از اینکه مبادا نتیجه نگیرم با تغییر نکنم باعث شده که در خرید دوره های آموزشی مردد باشم.
این تردید از آگاهی و اطلاعاتی که به تازگی دریافت کرده اند نیست بلکه از خاطرات گذشته آنهاست.
اتفاقا همه دوستانی که برای لاغر شدن به سایت تناسب فکری هدایت می شوند به طرز شگفت انگیزی عقیده دارند که این تنها روشی است که می توانند با آن برای همیشه لاغر شوند اما شیطان از طریق مرور خاطرات بارها شکست های قبلی از طریق شک و تردید مانع اقدام آنها برای تهیه دوره های آموزشی می شود.
اگر در وجود خود برای حرکت کردن به سمت خواسته هایتان یا تغییر مسیر زندگی ترغیب می شوید بدون توجه به خاطرات ناکامیهای قبلی باید اقدام کنید.
تصمیمات و اقدامات قبلی شما بر مبنای منطق و اراده شخصی تان بوده است اما اکنون بر مبنای زندگی با کمک خداوند ترغیب به حرکت کردن برای تغییر مسیر زندگی شده اید پس با ایمان قدم بردارید.
- ایمان داشته باشید که خداوند قبل از اینکه شما اقدام کنید دست به کار شده است و پستی و بلندی های مسیر مسیر زندگی و تحقق خواسته هایتان را هموار کرده است.
- ایمان داشته باشید در مسیر مسیر زندگی باری که خداوند بر دوش شما قرار می دهد به مراتب سبک تر و حمل آن آسانتر از باری است که قبلا خودتان به دوش گرفته اید.
- ایمان داشته باشید برای تغییر مسیر زندگی آنچه در گذشته برایتان دشوار بود دیگر دشوار نخواهد بود چون خداوند مسئول هموار کردن مسیر زندگی تان است.
در تمام سالهایی که برای تغییر مسیر زندگی تلاش کرده ام هر زمان به ایده ها و الهامات الهی عمل کرده ام همه چی ساده و آسان انجام شده است و هربار بر اساس منطق و نگرش های ذهنی که معمولا بر اساس کمبود و نگرانی در وجودم شکل گرفته اند عمل کرده ام نه تنها تغییر مسیر زندگی سخت و رنج آور بوده است بلکه نتیجه خاصی هم کسب نکرده ام.
آسان شدن کارها
همه ما تجربه آسان شدن کارها و هموار شدن مسیر زندگی در مقاطعی از زندگی مان را داشته ایم.
به خاطر دارم زمانی که به سمت خانه ای که از خداوند درخواست کرده بودم هدایت شدم مبلغ آن مقداری بیشتر از دارایی من بود. همسرم پیشنهاد داد که از فلانی این مقدار را قرض می کنیم و مطمئنم برای یکی دو ماه این مبلغ را به ما می دهد.
من به همسرم گفتم من روی همین مبلغی که الان دارم حساب می کنم و نمی خوام روی مبلغی که دست من نیست یا دست دیگری است حساب کنم ولی همسرم اصرار کرد که تو نیاز نیست نگران باشی و من این مبلغ رو فراهم می کنم.
تا موعد تسویه حساب چند ماه فاصله داشتیم ولی اشتباهی که من در آن زمان مرتکب شدم این بود که روی حرف همسرم حساب کردم و با خودم گفتم حتما نسبت به فرد مورد نظر اطمینان داره که روش حساب کرده.
در واقع بخشی از مبلغ خرید خانه را روی غیرخدا حساب کردم.
ماه ها گذشت و برخلاف روند درآمدی که در ماه های قبل داشتم ورودی مالی من کاهش محسوس پیدا کرد به طوری که مبلغ کسری از طریق من جور نشد و به همسرم گفتم طبق وعده ای که دادی با فرد مورد نظر صحبت کن و مابقی مبلغ رو جور کن.
جالب اینکه فرد مورد نظر در کمال تعجب گفت که نمی خوام پول به شما قرض بدم.
فقط دو هفته تا تاریخ دفترخانه فرصت داشتیم و مالک خانه زودتر از موعد مهاجرت کرده بود و اگه روز مقرر چک تسویه حساب رو نمی دادم وکیل مالک طبق قولنامه معامله را یک طرفه فسخ می کرد.
هرچه همسرم تلاش کرد تا شاید آن فرد را راضی کند فایده نداشت و همه محاسبات به هم ریخته بود.
در همان حالی که انواع افکار منفی در ذهنم مرور می شد مانند فیلمی که از گذشته در ذهن مرور شود، حرف هایی که چند ماه قبل به همسرم زدم در ذهنم مرور شد و متوجه شدم که من از چند ماه قبل خودم این شرایط را خلق کرده ام چون روی غیرخدا حساب کرده بودم.
البته توجیه من این بود که به من ربطی نداره و همسرم قراره این مبلغ رو فراهم کنه ولی قانون خداوند کاری به توجیه های ذهنی انسان ندارد.
من خانه ای که چند ماه قبل در ذهنم تصور کرده بودم و از خداوند خواسته بودم برای من فراهم کند را به شکل معجزه آسایی پیدا کرده بودم و همه چیز به شکلی پیش رفت که فروشنده خانه را با تمام وسایل به قیمت بدون وسایل به ما فروخت ولی من بخش آخر کار را می خواستم از طریق غیر خدا انجام دهم.
متوجه اشتباه خودم شدم و از خدا طلب بخشش کردم و به همسرم گفتم دیگه به اون فرد اصرار نکنه و گفتم خدا جورش می کنه.
از نظر همسرم منطقی نبود چون روند چند ماهه کسب و کار من به شکلی نبود که حدود یک چهارم مبلغ قرارداد در دو هفته از طریق کسب و کار فراهم شود.
ولی من با خودم در صلح قرار گرفتم و موضوع را رها کردم و بدون اینکه به همسرم توضیح بدم برای خودم منطقی کردم که هیچ عجله ای در کار نیست.
