0

زندگی با طعم خدا (جلسه دوم)

زندگی با طعم خدا
اندازه متن

بسیاری از انساها به دنبال یافتن راهکار مناسب و صحیح برای ارتباط با خداوند هستند و از آنجا که خداوند به شکل کلامی با آنها صحبت نمی کند هرگز مطمئن نمی شوند که خداوند صدای آنها را شنیده است.

برای صحبت کردن با خداوند نیاز نیست به زبان خاصی با صحبت کنید. زبان شما بهترین زبان ارتباط با خداوند است.

چگونه با خداوند صحبت کنم

از کودکی به من آموخته شده بود که برای صحبت کردن با خداوند باید از زبان عربی استفاده کنم به همین دلیل همیشه به دنبال پیدا کردن دعا یا نوشته ای به زبان عربی بودم تا خواسته ام را به خداوند عرضه کنم.

از زبان عربی خوشم نمی آمد ولی از سر ناچاری برای اینکه بتوانم به خداوند بگویم به چه چیزی نیاز دارم یا از او درخواست کمک کنم سعی می کردم به هر شکل ممکن نوشته های عربی بخوانم و سعی می کردم به شکل صحیح عبارت ها را تلفظ کنم تا مبادا منظور من به شکل اشتباه به خداوند منتقل شود. چون شنیده بودم که در زبان عربی تلفظ یک کلمه که علامت فتحه دارد با صدای علامت کسره به طور کلی معنی آن کلمه را تغییر می دهد.

از آنجا که برای خواندن عبارت های عربی باید دقت و وسواس زیادی به خرج می دادم کمتر سعی می کردم با خداوند صحبت کنم چون حوصله صحبت کردن به زبان عربی را نداشتم.

به لطف خداوند زمانی که در مسیر تغییر کردن قرار گرفتم روبرو شدن با این واقعیت که می تواتم به زبان خودم با خداوند صحبت کنم مرا دچار سردرگمی کرده بود و با اینکه ذوق زده شده بودم که می توانم به راحتی با خدای خودم صحبت کنم اما هرچه فکر می کردم نمی دانستم باید به خداوند چه چیزی بگویم یا از او چه درخواستی داشته باشم.

چون تا آن زمان من فقط عبارت های نوشته شده را بدون اینکه متوجه معنی و مفهوم آن بشوم را تکرار می کردم و اکنون که می خواستم خودم با خداوند صحبت کنم انگار صحبت کردن را فراموش کرده بودم.

با هر زحمتی بود شروع کردن به صحبت کردن با خداوند و در ابتدا هر جمله ای که به خداوند می گفتم بلافاصله خودم را سرزنش می کردم که این چه جمله ای بود که گفتی؟؟!!

چرا اینو گفتی؟ چرا اونو نگفتی؟ چرا خودمونی گفتی؟ چرا مودبانه تر نگفتی؟

بسیار زیاد دچار شک و تردید می شدم که مبادا در صحبت کردن با خداوند دچار اشتباه شوم چون بارها شنیده بودم صحبت کردن با خداوند آداب معاشرت مخصوص به خود دارد و من اطلاعی درباره آن نداشتم.

اما آنچه در نهایت موجب آرامش خاطر و تغییر احساس و نگرش من درباره خداوند شد این بود که توانستم با زبان خودم و به هر شکلی که دوست دارم بدون نگرانی از رعایت نکردن آداب گفتگو با خدا یا اینکه خداوند فقط زبان عربی را درک می کند با خدای خودم صحبت کنم و از او درخواست کنم.

بنابراین برای ایجاد ارتباط بهتر با خداوند فقط با زبان خودتان و به هر شکلی که احساس خوبی از صحبت کردن با خدا دارید با او صحبت کنید و از او درخواست کنید.

و همیشه به این نکته بسیار مهم توجه داشته باشید که: دارید با خداوند صحبت می کنید.