تا اینجای کار رو خدا انجام داده باقی کار رو هم به خدا می سپارم اگه انجام شد که خیلی هم عالیه ولی اگه به هر دلیل انجام نشد اصلا مهم نیست در عوض من درس بزرگی از این ماجرا یاد گرفتم.
سعی کردم افکار منفی درباره جور نشدن رو از ذهنم دور کنم و چند بار در ذهنم تجسم کردم که در دفترخانه هستم و مراحل کار به شکل عالی انجام شده است.
چند روز گذشت و هیچ تغییری در شرایط ایجاد نشده بود.
تنها راهکاری که به نظر من می رسید این بود که خانه قبلی را بفروشم تا بخشی از مبلغ خرید خانه جدید فراهم شود.
ولی باز افکار منفی در ذهنم مرور می شد که چطور در یک هفته خانه را بفروشی؟! انجام کارهای بانک برای آزادسازی سند خانه بیشتر از یک هفته زمان می برد. ولی باز من سعی کردم ذهنم رو کنترل کنم و بهتریم راهکار در این مواقع این است که بدترین حالت نتیجه را برای خودتان حل کنید.
من در مورد اینکه پول جور نشه و معامله فسخ بشه با خودم به صلح رسیدم و اصلا برام مهم نبود و ایمان داشتم که خداوند بهترین شرایط را برای من رقم خواهد زد.
دو روز مانده به قرار تسویه حساب در دفترخانه تنها مشاوراملاکی که در جریان فروش خانه قبلی من بود با من تماس گرفت و گفت یک نفر می خواد بیاد خونه رو ببینه.
اون فرد اومد و فقط یه نگاه در حد چند دقیقه کرد و رفت و مشاور املاک تماس گرفت و گفت که مشتری پای معامله است و برای قولنامه برم مشاوراملاک.
باورم نمی شد که اولین بازدیدکننده خریدار باشه ولی چون از قبل معجزات زیادی از خداوند در مسیر زندگی جدیدم دیده بودم گفتم اینم یکی دیگه از معجزات خداست.
وقتی رفتم مشاورامکلاک و موضوع در رهن بانک بودن سند رو گفتم، خریدار گفت من فقط امروز رو برای خرید فرصت دارم و باید امشب برگردم سر کار و یک ماه بعد بر می گردم و خودش پیشنهاد داد که قولنامه نوشته بشه و مابقی کارها یک ماه بعد انجام بشه.
من گفتم که چون برای خرید خانه جدید دارم این خانه را می فروشم نمی تونم مبلغ زیادی برای تسویه حساب نگه دارم و خریدار گفت نیاز نیست مبلغ کسر کنید همه پول رو پرداخت می کنم و در یک ماهی که من اینجا نیستم کارهای انتقال را انجام دهید.
اما گفت تا فردا خونه رو باید بهش تحویل بدم چون مهلت قرارداد اجاره قبلی تموم شده و مالک حکم گرفته و هیچ جوره رضایت نمی ده که ماه بعد تخلیه کنیم.
من نیاز به چند روز زمان نیاز داشتم تا خانه جدید را تحویل بگیرم ولی الان مجبور بودم تا فردا خانه را تخلیه کنم.
چند لحظه فکر کردم و دیدم احساسم نسبت به این کار خوبه و گفتم اشکال نداره همین بعد از ظهر تخلیه می کنم.
تصمیم گرفتم اثاثیه در حیات خونه مادر همسرم بذاریم تا یکی دو روز دیگه تکیلیفش روشن بشه چون به خیلی هاش در خونه جدید نیاز نداشتیم.
با این حساب بخش زیادی از مبلغ کسری تسویه حساب خانه جدید فراهم شد ولی هنوز مبلغ قابل توجهی باقی مانده بود.
چند روز قبل کولرهای دوتیکه را برای فروش در سایت دیوار آگهی کرده بودم و همون لحظه که در مشاور املاک بودم فردی تماس گرفت و گفت کولر رو می خواد و بعد از ظهر میاد ببینه.
ظهر کلی از وسایل رو جمع کردم و بعد از ظهر خریدار کولر اومد و یه نگاه انداخت و کولر رو خرید. بعد یه نگاه انداخت دید وسایل رو جمع کردیم گفت چیز دیگه ای واسه فروش نداری گفتم هرچی نیاز داری رو بردار.
یه نگاه کرد و چند تیکه از وسایل بزرگ مثل لباس شوری و سرویس خواب و کمد و … رو با قیمت پیشنهادی من خرید.
گفت برم ماشین بیارم که جنس ها رو ببرم. وقتی با ماشین وانت اومد یکی از دوستاش همراهش بود و گفت شما وسایل رو کجا می خوای ببری؟ گفتم خونه مادر همسرم. کنجکاو شد که چرا اونجا؟ و من داستان رو براش گفتم که این خونه رو فروختم و فردا باید تحویل بدم و خونه ای که خریدم رو چند روز بعد تحویل می گیرم بخاطر همین وسایل رو برای چند روز باید ببرم خونه فامیل.
البته لابلای حرفهام گفتم که البته هنوز یه مقدار از مبلغش رو نتونستم جور کنم و اگه جور هم نشه احتمالا خونه جدید فسخ میشه.
بنده خدا گفت خودم برات می برم و با دوستش دو نفری کل وسایل رو سه مرتبه بار وانت کردند و در مقصد تخلیه کردند.
موقع خداحافظی به من گفت که می خوای مبلغی که گفتی رو برات یه روزه وام بگیرم. ظاهرا یکی از دوستاش رئیس بانک بود و همونجا بهش زنگ زد و کلی بهش اصرار کرد که حتما باید فردا این مبلغ رو بهم وام بدی و بعدا مدارک رو تکمیل کن.
چون هفته آخر سال بود و هیچ بانکی وام نمی داد.
ولی من یاد عهد خودم با خداوند افتادم که نباید وام بگیرم.
با اینکه در ذهنم انبوه افکار مرور می شد که این وام رو خدا برات جور کرده، هیچکی یه روزه وام نگرفته تازه بدون سپرده و ضامن و ….
ولی من یاد اشتباه چند ماه قبل خودم افتادم که روی غیرخدا حساب کرده بودم و گفتم هرگز وام نمی گیرم و از طرف تشکر کردم و گفتم من با خدا عهد کردم که وام نگیرم.
گفت اگه خونه رو از دست دادی چی؟ تو که خونه خودت رو هم فروختی؟
گفتم نمی دونم چی می شه ولی اینو میدونم که وام نباید بگیرم.
خداحافظی کرد و رفت و من فردا صبح کلید خونه رو تحویل دادم و چک ها رو از مشاورامکلاک گرفتم و تا ظهر نقد کردم و تو حسابم بود ولی هنوز ۳۰٪ از چک تسویه حساب باقیمانده بود و فردای اون روز موعد دفترخانه بود.
اون روز رو با کنترل ذهن سپری کردم و با اینکه تحت هجوم افکار منفی بودم ولی نه درباره نگرانی ام صحبت کردم و نه حتی وقتی همسرم و دیگران نگران بودن براشون شرح دادم. فقط می گفتم نگران نباشید خدا جورش می کنه.
فردا صبح ساعت ۸ همون فردی که برای خرید کولر به من مراجعه کرده بود و کل وسایل خونه رو برام مجانی جابجا کرده بود و کلی از وسایل خونه رو هم خودش خریده بود با من تماس گرفت و گفت دیشب از فکر تو خواب نرفتم.
چیکار کردی تونستی پول رو جول کنی؟ گفتم نه.
گفت حالا می خوای چیکار کنی؟
گفتم میرم دفتر خونه ببینم چی میشه، هرچی شد بهت اطلاع میدم.
گفت نگران نیستی اگه وکیل بهت وقت نده و فسخ کنه؟ گفتم نگران هستم ولی همه چی رو به خدا سپردم دیگه هرچی شد حتما همون باید بشه.
بنده خدا گفت من نمی تونم تحمل کنم یه شماره حساب بده تا نیم ساعت دیگه این مبلغ رو برات واریز می کنم.
گفتم نمی تونم ازت قبول کنم چون نمی دونم کی می تونم بهت برگردونم در ضمن من دسته چک هم ندارم که بخوام بهت چک بدم.
گفت چک نمی خوام و هر وقت داشتی بهم برگردون.
جالبه که بدونید این فرد حتی در شهر من زندگی نمی کرد و در شهر اندیمشک که نزدیک دزفول هست زندگی می کرد و جالب تر اینکه نگرش مناسبی درباره این قوم در ذهن اکثر مردم شهر ما نیست و سالها درباره اون شنیده بودم ولی من چند سال بود که نگرشم نسبت به آدم ها رو تغییر داده بودم و حالا فردی که هیچکس باورش نمی شد همچین کاری کنه بدون چک و ضامن و حتی دست نوشته مبلغی قابل توجهی به من قرض داده بود.
به لطف خدا خونه رو تحویل گرفتیم و همه چی به خیر و خوبی به اتمام رسید و جالب اینکه خیلی زودتر از موعدی که به این فرد گفته بودم مبلغ از طریق رشد و گسترش کسب و کار اینترنتی به حساب من واریز شد و تونستم مبلغ این دوست عزیز رو به حسابش واریز کنم.
در مدت کمتر از دو ماه که پول رو به من قرض داده بود حتی یک بار هم تماس نگرفت و بعد از اینکه پول رو به حسابش واریز کردم و بهش اطلاع دادم و ازش تشکر کردم هیچوقت دیگه ندیدمش.
خداوند این فرد رو مانند فرشته ای در مسیر زندگی من قرار داد و به طریق مختلف به هموار کردن مسیر زندگی من کمک کرد.
بعد از اینکه من به اشتباه خودم پی بردم و طلب بخشش کردم خداوند دوباره مدیریت امور را به عهده گرفت و در یک روز پایانی شگفتی رخ داد و همه کارها به بهترین شکل ممکن انجام شد.
همه شما تجربه مشابه این را دارید اما شاید فراموش کرده باشید یا تصور کنید آن فقط یک بار اتفاق افتاده است و دیگر تکرار نخواهد شد.
اما خداوند در تک تک مراحل زندگی همراه و حامی ماست.
هنگامی که در ترافیک مشغول رانندگی هستید.
زمانی که در فروشگاه مشغول خرید کردن هستید.
زمانی که در حال انجام امور مربوط به کسب و کار خود هستید.
زمانی که مشغول بزرگ کردن فرزندانتان هستید.
و در تمام مواردی که در حال دست و پنجه نرم کردن با مسائل زندگی هستید خداوند آماده حمایت و هدایت کردن شماست تا مسیر زندگی را برای شما هموار کند.
فقط باید از تقلای ذهنی و تلاش فیزیکی رنج آور برای حل مسائل دست بردارید و از خداوند بخواهید با دانش و توانایی بی نهایت خود دست به کار شده و مسیر زندگی را برای شما هموار کند.
ایمان داشته باشید که خداوند تک تک گام های شما برای تغییر مسیر زندگی را هدایت می کند.
ایمان داشته باشید خداوند پیشاپیش برای تمام مشکلات شما راه حل های آسان دارد.
ایمان داشته باشید خداوند همه فرصت هایی که برای تغییر مسیر زندگی نیاز دارید را می داند و آنها را به موقع در مسیر زندگی شما قرار می دهد.
ایمان داشته باشید که آینده شما آکنده از لطف الهی خواهد بود.
اگر ایمان خود را قوی نگه دارید خواهید دید که چگونه خداوند مسیر زندگی شما را هموار خواهد کرد.
تمرین:
۱- نگرش شما درباره سختی های مسیر موفقیت یا تغییر مسیر زندگی چیست؟ فکر می کنید موفق شدن کار سخت و طاقت فرسایی است؟
۲- دریافت های احساسی خود از مطالعه سوره الشرح را بیان کنید. خداوند از این طریق به شما چه گفته است؟
۲- خاطرات خود درباره اقداماتی که برای تغییر مسیر زندگی انجام داده اید اما نتیجه نگرفته اید را شرح دهید.