خداوندی بی نهایت است و بر آسمان و زمین تسلط دارد.

نقش احساس در گفتگو با خداوند

مهمتر از اینکه با چه زبانی با خداوند صحبت می کنیم این مهم است که با چه احساسی با او صحبت می کنیم.

تصور می کنم فقط فارسی زبان ها هستند که برای گفتگو با خداوند با زبان عربی و زبانی غیراز زبان محاوره ای خود استفاده می کنند درصورتی که هر انسانی در هر گوشه از دنیا با زبان مادری خود با خداوند صحبت می کند و این موضوع به تنهایی ثابت می کند که خداوند فقط عربی بلد نیست بلکه هر زبانی را با هر گویش و گفتاری می شنود چون خداوند از گوش برای شنیدن و از مغز برای درک کردن استفاده نمی کند.

خداوند نه گوش دارد و نه عقل که بخواد زبان ها را بشنود و آنها را تحلیل کرده و بفهمد بلکه خداوند فقط و فقط احساس ما را دریافت می کند. بنابراین مهم نیست انسانها با زبان های مختلف با خداوند صحبت می کنند چون همه انسانها از یک نوع احساس برخوردار هستند.

تصور کنید احساس شادی در همه زبان ها حالت شادی و نشاط است و ارتباطی با زبان گفتاری ندارد. ممکن است افراد با زبان های مختلف به صورت کلامی ابراز شادی کنند ولی احساسی که در انسان ها شکل می گیرد جدای از زبان گفتاری آنهاست و همه انسان ها به یک شکل شاد یا غمگین می شوند.

به همین دلیل است که واحد ارتباط بین انسان و خداوند احساس است که فارغ از هر نوع وابستگی به کلام و زبان گفتاری است.

احساسی که نسبت به خداون دارید تعیین کننده میزان ایمان و توکل شما نسبت به خداوند است.

اگر هنگام توجه به خداوند یا درخواست کردن یا دعا کردن احساس خوب و امیدبخش نسبت به آن شرایط داشته باشید به این معنی است که به قدرت و توانایی خداوند برای بهبود شرایط یا تغییر هر شرایطی ایمان دارید.

اما اگر هنگامی که با خداوند صحبت می کنید احساس یاس و ناامیدی یا عجز و ناتوانی داشته باشید به این معنی است که امیدی به بهبود شرایط و ایمان به قدرت خداوند برای تغییر شرایط ندارید.

بنابراین مهم نیست با چه زبان یا از چه کلماتی برای صحبت با خداوند استفاده می کنید مهم احساسی است که در قلب شما در هر لحظه نسبت به خداوند جریان دارد.

توکل و ایمان در واقع استمرار احساس خوب نسبت به خداوند داشتن است. اینکه ما هر بار که توجهمان به سمت خداوند جلب شد احساس آرامش و آسودگی خاطر در وجود ما جربان پیدا کند.

این یعنی من به خداوند توکل دارم یا انسان متوکلی هستم.

بنابراین بیشتر از آنکه به دنبال پیدا کردن کلمات مودبانه یا … برای صحبت با خداوند باشید سعی کنید احساس آرامش و سپردن مسائل به خداوند را تمرین کنید تا به مرور توکل و ایمان قوی تری نسبت به همراهی و نزدیک بودن خداوند به خود پیدا کنید.

بررسی نگرش خود درباره خداوند

برای اینکه به درک و شناخت بهتری نسبت به خداوند برسیم باید ابتدا نگرش فعلی خود درباره خداوند را بررسی کرده و چنانچه نیاز به اصلاح یا تغییر دارد اقدام کنیم و سپس تغییر شرایط در زندگی خود را مشاهده کنیم تا درک و نگرش بهتری به شکل عملی نسبت به خداوند پیدا کنیم.