۳- خاطرات شکست های قبلی چقدر مانع حرکت مجدد شما برای تغییر مسیر زندگی تان شده است؟
۴- مواردی را شرح دهید که با اینکه خاطرات شکست در ذهن شما مرور شده است اما تغییر مسیر زندگی خود اقدام کرده اید و نتیجه عالی کسب کرده اید.
۵- نگرش شما درباره اینکه خداوند کارها را آسان می کند چیست؟ برای خود منطقی کنید که خداوند این توانایی را دارد.
۶- مثال هایی از زندگی خود یا اطرافیانتان پیدا کنید که با اینکه همه چیز به ظاهر در هم پیچیده و متوقف شده بود اما به یک باره درهای جدید به روی تان باز شده و کار به شکلی که فکرش را نمی کردید انجام شده است.
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همشگی شما: رضا عطارروشن
امتیاز 4.50 از 34 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
شنبه هفدهم آگوست بیست بیست و چهار
سپاسگزار خداوندی هستم که همواره من را حمایت و هدایت میکند و مسیر ها را برایم هموار میکند
سلام و درود به دوستان و همراهان مسیر تغییر و پیشرفت
زندگی با کمک خداوند قدم بیست و یکم:
مسیر موفقیت سخت هست یا آسان هنوز خیلی کار دارم تا اینکه به درک برسم که مسیری که خداوند بهم الهام کند آسان ترین و کوتاهترین مسیر هست.من مسیر رسیدن به یکسری از خواسته ها را آسان میدانم و یکسری را سخت میدانم
کارهایی که در اونها اعتماد بنفس دارم و براحتی انجام میدهم را اسان میدانم و اونهایی را که به عوامل بیرونی نسبت میدهم را سخت میدانم
و در هر دو حالت دارم روی عقل خودم و توانایی های خودم حساب میکنم و این یعنی شرک به خداوند ، یعنی برای هیچکدام روی خداوند حساب نمیکنم. خوب نتیجه ای هم بدست نمی اید و یا با رنج و سختی بسیار بدست می اید!
ولی اونجاهایی که روی خداوند حساب کرده ام و اجازه داده ام که مسیر را برایم هموار کند، نتیجه ای فراتر از انتظارم دریافت کرده ام.
من هنوز هم در حال یادگیری قوانین ذهنی هستم تا موفق بشوم و هر چقدر بیشتر توی این سایت جستجو میکنم میبینم که چیزی بیرون من نیست!
اینها را برای خودم مینویسم تا یادم باشد که همواره باید روی خداوند حساب کنم وگرنه من توانایی این هماهنگی ها را ندارم؛
از مدتها قبل هر وقت صحبت خریدن خانه میشد، من به همسرم میگفتم خریدن خانه کلی خرجهای پنهان دارد و بایستی هزینه کنیم مثل هزینه های انرژی و آب و فاضلاب و از طرفی کلی هزینه برای نگهداری چمن و خرید گل و گیاه داریم و کارهای سختی مثل برف پارو کردن در هوای سرد!
همینکه در آپارتمان ساکن هستیم تمام هزینه ها ( غیر از قبض برق) با صاحبخانه هست و ما نگرانی بابت رسیدگی به گل و گیاه تا چمن زدن و حتی برف پارو کردن نداریم پس چرا خانه بخریم. ضمنا درآمدم جوری نیست که وام بگیرم و یا قسط وام را بتوانم پرداخت کنم و البته دوست هم ندارم که وام بگیرم!
هنوز نتوانسته ام با عقل منطقی خودم درک کنم که چجوری من لاغر شدم و یا چجوری خانه خریدم و یا پارسال با توجه به وضعیت نه چندان مناسب از نظر درآمد توانستم بیشتر از یازده تا مسافرت بروم که چهار تا از سفرها به امریکا بوده است و کلی هم خرج کردم و لذت بردم و در انتهای سال هم ماشین خریدم و هم خانه و هم از همون تخصصی که داشتم کاری با پنجاه درصد درآمد بیشتر نسبت به شرکت قبلی بدست آوردم
هرچقدر بیشتر فکر کنم و عوامل را کنار هم بگذارم میبینم که با عقل من جور در نمی اید. و همه اینها زمانی رخ داده بود که من بیشتر از پنج ماه بیکار بودم و هیچ ورودی مالی نداشتم!
پارسال بنابه دلایلی شرکتی که توش کار مبکردم عذر من را خواستند که همان هم موهبت الهی بود و توانستم مدت بیشتری پیش خانواده ام باشم و بعد که برگشتم صاحبخانه بهم گفت که میخواهد خانه اش را بفروشد و در عرض سه ماه من بابد خانه را تخلیه میکردم.
اجاره خانه ها بشدت بالا رفته بود و اگر من میخواستم خانه ای مشابه خانه خودم اجاره کنم بایستی شصت درصد اجاره بیشتری پرداخت میکردم و این در حالی بود که درآمدی نداشتم!!!
و بعد سفرهایی که برنامه ریزی کرده بودیم و از قبل هزینه آنها را پرداخت کرده بودیم پیش آمد و حتی برای کنسل کردن اونها اقدام کردم چون عقلانی نبود که وقتیکه درآمدی ندارم خرج اضافی بکنم.
ولی ایرلاین ها گفتند که در صورت کنسلی هیچ هزینه ای بهت برگشت داده نمیشود!
البته من بخاطر داشتن پس انداز میتوانستم تا حدود پنج ماه تمام هزینه های زندگیم را پوشش بدهم ولی اجاره خانه بیشتر را در نظر نگرفته بودم.
خیلی فکر کردم و با استاد هم مشورت کردم که ذهنیتم تغییر کرد و احساسم بهتر شد و تصمیم گرفتیم که مسافرتها را برویم و در هر کدام از آنها فقط به زیبایی های بییشتر هدایت میشدیم و لذت میبردیم و خاطرات عالی میساختیم!
در همان زمان خانه های ایران را برای فروش گذاشته بودم ولی از مدتها قبل هیچ مشتری برای آنها پیدا نشده بود و البته هنوز هم تا الان فروش نرفته است!