باید آنچه در ذهن خود درباره خداوند می دانید را با واقعیت زندگی خود مطابقت دهید تا متوجه شوید چقدر شناخت شما درباره خداوند صحیح می باشد. چون هرچه درباره خداوند شنیده اید اگر باور کرده باشید باید نشانه های واضح درباره آن موضوع در زندگی خود داشته باشید.

بعنوان مثال حتما شنیده اید که خداوند رزاق است. آیا این عبارت درباره خداوند را باور کرده اید یا فقط شنیده اید.

احتمالا اگر از هر انسانی سوال شود که خداوند رزاق است قطعا پاسخ می دهد که بلکه او رزاق است اما چرا در زندگی بیشتر افرادی که این عقیده و نگرش را تایید می کنند نشانه ای از رزق و روزی که خداوند وعده داده است وجود ندارد؟

فقط به این دلیل است که آنچه درباره خداوند شنیده ایم را باور نکرده ایم و فقط شنیده ایم که خداوند این است و آن است اما در باطن و عمق وجودمان عقیده و ایمان نسبت به ویژگی های زبانی که درباره خداوند بیان می کنیم نداریم.

تجربه هنرجوی زندگی با طعم خدا

مطالب این فایل هم عالی بود، بعد از ده بار گوش کردن، تازه متوجه شدم قسمت هایی هست که من هرگز در گذشته متوجه آن نشده بودم و این نشان میده چه قدر فایل ها لایه ای و هوشمندانه تولید شده.

نکته ای بسیار مهم که باید توجه زیادی روی آن داشته باشیم این هست که مهم نیست ما چه کار انجام میدیم بلکه مهم این هست که  با انجام آن عمل چه تغییر احساسی درون ما ایجاد میشود.

درواقع  نتیجه را احساس ما از انجام آن عمل رقم میزند نه فعالیتی که انجام میدیم.

به خاطر همینه با اینکه خیلی از انسان ها، نماز، روزه، قرآن و تمام اعمال دینی خود را انجام میدهند ولی دائم در فقر، بیماری، حال بد، مشکلات و … هستند چون آن اعمال تغییر خاصی در حال آن ها ایجاد نمی کند، ایمان و باور  آن ها به خداوند را افزایش نمی دهد بلکه از روی عادت یا ترس از خداوند رخ میدهد.

برعکس خیلی انسان های موفق را می بینیم که ملاک های ظاهری مومن بودن درون آن ها وجود ندارد اما بسیار شاد و خوش زندگی میکنند و وقتی به آن ها دقت میکنیم، متوجه می شیم از درون با خداوند رفیق هستند و طبق قوانین پیش می روند.

این نشان میده فعالیت های فیزیکی تاثیر خیلی کمتری نسبت به احساس دارد.

این دقیقا همان جمله معروف که  خداوند از نیت شما آگاه هست را ثابت میکند.

از آنجایی که قوانین حاکم بر جهان  ثابت هستند، این موضوع را در لاغری هم بارها داشتیم. مهم نیست چی میخوریم بلکه این اهمیت دارد که بعداز خوردن آن چیز چه احساسی داریم، اگر حس عذاب وجدان، ترس، پشیمانی و احساس بد به همراه ما باشد، نتیجه و تاثیر بدی روی جسم میگذارد.

خوردن یا نخوردن آن مواد غذایی هیچ تفاوتی ندارد، این نکته خیلی برای من جالبه که در خیلی از موارد هم از انجام کاری حسمون بد میشه هم از انجام ندادن اون کار‌.

برای مثال یادم میاد در گذشته وقتی شب بود و خسته بودم و حوصله نماز خوندن نداشتم ، هم از نخواندن آن حس بد داشتم و هم با خواندن اون اذیت میشدم.

خیلی مهم هست که درک کنیم، هدف از تمام اعمال ما به وجود آمدن آرامش و آسودگی خاطر در وجود ما هست و اگر کاری این آرامش را برای ما ایجاد نکند بدون ترس و نگرانی آن را کنار بگذاریم و به دنبال راه های دیگر  باشیم .