با همسرم میرفتیم و خانه میدیدیم در حالیکه میزان بسیار کمی پول داشتیم که بعنوان پیش پرداخت بدهیم ولی چون من در شرکتی کار نمیکردم و فیش حقوقی نداشتم واجد شرایط دریافت وام نبودم و چون میخواستم بیزینس خودم را هم راه بندازم باز هم نمیتوانستم وام بگیرم مگر بعد از دوسال از شروع بیزینسم!!!
البته دیدن خانه ها هم پیشنهاد استاد بود وگرنه من خانه دیدن را کار بیهوده ای میدانستم
کنترل ذهن اصلا کار راحتی نبود و نهایتا دو سه دقیقه میتوانستم ذهنم را منحرف کنم و اون هم با چیزهایی که از دوره لاغری با ذهن یاد گرفته بودم انجام میدادم و دوباره افکار به ذهنم هجوم می آورد که:
حالا چی میشود؟ کجا میخواهی بروی؟ شب باید کنار خیابان بخوابی؟ کار نداری! درآمد نداری! اصلا برای چی زنده ای؟ تا حالا توی عمرت چیکار کرده ای؟ چه کاری را درست انجام داده ای؟ فلانی را ببین چهار تا خانه خریده است ولی تو چی؟فشار ذهنی بسیار زیاد بود
علاوه بر اینها مادر خانمم هم از ایران اومده بود منزل ما و باز توی ذهنم می آمد که:
الان اگر بخواهی بروی گوشه خیابان بخوابی اونوقت مادر خانمت را چیکار میکنی؟ بقیه بفهمند چی؟ پدر و مادرت فکر میکنند که تو اونجا وضعت خوب هست حالا اگر شرایط تو را بفهمند غصه میخورند و چیکار میکنند؟و … اصلا برای چی زنده هستی؟ مرده یا زنده تو چه فرقی دارد ؟ تو که هیچ دستاوردی تا الان بعد از اینهمه سال زندگی مشترک نداشته ای؟؟ تا حالا چه کار خوبی برای همسرت کرده ای که الان مجبور هست بخاطر تو این شرایط را تحمل کند
و من هیچ راهی نداشتم و نمیدانستم که چجوری این مشکل را حل کنم و خجالت میکشیدم که دوباره به استاد پیام بدهم ولی تلاش میکردم از همون اموزشهای دوره لاغری برای کنترل ذهنم استفاده کنم ولی در نهایت دو دقیقه یا پنج دقیقه طول میکشید و بعد دوباره افکار هجوم می اوردند
تصمیم گرفتم که برای گرفتن لایسنس مالی اقدام کنم و این باعث میشد که هر روز کلاس آن لاین بروم و کتاب بخوانم و این کمکم میکرد که ذهنم حواسش پرت بشود و در نهایت امتحان دادم و لایسنس را هم گرفتم
فقط یک چیزی من را آرام میکرد و اون هم تکه های اضافی از کمربندم بود که بریده بودم چون چند سایز وزن کم کرده بودم کمربندم برایم بسیار بزرگ شده بود و مجبور شدم میزان زیادی از آن را ببرم
و هر وقت نجواها سراغم می آمد که:
حالا چیکار میخواهی بکنی! تو تا حالا عرضه نداشته ای که یک کاری را درست انجام بدهی و نتوانسته ای یک خانه ای برای همسرت فراهم بکنی و تو بی اراده و ناتوان هستی که حتی درآمد داشته باشی و پول بسازی!برای چی زنده هستی؟!؟
بهش میگفتم نمی دانم چی میشود ولی تو درست میگویی من تا الان نتوانسته ام کار خاصی بکنم ولی اگر تو در همه موارد درست گفته باشی و من هیچ پس انداز قابل توجهی نداشته باشم و نتوانسته باشم که پول بسازم اونوقت این تکه های کمربند را چه میگویی ؟ اینها حقیقت هستند و اینها بهم دروغ نمیگویند! این نشان میدهد که حداقل من در مسیر لاغری با ذهن تا جایی که میتوانستم خوب عمل کردم
و بعد دوباره ذهنم میگفت دوره ای که سه ماهه هست را تا الان که یکسال و نیم گذشته هنوز تمام نکرده ای و من میگفتم هرچی باشد من نتیجه گرفته ام! لاغر شدن غیر قابل باورترین آرزوی من بوده است که دارم بهش میرسم پس اگر این شده باشد بقیه خواسته هایم از این بسیار کوچکتر هستند
( یادم اومد که من سه سال پیش خواسته ها و آرزوهایم را نوشتم که کجاها دوست دارم مسافرت بروم چه چیزهایی داشته باشم مثلا نوشته بودم قایق تفریحی بزرگ و هواپیمای شخصی و …، بیشتر از سه صفحه شدند و در آخرین صفحه و آخرین خط نوشتم سلامتی و تناسب اندام! چون اصلا باور نداشتم که این ارزو محقق بشود- دست یافتن به بقیه آرزوهایم برایم قابل باور بود غیر از تناسب اندام!!)
واقعا نمیدانم که اگر من دوره لاغری را شرکت نمیکردم و لاغر نشده بودم چه چیزی برای قانع کردن ذهنم میتوانسنم بهش جواب بدهم نمیدانم شاید …..
بهر حال اون تکه های کمربند کمکم کردند که از اون منجلاب ذهنی بیرون بیایم.
همیشه اون تکه های کمربند روی میزم و کنار مانیتورم بود و بهش نگاه میکردم چون همه ما تجربه نجواهای ذهنی را داریم که هر لحظه مواردی که نمیخواهیم را به یادمون می اورد و من فقط با همون تکه های کمربند ذهنم را آرام میکردم
کم کم میزانی پول از چایی که فکرش را هم نمیکردیم ، قرار بود بدست ما برسد ( یکی از بستگان خانه اش را فروخت و گفت پولش را فعلا نیاز ندارد و بدون اینکه ما ازش درخواست کنیم خودش گفت فعلا این پول را داشته باشید تا بعد)
و البته ارسال پول از ایران به اینجا مشکلات خاص خودش را داشت. و کم کم و خرد خرد پول وارد حسابم میشد و من حساب کرده بودم که اگر اون پول بدست مون برسد میتوانم یک واحد آپارتمان کوچک بخرم و خوشحال بودم که با اینکه آپارتمان هست ولی حداقل خانه خودم هست و صاحبخانه نمیتواند هر وقت دلش خواست ما را جابجا کند و یا اجاره را زیاد کند!
توی ارسال پول هم باز دستان خداوند بهمون کمک کردند هم در ایران و هم در اینجا . در ایران فقط میزان مشخصی پول از حساب میشد برداشت کرد و صرافی هر روز شماره حسابهایش را عوض میکرد و یا بانک در ایران اجازه برداشت مبلغ مشخصی از حساب را نمیداد!
در بانک اینجا هم بخاطر مسایل پولشویی نباید بیش از میزانی پول وارد حسابم میشد و تازه پول باید میزان مشخصی توی حساب بماند و اجازه برداشت نداشتم! که تمام این مسایل و موارد به لطف خداوند حل شد و واقعا نمیدانم چجوری! مثلا کارمند بانک قبول کرد که میزان بیشتری از حساب برداشت بشود و …
در همون زمانها، موعد مسافرت مون رسیده بود و مسافرت ها را میرفتیم
توی مسافرتها خیلی لذت بردیم و جاهای دیدنی را دیدیم از موزه گرفته تا دیدن سواحل زیبای کالیفرنیا و شهرهای کوچک زیبا و پل سانفرانسیسکو و قدم زدن در مزرعه توت فرنگی و چیدن اونها و قدم زدن در ساحل شنی با شنهای سفید و دریای آرام و آب فوق العاده گرم.
توی مسافرتها من به تنها چیزی که فکر نمیکردم این بود که باید در کمتر از دوماه خانه را تخلیه بکنم و هنوز جایی برای خرید و یا حتی اجاره پیدا نکرده بودم!
باز با هدایت خداوند، یک شرکتی من را دعوت به مصاحبه کرد و رفتم و بهم گفت که یکی از همکاران شرکت قبلی ات اینجا کار میکند. سریع بهش پیام دادم و اون را دیدم و بهم گفت که دو هفته قبل از یک شرکت دیگر هم بهش پیشنهاد کار شده بود که اون را قبول نکرده و بهم گفت که اونها دنبال نیرو میگردند و اگر میخواهی برو اونجا!
و من یادم افتاد که یک نفری از بچه های اون شرکت را میشناسم و بهش پیام دادم و دیدمش و جریان را برایش تعریف کردم و گفت رزومه ات را بهم بده تا بدست مدیر شرکت برسانم و من در عرض کمتر از یک هفته مصاحبه رفتم و بهم پیشنهاد کار دادند و بلافاصله شروع بکار کردم و اون هم با حقوق چهل درصد بالاتر نسبت به آخرین شرکتی که مشغول بودم!
بعد از یکهفته فیش حقوقی گرفتم و باز هم دستان خداوند کمکم کردند و واجد شرایط وام شدم که عددش بسیار فراتر از انتظارم بود.
توی این فاصله هم پول پیش خانه مان از جاهای مختلف به میزان بالاتری فراهم شده بود.
و البته طی این مدت ما هر هفته چند تا خانه را میدیدیم ولی فکر میکردم که در نهایت یک خانه ویلایی توی شهرک بخریم!
و این درحالی بود که کمتر از یکماه به موعد تخلیه خانه مانده بود و من نه خانه ای خریده بودم و نه جایی برای اجاره پیدا کرده بودم و دنبال خانه میگشتم ولی استرس نداشتم و رها بودم و میگفتم که خداوند کارها را برایم درست میکند همونجوری که لاغر شدم بقیه اتفاقات هم رخ میدهد
بازار ملک بسیار پر نوسان بود هم قیمت خانه بالا میرفت و هم چون نزدیک کریسمس بود متقاضی خرید زیاد بود و تعداد خانه در بازار بسیار کم! روی هر خانه ای که ما خوشمان می آمد پیشنهاد قیمت بالاتر توسط دیگر خریداران داده میشود و یکدفعه قیمت ده الی بیست و پنج درصد افزایش پیدا میکرد که اصلا در توان ما نبود!
با همسرم نشستیم و ویژگی های خانه رویایی مان را نوشتیم و راجع بهش صحبت کردیم هرچند طبق عقل من دستیابی بهش محال بود
و از خدا خواستم که من نه توان رقابت با پیشنهاد قیمت بالاتر توسط خریداران دیگر را دارم و نه پولش را دارم پس من اصلا نمیخواهم وارد رقابت قیمتی بشوم
ما همچنان خانه میدیدیم و البته اکثر خانه ها زمان تخلیه توسط مالک چند ماه بعد بود که من باید در کمتر از یکماه خانه پیدا میکردم و اسباب کشی هم میکردم! پس اون گزینه ها از لیست ما خط میخورد
اینجا در یک وبسایت تمام خانه های آماده برای فروش را موظف هستند که با شرح شرایطش بصورت کامل لیست کنند و من هر روز خانه های خالی در مناطق مختلف را نگاه میکردم و داشتیم دنبال خانه میگشتیم، چندین خانه دیدیم و پیشنهاد قیمت هم ارایه کردیم ولی چون افراد دیگر هم قیمت داده بودند ریلتور خانه به همه اعلام میکرد که من قیمت بالاتر دریافت کرده ام و اگر خانه را میخواهی بایستی قیمت بالاتر ارایه بدهی و ما هم قیمت پیشنهادی خودمان را بالاتر میبردیم ولی در تمامی موارد بازنده میشدیم (این کار جزو قوانین اینجا هست)
تا یک خانه اومد برای فروش که قیمت پایه اش بیشتر از حداکثر توان ما بود که اگر من تمام دارایی ام را میفروختم هم با وام نمیتوانستم اون خانه را بخرم!
وقتیکه برای بازدید رفتیم ایجنت ما بهمون گفت این خانه ای که بهم گفتی خیلی بیشتر از سقف بودجه شما هست آیا میخواهی انرا ببینی و گفتم اره حق با شماست ولی حالا که اینجا آمده ایم برویم و خانه را ببینیم (برای بازدید از خانه هم باید وقت قبلی بگیری و صاحب ملک نباید در خانه باشد)
ولی موقعی که کلید انداخت و در را باز کرد هم من و هم خانمم شگفت زده شدیم از بس این خانه زیبا بود و البته خانمم با ذوق و شوق همه جای خانه را نگاه میکرد ولی من با ذهن منطقی ام برخورد میکردم و چون از نظر ذهن منطقی من این خانه بسیار فراتر از بودجه ما بود، من اصلا خانه را کامل ندیدم چون میدانستم که نمیتوانیم انرا بخریم و میگفتم چرا باید وقت تلف کنیم و میگفتم حتما روی این خانه باز هم پیشنهاد های قیمت زیادی خواهد آمد و قیمتش از اینی که هست افزایش می یابد!
ریلتور این خانه گفته بود که یکشنبه هشت شب قیمتها را بررسی میکند و تا ده شب تصمیم نهایی را میگیرند و اعلام میکنند.
اونروز چند تا خانه دیگر را هم دیدیم و تصمیم گرفتیم که برای یکی از آنها پیشنهاد قیمت بدهیم. تا زمان تخلیه منزل سه هفته وقت داشتیم.
ده دقیقه به ساعت هشت شب یکشنبه همسرم گفت که از ایجنت مون بپرس که اگر برای اون خانه زیبا پیشنهاد قیمت نیامده است ما قیمت بدهیم و بهش گفتم اون خانه زیبا بوده و حتما قیمت های بیشتری بهشون اعلام میشود و ضمنا از سقف بودجه ما بسیار بالاتر هست ولی بهم گفت که در نهایت پیشنهاد قیمت ما رد میشود و ما چیزی از دست نداده ایم!
و من هم گفتم باشه و گفتم این الهام خداوند هست که دارد از زبان همسرم بیان میشود پس بهتره بهش گوش بدهم!
از ایجنت مون پرسیدم و چک کرد و گفت که هنوز قیمتی برای آن خانه پیشنهاد نشده و سریعا پیشنهاد قیمت را آماده کردیم و فرمها را امضا کردیم و قبل از ساعت هشت شب برای ریلتور صاحب خانه ارسال کردیم و فهمیدیم که فقط ما قیمت ارایه کرده ایم.ریلتور صاحبخانه گفت که قراره یک نفر دیگر فردا خانه را بازدید کند و قیمت بدهد و صاحبخانه گفته است که با فقط یک پیشنهاد قیمت تصمیم نمیگیرد.
اینجا هم باز دستان خداوند بهمون کمک کرد و ایجنت ما به ریلتور صاحبخانه گفت که طبق مقررات شما در سایت در توضیحات خانه، اعلام کرده اید که فرصت ارایه پیشنهاد تا ساعت هشت شب هست و تا ساعت ده شب باید تصمیم بگیرید و اگر اینکار را نکنید نشانه این هست که آدم صادق و راستگویی نیستید و من هم با ادم دروغگو کار نمیکنم و کار شما خلاف قانون هست! و البته اینقدر این جملات برای ایجنت صاحبخانه گران بود که صاحبخانه را مجبور کرد که همان شب قیمت پیشنهادی ما را بپذیرد و من بدون داشتن رقیب خانه ای خریداری کنم که فراتر از بودجه من هست!
در نهایت با هدایتهای خداوند و از طریق عزیزانم در عرض کمتر از سه هفته، پول خانه جور شد که اون هم کلی هدایت و حمایت خداوند بود که از طریق هایی که من فکرش را هم نمیکردم پول وارد حسابم شد.
حتی در لحظه آخر مشکلی در حساب بانکی ما ایجاد شده بود که قسمتی از پول ما در حساب مسدود شده بود و من نمیتوانستم که چک بانکی به میزانی که میخواهم مطابق قرارداد تهیه کنم و به وکیل مون بدهم. قرار مون با وکیل ساعت دو عصر بود و اگر پول را طبق قرار و راس اون ساعت به وکیل نمیرساندیم نه تنها خانه را از دست میدادیم بلکه جریمه نقدی میشدیم.
اون لحظه همسرم هم خیلی استرس گرفته بود چون واقعا نمیدانستیم که چیکار کنیم!
باز هم اون موقع خداوند قلب من را آرام کرد و به همسرم گفتم نگران نباش تا همین جا هم خدا کارها را درست کرده است بقیه اش را هم خودش جور میکند و یادم افتاد که میزان کمی پول در بانک دیگر داریم و بلافاصله رفتیم اون بانک دیگر و در کمال تعجب بدون صف کار ما سریع و راحت انجام شد و در نهایت با چند تا چک مختلف از بانکهای متفاوت راس ساعت دو در دفتر وکیل حاضر شده و فرمهای قانونی را امضا کردیم و اینها همگی لطف خداوند بود که مسیر را برایم هموار کرد
و من تا زمان اسباب کشی خودم باورم نمیشد که این خانه را خریده باشیم و تا قبلش به والدینم هم نگفتم که خانه خریده ایم چون خودم باورم نمیشد
و دقیقا در زمان مقرر خانه قبلی را تخلیه کردیم و به خانه رویایی مان اسباب کشی کردیم
از سرسبزی و زیبایی این خانه هنوز هم شگفت زده میشوم
و جدیدا هم متوجه شده ام که از پنجره اتاق خواب مون میتوانم طلوع زیبای خورشید را ببینم
( من آخر هفته ها اگر بتوانم میروم روی تپه ای در شهر و طلوع آفتاب را میبینم ، حتی در هوای بسیار سرد) ولی الان نیازی نیست که از خانه بیرون بروم همین که سرم را از تخت بلند کنم طلوع آفتاب را میبینم
من همیشه از دیدن ستاره ها لذت میبردم و شبها میرفتم توی تراس خانه و با وجود آلودگی نوری باز ستاره ها را میدیدم و لذت میبردم ، ولی الان اینجا در پشت خانه براحتی از پنجره میتوانم ستاره ها را بدون آلودگی نوری ببینم
در خانه قبلی هر وقت امکانش بود توی تراس کوچکی که داشت (مشرف به خیابان اصلی) به سختی با همسرم مینشستیم و ناهار میخوردیم و البته از همون هم لذت میبردیم ولی الان هر وقت اراده کنیم در حیاط و یا تراس مینشینیم و از منظره زیبای درختان لذت میبریم(اتفاقا این کامنت را در حالی مینویسم که توی حیاط در سایه نشسته ام و نسیم خنکی می وزد و لذت میبرم – جای دوستان خالی)
توی این پروسه من خودم را رها کردم و به هدایت خداوند عمل کردم و اجازه دادم که خداوند مسیر را برایم هموار کند
قبلا من برای خرید خانه روی عقل خودم حساب میکردم و دو دو تا چهارتا میکردم و میدیدم که از پس هزینه ها بر نمی ایم و تازه خرید خانه کلی دردسر دارد
ولی امسال من با عشق برف جلوی خانه را پارو کردم و با سبز شدن زمین متوجه شدیم که صاحبخانه قبلی کلی گیاه و گل توی باغچه داشته است که خودش دوباره سبز شدند ( چون وقتی خانه را تحویل گرفتیم همه جا پوشیده از برف بود) و تازه با همسرم با لذت گل و گیاه کاشتیم و توی این مدت هم کلی توت فرنگی های ارگانیک برداشت کردیم و چند روز قبل هم از محصول سبزی خوردن مون استفاده کردیم.
اینها را قبلا در رویای مون همنمی دیدیم
واقعا نمیدانم که اگر استاد و این دوره لاغری نبود آیا من توانایی مقابله با نجواهای ذهنی ام را داشتم یا کم می آوردم و با کلمات نمیتوانم توصیف کنم که چقدر قدردان مشاوره های استاد و حرفهای ایشان در دوره هستم که حداقل یاد گرفتم نجوای ذهنی ام را شناسایی کنم و بفهمم چجوری باهاش مقابله کنم و هنوز هم دارم یاد میگیرم
واقعا سرمایه گذاری و وقت گذاشتن در این دوره ها زندگی ام را تغییر داده است و نتایجی فراتر از انتظار گرفته ام
من در نهایت تصور میکردم که یک واحد آپارتمانی نهایتا دو خوابه بخرم ولی در انتها خانه ای مستقل چهار خوابه و سه طبقه با حیاط دل باز خریداری کردم.
یادداشت کردن مسیر رسیدن به خانه ام باعث شد دوباره مرور کنم که طی این مسیر من باعث شد که برایم مرور بشود که به هموار شدن مسیر توسط خداوند در این زمینه ایمان داشتم
در مورد خیلی از موارد که اعتقاد داشتم باید سختی بکشم تا به خواسته ام برسم، موفق نشدم
اینکه خداوند در سوره الشرح دوبار بیان کرده که به یقین بعد از هر سختی آسانی هستباعث شد که به سختی های مسیر بعنوان فرصتی برای رشد نگاه کنم. اگر در مثالی که از زندگیم زدم بابت بیکار شدن و یا درخواست صاحبخانه بابت تخلیه ملک کنترل ذهنم را از دست میدادم نمیدانم چه تصمیمی میگرفتم
من برای کسب ثروت بارها اضافه کاری کردم و یا کارهای پروژه ای انجام دادم ولی همگی مقطعی بود و هیچ نتیجه ای نداشت. در طی این دوره در مدت کمتر از سه ماه من سه تا کار پروژه ای گرفتم که در هیچکدام هم خودم دنبال کار نرفتم و خداوند اونها را برایم فرستاد
در خیلی از زمینه ها من ترس از شکست دارم و دوست ندارم سختی بکشم برای همین کار جدیدی را شروع نمیکنم
ولی در مورد خرید خانه چیزی برای از دست دادن نداشتم ولی توانستم با مرور مطالبی که در دوره لاغری با ذهن یاد گرفته بودم تا حد بسیار خوبی نجواهای ذهنی را کنترل کنم
بعد از خرید خانه هم ماشین دیگری خریدم و هم کارم را تغییر دادم و در شرکت جدیدی با چالش های جدید تر مواجه شدم (خودم میخواستم) و البته با درآمد بیشترهمون خدایی که توانسته بدون درآمد برایم خانه ای فراهم کند باز هم میتواند خانه های بزرگتر با امکانات بیشتر و بهتر را هم فراهم کند
خیلی مثال های دیگر در رابطه با کار خودم و یا همسرم دارم که خداوند مسیرها را برایمان هموار کرده است. همین برنامه مهاجرت در چند سال قبل و یا سفرهایی که در پارسال داشتم همگی اتفاقاتی بود که برایم شبیه معجزه بود و مثلا سوار ماشین افرادی در طی مسیرهای مختلف میشدیم که ما را هدایت میکردند به جاهای زیبا بدون نیاز به تهیه بلیط ورودی و اینجوری خیلی در سفر هایمان صرفه جویی شد! یا برای کرایه ماشین در هاوایی و یا کالیفرنیا من بدون تلاش خاصی ماشین فورد و یا بی ام دبلیو مدل سال را کرایه کردم با قیمت بسیار پایین تر از حد انتظارم.
استاد عزیزم، باز هم سپاسگزار شما هستم و قدردان زحمت هایتان هستم.
امیدوارم که بتوانم با نتایجم گوشه ای زحمات و محبت های شما را جبران کنم.برایتان آرزوی سلامتی و طول عمر با عزت و شجاعت بیشتر برای حرکت بسمت خواسته هایتان را از خداوند مهربان خواستارم و امیدوارم که در پناه، تنها پناه عالم شاد و سلامت باشید
منتظر خیرهای عالی من باشید
شاد و رو به رشد باشید
سلام و درود دوست عزیز
سپاسگزارم از لطف و محبت شما
من یاد گرفتم که اگر در این مسیر مداومت داشته باشیم، نتایج قطعا فراتر از انتظارمون خواهد بود
شاد و رو به رشد باشین