احساس هرگز به ما دروغ نمی گویند پس بهتر است  نگاه خود را از اعمال ظاهری بر داریم  و ایمان و باور خود را بسنجیم .

مدت ها فکر میکردم  با گوش کردن فایل ها و حتی نوشتن متن و خواندن متن قرار است زندگی من تغییر کند و بعد از مدتی متوجه شدم قرار نیست معجزه ای رخ دهد، بلکه این آگاهی ها قرار هست طرز فکر و نگرش و باور من را تغییر دهد که در نهایت با تغییر دیدگاه، زندگی  فرد تغییر خواهد کرد.

هرگز نمی شود بدون تغییر باورها و فقط با گوش کردن و نوشتن، چیزی تغییر کند. هر راه، مقصد خود را دارد و تغییر مقصد تنها با تغییر راه امکان پذیر هست.

پس سعی کنیم علاوه بر این که شنونده خوبی هستیم، عمل کننده خوبی هم باشیم و اینکار خیلی هم ساده  است، مهم ترین کاری که باید انجام دهیم این هست که با منطقی کردن و آوردن دلیل این مطالب و آگاهی ها را برای خودمون باورپذیر کنیم و با گذشت زمان متوجه می شیم، طرز فکر، انتخاب ها، رفتار و در نهایت واکنش ما به رویداد ها و در کل صفر تا صد زندگی ما تغییر خواهد کرد. 

 به نظر من مهم ترین دلیل تفاوت آگاهی ما  و باور ما نسبت به خداوند، حس لیاقت و ارزشی هست که برای خودمون قائل هستیم.

ما همون قدر از خداوند پاداش دریافت می کنیم که لیاقت خودمون میدونیم و طبق قانون حاکم بر جهان هرگز چیزی که ما آن را  لیاقت خودمون ندونیم به ما داده نمیشه.

برای مثال ما میگیم خداوند شفا دهنده است اما چون خود را بنده خوبی نمیدونیم انتظار شفا از او نداریم غافل از اینکه ارزش تمام بنده ها نزد خداوند یک اندازه هست و خداوند بین بنده های خود فرق نمی گذارد و این ما هستیم که با انتظار از او، به او می گوییم که چه چیزی از او می خواهیم.

خیلی از ما ها فکر می کنیم چون ملاک های ظاهری انسان خوب را نداریم پس خداوند ما را رها کرده و سخت در اشتباه هستیم چون پیوند و ارتباط ما با خداوند هرگز قطع نمی شه چون ما همان خداوند هستیم که به شکل انسان ظاهر شدیم و به دور از او نیستیم.

برای افزایش لیاقت کافی است خودمون رو دوست داشته باشیم و برای دوست داشتن خودمون باید همانطور که هستیم و با تمام کم و کسری هایی که داریم خودمون را بپذیریم و دقت کنیم  اینکه تمام اعمال ما خوب نباشد امری طبیعی هست و این نباید هرگز دلیلی شود که از خداوند  نعمت و خواسته های بزرگی نداشته باشیم. 

دقت کنیم خداوند نامحدود هست و این  بدین معنا است که به قدر باور ما محدود می شود، یعنی به هر شکلی در می آید که ما انتظار آن را داشته باشیم، هرچه قدر بتونیم باور های کامل و گسترده تری داشته باشیم، همان هم برای ما پیش می آید.

مانند  آبی که  از دریا بر می داریم، دقیقا به شکل ظرفی هست که در  دست ما قرار دارد، پس خداوند همان گونه ای خودش را در زندگی به ما نشان می دهد که ما از آن تصور داریم؛ به همین راحتی.

قابل درک و ساده صحبت کردن شما توانایی بزرگی هست که خداوند به شما بخشیده.

شاید کمتر کسانی باشند که باگوش  کردن به صحبت هایشان نه تنها گیج نشیم بلکه به این نتیجه برسیم هیچی قرار نیست به سختی ایجاد بشه و ما همانطور که  آسان لاغر شدیم، آسان هم زندگیمون تغییر پیدا میکنه.

وقتی فایل  آخر دوره خدا هرگز دیر نمی کند را نگاه می کردم، هنگامی که متوجه شدم بهشت و جهنم  به این معنا است که ما همان احساسی را   لمس و درک می کنیم که در دیگران به وجود میاوریم ، خیلی برای شما خوشحال شدم، چون ایمان دارم  شما با لمس حس و حالی که درون ما ایجاد کردین خیلی لذت خواهید برد و قطعا این میتونه بهترین راه برای جبران زحمت های شما باشه.

(نوشته sudehfallah عزیز در بخش نظرات)

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

امتیاز 4.04 از 225 رای

https://tanasobefekri.net/?p=12200
380 نظر توسط کاربران ثبت شده است.
اندازه متن بخش نوشتن دیدگاه:

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار asmagazban
      1399/12/26 12:57
      مدت عضویت: 1511 روز
      امتیاز کاربر: 6999 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 331 کلمه

      بنام خدا 🌸 توتمام زندگیم بهم گفتن خداارحم الراحمینه اماهمیشه وقتی اینومیگفتم یه حس به من می‌گفت مگه امکان داره ازکجامیدونی و همیشه شک داشتم و اطمینان درونی نداشتم خداتوذهن من مثل آدمها بود عصبی خشمگین ناراحت و همیشه به دنبال انتقام گرفتن همیشه عدالت خداروبایدتوی انتقام گرفتنش ازادمهاوعذاب کردنشون می‌دیدم هیچ وقت نتونستم خداروبشناسم وبودنش رودرکنارخودم حس کنم بااینکه میگفتن خدازرگ گردن نزدیکتره امامن هیچ نزدیکی حس نمی‌کردم مشکل ترکی بودازمن یاازخدا همیشه فکر میکردم مشکل ازخداس هیچ وقت نتونستم به خدااطمینان داشته باشم چون برام سرنوشتی رومقدرکرده بود که من ذدوست نداشتم ومجبوربودم تااخرعمرت ا ونوادامه بدم سرنوشت به قول بعضی ها چیزی که نمیشه دوباره نوشت من هم چاق هم مریض بودم و همیشه بهم گفته شده بود برای اینکه بیشتر است داشته بشم این رو به من خداهدیه داده که بیشترعبادت کنم همیشه میکفتن خداادمهای فقیرروبیشتردوستداره وتواون دنیاازشون به خاطر فقری که بهشون داده معذرت خواهی می‌کنه وبازهم میگفتن خدارزاقه خداسلامتی ثروت و همه چیز داره امامن توذهنم این بود که اگه همه چیز داره پس چرا من نمیتونم درزندگی الآنم ببینیم وبایدمنتظراخرت باشم واطمینان نداشتم چون حسی نداشتم وبیشتراین حرفهای دیگران گوش داده بودم مشکل ازخدانبودمشکل ازمن بود که هیچی درباره‌ی خدانمیدونستم وفقط ترس ووحشت وجودشو یادگرفته بودم درتمام زندگیم این خدانبودکه مشکل داشت این من بودم که براساس اطلاعات ذهنی خودم که ازدیگران یادگرفته بودم ونداشتن تعادل باواقعیت زندگیم باعث شدکه من نه اطمینانی به خداونه خودم داشته باشم و بیشترازقبل مردم اطمینان میکردم اما هیچ وقت به اطمینان خاطر نرسیدم چون چیزهایی که ازخداتوواقعیت نوزندگیم دیده بودم باچیزهایی که میگفتن فرق داشت به خاطر همین هم هیچ وقت نتونستم خداروبشناسم وبودنش رودرکنارخودم حس کنم به همین دلیل تصمیم گرفتم که یادبگیرم درباره ی خدا 🌸 وشناخت اون کوشاباشم نه به حرف بلکه به عمل سالهاحرف زدم درظاهراماچیزی به دست نیووردم چون باطنم خیلی فرق داشت خدای من باخدای که توصیف میشدخیلی فرق داشت ویک خدافاصله داشت پس یادمیگیرم که اطمینان کنم وباورکنم که خداهوای منودارهومن همیشه تکیه گاه عظیم دارم .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی مشاهده امتیاز دهندگان
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار اسما غضبان
      1402/09/23 16:55
      مدت عضویت: 1511 روز
      امتیاز کاربر: 6999 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 840 کلمه

      بنام خدا

      اعتقاد من درباره خدااز بچگی  . وقتی می پرسیدم .نمی‌دونم چطور ولی واقعا از همه می‌پرسیدم حتی مدرسه هم نرفته بودم.  توتلویزیون می‌گفت خداخونش توقلب ماست . منم هر وقت از مادرم می پرسیدم جوابش همین بود اما وقتی  ناراحت میشد غمگین شد با  بابام دعواش میشد. کتک میخورد . میشنیدم شروع میکرد به گفتن که نمی‌دونم کجاست چرا نمی بینه مارو   بعد از اون زمان  بی پرده می نویسم. تاواقعیت خودم برام اشکاربشه   تابهم اثبات بشه . برای خودم .نمی‌دونم نظرتون چطوره. در مورد حرفام ولی چون آزادی نوشتن دارم می‌نویسم  موقع  که باترس ولرز شب می‌خوابیدم یاتوی اتاق جمع می‌شدیم منو. خواهرا م . مامانم می گفت.    فلان کارونکنین باباتون عصبی میشه  بذا ین بخوابه کاری نکنیین ناراحت بشه. و درمورد همه چیز بهمون میگفتن نکنین. اذیت حرف نزنین .  . بعد می‌خواستیم کاری بکنیم  ماه رمضون یا محرم که اینو نمی‌دونم کی گفته که محرم حرامه تخمه خوردن خداخوشش نمیاد  . پفک و چیپس خوردن حرومه فیلمای خنده دار  دیدن   و کلی چیزای دیگه موقعی که اتاق کثیف میشد مامانم میگفتم باباتون عصبی میشه .   تمیزش کنیین . موقع  که غذا مثلا می افتاد رو زمین برنج یاهر چیزی که اضافه بود  میگفت خداخوشش نمیاد اما زمانی   من خدا ناراضی شدم وارتباطم باهاش قطع کردم همون  هفت سالگی بود همیشه. عاشق این جمله بودم که خدا خونش تودلمه وخوشحالم بودم حتی موقع ناراحتی وغم توخونمون. آمااز جایی این ارتباط واین وجود داشتنش رودر خودم    قطع شد زمانی که من عاشق پدر بزرگم بودم خیلی باهم بازی میکردیم وتو دوران بچگی کلی حرف بهش میزنم که نمی‌دونم چی بود ولی خوشش می اومد ومن حتی بیشتر از پسر خاله هام وپسر داییام بلاسرم اومد به خاطر بازی کردنام و همیشه منو    میگرفت  روزانو وفشار میداد بادست وپاش    میگفت توروفشارمیدم چون. ازهمه فضول ترگی یه شب      ازدنیارفت .موقع که  بچه بودم میخواستم بدونم برمیگرده یعنی حالا که رفته میاد خونه یانه . بعد نمی‌دونم  کی بود گفت نه اون جسمش  زمینه دیگه نمیبسش روحش پیش خداست   رفته پیش خدا دیگه برنمی گرده  گذشت ومن ترسیدم از. ازدست دادن مادر بزرگم  .  دوسال بعد کلاس سوم ابتدایی بودم مادربزرگم کنار دست من حالش بدشد وله محض رفتن به بیمارستان ازدنیارفته بود. .من این بار هم همون حرف رفتن پیش خداروشنیدم  وانقدر برام ملموسش میکردن  که خدا هرکس و دوست داره ازت میگیره . ومن از خدانفرت پیداکردم و اتصال منقطع شد قطع نمیشه اما فاصله گرفتم. من. . واین روهم دربچه های فامیل دیدم .چون همه یوا خونه به خونه دیواربه دیوار  از خونه دایی عمو خاله و پسسر پسر عمو درکل یک منطقه  بکه همگی باهم توش زند کی میکنیم وبچه های کوچی ک روهم   این جوری بهشون میگفتن مادربزرگ دیگم .وبعداز  اون. هم. من. ترسیدم چیزی که بهم بده روازم بگیره  میگفتن. خداهر چی بده   رومیده ولی بعدازت پس میگیره  امادرعین حال هم میگفتن. رزاق بخشنده .وقتی بیماریم تو بارداری اولم برگشت. بیشتر از خدامتنفرشدم  تااینکه بخوام ازش کمکم کنه .همیشه میگفتن .مادرم. بود  میگفت خدادعاهاتوجواب میده چون مریضی این قبل از ازدواجم بود وبعداز اون هم موقع ازدواج یادم میاد موقع عروسی ناخواسته قرآن از دست افتاد همه گفتن باید صدقه بدی معلوم نیست چه بلایی سرت بیاد بااینکه میگفتن خدابخشندست خدا ناجی آدم هاست به همه چیز آگاه هست وقتی بچمو از دست داد و باز هم نفرت بیشترشد وشاید باورتون نشه اما حتی از شنیدن صوت قرآن هم ترس دارم . وقتی میشنیدم  می گفتم باز کی فوت  کرده. چی شده  بدش هم که هر اتفاقی توخونه می افتاد ترسی که از پدرم داشتیم انگار دوتاخداوجودداشت خدایی که توخونه هست و خدایی که  فقط ازبالانگاه میکرد و کاری بلدنبود بکنه  .  وزمان که گذشت. من بیشتر . وبیشتر احساس میکردم دورم از بچگی هام از لذت های درسته اون زمان لذت های زیادی نبردم از زندگی   اما بازم اون لذتی که وقتی که میگفتم  خداکجاست دست میزاشتن روی قلبم ومیگفتن خدای تودلته رونداشتم وبیشتراز بودنش بالای سرم از فرشته هاست ناراحت بودم دوست نداشتم وحتی در تمام این مدت با صراحت بگم هیچ وقت از روی علاقه این کاررونکردم  حتی درموردنماز نظر ونیاز چندبار این کار و کردم به شوهرم برگشت گفت داری شرط بندی می‌کنی باخدا  لمایک جا باور دارم که خدانجاتم داد وتونستم  به زندگی  ادامه بدم یه بار توخیابون تشنج کردم خیره ومنگ وبدون هیچ نگاهی  به جلو داشتم حرکت میکردم مستقیم میرفتم چشمام باز بود  حرکت میکردم ادامه میدادم اما چیزی از پیرامونم درک نمی‌کردم تا اینکه یهو دیدم کنار دست یه خانوم ودستمو گرفته.  بود.  میگفت دیدم داری راه میری ماشین هم  ازاین  هشت چرخه که بار حمل میکنن میذارن. .چی هست می‌گفت داشت با سرعت میومد فهمیدم هیچی نمی فهمی ازدوروبرت  گفتم بکشمت نری زیر ماشین . بهش گفتم ممنون نجاتم دادی گفت من  نبودم خدابود که نجاتت داد از اون روز باز م  یه حس امیدی پیداکردم اما هنوز اونقدر قوت نگرفته بود تا اینکه. به طریقی که دفعه ی پیش گفتم تصمیم گرفتم ادامه بدم  . وایمانم  روبهش قویترکنم .چون  چندجا نشونه بهم داد پس تصمیم گرفتم مسیرموازطریق نشونه هاادامه بدم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی مشاهده امتیاز دهندگان
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم