0

زندگی با طعم خدا (جلسه دوم)

زندگی با طعم خدا
اندازه متن

بسیاری از انساها به دنبال یافتن راهکار مناسب و صحیح برای ارتباط با خداوند هستند و از آنجا که خداوند به شکل کلامی با آنها صحبت نمی کند هرگز مطمئن نمی شوند که خداوند صدای آنها را شنیده است.

برای صحبت کردن با خداوند نیاز نیست به زبان خاصی با صحبت کنید. زبان شما بهترین زبان ارتباط با خداوند است.

چگونه با خداوند صحبت کنم

از کودکی به من آموخته شده بود که برای صحبت کردن با خداوند باید از زبان عربی استفاده کنم به همین دلیل همیشه به دنبال پیدا کردن دعا یا نوشته ای به زبان عربی بودم تا خواسته ام را به خداوند عرضه کنم.

از زبان عربی خوشم نمی آمد ولی از سر ناچاری برای اینکه بتوانم به خداوند بگویم به چه چیزی نیاز دارم یا از او درخواست کمک کنم سعی می کردم به هر شکل ممکن نوشته های عربی بخوانم و سعی می کردم به شکل صحیح عبارت ها را تلفظ کنم تا مبادا منظور من به شکل اشتباه به خداوند منتقل شود. چون شنیده بودم که در زبان عربی تلفظ یک کلمه که علامت فتحه دارد با صدای علامت کسره به طور کلی معنی آن کلمه را تغییر می دهد.

از آنجا که برای خواندن عبارت های عربی باید دقت و وسواس زیادی به خرج می دادم کمتر سعی می کردم با خداوند صحبت کنم چون حوصله صحبت کردن به زبان عربی را نداشتم.

به لطف خداوند زمانی که در مسیر تغییر کردن قرار گرفتم روبرو شدن با این واقعیت که می تواتم به زبان خودم با خداوند صحبت کنم مرا دچار سردرگمی کرده بود و با اینکه ذوق زده شده بودم که می توانم به راحتی با خدای خودم صحبت کنم اما هرچه فکر می کردم نمی دانستم باید به خداوند چه چیزی بگویم یا از او چه درخواستی داشته باشم.

چون تا آن زمان من فقط عبارت های نوشته شده را بدون اینکه متوجه معنی و مفهوم آن بشوم را تکرار می کردم و اکنون که می خواستم خودم با خداوند صحبت کنم انگار صحبت کردن را فراموش کرده بودم.

با هر زحمتی بود شروع کردن به صحبت کردن با خداوند و در ابتدا هر جمله ای که به خداوند می گفتم بلافاصله خودم را سرزنش می کردم که این چه جمله ای بود که گفتی؟؟!!

چرا اینو گفتی؟ چرا اونو نگفتی؟ چرا خودمونی گفتی؟ چرا مودبانه تر نگفتی؟

بسیار زیاد دچار شک و تردید می شدم که مبادا در صحبت کردن با خداوند دچار اشتباه شوم چون بارها شنیده بودم صحبت کردن با خداوند آداب معاشرت مخصوص به خود دارد و من اطلاعی درباره آن نداشتم.

اما آنچه در نهایت موجب آرامش خاطر و تغییر احساس و نگرش من درباره خداوند شد این بود که توانستم با زبان خودم و به هر شکلی که دوست دارم بدون نگرانی از رعایت نکردن آداب گفتگو با خدا یا اینکه خداوند فقط زبان عربی را درک می کند با خدای خودم صحبت کنم و از او درخواست کنم.

بنابراین برای ایجاد ارتباط بهتر با خداوند فقط با زبان خودتان و به هر شکلی که احساس خوبی از صحبت کردن با خدا دارید با او صحبت کنید و از او درخواست کنید.

و همیشه به این نکته بسیار مهم توجه داشته باشید که: دارید با خداوند صحبت می کنید.

خداوندی بی نهایت است و بر آسمان و زمین تسلط دارد.

نقش احساس در گفتگو با خداوند

مهمتر از اینکه با چه زبانی با خداوند صحبت می کنیم این مهم است که با چه احساسی با او صحبت می کنیم.

تصور می کنم فقط فارسی زبان ها هستند که برای گفتگو با خداوند با زبان عربی و زبانی غیراز زبان محاوره ای خود استفاده می کنند درصورتی که هر انسانی در هر گوشه از دنیا با زبان مادری خود با خداوند صحبت می کند و این موضوع به تنهایی ثابت می کند که خداوند فقط عربی بلد نیست بلکه هر زبانی را با هر گویش و گفتاری می شنود چون خداوند از گوش برای شنیدن و از مغز برای درک کردن استفاده نمی کند.

خداوند نه گوش دارد و نه عقل که بخواد زبان ها را بشنود و آنها را تحلیل کرده و بفهمد بلکه خداوند فقط و فقط احساس ما را دریافت می کند. بنابراین مهم نیست انسانها با زبان های مختلف با خداوند صحبت می کنند چون همه انسانها از یک نوع احساس برخوردار هستند.

تصور کنید احساس شادی در همه زبان ها حالت شادی و نشاط است و ارتباطی با زبان گفتاری ندارد. ممکن است افراد با زبان های مختلف به صورت کلامی ابراز شادی کنند ولی احساسی که در انسان ها شکل می گیرد جدای از زبان گفتاری آنهاست و همه انسان ها به یک شکل شاد یا غمگین می شوند.

به همین دلیل است که واحد ارتباط بین انسان و خداوند احساس است که فارغ از هر نوع وابستگی به کلام و زبان گفتاری است.

احساسی که نسبت به خداون دارید تعیین کننده میزان ایمان و توکل شما نسبت به خداوند است.

اگر هنگام توجه به خداوند یا درخواست کردن یا دعا کردن احساس خوب و امیدبخش نسبت به آن شرایط داشته باشید به این معنی است که به قدرت و توانایی خداوند برای بهبود شرایط یا تغییر هر شرایطی ایمان دارید.

اما اگر هنگامی که با خداوند صحبت می کنید احساس یاس و ناامیدی یا عجز و ناتوانی داشته باشید به این معنی است که امیدی به بهبود شرایط و ایمان به قدرت خداوند برای تغییر شرایط ندارید.

بنابراین مهم نیست با چه زبان یا از چه کلماتی برای صحبت با خداوند استفاده می کنید مهم احساسی است که در قلب شما در هر لحظه نسبت به خداوند جریان دارد.

توکل و ایمان در واقع استمرار احساس خوب نسبت به خداوند داشتن است. اینکه ما هر بار که توجهمان به سمت خداوند جلب شد احساس آرامش و آسودگی خاطر در وجود ما جربان پیدا کند.

این یعنی من به خداوند توکل دارم یا انسان متوکلی هستم.

بنابراین بیشتر از آنکه به دنبال پیدا کردن کلمات مودبانه یا … برای صحبت با خداوند باشید سعی کنید احساس آرامش و سپردن مسائل به خداوند را تمرین کنید تا به مرور توکل و ایمان قوی تری نسبت به همراهی و نزدیک بودن خداوند به خود پیدا کنید.

بررسی نگرش خود درباره خداوند

برای اینکه به درک و شناخت بهتری نسبت به خداوند برسیم باید ابتدا نگرش فعلی خود درباره خداوند را بررسی کرده و چنانچه نیاز به اصلاح یا تغییر دارد اقدام کنیم و سپس تغییر شرایط در زندگی خود را مشاهده کنیم تا درک و نگرش بهتری به شکل عملی نسبت به خداوند پیدا کنیم.

باید آنچه در ذهن خود درباره خداوند می دانید را با واقعیت زندگی خود مطابقت دهید تا متوجه شوید چقدر شناخت شما درباره خداوند صحیح می باشد. چون هرچه درباره خداوند شنیده اید اگر باور کرده باشید باید نشانه های واضح درباره آن موضوع در زندگی خود داشته باشید.

بعنوان مثال حتما شنیده اید که خداوند رزاق است. آیا این عبارت درباره خداوند را باور کرده اید یا فقط شنیده اید.

احتمالا اگر از هر انسانی سوال شود که خداوند رزاق است قطعا پاسخ می دهد که بلکه او رزاق است اما چرا در زندگی بیشتر افرادی که این عقیده و نگرش را تایید می کنند نشانه ای از رزق و روزی که خداوند وعده داده است وجود ندارد؟

فقط به این دلیل است که آنچه درباره خداوند شنیده ایم را باور نکرده ایم و فقط شنیده ایم که خداوند این است و آن است اما در باطن و عمق وجودمان عقیده و ایمان نسبت به ویژگی های زبانی که درباره خداوند بیان می کنیم نداریم.

تجربه هنرجوی زندگی با طعم خدا

مطالب این فایل هم عالی بود، بعد از ده بار گوش کردن، تازه متوجه شدم قسمت هایی هست که من هرگز در گذشته متوجه آن نشده بودم و این نشان میده چه قدر فایل ها لایه ای و هوشمندانه تولید شده.

نکته ای بسیار مهم که باید توجه زیادی روی آن داشته باشیم این هست که مهم نیست ما چه کار انجام میدیم بلکه مهم این هست که  با انجام آن عمل چه تغییر احساسی درون ما ایجاد میشود.

درواقع  نتیجه را احساس ما از انجام آن عمل رقم میزند نه فعالیتی که انجام میدیم.

به خاطر همینه با اینکه خیلی از انسان ها، نماز، روزه، قرآن و تمام اعمال دینی خود را انجام میدهند ولی دائم در فقر، بیماری، حال بد، مشکلات و … هستند چون آن اعمال تغییر خاصی در حال آن ها ایجاد نمی کند، ایمان و باور  آن ها به خداوند را افزایش نمی دهد بلکه از روی عادت یا ترس از خداوند رخ میدهد.

برعکس خیلی انسان های موفق را می بینیم که ملاک های ظاهری مومن بودن درون آن ها وجود ندارد اما بسیار شاد و خوش زندگی میکنند و وقتی به آن ها دقت میکنیم، متوجه می شیم از درون با خداوند رفیق هستند و طبق قوانین پیش می روند.

این نشان میده فعالیت های فیزیکی تاثیر خیلی کمتری نسبت به احساس دارد.

این دقیقا همان جمله معروف که  خداوند از نیت شما آگاه هست را ثابت میکند.

از آنجایی که قوانین حاکم بر جهان  ثابت هستند، این موضوع را در لاغری هم بارها داشتیم. مهم نیست چی میخوریم بلکه این اهمیت دارد که بعداز خوردن آن چیز چه احساسی داریم، اگر حس عذاب وجدان، ترس، پشیمانی و احساس بد به همراه ما باشد، نتیجه و تاثیر بدی روی جسم میگذارد.

خوردن یا نخوردن آن مواد غذایی هیچ تفاوتی ندارد، این نکته خیلی برای من جالبه که در خیلی از موارد هم از انجام کاری حسمون بد میشه هم از انجام ندادن اون کار‌.

برای مثال یادم میاد در گذشته وقتی شب بود و خسته بودم و حوصله نماز خوندن نداشتم ، هم از نخواندن آن حس بد داشتم و هم با خواندن اون اذیت میشدم.

خیلی مهم هست که درک کنیم، هدف از تمام اعمال ما به وجود آمدن آرامش و آسودگی خاطر در وجود ما هست و اگر کاری این آرامش را برای ما ایجاد نکند بدون ترس و نگرانی آن را کنار بگذاریم و به دنبال راه های دیگر  باشیم .

احساس هرگز به ما دروغ نمی گویند پس بهتر است  نگاه خود را از اعمال ظاهری بر داریم  و ایمان و باور خود را بسنجیم .

مدت ها فکر میکردم  با گوش کردن فایل ها و حتی نوشتن متن و خواندن متن قرار است زندگی من تغییر کند و بعد از مدتی متوجه شدم قرار نیست معجزه ای رخ دهد، بلکه این آگاهی ها قرار هست طرز فکر و نگرش و باور من را تغییر دهد که در نهایت با تغییر دیدگاه، زندگی  فرد تغییر خواهد کرد.

هرگز نمی شود بدون تغییر باورها و فقط با گوش کردن و نوشتن، چیزی تغییر کند. هر راه، مقصد خود را دارد و تغییر مقصد تنها با تغییر راه امکان پذیر هست.

پس سعی کنیم علاوه بر این که شنونده خوبی هستیم، عمل کننده خوبی هم باشیم و اینکار خیلی هم ساده  است، مهم ترین کاری که باید انجام دهیم این هست که با منطقی کردن و آوردن دلیل این مطالب و آگاهی ها را برای خودمون باورپذیر کنیم و با گذشت زمان متوجه می شیم، طرز فکر، انتخاب ها، رفتار و در نهایت واکنش ما به رویداد ها و در کل صفر تا صد زندگی ما تغییر خواهد کرد. 

 به نظر من مهم ترین دلیل تفاوت آگاهی ما  و باور ما نسبت به خداوند، حس لیاقت و ارزشی هست که برای خودمون قائل هستیم.

ما همون قدر از خداوند پاداش دریافت می کنیم که لیاقت خودمون میدونیم و طبق قانون حاکم بر جهان هرگز چیزی که ما آن را  لیاقت خودمون ندونیم به ما داده نمیشه.

برای مثال ما میگیم خداوند شفا دهنده است اما چون خود را بنده خوبی نمیدونیم انتظار شفا از او نداریم غافل از اینکه ارزش تمام بنده ها نزد خداوند یک اندازه هست و خداوند بین بنده های خود فرق نمی گذارد و این ما هستیم که با انتظار از او، به او می گوییم که چه چیزی از او می خواهیم.

خیلی از ما ها فکر می کنیم چون ملاک های ظاهری انسان خوب را نداریم پس خداوند ما را رها کرده و سخت در اشتباه هستیم چون پیوند و ارتباط ما با خداوند هرگز قطع نمی شه چون ما همان خداوند هستیم که به شکل انسان ظاهر شدیم و به دور از او نیستیم.

برای افزایش لیاقت کافی است خودمون رو دوست داشته باشیم و برای دوست داشتن خودمون باید همانطور که هستیم و با تمام کم و کسری هایی که داریم خودمون را بپذیریم و دقت کنیم  اینکه تمام اعمال ما خوب نباشد امری طبیعی هست و این نباید هرگز دلیلی شود که از خداوند  نعمت و خواسته های بزرگی نداشته باشیم. 

دقت کنیم خداوند نامحدود هست و این  بدین معنا است که به قدر باور ما محدود می شود، یعنی به هر شکلی در می آید که ما انتظار آن را داشته باشیم، هرچه قدر بتونیم باور های کامل و گسترده تری داشته باشیم، همان هم برای ما پیش می آید.

مانند  آبی که  از دریا بر می داریم، دقیقا به شکل ظرفی هست که در  دست ما قرار دارد، پس خداوند همان گونه ای خودش را در زندگی به ما نشان می دهد که ما از آن تصور داریم؛ به همین راحتی.

قابل درک و ساده صحبت کردن شما توانایی بزرگی هست که خداوند به شما بخشیده.

شاید کمتر کسانی باشند که باگوش  کردن به صحبت هایشان نه تنها گیج نشیم بلکه به این نتیجه برسیم هیچی قرار نیست به سختی ایجاد بشه و ما همانطور که  آسان لاغر شدیم، آسان هم زندگیمون تغییر پیدا میکنه.

وقتی فایل  آخر دوره خدا هرگز دیر نمی کند را نگاه می کردم، هنگامی که متوجه شدم بهشت و جهنم  به این معنا است که ما همان احساسی را   لمس و درک می کنیم که در دیگران به وجود میاوریم ، خیلی برای شما خوشحال شدم، چون ایمان دارم  شما با لمس حس و حالی که درون ما ایجاد کردین خیلی لذت خواهید برد و قطعا این میتونه بهترین راه برای جبران زحمت های شما باشه.

(نوشته sudehfallah عزیز در بخش نظرات)


دستور کار اجرای جلسه دوم:

۱- تماشای فایل ویدیویی توضیحات جلسه دوم

۲- تکرار ۵ مرتبه فایل جلسه دوم (تصویری یا صوتی) تا قبل از ارائه قسمت سوم

۳- انجام تمرینات مربوط به جلسه دوم در قسمت نظرات

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

Rating 3.95 from 198 votes

https://tanasobefekri.net/?p=12200
برچسب ها:
362 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار منیره.ف
      1402/12/24 16:53
      مدت عضویت: 1649 روز
      امتیاز کاربر: 10081 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 104 کلمه

      از بچگی به من میگفتن خدا خیلی مهربونه

      خدا همیشه باهاته

      وقتی میرفتم مدرسه فکر میکردم خدا فقط برای منه

      مامانم میگفت خدا از ریزه کاریهای زندگیمون هم واقفه و حواسش هست

      اما یک جمله هم بود که میگفت اگر صلاحت باشه خدا بهت میده

      و هیچ وقت صلاح خدا نبود 

      من خونه حیاط دار داشته باشم ووووو

      این صلاحدید خدا به نظرم همون ضعف ایمان ماست که باور نداریم قدرت خدا رو چون خدا میتونه صلاحدید ما رو هم تغییر بده مثلا اگر من جنبه ثروت رو ندارم بهم بده منکه هر چی ادم پولدار تو اطرافیانم دیدم بسیار افتاده و فروتن بودن پس معلومه خدا به صلاحشون قرار داده

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار rastegar.moradzadah
      1402/12/15 09:22
      مدت عضویت: 1149 روز
      امتیاز کاربر: 4912 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,395 کلمه

      بنام خداوندی که در این نزدیکیست

      سلام عرض می کنم خدمت استاد گرانقدر ودوستان هم مسیرم در راه تعقیر کردن

      گام دوم از دوره بی نظیر زندگی با طعم خدا

      همه ی ما انسان ها در هر دین ومذهبی که هستیم

      نیاز داریم با رب وپروردگار خودمون ارتباط داشته باشیم وباهاش حرف بزنیم روح ما نیاز داره همیشه

      ارتباط بگیره.وخودشوتغذیه کنه اما خیلی از ماها راه

      چگونگی این ارتباط رو بلد نیستیم ونمی تونیم خوب

      با خدای خودمون حرف بزنیم و در دودل کنیم 

      سال‌های زیادی هست قرآن می خونیم نماز می خونیم دعاهای زیادی هست که همه به زبان عربی 

      نوشته شده وما فقط اونها رو می خونیم بدون اینکه متوجه بشیم چی نوشته چون تسلطی به زبان عربی 

      نداریم سالهاست من نماز می خونم وهمیشه شنیدم و

      خودمم باور دارم نمازی که با حضور قلب نباشه  خیلی پیش خدا ارزشمند نیست این  قضیه باعث شده هم نمازم رو قبول نداشته باشم وحس خوبی ازش نگیرم هم اینکه هر بار میام تمرکز کنم وبه دقت به تلفظ عبارت‌هاو  معنی اونا فکر کنم فقط چند ثانیه 

      موفق می شم به این کار وباز ذهنم به افکار پراکنده روزمره مشغول می شه خیلی از دعاها هستن که گفته می شه برای گرفتن حاجت خونده بشن وخیلی مجرب هستن اما وقتی فقط عربی اونها رو می خونی نمی دونی چی این دعا برای گرفتن حاجت هست مثلا در صحیفه سجادیه دعاهای خیلی زیبایی از زبان امام سجاد هست که من واقعا نمی تونم درست عربی اونها رو بخونم چون خیلی سخته برام وقتی فارسیش رو می خونی خیلی قشنگه اما

      با اطمینان نمی تونم فقط به فارسی اونها تکیه کنم

      چون می گم عربیش رو نخوندم حتما فایده نداره 

      ماه رمضان قرآن ختم می کنم اما احساس آرامشی کسب نمی کنم چون نمی فهمم چی خوندم زیارت عاشورا می خونم اما نمی فهمم چی خوندم وبرام خسته کننده می شه وجالب اینجاست این طرز تفکر نسل به نسل بین ما منتقل می شه وبچه های ماهم همین طور بار میان اونام بچه هاشون همینو ادامه می دن من الان خیلی به دختر خودم گیر می دم که قرآن رو درست بخونه واگه جایی یه کلمه جابه جا بشه ممکنه معنیش عوض بشه واین خیلی گناه داره

      اینجوریه که راه ارتباط با خداوند سخت وخسته کننده شده همیشه گفتن راه سخن گفتن با خدا آداب داره حتما باید سر سجاده باشی قبل حرف زدن ده تا صلوات بفرست بعد شروع کن به حرف زدن وبعد دعات باز ده تا صلوات بفرست تا شاید خدا به حرمت صلوات برمحمد وال محمد دعای تو رو قبول کنه وصداتو بشنوه

      این باور که زبان ارتباط با خدا فقط عربی هست یه جور شرک به خداوند چون خدا رو با این باور محدودمی کنیم ودر حالی که خداوند نامحدود وبی انتهاست خداوند زبان خاصی ندارد واگه اینطور بود همه را عرب زبان خلق می کرد واین همه انسان آفریقایی سیاه پوست سرخ پوست سفید پوست با گویش ها و زبان های مختلف ملیت های مختلف  آفریده وهمه وهمه انسان وبنده یک خدای واحدهستن خدایی که باهمه در ارتباطه از بد تولد پس نمی شه گفت خدا زبان خاصی داره مجبوری برای حرف زدن باهاش با اون زبان خاص حرف بزنی راه ارتباط با خدا از طریق احساسه چون احساس بین تمام انسان ها مشترک احساس شادی وناراحتی ترس در همه یک واکنش ایجاد می کنه پس می شه گفت زبان ارتباط با خدا احساس هست وهدف از همه عبادت ها نماز ها ودعاها دریافت احساس خوب وآرامش است هرچی در این راه استمرار داشته باشیم در راه دریافت احساس خوب توکل وایمانمون به خدا بیشتر می شه واما موضوع جلسه امروز 

      تناقض بین نگرش باوری که به خدا داریم با اونی که راجب خدا شنیدیم وفکر می کنیم 

      من اعتراف می کنم در طول زندگیم هرگز ایمانی به خدا نداشتم در حالی که تمام اطرافیانم منو آدم مومن  ومعتقدی می دونن چون داعم دم از خدا می زنم تمام پروفایل هام راجب صفات خداست از نوجوانی برای خدا  دلنوشته های زیبا واحساسی نوشتم همیشه بهترین انشالا هارا راجب خدا نوشتم اما پشت هیچ کدام از حرفهام اعتقادی نبوده اینجا دیگه راهی برای فرار نیست ودارم بین آدمای حرفم می زنم که همه داریم یک آگاهی رو دریافت می کنیم ودیگه نمی تونیم به خودمون دروغ بگیم 

      همیشه همه کارهامو با نام خداوند بخشنده ومهربان شروع کردم اما نه به بخشندگیش ونه به مهربانیش اطمینان کامل نداشتم چون در عمل پیاده

      نکردم سالهاست هر وقت یاد رفتار اشتباهم با پدر مادرم می افتم عذاب وجدان می گیرم وبه خودم بد وبیراه می گم بارها هم از اونها هم از خدا معذرت خواستم ولی باور نمی کنم خدا منو بخشیده باشه 

      بخاطر رفتار اشتباهم که از سر عصبانیت چند لحظه ای که با همسرم ودختر داشتم نمی تونم خودمو ببخشم واحساس گناه میکنم وباور نمی کنم خدا منو بخشیده باشه 

      شنیدم که خدا قادر مطلقه وبی ازن او برگی از درخت نمی افته اما هرشب کابوس زلزله دارم وبا ترس می خوایم حتی مدتی قرص آرام بخش می خوردم وبهم می گفتن برو پیش روانپزشک شبها نمی تونستم بخوابم این بخاطر ایمان نداشتنم به خدا بود چون فقط به حرف اونو قادر توانا می دونستم سالهاست نگران مریض شدن  واتفاق افتادن برای دخترم هستم وهمیشه نگرانشم هر بار از مدرسه بهم زنگ می زنن تمام بدنم می لرزه نکنه اتفاقی افتاده باشه وزمین خورده باشه یا بلایی سرش اومده باشه این در حالی که وقتی از در می زنه بیرون اونو به زبان دست خدا می سپارم ومی گم خدایا در جایی که از دیدگان من پنهان‌ است اما از دیدگان توپنهان نیست مراقب او باش واین فقط به حرفه سالهاست می گم خدا رزاقه وروزی فقط دست خداست وهربار شوهرم از درآمد نداشتن و مشتری  نبودن برای مغازش می گه بهش می گم نگران نباش روزی دست خداست اما خودم نگران می شم واین فقط به حرفه اگه پولی جمع می کنم می ترسم ازش خرج کنم یا به نیازمندی کمک کنم چون می گم تمام می شه وخودم بیشتر بهش احتیاج دارم چون صفت رزاق بودن خداوند رو باور ندارم وقتی کسی بهم می گه چرا دیگه بچه دوم نمیاری ودخترت دیگه بزرگ شده می گم کی خرجشو بده تو این اوضاع گرانی کی می تونه خرج دوتا بچه رو بده واین برای اینکه من به رزاق بودن خداوند باور ندارم واینکه می گن هرآنکه دندان دهد نان دهد رو فقط در حد حرف قبول دارم وبه بقیه هم می گم خواهرم به ظاهر خیلی مومن نیست چون محجبه نیست ونماز نمی خونه ندیدم تا حالا دم از  خدا وپیغمبر بزنه اما با اینکه شوهرش بیکاره بیشتر سال بچه دومش رو به دنیا آورد هرچی بقیه گفتن برا چته می گفت پسرم تنهاست وباید خواهر وبرادر داشته باشه ومی گفت خدا خودش روزیشو می رسونه وهمیشه هم همین طور شده ودر بهترین شرایط بچه اش رو به دنیا آورد و داره بزرگ می کنه اما منکه همیشه دم از خدا می زنم جرعت ندارم یه بچه دیگه به دنیا بیارم. 

      سالها مادرم مریض بود ومن دعایی نبود برای سلامتیش نخونده باشم نذر کردم خیلی وقتا ساعت ها بعد نماز گریه می کردم تا خدا شفاش بده اما کوچکترین اطمینانی نداشتم که خدا شفای مادرم رو بده ومی گفتم سرطان چیزی نیست که خوب بشع

      غافل از اینکه این درخواست ها حتی جزعی از جزع هم برای خدا محسوب نمی شه واون بی نهایته وهیچ چیزی ذره ای از قدرت وعظمتش رو کم نمی کنه

      راستش دیگه خسته شدم از این همه حرف از این همه دم از خدا زدن و ذره  ای ایمان نداشتن دیگه می خوام به خدا ایمان بیارم شنیده هامو به عمل تبدیل کنم بسه دیگه چند سال دیگه باید فقط تظاهر کنم می خوام تو این دوره این دفعه واقعی واقعی به خدا ایمان بیارم وبه گفته های پیامبرش که استاد عطاروشن هست عمل کنم احساس می کنم در سن 36 سالگی یه بار دیگه خدا پیامبری فرستاده تا منو به دین خودش دعوت کنه حتی الانم از این نوشته خودم می ترسم  که اینجوری می گم اما دیگه ترس بسه ومی خوام عمل کنم فقط اینکه همیشه گفتم منو ول کردی به امون خدا یا بچه رو رها کردی به امون خدا عین کفر بوده واز این به بعد می خوام خودمو بچه ام رو زندگیمو رها کنم به امون خدا به خواست خدا ولی به عمل نه به حرف

      استاد عزیزم چقدر شیوا چقدر زیبا سخن می گی از خداوند هرچی این فایل رو گوش می دی تمامی نداره هربار می شنوی انگار دفعه اوله خوش بحالتون که در زمانه ای  اینقدر آگاه وبینا هستین که اکثر آدمها در کفر مطلق به خدا هستن وخوش بحال من که خدا هدایتم کرده واینجا هستم 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Tayebeh Forootan
      1402/12/08 18:14
      مدت عضویت: 150 روز
      امتیاز کاربر: 1110 سطح ۲: کاربر متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 486 کلمه

      سلام استاد عزیز

      من چندبار این فایل رو گوش دادن ولی واقعا نمیدونم چی باید بنویسم.

      درمورد زبان عربی که من چندسالی هست به خاطر همین عربی بودن نمیتونم برم سراغ دعا و قرآن.نذرکردم که قرآن رو ختم کنم ولی چون وقتی میخونم نمیفهمم چی میگه انگار عذاب میکشم.همش فکر میکردم کاش میشد بتونم قرآن رو به فارسی ختم کنم ولی میترسیدم قبول نشه ازبس که همه میگفتن خدافقط عربی قبول میکنه.ولی یه بارروز عرفه توتلوزیون دیدم مسلمانان اروپایی قرآن و مفاتیح به زبان انگلیسی میخوندن و کسی بهشون چیزی نمیگفت.از اونجا فکرم دچاردوگانگی شد که مگه ما چمونه که نباید دعا و قرآن رو فارسی بخونیم….وقای عربی رو نمیفهمیم و اون حس لذت صحبت باخدا رو احساس نمیکنیم خب عربی خوندن که بی فایدس.

      والان با دیدن این فایل مهرتایید به افکارم زده شد که بهتره به فارسی با خدا صحبت کنم.

      ختم قرآن که چندساله نتونستم ادا کنم رو به فارسی بخونم و ختم کنم.اینجوری خدا راضی تره…

      درباره‌ی تفکرما نسبت به خدا….شما واقعا انگار از ته قلب ما خبردارین.

      من خیلی فکر کردم.من زانو درد دارم و میترسم از لینکه زمینگیربشم.همش دعا میکردم خدایا زانوهام خوب بشن ولی ته قلبم میگفتم نه بابا خدا بیکاره بیاد زانوی منو خوب کنه…یا میگفتم خدا تانخواد زانومو خوب نمیکنه.ولی الان که بهتر فکر میکنم میگم خدا جهان رو رو به پیشرفت و خوبی و ساختن و آبادی آفریده،حتی انسانها هم دارن بیشتر تکامل پیدا میکنن.پس یعنی خدا همه چیز رو برای ما به سمت خوبی میخواد فقط کافیه من تفکرم رو با بخشش و مهربونیه خدا یکی کنم تا ببینم واقعا خدا منو سالم میکنه،بیماریهامو خوب میکنه. و خیلی کارهای دیگه خدا با باور قلبی برامون فراهم میکنه 

      خدا رزاقه ومن باید اینو ازته دل باور کنم و اون زمانی که با ایمان کامل بگم خدا رزاقه میتونم ببینم خدا بیشتر از قبل بهم روزی میده.وقتی با این بگم خدا شفا دهندس اون زمان واقعا خدا منو شفا میده.فقط کافیه من از ته دل به گفته ها و شنیدهام راجع به خدا ایمان بیارم.

      همونجور که خدا تو قرآن میگه کسانی که ایمان آوردید از نعمتهای خدا بهره مند میشید.ولی ما فقط مسلمون زبانی هستیم.خدا هیچ جا نگفته کسانی که اسلام بیارن موفق هستن بلکه همه جا از ایمان حرف زده.یعنی ماکه زبانی مسلمانیم بلید ایمان کامل هم داشته باشیم.

      انقدراز بچگی مارو از خدا ترسوندن که فلان کارو نکنید میریدجهنم و خدا شکنجه  و عذابتون میکنه که ما قبل از رحمت و بخشش خدا یاد عذاب میوفتیم.

      وقتی درتنهایی خودم خلوت میکنم و فکر میکنم به گفتهاتون میفهمم چقدر توی این ۳۵ سال عقب بودم.چرا خدا رو درست ندیدم،درست باور نکردم،چرا وقتی گفتم تو تنهایی خدا در کنارمه حسش نکردم…..واقعا از خودم خجالت میکشم و گریه ام میگیره.

      خدایا منو ببخش که انقدر ازت دور بودم.میدونم بخشنده ای و میدونم روزی دهنده و شفا دهنده ای،میدونم مهربونی و یادی دهنده ای و الان دارم از ته دل قلبم باور میکنم به این گفته ها.

      خدایا شکرت که منو تو این مسیر شناخت و آگاهی اوردی.ممنونم خدای مهربونم 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار محمد غلامزاده
      1402/11/07 19:45
      مدت عضویت: 63 روز
      امتیاز کاربر: 130 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 64 کلمه

      انجام تمرینات جلسه:

      من خیلی رو ذهنم در مورد خدا کار کردم ، و خیلی چیزا در مورد خدا تو ذهنم تغییر کرده ، من آدمی بودم که فکر خدا با غم من خوشحال تره با ناراحتی من و بدبختی من احساس دلسوزی میکنه ولی خب همش اشتباه بود ، همش اشتباه ، و خب الان خیلی حس بهتری نسبت به خدا تو ذهنم دارم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Sanaz ☃️
      1402/10/12 10:03
      مدت عضویت: 1010 روز
      امتیاز کاربر: 1881 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 899 کلمه

      به نام خداوند جان و خرد 

      با عرض سلام و ادب خدمت استاد عزیز و یاران همراه.

      استاد این فایل بسیار تاثیر گذار بود بار اول که فایل رو دیدم کاملا داغون شدم بعد از چندین بار شنیدن تونستم افکارمون جمع و جور کنم .

      آخه هر چی رشته بودم رو زد پنبه کرد .

      بعد از ۴۴ سال زندگی فهمیدم به خدا ایمان ندارم .

      بذارید اول از پراکنده گویی خودم عذر خواهی کنم چون هر چی به ذهنم می رسه سعی می کنم خلاصه بنویسم و گرنه کتابی میشه برای خودش .

      استاد می خوام از اول شروع کنم درباره ی زبان عربی ،راستش من فکر کنم حدود ده سال پیش دوره های مربیگری قرآن رو گذروندم تا بتونم قرآن رو به عربی و زیبا تلاوت کنم ولی الان باید بگم زمانی که عربی رو فارسی می خوندم بیشتر قرآن می خوندم چون خواندن قرآن به زبان عربی با کلی تغییرات کمی سخته .

      حقیقتا بزرگترین آرزوی من درباره ی قرآن اینه که وقتی تلاوتی می شنوم یا خودم قرآن رو می خونم ،بفهمم چی میگه .

      چند سالی میشه که ترجمه می خونم حتی دعاها رو چون باید بفهمم چی می خونم .

      اینو بگم که نجوا کردن به زبان عربی چون ریتم خاصی داره برام دلنشینه .

      گاهی دیدم که آدم ها تند تند ذکری رو می خونن یا دعایی رو  انگار مجبورن هر روز اونو بخونن بدون اینکه بفهمند و احساسی در میان باشه .

      یادمه یکدفعه خواهرم تند تند تسبیح می چرخوند و ذکر می گفت بهش گفتم داری چکار می کنی چه فایده ای داره ،گفت یک کدوم از این ذکر ها خودش سیمم رو وصل می کنه ،من که نفهمیدم .

      من نمی تونم اینکارا رو بکنم .

      حقیقتا حرف زدن با خدا و تفکر درباره ی خدا رو بیشتر دوست دارم از ذکر و نماز و ..

      رسیدم به قسمت سخت ماجرا 

      شناخت خداوند و باورهای من :

      بهش فکر که می کنم دلم آشوب میشه .

      من خداوند رو بی نیاز میدونم و به این باور دارم چون همیشه سعی می کنم محبت هاشو جبران کنم ولی اون به هیچ کاری از طرف من نیاز نداره .

      میدونم خداوند یکتاست و باور دارم اونم بخاطر تفکر در جهان هستی است .

      میدونم خداوند بخشنده است و اینو باور دارم چون اگه کاری کردم که شایسته نبوده و عذر خواهی کردم برام تمام شده و دنبالش دیگه نیستم .

      من میدونم خداوند قادر و تواناست ولی باور ندارم چرا ؟

      چون اگه تاریک باشه من بخوام از خونه برم بیرون همش از ترس خدا خدا می کنم که مواظبم باش اما ترسم کم نمیشه تا اینکه یک آدم دیگه بیرون ببینم اونموقع کلا خدا رو یادم میره و خیالم راحت میشه .

      بچه هامو میگم خدایا به تو سپردم ولی آرامش ندارم و می ترسم .

      می دونید استاد بزرگترین مسئله من اینه که با خودم میگم اگه خدا بخواد من و بچه ها رو حفظ می کنه اما اگه نخواد چی ؟

      شاید بخواد منو امتحان کنه ؟

      مثلا یک اتفاقی که ازش می ترسم بیفته و اون امتحان باشه .

      این آیه که ما شما رو به مال و فرزند و بیماری آزمایش می کنیم منو اذیت می کنه.

      نمی فهمم چرا درباره ی خدا اینطوری فکر می کنم که همش می خواد منو امتحان کنه ؟

      استاد ترس های زیادی دارم و همیشه نگرانم اتفاق بیفته و من کم بیارم بارها با خودم تا انتهای اتفاق هایی رو که ازشون می ترسم مرور کردم و گریه کردم شاید بتونم تمومش کنم ،ولی نمیشه .

      با خودم گفتم خدا اگه بخواد کاری بشه میشه و اگه بخواد جلوی کاری رو بگیره هیچ کس نمی تونه مقابلش بایسته .

      من می ترسم که خود خدا بخواد اون اتفاق بیفته .

      نمی تونم بر ترس هام غلبه کنم .

      یادمه چند روز پیش کتاب قرآن رو باز کردم ،پیامبری به قومش گفت :

      چرا قبل از رحمت خداوند منتظر عذابید. 

      فکر کنم این آیه برای من بود .

      وای خدایا چرا به تو ایمان نمی‌آورم. 

      استاد قبلا فکر می کردم چرا خداوند ما رو دوست نداره و اینقدر سختی و بدبختی وجود داره البته قبل از ازدواج بعد متوجه شدم که لازمه ،مثل همین سخت گیری هایی که من برای بچه هام دارم .

      مثلا وقتی مریض میشن و آمپول دوست ندارن و گریه می کنن من میدونم باید اینکار بشه اونو انجامش میدم با اینکه فرزندم شاید از من بدش بیاد .

      اینو برای خداوند هم قائلم .

      استاد این نوشته ها بسیار باعث آزار من میشه به طوری که  نمی تونم تمومش کنم .

      سال ها با این مباحث و تفکر درباره ی این مسائل اذیت شدم تا اینکه یک بار گفتم خدایا من که سر درنمیارم تو رو به دانایی قبول دارم و بودنت رو قبول دارم پس هر چی بشه تو آگاهی .

      گفتم مگه موسی از رفتار خضر سر درآورد که من دربیارم ،بی خیال شدم. 

      الان با این فایل دوباره همه چی برای من سر باز کرد و من چند روزه خواب و خوراک ندارم .

      انگار یک دیوار شکسته داشتم که روشو کچ کرده بودم تا دیده نشه الان اون کچ ها ریخت و ترک عمیق دیوار نمایان شد .

      ببخشید منو دوست ندارم این فایل رو ادامه بدم .

      یعنی بازم عشق و علاقه ای که فکر می کردم بخدا دارم دروغ بود و از روی ترس ؟

      انگار همه ی حال خوب و همه دنیایی که ازش لذت می بردم دروغ بود و ساختگی .

      استاد می خوام برم فایل بعدی ،متعهد شدم به انجام دوره ولی الان دست و دلم می لرزه ،احتیاج دارم به تفکر و تنهایی .

      ببخشید 😔😔

      امیدوارم روزی برسه که بیام و این فایل رو دوباره با بهترین آگاهی بنویسم .

      درود خداوند برشما 🙏🌹

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار اسما غضبان
      1402/09/23 16:55
      مدت عضویت: 1273 روز
      امتیاز کاربر: 6149 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 840 کلمه

      بنام خدا

      اعتقاد من درباره خدااز بچگی  . وقتی می پرسیدم .نمی‌دونم چطور ولی واقعا از همه می‌پرسیدم حتی مدرسه هم نرفته بودم.  توتلویزیون می‌گفت خداخونش توقلب ماست . منم هر وقت از مادرم می پرسیدم جوابش همین بود اما وقتی  ناراحت میشد غمگین شد با  بابام دعواش میشد. کتک میخورد . میشنیدم شروع میکرد به گفتن که نمی‌دونم کجاست چرا نمی بینه مارو   بعد از اون زمان  بی پرده می نویسم. تاواقعیت خودم برام اشکاربشه   تابهم اثبات بشه . برای خودم .نمی‌دونم نظرتون چطوره. در مورد حرفام ولی چون آزادی نوشتن دارم می‌نویسم  موقع  که باترس ولرز شب می‌خوابیدم یاتوی اتاق جمع می‌شدیم منو. خواهرا م . مامانم می گفت.    فلان کارونکنین باباتون عصبی میشه  بذا ین بخوابه کاری نکنیین ناراحت بشه. و درمورد همه چیز بهمون میگفتن نکنین. اذیت حرف نزنین .  . بعد می‌خواستیم کاری بکنیم  ماه رمضون یا محرم که اینو نمی‌دونم کی گفته که محرم حرامه تخمه خوردن خداخوشش نمیاد  . پفک و چیپس خوردن حرومه فیلمای خنده دار  دیدن   و کلی چیزای دیگه موقعی که اتاق کثیف میشد مامانم میگفتم باباتون عصبی میشه .   تمیزش کنیین . موقع  که غذا مثلا می افتاد رو زمین برنج یاهر چیزی که اضافه بود  میگفت خداخوشش نمیاد اما زمانی   من خدا ناراضی شدم وارتباطم باهاش قطع کردم همون  هفت سالگی بود همیشه. عاشق این جمله بودم که خدا خونش تودلمه وخوشحالم بودم حتی موقع ناراحتی وغم توخونمون. آمااز جایی این ارتباط واین وجود داشتنش رودر خودم    قطع شد زمانی که من عاشق پدر بزرگم بودم خیلی باهم بازی میکردیم وتو دوران بچگی کلی حرف بهش میزنم که نمی‌دونم چی بود ولی خوشش می اومد ومن حتی بیشتر از پسر خاله هام وپسر داییام بلاسرم اومد به خاطر بازی کردنام و همیشه منو    میگرفت  روزانو وفشار میداد بادست وپاش    میگفت توروفشارمیدم چون. ازهمه فضول ترگی یه شب      ازدنیارفت .موقع که  بچه بودم میخواستم بدونم برمیگرده یعنی حالا که رفته میاد خونه یانه . بعد نمی‌دونم  کی بود گفت نه اون جسمش  زمینه دیگه نمیبسش روحش پیش خداست   رفته پیش خدا دیگه برنمی گرده  گذشت ومن ترسیدم از. ازدست دادن مادر بزرگم  .  دوسال بعد کلاس سوم ابتدایی بودم مادربزرگم کنار دست من حالش بدشد وله محض رفتن به بیمارستان ازدنیارفته بود. .من این بار هم همون حرف رفتن پیش خداروشنیدم  وانقدر برام ملموسش میکردن  که خدا هرکس و دوست داره ازت میگیره . ومن از خدانفرت پیداکردم و اتصال منقطع شد قطع نمیشه اما فاصله گرفتم. من. . واین روهم دربچه های فامیل دیدم .چون همه یوا خونه به خونه دیواربه دیوار  از خونه دایی عمو خاله و پسسر پسر عمو درکل یک منطقه  بکه همگی باهم توش زند کی میکنیم وبچه های کوچی ک روهم   این جوری بهشون میگفتن مادربزرگ دیگم .وبعداز  اون. هم. من. ترسیدم چیزی که بهم بده روازم بگیره  میگفتن. خداهر چی بده   رومیده ولی بعدازت پس میگیره  امادرعین حال هم میگفتن. رزاق بخشنده .وقتی بیماریم تو بارداری اولم برگشت. بیشتر از خدامتنفرشدم  تااینکه بخوام ازش کمکم کنه .همیشه میگفتن .مادرم. بود  میگفت خدادعاهاتوجواب میده چون مریضی این قبل از ازدواجم بود وبعداز اون هم موقع ازدواج یادم میاد موقع عروسی ناخواسته قرآن از دست افتاد همه گفتن باید صدقه بدی معلوم نیست چه بلایی سرت بیاد بااینکه میگفتن خدابخشندست خدا ناجی آدم هاست به همه چیز آگاه هست وقتی بچمو از دست داد و باز هم نفرت بیشترشد وشاید باورتون نشه اما حتی از شنیدن صوت قرآن هم ترس دارم . وقتی میشنیدم  می گفتم باز کی فوت  کرده. چی شده  بدش هم که هر اتفاقی توخونه می افتاد ترسی که از پدرم داشتیم انگار دوتاخداوجودداشت خدایی که توخونه هست و خدایی که  فقط ازبالانگاه میکرد و کاری بلدنبود بکنه  .  وزمان که گذشت. من بیشتر . وبیشتر احساس میکردم دورم از بچگی هام از لذت های درسته اون زمان لذت های زیادی نبردم از زندگی   اما بازم اون لذتی که وقتی که میگفتم  خداکجاست دست میزاشتن روی قلبم ومیگفتن خدای تودلته رونداشتم وبیشتراز بودنش بالای سرم از فرشته هاست ناراحت بودم دوست نداشتم وحتی در تمام این مدت با صراحت بگم هیچ وقت از روی علاقه این کاررونکردم  حتی درموردنماز نظر ونیاز چندبار این کار و کردم به شوهرم برگشت گفت داری شرط بندی می‌کنی باخدا  لمایک جا باور دارم که خدانجاتم داد وتونستم  به زندگی  ادامه بدم یه بار توخیابون تشنج کردم خیره ومنگ وبدون هیچ نگاهی  به جلو داشتم حرکت میکردم مستقیم میرفتم چشمام باز بود  حرکت میکردم ادامه میدادم اما چیزی از پیرامونم درک نمی‌کردم تا اینکه یهو دیدم کنار دست یه خانوم ودستمو گرفته.  بود.  میگفت دیدم داری راه میری ماشین هم  ازاین  هشت چرخه که بار حمل میکنن میذارن. .چی هست می‌گفت داشت با سرعت میومد فهمیدم هیچی نمی فهمی ازدوروبرت  گفتم بکشمت نری زیر ماشین . بهش گفتم ممنون نجاتم دادی گفت من  نبودم خدابود که نجاتت داد از اون روز باز م  یه حس امیدی پیداکردم اما هنوز اونقدر قوت نگرفته بود تا اینکه. به طریقی که دفعه ی پیش گفتم تصمیم گرفتم ادامه بدم  . وایمانم  روبهش قویترکنم .چون  چندجا نشونه بهم داد پس تصمیم گرفتم مسیرموازطریق نشونه هاادامه بدم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار زینب ندرلو
      1402/09/02 01:12
      مدت عضویت: 298 روز
      امتیاز کاربر: 3935 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 616 کلمه

      به نام خدای مهربون  

      چه تعریفی از خدا شنیدم از بچگی تا الان 

      تا قبل آشنا شدن با این مباحث و قوانین از زمین و زمان شاکی بودم فکر میکردم خدا از یه سری بنده هاش خوشش میاد یه عده دوست نداره و من جزو همون ها هستمهر وقتم که مشکلات خیلی زیاد میشد خودمو قانع میکردم که خدا این دنیا هر کسی رو عذاب بده اون دنیا براش جبران میکنه 

      از مشکلات جسمی که داشتم ناراضی بودم و فک میکردم خدا برای اینکه منو بیشتر عذاب بده این بیماری رو آفریدهتو رابطه با همسرم خوب نبودم  و فک میکردم اصلا خدا منو آفریده فقط تا عذابم بده

      بخاطر جنسیت ام فکر میکردم خدا مرد ها رو بیشتر دوست داره چون اونا خیلی قدرت دارن و خدا بنده های زن رو کلا برای عداب کشیدن آفریده در کل فک میکردم خدا بین بنده هاش خیلی فرق میزاره  بین طایفه ما مرد ها ارزش بیشتری دارن همه ی حق ها به اونا داده میشه فک میکردم خدا کلا مرد ها رو بیشتر دوست داره 

      یعنی وقتی دعا میکردم میگفتم چه فایده خدا هر چی نعمت هست به آقایون میدهبخاطر همین افکار، زن موفق یا نمیدیدم یا اگر میدیدم میگفتم اون شانس آورده  

      فک میکردم اگر ثروتمند بشم از همین خدایی که تا الان یه ارتباط کوچیکی هر از گاهی باهاش دارم همینم از دست میدم و ازش دورو دورتر میشم  

      در مورد سلامتی هم فک میکردم خدا هر کی رو بیشتر دوست داشته باشه به یه مریصی دچار میکنه تا گناهانش بخشیده بشه  

      داستان های که از زندگی امامان شنیده بودم و سختی هائیکه کشیده بودن این تصویر رو در ذهنم ساخته بود که هر کی بلای بیشتری تو زندگیش تجربه کنه پیش خدا عزیز تر و خدا آدم های فقیررو که خیلی متواضع هستن و هیچی از این دنیا نمیخان رو بیشتر دوست داره 

      فک میکردم خدا استعدادی به من نداده چوم من براش مهم نیستم یه بنده گناهکار  

      در مورد بخشنده بودن خدا هم فک میکردم خدا به این راحتی ها نمیبخشه باید مراحل توبه رو مو به مو انجام بدی اگه یه مرحله اشتباه کنی ردی وقتی قرآن میخوندم اون آیه هایی که در مورد عذاب بود برام بُلد میشد و ترس ام از خدا بیشتر بود 

      فک میکردم اگر ذره ای از موهام بیرون باشه با نامحرمی صحبت کنم دیگه واویلاخدا حساب همه چیزرو میکنه و به حسابم میرسه با خوندن دعاهای عربی فک میکردم میتونم به خدا نزدیک تر بشم ولی هیچ وقت حتی با خوندن معنی هاش نمیتونستم ارتباطی بگیرم 

      اگر قرآن میخوندم حسم بد میشد چون فکر میکردم فقط خدا میخاد بهم گوشزد کنه که تو بنده بدی هستی میگفتم درسته میگه توبه پذیرم درسته میگه صد بار توبه شکستی باز آاما نه برا من من دیکه خیلی گناهکارمهنوزم با این حس گناه مشکل دارم و خیلی درگیرش هستم و باید رو این مساله بیشتر کار کنم  

      در مورد خدا اینم می‌شنیدم که برای ما نخواسته میگفتم قدرت داره ولی برای من نخواسته دیکه خوشش نمیاد لابد ار من . 

      خیلی جاها خدا هوامو داشته ولی آنقدر انسان فراموش کار که فقط جاهاییکه اتفاق بد می‌افتاد فک‌میکردم خدا دوستم نداره و اون جاهاییکه هوامو داشت فکر میکردم بخاطر اینه یه روزیکه جایی یه کار خوبی کردم خدا هم گفته بزار براش کاری کنم  

      وقتی اومدم این پیام رو بنویسم وقتی دیدم استاد گفتن من نمیگم چیزی خودتون برید بنویسید و زمانی که شروع  کردم به نوشتن دیدم یکی از ریشه ای ترین باور هایی که نسبت به خدا دارم اینه که خدا منو دوست نداره 

      همیشه فکر میکردم خدا فقط بنده های خاصی رو دوست داره مثل اماما و پیامبرانیکی مثل من جایی پیش خدا ندارهولی خیلی خوشحالم خدایی دارم که فارغ از هر کاری که کردم از هر باوری که نسبت بهش دارم دوستم داره اونم نه یه دوست داشتن معمولی دوست داشتنی پر از عشق 

      خوشحالم که قدم تو این مسیر گذاشتم و مطمئنم با استمرار هر روز بهتر از دیروز میشم خدایاشکرت

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار صالحه
      1402/08/12 21:54
      مدت عضویت: 429 روز
      امتیاز کاربر: 46645 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 772 کلمه

      سلام برخدایی مهربان که با شناخت تازه خودت دارم به خودم میگم چخ خدایی داشتم وچه خدای رومرستش کردم وکه کلی ترس لا بودنت داشتم. من روببخش 

      سلام براستاد وهمه دوستان هم مسیر 

      رابطه خدا با سلامتی. چی میرنم 

      کسی که مریص هست خداوند در کنارش هست حتی باید به دیدار   شادی  خداوند  پیش مریص رفت که دلش روشادی  بشه  شاید برای همین هست که من با دردی که  داشتن ته دلم   پیش خودم  میگفتم که خداوند درکنارش هستم با اینکه  درد  داشتم بااین افکار تو دلم  شاد  بود رکه توجه خداوند رو دارم  اگه این زمان  وارد سایت شدم برای رهای  از مشکلات  باره  ته  لم اروزیی  داشتن جسم  سالم رو داشتن هی میگفتم  که دوست دارم خداوند شفایی من بده 

      رابطه خدا وعشق 

      باره به من گفته شده بودکه خداوند عاشق انسانهای با ایمان وکریه کن هست اشک برای جلای روح لازم است کسی که زیاد ا.  شک میریزه این ازنشانه توجه خداوند بهش هست و کسی که اصلا گریه التماس به خداوند رو نداره اون اصلا دل  نداره هرچی گریه و زرای  زیاد  باشه نشونه ایمان اون فردهست زمانی می‌شد که اگه من مراسم  رضو رفته بودم ازطز خواندن اون مداح به دلم‌ نشسته اشکی نمی ریختم اخر شب به‌خودم گفتم حتما من گناه زیاد داریم که اشکم ازچشم خارج نمیشه ودر مراسم. بعدی  انقدربه خودم فشار میاورم.  که کمی گریه کنم که تودلم احساس خوبی رودبه وجود میارم 

      رابطه بخشنده خدا چی گفتن 

      من به باوره بخشندگی خداوند دبسیار اعتقاد داشتم حتی  اگه  احساس کردم کاری که دارم  انجام  میدم تو. دیگاهم اشکال داشت برای  ترک  اون اشتباه  به خداوند قول دادم  به  شکر خدا تا ابن زمان از تکرار اون  اشتباه راحت شدم وهچ و سوسه کار  رو  هم نداشتم دجون میدوستم خداوند من رو بخشیده  اصلا قشنگ نیست که از بخشش وخداوند سو استفاده کنم اون بخشیده و من باید حواسم باشه که دیگه تکرارش نکنم چون عطا کنندگی اون بسیار فبول داشتم دارم  

      طز  فکر  چقدر باورش  کردم‌ و  نگاهم چی بود 

      باورهای من که در باره خداوند. داشتم که اصلا به شکل درستی نبود کلی اشکال تو این در بخش. داشتم‌. که حز شناسایی خداوند نبود و حتی کلی ترس داشتم‌ که نکنه خداوند رو ازدستم  ناراحت  بشه و به گناهنم اصافه بشه تا  اینکه  کم بشه  ترس به همراه داشتن خداوند با هم‌ پی مخلوط بودن.  زمان‌. انکار خداوند مهربان ویی زمان همون خداونداز ش ترس داشتم و ین دو گانه‌ای بعضی زمان خودم رو. دچار  ناراحتی  میکرد  دوست  داشتم خداوند رو فقط، مهربان بینم نه اینگه جون اون مهربان هست من  کلی خطا داشته باشم‌که خداوند ازسر همش خواهد گذشت نه چون کمی دقت توابن بخش داشتم انتظارم فقط  قسمت مهربان  خداوند  بودن رو  بیشتر دوست داشتم  فبل وردبه سایت باوره داشتم  خداوند ازر گ‌کردن به من نزدیگ هست ولی در این مسیر دریافت که جسم من اصل خانه خداست خداوند در. دورن من جای داره  نه در. بیرون  از من خوب  پس خدایی که به این نزدیکی است فقط احساس براش مهم هست هر. آنچه من درش احساس دارم  اگه خوب، هست همون.  شکل به من عطا کرده اگه احساسم بدهست بازم‌.همون شکل به من عطا میکنه این  نشانه عدالتش  هست  هر. چی من خواستم‌ به  من داده  نه چیزی مخالف  خواسته  من 

      خوب  وفتی خواستم  به من  داده  میشه اون  زمان تازه از دریافتی خودم هم کلی گله شکایت داشتم  انکار  من حسم خوب بوده  دریافتی بد طبق  احساس داده  شده 

      من در مسیر چاقی دائم احساس بد. داشتم‌ کلی  هم ترس از چاقتر شدن توچه و تمرکز هم کلا روی چاقی بود ولی انتظارم از. خداوند دادن لاغریی  بود هر چی هم تلاش کردم چون تو افکار هیچ کاری رو نکردم در نتیجه دریافتی من طبق همون احساس چاقی. و چاقتر شدن  بود وفتی دلم شکست وبا نامیدی ازخودش خواستم که من به سمتی هدایت کنه که از  این  همه مشکل خلاص بشم و چون تمرکز از این بخش کمی برداشته بودم‌ طبق خواستم به این مسیرهدایت  کرد و حالا  همه ،مسیر رو برخلاف باند   امدن دارم  برکشت  میکنم  اول  حسم با اون مسیر فرق بسیار زیادی کرده در نتیجه توجه و تمرکز  رو هم گذاشت برای لاِغریی‌  پس. دریافتی  من از این حس خوب  رو هم  خداوند  به من داره میده چون احساسم در جهت خوب است طمع زندگی من دراین ۱۰ ماه درجهت به باند مخلف درنسیر برکشت هستم  اون شناخت  از خودش رو. دارم  به شکر. خودش  دارم‌  به زندگی خودم طمع عطر خدایی.  انشالله دارم  میزنم  اون آگاهی  که به  من کمک  کرده رو  دارم  هر روز  تمرین میکنم که بشه ملاکه ذهنم  درنتیجه برای همسو شدن با خودش درارم  در تلاش هستم برای من هنوز که خیلی کاره داره ولی دارم انجام میدم 

      خدا  پشت. پنا. هتون. یا. حق حق. نگه دارتون. 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار ailinvartanian@yahoo.com
      1402/07/13 21:29
      مدت عضویت: 1237 روز
      امتیاز کاربر: 33671 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,338 کلمه

      با سلام به استاد عزیز و گرامی و همگی دوستان عزیز. در مسیر زندگی با طعم خدا چقد عبارت دل نشین و آرامش بخشی خیلی دوست دارم زندگی کردن با طعم خدا . زندگی که پر از روح باشه زندگی مملو از عشق و شور و زیبایی سلامتی و ایمان و اطمینان داشتن به خدایی که توی دلم هست و به من خیلی نزدیکه و حس کردنش که همیشه همه جا همراهم هست پس من چرا باید از چیزی با کسی در این دنیا باریم وقتی که در ذهنم می دونم خدا قادر مطلق و بر همه کس و همه چیز در هر ثانییه تسلط کامل داره . یک حکایای رو یک روز از رادیو شنیدم که قطاری در زمستان در حالیکه که به پل هوایی نزدیک می‌شد و دریا بی خروشان از زیر پل رد میشد دچار مشکل فنی میشه و ناگهان طوفان بسیار شدیدی رخ میده همه ساکنان و مسافرها قطار دستپاچه میشن و سعی می کنن به سرعت راهی برای نجات جان خودشون پیدا کنن در این حین یکی از مسافرها متوجه یک دختر بچه کوچولو میشه که نشسته و با آرامش داره برای عروسکش لالایی می خونه و با تعجب از دختر بچه می پرسه کوچولو تو نمی ترسی ؟ پا شو خودتو نجات بده ! چه طوری با این آرامش نشستی و بازی می کنی مگه نشنیدی قطار دز  خطر سقوط؟ دختر بچه در حالیکه لبخند شیرینی زد گفت اخه بابای من راننده این قطار و من مطمئنم که بابا حتما منو صحیح و سالم به مقصد میرسونه چون منو خیلی دوست داره. برای همین خیالم راحته و باز شروع به بازی با عروسکش کرد . ایمان یعنی اطمینان این دختر بچه به عشقی که پدرش نسبت به او داره و اطمینان قلبی که حتما پدر حواسش هست چون سکان زندگی ما دست خداست . من از برگی همیشه خیلی شنیدم که خدا رحیم و غفور، قادر مطلق و هیچ چیزی برای خداوند کریم و متعال غیر ممکن نیست . اگه خدا چیزی رو برات بخواد هیچ کس و هیچ قدرتی در دنیا نیست که بتونه اونو ازت بگیره . خدا خداست تمام هستی و کاینات در دستهای اوست و هیچ دمی بدون ازن او به بازدم نمی رسه . من خیلی شنیدم که من انسانم و اشرف مخلوقات و اگر ایمان داشته باشم به اندازه دانه خردل می تونم به کوه بگم که جابجا شو و در دریا بیفت و کوه از من اطلاعت می کنه ولی با ایمان حقیقی ایمانی که باورم باشه فقط حرف نباشه باورم با فکرم در عمل همخوانی داشته باشه و اون موقع هست که با ایمان هیچ چیزی غیر ممکن نیست . راستش من وقتی در ایران بودم ایمانم به خدا خیلی قویتر بود . خیلی وقت میگذاشتم با خدا برای خواندم انجیل و دعا و خفت‌های ۲ یا ۳ روز به کلیسا می رفتم . ولی در امریکا خیلی سخت شد وقت گذاشتن با خدا می دونم همش بهانه است ولی واقعا زندگی اینجا خیلی خیلی سخته باید خیلی کار کرد . می دونم درست نیست که این ها رو بهانه کنم . من هنوز هم هر روز صبح دعا میکنم و از خدا میخوام که با من و خانواده‌ام در طول روز همراهی کنه و ایمان دارم و عاشق خدام ولی حس می کنم خیلی وقت چندین ساله که ایمانم سست شده . خدا همون خداست و همیشه در هر جا هست در تهران بود ودر شیکاگو هست و همه جا و این از عدم همخوانی باورم با کفتههایم است که میگم ایمانم در ایران قویتر بود .بعد از شنیدن این فایل استاد خیلی دهنم روشن شد و یک جورابی از بی ایمانی خودم خجالت می کشم . من این فایل فوق العاده رو چندین روز که چندین بار گوش کردم و گوش خواهم کرد خیلی خیلی عالیه درست مثل همه فایلها . من الان که یادم میاد همه چیزهای خوبی که در زندگی دارم از خدا خواستم مثل ایمان همون دختر بچه در قطار با اطمینان قلبی می دونستم و مطمنن بودمو  که خدا 

      همون پدر آسمانی من که در قلب و روحم ساکن و خودش هزاران بار گفته بطلبید به شما داده خواهد شد تا شادی شما کامل گردد. من دخترم رو از خدا خواستم دلم بعد از داشتن پسرم دختر می خواست و از خدا خواستم دخترم رو تو خواب دیدم و به شوهرم که اون موقع رفته بود عراق  به دیدن خانواده گفتم ما دختر دار میشیم . گفت نه من باورم نمیشه . من ایمان داشتم به اون رویای که خدا در دلم گذاشته حتما انجام شده فقط ایمان و باور قلبی من اون رو به واقعیت مادی تبدیل می کنه . من حتی یادم هست وقتی تازه به شیکاگو اومده بودم دوستم رو دیدم که با یک اقای عربی نامزد کرده بود و خیلی مهربون بود و توی دلم از خدا خواستم و خوب یادم هست که به آسمون نگاه کردم و از خدا خواستم که یک همسر عربی زبان داشته باشم و در حدود ۳ ماه بعد با همسرم که عراقی هستن آشنا شدم و بعد از مدت کوتاهی ازدواج کردیم . حتی من پرستاری که الان شغلی که واقعا عاشقانه دوستش دارم رو از خدا خواستم . ولی چندین سال هست قبل از شنیدن این فایل که ایمانی ندارم فقط کلامی در حقیقت زندگی همیشه می ترسم از بی پولی بیکاری از اینکه زندگیم با همسرم و بچه‌ها و صد جور نگرانیهای دیگه . با شنیدن این فایل به فکر رفتم که پس ایلین جان ایمانت کجاست ؟ تو که میگی خدا بزرگ و هر روز دعا مسکنی و میگی من تومان به خداست و روزی دست خداست ولی هیچ کدوم دیگه تو زندگیت نیست؟ خیلی وقته که نیست ؟ الان فهمیدی چرا نیست ؟ چون فقط شدی طوطی که این جمله‌ها رو تکرار مسکنی ولی هیچ ایمانی نداری؟ ۲ روز پیش کنسل شدی و از بی پول شدن تنت لرزید اگه میگی روزی دست خداست پس چرا باید بترسی؟پس ایمانت کجاست ؟ حالا که این فایل رو چندین بار گوش دادم دارم به ریشه مشکلاتم پی میبرم و ریشه همه مشکلاتم از بی ایمانی من سرچشمه میگیره . چونکه کلام من و اون چیزی که در فکرم راجع به قدرت و رحمت و بخشایندگی و کریم بودن و معجزهایذخدا می دونم در باورم و در اعتقادم و در نتیجه عملی زندگیم واقعیت نداره و نتیجهاش رو نمی بینم چون فقط کلام و هیچ همخوانی با باور و اعتقادم نداره . چون هیچ ثمره و نتیجهای در زندگی عملی من نداره . من با خدای خودم کلی حرف زدم و گفتم خدایا منو به خاطر بی ایمان بودنم ببخش . چون تو همیشه و هرجا چه در ایران و چه در امریکا و چه در هر کجای دنیا بوده‌ای و هستی و خواهی بود و این من هستم که با آیتمان خودم به قادر بودن تو نتیجه قدرت و عظمت بیکرانت را در هر وجه از زندگی می تونم ببینم و از اینکه تو همیشه در نزدیکی من و در کنارم هستی و حواست به من هست احساس آرامش و شادی درونی کنم و هر چه را با ایمان از تو بخوام اگه به صلاح من باشه به من عطا می کنی . خیلی ممنون استاد گرامی از این فایل بینگیز من از امروز دیگه با خدای خودم راحت حرف می زنم چون حس میکنم او بهترین دوستم و همیشه همراه من هست و با ایمانی که در دلم داره دوباره جون میگیره و در روحم قوت میگیره میدونم از خدا بخوام و بدونم که من لیاقت بهترینها رو دارم چون من دخترش هستم و اگه با اطمینان انتظار محبت پدر رو داشته باشم او که خدای زمین و زمان و اسمانهاست هیچ چیزی رو از من دریغ نمیکنم و حتی من ایمان دارم که بیشتر از آنچه ازش درخواست کنم به من هدیه میده چون خداوند از دیدن خوشحالی من شاد میشه . الهی شکرت برای زنده شدن ایمان در دلم . استاد عزیز شما بی نهایت عالی و فوق العاده آموزش میدید خیلی سپاسگزارم از این فایل که پر از آشتی‌ای و شادی و پیام اور ایمان و اطمینان به خدا بود . خدا ، خدا و فقط خدا. شکرت ای خدای همیشه حاظر .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 13 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Zahra
      1402/07/12 15:20
      مدت عضویت: 233 روز
      امتیاز کاربر: 6700 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 404 کلمه

      سلام

      از زمانی که به سن تکلیف رسیدم و شروع به نماز خواندن کردم و از بزرگترها و مخصوصا معلمها شنیده بودم که باید همه کلمات رو با لفظ عربی بخونیم تا قبول بشه یا نماز رو باید با حواس جمع خوند وقتی بزرگتر شدم همش تلاشم این بود که تمرکز رو در نماز بالاتر ببرم اما بعد نماز اصلا احساس رضایت نداشتم و خودم رو سرزنش میکردم که به خاطر گناهانی هست که حواست جمع نمیشه گاهی میگفتم خدایا غلط کردم تو بخشنده ای منو ببخش و حتی یه موقع های میزدم تو سرم و می گفتم خاک تو سرت تو آدم بشو نیستی، گاهی اونقدر از خودم بدم میومد که میگفتم حالا دعا میکنیم که به خواسته هات برسی با چه رویی آخه؟

      یادمه دوران ابتدایی سرصف یه دعایی برای سلامتی امام زمان می‌خوندیم یه سال ناظمون عوض شد شروع کرد به اینکه خجالت نمیکشین دعای به این کوتاهی میخونین از غضب خدا نمیترسین؟ یه دعای طولانی رو مجبورمون کرد، حفظ کنیم که با این سنم معنی اون دعا رو نمیدونم.

      قرآن می‌خوندم همش عذابهایی که خدا برامون در نظر داره تو ذهنم تجسم میکردم به قول معروف مثل بید میلرزیدم که خدایا توبه من طاقت این عذابها رو ندارم.

      بچگی اونقدر ما رو از خدا ترسوندن که حتی جاهایی در حقمون ظلم شده به خاطر ترس از خدا نتونستیم کاری انجام بدیم

      من همیشه خدا رو با یه گرز آهنین تصور کردم که گاهی مهربون میشه خدا همیشه عذاب میده خدا ترسناکه

      یکی از باورهام بخشندگی خداست اما از هر گناهی که توبه کردم و حتی دوباره تکرارش نکردم باز عذاب وجدان دارم که خدا چجوری میخواد تو رو  با یه توبه ببخشه مگه تو لایق بخشیدنی؟

      باور دارم که خدا روزی رسونه اما همش تو ذهنم مرور میکنم خدا چجوری روزیت رو می‌رسونه تو کار درست و حسابی نداری، همش قیمت ها گرون میشه آخه چجوری میخوای تو این مملکت دوام بیاری چند سال دیگه نمیتونی نون خالی بخوری چه برسه بتونی خونه و ماشین داشته باشی مسافرت بری

      یه مطلبی چند وقت پیش خوندم که ما چطور به خدا باور داریم در حالی که وقتی کسی ماشینش رو قفل نکرده باشه میگیم ماشین رو میسپری به امان خدا یا چقدر شنیدم که بچه رو سپردی به امان خدا، خودت بی خیال نشستی؟ ما ایمانمون به قفل ماشین بیشتر از خداست؟

      من دوست دارم و اشتیاق دارم تا با این دوره، طعم دلچسب خدای بخشنده و مهربانم رو بچشم و زندگیم رو بنا به طعم خدا از نو بسازم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 8 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سحر
      1402/06/16 17:02
      مدت عضویت: 223 روز
      امتیاز کاربر: 4370 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 511 کلمه

      به نام عاشقِ عشق آفرین❤️

      باسلام خدمت استاد و عاشقان خدا❤️

      من فایل این جلسه رو چند بار گوش کردم ودیدم استاد عزیزمون درست می‌گویند ماشناختمون ازخدا باطرز رفتارمون وباورمون همخونی نداره

      • همهٔ ماازبچگی بصورت غریزی دوست داشتیم بدونیم

      خداکیه؟ چجوریه؟من یادمه بچه که بودم بهم می‌گفتند اگه کاراشتباهی بکنی که خداروناراحت بکنی،خدا اون دنیاتورومیبره طبقهٔ هفتم جهنم که خیلی تاریکه عقرب داره قدِ شُتردیگه حالاحساب کن عقرب به این کوچیکی نیشش  اینقدردردداره اونجا بااون قد وقواره چه خبره!! 

      یااگه روی ناخونات رو لاک بزنی خدا به تلافی اون دنیا تمامه ناخوناتو بدون سِرکننده میکشه بیرون!! 

      یااینکه خداپولدارا رودوست نداره ولی گداها رو دوست داره وقتی هم دلیلشو میپرسیدم میگفتند:چون اون پولداره حقِ این فقیره رو خورده اون ظالمه خدا دوستش نداره این مظلومه خدا دوستش داره!

      وجالبه که اشتباهات اخلاقیه خودشون روکم رنگ میدیدن مثلاًاگه دروغ می‌گفتند اونو مصلحتی حساب میکردندیا وقتی موقع غیبت کردن مچشونو میگرفتی می‌گفتند ما داریم در مورد اون آدم صحبت میکنیم

      ولی کوچکترین اشتباه ما رو نمیتونستند تحمل کنند و میگفتند:خداحتماًمجازاتت میکنه! 

      میدونید، میخوام بگم ما کورکوررانه حرف واعتقادات کسانی رو باورکردیم که خودشون به باورشون عمل نمی‌کردند فقط یکسری اعتقادات پوچ لق لقهٔ زبانشان بود و ماچشم بسته حرفاشونوقبول میکردیم برای اینکه بچه بودیم ودرک و نگرشمون ازموضوعات تابع نظربزرگترامون بود

      همیشه ارتباط گرفتن باخدا را سختش میکردندمثلاًاگه کسی میخواست بره مکه میگفتند:بایدخرجِ یکسال تو کناربزاری وازمُرده وزنده هم حلالیت بگیری ونمازتوبتونی به زبان عربی درست تلفظ کنی وبعد از رد کردنِ هفت خوان رستم حالابرو مکه! 

      من یادمه دراین رابطه یه مطلبی خوندم، که یه نفر میره مکه وموقع طواف خانهٔ خدا به خدامیگه:خدایا چرا بایددورِ توبگردم؟وخدامیگه 

      توباپاآمدی باید بگردی بروبا سربیاتامن دورت بگردم.

      ومن همش فکرمیکردم که یعنی چی! خب همه با پاشون راه میرندمگه میشه باسرراه رفت؟! 

      بعداًفهمیدم که معنیش حضور ذهن وخلوص قلبیه. اینکه ماخدارو به جای دیدن حسش کنیم وباورش کنیم که این میشه،ایمان.ولی وقتی بااعمال وآداب ورسومِ من درآوری با خدا ارتباط میگیریم،این میشه شِرک و بت پرستی.

      من به خاطرِ ارتباط گرفتن با خداخیلی کارهاانجام دادم

      شنیدم تلویزیون وماهواره و اخبار رسانه ها انرژیِ مان را خنثی میکنندومانع ارتباط با خدامیشوند،همه روگذاشتم کنار سالهاست که هیچکدام رانگاه نمیکنم حتی  آهنگها که متنشون منفیه روگوش نمیدم وبیشتربدنبالِ بدست آوردن آگاهی هستم و تعجب میکنم که بااین حال توزندگیم مشکل دارم والان ازصحبتهای استادفهمیدم که من با باوری که ازخداتوسطِ دیدن وشنیدن واحساس ترس ازمجازات درخودم ساختم باخداارتباط میگیرم ومن دارم باورِدیگران را زندگی میکنم درصورتی که من خودم وفقط خودم میتوانم روی خودم اثربگذارم وباوری که درمورد خداتوی مغزم ذخیره کردم،چون بارفتاروعملکردِمن همخوانی نداره،تلاش‌های منو خنثی میکنه.

      پس خداروتوی اعتقادات و باورهای دیگران نمیتونیم بشناسیم خداروتوی هیاهوی این زندگی های شلوغِ امروزی وفضای مجازی نمیتونیم پیداکنیم خدارو بایدتوی قلبت پیدا کنی ودرکش کنی چون خدا دیدنی نیست حس کردنیه. 

      حالا درک میکنم که چرا نوشتن معجزه میکنه چون ماموقع نوشتن تمامه حواس های وجودمون متمرکز به نوشتن میشه وهرچیزی که حِسیه خدا درونش جریان داره وبه مرکزِتوجهِ اون حس واکنش نشون میده یعنی وقتی مامینویسیم توجهِ خدارودرگیرنوشتنمون میکنیم واون نوشته درمورد هرچی باشه خدا با حس کردنش اونو واردِ تجربهٔ زندگیه ما میکنه. 

      واقعاً چه استادِ بینظیر و آگاهی داریم و من خیلی خوشحالم که در مسیر دریافت این آگاهی ها هستم وبااشتیاق فراوان ادامه می‌دهم. ❤️

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 8 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سکینه
      1402/06/16 02:57
      مدت عضویت: 212 روز
      امتیاز کاربر: 3925 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 339 کلمه

      بنام خداوند تنها نیروی قدرتمند کل کیهان

      خداوند کیست یا چیست ؟ مهمترین سوال بی جواب دوران کودکی من،یادمه همش بهم گفته بودن خداوند کسبه که کل جهان را آفریده ومن همیشه میگفتم اگه خدا همه جهان را آفریده پی کی خدا روآفریده مگر نه آینه کا هر چیزی خالق دارد خالق خداوند کیه از هر کسی می پرسیدم میگفت زیاد در این‌موارد پیگیر نباش چون هیچ کس نمیدونه واین سوالات آدم به بیراهه می کشه ومن هم با اینکه قانع نشدم ولی ترسی در من ایجاد شد

      وبا این ابهام گذراندم و بعدا بهم گفتن که خداوند یک سری واجبات گذاشته که باید حتما انجام دهیم که اگر ندیم میرسم جهنم وما را درآیت می ندازه و یک سری مستحبات گذاشته که اگر انجام بدی باعث میشه خوبیها زیاد بشه وبری بهشت منم تو سن نه سالگی روزه میگرفتم وبه شدت سردرد میگرفتم و حتی از شدت سردرد استفراغ میکردم ولی تحمل میکردم تا غروب به امید اینکه برم بهشت وخدا ازم راضی باشد ،یادمه تمام کارم شده بود نماز وروزه ونماز جمعه وخوندن مفاتیح الجنان وتمام اعمال واجب ومستحب را انجام میدادم در صورتی که هیچی از دعا ها را درک نمی کردم چون عربی بودن ومن با خدایم اصلا انس نمیگرفتم هر چه بیشتر غرق در مستحبات میشدم بیشتر از خدا میترسیدم چون گفته بودن نماز و وضو خودش چقد احکام داره که وقتی فکر میکردم میگفتم خدایا من که هر کاری بکنم نمیتونم احکام را درست به جا بیارم یه جاهایی ممکنه اشتباه کرده باشم پس ناامید میشدم که هر چی زحمت کشیدم مورد قبول خداوند نیست واین حالمو بدتر میکرد و شنیده بودم خدا اگه کسی مریض باشه مریضی را کفاره گناهانش قرار میده ومن هم سردرد میگرن داشتم ودرد شدید می کشیدم ولی خوشحال بودم که گناهانم ریخته میشه ،من اون خدای قبلیمو اصلا دوست نداشتم ونمیتونستم باهاش راحت باشم ولی به لطف خداوند مهربانم الان مدتی هست که خداوندم را تا حدودی شناختم وجواب سوالمو درک کردم  حالم خیلی خوبه و از خداوندم میخوام که منو در مسیر شناخت بیشتر خودش قرار دهد  

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 3 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار گلستان
      1402/05/23 15:02
      مدت عضویت: 316 روز
      امتیاز کاربر: 1225 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 567 کلمه

      به نام خدایی که همین نزدیکیست 

      سلام به استاد عزیزم ودوستان همراهم!

      استاد با این سوال برگشتم به اولین خاطراتی که از آشناییم با خدا و طبق گفته ی دیگران دارم و با شنیدن حرف هایی که دهان به دهان گشته بود تا به من رسیده بود یه تصویر مبهم و نامفهوم از خدا توی ذهنم بود .

      یادم میاد بارها تو عالم بچگی می پرسیدم: خدا چیه؟ شبیه چیه؟ شنیده بودم خدا بزرگه، هی پیش خودم فکر میکردم : چقدر بزرگه؟ هیچ معیار درستی نداشتم. با ذهن کودکانه ی خودم دنبال خدا میگشتم. می پرسیدم اما جواب می شنیدم به این ها کار نداشته باش فقط بدون که بزرگه.

      یادمه دوران راهنمایی از دبیر دینی پرسیدم: خدا چیه ؟ از چه جنسیه؟ کجاست؟ وقتی میگن باهاش حرف بزن، چی بگم؟ خدا گوش داره که بشنوه؟ خلاصه سوال های زیادی داشتم .

      ایشون یادمه بهم گفت :در ذات خداوند نباید جستجو کنی وگرنه دیوانه میشی فقط بدون خدا هست وبزرگه.

      من که از این جواب قانع نشدم. بنده ی خدا همین قدر بلد بود.

      شنیده بودم خدا توبه ی بنده رو می پذیره.

      خدا بخشنده س

      خداآدم هایی رو که کار بد کنن عذاب میده.

      یادمه در مورد حجاب میگفتن اگه یه تار موی تو رو نامحرم ببینه خدا با موهات آویزونت میکنه. 

      شنیده هام از خدا بیشتر حالت اجبار وترس داشت.

      می شنیدم که اگه تو این دنیا کار خوب انجام بدی( البته بیشتر برای آقایون ) اون دنیا نمیدونم خدا چند تا حوری بهت میده. من اون موقع که دبیرستانی بودم واین رو شنیدم، تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که اینها دروغه ، خرافاته. تو کت من که نرفت هیچ وقت . به خودم میگفتم خدا اگه خداست چه نیازی به وعده وعید دادن به انسان داره؟ اینها افکار بیمار یه سری آدم بوالهوسه که واسه خودشون داستان ساختن .

      اگه به خاطر حوری و جوی شیر و عسل میخوام برم بهشت . نخواستم. برام هیچ جذابیتی نداره. 

      من خدایی میخوام که خودش گفته من مختارم. خودش گفته هر کسی به زبان خودش با خدا حرف بزنه و از ته دل خواسته هاشو بگه من اجابت میکنم.

      برای همین ، سالهاست که من در مورد خداوند تمام شنیده های اشتباهم رو دور ریختم . من خدایی که حسش میکنم رو دوست دارم خدایی که گفته: من هر لحظه کنارت هستم واز رگ گردن به تو نزدیکترم. 

      تامدتها فکر میکردم چجوری میشه که خدا بتونه از رگ گردن به من نزدیکتر باشه؟ بالا باشه ؟ پایین باشه؟ به هر طرف که رو کنم رو به سوی خدا باشه؟خدا چیه؟ تا اینکه متوجه شدم فقط می تونه انرژی باشه که حتی در تک تک سلول های بدن جاریه و به من انرژی حیات میده.من عاشق این خدا شدم. این خدای منه. فارق از همه ی دنیا و همه ی آدم ها.برام مهم نیست بقیه چی میگن من خدامو پیدا کردم . عاشقش شدم وچون هر لحظه باهامه، هيچ وقت احساس تنهایی اذیتم نمی کنه و از تنهایی نمی ترسم. تنهایی برام فرصت عشقبازی با خداونده.دیگه حتی به کسی نمیگم خدا درستش میکنه .چون سالها دیگران منو ساده لوح فرض کردن که خدا چطوردرستش میکنه؟ مگه خدا بیکاره؟ که فقط منتظر باشه ببینه تو چی میگی واون برات انجام بده، ولی من فکر میکنم خدا خودش کارهامو درست میکنه. دیگران هرچی میخوان بگن و هر جور میخوان فکر کنن.

      من مسئولم ظرفیت خودم رو ارتقا بدم و مدار خودم رو بالا ببرم، خوان نعمت خداوند گسترده‌تر از ذهن محدود ماست.

      وقتی خدا کنارمه به هرچی بخوام وباور داشته باشم منو میرسونه. یقین دارم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریبا فروغی
      1402/05/17 15:01
      مدت عضویت: 514 روز
      امتیاز کاربر: 14350 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 617 کلمه

      باسلام خدمت شما 

      تمرین اول:

      من یادم میاد که از بچگی همیشه مادربزرگم بهم میگفت خدا انسان هایی رو بیشتر دوست داره که کارای خوبی انجام میدن ،مثلا به پدر مادرش احترام بزاره نماز رو اول وقت میخونه قران بخونه و همیشه سعی کنه به دیگران احترام بزاره و از خطای دیگران بگذره و انسان صبور و با ایمانی باشه، 

      همیشه من این جمله رو یادمه ، اما من گاهی نمیشد که در طول مسیر زندگی خوبی کنم کارای خوب انجام بدم یا کمک پدر مادرم کنم چون هنوز سن کمی داشتن و حواسم به بازی و تفریح های خودم بود 

      گاهی حتی یادم میرفت توی سن ۱۰سالگی به به سن بلوغ رسیده بودم حجاب کنم یا نماز اول وقت بخونم ، این جز کارایی بود که سال ها بهم میگفتن خدا این بنده هاشو بیشتر دوست داره که دروغ نگن که غیبت نکنن که با هم مهربان باشن که کار خوب بکنن پس با خودم فکر میکردم خدای من منو دوست نداره چون نماز هامو که یادم میرفت و سن کمی داشتم چ بیشتر بازی میکردم با دوستام و حتی گاهی اتاقم رو بهم میریختم که برای جمع کردنش باید مادرم اینکارو انجام میداد و خسته میشد،

      کم کم بزرگ تر شدم و گفتن خدا گفته باید روزه بگیریم تا با گشنه بودن بتونیم شاید یاد فقرا باشیم و با اونا هم دردی کنیم، و منم از ناآگاهی و نداشتن اطلاعات راجب اصل موضوع خوب تا مدت ها روزه میگرفتم و درد و گرسنگی میکشیدم که بفهمیم فقرا چی میکشن، 

      خلاصه بزرگ تر شدم بهم گفتن که تو چون که موهات بیرون باشه برات گناه نوشته میشه و خدا از انسان هایی بیشتر خوشش میاد که نماز بخونن روزه بگیرن با حجاب باشن و کارهای خوب انجام بدن، درسته خوب من توی سن کمی بودم و اینا رو تا حد توانم حعی میکردم انجام بدم اما گاهی که فرصت نمیشد یا یادم میرفت انجام بدم از بس که به من گفته بودن که انجام ندی گاهه من احساس گناه میکردم و تا مدت ها نگران زندگی و اخرتم‌ بودم که نکنه خدا منو نبخشه و بگه چرا یک کار ساده رو انجام ندادی،

      سال های زیادی با باور های دیگران زندگی کردم و با حرف هاشون راجب خدا از این شاخه به اون شاخه پریدم و اما نرسیدم به خدای واقعی ،

      تا این که بهترین روزای عمر من یعمی ۲۰سالکی تا۲۳ با مریضی جسمانی گرفتار شدم و با اشک و بغض و ناراحتی غذا میخوردم که نکنه باز درد معده شروع بشه و مدت ها کسی از دکتر ها درد منو نمی‌فهمند و تشخیص نمی دادن ولی من بازهم کارهای خوب انجام دادم و نشونه ای دریافت نکردم چون احساسم بد بود ،

      مدت ها گذشت  یک روز که داشتم از تنهایی خودم شکایت میکردم و عمه ی مهربونم خونه ی ما بود حال بد و افکار منفی منو  دید و تصمیم گرفت که توسط اراده ی خدا و به خواست خدا منو هدایت کنه و اشنا کنه به این سایت خوب و پر از اگاهی،

      برای شروع من از بچگی باور هام راجب خدا فرق داشت و درک برام کمی سخت بود ،گاهب میگفتم که ای بابا یک عمر با غفلت از خدای  حقیقی  زندگی کردم ،

      اما رفته رفته با علاقه به حرف های شما و اشتیاقی که داشتم  بعد از اولین فایل حسم به کل عوض شد و انگار تازه به دنیا اومدم ،

      الان که نه ماه  توی این سایت فعال هستم هم سلامتی جسمی دارم با ایمان و اطمینان به خدا،هم روزی و نعمت های زیبا در زندگی دارم، مهربانی و شادی رو تجربه میکنم ، ارامش من باور نکردنی شده و خیلی از خدای خوب و مهربونم سپاسگزارم و بهش باور دارم و نگران هیچ چیز نیستم و هر لحظه دوست دارم که باز هم تمرین کنم و پیشرفت کنم ،

      باتشکرازشما

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 7 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار مهدیه
      1402/03/31 10:48
      مدت عضویت: 430 روز
      امتیاز کاربر: 3980 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 250 کلمه

      دروود

      از وقتی یادمه از خدا ترسیدم ک اگه ی کار اشتباه کنم خدا جور دیگه تلافی میکنه.ی مثالی ک این چند سال آخر زیادی شنیدمش اینه ک اگه ظلمی کردی خدا انگشت نمیکنه چشماتو دربیاره ب جاش میاد چشم عزیزتو درمیاره و خیلی از این موارد ک همیشه اگه ی کاری رو سهوی انجام دادم بلایی سر عزیزم میاد مثلا از وقتی پدرومادر رو از دست دادم همیشه شکایت کردم ک چرا منو اذیت میکنی مگه من چگناهی ب درگاهت کردم ک عزیزامو ازم گرفتی و این مرگ عزیزانم برای من ی جور عذاب الیم بوده از طرف خدا ک البته چندوقتیه دارم از این دید نگاهش میکنم ک اینا سیر طبیعیه دنیاست ن عذاب.یا مثلا وقتی با همسرم بحث داشتیم همیشه میگفتم خدایا چرا من باید آنقدر توی سختی باشم ولی الان میفهمم ک من مقصر بودم چون من ناخواسته توی ذهنم همیشه از همسرم ی آدم ترسناک ساخته بودم و اینکه توی نوجوانیم ب این فکر میکردم ک ی مردی عاشق ی زن میشه ک ازش بی احترامی ببینه و مدام از اون مرد باید بترسه و بعد اون مرد میاد ناز اون زنو میکشه و عاشقانه های زندگی همینه .ب خاطر همین ناخواسته ها همسرم جذب کردم ولی الان میدونم ک میخوام همسرم بهم احترام بذاره و حرفامو بشنوه و ب عقاید و نظرات مت گوش کنه و انجامشون بده.خدایا شکرت ک راه درست رو بهم نشون دادی.دلم ی زندگی آروم و پر از عشق و محبت و دیده شدن و مورد لطف قرار گرفتن رو میخواد.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار مهدیه
      1402/03/30 17:16
      مدت عضویت: 430 روز
      امتیاز کاربر: 3980 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 496 کلمه

      در ادامه میخوام بگم ک هروقت مشکل داشتم و گلایه با خدا حرف میزدم ولی الان چند ماهی هست ک سعی میکنم وقتی ی اتفاق بد میفته از دید مثبت نگاه کنم بهش و از خدا بابت نعمتهای دیگه ای ک دارم تشکر کنم.همیشه شنیده بودم ک خدا الرحمان و الرحیم هست ولی درک درستی نداشتم ک توی سختیاست ک  میتونه او بهم کمک کنه.همیشه شنیده بودم ک خدا تواب هست و توبه کننده رو دوست دارم ولی من ترس از اینو داشتم ک شاید منو نبخشه و من برای اشتباهاتی ک کردم (ک عمده اشتباهم این بوده و هنوزم گاهی تکرار میشه اینه ک از بنده خدا توقع کمک و رزق دارم.)ک خدا منو طرد کرده و من راه بازگشتی ندارم .ولی ی جمله ای از مادرم ب یاد دارم ک همیشه میگفت خدا مثه نور هست و همه جا میتابه و خیلی مهربونه بچه ها رو دوست داره و این تشبیه (ک البته نباید تشبیه انسانی کرد )برام اینطوری بود ک خدا ی مرد سیبیل داره هست ک جوونه و همیشه لبخند ب لب داره و من مهربونی خدارو اینجوری میدیدم و ته دلم ی امیدی داشتم ب رحیم بودنش.اینا دیدگاه من بوده ک الان سعی کردم تغییرشون بدم واینارو جایگزین کنم ک خداوند نور و تاریکی و راه درست وراه کج ومظلوم و ظالم و …هست یعنی اگه من از خدا بخوام ک مهربون باشه با من میشه رحمان و رحیم و اگه من بخوام ب خودم ستم کنم و خودمو از نعمتاش محروم کنم اون میشه ظالم…و الان میفهمم هرچه کنی ب خود کنی گر همه نیک و بد کنی.

      خدایا سپاس تو را ک منو هدایت کردی ب راهی ک درست و تهش مشخصه.خدایا شکرت ک همواره و در همه حال حواست بهم هست.خدایا شکرت ک هرآنچه خواستم رو بهم دادی.خدایا شکرت ک دوقلوهایی سالم و صالح ب من و همسرم دادی.خدایا شکرت ک شغلی پردرآمد و با ابرو بهم دادی.خدایا شکرت ک رابطه عاطفی و گرمی با همسرم دارم خدایا شکرت ک همسرم بهم احترام میذاره خدایا شکرت ک همسرم بهم اطمینان و اعتماد کامل داره.خدایا شکرت کتوی محل کارم غذای گرم و خوشمزه و عالی دارم خدایا شکرت ک توی محل کارم چای و آب و بخاری و میز و صندلی عالی و راحت دارم خدایا شکرت ک توی محیط کارم امنیت روحی و کاری عالی دارم خدایا شکرت ک مدیری با فهم و با شعور بالا دارم و هوای منو داره و باعث پیشرفت منه‌.خدایا شکرت ک توی محیط کارم همه بهم احترام میذارن.خدایا شکرت ک بهترین ونفر برگزیده هستم توی محل کارم.خدایا شکرت ک توی محیط کارم اعتبار و آبروی بالایی دارم.خدایا شکرت ک توی محیط کارم بهترین رفتارهارو دارم.خدایا شکرت ک محیط کارم بسیار گرم و صمیمی و خانوادگی.خدایا شکرت ک خونه ی تمیز و شیک نوسازی رو با بهترین قیمت اجاره کردم خدایا شکرت ک صاحبخونه مون بسیار انسان شریف و مهربونیه و هرآنچه بخوام رو بهم میده.خدایا شکرت هرچی نعمت هست رو بهم دادی و بهترین شرایط رو دارم.خدایا شکرت ‌ک خدایی چون تو دارم…

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 8 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار mhshabazaz
      1402/03/17 21:16
      مدت عضویت: 1505 روز
      امتیاز کاربر: 3161 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 293 کلمه

      سلام

      تمرین اول:

       از بچگی صفتهای زیادی در مورد خدا شنیدم، بعضی ها از خشم خدا گفتند، بعضی از مهربانی و بخشش بعضی از وهاب بودن و رزاق بودن. شاید بعضی از شما هم مثل من در ماه رمضان در مزاسم احیا شرکت کرده باشید. یه دعا هست که اسمش رو دقیقا یادم نیست (فکر کنم ابو حمزه ثمالی باشه) خوب همه افرادی که در احیا شرکت می کردند اون دعا رو بارها تا حالا اون رو بصورت عربی خوندند اون هم با گریه. من یک بار معنی اون دعا رو خوندم و خیلی برام حالب بود که از اول تا اخر این دعا که نزدیک به ۲۰ یا ۳۰ صفحه هست همش از صفات خوب خدا میگه ودرخواست می کنه که به من هم بده ولی سوال اینجاست که همه شرکت کنندگان از جمله خودم ، چقدر اون صفات خوب رو تجربه کرده بودیم؟ شاید نیم درصد یا اصلا هیچ. تازه من که معنی اون رو خوندم و فهمیدم در مورد صفات خوب خداست، بقیه که با گریه و زاری می خوندند!! بعد از دعا هم بدون تغییری در حال و احوال هرکس به راه خودش می رفت.

      تمرین دوم:

      صادقانه بگم تا امروز که ۴۰ سالم هست ، وقتهایی بوده که دلم قرص بوده و نتایح خوبی هم گرفتم ولی بیشتر اوقات با وز وز یک پشه اندوهگین و درمانده میشم. از وقتی این فایل رو گوش دادم ، تا به مشکلی بر می خورم به خودم میگم : خدای تو چقدر بزرگه، می تونه این مشکل رو حل کنه یا نه؟

      از وقتی این فایل رو دیدم، دوست دارم خدای رزاق رو تجربه کنم و تک تک صفتهای خوبش رو.

      با اطمینان از اینکه خدا بزرگتر از مشکل و کار من هست، به خودش می سپرم و از خدا با حال خوب نتیجه خوب می خوام.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 9 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار السا فرزانه
      1402/01/19 21:47
      مدت عضویت: 527 روز
      امتیاز کاربر: 64259 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,203 کلمه

      🌷به نام زیباترین  و دوست داشتنس ترین خدایی که شناختم🌷

      سوگند به قلم و آنچه می نویسد💮

      درود و احترام خدمت استاد عزیز و دوستان هم مسیر🌸

      امان از تمام لحظه هایی که خدا رو به الفاظی صدا زدم که از معانی شون هیچ نمی دونستم…. 🙂  تمام لحظه هایی که ساعت ها یک گوشه می نشستم ذکر میخونم، دعا میخوندم، و هیچ نتیجه ای هم نمی گرفتم. و هی پر استرس تر و سرگشته تر می شدم…

      اون اواخر شروع به خوندن معنی دعاها و قران کردم اما چون استرس عربی نخوندن داشتم یک مرتبه فارسی میخوندم و بعد عربی 🙂 

      و جالبه  حالا که دارم به زبان و شیوه ی خودم با خدا حرف میزنم میفهمم چقدر خدایی که با زبان عربی باهاش حرف میزدم ، برام غریبه بود… و چقدر خدای کنونی نزدیک و صمیمی و قشنگه… چقدر لطیف و آرامش بخشه. 

      یادمه چند سال پیش یه کلاس عرفان شرکت کرده بودم مدرس دوره ش یه خانم دکتری بود که خیلی هم معروف بوده و هست. تو یکی از کلاس ها ازش پرسیدم چرا باید نماز و دعا رو عربی خوند؟! پاسخ شون جالب بود و البته کمی تا قسمتی خنده دار بود، هر چند قانع کننده نبود. ایشون گفتن:

      زبان عربی یکی از قوی ترین و پر ارتعاش ترین زبان های دنیاست وقتی شما به زبان عربی نماز و دعا میخونی ارتعاشت به شدت افزایش میکنه. 

      من گفتم: خب استاد وقتی من هیچی از اون کلمات و معانی و مفاهیم شون متوجه نشم، چه ارتعاش و احساس خوبی دریافت میکنم آخه؟! 

      ایشون گفتن: شما وظیفه داری اول معنی فارسی دعا و نماز و قران رو بلد باشی. 

      گفتم: اگر قراره معنی فارسیشو بلد باشم چرا همونو نخونم؟! گفتن چون ارتعاشت میره بالا تر 😁

      خلاصه ما هر چی گفتیم این خانم دکتر گفتن چون ارتعاش میره بالاتر 😁

      و در نهایت گفتن: شما مگه دکترای ادبیات انگلیسی نداری؟ همین  الان شعر حافظ رو به انگلیسی ترجمه کن به این قشنگی فارسیش میشه؟ نمیشه! نماز هم همینطوره وقتی شما به فارسی بخونی قشنگیش از بین میره!!!!! 

      من از شدت عجیبب بودن این حرف چند لحظه متعجب ، سکوت کردم. و بعد گفتم: 

       ترجمه ی انگلیسی شعر حافظ برای ما که فارسی زبان هستیم قشنگ نیست ، برای یک انگلیسی زبان که هیچی از شعر فارسی حافظ بلد نیست، اتفاقا بسیار هم دلچسبه. 

      بماند که ایشون  از من ناراحت شدن و دیگه اجازه ی شرکت در کلاس به من ندادن 🙂 گفتن اول برو مشکلت رو با زبان عربی حل کن بعد بیا، ولی واقعا من سه چهار سال چقدر نیمه شب ها از خواب بیدار شدم نشستم سر سجاده به لق لقه ی زبان و تسبیح انداختن و خدا میدونه اگه یک کلمه فهمیدم چی میخونم و  اگر ذره ای اون همه تسبیح خدا گفتن روی آرامش و احساس خوب من تاثیر داشت….به من احساس خوب داد…. باورهام رو درست کرد…باعث توکل من شد….! 

      هرگز….هرگز….هرگز….!

      الان که مدتیه جدی تر از طریق دوره دست یابی به خواسته ها، روی نگاه انسانی به خدا فکر میکنم و بررسی میکنم، الان که شکرگزاریم به زبان خودمه، با خدا شوخی هم میکنم گاهی! ، به شیوه ی شخصی خودم با خدا راز و نیاز میکنم، الان که نماز نمیخونم، الان که بخوام قران بخونم فارسی میخونم، الان که لق لقه ی زبان دعا نمیخونم، بی نهایت ارامش و احساس خوبم بیشتره و با خدا احساس نزدیکی و صمیمیت خاصی دارم. 

      اما چه شبها و روزهایی استرس کشیدم بابت اینکه حتما نمازم اول وقت با صدای اذان باشه! چقدر اعصابم خرد میشد اگر یک روز بخاطر شغلم ساعت اذان نمیتونستم نماز بخونم.. چقدر ترسیدم از خدایی که وقتی نماز نخونم چه بلاها که در اخرت سرم نمیاره…چقدر خوف کردم از خشم خدا و تنبیه و عذاب دادنش….

      یعنی اون عبادته نه تنها به من آرامش نمیداد، و باعث شناخت خدا نمیشد، بلکه نخوندن یا دیر خوندنشون چقدر استرس کشیدم و حالم بد شد…! 

      چقدر ما رو بی خودی با خرافات ترسوندن از خدایی که انگار همیشه یه چرتکه و یه دفتر حساب دستشه تا به حساب کتاب ما بنده هاش رسیدگی کنه، خشمگین شه، بنده هاشو عذاب کنه، روز قیامت گناهان رو اشکار کنه، چقدر ما رو از چوب بی صدای خدا ترسوندن، چقدر از حرف زدن با خدا منع مون کردن و هی التماس دعا یادمون دادن، یادمون دادن دیگران بر ما برتری دارن و از بقیه بخوایم برامون دعا کنن ، یادمون دادن شفیع و واسطه قرار بدیم تا خداوند شفاعت مون کنه….و ما از خدا دور تر و ترسان تر و وحشت زده تر شدیم و تصور یک خدای خشمگین منتقم در ذهن ما قوی تر و پررنگ تر شد. 

      وقتی شناخت قبلم از خداوند و شناخت فعلیم رو روبروی هم قرار میدم، متوجه میشم من حتی خدا رو واقعا دوست نداشتم، من از ترس اون خداوند سعی کردم بهش توکل کنم تا توی زندگی از اینچه هستم بدبخت تر نشم و بیشتر مشکل برام پیش نیاد تو زندگیم 🙂 

      علاوه بر این، هر وقت به مشکلی یا سختی در زندگیم مواجه میشدم چقدر ذوق میکردم 😁 بس که یاد داده بودن خداوند بنده ای رو که دوست داره حاجت نمیده تا هی صدای اون بنده رو بشنوه و بنده های التماسش کنه خدا عاشق صدای گریه و زاری و التماس بنده های خوبشه 😁

      و چقدر به ما یاد دادن فقر فضیلته و مقابل دیدگان ما پرده ای محکم از حقیقت پوشوندن تا رزاقیت خدا رو باور نکنیم.

      وقتی فقر رو فضیلت تعریف کردن برای ما و در دین ما، چطور میتونستیم واقعیت رزاق بودن خدا رو بشناسیم؟ 

      وقتی از عذاب الهی برای ما انقدر حرف میزنن چطور میتونیم به رحمانیت و مهربانی خدا ایمان داشته باشیم؟ 

      وقتی از خشم خدا از چوب بی صداش تعریف و تاکید میکنن چطور میتونیم به رحمت و لطف خدا ایمان داشته باشیم ؟ 

      وقتی از مشکلات و سختی ها به عنوان نظر کرده گی خدا تعبیر میکنن، چطور میتونیم به حامی بودن خدا ایمان بیاریم؟ 

      بنابراین ما تا الان فقط کلمات رو درباره خدا شناختیم. ما صفات خدا رو نشناختیم. انقدر ذهن و ضمیر ما رو با خرافات پر کردن و میکنن که فرصتی برای شناخت خدا پیدا نکرده بودیم. 

      و ما چقدر خوشبخت هستیم که داریم گام به گام خدا رو بهتر و بیشتر میشناسیم. و در مسیر هستیم تا باورها و افکار جدید رو در وجودمون بسازیم و گسترش بدیم. 

      من از زمستان که دوره دست یابی رو شرکت کردم ، و دوره ی پیاده روی رو هم برای مامانم هدیه دادم، خیلی در این موضوع قوی شدم: شکوه شکایت نکردن، و سپاسگزاری که وقتی با مامانم میریم پیاده روی با صدای بلند با شوق از دیدن هر چیزی لذت می بره و شکرگزاری میکنه ، حتی مثلا گرمای هوای رو شکرگزا,ی میکنه میگه خدایا شکرت که من سالمم حس دارم میتونم گرما رو بفهمم، من هم بصورت ناخوداگاه همینطورشدم و حتی نگاهم به اشیا داخل خونه و به هر چیزی میفته ذوق میکنم و خدا رو شکر میگم ، چقدر باهاش احساس صمیمیت و گرمای عجیبی دارم. چقدر قلب و وجودم از حضورش گرمه. و هر روز بیشتر از دیروز دوستش دارم. و واقعا دارم پیشرفتم رو به وضوح حس میکنم. مثلا الان نسبت به سه ماه قبل خیلی خیلی بیشتر به معنای واقعی شکرگزار بودن نزدیک تر شدم. به حمایت خداوند ایمان بیشتری دارم. خدا رو دور از دسترس و در اسمانها ، و غریبه نمیدونم. خدا درون من و در من، و من تکه از خداوندم…

      الهی به امید شناخت عمیق تر و آگاهی های لذت بخش تر 💮🍃

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 37 از 8 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار مهدیه
      1401/12/11 18:30
      مدت عضویت: 430 روز
      امتیاز کاربر: 3980 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 329 کلمه

      سلام و وقت بخیر.

      خدایا شکرت ک این فایل باعث شد ک من در مورد تو بنویسم و مهم تر اینکه فکر کنم ک چرا توی این همه سال ازت ترسیدم و باورم کم بوده.

      یادمه همیشه ب خاطر زن و دختر بودنمون ما رو از خدا ترسوندن ک اگه فلان اشتباه رو کنی خدا دوستت نداره.خدا جوابتو نمیده یا اگه نماز نخونی هرچقدر هم دعا کنی خدا صداتو نمیشنوه یا اینکه خدا پرهیزکاران رو دوست داره ولی هیچ وقت تا ب الان نفهمیدم پرهیزکاران کیا بودن…

      یا همیشه توی مدرسه مورد قضاوت دوستا و همکلاسیا بودم ک چرا نماز نخوندی چرا موهات بیرونه چرا حرف گوش نمیکنی یا چرت روزه نمیگیری و چون این کارا رو میکنی اصلا خدا بهت محل نمیذاره ب خاطر این بمباران شدن همیشه از خودم و وجدانم بیزار بودم.همیشه از ارتباط گرفتن با خدا میترسیدم همیشه فکر میکردم بنده نااهل هستم و خدا ب خاطر بد بودنم مادرم رو ازم گرفته توی سن ده سالگی.یا حتی وقتی بعد از ازدواجم پدرم فوت کرد میگفتم خدا میخواد حالمو بگیره.همیشه ازش شاکی بودم میگفتم خدا باهات قهرم دوست ندارم ب درگاهت دعا کنم و چیزای خوب طلب کنم چون میدونم بهم نمیدی.و شاید چیزایی ک دارمو ازم بگیری.با همسرم ب شدت مشکل داشتم و درگیری فیزیکی و لفظی زیادی داشتیم و خدارو مقصر میدونستم ک آنقدر ب من بی توجه بوده و فقط خواسته منو عذاب بده حتی تا چند وقته پیش هم میگفتم خدایا منتظرم اون قیامتی ک ازش حرف زدی برسه فقط ی سوال ازت بپرسم چرا پدرو مادرمو گرفتی؟چرا انقدر همسرم بد هست و عذاب میده منو؟؟؟چرا بهم بچه نمیدی؟؟چرا انقدر دوست داری ک توی رنج بذاری منو؟..؟

      ولی از وقتی خدا منو هدایت کرد ب این سایت و سایت دیگر استادان عزیز فهمیدم ک چقدر ب خودم ظلم کردم چقددددرررر عزت نفسم داغون بوده چقدددددررررر ب خودم با افکار بیماری زام آسیب زدم چقددددددرررر ب خودم بی احترامی کردم و گذاشتم دیگران هم بهم‌ بی احترامی کنن و توانایی هامو نادیده گرفتم و خودمم گرفتم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 15 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار مهدیه
        1401/12/12 10:41
        مدت عضویت: 430 روز
        امتیاز کاربر: 3980 سطح ۳: کاربر پیشرفته
        محتوای دیدگاه: 496 کلمه

        در ادامه میخوام بگم ک هروقت مشکل داشتم و گلایه با خدا حرف میزدم ولی الان چند ماهی هست ک سعی میکنم وقتی ی اتفاق بد میفته از دید مثبت نگاه کنم بهش و از خدا بابت نعمتهای دیگه ای ک دارم تشکر کنم.همیشه شنیده بودم ک خدا الرحمان و الرحیم هست ولی درک درستی نداشتم ک توی سختیاست ک  میتونه او بهم کمک کنه.همیشه شنیده بودم ک خدا تواب هست و توبه کننده رو دوست دارم ولی من ترس از اینو داشتم ک شاید منو نبخشه و من برای اشتباهاتی ک کردم (ک عمده اشتباهم این بوده و هنوزم گاهی تکرار میشه اینه ک از بنده خدا توقع کمک و رزق دارم.)ک خدا منو طرد کرده و من راه بازگشتی ندارم .ولی ی جمله ای از مادرم ب یاد دارم ک همیشه میگفت خدا مثه نور هست و همه جا میتابه و خیلی مهربونه بچه ها رو دوست داره و این تشبیه (ک البته نباید تشبیه انسانی کرد )برام اینطوری بود ک خدا ی مرد سیبیل داره هست ک جوونه و همیشه لبخند ب لب داره و من مهربونی خدارو اینجوری میدیدم و ته دلم ی امیدی داشتم ب رحیم بودنش.اینا دیدگاه من بوده ک الان سعی کردم تغییرشون بدم واینارو جایگزین کنم ک خداوند نور و تاریکی و راه درست وراه کج ومظلوم و ظالم و …هست یعنی اگه من از خدا بخوام ک مهربون باشه با من میشه رحمان و رحیم و اگه من بخوام ب خودم ستم کنم و خودمو از نعمتاش محروم کنم اون میشه ظالم…و الان میفهمم هرچه کنی ب خود کنی گر همه نیک و بد کنی.

        خدایا سپاس تو را ک منو هدایت کردی ب راهی ک درست و تهش مشخصه.خدایا شکرت ک همواره و در همه حال حواست بهم هست.خدایا شکرت ک هرآنچه خواستم رو بهم دادی.خدایا شکرت ک دوقلوهایی سالم و صالح ب من و همسرم دادی.خدایا شکرت ک شغلی پردرآمد و با ابرو بهم دادی.خدایا شکرت ک رابطه عاطفی و گرمی با همسرم دارم خدایا شکرت ک همسرم بهم احترام میذاره خدایا شکرت ک همسرم بهم اطمینان و اعتماد کامل داره.خدایا شکرت کتوی محل کارم غذای گرم و خوشمزه و عالی دارم خدایا شکرت ک توی محل کارم چای و آب و بخاری و میز و صندلی عالی و راحت دارم خدایا شکرت ک توی محیط کارم امنیت روحی و کاری عالی دارم خدایا شکرت ک مدیری با فهم و با شعور بالا دارم و هوای منو داره و باعث پیشرفت منه‌.خدایا شکرت ک توی محیط کارم همه بهم احترام میذارن.خدایا شکرت ک بهترین ونفر برگزیده هستم توی محل کارم.خدایا شکرت ک توی محیط کارم اعتبار و آبروی بالایی دارم.خدایا شکرت ک توی محیط کارم بهترین رفتارهارو دارم.خدایا شکرت ک محیط کارم بسیار گرم و صمیمی و خانوادگی.خدایا شکرت ک خونه ی تمیز و شیک نوسازی رو با بهترین قیمت اجاره کردم خدایا شکرت ک صاحبخونه مون بسیار انسان شریف و مهربونیه و هرآنچه بخوام رو بهم میده.خدایا شکرت هرچی نعمت هست رو بهم دادی و بهترین شرایط رو دارم.خدایا شکرت ‌ک خدایی چون تو دارم…

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فهيمه
      1401/12/11 08:53
      مدت عضویت: 398 روز
      امتیاز کاربر: 6215 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 529 کلمه

      سلام خدمت استاط عطار روشن و بقيه اعضا

      از بچه گي جمله اي كه يادم مياد از خدا بهم گفتن و زياد شنيدم اين بوده كه از خدا بترس!!

      خيلي زياد ميگفتن خدا اگر غضب كنه زندگيت به فنا ميره

      شنيده بودم كه از طرفي هم ميگفتن خدا رحمانه خدا رحيمه و از اين جور صفات كه هممون شنيديم

      ولي نه در زندگي خودم و نه در زندگي اطرافيان و خانواده ام نميديدم كه كسي با اون كيفيتي كه شما توضيح داديد ، طعم خدا رو در زندگيش چشيده باشه 

      داشتيم افراد ثروتمند در خانواده و فاميل ، ولي از اونها هم شنيده بودم كه ميگفتن از خدا بايد ترسيد

      از سن شايد سي سالگي خودم ، يواش يواش اين نكته كه نه اينطورم كه اينا ميگن نيست و خدا نميتونه ترسناك باشه برام پر رنگ شد

      يادمه يه مطلبي شنيده بودم كه اگر واقعا خدا بخواد آفريده خودش رو توي آتيش بسونه بايد به رحيم و رحمان بودنش شك كرد

      بعد از اون خيلي فكر ميكردم به اين موضوع و درونم موافق بود با اين چيزي كه شنيده بودم

      يكي از چيزايي كه خودم و نميدونم از كجا هميشه بهش ايمان داشتم اين بود كه خدا براي هر بيماري درمان داره 

      و با تمام وجود قبولش داشتم و اين اعتقاد من باعث شده بوده انرژي بالايي داشته باشم در زمانيكه اعضا خانواده ام مريض ميشدن و مي آمدن پيش من تا دوران استراحتشون رو پيش من باشن چون معتقد بودن نوع پرستاري من طوريه كه اونا زود خوب ميشن

      البته كه  من معجزات زيادي هم در زندگيم دارم كه خداوند برام طوري جور كرده كه بعدا من شدم الگو بقيه

      همين ديروز داشتم يك تمريني انجام ميدادم درباره اينكه به ياد بيارم اتفاقاتي در زندگيم كه از خدا ميخواستم و انجام شده

      دو صفحه نوشتم ..اونم فقط چيزاي درشت زندگيم رو توي همين 10-15 سال گذشته

      به بخش دوم سوال كه فكر كردم از خدا و خودم شرمنده شدم و متوجه شدم واقعا به صفاتي كه از خدا شنيده بودم ايمان واقعي نداشتم و به قول استاد عطار منش زندگيم طعم خدايي نداشته

      شايد به خاطر اون باوري بوده كه همش فكر ميكردم بايد از خدا بترسم

      الان كه سه سالي ميشه دارم روي خودم كار ميكنم ، اون آدم قبلي اصلا نيستم

      ولي هر چي جلوتر ميرم در روند كار كردن روي خودم يه گره هاي كوري درون شخصيتم پيدا ميكنم كه تازه ميفهمم چرا اين سه سال هنوز اونقدري ميوه نداده كه براي بقيه ملموس باشه 

      براي خودم كه ملموسه چقدر از نظر توحيد و در صلح بودن با خودم تغيير كردم

      ولي بقيه نتايج مادي رو فقط ميبينن و باور ميكنن

      نتايج معنوي در نظر بقيه كه توي فركانس من نيستن اصلا قابل توجه نيست چون اين نتايج من براي اونا اصلا تعريف نشده ست

      در آخر اينكه مرسي به خاطر اين فايل بسيار مفيد ، مثل يك چراغ قوه تمام بخش هاي شخصيتي من رو كشيد بيرون

      و اميدوارم توانايي داشته باشم و حداقل روي دو سه تا از صفات خداوند كه براي خودم خيلي قوي هست كار كنم و اونها رو زندگي كنم

      واقعا در توانم نيست تمام صفات خداوند رو باور كنم ..مغز من نميتونه بپذيره اين همه لطف و نعمت رو 

      به اميد روزي كه در صراط مستقيم باشم در صراط كساني كه خداوند به آنها نعمت داده نه كساني كه بر آنها غضب كرده

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 0
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 966 کلمه

      به نام خداوند خوب مهربان 

      سلام و درود فراوان خدمت استاد بزرگوار و همه ی همراهان عزیز

       تمرین و دیدگاهم را در مورد جلسه دوم مینویسم درمورد صحبت با خداوند همونطوری که استاد گفتند من زمانی کهومیخواهم گله شکایت کنم به فارسی و خیلی راحت هرچی دلم میخواد میگم وگریه میکنم ناله میکنم ولی وقتی میخوام تشکر کنم یا با خدا صحبت کنم انرژی اون میاد که دلم میخواد با خداصحبت کنم میرم سراغ نمونه ها و نوشته ها دعا ها یا نماز به شکل عربی که نه میفهمم چی میگم یا اون حرف دلم نیست که میگم همون عبارات عربی را میخونم ذکر عربی میگم و صحبت میکنم ولی انرژی من هنوز هست تبدیل به یه شور وشوقی نمیشه تبدیل به امید نمیشه تبدیل به قدرت نمیشه و نمیشد یا من چیزی متوجه نمیشدم ولی الان وقتی میخوام صحبت کنم انگار یه دوست کنارم نشسته و باهاش صحبت میکنم 

      در مورد دیدگاهمنسبت به خدا من از بچگی همیشه نمیدونم چرا یا حالا به دلیل خانواده ام و سن پدرم و مادرم که اختلاف سنی داشتند به هم اهمیت نمیدادند یا به دلیل شرایط زندگی نامناسب یا نمیدنم به چه دلیل فکر میکردم در دنیا تنهای تنها هستم حتی خداهم منو نگاه نمیکنه خدا به من محل نمیزاره فکر میکردم در دنیا رها شده ام و باید با فقر با شرایط نامناسب زندگی کنم و هیچ گونه پیشرفتی نمیکنم یعنی صفر ولی میشنیدم که باید امیدوار باشم میشنیدم که روزگار بهتر میشه ولی باسختی باید خیلی سختی بکشیم خرج نکنیم خیلی با زحمت اوضاع عوض میشه ولی میدونستم روزگار بهتر میشه روی خوبش را میبینم ولی با سختی با تلاش فراوان با جان کندن همیشه احساس میکردم خدا فقط مشغول بقیه بندهاش هست من باید خیلی نماز بخونم ذکر بگم صبح زود بیدار بشم با یه عالمه خواب آلودگی صبح بیدار بشم در اون سردی هوا وضو بگیرم اطرافیانم همه نماز میخوندن در اون ساعات و منم باید نماز بخونم وگرنه خشم خدا شدیده 😔

      من وقتی۹سالم بود به سن تکلیف رسیده بودم خب نمیتونستم نماز بخونم بعضی وقت ها میخوندم بعضی وقت ها نمیخوندم ولی میشنیدم با کتک بچها را وادار به نماز میکنند من هرچی نمیخوندم در ذهنم خشم خدا دنبالم بود و خشم اطرافیانم و اذیت های اونها نماز میخوندم مورد تمسخر واقع میشدم با خجالت نماز میخوندم و در عین حال مسخره میشدم وقتی هم نماز میخوندم فکرم این بود که خدا الان میگه الان یادت افتاد بیای نماز بخونی حالا که کارت گیره امدی این فکرم هم باعث میشد نماز هم نخونم با خدا هم حرفی نزنم چون اون مشقول بقیه بود کاری به من نداشت 😭😭

      چقدر از خدای خودم دور شدم ولی اون ازرگ گردن به من نزدیکتر اون صدای من میشنید حماینم میکرد حفاظتم میکرد و هدایتم میکرد ولی در جهت افکار واحساسات من در جهت اون ذهنیت من ولی خدا بیشتر از اونیم که من فکر میکردم به من مهربان تر بود اون بیشتر هوام را داشت تا الان اینجا باشم من اون روز ها را دیدم لمس کردم تا ته ته ماجرا رفتم تا الان به دنبالش باشم پیداشکنم و ببینمش اون خدای بزرگی که من فکر میکردم مشغول بقیه هست اون از همه به من نزدیک تر بود صداش میکردم جوابم را میداد کارم که تموم میشد دوباره فراموشش میکردم تا دوباره رنجی به من برسه دوباره صداش کنم کارم همین شده بود الان هم همینطوره هر بار صداش کردم تو کجایی مگه منو نمیبینی پس کی میخوای تغیر بدی یا مقلب القلوب من حال خوب میخوام من تغیر به بهترین حال را میخوام پس کی کی مثل یو یو بودم یه روز تلاش هزار روز هیچی دوباره و دوباره تا حالا پمن میشنیدم که خدا قدرت داره ولی ایمان نداشتم که قدرت خدا میتونه زندگی من را نجات بده قدرت خدا فقط مال بقیه بود در ذهن من فقط در موقعی که خودم نمیتونستم کاری برای نجات خودم انجام بدم خودم را به اون میسپردن تا نجاتم بده  من شنیده بودم خودم باید زرنگ باشم گلیم خودم را خودم از آب بکشم من فهمیده بودم و تجربه کرده بودم در اطرافیانم که هر کسی باید جور خودش را بکشه و زحمتی برای دیگران فراهم نکنه ولی نمیشد و من یک انسان گناهکاری بودم که هیچ راهی هم برای رفتن و صحبت با خدا را نداشتم چون ازش دور بودم و قدرت و مهربانی و لطف اون را نمیدیدم و باور نداشتم در مورد سلامتی باورم در مورد قدرت خدا در سلامتی این بود که باور کرده بودم خداوند هر وقت میخواد بنده ای را از گناه پاک کنه خیلی باید بیماری بکشه بیماری گناهان انسانها را پاک میکنه من من باورم که بود و از بیماری و بیمار بودن این باور را داشتم در مدرد ثروت باورم این بود که هرچه فقیر تر باشی از گناهان پاک تر میشوی یا در مورد خودن غذا خوردن که هر چه غذا های متنوع نخوری و ساده زیست باشی مورد قبول خدا هست لباسهات تا پاره و دیگه نشه استفاده کنی تا حد مرگ بپوش وگرنه مورد قهر خدا واقع میشی و تو یک اسراف کاری و خدا اسراف کاران دوست ندارد من از خداوند فقط خشم خدا را بیشتر از مهربانی اش باور داشتم من در مورد خداوند سریع العجاب هست سریع درخواست بندگان را اجابت میکند ولی من باورم طوری بود که برای مستجاب شدن دعا باید خیلی تلاش کنی و التماس کنی و چون خداوند دوست دارد بندگان خیلی با او صحبت کنند دعایشان را دیر اجابت میکند هر چه بیشتر التماس کنی بهتر ولی منم از التماس خسته میشدم و امیدم را از دست میدا

       یَا مُقَلِّـبَ الْقُلُـوبِ وَ الْأَبْـصَارِ‌

      ای تغییر دهنده دل‌ها و دیده‏‌ها

      یَا مُـدَبِّـرَ اللَّیْـلِ وَ النَّـهَارِ

      ‌ای مدبر شب و روز

      یَا مُحَــوِّلَ الْحَـوْلِ وَ الْأَحْـوَالِ‌

      ای گرداننده سال و حالت‌ها

      حَـوِّلْ حَالَنَــا إِلَی أَحْسَـنِ الْحَـالِ

       بگردان حال ما را به نیکوترین حال

       خداوندا رب من الله مهربانم من را در راه شناخت خودت یاری کن که قدرتی بالاتر از تو نیست 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 0
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 320 کلمه

      سلام خدمت استاد بزرگوار آقای عطارروشن و دوستان هم مداری .

      عاشقانه دوستتون دارم، واز خداوند بسیار سپاسگزارم از آشنایی با شما

      اول اینکه بسیار خوشحال و سپاسگزارم از هدایتگری خدا ، چند روزی بود درباره خدا از خودش سوالاتی می پرسیدم ، که هدایتم کرد و با آقای رضا عطار روشن استاد گرامی در سایت دیگری آشنایم کرد .

      من این اتفاق و این آشنایی را پر از خیر و برکت احساس میکنم. 

      ازکودکی صحبتهایی که درباره ی خدا شنیدم:

      در مورد سلامتی :

      هر کی مریض میشه ، گناهاش بخشیده میشه ، با بیماری خدا گناهان ما رو میبخشه. وووووو

      در مورد پول ،گفتند که اگه خدا به آدم پول و ثروت زیاد بده ، از جای دیگه ای بهش آسیب میزنه ، نمیشه هم خدا رو داشت ، هم خرما رو. 

      اگه پولدار بشی از راه خدا دور میشی ….

      خدا قدرتمنده، خیلی خوب و سریع مچ گیری میکنه و خیلی هم خوب تنبیه میکنه ، کسی هم زورش بخدا نمیرسه .

      خدا بسیار تیز بینه ، هر جایی هر اشتباهی انجام بدی میبینه. 

      اگه میخوای عمل صالح انجام بدی و با خدا ارتباط بگیری فقط با نماز میتونی .

      گفتند :تقوی یعنی ترسیدن از خدا 

      خدا اینجاست ، خدا اونجاست ، خدا همه جاست،برای زدن ، برای تنبیه ، برای مچ گیری …..

      من خودم به شخصه : مهربونی خدا رو در زندگیم لمس کردم .

      من خدارو توی زندگیم دیدم .

      من دستهای خدارو در زندگیم دیدم .

      چجوری بگم که خدارو نشناختم،که شناختمش .

      چجوری بگم که شناختمش،که نشناختمش. 

      من از صحبتهای استاداینطور یاد گرفتم :

      خداوند نعمتهایش را بر اساس احساس ها و باورهای من به من عنایت میکند، باورها و احساس خوب من در هر حوزه ای از زندگیم ، اعم از مالی ، معنوی ، سلامتی ، روابط عاطفی و اجتماعی، جذب نعمتهای خوب الهی را برای من به ارمغان می آورد. زندگیتان سرشار از عشق و نور و احساس خدا باشه .                              

              

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 0
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 478 کلمه

      بنام خداوند هدایت گر 

      سلام خدمت شما استاد عزیزم و هم فرکانسی های دوست داشتنی 

      من از بچگی خدا رو یه انسان خیلی قوی و عصبانی که تک تک کارهای منو زیر نظر داره کوچکترین خطایی بکنی دیگه تمام، حسابت رو میرسه،بخاطر همین اگه خطایی ازم سر می‌زد دیگه هرگز نمی تونستم خودم رو ببخشم و عزت نفس خیلی پایینی داشتم، و یکی از باورهای که در مورد خدا داشتم و در واقع بهم گفته بودند این بود که خدا به هرکس دوست داشته باشه و به هراندازه دلش بخواد ثروت میده پس بیخود و بی جهت خودت رو به آب و آتیش نزن، یکی از باورهای که در مورد ثروت شنیده بودم این بود که حضرت نوح نهصد سال عمر کرده و زمانی که عزرائیل می‌خواسته جونش رو بگیره توی یک کپر بوده، عزرائیل بهش میگه ای نوح تو نهصد  سال از خدا عمر گرفتی اگر توی این نهصد سال روزی یک خشت روی هم می گذاشتی الان بزرگترین کاخ دنیا را داشتی نوح به عزرائیل می گوید اگر می دانستم عمرم اینقدر کوتاه ست همینک کپر را درست نمی کردم این داستان در واقع به ما می آموزد که ثروت هیچ فایده ای نداره، فقیر باشی خیلی بهتر از تلاش برای ثروتمند شدن هست،یکی دیگه از مواردی که شنیده بودم این بود که حضرت علی فرمودند هیچ ثروتی جمع نمی شود مگر اینکه حقی ضایع شود، یعنی اینکه همه انسان های ثروتمند با خوردن حق دیگران ثروتمند شدن، شنیده بودم که خداوند بخشنده ست مهربان ست ولی در واقع باتوجه به عزت نفس پایین نمی‌تونستم بپذیرم که خطایی که انجام دادم رو خداوند با توبه من می بخشه و سالها به اون خطا فکر میکردم و احساس گناه داشتم، شنیده بودم خداوند قدرتمند ست از باب اینکه چوبش بالای سرماست و حساب مارو میرسه، نه اینکه قدرتی که به ما کمک کنه،یا اینکه خداوند عادل ست ولی میگفتم این چه عدالتی ست به هرکس دوست داره ثروت میده به هرکس دوست داره گرفتاری و بدبختی!!! شنیده بودم که خداوند مهربان ست ولی میزان و معیار مهربانی خداوند رو نمی‌دونستم که به میزانی هست که هر خطایی رو ببخشه و کمک ما کنه، ما توی جامعه ای رشد کردیم که صفات خداوند رو خیلی خیلی کوچک برامون توصیف کردن و عذاب خداوند رو خیلی خیلی بزرگ، به همین جهت باورهای خوبی راجع خداوند نداریم، همه چیز از همه کس میخواهیم و انتظار داریم و روش حساب میکنیم الا روی خدا و کمکش، به هرحال خیلی خیلی خوشحالم و سپاسگزارم از خداوند که منو هدایت کرده به این سایت ارزشمند که از آموزه‌های استاد عزیزمون استفاده کنیم و این باورهای سیمانی مخرب رو پاک کنیم و باورهای خوب رو جایگزین کنیم و تک تک لحظه های زندگی مون رو خلق کنیم، امیدوارم که همه دوستان به این سطح از فرکانس برسند و لحظات فوق العاده عالی رو برای خودشون خلق کنند، در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار somi13700
      1401/11/22 23:25
      مدت عضویت: 1380 روز
      امتیاز کاربر: 8393 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 613 کلمه

      به نام خداوند جان و خرد

      سلام استاد گران قدر و دوستان متناسب 

      بعد از گوش دادن بیشتر از۵بار فایل و انجام تمرینات وکسب احساس خوب خیلی اشتیاق دارم و دقیقاً همین مورد برای من پیش میاد که در خوندن نظر دوستان یادم میاد و مینویسم گاهی هم ایده میگیرم وخیلی تاثیر گذار 

      خیلی موقع ها شده از سنگینی مشکلات و ضربه های مهلک توانی برام نمونه‌ دریک برهه از زمان پول نون نداشتم ولی هیچ وقت توکلم به خدا رو از دست ندادم وهمیشه موقع هایی که در جایی از زندگی گیر میکردم و خداوند بهم راه درست رو الهام میکرد و من در موقع عمل کردن بهش موفقیت کسب میکردم و ایمان داشتم که کار خداست 

      شده گاهی اوقات که آزمون داشتم و دخترم کوچیک بود 

      و من واقعاً وقت نمیکردم تا درسمو بخونم فقط ازته قلبم میگفتم خدایا کمکم کن ومن با نمره خیلی خوب قبول میشدم

       درحین رانندگی خیلی افراد ناشی از سر راهم درمیومدن که ویراژ میدادن و خلاصه شوخی میکردن چون خانوم هم هستم خواستن صدمه ای به خودم ماشینم بزنن و خدا خیلی جاها بوده خطر از بیخ گوشم رد شده 

      هرکه دراین بزم مقرب تراست جام بلا بیشترش میدهند

      همین یه جمله ای که شنیدم فکر کنم دلیلی برای تمام مشکلات من هست

      یعنی اگه مشکل نداشته باشم ی جای کار ایراد داره

      اگه من مشکلاتم زیاد باشه درواقع به خدا نزدیکتر هستم

      نمیتونم باور کنم دقیقاً راست میگین و همه ی باورهای من هستن که نقشه زندگی منو ترسیم میکنه

      اختلاف بین فکر و اعتقاد و اطلاعات و باور

      چرا من نگاهم به خداوند فقط درحد درخواست های کوچیک در صورتی که خدای دوجهان دوعالم 

       در قرآن جور دیگه ای مارو معرفی کرده و من نمیتونم اونجوری باشم واقعاً من چرا بهش فکر نکرده بودم چرا من ازخوندن نماز هیچ لذتی نمیبرم دقیقاً همش برمیگرده به شناختم و عملم و ایمانم

      اگه من بترسم و به سمتش برم که فایده ای نداره

      درزمان حضرت موسی (ع) 

      وقتی خداوند به حضرت موسی گفته زمین دراختیار توست 

      و اونم گفته ای زمین قارون رو بکش 

      قارون چقدر التماس کرده که ای موسی منو ببخش 

      و خداوند گفته اگه قارون یکبار به من میگفت خدایا منو ببخش همون موقع میبخشیدمش

      پس اشکال از عدالت خدا ،جهان ،افراد نیست

      اشکال ازمن، من با اطمینان نمیتونم درخواست کنم

       داستان ثروت حضرت سلیمان ع 

      وقتی همه انسان ها درروز محشر به نزد خداوند برای ورود به بهشت دعوت میشوند شنیدم آخرین نفری که از پیامبران وارد بهشت میشه حضرت سلیمان چرا چون انقد ثروتش زیاد بوده که باید برای تک تکش جواب پس بده

      خداوند توقرآن میگه

      هرکسی در ماه رمضان مریض بشه و روزه ش رو نخوره حرام

      هرکسی در راه یا مسافرتی هست اشکالی نداره روزه خواری کنه چون من راضی نیستم که بنده من سختی بکشه و هروقت که راحت بود بعدا روزه بگیره

       پس چقدر خدا ما بنده هاش رو دوست داره 

      ولی من چرا اینقدر درشناخت پروردگاری که منو خلق کرده ضعیف هستم یا غافلم

      صد درصد استاد و صالحان وارثان زمین اند

      ومن خوشحالم که اینجا هستم تا یک مسیر دیگه با طعم خدا ادامه بدم

      و موفقیت هایی که میدونم فراتر از انتظارم هست

      کسب میکنم 

      بی‌نهایت خوشحالم و موبه مو هرچقدر تکرار لازمه انجام میدم ومن متعهد هستم تا دقیق به برنامه هایی که گفتید عمل کنم

       همون‌طور که الان در مسیر تناسب گام اصلی و پیاده روی موثر هستم و من هربار شگفت زده میشم چون هم فایل و تمرینات شگفت انگیز و هم موفقیت هایی که کسب میکنم

      خیلی جاها میشه نمیدونم چرا حالم گرفته است فکرم خراب و من نه دلیل اون رو میدونم نه راه حل چیه

      وقتی میام اینجا و کلی اطلاعات جدید یادمیگیرم تازه میگم عه من که حالم خوب شد

      واین اتفاقی نیست همه چیز حکمت داره و من سپاسگزارم خدایی رو که منو به این سمت هدایت کرد و من از گفته هاتون بی نهایت لذت میبرم

      خیلی خوشحالم وممنونم استاد 🌼✨ 

      عاشقتونم ❤️❤️

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 0
      محتوای دیدگاه: 264 کلمه

      به نام خدا

      صادقانه از شما استاد عزیز سپاسگزاری میکنم❤

      چندتا از کامنت دوستان خوندم مطالب خوبی در انها بود ولی غلط املایی زیادی هم دوستان داشتند. 

      اما در مورد تمرین اول. خب مسلما خیلی از صفات خوب خدا را شنیدم مثلا خدا بزرگه، خدا رزاقه، خدا کریمه و…. 

      اما یجایی هم شنیدم که خدا ب تمام اعمالت اگاه.  پوستت میکنه. یا زندگی مثل حرکت کردن روی لبه تیغه خیلی باید حواست به خودت باشه و رنه اتش جهنم در انتظاره. 

      از اینها ک بگذریم از همون کودکی من خودم کوچیکتر از دیگران میدیم در شرایطی بزرگ شدم که به هیچ عنوان اعتماد به نفس نداشتم و این مسله تا همین الانم با من است. احساس میکنم که بله خدا منو خلق کرده ولی همین قدر لیاقت من هست بهم میرسونه نه بیشتر

      مثلا همین وضعیت مالی لیاقت منه. همین همسر. همین ماشین همین خونه همین ارتباطات و…. اما میدونم که لیاقت و بزرگی خدا بی نهایت هست

      خیلی در دورهای متفاوت شرکت کردم خیلی برای موفقیت تلاش کردم نتایجی هم گرفتم اما مسله اعتماد ب نفس و باور خداوند هرگز در خودم حل نکردم. 

      در مورد تمرین دوم. باور دارم که خدا منو دوست داره که شخصیت های مثل شما، عباس منش، امیرشریفی را در مسیر من میندازه میخواد از همه لحاظ زندگی من خیلی بهبود بده. وقتی شما سرگذشت خودت در سایت عباس منش گفتی، گذشته ما تقریبا بهم شبیه همان طور که خدا شمارا دوست داشت هدایت کرد منهم هدایت میکنه

      ودرهای نعمت بیشتر بیشتر ب روی من باز میکنه

      درانتهااز خود آفریدگار و از شما سپاسگزارم و من هم نتیجه باورهایم را میبینم

      با آرزوی سلامتی برای شما و دوستان عزیزم❤

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 0
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 775 کلمه

      سلام خدمت استاد عزیز و همراهان گرامی امیدوارم که حال دلتون عالی باشه

      قبل از انجام تمرین این جلسه،میخوام درمورد نتایجی که توی این دوروز کسب کردم و نحوه عملکردم توضیح بدم.دیروز که روز اول شروع من در دوره بود با تعهد بسیار و حتی زمان زیادی که به دوره اختصاص دادم،حال و انرژی عالی ای داشتم،طوری که درخونه یک تنشی ایجاد شد و من سریع به اتاقم اومدم و یکی دو دوتا سودوکو حل کردم و بعدش شروع کردم تمرین دیروز رو توی سایت انجام دادم و به طرز معجزه آسایی یکی از عزیزانم بهم زنگ زد که بیا بریم بیرون و حدود 4 ساعت ازون فضای پرتنش دور بودم و اتفاقا خیلی هم بهم خوش گذشت و دقیقا همزمان به دوتا از اهدافی که توی جلسه اول نوشتم،رسیدم.

      اولیش این بود که بدون ترس رانندگی کنم و اتفاقا من دیروز خودم رانندگی کردم بااینکه همیشه از اون تایم و اون مسیر و ترافیک اجتناب میکردم حتی پدر و مادرمم موافق نبودن که برم ،ولی من باتوکل به خدا به دل ترسم رفتم

      هدف دومم این بود که پنجشنبه هارو با دوستام برم بیرون و کلی خوش بگذرونیم و دقیقا همین اتفاق در بهترین شرایط برام رخ داد.

      هدف دیگه ای که داشتم این بود که صبح زود بیداربشم  و دیشب بااینکه دیر برگشتم و بعید میدونستم که زود بیداربشم(و به کلاسم نمیرسیدم)اما شب به خدا سپردم که خدایا من میدونم باید صبح زود بیداربشم و درحالت عادی نمیتونم وکلاسمم مهمه و باید حتما برم پس تو خودت منو بیدار کن و صبح که بیدار شدم صدای آلارم گوشی رو قطع کردم و خوابیدم اما دو دقیقه بعد انقدر صدای پرنده میومد که نتونستم بخوابم و من خدارو در اون پرنده دیدم که داره بیدارم میکنه.

      خلاصه بگم بازم خودم ماشین برداشتم و با حال خوب و سرحال رفتم کلاس.

      توی فضایی هستم که  تنش ها اذیتم میکنه که این خودش تضاد پیش اومده موقت هست و من یهویی به خودم اومدم و دیدم توجهم روی تضاده و داره ذهنمو درگیر و حالم رو بد میکنه برای همین شروع کردم فایل گوش دادن و ادامه تمرین  رو انجام دادن و به نحوی تونستم ذخنمو کنترل کنم انشالله که خدا پاداش هارو میرسونه و به مدار بهتری هدایتم میکنه من قدم خودم رو برداشتم.

      اما در مورد تمرین امروز که چه دیدگاهی نسبت به خدا داریم؟

      راستش اگه برگردم بخه گذشتم همیشه دنبال جلب ترحم بودم چون فکر میکردم خدا هم مثل آدما احساس داره و برای هرکسی که بیشتر مظلوم واقع بشه نگاه ویژه تری خواهد داشت بماند که با این دیدگاه ناخواسته چه بلاهایی از جمله بیماری خیلی سختی در 15سالگی رو برای خودم ایجاد کردم و همیشه فکر میکردم و شنیده بودم که خدا هرکیو بیشتر دوس داره بیشتر عذابش میده و در آخرت جایگاه بهتری خواهد داشت…

      الان نگاهم به خدا عوض شده حداقل به صورت تئوری میگم خدا قدرت مطلقه ،با خدا باشی میتونی ،خدا روزی رسونه و خدا بسیار مهربونه 

      نسبت به اینکه خدا دوست منه تقریبا باور خوبی پیدا کردم جوری که خیلی توی دلم با لفظ صمیمی باهاش صحبت میکنم ولی نسبت به رزاق بودن و قدرتش باور ندارم با اینکه به زبون میگم ولی دروغ چرا؟اگه یه آدم بهم وعده کار بده بیشتر امیدوارم و باور میکنم تا اینکه بگم خدا روزی رسون منه پس برای من کار هم جور میکنه…

      البته یه دلیل بزرگشم اینه که خودم رو لایق نمیدونم .میگم اوکی خدا روزی رسونه و حتی به اون خرچنگ توی دریا و اون مار توی صحرا هم روزی میرسونه یا اینکه هیچ برگی بدون اذن خدا نمیفته یا اینکه خدایی که تمام قدرت جهان و کهکشانها دستشه و همه چیز رو مدیریت میکنه قدرت اداره زندگی من به بهترین نحو رو هم داره اما اما اما من انقدری لیاقت ندارم  برای همینم روابطم اونطوری که میخوام نیست، برای همینم اوضاع اقتصادیم اون چیزی که باید نیست(البته از حق نگذریم خیلی دستاوردهای بزرگی داشتم و حتی ازنظر اقتصادی هم خیلی از هم سن و سالای خودم موفقترم و در زمینه های دیگم خیلی تغییر کردم ولی انساسن فراموشکاره و به همون نسبت توقع خودش از خودش بالاتر میره و شاید  دلیلش اینه که موفقتهام به چشمم نمیاد اما در شرایط فعلی اگه بخوام قضاوت کنم نشون بی ایمانی به خدارو در زندگیم میبینم و اصلا حال و روز فعلی و وضع زندگیم رو در حد یه انسان باایمانی که با خداست و زندگیش روی رواله نمیبینم)

      من با همه وجودم میپذیرم که در این زمینه داغونم و اونقدری که باید به خدا ایمان ندارم.و الان در خلال این صحبتا متوجه شدم بزرگترین هدفم از شرکت در این دوره ارتباط بهترم به خدا وایمان بیشترم به اونه

      متشکرم از شما استاد عزیز وو بزرگوار که دست خدا برای رسوندن این آگاهی ها به ما شدید به امید پیشرفت روزافزون

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریماه فقری
      1401/11/09 00:07
      مدت عضویت: 1200 روز
      امتیاز کاربر: 11535 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,097 کلمه

      سلام 

      چقدر هیجان دارم بابت نوشتن این کامنت چ این برام خیلی جالبه چون همیشه به زور خودمو مجبور میکنم کامنت بنویسم و وسطای کامنت هیجان زده میشم اما الان از همین الان هیجان دارم 

      خسلی باورهای زیادی توی ذهنم از خدا دارم اما اگه بخام یکی از اونها که این چندوقته باهاش درگیر بودم را بگم اینه که من خیلی وقت بود حس گمشدگی داشتم و احساس میکردم که اصلا هدفی ندارم و علاقه ای ندارم و این داستانها و از خدا خواسته بودن که این حس را برطرف کنه و به من مسیری که من واقعا ازش لذت میبرم را نشونم بده از وقتی رفتم دانشگاه فهمیدم که چقدر به رشتم علاقه دارم میزان ذوق و شوقی که من در ارتباط با فیلم ساختن دارم توی هیچ کار دیگه ای ندارم و این اتفاق که بالاخر من بعد از چندسال علافه ی واقعیمو پیدا کردن و تونستم مطمعن بشم که دقیقا به چه چیزی و به چجور شغلهایی علاقمند هستم خیلی اتفاق مثبتی بود و من طی چند ماه اخیر فهمیدم که واقعا یه هنرمند واقعی ام و از خداوند بابت اینکه این همه خلاقیتی که در وجودم هست سپاسگزارم 

      اولش گفتم از یکی از مشکلاتم که با کمک خدا حل شده بنویسم و بعد به سوال اصلی جواب بدم 

      خب من مثلا میگم که خداوند کمک میکنه خداوند بر همه کاری توانمنده خداوند رزاقه ولی اصلا باور ندارم که میتونم فیلمساز شم و هرباری که به این فکر میکنم که فیلمی میسازم که میره روی پرده و میتونه یه تاثیری توی زندگی افراد دیگه ایجاد کنه اصلا خیلی به نظرم غیرممکن بیاد 

      همش احساس میکنم که اره من توانمندی ساخت یه فیلم را دارم ولی مگه با این قیمتا میشه دبگه فیلم ساخت اجاره یه دوربین روزی خداتومنه بعد من یه دختر تک و تنها تهیه کننده از کجا پیدا کنم من چجوری پاشم برم دفتر تجهیزات سینمایی من از کجا فیلمنامه خوب بیارم من از کجا فیلمبردار خوب بیارم و اصلا گیریم فیلمو ساختم مگه کدوم جشنواره فیلم منو قبول میکنه 

      درسته میگم خدا رزاقه ولی باور ندارم که اون میزان پولی که برای ساخت یه فیلم خوب نیاز دارمو بهم میده 

      درسته میگم خدا هوای منو داره و هر ادمی که سرراهم قرار میده برای خوبی منه ولی باور ندارم که براحتی یه دفتر تجهیزات خوب پیدا کنم باور ندارم که براحتی فیلمبردار خوب پیدا کنم باور ندارم که میتونم قوی باشم و از پس اتفاقاا جانبی یه فیلم بربیام 

      از بچگی به من گفتند که دنیا حای خطرناکیه 

      درسته میگفتن خدا مراقبته ولی اگه یکبار میگفتن خدا مراقبته هزار بار میگفتن مراقب باش از کسی شکلات نگیری درو برای کسی باز نکنی 

      حتی تا هفده سالگی به من میگفتند درچ برای غریبه باز نکنی دیگه نمیدونم سوار ماشین غریبه نشی سوار تاکسی که ارم نداره نشی 

      اوکی شاید همه اینها جنبه احتیاط داشته باشه ول به اندازه همون جنبه احتیاط هم باید یاداوری بشه نه به اندازه موضوع حیاتی

      خلاصه که از همه چیز میترسم 

      به زبون میگم خدا مراقبمه 

      ولی از پلیس میترسم از استاد دانشگاه میترسم از پسرای دانشگاه میترسم حتی از دخترای دانشگاه میترسم از سوپر سرکوچه 

      جالبیش اینه که با وجود اینهمه ترس همه کاری هم میکنم

      تنها زندگی میکنم تنها بیرون میرم خرید میکنم میرم دفتر تجهیزات سینمایی با بچه های دانشگاه میرم بیرون ولی همش یکی تو سرم داره میگه مراقب باش مراقب باش همش در حالت اماده باشم انگار 

      قراره یکی هر لحظه به من حمله کنه 

      در رابطه با پول هم همینطور 

      مثلا همیشه گفته ام که خدا نه نداره نه گدا ازش بخواه تا بهت بده 

      خدایی هم تا حالا هرچی خاستم را بهم داده ولی مثلا فکر میکنم امکان اینکه خودم بتونم پول دربیارم نیست امکان اینکه خودم اجاره خونمو بدم بجای بابام نیست همش فکر میکنم و میگم خدا رزاقه ولی باور ندارم که خدا کسب و کار منم رشد میده جوری که راحت فیلم بسازم جوری که راحت زندگی کنم 

      مثلا درباره روابط عاطفی که حتی به زبون هم باورهای درستی ندارم 

      از بس که از بچگی تو ذهنم گفتن وای گناهه وای دوست شدن با یه پسر خیلی بده 

      جالبه که هیچوقت حرفهاشون را باور نداشتم ولی‌ مثل اینکه باور دارم 😂

      مثلا به خدا میگم من یه رابطه عاطفی سالم میخذم ولی بعد میگم بروبابا مگه تو این دوره زمونه پسر خوب پیدا میشه بعد میگم مگه میشه که کسی شمست عشقی نخوره بالاخره همه شکست عشقی میخورن با خودم میگم که خدا منو در زمان خودش وارد یه رابطه عاطفی سالم و مناسب می‌کنه ولی باورش ندارم ولی فکر میکنم خودم باید تلاش کنم تا رابطه عاطفی پیدا کنم و نمیدونم چرا توی ذهنم دوست شدن با یه جنس مخالف انقدر کار سختیه چه برسه به وارد رابطه شدن 

      اون چیزی که گفتم همواره میگه مراقب باش مراقب باش مراقب باش در زمانهایی که بخام با یه پسر حرف بزنم صداش چندین برابر بلند میشه و با سرعت بیشتری میگه 

      در صورتیکه یبار به تراپیستم گفتم اره رفتیم باهم کافه و بهم گفت دیدی گازت که نگرفت 

      و بعد با خودم گفتم واقعا چرا من انقدر میترسم واقعا آدما چیکار میتونن بکنن که من انقدر میترسم مگه نمیگم خدا مراقبمه مگه نمیگم برگ از درخت بدون اذن خدا نمیوفته پس چرا نمیتونم مطمعن باشم که کسی هم به من آسیبی نمیرسونه 

      فعلا این باورها توی ذهنم اومدند که بنویسمشون احساس میکنم یکم درهم برهم شد نوشته هام ولی میخاستم هرچی میاد را بنویسم و ادیت اصلاحی نزنم 

      از تجربه دوره های دیگم اگه بخام بگم خب من اخرای دوره ورود به سرزمین لاغرها هستم و با افتخار باید بگم که من وارد سرزمین لاغر ها شده ام و این خیلی جذابه 

      و یعد از دیدن دوره ی برنامه ریزی ذهن برای ورزش من بعد از 18 سال ورزش مورد علاقمو پیدا کردم و از ورزش کردنم لذت میبرم جوری که به دلایلی نتونستم سه ماه ورزش کنم و در طول سه ماه همش دلتنگ ورزش کردن میشدم منی که از ورزش کردن متنفرم از دهنم نمیوفتاد هفته پیش هرجوری که بود رفتم باشگاه و دوباره ورزش کردنمو شروع کردم 

      خلاصه که استاد دوره هاتون معجزه میکنه و من میدونم که حضور شما و این سایت توی زندگی من در واقع یکی از رزق های خفن خدا توی زندگی منه و همونطوری که از خدا هواستم لاغر شم و مسیرشو جلو پام گذاشت و کمکم کرد تا بهش برسم

      همونطوری که ازش خواستم که مستقل از خانواده زندگی کنم و برام رقم زد 

      همونطور که ازش خاستم علاقمو بهم نشون بده و نشونم داد 

      همونطورم ازش میخام که درآمد زیاد داسته باشم و بهم راهشو نشون میده و کمکم میکنه بهش برسم 

      همونطورم ازش میخام که وارد یه رابطه عاطفی خوب و سالم بشم و مطمعنم خدا بهم کمک میکنه که بهش برسم 

      فقط کافیه ادامه بدم چون این دوره قطعا یکی از هدایتهای خداوند به منه برای رسیدن به خواسته هام 

      خدایا شکرت

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 6903 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,258 کلمه

      نسترن 

      سلام استاد جان من و دوستای عزیز هم مسیرم 

      هرروزی که از شروع من از این دوره میگذره ذوق من بیشتر میشه برای اینکه بفهمم حقیقت چیه دلم میخواد کامنت بذارم مثل دفتر مشق دوران ابتداییم شده هم احساس میکنم رو خودم تاثیر میذاره هم میدونم به بقیه دوستام کمک میشه چون خودم بارها از خوندن کامنتای بچه ها ایده گرفتم

      بریم سراغ اصل مطلب 

      تفاوت و شباهت اطلاعات من از خدا با نتیجه من از این اطلاعات چی بوده ؟

      من از بچگی تا دوران دبیرستان یعنی فک کنم 17 سالگی تو تمام دوران محرم و رمضان میرفتم مصلی نزدیک خونمون و یادمه 

      همش میشنیدم خدایا مریض مارو شفا بده و خودمم دیگه همش میگفتم خدا شفا میده خدا نجاتش بده خدا کمکمون کنه 

      اما وقتی به چند سال اخیر زندگیم نگاه میکنم من تو سن 22 سالگی تقریبا هرروز دارم یه قرص میخورم یه روز معدمه یه روز سرمه یه روز چشممه یه روز گردن و کمرمه و من دائم مریضم و این یعنی من برای سلامتی خدارو هیچ میبینم 

      جالب اینه یکی از باورای من اینه که من سرمانمیخورم حتی اگه نزدیک فرد بیمار برم نمیترسم اصلا حتی دوران کرونا و الان که دائم با مترو میرم میام اصلا ماسک نمیزنم چون مهم نیست واسم و میگم خدا مراقبمه دور من یه پوششی هست که نمیذاره بیماری به من برسه و سریع خوب میشم و واقعا ام همین بوده من تو این 4 سال شاید 4 بار سرماخوردم و سریع خوب شدم و الانم با ارامش تو شلوغیای مترو میرم درحالی که پدر من که همراهم میاد همش بهم میگه ماسک بزن خطرناکه مریضی زیاده مردم الودن و …

      اما من واسم مهم نیست جالب اینجاست که این نیرورو از بیرون قبول دارم ولی درون خودم قبول ندارم انگار و همین الان که نوشتم فهمیدم 

      من باور دارم خدا نمیذاره بیماره بهم برسه و و مثلا کرونا نگیرم ولی باور ندارم میتونه مشکل دیسک گردن منو خوب کنه 

      خیلی جالبه واسه خودم که دقیقا ام دارم دو تا نتیجه متفاوت میگیرم تو این موضوع !!!!!!!!!

      تو یکیش انقدر نترسم و ایمان دارم تو یکیش دائم دارم قرص میخورم چون ایمان ندارم خودش میتونه درست شه 

      مگه واسه خدا کرونا و درد کمر فرق داره ؟!!!!!!

      پس چرا واسه من فرق داره اخه ؟!!!!!!!!

      خودم متعجبم الان …

      راستش این کامنت یه جورایی یکم سخته چون ادم احساس میکنه گند زده به زندگیش ولی اشکال نداره

       مینویسم که یادم بمونه کجا بودم و به کجا ر سیدم …

      ————————————————————————————————————————————————————–

      من هیچوقت یادم نمیاد درمورد رابطه خوب چه رابطه عاطفی چه رابطه بین دوست و اقوام و …شنیده باشم که تو این موردم خدا دستش تو کاره 

      یعنی نشنیدم خدا روابط خوب رو بوجود میاره 

      اما از یه زمانی به بعد یعنی حدودا دوسال پیش که کم کم شروع کردم رو روابط کار کردن و اندازه یه قطره از اقیانوس باورم کردم که خدا ادمای خوب سرراه من قرار میده دونه دونه اون انسانای فوق العاده اومدن مخصوصا تو زمینه دوستی منی که شاید 3 تا دوست بیشتر نداشتم با کلی دوست شاد و بگو بخندوعالی اشنا شدم یکیشون که اصلا انقدر منو دوست داشت و داره یعنی معرفتو برای من تموم کرد و من زمانی که وارد رشته معماری شدم چون هنرستان نرفته بودم هیچی بلد نبودم و دقیقا یک شب قبل اینکه من برم دانشگاه ثبت نام کنم با همین دوستم ارتباطمون شروع شد و باور نمیکنید چقدرررر کمکم کرد چقدر منو راهنمایی کرد چقدر بهم چیز یاد داد و هنوزم که هنوزه از خدا و از خودش سپاس گذاری میکنم هنوزم اگه کمکی ازش بخوام با جون و دل انجام میده بدون هیچ چشم داشتی و این لطف خدای منه 

      بعد این دوستم دانشگاه که حضوری شد بعد دوران کرونا اصلا یه دنیای جدید تو روابط برای من باز شد و من از خدا خواستم دوستای خوب سرراهم قرار  بده که به پیشرفت من کمک کنن و منی که شماره یه پسر تو گوشیم نداشتم واصلا از ارتباط با پسرا میترسیدم رسید به جایی که هفته پیش وقتی لیست تماسامو چک کردم 10 تای اول همه پسر بودن و اینایی که دارم میگم ما واقعا باهم خوش میگذرونیما هم با دوستای دخترم هم پسرم 

      یکی از دوستام که اصلا هر دفعه منو میرسونه تا یه جایی بعد خودش میره خونشون یعنی هم مسیریم باهم و این خواسته رو من از خدا داشتم و خدا اجابتش کرد میخوام بگم من اون جمع دوستانه و خنده های قشنگو و رابطه سالم با دوستامو که از خدا خواسته بودم بهش رسیدم و ایم ارزو زمانی شکل گرفت که من سریال فرندزو دیدم که فوق العاده بود اگرچه هنوزم تو روابط مشکل دارم مخصوصا رابطه عاطفی اما این نشون میده من ایمانمو تو رابطه عاطفی باید بیشتر کنم و همونطور که تو رابطه با دوستام عمل کردم اینجاام عمل کنم و خیلی چیزارو به خدا بسپارم و راحت بگذرم 

      خدا دوستای پسری سر راه من قرار داد که واقعا به من درس زندگی دادن و هنوزم هستن نمیتونم مقدارتغییر خودم تو این موردو اندازه بذارم 

      من از منفی بینهایت تو رابطه با پسرا رسیدم تازه به مثبت 10 و خیلی خیلی کار دارم هنوز ولی خدارو شاکرم که هدایتم کرد و همچنان داره هدایتم میکنه من عاشقتم خدای خوب من …

      ————————————————————————————————————————————————–

      من میگم خدا رزاقه من میگم خدا قدرتمنده میگم خدای اسمان و زمین و میگم خدا محافظ منه

      اما چند ساله دنباله کارم و هیچ درامدی ندارم درسته سنم کمه ولی این اصلا دلیل نمیشه

      من به صراحت میگم الان شاید 1 درصدم الان باور ندارم که رزقو خدا میده و هر موقع ام درخواستی از پدرم دارم با شرمندگیه انگار و دلم میخواد سریع برم کار کنم که جبران کنم 

      این یعنی من خیلی کم به قدرتمند بودن خدا تو ثروت اعتماد دارم خیلیی کم چون حقوقی ندارم 

      اون یه ذره که اعتماد دارم باعث شد همین دیروز برم سر کاری که حقوق نداره اما کلی چیز جدید میتونم یادبگیرم درمورد رشتم و کاراموزم

       و همه چی برای قرار گرفتن من تو اون فضا مهیا شد 

      و انقدر مدیر اونجا ادم متشخص و محترمیه و استاد دانشگاه بوده و کلی کار حرفه ای انجام داده 

      دیروز با اینکه اولین روز کاراموزی من بود واسه خودش که چای ریخت واسه منم ریخت  و اورد و من واقعا خدارو سپاس گذارم

       حتی گفت مثل دختر خودم میمونی مگه چه فرقی داری و کلی درمورد معماری و متخصص شدن و … حرف زدیم 

      من نمیدونم ته این نقطه شروع چیه مرحله بعدی چیه ولی میخوام از اون نسترن بی ایمان به قدرت و ثروت خدا جدا شم و اولین قدمو برداشتم

       و امید ته قلبمه که راهم درسته راهم با خداست …

      ————————————————————————————————————————————————

      مهمترین  و بیشترین چیزی ک همیشه به بقیه گفتم و تو ذهنم مرور میشه موقع مشکلات اینه که خدا درستش میکنه غصه نخور اروم باش

      اما من تو 80 درصد مواقع زندگیم اروم نیستم و و خیلی از مواقع تظاهر میکنم که ارومم 

      درواقع اون ارامشو ندارم و چون خیلی کوچولو طعم شیرین ارامشو چشیدم همون باعث شد که من سمت این دوره بیام 

      من باورم به اینکه خداهست ضعیفه به اینکه خداکافیه به اینکه با یاد خدا دلها ارام میگیرد 

      من بیشترین چیزی که الان میخوام ارامشه و اصلا بروز نمیدم که چقدر یه موقع هایی دروم اشوبه ولی خودم میدونم نگرانم از خیلی چیزا 

      با اینکه خیلی بهتر شدم و تو برخورد با مسئله ای که 7 ماه پیش خورد شدم الان مسئله مشابه اون پیش اومد و من واقعا پیشرفت کردم 

      اما بازم اروم نیستم و این ارامش فقط با خدا تامین میشه من فقط اونو میخوام 

      ——————————————————————–

      واقعا خداروسپاس گذارم که منو هدایت کرد وارد این دوره شم و استاد جانم از شماام خیلی سپاس گذارم 

      مشقای امروزمو نوشتم 

      امیدوارم دل هممون پر از نور الهی شه …

      الان  گوشیمو چک کردم ساعت 9 ونیمه حدودا و 10 دیقه پیش موقعی که داشتم کامنت مینوشتم واسم یه اس ام اس اومده که واستون مینویسم 

      صبور باش معجزه خدا نزدیک است …

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 15 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار فریماه فقری
        1401/11/08 23:39
        مدت عضویت: 1200 روز
        امتیاز کاربر: 11535 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
        محتوای دیدگاه: 31 کلمه

        نسترن عزیز 

        خیلی خیلی از خوندن کامنتت لذت بردم دغدغه هات خیلی مشابه به دغدغه های من بود و کامنتت واقعا لبخند روی لبم آورد امیدوارم که بهترینها سر راهت قرار بگیره 

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار طاهره فروغی
      1401/10/17 19:57
      مدت عضویت: 979 روز
      امتیاز کاربر: 35027 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,019 کلمه

      سلام خدای مهربونم 

      خدایا سپاس که مرا هدایت کردی و در این مسیر حمایتم میکنی 

      سلام استاد عزیزو دوستان خوبم 

      خداوند در قران به قلم قسم خورد و انچه مینویسد 

      نوشتن خیلی مهمه و تاثیر خیلی زیادی داره نوشتن خیلی قدرتمند است 

      خداوند یک زبان مشخص رو بلد نیست برخلاف اموزشهای ما که فقط عربی بگم تا خدا خواسته هایم رو مستجاب کنه  و میترسیدیم که اگر اشتباه بخونیم برای همینه که دعامون مستجاب نمیشه 

      من همیشه فکر میکردم که مشکلاتم برای ابنه که درست عربی نمیخونم 

      تنها کشوری هستیم که زبونون فارسیه و زبون صحبت با خدا عربیه و وقتی متوجه نمیشیم که چی میگیم چطور میخوایم با تدا ارتباط بگیریم من همیشه تصمیم میگرفتم هم عربی بخونم و هم به ترجمش فکر کنم و چند ثانیه بود و یا اگر بیشتر بود رکعت ها رو اشتباه میکردم 

      و بعدش باز عربی میخوندم و حواسم بود رکعتها رو اشتباه نکنم و در نماز به تنها چیزی که فکر نمیکردم ارتباط با خدا و وجود خدا بود 

      ما از عبادتهامون دنبال ارامش بودیم ولی من به این ارامش در طول زندگیم نرسیدم چون نمیفهمیدم که چی میگم و چی میخوام نتونستمخوب ارتباط بر قرار کنم و به ارامش برسم وگرنه که خدا هست 

      تا وقتی ندونم که چی میگم نتیجه ای هم نمیگیرم 

      من کلاس ژاپنی که برم هیچی نمیفهمم نسبت به کسی که زبان ژاپنی بلده 

      من وقتی نمیدونم به خدا چی میگم چیزی هم دریافت نمیکنم 

      از وقتی اومدم به این دوره خدا رو در کنارم حس میکنم یه حالتیه که  به یک تکیه گاه محکم تکیه کردم و پشتم رو خالی نمیکنه و منو دوست داره 

      خداوند همت زبانها رو بلده اصلا زبان خداوند رو محدود میکنه  و در صورتی که خداوند محدود نیست و نامحدود است 

      احساس ماست که ارتباط ما با خداوند رو مشخص میکنه 

      این احساس منه که خداوند درک میکنه 

      بزرگترین مشکل انسانها اینه که فکرشون با باورشون با  عملشون در مورد خداوند متفاوته 

      ما از بچگی شنیدیم که خدا رزاقه ولی زمانی که در تنگنا قرار یگیریم در درجه اخر به خدا فکر م میکنیم و خیلی کارها انجام نمیدیم مثلا از ترس اقتصاد و جامعه بچه دار نمیشیم 

      ایمان به خدا نتیجش احساس خوب و شادی و سلامتی باشه 

      ولی دیدم کسایی و یا خودم قبلا دم از ایمان میزدم و خیلی خودم رو معذب میکردم به بهترین شکل عبادت کنم ولی نه احساس خوب و نه شادی و نه سلامتی  داشتم و به دنبال اینا همش میگشتم غافل از اینکه همه اینا در خودم هست و فقط باید ایمان واقعی داشته باشم تا بهشون برسم 

      پس مشکلاتم برای عدم  همخوانی بین عمل و فکرم هست 

      من از اول دوره اندازه سر سوزن این فکرو هماهنگ کردم و خیلی فرق کردم و دارم روز بروز تغییرات رو متوجه میشم 

      ما باور داریم خدا شفا دهندس ولی باور مون اینه که خدا میخواد منو با مریضی امتحان کنه و شفا نمیده تا منو امتحان کنه

       ماباورمون اینه که خداوند بخشنده است ولی باور نداره کا توبه کنه خدا میخشدش وفتی بهشون مبگم که مگر نمیگی خدا بخشندس پس تو رو میبخشه جالبه میگه نه منو نمیبخشه و به زبون باور داره خداوند هر کاری رو میخواد میتونه انجام بده ولی باور نمیکنه  که خدا میبخشدش و یا شفاش میده 

      چرا نگرانی داریم برای مساعل مختلف 

      چون به عمل به خدا ایمان نداریم 

      مگر خداوند با تغییر دنیا و اقتصاد تغییر میکنه 

      ایا شنیده هامون رو باور داریم در مورد خداوند 

      ایا انتظار داریم از خداوند که هر چی میخوایم خدا بهمون میده 

      ما نمیتونیم به امید خدایی که در موردش شنیدیم قدم برداریم 

      ایا ما انسانی هستیم که در قران گفته کوهها رو جابجا کنیم 

      ما اون انسان نیستیم چون فکرمون با عملمون در مورد خدا یکی نیست 

      خدا چقد غریبه رو زمبن 

      مشکل ما اینه که ایمانمون ظاهریه 

      هر چی بیشتر بتونیم  فکرمون رو با عملمون یکی کنیم به همون میزان زندگیمون تغییر میکنه 

      چقدر دعا کنیم و هی گریه کنیم و نتیجه نداشته باشه چقدر شبهای قدر گریه کردم و چقدر نماز شب خوندم طوری که پاهام خواب میرفت و چقدر تو روضه ها گریه کردم ولی مشکلاتم بیشتر میشد و حالم بدتر و ارامشم کمتر و فکر میکردم چون بنده خوبی نیستم و گناه دارم و موهام دیده شده و نمازم دیر شده و فلان عبادت رو انجام ندادم پس برای اینه که عبادت هام جواب نمیده من در فکرم خداوند اون بالا منتظر بود تا من کاری انجام بدم و سریع منو مجازات کنه 

      هر مشکلی در زندگی داریم یعنی در اون مورد به خدا ایمان نداریم 

      من در مورد رزق و روزی میگفتم خداوند روزی میده و وقتی احتیاج داشتم اخرین کسی که بهش رو میزدم و از همه رونده میشدم خدا یادم میومد 

      به ما وعده داده بودن که اون دنیا جوابتو میگیری در صورتی که باید همین دنیا نتیجشو ببینم 

      من تو این عمری که گذاشت احساس میکنم ادای ایمان در میاوردم و ایمان واقعی نداشتم

      من خداوند رو بخشنده و رزاق و مهربون و  زیبا شنیده بودم 

      ولی وقتی اشتباهی میکردم باورم نبود که اون میتونه منو ببخشه نه این که خدا نبخشه نه خودم رو لایق بخشش خدا نمیدیدم 

      خداوند روزی دهندس و ولی وقتی پای کار میومدم و نوبت توکل به خدا بود و یا پولی نیاز داشتم اول میگفتم از کی جور کنم و به همه رو میزدم و میگفتم خب اینا وسیله هستن از طرف خدا و در نهایت که از همه ناامید میشدم رو به خدا میکردم 

      من خدا رو مهربون میدونستم و خدا هوامو داره وچون از ته دل به این باور داشتم در خیلی از شرایط از خیلی شرایط نجاتم داد و در خیلی از شرایط بد واقعا حسش کردم که با منه و دوستم داره مثل همین دوره که منو در این مسیر کشوند که نیاز داشتم 

      من شنیده بودن  خدا زیباست و خودم به چشم خدا زیبایی های طبیعتشو میدیدم و عاشق گلها هستم و میدونم که این زیبایی ها نمادی کوچک از زیبایی های خداست 

      من شنیده بودن خدا به هر که بخواهد بی حساب عطا میکند ولی خودم رو لایق اون عطا نمیدونستم 

      خلاصه بیشتر ایمان من ادا بود و نمیخوام دیگه ادا در بیارم و میخوام حتی ذره ای هم ایمان داشته باشم خالص باشه و ایمانم با عملم همسو باشه و برای اون روز تلاش میکنم و ایمان دارم خداوند تلاشم رو بدون پاداش نمیزاره 

      خداوندا زندگی رو با طعم خودت بهم هدیه کن 

      و هر روز این طعم رو شیرین تر و زیبا تر کن 

      در پناه خدا باشید

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سولماز متناسب
      1401/10/05 16:15
      مدت عضویت: 1128 روز
      امتیاز کاربر: 10935 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,462 کلمه

      سلام به همگی و سلام به استاد عزیزم استاد وقتی این فایل رو گوش دادم در شوک بودم که وای ما تو این سالها چقدر ایمانمون ضعیف بود من تو این3۰سالی که از خدا عمر گرفتم هیچ ایمانی نسبت به خدا نداشتم اصلا نمی شناختمش و وقتی دیدم این ویدیو رو اشک از چشمام خود به خود سرازیر شد که چه آگاهی های نابی رو من در این سالها از دست داده بودم البته تقصیر ما هم نبوده چون از بچگی به ما کلی اطلاعات اشتباه داده بودن و ذهن ما هم خیلی راحت پذیرفته بود و در زندگی به کارش می‌گرفت.البته من هیچ گله ای ندارم چون به اونها هم اینجوری یاد داده بودن ولی خوشحالم که خدا منو هدایت کرده.این دوره خیلی برام جالب و جدیده وقتی تو این فایل داشتین می‌گفتین که خیلی مشتاق هستین برای دیدن ادامه مسیر من با خودم میگفتم خوب من که مشتاق تر از شمام که ببینم باز چه چیزهای جدیدی یاد میگیرم اینکه خدا در قرآن به قلم و نوشتن قسم خورده برام اثبات شد من با همین نوشتن‌ها تونستم متناسب بشم و دوره های لاغری شما رو استفاده کنم و در زندگیم به کارش بگیرم.یادمه در بچگی بهم میگفتن این آیه رو چند بار به خدا بگو تا دعات مستجاب بشه یا این سوره رو و من فکر میکردم فقط با نماز خواندن هست که باید با خدا حرف بزنم یا میگفتن اگه میخوای با خدا حرف بزنی باید وضو داشته باشی و نماز بخونی و چون این کار برام یه جورایی از روی اجبار بود خیلی وقتها نماز نمی‌خواندم.به من گفته بودن که حتی در اون دنیا هم همه با هم عربی حرف میزنند چون زبان قرآن عربی هست و من با خودم میگفتم خوب مگه خدا فقط عربی بلده یا اینکه خوب خودش همه این زبونهارو به وجود آورده پس چرا باید باهاش عربی حرف بزنم.من هم قبلاً نمی‌تونستم راحت با خدا حرف بزنم ولی از وقتی هدایت شدم به این مسیر که حدود سه سال میشه خیلی راحت باهاش فارسی حرف میزنم البته بگم که من زبان مادریم کوردی هست ولی فارسی خیلی راحتترم که با خدا حرف بزنم. من قبلاً نماز می‌خوندم که احساس آرامش کنم ولی همچین حسی نداشتم از انجامش بلکه بیشتر حس اجبار و ترس داشتم از اینکه به ما گفته بودن که باید حتما نماز بخونی راه ورود به بهشت نماز و یادمه به من گفته بودن نه تنها والدین بلکه معلمها و استادها و کتابها که وقتی میخوای از روی پل صراط رد بشی اولین سوالی که ازت میپرسن اینکه که تو نماز می‌خوندی یا نه اگر نه که میفتادی جهنم و منم با خودم میگفتم پس من که فقط موقع مشکلات یا موقع ماه رمضون نماز میخونم پس جهنمی هستم حتی یه چیز جالب اینکه تو فیلمهاو سریالهای ایرانی هم به واضح اینو به ما فهموندن که مثلاً زنه یا مرده وقتی پسرش تصادف می‌کنه یا یه مشکلی پیش میاد سریع دست به دعا و نماز میشه و لباس سفید می‌پوشن که با این کار مشکلشون حل بشه.همیشه بهمون میگفتن موقع مشکلات این آیه امن یجیب رو بخون با اینکه نمی‌دونستم معنیش چیه ولی میگفتم خوب حتما جواب میده که میگن اینو بخون و من هم انجامش میدادم ولی هیچ تاثیری نداشت.استاد راست میگن وقتی هم با خدا حرف می‌زدیم همش گله و شکایت بود من وقتی باهاش حرف میزدم همش از مشکلاتم بهش میگم و بهش میگفتم خدایا این چه زندگیه که برای من ساختی حتی گریه میکردم و اکثر وقتها موقع خواب باهاش حرف میزدم و آنقدر گریه میکردم که خوابم میبرد یا تا صبح نمیخوابیدم و صبح که بیدار میشدم می‌دیدم چشام ورم کرده اونم خیلی و اکثر حرف زدن های من گله و شکایت بود از زمین و زمان و خدا و آدمهاش.من خوشحالم که به این دوره هدایت شدم تا ایمانم رو به دست بیارم تا یاد بگیرم چطور زندگی کردن رو.منم از خواندن دیدگاههای سایر دوستان لذت میبرم و اطلاعات جدیدی یاد میگیرم البته با مثالهای جالب.

      بزرگترین مشکل انسانها اینکه فکرشون درباره خدا با باور و عملشون هم خوانی ندارد و این دلیل تمام مشکلات ماهست این جمله خیلی منو متعجب و غافلگیر کرد.و چون ایمانمون با عملمون یکی نیست این همه مشکل داریم.من هم قبلاً یه کاری کرده بودم که احساس گناه میکردم و اصلا نمی‌تونستم خودم رو ببخشم انگار از طرف خدا طرد شده بودم و این سالها زمان برد تا خودم رو ببخشم در حالی که فکرم این بود که خدا بخشنده است ولی در عمل اصلا اینو نمی‌دیدم و ایمان نداشتم به بخشندگی خدا.چون باور نکرده بودم که اگه توبه کنم خدا منو می‌بخشه.هرمسئله ای که در زندگیتون وجود داره به خاطر این است که به خدا در اون مسئله ایمان ندارید ومن الان در اکثر مسائل زندگیم مشکل دارم چون باورم با فکرم در مورد خدا همخونی نداره مثلاً من الان بیکارم چون به خدا اعتقاد دارم که خدا رزاق هست و روزی منو میده ولی باورم رو باید تغییر بدم یا مثلاً روابطم با دیگران یا در رفاه زندگی کردن و رفع نیازهام یا در پیدا کردن همسر آینده ام و می‌خوام با این دوره و انجام دادن تمریناتش و عمل کردن به اونها این مسائل و مشکلاتم رو حل کنم و حالا درک میکنم که چرا این همه سال تو این وضعیت زندگی کردم.پس با تکرار و ادامه دادن به این مسیر میتونم به نتیجه هام نگاه کنم اگر دیدم داره تغییر می‌کنه که مطمئن میشم که دارم درست عمل میکنم.خدایی لذت بخش که طعمش رو بتونی در زندگیت بچشی عاشق این جمله شدم.من انتخاب شده خداوندم چون از شنیدن و دیدن این مطالب دارم لذت میبرم و شوق پرواز دارم انگار دارم تو هوا پرواز میکنم آنقدر هیجان دارم به گوش کردن این مطالب.اما تمرینات 

      بخش اول از بچگی به ما گفتن که خدا همیشه در حال امتحان کردن ماست و همیشه ما رو با مسایل روبرو می‌کنه که ظرفیت مار رو بسنجه.یا اینکه گفتن هرکی نماز و روزه بگیره خدا اونو خیلی دوست داره یا اینکه باید به فکر هم نوعان خودت هم باشی و بهشون کمک کنیم یا اینکه موقع مرگ اگه عملت صالح باشه خیلی راحت می‌میری و اونی که چند ماه در بستر بیماری بود بهمون میگفتن حتما کارهای بدی انجام داده که خدا داره زجرش میده یا اینکه خدا بخشنده است خدا روزی رسونه یا خدا مهربونه یا مسلمونا میرن بهشت یا اینکه خدا غیبت کردن رو دوست نداره و خشمگین میشه از کسی که غیبت میکنه و من فکر میکردم خوب ما خانم‌ها که غیبت میکنیم حتما میریم جهنم پس چرا باید کار خوب بکنیم ما که داریم میریم جهنم و همیشه میگفتم پس اگه آنقدر مسلمان بودن سخته پس کسی نمیره بهشت همه میرن جهنم .همیشه به شوخی شنیده بودم که کسی هم بره بهشت و ببینه که فقط چند نفر اونجاست از تنهایی نمیتونه اونجا بمونه میگه منو ببرید جهنم حداقل دوستانم میبینم.یا اینکه خدا این جهان رو خلق کرده که ما کار خوب انجام بدیم که توشه مون بشه برای آخرت یا اینکه خدا ثروتمندان رو دوست نداره چون اونها خدارو فراموش کردن یا درآمدشان از راه کلاهبرداریه.و ثروتمند شدن مارو از خدا دور می‌کنه یا پول چیز کثیفی هست یا اینکه پیامبران ما هم همه فقیر بودند اصلا چیزی نداشتن برای خوردن و فقط کار سخت انجام میدادن پس ما هم باید خیلی زحمت بکشیم تا برسیم به سبک زندگی اونا و از مومنان باشیم یا دروغگو دشمن خداست یا اینکه بی حجابها رو دوست نداره و اونها جهنمی هستن و خیلی حرفها به ما گفتن که ما به نظرم دل زده شدیم از اینکه چرا مسلمان به دنیا اومدیم که چرا باید آنقدر سختی بکشیم آنقدر باید به قوانین و شرع عمل کنیم و هیچ لذتی در زندگی نبریم.

      و تمرین بخش دوم:راستش من خیلی از بچگی صفات خداوند رو شنیده بودم ولی الان که نگاه میکنم در زندگیم میبینم که اصلا بهشون ایمان و باور نداشتم و ازشون در زندگیم استفاده نکردم.مهربونی خدارو باور نداشتم تواناییش رو باور نداشتم یا بخشنده بودنش رو و رزاق بودن خدارو و اینکه خدا گفته بود که ما اشرف مخلوقاتیم ولی همیشه میگفتم پس کو پس چرا برای جور کردن کارمون باید به بقیه التماس کنیم یا انگار اصلا زندگی و تصمیمات ما که دست خودمان نیست اگه دست من بود که زندگیم این نبود.من خیلی سوال دارم در مورد خدا و خودم و زندگی که همیشه دنبال جوابش بودم وقتی همیشه یک خواب میبینم و اون اینکه همیشه گم شدم در زندگی و هرکاری میکنم نمیتونم به خونه برگردم یه بار یکی بهم گفت چون خیلی سوال داری از خدا و جهان این خواب رو میبینی و به نظرم همین طور هست ولی ماهی رو هروقت بگیری تازه است من ۳۰سال در غفلت بودم و الان خدا منو هدایت کرده به این سایت و این دوره ها که منو به جوابهام برسون و خوشحالم که خدا هدایتم کرده به اینجا خیلی هیجان دارم برای ادامه دادن و رسیدن به نتیجه دلخواهم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 4 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 0
      محتوای دیدگاه: 224 کلمه

      بنام خدای قلب ها…

      خدا.خدا.خدا. نور.قدرت.کریم.رحمان.رحیم.مهربان.بخشنده.پروردگار.عذاب دهنده.سختی.مالک.رئوف.زجر.وجدان…دقیقا الان که دارم می نویسم انقدر اسامی متفاوت از خدا تو ذهنم میاد که نمیدونم کدوم بگم تا اینکه یکیشون از قلم نیوفته…

      از بچگی یاد گرفتم که خدا نور،رحمان و صد البته سخت گیر. از بچگی خیلی وقتها از خدا می ترسیدم انقدر که تو ذهنم گفته بودند احساس میکردم که خدا ی معلم سخت گیر که کارش فقط تنبیه،بعدها که بزرگتر شدم احساس کردم خدا پدر ی پدر مراقب.بعدها فککردم‌ خدا رفیق روزهای سخت و افسردگی،اگه بخوام راستشو بگم هنوز که هنوز وقتی که مشکلی برام پیش بیاد به جای اینکه بگم خدا اول یاد بنده هاش وآدم های اطرافم می افتم  می دونم که کارم کاملا اشتباه و غلط و بارها وبارهام بهم ثابت کرده که اول و اخرش خودش و بس .. تو هرشرایطی که مطمئنن بیانش تکرار مکررات و برای هرکدوممون به هزار مدل پیش اومده…

      اما امروز که با گذروندن کلی سختی و وزیدن هزارتا باد سرد زندگی به جرائت میگم خدا مادر …ی مادر دلسوز و مهربون ک تو مریضی هات بیشتر از خودت مریض وقتی ناراحتی بیشتر از خودت دلگیر و مثل ی سپر بلا همیشه جلوت ایستاده مقابل هر بلایی. خدای خوب من بهم کمک کن که انقدر باورت کنم که هر وقت مشکلی برام پیش اومد اول به تو زنگ بزنم به تو بگم دردم چیه

      دوستون دارم ارزومند ارزوهاتون زهرا

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار mrmr19791357@gmail.com
      1401/09/11 13:01
      مدت عضویت: 579 روز
      امتیاز کاربر: 28694 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 987 کلمه

      به نام خداوند یکتا و بی همتا 

      همه باورهاو اعتقادات ما نسبت به هر چیزی،تنها مربوط به‌ خودمان نمی شود بلکه مقداریش به آن محیط، خانواده یا جامعه‌ ای که در آن رشد‌ کرده ایم برمی گردد.

      مثلا خیلی از مبلغان دینی جای اینکه خداوند را مهربان،بخشنده و تمام صفاتی که خداوند دارا می باشد،به ما نشان دهند،جای اینکه در مورد خوبیهای بهشت برای ما صحبت کنند؛همش از اینکه خداوند انسانها را عذاب می کند ترساندند مارا از جهنم ترساندند.در حالی که خداوند بی نهایت بی نهایت بخشنده و رءوف می باشد.

      هر افرادی در هر نقطه ای از جهان باشند خلاصه به یک روشی خداوند را عبادت می کنند.چون عبادت در ذات انسانها می باشد.حتی حتی افراد لائیک که به ظاهر خداوند را قبول ندارند؛ولی به نظرم یک قاعده و قانونی یا نظمی در زندگیشون دارند.

      مقدمه خداشناسی خودشناسی می باشد.ما وقتی،خودمان را نشناختیم چطور می توانیم خدای خود را بشناسیم?در مورد نماز یا قرآن،اتفاقا هم من و مادرم نظرمون این هست که باید فارسی رو بخونیم و بفهمیم ولی نمی‌دانم به چه علت سالها به ما فهماندند حتما عربی بخوانید ثواب دارد و ما همش فکر می کردیم باید زیاد بخوانیم و هم عربی بخوانیم،ولی من چن ساله که این دعاهای مختلف مخصوصا دعاهای ماه رمضان به فارسیش رو هم می خوندم واقعا واقعا احساس کردم چقدر عالی و پر معنا می باشند.

      واتفاقا مادرم که فارسی قرآن را می خونه البته عربی هم می خونه خیلی تاکید داره که ما فارسی قرآن رو بخونیم.ولی در مورد خداوند،مثلا اگر کسی نا خواسته در خانواده‌ ای با مشکلات خیلی گوناگون ب دنیا می آید؛مثلا با فقر خیلی زیاد،یا پدر یا مادر دچارمشکل بیماری یا اخلاقی یا اینکه خودش از کودکی دچار بیماری یا معلولیت شده باشد یا از همان دوران تولد،واقعا چنین شخصی چه برداشتی از خداوند می تواند داشته باشد؟آیا اگر برداشت بد دارد فقط تقصیر خودش است؟خیر او نا خواسته در این محیط پر از رنج قرار گرفته و نمی‌توانیم بگیم که ب عظمت خداوند شک دارد خداوند خیلی هم کریم و خیلی هم بزرگ می باشد.

      مثلا چاقو یک نفر مثل جراح جان انسان را نجات می دهد و نفر دیگر جان یک انسان را با چاقو می گیرد یا می کشد واین دلیل بر بد بودن چاقو نیست بلکه نحوه استفاده کننده فرداز آن می باشد.

      حالا اگر کسی با نماز یا عبادت حالش خوب نمی شود یا زندگیش خوب نمی شود دلیل بد بودن نماز نیست،دلیل ما خودمان هستیم؛برای اینکه استفاده ابزاری از عبادت می کنیم این کارمون بیشتر مواقع یا از روی ریا ویا از روی عادت ویا ازروی ترس می باشد؛ویا یک نوع دید طلب کارانه از خداوند داریم ولی اگر از روی عشق واقعی انجام می دادیم هیچ وقت اون حال خوبه رو از دست نمی دادیم؛پدر ومادر من همواره مارو تشویق می کنند که توکل به خداوند در هر کاری داشته باشیم تکه کلام پدرم همیشه پناه برخدا یا توکل بر خداوند می باشد خیلی وقتها که ما از مثلا چیزهای مادی صحبت می کنیم حتی ی جایی ازحق قانونی‌ مون می خواهیم مادرم همش به ما میگه همه چیز همه چیز رو فقط فقط از خداوند بخواهید میگه چیزی که از خداوند بخواهید هیچ منتی در آن نیست ولی هر چیزی از غیر خداوند طلب کنید همیشه حرف وحدیث و منتی بر سرتان است.واینکه حال ما خوب نیست نه اینکه ب رزاقیت بخشندگی و رحمانیت خداوند باور نداریم در واقع ما خودمان را باور نداریم توانای خودمان را باور نداریم.

      ولی خوب حتی با ایمان با اعتقاد ترین افراد هم خوب ی جایی در زندگی کم می‌آورند.پیامبران با این عظمتشان ی جایی در زندگی‌شان کم می‌آوردند دیگه ما از آنها که بالاتر نمیباشیم‌.

      مهم این است گه اگه جایی کم آوردیم باز هم ازهمون خداوند بخواهیم بهمون هم صبر عنایت کنه وهم هدایتمون کنه راه درست رو بهمون نشان بده.من اصلا باور ندارم کسی که ب خداوند باور نداره وبا اون صحبت نمی کنه آدم شادیه.

      چون من برادرم که خیلی به نماز و عبادت و مخصوص نماز اول وقت اعتماد داره خیلی خیلی آرامش بیشتری داره از نظز اخلاقی واقعا بیست بیست می باشد وخیلی افراد رو می بینم‌که عبادت نمی کنند و خیلی هم دچار نا امیدی شدیدی می باشند ومن هیچ شادی در آنها نمی بینم همش احساس یاس و افسردگی دارند.

      اگر من یا امثال من زمانی کوتاه یا طولانی ب بیماری مبتلا هستیم یعنی لیا باورمان به خداوند در سطح پایین می باشد؟ولی من واقعا این باور را نمی پذیرم چون خیلی از بزرگان ما هم با خیلی از مشکلات و ناراحتی‌ها وبیماریها دست وپنجه نرم می کردند ایا آنها هم قدرت خداوند را قبول نمی داشتند؟نه واقعا این طور نمی باشد.

      اگر ما سختی کشیدیم یا می کشیم یابیماری خیلی‌هاش ناخواسته بودند ولی خودمان تقصیری در آن نداشتیم ولی در هر صورت انسان باسختیها آبدیده می شود در همین سختی‌ها است که ما قدر آسایش را بهتر درک می کنیم تا بیماری نکشیم قدر سلامتی رو نمیدونیم.

      تا مقداری طعم فقر را نکشیم قدر ثروت را نمی دانیم نه اینکه بگم باید اینها رو داشته باشیم منظورم این است که حواسمون باشه بخاطر اینکه سالم هستیم ب خاطر اینکه سرمایه داریم ب خاطر اینکه زندگی خوب داریم ب خاطر اینکه همسر یا فرزند خوب داریم وبه خاطر همه چیزهای خوبی که داریم دچارغرور و خودبینی نشویم.

      و همواره و همواره خدای خود را بخاطر این همه موهبتها شاکر باشیم.

      ومن همواره خدای خوبم را خدای عزیزم را بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم صمیمانه عارفانه و عاشقانه شکر می گویم که در همه آنها لطفی وجود دارد که من از آن بی خبر می باشم.

      مومن وبا ایمان واقعی کسی هست که نه آنچنان در موقع اینکهدهمه جی خوبه و اوضاعش بر وفق مرادش هست خدا رو فراموش کنه ونه اینکه اوضاعش بد شد سریع به گله و شکایت و خدای ناکرده به کفر رو بیاره.

      واینکه درهمه حال در همه حال یادش باشه که سر هر کوچه خدا هست که محافظمون هست مراقبمون هست و دوستمون داره و عاشقمون هست‌ خدا کنه همه ی روزی ب اون باور واقعی برسیم،،خدای خوبم عاشقتم خدای خوبم شکرت،،،،،

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 0
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 298 کلمه

      اگرازدفترعمرم ورقی مانده بجا
      آن ورق پرکنم از واژه ی زیبای خدا
      بنام خدای مهربان وبی همتا
      باسلام ب دوستان و هم گروهی های عزیز. وجناب استادگرانقدرو باصفا
      عرص شودخدمت شماعزیزان ک من درسته ک درگام قبل توضیح دادم ک بخاطرجوجامعه و غیره افسردگی گرفتمو.. ولی باتمام وجودم خداوند رو دردرون خودم حس میکنم واینکه میگن خداازرگ گردن ب ادم نزدیکتره واقعاهمینطوره.. من بارهاوبارهاگرفتارمشکلات زندگی ازقبیل خراب شدن ماشینم وسط خیابون درنصف شب. یابدهکاربودن وجیب خالی ویانداشتن مایحتاج زندگی و یخچال خالی و مهمون ناخونده درهمین حین و خلاصه گرفتاریهایی ک خیلی ازشماباهاش اشنایی دارین شدم.. ولی هردفه خدا بموقع بدادم رسیده و مشکلاتموحل کرده.. بقول معروف ک میگن خداامکان داره ب یک مویی برسونه ولی امکان نداره همونوقطع کنه. تاحالاشده ک بازارخراب بوده ومخارج زیادشده و بجایی رسیدم ک قلک بچه موخالی کردم و باپول خورده ها رفتم نون ماست خریدم وباخانواده نشستیم خوردیم ولی چون بخداونداعتقادداشتم ومیدونستم هرروزخدایکچوره واینطوری نمیمونه و اوصاع ردیف میشه هیچ کدوم ازاعصای خانوادم ناراحت نبودن وهمون نوو وماستو باخنده وخوشحالی میخوردیم و راصی ب رصای خداوندبودیم.. همونجاباخداصحبت میکردم میگفتم خدایامیدونم میخوای منو امتحان کنی و ببینی درین اوصاع هم من شکرگذارت هستم یانه؟ ولی اینکه سهله اگه توبخوای من هرجورشکنجه ایی روتحمل میکنن چون میدونم توبدخواه بنده هات نیستی وخیرشونومیخوای. اگه ب خواستم عمل کنی بهم لطف ومرحمت کردی اگه نکنی حتما ب خیر وصلاحم نیست.. تو اینده رومیبینی ولی من نه.. توماروبوجوداوردی پس خودت هم فقط نیتونی ماروهدایت کنی. حیف ک نابنده های تاشکروتاسپاسی هستیم.. تاوقتی گرفتاریم نذرونیازمیکنیم ک خدایااگه این مشگلمونوحل کنی دیگه اینکارونمیکنم یافلان قدر صدقه میدم یاچندروز نماز وروزه میخونم ومیگیرم و ولی همین ک کارمونوخداوندراه میندازه و بقول معروف خرمون از پل ردمیشه دیگه فراموش میکنیم ک خداچ لطفی درحقمون کرده.. بیایم شکرگذارباشیم و خداوندرو دراعماق قلب و وجودمون حس کنی.. خداونداهزاران مرتبه شکرت ک هوامونوداری… موفق باشید

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فرزانه اسلامی
      1401/09/02 08:21
      مدت عضویت: 1658 روز
      امتیاز کاربر: 1263 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 623 کلمه

      سلام خدمت استادگرامی وسایر دوستان ، 

      من این فایل زندگی با طعم خدارو تازه یکی دوشبه که دیدم امشب که جلسه دوم رو دیدم خیلییی هیجان زده شدم چرا که این مسائلی رو که شما مطرح کردید من دربخش آشنایی با ذهن آگاه وناخودآگاه فایلهای لاغری با ذهنتون درگیرشون شدم برایم بسیار جالب بودندوروزهای زیادی منو مشغول خودشون کردندجواب سوالات نهفته درذهنم داده شده بودند مثلا اینکه اگر اطلاعات وافکار ما همه دربخش آگاه ذهنمون هستند وزمانی که تایید قلبی ماروبگیرند واز درون ما تصدیق گردند ب بخش ناخودآگاه ما میروند و واکنشهای عملی ما بطورناخودآگاه ،همسو با اون اطلاعات ،  بروزوظهورپیدا میکنند وزندگیشون میکنیم .پس چرا اعتقادات دینی مادرزندگی پیاده نمیشوند چرا از ما که خودمون رو مومن میدونیم انقدرکه بایسته وشایسته است عمل صالحی بروز پیدانمیکنه یا تقوایی چشم گیرومتناسب با ایمانمون نسبت ب خشم خدا نداریم ویا آرامشی حاصل از باور رحیم بودن خدا درمانیست چرا ما که بظاهرمومن هستیم محکم نیستیم ،قوی نیستیم ماکه تکیه برقدرت خدای بزرگ داریم .من اونروزها بسیار هیجان زده بودم گویی کشف بزرگی کردم واون اینکه اولا: اطلاعات دینی ما ب باورقلبی واعتقادواقعی درنیومدند ما فکر میکنیم که با ایمان هستیم درحالیکه نیستیم یاد اون جمله خداافتادم که فرمود بگو ب انها که شما نگویید ما ایمان آوردیم بگویید اسلام اوردیم (بزورتسلیم شدیم)

        ودوما : شاید همینکه خداوند دایما درقران مارو توصیه ب ایمان وعمل صالح میکند اینه که همه افکار واطلاعات دربخش آگاه ذهنمون هم خودبخود به بخش ناخودآگاه نمیروند بلکه اونهاروهم باید با تکرار وگسترش وتقویت به دل خودگره زد وبصورت اعتقاد درآورد یعنی اطلاعات ما ویا افکار ما باید آگاهانه ب بخش ناخودآگاه ما برود وباعث عملکردی مطابق با اون اعتقادات درماشوند بنام عمل صالح  والبته که عمل صالح هم بخشیش نتیجه همون مقدار باوریست که درقلب ودل مابوجودآمده وناخودآگاهست  ، وبخش دیگرش با اطاعت از دستورات خدا درقران وگفتارورفتار پیامبروائمه ایجادمیشود که درقسمت آگاه ذهن ما قراردارندواین اطاعتها خود باعث تقویت ایمان وباورهای قبلی دربخش نااگاه ذهن میشوندواونهارو عمیقتر میکنند ومعلوم میشودکه ایمان وعمل صالح هم دارای مراتبند وهرکدوم باعث تقویت ورشد دیگری میشوند.

       با مراجعه ب بعصی از نوشته ها دریافتم که افکارما که حاصل از بررسی واطلاعات ما واندیشه ما درآفرینش اسمان وزمین وافرینش خودمونه درمراحل ابتدایی بصورت ارادی وآگاهانه ایجادمیشود ویادخدا وآگاهی وشناخت نسبت بخدا وویژگیهایش مثل علم، قدرت ،،عظمت ، رحمت،هدایت ،حمایت ،صلابت ووووو ،ایجادعشق ومحبت واز طرفی خوف وحیا  کرده ومواضع مارونسبت ب خداوندمشخص تر میکندوباورهای مارو تقویت میکند همچنین تلاوت قرآن بعنوان خط مشی ویادآوری قوانین الهی ودستورالعملهای زندگی واستفاده از تجربه ونقش الگویی  انسانهای کاملی که روندگان مسیرند همه وهمه قدرت خودکنترلی رو درما بوجودمیآورد وهمه اینها باعث تقویت ایمان و بدنبال ان بروزعمل صالح درمامیشود  اینها هرکدوم مراتبی دارند وبرهمدیگر تاثیر میگذارند وما رفتاری متناسب وهمسوتر با افکارمون بروزخواهیم داد اونجابودکه من متوجه شدم چرا ایمان ما اونقدری بعمل صالح منجرنمیشود،چون درسطح اندیشه وفکر ودربخش آگاه ذهنمون باقیمونده وب باورمحکم قلبی تبدیل نشده درحالیکه ما ابزار زیاری داشتیم برای تثبیت ومحکم کردنشون ولی استفاده نکردیم وازون طرف متوجه شدم که چرا مادرروش لاعری با ذهن ب میثاق نامه نیاز داریم ،چرا باید با عمل ب اموخته ها ذهن ناخودآگاهپون رو یاری کنیم وفقط منتظر نباشیم خودبخود بی میلی به خوردن درماایجاد شودوچرا باید عشق ویقین ب رسیدن رو با حس خوب وتصویرسازی تقویت کنیم وبا ترس افتادن درمسیر نوار زمان (سالی پنج کیلو اصافه تر)خودکنترلیمون رو تقویت کنیم وعواقب عملکرد غلطمون رو درنظر بگیریم،پرهیزاز توجه ب خانم منفی باف وتوجه بیشتر ب روح الهیم ،رهاکردن هدف و واژه توکل ،کنترل ورودی های ذهن برای ایجاد بی میلی وواژه زهدوقناعت دوری ازعجله کردن با ایجاداشتیاق وواژه صبر ویقین وانتظاروبسیاری مطالب دیگر همه وهمه اینها درمعز من رژه میروند ومسیر اموزشهای لاغری با ذهن رو برای من همیشگی میسازندمن دراین مسیر دستگیری از خودروآموختم ولذت خلوت باخودواندیشه درخود وخودسازی ووووو

      تشکر از شما استاد گرانقدر 

      والحمدلله رب العالمین.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار نیلوفر آبی
      1401/08/21 17:32
      مدت عضویت: 1246 روز
      امتیاز کاربر: 4523 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 602 کلمه

      باعرض سلام خدمت استاد عزیز و دوستان،، در مورد ویژگی های خدا از بچگی در خانواده، جامعه، مدرسه و…به من گفته شده است.. خدا خیلی مهربونه، خدا روزی دهنده هست، خداوند بدون منت می بخشد. خداوند خیلی  صبوره، خداوند بی کینه هست و مثل انسانها نیست که بخواد انتقام بگیره، خدا بزرگه، توکلت بر خدا باشه، خداوند یاری دهنده هست، خداوندرو به شکلی گاهی معرفی کردن که باید از دستواتش اطاعت کنیم، و اگر این کا رو انجام بدیم به بهشت وارد میشیم، دلیلشو توضیح ندادن اگر خداوند چیزی رو برای ما واجب کرده و یا نهی کرده در آخر منفعت اون کار به خود ما برمیگرده، خداوند خالق ما و همه موجودات و کل جهان هست، با خدا باش پادشاهی کن این جمله خیلی در جامعه ما تکرار میشه،درباره ی مهربونی خداوند که به من گفته شده بود من اون بعد دیگر خداوند رو که گفته بودند اگر گناه کنیم ما رو تو آتیش جهنم میندازه صادقانه چون این باور در من نهادینه شده بود بیشتر ترس داشتم از خدا تا عطوفت پروردگارم. اینکه گفتند خداوند روزی دهنده هست ولی این جمله رو از ته دل باور نداشتم و چشمم دست بندگانش بود، خوب برای همین باور فقر که داشتم خیلی وقتها محتاج بودم. در مورد خداوند بخشنده هست زبونی میگفتم ولی ته دلم امیدم به دیگران بود. اینکه میگفتن خدا صبوره، ولی در من بیستر این صفت خدا پررنگ بود خدا صبرش تمام بشه، دیگه چوب خدا صدا نداره و همانند یک انسان بزرگتر از خودم اونو تصور میکردم. خدا بی کینه هست، ولی باورم این بودم خدا وقتی خشمگین بشه خشک تر رو با هم میسوزونه و این موضوع منو از خدا دور میکردمتاسفانه.و همیشه فکر میکردم وقتی از دنیا برم دیگه توشه ای ندارم بخشندگی خدا رو از ته اعماق قلبم باور نداشتم. خدا بزرگه و توکلت بر خدا باشه، ولی باورم این بود خدا که میبینه من چه سختی هایی میکشم پس چرا کاری برای زندگی من نمیکنه چرا میزاره من خار بشم، در صورتیکه قوانین رو بلد نبودماین صفت هم در من پررنگ بود از تو حرکت از خدا برکت،همیشه فکر میکردم که حتما کار سختی انجام بدم و چون شغلی نداشتم فکر میکردم که برکتی به من داده نمیشه، درصورتیکه همین تمرین انجام دادن هم یک حرکت هست برای تغییر،،

      اینکه خداوند شفا دهنده هست، فقط بصورت زبانی میگفتم، در صوتیکهوقتی ایمان ما به خدای مهربون قوی باشه طبیعیش اینکه ما در سلامتی، ثروت و شادی و آرامش زندگی کنیم.

      خداوند بهترین ها رو در دنیا و آخرت برای همه میخواد. خداوند دوست داره که ما  در رفاه و آرامش و سلامت و ثروت و شادی زندگی کنیم، اصلا کل جهان هستی رو برای ما آفریده که ازش لذت ببریم. درصورتی که از بچگی این باور رو در من پررنگ کردند که  هر چه فقیرتر باشی به خدا نزدیکتر هستی درصورتیکه من خودم رو میگم از خدا خیلی دور بودم چون آرامش نداشتم، هر چه شناختمون از خدای مهربون و خودمون بیشتر باشه موهبت بیشتری دریافت میکنیم به ما درست توضیح ندادند که شکر نعمت، نعمتت رو بیشتر میکنه، به این شکل تفسیر کردن که قناعت کنیم و به هر چه داریم راضی باشیم و از خدا بیشتر نخواهیم و اگر خدا صلاح دید بیشتر می بخشد، در صورتیکه خداوند هزار بار از مادر مهربونتره، در هر کارش حکمتی نهفته هستخدایاشکرت مرا وارد مسیری کردی که به عاشقی با خودت ختم میشود، زندگی با طعم خدا.

      من در دوره ی لاغری با ذهن استاد شرکت کردم و اگاهی های بسیاری رو آموختم و میدونم این دوره زندگی با طعم خدا هم فوق العاده هست مانند دیگر دوره های استاد، ممنونم استاد عطارروشن که دستان خداوندهستید و خیر برکت و شادی رو در جهان هستی گسترش میدهید.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار فاطمه
        1401/09/21 15:59
        مدت عضویت: 543 روز
        امتیاز کاربر: 26627 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
        دیدگاه فنی
        محتوای دیدگاه: 1,940 کلمه

        به نام خدایی که عشقشو به همه نشون میده

        سلام به همه عزیزان

        تا اینجا ۳ بار این فایل و گوش دادم. هر دفعه کلمات جدید یا جملات جدید دریافت میکردم. 

        همیشه قران خوندن برام بی‌معنی بود. با خودم میگفتم چرا باید قران عربی باشه؟ خود عرب‌ها زبان قران خوندن و زبان حرف زدن بین خودشون عربیه، و خیلی خوب قران و میفهمن و براشون مثل کتاب داستانه. ولی برای من قران یک چیز عجیب و نامفهومه. 

        یادمه دوران دبستان بهمون گفته بودند به هیییچ عنوان نباید به آیات دست بزنیم. همیشه با یک فلش مقوایی که بهمون گفته بودن درست کنین کتاب قران‌مون و خط میبردیم. و این ترس تو دل من انداخته بود. انگار یک کار خیلی وحشتناکه که دستمون بدون وضو به قرآن بخوره. 

        من با خودم میگم چرا به ترجمه فارسی قران دست بزنیم اشکال نداره ولی اگه به عربیش دست بزنیم اشکال داره؟ 

        همیشه از بچگی تو مدرسه خدا و ترسناک جلوه میکردن. که منتظره تا یکی کار بد کنه. براهمین خدا و یک مرد بزرگ ریش‌دار بدخلق میدیدم. که باد زده به غبغبش و مثل پادشاه رو صندلی نشسته. اابته این فقط در دوران بچگیه.

        __________________________

        همیشه بابام میگفت که قران بخون. میگفت که خودش وقتی نوجون بوده و با باباش میرفته مسجد اونجا قران میخوندن. و میدیده که متوجه نمیشه، پس وقتی میرفته تند‌تند ترجمه‌اشو خط میبرده. 

        مخصوصا در روزهای خاص میگفت که قران بخونم اما من با زور و اکراه فقط برای اینکه به حرفش گوش داده باشم اینکار و میکردم. و هیچ احساسی از خوندنش نداشتم چون نمیفهمیدم. مثل اینکه جلوی آدم قران فرانسوی بزارن و بگن باید بخونی، خب ادم که چیزی متوجه نمیشه. منم یک روز به جای عربی ترجمه فارسیشو خوندم که کاری که بابام کرده و کرده باشم.  

        ولی الان رفتم قرآن با ترجمه روون برای خریدم تا فقط بشینم ترجمه‌هاشو بخونم. 

        کلا از خدا هیچ احساسی نداشتم. فقط چیزهایی بود که شنیده بودم و خونده بودم. اصلا احساس نمیکردم که خدا در درونم وجود داره. 

        از حرف‌هایی که شنیده بودم خدا و ترسناک تصور میکردم. که همش منتظره تا یک کار بد بکنیم و جزای اعمالمون و در آخرت بده. حتی یک برنامه در ماه‌رمضان پخش میشد که نمیدونم یکسال پیش بود یا همین امسال که درباره انسان‌هایی بود که روحشون اون دنیا و دیده بود و دوباره برگشته بودن. و همه‌ی اونها علاوه بر زیبایی که دیده بودن عذاب دردناک و خیلی وحشتناکی هم دیده بودن. یعنی همشون درد و رنج و عذاب کشیده بودن برای کارهایی که کرده بودن. حتی کارهای خیلی کوچیک که وقتی اون فرد بچه بوده انجام داده بود و عذابشو دیده بود. 

        من از اون برنامه متنفر شدم چون با خودم میگفتم اگر خدا مهربونه پس چرا انقدر این آدما عذاب کشیدن. اینطوری که زندگی کردن خیلی سخت میشه، با کوچک‌ترین کار با کوچک‌ترین رفتار با کوچک‌ترین حرف عذاب سخت و وحشتناکی آدم میبینه. حتی از مردن هم ترسیدم چون اگه میمیردم عذاب میکشیدم. انقدر اون زمان ترسیده بودم که شب‌ها خوابم نمیبرد و از تاریکی میترسیدم. میترسیدم که خوابم ببره و یکدفعه روحم جدا بشه و برم اون دنیا و عذاب بکشم. چون یکی از اون افراد بود که میگفت تا سرش و میزاشته رو بالشت روحش از بدنش جدا میشده و بدن خودش و میدیده. منم خیلی ترسیده بودم‌. 

        با خودم میگفتم نههه خدا خودش گفته مهربونه. من اینچیزا و درک نمیکنم و نمیدونم چرا اینطوری بودن اما قبول نمیکنم که خدا انقدر بنده‌هاشو عذاب بده. 

        خلاصه که برام خیلی وحشتناک بود. تا اینکه دوماه پیش در دوره ورود به سرزمین لاغرها ثبت نام کردم و کم‌کم که آگاهیم بیشتر شد چه از نظر لاغری و چه از نظر آگاهی دنیا، خدارو شناختم. 

        یک فرد بود که ازش یاد گرفتم که شکرگزاری کنم. میگفت تو فقط همین یک کار و انجام بده، کولاک میکنه. منم شروع کردم و هر روز شکرگزاری کردم. و خدا خودش و بهم نشون داد. یعنی در اصل من خدا و دیدم. کم‌کم الهاماتش و دریافت کردم. معجزاتش و دیدم. و حسش کردم. 

        هنوز هم دقیق نمیدونم چطور شد اما شد. و حالا نمیتونم بدون حس کردن خدا زندگی کنم. وقتی در بین جمع قرار میگیرم اون حس خوبم ازم فاصله میگیره و زندگی برام عادی میشه اما وقتی برمیگردم خونه، میرم تو اتاقم و تنها میشم و به خدا فکر میکنم، دوباره اون حس خوب و احساس میکنم. 

        و خیلی خوشحالم که خودم خدا رو پیدا کردم نه اینکه کسی به زور بهم بفهمونه. این همه سال از بچگی هزاران بار درباره خدا شنیده بودم بدون هیچ احساسی، اما الان زیباترین وجود هستی و، خودم درک کردم. 

        دوست دارم فریاد بزنم و به همه بگم من خدا و حس کردم، خدا با من حرف میزنه، بهم هدیه میده، بهم معجزه میده، بهم الهامات میده. دوست دارم بگم خدا اون چیزی نیست که فکر میکنین. دوست دارم از همه مخصوصا کسایی که خیلی با ایمان بنظر میرسن بپرسم تاحالا خدا رو احساس کردین؟ 

        خیلی شنیده بودم که خدا شفا دهنده مریض‌هاست. من تا دوران پنجم دبستان میگرن شدید داشتم. بابام و مامان بزرگم هم داشتن. همیشه حالم بد بود و خیلی عذاب میکشیدم. وقتی به اون دوران فکر میکنم فقط سیاهی و درد و حال بد یادمه. تا اینکه یک روز مامان‌بزرگم رفت حج‌عمره و زنگ زد و گفت که برای من دعا کرده که میگرنم خوب بشه، و شاید باورتون نشه که من از اون موقع کاملا خوب شدم. خوب خوب. دیگه میگرن ندارم. و این درحالیه که خود مامان‌بزرگم هنوز میگرن داره، بابام هم هنوز داره. 

        چیزی که هیچوقت فکر نمیکردم که خوب بشه چون درمانی نیست که انحام بدی و درمان بشه کلا ریشه کن شد. 

        این معجزه بزرگ خدا و تجربه کرده بودم و هنوز هم خدا و حس نکرده بودم. 

        حدود ۷ سال پیش هم بیماری خیلی سختی گرفتم که چندین ماه طول کشید. فکر میکنم که نزدیک مرگ بودم اما متوجه نمیشدم چون کلا گیج بودم. یک روز که از خواب پا شدم دیدم مامان‌بابام بالا سرم واستادن و دارن من و نگاه میکنن. گفتم چی شده؟ گفتن یک ربعه که داریم صدات میکنیم ولی بیدار نمیشی. 

        بعد از اون، یک روز بابام اومد از خواب بیدارم کرد و بغلم کرد و گریه کرد و گفت رفتم حرم دعا کردم که امام‌رضا خوبت کنه. و بعد از اون رفتم بیمارستان و وقتی برگشتم یکدفعه اشتهام و ترسم از غذا از بین رفت و با خواست خودم و بدون هیچ ترسی غذا خوردم. 

        آره یعنی من این معجزات و دیده بودم و هنوز هم خدا و باور نداشتم. تا اینکه الان خودم خدای عشق و حس کردم. 

        وقتی این فاسل و گوش کردم و به جایی رسیدم که خدا شفا دهندس ولی یکی ۱۰ ساله که مریضه و باور نداره که خدا میتونه خوبش کنه با خودم گفتم من هیچ وقت از خدا نخواستم تا معدم و خوب کنه.( یادم هم نبود که خدا قبلا من و معجزه‌وار درمان کرده) منکه الان خدا رو حس میکنم اگه ازش بخوام حتما خوبم میکنه. این همه سال درد کشیدم و هیچوقت به خدا فکر نکردم. همیشه بدون درمان میدیدمش چون نمیشه که معده و عوض کرد. دکتر هم رفته بودم و فایده نداشت. فقط میگفتن رعایت غذایی باید بکنی.

        خلاصه که دیروز از دانشگاه برگشتم و سیر له کردم و با یک لیوان آب قورت دادم تا مریض نشم چون بقیه مریض بودن. و همونجا یکدفعه بدجور معدم درد گرفت که نشستم رو زمین و نمیتونستم پاشم. همونجا به خدا گفتم خدایا لطفا من و خوب کن و خوب شد. قشنگ ۸۰ درصد دردم از بین رفت. تعجب کردم. با خودم گفتم درد لحظه‌ای بود یا واقعا خدا بود؟ شبش دوباره درد زیاد شروع شد و درحالی ‌که داشت خوابم میبرد دوباره به خدا گفتم خدایا لطفا معدم و خوب کن. و دوباره درد زیاد از بین رفت و آروم‌تر شد. همونجا حواسم جمع شد که دوباره خوب شد؟ تا از خدا خواستم خوبش کرد؟ انقدر سریع؟ یعنی تا من گفتم، خدا گفت چشم؟ 

        آره مطمعنا همینطوره. خدایی که چیزهایی و در من درمان کرده که با دوا و درمان انسان‌ها خوب نمیشه پس معلومه که این معده کوچولو هم درمان میکنه. 

        خدا باهام حرف زد و گفت فقط از من بخواه. فردا میخوام برم دکتر و از خدای عزیزم خواستم تا من و کامل درمان کنه. مطمعنا در بهترین زمان من و کامل خوب میکنه. چون زمانبندی خدا حرف نداره. فقط باید بهش اعتماد کرد و صبر کرد. 

        _____________________________________

        دو روز پیش برا ۲ یا ۳ ساعتی یه کوچولو دلم گرفته بود. دلم میخواست نتیجه لاغری بگیرم، دلم میخواست لاغری و در بدنم ببینم. به خدا گفتم خدایا یعنی الان باید بیام باهات حرف بزنم تا حالم خوب شه؟ 

        یک حسی بهم گفت که برم ویدیو مثبت و انگیزشی ببینم. رفتم و اولین ویدیو و که باز کردم. خدا حرف زد و گفت:   سلام به روی ماهت جون دلم الهی که حال دلت کوک باشه عزیز. خسته نشی، کلافه نشو عزیز،  نزار امیدت نا امید بشه، پای رویاهات پای هدفات جانانه واستا، صبور باش صبوری کن. شاید جان‌جانان داره واست خوشگلش میکنه. نزار آرامشت از بین بره. به بزرگیت قسم که جان‌جانان خیلی بزرگه. یه سر بزن به گذشتت یادته یک جاهایی که دیگه خسته شدی یه جاهایی که دیگه کلافه شده بودی، یه جایی بود که دیگه داشتی ناامید میشدی. یادته اومد بغلت کرد و یه جوری که مونده بودی، الانم همونه فقط شکلش فرق میکنه. روش حساب کن. 

        شکلش فرق میکنه…

        همونجا از خدا تشکر کردم و گفتم: خدایا ممنونم. داری بهم میگی که صبر کنم؟داری میگی که آخرش نتیجه‌ام قشنگه؟  باشه صبر میکنم، باشه ادامه میدم. خدا بهم گفت که ناامید نشم و صبر کنم چون آخرش قشنگه، چون داره برام خوشگلشو میسازه. 

        منم صبر میکنم و به مسیرم ادامه میدم چون قراره خیلی خوشگل متناسب بشم. 

        یاد وقتی افتادم که دقیقا قبل از این بود که دوباره وارد سایت بشم و دوره ورود به سرزمین لاغرها رو بخرم. کسی خونه نبود و من فقط غذا میخوردم و میخوردم و میخوردم و گریه میکردم. خسته شده بودم. خسته شده بودم از چاقی از اینکه همش دارم میخورم. از اینکه چه کم بخورم چه زیاد بازم چاق بودم. داشتم خفه میشدم و نفس کشیدن سخت شده بود. اما ادامه میدادم و بازم میخوردم و برای خودم گریه میکردم. همونجا یه چیزی بهم گفت سایت تناب فکری، رضا عطار روشن. این دوتا یادم اومد. یاد وقتی افتادم که از دوره‌های رایگان استفاده میکردم و هم حالم خوب بود و هم نتیجه گرفته بودم. 

        میترسیدم که وارد سایت بشم چون خیلی وقت بود که رها کرده بودم اما با شجاعت برگشتم و حالا که خودم برای خودم کارت داشتم، دوره و خریدم. 

        آره خدا هدایتم کرد به این مسیر عشق و نور، اگر من دوباره وارد سایت نمیشدم به این چیزها نمیرسیدم. 

        الان هم همونه فقط شکلش فرق میکنه، خدایی که دست من و گرفت و نجات داد، الان هم در حالی که در مسیر لاغری هستم درحال روحی فوق‌العاده فوق‌العاده بهتری هستم بازم دستمو گرفت و گفت به مسیرت ادامه بده. 

        ______________________________________

        تمرین این فایل:

        • درباره‌ی شفای خدا که گفتم. از بقیه زیاد شنیدم این و اما بهش باور نداشتم. ولی الان دارم.
        • رزق و روزی خدا… از حرف‌هایی که شنیده‌ام اما این هم باور نداشتم. باور نداشتم که خدا رزق و روزی میده‌ فکر میکردم رزق و روزی و فقط ما انسان‌ها با کار کردن درمیاریم و خدا دخیل نیست. باور نداشتم که خدا در پول دراوردن دخیل هست.
        • شنیده بودم خدا بخشندس و باید توبه کنی. به بخشندگی هم باور نداشتم. چون همش خدا و ترسناک برام جلوه داده بودن. فکر میکردم حتی اگر توبه کنی بازم خدا ته دلش ازت دلخوره‌ و کامل نمیبخشه.
        • درباره عشق خدا و کسانی که عاشق خدا هستند شنیده بودم اما درک نمیکردم. نمیفهمیدم چطور امکان داره که آدم عاشق خدا باشه. ولی الان خودم عاشق خدا هستم.

        این خدایی که میگم با خدایی که از بچگی با دین بهم معرفی کردند فرق داره. در واقع خود خدا فرق نداره دید من فرق داره. دید قبلی من چیزی بود که از بقیه شنیده بودم ولی دید الان من چیزیه که خودم بهش رسیدم. 

        خدایا صدهزار مرتبه شکرت 

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار الهه رضائی
      1401/08/17 15:18
      مدت عضویت: 528 روز
      امتیاز کاربر: 9930 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,838 کلمه

      سلااااام به همه دوستداران طعم های مختلف خدا .

      این قسمت از دوره رو که شنیدم ، نمیدونم چرا ناخودآگاه یاد یه لطیفه ی قدیمی افتادم :

      دوتا آدم دروغگو به هم رسیده بودند و داشتن در مورد ثروت و دارایی خانوادگی شون برای هم لاف می‌زدند. 

      اولی گفت : پدر من اینقدر گله ی گوسفند بزرگی داره که وقتی میخوان تمام شون رو از آغل خارج کنن و به چرا ببرن ، یکسال طول میکشه ! وقتی هم میخوان جمع شون کنن و به آغل برشون گردونن هم یکسال دیگه ! 

      دومی گفت : هه ، اینکه چیزی نیست ! پدر من یه عصای خیلی خیلی خیلی بلندی داره . زمستونا اهالی ده میان پیشش خواهش میکنن که اون عصاش رو تو آسمون تکون بده تا ابرا به هم بخورن و برف و بارون بباره !

      اولی که دید کم آورده اومد مچ دومی رو بگیره . گفت : عه ؟ اگه راست میگی ، پس بابات تابستونا عصاش رو چیکار میکنه؟  دومی نیشخندی زد و گفت : میزاره تو آغل گوسفندان بابای تو !!!

      همه ی ما شاید تو بچگی ، مقیاسی که از بزرگی داشتیم تقریباً همین مقدار بوده . مثل همه خاطرات مشابهی که از کودکی داریم ،

      خونه ی قدیمی مون که ته یه کوچه ی دراز و بلند بود که تا میخواستیم به سرش برسیم پاهای کوچیکمون خسته میشد و میایستادیم جلوی پدر و مادرمون و میگفتیم : بغل !

      حوض وسط حیاط مون که اینقدر به نظرمون بزرگ بود که با تمام خواهر و برادرامون و یک سری اسباب بازی هامون توش میرفتیم و هنوزم جا داشت .

      زیرزمین پایین خونه مون که اینقدر به نظرمون بزرگ و مخوف بود که حتی برای خیلی هامون هنوز تابوی ترس از تاریکی و تنهایی رو در وجودمون به ارمغان نگه داشته .

      شاید اگه الان سری به خونه ی قدیمی مون زده باشیم نهایت با چند قدم بلند به ته کوچه رسیدیم . حوض سنگی وسط خونه ، الان تو نگاهمون از وان حمام مون هم کوچیکتر به نظر میاد . زیرزمین خوفناک مون ، چیزی جز یک انباری چندمتر در چندمتر نیست !

      درک ما از “ بزرگی ” حجیم بودن بود ، یا بلندتر بودن ، یا سن و سال بیشتر داشتن بود .

      ما تصوری از “ بزرگی ” به معنای “ عظمت ” نداشتیم . 

      خدای بزرگ بچگی های من هم همینطوری بزرگ بود . یه چیزی تو شکل و شمایل بابا علاالدین سندباد بود ! ولی اینقدر بزرگ که دراز کشیده بود و تمام آسمون رو گرفته بود ،  با لباس سفید بلند ، شال سفید روی سرش ، چشمانی که از فرط پیری نیمه باز بود ، و پف بزرگ و آویزان زیر چشم هاش ! 

      خدای بزرگ من ، اصلا حرف نمیزد ، گاهی فکر میکردم اصلا چیزی هم نمی شنید ، از بس فرتوت و پیر بود نای تکان خوردن هم نداشت .هر وقت می پرسیدیم : خدا که بزرگه یعنی چندساله شه ؟ می شنیدیم : بچه این حرفا چیه ؟ نگی دیگه اینا رو ها ! خدا همیشه بوده ، از اول هم که هیشکی نبوده خدا بوده !  

      خدا ، خدای بزرگ ! یک چوبدست بلند دستش بود و فقط نگاه می‌کرد .

       هر کار بدی میکردیم خدا نگاه می‌کرد و ما رو میدید . هر خطایی که میکردیم خدا نگاه میکرد و ما رو میدید . حتی خدا توی پنهان ترین گوشه و کنج هم ما رو میدید . حالا میخواست از نافرمانی و گوش نکردن به حرفا و دستورات پدر و مادرمون باشه تا قهر و آشتی و جنگ و دعواهای عالم بچگی و خراب کاری های کودکانه ! خدا همه رو میدید . کاری هم نداشت . چون برای هر آدمی که بدنیا میومد دوتا فرشته میزاشت رو شونه های چپ و راستش ! که کارای خوب مون رو اونی که راسته بنویسه ، کارای بدمون هم اونی که شونه ی چپ بود !!!

      تا روز قیامت ، این دوتا فرشته ی حسابرس خدا ، نوشته هاشون رو بزارن روی هم ، “پرونده ی اعمال” یه عمر زندگی ما رو شیرازه کرده و مجلد شده زیر بغل مون بزارن ، بعد وایسیم تو صف رد شدن از پل صراط . که به باریکی یک مو و تیزی یک شمشیر بود . و اگر اعمال بدمون بیشتر بود از همون روی پل به قعر جهنم هفتم و درک اسفل السافلین سقوط کنیم !

      اگر هم اعمال خوب مون بیشتر بود ، اونطرف هم یه سری انسانهای خوب خدا وایساده بودن ، پیش خدا شفاعت !!! مارو می‌کردن که خدا قلم عفو روی سایرخطاهای ما بکشه و خدا هم زیر سبیلی همه گناهان ما رو به واسطه شفاعت ببخشه وما به سبکی پر از روی پل صراط بگذریم و از اونجا مستقیم پا بزاریم تو بهشت وو … به به …!!!

      حوض عسل وو درختان میوه ای که خودشون شاخه ها و میوه هاشون رو میارن نزدیک دهنمون وو حوری ها وو پری ها وو غلمان ها وو …

      این خدای بزرگ من ، هر چه من بزرگ تر شدم ، کوچک تر شد ! 

      خدای بزرگ ساکت و منفعل ، نمیدونم به کی گفته بود باید منو عبادت کنین ؟ برای من نماز بخونین ؟ برای نزدیکی به من یک مفاتیح ، دعا بخونین ؟ روزه بگیرین ؟ از قضا این خدای بزرگ از من بیچاره هم محتاج تر بود .محتاج دیده شدن و شنیده شدن و مدام اسمش رو به لب آوردن . 

      اما خدا ، تو که نمیشنیدی ؟ تو که جوابی نمیدادی ؟ اگر هم گناهی میکردیم فقط میگفتن : خدا روش رو ازتون برمیگردونه  و : قهر قهر ، تا روز قیامت ! که اونجا روز ، روز اون بود و ، روز صاف کردن دهان جماعت گناهکار !!! 

      خدا ، همون خدا بزرگه ، گفته بود اگه یه “ واو” نمازتون هم غلط شده قبول نمیکنم ! ولی هیچوقت هیچ کس به ما نگفت که ثواب تمام رکعت های نمازی که میخونین ، تمام روزها و سالهایی که میخونین ، تمام نمازهای واجب و مستحب تون که تو عمرتون خوندین به کنار ،

       و فقط به اندازه ی یکبار ، فقط یکبار ، جمله ی  :  تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری میطلبیم … که هزاران بار طوطی وار تکرار کردیم رو اگه از ته دل ، با تمام ایمان ، با خلوص نیت بگیم و بهش باور داشته باشیم برای تمام عمرمون کافیه ! 

      اینقدر که روی تلفظ عین واژه های “ نعبدوا ” و “ نستعین” به حلق و گلوشون فشار آوریم ، به مغزمون فشار نیاوردیم که معنی اش رو بفهمیم !

       که خدای بزرگ ، خدای با عظمت ، خدای بخشنده ، خدای قادر مطلق و توانا رو یکبار از سر صدق ، از سر ایمان ، صمیم قلب و از عمق وجود باور کنیم ، خودمون رو به وجود قدرتمندش بسپریم و با قلبی آرام و دلی مطمئن ، به لذت بردن از عمر و زندگی مون بپردازیم .

      نعمت هاش رو ببینیم و شکر گزار باشیم ، از بدن مون شروع کنیم : قیمت یک چشم سالم چنده ؟ قیمت یک کلیه سالم چی ؟ کسی قیمت یک کبد سالم رو میدونه ؟ فی یه قلب سالم الان تو بازار چیه ؟ تنفس راحت و بدون دستگاه اکسیژن ساز چی ؟ گردش خون پاک و سالم بدون نیاز به دیالیز چی ؟ گرون قیمت ترین ربات و کامپیوتر هوشمند جهان میدونی الان چنده ؟ پس مغز من و امثال تو که اونو ساختن اصلا قیمتی داری براش  ؟ یک دست سالم ؟ یه انگشت سالم ؟ حتی برای یه ناخن ات که شکسته باشه و مجبور باشی تازه با کلی مراقبت پزشکی و دارو و بی حسی ، از بدنت بیرون بکشن اش ، حاضری چقدر بدی که این اتفاق برات نیوفته ؟ چندتا ناخن داری ؟ چند تا دست و پا داری ؟ چقدر بافت پوست سالم داری که بدنت رو پوشونده و اگه حتی چند میلیمترش رو از دست بدی سلامتی و بافت‌های داخلی ات به خطر میوفتن ؟ 

      خود من دو ماهه مچ پام شکسته . هنوز واکرم کنارم نباشه نمیتونم سرپا بایستم ، حالا هزینه ی دارو و درمان و دکتر و بیمارستان و فیزیوتراپی و … به کنار ، فلج شدن امورات خانه و اثرات روحی و روانی برای کل خانواده و اطرافیانم هم به کنار . تازه این پایی هست که شکسته ، دوباره بعد از یه مدت قراره صحیح و سالمش رو خودش بهم تحویل بده . یه مدت محدود من از این نعمت محروم بودم ها . دوباره بهم برش میگردونه .

      زندگی ات چی ؟ خانواده ات چی ؟ قوت روزانه ات ؟ خونه ات ؟ ماشین ات ؟ درآمدت ؟ هوا ؟ جنگل ؟ دریاها ؟ زمین ؟ خورشید ؟ شب و روز ؟ فصل ها ؟ 

      اصلاً مگه میشه شماره کرد چیزهایی که بهمون داده ؟

      کمه ؟ ناراضی ؟ خودت نخواستی . اگر هم خواستی باور نکردی که میده . از سر عادت فقط گرفتار که شدی گفتی “ خدایا” …  !!!

      خدایا چی ؟ صداش زدی فقط ؟ خوب اومده . کنارت وایساده . کارت چیه ؟ یکی رو صدا میکنی وقتی میاد پیشت نمیگی باهاش چیکار داشتی ؟ چرا میگی . منتها چون خدا رو  نمیبینیش ، چون باورش نداری ، چون اعتماد نداری که همیشه کنارته ، هیچی نمیگی .چون فقط چی ؟ فقط شنیدی از خدا بخواه . خودش برات درست میکنه .اما دلت چی میگه ؟ باور میکنه ؟

       چون به غول چراغ جادو که بشکن میزنه و آرزوهات رو برآورده میکنه ، تازه فقط سه تا دونه از آرزوهات رو ،  بیشتر اعتقاد و اعتماد داری تا خداوند که هلاک شنیدن خواسته ها و آرزوهای توئه .هر چندتا ، هر تعداد .

      چی بخوای ؟ چجوری بخوای ؟ با چه زبونی بخوای ؟ هیییچ فرقی نمیکنه . چون خدا نگاهش به قلبته . به باورت . به عمق وجودت . که چقدر از  صمیم دل و جانت مطمئنی اینی که گفتی و خواستی رو بهت میده . 

      فقط بخواه ازش . بخواه و از صمیم قلبت باور کن بهت میده . به عظمتش قسم که میده . هر چی که بخوای . هر چقدر که بخوای .

      عزیز دل ، خزانه ی غیب الهی ته نداره ، تموم شدنی نیست ، اون سهم همه رو مساوی کنار گذاشته . اونچه روزی تو باشه رو هیچکس دیگه نمیتونه مال خودش بکنه . فقط تو باید بری و برش داری . چک ات رو بنویس و بزار جلوش . هر چقدر که میخوای ، هر عدد و هر رقمی …برای خدا که فرقی نداره تو ایلان ماسک باشی ،  یا الهه رضائی ! 

      بخشندگی اش مقیاس نداره . مثل ما برای بخشیدن دست و دلش نمیلرزه . خط کش خدا که مثل من و تو نیست که . همه براش یه قد و اندازه ان. 

       دلت رو بهش محکم کن . چی میخوای ؟ حال خوب ؟ سلامتی ؟ آرامش ؟ شغل ؟ ثروت ؟ مال و منال ؟ 

      وقتی فقط دست تو دست خودش بزاری ، وقتی نگاه و انتظارت رو از بقیه ورداری و به خودش چشم بدوزی ، قسم به همین روشنی روز ، که ازش واضح تر و بدیهی تر نداریم ، هرررررررچی بخوای دیگه تو مشتت بدون .

      خدای بزرگی که الان میشناسمت و با اون خدای بزرگ قبلی خییییلی فرق داری 

      خدای بزرگی که الان بزرگی و عظمتت رو درک میکنم ،

       تو همه کار و همه چیز توکل به خودت .

      یا حق .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 25 از 5 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        امتیاز کاربر: 5956 سطح ۳: کاربر پیشرفته
        محتوای دیدگاه: 136 کلمه

        سلام و درود
        از خوندن نوشته شما لذت بردم
        یک سناریوی کوتاه که شرح یک زندگی بلند از دوران کودکی تا بزرگسالی رو به زیبایی شرح می ده
        چقدر این جملات درسته:
        وقتی ما کوچیک بودیم همه چی برامون بزرگ بود از مسیر خونه تا حوض و فضای زیر زمین و هرچه بزرگتر شدیم این فضاها کوچک تر شد.
        و این موضوع درباره خداوند هم صدق می کنه و هرچه ما بزرگتر شدیم از نظر کلام خیلی به ظاهر باخداتر شدیم اما حضور خدا و نتیجه با خدا بودن در زندگی ما کمرنگ تر شد.
        در پایان و در ادامه نوشته شما دوست دارم این موضوع رو اضافه کنم
        خداوند ثابت است و با تلاش و تقاضا و اصرار ما تغییر نمی کند
        اگه دوست داریم شرایط زندگی مون عوض بشه این ما هستیم که باید عوض بشیم والا خداوند هرگز تغییر نمی کند.

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 10 از 2 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
          آواتار الهه رضائی
          1401/08/18 09:27
          مدت عضویت: 528 روز
          امتیاز کاربر: 9930 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
          محتوای دیدگاه: 50 کلمه

          از حسن توجه و لطف جنابعالی سپاسگزارم . 

          بله .فرمایش شما کاملاً متین و صحیح است :

          “ اگه دوست داریم شرایط زندگی مون عوض بشه این ما هستیم که باید عوض بشیم والا خداوند هرگز تغییر نمی کند. ”

          آویزه ی گوش می‌کنم استاد بزرگوار . 

          در پناه حق ، برقرار باشید .

          برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
          امتیاز: 0 از 0 رأی
          افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار الهام
      1401/08/13 22:57
      مدت عضویت: 570 روز
      امتیاز کاربر: 12681 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 385 کلمه

      سلام به همگی”🌹”
      چکیده نکات جلسه دوم

      1. نوشتن تمرینات خیلیی مهمه چون باعث تغییر احساسات و حتی افکار میشه
      2. با خدا با زبون دلت صحبت کن تا آرامش پیدا کنی
      3.  اشتباه عمده انسان ها “❌”
        به زبون صفات عالی خدا رو تکرار میکنیم ولی در اعتقادات و باورهامون خدا رو دست کم میگیریم (شناختمون از خدا با طرز رفتار مون اصلا همخوانی نداره)

      باید سعی کنی افکارت رو با باورهات همسو کنی 

      تمرین 

      چی می‌دونم از خدا؟رزاقه،ارحم الراحمین،بی نیازه،توابه،عادله،به اذن او برگ از درخت نمی افته و…

      چقدر باور داشتم ؟

      • نسبت به صفت رزاق بودن خدا همینو باور داشتم که نمی زاره گرسنه بمونیم و روزی ما رو می رسونه…باور داشتم بعضی ها گنجشگ روزی هستند و فقط بعضی ها(که اونا هم از ابتدا انتخاب شده هستند) روزی بیکران دارند
      • خدا شدید العقابه و سخت عقوبت می‌کنه…راستش خیلی می ترسیدم و هر موقع کسی در مورد ارحم الراحمین بودن خدا صحبت میکرد فوری میگفتم خدا خیلی سخت هم مجازات می‌کنه
      • در مورد توکل کردن به خدا که تقریبا از همه می شنیدم ….(سال کنکور)به زبان میگفتم هر چی خدا بخواد ولی همش استرس داشتم که اگه نشه چی؟جواب خانواده و فامیل چی؟؟
      • در مورد بی نیازی خدا از همه کس شنیده بودم ولی با خودم میگفتم پس چرا این همه تکلیف رو از بنده اش میخواد؟
      • یا اینکه خدا همیشه بنده هاش رو امتحان های سخت  می‌کنه تا ببینه ایمانشون چطوریه؟؟(هر کی ایمانش بیشتره بلا های زندگی شم بیشتر میشه)همین باعث شده بود از خدا خیلی زیاد بترسم و حتی سر نماز خوندنم به چالش کشیده بشم که من الان دارم نماز میخونم که خدا کمکم کنه یا اینکه امتحان های سخت بگیره؟؟
      • در مورد عادل بودن خدا…راستش برای این دنیا اصلا قبولش نداشتم و الانم کامل منتفی نشده این ماجرا… به نظرم عدالت نیس که بنده هاش شرایط مختلفی رو توی این دنیای پر از بی عدالتی تجربه میکنن و بعد در اون دنیا با نهایت عدل خدا مواجه میشن و این رو به عنوان یک ظلم از طرف خدا میدونستم
      • یا اینکه در مورد اشرف مخلوقاتش هم شک داشتم و میگفتم اگه واقعا انسان اشرف مخلوقات بود انقدر دنیا باهاش بی رحم نبود و…

      ولی الان نگاهم داره کم کم عوض میشه مثلاً وقتی با خودم میگم توکل بر خدا با خودم میگم من خدا رو وکیل خودم میگیرم و هیچ کسی به اندازه خدا نمیتونه وکیل خوبی برام توی زندگی باشه و دلم آروم میگیره “💜” خدایا شکرت

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 0
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 706 کلمه

      سلام خدمت استاد گرامی و دوستان مسیر زندگی با طعم خدا.

      استاد من نه یکبار چندین مرتبه این فایل رو گوش دادم حتی بعضی قسمت هاشو هی زدم عقب باز گوش دادم تا بهتر متوجه بشم اولین تمرینی که پرسیدین که بنویسیم که چه فکرای در مورد خدا به ما گفتن که خدا رو چطور دیدیم در بچگی در همه بعدهای زندگی چگونه با خدا ارتباط گرفتیم استاد الان که خوب فکر میکنم در بچگی بیشترین حرفی که در مورد خدا به من گفتن این بوده که خدا تو آسمونا هست اگه نماز نخونی اگه روزه نگیری اگه چادر سر نکنی مسجد نری و مومن نباشی خدا با تو نیست ولی همونقدر هم گفتن خدا مصلحت اندیشه خدا مهربونه من همیشه وقتی به مشکلی میخوردم فوری یه جایی رو تنها گیر میاوردم دستامو بلند میکردم صدای خدا میزدم اگه به نتیجه نمی‌رسید یه مدت قهر میکردم که کو خدا پس چی شد باز میگفتم نه چون من تو حین نماز خوندن اینو نگفتم و رفتم تو اتاق با لباس راحتی با خدا حرف زدم خدا بدش اومده و همیشه این عادت رو داشتم که شده بود باورم تا نوجوانی اما هر زمان که خیلی خوشحال بودم و کارام خوب پیش می‌رفت میگفتم خودم تلاش کردم فلانی کمکم کرده اصلا اینو قبول نمیکردم که کار خدا بوده میگفتم من درس خوندم قبول شدم من فلان کارو کردم اگه کار خدا بوده چرا اون دفه کمکم نکرد یکم که بزرگتر شدم و فکر میکردم خدا رو دارم میشناسم هرجایی تنها میشدم حتی زیر دوش حمام با خدا حرف میزدم و درخواست میکردم ازش و یکم بهتر شده بودم که من نماز هم نخونم بازم میتونم از خدا کمک بخوام ولی اشتباه میکردم من همون وقت هم خدا رو درست نشناخته بودم چون یادم میاد دانشجو بودم و به مشکل بزرگی خوردم گفتم خدایا همش تقصیر توئه دیدی کمکم نکردی چون تو خدای پولدارا هستی خدای ظالما هستی خدای بدجنسایی اونقدر ایمانم به خدا ضعیف شده بود که هر الفاظ بدی بود به خدا نسبت میدادم و بعد عذاب وجدان میگرفتم توبه میکردم استخاره میکردم قرآن میخوندم که خدا منو ببخشه و … ولی مشکلم حل شد به طرز عالی اما بازم نگفتم کار خدا بوده میگفتم اون فلانی کارمو درست کرد ولی بازم هرکجا گیر کردم تا همین سن تو مشکلاتم گفتم خدا وقتی نتیجه نگرفتم عصبی شدم و از خدا گله و شکایت کردم ولی وقتی مشکلم حل شد باز از خدا دور شدم و بخش دوم استاد من همه باورهای بچگیم تا الان شده بود کل زندگیم نقش اون افکار الان داره تاثیر میذاره رو زندگیم و تازه دارم میفهمم که من اصلا خدا رو تا این سن اصلا نشناختم اصلا ایمان به خدا نداشتم ورد زبونم خدا بوده خدایا شکرت بوده خدایا دوستت دارم بوده خدایا کمکم کن بوده خدایا تو مهربونی بوده اما هیچوقت با اطمینان قلبی نگفتم من اینو میسپارم به خدا توکل برخودش درست میشه تو بهش اطمینان کن درست میشه فقط لازمه با زبون خودت با خدا حرف بزنی و صداش بزنی هی گفتم خدایا کمکم کن اما آروم نشدم هزار تا فکر کردم به هزار جا پناه بردم به جز خدا ترسیدم دلهره داشتم اگه خدا کمکم نکنه اگه اگه اگه چون قلبم با خدا نبوده استاد خیلی عالی بود این بخش من بازم گوش میدم تا بهتر درکش کنم و بازم مطلب بنویسم تا بتونم به افکار خودم کمک کنم شما واقعا وسیله خدا هستید دست خدا هستید که ما به این مسیر هدایت شدیم که بتونیم در همه جنبه ها زندگی خدا رو خوب و عالی بشناسیم یه لحظه که به فکر عمیق رفتم از خودم بدم اومد که تو چطور روت میشده اسم خدا رو بیاری در صورتی که خدا رو نمی‌شناختی تو گفتی توکل بر خدا پس ترس و دلهره ات برای چیه مگه نسپردی به خدا اما بعدش به خودم اومدم که نباید خجالت بکشم خدا اون قدر منو دوست داشته به این مسیر هدایتم کرده که بشناسمش و از این در به دری های فکری راحت بشم پس خدا کنار منه که من الان دارم بهش فکر میکنم دارم احساسش میکنم و از خدا میخوام منو تا آخر این مسیر مراقبت کنه که گمراه نشم و باخدا زندگی کنم لحظه به لحظه همون طور که استاد عطار روشن داره لذت میبره از نزدیکی به خدا.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 26947 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته

      نشان های دریافت شده

      سطح مبتدی
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 825 کلمه

      با سلام به استاد عزیزم ودوستان 

      ااستاد من به نوشتن اعتقاد دارم اون موقع که من تازه عضو سایت شده بودم دوره رایگان لاغری با ذهن وزندگی با طعم خدا رو همزمان میگذرونم در اوج بیماری سختی درد رنج انواع دارو انواع بیماری و.. ..

      خخلاصه من اون زمان وقتی این فایل گوش دادم اون موقع من هر فایل شاید ده بار گوشش می‌دادم چون نمیتونستم تمرینشو بنویسم وبا گوش دادن به فایلها آرامش میگرفتم حالم خوب میشد احساسم خوب میشد در عین حالیکه مثل مرده متحرک بودم بی‌حال وبی جان روی تخت افتاده بودم خلاصه می‌نوشتم با انگشتم روی تخت روی پتو روی متکا روی دیوار هر جا که میشد من راحتر باشم مینوشتن با خدا صحبت می‌کردم ومیخواستم که منو شفا بده والان که فکر میکنم میبینم چند ماه که گذشت من به سلامتی کامل رسیدم 

      م هم یه کتابی داشتم 

      د حد یک یا دو یا سه جمله عربی نوشته بود زیرش هم معنی اونو نوشته بود برای هر چیزی داشت برای زیاد شدن رزق وروزی برای گشایش بخت برای نازایی و…من خیلی میخوندم ولی نتیجه نمیگرفتم چون واقعا من عربی اونو که  خیلی نمیفهمیدم ومعنی اون هم به نظرم اصلا با عربی اون هم خوانی نداشت من قبولش نداشتم پس در نتیجه چه نتیجه ای باید میگرفتم هیج نتیجه ای 

      م هم بلد نبودم با خدا صحبت وکنم زمانیکه عضو سایت شدم یاد گرفتم الان راحت با خدا صحبت میکنم دردو دل میکنم مشکلاتم میگم یعنی در دفتر مخصوص خودم مینویسم واون هم انصافا مرحله به مرحله کمکم میکنه مثلا من الان در بیماری بسر میبرم  من این جند روز که یاد گرفتم باید فکرم با عقیده یا باورم  با هم همخوانی داشته باشند نسبت که خدا یاد گرفتم چکار کنم 

      ااومدم نوشتم درباره بیماریم با خدا گفتم تو خدای منی ومن میدونم ومطمئن ایمان دارم باور دارم که تو توانا وقدرتمند هستی ومیتونی بر یک چشم بر هم زدن بدون دلیل منو شفا بدی خدایی هم مرحله اول داد دردم کمتر شد وبازم ادامه دادم بازم دردم کمتر شد آنقدر ادامه میدم تا تموم بشه به سلامت برسم اما اطرافیانم تحمل دیدن درد کشیدن منو ندارن ومجبورم کردن برم دکتر الی رغم میلم میرم ولی نا امید نمیشم بازم در هر جنبه از زندگیم که مشکل داشته باشم سعی میکنم فکرم وباور با هم هماهنگ کنم تا به خواسته‌ام برسم 

      ممنم میگم خدا بزرگه خدا بخشنده ست خدا مهربان و…

      .اما به هیچ عنوان نمیتونستم باور کنم که خدا میتونه بدون دلیل منو شفا بده اصلا در این باره چیزی نشنیده بودم بجز در سایت من قبلنا خیلی خدا تو زندگیم نبود بجز زمان مشکلات ولی الان به لطف خدای مهربان وهدایت شدن من به سایت واستاد عزیزم باور کردم که خدا میتونه منو شفا بده

      م تازه به این‌ درک رسیدم که خدا میتونه منو بدون دلیل شفا بده قبلا باور نداشتم اصلا فکرشو نکرده بودم که بابا خداوند من شفا دهنده ست ومیتونه منو شفا بده الان به این درک رسیدم 

      م در مورد خدا خیلی چیز نشنیدم بجز اینکه خدا بزرگه خدا مهربان خدا بخشنده ست خدا روزی دهنده‌ای واینا واینکه اگه نماز نخونی میری جهنم خدا کسانی که نماز سبک بشمارن به هفتاد بلا گرفتار میکنه واین جور حرفا 

      وواصلا باور نداشتم انتظار نداشتم که خدا میتونه خونه رویاهام به من  بده بدون دلیل میتونه به من سلامتی بده شغل عالی بده و…

      و اینو کاملا قبول دارم که اگر مشکلی در هر زمینه دارم بخاطر اینکه خدا رو در اون زمینه باور ندارم وبهش ایمان ندارم که میتونه به مت کمک کنه 

      م ن اون روزا اصلا دخترهای تنها نمیفرستادم تا دبیرستان برن خودن میبردن وخودم میوردمشون دختر بزرگم که نه ولی سعی کردن دختر کوچیکم بتونم تنهایی بذارن بره سر کار وخدا رو شکر تا حدودی تونستم 

      ااونم از زمانیکه دوره خدا هرگز دیر نمی‌کند گذروندم 

      ییاد گرفتم ودعا میگردم براش واونو به خدا میسپاردمش ومیگفتم خدایا همون طور که برگ درخت بدون ازن تو از درخت جدا نمیشه همون طور که تمام ماشین‌ها تمام انسانها حیوانات طبیعت در کنترل تو هستند دختر منم در کنترل توعه ونمیدونم تو خیلی بهتر وبیشتر میتونی از بچه من محافظت کنی وبه این ترتیب دخترن تنهایی میره سرکار 

      م ن تعریف من از خدا 

      ااینکه خداوند من یه نیرویی یه انرژی که میتونه به هر شکلی در بیاد برای راحت زندگی کردن من میدونم که خدا از رگ گردن به من نزدیکتره ونمیدونم که هر کسی در وجودش خدای خودش داره میدونم که خدا انسان نیست خدا یه نیرویی که همه جا در کنار منه وهمیشه منو حمایت وهدایت میکنه  

      م تصمیم گرفتم که همیشه بنویسم با خدا صحبت کنم نامه‌ای به خدا بنویسم خواستههام بگم مشکلاتم بگم اون اجابت کنه به بهترین شکل من باهاش این چند روز کلی حرف زدم در مورد بیماری وشفا گرفتن در مورد بی پولی دکتر رفتن در مورد بی شغلی وپول نداشتن و…وتصمیم دارم ادامه بدم تا کلا فکرم باورم با هم هماهنگ بشن ومن سعی میکنم که فایلهام به بهترین شکل گوش بدم تمریناتش به بهترین شکل انجام بدم وبه لطف خدای مهربان ادامه میدم تا یاد بگیرم چطور باید فکرم وباور هماهنگ کنم با هم 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فرشته مهربانF.s
      1401/07/13 14:19
      مدت عضویت: 1321 روز
      امتیاز کاربر: 7576 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 869 کلمه

      با سلام خدمت شما استاد گرامی ودوستان عزیزم

      به نام خداوندی که بسیار بخشنده وبسیار مهربان

      این فایل ونمیدونم چند بار گوشش کردم فقط میدونم که از صبح که بلند شدم ساعت ۷ تا الان که ظهره گوش کردمو ومرتب تکرار شد

      وچقدر هر بار چیزای جدیدی به ذهنم خطور میکرد که منو شگفت زده میکرد خدایا شکرت 

      اماباور من دررابطه با خداوند 

      من بچه که بودم ارتباط خیلی خوبی باخداوند داشتم به طوری که همیشه موقع بازی درحیاطمون درست مثل یه دوست خیالی باهاش حرف میزدم وخواسته هامو بهش میگفتم 

      فقط فکر میکردم تو آسمون لای برگای درختای میوه مونه 

      همیشه روبه آسمون نگاه میکردمو ومیگفتم خدایا ببین مامان وبابام دارن دعوا میکنن باهم اینارو عاقل کن که باهم دوست بشن ببین من دختر خوبیم دعوا نمیکنم بادوستام تازشم اگه دعوا کنم آشتی میکنم میرم وخوراکیمو میدم به دوستم یا اسباب بازیمو وبوسش میکنم وآشتی میشیم 

      اینا چرا اینجورین خودت اگه دوستشون کنی مثلا منم کمک مامانم بیشتر میکنم یا نمره مو بیست میگیرم تو درسم 

      همیشه باخدامعامله میکردم 

      که تو این کارو بکن منم این کارو

      خخخ

      جالب اینجا بود که وقتی کوچیک بودم باور داشتم خداست الکیه مگه همه کاری میتونه بکنه پس درنهایت تعجبم هم همون اتفاق میوفتاد که مثلا مامان وبابامو میدیدم که دارن میخندن وآشتی کردن 

      یا حتی به خواسته های دیگمم رسیدم 

      ولی کم کم با ساختن خونمون درختا بریده شد ومن دیگه نتونستم آسمون ببینم خونمون تبدیل شد به آپارتمان وبعدشم که از مامانم پرسیدم خدا کجاست گفت همه جا نتونستم باور کنم که همه جا میتونه باشه  چون چند باری ازش چیزی خواستمو وبهم نداد ومنم باور کردم که باهام قهر کرده ووقتی پدر بزرگممو ازم گرفت منم باهاش قهر کردم 

      واین شد خصومت من باخدا

      اما وقتی چند سالی نماز خوندم باور کردم که خدا بالای سجاده منه من سجاده رو پهن میکردمو ونماز میخوندم وبعدش دعا میکردم حس خوبی میداد بهم 

      به طوری که حتی نور سبز درون سجادم میدیدم وخیلیچ احساس نزدیکی میکردم باخدا

      اما خب سخت بود

      درسام زیاد شده بود ونمازای من بعضیاش قضا میشد وحس عذاب وجدان منو از خدا دور کرد 

      احساس میکردم خیلی خجالت آوره که نماز نخونی واز خدا چیزیم بخوای 

      حتی وقتی میخوندمم نمازای قضام جلوی چشمم رژه میرفتن واز حس شرم روزی چندین مرتبه نماز میخوندم اما تموم شدنی نبودن وخستگی مانع از ادامه دادن من شد 

      وباعث شد بگم اگه دوستی باخدا اینهمه عذاب داره من نخواستم 

      خدایی که محتاج نماز منه ومنو مجازات میکنه رو من نخواستم این خدااصلا عادل نیست اصلا مهربون نیست ومدام محتاج تشکر منه 

      دوباره باهاش قهر کردم 

      تا اینکه مشکلی درزندگیم پیش اومد وشخصی به من گفت که اگه نذر کنی حاجت هات براآورده میشه 

      ومنم نذرکردم وبرآورده شد 

      وخیلی خوشحال شدم وهمزمان با برآورده شدن حاجتم ازدواجم کردم با شخصی که خیلی دوستش داشتم 

      وتازه فهمیدم که خدا درقلب وروح منه 

      وعشق دراصل همون خداست که جلوه های زیادی داره 

      ودوستی من باهاش زیاد شد 

      اما هنوز باورهای غلط زیادی داشتم 

      نسبت به حدوتوانایی هاش 

      مثلا فکر میکردم اگه رنجی نکشی گنجی بدست نمیاری

      یا سلامتی آدم به خداربطی نداره مدل زندگی آدم که مریض وسالم بودنشو میسازه چاقی خودمو تاوان رفتارهای اشتباهم میدونستم والانم که خودمو بخشیدم وفهمیدم که خداوند بسیار بخشنده است خیلی راحت میبخشه دیگه تاوان نمیدونم 

      ولی درعوض با خیلی چیزی های دیگه رابطم باخداوند مشکل دارم 

      چند وقتیه دارم تلاش میکنم دوره لاغری با ذهن شروع کنم نمیتونم 

      همش وقفه میوفته ویا کمی انجامش میدم وبقیش رو انجام نمیدم خیلی احساس افسردگی وناراحتی میکردم 

      بدجور کلافه بودم از دست خودم از دست دیگران وزندگیم 

      امروز جالبه که وقتی این فایل مرتب گوش کردم یه حسی بهم گفت میدونی چرا خانه دار شدی 

      چون فرصت رشد کردن پیدا کنی چ

      ون اونقدر وقت آزاد داشته باشی تا حوصلت سر بره ونگاهی به خودت ومشکلاتت بندازی 

      یادمه وقتی که شاغل بودم واقعا وقت سرخواروندنم نداشتم 

      ولی الان که خانه دارم حوصله ام سرمیره وافسردگی میگیرم یعنی وقت میکنم افسردگی بگیرم 

      خخخخ

      تازه فهمیدم که چقدر دوران طلایی زندگیمو سپری میکنم 

      وخبر نداشتم 

      فکر میکردم خدامنو درسختی قرار داده تا 

      نمیدونم تاوان چیو بدم 

      چون معتقد بودم که بخشیده شدم 

      ولی فکر میکردم باهام لج کرده یا نمیدونم زمونه باهام ناسازگاری پیشه کرده 

      چه فکرای مسخره ای 

      بدون هیچ دلیلی عذاب میکشیدم واز همه مسخره تر گریه هم میکردم وبه حال خودم تاسف میخوردم 

      چقدر جالب حالا که دارم خوب فکر میکنم واینهمه افکار درهم وبرهم خودمو جمع میکنم میبینم 

      چطور خدای مهربان داره از من فرد بهتری میسازه وچقدر شگفت انگیز 🙂

      حسم خوب شده وحالم عالی شده 

      خدایا شکرت حالا میفهمم اینهمه وقت اضافه وتنهایی رو برای رشد من قرار دادی تا متناسب بشم 

      ارتباطمو با تو درست کنم وارتباطمو باخودمو وبا باورهام درست کنم 

      منظم تر بشم درزندگیم درذهنم ودرزندگیم 

      انگار خانه تکونی وجودمه انگار وجود من بیشتر از همه چیز به این تکوندن وبازسازی احتیاج داشت

      انگار تا حالم خوب نشه تا اصلاح نشه ذهنم هیچی درست نمیشه وحالا کلی وقت دارم که مرتبش کنم وهمزمانم خونمم مرتب میکنم ونظم میدم وچقدر عالی که تنهایی من سکوی پرتاب من شد

      حالا باور دارم که هرمشکلی دارم از ضعف ایمانم نسبت به خداوند میاد

      من باور نداشتم که خدااگه بخواد خیلی راحت میتونه لاغرم کنه وتناسب ایده آل منو بهم بده 

      باور نداشتم که خدابتونه حال منو خوب کنه 

      باور نداشتم که بتونه روابط منو باهمه درست کنه 

      اما حالا میخوام بسپارم به خودش 

      میخوام بگم مثل بچگیام که توخدایی تو هر کاری خیلی خداییی خدا آخرشی همه چیز دست تو وفقط تو میتونی همه کاری کنی

      پس منو لاغر کن وخوشگل ومتناسب کن 

      حالمو احساسمو خوب کن 

      وروابطمو با همه درست کن 

      پولم بهم بده اونقدری که خوشحالم کنه

      یه عالم بوس یه عالم دوستت دارم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 0
      محتوای دیدگاه: 117 کلمه

      سلام .از بچگی ب من گفته بودن ک خدا ی نور 

      نوری ک هیچ کس نمی بیندش و تو اسمون هاس

      همیشه با حرف هایی ک بهم زده بودن فک میکردم ک خدا ادم های ک مدام گریه می کنن و افسرده ان یا اینکه خدا کسی اس ک فقط نشسته ک جواب نفرین ی سری ادم هارو بده .بعدها ب این نتیجه رسیدم ک چقدر راحت میتونم شاد باشم و با خدا حرف بزنم صبا ک بیدار میشم از خواب ب جای دنبال گوشی گشتن اول میگم سلام خدا. اون موقع فک میکردم ک خدا کسی ک فقط باید با نماز باهاش حرف زد اما الام می فهمم ک چطور میشه شاد بود و با خدا حرف زد 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 3 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Laleh
      1401/05/28 23:14
      مدت عضویت: 1333 روز
      امتیاز کاربر: 17962 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,213 کلمه

      زندگی با طعم خدا (جلسه دوم)

      سلام به همه هم مسیرانم

      بخش اول:

      خدا چیست؟

      تا جاییکه یادم میاید، از دوران کودکی، به من گفته شده بود که خداوند قابل شناسایی نیست. وقتی در کلاس چهارم دبستان بودم، یک معلم خیلی مهربان؛ ولی از نظر ظاهر درشت هیکل و چاق داشتیم که خیلی با ماها،  رفتارش خوب بودم و خیلی  باما صبورو با حوصله رفتار می‌کرد. من هر وقت میخواستم، خدا را تصور کنم، چون خیلی کم سن و سال بودم؛ همیشه چهره این معلم را در ذهنم میاوردم، چون به نظرم خیلی درشت بود و توانا، و در عین حال خیلی مهربان، صبور  و با محبت بود.

      آن موقع خیلی چاقی او برایم در ذهنم مهم نبود، به این دلیل که بقیه معلمهایم؛ ریز نقش بودند و جثه کوچکی داشتند، من در آن سن کم، دنبال کسی بودم که درشت باشد، چون بهم گفته شده بود که خدا قادر، مهربان  و توانا و صبور است و هر کاری ازش برمیاید. این تنهامعیاری بود که برای خودم از خدا در آن سن ساخته بودم و برایم قابل فهم و درک بود. بعدها که بزرگ‌تر شدم، متوجه شدم که اصلا خداوند، انسان نیست و هیچ تفکری از انسان، نمیتواند وجود او را کاملا درست درک کند. تاجاییکه یادم میاید، برای من خیلی جذاب تر شد، زمانیکه من  متوجه شدم که خداوند اسم‌ها  و نامهایی دارد؛ چون حداقل میتوانستم اینطوری خدا رابهتر بشناسم.

      رابطه خدا با عشق، ثروت و غیره:

      خداوند در قلب همه ما، نور عشق را قرار داده است. ما همه از بدو تولد مان، تشنه صحرای عشق هستیم، برای همین به موقع به دنیا امدن مان؛ اولین کسی را که خدا، او را به ما وصل میکند، « مادر » است. خداوند، همچنین همیشه همراه ما ست و او عشق را در ما در امر ازدواج، در امر عبادت و حتی در امور مادی و دنیوی مثل عشق به ثروت و غیره، قرار داده است.

      بخش دوم:

      چطور من این طرز فکر فوق را از کودکی، باور کرده ام:

      من همیشه با خدا حرف زده ام و از او کمک خواسته ام، همچنین، من همدلی کردن با او و یا وجود او را در زندگی ام، همیشه حس کردهام . حس اینکه خداوند یکتا، همیشه من را حمایت کرده است را؛ نیز از اعماق قلبم همیشه داشته ام. دانستن اینکه خدا بینا است، باعث می‌شد که بدونم و‌هنوز هم میدونم که  خداوند، حتی در تنهایی من، دارد نگاهم میکند. اینکه خدا یکی است و یکتا است، را همیشه درونی؛ باور داشته آم. اینکه خداوند همواره دعاهای مرا برآورده میکند را نیز، همیشه درونی حس میکردم وهنوز هم حس میکنم.

      چون بعد از هر خواسته از خدا، خداوند به من نشانه هایی دررابطه با آن خواسته، را در زندگیم به من نشان میداده آست  و می‌دهد، بنابراین من راحت تر میتوانستم به مرور بفهمم که ایا آن خواسته من به صلاح من است یا نه. آن خواسته من در مسیر رسیدن من به‌ خداوند هست و یا نیست. اینکه با یاد او، همیشه ارامش میگرفتم و هنوز هم میگیرم، یک حس درونی آست که همه عمر با من بوده است ومن اصلا نمیتوانم که آن حس را توصیف کنم؛ ولی میدونم همواره در من وجود داشته است. می‌توانم بگویم که من همیشه دوست داشتم و دارم، که خداوند مرا در زندگیم راهنمایی میکند. « عبادت او و یاد او » ارامش بخش  ترین خواسته من در همه عمرم بوده آست. الان با افتخار میگویم که حتی نام خدا، درمان من است.

      بخش سوم:

      تاثیرا ت و تجربه های من بعضی از دوره هایی که من تا حالا در سایت گذرانده آم:

      ۱. دوره ورود به سرزمین لاغرها را گذراندم و به آگاهی مختصری از لاغری با ذهن رسیدم و ذهنم آماده پذیرش تغییر و تحول شد. مفتخرمیگویم که عکسهای قبل و بعدم را که من  برای  قسمت « شگفتی سازان » سایت تناسب فکری فرستادم، در ویدیوی مخصوص نوروز  ۱۴۰۰ در سایت برای مدتی، قرار داده شد.

      ۲. دوره پاکسازی چاقی ذهن را گذراندم که شخصیت چاقی مرا تغییر داد و من به یک صلحی با درونم رسیدم. این دوره مر ا از درون، آرام کرد و من با اتمام آن، عکسهای قبل و بعد خودم را برای بار دوم، برای  قسمت « شگفتی سازان » سایت تناسب فکری فرستادم.

      ۳. دوره لاغری باذهن پیشرفته را گذراندم که سطح آگاهی مرا درباره لاغری با ذهن، به بالاترین درجه رساند و ذهنم را  هر روز، تغییرمی‌داد. من با اتمام آن دوره ، عکسهای قبل و بعد م  را برای بار سوم، برای  قسمت « شگفتی سازان » در سایت تناسب فکری فرستادم.

      ۴. دوره پیاده روی موثر را گذراندم که باعث شد که من با  خودم دوست  شوم و آشتی کنم. این دوستی آنچنان لذت بخش آست که من فکرمیکنم از اسفند ماه سال ۱۳۹۹ تا الان، همچنان در حال گذراندن این دوره هستم واصلا یادم نمی اید که چند بار این دوره را گذراندم! چون مرتب در حال گذراندن هرفایل آن در یک هفته و یا ۱۰ روز بوده آم و بعد می‌روم سراغ فایل بعدی. من همچنان آین دوره را دارم میگذرانم و فکر میکنم که تنها با مرگم از این دوره، استعفا دهم و یا خارج شوم.

      ۵. دوره رسیدن به ارزوها- ۱ را گذراندم که این دوره  زندگی من را متحول ساخت، چون من بعد از دریافت فایل ششم، در حدود ۳ روزبعدبا شجاعت و اقدامی جسورانه، از شغلم که سراسر ان اضطراب و استرس زمانی بود؛ استعفا داده و بیرون آمدم. من همچنان حدود ۴۴ روز است دنبال کار میگردم و با احساسی عالی در جستجوی شرایطی عالی هستم. شاید من در حدود چهل روز گذشته، درآمدی کسب نکرده ام؛ ولی ارامش درونی که الان دارم، ۴ میلیارد برابر آن درآمد و‌ثروتی ؛ برایم ارزش معنوی و درونی دارد.

      ۶. دوره کنترل پرخوری و اشتها را گذراندم که بسیار موثر بود به اینکه با حذف فاصله ها، من خودم را لاغر کنم. من در حال حاضر، درحال پر کردن ثبت ۲۵ مورد از مرحله دوم آن دوره هستم و به طور رسمی، همچنان دوره را به پایان نرسانده آم؛ چون این دوره، ۴ مرحله ۲۵ روزه دارد.

      ۷. دوره کنترل رفتار در مهمانیها را گذراندم که به طور تجسمی، به من در مهارت کنترل ذهنم کمک کرده است.

      ۸. دوره رایگان دوازده گام لاغری با ذهن را گذراندم که حدود ۳ ماه من فایلهای ان را، بارها تکرار کردم و آنقدر نوشتم و تمرین کردم، تا با ذوق و شوق، اولین دوره غیررایگان را خریداری و تهیه کردم.

      ۹. دوره مسیر لاغری من را گذراندم که با گذراندن ۱۰۰ گام ان، من  آگاهی ام درباره لاغری با ذهن از نمره صفر به نمره ۱۰۰ رسیدم. هنوز یادم هست که خیلی تمرین‌هایش، برایم جذاب بود.

      ۱۰. دوره چالش تغییر عادت را گذراندم که، نه تنها این دوره؛ می‌تواند راهنمای غذا خوردن ما می باشد؛ بلکه می‌تواند که راهنمای شغل پیدا کردن ما هم باشد.

      ۱۱. دوره زندگی با طعم خدا را گذراندم که الان هم برای بار دوم، در حال گذراندن ان هستم که ادویه خوش طعم زندگی مابه همراه ته دیگ لذیذ و حتی دسرخوشمزه و هر آنچه که ما دوست داشته باشیم، را می‌تواند برایمان در زندگی بر سر سفره خدا در بر داشته باشد. از بر سر سفره خداوند نشستن و از طعم ان غذاها چشیدن، تا مثلا ترسیم نقشه خریدن خانه مورد دلخواهتان در این دوره؛ راه حل وجوددارد.

      ۱۲. دوره زندگی خود را تغییر دهیم را گذراندم که این دوره، باعث می‌شود درون شما بیدار شود و شما کاملا هشیار و بیدار شوید.

      جمعه ۲۸ مرداد ماه سال ۱۴۰۱ هجری شمسی

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 9 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار zahrakasaeipour@gmail.com
      1401/05/27 16:41
      مدت عضویت: 771 روز
      امتیاز کاربر: 638 سطح ۲: کاربر متوسطه
      محتوای دیدگاه: 540 کلمه

      سلام و درود بر همه دوستان عزیز و سلام و درود بر استاد عزیز 

      باز هم با خوشحالی و کنجکاوی بسیار مثل یک انسانی که از صمیم قلب می خواهد تکلیفشان با یکی از مهمترین مسایل زندگیش روشن کنه اینجا هستم . مسیله ای که نه تزیینی نه فلسفی و دکوری موضوعی که تو تمام جنبه ها در هر لحظه و هر مکان باهاش درگیری در خصوصی ترین لحظات در تنهاترین مکانها این موضوع رهات نمیکنه و بایدیک ک روز مثل امروز  تتکلیفم آهای روشن کنم خدا چیه؟ خدا کیه؟ خدا کجاست؟ خدا از من چی میخواد؟ من از خدا چی میخوام؟

      برخلاف فکرمون که این موضوع فقط برای آدمهای مذهبیه باید بگم فهم رابطه خودمون با خدا نه به مذهب ربط داره نه به آدمهای خاص این مشترک ترین امر جهانه که بین همه موجودات صدق میکنه به دلیل اینکه  همه ما به طور طبیعی دنبال  ععامل و علت حضور مون در دنیا میگردیم و در حال حاضر پاسخ به این سوال وجود خداوندی است که آفریننده و گرداننده دنیاست . اگر به نوشته های قدما نگاه کنیم می بینیم که هر کدوم به طریقی به این موضوع پرداختند سعی در توصیفش کردند و بین توصیفات اونها این مطالب تقریبا مشترکه؛

      خداوند خیلی بزرگه

      خداوند خیلی قدرتمنده

      خداوند بر همه چیز احاطه کامل داره

      برگ از درخت بی اذن خداوند نمیافته

      در مورد چیستی خداوند صبحت کردن باطله فقط در مورد هستیش میشه صحبت کرد

      ما ذره ای از عالم هستیم که باید به سوی کل بریم.

      این موارد که درک بزرگان و عالمان بود وقتی قرار بود به وسیله عوام و خانواده ها به ما منتقل بشه کم کم بزرگی خدا تبدیل میشه به ترس دایمی  رقدرتش تبدیل میشه به چوب بزرگ بر سر عالم و آدم احاطه اش تبدیل میشه به ریزبینی در مورد خطاها برای عقوبت  وو دیگر اونقدر بزرگ میشه خداوند و دور از دسترس که دیگه امکان وصلش با موجودات کوچکی مثل ما میسر نیست ما کجا خدا کجا ما بندگان پر از هوای نفس کجا بارگاه پاک و منزه خداوند کجا و دور شدیم و دل تنگ دور شدیم و ترسو دور شدیم و غمگین بار غم و غصه ها ماند و ما به جای رحمت بی انتهایش ترس تمام وجودمان را گرفت ترس از  تتمام کارهای کرده و نکرده 

      حالا می خوام دوباره برگردم نه کاری به توصیفات عالمان دارم نه کاری به اموزشهای خانواده من با خدایی حرف میزنم که در کک تک لحظات کنارم بوده و هست در راه رفتن و خوردن زمین کودکی در دلهره های نوجوانی در لحظات امتحان مدرسه هر وقت از همه جا کم میاوردم هرجا نیازش داشتم بدون هیچ آداب و ترتیبی صداش میزنم و اون همراهم بود هم صحبتم بوده و هست بهم گوش میده برخلاف حرفهای مامانم شنونده خیلی خوبیه چون همه چیز و میدونه پس  للازم نیست خیلی توضیح بدم صاف میرم سر اصل مطلب و راحت و پاکیزه غر میزنم ، درخواست میکنم ، البته تا حالا بیشتر حس غم رو داشتم ولی از حالا  ببیشتر میخوام در تمام جنبه ها میخوام دیگه با احساس گناه نمیخوام باهاش حرف بزنم دیگه بار گناه سرقت سیب یا گندم رو به دوش نمیکشم من دردانه خلقتم و خداوند وکیل من در همه امور حتی بندکفشم را از خدا خواهم خواست که اون بهترین بهترینها ست. 

      استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم. 

      خداوند مهربانم بی نهایت سپاسگزارم. 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار r r
      1401/04/10 18:17
      مدت عضویت: 1603 روز
      امتیاز کاربر: 6
      محتوای دیدگاه: 331 کلمه

      سلام و وقت بخیر. ممنون از زحمات شما

      من از بچکی همیشه خدا رو تو آسمونا تصور میکردم و همیشه قرآن و نماز رو چون خانواده میخوندن به تقلید از اونها میخوندم. ولی همیشه میدیدم اونایی که بیشتر دنبال قرآن و نماز و جلسه دعا و روضه و نذر و به نوعی راز و نیاز هستن ، بیشتر گرفتاری و بدبختی دارن و بیشتر دنبال غیبت و تهمت و پشت سر بقیه حرف زدن و بی آبرو کردن یکی هستن و در ظاهر فقط خودشون رو باایمان نشون میدادن . به نظر من اونا هم فقط خدا رو به بدین صورتی که شما گفتین شناخته بودن و این شخصیت ظاهری توی اونها نهادینه شده بود و در باطن خدا رو نمیشناختن.

      بر اساس رفتار و طرز تفکری که گذشتگان ما داشتن که انسان باید ایمان داشته باشه و پیامبر و امامان معصوم رو قبول داشته باشه و اگرم پول نداشت اشکالی نداره و فقط ایمان مهمه ، این باور در ذهن ما هم شکل گرفته بود که انسانهای پولدار ، بی ایمان و دزد و کلاهبردار و قاچاقچی و پدرسوخته هستن و از راه حرام پولدار شدن و توی فیلمها و سریالها هم همین باور ما رو نشون میدادن .

      در بچگی هر موقع یه گرفتاری پیش میومد میگفتن خدابزرگه و توکل بخدا ، در صورتی اصن نمیدونستیم وجود خدا چی هست و چیکار میخاد بکنه و همین باور تا بزرگی توی ما نهادینه شده و فقط همین میگیم خدابزرگه ولی الانم خیلی درکی از وجود خدا نداریم و وقتی اتفاق خوبی میفته فقط میگیم خدا رو شکر و وقتی اتفاق بدی میفته میگیم خدا خواسته و هر چی خیره خداست و قسمت بوده ..

      خدای من ، بسیار سپاسگزارم بخاطر نعمتهایی که به من دادی و از اینکه من رو به این دنیا آوردی ، بهم کمک کن در مسیر تعالی و شناخت بیشتر تو قدم بردارم و هر لحظه شکرگذار وجود تو باشم و بتونم تمام وظایف و مسئولیتهای خودم رو بخوبی انجام بدم و بتونم برای خانواده م و جامعه مفید باشم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Banoo
      1401/01/31 17:15
      مدت عضویت: 1398 روز
      امتیاز کاربر: 4461 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 372 کلمه

      به نام خداوند وهاب

      سلام به استاد ارجمندم و همه دوستان

      فايل امروز فوق العاده بود و چقد قشنگ به استاد الهام ميشه كه به چه صورت ما رو راهنمايي كنن و مرحله به مرحله چطور جلو بريم.

      دقيقا همه انسان ها در يك برهه از زندگيشون فكر كردن بنده خوبي نيستن و از خدا فاصله گرفتن،من هم همينطور بودم و هميشه فكر ميكردم بزرگترين خطاي من اينه كه به جاي اينكه به خدا توكل كنم منتظر بودم بنده هاش كار من رو جلو ببرن و كمكم كنن و شرك ورزيدم و به بعضي از آدمها قدرت دادم و شرك ورزيدم.

      من امروز آگاه شدم كه چطور براي خودم ارزش قائل باشم و به قول يكي از دوستان كه نوشته بودن ما با توجه به ارزشي كه براي خودمون قائل هستيم از خداوند ميخواهيم و ما هستيم كه خداوند وهاب و نامحدود رو در ذهنمون محدود كرديم .

      هميشه وقتي احساس بدي دارم عصبي هستم و از خداي مهربونم فاصله گرفتم و شروع با ناشكري كردم و نعمتهام رو ناديده ميگيرم و شروع به پرخوري ميكنم.

      من با شركت در اين دوره ميخوام بتونم احساس بدي كه گاهي سراغم مياد رو زود از بين ببرم و هميشه احساس خوب داشته باشم و توحيدي تر بشم و بشم مثل زمان نوجواني كه تنها عشق زندگي من خدا بود و هميشه به خودم ميگفتم كه چطور ممكن آدما عاشق كسي به جز خدا بشن.

      فكر ميكردم چون نماز نميخونم پس بنده بدي هستم و خدا حرفاي منو نميشنوه،ولي من تمام اشتباهاتم حتي تا همين ثانيه رو ميخوام فراموش كنم و طلب بخشش كنم و خودم رو دوست داشته باشم و براي خودم خيلي ارزش قائل باشم چون من تيكه اي از خداوند روي زمين هستم.

      —————————————————————————————

      خداي وهابم من در تاريخ ١٤٠١/٠١/٣١ بابت تمام گناهان و خطاها و شركي كه بارها ورزيدم طلب آمرزش ميكنم و مرا ببخش.

      و ايمان دارم كه در همين لحظه من بخشيده شدم و مانند كودكي كه بدنيا مياد ،پاك پاك هستم و من لياقت بهترين زندگي و آرامش و خشبختي رو دارم و يك خانم ثروتمند و با ايمان كه هر لحظه خداوند رو كنارش حس ميكنه باشم.

      خداي وهابم عاااشقتم و خيلي دوستتتت دارم و سپاسگذارم كه هر ثانيه و هر لحظه كنار مني و منم از اين به بعد هر ثانيه و لحظه به فكرتم و شكرگزارتم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 7 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 51
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 502 کلمه

      سلام همراهان من در زندگی با طعم خدا 

      امروز دارم برا سومین بار فایلو گوش می دم ،مطالبی بنظرم اومد . 

      وقتی به معنی دعا فکر می کردم ،دعا یعنی دعوت ،من با دعا ،خداوند رو به خلوت صمیمانم دعوت می کنم ،بیاد بشینه و به حرفام گوش بده ،قربون صدقش برم ،بهش گلایه هام رو بگم 

      ازش درخواست داشته باشم ،باهاش همفکری داشته باشم ،خلاصه مثل یه دوست جانی ،باهاش روزگار سپری کنم .

      متاسفانه یا نمی دونم خوشبختانه ،سیستم نظام هستی براین هست که بچه ها تصویرشون از خداوند رو از روی رفتار پدرو مادرشون به اونها ،می سازن .منم مستثنا نیستم 

      تصاویری که از خدا تو ذهنم شکل گرفته ،

      خدای من خیلی در مورد نافرمانی ،گذشت نداره  ومن تمام سعیم براینه که گناه نکنم ،تا شاهد خشم و غضبش نباشم .چون والدینم ،در برابر اشتباهات من سرزنشم کردن و خیلی سخت فراموش کردن .

      خدای من بمن توجهی نداره ومن ارزشمند نیستم .چون والدینم ،مرا تازمانی که اشتباه نکردم و ازترس آبروشون سعی در جمع کردن من نداشته باشن ،توجهی در کار نیست .

      خدای من تمام نیاز های مالی من رو با اندکی تاخیر بر آورده خواهد کرد  و من نیازی بپول ندارم  هرزمان که نیاز داشته باشم بدون زحمت فراهمه .چون والدین من در برآورده کردن نیازهای مالی من تمام تمرکزشان رو گذاشتن.

      خدای من به سلامتی و تناسب اندام  من توجه نداره و منفعله  چون والدین من به سلامتی و تناسب اندام من منفعل بودن  .

      خدای من بچه هاروحمایت می کنه  چون والدینم بچه ها رو حمایت می کردن .

      خدای من عاشق نیست و عشق یه چیز ناملموس هست  چون والدینم عاشق نبودن .

      خلاصه که این چهار چوبهای ذهنی هست که مانع می شه بین باور و عمل ما قرار می گیره و نمی ذاره خداوند در تمام وجود ما متجلی بشه .در رفتار ما منعکس بشه .

      ولی وقتشه که  برای خودم پدرو مادری کنم ،دوباره سعی کنم خدایی رو در ذهنم بسازم که به حقیقت نزدیکه .

      می دونی چیه ؟ ایمان و عمل یه رابطه رفت و برگشتی داره ،‌‌قتی باور جدیدت رو در باره خداوند می سازی ،و همراه با ترست ،باون باورت رنگ عمل می بخشی و اجازه می دی تو رفتارت منعکس بشه ،اون باور تقویت می شه و مقداری ترست می ریزه ،همین باعث می شه که دفعه بعد توی عمل قویتر از قبل باشی .پس ایمان ،عمل میاره ،وعمل، ایمان 

      وایمان حد ۱۰۰ یک باوره ،من ایمان دارم آتیش می سوزونه ،همون،طورم ایمان دارم که خدا رزاق هست .

      ‌و ‌لی همونطور که ایمان دارم آب تشنگیم رو برطرف می کنه ،ایمان ندارم اگر امام زمان بیان  مشکلات بشریت حل و فصل خواهد شد ،و….

      در مورد دعا خوندن لزومی نداره حتما عربی بخونیم .دعاها چند منظوره هستن ،من می تونم بفارسی بخونم که نیرو بگیرم  .ومی تونم دعاها رو مطالعه کنم و آموزش بگیرم  ،ببینم که یه معصوم و انسان کامل چطور با خدا حرف می زنه و چی از خدا می خواد .

      ولی استاد ازتون مممنونم که به این مطلب اشاره کردین .من اصلا بلد نیستم با خدا مثل به دوست حرف بزنم ،دارم تمرین می کنم بتونم .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار negarmalekzade2377@gmail.com
      1400/12/12 00:43
      مدت عضویت: 996 روز
      امتیاز کاربر: 3627 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 2,270 کلمه

      با سلام به استاد عزیزآقای عطار روشن و دوستان عزیز سایت

      من هرچی فکر می کنم میبینم در مورد خدا بیشتر چیز های ترسناک شنیدم تا حرف های خوب. اینکه نباید وقتی به سن تکلیف رسیدی حتی یه تار موهاتو نامحرم ببینه. وقتی به سن تکلیف رسیدی حتماً باید نماز بخونی و روزه بگیری. فقط و فقط تمام اعمال خوبی که انجام میدی اون دنیا موقعی مورد قبول خدا قرار میگیره که خدا نماز هات رو قبول کنه، اگه نمازهات رو قبول نکرد  بقیه اعمالت هم قبول نمیشن اگه گناه کردی و غیبت کردی مثل اینه که زنا انجام دادی و اعمالت تا ۴۰ روز مورد قبول خدا قرار نمیگیره، دعاهات به سوی خدا بالا نمیره و مستجاب نمیشه، ولی با این حال باید باز هم اعمالت رو انجام بدی که اگه انجام ندی گناهات بیشتر میشه و عذاب هات دو برابر میشن 

      اینکه به هیچ وجه خدا از حق الناس نمیگذره و به شدت عذاب میکنه. شاید از حق الله بگذره ولی از حق الناس نمیگذره و باید هر جوری شده توی این دنیا مردم رو راضی نگه داری، اگه راضی نشدن توی اون دنیا خدا  اینقدر از اعمال بد اون فرد برمیداره و میذاره روی اعمال تو، واز اعمال خوب تو برای اون طرف می ذاره تا اون راضی بشه. واین حرف  برای من خیلی عذاب آور بود و باعث میشد وقتی میخوام کار خوبی هم انجام بدم اصلا لذت نبرم و خوشحال نباشم چون همش با خودم فکر میکردم خب چه فایده داره اگه قرار باشه اعمال خوبی که انجام میدم اون دنیا بره برای یکی دیگه وقتی که یادم نمیاد کی رو اذیت کردم و خیلی ها هم که می‌گفتن ما نمی بخشیم تا اون دنیا خدا خودش تلافی کنه 

      یا اینکه خدا فقط آدم های فقیر رو دوست داره چون اونا دارن صبر و تحمل می کنن و خدا هرکی رو بیشتر بخواد بیشتر بلا و مصیبت سرش میاره و ثروت رو این دنیا بهش نمیده تا اون دنیا بهترش رو بده،

      اگه به گرفتاری دچارشون میکنه چون خیلی دوستشون داره و میخواد که همش صدای این بنده هاشو بشنوه که دارن از خدا درخواست می کنن و میگفتن باید خدا رو شکر کنید که خدا با این بلاها دوست داشته که برید باهاش حرف بزنید و کمک بخواهید و ببینید ثروتمندا رو خدا چقدر از اونا بدش میاد که اینقدر بهشون ثروت و نعمت داده و خواسته هاشون رو برآورده کرده چون دوست نداره صدای اونها رو بشنوه که بیان به درگاه خدا و ازش کمک بخوان و خدا کاری کرده که یادش از ذهن اونا رفته و مشغول ثروت و مال دنیا هستن تا اون دنیا عذاب شون رو بیشتر کنه

      یا گفته بودن هر کی که مریض میشه و بیمار میشه باید خدا رو شکر کنه چون این کفاره گناه هاشه که خدا دوست داره توی همین دنیا با این مریضی ها گناهاشون پاک بشه که وقتی مردن از این دنیا پاک برن و یادمه وقتی یکی رو می دیدیم که با مرضی بدی از دنیا میرفت براش خوشحال بودن و می گفتن خدا این مریضی رو بهش داد تا پاکش کنه و از این دنیا پاک پیش خدا بره

      یا خدا به ثروتمندان مریضی نمیده که هیچ جوری گناه هاشون پاک نشه که اون دنیا عذابشون بیشتر بشه

      یا شنیدم که زنی واقعا خوبه که لباس های تنگ و چسبان نپوشه اگه این لباس ها رو پوشید و رفت بیرون و جلب توجه کرد و مردی رو به هوس انداخت یا باعث شد کسی که به اندام شما نگاه کرد و به گناه افتاد گناه زنا کردن رو براش مینویسن به اندازه هر تعدادی که باعث شده که اونا به گناه بیفتن برای این فرد عمل زنا مینویسن

      یا این که باید در زمان های خاصی دعا کنید یا در مکان های خاصی تا دعاتون مستجاب بشه در زمان بارش باران، بعد از نمازها، شب های جمعه، شب لیله الرغائب، شب های قدر، در حرم امام ها. بیشتر این موقع ها دعا مستجاب میشه. یادمه وقتی توی این موقع ها نتوسته بودم دعا کنم  و شب‌های قدر نتونسته بودم بیدار بمونم خیلی حس بدی پیدا می‌کردم و گریه می کردم که چرا نتونستم این شب ها بیدار بمونم و دعا کنم

      یا خیلی میگفتن که دعای یکی دیگه در حقتون باعث برآورده شدن حاجت تون میشه باید همیشه به یکی دیگه بگید که براتون دعا کنن چون دعای یکی دیگه در حق شما رو خدا بهتر مستجاب میکنه و یادمه که همش به دیگران میگفتم التماس دعا و چقدر بهشون التماس می کردیم که جایی میرن زیارت یا حرم امام ها برامون دعا کنن تا اینکه چند وقته که عضو سایت استاد عباس منش شدم و وقتی یکی از فایلهای بسیار عالی از اون رو به اسم ظلم به خود از دیدگاه قرآن رو شنیدم فهمیدم که چقدر توی این سال‌ها اشتباه می‌کردیم که به دیگران می گفتیم التماس دعا واین کار شرکِ. باید خودمون از خدا درخواست کنیم

      یا اینکه شنیدن موسیقی حرومه، رفتن به عروسی حرومه، رقصیدن حرومه، و گناه بزرگیه یا اینکه به هیچ وجه نباید تو ایام محرم و صفر شادی کنید و موسیقی شاد گوش کنید چون گناه بزرگیه، تموم عالم و آدم و فرشته ها هم توی این ماه در حال عزاداری برای امام حسین و یارانش هستن و واقعاً گناهه که ما این جور مواقع بخواهیم شادی کنیم و یادمه خیلی موقع ها دوست داشتم روزهایی آهنگ گوش کنم حالم خوب بشه و وقتی این کار رو میکردم بعدش به شدت عذاب وجدان می گرفتم و به شدت حالم بد میشد یا اینکه خیلی از عروسی ها رو  نمیرفتم و میگفتم حرومه،  و یا گفتن که وقتی کسی کار بدی بکنه یا دزدی بکنه یا گناهی بکنه شاید تاوانشو بچه هاش پس بدن و خدا با این کار میخواد که بچه اش رو جلوی چشماش ببینه و زجر بکشه تا بفهمه به خاطر تاوان کار اشتباهش بوده و خیلی دیدم که وقتی کسی بچش میمرد و یا تصادف می‌کرد یا هر اتفاقی که براشون میفتاد اطرافیان میگفتن تا ببینی چیکار کرده بود، مال یکی رو بالا کشیده ،دزدی کرده، بالاخره خدا هم جوابش رو داد.

      یا وقتی خواسته هاتو از خداوند می‌خواهی و خدا اون هارو برات برآورده نکرد نباید ناراحت بشی تازه باید خوشحال هم باشی چون میخواد اون دنیا بهترشو بهت بده و وقتی هم که مردی رفتی اون دنیا خیلی خوشحال میشی که خواسته هات برآورده نشده و خدا بهترش رو اینجا برات گذاشته و اگه هم خواسته هات برآورده شده بودن توی این دنیا خیلی ناراحت میشی و میگی خدایا کاش حاجتم رو برآورده نکرده بودی گذاشته بودی همه رو برای آخرتم

      یا شنیدم که میگفتن هر کسی که موقع مرگش نتونه شهادتین رو به زبون بیاره کافر از دنیا رفته و هیچ کدوم از اعمالش رو خدا قبول نمیکنه و باید حتماً خودش به زبون بیاره یا اگه طوری بود که نتونسته بگه و بمیره حتماً باید کسی موقع دفن شهادتین رو بهش تلقین کنن وگرنه کافر از دنیا رفته و اعمالش قبول نیستاز شب اول قبر خیلی ما رو ترسونده بودن و  هر موقع یادم میفتاد بهش وحشت میکردم وشبها خوابم نمیبرد میگفتن که دو نفر نکیر و منکر میان و ازتون سوالهایی می‌پرسن اگه نتونستی درست جواب بدی و بگی خدا و امام های تو چه کسایی بودن و کی رو عبادت میکردی  با گرزهای آتشین اینقدر میزنن توی سرت و قبرت  پر از آتش میشه تا موقعی که روز قیامت برسه، پس باید تا توی این دنیا هستی از امام ها خواهش و درخواست کنید التماسشون کنید که شب اول قبر تو رو تنها نزارن و بیان شفاعت کنن

      یا شنیدم که گفتن به هیچ عنوان نباید به پدر و مادرت بی احترامی کنی تا عمر داری باید در خدمتشون باشی حتی نباید به اونها کلمه تو، بگی یا پیش اون ها حتی نباید پاهاتو دراز کنی باید تمام عمرت رو صرف خدمت به پدر و مادر کنی که خدا گفته اگه اونها از دستت راضی نباشن و نفرینت کنن حتماً نفرینشون میگیره و اگه راضی نباشن خدا هم اعمال تو رو قبول نمیکنه و الان مدتیه که در سایت استاد عباس منش فهمیدم که نفرین کسی در حق یکی دیگه اصلا نمی گیره و کسی که نفرین میکنه انرژی منفیه که به خودش برمیگرده و این جهان مانند آینه عمل میکنه و اعمال و رفتار هر کس رو به خودش برمیگردونه و اگه طرف مقابل در فرکانس و مدارش نباشه اصلا تاثیری برای اون نداره فهمیدم هیچ کس هیچ قدرتی توی زندگی ما نداره، مگه اینکه ما ازش بترسیم و بهش قدرت بدیم و تمام اتفاقات زندگی ما به خاطر باورها و فرکانس‌های خودمونه

      در مورد دعا کردن یا نفرین کردن که خیلی  فکر میکردم دعا کردن یا نفرین کردن دیگران توی زندگیم اثر داره، استاد عباس منش در سایت خودش یک مثال بسیار زیبایی زده بودن که خیلی بهم کمک کرد وباعث آرامشم شد

      شما هیچ وقت نمی تونید سرنوشت کسی رو نه به سمت خوب، نه به سمت بد تغییر بدید این یک واقعیته

      “انسان ها خودشون سرنوشت خودشون رو تغییر میدن، ما نمیتونیم برای اونها کاری بکنیم، ما میتونیم در واقع بهشون روحیه بدیم، اما اگه خودش نخواد نمیتونه تغییر کنه

      اگه یک مادری که فرزند معتاد داره، صبح تا شب در درگاه خداوند دعا کنه،

      ما میگیم دعای مادر گیراست، ما میگیم اگه مادر نفرین کنه، اگه مادر دعا کنه حتما میگیره

      مگه کم این صحنه رو دیدیم که مادرانی که فرزندان معتادی رو دارن، چقدر ضجه میزنن گریه میکنن، چقدر به درگاه خدا میفتن، چقدر صبح تا شب نماز میخونن، التماس می کنن، چقدر امام رضا میرن، که این بچه سالم بشه، که به راه درست بیاد و در ۹۹ درصد موارد دیدیم که اتفاق نیفتاده

      اون یک درصد هم که اتفاق افتاده به خاطر دعای مادر نیست، به خاطر اینه که خود بچه میخواد که اتفاق بیفته،

      این نشون میده که ما نه در جهت خیر خیلی میتونیم به کسی کمک کنیم ،نه در جهت شر، ما فقط میتونیم به خودمون کمک کنیم، ما میتونیم زندگی خودمون رو عالی کنیم،یا میتونیم خودمون رو نابود کنیم

      یا شنیدم که اگه یک زن با مرد نامحرم صحبت کنه و اگه صداش رو بشنوه گناه کرده یا طوری صحبت کنه و با عشوه و ناز حرف بزنه که باعث گناه طرف مقابل بشه، گناهش به گردن این زنه و خدا عذاب سختی براش داره نباید حتی به نامحرم دست داد یا حتی اگه یه ذره دستت هم به نامحرم بخوره به شدت برات گناه حساب میشه هر جای بدنت که با نامحرم تماس پیدا کنه در آتش جهنم می سوزی

      یا وقتی کسی از دستت ناراحت یا عصبانیه یا غیبتش رو کردی، یا تهمتش رو زدی تا از تو راضی نشه و از اون طلب بخشش نکنی خدا هم ازت نمیگذره در مورد این موضوع هم من بسیار عذاب می‌کشیدم و خیلی برام سخت بود تا اینکه توی کانال استاد عباس منش تو یه فایلی فهمیدم که بخشیدن یا نبخشیدن دیگران هیچ تاثیری برای ما نداره و ما وقتی از خداوند طلب بخشش می کنیم باید مطمئن باشیم که خداوند ما رو بخشیده و دیگه اصلا نباید احساس گناه داشته باشیم، وقتی که ما طلب بخشش از خدا می کنیم و دیگه کارهای اشتباهمون رو انجام نمیدیم از مدار و فرکانس اونها خارج میشیم و به مدار های بالاتری میریم.

      یا اینکه خدا به شدت از اونایی که اسراف میکنن اصلا خوشش نمیاد، برای همین باید اصلاً چیزهای اضافی نگیرید وقتی لباس دارید باید تا اونجایی که میشه ازش استفاده کنید حالا لباس یا هر وسیله دیگه وقتی که این لباس دیگه از بین رفت باید بری یکی دیگه بگیری چون اینطوری داری اسراف می کنی و خدا هم اسراف کارها رو دوست نداره و اینطوری هم دارید  دل اونایی رو که واقعاً توان مالی ندارن که بخرن رو می سوزنید و با این کار باعث ناراحتی اونها میشید پس سعی کنید  توی زندگیتون مثل پیامبران و امامان رفتار کنید اونا هم با اینکه ثروتمند بودن ولی ثروتشون رو همش می بخشیدن و به فقرا کمک میکردن و خودشون هم مانند فقرا زندگی می‌کردن حتی سر سفره شون دو نوع غذا اصلاً نمیذاشتن و فقیرانه زندگی می‌کردن تا فقیر ها هم با دیدن اونا اذیت نشن

      یا اینکه گناه خیلی بزرگیه که بری برای خودتون زندگی کنید و کلی خرید برید مسافرت کنید در حالی که خیلی‌ها از گرسنگی دارند می‌میرن

      و اگر هم چیزی خرید کردید یا جایی مسافرت هم رفتی نباید بیای پیش کسایی که توان مالی ندارن صحبت کنی و دل اونها رو بسوزونی که اگه اونها ناراحت بشن و  دلشون بکشنه آه اونها دامن تون رو میگیره و بدبختتون میکنه یا اینکه می گفتن خدا به شدت در مورد صله رحم تاکید کرده که حتماً باید با خویشاوندان و فامیل هاتون رفت و آمد داشته باشید و جویای احوال هم باشید و اگر این کار رو نکنید گناه بزرگی کردید چون خیلی خدا توی قرآن تاکید کرده و یادمه من خیلی موقع ها دوست داشتم تنها باشم و جایی نرم و وقتی می گفتم نمیام باعث ناراحتی میشد و وقتی هم که میرفتیم خونه آشنایان و فامیل هامون واقعا خوش نمیگذشت اصلاً دوست نداشتم این کار رو انجام بدم و الان یه مدته که فهمیدم باید حواسمون به رفت و آمدمون باشه و با هر کسی در ارتباط نباشیم مخصوصا با افرادی که باورهای منفی دارن

      یا اینکه به شدت به امر به معروف و نهی از منکر تاکید می‌کردن و می‌گفتن اگر کسی رو دیدی که در حال انجام گناهی بود و بهش تذکر ندادی گناه اون رو هم برای تو مینویسن و این کار واقعا برای من عذاب آور بود و اصلا دوست نداشتم انجامش بدم و خیلی موقع ها دیگران رو هم که می دیدم که امر به معروف می کردن برخورد خیلی بدی باهاشون میشد و بهشون گفته میشد که به شما ربطی نداره و زندگی خودمونه، دوست داریم این طوری باشیم، هر کسی رو توی قبر خودش میذارن و خودش باید جوابگو باشه پس به شما مربوط نیست و من خودم هزاران بار شاهد این موضوع بین فامیل و دوست وآشناها بودم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 15 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار negarmalekzade2377@gmail.com
      1400/12/11 20:00
      مدت عضویت: 996 روز
      امتیاز کاربر: 3627 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 2,388 کلمه

      با سلام به استاد عزیز آقای عطار روشن و همچنین دوستان عزیز سایت

        زندگی با طعم خدا جلسه دوم

      خیلی مهمه که تمرینات رو انجام بدید، بنویسید، فکر کنید و به اندازه‌ای که تمرکز می کنید برای انجام دادن تمرینات و وقت میزارید برای این کار، شما نتیجه می گیرید. و به شما اطمینان میدم زمانی رو که شما برای این کار صرف می‌کنید از انجام هر کاری براتون مفیدتر خواهد بود و نتایج بهتری را به ارمغان میاره چون خودت رو همسو می کنی با انرژی خداوند، انرژی که داره تمام طبیعت رو به شکل عالی هدایت میکنه و ما هم خودمون رو در این راستا قرار میدیم که ما هم به شکل عالی هدایت بشیم و در مسیر تعالی حرکت کنیم

      همه کشورها با زبان خودشون با خدا حرف میزنن و فقط ایرانی ها هستن که فارسی صحبت میکنن و بعد وقتی میخوان با خدا صحبت کنن عربی صحبت میکنن و دلیل اینکه این ارتباط خوب برقرار نمیشه، این احساس خوب از صحبت کردن با خداوند برقرار نمیشه، همینه که ما متوجه نمیشیم داریم چی میگیم

      پس تصمیم بگیریم با خدا فارسی صحبت کنیم و این کار رو انجام بدید و بذارید احساستون، اون حسی که پیدا می کنید بگه که کار درسته یا نه، چون ما این همه عبادت می کنیم برای این که حالمون بهتر بشه و دنبال آرامش هستیم که آرامش رو دریافت کنیم، اگه دریافت نمی کنی پس مشخصه که نتونستی اون ارتباط خوب رو برقرار کنی

      نه اینکه خدا نیست، نه اینکه این آرامش وجود نداره، من نتونستم خوب ارتباط برقرار کنم چرا نتونستم؟؟ چون چیزی رو که دارم بیان میکنم اصلا نمیدونم دارم چی میگم و تا وقتی که واضح ندونی که چی داری میگی، نتیجه‌ای هم دریافت نمیکنی،وقتی من دارم با خدا صحبت میکنم و خودم نمیدونم دارم چی میگم بنابراین چیزی هم یاد نمیگیرم، چیزی هم دریافت نمیکنم

      از اون روزی که تصمیم گرفتم با خدا فارسی صحبت کنم، ساده صحبت کنم،عادی صحبت کنم، خیلی نتیجه عوض شد و احساس بهتری پیدا کردم، اطمینان پیدا کردم

      پس خداوند به هر زبانی با اون صحبت کنی متوجه میشه، و زبان مهم نیست و اینکه بگیم خداوند چه زبانی رو بلده این شرکه و نمیشه برای خداوند یک حدی رو تعیین کرد

      رابطه بین ما و خداوند کلام ما نیست، زبان ما نیست،اون کلمات نیستن،  احساس ماستیعنی وقتی درباره چیزی صحبت میکنی، درباره چیزی می نویسی، احساست تغییر میکنه و اون ارتباط رو به وجود میاره بین شما و خداوند

      در این دوره میخواهیم همینو یاد بگیریم. موضوع جلسه امروز خیلی مهمه، و اگه بتونید همین موضوع رو خوب درک کنید و خوب به کار بگیرید کل مسائل زندگیتون برطرف میشه و هر جوری که دوست داشته باشید میتونید زندگی کنید. پس تمریناتش رو با دقت انجام بدید که تاثیر فوق العاده ای داره

      بزرگترین مشکل انسان‌ها اینه که فکرشون درباره خدا با باورشون و عملشون همخوانی نداره . یا اطلاعاتشون درباره خدا با باور و اعتقاد شون درباره خدا همخوانی نداره و دلیل همه مشکلات بشر همینه. یعنی یه چیزهایی درباره خداوند شنیدن، از خدا ی تعریف هایی در ذهنشون هست،اما  در عمل اصلاً اون تعریف ها رو به کار نمی‌گیرن و اصلاً بهش باور ندارن، اعتقادی بهش ندارن و این ناهماهنگی بین اطلاعات ما درباره خدا و عملکرد و رابطه ما با خداونده که سبب شده ما نتیجه خوبی از عبادتهامون،از ارتباطمون، از مسلمان بودنمون نبریم

      ما در کشور اسلامی زندگی می کنیم طبیعیش اینه که کشوری که اسلامیه و قرآن مسیر هدایت شونه و این همه مسائل مذهبی داره توش انجام میشه و توصیه میشه، باید ما از لحاظ کیفیت زندگی، کمیت زندگی از همه پارامترهای زندگی باید خیلی خیلی بالا باشیم، ایمان باید نتیجه اش احساس خوب و شادی سلامتی و هر چیز خوب باشه. پس اگه ما در زندگیمون این قدر مسئله و مشکل داریم و شاکی هستیم به خاطر اینه که این همخوانی وجود نداره، اسممون مسلمونه، نماز میخونیم، روزه می‌گیریم، اما چون عمل نمی‌کنیم و اعتقادمون مثل فکرمون نیست به خداوند، پس نتیجه‌ای هم دریافت نمی کنیم

      مثلاً ما بارها شنیدیم که گفتن خدا خیلی قدرت داره، عظیمه، قدرتمنده، توانمنده، همه کاری از دستش بر میاد. این فکر ماست. این دیدگاه ما درباره خداونده، اما نگرش ماو باور ما نسبت به خداوند خیلی خیلی ضعیفه، یعنی خداوند رو اصلاً هیچ میدونیم.مثلاً شما میگی خداوند خیلی قویه، خیلی قدرتمنده، اما چطور نمیتونی باور کنی که خداوند مثلاً یک زندگی خوب بتونه بهت بده، یا کسی سالها بیماره،میگه خداوند قدرتمنده، ولی نمیتونه باور کنه که خوب بشه، به هر دلیلی خوب بشه، یا بدون دلیل خوب بشه، نمیتونه اینو باور کنهیا اینکه میگن خداوند بخشنده است همه این رو شنیدیم و قبولش داریم. اما طرف احساس گناه و پشیمانی از گناه داره، میگه این گناها رو مرتکب شدم، این اشتباه‌ها رو کردم، خدا دیگه دوستم نداره به دلیل این رفتارهام و اشتباهاتم،میگی چرا توبه نمی کنی، خدا که بخشنده است؟؟میبینی که به زبون میگه خدا بخشنده هست ولی باورش نمیشه که توبه کنه خدا اونو می بخشه

      می خوام شما اختلاف و تفاوت بین فکرما و تصور ما از خداوند و واقعیتی که در باورمون داریم را متوجه بشید که اگه ما درباره خدا یه سری چیزها شنیدیم اما در عمل، در برخوردمون با مسائل اونجور نمی تونیم به خداوند نگاه کنیم و ازش انتظار داشته باشیم

      خیلی ها دوست دارن که در زندگی کار خوبی داشته باشن ولی نمیتونه باور کنه که مثلا اگه اعتماد کنه به خداوند، اگه از خدا بخواد، خدا بهش کار خوب میده و می بینی که سالها بیکاره و کارهای پیش پا افتاده رو انجام میده، نمیتونه باور کنه که من یک همسر خوب بتونم پیدا کنم، یا یک زندگی خوب داشته باشم، میگه خداوند همه چیز می تونه انجام بده، حتی برگ که از درخت میفته به اذن خداست، اما نمیتونه باور کنه این خدا میتونه در زندگی هم یه تغییراتی به وجود بیاره

      به این فکر کنید که شناخت تون از خداوند چه چیزی براتون به ارمغان میاره، اطمینان رو براتون به ارمغان آورده؟؟ آرامش رو براتون به ارمغان آورده؟؟ اینکه خیالت راحت باشه که قدرتی، نیروی داره دنیا رو هدایت میکنه، یه سیستمی داره همه چیز رو کنترل میکنه، اگه واقعاً به این باور داشته باشی یه حس اطمینانی در شما باید به وجود بیاد، یه حس آرامشی باید پیدا کنم، دیگه چرا باید نگران باشم

      اگه من باورم این باشه، اگه من قبول کنم که خداوند حامی همه هست، خداوند هدایت کننده هست، خداوند بخشنده است، خداوند مهربونه، پس چرا نمیتونم اعتماد کنم که مثلاً خداوند هوای بچه منم داره؟؟ چرا اینقدر نگران بچم هستم وقتی که میره بیرون؟؟ یا اینقدر نگران درس خوندنش هستم؟؟ چرا اینقدر نگران آینده و زندگیش هستم؟؟ چرا نگران هفته بعد خودمم، ماه بعد خودم هستم؟؟ چرا دلار میره بالا همه مون میترسیم که وای چه بلایی میخواد سرمون بیاد؟؟ چرا فکر می‌کنیم نعمتهای خدا هم با دلار حساب میشه؟؟

      چرا فکر می کنیم خدا هم سیستمِ، مثلاً بخشندگیش و رزاقیتش با دلار داره تنظیم میشه؟؟ چرا وقتی دلار گرون میشه خیلی ها بیشتر میترسن، ناامید میشن که چه بلایی  میخواد سرمون بیاد، از اون ور هم میگن که خدا بخشنده است، خدا به همه رزق و روزی میده

      اگه خدا رزق و روزی میده، چرا دلار تکون میخوره تو میترسی؟ چرا میلرزی؟ چرا شاکی هستی؟ چرا نگرانی؟ مگه خداوند در قرآن اشاره کرده که مانعمت هامون رو بر اساس دلار تقسیم میکنیم؟؟ ما نعمت‌ها مون رو مثلاً بر اساس یورو تقسیم میکنیم؟؟چرا دلار میره بالا اعتقاد ما به خداوند هم میاد پایین؟؟ انگار مثلا دلار گرون بشه ما کمتر دیگه خدا رو باور می‌کنیم، این ی ذره اعتماد هم از بین میره که مگه خدا میتونه؟ چجوری؟چرا اینجوری هستیم؟اینو می خوام درستش کنیم و در این جلسه به این موضوع فکر کنید که واقعا چه چیزهایی درباره خداوند بلدی، شنیدی و بهتون گفتن و شما چقدرش رو قبول دارید و به این نتیجه برسید که آیا واقعاً چیزی که درباره خدا شنیدید، در کتاب‌ها خوندید که خدا فلانه، کریمه، رزاقه، مهربانه، بخشنده است، چقدر اعتقادت هم اینه که واقعاً خداوند همینه؟ چقدر میتونی دلیل بیاری که مثلاً من به این دلیل باورم اینه که خداوندی که من میشناسم این کارها رو تو زندگیم انجام داده، آیا دلیلی داری  واسش؟ میتونی اثبات کنی منی که فکر می‌کنم یا هزار بار شنیدم که خداوند رزاقه، آیا به اندازه نیاز، من رزق  دریافت کردم از خدا، اصلا انتظار دارم که خداوند باید رزق و روزی من رو بده، اصلا این باور رو داریم؟؟

      و به زبون میگن که خدا رزق و روزی رو میده، ولی در عمل، در رفتار، اونی که فکر میکنه درباره خداوند رو نمیتونه بازی کنه، نمیتونه نشون بده، نمیتونه به امید اون خدایی که دربارش میدونه حرکت کنه

      همه حرف من اینه که آیا شناختی که شما از خداوند دارید باعث شده که شما با اطمینان قدم بردارید، با اطمینان زندگی کنید، با اطمینان حرف بزنید، این خدایی که میشناسی باعث شده که سرت بالا باشه که من بنده خدام، من اشرف مخلوقاتم،

      همه اینها رو ما شنیدیم اما چقدر در رفتار و زندگیت از اینها تونستی درس بگیری و این جوری رفتار کنی. شنیده هامون درباره خداوند با اعتقاد مون به خداوند همخوانی نداره، اونی که در قرآن اومده انسان چقدر توانمنده و ما زمین و آسمان ها رو تسخیر انسان کردیم و یا انسان میتونه کوه رو جابه جا کنه اگر به اندازه بذری ایمان داشته باشید

      ما همه اینها رو شنیدیم، اما به نظر شما ما از اون انسان‌ها هستیم که بتونیم کوهها رو جابجا کنیم؟؟زندگی خودمون رو نمیتونم جابجا کنیم، نمیتونیم از یک حالتی که برامون رنج آوره به حالتی دیگه تغییرش بدیم، تو اینش موندیم.  دلیلش چیه اگه نیستیم؟؟به خاطر اینه که این شناختی که ما از خداوند داریم، با طرز رفتارمون، باورمون نسبت به خداوند اصلا همخوانی نداره، وقتی بخواهیم درباره خدا حرف بزنیم، عبارات خیلی مودبانه و با احترام و بزرگوارانه به خداوند نسبت میدیم، ولی وقتی می‌خواهیم حرف بزنیم، وقتی می‌خواهیم درباره زندگی مون تصمیم بگیریم، وقتی می‌خواهیم عمل کنیم، اصلاً خدا عددی نیست در ذهن ما که میتونه کاری کنه، هوامو داره، کمک میکنه، یا مثلاً میتونه منو به اون جایی که میخوام برسونه، منو خوشبخت کنه، منو ثروتمند کنه

      چرا اون چیزی که درباره خدا میدونیم رو نمیتونیم زندگی کنیم؟ و همه بدبختی ما همینه، همه مشکلات ما از اینجا شروع میشه که در ظاهر، در حرف خیلی خداشناس و خدا پرست هستیم، اما در عمل به هیچ وجه به خداوند ایمان نداریم

      من اگه زندگیم به این شکل تغییر کرده، خیلی کم تونستم تغییر بدم این افکار و باورهای اشتباهم رو که اینقدر نتیجه گرفتم و هر چقدر که بخوان بیشتر تغییرش بدم و باورم نسبت به خدا بیشتر بشه، هر چقدر بیشتر بتونم در زندگی کردن، در انجام اموراتم، توکلم به خداوند باشه، نتیجه بهتری میگیرم

      چقدر میخواهیم همش حرف بزنیم که خدا چیه؟ چند سال میخوای حرف بزنی که خدا چیه؟ چه نشانه‌ای از خدا در زندگیت داری؟ چقدر تونستی به خدا توکل کنی؟ بهش ایمان داشته باشی؟ چقدر میخوای گریه و زاری کنی؟ چقدر دعا بخونی و هیچ نتیجه ای نگیری؟ چقدر به این و اون بگی التماس دعا، چرا خودت نمیتونی با خدا حرف بزنی؟

      فکر افراد، فکر من، فکر شما، فکر آدمها درباره خدا یه چیزیه، باورشون چیز دیگه است و چون این ها همخوانی ندارن اینقدر مادر زندگیمون مسائل و مشکلات داریمهر مسئله‌ای در زندگیتون وجود داره به خاطر اینه که به خداوند ایمان ندارید، در اون مسئله به خداوند ایمان ندارید، اگر کسب و کارت با مشکل مواجه هست به خاطر اینه که در کسب و کار، در رزق و روزی به خدا ایمان نداری، اگه در روابطت با همسر و اطرافیانت دچار مشکلی به خاطر اینه که به خداوند ایمان نداری که رابطه ات مشکل داره 

      اگر در سلامتی مشکل داری به خاطر اینه که به خدا ایمان نداری، چون یکی از نشانه های مومن سلامتیه، شادیه،اگه به خدا ایمان داشته باشیم باید از این امتیاز هم برخوردار باشیم، اگه کسی ده ،بیست ساله که مریضه و انواع بیماری ها رو داره و در ظاهر و حرف خیلی هم انسان با ایمانیه، اما کلی باور بیماری داره، پس این ایمان کجا قراره خودش رو نشون بده؟خیلی ها میگن نتیجه ایمان آخرته و توی این دنیا نیست و این دنیا داره مکافاته و ما باید در این مکافات ها  هی توسل کنیم و دعا کنیم نتیجه اش رو اون دنیا می گیریم

      و صد در صد این حرف اشتباهه و در قرآن هم خداوند می فرماید کسانی که ایمان آوردن و عمل صالح انجام دادن و یکسری کارهای خوب انجام میدن پاداششون هم در این دنیاست هم در اون دنیا.این یک معیار باشه براتون،

      اگه داری یک کار خوب انجام میدی، اگه فکر میکنی رابطه ات  با خداوند خوبه، باید نتیجه اول در این دنیا برات قابل لمس باشه، باید نتیجه براش داشته باشیم. وقتی میگم خداوند رزاقه، باید نتیجه بگم، مثلاً وقتی باور کردم خداوند رزاقه، سه سال پیش درآمدم ماهی یک میلیون تومان بود، الان شده ماهی ۱۰ میلیون تومن، پس این ثابت میکنه که خداوند رزاقه، چون من با نگاه رزاقیت بهش نگاه کردم و عمل کردم و حرکت کردم و این هم نتیجه

      اینو میگن قابل لمس، اینو میگن نتیجه واضح، ولی اینکه حرف بزنیم خداوند رزاقه ولی سی سال طرف هشتش گِرو نُهشِ، اینکه فایده نداره و فقط حرفه، در عمل هیچ باوری نداشته این فرد نسبت به رزاقیت خداوند

      خداوندی که فقط در آسمانها اون رو بدونیم که هست و مراقب ماست که لذتی نداره، اگه بخوای با ترس بری سمتش،یا  از ترسش بری سمتش، که لذتی نداره، خدایی لذت‌بخشه که طعمش رو در زندگیت بتونی بچشی پس فایلها رو حتما گوش کنید، تکرار کردن خیلی مهمه، تمرین انجام دادن خیلی مهمه، خوندن نظرات دیگران خیلی مهمه، همه این کارها باعث میشه که شما آماده بشید برای حرکت در مسیری به سمت انرژی منبع، به سمت خداوند و خوشبختی

      وقت بذارید و فکر کنید از بچگی ببینید چه فکر هایی درباره خداوند به شما گفتن و گفتن خدا چیه؟ دربارش بنویسید. اگه خدا رو خشمگین معرفی کردن بنویسید، اگه خوبه بنویسید، این مرحله اولشه. اول ببینید چه فکری درباره خدا دارید، درباره رابطه خدا با سلامتی چی‌میدونی؟ درباره رابطه خدا با پول چی میدونی؟ درباره رابطه خدا با عشق چی میدونی؟ درباره بخشندگیش چی میدونی؟ چی شنیدی درباره خدا ؟تعریفت رو از خدا بنویس و در مرحله دوم بنویسید این طرز تفکری که از بچگی به ما گفتن و ما بارها اونو  شنیدیم چقدر باورش کردیم و نگاهمون به خدا مثل این چیزهایی هست که شنیدیم؟ این سیستم خداونده که وقتی بخواهی درست بشناسیش و درکش کنی و بخواهی تغییر کنی و بهتر باشی خیلی سریع جواب میده و هدایت هاش میاد و بهت گفته میشه

      با سپاس از شما استاد عزیز بابت این مطالب بسیار عالی

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 24 از 5 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار پونه عدل تهرانی
      1400/11/23 02:31
      مدت عضویت: 1676 روز
      امتیاز کاربر: 14745 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 851 کلمه

      به نام خدای مهربون 

      وقت بخیر عزیزان 

      چقدر این جمله رو دوست دارم که خدا به قلم قسم خورده در قرآن و اینکه نوشتن و قلم قدرت داره مهم نیست با مداد یا خودکار بنویسید با انگشت روی ماسه ، روی هوا بنویسید تاثیر داره . و این جمله عالی که خداوند یه زبان مشخصی و بلد نیست خداوند محدود نیست . ما هم خوب به زبان عربی نماز می خونیم و این فکر کنم اینطور که به ما گفتن اون موقع که قرآن نازل شده مهمترین جمعیت همون مردم مکه و عربستان بودن به همین منظور به زبان عربی نازل شده و نماز هم به خاطر اینکه همه مسلمونها با هم هماهنگ باشن زبون مشترکشان عربی باشه . حالا من وارد این بحث ها نمی شم اینها رو من شنیدم و همین حد اطلاع دارم . ولی یادمه شب قدر که اینجا برگزار می شد خوب دعاها رو به همه زبون‌ها می خوندن عربی ، فارسی و ژاپنی بود خانمی بود که ژاپونی بود و مسلمان بود و یه سری هم که به زبان انگلیسی .

      پس همه زبون‌ها و خدا بلده و ما نمی تونیم خداوند و محدود کنیم فقط به یک زبون .

      ما تنها مردمی هستیم الان فکر می کنم نه چون مسلمونها هم زبون خودشون و دارن ولی تمامی به عربی نماز می خونن ولی این من موافقم که وقتی زبون اصلی آدم نباشه همزمان که آدم می خونه نماز خیلی سخته که به معنیش دقت کنه و همینطوری طوطی  وارونه می خونیم چون عادت کردیم .و الان متوجه شدم هیچ وقت موقع نماز به معنیش فکر نمی کنیم .واقعا الان دارم مرور می کنم با خودم تا حدودی عربی بلدیم یه چیزایی ولی خوب وقتی اون موقع می خونه آدم همزمان سخت به معنیش توجه کنه .

      و راز و نیاز و نماز و دعا همه برای اینه که حالمون و خوب کنیم اگه حالمون خوب نشن یعنی نتونستی خوب با خدا ارتباط برقرار کنی 

      حالا عمری اینطوری نماز خوندیم ولی نمی دونیم چه طوری فارسیشو بخونیم عادت کردیم دیگه .

      ولی منم دعا رو حرف زدن با خدا به زبون خودمون دعا می کنم همیشه . دعای عربی اصلا بلد نبستم بخونم مثلا آیت الکرسی و نمی دونم خوب همه می گن مامان بزرگم هم این دعا ها رو می خونن من بلد نیستم . ام الیجیب .اینو یه ذره یاد گرفته بودم .

      رابطه ما با خداوند احساس ماست . و اون ارتباط و بوجود میاره .بزرگ‌ترین مشکل انسانها اینه که فکرشون درباره خدا با باورشون و عاملشون هنخوانی نداره .

      همه ما از خدا تعریف هایی داریم اما در عمل اصلا اعتقاد نداریم . من اینو واقعا به وضو در این ایام این مریضی های جدید دیدم که همه می گن نه همه چی دست خداست بعد یه سری واکسن نمی زنن می ترسن نه اگه واکسن بزنیم اینجور می شه اونجور این الان یه چیز اجباری شده من هم عقیده نداشتم ولی باید می زدم چون تو داروخونه کار می کردم حتی همسرم توی شرکتشون اونهایی که حتی از خونه هم کار می کنن باید واکسن بزنن والا اخراج می شن . مدارس و رستوران‌ها همه کارت واکسن می خوان پس تو این شرایط آدم چیکار باید بکنه نمی تونه که هیج جا نره بنابراین توکل می کنه به خدا و می زنه . من با کسی هم بحث های بی خودی نمی کنم راجب به این چیزها ولی حرفهای بی خودی زیاد می شنوم .

      و این یعنی چی یعنی باورشون با فکرشون همخونی نداره درباره خدا . و این یاداوری واقعا خوبی بود برای من .ممنون این دوره رو به دوره لاغری اضافه کردین همزمان انجام بدیم خیلی عالیه استاد .

      در برخورد با مسایل اونجور نمی تونیم ایمان داشته باشیم . اگر اعتماد کنیم به خدا و ایمان داشته باشیم همه چیز برامون انجام می ده فقط باید روی قدرت باور و ایمانمون کار کنیم .شناخت از خداوند اطمینان و آرامش رو به ارمغان میاره .می گیم خداوند حامی همه است و خداوند بخشندس و مهربانه پس چرا همش نگران بچمون هستیم ولی اگه بچمون و بدستش بسپریم ایمان داشته باشیم همیشه حمایت می کنه خدا بچمون و .باید در عمل یاد بگیرم ایمان به خدا داشتن .

      هر چقدر باورمون بیشتر باشه و در زندگی کردن توکلمون به خدا بیشتر باشه نتیجه بهتر می گیریم . اطمینان و بیشتر کنیم نه به حرف زدن چقدر تونستی به خداوند توکل کنی و ایمان داشته باش.

      نشانه های مومن شادی و سلامتیه و خداوند می گه شفا می دم . و اینو خیلی ها باور ندارن اگه من می دونم به خیلی‌ها اینو بگیم می گن نه همه مریض مبشن اینطور نیست ولی من اینو باور دارم که از نشانه های مومن شادی و سلامتیه . ولی وقتی نگاه می کنی می بینی افراد کمی می بینی دور و اطرافت . 

      کسانی که ایمان دارند و عمل صالح انجام می دن پاداششون هم در این دنیاست و هم در آخرت اگر فکر کنی داری کار خوب انجام می دی اما نتیجش همش تو اون دنیاست اشتباهه اول باید نتیجشو در این دنیا ببینی .

      چطور از ایمانم در عمل استفاده کنم .

      مثلا می گی خداوند رزاقه اگه باور داشته باشی و حقوقت بیشتر می شه و اینو توی این دنیا تجربه می کنی .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار ehsanfak348@gmail.com
      1400/11/12 23:03
      مدت عضویت: 794 روز
      امتیاز کاربر: 200 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 81 کلمه
      1. سلام استاد بزرگوار امیدوارم حال دلتون عالی باشه تاآخرین نفس🌹
      2. من قبلارابطم باخدا اصلن تعریفی نبود ولی الان2ساله ک بااستادعباسمنش اشناشدم وعجیب غریب دیدگاهم نسبت ب خداعوض شده جوریکه اسمشومیشنوم اشک ازچشمام میاد چون هرچی ک تاالان ازش خواستم روبهم داده (خونه بدون کرایه،ی هم فرکانس عالی ک باهم زندگی میکنیم،گوشیه مدل بالا،انگشتر،چنددست لباس عالی وعده غذایی هایه عالی,خیلی چیزایه دیگه ک مادی نیس)گرچه ک کوچیک وناچیزه ولی بهم داده والانم ک درخدمت شمام نشونه واضحیه ک قراره عالی ترپیش برم♥️بهترینارومیخوام براتون
      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار alireza8199@gmail.com
      1400/10/21 21:57
      مدت عضویت: 836 روز
      امتیاز کاربر: 2019 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 131 کلمه

      سلام از بچه گی به ما گفته بودند اگر گناه کنیم خدا شما را وارد جهنم می کنه و به ما گفته اند خداوند به ما سلامتی میده و شفا مده و روزی رسان ما خدا هست و درمورد سلامتی من باور دارم که سلامتی را خدا می ده و شفا می ده ولی در مورد رزاق بودن خداوند شک داشتم که خدا روزی دهنده هست ولی باور نداشتم که خداوند روزی دهنده هست و می تواند روزی من را زیاد کنه و واقعا در این مورد رزق و روزی در زندگی با مشکل روبرو هستم چون باورش ندارم که خداوند می تونه به من ماشین خوب و عالی بدهد یا یک خونه بزرگ داشته باشم چون باورش نداشتم و تو ذهنم جا نیافتاده به همین خاطر به من نرسیده هست

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار hleila54@yahoo.com
      1400/09/25 14:34
      مدت عضویت: 972 روز
      امتیاز کاربر: 96
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 505 کلمه

      سلام به همگی عزیزانم 

      باور چیه واقعا؟؟ 

      میدونید مدتهاست که به خودم گیر میدم اعتقاداتی که داری به خدات فقط حرفه چون اگه باور وایمان واقعی بود دیگه ترس ونگرانی ومن سنم گذشته ومن تخصص ندارم وفلان وفلان معنایی نداشت البته که خداروشکر تو خیلی از زمینه ها تقریبا باورهای قوی دارم  درباره سلامتی  درباره مراقبت از خودم وعزیزانم  خیلی کم پیش میاد که نگران این چیزها بشم  چون فک میکنم به لطف خدا تو این زمینه ها باورهامون از سن ١۴ ١۵ سالگی خوب ساختمشون چون بابتشون نگرانی یا ندارم یا اگر دارم سریع میتونم خودمو جمع وجور کنم ولی بابت ثروت واعتماد به خودم بتورهام داغونن ومیدونم که اگر تاحالا موفقیتی تواین زمینه ها نداشتم مشکل از باورهای خودم بوده  وقتی خوب فکر میکنم میبینم حتی درزمینه ثروتم واقعا تاحالا نیازمند کسی منو نکرده وبه آسانی به خواسته هتم رسیدم اما مسئله اینجاست که حالا که با قوانین جهانو لیاقتهام آشنا شدم بیشتر میخوام ونجواهای ذهنمم که ول کن نیست دائم میگه پس کی قراره بهت بده دیدی نداد دیدی نشد  هرچی میگم بابا اینایی که الان دارم پس از کجا اومدن همینکه تا بحال بکسی محتاج بنودم خود خدا نیازهامو عزتمندانه برطرف کرده مگه حرف کمیه  ؟

      همینکه تو زمینه سلامتی و مراقبت خودم وعزیزانم برام کم نزاشته و اگر مثل عامه مردم باو داشتم خدامیدونه الان وضع رکحیم چی بود ولی من آرامش دارم تو این زمینه ها خب تو ثروتم خودم تاحالا کم خواستم ازش  خـدم فکر میکردم لیاقتشو ندارم ممکنه از راه خدا دوربشم ممکنه آدم بیراهی بشم  الان که دارم تلاش میکنم تا روباورهام کارکنم خب مسلمه که زمان میبره بالاخره میشه من چمیدونم کی من چمیدونم چجوری ولی نجواهایی که نتیجه باورهای قبلمه مدام وسواس میاره بجونم ومنو نگران میکنه که ببین مگه دیگه میخوای چقد  عمر کنی  از سن تو گذشته نه کاری نه شغلی نه تخصصی چجوری میخواد بهت بده چجوری قراره به آ رزوهات برسی  اره واقعا زندگی با طعم خدا شیرین میشه چون طعمش بهت آرامش میده کهبابا بیخیال باهمونایی که داری خوش باش حال کن از الانت کیف کن ولذت ببره چکار داری چی میشه وقتی طعم خدارو بچشم دیگه نگران نیستم دیگه باورمیکنم که همونطوری که روزی یه کرمو تو دونه های برنجی که میخوام تمییز کنم بپزم داده یعنی روی منو نمیده چرا بابا تاحالا داده حالا من بیشترشو میخوام میخوام باعشق تر وآسونتر دریافت کنم چون تازه یاد گرفتم که خدا طعمش شیرین وبدای من آسونی میخواد بابا نه از راههای سخت 

      دوست دارم بیشتر تجربه ش کنم طعم خدایی رو مثل رنگش که تو قرآن گفته رنگ خدایی بهترین رنگه اره واقعا ادمهایی که طعم ورنگ خدا دارن همیشه آرومن همیشه تسلیمن  شادن  جالشون خوشه  شاید بنظر ماها الکی خوش باشن ولی من الکی خوش بودنو میخوام چون اون باورداره که خداش چکاره است وچقدر قدرت داره منم میخوام این حداز چشیدن طعم ورنگ خدایی رو منم میخوام این حداز تسلیم وآرامش وحال خوب همیشگی رو من میخوامشون

      خدایا مممنونم که تمریناتو دارم انجام میدم ابن یعنی یه قدم پیشرفت یه قدم حس خـب یه جرعه ویه لقمه طعم خوش تو  خدایا شکرت 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار azamhoseinzadeh0180@gmail.com
      1400/09/25 11:03
      مدت عضویت: 946 روز
      امتیاز کاربر: 189 سطح ۱: کاربر مبتدی
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 591 کلمه

      سلام خدمت استاد عزیز و همراهان گرامی 

      این فایل رو که گوش می دادم به یاد این شعر افتادم 

      پیش از اینها فکر میکردم خدا…. خانه ای دارد میان ابرها

      مثل قصر پادشاه قصه ها…….خشتی از الماس و خشتی از طلا

      پایه های براش از عاج و بلور…. بر سر تختش نشسته با غرور

      ماه برق کوچکی از تاج او…..هر ستاره پولکی از تاج او

      رعدو برق شب طنین خنده اش .سیل وطوفان نعره توفنده اش

      هیچکس ازجای اوآگاه نیست….هیچکس رادرحضورش راه نیست

      آن خدا بیرحم بودو خشمگین..خانه اش در آسمان دور از زمین

      بود اما در میان ما نبود..مهربان و ساده و زیبا نبود

      در دل او دوستی جایی نداشت…مهربانی هیچ معنایی نداشت

      هر چه می پرسیدم از خود از خدا…از زمین از آسمان از ابرها

      زودمی گفتند این کارخداست…پرس و جو ازکاراوکاری خطاست

      نیت من در نماز و در دعا ….ترس بود و وحشت از خدا

      پیش از اینها خاطرم دلگیر بود…از خدا در ذهنم این تصویر بود

      تا که یک شب دست دردست پدر …راه افتادم به قصدیک سفر

      در میان راه در یک روستا…خانه ای دیدم خوب و آشنا

      زود پرسیدم پدر اینجا کجاست..گفت اینجاخانه خوب خداست

      گفت اینجا می شود یک لحظه ماند..گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

      با وضویی دست و رویی تازه کرد..با دل خود گفت و گویی تازه کرد

      گفتمش پس آن خدای خشمگین ….خانه اش اینجاست اینجا در زمین

      گفت آری خانه او بی ریاست …فرش هایش از گلیم و بریانت

      مهربان و ساده و بی کینه است..مثل نوری در دل اینه است

      عادت او نیست خشم و دشمنی ..نام او نور و نشانش روشنی

      تازه فهمیدم خدایم این خداست…این خدای مهربان و اشناس

      دوستی از من به من نزدیکتر…از رگ گردن به من نزدیکتر

      می توانم بعد از این با این خدا……دوست باشم دوست پاک و بی ریا

      فکرهای من در مورد این مثل این شعر هست قسمت اولش 

      من از خدا بیشتر می ترسم نماز می خونم برای اینکه به جهنم نرم از فشار قبر می ترسم روزه و دعا می خونم از ترس جهنم و رفتن به بهشت

      همیشه در کلاس های دینی یا در مراسم مذهبی  به ما می گفتند اگه یک تار مو دیده بشه در جهنم از همون آویز میشی

      من به روزی دهنده بودن خدا اعتقاد لفظی داشتم جوری که وقتی دوقلوها رو حامله شدم اول بارداری ام تا فهمیدم حامله ام قصد داشتم سقط کنم چون اول ازدواجم بود و سر کار می رفتم ولی وقتی رفتم سونو گرافی و گفتند دوقلوها با شوهرم منصرف شدیم 

      ولی الان خیلی از اعتقاداتم عوض شده من از سن ۱۵ سالگی یکبار قران رو در ماه رمضان با معنی خوندم و اون سال معجزه رو در زندگی ام دیدم و از همون سال هر ماه رمضان با معنی می خونم و خیلی تاثیر داره

      دیروز که فایل استاد رو گوش دادم دعاهایی که هر روز رو می خونم رو با معنی خوندم خیلی لذت بردم در صورتی که معنی اش رو میدونم و بلدم ولی به قول استاد نمیشه هم زمان هم خوند هم به معنی توجه کرد 

      ما یک ضرب المثل خیلی جالب داریم 

      هر ام کس که دندان دهد نان دهد 

      ولی متاسفانه در عمل هیچ کس بچه نمیخواد دوست نداره 

      دختر کوچیکم رو که حامله شدم از همون اوایلش زندگی مون متحول شد و خیلی چیزها به زندگی مون وارد شد

      همه ما می گیم خداوند مهربان بخشنده است ولی من از روز مرگ میترسم از فشار قبر میترسم در صورتی که میدونم اعمال و رفتار ما هستند که تجسم پیدا می کنند در قبر و آخرت

      من لفظی اعتقاد دارم خداوند عادل هست ولی خیلی وقت ها به خدا شکایت کردم خدا چرا من عدالتت کجاست چرا اینقدر من باید اذیت بشم 

      خدا را بینهایت سپاسگزارم که این دوره رو شروع کردم و قراره لذت و آرامش رو در زندگی ام ببینم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 9 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار sarasara123@gmail.com
      1400/09/10 15:26
      مدت عضویت: 972 روز
      امتیاز کاربر: 18
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 648 کلمه

      سلام.

      فایل صوتی رو خوب گوش دادم. فایل جالبیه. حرفهاتون کاملا صحیحه. کلی خاطرات در ذهنم تداعی شد. سالهای دور، من هم چله نشینی های زیادی داشتم برای رسیدن به خواسته خودم. 

      ولی بی نتیجه بود و هر بار عصبی و ناراحت، گله مند بودم و شاکی از خدا که چرا من رو نمیبینی و آرزوی من رو برآورده نمیکنی؟ 

      تا جاییکه کم کم از خدا فاصله گرفتم. باورم این بود که برای من نمیشه. 

      از یه جایی که نمیدونم چگونه، تفکرم نسبت به دعا، خصوصا ادعیه هایی که در کتب مذهبی ذکر شده بود، کلا عوض شد. 

      میگفتم همه اینها فقط حرف هستش.

      مثلا میگفتم چرا دعای کمیل میخوانند؟ فردی به نام کمیل، این مدلی با خدا حرف زده، چرا باید حرفهای کمیل با خدا را هر شب جمعه، خیلی های دیگر تکرار کنند؟ 

      مگر کمیل هستند یا مانند کمیل زندگی کردن یا خواسته هاشون دقیقا خواسته های کمیل است؟ 

      بعد به این نکته رسیدم که چرا اصلا باید با خدا عربی حرف زد؟ 

      مگر نه اینکه خدا، دانای مطلق و بینای مطلق و شنوای مطلق و توانای مطلق است؟ 

      و چرا باید طبق دستور کتب ادعیه ، با تعداد مشخص در روز و ساعت مشخص، فلان ذکر گفته شود؟؟؟؟!!!!

      حال که خوب خاطراتم را مرور میکنم، بیشتر به کم بودن توکلم و نداشتن ایمان راسخ به قدرت خدای مهربانم پی میبرم.

      همان قدر که به مادرم و پدرم اعتماد داشتم، به خدا اعتماد نداشم. جز موارد معدودی که نتیجه ای عالی برایم رقم خورد.

      مثلا: 

      من عاشق دختر هستم. همیشه آرزو داشتم که فرزندم، دختر باشد و همواره از خدا دختر خواستم.

      همه خانواده و فامیل و دوست و آشنا از خواسته من آگاه بودند. همیشه میگفتم فرزند اول باااااااید دختر شود. 

      باردار شدم.

      میگفتم فرزندم دختر است. سیسمونی دختر آماده کنیم. ولی خانواده خودم و همسرم میگفتند که منتظر باشیم تا نتیجه سونوگرافی مشخص شود. 

      ولی من ایمان داشتم که فرزندم دختر است و هر روز او را با اسمی که از قبل برایش انتخاب کرده بودم صدا میکردم و با او صحبت میکردم. 

      پدرم و پدر همسرم عاشق پسر بودند و مرتب از من پسر میخواستند و من با اطمینان میگفتم که فرزندم دختر است. 

      کم کم حرف و حدیث ها شروع شد….

      میگفتند انقدر در دختر داشتن اصرار نکن. خدا قهرش می آید. راضی باش به رضای خدا. 

      بگو فقط سلامت باشد و ….

      اما من قبول نداشتم. 

      استدلالم این بود. چرا خدا باید قهرش بیاید؟ این خواسته و آرزوی من است که با خدا در میان گذاشته ام. هرکس خواسته ای دارد. یکی خانه میخواهد، یکی شغل خوب، یکی همسر خوب،…. و من دختر میخواهم.

      یعنی خدا انقدر بد و بدجنس است که وقتی بداند من دختر میخواهم، فرزندی بیمار به من بدهد در عوض خواسته ام؟؟؟

      نه. این صحیح نیست. خدا مهربان است. بخشنده است. خدا من را شاد میکند.

      سونوگرافی رفتم و جنسیت فرزندم را پسر تشخیص داده شد.

      همه جشن گرفتند و به من خندیدند. دو سه ساعتی ناراحت بودم. پدر همسرم گفت، دیدی پسر است. نوه من باید پسر باشد.

      همان لحظه شکمم را نوازش کردم و بلند و با اطمینان گفتم، از کجا معلوم؟ هنوز که اتفاقی نیفتاده. اگر دختر شد چه؟ من ایمان دارم که فرزندم دختر است. 

      سیسمونی بر خلاف میلم، پسرانه خریده شد. ولی من اهمیتی ندادم. تا این که به دلیلی، در ماه هفتم بارداری، سونوگرافی مجددی برای موردی انجام دادم و جنسیت فرزندم را دختر تشخیص دادند.

      و در نهایت خدا دختری زیبا به من و همسرم هدیه داد که نور چشم ما و همه خانواده و فامیل و دوست و آشنا بوده و است. 

      هنوز که هنوز است، همه میپرسند از کجا انقدر مطمئن بودی که صاحب دختر میشوی و من میگویم چون میدانستم و ایمان داشتم که خدای مهربانم من را با دختری که به من میدهد، شادمان میکند.

      بله. نمیدانم چرا و چگونه؟! ولی این ایمان و باور را داشتم. 

      حق با شماست جناب عطار روشن.

      خوب که فکر میکنم، در دیگر موارد و مسایل زندگیم چنین ایمانی در وجودم نسبت به خدای مهربانم نداشتم. خصوصا در مسایل مادی. 

      باید باورم را تقویت کنم. 

      به کمک شما و آموزه هاتون امیدوارم که به نتیجه مطلوب میرسم. 

      آمین. 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار faribadeghani1371@gmail.com
      1400/08/25 13:26
      مدت عضویت: 1006 روز
      امتیاز کاربر: 1306 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 852 کلمه

      سسلام
      از دفعه اول ک این دوره گذروندم میبینم ک چقدر تعریفم ازخدا فرق کرده
      من خیلی شنیده بودم ک خدا روزی رسونه ولی همش نگران بودم ناامید از خرید خونه بودم ناامیداز سلامتی بودم
      الان همش یکجا ک جمع میشیم همه میگن دیگه رف اون زمان ک بشه خونه بکیریم وسایل بگیریم همش رف همین بتونیم شکم خودمون سیر کنیم
      اینا حرفهایی هستن ک من حداقلش یکبار در هفته میشنوم
      از ادمهایی ک بیشترشون خدا رو قبول دارن
      ولی من ته دلم میگم خدا برا
      منوبهترین خونه در نظر گرفته فقط باید صبر کنم
      قبلا ک محصولات دلم میخواس میگفتم میدونم همسر من ک نمیگیره ولی وقتی ب خدا سپردمش اسوده شدم و ایمان دارم ک محصول بدست میارم و خدا روزی من میکنه واما الان از این حس لذت میبرم
      قبلا نگران همه چی بودم اینو بخرم برا بچم وای اینو باید بخرم همش دوتاچهارتا میکردم اما الان خیالم راحته اما میدونم میشه قبلا ب این شدنه ایمان نداشتم
      ی کسی تو فامیل هس ک واقعامذهبیه و از این حرفها ولی هنوز واکسن نزده و هی میگه میترسم
      ن بچهاش ن همسرش نزاشته بزنن
      ک ن اتفاقی میافته این نشون میده اون اصلا خدا رونمیبینه و از ی واکسن میترسه
      اطرافم پر ادمهایی هس خدا رو قبول دارن در حرف فک میکنن خدا فقط نماز روزه است و تمام
      ولی من در رفتارشون خدا رونمیبینم ن باورهاشون خدا رو نمیبینم
      همش گله از شرایط دارن اصلا خودشونو هیچ میدونن
      فک کن جوونن ولی از الان خودشونو ب پیری میزن ک همش اه ناله
      ناامیدی انتظار از غیر خدا
      اما کسایی رو میشناسم ک نماز نمیخوننرولی کاری هم ب کسی ندارن
      هر حرفیو میزنن هر بهانه امر ب معروف طرف تحقیر و خورد میکنن
      الان تو دوران کرونا ک اصلا خدا رو نمیبینن فک میکنن کروناخداس میکشه و فلانه
      اونقدر ب کرونا قدرت میدن ک خودشونو خدارونمیبینن
      خیلیا رو هم میبینم ک رعایت میکنن و کارشونن میکنن و زندگیشونو میکنن
      خیلی شنیدم دنیا جای امتحانه جای اینک هی خدامارو امتحان کنه زجر بده و ما باید ازش سربلند بیرون بیایم خیلی شنیدم ک خدا بندهایی ک پاکن زود میبره ک گناهکار نشن
      یا ب گناهکارها زیاد عمر میده ک توبه کنن
      خیلی شنیدم ک خدا بنده‌هایی ک دوس داره بیشتر عذاب میده
      اونقدر از کودکی گفتن این کار و نکن این کارو بکن گناهه
      خیلی شنیدم ک ب یکی مریض ک شده گفتن طفلکی اخه چرا این
      این بچه داره و جوونه اصلا نمیگن بابا طرف خدا رو داره بجای دادن انرژی مثبت طرف تو منفی هاغرق میکنن
      یک روز خالم گف فلانی بچه سومش بارداره گفتم اشکالی نداره خدا روزی رسونه برگشت گف یه چیزی میگی ادم نمیتونه ی لباس برا بچش بگیره
      من خودم میگفتم خدا بخشندس اما همش احساس گناه داشتم ک من نماز نمیخونم غیبت میکنم واینا خدامنو نمیبخشه اماالان میدونم ک خدا عاشق منه ی مادر وقتی بچش کار بدی میکنی رو اونو میبخشه چ برسه ب خدا ک منوخلق کرده و عاشق منه
      خیلی جاها گفتم خدا شفا میده ولی باورم این بوده ک باید فلان قرص باشه فلان دکتر اصلا خدا ندیدم خودمو ندیدم
      پراز منفی ها بودم ورودی منفی اونقدر زیاد بود ک منو پژمرده کرده بود
      خوشحالم ک از خدا ارامش خواستم اون منو هدایت کردب این سایت خیلی فرق کردم خیلی
      تودنیای ما تصورم از خدا غم وناراحتی و عذاب و تلافی و ایناس
      الانم ک ب جادو جنبل همه معتقدن
      حالم بهم میخوره از ادمهایی ک هر مشکلشان ربط میدن ب جادو
      بابا طرف یکباره افسرده نشده اونقدر ورودی داشته ک الان افسرده شده
      من در اطرافم خدا رو زیادمیبینم و میشنوم ولی در عملااصلا نمیبنمش فقط در حرف ک خدا هس
      خیلی خوشحالم از اینک میدونم خدا یعنی احساس خوب حال خوب
      در زبان توکل میکردم ولی حتی نمیدونستم توکل چیه فک میکردم همینه ک بگم خدا توکل کردم بهت کافیه ولی نگران بودم از نشدنش
      اما اگه توکل واقعی باشه نگرانی نباید باشه
      چقدر خدا رو ما کوچک کردیم با باورهایمان چقدر خدا رو در نظر ما کوچک کردن
      چقدر خدا روربجای خدا قضاوت کردیم چقدر بی رحمانه کسیو زیر سوال بردین
      فامیل همسرم طوری با همه حرف میزنن ک انگار خدا ن
      یجوری قضاوتت میکنن ک انگار خدان ماهم کافریم
      خدا رو بخشنده و رحمان و بی نیاز گفتیم ولی در عمل گفتیم خدا میزنه ب کمرت خدا رو مثل خودمون دیدیم کوته فکر و انسان
      ی روز فامیلمون جمع بودن یکی گف من قران نمبخونم اشتباه بگم انگار ک بخدافحش دادم ب خاطر همون ترجیح دادم نخونم
      واقعا متاسفم براافرادی ک چنین باوری ب خورد اون فرد وافراد زیادی دادن
      ی حرف جالب شنیده بودم ک میگفتن ب جای اینک ب ۱۲ نفر التماس کنی ک برات دعا کنن یا اجابت کنن و اونا رو خدا ببینیم از خود خدا بخواهیم مگه خدا صداتو نمیشنوه نمیگم از امامان نخوایم بلکه میگم اونا رو خدا نبینیم بلکه دوست یا فردی بینیم ک واقعا خدا رو شناخته
      پدر شوهرم همیشه میگه روزی رو صبح پخش میکنن باید زود بیدار شی بری سرکار
      یعنی چی این حرف یعنی خدا فقط
      تو تایم صبح نعمت داره یا توجه داره ب بندش
      ب نظرم با خدا باید اونجور حرف بزنیم ک ک بگیم راحت باشیم بفهمیم ک چی میگیم
      همش خدا رو تو اسمون دیدم در حالی ب زبون گفتیم خدا ازرگ گردن ب من نزدیکتره

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 9 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریده حسنی
      1400/08/04 23:37
      مدت عضویت: 1583 روز
      امتیاز کاربر: 23378 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 2,855 کلمه

      روز ۳۲ تکرار 

      سلام و درود به همراهان عزیز و استاد گرامی 

      صبحم با میثاق نامه و فایل صبحگاهی شروع شد طبق معمول هر روز 

      خدارو شکر میکنم که در سلامتی کامل برای خلق یک روز عالی و افکار بینظیر در حال تلاش هستم 

      منهم موافق نوشتن هستم ،خدارو شکر در دوره های این سایت از همون ماه اول یا دوم نوشتن کامنتو شروع کردم و یکی از کارهای مورد علاقمه ،نوشتن اثر جادویی داره ،من دوره های دیگمو هیچ وقت بصورت جدی نمینوشتم ولی از ۲ ماه پیش تا حالا شروع کردم به واو به واو کلام استادمو نوشتن و متوجه شدم چقدر فهمش برام بهتر شد و تازه همون نوشته های خودمو با صدای خودم ضبط میکنم که اگر بخوام ،بتونم مجدد گوش کنم و حیرت زده شدم از انجامش ،انقدر که درک مطالب برام بهتر شد و به همه توصیه ش میکنم ،یعنی من هر فایل اون دوره مو ۴ بار گوش میکردم به اندازه ۱ بار که مینویسم برام کارایی نداره

      رسیدیم به موضوع مهم خدا و اعتقادات و دیدگاهای من ،وقتی بچه بودم که خدارو نمیشناختم ولی از زبان الگوهام شنیده بودم که مثلا دروغگو دشمن خداست ، خدا نابودت میکنه ،خدا میزنه کمرت ، خدارو خوش نمیاد، خواست خداست، خدا نخواسته ،به صلاح خدا نبوده ، خدا میبرتت جهنم ، خدا خیلی بزرگه ، خدا رئیس جهانه و من ترس بزرگی از خدا داشتم  

      وقتی اول همه انشاء هام مینویشتم بنام خداوند بخشنده مهربان به دوگانگی میخوردم ،آخه اون خدایی که انقدر بدجنسه و منو میندازه تو آتیش جهنم و به یه مو آویزونم میکنه چطور میتونه مهربان و بخشنده باشه؟

      فکر میکردم که خدا با آدم های فقیر و بیچاره دوسته و با ثروتمندا دشمنه، بقول آدم ها میگفتن خدا به ثروتمندا بیشتر میده که یه موقع اسم خدارو نیارن و من همیشه دوست داشتم ثروتمند باشم حتی اگر نتونم اسم‌ خدارو صدا بزنم با خودم میگفتم آخه این خدایی که هر چی زجره میده به هواداراش آخه چه خداییه ؟  و همیشه این سئوال برام پیش میومد که چرا خدا دوست داره ما فقیر باشیم 

      پس برای چی اینهمه نعمت بقول خودش آفریده؟ هدفش از خلقت ما رنج کشیدن بوده ؟ اینکه بیاییم حسرت زندگی های مرفه بکشیم و بعدش بدبخت بمیریم ؟ چرا انقدر با ما خصومت داره ؟ و چرا های زیادی در مغزم میچرخید که همگیشون بدون جواب مونده بود و الگوها و معلم ها هم که خودشونم هیچ اطلاعات درستی نداشتن و منو بیشتر سر در گم میکردن 

      من فکر میکردم خدا یه موجود خیلی خیلی بزرگه که تو آسمون نشسته ،من فکر میکردم خدا یه غول بزرگیه که به اندازه کل آسمون هاست و داره مارو نگاه میکنه ،اتفاقا خدارو چاق و گوشتی تصور میکردم که مراقب ماست و از اون بالا میبینه ما داریم خطا میکنیم و مرتب مچ مارو میگیره 

      از نماز که فراری بودم ،مادرم نماز خون بود و مدام مارو سرزنش میکرد که شماها نماز نمیخونید شما بی نمازید ،خوبه خدا نون میده به شماها ،از بس نماز نخوندید خدا نگاهتون نکرده و مرتب از همه میشنیدم که میگفتن فلانی که مرده اومده تو خوابمون و گفته بچه ها اون دنیا فقط نماز هاتون دیده میشه ،فقط نماز بخونید وگرنه پدرتونو در میارن اون دنیا 

      منم با خودم فکر میکردم هیچ اشکالی نداره منکه این دنیامو باختم اون دنیامم میبازم ولی تن به خوندن چند تا خط زبان عرب ها نمیدم و هیچ وقت با نماز خوندن هیچ ارتباطی نگرفتم فقط چند بار خوندم اونم زمان هاییکه چند روز روزه میگرفتم ،اونم نصفه کاره میخوندم 

      همیشه به خودم میگفتم اگر نماز خیلی خاصیت داره چرا مادرم همش ناراحته ؟ چرا همش گریه میکنه ؟ چرا همش غر میزنه ،ناله داره ، چرا زندگیش با پدرم خوب نیست،چرا خدا کمکش نمیکنه ، چرا انقدر حس بدبختی داره، چرا بابام انقدر اذیتش میکنه ،چرا همه به خودشون اجازه میدن انقدر بهش بی احترامی کنن ، چرا انقدر تو زندگیش رنج میبره و همه ازش به رنج بردن یاد میکنن و چرا های زیادی در سرم میچرخید

      و منو روز به روز از اون خدا دورتر میکرد ،بیشتر آدم های نماز خون و با خدارو در رنج و سختی دیدم ،آخه اون چه خدایی بود که جواب اونهمه عبادت هارو نمیداد ؟ ما یه آمپول نوروبیون میزنیم چند ساعت بعدش بدنمون سر حال میشه ،پس چرا اینهمه عبادت اثر نمیکنه  ؟ چرا حالشون خوب نیست، چرا بیماری هاشونو خدا شفا نمیده ؟ 

      دیگه یجوری شده بود که بشدت  از اون خدای اونها میترسیدم ،اخه بمن گفته بودن خدا مدام امتحانمون میکنه با مرگ و میر با بدبختی وووو ،واقعا دلم نمیخواست بخاطر نزدیکی به خدا اونهمه درد بکشم بجاش دلم میخواست برم تو دار و دسته ثروتمندا که میگفتن خدا سمتشون نمیره و من میدیدم زندگی ثروتمندا چقدر راحتر بود 

      هر وقت از الگوهام میپرسیدم چرا پس ثروتمندا خوشبختن ،میگفتن حالا اون دنیاشونو میبینید که چقدر عذاب الهی میکشن ،میگفتن حالا چه فایده که از بس بی خدا هستن ،خدا بچه هاشونو ازشون میگیره ،چه فایده همش تنها و بیمارن ،خانواده سرد و بی روحی هستن و من مدام میشنیدم و باور میکردم 

      خلاصه دلم اون خدارو نمیخواست ،ترجیح دادم دور بشم از خدا ،چونکه فکر میکردم خدا فقط همون خداست ،همون خدای ترسناک که من دوسش نداشتم ،پس رفتم بسمت بی خدایی بودن ،و یه خصومت بزرگی ازش در من شکل گرفت 

      اینکه خدا با من لج داره و میخواد ازم انتقام بگیره چونکه من دلم نخواسته نماز بخونم و بهش نزدیک بشم خدا هم میخواد از من انتقام بگیره و جهانو مامور کرده منو بچزونه و سالها این باورهای اشتباهو حمل کردم و نمیدونستم با همون  افکار زهر آلود دارم دنیای خودمو میسازم 

      تا اینکه ۵ سال پیش که یه شب حالم خیلی بد بود یه فایلی به دستم رسید که در مورد خدا میگفت ،اصلا یادم نمیاد اون فایل چی بود و چی گفت ،هر چی بود باید نامه ای به خدا مینویشتیم و مینداختیم تو آب روان

      اون شب تا صبح نخوابیدم و گریه کردم و نوشتم از تمام سختی هاییکه کشیده بودم ،از تمام تنهایی هام وووو ،صبح نامه رو انداختم تو آب و انگار منتظر جواب خداوند بودم ، همش ازش میخواستم که منو راهنمایی کنه ،انگار دلم میخواست بشناسمش ولی بلد نبودم یا ازش میترسیدم

      بعد از اون هدایت شدم به آموزش هایی و ۱ سال دیگه گذشت و بصورت کاملا متفاوتی به فایلهای استاد عباسمنش هدایت شدم ،انگار تا اون زمان هر فایل و کتابی که میخوندم منو بیدار نمیکرد ولی زمانیکه شناخت خدارو از  استاد عباسمنش برای اولین بار شنیدم میخکوب شدم

      حرف های ایشون دقیقا مقایر بود با تمام درونیات من ،گیج شده بودم ،پس خدا اون غوله تو آسمون نیست؟ خدا همیشه در دسترس ما بوده و هست ؟ خدا انرژیه ؟ خدا به اندازه فهم من شکل میگیره ؟ خدا رو هر جوری بسازی و باور کنی همون میشه ؟ 

      چقدر اموزش های ایشونو دوست داشتم از حرف هاش نمیترسیدم ،از خدا نمیترسیدم ،داشتم یاد میگرفتم که خدا با احساس من ارتباط داره ،خدا عادله و اداره تمام زندگیمو در اختیار خودم گذاشته ،با خدا قرار نیست فقط عربی صحبت کنی ،خدا مال همه است ،خدا دوست داره من ثروتمند بشم 

      ثروتمند شدن یک کار خدایی و معنویه ،خدا دوست داره من شاد باشم ،بیس جهان بر خیره ،دیگه خبری از ترس نبود ، این جهان یک سیستمه ،با افکار من شکل میگیره وووو

      چی داشتم میشنیدم ؟ هنگ بودم ،من ۴۴ سال در حال و هوای ناراحت کننده زندگی کرده بودم و پر بودم از باورهای اشتباه ،حالا باید تمام اون اعتقاداتمو قربانی میکردم ،غل و غم میکردم  و یه خدای جدید برای خودم میساختم

      اخه چجوری دست بکشم از اونهمه اطلاعات قدیمی ؟ ولی شروع کردم به تحقیق و سرچ کردن و هدایت خواستن و هر بار هدایت شدم به دوره ای به فایلی به کتاب های زیادی و همچنان تحقیق من ادامه داره ،میدونم فهم خدای جدیدم زمان میبره ،اول باید اون اطلاعات قدیمی در من کمرنگ بشن تا جدیدها وارد بشن ،فنجونم هنوزم پره از اونها ،دارم کم کم خالی میشم 

      هر چقدر خالی تر میشم سبک تر میشم ،حالم بهتر میشه ،هر چقدر حالم بهتر میشه اتفاقات بهتری برام بوجود میاد ،هر چقدر به خدای جدیدم نزدیکتر بشم آرامش بیشتری میگیرم،هر چقدر خدای خودمو با کیفیتر بسازم به همون شکل برام در میاد

      دلیل اینهمه اضطراب و استرسی که در زندگی روزمره مون داریم همون بی ایمانی و بی اعتمادی به خداونده ،شاید در کلام بگیم خدا بزرگه ،خدا حامی منه ،من به خدا اعتماد دارم ولی در عمل پر از نگرانی هستیم 

      تا حدودی که صدای ذهن خودمونو کمرنگ کنیم میتونیم صدای ارام بخش خداوندو بشنویم ،این یک هفته من درگیر واکسن زدن دوز دوم دخترم بودم یعنی خودش تصمیم گرفت که واکسن بزنه ،واکسنو که زد حالش خوب نبود و من تصور کردم عوارض واکسنه 

      ولی چونکه ادامه پیدا کرد مجبور شدم ببرمش دکتر و آزمایش و سیتی اسکن و مراحل ناراحت کننده ای که تو پروسه اینجور کارها پیش میاد و در انتها مشخص شد که شاید اون ویروس در بدن دخترم بوده  و  از طریق واکنس فعال  شده بوده

      در تمام این هفته ای که بر من و دخترم سخت میگذشت ،مخصوصا پروسه بیمارستانش ،انقدر صداهای منفی ذهنم بلند بود و منو میبرد به احساس کردن لحظات ناراحت کننده ،انقدر فشارش روی افکارم زیاد بود که از هر روشی که یاد گرفته بودم استفاده میکردم تا بتونم لابلای اون صداهای ترسناک ،صدایی از خدا بشنوم که امیدی باشه برام

      و جالب بود به محض اینکه یکمی  توجهمو میدادم  به نکات مثبت و حس خوب ،سر و کله افکار منفی پیدا میشد و کلنجاری در درونم بود 

      ولی من مدام جملاتیو در درونم تکرار میکردم که بشه حالمو یکمی بهتر از قبل نگه دارم ،حالا چرا من انقدر نگران بودم و هنوزم تا حدودی هستم ؟ چونکه اون ایمانه در من قوی نشده ، هر چند میدونم که شرایطیو که من گذروندم هر کسی نمیتونست به این خوبی مدیریت کنه ولی باز هم دلم میخواست قویتر عمل میکردم 

      قبول دارم یجاهایی انقدر ترسیده بودم که حتی پاهام قدرت رفتن از پله های بیمارستانو نداشت ،تو اونهمه ازدهام درونم صدایی بهم گفت همه چیز درست میشه نگران نباش ، این صدا همون صدایی بود که پارسال توی مطب دکترم ،بهم گفت نگران نباش تو سالمی و اتفاقا ۲ هفته بعدش گزارش سلامتیمو گرفتم 

      جنس اون صدا رو  میشناسم ، اگر بهش توجه کنم میدونم که منو به نتیجه میرسونه ولی باز هم شک میکنم ، خلاصه این پروسه هم برای من گذشت و دارم تلاش میکنم که از اموزش هام در هر لحظه  استفاده کنم 

      دلم میخواد این انرژی قدرتمندو بیشتر بشناسم و ایمانم بهش بیشتر بشه که با هر اتفاقی انقدر نلرزم و نترسم ،هر چند هر کسی هم جای من بود نمیتونست ارامش کامل داشته باشه و دوست ندارم خدارو در اتفاقات ناراحت کننده بخوام بشناسم 

      ولی میدونم شناخت و اعتماد بیشتر بهش باعث میشه زندگی با کیفیتری داشته باشم 

      بارها شنیده بودم که  روزی ما دست خداست و  خدا به بعضی ها میده به بعضی ها نمیده ،اون زمانها نمیدونستم چکار کنم که خدا بمن هم ثروت بده ،باور کرده بودم که باید آدم بدی باشی ،خونخوار باشی،حق مظلوم هارو خورده باشی، دزد و کلاهبردار باشی ، یا خلافکار باشی ،تا به ثروت برسی اونم مطمئن باش که خیر اون ثروتو نمیبینی ،آب خوش از گلوت پایین نمیره 

      بلخره خدا یه ضربه ای بهت میزنه چونکه حق آدم های فقیرو خوردی ، یا مریض میشی ،تنها میشی ،کسی دوست نداره ، بی دین میشی ، بچتو از دست میدی ، لذت جو میشی ، مغرور و خودخواه میشی ، از راه خدا دور میشی وووو

      یعنی من دلم میخواست پولدار بشم ولی اونهمه شرط و شروط گذاشته بودن و همشون هم ترسناک بودن ،نمیتونستم برم سمت پول ، ثروت برای من مین گذاری شده بود ،بارها شنیده بودم که آره طرف پولدار شد ولی چه فایده  بچش بدجوری تصادف کرد ،بلخره چوب خدا صدا نداره ،جواب تمام ظلم هاشو طرف پس داد 

      معلومه من با شنیدن اون حرف های ترسناک سمت پول هم نمیرفتم و ترجیح میدادم طبق اصول قبلی عمل کنم ،وقتی میگفتن آدم که مال نداره راحت سرشو میذاره زمین آسوده میخوابه ،روی سنگ هم میخوابه ولی پولداره چی ؟ 

      از ترس خوابش نمیبره انقدر که مال داره میترسه شبونه خفش کنن ،هر که بامش بیش برفش بیشتر ،دیگه من با شنیدن این حرف ها ،قید ثروتو برای همیشه زدم 

      شنیده بودم که روزی ما دست خداست ولی چرا خدا به من زیادتر نمیداد؟  همیشه سئوال میکردم از خودم که خدا روی چه حسابی به بعضی ها بیشتر میده ؟ و جوابی براش نداشتم

      تا اینکه وارد دوره های آموزشی ثروت شدم و تازه متوجه شدم روزی ما دست خدا نیست دست برنامه ریزی صفر تا ۷ سالگی توسط ناخوداگاه ماست ،یعنی ما برنامه هارو ضبط کردیم در ناخوداگاه و حالا ناخوداگاه  ما هر روز ماموریت خودشو انجام میده و نامه مالی مارو میبره میرسونه دست خدا

      حالا تو ناخوداگاه ما چه چیزهایی ضبط شده ؟ نتایج مالی ما نشان دهنده محتویات ناخوداگاه ماست ،مثل محتویات چاقی لاغری ،که با اومدنمون در دوره های لاغری با ذهن متوجه شدیم ناخوداگاه مخربی داریم و الان در حال پاکسازیش هستیم 

      حالا همون تمریناتو باید برای ثروت هم انجام بدیم ،چونکه ناخوداگاه ما رابط بین پول و ماست ،باورهاییکه ما در مورد خداوند داریم که آیا خدا کمک کننده هست ؟ آیا خداوند دوست داره ما ثروتمند بشیم ؟ آیا از راهش دور نمیشیم؟ آیا ثروتمند شدن کار معنوی الهی هست ؟ 

      و جواب دادن به این سئوال ها نشون میده ما چقدر میتونیم به ثروت و فراوانی نزدیک بشیم‌

      چیزهاییکه در بچگی شنیدم و درک کردم اطلاعات خوبی نبوده ، رابطه خداوند با سلامتی چیست ؟ قبلا شنیده بودم که خدا میتونه شفا بده ولی هر کسی نمیتونه جزء اون افرادی باشه که خدا میخواد شفا پیدا کنه 

      برای همین زیاد میدیدم که افراد برای شفای خودشون یا دیگران دعا میکنن ،گریه میکنن،امامزاده میرن،نذر میکنن ولی متوجه شده بودم که هیچ کدومشون جواب نگرفته بودن و در مغز من این باور نقش بسته شده بود که خدا هر کسیو شفا نمیده ،یه عده خاص اونم باید هفت خوان رستمو رد کنی 

      پس قدرت سلامتی و شفا هم در افکار من دست خدا نبود یا حداقل برای من نبود ، رابطه خدا با ثروت هم که اصلا قبول نداشتم و باور داشتم خدا ثروتمندا رو دوست نداره و طردشون کرده برای همین برای اینکه خفه بشن بهشون پول زیاد داده ،منم‌ خیلی دلم میخواست برم تو دارو دسته پولدارا حتی به قیمت از دست دادن خدا

      رابطه خدا با عشق و رابطه های خوب ،که اصلا فکر نمیکردم خدا دخیل باشه تو این موضوع ،من فکر میکردم خدا فقط مال عبادت کردن و تنبیه کردن ماست 

      با باورهای قبلی خب مسلما زندگی شبیه به اون باورهارو تجربه کردم هر چند وقتی فکرشو میکنم میبینم اگر خداوند میخواست شکل افکار من باشه  الان من باید نابود بودم انقدر که همه چیزو تاریک و منفی میدیدم ،پس اینکه میگن بیس جهان بر خیره درسته ،با اینکه فرکانس بد میفرستادم ولی خداوند به وخامت من جواب نداد

      به مرور که باورهام‌ نسبت به خداوند تغییر کرد شرایط زندگی منهم بسمت بهتر شدن عوض شد ،مثلا من در حال حاضر در دوره هایی در حال آموزش و  شناسایی ، رفع موانع و بازدارنده های باورهای مالی م‌ هستم ،که بین اون باورها ،چندین تا باور مخرب در مورد خدا هم‌ دارم 

      از اونجایی که خداوند فرمانروای جهان است اگر باورهای مخرب مالی  در مورد خداوند  داشته باشیم حتما به مشکل مالی خواهیم خورد ،مثلا منکه هزاران بار شنیده بودم آدم های ثروتمند بی خدا هستن‌ یا خدا ثروتمندا رو دوست نداره ،یا جهان جای ناامنیه ،نا مطمئنه وووو

      مطمئنا در طول زندگی من  با این باورها روبرو خواهم شد و هر کدوم از اینها باعث ترمز من خواهند بود که تا حل نشن نمیتونم پیشرفت مالی داشته باشم 

      پس داشتن باورهای درست و صحیح در مورد خدا باعث میشه من در مسیر بهتری قرار بگیرم ،وقتی کدهای قبلی در من شکسته میشه میتونم کدهای جدیدو برنامه نویسی کنم 

      وقتی کدهای مخرب برداشته میشه ،خودبخود در من بینش های قوی و قدرتمند کننده وجود داره ،این بازدارنده ها مثل سنگ های گنده ای میمونن که وسط آب رودخانه افتادن و راه آبو بستن و آب نمیتونه خوب جریان پیدا کنه 

      با شناساییشون مثل اینه که سنگ ها از وسط رودخانه برداشته بشه ،معلومه که جریان‌ آب شدت خواهد گرفت ،برای همین باوری در ما شکسته بشه یعنی جریان ثروت وارد زندگیمون خواهد شد

      باورهای جدیدم نسبت به اینکه سلامتی بیس بدن ماست و خداوند در تک تک سلول های ما هست و داره از پنجره چشمان ما جهانو تجربه میکنه ،منو به مسیری هدایت میکنه که بیشتر سلامتیو تجربه کنم 

      همینطور در روابط و بقیه مسائل ،همه چیز به افکار من بستگی داره ،اینکه من با چه فیلتری به جهانم نگاه میکنم و چه جهان بینی دارم ،موقعیت منو در جهان مشخص میکنه

      مهم اینه که بدونیم ۹۸ درصد وجود ما روحه و ۲ درصد جسمه ، خداوند از خودش در ما گذاشته ،قبول کنیم که وجود ارزشمندی داریم ،لایق بهترین ها هستیم ،به این دنیا اومدیم که خواسته هامونو تجربه کنیم ،برای رنج نیومدیم ، شادی بیس وجود ماست ،سلامتی و تناسب بیس بدن ماست 

      جهان را هر جوری ببینیم برای ما همون شکلی میشه ،اگر مدام میگیم این دنیای لعنتی ،دنیا هم میگه چشم سرورم ،فقط لعنت برامون میفرسته ،چند شب پیش که رفته بودم تولد ، پسر عموم روی شوخی مدام میگفت ،ای کرونای لعنتی که رفت و آمدهارو از ما گرفتی ،چندین بار این جمله رو تکرار کرد ،بنده خدا نمیدونست داره چه پیامی به جهان میفرسته 

      دوست دارم بیشتر در مسیر خداشناسی قدم بردارم میدونم خودش هدایتم میکنه به مسیرهای شناخت بیشتر    

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 25 از 5 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار joojeh1212@gmail.com
      1400/07/28 22:33
      مدت عضویت: 894 روز
      امتیاز کاربر: 414 سطح ۱: کاربر مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,256 کلمه

      به نام ِ تنها فرمانروای کیهان…به نام ِ خداوند ِ بخشنده ی مممهربان

      بارها اشک توی چشم هام جمع شد با دیدن ِ این فایل و شنیدن ِ این حرف ها.که حرف نیست.میگوید و میشنوم.گوشم مَحرم شده که پیغام ِ سروش رو از زبان ِ انسانی میشنوم که بی خدایی رو تجربه کرده و الآن روی خدا فقط حساب میکنه.

      جمله ی کلیدی ِ : به اندازه ای که روی خودت کار میکنی به همون اندازه نتیجه میگیری.

      آرزو!به اندازه ای که روی خودت کار کنی نتیجه میگیری.

      این فایل دیوانه کننده بود.محتویاتش 2 روزه که من رو مشغول ِ عبادت کرده.مشغول ِ تفکّر.درباره ی مهمترین موضوع ِ جهان.کلمه ی  خدا 

      این فایل به قول ِ عزیزی انگار یک چنگال ِ بزرگ بود این سوالی که پرسیدین این چنگال ِ بزرگ رو داد دستم تا بیفتم به جون ِ ذهنم.شروع کردم به شخم زدن ِ باورهای منفی و آت و آشغال ها و کِرم های توی زمین ِ ذهنم.

      با تمام ِ وجود این رو میپذیرم که تنها ،تنها و تنها دلیل ِ مشکلات و مسائل ِبه ظاهر حل نشدنی و در فقر و بدبختی زندگی کردن،  شرک است.

      پناه میبرم به خدا از شرک.

      ذهنم 2 روزی بود که نجوا میکرد که بُدو دیدگاه نوشتی تمرینت رو انجام ندادی بُدو فایل ِ بعدی…عقب میفتی…اما من به دنبال ِ جمع آوری ِ اطلاعات نیستم و میخوام زندگیم رو تغییر بدم.نه اینکه دور ِ همی یک سری حرف های قشنگ بزنیم.قراره که دیگه یه سری کارهایی نمیکردم رو انجام بدم و یه سری کارهایی که انجام میدادم رو دیگه انجام ندم.گاهی یه چیزهایی رو باید باید انجام بدی گاهی یه چیزهایی رو نننباید.

      گاهی یه سری چیزهارو باید اضافه کنی ، گاهی یه سری چیزها رو باید حذف کنی.

      عادت ِ سرسری و یِرخی زندگی کردن رو حذف کنی و با آگاهی زندگی کردن رو باید بصورت ِ بنیادین آغاز کنی.و از همه مهمتر ادامه بدی……

      ماندن توی مسیر از شروعش مهم تره.

      و من بی توجه به نجواهای ذهنم ادمه دادم به تفکر.برای انجام ِ کاری از خونه داخل ِ شهر رفتم و به گوشم میرسید که هنوز مردم دارن غُر میزنن.به گوشم میرسید که باورهاشون رو بلند بلند حرف میزنن در غالب ِ شکایت. چقدر درگیر ِ خرافات وشنیده هاشون هستن و البته که یه جورایی من ، آرزوی قبلی رو توو غالب ِ اون ها میدیدم.با خودم گفتم آرزو ! کجا بودی توو چه مداری بودی چه افکاری داشتی …من توی دلم میگفتم خدایا شکرت.

      با کمک ِ خودت خدایا سعی میکنم قدر ِ این سرزمین ِ وحی ،این مسیر ِ خودسازی رو که پاداشش چشیدن ِ طعم ِ لذتبخش ِ خداست رو بدونم.

      من از بی خدایی و شک ، به این خدا رسیدم.باورهای مزخرفی که داشتم از شنیده ها و اطلاعات ِ غلط که البته اون ها هم شنیده بودن و این باورها نسل به نسل به ما رسیده و واقعا اراده ی قوی و عزم ِ جزم میخواد رو خودت کار کنی.این جمله رو هزاران بار شنیدم که :

                                    **به اندازه ای که روی خودت کار کنی نتیجه میگیری** 

      این جمله ی به ظاهر  تکراری و یقینا فراموش شدنی ، یک جمله ی فانتزی نیست.این تمااام ِ آنچه که باید درکش کرد هست.به اندازه ای که توی کنترل ِ نجواهای ذهن مهارت کسب کنی به همون اندازه نعمت و آرامش و سلامتی وارد ِ زندگیمت میشه. به ههمون اندازه  خدا وارد ِ زندگیت میشه.

      من کلی باورهای ضد و نقیض داشتم درباره ی خدا…و پذیرفته بودم که همین شکلیه.چون جهان ، باور های من رو به من اثبات میکنه.

      از یه جایی به بعد توی زندگیم خدایی که من رو با اونهمه عظمت و قدرتش توی رَحِم ی مادرم به مدت ِ 9 ماه توی یک جای تاریک ، سالم نگه داشت ، همون خدای قدرتمند ، دیگه نمیتونست من رو در برابر ِ یه سرماخوردگی ِ ساااده محافظت کنه.

      خدای مهربونی که مهربونیش از مهربونی ِ مادرم که جونش رو برام حاضره بده ، هزاراان برابر بود ، از یه جایی به بعد حاضر بود من رو توی یه کوره ی آتش بندازه و سوختنم رو ببینه و بعد ، من رو از تار ِ موهام آویزون کنه.

      خدایی که بسیار وهاب و بخشنده بود اونقدر که بدون ِ اینکه از من 1 ريال پول بخواد ، به من چشم های میلیاردی…قلب ِ میلیاردی….تن ِ همیشه سالم داده ، همون خدای وهاب ، سال ها ازش ماهی مثلا 5 میلیون خواستم زد به حساب ِ پر رویی که هااا چیه یه صفحه قرآن خوندی پر رو شدی؟ و خودش رو میزد به نشنیدن و اگر اصرار میکردم عصبانی میشد و از در و دیوار برام بدبختی میبارید.

      کلی گریه زاری ، کلی طلب ِ بخشش بخاطر ِ گناه های نکرده و دلش رو به دست بیارم تا باشه قانع بشم به ماهی 2 میلیون اونم با هزااار …..از طرفی من رو اشرف ِ مخلوقاتم خطاب میکرد و از طرفی حتی ففکرش رو هم نمیکردم من رو دوست داشته باشه چون اثری از عشق نبود…

      و در نهایت احساس کردم من رو برای نظارت و حسرت آفریده و کلا انگار با من حال نمیکنه.اما کسانیکه فاکتورهای یک مومن رو نداشتن پولشون از پارو بالا میرفت.

      آخرش دیگه پذیرفتم فاز به فاز شدن و حال به حال شدن و اعصاب نداشتنش رو و کلا دیگه هیچ دیالوگی باهاش نداشتم و فقط منتظر ِ مرگ بودم.

      اما دیدم فقط من نیستم که اینجوری فکر میکنم . قیصر ِ امین پور توی شعرش میگفت :

      پیش از اینها فکر میکردم خدا        خانه ای داری میان ِ ابر ها…   

       که دسترسی ای بهش نبود.

      آن خدا بی رحم بود و خشمگین     خانه اش در آسمان دور از زمین

      که مثل ِ مامور ِ راهنمایی رانندگی منتظر بود من یک اشتباه کنم تا 

      تا خطاکردی عذابت میکند        در میان ِ آتش آبت میکند…

      دیگه از یه جایی به بعد ، نه به شوق ِ بهشت ِ پر از میوه و رنگین کمونش نماز میخوندم و نه از ترس ِ جهنمش ، قرآن حفظ میکردم.

      پَرت شدم…و طرد… و منتظر ِ پایان….روز هایی بود که حساب ِ تک تک ِ ذکرهایی که میگفتم رو داشتم و روزی رسید که دونه های تسبیح ِ پاره روی زمین پخش شده بود…

      آره …من از بی خدایی به خدا رسیدم.خدایی که ملاصدرا تعریفش کرد و آدرسش رو بهم داد :

      خدا بی پدران را پدر میشود…در تاریکی ماندگان را  نور میشود…خداوند بینهایت است و لا مکان و بی زمان…

      که اون زمان به قدر ِ فهم ِ من ، کوچک و بی اعصاب و فاز به فاز بود و نمیتونست و نمیخواست ماهی 5 تومن بهم بده…

      و به قدر ِ ایمان ِ تو کارگشا میشود…

      خدایی که مولانا هشدار داد که 

      ای قوم ِ به حج رفته کجائید کجائید…….در بادیه سرگشته شما در چه هواائید…….معشوق هههمین جاست همین جا…بیایید توو خونه ت.خدایی که عاشق ِ نوازش ِ موهای منه و با دست ِ مادرم موهام رو میبافه و به شکل ِ پدری که من رو ، روی شونه هاش راه میبُرد…

      خدایی که همه چیز میشود همه کس را…

      خدایی که هرگز دیر نمیکند…

      خدایی که به قدر ِ نخ ِ پیرزنان ِ دوزنده باریک میشود….خدایی که گسترده میشود به اندازه ی آرزوی من ، نه فقط ماهی 5 میلیون…

      خدایی که با من مشکلی نداره… به من ظلم نمیکنه…من ، خودم خدا رو از خودم گرفتم…

      وگرنه اونکه یک بار به من جان داده و تن ِ سالم داده…اوست که می میراند و زنده میکند و دوباره باز می میراند…

      بله

      به اندازه ای که روی خودم کار کنم خدا برام  قشنگ تر ،  بزرگتر  ،  تواناتر ،  بخشنده تر میشه.

       به اندازه ای که روی خودم کار کنم به همون اندازه نتیجه میگیرم 

      ** مگر از زندگی چه میخواهید که در خدایی ِ خدا یافت نمیشود ** 

      آرزومند ِ آرزوهاتونp>

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 15 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار صبا
      1400/07/25 18:59
      مدت عضویت: 1289 روز
      امتیاز کاربر: 11971 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 805 کلمه

      سلام

      تمرین اول این جلسه منو یاد اولین بارایی انداخت که این تمرینا رو انجام میدادم اون موقع ها خیلی به دنبال این جوابا میگشتم و تو ذهنم و خاطراتم جستجو میکردم.

      یادمه وقتی بچه بودم میدونستم خدا خیلی قدرتمنده ، مریضا رو شفا میده ، مامان و بابامو بهم داده و ازشون میتونه محافظت کنه ، میدونستم اگه خدا بخواد سپهر سالم به دنیا میاد ، من توی درسام خوب میشم و ….

      ولی همیشه به دنبال یه راهی میگشتم که این اتفاقای خوب توی زندگیم بیوفتن . اگه مریض میشدم ام یجیب میخوندم چون بهم گفته بودن با این ذکر میشه مریضی رو پشت سر گذاشت ، اگه تو راه بودیم و یا از خونه میزدیم بیرون باید آیت الکرسی میخوندم تا سالم به مقصدم برسم و اگه یه بار نمیخوندم دیگه مطمعن بودم که یه بلایی سرم میاد ، اگه میخواستم توی درسام خوب بشم و خدا دوستم داشته باشه باید نماز میخوندم و هر روزی که میگذشت و من بازم نماز نمیخوندم احساس گناه عجیبی میکردم انگار هیچ راه دیگه وجود نداشت که به خدا نزدیک بشم و توی دلش جا بشم و مثه اون فرشته کوچولوهایی که توی تلویزیون نشون میداد و نماز میخوندن دوستم داشته باشه .

      همیشه فکر میکردم اگه یه دونه اسباب بازی اضافه بگیرم پول مامان بابام تموم میشه و دیگه هیچ پولی براشون نمیمونه برای همین با خجالت و استرس ازشون درخواست خرید وسائل جدید میکردم با اینکه اونا همیشه هر چی نیاز داشتم برام میخریدن ولی این فکر توی سر من همیشگی شده بود تا همین چند وقت پیش که فهمیدم هر چی بیشتر بخوام بیشتر بهم میده و منم اولش میترسیدم که بیشتر بخوام انگار این افکاری که توی سرم بودن و بهم میگفتن لیاقت داشتن چیزای بیشتر رو ندارم با افکاری مثل اینکه من همیشه باید صرفه جویی کنم چون ممکنه همه چیز تموم بشه ، توی سرم قاطی شده بودن ولی من به خودم گفتم بزار امتحان کنم . اولین باری که یه پولی میخواستم و خیلی یهویی دوبرابر اون مبلغ اومد توی حسابم واقعا تعجب کردم و باورم نمیشد این اتفاق واقعی باشه . کم کم این ماجرا ها تکرار شد و من فهمیدم این درستشه و الان دارم درست فکر و رفتار میکنم. 

      این نشونه ی تغییر نوع نگرشم بود. 

      اگه بخوام صادق باشم در گذشته من هیچ باوری به چیزی که توی ذهنم بود نداشتم البته بچه هم بودم اما خب همین شده بود که من خیلی وقتا که از زندگیم ناراضی میشدم و حتی احساس بدم باعث شده بود توی وجود داشتن خدا هم شک کنم و این منو عصبی میکرد ، چون من تمام سعیمو میکردم همون دختری بشم که توی کتابای دینی مون گفته بودن خدا دوسش داره ولی هر چی به اون دختر نزدیک تر میشدم ، از خود واقعیم دورتر میشدم. من واقعا از نماز خوندن فرار میکردم ولی همیشه سعی میکردم نمازمو اول وقت بخونم چون فقط و فقط به خاطر ترسش و شاید پاداشی که ازش حرف میزدن ادامه میدادم و میخوندم . یه روز پا میشدم از صبح تا عصر همش نماز میخوندم به جای تمام نمازاییم که قضا شده بودن و چقدر همه تشویقم میکردن اما خود من سر نماز به هر چیزی فکر میکردم جز کاری که دارم انجام میدم. نه معنی چیزایی که میگفتم یادم بود ، نه حواسم به نمازم جمع بود و صاف میرفتم یه جایی که همه نشسته بودن نماز میخوندم که هم بشنوم بقیه دارن از چی حرف میزنن و هم بقیه منو ببینن که چه دختر خوبیم که دارم از صبح نماز قضا میخونم.

      ولی یه بار معلمم ادبیاتمون یه حرف درست بهمون زد ، اونم این بود که اگه از روی عشق نماز میخونید بخونید اگه نه هیچ فرقی با نخوندنتون نداره . منم یه ذره بهش فکر کردم و دیگه ازون به بعد نماز نخوندم. اولشم برام سخت بود چون میترسیدم ، مامانمم چپ چپ نگاهم میکرد و خالم هر وقت میدید من نماز نمیخونم فکر میکرد عادت ماهانم ولی بعد یه مدت که دید من کلا نماز نمیخونم همش سعی میکرد از خوبیای نماز بگه و غیر مستقیم منو تشویق کنه به نماز خوندن ولی من دیگه حداقل الان میدونم که راه ارتباطی من با خدا احساسمه و اگه احساسم خوب باشه یعنی دارم راه درستو میرم نه وقتی که حتی یه نماز غذا توی کارنامم ندارم.

      من خیلی خیلی خوشحالم که با شما آشنا شدم استاد عزیز و خیلی بده که هر روز نمیام تمرین مربوط به اون روزمو بنویسم و پشت گوش میندازم و میدونم همه ی اتفاقای بدی که داره برام میوفته به خاطر اینه که به احساسم رسیدگی نمیکنم و احساسم کم کم داره بد میشه . برای خودم آرزوی موفقیت میکنم و میخوام یه تعهد کوچولو بدم و شروع کنم به برگشتن به حالت اصلیم و هر روز یه قدم برای خوب کردن احساسم بر دارم.

      خدایا ازت کمک میخوام لطفا بیشتر از چیزی که من دارم تلاش میکنم کمکم کن

      ممنونم استاد عزیز

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار mohammadmahdiebrahimi@gmail.com
      1400/07/24 14:14
      مدت عضویت: 920 روز
      امتیاز کاربر: 193 سطح ۱: کاربر مبتدی
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 368 کلمه

      سلام استاد عزیز و بزرگوار .فقط  میتونم این رو بگم با این فایل من رو دگرگون کردید . من با فایل جلسه اول سر در گم شدم گفتم من که همیشه توکل داشتم پس چرا همیشه در تنگنا هستم . اما وقتی این افکار به  ذهنم خطور میکرد تزس از خدا باعث میشد همیشه احساس گناه کنم و این اجساس و این افکار رو سرکوب کنم. از بچگی به من گفتن خدا مهربان  و بخشنده و روزی دهنده است .اما نماز دیر یا زود شد احساس گناه  اگر با صدای بلند با بچه یا همسر و با… صحبت میکردم باز هم احساس گناه  اگر چند وقت قران نمیخوندم باز هم احساس گناه و دوری از خدا این چند سال است در شرف حفظ قران  موفق نشدم که باز هم احساس گناه  و دوری از خدا هر گرفتاری در زندگی ام به وجود می اومد به خوم گفتم حتما گناهی گردم این هم کفاره  آن گناه  و….. به جایی رسیدیم که خسته شدم و گفتم به درک بزار برم ته جهنم و قبول کردم که اومدیم تو این دنیا زجر بکشیم بعد بریم  بسیار بسیار از اطرافیان و معلمین خود شنیدم دنیا دار مکافات هست . دنیا به هیچ کس وفا نکرده . دنیا  فقط برا غذاب کشیدن هست . در واقع تلاش کردن برای ما به معنای غذاب کشیدن بود به دنیا دل نبند همه  مون رفتنی هستیم طوری شده بود که علی الخصوص در ایام کرونا به طور کامل مرگ تمام ذهن من را پر کرده بود. استاد من قبول کردم که حتما خداوند در وجود من ظرفیت مال رو نداده که همیشه  با کمبود پول و … مواجه هستم . و این چند وقت اخیر یعنی درست تمام برج ۶ تا به الان به طور کامل قبول کرده بودم حتمامن و شوهرم عرضه پول داشتن رو نداریم و یا مرتکب گناهی شدیم که همیسه در تنگنا خلاصه افکار ی که به جز اینکه حال من رو بد میکرد و نامید نتیجه دیگه ای نداشت. اما اعتقاد من اللن در این هست که فقط وفقط خواست خدا بوده با این دوره آشنا شدم . انشا اله به من آرامش بده و با افکار جدید بتونم زندگی ام رو تغییر بدم و آن رو از نو بسازم . 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار shahla mahmoudi
      1400/06/23 10:47
      مدت عضویت: 1676 روز
      امتیاز کاربر: 21107 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 353 کلمه

      سلام استاد گرامی و دوستان همراهم

      من وقتی دیدگاه دوستانم را میخوانم که از بچگی چه چیزهایی در مورد خدا به آنها گفته شده است

      اینکه خدا مواظب رفتار توست تا در آن دنیا حساب پس بدهی 

      اینکه بیشتر افراد از خدا ترس داشتند و حتی عبادت های آنها از روی ترس به خدا بود که مبادا توبیخ شوند 

      الان تغییر نگاه این دوستان به خدا خیلی برایشان مشکل است 

      چقدر باید روی خودشان کار کنند تا این باورهای اشتباه را کمرنگ کرده و جا برای ایجاد باورهای جدید در ذهنشان باز کنند

      من با نگاهی که الان دوستانم سعی میکنند نسبت به خدا بدست بیاورند بزرگ شدم و این از خوش سعادتی من است

      خدا برای من همیشه مهربان و دوست داشتنی و بخشنده معرفی شده بود

      من وقتی نماز میخوانم و یا روزه میگیرم و یا طبق خواسته خدا در راه او از دارایی ام می بخشم برای این است که بهتر خدا را بشناسم و به او نزدیکتر شوم

      تا با هماهنگ شدن با روحم آرامش و صلح درونی را تجربه کنم

      من با اطاعت کردن از فرمانهای خداوند مثل قمار نکردن مواد مخدر مصرف نکردن و یا مشروبات الکلی ننوشیدن زندگی بهتری را برای خودم درست میکنم و این اطاعت کردنها از روی عشق است نه از روی ترس

      اطاعت کردن از فرمانهای خداوند که توسط پیامبرانش به انسانها داده میشود فقط برای بهتر زندگی کردن خودمان است والا خدا هیچ احتیاجی به عبادت کردن ما ندارد 

      به نظر من عبادت ما برای عشق ما نسبت به خالقمان است نه بخاطر ترس ما از عذاب دیدن

      من عقیده دارم خدا نهایت عشق و مهربانی است و فکر اینکه خدا به بندگانش عذاب و آزار می رساند یک شرک است

      اطاعت کردن از فرمانهای خدا فقط برای رشد و پیشرفت ما بسوی شناخت او و نشاط درونی ماست

      من آموخته ام که انسان موجود معنوی است که برای تجربه جهان مادی متولد شده است و بعد از فوتش دوباره به همان جهان معنوی که از آن آمده بود بر میگردد

      به نزد خالق خود به نزد خداوند برمیگردد

      به نظر من مرگ و یا ترک جهان مادی تولدی است در جهان معنوی

      آنوقت است که حرکت ما بسوی رسیدن به خدا و ادغام شدن در او شروع میشود

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 15 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فاطمه معلومی
      1400/06/19 21:10
      مدت عضویت: 972 روز
      امتیاز کاربر: 4960 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 97 کلمه

      به نام خدا ی مهربان

      ازهمان کودکی این شناخت رو از خدا داشتم 

      ازخدابترس.    چوب خدا

       صدانداره  ازاین کلمات میترسیدم

      وشناخت اینچنینی ازخدا حس بدی رو درمن بوجود میاورد اما کلماتی مثل خداارحم الراحمین است ویاخدا شفا بده خدا سلامتی بده خدا روزی رسانه احساس خوب رو در من ایجاد میکرد به نظرم خدای ما خدای خوبی هاست خدا بد نمیدهد خدا امید می دهد خدا روزی می دهد خدا شفا میدهد خدا خدای خوبیهاست خدای زیبایی هاست خدا بهترین همدم برای ماست 

      من ازخدای خودم ممنونم که من رو دراین مسیر قرارداد تا اورا بیشتر بشناسم وبه آرزوهایم دست پیداکنم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار kouroshzamany95@gmail.com
      1400/06/01 21:29
      مدت عضویت: 960 روز
      امتیاز کاربر: 1850 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 294 کلمه

      سلام خدمت همه دوستان 

      خدا با آنچه در ذهن ماست متفاوته 

      کاملا به این جمله ایمان دارم چون بنده هم در اتفاقات زندگیم به این ایمان آوردم 

      ولی حرفهای شما خیلی باعث میشه که دیدم نصبت به احساسم آگاهانه تر باشه و بابت این آگاهی از شما ممنونم 

      از بچگی به ما گفتن که اگر نماز نخونی خدا تورو تو زندگی میزنه 

      اگر حجابت و رعایت نکنی خدا از موهات آویزونت میکنه و داغ رو تنت میزاره 

      کسی که اشهد رو بلد نباشه و امامارو ندونه خدا فلان میکنه 

      شب اول قبر خیلی بده خیلی زجراوره ……وهمه ما میدونیم 

      از خدا یه هیولا ساختن که مدام دنبال انتقام گیری و خونخواهیه 

      بعد میگفتن اول هرچیزی باید بگید به نام خداوند بخشنده ومهربان!!!

      خوب خیلی سخت بود توی اون خدایی که به ما معرفی میکردن هیچ کجا بخشندگی و مهربانی نداشت 

      من خودم به شخصه از روی اجبار نماز میخوندم و وقتی نماز نمیخوندم همش عذاب وجدان داشتم و فکر میکردم خدا به من پشت میکنه و همه چی رو بد میکنه تا من انقدر صدمه ببینم که با نماز بخوام بهش نزدیک بشم و چون باورم این بود همین اتفاق میفتاد میگفتن هر چی از خدا بخواهید میده 

      ولی بعد میگفتن فلان دعا رو مثلا باید چهل بار بخونی تا فلان حاجتت روا بشه ومیگفتن تعداد خیلی مهمه و تعداد اشتباه بشه ممکنه برعکس جواب بده!!!!

      خیلی بد بود واقعا من وقتی به خدای واقعی نیاز داشتم تو اوج تنهایی تنها ذکری که گفتم به فارسی این بود که خدایا من حس میکنم پای تو اینجاست و سرمو رو پاش میزاشتم میگفتم به غیر ازتو کسی رو ندارم خواهشا نوازشم کن آرومم کن و کمکم کن که خوب و راحت پیش برم 

      و اون همه چیز و به طور عجیبی برام عوض کرد زندگی من ازین رو به اونرو شد جوری که هیچکس حتی خود من باور نمیکردم 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار mohammadmahdiebrahimi@gmail.com
        1400/07/19 15:41
        مدت عضویت: 920 روز
        امتیاز کاربر: 193 سطح ۱: کاربر مبتدی
        محتوای دیدگاه: 41 کلمه

        با سلام بر شما دوست عزیز .‌چقدر قشنگ و زیبا صحبت کردی. بسیا  زیبا حرف دلم رو زدی و چقدر در آخر زیبا گفتی چقدر زیبا و دلنشینبا خدای مهربانصحبت کردی……تو این حالت تو رو خدا من رو هم دعا کن

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
          آواتار متولد 1400/6/5
          1400/09/28 10:55
          مدت عضویت: 960 روز
          امتیاز کاربر: 1850 سطح ۳: کاربر پیشرفته
          محتوای دیدگاه: 70 کلمه

          سلام و درود 

          سپاس از توجه شما 

          ببخشید من تازه پیام رو دیدم 

          کافیه کمی اطلاعات بگیریم و هممون بیشتر با خدا یه مسیر میشیم و به آرامش میرسیم من ازینجا شروع کردم پنج ماه قبل و مداومت داشتم و روز به روز حال بهتری دارم امیدوارم شماهم ادامه بدی و به آرامش برسی و راحت با خدای مهربان حرف بزنی .خدا درون همه ماست کافیه حسش کنیم و باهاش حرف بزنیم .

          برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
          امتیاز: 0 از 0 رأی
          افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار marzieh753@gmail.com
      1400/05/26 13:56
      مدت عضویت: 986 روز
      امتیاز کاربر: 6412 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 515 کلمه

      با سلام خدمت همه دوستان! قطعا همه ما یه تصور از خدا داریم و یه باور که استاد از ما خواستن ببینیم تصور و باورمون از خدا یکی هست یا نه! من باورم اینه که خدا قدرت مطلق هست و هرکاری توی این دنیا فقط به خواست خدا انجام میشه و تصورم هم نسبت به خدا همین هست ولی نه توی جنبه های خوبش، مثلا میدونم خدا تو همین لحظه میتونه کاری کنه زلزله بیاد، یا یه اتفاق بد برام بیفته، یا خدا میتونه کاری کنه جنگ بشه، یکی از عزیزات مریض بشه یا کسی رو از دست بدی، همه این کارها رو مطمئنم خدا میتونه انجام بده و نمونه هاش رو هم هر روز تو اخبار و تو زندگی دارم میبینم من جنبه ترسناک خدا رو شناختم و خیلی هم بهش باور دارم، این طوری نبوده که خدا کمکم نکرده باشه یه بار با یه 18 چرخ تصادف کردیم با اینکه خیلی خطرناک بود حتی زخمی هم نشدیم و هرکسی تصادف رو دیده بود میگفت خدا خیلی دوستتون داشته که سالم موندین و خیلی جاهای دیگه که هوامو داشته ولی من میگم اگه الان خدا دلش بخواد یه بلا نازل کنه چی، من از کجا بدونم خدا میخواد چیکار کنه، همیشه نگرانم و دارم آیه الکرسی میخونم، قرآن هم از خیلی وقته برا اینکه متوجه بشم چی میگم فارسی میخونم برعکس نظر استاد اینقدر که حرف از خشم و عذاب خداوند هست از مهربونی و بخشش نیست، من برعکس نمیگم چون گناهکارم خدا ممکنه عذابم کنه یا بلایی سرم بیاد چون خدا با بنده های خاص خودش هم خیلی مهربون نبوده نمونه اش حضرت ایوب که همه بلایی سرش اومد یا امام حسین علیه السلام که مطمئنم اینا خیلی بهتر از ما خدا رو درک کرده بودن، بعد استاد میگن اگر از خدا بخوای مریضیت رو هم شفا میده درحالیکه حضرت ایوب یکی از بلاهایی که خدا براش نازل کرد بیماری بود، گرچه حتما حکمتی داشته ولی من چون حکمتش رو نمیدونم فقط چهره ترسناک خداوند رو میبینم و البته یه تصور دیگه ای که از خدا دارم اینه که خیلی دوست داره بهش توجه کنیم انگار عاشقای حسود که میگن غیر از من به کسی نگاه نکن با کسی حرف نزن، از کسی درخواست نکن و… و با اینکه میدونم خدا نیازی به توجه و پرستش ما نداره ولی از تک تک آیه هاش معلومه که میگه منو دوست داشته باش و به یادم باش، کاش خدا اون جوری که میشناسم نباشه، برام قابل درک نیست که بچه هایی که درگیر جنگ، خانواده های بد، قحطی و… میشن گناهکار باشن و خشم خدا شاملشون شده باشه، من با خدا خودمونی زیاد حرف میزنم گاهی بهش میگم تو چطور از مادر مهربون تری، کدوم مادری حاضره ناراحتی بچه اش رو ببینه و میگم من که خدا نیستم دلم بیشتر از تو برا بقیه میسوزه، نمونه اش همین افغانستان، بچه ای که بالای سر مادر مرده اش زجه میزنه مادر بلند شو هنوز به سنی نرسیده که تعبیر درستی از خدا داشته باشه یا بچگی ما که توی جنگ و ترس حروم شد، اگه راهی داره، نظر منو عوض کنین لطفا! ممنون که وقت گذاشتین

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        امتیاز کاربر: 5956 سطح ۳: کاربر پیشرفته
        محتوای دیدگاه: 13 کلمه

        سلام و درود
        خوشحالم همراه ما هستید
        از نوشته های باورساز استفاده کنید
        نوشته های باورساز

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار aysfy165@gmail.com
      1400/05/25 11:30
      مدت عضویت: 1196 روز
      امتیاز کاربر: 2883 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 162 کلمه

      سلام  به همه عزیزان….راستش را بخواهید من زیاد متوجه منظور استاد نشدم نمیدونم توزندگی ام چطوری رفتار کنم که اعتقادم به خدا با عملم یکی باشه ….من تو زندگی ام زیاد به خدا فکر نکردم اصلا درباره خدا تحقیق نکردم و به همون زندگی خودم ادامه میدادم…الان هم سعی می کنم در کارهای روزمره خودم یادم باشه که خدا رزاقه ….یادم باشه خدا بخشنده است….یادم باشه  خداوند مهربانه…و کارهام را با توکل خدا انجام بدم ولی متاسفانه هر موقع استرس همه وجودم را می گیره نمیدونم چرا اون موقع خدا را سریع به یاد میارم ولی در مواقع دیگه نه …من همیشه به این حرف استاد فکر می کنم که فرمودند در هر زمینه ای مشکل داری در همون زمینه به خدا ایمان نداری…ولی زیاد درکش نمی کنم….استاد عزیز من به شما اعتماد کامل دارم و مبدونم مسیر شما کاملا درسته هر چند که ما برای رسیدن به مسیر درست علاوه بر سخنان گرانقدر شما  ددر عمل هم باید درست رفتار کنیم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 5410 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 1,124 کلمه

      به نام خدای بخشنده و مهربان 

      روز ۱۱۹: روز سی و دوم تکرار، پنج شنبه ۱۴۰۰/۵/۲۰ 

      سلام 

      می دانیم که کلام ما قدرت شگفت انگیزی دارد و باید بدانیم قدرت نوشتن هم بسیار زیاد است و به همین دلیل است که گام نخست رسیدن به اهداف همواره مشخص کردن اهداف با نوشتن آنها معرفی شده است.

      همه پیروان ادیان الهی که کتاب دارند، برای عبادت علاوه بر انجام دستورات از کتاب خود هم برای ارتباط بهتر با خدا بهره می برند. همه مسیحیان با هر زبان و ملیتی با خواندن انجیل سعی در نزدیک شدن بخدا دارند. زبان قرآن هم به دلیلی که خدای عالم و دانا می داند عربی است و همه مسلمانان دنیا برای نماز از سوره ها و آیات قرآن کریم استفاده می کنیم و با خواندن کلمات معجزه آسای قرآن،  آرامش الهی را تجربه می کنیم. در بیمارستانهای اروپایی آزمایش شده و برای بیماران که اصلا عربی نمی فهمند صوت قرآن پخش شده و نتایج خارق العاده ای بر افزایش بهبودی و سطح سلامت بیماران داشته است، ولی همه اینها دلیل نمی شود که ما مجبور به عربی صحبت کردن با خدا باشیم. ما مسلمانان ایران زمین  نماز می خوانیم، با اشتیاق قرآن می خوانیم و با خدای قادر و متعال و مهربان خود به زبان فارسی یا گویش محلی حرف میزنیم اصلا خدا درون ماست و حرف زدن با خدا به زبان نیاز ندارد. قطعا قبل از کشف زبان و قوانین نوشتن و گویش ، بشر خدا را می شناخت و با او ارتباط داشت چون حس پرستش ذاتی و فطری هست.

      باور ما نسبت به خدا و داشتن شناخت حقیقی خداوند بر کیفیت زندگی ما بطور مستقیم مرتبط است.

      اگر باور دارم که خداوند توانا و قادر مطلق است و بر همه چیز احاطه کامل دارد، پس باید ایمان داشته باشم که اگر از خدایم بخواهم می تواند به من عنایت کند.پذیرش مقاله ام در مجله isi، قبولی دخترم در رشته و شهری که سعادتش را تضمین می کند و متناسب شدنم برای خداوند قادر و توانا کاری بسیار سهل و آسان و کوچک است.

      خدای بخشنده مهربان ، توبه پذیر است و بعد از توبه باید بپذیرم از گناه پاک شدم و در ذهن خودم هم آن گناه را رها کنم و سالها بار گناه را بر دوش نکشم.

      خدای رزاق که روزی همه بندگانش را تضمین کرده است، می تواند به هرکس با توجه به ظرف وجودش روزی بدهد و این روزی به شرایط محیطی و قیمت دلار و تحریم و ….ربطی ندارد. من فقط یک فرزند دارم و البته نداشتن فرزند بیشتر ، ربطی به عدم اعتقاد به رزاق بودن خداوند نیست. بلکه معتقدم روزی فرزندان توسط خدا تضمین شده است ولی این موضوع به معنی سلب مسئولیت والدین نیست. من با توجه به زمانی که برای رشد خودم و تلاش برای کسب اهداف خودم نیاز دارم توانایی پذیرش مسئولیت بیش از یک فرزند را نداشته و ندارم. تک فرزند داشتن من ناشی از خودخواهی خودم هست ، یعنی بخودم ایمان ندارم که بتوانم برای بیش از یک فرزند وظایف خودم را بدرستی انجام دهم. یعنی بخدای خودم ایمان دارم که روزی بچه های  مرا هر چند که باشند، تضمین می کند ولی خودم نمی توانم وظایفم در قبال بیش از یک بچه را تضمین کنم. می دانم که فرزند بر گردن والدین حقوقی دارد ، که تربیت  مهمترین انهاست، روزی فرزندم را خدا تضمین می کند ولی روح و روانش بصورت یک لوح پاک و سفید به من و پدرش سپرده می شود و من باید وقت و انرژی و توان بگذارم تا به یاری خداوند بر آن لوح پاک نقشی زیبا و الهی ترسیم کنم و اگر کوتاهی کنم همه نتایج فرزندم و فرزندانم به من نیز بازخواهد گشت.

      خداوند رزاق است چون هیچگاه در زندگیم لنگ پول نمانده ام. با کمترین پس انداز ممکن شروع به ساخت منزل مسکونی مان گرفتیم و الان هم نمی دانیم چگونه ۵ برابر موجودی مان هزینه کردیم و همه چیز عالی جور شد و در طی ۶ ماه در  منزلی که خود به بهترین شکل ساختیم ساکن شدیم. خداوند رزاق است چون برای تحصیلم در هیچ مقطعی گرفتاری مالی نداشتم و حتی پس انداز خوبی هم در کنار تحصیلم داشته ام. همیشه به اندازه نیازم پول در اختیار داشته ام. خداوند رزاق است چون بدست من و همسرم ، نیازهای بجای دخترم از طرف خداوند تامین و تهیه شده است.

      خدایی که من می شناسم نوری بالاتر از همه نورهاست که همواره با من است و جبران همه نداشته های من است. همه می گویند خداوند از مادر مهربانتر است، مادر من محبت را نمی داند و کمبود مهر مادری را همیشه با محبت پروردگارم جبران کرده ام و برای مهربان شدن دل مادرم هم از خداوند کمک خواسته ام. همیشه با این نگاه که فرزندم امانت خداوند نزد من است و خدای مهربانم بسیار بسیار بسیار بیشتر از من می تواند حامی فرزندم باشد، با سپردن او به خدای مهربانم به آرامش دست یافته ام. می دانم خدای من به درونم و نیتم آگاه است پس زبان ظاهری سخن گفتن و درد دل کردن با خدا اهمیتی ندارد. یادمه از پنج سالگی نماز خواندن را توسط پدر عزیزم یاد گرفتم و به من گفتند در قنوت نماز میتونی با خدا حرف بزنی و هرچی میخوای بهش بگی و ازش بخوای و از همون اول دلیل نماز خواندن و معنی کلمات و جملات را به من یاد دادند و تاکید پدرم بر این بود که سعی کن هر عبارت که میگی معنایش را ذهنت مرور کنی به همین دلیل من اصلا به زبان صحبتم با خدای دوست داشتنی ام دقیق نشده بودم میدونم همیشه دارم باهاش حرف میزنم یا ذکر در ذهنم مرور میکنم یا باهاش برنامه ریزی می کنم و ..‌‌.اگر خدای من قادر به همه امور نبود هم اکنون نباید زنده می بودم خدای توانای من در تصادف سال ۷۳ من و پدر و خواهرم را در اتومبیلی که زیر چرخهای یک تریلی ۱۸ چرخ له شده بود بدون آسیب جدی نجات داد و سلامت خارج کرد برای حاضرین در  صحنه زنده بودن سرنشینان اتومبیل باورنکردنی بود چه رسد به سالم بودن. مصداق کامل اینکه خدای بزرگ اگر بخواهد شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد.

      خدایا تو را شکر می گویم برای وجود نازنین خودت و برای اینکه مرا خلق کردی و به من فرصت بندگی و حیات دادی که از نعمت های بی شماری که آفریدی استفاده کنم با انسانهای بی نظیری که آنها هم مخلوقات خودت هستند زندگی کنم و به انسانهای زیادی خدمت کنم و از انسانهای بی نظیری راه و رسم بهتر زیستن بیاموزم. خدایا برای هر آنچه در اختیارم قرار دادی از فرصت ، سلامتی ، ثروت و آرامش و عشق سپاسگزارم. 

      خدایا در شناخت خودمان و قدرت بی نهایتی که به ما داده ای به ما کمک کن و کمک کن خودت را بیشتر و بهتر بشناسیم و بتوانیم در پیشگاهت سربلند حاضر شویم و محزون فرصت سوزی نباشیم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار mohannaf1396@gmail.com
        1400/08/25 00:47
        مدت عضویت: 875 روز
        امتیاز کاربر: 57
        محتوای دیدگاه: 8 کلمه

        سلام‌

        ی سوال داشتم روز ۳۲ تکرار یعنی چی‌نوشتید 

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار afsaneh5700@gmail.com
      1400/05/20 11:56
      مدت عضویت: 1076 روز
      امتیاز کاربر: 1905 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 899 کلمه

      بنام الله هدایتگر وهاب 

      سلام به دوستان زیبانگرشم 

      تمرین قسمت دوم زندگی باطعم خدا دو مرحله داره مرحله اولش:درباره خدا چه فکرهای ازبچگی داریم و شنیدیم و بهمون گفته شده ، من یادمه بچه که بودم اول و دوم دبستان همش تو کودکی خودم باخدا حرف میزدم فکرمیکردم خدا تو آسمونهاست و منو نگاه میکنه و خودمو خیلی خاص میدونستم چون تو همون بچگی حس میکردم حرفای منو میشنوه و بامن حرف میزنه و حتی یادمه به دوستم میگفتم میدونی خدا بامن حرف میزنه هرچی دوست داری بگو من بخدا میگم و دستامو بالا میبردم و بخدا میگفتم نمیدونم تو اون عالم بچگی این حسو چطور داشتم اما کم کم ک بزرگترشدم شنیدم اگه نمازنخونی اگه حجاب نکنی اگه فلان کارو کنی این کارونکنی خدا عذابت میده یادمه میگفتن اگه یک تارموت از روسریت بیرون باشه خدا توجهنم با همون تارمو اویزونت میکنه یا اندامت زیاد تو دیدباشه تو اتیش میسوزی یادمه پدرم میگفت طلا خوب نیس چون اگه طلاهات زیادباشن یانامحرم تودستات ببینه طلاهات تو جهنم به بدنت گداخته میشه و من برای اینکه مورد قبول پدرم و خدا باشم از طلا خوشم نمیومد میگفتم طلانمیخوام من دوست دارم ساده باشم یادمه اینقدر از خدا منو ترسونده بودن که یکبار خواب دیدم که ابرهای بزرگ از تو اسمون اومدن پایینو مادروپدرمو ازم گرفتن و خیلی ابرهای خشمگینی بودن و از اون موقع از اسمون و از ابرها میترسیدم و اگه لاک ناخن و یا ارایش میکردم میگفتن وقتی بمیری مارهای میان تو قبر و عذابت میدن و همیشه از خشم و عذاب خدا شنیده بودم تا مهربانی و عشق خدا حتی از اسم عشق زیاد چیزخوبی نشنیدم مدرسه هم معلمها هم میگفتن اگه قران رو یک حرفش رو اشتباه ب عربی تلفظ کنی خدا عذابت میده و دشمن خدا میشی و ازاین حرفا جوری ک ازقران خوندن هم ترس داشتم ک نکنه عربی رو اشتباه بخونم و خانواده ام خیلی رو نماز تاکیدمیکردن و همیشه حرص و جوش میخوردن و سخت میگرفتن که هیچ کاری نمیکنی فقط نمازبخون ک اگه تو نمازنخونی خدا اوند دنیا ما راهم چون مادروپدرت بودیم عذاب میده ک چرا مجبورش نکردی نمازبخونه و براشون مهم نبود اون حس آرامش رو میگیریم یا نه فقط هدفشون این بود ک اون حرکات نمازوعطا کنیم و اگه نماز نمیخوندیم یا حجاب نداشتیم میگفتن این قهرجهنمه و من بخاطر خیلی از اشتباهاتم همیشه فکرمیکردم منو خدا دوست نداره و ولم کرده و من تنهام و نمیخواد صدامو بشنوه یادمه یه دوستی دارم میگفت خدا بهمون چون دوستمون داره سختی و مشکلات میده که بیشترصداش کنیم چون اگه شادباشیم دیگه فراموشش میکنیم پس باناله و زاری باخدا حرف بزن و خوشحال باش و توسختی افتادی چون متوجه میشی خدا دوست داره صداش کنی با ناله و خیلی از این چیزها و حرفها که الان فکرمیکنم میفهمم چرا هرچقدر تلاش میکنم بازهم تو زندگیم درجا میزنم و جاییو نمیگیرم ویا اینکه میگفتن وقتی بیماری خوشحال باش چون خدا میخواد با این بیماری گناهاتو پاک کنه و همه فامیلها میگفتن فقیر باشی خوبه چون همش خدارو صدامیزنیم و ب یاد خدا هستیم و ثروتمندان از خدا دورن و کافرن و ظالمن و یا این بدبختی توزندگیمون رو خدا برامون خواسته ما که کاره ایم نیستیم همه این بلاها از سمت خداست وباید بپذیریم و راضی باشیم چون سرنوشت ما اینه که بدبخت باشیم تا اون دنیا بریم بهشت و خیلی از این حرفا الان که مینویسم بهتر درک میکنم چرا اوضاع زندگی منه چون این نگاهارو بهم از خدا گفتن همش تو درجازدن و سختی و بلا و بدبختی و بیماری باشیم بخدا نزدیکتریم اما 

      تمرین مرحله دوم: درمورد مهربانی و بخشندگی و غفوربودن و خیلی صفات خدا که بهمون میگفتن از بچگی میبینم همه بزرگای فامیل مون دستشون یه تسبیحه و هم صفات خدا رو ب عربی میگن ارحم الرحیم یا سبحان و یاغفور و یاقادر اما زندگیشون پرازدرده پراز رنجه از بچگی همیشه برام سوال بود ک چرا اینای ک همش ذکرمیگن و نمازمیخونن و قران رو میخونن چرا این همه بلا توزندگیشونه چرا این همه بلاوگرفتاری دارند یا پدرم که اینقدر به نمازتاکید داره چرا همیشه تو نگرانی و استرسه چرا برای اینکه بچه هاش چی بشن و کجابرن همش تونگرانیه و برام همیشه سوال بود اما بزرگترشدم گفت این بلاهابرامون خوبه برای همین میگفتم خدای مهربان خدای بخشنده خدای قادر خدای رئوف اما میدونم که هیچ کدوم رو قلبا باور نداشتم چون این کلمات با اون خشم و عذاب و اون گرفتاریهای زندگیم تو تضادبود و اگه این صفاتو میگفتم فقط از رو ترس که اگه نگم خدا مهربانه خدا قادره منو عذاب میده و یا نمازمو از رو تکلیف یا از روی عادت میخوندم یا اینکه بقیه درموردم چی فک میکنن اگه نخونم و قضاوت نشم نگن ک تو جهنمی هستی ک نماز نمیخونی میگفتن ک خدا ب ننازمون نیاز نداره اون خودش بینیازه بخاطر اینه که بهش نزدیک بشیم اما نمیگفتن اون نزدیکه باید با احساس خوب باشه نه از روی ترس و وظیفه و الان که دقت میکنم من خدا رو پادشاه تو اسمون میشناختم که خشمگین نگاه میکنه ک خطا کنم تاعذابم بده اما دیگه میخوام خدای درونم رو بشناسم تا به آرامش برسم و از ثروت این جهان بهره ببرم شادباشم و لذت ببرم وعاشق خدا بشم و ایمان بیارم بخدای واقعی بخدای درونم بخدای و ازروحش بمن داده خدای ک منو خلق کردبخودش الحسن الخالقین گفت منو اشرف مخلوقات معرفی کرد منو آزاد افرید بمن قدرت اختیارو انتخاب داد میخوام ب ایناا ایمان واقعی بیارم خدایا هدایتم کن تا بشناسمت و عاشقانه بپرستمت

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار amir.univers2@yahoo.com
      1400/05/19 18:38
      مدت عضویت: 1085 روز
      امتیاز کاربر: 6
      محتوای دیدگاه: 18 کلمه

      توکل واقعی به خدا و باور کردن به شکل عملیاتی به ابعاد مختلف قدرت های پروردگار در همه ی امور

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار منیره.ف
      1400/05/13 19:07
      مدت عضویت: 1649 روز
      امتیاز کاربر: 10081 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 41 کلمه

      سلام استاد گرامی سلام دوستان متعهد

      هر وقت بهش اعتماد کردم خیلی خوب جوابم داد و هر وقت خواستم رو پای خودم باشم همه چی بهم ریخت حتی برای ادامه دوره و انجام فایل های پیاده روی باید توکلم به خدا باشه 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار nargesaslanian2021@gmail.com
      1400/05/12 22:04
      مدت عضویت: 1006 روز
      امتیاز کاربر: 33
      محتوای دیدگاه: 82 کلمه

      سلام خدمت همه عزیزان .

      بنده اینقدر به وجود خدا .بخشندگی وقدرت خداوند ایمان دارم که انتظار داشته باشم که دست شفادبخشش اونو تو زندگیم  به وضوح ببینم  وبیماریم. رو فقط با خودش در میون گذاشتم وشفام داد بیماری کبد که حتی از دکتر هم کمک نخواستم فقط خودس شفام داد و همین قدر که تو این مسیرم نه به خاطر لاغر شدن بلکه به خاطر حس خوب و فرکانس بالای این مسیر   وجود خدارو در تک تک سلولهایم حس میکنم . 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 6 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار شکوفه غضنفری
      1400/05/06 00:47
      مدت عضویت: 1677 روز
      امتیاز کاربر: 9
      محتوای دیدگاه: 142 کلمه

      سلام بر استاد و دوستان عزیز. همیشه حس خوبی نسبت به خدا داشتم. و یادم میاد همیشه برای موفق شدن در کارهام از خدا درخواست می کردم و همیشه هم به چیزی که می خواستم می رسیدم. چند سال اخیر هر وقت درخواستی داشتم میرفتم مشهد و از امام رضا درخواست می کردم که ضامن من برای خدا بشه و یک جورایی پارتی بازی کنه تا درخواست من انجام بشه آخه من مشهدی هستم ولی شهر دیگری زندگی می کنم. جالبه که یکی از همکارام بهم میگه امام رضا حامی تو هست و این احساس من به اونها هم منتقل شده. اتفاقا هفته آینده میخوام برم مشهد و درخواستم اینه که خدا بهم کمک کنه تا با شیوه لاغری با ذهن بتونم به تناسب اندام برسم و مطمئن هستم تا عید ۱۴۰۱ که دوباره میرم مشهد به خواستم میرسم.  به امید خدا😍

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار faribadeghani1371@gmail.com
      1400/05/04 19:58
      مدت عضویت: 1006 روز
      امتیاز کاربر: 1306 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 474 کلمه

      سلام
      من همیشه خدا رو دوست داشتم همیشه از بچگی حسش میکردم ارتباط قوی داشتم از بچکی بهم میگفتن همه ها از خدا باید ترسید چرااقعا مگه خدا ترسناکه خدا از هر چیز از همه کس مهربانتر هس نسبت ب ما ب جای اینک دوستی با خدا رو بهمون یاد بدن ترسیدن از ش بهمون یاد دادن اگه معلمهای ما عقل داشتن میگفتن با خدا دوس بشید در نتیجه اگه کسب دوی بداریم در نتیجه میترسیم از اینکه ناراحتش کنیم اون ترسه خودش میاد اصلا
      ی عمر خدا روبهم معرفی کردن ک باید ازش نخوام واقعا من ی چیزی ازش میخواسم خجالت میکشیدم همش میگفتم خدا منک از تو چیزی نخواستم خواستن ک باید از اوباشه رو ب مایاد ندادن ب ما یاد دادن زیپ دهنمونو بکشیم هیچکی بلد نیس از خدا بخواد تا میبینن یکیم پولداره میگن گنج پیدا کرده اهل جهنمه و این چرته و پرتها
      پدر شوهر خودم هر کی مریض بشه میگه تاوان گناهانشه
      ی کسی سرطان بگیره میگه اون فلانه بهمانه
      خدا رو خسیس در نظرمون جلوه دادن فک میکنن خودشون کار میکنن خودشون پول در میارن نمیبینن ک این سلامتی از خداست اون شعل از خداست همه چی از خداست ب ما ایرانی ها کلا خدا رو تو اسمانها معرفی کردن خدا رو فقط نماز خوندن و قران خوندن معرفی کردن واقعا دلم ب حال خودمون و نسل اینده میسوزه ک انقد خدا رو در نظر ما بد جلوه دادن بجای یاد دادن عشق ب ما بجای یاد دادن عشق بازی با خدا ترسیدن نخواستن و ندیدن و ظلم بهمون یاد دادن ب مایاد دادن دل یکیو بشکنیم بعد بگیم نهی از منکر میکنم
      باطرافیان من بجای خواستن سلامتی از خدا از خدا پسر میخوان تا تو اینده از انونها مراقبت کنه بجای اینو از خدا بخوان محتاج کسی نباشن
      ما محتاج همه کردن با عقایدی ک بهمون یاد دادن الا خدا
      خدا ما رو ببخش ک انقد تو تو نظرها حقیر کردن عظمت تو رو ندیدیم
      ب ما یاد دادن ک وقتی گناه کردیم دیگه تمومه ما گناهکاریم و بس بخشیدن و در خولست بخشش ب ما یاد ندادن یا د ندادن ک از خدا بخواهیم ک مارو ببخشه ب ما گفتن فقیر بودن کلید بهشته ولی نگفتن ک بابا فقیره از خدا بخواه ما از همه میخوایم الا از اونی ک باید بخواهیم ب ما یاد دادن زن بود یعنی رنج یعنی زید چادر فایم شدن یعنی خفه شدن ب معنی زندگی نکردن یعنی تابع بودن بعنی پادری باس همه از روت رد بشن ب ما اینارو گفتن نگفتن زن بودن یعنی حضرت زهرا یعنی حضرت زینب بودن فقط خواستها ی خودشونو در قالب خدا ب ما تحمیل کردن
      من همه اینارو رها میکنم و از خدا میخوام منو ببخشه ک از عقلی ک من داده استفاده نکردم تعقل نکردم من خودمو میبخشم مطمینم ک خدادمنو بخشید و هدایتم کرده
      خدایا شکرت ک هستی

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Mohsen Dr
      1400/04/28 11:25
      مدت عضویت: 1334 روز
      امتیاز کاربر: 33
      محتوای دیدگاه: 379 کلمه

      به نام خدای مهربان

      مقدمه:

      چند روز از شروع دوره میگذره، تغییرات عمیقا احساس میشه، بودن در کنار یک وجه قدرتمند از زندگی، رفیقی بی کلک و مهربان.

      غم بزرگ رفته! محسن بیشتر ساعت هایش رو با خوشحالی سپری میکنه.

      چرخ زندگی میچرخه، روزگار به من درس میده، من یاد میگیرم چطور درخواست کنم، خدا اجابت میکنه. اون حتی با جمله “گلم، من کم تحملم” آشنایی داره و منو منتظر نمیذاره.

      امروز:

      امروز یکم هول برم داشته، اینترنت نیست، البته به غیر از صبح ها، اینه که فایل های خودمو بیشتر نگاه میکنم. دیگه دنبال چرت و پرت و اخبار های فکر درگیر کن نیستم.

      دیگه واسم آخر زمان نیست، هر روز یه شروعه، یه شروع جدید!

      واسه ی داشتن تلویزیون هم خیلی عجله دارم، چون برای داشتن پلی استیشن خیلی عجله دارم!

      کنسول جدید سونی هم خوبه، یکی اینکه روی رواله و قوی تره و مدلش جدید تره و قراره کلی بازی جدید براش بیاد و یکی دیگه اینکه میتونه بازی های نسل هشتمی رو خوب خوب اجرا کنه. این مهمه!

      فردا:

      زیاد نمیخوام فکر کنم، این فکر فقط اذیتم میکنه صبر میکنم تا خدا مسیر روشن رو نشونم بده. این که دوست دارم چه کاره بشم و اینا یکم، میدونید دیگه.

      تصورات من راجع به خدا

      اوایل:

      خب اوایل، یعنی وقتی که عقلم میرسید یک دید روشن داشتم و هرچی میخواستم از آسمون میافتاد پایین! به نظرم خدا بزرگ، عدالت خواه، طالب دوست، بامزه و مهربانه. زندگی خیلی قشنگه!

      اواسط:

      بعد از آشنایی با قواعد اسراف گونه اسلام احساس کردم خدا به اون خوبی ها که میگن نیست، این همه ظلم توی دنیا دیده میشه، انسان های فقیر و غیره. این دور از احساس پاک و ظریف و خالصانه و صادقانه دوران کودکیم بود.

      آتئیست ها:

      بعد از آشنایی با این فرقه گرایش عظیمی به اثبات و استدلال و عقلانی بودن و منطق پیدا کردم، نتیجه اش هم اول احساس ناامنی و بقیه اش هم ازین بدتر میشد برام.

      تغییر:

      با اینکه هنوز به یقین نرسیده ام و بعضی وقت ها شک و تردید دارم، میدونم که نباید این هارو به دلم راه بدم چون هیچ کدوم واقعی نیستن! حتی چهره کسانی که میگفتند خدایی وجود نداره توس ذهنمه و هروقت هم میاد احساس بدی میکنم. این کارهاشون احمقانه است! من سعی میکنم با ایمان به یقین و سپس به ثبات برسم وبرای این کار حتی حاضرم تغییر کنم!

      ! خدا که برده نمیخواد، خدا دوست میخواد !

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار maryam.mehri1975@gmail.com
      1400/04/23 01:23
      مدت عضویت: 1002 روز
      امتیاز کاربر: 21
      محتوای دیدگاه: 269 کلمه

      استاد عزیزم سلام شاید تا چند سال پیش خدا رو بسیار سخت گیر می شناختم از بچگی شنیده بودم وقتی دچار گناهی میشی خیلی باید زاری کنی و توبه و طول میکشه خدا ببخشه و توبه واقعی شرایط خاصی میخواد یادمه سفر مکه که رفتم کارم فقط توبه از گناهان بود همیشه غمگین بودم به خودم خیلی سختی میدادم از لحاظ پوشش و رفتار طوری که فکر میکردم اینطوری بیشتر مورد تایید خدا هستم چه دعاهایی به زبان عربی خوندم که معنی خیلی کلمات رو متوجه نمیشدم ولی از بچگی یادمه خدا آخرین پناهم بود وقتی بن بستی بودم چیزی ناراحتم میکرد حیلی درد و دل میکردم ولی الان که خوب فکر میکنم یه جاهایی واقعا معجزه های زیادی در زندگی برام اتفاق افتاده که اولش خیلی فهمیدم که کار خداست ولی زود فراموش کردم منظورم اینه که این ارتباط با خدا پیوسته نبوده ولی الان به جایی رسیدم که خیلی نیاز احساس میکنم که این ارتباط با خدا رو مدام داشته باشم برای همین گوش کردن به فایلهای شما خیلی آرامش میده انگار به تمام سوالهام جواب داده میشه خوندن کامنتها خیلی کمکم میکنه خدا رو بهتر بشناسم احساسی که الان دارم اینه که خدا رو خیلی دوست دارم ولی خیلی چیزها ازش میخوام هر روز را با آرامش و لذت میگذرونم و خودم رو و بچه هام و همسرم و پدر و مادر و تمام عزیزانم رو بدون نگرانی به لطف و پناه خودش سپردم و زندگی میکنم با هدایت خودش هر روز هر لحظه سپاسگزار و شاکرش هستم خدایا ممنونم بابت تمام نعمتهایی که دادی و یا صلاح دونستی که نداشته باشم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار sudehfallah@gmail.com
      1400/04/13 18:58
      مدت عضویت: 1217 روز
      امتیاز کاربر: 2673 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,034 کلمه

      درود بر شما استاد مهربان ،مطالب این فایل هم عالی بود ،بعد از ده بار گوش کردن ،تازه متوجه شدم قسمت هایی هست که من هرگز در گذشته متوجه آن نشده بودم و این نشان میده چه قدر فایل ها لایه ای و هوشمندانه تولید شده ..نکته ای بسیار مهم که باید توجه زیادی روی آن داشته باشیم این هست که مهم نیست ما چه کار انجام میدیم بلکه مهم این هست که  با انجام آن عمل چه تغییراحساسی درون ما ایجاد میشود .درواقع  نتیجه را احساس ما از انجام آن عمل رقم میزند نه فعالیتی که انجام میدیم..به خاطر همینه با اینکه خیلی از انسان ها ،نماز ،روزه ،قرآن و تمام اعمال دینی خود را انجام میدهند ولی دائم در فقر ،بیماری ،حال بد ،مشکلات و ..هستند چون آن اعمال تغییر خاصی در حال آن ها ایجاد نمیکند ،ایمان و باور  آن ها به خداوند را افزایش نمیدهد بلکه از روی عادت یا ترس از خداوند رخ میدهد ..برعکس خیلی انسان های موفق را میبینیم که ملاک های ظاهری مومن بودن درون آن ها وجود ندارد اما بسیار شاد و خوش زندگی میکنند و وقتی به آن ها دقت میکنیم ،متوجه میشیم از درون با خداوند رفیق هستند و طبق قوانین پیش میروند ..و این نشان میده فعالیت های فیزیکی تاثیر خیلی کمتری نسبت به احساس دارد ..  این دقیقا همان جمله معروف که  خداوند از نیت شما آگاه هست را ثابت میکند ..از آنجایی که قوانین حاکم بر جهان  ثابت هستند ،این موضوع را در لاغری هم بارها داشتیم .مهم نیست چی میخوریم بلکه این اهمیت دارد که بعداز خوردن آن چیز چه احساسی داریم ،،اگر حس عذاب وجدان ،ترس ،پشیمانی و احساس بد به همراه ما باشد،نتیجه و تاثیر بدی روی جسم میگذارد .خوردن یا نخوردن آن مواد غذایی هیچ تفاوتی ندارد ،این نکته خیلی برای من جالبه که در خیلی ازموارد هم از انجام کاری حسمون بد میشه هم از انجام ندادن اون کار‌. برای مثال یادم میاد در گذشته وقتی شب بود و خسته بودم و حوصله نماز خوندن نداشتم  ،هم از نخواندن آن حس بد داشتم و هم با خواندن اون اذیت میشدم؛خیلی مهم هست که درک کنیم،هدف از تمام اعمال ما به وجود امدن آرامش و آسودگی خاطر در وجود ما هست و اگر کاری این آرامش را برای ما ایجاد نکند بدون ترس و نگرانی آن را کنار بگذاریم و به دنبال راه های دیگر  باشیم ..احساس هرگز به ما دروغ نمیگویند .پس بهتر است  نگاه خود را از اعمال ظاهری بر داریم  و ایمان و باور خود را بسنجیم ‌.

      مدت ها فکر میکردم  با گوش کردن فایل ها و حتی نوشتن متن و خواندن متن قرار است زندگی من تغییر کند و بعد از مدتی متوجه شدم قرار نیست معجزه ای رخ دهد ،بلکه این آگاهی ها قرار هست طرز فکر و نگرش و باور من را تغییر دهد که در نهایت با تغییر دیدگاه ،زندگی  فرد تغییر خواهد کرد ،هرگز نمیشود بدون تغییر باور ها و فقط با گوش کردن و نوشتن ،چیزی تغییر کند .هر راه ،مقصد خود را دارد و تغییر مقصد تنها با تغییر راه امکان پذیر هست ..پس سعی کنیم علاوه بر این که شنونده خوبی هستیم ،عمل کننده خوبی هم باشیم و اینکار خیلی هم ساده  است ،مهم ترین کاری که باید انجام دهیم این هست که با منطقی کردن و آوردن دلیل این مطالب و آگاهی ها را برای خودمون باور پذیر کنیم و با گذشت زمان متوجه میشیم ،طرز فکر ،انتخاب ها ،رفتار و در نهایت واکنش ما به رویداد ها و در کل صفر تا صد زندگی ما تغییر خواهد کرد .. 

       به نظر من مهم ترین دلیل تفاوت آگاهی ما  و باور ما نسبت به خداوند ،حس لیاقت و ارزشی هست که  برای خودمون قائل هستیم ،ما همون قدر از خداوند پاداش دریافت میکنیم که لیاقت خودمون میدونیم و طبق قانون حاکم بر جهان هرگز چیزی که ما آن را  لیاقت خودمون ندونیم به ما داده نمیشه .. برای مثال ما میگیم خداوند شفا دهنده است اما چون خود را بنده خوبی نمیدونیم انتظار شفا از او نداریم غافل از اینکه ارزش تمام بنده ها نزد خداوند یک اندازه هست و خداوند بین بنده های خود فرق نمیگذارد و این ما هستیم که با انتظار از او ،به او میگوییم که چه چیزی از او میخواهیم ..خیلی از ما ها فکر میکنیم چون ملاک های ظاهری انسان خوب را نداریم پس خداوند ما را رها کرده و سخت در اشتباه هستیم چون پیوند و ارتباط ما با خداوند هرگز قطع نمیشه چون ما همان خداوند هستیم که به شکل انسان ظاهر شدیم و به دور از او نیستیم ..برای افزایش لیاقت کافی است خودمون رو دوست داشته باشیم و برای دوست داشتن خودمون باید همانطور که هستیم و با تمام کم و کسری هایی که داریم خودمون را بپذیریم و دقت کنیم  اینکه تمام اعمال ما خوب نباشد امری طبیعی هست و این نباید هرگز دلیلی شود که از خداوند  نعمت و خواسته های بزرگی نداشته باشیم. 

      دقت کنیم خداوند نامحدود هست و این  بدین معنا است که به قدر باور  ما محدود میشود ،یعنی به هر شکلی در می آید که ما انتظار آن را داشته باشیم ،هرچه قدر بتونیم باور های کامل و گسترده تری داشته باشیم ،همان هم برای ما پیش می آید ،مانند  آبی که  از دریا بر میداریم ، دقیقا به شکل ظرفی هست که در  دست ما قرار دارد ،پس خداوند همان گونه ای خودش را در زندگی به ما نشان میدهد که ما از آن تصور داریم ؛به همین راحتی ..

      قابل درک و ساده صحبت کردن شما توانایی بزرگی هست که خداوند به شما بخشیده ..شاید کمتر کسانی باشند که باگوش  کردن به صحبت هایشان نه تنها گیج نشیم بلکه به این نتیجه برسیم هیچی قرار نیست به سختی ایجاد بشه و ما همانطور که  آسان لاغر شدیم ،آسان هم زندگیمون تغییر پیدا میکنه ..وقتی فایل  آخر دوره خدا هرگز دیر نمیکند را نگاه میکردم ،هنگامی که  متوجه شدم بهشت و جهنم  به این معنا است که ما همان احساسی را   لمس و درک میکنیم که در دیگران به وجود میاوریم  ،خیلی برای شما خوشحال شدم ،چون ایمان دارم  شما با لمس حس و حالی که درون ما ایجاد کردین خیلی لذت خواهید برد و قطعا این میتونه بهترین راه برای جبران زحمت های شما باشه ..ممنون از شما

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 20 از 4 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار Laleh
        1401/05/23 05:25
        مدت عضویت: 1333 روز
        امتیاز کاربر: 17962 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
        همیاری
        محتوای دیدگاه: 634 کلمه

        سلام دوست بسیار عزیز

        واقعا تا حالا، اینقدر از نوشته و دیدگاه یک نفر تا به این حد، لذت نبرده بودم. گاهی در زندگی با خودم فکر میکردم، کاش من در زمان آرسطو، افلاطون و یا ابو علی سینا میزیستم، شاید آن موقع میتوانستم؛ بیشتر و بهتر مطلب یاد بگیرم؛ ولی واقعا این دیدگاه شما، سطحی بالاتر از همه مطالبی بود که تا حالا در این سایت از نوشته هم مسیرانم، خوانده بودم. واقعا در زمان ما هم، آرسطوها وافلاطونها وجود دارند.

        الان که دارم پاسخ را برای دیدگاه شما مینویسم، من هنوز ویدیوی تصویری استاد در این جلسه را ندیده آم، چون اینقدر این دیدگاه شماکه استاد لطف کردند؛ با ذکاوتی که من ازشون خبر دادم، به عنوان متن توضیحی در اول جلسه، قرار داه اند، جذاب بود که من محو این همه زیبایی در کلام و دیدگاه شما شدم. گفتم اول پاسخ شما را بنویسم و بعد از آن، ویدیوی با ارزش استاد را مشاهده کنم.

        در اینجا هم، ازشما تشکر میکنم که لطف کردید که همه آنچه را که درک کردید، در اینجا به اشتراک  گذاشته اید و هم، از استاد که همیشه با هوش و ذکاوت خود، بهترینها را به من در زندگی هدیه می‌دهند؛ با اینکه فرسنگها از من دور هستند. چندین نکته جالب در دیدگاه شما بودم که من خیلی دوست دارم، راجع به آنها در اینجا بنویسم. در ابتدا بگویم که من اگر ده هزار بارنوشته شما را بخوانم، باز هم سیر نمیشوم. ممنونم دوست خوبم.

        جملات طلایی که حس شوق و شور در من را به وجود آورند و انگار من منتظر بودم از کسی اینها را بشنوم را در اینجا، برای شمامیاورم:

        اولین جمله طلایی شما به نظرم این جمله است: « تنها با تغییر دیدگاه، در نهایت زندگی یک فرد تغییر خواهد کرد و با هیچ فعالیت دیگری، زندگی آن فرد تغییری نمیکند. »

        دومین جمله طلایی: « برای رسیدن به خداوند و شناخت او، بایست روی حس لیاقت و ارزش خودمون کار کنیم و خودمون را دوست داشته باشیم.ما همه توانا و قادر هستیم. »

        سومین جمله طلایی: « بهشت و جهنم در درون ماست و احساس لذت ما از زندگی در این دنیا، مرتبط به درون ما است که نظر دیگران هم، نشان دهنده احساس درونی ما نسبت به خودمون است.»

        مثال زیبایی که من به راحتی آن را جلوی چشمانم در نوشته شما، مشاهده کردم،  مثال دریا بود. خداوند مثل  یک « دریا » یا بهتر بگویم« اقیانوسی بزرگ و بیکران » است و ما مثل او هستیم، چون از او به وجود آمده ایم. اگر ظرفی از آب دریا یا اقیانوس را پر کنیم، آن ظرف آب، باز همان اقیانوس است؛ منتهی در اندازه و حجمی کمتر، ولی ان ظرف آب، همه خصوصیات همان اقیانوس را در دل خوددارد. هر کدام از ما، همان ظرف آب هستیم که از اقیانوس خداوند به دنیا آمده ایم.

        حالا خوب با خودمون بیندیشیم و بنگریم و ببینیم که وقتی اینقدر، ما تواناییم و فقط با تغییر دیدگاه مان، میتوانیم؛ زندگی خودمون راتغییر دهیم، واقعا دیگر منتظر چه چیز یا چه کسی هستیم!؟

        وقتی فقط بایست روی حس لیاقت و توانایی خود کار کنیم و خود را دوست داشته باشیم، چه اهمیتی دارد؛ بقیه چطور ما را قضاوت میکنند و یا چه نظری راجع به ما دارند ، ما که تواناییم مثل خداوند عالم، و اقعا دیگر منتظر چه چیز یا چه کسی هستیم!؟

        وقتی احساس درونی ما، که همان نظر دیگران راجع به ما میشود و وقتی بهشت و جهنم ما، باز همان احساس درونی ماست،  واقعا دیگرمنتظر چه چیز یا چه کسی هستیم!؟

        الان که به این خوبی، مسیر رسیدن به موفقیت را میشناسم و چگونگی قدم برداشتن در مسیر موفقیت را میدانیم و با گذراندن و طی کردن هر جلسه در این دوره، میتوانیم به راحتی و آسانی، « طعم خداوند را در زندگی » بچشیم،

        و اقعا دیگر منتظر چه چیز یا چه کسی هستیم!؟

        یک شنبه  ۲۳ مرداد ماه سال ۱۴۰۱ هجری شمسی

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 10 از 2 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فرشته مهربانF.s
      1400/04/12 21:49
      مدت عضویت: 1321 روز
      امتیاز کاربر: 7576 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 176 کلمه

      اما دیدگاه من درمورد خداوند درزمینه تناسب اندام وسلامتی همیشه بهم گفته شده بود که اگه از خودت مراقبت کنی مرتب ورزش کنی وغذای سالم ومقوی بخوری سلامت میمونی یعنی برای سلامتی خداوند دخیل نبود ومراقبت سخت نقش داشت خب تا حدی باورش کرده بودم که به محض خوردن چیزای کمتر رژیمی مریض میشدم یا مثلا یک روز ورزش وپیاده روی طولانی نمیکردم هم مریض میشدم الان به لطف این دوره یکم بهتر شده این باورم ولی هنوزم دارمش که دلم میخواد کاملا عوضش کنم 

      درمورد پول وثروت هم قبلا این باورم بود که باید سخت کار کنی وعداب بکشی وگشنگی بکشی تا پول دربیاری اما به لطف خدا دیگه همچین باوری ندارم ومعتقدم خداوند همینطور که تونسته اینهمه پول وبدهی مارو صاف کنه قطعا همچین خدایی میتونه منو ثروت مند کنه

      باور من درداشتن همسر خوب وارتباطش با خداوند من از اولشم میدونستم که قطعا یک همسر بینظیر نصیبم میشه وشد چون شکی نداشتم خدابرام میخواد پس باورای مسخره بقیه که شوهر نیست یا خدا نمیخوادوغیره رو از اولشم باور نداشتم وخودمو لایق یک مرد خوب میدونستم 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فرشته مهربانF.s
      1400/04/12 21:34
      مدت عضویت: 1321 روز
      امتیاز کاربر: 7576 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 763 کلمه

      با سلام خدمت استاد گرامی وهمه دوستان عزیزم

      اولش بگم که خیلی خیلی دلم براتون تنگ شده بودچند روزیه که درگیرم ولی با این حال بارها این فایل وفایل اول گوش کردم استاد باید بگم که این دوره اونقدر فوق العادست که هر چی بگم کم گفتم شده پناه من هربار که به خاطر گذشته وکاراش زندگی در هم میپیچه این دوره منو وزندگیمو نجات میده دفعه قبل وقتی تصادف کرده بودیمو وکلی بدهی داشتیم نجاتمون داد من همزمان با دوره مقدماتی تناسب فکری شروعش کردم ومعجزه درزندگی من رخ داد سلامتی حال خوبمون کلی بدهیامون پرداخت کردیم وماشیمنون درکمال بیپولی تعمیر کردیم وزندگیمون از این رو به اون رو شد حتی حقوق همسرم به شکل چشم گیری ودرست همون مقدار که من از خدا طلب کرده بودم افزایش پیدا کرد 

      اما خب ما خرابکاری درزندگیمون کم نکردیم🤭😅واینکه خب مسئولیت هر کاری هم درزندگی به عهده خودمون درادامه گرفتار شدیم دوباره به نحوی دیگه من وهمسرم از صفر شروع کردیم خودمون با وام وقسط بالا کشیدیم اما متاسفانه ماهم مثل شما افتادیم تو بال بال زدن برای پول درآوردن وهی چنگ زدیم به هرجایی که پول بیشتری دربیاریم این شد که پول دادیم تا سود بگیریم البته چندتا کار دیگه هم کردیم اما خداروشکر خیلی زود ازش اومدیم بیرون ونجات پیدا کردیم انگار خدابهمون میگفت آروم باش تو بال بال زدن فقط خودت تواین قفس زخمی میکنی من رزقتو میدم آروم باش اگه آروم باشی حتی درقفستو باز میکنم بیای وپروار کنی اما ما نمیشنیدیم خلاصه این شد که خبردار شدیم اون فرد ورشکسته شده دیگه قادر به دادن سود ما نیست وما موندیم وکلی قسط وچک به عالم وآدم کارمن شده بود این دوماه گذشته گریه زاری به طوری که نمیتونستم تمرکز کنم روی دوره لاغریم َچند هفته پیش ندایی بهم گفت چرا اینجوری میکنی با خودت تو الان نمیتونی لاغر کنی اول زندگیتو درست کن بعد یکی یکی 

      انگار تمرکز من همش معطوف مشکلات مالی بود وواقعا هم بود این شد که شروع کردم اول به دره گام به گام لاغری واز اونجا هم کشیده شدم به این دوره من هنوز دوجلسه گوش دادم اما اونقدر حالم خوش شده که حد نداره ومعجزه درزندگی من داره هر روز اتفاق میوفته وقتی این دوره رو شرکت کردم با خودم عهد بستم دیگه سمت پول سودی یا دلالی نریم واز خدا بخواییم رزق فراوانمون خودش بده اونم با آرامش توبه کردم وطلب بخشش وخداهم منو بخشید استاد دیروز اون شخص بهم گفت به لطف خدا به زودی ملکشو که فروش نمیرفت داره میفروشه وخودشم توبه کرده از این کاروکل پولمون بهمون برمیگردونه خیلی خوشحال شدم از دیروز لبخند از روی لبام محو نمیشه اونقدر شاد وخوشحالم که کل خونمو تمیز ومرتب کردم همه جا داره برق میزنه😅🤭آخه وقتی خوشحالم حس مهمونی دارم وخونه رو مثل موقع مهمون آراسته میکنم خیلی حس فوق العاده ایه خدایا شکرت به خاطر همه نعمتات میدونی خداجونم دیگه من صد درصد بهت ایمان دارم که تویی که رزق میدی اونم بیحساب وبینهایت خدایا شکرت بابت اینکه من وهمسرمو اینطور سورپرایز های خوب مالی میکنی عاشقتم یعنی استاد الان میتونم با اطمینان بگم که دیگه زندگیمو میتونم با لذت زندگی کنم خدایا شکرت به لطف خدا ماشینمون با قیمت خوبی فروختیم ویک خریدار خیلی خوب اومد براش داریم از خونه اجاره ای با امکانات کم با ماهی ۱۵۰۰ اجاره داریم میریم رهن کامل منطقه بالا تر خونه با امکانات بهتر آب وهوای بهتر مردم پولدار تر وبا فرهنگ تر وبهترخداروصدهزار مرتبه شکر صاحب خونه جدیدمون خیلی آدم خوبیه یک همسایه داریم فقط که اونا هم مثل خودمون تازه ازدواج کردن امیدوارم خونه جدیدم دوست خوبی پیدا کنم اینا همش معجزه است اما واقعیه واین شگفت انگیز ترش میکنه🥰🥰🥰😍😍😍😍

      اما خدارو چطور شناختم وچقدر باور دارم اینجوریه 

      خب خداوند اینطور میدیم که دعامو برآورده میکنه اما نه به این راحتیا مثلا باید دعای خاصی بخونم ونمازامم حتما سروقت بخونم وگرنه دچار قهر خدامیشم واصن دلیل اصلی برآورده نشدن دعاهامم همین میدونستم کاهل نمازی یادمه چله میگرفتم وکلی هم ذکر میگفتم هر دفعه چله رو خوب اجرا میکردم دعام برآورده میشد هر وقت نه نمیشد خودمم میگفتم مگه الکیه دعا برآورده بشه اما از وقتی این دوره رو گذروندم باور کردم وبهم اثبات شده که خدادنبال بهونه میگرده دعای منو برآورده کنه اصن نیازی نیست من کارعجیب غریبی کنم همینکه حسم خوب باشه خوشحال باشم شکر کنم بگم خدایا من اینو میخوام برآورده میشه

      الان دیگه خداازنظر من مثل اون عاشق مولتی میلیاردر که میگه تو فقط گریه نکن هر چی بخوای من فراهم میکنم اگه یه قطره اشک بریزی به خاطرت دنیا رو به آتیش میکشم وبه خاطر لبخندت همه دنیا رو فدات میکنم 🥰🥰🥰😍😍

      بله یه همچین خاطر خواهی داشتمو خبر نداشتم خیلی لذت بخش خداروشکر

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 14 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار s.mohammadi8195
      1400/04/08 20:53
      مدت عضویت: 1406 روز
      امتیاز کاربر: 6727 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 334 کلمه

      سلام

      من از بچگی همش نماز میخوندم . روزه میگرفتم . حجاب میکردم .چون که مادرمان ما رو اینجوری تربیت کرده بود و خانواده نسبتا فقیری بودیم ولی هیچ وقت از خدا گله نمی کردیم میگفتیم برای پولدار شدن باید خیلی کار کرد و درآمد پدرم پایین بود و همش از صاحب کارپدرمون ناراضی بودیم که چرا حقوق پدرمان رو بالا نمیبره .

      نمیدونم ته دلمون خدا رو دوست داشتیم ولی ازش میترسیدیم و فکر میکردیم پولدارها دین ندارند وخدا ندارندوجاشون تو جهنمه. 

      فقر رو یه جور معنویت میدونستیم.

      تا اینکه همینجوری روال می گذشت . من بارها از خدا تو شب قدر حاجت میخواستم اما دیدم خبری نمیشه دیگه بیخیال شدم .و گذاشتم به حساب اینکه حکمت نیست 

      تو خونه ما مرتب تو محدودیت بودیم رقصیدن تو عروسی رو زشت میدونستن . حتی یادم نمیاد یه بار پدر و مادرم رو بوسیده باشیم این کار رو زشت میدونستن . ومن هم میگفتم حتما محدوده اسلامی و شرم وحیاست و خدا دوست نداره .

      هیچ وقت با پدر و مادرم راحت نبودیم . پدرم به شدت منفی گراست . و هیچ وقت پیش خدا گله نمی کردیم میگفتیم تقدیر ماست و اون دنیا میریم بهشت . 

      هرچی خرافات بود تو خونه ما بود . میگفتم از تو حرکت از خدا برکت. ‌فلانی ما رو چش زد . دعا داریم و…. ومرتب چندسالی درگیر خرافات بودیم . آخرش هم نتیجه نگرفتند و بیخیال شدند. 

      من همش میگفتم خدا قدرت داره پس چطور یکی میتونه زندگی ما رو نابود کنه . میگفتند از قدیم تا به الان این دعاها بوده و هست. 

      غرق در مشکلات و بدبختی بودم ولی ته دلم میگفت خدا هست . تا اینکه با قانون جذب استاد شریفی آشنا شدم و دوره رو خریدم و زندگیم خیلی تغییرکرد.  فهمیدم هرچی بود مشکل از ما بود و خدای ما خدای فراوانی هاو خوبیهاست.

      استاد  همیشه میگفت .

      خوش باش که هرکه راز داند   داند که خوشی خوشی کشاند

      شیرین چوشکر توباش شاکر     شاکر هردم شکرستاند .

      و خدایی رو که ازش میترسیدیم  شد خدایی که هرلحظه بهش عشق می ورزم و دوستش دارم 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 4 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار عسل سپهر
      1400/03/25 15:11
      مدت عضویت: 1654 روز
      امتیاز کاربر: 6564 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 776 کلمه

      با عرض سلام. صادقانه بگم باورهای من راجع به خدا همیشه پر از ترس بوده….. 

      اینکه من هر وقت از بچگی بلند آرزو می کردم بهم میگفتن بگو اگر خدا بخواد….. شاید صلاحیت نباشه؟! این جمله از بچگی منو بینهایت میترسوند و هنوزم برام ترسناکه…

       اصلا چرا خدا نباید بخواد که من دانشگاه قبول شم؟! اصلا چرا نباید خدا بخواد که من هیکل خوبی داشتی باشم؟! و…. من قبلاً دوره های قانون جذب شرکت کردم. وای فکر میکنم با تمام خوبی هایی که اون دوره داشت ایشون خودشونم با این باور مشکل داشتن که مثلا شما یه چیزی رو بخواین خدا بهتر می‌دونه و ممکنه صلاح ندونه برای شما؟! خیلی اعصابم از این مسیله بهم می‌ریخت که مثلا چرا خدا نمی‌خواد من متناسب بشم؟! با من چه مشکلی داره که من آنقدر آسیب دیده و شکننده ام؟! خدا چرا نباید بخواد من موهای خوبی داشته باشم؟ خدا با قبولی من تو دانشکاه چه مشکلی دارع؟ و حتی یه بار تو مدرسه معلم دینیمون پرسید دوست دارید چی قبول بشید؟! من اونموقع خیلی تلاش میکردم و میخواستم بین داروسازی یا دندون پزشکی یکی رو قبول بشم…. و ایشون گفت مثلا ممکنه خدا برای شما صلاح ندونه که قبول شی!!! ولی من به حرفاش گوش نکردم و سال اول داروسازی قبول شدم…. در مورد متناسب شدن هم همینطور شد…. بعد از ورود به این دوره فهمیدم خدا و زندگی و….. با من پدر کشتگی ندارن و همش شیوه ی فکری و رفتاری خودم بوده….

      باور دیگه ای که راجع به خدا داشتم…. اینکه باید خوبی مطلق باشی و همیشه در حال خوبی کردن باشی و به هیچکس کوچکترین دینی نداشته باشی چون اگر اینطوری نباشی خدا دخلتو میاره…. به نظرم ایده خوبیه که واقعا حق بقیه رو ضایع نکنیم ولی این موضوع بعضی وقتا وسواس فکری برای من ایجاد می‌کنه! که مثلا نکنه فلان روز فلان حرفو زدم یا فلان کارو کردم خدا منو نبخشع و کارما پدرمو دربیاره؟!! و حتی این موضوع تو روابطم دردسرای عظیمی ایجاد کرد چون من فکر میکردم دایم باید به بقیه ببخشم و زیاد به خودم فکر نکنم و خود نمایی نکنم و…. و متاسفانه تو روابط بدی گرفتار شدم که هر چه قدرم بد میشد انگار من همیشه میخواستم همه چی رو اصلاح کنم که مبادا طرفم ناراحت باشه …. درصورتی که الان میدونم واقعا باید خودمو در اولویت بذارم و افکار و خواسته های بقیه مهم نیست…. باید بدونم خودم چی میخوام …. مثلا اگر یه دوستی دارم که خیلی افسردس و از من یه عنوان منبع تغذیه انرژی استفاده می‌کنه لزومی نداره دوستیمو باهاش ادامه بدم که مبادا ناراحت بشه. پس خودم چی؟! واقعا خدا منو ببخشه که با خودم چنین کردم! اصلا مگه جایی نوشتن که من وظیفه خوب کردن حال بقیع رو دارم که آنقدر از حال خوبم برای شرایطی مایه میذاشتم که یا ازم سو استفاده میشد یا اصلا حال خودمو بد میکرد؟ بعلاوه اینکه اینکار دور از صداقته که وقتی با آدمی حالمون خوب نیست باهاش ادامه بدیم چون فقط میخوایم حال اونو به هر قیمتی خوب کنیم و از خودمون راضی نگهش داریم چون اگر اینجوری نباشیم خدا مجازاتمون میکنه؟

      من همین چند وقت پیش شنیدم که یک نفر می‌گفت فلانی بچش فوت کرد چون پول فلانی رو نداده بود. یا فلانی سرطان گرفت چون آدم فلانی بود. مگه خدا بچه است که کار بد مارو بالفرض هر چه قدر هم بد، سر یه بچه خالی کنه؟! یا خدا برای چی کار بد یک نفر و با سرطان یا ms تلافی کنه؟!

      باور اینکه خدا ممکنه دوستت نداشته باشه و فقط یک سری آدمای خاص رو دوست داره و برای همین نعمت تو زندگیمون نمیاد چون خدا ما رو دوست نداره؟!

      باور به اینکه برای رسیدن به خواسته هام باید خیلی جون بکنم و تلاش کنم و اونوقت اگر خدا بخواد و بدی هم نکرده باشم اتفاق خوب برام پیش میاد؟!

      باور به اینکه اگر میخوای خدا به حرفت گوش کنه باید خیلی مودب و باحترام و التماس با خدا حرف بزنی چون از دستت عصبانی بشه کارت ساختست.

      اینایی چیزایی هستن که ناخوشایندن و الان به فکرم میرسه ولی امیدوارم بتونم در مسیر دوره اصلاحش کنم. چون فکر میکنم همش دروغه….. زندگی با کسی دشمنی نداره. خدا با کسی دشمنی نداره . این ما هستیم که ذهنمونو با باور های عجیب قفل کردیم تا نعمت نیاد…..چون بیشتر از اینکه خدا رو خدا بدونیم ، خدارو یه بچه ی عصبانی فرض کردیم که فقط منتظره سرمون تلافی کنه یا ما بخواهیم اون نخواد و….

      من همینجا از انرژی جهان هستی ، خدای یکتا، کمک می‌خوام منو در مسیر شناسایی صحیح خودش هدایت کنه. چون نمی‌خوام آدم بدبختی باشم که فقط زندانی افکار خودشه. می‌خوام کسی باشم که می‌خنده. شاد و متناسبه. پول کافی و لازم رو برای زندگیش داره و حسرت نمیخوره. آمین

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار FARIDEH. T
      1400/03/08 16:24
      مدت عضویت: 1228 روز
      امتیاز کاربر: 4883 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 933 کلمه

      با درود فراوان به استاد عزیز ودوستان گرامی، 

      درابتدا نمی دانم چطور استاد از فایل های بی نظیر ،زندگی باطوم خدا که باورهای تکرار ادغام کردید تشکر کنم ،شما علاوه بر آموزش‌های تخصصی وزیبای کار باذهن ،فضای این دوره را با شناخت بیشتر خداوندا بسیار پرعطر وشکوفا کردید بطوریکه از دیروز تا حالا چندین بار این فایل را وفایل قسمت اول را گوش دادم ومرا بردید به دوران بچگی ونوجوانی وجوانی وخلاصه تا الان که دردوره میانسالی هستم ،

      با خواندن نوشته دوستان عزیز کلی لذت بردم ومتوجه شدم بسیاری از افکار وعقاید مذهبی برگرفته از گذشتگان تقریبا در زندگی ما مشترک بوده، واینکه هدایت شده ایم درمسیری که لطف خدا وقدرت وعظمت وبخشندگی  خدارابا گوشت وپوست خود احساس کنیم ،باز این از عشق خداوند نسبت به همگی ماست،

      ما در سرزمینی زندگی کردیم که نزدیک شدن به خدارا تنها با انجام یکسری از تکالیف ومواجب شرعی امکان پذیر می دانیم ودر شناخت خداوند آموزش‌های اشتباهی را گرفتیم ،خدایی که از سر ترس باید پرستیده شود نه از سر عشق ،خدایی که انتقام گیرنده است ،نه بخشایشگر ،خدای سختی‌ها، نه خدای آسانی! خدایی که عاشق ضعیفان است در صورتیکه خودش قدرتمند است ،خدای خشن نه خدای مهربان ،ووووو!

      در بچگی هرچی یادم است دنبال خداوند بودم ، برای همین خیلی علاقه داشتم که نماز بخونم مثل بقیه وقتی یادم میاد بیشتر مقلد بودم با یکسری اعمال ورفتار آموزش دیده ! چون وچرایی نبود درکار فقط طوطی وار باید یکسری از اعمال را انجام می دادیم ،البته بیشتر ترس از خدا بود ! یادمه حتی می گفتند نباید از خدا چیزی بخواهی گناهه ! اگر گناهی کردی ، حتی اگر توبه کنی ولی بالاخره باید مجازات بشی! خلاصه همانطور که همه می دانید در آخر روضه ها ومجالس حرف از بهشت وجهنم ونکیر ومنکر وتقویت بد بود ! ومن همیشه می گفتم با خودم پس دیگه کی می تونه بره بهشت واین در فکر من بود که چون من بی حجابم حتما میرم جهنم واز موهام اویزونم می کنند ! پس تکلیف من روشنه ولی بعدها باخودم فکر کردم خوب ما چند تا کشور مسلمون فقط به حجاب معتقدیم پس تکلیف بقیه وبیشتر مردم دنیا چی میشه ،پس همشون میرن جهنم!!! بعد باخودم فکر کردم اصلا چرا من باید حجاب داشته باشم ،چون مردی به گناه نیفتد ؟! یا اینکه من باحجاب می خوام جلوی نفسم را بگیرم یعنی من آنقدر از لحاظ اعتقادی ضعیفم که باید یک وسیله خارجی جلوی روح مرا بگیره تا من خطا نکنم ؟! آخه این چه خداییه!؟ من حتی باید مواظب به گناه نکردن مردها باشم ؟! چرا مردها نباید خودشون جلوی نفسشون را بگیرند؟ خلاصه امثال این مسائل وهزاران سوالهای بی جواب در ذهنم ،!

      من تا زمانی که خدارا نشناخته بودم فکر می کردم خودم هستم که امورات زندگیم را پیش می برم وبرای همین همه چی با سختی ومشکلات زیادی پیش می رفت مدام نگرانی روابط بد با همسرم ،در گیری با مشکلات تحصیلی فرزندانم ومدام در یک اضطراب بی همتا زندگی من می گذشت وبا اینکه اعتقادات خودم را بر انجام امور نماز روزه عزاداری در روزهای عزاداری وغیره داشتم ولی تمام اینکارها یکسری تکالیف بود ومن از سر وظیفه انجام می دادم ومتاسفانه هیچ آرامشی نداشتم وزندگی تبدیل به یک طوفانی شده بود که راه رهایی از آن را نمی دانستم! ودر ضمن فقط از خدا یک چیزی می خواستم که خدایا حقیقت را به من نشان بده ! که ندایی بهمن درخوابو بیداری گفته شد که تنها خداوند را بپرست وتنها از او اطاعت بکن! واز همان موقع زندگی من دچار تغییر و تحول عجیبی شد ،من به این حقیقت پی بردم که خداوند هست ولی من باور نداشتم ، بین اعتقاداتم وایمانم از زمین تا آسمان فاصله بود ،می دانستم که این نظام هستی وجود دارد ولی باور نداشتم ایمان نداشتم! شروع کردم به مطالعه ،در حقیقت خداوند بود که هدایتم می کرد، با مولانا وشمس آشنا شدم وکتابهای مقدس را شروع به خواندن کردم بزرگی ایمان را در باور نوح نبی دیدم که در خشکی سالیان سال مشغول ساخت کشتی شد که موجودات خاصی را نجات بدهد ، در عصای موسی نبی که با ایمان به خدا قوم خدارا از چنگال فرعون نجات بخشید وهمچنین در ایمان ابراهیم نبی وساره که خداوند در سن صدسالگی ابراهیم و۹۰ سالگی ساره  با اینکه بچه دار نمی شدند نوید نسلی بزرگ به بزرگی تعداد ستارگان آسمان داد وهمینطور معجزات واتفاقات بیشماری که نشان از این می داد وثابت می کرد که ایمان به خداوند چه حوادث متحیر کننده ای را برای بشر به هم می زند ! ومثالهای زیادی پیدا می کردم که در زندگی افراد با ایمان چه نتایجی را رقم زده بودوبرای من ثابت شد ،که با ایمان داشتن به خداوند وتسلیم اوبودن بطور محض ،انسان را به سعادت همیشگی می رساند واز همان موقع بود که خودم وزندگیم را درحالی‌که دریک طوفان وگردبادی مهیب اسیر بودم ،به ناگهان به ساحلی آرام تبدیل کرد وآرامش وسعادت وموفقیت پی در پی درزندگی رقم خورد ،ازوقتیکه عاشق خودش شدم با ایمان، از وقتیکه خودم وفرزندانم را به او سپردم معجزه پشت معجزه برای من اتفاق افتاد و سعادت وخوشبختی نصیب خودم وفرزندانم شد ،ازوقتیکه رها کردم خودم را از زنجیرهای وابستگی که یک عمری مرا به اسارت کشیده بود ، وپی بردم خداوند خیلی با محبته ،خیلی عاشقه ونگاه خداوند به ما همچون آن پدرومادرمهربانی است که  تنها آرزویش سعادت وخوشحالی وسعادت فرزندانش است ومن در درونم کاملا حسش می کنم چون در درون من است ومن با او یکی هستیم نه جای دیگری وماجزئی از کل هستیم پس خودشیم، یعنی هرچه صفات اوست درماهم هست ،،کافی است که باور کنیم وباور کنیم که ماهم توانا وقدرتمندیم ، وایمان بیاوریم که هرچه را بخواهیم بدست می آوریم. .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 48 از 10 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار fatmhadly85@gmail.com
      1400/02/03 02:20
      مدت عضویت: 1152 روز
      امتیاز کاربر: 4902 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 853 کلمه

      به نام خدایی که در این نزدیکیست….

      سلام

      جلسه دوم زندگی با طعم خدا .نام خداوند برای من خیلی مقدسه خوب که فکر می کنم من از بچگی نماز خوندم و حتی از نه سالگی روزه گرفتم ، قرآن خوندم و همیشه خدارو دوست داشتم و دارم . شاید عبادتهایی که تو بچگی تا قبل ازدواج انجام دادم از روی ترس از خداوند و آتش 🔥 جهنم بوده .چون همش مارو از خداوند می ترسوندن.مثلا اگه نماز نخونی، روزه نگیری میری جهنم.یا اگه حجاب تو رعایت نکنی روز قیامت از موهات آویزونت میکنن درحالی که زیر پا هات وروی سرت شعله های آتش 🔥 زبانه میکشن وتو همین طور درحال معلق سوزانده میشی، یا اگه دروغ بگی، غیبت کنی ویا با والدین با صدای بلند حرف بزنی روز قیامت هی میسوزی و خاکستر می‌شوی و هزاران بار باید بسوزی و خاکستر شوی تا خداوند شاید تو رو ببخشه وبعد از اون یه مهر داغ روی پیشونیت میزنن که مشخص باشه که تو جهنمی بودی وبعد می‌برند پست ترین طبقه بهشت . ویا حق نداری با جنس مخالف خدای نکرده بگی و بخندی که اصلا گناه کبیره کردی وخیلی سخت شاید خدا ازت راضی باشه و عاقبت به خیر نمیشی . یا در زندگی باید به تقدیری که خداوند برات مقدر کرده راضی باشی و گله و شکایت نکنی که قهر خدا دامنت رو نگیره . یا پول زیادی انسان رو از خداوند دور میکنه و هر چه انسان فقیر تر باشه نزد خدا عزیز تره ، یا اگه حاجتی، آرزویی داری باید چله بشینی و بارها و بارها در خونه خدا رو بزنی تا خداوند حاجتت رو بده وخدا هر کسی رو که بیشتر دوست داره ، میخواد که بیشتر صداش کنه و حاجتش رو دیرتر میده و از هر کس بدش بیاد همون اولین بار جوابش رو میده . چونکه خداوند اصلا دوست نداره صداشونو بشنوه ،یادمه بچه که بودم هر هفته شب های سه شنبه با خونواده می‌رفتیم مسجد محله مون اونجا همه اینقدر گریه و زاری میکردند و همه امام ها رو قسم می‌دادند اونا رو واسطه میکردند که خداوند به خاطر امام ها گناه های ما رو ببخشه و ما رو روز قیامت تو 🔥 جهنم نسو زونه و اونجا همیشه چند تا خانم بودند که از شدت گریه قش میکردن و بقیه خانمها روشون آب می‌ریختند تا اونا به هوش بیان و همیشه از گریه های اونا منم کلی بلند بلند گریه می کردم .بدون اینکه بدونم گناهم چیه که قراره روز قیامت منو بسوزونن و همیشه از مرگ و روز قیامت و تنهایی میترسیدم و یه ترس بزرگی از خداوند تو دلم بود چرا بهمون میگفتن که خداوند بزرگ، روزی رسونه، کریم ، رحیم، بخشنده ست ولی بیشتر مارو میترسوندن  یعنی ترسناک بودن خداوند رو خیلی قشنگ به ما توضیح داده بودن وقشگ تو ذهنمون نهادینه اش کرده بودن ولی مهربون بودن خداوند رو خیلی سر سری و در حد حرف گفته بودن . ولی از وقتی که ازدواج کردم اصلاً مفهوم خداوند رو خودم فهمیدم چون توی زندگی مشترکم تجربیاتی داشتم و دارم که خدای من فقط بخشنده بوده و مهربون ومن جز رأفت و مهربونی چیزی از خدای عزیزم ندیدم خداوند همیشه حواسش به من خونواده ام بوده جا هایی هست که چیزی دلم میخواد حتی هنوز به زبون نیاوردم می بینم که خدای مهربونم برام براورده اش کرده که خودم شگفت زده میشم و بارها و بارها ازش تشکر میکنم واصلا ندیدم که خداوند خواسته باشه که من بارها و بارها هی خواستم رو تکرار کنم تا شاید جوابم رو بده . من در زندگیم آرامشی دارم که جز خداوند هیچ کس دیگه ای نمی تونه این آرامش رو به من هدیه بده .همسر مهربون و فهمیده ای دارم که انتخاب خودم بوده واصلا خداوند به اجبار در سرنوشتم ننوشته . فرزندان سالم و زیبایی دارم که زبون زد فامیلن . وکلی چیزهای خوب دیگه که خدای عزیزم لطفشو شامل حالم کرده وبه من بخشیده ومن سپاسگزارشم. و در زندگیم تا که من به خاطر یک نعمتی شکر گزاری میکنم خداوند چندین برابر ش رو وارد زندگیم میکنه . من خودم فکر می کنم چون بعد ازدواجم چون دیدم رو نصبت به خداوند عوض کردم . خداوند هم برای من عوض شد. وهمونی شد که من انتظار دارم که باشه . همین امسال قبل عید من به همسرم گفتم که ای کاش میشد یک سری از وسایل و فرشامونو عوض می‌کردیم . اصلا نمیدونم چطور شد . با اینکه صاحب خونه مون هم بیست میلیون پول 💰 پیش خواسته بود . پول 💸💰 اونم جور شد . بعد ما همه فرشامونم عوض کردیم و علاوه بر اون تخت بچه هامونم عوض کردیم ویه سری وسایل جدیدم خریدیم . که خودمونم مونده بودیم که چی شد و چه جوری شد،که جور شد میخوام بگم اگه توکلت به خدا باشه خداوند هم موکلت میشه من که اینو با تمام وجودم حس کردم ومن خدایی دارم که همیشه و در همه حال حواسش به من هست و من عاشقانه دوسش دارم و عاشقانه عبادتش میکنم از روی عشق ونه از روی ترس .واز خدا ممنونم به خاطر هدایتم به مسیری که بیشتر بشناسمش وتشکر از استاد گرامی به خاطر آموزش های ارزشمند شون . و آرزوی بهترینها برای همه.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 17 از 4 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار شیلان اسمعیل پور
      1400/02/01 16:19
      مدت عضویت: 1672 روز
      امتیاز کاربر: 3169 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 177 کلمه

      سلام دوستانم

      قسمت اولکه دیدگاه ها: خدا ی من بخشنده است مهربان رحیم کریم دست گیر شفا است خدای من انقد مهربانه من همیشه از بچه گیم مثل یک دوست با خودم همراه میدیدمش و در هر سنی بسته به درکم از اون سن باهاش حرف زدم من کوردم و همیشه باهاش کوردی صحبت کردم دعا کردم آرزو کردم و واقعا جوابمو داده مخصوصا زمان های خاص خاصتر هوامو داشته من همیشه پشتم به خدا گرم بوده و هست وهمیشه عذاب وجدان داشتم که من چرا باید با وجود همچین دوستی باید اینقد افکار منفی اینقد ناامید و ….. باشم ‌بازهم خودش این راه زیبا رو نشونم داد و من رو هدایت کرد من در کل قبلا خیلی دربرابر تغییر مقاومت میکردم ولی شکر الان راحت تر قبولش میکنم و این هم موهبت خدای منه

       بله من همیشه گفتم خدا بخشنده است ولی همیشه به خاطر آمارهای بچه گیم معذرت خواهی کردم کارهایی که اصلا منیدونستم که گناهه وختی ۱ بارم با خودم نگفتم که بخشیدتم😂و این الان به ذهن م رسید با گفتم استاد

      خدایا پشتم به خودت گرمه🦋💐

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 4 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار milad.amay73
      1400/01/04 13:00
      مدت عضویت: 1375 روز
      امتیاز کاربر: 111 سطح ۱: کاربر مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,673 کلمه

      بنام خدای مهربانم😘
      سلام به استاد عطار روشن عزیزم و خانواده تناسب اندام🌺

      خدا؟؟
      خدا چیه؟؟
      خدا کیه؟؟
      خدارو چجوری میبینی؟؟
      چه شناختی در مورد خدا داری؟؟
      اصلا چقد به خدا ایمان داری در عمل نه در حرف؟؟

      ((خدایا به قلم و نوشتنت قسم بهم بگوو تا آگاهی های قلبم رو پخش کنم و گسترش بدم))

      اگه بخوام در مورد بزرگترین و بالاترین مقام در این جهان که (ربّ) هستش صحبت کنم باید بگم که شناخت من و در واقع باور من ((چون که ما خدا رو با اینکه باورهای غلطی بهش داریم ولی خیلی خوب میشناسیم که این باورهای غلط ،مناسبِ خدا نیس و درونمون باهاش مشکل داره)) اما باور های من نسبت به خدا در زندگی من به دو بخش اساسی تقسیم میشه
      اول قبل از ۲۴ سالگی
      دوم بعد از ۲۴ سالگی

      قبل ۲۴ سالگی
      خدارو به عنوان
      یه خدای ستمگر ، جلاد ، فقیر ،ظالم ، بیمار،
      یه خدایی که اون بالا تو قعر آسمان نشسته و یه دکمه رو میزنه میگه که خب این بدخت بشه اینم خوشبخت بشه و حرف فقط حرف منه و کسی جرأت نداره اعتراض کنه و اعتراض به معنای عذاب بیشتر و جهنم👌
      ولی همیشه در دوران دبیرستان این در ذهنم بود که مگه ما انسان ها اختیار نداریم پس چرا زندگیم به اختیار من به وجود نمیاد مثلا،
      من الان فلان ماشین رو میخوام پس کو؟
      من الان پول زیاد میخوام پس کو؟
      من الان فلان گوشی و ….. میخوام پس کو؟

      و با این افکار از هرکسی میپرسیدم هرکسی به دلیل علم کمی که داشت و آگاه نبودن یه چیزی میگفت و در اخر میگفتن شرک به خدا نداشته باش خدا غضب میکنه با این افکار و دیگه دوستت نداره و بهم احساس گناه دادن

      و خیلی مهم تر اینکه در مراسم های عزاداری محرم که شرکت میکردم اینقد به خوردمون داده بودن که گریه کنید و سینه بزنید و فلانُ بسار نزد خدا محبوب تری ولی خدا شاهده به اسم خودش قسم از درون من اصلا اینووو قبول نداشتم و در تموم عزاداری ها یه قطره اشک از چشمانم نیومد که نیومد و فقط میخندیدم از حرکاتی که مردم در عزارداری در می آوردن😂😂
      و بعد یه مدت به خودم گفتم فدا سرم که خدا غضب میکنه اصلا من این خدای جلاد و ستمگر رو نمیخوام و کلا از خدا زده شدم و گفتم خدایی نیس
      ( البته از خدای دروغین نه خدای واقعی ، من که الان عاشق خداممممممم😭😢😍)

      و ازونجایی که برای شناخت ودرک هر چیزی اول باید به خود اون موضوع شک کرد و بعد واقعیت رو پیداش کرد و منم شک کردم و چند سالی اصلا کاری نداشتم با خدا ولی خداااای زیبای مننن خیلی باهام کار داشت 😢😍

      و هیچوقت از من بدش نیومد❌
      هیچوقت رزق و روزی منو قطع نکرد❌
      هیچـوقت بهم ظلم نکرد❌
      هیچوقت منو به بیماری مبتلا نکرد❌
      هیچوقت بدی منو نخواست❌
      ولی بر عکس
      همیشه اون بود که مواظبم بود😭😢😍
      همیشه اون بود که از پدر و مادر بیشتر عاشقم بود چون مخلوقش بودم👌 چون اشرف مخلوقاتش بود👌 چون از خودش بودم 👌قطره ای از دریای بی کرانش بودم👌😢😭😍
      و
      همه جا باهام عشق بازی کرد و بی نهایت باهام دوست بود 😍😢😭

      اما بعد از ۲۴ سالگی که خداوند با بینهایت فضل خودش منو هدایت کرد به شناخت و درکش و بایه فایلی بنام “فقط روی خدا حساب باز کن” از سایت استاد عباس منش آشنا شدم 😢😭😍که بالای چندصدبار این فایل رو دیدم و
      منو میخکوب کرد به زمین و همینجوری اشک از چشمانم میومد و شروع ایمان و باورهام به خدا از اون فایل بود و آرام آرام منو هدایت کرد به فهمیدنش و درک کردنش که خدا در وجود من در قلب منه در نه قعر آسمان ها و تموم باورهای غلط منووو شکوند 👌😍
      الان اگه بخوام باورمو در مورد خدا بگمم
      و البته در پرانتز باید بگم که:
      ((چند صفت از خدا خیلی منووو بیشتر روشن و آگاه کرد مانند :
      رزاق ، وهاب ، تواب ، غفور ، وکیل ،علیم ))

      📌خداوند رزاقِ ،
      چرا رزاق؟
      چون منووو از یه شرایط اسف بازی بلند کرد و بهم روزی داد و منی که یه هزاری ته جیبم نبود به ماهی ۵ الی۶ تومن در یکسال رسوند و کلی از بدهی هامو داد و کلی محصولات استاد عباسمنش رو خریدم و بینهایت رشد کردم پس اگه این رزاق بودن خدا نیس ،پس چیه؟
      اگه من صفت رزاق بودن خدا رو باور نکردم پس این پول ها چیه؟
      خداوند به اندازه باورهای من در وجود من بزرگ میشه و بهم همه چی میده👌👌
      و به قول قران :
      وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا
      و او را از جایی که گمان نمی برد روزی می دهد، و کسی که بر خدا توکل کند، خدا برایش کافی است، [و] خدا فرمان و خواسته اش را [به هر کس که بخواهد] می رساند؛ یقیناً برای هر چیزی اندازه ای قرار داده است.

      📌خداوند وهابه،
      چرا وهاب؟؟
      چوون خیلی میبخشههه بی حد و حصر و بدون چشم داشت میبخشه بدون اینکه بگه این بنده من گناه کار یا نه البته کسی که گناه میکنه به گفته خدا به خودش ظلم میکنه و به گمراهی میره و پرده بر قلب و چشم و گوشش میفته ولی خدا میبخشههه و این باور سلیمان بود که اونو کرد بزرگترین فرمانده زمان خودش و هنوزم ثروت و داراییش زبان زد تموم جهانییان هستش ،این باور بود که نسبت به خدا داشت:
      قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
      گفت: «پروردگارا، مرا ببخش و مُلكى به من ارزانى دار كه هيچ كس را پس از من سزاوار نباشد، در حقيقت، تويى كه خود بسيار بخشنده‌اى.»

      📌خدا توابِ
      📌خداغفورِ
      چرا تواب؟
      چرا غفور؟
      چون توبه بنده خودشو با عشق میپذیره و قبول میکنه و اول پاکش میکنه از تموم گناهان و خطایی که کرده بعدش بهش ثروت و سلامتی و نعمت و خوشبختی و سعادت میبخشه

      📌خدا وکیلِ
      چرا وکیل؟
      چون خودش در قران گفته من وکیل و مدافع و نگهبان و کارساز تو هستم

      وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا
      و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آنِ خداست، و خدا بس كارساز است.

      و کافیه که تموم امور زندگیت رو بسپاری به دست من ومن برات همه رو انجام میدم

      أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ
      آیا خدا کفایت‏ کننده بنده‏ اش نیست؟

      📌خدا علیمِ
      چرا علیم؟
      چون خودش گفته من دانای سنجیده کار و به راز درون سینه هایتان دانا هستم

      إِنَّ اللَّهَ عَالِمُ غَيْبِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ
      خدا[ست كه‌] داناى نهان آسمانها و زمين است، و اوست كه به راز دلها داناست.

      و برای همین من بارها به خدا میگم من هیچی نمیدانم و تو میدانی من با این عقل و ذهن محدودم هیچی نمیدونم و تو همه چیزی ها رو میدانی و بهم بگو😍

      البته در این دوماه اخیر برای درک و شناخت خودش منو هدایت کرد به سمت پیدا کردن ریشه های قرآن و بهم تک تک ریشه ها رو گفت و منم در بازه زمانی یک ماه تمرکزی روی قران کار کردم و بعدش اصلا یه ادم دیگری شدم و ایمان و باورم و اعتمادم به خداوند خیلی بالا تر رفته و اصلاا نمیترسم از چیزی از گرون شدن دلار و وضعیت اقتصادی و فلان و بسار و ابن باور رو دارم که
      منم دارم با ذهنم و افکار و فرکانسم تموم زندگیمو خلق میکنم و این بالاترین باور توحیدی هستش که در تک تک سلول هام موج میزنه و قدرت رو از همه عوامل بیرونی گرفتم و دادم به خدا خدا خدا👌
      و این چند تا صفتی که از خدا گفتم باورهای مهم من نسبت به خداست و قلبمم آرامه و احساس عالی دارم

      🌀🌀
      ✍بچه ها ،
      خدا رو هرجوری ببینید به همون شکل در میادد
      و اینو من از استاد عباس منش خیلی عالی یاد گرفتم و با این نگاه باورم نسبت به خدا عوض شد
      خداوند مثل یک نور یا یک رنگ است یک طیف رنگی بینهایت، رنگی که همه رنگ هاست و هیچکدام از رنگها نیست.
      خدا زمان
      خدا مکان
      خدا تصویر
      خدا حس
      خدا من
      خداتو
      خدا همه است.
      خدا یک انرژیه که همه چیز را دربرگرفته است.
      خداوند یک قانون و نظمه
      خداوند یک تعادله!
      خدارو هر طور که بخواهید درکش کنید به همان شکل در می آید.
      خداوند یک انرژی است که شما به آن شکل می دهید. خداوند شمایی، خدا افکار شماست. خدا نه عشق است نه نفرت ، نه خوبی است نه بدی ! خدا هم عشق است هم نفرت هم خوبیه هم بدی هم بالاست هم پایین به قول خودش در قرآن خدا هم اوله هم آخر !

      خداوند یک جریان جاری در زمان حال است
      به همین دلیل است که خداوند تعریف خاصی از خودش نداده است. خداوند می فرماید تنها آیه ای که می گوید اگر از تو پرسیدند خداوند چیست؟ بگو من نزدیکم من اجابت می کنم درخواست اجابت کننده را !
      چقد من این آیه رو دوست دارم😍😍👌
      هر چقدر که در مورد خداوند آگاه تر شویم کمتر می توانیم توضیح دهیم و بیشتر می توانیم آن ر ا بفهمیم، بیشتر می توانیم حسش کنیم چون در وجود هر یک از ما یک خداست. همه ی ما خالق زندگی خود هستیم.
      حالا آن چیزی که ما به آن خدا می گوییم همه چیز است، چه باورهایی در موردش بسازیم که به ما کمک کند. چه باورهایی را بسازیم که قدرت بیشتری داشته باشد؟ وقتی ما باور می کنیم که این انرژی بی نهایت توانایی دارد، وقتی باور می کنیم که همه چیز است وقتی باور می کنیم که خد ا هم آتش است هم گلستان! نه اینکه خدا توانایی گلستان کردن آتش را دارد نه! بلکه خدا هم گلستان است و هم آتش که می تواند شکلش را عوض کند و اثرات آتش را تغییر دهد و به گلستان تبدیل کند، این گلستان هم خود خداست.

      وقتی همچی خودشه! حالا بستگی داره که ما چه باوری در مورد این انرژی که همه چیز است بسازیم، آن وقت اگر باور داشته باشی که بهت گفته می شود، گفته می شود ، ثروت سراغت می آید چون ثروت خودشه !
      نه اینکه خدایا به من ثروت بده، پول و ثروت خودشه!
      🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

      هرچقد در مورد خدا بنویسیم اصلا تمومی نداره چون نامحدوده و هرکسی با دیدگاه و نگاه خودش بهتره با خدا عشق بازی کنه و صحبت کنه این بهترین گزینه هستش برای فهمیدن خدا.

      عاشق تک تک شما عزیزانم هستم😘😍❤️

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 20 از 4 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار maryamsadri29@gmail.com
        1400/02/23 16:59
        مدت عضویت: 1052 روز
        امتیاز کاربر: 3
        محتوای دیدگاه: 48 کلمه

        باسلام خدمت شما دوست عزیزو استاد گرامی

         خیلی شاکرو سپاسگزار درگاه خداوند متعال هستم که من رو به سمت این سایت هدایت کرد تا بتوانم از آگاهی های شما عزیزان استفاده کنم. بسیار از دلنوشته شما لذت بردم و ارتباط برقرار کردم به امید موفقیت برای شما دوست گرامی. 

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
        آواتار FARIDEH. T
        1400/03/08 12:41
        مدت عضویت: 1228 روز
        امتیاز کاربر: 4883 سطح ۳: کاربر پیشرفته
        همیاری
        محتوای دیدگاه: 118 کلمه

        با درود به شما دوست عزیز واستاد گرانقدر،

        به شما تبریک میگم که در سن جوانی بدین‌گونه خدای محبت وعشق را شناختی ودر مراحل زندگی پربارتان درکش کردید ،بسیار بسیار از خواندن دیدگاه اثربخش وتوانایتان لذت بردم وخداوند مهربان را شکر کردم برای وجود همچون شما دوست عزیز وهمچنین استاد بی نظیرمان که باب آشنایی وشناخت خدای عشق وزندگی با طعم خدارا بنیان کرده است، خداروشکر می کنم که چنین هدایتی را در وجود ما به ارمغان گذاشته ، وزندگی همگی ماهایی که به وجود عزیزش ایمان داریم طعم سعادت واقعی وآرامش را چشانده با خواندن دیدگاه شما عزیز وشنیدن این فایل ارزشمند روحم را آبیاری کردید ،بطوریکه اشکانم جاریست واحساساتم نگفتنی ! درود وهزاران درود به شما! 💐💐💐💐💐🌺🌺🌺🙏🙏🙏🙏🙏

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار asmagazban
      1399/12/26 12:57
      مدت عضویت: 1273 روز
      امتیاز کاربر: 6149 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 331 کلمه

      بنام خدا 🌸 توتمام زندگیم بهم گفتن خداارحم الراحمینه اماهمیشه وقتی اینومیگفتم یه حس به من می‌گفت مگه امکان داره ازکجامیدونی و همیشه شک داشتم و اطمینان درونی نداشتم خداتوذهن من مثل آدمها بود عصبی خشمگین ناراحت و همیشه به دنبال انتقام گرفتن همیشه عدالت خداروبایدتوی انتقام گرفتنش ازادمهاوعذاب کردنشون می‌دیدم هیچ وقت نتونستم خداروبشناسم وبودنش رودرکنارخودم حس کنم بااینکه میگفتن خدازرگ گردن نزدیکتره امامن هیچ نزدیکی حس نمی‌کردم مشکل ترکی بودازمن یاازخدا همیشه فکر میکردم مشکل ازخداس هیچ وقت نتونستم به خدااطمینان داشته باشم چون برام سرنوشتی رومقدرکرده بود که من ذدوست نداشتم ومجبوربودم تااخرعمرت ا ونوادامه بدم سرنوشت به قول بعضی ها چیزی که نمیشه دوباره نوشت من هم چاق هم مریض بودم و همیشه بهم گفته شده بود برای اینکه بیشتر است داشته بشم این رو به من خداهدیه داده که بیشترعبادت کنم همیشه میکفتن خداادمهای فقیرروبیشتردوستداره وتواون دنیاازشون به خاطر فقری که بهشون داده معذرت خواهی می‌کنه وبازهم میگفتن خدارزاقه خداسلامتی ثروت و همه چیز داره امامن توذهنم این بود که اگه همه چیز داره پس چرا من نمیتونم درزندگی الآنم ببینیم وبایدمنتظراخرت باشم واطمینان نداشتم چون حسی نداشتم وبیشتراین حرفهای دیگران گوش داده بودم مشکل ازخدانبودمشکل ازمن بود که هیچی درباره‌ی خدانمیدونستم وفقط ترس ووحشت وجودشو یادگرفته بودم درتمام زندگیم این خدانبودکه مشکل داشت این من بودم که براساس اطلاعات ذهنی خودم که ازدیگران یادگرفته بودم ونداشتن تعادل باواقعیت زندگیم باعث شدکه من نه اطمینانی به خداونه خودم داشته باشم و بیشترازقبل مردم اطمینان میکردم اما هیچ وقت به اطمینان خاطر نرسیدم چون چیزهایی که ازخداتوواقعیت نوزندگیم دیده بودم باچیزهایی که میگفتن فرق داشت به خاطر همین هم هیچ وقت نتونستم خداروبشناسم وبودنش رودرکنارخودم حس کنم به همین دلیل تصمیم گرفتم که یادبگیرم درباره ی خدا 🌸 وشناخت اون کوشاباشم نه به حرف بلکه به عمل سالهاحرف زدم درظاهراماچیزی به دست نیووردم چون باطنم خیلی فرق داشت خدای من باخدای که توصیف میشدخیلی فرق داشت ویک خدافاصله داشت پس یادمیگیرم که اطمینان کنم وباورکنم که خداهوای منودارهومن همیشه تکیه گاه عظیم دارم .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار mojgan05@gamli.com
      1399/12/25 00:21
      مدت عضویت: 1127 روز
      امتیاز کاربر: 127 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 207 کلمه

      سلام همیشه این سوال تو ذهنم چرا ما فارسی حرف می زنیم ولی باید با خدا عربی صحبت کنیم مگه خدا فقط برای عربهاست به همین دلیل نمی تونستم با خدا ارتباط قلبی برقرار کنم وزود خسته می شوم ودست از حرف زدن با خدا می کشیدم و سردرگم میشدم یه بار ۱۲ هزار بار یه آیه خوندم نوشته بود اگه این ایه بخونی رد خور نداره دعات براورده میشه وهیچ خبری نشد فقط خودم خسته کردم از موقع به بعد دیگه هر وقت می خواست با خدا صحبت کنم فارسی حرف می زنم من باورم خیلی ضعیفه کم وکاستی زندگیم به همین خاطره همیشه نگران اینده ام که چی اتفاق می افته ما انسان ها رفتارمو باعملمون فرق داره تو حرف زدن میگم خدا بخشده و….ولی متاسفانه در عمل اصلن یادمون میره خداهست از خدا کمک بخوایم ویا کلی شاکیم چرا اینطوری شده ،از خدا می خوام از امشب کمک‌کنه تا فاصله با خودش کمتر کنه بتونم بیشتر طعم خدا را حس کنم تا باکمک خدا مشکلات زندگی حل کنم اول سلامتی بدست بیارم بعد مشکلات مالی حل بشه استقلال مالی داشته باشم وخدا ذهن وافکار منو به سمت خوبی ودوست داشتن همدیگه هدایت کنه وقلبی پاک وخالی از کینه و حسادت بهم بده الهی آمین

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار mokhtari.sab7781
      1399/12/22 20:19
      مدت عضویت: 1289 روز
      امتیاز کاربر: 11971 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 804 کلمه

      سلام
      من اول تعریفی که از خدا در ذهنم کردن رو مینویسم؛
      خدا بسیار بزرگ و بخشندست و هر چقدر تقوا داشته باشی بهش نزدیک تری و باید هر کار میکنی در جهت بیشتر شدن تقوات باشه. باید خودتو بکشی هر روز نماز بخونی. اگه زن هستی باید دقیقا همون طور که خدا توی قرآن گفته پوشش داشته باشی. نباید خیلی از زندگیت لذت ببری چون نمیتونی خودتو کنترل کنی و به دام گناه میوفتی ، اگه یه انسانی رو دیدی که خودش عقل داره و قدرت انتخابم داره ولی مثلا موهاش بیرونه باید بری و بهش تذکر بدی . زن ها ارزش کمتری دارن از نظر خدا، ارثشون کمتره ، در جامعه مقام خیلی بالایی ندارن و بیشتر باید توی خونه باشن و بچه ها رو عالی تربیت کنن و بار بیارن. از نظر خیلی هایی که خدا رو به من شناسوندن زن ها یا خوب هستن یا فاحشه. من به عنوان یک دختر اگه دوستی داشته باشم که پسره گناه کردم و باید برم و توبه کنم و از چشم خیلی ها از جمله خانوادم میوفتم و اسم دختر خراب روم میزارن ، خدا هم دیگه دوستم نداره و جام وسط جهنمه. خدا بهت پول میده ولی هر چی فقیر تر باشی به خدا نزدیک تری و کسایی که پولدار هستن کافرن! باید یک ماه از سال رو روزه بگیری و اگه به خاطر یک اتفاق طبیعی در بدنت نتونستی روزه بگیری باید کفاره بدی و برای خدا جبرانش کنی. خدا دوست داره که توی ماه محرم بشینی و با خوندن زیارت عاشورا به بقیه لعن و نفرین کنی. خدا دوست داره در ماه محرم برای یک اتفاقی که در هزاران سال پیش افتاده، لباس سیاه به تنت کنی و ناراحت باشی و اگه اینطور نباشی خدا دوستت نداره. خدا دوست داره توی روز های عاشورا کلی اسراف کنی و به کسایی که هیچ نیازی ندارن، نذری بدی در صورتی که گوشه گوشه ی شهرت یک نفر حتی توان خرید یک قرص نون رو نداره. و تو باید همه ی این کار ها رو بکنی تا *بلکه* خدا گوشه چشمی بهت بکنه و تو رو نندازه توی جهنم! یعنی این همه بد بختی بکشی ولی هیچ تضمینی هم نیست که تو با این کارا خوشبخت زندگی کنی. اما به اصطلاح توشه میشه برای آخرتت!!!
      ولی
      من این خدا رو نمیخوام. حتی فکر کردن به اینکه، خدا این شکلیه حال منو بد میکنه چه برسه به اینکه واقعیت داشته باشه! چجوری خدا انقدر بی رحمه ولی اول هر آیه ی قرآن گفته : به نام خداوند بخشنده ی مهربان؟؟ اگه خدا واقعا اینطوریه که بقیه و مخصوصا کتابای مزخرف دینی مدرسه از همون اول میکنن توی مخ بچه ها، پس چرا اینطوری سوره هاشو شروع نکرده: به نام خدایی که برای جلب رضایتش، پدرت باید در بیاد، تهشم هیچی نصیبت نمیشه.
      واقعا چرا خدا اینطوری سوره های مقدس قرآنش رو شروع نکرده؟ چون خدا اینطوری نیست. خدا دلش نمیخواد من سختی بکشم و جون بکنم تا یه لقمه نون در بیارم. دلش نمیخواد با عذاب وجدان زندگی کنم. دلش نمیخواد من تا توی دماغم رو بپوشونم تا یه وقت مردی رو از راه به در نکنم. بله! این خدایی که من میشناسم واقعا فرق میکنه. حتی اگه من نماز نخونم، حتی اگه با دو بنده برم بیرون، حتی اگه گناه کنم … بازم منو دوست داره.
      به قول استاد نیازی نیست ما در رنج و سختی باشیم. من خودم به شخصه هر وقت دارم سختی میکشم به خودم شک میکنم و به خودم میگم قطعا راهی که اومدی خدا توش خیلی کمرنگه وگرنه سختی ای در کار نبود. هر جا خدا باشه یعنی اونجا بهشته، یعنی اونجا شادیه، سلامتیه، ثروته، عشقه، موفقیه، شغل خوبه، رتبه ی خوبه! خدا یعنی این. انسان یعنی این!
      ..
      من همیشه میدونستم که خدا توانائه ولی امروز که داشتم دوباره فایل رو گوش میدادم با خودم گفتم واقعا بهش ایمان ندارم و به خودم گفتم تو خیلی کم ایمانی وگرنه تمام چیزایی که میخواستی داشته باشی رو الان داشتی و خبری از کمبود توی زندگیت نبود ولی الان که خیلی چیز ها رو میخوام ولی ندارم میدونم به خاطر کم ایمانیمه. مثلا اگه میخوام رتبم عالی بشه ولی نمیشه به خاطر اینه که ایمان ندارم خدا میتونه رتبه ی منو توی سنجشا عالی کنه. واقعا اگه بخوام منطقی بهش فکر کنم برای خدا آسون تر از هر کاریه که بخواد منو رتبه یک کنکور کنه. واقعا چه زحمتی براش داره؟ نمیتونه؟ قطعا میتونه ولی من ایمانم در این مورد خیلی کمه و تقریبا صفره. ولی من الان در مسیر درستش هستم. دارم خدا رو میشناسم دارم خودم و توانایی هامو میشناسم و میخوام ایمان رو به درجات خیلی خیلی بالا برسونم با انجام تمرینات این دوره و تکرار هزار باره ی این فایل ها و فکر کردن به حرف های استاد و استمرار در این مسیر.
      خدایا شکرت
      منو ببخش که انقدر کم بهت ایمان دارم.

      استاد ممنون از حرف های بی نظیرتون

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار aysfy165@gmail.com
        1399/12/25 12:03
        مدت عضویت: 1196 روز
        امتیاز کاربر: 2883 سطح ۳: کاربر پیشرفته
        محتوای دیدگاه: 27 کلمه

        سلام چقدر درکتون بالا و حرف هاتون به دل می شینه واقعا عالی حرف های استاد را برامون باز کردید و در زندگی روزمره توضیح دادید مرسی

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
          آواتار fatemehrezzaee1376@gmail.com
          1400/03/06 01:33
          مدت عضویت: 1057 روز
          امتیاز کاربر: 5
          همیاری
          محتوای دیدگاه: 272 کلمه

          سلام دوست عزیز😍

          همه حرفاتون عین حقیقته 👌  و در همه مواردی که توضیح دادین من با شما هم عقیده هستم…من هم دختری هستم که همه ی این حرفارو از بچگی توی ذهنم به زور جا دادن و متاسفانه بنای زندگیمون را روی این باور های اشتباه ساختن و به قول شما خیلی از امکانات و موقعیت ها و موفقیت هایی که الان باید داشته باشیم و نداریم و حسرت داشتنشونو میخوریم فقططططط و فقططططط به خاطر باور های اشتباه خودمونه😔 اما با این حال بازم خوشحالم که خیلی اتفاقی به این راه هدایت شدم و من پذیرای تغییر در مسیر درست هستم و خداروشکر میکنم که منو لایق دونسته تا بتونم از این طریق قدم در راه شناختنش بگذارم و خدارو اونجوری که هست بشناسم نه طوری که بقیه گفتن برامون…

          دوست خوبم 😍یه خواهشی که ازتون دارم اینکه بیشتر برامون کامنت بزارین🙏 با خوندن حرفای شما خیلی اروم شدم دیدم که من تنها دختری نیستم که با این حرفا و محدودیت ها بزرگ شدم و این تعصبات و عقاید اشتباه بزرگترهای ما بوده که به فرزنداشون منتقل کردن…

          به امید روزی که انشالله ما بتونیم تفکرات و باورهای درست رو جایگزین باور های اشتباه ذهنمون بکنیم و فرزندانی با فکر و راه درست پرورش بدیم….

          از خدای عزیزم میخوام که همونطور که خودش منو به این راه دعوت کرده کمکم کنه که بتونم خود واقعیشو بشناسم و از صمیم قلب و خالصانه بهش ایمان داشته باشم

          نه فقط با حرف…

          خدای خوبم😍 من همینجا متعهد میشم که درراه شناختنت 

          هیچ کوتاهی نکنم و خودم را عاشقانه و آگاهانه به دستان پر از مهر تو بسپارم و جبران کنم همه روزهایی که تو را نمیشناختم….دوستت دارم خدای مهربانم😍😍😍😍😍

          برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
          امتیاز: 0 از 0 رأی
          افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار b.majdi.monfared72@gmail.com
      1399/12/02 11:10
      مدت عضویت: 1149 روز
      امتیاز کاربر: 203 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 149 کلمه

      با سلام به دوستان جدید وهم فرکانسیم
      حقیقتن که اونچیزی که راجب الله میدونستم باور نداشتم جالبه صفات خشن وانتقام گرفتن خدا رو بیشتر از صفات بقیه اش که رزاقه مهربونه رئوفه وصفات که منبع وسرچشمه ای خوبیه یقین داشتم کارای مذهبی بخاطر ارامش داشتن ولذت یردن از عبادت انجام نمدادم از روی اینکه وظیفه ای منه تا خداد بهم نگاه کنه تا زندگیم خوب بشه واگر انجام ندم خدا قهرش میگیره وزندگیم میره توپیچ وخم وقدرت که به ادما داشتم ار=ز قدرت به الله بیشتره ومیگفتم خدات برا بعضیا خواسته برا بعضیا نخواسته ومن جز ادمایی بود که خدا نخواسته ویه باور که داشتم که اثری از مادرمه این بود که زندگیمون توسط سحروجادو بهم ریخته وباید اینقد دنبال رمال و ابطال سحرربریم تا شاید فرجی بشه و اینکه خدا منظره ماگناه کنیم تا جرمون بده دهنمنو سرویس بشه وخلاصه اینکه دل وزبونمون وباورمون راجب خدای عزوجل نیس

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار emangholi azade
      1399/11/22 15:32
      مدت عضویت: 1664 روز
      امتیاز کاربر: 1420 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 374 کلمه

      به نام خداوند بخشنده ومهربان سلام به استاد ودوستان عزیزم
      همیشه به ما میگفتن که خدا بخشنده است ولی درمقابل میگفتن فلان گناه کبیره است اگر انجامش بدی خدا دیگه نمیخشدت اگر نماز قضا داشته باشی باید اون دنیا جواب پس بدی مندرمورد این مساله به قدری روم تاثیر گذاشته بود چون خیلی نماز قضا داشتم نمازای قضامو که دیگه نمیتونستم بخونم نمازهای بعد ازاینم دیگه انگیزه نداشتم بخونم ومیگفتم خوب منکه اول آخر بازخواست میشم پس دیگه بقیه اشم نمیخونم ولی وقتی باور کردم خدا بخشنده است گفتم چطور ممکنه منو بخاطر نماز نخوندنم نبخشه وبعد با عشق شروع کردم به نماز خوندن بدون اینکه به گذشته فکر کنم باور کردم اگر خدا بخشنده است پس همه ی گناهارو میبخشه چه کوچیک چه بزرگ پس فقط کافیه دیگه تکرار نشه.از بچگی به ما گفتن که خدد شفا دهنده است ولی چقدر این حرفو باور داریم وقتی که خودمون یا یکی از عزیزانمون بیمار میشه فقط چشممون به دهن دکتراست ونمیتونیم به شفایی که خدا میخواد بده اعتماد کنیم تجربه من از این باور به تازگی برام اتفاق افتاد پدر همسر من که مشکل کلیه داشت تو بیمدرستان بستری شد وچند روز بود دیالیز میشد واین وسط دکترا حرفای ضد ونقیضی میزدن عملای مختلف پیشنهاد کردن برای برگشتن کلیه ولی نهایتا این عمل انجام نشد وهمسر من خیلی ناراحت بود وغصه میخورد ومن بهش میگفتم به خدا اعتماد کن ولی مرتب سعی میکرد با دکترای مختلف مشورت کنه بیمارستانشو عوض کنه ولی نهایتا برمیگشت سر جای اولش تا درنهایت گفتن که کلیه از بین رفته وفکر دیالیز همیشگی یا نهایتا پیوند باشید ولی من ته دلم هنوز امید به برگشت داشتم البته خیلی کم وهمش توشک ودودلی بودم وبه خدا میگقتم پس چرا نمیشه خدایا دوروز گذشت ودیدیم که کلیه دوباره راه افتاد وکار کرد حتی دکترام تعجب کردن که چی شد ومن ایمان آوردم که امکان نداره از خداچیزیو بخوای وخدا بهت نده .باور داریم که خدا رزاقه ولی من خودم از دوباره بچه دار شدن میترسیدم با اینکه بچه اولم خیلی پرروزی بود ولی الان میخوام با اعتمادم به خداوند ورزاق بودنش باز هم بچه داربشم ومطمئنم که این بچه میتونه باخودش کلی خوشی وثروت به زندگی ما ببخشه
      خدایا از تو سپاسگذارم که نعمت شناخت عالی از خودت رابه من بخشیدی

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 1 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 4912 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 57 کلمه

      من همیشه به زبان خدا رو قبول داشتم همیشه برای همه چی خیلی خدا خدا کردم ولی عملی نتونستم اعتماد کنم وقتی به بن بست رسبدم از خدا کمک خواستم کمکمم کرده ولی من درک نکردم دخترم مریض می شه ازش کمک می خوام ولی همیشه نگرانشم دوست دارم اعتمادم به خدا به معنی واقعی عملی کنم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار sofiashirazi667
      1399/11/14 15:05
      مدت عضویت: 1271 روز
      امتیاز کاربر: 3599 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 232 کلمه

      بنام خداوند بخشنده و مهربان..سلام ب استاد بزرگوار ک فایل امروز خیلی عالی بود آدم باید روزانه گوش بده تا قوت قلب بگیره..من از کوچیکی بهم گفتن ک خدا بزرگه خدا مهربونه همه ی صفات خدا رو شنیدم و در خانواده ی بزرگ شدم ک همگی اینا رو خیلی شنیدم مادرم یا داداشم خیلی از بزرگی و بخشندگی خداوند برام می گفتن ولی ب قول استاد همه اش گفتنش نیس باید بهش ایمان و اعتقاد قلبی داشته باشیم بنظر من ک خیلی ها فقط میگن حرفش میزنن بقول همسرم همیشه بهم میگه ایمانت ضعیفه میگه نماز میخونی روزه میگیری از خدا حرف میزنی ولی بقیه اش چی هیچی واقعا راست بهم میگه ولی بهترین دوست من خداس تو بدترین موقعیت و شرایط بودم ک کمکم کرده الهی شکر🙏بیشتر وقت ها ناامید میشم اون میاد و ب داد من می رسه خدا خیلی منو دوست داره من اینو میدونم هیچ وقت تنهام نمیذاره خیلی هوامو داره وقتی بهش فکر میکنم و ب خودش توکل میکنم قلبم آروم میگیره استرس از بدنم بیرون میره کاشکی خیلی بیشتر از این ها بهش توکل میکردم تا تو تمام مراحل زندگیم موفق تر بشم همین الان هم خدا ب من کمک کرد در اوج اینکه ناامید بودم اون منو اورد داخل این گروه باز اون بود ک کمکم کرد خدا جون خیلی دوستت دارم استاد بزرگوار ان شالله ک همیشه در پناه الله سربلند و پیروز باشی💐🙏

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سمیرا
      1399/11/13 11:23
      مدت عضویت: 1676 روز
      امتیاز کاربر: 7334 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      محتوای دیدگاه: 291 کلمه

      با سلام ..من همیشه از بچگی خداوند رو به یه شکل دیگه میشناختم و همیشه یه ترسی تو وجودم بود که هیچ وقت اون نزدیک بودن بهش رو احساس نمیکردم یا اگه زبونی میگفتم هیچ ایمان و اعتقادی بهش نداشتم .از وقتی چشم در خانوادم باز کردم هیچ وقت ایمان قلبی رو درون خانوادم ندیدم و همیشه تا بود گله و شکایت بود حتی میشنیدم که میگفتن خدا چرا بهمون دختر داده و من از بچگی این رو توی گوشم بارها شنیدم که میگفتن خدا خدای ادمای بد یا ظالمه و این باعث شده بود که من همانطور که استاد گفتن ایمانم با باور و اعتقادم همخوانی نداشته باشه وهمیشه یه کارهایی رو از سر اجبار و از روی ترس انجام میدادم.ولی به لطف خدا از وقتی در دوره های استاد شرکت کردم و از دوره خدا هرگز دیر نمیکنه استفاده کردم بیشتر وبیشتر از همیشه خدارو در کنارم احساس کردم انقدر زیاد احساس کردم که تمام بارها و کوله بارهای سنگینی رو که سالها به دوش میکشیدم رو پایین گزاشتم و این سبک بالی رو احساس کردم و فهمیدم که خداوند چیه و کیه و باید چجور بهش ایمان داشت.همیشه معنی اینکه خداوند از رگ گردن به من نزدیک هست رو نمیفهمیدم همیشه میگفتم اگه هست پس چرا من اوضاعم اینه پس چرا همه مینالن و بعدا فهمیدم از رگ گردن هم نزدیکتر هست و این ما هستیم که از او دوری میکنیم و همیشه صحبت و حرفهاشو رد میکنیم.
      باید بگم هنوز راه زیادی مونده تا ایمانم با باورهام و اعتقادم یکی و همسو بشه اما تا همینجام خیلی خیلی سبک شدم و خیلی نگرشم نسبت به همه چیز متفاوت شده.وخیلی دوسدارم بیشتر بیشتر خدارو بشناسم و باهاش عشق کنم.خدایاااا سپاسگزارم که این مسیر زیبارو برای من قرار دادی ….

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار dianaisafreindofmohammadi@gmail.com
      1399/11/09 02:35
      مدت عضویت: 1161 روز
      امتیاز کاربر: 203 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 166 کلمه

      من مدتی پیش به این باور رسیدم که خداوند قادر به اینه که منو به چیزی که میخوام برسونه و بهش اطمینان کردم تا مسیر زندگیمو تغییر بده و منو به هدف زندگیم نزدیک تر کنه.
      بعد از این اعتماد و باور نسبت به خدا نتایجی که دیدم این باور رو قوی تر کرد.
      خدا راه هایی رو جلوی پام قرار داد و فرصت هایی بهم داد که هیچوقت فکرش رو هم نمیکردم و همه اونا بهم نشون داد که اگر تو بدترین شرایط ممکن هم باشم بازم چیزی جلودار تغییر زندگی من در اینده نیست و این فقط با کمک خدا به حقیقت میپونده و این کمک هم در صورتی بهم داده میشه که باور کنم میشه چون خدا میخواد میشه و شد
      فقط کافیه بهش اعتماد کنیم که مارو میرسونه به همه اون چیزی که میخوایم
      و الان با حرفای شما استاد عزیز من دوباره این اعتماد رو حس کردم و میخوام که قوی ترش کنم و بازم مسیر زندگی و آیندم رو اونطور که میخوام تغییر بدم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار baharak45poorrahimi
      1399/11/06 11:33
      مدت عضویت: 1494 روز
      امتیاز کاربر: 3497 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 45 کلمه

      سلام
      من اعتراف می کنم که باور درستی از خدا نداشتم و آنچه به زبان می اوردم با اعتقاد قلبی،همراه نبوده برای همین به بعضی خواسته هام از جمله تناسب اندام نرسیدم اون هم با تلاش فراوانی که کردم ،امیدوارم بتونم حس بهتری رو تجربه کنم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار mv.abtahi
      1399/11/05 17:12
      مدت عضویت: 1600 روز
      امتیاز کاربر: 2887 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 1,096 کلمه

      به نام خداوند بخشنده مهربان
      سلام
      چه جالب که من اول تمرینم نوشتم به نام خداوند بخشنده مهربان……….جمله ای که من احساس و باور عمیقی بهش ندارم و داستش بیشتر برام کلیشه ای هست و یه جورایی هم عادت کردم هم سعی کردم خدارو به یاد بیارم ولی به نظرم تاثیر خاصی برام نداشته
      من این فایل رو بارها و بارها گوش دادم
      تو رانندگی، تو پیاده روی، موقع ظرف شستن، موقع طراحی کردن
      و چقدر برام این فایل جالب بود………..من دو سال پیش این دوره رو کار کردم ولی انگار هیچی نفهمیده بودم …….دقیقا هیچی
      امروز که می خوام این تمرین رو انجام بدم بارها و بارها راجع به این موضوع با خودم صحبت کردم تا بتونم اول برای خودم خوب توضیحش بدم بعد بتونم بیام راجع به درک خودم از این جلسه بنویسم
      بهتره با جواب دادن به سوالات شروع کنم
      اینکه در بچگی و کلا در یادگیریم من چه توضیحی راجع به خدا شنیدم و چقدر اینا درست عمل کردن؟
      من شنیده بودم که باید از همین خدایی که اول قران با بخشنده و مهربان خودشو معرفی کردم بترسم
      من باید از خدا می ترسیدم و هیچ دلیلی هم نداشت صرفا فقط به خاطر عظمت خدا به خاطر جهنم خدا به خاطر رفتن به بهشت خدا باید ازش می ترسیدم
      من در بچگی شنیدم که خدا منو به خاطر خیلی چیزا سنگ میکنه……به خاطر نماز نخوندنم، به خاطر اینکه اگه موهام بیرون باشه، به خاطر حرف زدنم با نامحرم، به خاطر اینکه اگه غذامو تموم نکنم، به خاطر مشق ننوشتنم، به خاطر چشم نگفتنم، به خاطر بلند خندیدنم ، به خاطر زیباییم و به خاطر تمام حقوق طبیعی که داشتم خدا منو سنگ میکرد……..
      من در بچگی شنیدم که خدا رو در زمان های خاصی میشه ملاقات کرد…..در سه وعده ی نماز…….غیراز این وعده ها که اصلا غیر رسمی بود و خیلی زشت بود یا خیلی خل بودم اگه غیر از این زمان ها می خواستم با خدا صحبت کنم
      در بچگی شنیده بودم و یادگرفته بودم که به کتاب خدا دست بی وضو نزنم و منم چون حالشو نداشتم هر بار وضو بگیرم کلا منصرف می شدم
      شنیده بودم کلام خدا بسیار تخصصیه و هر کسی نمی فهمه و منظور خدا از بخشنده و مهربان یه چیزیه که ما نمی فهمیم
      و از طرفی شنیده بودم هر چی از خدا بخوای خدا بهت میده
      خدا تمام مشکلات رو حل میکنه
      خدا هر قدرتی داره هر قدرتی ولی
      خدا به بعضیا ثروت میده اونم برای آزمایش که ببینه خودشونو گم میکنند یا نه
      خدا اگه صلاح بدونه سلامتی میده
      خدا اگه صلاح بدونه به آدما بچه میده
      خدا اگه صلاح بدونه به آدما استعدادای عجیب و غریب میده
      خدا خیلی قدرتمنده ولی باید از چشم زخم بترسی
      میتونم ساعت ها فکر کنم و بنویسم که چه خرافاتی نسبت به خدا رو شنیدم و باهاش بزرگ شدم و اون باورها در من قدرت گرفت تا جایی که خدا شد یه موجودی که بهتره من ازش فاصله بگیرم و انگا کمک نخوام خیلی سرو سنگین ترم چون اگه کمک بخوام یا توی خواسته ام اشتباه کنم اونوقت یه بلایی سرم میاره که از زندگی سیر بشم
      نمیدونم چی بگم واقعا که من تا چند سال پیش از خودم نمی پرسیدم که بابا جان مگه مرجع خدا کتابش نیست اون که گفته من بخشنده و مهربانم پس چرا من این رو حس نمی کنم و فکر نمی کنم این مهربانی شامل حال من میشه؟
      من شنیدم خدا رزاقه ولی میدیدم مردم هشتشون گرو نهشونه
      میشنیدم خدا شافیه ولی می دیدم مریضن
      میشنیدم خدا شادی رو میخواد ولی هر چی مراسم مذهبی رفتم جز اشک و آه و اندوه ندیدم
      میگفتند از خدا بخواه که ببخشدت چون نمی دونستم منه بچه مگه چیکار کردم که خدا منو باید ببخشه ، همینجوری مثل طوطی اشک ریختم و استغفار کردم
      اونقدر مثل طوطی هر چی بهم گفتند رو تکرار کردم که حالا می بینم چقدر از ذات الهی خودم فاصله گرفتم
      از ثروت ، از سلامتی ، از رهایی و آزادی ، از شجاعت از رضایت
      هنوزم که هنوزه درست نمی تونم از شناخت جدیدم از خدا استفاده کنم
      از نیرویی که برتره
      از نیرویی که من چه بخوام چه نخوام بهش وصلم
      از نیرویی که مهربان تر از مادر به منه
      از نیرویی که میشه من بهترین نگهبانم
      از نیرویی که اصحاب کهف رو اون همه سال به خواب برد تا بشن معجزه ی قدرتش
      آدمیزاد هرچقدر هم کتاب بخونه هر چقدر هم عالم بشه بازم نمیتونه این نیرو رو درست درک کنه
      وقتی که این فایلو شنیدم تازه متوجه شدم من با یه عالمه فکر و شعار در مورد خدا خیلی کار خاصی در مورد اون افکار نصبت به خدا انجام ندادم
      مثلا میگم خدا رزاقه
      کار هم می کنم ولی احساسم خوب نیست
      همش میگم پس کی پولدار می شم
      پس کی به اون خونه و ماشین و مسافرت و اون همه خواسته می رسم
      اینجا نشون میده فکر رزاق بودن خدا در ذهن من فقط در حد یک فکره نه باور
      چون احساس آرامش عمیق و خوشحالی و رضایت و برام نیاورده
      خب البته منم هیچ وقت آموزش سپاسگزاری برای چیزی که به صورت فیزیکی به دست نیاوردم ندیدم
      من هیچ وقت در مورد ایمان به غیب آموزش ندیدم
      در مورد خواسته داشتن که اصلا بد می بود اگه درخواست ها زیاد میشد
      که چه خبره ته
      نمی شه که همیچیو با هم داشت
      خدا و خرما رو نمی شه با هم داشت
      یعنی چی؟
      یعنی خدا و هر خواسته ای که من ازش داشتم دو نقطه ی مقابل هم بودند
      الانم که دارم می نویسم عصبانی میشم واقعا از اون حرفا
      در صورتی که من با ناآگاهی خیلی وقتا از این نیرو به ضرر خودم استفاده کردم
      چند وقتیه که دارم راجع به عم فیزیک کوانتوم مطالعه می کنم
      تازه دارم می فهمم نیروی برتری به نام خدا یعنی چی
      اونم هنوز در حد خوندنه ………و باید تمرینات عملی براش اجرا کنم
      تازه فهمیدم من در یک انرژی نامحدود با هر امکاناتی غوطه ور هستم ولی هنوز نتوونستم از این امکانات بهره مند بشم
      مثل اینکه یه سفینه ی تمام اتوماتیک رو بدن به یه بچه که باهاش هر طور میخواد رانندگی کنه
      خب خیلی وقتا تا نزدیکی کشتن خودشم پیش میره
      من تازه با این فایل متوجه شدم
      وقتی میگم خدا رزاقه
      باید حال و احساس که از این باور میاد رو داشته باشم
      با الگو با مثال با منطقی کرد
      ولی من همیشه میخواستم نقش خدارو خودم برای خودم بازی کنم
      یعنی با دو دوتا کردن های زمینی و محدودمی خواستم راه بدست آوردن نعمت هارو بدونم
      راه هایی که اصلا به عقلم قد نمی داده رو می خواستم اول بدونم چیه بعد اطمینان کنم
      تقریبا از اون همه حرفای قشنگ و ترس آوری که راجع به خدا از بچگی شنیده بودم ، متاسفانه اون ترسناک هاشو باور کردم
      هر روز تلاشمو می کنم تا بتونم شاد و راضی زندگی کنم و از زندگیم لذت ببرم
      سعی می کنم البته
      بی نهایت به خاطر این فایل ارزشمند ممنونم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 3 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار AfsoonFathipour
      1399/10/20 15:35
      مدت عضویت: 1363 روز
      امتیاز کاربر: 51
      محتوای دیدگاه: 540 کلمه

      ذهنیتی که از بچگی درباره خدا به من تلقین شده اینه که خدا باعث‌و‌بانی‌همه بدبختی ها گرفتاری ها مشکلات بیماری ها بدشانسی ها تصادف بی پولی و‌هممممه مشکلات ماست و‌ اگه ما در زندگی مون مشکل‌داریم‌ ولی بقیه ندارن برای اینه که خدا واسه ما‌نخواسته و علی رغم اینکه همه نماز میخونن و ذکر میگن و همه فرایض دینی رو یک‌ ب یک به جا‌میارن اما هیچ اعتقادی ب اینکه خدا واقعا میتونه کمک کنه و اینکه خود ما مسئولیم چون هرگززز قدمی برنداشتیم تا خدا بهش‌برکت بده یا هدایتمون کنه ندارن. از بچگی روابط عاشقانه و ارتباط بین زن و مرد حتی اگه زن و شوهر باشن شدییییدا نکوهیده شده و بد و زشت و عیب و گناه حتی!!!! نشون داده شده که اگه کسی به عزیزش جلوی دیگران محبت کنه انگار کفر کرده. یا مثلا همیشه ذکر خدایا شکری که سراسرسشش ناشکریه و نا امیدی ازش میباره و هییییچ اعتمادی توش نیست. هرگززز حتی جرات و اجازه ی رویاهای بزرگ داشتن رو بهم ندادن و خودشون نداشتن حتییییی تصورش تخیلش ارزوشو نداشتن و نداشتن داشته باشیم چون میترسیدن و میترسن.همیشه منتظر اینکه فلانی سفارشمونو کنه کارمونو راه بندازه همیشه از بنده خدا ممنون و مدیونش. به جای دعا و امید برای بهبود ناله و شکایت که چرا بیماری سراغمون‌اومده‌ یا چرا هرچی بلاس واسه ماست. درحالی که الان فکر میکنم باید در قبال اتفاقای زندگی حس مسئولیت کرد و دید آیا واقعا مادیت سنجیدن همه جوانب تصمیم گرفتیم و جلو رفتیم ایا‌موقع تصمیمگیری از خدا‌ کمک خواستیم از درک‌و‌شعور و فکرمون‌استفاده کردیم از بنده های آگاه خدا‌راهنمایی گرفتیم و نشد!!! حتی اگه اینطوره بهتر نیست برای چیزای دیگه ای ک داریم شاکر باشیم‌به جای‌اینکه‌برای‌نداشته هامون شاکی!!! آیا هیچوقت به این فکر کردیم که خدا جایگاه قلب و محبت و امنیت روابط سالم رو چقدر مهم دونسته آیا هیچوقت فکر کردیم که محبت کردن دوتا عاشق به همدیگه چقدر دنیا رو‌ زیباتر میکنه!؟ شکر باید یک حس باشه یک حال خوب اصلااا جمله اش مهم نیست مثل اینکه علاقه دوتا ادم در حس و حال و رفتاری ک نشون میدن بروز پیدا میکنه نه تکرار یک جمله درحالی ک بهش عمل نمیشه. شکر یعنی دیدن داشته ها شکر یعنی امیییید امیییید تکیه به کسی که ما‌رو از پشت ترین چیزها خلق کرده و میتونه هرررر کاری کنه. ایمان به خدا یعنی جرات جرات رو در رو شدن با زندگی جرات خواستن خواستن خواستن در‌خونه صاحب کل دنیا که کلللی ام دوست داره اگه چیزی نمیخوای خودت ضرر کردی اگه چیزی نمیخوای خودت ترسویی. ایمان یعنی جرات آرزوهای بزرگ و نشون دادن راه رسیدن بهشون از طرف خدا کائنات نظم جهان یا هرررر اسمی ک میخوای روش بذاری. ایمان یعنی همه چی از طرف خداست اگه من هم مسیر شدم با این دوره میل و راهنمایی خدا‌بوده گرچه از بنده اش که اینجا آقای عطا‌روشن باشه خیلی ممنونم اما اگه خدا نمیخواست من اینجا نبودم اگه خدا نعمت سلامتی اینترنت گوشی و…و…. رو نمیداد من اینجا‌نبودم‌اخه خود عطا روشن هم نعمت خداست ایمان یعنی فکر نکنی چیزی غیر از اونه منتظر غیر اون نباشی خودت بسم‌الله بگی‌ و‌بدونی اون کمک ها و نشونه های زیاااادی توی‌راه برات میذاره از‌خدا‌بخوای‌و‌محتاج خدا بدونی خودتو نه محتاج غیر نگی اگه فلانی کارمو راه نمینداخت بیچاره بودم نه! فلانی کیه اگه خدا‌نخواد. معن

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 3 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار AfsoonFathipour
      1399/10/19 20:41
      مدت عضویت: 1363 روز
      امتیاز کاربر: 51
      محتوای دیدگاه: 24 کلمه

      ذهنیتی که از بچگی درباره خدا بهم تلقین شده دلیل همه ی گرفتاری ها ناکامی ها و ناکارآمدی های و ناخوشی ها بیماری ها

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار بهار
      1399/10/16 17:03
      مدت عضویت: 1519 روز
      امتیاز کاربر: 2063 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 392 کلمه

      سلام به استاد عزیز و همه دوستانم

      من تا بیست سالگیم خیلی فکر نمیکردم و برام سوال نبود و شناخت خداوند طبق حرفهای بقیه بود و انجام دادن یه سری کارها که فقط رو اونا تاکید میشد و دلیلش هم نمیدونستم فقط فک میکردم برای خدا انجامش میدم و حتی متوجه نبودم که دلیلش چیه و فک میکردم الان که نماز نخوندم و یه ذره موهام بیرون بوده دیگه من کلن از مرحله پرت ام و هرچقد جبران کنم انگار که به دلم‌ نمیشینه و با خودم میگفتم خب طبیعیه دیگه انتظاری از خدا ندارم اگرم داشتم معلومه دعای من نمیگیره اااصن
      بعد ها که گذشت برام سوال پیش اومد کسایی که آدمای خوبی بودن ،با این همه باید و نباید هایی که هست ،مثلا نماز خوندن دروغ نگفتن؛حجاب و خیلی چیزااااااا ،چرا یه عده زندگی راحت و بی دغدغه ای دارن و روشانسن ولی یه سریا
      هرچقدر نماز و روزه و آدم خوبین چرا اوضاع زندگیشون خوب نیس
      همش فکر میکردم قانونشه و اونایی که آدمای خوبی هستن رنجشون در این دنیا بیشتره
      همیشه سوالم از یه روحانی و از این قبیل آدما عدالت خدا بود که اونها هم جواب درستی نمیدادن،تا اینکه یه اتفاق تلخ توی زندگیم افتاد و یقین پیدا کردم که خدا اصن وجود نداره
      با خودم میگفتم مگه من گناهام چی بوده که خدا هیییچ اثری به دعای من نداد،پس صفت بخشندگی خدا کجا قراره اتفاق بیوفته
      یه کتاب خوندم و کم کم با قانون جذب و انرژی آشنا شدم و خداروشکر جهل و نادانی همه سالها برام تبدیل به آگاهی شد و هر مرحله خدا منو به سمت یه فایل یه دوره هدایت میکنه و انگار جواب سوالامو گرفتم
      و این جمله که:( خداوند مثل نور است)
      را به وضوح درک میکنم
      خیلی توی ذهنم تحول رخ داده انگار من ۳۰ سال اشتباه شناختم خدارو این واقعن بزرگترین آزار واذیت از طرف آدمایی که خیلی باور های اشتباهی به ما دادن و مسئول لحظه های زندگی من هستن
      خداروشکر میکنم از شنیدن این فایلها و مطمعنم تمام روزهای بد تمام نادانی و تصورات غلط که منو از زندگی از خدا از روحم دور کرده به زودی جبران میشه برام
      شناخت من از خدا الان به این مرحله رسیده که روح من از جنس خداست و هر کار و رفتار و اخلاق و حرف و هر چیزی که به روحم آسیب بزنه منو از خدا دور میکنه ،و از اتفاقات خوب

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار پونه عدل تهرانی
      1399/10/03 01:34
      مدت عضویت: 1676 روز
      امتیاز کاربر: 14745 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 406 کلمه

      وقت همگی بخیر عزیران
      خدا رو شکر می کنم که من مرخصی گرفتم چند وقت راحت تر می تونم به تمرینام برسم ایشالله البته که دخترم هم اومده برای تعطیلات خدا رو شکر
      همونطور که گفته شد خداوند به قلم قسم خورده در قرآن نوشتن خواسته هامون خیلی مهم هستش .
      من فکر می کنم تمام مسلمونهای دنیا با یه زبان با خدا حرف می زنن در نماز که همون عربی هستش ما هم از اول عادت کردیم ولی در موارد دیگه من یه وقتا فارسی یه وقتا عربی و یه وقتی انگلیسی حرف می زنم ولی جدیدا بیشتر سعی می کنم احساسم خوب باشه چون می دونم ارتباطم با خدا به زبان نیست اگر احساسم خوب باشه اون و گسترش می ده اگر بد باشه هم همون و گسترش بده
      من با این تمرین‌ها خیلی احساسم بهتر شده و در بیشتر موارد آرامش دارم ولی بعضی وقتها یه کسایی همچین آرامشم و بهم می زنن البته من خیلی بهتر دارم عمل می کنم و زود می تونم حالم و خوب کنم ولی این یه نفر دیروز حالم و خیلی بد کرد درصورتیکه من دیروز حال خوبی داشتم خیلی
      ولی این یاداوری خوبی بود شاید من هم باورم با ایمانم در مورد روابطم با این شخص مشکل داره باید ایمانم و قوی تر کنم در مورد این مسیله انشالله
      و می دونم خدا کمکم می کنه که بهتر بشه انشالله خدایا یکی از آرزوهای من اینه چون در همه موارد می تونم ولی بعضی وقتها خیلی سخته با این نفر
      من با باورهای که داشتم و ایمانم همخوانی داره جز این مورد می دونم قدرت مطلق خداونده و خودم و بچم و همسرم و مادر و مادر بزرگم و سپردم هر روز و هر ثانیه و می دونم خداوند حافظ همه ما هست چون باور کردم می دونم همه جا همراه منه یه لحظه هم از من جدا نیست
      و دیگه اصلا به حرفهای کسی در موارد خدا گوش نمی دم اگه اینجوری نماز بخونی قبول نیست اینطوری اونطوری قاضی مطلق فقط خداست
      الان به علت کرنا مساجد و همه جا تعطیلی و ما نماز جمعه ها و با zoom انجام می دیم ولی یه عده می گن نه اینطوری قبول نیست باید چها ر رکعت بخونین دو رکعت خطبه از این چیزهای بی خودی
      من به خدا ایمان دارم این ذکر هر روز منه قدرتی بالاتر از قدرت خدا وجود نداره و همه چیز و هم مستقیما از خودش در خواست می کنم نه واسطه

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Maryam Piri
      1399/09/29 09:59
      مدت عضویت: 1645 روز
      امتیاز کاربر: 9709 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 489 کلمه

      سلام خدمت استاد گرامی ودوستان همراهم
      خداراشکرمیکنم برای هدایتم به این مسیرزیباوپرازعلم وآگاهی
      همیشه فکرم وتمام چیزایی که درموردخداشنیدم این بوده که خدابزرگه خدارحمان ورحیمه اگه خداخشمش گرفت زندگیت نابودمیشه وهمیشه ازروی ترس که نکنه کارم اشتباه باشه یاحرفم اشتباه باشه زندگی میکردم اگه یه جایی عصبانی میشدم یایه کاری میکردم فقط منتظرشبهای قدربودم که برم وگریه وزاری کنم تاشایدخدامنوببخشه یامحرم بشه وبرم دعاوروضه تاانسانهای دیگه شایدازگریه وزاری من برندپیش خداوشفاعت من رابکنندهمیشه ازمرگ وداستانهای شب اول قبرمیترسیم همیشه میگفتم خداخواسته اسن تقدیروسرنوشت توبوده وهمه چیزرابادلخوشی به این که خداگفته وخواسته وازروی ترسی که ته دلم داشتم قبول میکردم ویه جورایی خودما دلداری میدادم که حالاتوایت سختی هاراتحمل کن اون دنیاراحت میشی همیشه این توی ذهن من میچرخیدکه انسانهاطبقه بندی شدندوماجزوطبقات پایین هستیم وباحسرت به زندگی دیگران نگاه میکردم وتوی ذهنم باخداقهرمیکردم که چرازندگی آدمهاباهم فرق داره ولی گفتی من همه رایکسان آفریدم یااصلااگه قراربودخودت سرنوشت ماراوکارای هرروزماراازقبل بنویسی چراما راآفریدی واگه انسانهایی راانتخاب کردی که بیاندشفاعت مارابکنندوخودت که ماراآفریدی وگفتی من ازرگ گردن بهتون نزدیکترم چراجوابمون راخودت نمیدی که مابایدواسطه قراربدیم ولی ازروی ترسی که داشتم جرات گفتن این حرفهارانداشتم وهرچیزی که دیگران میگفتندراباتوجیه خودم واینکه حس زرنگی بهم دست میدادقبول میکردم واینقدراین موارددرذهنم زیادبوده که اصلادوست ندارم درموردش حرفی بزنم وحس بدی پیدامیکنم چون همیشه تناقض وجودداشته هیچوقت به اینکه خدابخشنده ومهربونه باورنداشتم فقط زبونی یه چیزی میگفتم الانم هنوزخیلی ازجاهاهمینطوره چون اینها۳۳سال درذهنم حک شده وبه همین سادگی تغییرنمیکنه بایدروش کاربشه
      چندسال پیشم که دیگه خیلی ازاوضاع زندگی خسته شده بودم هرکسی هرکاری میگفت انجام میدادم اینکه مثلادائم وضوبگیریاغسل کن اینهاهمه ازگناهانته نمازشب بخون نصف شب باچه ترسی که کسی بیدارنشه نمازشب بخون که شایددردل شب خداصداموبشنوه توی روضه هابرو زجه بزن وگریه وزاری کن خودتابزن تاشایدفرجی بشه وهیچ تاثیری هم نداشت پس خداواینهمه صفاتش کجابودندالان که به اینهافکرمیکنم واقعاچقدرمسخرس آخه مگه من که یه مادرم بچه دارشدم رهاش کنم به حال خودش خوب پس خدایی که ازمادر۷برابرنسبت به تک تک بنده هاش مهربونتره مگه امکان داره مناآفریده باشه ورهاکنه به حال خودم وتازه بگه اگه چیزی خواستی بایدازطریق این انسانهایی که من انتخاب کردم بهم بگی وحرف بزنی شایدقبول کردم پس خیلی زیادتناقض وجودداره بین حرفام وباورهام خدایاازت میخواهم که ایمانم رابه خودت قویترکنی
      مدتی پیجهای انگیزشی رادنبال میکردم والان باشنیدن این فایل همه راپاک کردم هرچیزی که هرکسی برام میفرستادرابازمیکردم ولی دیگه بازنمیکنم حتی توی این نوشته های انگیزشی میگه خدااگه بخوادتورابه جلوپرت کنه اول اوضاع زندگیت رابهم میریزه مثل تیرکمون که به عقب کشیده میشه تاشتاب تیربیشتربشه وواقعااینهاهمه زیرسوال بردن قدرت خداست یعنی خدانمیتونه همینطورزندگی منوبه سمت بهترینهاپیش ببره که حتمابایدمشکلات ومسائل زندگی من رازیادکنه بعدتازه خوب بشه اگه هم سوال میپرسیدی که چرااینطوره میگندکه خب بایدطعم بدرابچشی تاخوب رابفهمی وقدرشو بدونی و….وحتی همین چیزهاهم میگه به همینی که هستی قانع باش وبیشترازاین نخواه واقعاچقدربایدمواظب باشیم که چی دارم گوش میدیم یامیبینیم یامیخونیم خدایاشکرت که من راانتخاب کردی وبه این سایت هدایت کردی استادازتون ممنونم بابت حرفهای عالی تون که آدمرابه فکرفرومیبره اگه بخوام درمورداین افکاروعقیده هابنویسم روزهاطول میکشه ویک طومارمیشه نوشت

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فرشته مهربانF.s
      1399/09/28 23:49
      مدت عضویت: 1321 روز
      امتیاز کاربر: 7576 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 407 کلمه

      با سلام
      امروز برای ۵ امین بار این فایل گوش کردم
      یه جا استاد گفتن هر جا مشکل دارین در زندگیتون حتما نسبت به خدا بی ایمانید واقعا درسته من درزمینه عشق از بچگی باور داشتم هرکسی اگه واقعا بخواد به عشقش میرسه وهمیشه باور داشتم بالاخره خدا صدامو میشنوه ومردی رو وارد زندگیم میکنه که درسته درست همونیه که من میخوام شاید ظاهری یکم فرق داشت ولی باطنی اونقدر با خواست من جور بود که حتی ظاهرشم به نظرم همون مرد رویایی اومد ودرعشق از خدا خیلی محکم خواستم ومطمئن بودم ویقین داشتم ممکن میشه حالا باید درزمینه های دیگه زندگیم نگاه کنم وقتی به کار نگاه میکنم میبینم همیشه باورم از کار وموفقیت چیزایی بود که پدرم میگفت که خدا خوبه درست ولی اگه بخوای موفق بشی وکار داشته باشی باید سخت کار کنی وجون بکنی تا یکم پول درآری تازه مگه پول درآوردن به این راحتیاست وعلف خرس که به راحتی دربیاد حالا چه برسه که علاقت هم بخوای دخیل کنی آدم که نباید دنبال دلش بره باید ببینه توی چی پول هست بره بچسبه بهش هر کی دنبال دلش رفت گشنه مونده وبدبخت شده یا درفقر مرده وکسی هم شده همیشه هم میگفت خدا روزی میده ولی اگه ندویی که نه تازه روزیت همیشه قدر خورد وخوراکته وگرنه که پولدارا همشون یا دزدن یا کلاهبردار یا ارث رسیده بهشون ما هیچ وقت به اونا نمیرسیم اگرم بخوای برسی هم میشه زیاده خواهی وخدا ازت میگیره آدم باید قانع باشه درست زندگی کنه وکلی از این باورهای غلط که همیشه من رو در کارهایی که یا دوست نداشتم وارد کرد یا پول کمی همیشه درمیاوردم درصورتی که اگه باور داشتم که شغل مورد علاقمو خدابهم میده وکمکم میکنه در پیشرفت ودرآمد عالی دیگه هیچ نگرانی نداشتم والان از خدای مهربانم میخوام که کار مورد علاقمو برام ایجاد کنه ومن رو ثروتمند کنه دراین کار درضمن درزمینه موفق شدنم هم باید باورداشته باشم به خدا وبهش ایمان داشته باشم که من میتونم چون خدا میخواد که من بتونم همچنین درزمینه متناسب شدن تا حالا فکر میکردم ربطی به خدا نداره اما الان میبینم که اگه ایمان داشته باشم که خدا حتما راهشو جلوی پام قرار داده وهر روز با کلی عشق میخواد که من لاغر وزیبا بشم دیگه هیچ روزی شکایت وناراحتی نخواهم داشت وهیچ خانم منفی باف وشیطانی نمیتونه ترس غم وناراحتی وناامیدی رو درمن قرار بدهم پس فقط باید ایمان بیارم که حتما خداوند من رو برای همیشه متناسب میکنه ونگه میداره

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فاطمه
      1399/09/25 15:50
      مدت عضویت: 1634 روز
      امتیاز کاربر: 234 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 1,348 کلمه

      باسلام
      خداروشکرکه من رادرمسیر تغییر درهمه جهات قرارداد ووسایل وابزارتغییرکردن رادرپیش رویم گذاشت تمرین جلسه دوم زندگی باطعم خدارادرطی روز بعداز ۵ بارگوش دادن باشوق به فایل استاد رو شروع به نوشتن کردم.وقتی برااولین بار فایل جلسه دوم استادروگوش میکردم حالم منقلب شد واشک درچشمانم وبغض درگلویم امدوبا تاسف زیاد که چرا این همه مدت ،عمرمان رابدرستی استفاده نکردیم.چرااین عقاید نادرست رااموخته وباور کردیم.چرامتوجه نشدیم گیرکار کجاست چه برسدبه اینکه دنبال حقیقت برویم .بعداز یکروز از گوش دادن به فایل حال خوب وامیدوار کننده همراه باشادی وارامش پیدا کردم احساس میکردم الان دیگه همه چیز دردستم است ودرست شده ومیشه بااینکه اتفاقی نیوفتاده بود.
      اطمینان بیشتری به خداوقدرتش پیدا کردم که پس درطول زندگی چه کسی تاحالاروزی ورزق ماروداده ،سلامت نگهمون داشته ، درمسیر زندگی ادمها وموقعتها وفکرها وراههای خوب وموفقیت وپیشرفت ووالدین وهمسر وفرزندان شایسته وخیلی نعمتهای عالی روچه کسی به ماداده.
      جریان زندگی مادرمسیری بوده که میخواستیم ولی کم خواستیم به اندازه لیاقتمون نخواستیم .نه خدا بخیل بوده ونه ندار .
      همونطور که به خیلیها داده چرابه مانداده،خودش ماروافریده پس باید بهترین هارو برامون فراهم کنه .چون خودش مظهر زیبایی ورحمان ورحیمی ورزق وشفا وارامش وشادی وخوبی و…….بهترین وعالیترینها هست .هرچه افریده برای راحتی وشادی وخوشی وزیبایی وحال خوب و استفاده عال بندگانشه. علت کم دادنها به ما پی نبردن واعتماد نداشتن ودرک نکردن ما از قدرت و تواناییهای خدا ست.
      خانواده وگذشتگان ماهم تقصیر ندارند‌،به اسم اعتقاداتشون چیزهای اشتباهی رویادگرفتن وبه ماانتقال دادن.مابایدخودمون دنبال پیداکردن امور صحیح وواقعیت می رفتیم.البته الان هم دیرنشده وخداروشکر که خداهدایتمون کردبه سمت تغییر درست وصحیح واصولی وشما استاد گرامی رو وسیله قرارگرفتن درمسیر درست پیش رویمون قرارداد.
      الان ناراحتم که علاوه براینکه مسیر نادرست رفتم وعمرم رااشتباه گذروندم و باعث شدم عمر وجوانی فرزندان عزیز ودلبندم نیز براثر اموزشهای نادرست درمسیر اشتباه بگذرد.
      چند ساله که به نتیجه حرفهای شما تاحد زیاد ان رسیده ام .
      به خودم میگفتم چرامانباید مستقیم به خدا خواسته هایمان را بگوییم وحتما باید به واسطه ها وصالحان متوسل شویم که اگر از طریق انها نباشد نمیشود.
      خداهمه چیز حتی واسطه هارو خلق کرده پس چرا واسطه باید باشه
      همیشه هرچه لازم داشتم به اندازه نیازم گاهی بدون درخواست هم خدا بهم داد اززندگی وپول موفقیت وسلامتی وراحتی وارامش ،اما اشتباهم این بود که چرابیشتر نخواستم .فکر میکردم زیاده خواهی وهمین کافیه به اندازه ای که زندگی عادی وخوبی دارم باید به اندازه رزق عادی وحلالی که دارم قانع باشم وضع من ازخیلیها بهتره وگرنه ناشکریه و خداهمینو هم ازم میگیره ،براهمین بدنبال پول وثروت زیاد
      که امروزه حلال همه مشکلاته نرفتم .
      امروزه برای کسانیکه باشخصیت وباادب ومحترم وتحصیل کرده ومهربان وبااخلاق وباصداقت وانسان وبی ضرر وباوقارند وسرشون به کار خودشون هست وبه حریم دیگران وارد نمیشوند ارزشی قائل
      نیستند وافرادیکه دارای پول وثروت فراوان وموقعیت عالی هستند که قطعا خودبخود بخاطر اینکه همه چیز برایشان فراهم است بدنبال اینها شادی وسلامتی شور ونشاط وهرچیز خوب روهم دارند،حتی اگر شخصیت درستی نداشته باشند وبرای کسی خوب نباشند وخیرشون به کسی نرسدبرایشان ارزشمند هستند اینگونه افرادمورد احترام همه هستند وتاکمر برایشان خم میشوند.
      افراد ثروتمندهمه داشته هایشان رااز فضل خدا میدانندومیگویند ما مثل شما نبودیم ببینید ما کجاییم وشما کجایید.
      سالهاست فهمیدم خدا ،خدای ادمهای شادوبانشاط وامیدوارکه هروقت وهرجا درهر لحظه باخدا حرف میزنند ومیدانندومطمئناکه او میشنود میباشد.
      فقط سرسجاده نماز ومسجدودعادرمکانها وزمانهای خاص ومراسم عزاداری وگریه وزاری دعا ونماز وتوسل به صالحان تنها راه صحبت با خدا ونزدیکی پیداکردن اونیست به همین ترتیب کم کم مسیرم روعوض کر م وهمینطور که گفتید استادگرامی تغییر خیلی هم ساده نیست بامسکلاتی مواجه شدم وضربه بدی خوردم طوریکه چندسال تقریبا خانه نشین شدیم والان دوساله که به زندگی برگشتم ولطف خدادوباره شامل
      حالم شد وخدا درمسیرم افراد خوبی ازجمله شما قرارداد .
      قبل ازنوشتن این تمرین دوباره برای اینکه این همه سال عمر خودم وعزیزانم رودرست استفاده نکردم وچقدر نادانسته ا ز نعمتها ولذات انهابه اشتباه استفاه نکردم دوباره گریه کردم وبعداز نماز ظهر شروع به نوشتن کردم.
      واقعا خواندن نظرات و دل نوشته های عزیزان بسیار موثراست وتقریبا دراکثر مواردکه درتمریناتشون نوشته بودندمن هم دچار جذب این افکار نادرست بودم وچقدر ضرر کردم .براساس همین افکار فکر میکردم ارتباط با خدا چقدر سخته بخصوص اصلا بخشش درکار نبودن گناهانی که حق الناس گفته میشد باید هم این دنیا وهم دراخرت مجازات بشی تازه اگر فرد توراببخشد.
      زندگی مرفه ومتوسط بالایی رودر قبل وبعد ازدواج داشتم وشاکر خدابودم تازمانی که نیازهای معمولی وهرچه میخواستم ولازم داشتم برای زندگی عادی را خدا میداد اما مشکلی برایم پیش امد که سخت ازهمه چیز زده شدم
      تازه فهمیدم چرا ادمهای پولدار وثروتمند انقدر از خدا وتشکر ا ز نعمتهایش حرف میزنند ودوستش دارند چون همه چیز برایشان فراهم بود خونه وماشین وزندگی ووسایل زندگی عالی ومرفه ،سفرهای عالی داخلی وخارجی وجهانگردی ،گردش وخوشگزرانی باب میلشون ،هتلها ورستورانها وجاهای دیدنی وجاذبه های مورد سلیقشون وهرچه که فقط درذهنشون برای ارامش واسایش ولذت اراده میکردند را میتوانند بدست اورند .پس دیگه جایی برای گله وشکایت وناشکری براشون نبود وهمه انچه داشتند رو ازفضل خدا میدانستند.
      همیشه اعتقاد داشتم بهترین وعالی ترین از هرچه را که خدا افریده برای استفاده بشر بخصوص مسلمانان هست تا لذت دیندار بودن رابهتر بفهمند .پیامبر با ثروتمندترین زن واز بزرگان ان زمان همسر اختار کرده. همینطور میبینیم که حضرت علی (ع)ا بتدا خانم زهرا (ع) اصل ونسب دار وبعد
      ازقبیله ای معروف مادر حصرت ابوالفضل را انتخاب میکند .ایشان فرمودند: وقتی فقر ازیک درواردشود ایمان ازدر دیگر خارج میشود.درجایی دیگر فرمودند:برای زندگی به شهرهای بزرگ بروید.
      متاسفانه مبلغان واموزش دهندگان دینی میگفتند قران درحزن واندوه نازل شده پس انسان هم باید در حزن باشد نباید خیلی بخندید وشاد باشید خنده باید درحد تبسم باشد نه قه قهه،باید زندگی خیلی ساده داشته باشید واگر کسی درخانه فرش روی موکت دارد مستکبر ومورد غضب خداست ،نباید لباس زیبا وفاخروگران قیمت بپوشید،دنبال پول وثروت ومال دنیا نروید ،به هرچه دارید قانع باشید وگرنه ناشکری است وخدا نعمتهارا از شما میگیرد ، وقتی قران را اموزش میدادند بیشتر بر ایات عذاب تاکید میکردند ومیگفتن قاریان قران به این ایات که میرسندازترس عذاب خدا ومجازات اخرت گریه میکنند ومنقلب میشوند ،هرچه هستی وبرایت پیش می اید نصیب وتقدیرت هست کاری نمیشه کرد خواست خدا وسرنوشتته .
      درجایی خوندم محقق های چینی میگویند ایرانیها مردمانی هستند که هرچه برایشان اتفاق می افتند بدنبال دلیل ان نمیروند ومیگویند تقدیرمان است .
      متاسفانه همانطور که استاد فرمودند اموخته هایمان غلط بوده ورابطه ماباخداکه کلامی نیست واحساسی است .اموخته های غلط را انجام میدادم ولی نسبت به انجامشون احساس خوبی نداشتم وبیشترشو قبول نداشتم .بزرگهای خانواده بهمون میگفتن صبح رو که خوردی نگران ظهرت نباش خدا رزقتو میرسونه ما میگفتیم وا مگه میشه چطوری خداکه زنبیل نمیکنه.ویا میگفتند تانمک توی غذاتون رو از خدا بخواهید. ویا میگفتند هرچه ا ز خدابخوای بهت میده هرچقدر بز رگ باشه وخدارحمان ورحیمه واز مادر مهربونتر وبراساس صفاتش به ما رزق میده .
      بله متوجه شدم که وقتی میگفتم خدا کریمه وازاو با زجه وگریه وزاری چه بعد نماز چه دردعاها درشبهای خاص درجمع یا فردی چیزی میخواستم بعد میگفتم خدا که مارو نمیبینه واگر میخواست به ماتوجه کنه خواسته منو که میدونه براورده میکرد وامید انچنانی نداشتم .ناامید بودم میدیدم کسانی که خیلی زرنگ ورودار وبی توجه به حقوق دیگرانندوفقط خودشان ورسیدن به خواسته هاشون براشون مهمه وبدون ادب وشخصیت درست وصداقت وراستی وراستگویی هستند بسیار موفق وهمه چیز برایشان عالی است ولی ما که هیچکدام ازاین صفات بد رونداریم وسرمون به کارخودمن هست هرچه درخانه خدارومیزنیم چیزی نمیشه.
      متوجه شدم مفهوم اعتماد کردن ومیزان قدرت خدا رابرای براورده شدن حاجاتم را نفهمیده بودم واینکه خیل کم از خدای توانمند ودارا می خواستم واصلا نمیدونستم چی باید بخوام.
      واقعا همینطور که میگویید استاد گرامی باهربار خوب گوش کردن به فایلهامطلب جدیدی بیشتر نمود میکنه بطوریکه میگیم این کجا بود چرامتوجهش نشدم .دیگه اینکه واقعا وقتی شروع به نوشتن که میکنی از قبل چیزی اماده نکرده ای ونمیدانی چی بنویسی ولی به ذهنت میاد ومینویسی.
      ازاین به بعد باشجاعت و روداری ازخدابهترین هارو میخوام میدونم که تمام چیزها متعلق به اوست که افریده ونعمتهایش بی نهایت و فراوان است به هرکه هرچه بدهد کم نمیشود وبراهمه به اندازه وفور وزیاد دارد .
      بار دیگه اول ازخدا سپاسگزارم که مرادراین مسیر قرارداد وسپاسگزارم که وسیله این هدایت وجود پرارزش شما استادگرامی رانیز فراهم کردوهمینطور از شما استاد گرامی متشکرم که این دوره رو گذاشتید وبادلی صاف تجربیات واموخته های خودرا به رایگان دراختیارمان قراردادید.سلامتی وموفقیت وشادی وتوفیق روزافزونتون رو از خدا براتون خواهانم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار 1369ehsan
      1399/09/22 21:43
      مدت عضویت: 1361 روز
      امتیاز کاربر: 136 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 258 کلمه

      به نام خداوند هدایتگر
      سلام بر دوستان عزیزم
      خدایی که به من گفتند چقد عجیب و غریب بود
      چقد دلگیر
      چقد سخگیر
      چقد بی ذوق

      به من گفتند که او رزاق است اما چرا همه انها فقیر بودند همه گیر قسط وام و بدهکاری
      منم یاد گرفتم فقط بگم خداوند رزاق است اما همیشه زندگی از نظر مالی مشکل دار
      اخه چه رزاقی که من حتی توان خرید لباس هایی که دوست دارم ندارم
      اصلا نمی تونستم حس کنم که رزاق است اخه نشونه ای ندیده بودم
      یادم گرفتم وقتی مریض شدم تازه بیاد خدا بیوفتم بگم خدا منو بخش منو شفا بده
      یاد گرفتم وقتی گیر افتادم بیام سمت خدا
      یاد گرفتم نماز و روزه بگیرم برای پاداش اخروی
      یاد گرفتم صدقه بدم که بلاها از سرم برن
      یاد گرفتم اسفند دود کنم که چشم نخورم
      یاد گرفتم موفق ادم ها جوری کوچک کنم چون دین نداشتن
      یاد گرفتم نخندم چون خنده و شادی برای بچه سربزیر نبود
      یاد گرفتم هرچیز قبول کنم حتی به اشتباه چون خشک میشم
      یاد گرفتم از خدا بترسم
      یاد گرفتم بعد از کار اشتباهی خودمو سخت اذیت کنم که خدا منو ببخشه
      یاد گرفتم که سخت کار کنم هر حرفی بشنوم چون خدا سختی را برا بندش میخاد
      یاد گرفتم نسبت به بقیه بد بین بشم چون نماز نمی خونن
      یاد گرفتم به ظاهر ادم ها احترام بزارم

      الان که دارم به شناخت خدا می رسم دارم تولد دوباره پیدا می کنم
      دارم حس زندگی کردن پیدا می کنم
      دارم یاد می گیرم که خدا چقد خوبه
      چقد نعمت داره
      و این داستان جدید را همراه شماها تا اخرین نفس ادامه خواهم داد
      چون الان دوباره متولد شدم برای ساخت زندگی با طمع خدا

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سهیلا عظیمی ویشته
      1399/09/21 10:36
      مدت عضویت: 1675 روز
      امتیاز کاربر: 14118 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 672 کلمه

      من از کودکی خدا را با پدر خدا بیامرزم شناختم پدری مهربان ورئوف با همه با اینکه پدر من اهل کافه و کاباره و مشروب بود ولی اینقدر یادمه که بخدا و اینکه خدا همه کارهاش روبراه میکنه اعتقاد شدیدی داشت پدرم همیشه شاد بود حتی در بدترین شرایط چندین بار ورشکست شد ولی طولی نمیکشید که دورباره موفق میشد دست به خیر زیاد بود یادمه پدرم چون مکانیک بود توی مسافرت ی ماشین خراب شده بود اون موقع ها گوشی نبود که فوری زنگ بزنی مکانیک بیاد اون آقا طفلک با زن وبچه مونده بود وسط راه پدرم نگه داشت ورفت سراغ ماشین اون آقا دید تسمه پروانه پاره کرده وسط جاده هم که تسمه پروانه نو نبود پدرم با یک جوراب زنانه ی تسمه موقت درست کرد و ماشین را راه انداخت ولی تمام راه را پشت آن ماشین حرکت کرد تا به شهر برسیم وتسمه نو براش بندازه بدون حتی یک ریال دستمزد پدرم با اینکه نه اهل نماز بود نه اهل روزه خدا را خوب میشناخت هر چی که از خدا درخواست میکرد بی کم کاست بدست میاورد من هم تا حدودی از پدرم خدا را شناختم الا در یک مورد وآن هم نگرانی در باره عزیزانم الان که فکر میکنم این مورد الگوی من مادر خدا بیامرزم بود مادرم بسیار مهربانتر از پدرم بود ولی همیشه استرس ونگرانی عزیزانش را داشت درسته من خودم همیشه میگم خدا مراقب بچه هام هست ولی کافیه دو دقیقه جواب تلفن منو ندهند عجیب حال خرابی پیدا مبکنم واسترس شدید میگیرم تا صداشون نشنوم خوب نمیشم ریشه این افکار همان الگوی مادرم هست که ما اگر ذره ایی از ساعت مقرر دیر میکردیم مادرم به همین حال میافتاد واین مورد ناخودآگاه در ما چهار فرزند اثر گذاشته وحتی این مسعله باعث ناراحتی فرزندان منم شده من اگر بخدا ایمان کامل داشته باشم دیگر نباید نگران باشم یک فرد فرهیخته ایی برای بار اول که منو دید بدون اینکه اصلا شناختی از من داشته باشه بدون هیچ بحثی یهو برگشت به من گفت شما کافر هستین باور کنید استاد من خیلی جا خوردم گفتم اقای دکترچرا این حرف را به من میزنید من آدم نماز خونی هستم تا به حال یک ریال حروم نخوردم یا سر سفره ام نیاوردم به خدا ایمان کامل دارم چرا ندیده ونشناخته این حرف زدی میدانید برگشت چی به من گفت ایشون گفت تو آدم بسیار نگرانی هستی وبه وجود خدا و نگهداری خدا ایمان نداری پس تو کافری چون کسی که از ته قلبش به خدا ایمان داشته باشه دیگر نگران هیچ چیز وهیچ کسی نیست استاد امروز با گوش دادن به حرفهای شما یاد دکتر افراشته افتادم که این حرف را به من زد چند وقتی حدود ۸ ماهه پسرم مهندس عمرانه وبی کاره من هم طبق معمول نگران این مسعله براش بودم ولی امروز که این حرفهای شما را شنیدم آروم شدم پیش خودم گفتم مگه همین پارسال نبود که آرش دچار اون بیماری خطرناک سرطان شده بود ولی تو آنقدر به لطف خدا ایمان داشتی ومطمعن بودی که آرش سلامتی اشو بدست میاره وبه لطف خدای بزرگ همین طور هم شد خدایا شکرت پس چرا الان نگران کارش هستی کار که در مقابل سلامتی چیزی نیست از خدا فقط ی چیزی میخوام که اینقدر ایمان منو کامل کنه که دیگه نگران هیچ چیز وهیچ کسی نباشم الهی آمین

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 3 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار سهیلا عظیمی ویشته
        1399/09/22 07:10
        مدت عضویت: 1675 روز
        امتیاز کاربر: 14118 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
        محتوای دیدگاه: 13 کلمه

        استاد عزیزم سپاسگذارم از این که منو لایق این مدال دانستید ممنونم

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 5 از 1 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار mokhtari.sab7781
      1399/09/14 21:34
      مدت عضویت: 1289 روز
      امتیاز کاربر: 11971 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 869 کلمه

      سلام
      وقتی داشتم این فایل تصویری رو میدیم حسای عجیب و مختلفی رو تجربه کردم. اولش خوشحال بودم از اینکه خیلی وقته با حرف شما همزاد پنداری کردم و دقیقا به حرف شما رسیدم که با هر زبانی میشه با خدا حرف زد و ازش هم نتیجه گرفت ولی هر چی فایل جلوتر میرفت بیشتر تو فکر فرو میرفتم. در این حد که چند دقیقه از فیلم رفته بود و من بعد متوجه میشدم که تو فکرای خودم غرق شدم و به جایی رسیدم که وسط فایل واقعا گریم گرفت حتی الانم که دارم اینو مینویسم یهو دوباره گریم گرفت، به خاطر اینکه داشتم به این فکر میکردم که چقد آدما کوچیکن ولی چه قد میتونن بزرگ باشن. به اینکه واقعاااا داریم با خودمون چیکار میکنیم ، چرا وقتی یه گنج عظیمی داری، یه نیرویی که به بهترین شکل ممکن میتونه کمکت کنه، راهنماییت کنه، پولدارت کنه خوشحالت کنه، نفر اولت کنه ولی ما با این اوضاع زندگیمون، داریم تو حقیر ترین جای کائنات زندگیمونو میگذرونیم و هممون به جای اینکه هر روز پیشرفت کنیم بیشتر تو کثیفیای فکرامون و حرفامون فرو میریم و این واقعااا ناراحت کنندست وقتی داشتین میگفتین به کدوم صفتی که از خدا شنیدید ایمان *کامل* دارین؟ من واقعا هیچ جوابی نداشتم چون دیدم واقعا هیچی واسه گفتن ندارم و این بد ترین حسیه که یه انسان میتونه داشته باشه اینکه خدا باشه ولی نفهمیش ، حسش نکنی ، ندونیش و هیچکسو هم نمیشناسم که ایمان کامل کامل داشته باشه و این بده! بده! برای اینکه ما ناسلامتی اشرف مخلوقاتیم، ولی کی اینو قبول داره؟ و چی میتونه ازین بد تر باشه _حداقل برای من_ که باور نداشته باشم اشرف مخلوقاتم؟ پس چه کسی جز منی که الان نشستم اینجا دارم نظرمو مینویسم و شمایی که دارین میخونیدش باید به این باور داشته باشه که اشرف مخلوقاته و میتونه تو هستی دست ببره ، میتونه به ابر بگه ببار ، به طوفان بگه آروم شو و به مرده بگه زنده شو؟
      یادمه همیشه از مامانم میشنیدم که میگفت خدا مراقبمونه، ما رو میبینه، همه کارامونو زیر نظر داره ولی هر وقت بابام بیرون بود و دیر میومد خونه و گوشیش خاموش میشد ، استرس میگرفت و واقعا حتی به زبون میومورد که نکنه بابات چیزیش شده باشه نکنه حالش بد شده و سریع فکرش میرفت به اینکه زنگ بزنه بیمارستانا و بره تو خیابونا دنبال بابام بگرده (در صورتی که بابام خوش و سلامت همیشه بر میگشت خونه) و من همش میگفتم پس ایمانت چی میشه پس مگه این خدایی که میگفتی مواظبمونه الان یهو وقتی بابا دیر میاد خونه، غیب میشه میره تو زمین؟ فقط وقتی بنا به حرف زدن باشه میتونی از خدا تعریف کنی برام و قصه بگی ازش؟
      این اولین چیزی بود که اومد به ذهنم کلی چیز دیگم هست ، مثل اینا:
      من هم شنیدم ، هم تو کتابای دینی مون خوندم خدا حساب رسه و خیلی سریع به کارامون جواب میده ولی جوری که ما اعتقاد داریم اینه که خدا فقط نشسه تو آسمونا تا ما اشتباه کردیم بزنه پس کله مون ولی وقتی کار خوب میکنیم به قول شما اون دنیا جواب کارامونو میده ولی قطعا این حرفا اشتباهه اصلا من به بهشت و جهنم اعتقاد ندارم من میخوام هر چی خوشبختی هست همینجا باشه میخوام بهشتم همینجا باشه تو همین دنیا مثله بمب بریزه رو سرم خوشبختی. پس اگه خدا سریع العقابه باید پاسخ کارای خوبمونو الان بهمون بده
      وقتی بچه بودم میگفتن اگه دروغ بگی و کار بد بکنی خدا سنگت میکنه. این شاید ظاهرش خنده دار بود ولی وقتی ما بچه بودیم واقعا ازش میترسیدیم و اصلا با اون اعتقادی که میگفتن خدا غفوره ، بخشندست و… مطابقت نداشت.
      میگفن خدا یار و یاور ماست ولی من مثلا وقتی میخواستم با یه نفر برم بیرون همه چی خوب بود ولی وقتی تنهایی پامو از خونه میذاشتم بیرون همش حرفای بقیه میومد تو ذهنم که جامعه پر گرگه، همه مردا در کمینن تا تو پاتو بزاری بیرون و بیان بهت تجاوز کنن و اسید بپاشن و غیره ولی یه زمانی شد که به خودم گفتم بسه توهم که داری میشی عین بقیه مگه خدا یار و یاورت نبود پس چطوره که اگه با دوستت بری بیرون همه چیز اوکیه ولی وقتی تنهایی میری بیرون احساس تنهایی میکنی؟ و از یه جایی به بعد گفتم خودمو میسپرم به خدا اگه قراره به هر چی فکر کنی همون اتفاق بیوفته پس بیا هر چقدرم که سخته ولی بیا به چیزای خوب فکر کنیم و واقعا همه چیز خوب میشه! دقیقا وقتی از قدرت ذهنمون و خدااا حرف میزنیم، منظور کل جهان همینه!

      آممم فکر میکنم کافی باشه با گریه این تمرین رو شروع کردم ولی الان عمیقا احساس امنیت میکنم
      ممنون که اینقد روی نوشتن تاکید دارین استاد عطار چون من خیلی وقته که فقط دارم افکارمو تو ذهنم میگم و رو برگه نمیارمشون ولی الان حس خیلی بهتری دارم
      از خودم ممنونم که اینو نوشتم و از خدا ممنونم که اینا رو بهم الهام کرد
      از استاد عطار روشن ممنونم که وجود دارن
      و از هر کس اینو خونده ممنونم…
      احساس کردم اینو باید بنویسم که: این داستان ادامه دارد:) به قول استاد که میگه من ول کن این نیستم که شما رو متناسب کنم، منم باید از همین تریبون اعلام کنم که منم تا متناسب و خوشبخت نشم این سایتو ول نمیکنم 8)

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 6 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Vafraze12
      1399/09/13 01:48
      مدت عضویت: 1456 روز
      امتیاز کاربر: 10646 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      محتوای دیدگاه: 204 کلمه

      خدایا خدایا خدایا می خوام بلند بگم همش بگم تا همه این حس منو درک کنن من اولین روز دوره زندگی در کنار حس با خدا بودن هستم امروز معجزه اش را دیدم من جرات اینکه خودم برای خودم ثبت نام کنم در یک آزمون اصلا بلد نبودم ۱۰روز مهلت داشتم به طرز عجیبی یادم می رفت تا اینکه مهلت تمام شد در پایان ۲روز تمدید کردند و من باز اول روز تصمیم به انجام فوری ثبت نام را می کردم یادم می رفت تا اینکه آخرین ساعات ثبت نام شد من جایی بودم که دسترسی به کافینت نداشتم رفتم توی سایت خودم من خودم یک حس عجیبی در من گفت خودت ثبت نام کن و خودم ثبت نام کردم یک گزینه در ثبت نام بود که مطمئنم اگر کس دیگری فرم را پر می کرد آن گزینه را اصلا نگاه نمی کرد گزینه ای که برای سرنوشت ساز بود خدایااااااااااااااااااااااااااا من باورت دارم ببخش که در بعضی مواقع به جای اینکه قدرت تو را باور کنم به دیگران قدرت دادم به توان خودم قدرت دادم منی که همه چیزم حتی توانم از توست………….ممنونم استاد مطمئنم در ادامه مسیر من پردهایی از چشمانم برداشته می شود که بهتر خدایم را درک کنم سپاس

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Vafraze12
      1399/09/13 00:13
      مدت عضویت: 1456 روز
      امتیاز کاربر: 10646 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      محتوای دیدگاه: 214 کلمه

      سلام من از وقتی یادم هست در مورد خدا وند شنیدم که همه قدرت ها را داردفقط او می تواندشفا دهد و اگر بخواهد به کسی ضرری برساند می رساند اگر فایده بخواهد می رساند و هیچ قدرتی توان مقابله با او را ندارد خداوند عذاب می دهدبه افراد بی نماز از همان کودکی بحث جهنم و عذابش را پررنگتر می شنیدم بیشتر تصویری ترس از خدا پررنگتر بود و رحمت و مهربانی خداوند را کمتر می شنیدم.

      و الان آنچه که می شنیدم عمل نمی کنم من خداوند را حلال همه مشکلات می دانستم ولی اعتراف می کنم که من این را در حرف می گفتم ولی در عمل به آن باور نداشتم و در حل مشکلات آخر از همه به خدا رجوع می کردم من می گفتم که خداوند در مقابل اعمال بد مجازات می کنه اما در عمل خیلی راحت گناه می کردم می دانستم غیبت گناه کبیره است اما می گفتم بزار بگم اعتراف می کنم که خیلی خدامو خوب نشناختم اگر چه من کاری خاصی نکدم ولی لطف خدا را این چند وقت دقیقا از زمانی که در این دوره آمدم به وضوح دیدم می بینم که خداوند خیلی هوای من رو داره می خوام راحت اعتماد کنم به خدای قشنگم خیلمو راحت و خودمو بسپارم بهش

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Laleh
      1399/09/12 08:22
      مدت عضویت: 1333 روز
      امتیاز کاربر: 17962 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 452 کلمه

      فایل زندگى با طعم خدا جلسه دوم :

      به نظر من دعا و نیایش گفتگویی است مستقيم و بدون واسطه بین ما و خالق ما. ما بایست در هنگام دما و نیایش قلب خود را به سوی خدا متوجه کنيم ، از او یاری بخواهيم ، شکر و سپاس او را به جا اوریم و هدایت و توفیق الهی را از او طلب کنیم. ما میتوانیم به زبان ساده با خدا حرف بزنيم. ما حتی میتوانیم زندگی خود باحضور خدا را بادعایی کوتاه چند بار در روز تجربه کنیم ،مثلا در موقع خوردن هر نوع مواد غذایی بابت ان ماده غذایی از خدا تشكر کنیم. این باعث میشود ما احساس خوبی پیدا کنیم ، این احساس خوب باعث میشود شیوه زندگی ما تغییر کند و فصای خانه ما صمیمی تر شده و ما کم کم بیشتر به هم احترام بگذاریم پس ما سرور بیشتری در خانه فراهم کرده ایم. بنابراين وضع اجتماعی تفكر و گفتگو در خانه ما روبه بهبودی تغییر میکند. من احساس میکنم با دعا ، رابطه ام با خداوند به طور روحانی برقرار میشودچونکه هر دفعه که راحت با خدا حرف میزنم و در طول این دوره که حضور خداوند را بیشتر حس کرده ام ، قلب من با دعا به اطمینان رسیده و روح من سرور بیشتری داشته است. من هنور دارم تمرين شماره 48 که شامل شکرگزاری و ستایش پروردگار برای تناسب اندام جدیدم است، را انجام میدهم.این تمرین به من طلب تایید میدهد و حال من را خوب میکند. من با دعا کردن در کنار تمرینهای این دوره احساس صلح و اشتی کرده ام. من صبر و استقامت در امتحانهای روز مره را با دعا در طول این دوره ، به دست اورده ام. به نظرم همیشه یک نردبان در درون من وجود داشته، منتهی من به علت عدم اگاهی تا حالا از وجود این نردبان اطلاع نداشته ام، اما الان میبینم که من هر روز با بالا رفتن از نردبان دعا احساس تقرب و نزدیکی به درگاه خداوند میکنم. به نظر من اگر من به خدا توکل کنم ، زندگی من سرشار از استقامت و سرور میشود. من اگر امید به خدا داشته باشم ، میتوانم از فضل بی منتهای او بهره مند میشوم. خداوند خورشيد است پس همیشه برای من میدرخشد. ابر رحمت او همیشه میبارد ونسیم عنایت او همیشه میوزد. پس ما باید شروع کنیم و به جای دل بستن به حیات دو روزه این دنیا، قلبمان را به خداوند متعلق کنیم، ان وقت همه چیز خود به خود تغییر میکند و ما کار جديد ، خانه جدید و ماشین جدید و…. و زندگی سرشار از لذت و شادی و ارامش را در کنار خانواده خود تجربه خواهیم کرد. 😀

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار s99malekan
      1399/09/11 20:55
      مدت عضویت: 1310 روز
      امتیاز کاربر: 7470 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      محتوای دیدگاه: 832 کلمه

      سلام به استاد گرامی و دوستان متناسبم….
      زندگی با طعم خدا….
      استاد من الان سه ماه و خورده هستش که با شماها هستم.‌همیشه دوست داشتم زودتر این قسمت رو شروع کنم.‌نیازی در خودم احساس میکردم ولی دقیقا مثا بحثی که توی یه فایلتون گفتین جذابیت بحث لاغری و کشش و نیازی که در خودمون برای لاغری احساس میکنیم باعث شد من اول مباحث رایگان لاغری رو تموم کنم بعد اومدم تو این قسمت….و هنوز دو بخش رو خوندم چه آرامشی گرفتم.‌بله استاد.‌سالهاست تعاریف زیبا و مطم،نا درستی از خدا شنیدیم….اینکه رحمان و رحیم ست.اینکه بخشنده مهربان ست.اینکه رزاق کریم ست.اینکه شفا دهنده ست.‌اینکه توبه ما رو هر وقت برگردیم میپذیره.همین جمله معروف خدا بزرگه.خدا شنوای بیناست.توانا و قدرتمنده. همه چیز به اراده خداست….و خیلی صفات دیگه ای که همه بحق و درستن.‌خدای من اینجوری در ذهنم تداعی شده.‌ولی اینکه چقد واقعا از ته قلبم به این کلمات باور و ایمان دارم صادقانه اگه بگم شاید تا پنج سال پیش که خدا فقط معجزه کوچیک و شاید گوشه ای از قدرت بی منتهاشو به من نشون داد منم فقط این صفات بر زبانم جاری بود نه در قلبم.‌ ولی وقتی شبی از شب های قدر منم نظرکرده خدا شدم و خداوند روی من گنه کارم گرفت و شد آنچه باید میشد من به همه این صفاتی که گفتم ایمان صد در صد پیدا کردم.و از اون زمانه که من دستمو تو دستای خدا همیشه حس میکنم‌.به طرز عجیبی هیچوقت نذاشته بیفتم.‌تا لب پرتگاهم رفتم ولی بعد منو عقب کشیده.‌منم دیدم به وقایع زندگیم عوض شده. حتی حتی شده مثل دو ماه قبل که افتادم و زانوم آسیب دید بجای ناراحتی عمیق خوب که فکر کردم گفتم این کار حکمتی پشتشه که من بعدا میفهمم.همین هدایتم به سایت تناسب فکری نمونه دیگه ای از هدایت خدا. اعتقاده منه که میدونم خدا همیشه به بنده هاش کمک میکنه.یعنی دعای بنده گرفتارشو میشنوه.خدا رو شکر .من جز زیبایی نمیبینم….
      این جمله جمله حضرت زینب هستش وقتی ازش پرسیدن تو در کربلا چه دیدی. میگه من جز زیبایی چیزی ندیدم.‌یعنی همه چیز به خواست خدایم اتفاق افتاد و هر چه از دوست رسد نیکوست.
      بعدها….البته کمی دچار روزمرگی شدم و شاید از اون آرامش عمیقی که داشتم فاصله‌گرفتم.خودمو گم کردم ولی بازم عطر اون همراهی هنوز با منه. همیشه با خدا صحبت میکنم.‌ما با هم دوستیم.‌فارسی هم صحبت میکنم.‌چند دعای عربی هم بلدم مثل آیه الکرسی که بهش اعتقاد شدید دارم چون سه آیه آخر سوره بقره ست که همیشه میخونم ولی همیشه فارسی با خدا حرف میزنم و استاد…..دقیقا جوابش رو هم درک و دریافت میکنم. به وضوح. و فقط این دریافت ها برای کیانی ست که اهل تعقل ن….و اینست معنی آیه های پایانی اکثر سوره های قرآن.‌من حتی تا اونجایی معتقدم به خواست مژلق خدا در هر کاری که میگم عدو شود سبب خیر اگه خدا خواهد….واقعا درسته کرونا هستش و سخته ولی بخدا باعث شده من دلم لک بزنه برای دور همی ساده مون. حتی رفتن جاهایی که خیلی دوسشون نداشتم.‌جنگل رفتنا و کثیف شدن لباس بچه ها…همه…خونه نشینی ها باعث شد خیلی ها من جمله خود ما به کسب و کار اینترنتی روی بیاریم که شکر خدا خیلیم کارمون خوب شده و درأمد خوبی داره..پس ببینین خدا هیچوقت واسه بنده ش بد نمیخواد.‌ببینین خدا رزاقه حتی در بدترین شرایط.
      خیلی دوست دارم با این فایل ها یکی یکی صفات خدا رو بنویسم و ببینم چقدش رو باور داذم و بقبه رو با یادآوری اثباتشون در خودم باور ایجاد کنم و به خدای مهربونم بیشتر و بیشتر نزدیک شم.
      خداوند مهربونه….خوب اگه نبود که آرزوی منو برآورده نمیگرد چون خیلی باهاش درد دل کردم و دید ناراحتم طاقت نیاورد. سر قضیه چاقیمم یه شبی خیلی افسرده ازش خواستم کمکم کنه که الان اینجام….
      خدا بزرگه به خدا توکل کن…ابنو شاید یه بار واقعا وقتی از همه جا بریدم و پناه بردم به خدا نتبجه گرفتم.ولی هنوز گهگاهی فراموشم میشه که باید تو هر کاری اول تلاشمو بکنم بعذچد رها کنم و بسپارم بقیه ش رو به خدا و مژم،ن باشم جز خیر واسه من چیزی نمیخواد.
      خداوند قادر و قدرتمنده….خوب اینکه با یه نگاه به دور وبرمون مشخص میشه .ازش همینجا میخوام یه بار دیگه قدرتشو به همه نشون بده ونمیدونم چجوری فقط کرونا رو ریشه کن کنه.‌خواهش میکنم خدای من
      خداوند توبه پذیره….من واقعا به این باور دارم .چون همیشه منو میبخشه و با وجود فراموش کاریام بازم هوامو داره
      خلاصه اینکه درسته منم فکر میکنم اون همه صفات خدا همه ش رو یا لمس نکردم یا اصلا متوجه نشدموباید با خودم فکر کنمو این باور عمیق رو بوجود بیارم که خدای من مجموعهای از صفات خوبه که همه شون واقعین‌.‌چقد خوبه که دارم مینویسم. خیلی آروم تر شدم. با یادآوری صفات خدا قلبم آروم گرفت. الا بذکر الله تطم،ن القلوب‌…یادم اومد چه نشسته ای نگران که خدا باهاته.فقط توکل کن و همه مسا،ل زندگی تو بسپار بخدا. قبل خوندن این فایل داشتم میگفتم میخوام دوره استاد رو تهیه کنم و بالاخره نگرانی مالی داشتم. چقد راحت شدم.خدایی که منو تا اینجا آورده و راهنمایی کرده باقیشم خودش جور میکنه.‌خدایا ممنونم.از ته قلبم میگم…..
      خدای مهربون قدرتمند روزی رسون من….متشکرم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار niushaebkaei@gmail.com
      1399/09/08 12:17
      مدت عضویت: 1219 روز
      امتیاز کاربر: 203 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 106 کلمه

      سلام خدمت استاد عزیز
      من در ابتدای راه هستم سالهاست که با خدا خیلی درگیرم و به خاطر نداشته هام فقط به خاطر ترس نماز می خونم ولی از باطن هیچ چیز قبول نداشتم ولی یک سالی هست که مسیر زندگیم عوض شده و حالم بهتره و حالا که توی این مسیر قرار گرفتم خیلی خیلی بهترم چون توی گریه هام خیلی از خدا خواستم مسیر و بهم نشون بده و خوشحالم که الان با شما آشنا شدم خداروشکر بابت اینکه دعای من مستجاب شد و خداروشکر بابت این‌که بقیه زندگی و قرار بدون ترس از مردن و خدا و با آرامش و در رفاه زندگی کنم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار الهام خوشبخت
      1399/09/08 10:44
      مدت عضویت: 1676 روز
      امتیاز کاربر: 18288 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 633 کلمه

      به نام خدای مهربان
      این فایل خیلی عالی بود وپراز آگاهی های ناب وخالص در مورد خدا وخداشناسی من خیلی لذت بردم این فایل با اینکه چهل وپنج دقیقه بود ولی اینقدر زیبا وخالص بود اصلا زمانو متوجه نشدم وقتی تموم شد تعجب کردم اصلا زمان را احساس نکردم فایل سرشار از لذت واگاهی بود.راستش وقتی من در مورد باورهای کثیفی که حاکمان دین در مورد خدا و مذهب به خورد مردم وجامعه دادن خیلی قلبم درد می گیره وازشون متنفر میشم از اونهایی که دین فروشی کردن تا بر مردم حکومت کنن ولی بعدش با خودم می گم خیلی ها هم بودن که حرفهای اینها رو باور نکردن وبه حرفهای اونها عمل نکردن وراه خودشون رو رفتن. من قبلا فکر می کردم رقص خوانند گی حرف زدن خانمها با اقایون وخنده کردن وحجاب نداشتن حرام هست وخدا کسایی که این موارد را رعایت نمی کنند بیزار هست وقتی افرادی رو می دیدم این مسائل را رعایت نمیکنن تو ذهنم دیگه محبوبیتشون رو از دست می‌دادن وازشون متنفر می شدم. ولی تو اعماق ضمیر ناخودآگاهم یه حسی بهم می گفت که یک جای کار ایراد داره قلبا قبول نداشتم. رابطه داشتن با جنس مخالف قبل ازدواج یکی از مهمترین خط قرمز ها برای ما تعریف شده ویک گناه نابخشودنی هست کلا هرچیزی به لذت وشادی وخوشی وحال خوب باشه بده گناهه زشته نا بخشودنی هست ولی غم غصه گریه فقر بی پولی بدبختی خوبه خدا آدمهای بدبخت رو بیشتر دوست داره وجاشون بهشته آدمهای شاد رقاص آوازه خون بازیگر ثروتمند جاشون جهنمه واون دنیا عذابشون شدیده وخدا حسابشون رو می رسه ودر آتش جهنم سوزونده میشن.آدمهایی که با مریضی از دنیا میرن کفاره گناهانشون رو دارند پس میدن وتو اون دنیا دیگه محاسبه نمیشه گناهانشون وپاک از دنیا میرن وبارشون سبک میشه.یا ثروتمندا آدمهای کثیفی هستن کلاهبردارن خوشگذرانن متعهد نیستن خسیسن خدا آدمهای ثروتمند رو دوست نداره آدمهای فقیر آدمهای باایمان وخوبین .هرمردی شلوارش دوتا بشه میره زن می گیره. آدمهای ثروتمند خوشبخت نیستند یا مریضن یا تو خانواده مشکل دارند با زناشون با بچه هاشون.ما یک مثلی تو ترکی داریم میگن الله کریمدی گویوسو دریندی معنیش این هست که خدا بخشنده هست ولی چاهشم عمیقه خدا بخشنده هست ولی عذابشم سخت وشدید هست مغز مارو شستشو دادن قشنگ ولی باید خدا رو شکر کنیم که هدایت شدیم به سوی این آگاهی ها. یک کتاب قطور احکام در مورد نماز روزه حجاب غسل زکات خمس برای ما درست کردن در حالی که خدا هیچ وقت برای بنده هاش سختی نخواسته خدا همه چیز رو راحت میخواد. به قول مولوی
      هیچ آدابی وترتیبی مجو -هر چه می خواهد دل تنگت بگو

      به قول استاد اگه باورهامون رو در مورد خدا در زمینه ثروت در روابط در سلامتی در لاغری در معنویت تغییر بدیم همه چیز در زندگی مون عالی میشه وبهشت را در زمین تجربه می کنیم چقدر عالی بود این جای فایل هر کسی هر جایی از زندگیش مشکل داره باورهاش راجع به اون موضوع در مورد خدا مشکل داره .واین که باورهامون با خواسته هامون دریک جهت نیستند باهم در تضاد هستند که ما به خواسته هامون نمیرسیم کافیه باورهامون رو با خواسته هامون همسو کنیم. مثلا ما به زبان میگیم خدا بخشنده هست ورازق و روزی رسان هست ولی همش در حرفه وبه این حرف باور نداریم ایمان نداریم وهمش نگران هزینه های زندگی ومعاشمون هستیم کسی که باور داره خدا رازقه آرام هست وترس نداره نگران روزیش نیست.
      یا کسی که چاق هست دوست داره لاغر بشه ولی باورش این هست که لاغری سخته لاغری ادمو زشت وبی ریخت می کنه یا آدمهای لاغر مردنی هستند وکلی باور دیگه این آدم لاغر نمیشه چون باورهاش مشکل داره وهم جهت نیست با هدفش.برای این فایل صفحه ها می تونیم از باورهای اشتباه در مورد خدا بنویسیم حتی کتاب میشه نوشت.

      ممنونم استاد بابت فایلهای عالی وزیبا وتاثیر گذار

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار ssba7303
      1399/09/08 00:16
      مدت عضویت: 1448 روز
      امتیاز کاربر: 21
      محتوای دیدگاه: 1,627 کلمه

      سلام امیدوارم همه شاد باشن و در مسیر رسیدن به خواسته هاشون 👋
      امیدوارم که این تمرین رو خوب نوشته باشم استاد …
      خب واقعا یادم نیست از چه زمانی راجب خدا شنیدم و چی اولین بار شنیدم ولی یادمه که همیشه میدونستم که خدا وجود داره …
      پدر من نماز میخوند قبلا همون شیوه نمازی ک همه میخونن خم و راست شدن ولی مادرم و خواهرم هیچوقت نمیخوندن فقط گاهی خواهرم اونم خیلی کم شاید دو سال یکبار . من همیشه میدونستم خدا وجود داره ولی ….. ولی نمیدونستم دقیقا چیه یا چیکار میکنه . میدونستم که هر چی که خلق شده رو خدا خلق کرده ولی تأثیر وجودش رو الان نمیدونستم فکر میکردم که خب خدا جهان رو به وجود اورده با یکسری مسائل مثل خورشیدی بی پایان و آب و زمین و یه هوش و دست و پا هم داده دیگه از اینجا به بعدش کاری به ما نداره نه کمکی میکنه نه چیزی نماز هارو میشماره روزه هارو میشماره کارای خوب رو مینویسه کار های بد رو مینویسه کار های خوب رو میزاره اون دنیا بهت بده کار های بد رو هم اون دنیا هم این دنیا باهات حساب میکنه ایستاده بالا سرت تا یه کار بد کردی خندیدی سریع یه بلا نازل کنه تازه پولدارم بخوای بشی کلی برات مانع میزاره (اینایی تعریف هایی ان که راجب خدا نه فقط میگفتن بلکه اینجور عمل میکردن که همیشه بترسن و همیشه مجبور باشن به یکسری از کارا ) نمیدونستم خدا چیه یک فرد قدرتمند؟ توی یک جعبه اجری توی مکه؟ … وقتی پدرم بهم کفت از رگ گردن خدا بهت نزدیک تره یکم ترسیدم و خب یکم حس کردم تنها نیستم ولی بازم نمیدونستم ک فایدش چیه که بهم نزدیک باشه جز اینکه میخواد همیشه نگاهم کنه چه گناهی میکنم یا چه کار خوبی میکنم سریع تو پرونده اعمالم بنویسه ؟ با این حال من خدارو همیشه دوست داشتم حس میکنم کنارمه و میگفتم که خدای من فرق داره و باهاش حرف میزدم صرفا چون خداست چون میفهمه حتی اگه نگم چون بی دلیل شاید دوستش داشتم ولی هیچوقت باور نداشتم ک بتونه برام کاری کنه باور نداشتم که بتونه کمک خیلی بزرگی در زندگیم بکنه
      همیشه شنیده بودم و هنوزم میشنوم از تو حرکت از خدا برکت
      مامانم همیشه میگفت خدا یه کیسه پول از اسمون که نمیندازه برات تو باید سخت تلاش کنی خودت سخت کار کنی و خدا بعد بهت یه کمک کوچولویی میکنه هنوزم درک کامل ازین جمله ندارم اصلا درسته یا اشتباه هنوزم نمیدونم وقتی من سخت درس میخونم پدرم در میاد میرم سر امتحان خب همشو ک خودم انجام دادم برکت خدا قبلا بوده ذهن داده حافظه هم داده که تونستم اصلا حرکتی کنم ولی اون کمک اون برکتی ک بعدش میاد چی …
      بهم گفتم مستقیم و غیر مستقیم که روی خدا حساب باز نکن خودت باید زندگی خودت رو بسازی و هیچ جادویی قرار نیست کمکت کنه
      با این حال هنوزم امیدوارم بودم خدا کمکم کنه ولی باور نداشتم چون اتفاقی نمیافتاد
      شاید در مرحله بعدی زندگیم تصور بهتری از خدا وارد زندگیم شد
      شنیدم ک خدا قدرتمنده ولی قدرتش رو توی چیزای دیگه تصور میکردم یا باور نداشتم ک قدرتش رو بزاره که زندگی منو خوب کنه مشکلات منو درست کنه به من کمک کنه فکر نمیکردم اینجوری باشه قدرتش توی باران و خلق زمین میدیدم شایدم خودم رو حقیر تر از اونی میدیدم که خدا بخواد قدرتش رو بزاره برام …
      شنیدم خدا مهربونه و بخشندس و خدایی اینو قبول داشتم همیشه که بهم گوش میده باور داشتم ک نگاهم میکنه باور دارم منو میبخشه باور داشتم بهم دلداری میده باور داشتم تنهام نمیزاره اره و بخاطر همین دوستش داشتم
      زمانی بود که شنیدم از خانوادم که ….‌‌‌
      خدا وجود نداره ‌
      ‌اونا هنوزم همین باور رو دارن و به من میخندن منو مسخره میکنن میگن خرافاته میگن داری وقتتو هدر میدی با اینکه من راجب دوره و این چیزا حرف نمیزنم ولی خودشون میان و فضولی میکنن نگاه میکنن با تحقیر سوال میپرسن و فکر میکنن من تحت تأثیر دوستمم و دارم مسیر بدی رو میرم و دارم اشتباه میکنم و ته این چیزا هیچی نیست این حرفیه ک میزنن و از مذهب بیزارن از خدا بیزارن باور ندارن فقط علم رو قبول دارن ولی من اینجور نیستم و اونا درک نمیکنن فقط مسخره میکنن میگن دوتا کتاب بخون بهتر ازین چرت و پرتاس … ولی نمیدونن اصل زندگی همینه قدرت واقعی همینه .شاید بخاطر اصول ها و حرفای واقعا اشتباهیه ک توی جامعه ما بیان میشه و خدارو محدود کردن و کاری کردن بقیه ازش بدشون بیاد منم زمانی از این چیزایی ک به خدا ربط داده بودن و ازین خدا ک خودشون با ذهن نا اگاهشون ساخته بودن برای مردم خوشم نمیومد
      اینجا بود ک من یسری حرفا رو رد کردم و یسری هارو قبول و یک خدایی ساختم که دوستش دارم و همیشه پیش خودم میگفتم خدای من فرق داره با اینکه نشانه ای از نعمت ها یا کمک هاش توی زندگیم نبود ک بگم این نتایجشه …‌
      من انسانی هستم که به اون شکل خم و راست شدن نماز نمیخونم و نخوندم مگه از روی ‌اجبار مدرسه من انسان بد حجاب و بی حجابی هستم من انسانی هستم که از عربی متنفرم هیچی ازش سر در نمیارم و هیچ آیه ای یا سوره ای رو نه حفظم نه بلدم نه تاحالا استفاده کردم و خب قبلا واقعا حس میکردم کافرم چون هیچکدوم از شرایط مومن بودن ک میدیدم میگن اینا مومنن رو نداشتم ولی همیشه میخواستم ته وجودم خدارو داشته باشم همیشه میخواستم یک قدرت بزرگ بیاد تو زندگیم و همچی رو درست کنه کمکم کنه منو به خواسته هام برسونه و وقتی این خدارو دیدم وقتی استاد رو دیدم استاد عطار روشن و استاد عباسمنش رو دیدم و خدایی ک اونا میگن رو شناختم الان میتونم بگم که یک مومن هستم یک خدا پرست کسی هر لحظه و همیشه داره به غیب ایمان میاره الان میفهممپک اصلا نماز کلا یه چیز دیگس اصلش معنیش یجور دیگس و این نماز رو میخوام همیشه در زندگیم داشته باشم خجالت اوره وقتی میبینی چقدر راجب خدا شنیدب که حتی به یه مورچه زیر خاک هم نعمت میده ولی باور نکردی فقط میدونی فقط حرفه ولی نیازی نیست خجالت بکشیم برای تغیر اول باید بپذیریم این مسیری ک توش هستیم رو بایپ خوب نگاهش کنیم خوب بشناسیمش تا به تضاد برسیم تا دیگه پامونو اینجا نذاریم تا بفهمیم کدوم مسیره درسته …‌‌
      ‌من شنیدم خدا نعمت میده به همه بنده ها ‌
      ‌ولی باور نکردم به منم میتونه نعمت بده ‌
      ‌‌شتیدم خدا کمک میکنه به بنده هاش ‌
      ‌ولی فکر میکردم که باید پدرم در بیاد اینقدر تلاش کنم جونم در بیاد بعد اونم یه کم یه ‌کوچولو کمک میکنه تهش ‌
      شنیدم خدا قدرتمنده ‌
      ولی قدرت خدارو مطلق نمیدونستم و اینقدر اعتماد نداشتم که کار هامو به دستش ‌‌‌یسپارم و بهش اعتماد کنم که خودش با قدرتش درستش میکنه و به بقیه قدرت میدادم به خواهرم به مامانم به پدرم اطرافیانم کسانی بودن ک ازشون طرز بد رفتارشون ‌‌‌میترسیدم و میخوام این ترس از بین بره فقط خدارو ببینم
      شنیدم ک خدا توی کعبه و توی مکه هست ‌
      هم باور کردم هم نکردم یعنی فکر میکردم شاید خدای اونا اینجوری باشه ولی کفتم من‌ همچین خدایی رو نمیخوام ‌
      شنیدم خدا همیشه داره نگاهم میکنه با منه و از رگ گردن نزدیک تره ‌
      این یکم منو ترسوند راستش که همیشه داره نگاهم میکنه و انگار منتظره من دست از پا ‌‌‌خطا کنم الان میفهمم که این یعنی صمیمیت این یعنی نزدیک بودن
      شنیدم که خدا فقط یکسری افراد خاص رو دوست داره ‌
      تا حدودی باور کردم و فکر میکردم اونا عزیز ترن پیش خدا ‌
      ولی من تازه دارم خدارو میشناسم بهتره بگم شاید تا یک سال پیش من حضوری واقعی از خدا در زندگیم نداشتم حتی پدرم هم از نماز و قرآن خوندن دست کشید و یکسری حرفای ‌وحشتناک رو درباره دین قرآن و خدا گوش میده من دوست داشتم کمکش کنم ولی نمیخوام راجب این دوره با کسی حرف بزنم و نمیخوام راجب چیزایی ک باور داره بهش بشنوم من این مسیر رو دوست دارم همیشه منتظرش بودم و با افتخار میگم که میخوام این دوره نقطه اوج من باشه تا به اشتباهاتم راحب خدا پی ببرم و اونو توی زندگیم احساس کنم بزرگترین خواسته من از خدا اینه که خدایا منو توی این مسیر نگه دار بزار بشنوم این حرفارو و بمونم توی این مسیر همیشه این حرفا گوشم باشن اگه جایی دستم لغزید اشتباه کردم منو ببخش و از مسیر خارجم نکن اگه خسته شدم منو ببخش و از مسیر خارجم نکن بزار همین جا تویهمین اگاهی ها و مسیر بمونم اینجا مسیر واقعی و اصلیه .
      چند روز پیش برای پروژه مدرسه من خیلی خسته بودم ولی وقت نداشتم و باید مارم رو‌ فرداش سر موقع تحویل میدادم ولی بخاطر اشتباهم که عصابم خورد شد یک قسمت از کارم خراب شد و در واقع تمام اون زمانی که گذاشتم براش به باد رفت ولی بعدش یاد فایل هایی افتادم ک گوش دادم یاد استاد و به خدا گفتم خیلی خستم و خوابم میاد تمام روز وقت گذاشتم و دیگه در توانم نیست ادامه بدم و هیچ ایده ای ندارم چحوری درستش کنم خدایا لطفا کمکم کن من باقی این پروژه رو به دستای تو میسپارم وبهت اعتماد دارم و میخپابم و میدونم برام تمومش میکنی …. و شاید باور کردنی نباشه ولی من خوابیدم و صبح بیدارشدم و کارم اماده بود .. و من نمره ۱۹ گرفتم یه نمره عالی به همین زیبایی فقط باور کنید و خدا خودش کارارو پیش میبره . با اینکه من اولین روز بود ک وارد دوره شدم و تمرین انجام دادم ولی نتایج گرفتم .. و من از شدت ذوق بعدش گریم گرفت که خدایا چقدر تو خوبی و واقعا هرگز دیر نمیکنی .‌‌….من با این دوره به خورشید منبع و اصل این جهان نزدیک میشم و زندگی رویاییم رو میسازم .. مرسی استاد مرسی 💖

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        امتیاز کاربر: 5956 سطح ۳: کاربر پیشرفته
        محتوای دیدگاه: 105 کلمه

        سلام دوست عزیز
        از خوندن نوشته شما لذت بردم
        خدا رو شکر میکنم که بهترین ها رو برای همراهی من در این مسیر به سمت سایت تناسب فکری هدایت میکنه
        موضوع خدا کاملا شخصیه
        و شما حق داری در پی شناخت و تجربه خدایی باشی که دوست داری تجربه اش کنی
        همه افرادی که تاکید بر نبود خدا و این مسائل دارند در دل ها اعتقاد به یه نیرویی دارند اما با اسم خدا مشکل دارند
        در نهایت اهمیت نداره حتی این افراد چی درباره خدا فکر می کنند یا حتی به زبان می آورند
        مهم اینه که خداوند همیشه نزدیک و هدایت کننده است
        منتظر خوندن نوشته های عالی شما هستم

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 4 از 1 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
          آواتار ssba7303
          1399/09/08 22:43
          مدت عضویت: 1448 روز
          امتیاز کاربر: 21
          محتوای دیدگاه: 27 کلمه

          مرسی استاد ک همیشه همراه هستید تو این مسیر … و مرسی ک این آگاهی هارو در اختیار ما میگذارید 💖💖خیلی خوشحال شدم از خوندن جوابتون 😍😍💖

          برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
          امتیاز: 0 از 0 رأی
          افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فروغ ریاحی
      1399/08/25 01:48
      مدت عضویت: 1617 روز
      امتیاز کاربر: 26851 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 1,713 کلمه

      من هم مثل بقبه یه باورهای علط از اطرافیان درباره خداوند دارم که در متن زیر دیدگاهم رو درباره ی خداوند قبل از اشنایی با دورها و بعد از اشنایی با دورها نوشتم و بیشتر از همه برای خودم مقایسه شد و دیدم چقدر تفاوت هست بین باورهای گدشته ام و باورهای الانم شاید خیلیهای دیگه هم مثل من از این باورهای غلط داشته باشن ولی وقتشه که دیگه تغییر کنیم و به لطف این دوره و استاد عطار روشن با خیلی از واقعیت ها روبه رو بشیم
      در واقع من زیاد داشتم که حرفم با باورم همسو نبوده زیاد شده که گفتم به خدا ایمان دارم ولی در رفتارم و در زندگی با ایمان کامل رفتار نکردم این نشون دهنده ی این هست که خیلی خوب خدا رو نشناختم در واقع در عمل به خدا ایمان ندارم فقط در حد حرف دارم ولی حالا دارم یه ذره روی ایمانم کار میکنم که کمی در عمل فرق کنم نه فقط در حد حرف باشم دیگه میخوام بهش توکل کنم و ایمان داشته باشم
      ۱:
      مثلا من شنیدم خداوند روزی دهنده هست ولی بارها شده با کمترین فشار مالی ناامید شدم که دیگه من نمیتونم به ثروت و یا فلان خونه یا ماشین یا امکانات برسم
      ولی الان اصلا برام مهم نیست اقتصاد مملکت یا کشور یا دنیا چطوره اصلا اصلا نگران نیستم چون اینا همه هیچ کاره هستن و فقط خود خدا باید بده خودش رو تنها منبع رزق و روزی میدونم و بی نهایت امیدوار هستم به آینده و به زندگی سراسر نعمت و رفاه و پول و ثروت برای خودم و عزیزانم
      ۲:
      یا اینکه زیاد شنیدم خداوند بخشنده و مهربان هست ولی اگر خانوادم یا بچه ام کمی دیر کرده باشن یا مریض شده باشن من سریع نگران شدم
      ولی الان بچه ام یا همسرم از در خونه که میره بیرون میگم خدایا دیگه خودت حواست بهش هست که آسیبی نبینه و تحت حمایت خودت هستیم و ارام میگیریم البته چند باری هم لغزش داشتم ولی از گذشته ام فاصله زیادی گرفتم خدا یا شکرت انگار که کسی مراقب خودم و خانوادم هست و من خوشحال و ارام هستم و همیشه میگم بی اذن خدا برگی از درخت نمیفته بازم شکرت
      ۳:
      یا شنیدم خدا تنها قدرت حاکم در جهان هست ولی از حرف و قدرت بنده ای خدا سریع نگران میشدم که نکنه زندگی من و یا بچم و یا شوهرم و … رو چشم بزنه و من سریع اسپند دود میکردم و صدقه میدادم ولی الان اصلا چنین دیدی ندارم و میگم ای بابا اینم یه بنده ی خدایی هست که تحت نظر خدا هست و قدرت این بنده در مقابل قدرت خدا اندازه بال مگس هم نیست و اگه خدا نخواهد نمیزاره هیچ اتفاقی برای هیچ کس بیفته و این اگه قدرت خاصی داشت که زندگی خودش رو درست میکرد ودر صمن چرا خدا از این قدرتها به پیامبران و امامان نداده و یا اینکه چرا به یکی این قدرت رو میده یه یکی دیگه نمیده این که عدالت نیست
      ۴:
      یا شنیدم خدا خیر و خوبی مطلق هست ولی هر بدی یا مشکلی برام پیش میومد میگفتم دیگه خدا داده نمیشه کاری کنم در حالی که الان متوجه شدم هر بدی و مشکلی برای هر کس پیش میاد نتیجه عمل خودش هست و خدای من فقط خیر و خوبی برای من میخواد و به سمت بنده اش میفرسته حالا شده گاهی مشکلی پیش بیاد بگم خدا خواسته ولی سریع تصحیحش میکنم که نه خدا نخواسته بنده ی خدا خواسته چون خدا خیر مطلق هست و کلا ادمها اینطورن که هر چی خوبی در زندگی میبینن میگن اره خودم بهش رسیدم ولی هر چی بدی و مشکل دارن میگه خدا نخواسته و نداده و ازطرف خدا بوده و مصلحتی در اون هست
      ۵:
      یا شنیدم هر کس خوبی کنه اون دنیا نتیجه اش رو میبینه و همیشه هر کار خیری میکردم میگفتم اندوخته ای باشه برای اخرتم و با چشم داشت که به بهشت برم و ذخیره ی اخرتم باشه کار خیر میکردم ولی الان فقط با عشق و لذت کار خیر میکنم بدون هیچ چشم داشتی و همیشه میگم خدا عارف عاشق میخواد نه مشتری بهشت و جهنم و من از ترس بهشت و جهنم نمیخواهم زندگی کنم اینجا میخوام با عشق و لدت زندگی کنم و اصلش این هست که خدا گفته هم این دنیا و هم اون دنیا پاداش میدهم
      ۶:
      یا شنیدم زیاد خواستن و همیشه از خدا خواستن خیلی کار زشتیه و زیاده خواهی هست و باید قانع باشم و قناعت کنیم که خدا خوشش بیاد چون ادمهای فقیر و بدبخت پیش خدا عزیزترن در صورتی که خدا میگه تو از من بخواه تا به تو داده بشه والان برعکس اینم چون فهمیدم زیاد خواستن از خدا یعنی بزرگ دونستن خدا یعنی ایمان داشتن به خدا که خیلی غطیم هست و قدرت داره و بخشنده هست و تازه متو جه شدم که این خودش بالاترین نوع ایمان و سپاسگزاری هست و اگر نخواهم چیزی اون دنیا از من پرسیده میشه مگه خدا رو قبول نداشتی به بزرگی به قدرت عطیم به بخشندگی پس چرا ازش چیزی نخواستی تا به تو داده بشه وبلعکس قبلن خودم که به من گفته بودن چقدر کار زشتیه همش طلب کنی دنبال زندگیت باش و خدا رو شکر کن که همینا رو داری و چیز دیگه درخواست نکن و گرنه همینا رو هم از دست میدی ولی حالا بلعکس میخوام زیادم میخوام چون ایمانم بیشتر اعتمادم بیشتر و توکلم به خدا بیشتر هست
      ۷:
      یا همیشه به من گفتن خدا در اسمانها هست و مراقب اگه دست از پا خطا کردیم ما رو مجازات کنه در صورتی که در قران خدا گفته از رگ گردن به شما نزدیکتر هستم من همیشه خدا رو در اسمانها میدیدم و هیچ وقت نزدیک به خودم نمیدونستم ولی حالا با دره ای خودشناسی به این نتیجه رسیدم من خود خدا هستم بر روی زمین و ااز روح خدا در من دمیده شده و من خود خدا هستم که با این جسم تونستم وارد این کره ی خاکی بشم و اینجا روی زمین زندگی کنم و همین اعتماد به نفسم رو هزار برابر کرده هر چند هنوزم باید کار کنم روی این موصوع و خودم رو دست کم نگیرم و با ارزش و با لیاقت بدونم خودم رو
      ۸:
      یا زیاد شنیدم هر کس سرنوشتی داره که خدا از روز اول روی پیشونیش نوشته و تغییر نمیکنه ولی الان بلعکس فهمیدم هیچ چیز از قبل برای ما تعیین نشده و من با قدرت خلق کنندگی افریده شدم که هر لحطه از زندگیم رو هر طور که دوست دارم خلق کنم و تغییر بدهم به سمت بهترینا
      ۹:
      یا زیاد شنیدم که خدا هیچ وقت همه چیز رو با هم به کسی نمیده اگه یه چیز بده چیز دیگه ای میگیره و بارها منم میگفتم خدایا فقط سلامت در کنار خانواده باشم و دیگه هیچ چیز دیگه نمیخوام مثلا ثروت نمیخوام فقط سلامتی بده بسه ولی حالا بلعکس میگم مگه خدا خصیصه مگه خدا انسان که بخیل باشه واگه یه چیز داد بقیه رو بگیره و اصلا هدف از خلقت انسان بودن در آسایش و راحتی و ثروت و سلامتی و سعادت و بهترینا در دنیا و اخرت هست و بوده و من هم باید از خدا همه رو با هم بخواهم ودر بهترین زندگی و ثروت و سلامتی و . خوشبختی و …باشم
      ۹:
      و یا اینکه زیاد شنیدم ثروت زیادیش خوب نیست چون یا انسان منحرف میشه به راه بد و از خدا دور میشه و یا اینکه با ثروت زیاد کافر و بی دین میشه و یا در زندگی خیانت میکنه به طرف مقابل پس ثروت در حدی خوبه که دست آدم به سمت کسی دراز نشه ولی الان بلعکس میگم ثروتمند شدن معنوی ترین کار دنیا هست و من رو به خدا بی نهایت نزدیک میکنه چون میتونم با عشق دست خواهر و مادر و طرافیانم رو بگیرم و روزی رسان خیلیها بشم و با ثروت زیاد من خدا رو پیدا میکنم وچقدر باور فراوانی و بخشش خدا رو بشتر درک میکنم
      ۱۰:
      و یا اینکه شنیدم اگه زیاد خندیدی و خوشحال بودی حتما بعدش خدا تو رو گریه میزاره و ناراحتی برات به وحود میاره پس زیاد نخند و خوشحال نباش در صورتی که من الان بلعکس هستم و میگم حال خوب اتفاقهای خوب رو رقم میزنه و حال بد اتفاقهای بد رو رقم میزنه ودر صمن خوشحال بودن و شاد بودن بالاترین نوع سپاسگزاری هست
      ۱۱:
      یا زیاد شنیدم توبه و بخشش خدا و گدشتن خدا از روی گناهم و یا اصلا درخواستهام از خدا با التماس و با گریه زاری هست و فقط و در شبهای خاصی اتفاق میفته در صورتی که الان میگم خدا هر لحطه که من بخواهم توبه کنم من رو میبخشه و اصلا نیاز به ساعت و زمان و مکان خاصی نداره و خیلی برای یه انسان زشته که با گریه و زاری از خدا چیزی بخواهد انسانی که این همه والا مقام هست نباید در این حال بد درخواست کنه و چیزی بخواد در صمن خدا با زبان کسی کاری نداره با احساس ما کار داره که چون با ناراحتی هست ناراحتی بیشتر به ما بر میگرده
      ۱۲:
      و همیشه میگفتم خدا نعمت لاعری رو به بعصیا داده و به بعضیا نداده و همیشه با حسرت به لاعرها میگفتم خوش به حالتون شما هر چی که میخوایین میخوریین و لاعر هم هستین ولی ما این نعمت رو نداریم و محکوم به چاقی هستیم ولی الان بلعکس میگم هر کسی میتونه جسم خودش و زندگی خودش رو خلق کنه و هیچ فرقی بین لاعرها و چاقها نیست مگر در افکار و باورهای اونها که باعث شده اونها بپدیرن چاقی رو و هیچ تلاشی نکن و گرنه هر کس خودش میتونه زندگی و جسم وخودش رو اونجور که دوست داره خلق کنه رویای لاعری خودت رو خط نزن تو میتونی که الان اینجایی پس خلقش کن

      هنوزم از این باورها دارم که بنویسم و……
      اما دیگه میخواهم افکار و باور و حرفهام با هم همسو باشن میخواهم زندگی با طعم خدا رو بیشتر تجربه کنم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار smanhahmady32
      1399/08/20 11:41
      مدت عضویت: 1254 روز
      امتیاز کاربر: 9892 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      محتوای دیدگاه: 200 کلمه

      سلام .شاید باورتون نشه اما از بچگی منو از خدا ترسوندن همش تصویری رو در ذهن من ساختن که اگه کار بدی کردم میرم جهنم .هیچوقت بهم نگفتن خدا خیلی مهربونه خدا خیلی دوست داشتنیه همیشه یه ترس عجیبی از خدا داشتم شایدم به خاطر همینه خیلی نتونستم به اون چیزایی که ازش شنیدم باور پیدا کنم و ایمان بهش داشته باشم اما با این حال خیلی چیزا رو ازش خواستم و بهم داده و بهش رسیدم بارها و بارها ازش تشکر کردم .
      چقدر حرفهای شما با زندگی من یکیه خیلی وقتا به خاطر گناهی که کردم توبه کردم اما همیشه ترسیدم خدایی که منو ازش ترسوندن قبول نکنه توبه منو .اما حالا با شنیدن حرفای شما مطمعن شدم که خدا بخشنده مهربانه .
      خیلی خیلی خدا رو شاکرم که شما رو سر راه من قرار داد که الان با اینکه جلسه دومه اما به آرامشی رسیدم در زندگیم که حاضر نیستم با هیچی عوضش کنم
      الان باور دارم اگه به خدای مهربونم توکل کنم همه چی درست میشه
      بعنوان مثال برای خونه ای که خیلی تلاش کردم بخرم و نشد شاید یه جورایی امیدمو از دست دادم اما حالا مطمعنم که خدای مهربونم قادر و توانا ست
      ارادتمند همه شما

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار mojgan
      1399/08/01 15:02
      مدت عضویت: 1644 روز
      امتیاز کاربر: 4066 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 244 کلمه

      سلام از وقت یادمه بهمون گفتن خدابزرگه، خدا رزاق، خدا مهربون اما وقتی شرایط زندگی رو دیدیم گفتیم خب رزاق به این معنی که بخور نمیر بهت میده یا مهربون اونقدر که با زاری و التماس چیزی رو بهت میده اصلا من از کودکی از جامعه این یاد گرفتم با التماس با خواهش و تمنا خدا بهت چیزی میده باید زاری کنی واسه همین همیشه غمگین بودم . می گفتن به خدا توکل کن می گفتم باشه اما نمی فهمیدم چطوری یعنی! چیکار کنم مگه میشه کاری نکنی همه چی درست بشه واسه همین همیشه فکر کردم من کم کاری می کنم که همه چی یه جور دیگه ست اونم خب تا یه جایی می تونی خودتو به آب و آتیش بزنی بعد این میشه که از خدا لجم میگیره می گم دوستم نداری یعنی هرچی توی زندگی درباره توکل شنیدم واسه من متاسفانه در عمل هیچ بوده، و باعث شده زندگی بسیار به من سخت بگذره تازه با این افکار بازم خدا همیشه دستمو گرفته این جالبه. مدتیه نمیدونم چطوری ولی ذهنیتم کمی بهتر شده و متوجه شدم وقتی یه چیزی رو ازش می خوام بعدش می گم ممنون اون چیز در عرض چند ماه بعد توی زندگیم وارد میشه امیدوارم برای رسیدن به آرزوی لاغری هم این اعتماد رو انجام بدم اصلا این دوره برای من یکی که خیلی ضروریِیه چون یکبار قبلا سعی کردم گوشش بدم اما درکش نکردم و جزو همونایی بودم که رفتم اما اینبار خیلی بهتر متوجه شدم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار hosseingolipor5225
      1399/07/24 19:24
      مدت عضویت: 1263 روز
      امتیاز کاربر: 12
      محتوای دیدگاه: 406 کلمه

      سلام انچه تا به امروز من درباره خدا شنیده ام اینست که خدامهربان است اما دربرابر سختیهای بندگانش صبور است ودر هنگامی که خودش صلاح بداند سختی را به اسانی تبدیل می کند وبنده باید در برابر مصلحت خداوند راضی باشد .خداوند گناهکاران را مجازات می کند بطرزبسیار دهشتناکی واو شدیدالعقاب است. هرکس بنام خدا قسم دروغ بخورد مکافات بدی میبیند من حتی جرات ندارم نامهای خدارا که به ان لفظ جلاله می گویند به زبان بیاورم از ترس انکه مبادا غفلتا قسم بخورم. خداونو کسی را که عبادتهای گفته شده را انجام ندهددردنیا به انواع بلا ها دچار می کند ودر اخرت شلاق میزند . خداوند هرکس به دیگران ظلم کند رامجازات خواهد کرد در این جهان وجهان اخرت از انجا که امکان مجازات در این جهان برای کسانی مانند هیتلر وجود ندارددرجهان دیگر انجام خواهد داد. خداوند می تواند بیماران را شفادهداما اگر مصلحت بداند. خداوند رزاق است وبه همه بندگانش روزی می دهد اما مقدار ان بستگی به نظر خدا دارد خدادعا ها را مستجاب می کندوبرای استجابت دعا باید شرایطی مهیا باشد مثلا کسی که بیشتر تقوی کند وبه عرفان برسد مستجاب ودعوه می شود . خداعادل است ومی خواهد روزی در جهان عدالت برپا کند خداوند گفته که روزی زمین از ان مستضعفان خواهد شد وجهان پر از عدل وداد می شود. خداوندامرزنده است وگنا هان بندگان تواب را می بخشد و انسان تا لحظه مرگ فرصت توبه دارد اما هر گناهی که انسان مرتکب می شود دارای اثرات وضعی است وبرای فرد گناه کار مشکل پیش می اورد همه ی این شنیدها اما با انچه من در طول زندگی دیده ام مطابقت ندارد خدای که مهربان است چگونه تحمل می کند کسی بندگانش را شکنجه کند در طول تاریخ بسیار این اتفاقها افتاده است . خیلی هارا دیدهام که عبادات دستور دادده شده را انجام نداده اند ولی خوشبخت و راضی زندگی کرده اند چرا خدا بجای شفای بیماران از قانون پیشگری بهتر از درمان است استفاده نمی کند خداوند مهربان ورزاق ایت اما انسانهای گرسنه زیادی در جهان زندگی می کنند خداوند دعا ها را مستجاب می کند اما چگونه تمام انسانها به عرفان برسند تا مستجابو دعوه شوند با اینهمه تناقضات در ذهنم چگونه می توانم باور کنم خیلی امید وارم در این دوره به ارامش بدسم با تشکر

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار زهرا رضاخانی
      1399/07/22 17:17
      مدت عضویت: 1676 روز
      امتیاز کاربر: 16069 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 198 کلمه

      چه فکرهایی در مورد خدا دارم؟
      همیشه شنیدم که خدا رزاق است و اون روزی دهنده است ولی همیشه نگام به دست شوهرم بوده و فک میکردم نباشه میمیرم ولی الان برای بار دوم که دارم مرور میکنم شک ندارم که فقط وفقط روزی دهنده ی من خداست ومن از خدا کاری عالی با درآمد عالیتر میخوام وچون اشرف مخلوقات هستم خدا به زودی جواب درخواست من رو میده
      دوم اینکه از بچگی شنیده بودم خدا بخشنده است ولی چندین سال با عذاب وجدان گناهانم زندگی میکردم و روز به روز بیشتر گناه میکردم ولی وقتی دوره زندگی با طعم خدا رو گذراندم توبه کردم و شک ندارم خدا گناهان من رو بخشیده و با آرامش دارم زندگی میکنم
      همیشه میگفتن خدا حلال مشکلات است ولی من با یک عالمه مشکل دست ومن چه نرم میکردم و یکبار از خدا نمیخواستم ولی ایندفعه خواستم و مشکلات یکی یکی داره حل میشه
      همیشه شنیده بودم خدا آرامش دهنده ی قلب هاست ولی باورم این نبود مدام به این در اون در میزدم یکنفر پیدا شود و حرف من رو بفهمد و متاسفانه همش میشد سو استفاده ولی الان فقط فقط با خدای خودم حرف میزنم واز اون آرامش میخوام نه کس دیگری
      😍

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار mary.myb1300
      1399/07/20 11:35
      مدت عضویت: 1273 روز
      امتیاز کاربر: 115 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 46 کلمه

      واقعا خدا موجودی نیست که خصوصیات انسانی داشته باشه اگه من گریه کنم دلش به رحم بیاد. خیلی اوقات من درخواست ترحم از خدا کردم برای چیزی که میخواستم اتفاق بیفته ولی اشتباه بود، باید در عوضش لیاقت داشتن اون چیز رو در خودم ایجاد میکردم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار sana902
      1399/07/16 10:56
      مدت عضویت: 1303 روز
      امتیاز کاربر: 18
      محتوای دیدگاه: 151 کلمه

      سلام ودرود
      شاید بگم تقریبا به تمام مردم سرزمنم خدایجور تعریف شده
      خدا جبار خداقهار خدا عذاب میده راضی باش به رضای خدا
      خدابرات خواسته به قسمتت راضی باش انشالله آخرت نتیجه صبر وتحملت را میبینی وتاآخر…
      یادمه بچه ی 6 ساله بودم ی تخت تو حیات داشتیم شبا روی اون میخوابیدیم ستاره ها وماهو که میدیدیم خیلی حسم بهم میگفت دورن ودائم ی سوال از مادرم داشتم پس خدا کجاست میگفت خیلی دورتر از ستاره هاوماه وحالا اگه ربود نخوابی خدادوست نداره
      بزرگ که شدم نماز وروزه وحجاب رابرایم یک واجب دینی برام تعریف کردن که تنهاراه ورود به بهشت ورضایت خدا از ماست
      انگار خدا محتاج ماست ویک حاکم است
      حالا فهمیدم که خدا سیستم است وازما میخواد شاد باشیم عاشق باشیم ثروتمند باشیم خوش باشیم وزندگی کنیم وخبری از زجر واجبار وواجبات با اکراه نیست
      فهمیدم که خدا خود عشق وجزئی از روح من
      پس مرا دوست دارد پس منم عاشقشم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار من میتوانم
      1399/07/11 02:38
      مدت عضویت: 1504 روز
      امتیاز کاربر: 8598 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 487 کلمه

      سلام. من چون قبلا تمرین این قسمت رو انجام دادم میخوام که برداشت های جدیدی که داشتم رو بنویسم. و باید بگم که احساسم خیلی تغییر کرد و خوب شد. 😊
      💎 هم زبانی با خداوند.. به هر زبانی که صحبت میکنی با خداوند صحبت کن. با خداوند فارسی، ساده و عادی صحبت کن.

      💎💎رابطِ بین ما و خداوند، احساس ماست.

      💎💎💎 فکر و باور ما درباره ی خدا با هم هماهنگی ندارد.
      ما در سطح فکر قبول داریم که خداوند قدرت مطلق است اما وقتی نتیجه ای از قدرت خداوند در زندگی خود نمی یابیم می‌گوییم تجلی قدرت خداوند مثلا در قیامت است و در این دنیا باید در سختی باشی تا در آن دنیا آسانی را تجربه کنی.
      حتی این بی بهره بودن از قدرت خداوند، از روزی رساندن خداوند و… را مقدس می‌دانیم و خوب میپنداریم.. چون در دنیایی دیگر از کامروایان خواهیم بود.
      ما در سطح فکر خداوند را روزی رسان میدانیم. اما در زندگی مان، حتی حرفش را هم نمیزنیم و اگر هم بزنیم اعتقادی و اعتمادی پشت آن نیست…

      💎💎💎💎
      در حیات و بقای درخت، فقط خداوند حاکم است و نقش دارد، اما در زندگی ما نه!
      من فکر میکنم اگر درخت یا یک گنجشک می‌توانست حرف بزند و از آن میپرسیدم چه اتفاقی یا چیزی در زندگی تو کم شود تو نیز نخواهی بود؟ او حتما جواب میداد خداوند…
      اگر این باور و اعتماد به خداوند، واقعا در وجود من باشد و زندگیم را وابسته به هیچ چیز و هیچ کس جز خداوند ندانم، شرایط بسیار متفاوت تر خواهد بود برای من..
      سوالات : چه چیزی عامل و باعث خوشبختی شما می‌شود؟؟
      در حالت زندگی اکنون: پول و ثروت فراوان، ازدواج با فرد مناسب، داشتن یک شغل دلخواه، سلامتی، خانه و ماشین و آرامش داشتن..
      در حالت اعتماد کامل به خداوند: تنها عامل مؤثر در زندگی من خواست و اراده ی پروردگارم است که همیشه بهترین ها را برای من می‌خواهد..
      به همین ترتیب در جنبه های مختلف زندگی این موضوع وجود دارد…
      چرا یک نوزاد با تمام وجود به مادرش اعتماد و ایمان دارد؟؟ مادری که تا حدودی می‌تواند نیازهای او را برآورده کند اما من به تنها قدرت عالم نمیتوانم تکیه کنم و درخواست هایم را از او بخواهم؟؟؟
      چرا قدرت خداوند مثل مطالبی که در دوران تحصیل یاد گرفتم و بی استفاده ماند، در زندگی من، نقشش نامعلوم مانده؟؟؟
      چرا با وجود خداوند که بی منت به بنده اش نعمت می‌دهد، من خوشبختی و سعادتم را در گرو مخلوقاتش میبینمم؟؟؟
      آیا میزان روزی رسانی خداوند در نقاط کره زمین متفاوت است یا خداوند به میزان خواسته ها، نعمت میدهد؟؟؟
      چرا باید معیار انسان های خوب و خدایی در گام اول، فقر و تنگدستی باشد؟؟
      و سوالات بی شمار دیگر…
      به قول سهراب، چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید…
      من تصمیم گرفتم جور دیگری به خداوند نگاه کنم و نتیجه را به تماشا بنشینم و اگر رضایت داشتم تا همیشه مدل جدیدم را ادامه بدهم و لذت های خودم از زندگی را افزایش دهم.. تا بیشتر سپاسگزاری کنم و شاد باشم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فاطمه سادات
      1399/07/10 11:56
      مدت عضویت: 1664 روز
      امتیاز کاربر: 3716 سطح ۴: هنرجوی مبتدی

      نشان های دریافت شده

      سطح مبتدی
      محتوای دیدگاه: 744 کلمه

      سلام . به به .
      نمیدونستم تعهد روز سوم با لاغری رو کجا مینویسم . هدایت شدم به اینجا . جایی که از خدا گفت .
      تلاقی بین لاغری و خدا خیلی لذتبخشه .
      خدا به جلوه های مختلفی بر ما ظهور پیدا میکنه . خداوند همه چیز میشود همه کس را .
      هر انسانی باید در فکرش خودش رو خدا بدونه تا خالی نشه . تا احساس خلاء بهش دست نده . احساس خلاء یعنی احساس دور بودن از خدا . یعنی احساس بد داشتن . احساس نیاز داشتن .
      وقتی در قسمت ارتعاش الهی قرار میگیریم و با اون ارتعاش خدارو صدا میزنیم خدای قویتری به ما داده میشه . خدامون قویتر میشه چون ما داریم از موضع غنی بودن صداش میزنیم پس چیزی هم که جذبمون میشه احساس غنی بودن بیشتر و بیشتره . ما باید بپذیریم ما کانون عالم هستیم و تمام جهان به گرد ما در گردشه و خدا تمام عالم رو مسخر ما کرده که به ما خدمت کنه پس هر حادثه ای در جهان اتفاق میفته به نفع منه و داره به گسترش بُعد الهی من کمک میکنه . پس من پر هستم .
      حالا این خدارو چطور به لاغری ربط بدم .
      با پذیرش این نکته که خدا برای من لاغر شدن و تناسب اندام فوق العاده رو میخواد . او مرا در بهترین تناسب و تعادل خلق کرده . او برای من راحتی و آسایش میخواد . او برای من لذت روزافزون میخواد . منم همینارو میخوام . خواسته ی منم اینه راحت لاغر بشم . پس این راحتی باید در ذهن ایجاد بشه . چطور این راحتی در ذهن ایجاد میشه زمانیکه ببینیم از عملمون راضی باشیم چطور از عملمون راضی میشیم زمانی که بدونیم عمل برامون راحت و لذتبخشه . چطور عمل برامون راحت و لذتبخش میشه زمانیکه ما به همین نیت اعمالمون رو انجام بدیم . در حقیقت همون قربه الی اللهی که خداوند میگه نیت اعمالتون باید نزدیکی به من باشه در حقیقت همین رو میخواد بگه نیت اعمال رو لذت بردن قرار بدید هرچقدر بیشتر لذت ببرید یعنی اجازه دادین روح الهی شروع به کار کنه . روح الهی جاری بشه و لاغری در ما اتفاق بیفته .

      اصلا میدونید چرا ما پرخور شدیم چون لذت نبردیم . میدونید چرا ما تنبل شدیم چون لذت نبردیم .
      میدونید چرا چاق شدیم چون لذت نبردیم .
      ما زمانیکه لذت ببریم زرنگ میشیم . کوه رو جابجا میکنیم .
      ما زمانیکه لذت ببریم زود سیر میشیم .
      زمانیکه لذت ببریم اون غذا لاغرمون میکنه و انرژیش کاملا تبدیل به انرژی سالم برای مصرف اندامهامون میشه .
      زمانیکه لذت ببریم لاغر میشیم ‌ .
      خدای لاغری به ما توصیه میکنه لذت ببر تا لاغر شی تا همیشه در مدار لاغری باشی .
      پاشو برقص لذت ببر تا لاغر شی .
      میخوابی لذت ببر تا همون خوابیدن لاغرت کنه .
      من در خواب کلی لاغر میشم .
      خیلی کیف میده بهم .
      من وقتی لذت میبرم هر غذایی که مصرف میکنم انرژیش به جان تبدیل میشه و من سرحالتر میام و سبکتر میشم .
      من از سنگینی خوشم نمیاد . سنگین شدن یعنی استخراج نشدن انرژی یعنی حبس انرژی . من میخوام انرژیهام رو آزاد کنم .
      پیاده روی میکنم نفس میکشم و لذت میبرم تا انرژیهام رو آزاد کنم . انرژی همه جا هست . نیازی به حبس انرژی نیست .
      من خدایی هستم که همواره در مدار الهی هستم . من کانون لذت هستم هر عملی که از من سر بزند در جهت لاغری منست . من در مدار ۶۰ کیلویی آن کارهایی را جذب میکنم که ۶۰ کیلو شدن را برای من به ارمغان می آورند . موادی را جذب میکنم که مرا در ۶۰ کیلو نگه میدارند . من در ۶۰ کیلو گرم بسیار شاد هستم . من در ۶۰ کیلوگرم بسیار سبک هستم . بسیار راحت هستم . نشست و برخاستم بهتره . من در ۶۰ کیلو بسیار لدت میبرم . من هم اکنون لذت را حس میکنم .
      امروز روز سوم تعهد من در مدار الهیست . به اینجا هدایت شدم تا در پیشگاه خدای لاغری تعهد روز سومم را بنویسم .
      من در پیشگاه خدای لاغری متعهد هستم در مسیر لاغر شدن گام بردارم .
      من از خدای لاغری میخواهم امروز مرا در همین مدار نگاه دارد در مدار لاغری و احساس خوب . ممنون امروز خدارا زندگی میکنم . من امروز خدای لاغری را زندگی میکنم . من امروز تناسب ایده آلم را حس میکنم . متناسب بودن بسیار لذت بخش است ‌. خدایا سپاسگزارم .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار mary.myb1300
        1399/07/20 12:15
        مدت عضویت: 1273 روز
        امتیاز کاربر: 115 سطح ۱: کاربر مبتدی
        محتوای دیدگاه: 50 کلمه

        خیلی خوب اشاره کردین. هر کاری از ما سر زده که الان برامون تکرارش سخت شده روزی بدون لذت انجام شده. مخصوصا پرخوری، ریشه اش لذت نبردن از لحظه بوده. اون لحظه ای غذا خوردیم به چیز دیگه ای فکر کردیم چون گمان میکردیم زندگی غیر از اون لحظه است

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار شادى
      1399/07/10 04:02
      مدت عضویت: 1400 روز
      امتیاز کاربر: 22138 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 1,205 کلمه

      سلام و درود , استاد گرامى & دوستان سرزمين لاغرى با ذهن 😊 روز سى و دوم تكرار ,
      فايل , زندگى با طعم خدا💗💗
      من خيلى دوست داشتم , ” دوره ى خدا هرگز دير نمى كند ” رو دنبال كنم اما بخاطرِ اينكه در دوره ى تناسب فكرى و لاغرى با ذهن هستم , با خودم مى گفتم , باشه بعدا كه اين دوره تمام شد , دوره ى خدا هرگز دير نمى كند , رو دنبال كنم …
      و ازين فكرا مى كردم , تا اينكه به لطف خداى مهريان , استاد عزيزم , خيلى خيلى لطف كردن و زندگى با طعم خدارو , خيلى به موقع واقعا نمى دونم چى بگم‼️ واقعا من در وقت الهى و در زمان مناسب به , زندگى با طعم خدا رسيدم , و فكر مى كنم و باورم اينه كه زندگى با طعم خدا 💯 مى تونه در آرامش و احساس خوب و اميد به زندگى به من كمك كنه .
      خدايى كه در دوران بعد از نوجوانى م تعريف مى شد , خدايى بود كه بخاطرِ لاك زدن , شلوار قرمز پوشيدن و خيلى چيزاى كوچك ديگه , شنيده بودم كه مى رى جهنم‼️اگرچه اين حرفارو مى شنيدم اما اينها باور من نشد . شايد بخاطرِ اينكه اين حرفا , زياد تكرار نشده بود .
      الان در شرايطى هستيم كه فشارهاى روانى , مى تونن به ما آسيب روحى – روانى بزنن , اگر به خداوند اعتماد نكنيم . من دارم تمرين مى كنم كه به خداوند اعتماد كنم .
      وقتى من به فرزندانم مى گم , نگران نباش ، همه چى درست مى شه , چيزاى خوب هم براى سپاسگزارى وجود داره , خدا مى گه , همه چى درست مى شه , خدا مى گه , همه چى خوبه ووو . گفتن اين حرفا به ديگران خيلى راحته , اما خودم چى‼️چقدر خودم وقتى نگران مى شم , به خدا اعتماد مى كنم‼️البته من اينو دارم تمرين مى كنم كه نگرانى هامو به خدا بسپارم و از زندگيم لذت ببرم . خيلى مسائل در زندگى م قبلا برام پيش اومده , اما دريافتم با تمام نعمتها و رحمتهايى كه خداوند مهربان در زندگيم به من داده , من شكرگزار و سپاسگزار نبودم . و همش نگاهم به مسئله هاى زندگيم بود و از زندگيم لذت نمى بردم , واقعا مدتى قبل حتى گريه م گرفته بود و به فرزندم مى گفتم , خدا خيلى در زندگى م به من و به ما لطف كرده و نعمتها و رحمتهاى فراوانى داشتيم و داريم , خيلى چيزاى خوب براى شكرگزارى و سپاسگزارى وجود داشت و داره . من از وقتى استاد عزيز در يكى از استورى هاشون فرمودن ,
      ” من نگران هيچ چيز نيستم , همه چى براى من فوق العاده هست ” اين عبارت رو وقتى مسئله اى من رو نگران مى كنه , تكرار مى كنم . يادمه در نوجوانى يه جلد كتاب توو خونه مون داشتيم و منم اون موقعها خيلى دوست داشتم كتاب و مجله بخونم . همين امروز كه دارم اينارو مى نويسم به ذهنم اومد كه كاش اين كتاب در خونه مون نبود‼️و اون يه كتاب دينى بود كه تمام گناهان كبيره رو با مجازاتهاشون در جهان آخرت نوشته بود ( مجازاتها ى خيلى سخت ) حتى الان به ذهنم اومد كه شايد خواهر متناسبم اون كتاب رو نخونده باشه 🤔 حتى بعد از ازدواجم هم كتابى ديدم كه در همين موارد آخرت نوشته بود و اين كتابا به من حتما حس خوبى نداده , البته من مذهبى نبودم و با اينكه اون كتابا رو هم خونده بودم , در مورد حجاب و زندگى م بازم مذهبى و سخت گير نبودم , اما خب از جهنم , نگران بودم .
      در كودكى هم يادم مى ياد كه من خدارو در خواب به صورت نور سفيدى ديدم و برام خيلى جالب بود و حس خوبى به من مى داد . پدر و مادرم هم زياد مذهبى نبودن و براى همين من باورهاى سخت گيرانه از خدا نداشتم , اما خب بعد از ازدواج همش برنامه ى دينى تلويزيون رو دنبال مى كردم , حتى يه روز در هفته صحبت از شيرينى مرگ و جهان آخرت بود و در يه برنامه ى ديگه تعريف از نعمتهاى بهشتى آخرت بود و حتى يادم مى ياد كه فكر مى كردم كه مثلا فقط شهادت خوبه .
      و از زندگيم لذت نمى بردم و فقط ترس از آخرت داشتم البته نه زياد … اما خب فكر مى كردم كه با ديدن اين برنامه ها مثلا زندگيم بهتر مى شه و البته الان ديگه اونطورى نيستم و چندين ساله كه اون برنامه ها رو دنبال نمى كنم . به جاى اينكه از زندگى م لذت ببرم , به فكر شهادت و آخرت و … بودم .
      من از زمانى ارتباطم با خدا خوب شد كه به يه سخنرانى خانمى براى زندگى گوش مى دم . و ترس من از خدا كمتر شد و ارتباطم با خدا بهتر شد .
      فرزندان مون خدا رو در عشق و مهربانى مادر و دستهاى پر مهر پدر مى بينن و حس مى كنند . وقتى با قيمتِ دلار , صبح تا شب نگران هستيم كه مى خواد چى بشه ‼️‼️‼️ يا از كوويد 19 مى ترسيم و نگران هستيم اينها همه در فرزندان مون بى اعتمادى به جهان هستى و بى اعتمادى به خداوند رو ايجاد مى كنه . من خيلى تمرين مى كنم كه به خدا اعتماد كنم و نگران نباشم چون رزق و روزى من از خداوند است . و من بايد نگاهم به خدا باشه در هر كارى انتظارم از خداوند است .
      اما خب دارم تمرين مى كنم . الان نگاه مى كنم و مى گم , خدايا شكرت تابستون رو به سلامتى گذرونديم اميدوارم پاييز و زمستون رو هم به سلامتى بگذرونيم . من اون خدايى رو كه سالهاى سال با ترس و نگرانى برام تعريف كردن و اون خدايى رو كه شادى رو دوست نداره , رو باور نمى كنم . يادم مى ياد حتى در بعضى جاها كه مثلا فلان سخنران مى اومد و مردم دست مى زدن , مى گفتن , دست نزنيد‼️البته الان خيلى اوضاع بهتر شده .
      خدا رو اينگونه به من معرفى كردن , خدايى كه نبايد دست بزنيد . بارها حتى من در باره ى تفاوت اين مذهب با اون مذهب , تفاوت اديان شنيده ام اما هر موقع احساس مى كنم كه مى خوان تفاوت بين اديان و يا مذهب رو بگن , من اصلا گوش نمى دم , چون خداوند محبت است در هر دينى و هر مذهبى كه اخلاق خوش دارد , يكى ست .
      يادمه در حرم امام رضا ( ع ) نوشته بودن ,
      “ بهترين شما , نزد خداوند , خوش اخلاق ترين ترين شماست “ خدا رو مى شه در لبخند مادر , و در دستان پر مهر پدر , در دريا , در همه ى انسانهاى جهان هستى در همه جا ديد , خدا همين جاست در قلب من و در قلب شما . من فقط بايد سپاسگزار نعمتها و رحمتهايى كه در زندگيم به وفور دريافت مى كنم باشم . خدا جايى ست كه من شادم و احساس خوب دارم .
      از ديدن و شنيدن اين فايل لذت بردم .
      با تشكر فراوان , شاد و سرسبز باشيد♥️♥️

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار sana902
        1399/07/10 10:33
        مدت عضویت: 1303 روز
        امتیاز کاربر: 18
        محتوای دیدگاه: 23 کلمه

        سلام فاطمه جان
        چقدر زیبانوشتی درکت از قوانین وباور ها راتحسین میکنم آرزوی رسیدن بو به اوج معرفت بحق عالم آفرینش رابرایت آرزومندم

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
          آواتار شادى
          1399/07/11 05:02
          مدت عضویت: 1400 روز
          امتیاز کاربر: 22138 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
          محتوای دیدگاه: 21 کلمه

          سلام و درود بر شما دوست عزيز , خيلى ممنونم از لطف و محبت ِتون , اميدوارم شاد و سرسبز باشيد🥰💝💖

          برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
          امتیاز: 0 از 0 رأی
          افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار ghazalgolipur
      1399/07/09 00:41
      مدت عضویت: 1396 روز
      امتیاز کاربر: 3396 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 915 کلمه

      از بچگی خدایی رو به نشون داده بودند که مهربان لست اما خشمگین !
      خدایی که نعمت های زیادی داده اما کافیه حرفاشو گوش نکنی تا غضب کنه بهت ، خدایی که اگر شکر شو نکنی نمازتو نخونی دیگه اسم مسلمون روت نیست دیگه کیلید بهشتو نداری !
      خدایی که با ریختن تکه ای مو بیرون از شال تورور از موهات آویزون میکنه و شکنجه میکنه و اما خدایی که به شدت مهربونه بخشندس کلی نعمت داده !همیشه این تناقض تو بچگیم من رو آزار میداد
      پدر و مادرم حتی اطرافیانم من رو با غضب خدا تهدید میکردند یادم میاد هربار تو بچگی کمی صدامو بلند تر از صدای پدرم یا مادرم بردم به من گفتند برو بترس که تو واسه این دنیا اخرتت بدبخت شدی خدا تورو اصلاا دوس نداره و همیشه ترس درون من وجود داشته چه نماز هایی و که بخاطر ترس جهنم نمیخوندم ….چه سختی هایی کشیدم اما نکته جالب اینجا بود که همیشه میشندیم که خدا نهربونه هرچی میخوای به تو میده وقتی از خانوادم میپرسیدم چرا خواسته من رو نداد میگفتند خدا از روی حکمت خودش تصمیم گیری میکنه و واسم سوال بود که چرا خدا تو قرانش گفته بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارا ولی حالا از روی حکمت خودش عمل میکنه یعنی همه خواسته های من بی فایده و بدن؟
      نماز میخوندم قران میخوندم و خلاصه کلی ادم معتقدی بودم از نظر خودم ولی حالم خوب نبود هروقت ناراحت بودم(که همیشه و هر دقیقه بود)با خودم میگفتم اشکال نداره من میرم بهشت عوضش حالا خدا این چیزایی که میخواستمو نداده ولی تو اون دنیا میده!و باز غصه میخوردم
      کم کم امید خودمو نصبت به خدا از دست دادم که چرا به هیچ کدوم از خواسته هام نمیرسم
      حتی یادمه من به رقص علاقه داشتم به موسیقی شاد علاقه داشتم !به لباسای زیبا و رنگ شاد و مثل بقیه دخترا به رژلب قرمز موهای فشنگی که از روسری بیرون گذاشته میشه علاقه داشتم ولی همیشه محدود میکردم خودمو از خدای مهربان و از روی ترسم و به وعده بهشت فکر میکردم یادمه همیشه حسرت بقیه دخترارو میخوردم!و اخرش میگفتم من بااونا فرق دارم دیگه من بهشت میرم امام زمان منو دوس داره
      ولی فکر نمیکردم اون موقع که خدا فقط لذت بردن منو میخواد شادی من و میخواد و میخواد که منو به خواسته هام برسونه کم کم که از خدا ناامید شدم و وقتی دیدم به هیچ چیزی نمیرسم و محدودیت هم دارم زده شدم از خدا!دیگه ادم افسرده قبل نبودم ادمی بودم که حالا محدود نیست و جهنم برم اصلا به درک به میرم جهنم دیگه خسته شدم!این حرف من بود ولی باز افسرده بودم حس تنهایی داشتم که خداهم منو دوست نداره چون آهنگ گوش میدم چون نمازمو ترک کردم !
      همش منتظر بلا و درد و مریضی بودم که خدا بزنه توسرم که چراا به حرفش گوش نکردم خلاصه حالم هروز و هروز بد تر میشد با خدا به فارسی حرف میزدم گله و شکایت میکردم و میگفتم من همیشه سعی داشتم حرف تورو گوش کنم من از ۶ سالگی نماز خوندم من این کارو کردم من اون کارو کردم اماتو کوچیک ترین خواسته منم انجام نمیدی و تهش رسیدم به نقطه ای که خدایی وجود نداره و زندگی و اخرت پوچه خواسته هامم رو هواست چند سالی اینطوری گذشت که کم کم شناختم خدامو دیدم هروز مواقعی هست که حس میکنم یکی دستمو میگیره اگه خدا نیست پس این کیه؟
      این کیه حواسش به منه؟
      من که نماز نخوندم قران نخوندم چرا حواسش بهمه؟
      و خودم تصمیم گرفتم خدارو با رنگ دیگه ای ببینم کم کم دوست شدم با خدا گفتم اون خدای ترسناکی بقیه میگن بمونه واسه خودشون با تموم حرفاشون من خدای جدید خودمو دارم و خدش میگذرونم و ولی بازم ناامید بودم و این دفعه های آخری که با حدا حرف میزوم گله نمیکردم ناله میکروم براش میگفتم هی خدا این دنیای تو فلانه این سرنوشت منه…خدایا دوستت دارم ولی این دنیارو نمیخوام و خلاصه کلی آه و ناله میکردم ….
      و کاملا ناامید و افسرده بودم و خودمو توی حباب تنگ و تاریک سیاه میدیدم که توش گم شدم و دیگه نور امیدی نبود که با سایت لاغری با ذهن آشنا شدم تهیه کردم کلی تغییر کردم و حالا هم این فایل های زندگی با طمع خدارو دنبال میکنم بینهایت خوشحالم چون درمورد خدای من داره توش حرف زده مبشه همون خدای مهربون من که از اون افسردگی منو نجات داد همون خدای قشنگ من …این فایل ها خیلی قشنگ داره باورای منو نسبت به خدای حدید مهربونم که شب و روز و ماه و خورشید و انقدر قشنگ آفریده پررنگ میکنه درسته این همون خدای منه و خوشحالم که خدای واقعیمو پیدا کردم استاد ممنونم که این دوره رو قرار دادید من واقعا شدیدا احتیاج داشتم به شنیدن این حرف ها شنخاتن خدای خودم درست درخواست کردن از خدا ❤❤استاد شما واقعا دست های خداوند هستید برای کمک به ما

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار شادى
        1399/07/11 05:37
        مدت عضویت: 1400 روز
        امتیاز کاربر: 22138 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
        محتوای دیدگاه: 10 کلمه

        دوست عزيز , درود بر شما , خيلى عالى بود🥰

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار abolhasanifarzane1
      1399/07/08 16:45
      مدت عضویت: 1327 روز
      امتیاز کاربر: 26947 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته

      نشان های دریافت شده

      سطح مبتدی
      محتوای دیدگاه: 299 کلمه

      سلام دوستان فرزانه هستم جلسه دوم زندگی با خدا یادم میاد که بچه بودم بهم میگفتن خدا مهربون بچه ها رو هم خیلی دوست داره برای اینکه بچه ها پاک هستن میگفتن خدا ادم نیست مثل نوره بزرگتر که شدم کلاس سوم اون روزا جشن تکلیف که نبود دو ساعت برنامه داشتن تو مدرسه برای سومیها که دیگه بزرگ شدین باید نماز بخونین روزه بگیرین از این حرفا گذشت تا یکم بزرگتر شدیم گفتن خدا هزار و یک صفات داره که همش تو جوشن کبیر هست از اون به بعد جوشن کبیر شبهای قدر میخوندم ولی هیچ چیز نمیفهمیدم وهیچی هم دریافت نمیکردم علتشم نمیدونستم چرا اینجوری میشه با اینکه نمیفهمیدم اما خدا خیلی خیلی مهربون بود که بعضی از ارزوهای منو براورده میکرد تا زمانیکه فایل زندگی با خدا رو گوش نداده بودم وتمریناتشو انجام نمیدادم نمیدونستم که فکرم با عمل ورفتارم اصلا هماهنگی نداره از اون موقع سعی میکنم که باورم نسبت به خدا تقویت کنم خیلی سخته چون وقتی مریض بودم گفتم با خدا که خدایا منو شفا بده اون لحظه باور داشتم که شفا میده اما بعدش بازم حالم بد میشد وروزهای دیگه هم بازم حاام بد میشد والانم یکم حالم بده اما فهمیدم که باورم نبست به شفا خداوند ضعیفه نمیدونم چکار کنم که باورم نسبت به خدا تقویت بشه تمریناتمو انجام میدم ایشالا که روزی برسه دور هم نباشه که همه انسانهای روی زمین فکرشون با عمل ورفتارشون هماهنگی داشته باشه وبتونیم طعم خدا رو تو زندگیمون بچشیم باید ی طعم خاص باشه طعمیکه تا حالا تجربه نکرده باشیم ولذتش خیلی زیاده من تا زمانیکه با زندگی با خدا اشنا نشده بودم به جرعت باید بگم کا اصلا اصلا فگرم وعمل رفتارم با هم هماهنگی نداشت امیدوارم که از این به بعد با کمک استاد بتونم این مشکل حل کنم ایشالا

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار faribapiri5
      1399/07/06 14:41
      مدت عضویت: 1517 روز
      امتیاز کاربر: 2534 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      محتوای دیدگاه: 143 کلمه

      سلام بر خداوند بی همتا🦋🌹🦋
      یادم میاد وقتی بچه بودم همش بهمون می گفتند اگ دروغ بگی یا کاری اشتباه بکنی خدا تورو سنگ میکنه’وقت هایی ک ی دروغی میگفتم شب ها همش با ترس میخایند و بیدار میشدم ببینم خدا من رو سنگ کرده واین ی باور غلط بود ک تا راهنمایی با من بود .
      همیشه تو آسمانها دنبال خدا می گشتم وقتی میخاستم باهاش حرف بزنم ب آسمان نگاه میکردم و اون رو مثل ی درویشیان ریش های سفید و بلند تجسم میکردم
      وقتی مشکلی برام پیش میومد با خوندن دعا و قرآن ک اصلا معنی اون رو نمیدونستم با خدا حرف میزدم ولی الان خداوند رو تو وجود خودم حس میکنم تازه در این مدت خیلی کم تونستم بشناسمش’جنس حرفاش با بقیه فرق داره’وقتی ادامه میدم تا خداوند رو تو تک تک سلول های بدنم حس کنم ‘خدایا از تو سپاسگذارم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار abolhasanifarzane1
      1399/06/31 19:18
      مدت عضویت: 1327 روز
      امتیاز کاربر: 26947 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته

      نشان های دریافت شده

      سطح مبتدی
      محتوای دیدگاه: 78 کلمه

      سلام من فرزانه هستم میخوایتم تمرین اول جلسه دوم زندگی با طعم خدا رو بنویسم من خدارو شکر از اول به زبون ساده وفارسی با خدا صحبت کردم ونمیدونم که چقد از ارزوهام براورده شده ومیدونم با اینکه من فقط ارزو میکردم وباور با براورده شدنش نداشتم خدا انقد مهربون بود که بعضیهاشو براورده کرده و ممنونم از استاد که منو از خواب غفلت بیدار کرد تا حالا فکر نکرده بودم که فکرم عملم با هم هماهنی ندارن

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار abolhasanifarzane1
      1399/06/31 19:11
      مدت عضویت: 1327 روز
      امتیاز کاربر: 26947 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته

      نشان های دریافت شده

      سطح مبتدی
      محتوای دیدگاه: 149 کلمه

      سلام من فرزانه هستم چند وقت بود کت نبودم تقریبا یکماه بیمار بودم خدارو شکر الان بهترم امروز فایل دوم رندگی با طعم خدا رو گوش گردم استاد گعتن که بنویسید خواستهاتونو واقعا نوشتن معجزه میکنه من نمیدونستم تا حالا تجربه نکرده بودم چون وقتی بیمار بودم خیلی میترییم چون من سرگیجه حالت تهوی وفشار خون پایین داشتم طوریکه فشارم میرفت روی ۵خلاصه نوشنم هر شب موقع خواب نصف شب بیدار میشوم موقعیکه رو مبل نشستم همه ش مینوشتم رو پاهام رو مبل رو تشک رو دیوار یعنی همون میشد که میخواستم بمن گفتن ممکنه از گوشت باشه منم ی چبزائ شنیده بودم حسابی میترسیدم و این استرس ونگرانی باعث تشدید بیماری میشو منو به درمانگاه سرم امپول میکشوند تجربه بدی بود ایشالا که هیچ کس تجربه نکنه ایشالا بعد همین ترسم باعث میشد بیشتر بنویسم ومعجزشو ببینم ببخسید نمیخواستم سرتونو به درد بیارم فقط خواستم معجزه نوشتن بگم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار شادى
        1399/07/11 05:44
        مدت عضویت: 1400 روز
        امتیاز کاربر: 22138 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
        محتوای دیدگاه: 17 کلمه

        دوست عزيز , درود بر شما , اميدوارم به لطف خداى مهربان , سلامت و تندرست باشيد🥰

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار zohre.taheri.345
      1399/06/23 01:59
      مدت عضویت: 1545 روز
      امتیاز کاربر: 985 سطح ۲: کاربر متوسطه
      محتوای دیدگاه: 742 کلمه

      به نام خدای مهربان
      با سلام محضر استاد عزیز عطار روشن و دوستان شگفتی سازم
      با شنیدن این فایل یاد شعر بلند قیصر امین پور درباره ی خدا، افتادم
      پیش از این ها فکر می کردم خدا
      خانه ای دارد کنار ابرها
      …………
      شعر بسیار زیبایی هست دوستان حتما سرچ کنین توی اینترنت و بخونین…
      صحبت های استاد به زیبایی همون شعر بود و حتی زیباتر و شیرین تر و آگاهی دهنده تر….
      _____
      یادمه بچه که بودم پدر و مادرم و همچنین مادر بزرگم خیلی درباره ی خدا باهام حرف می زدن…
      می گفتن خدا خیلی مهربونه خیلی بنده هاشا دوست داره مخصوصا بچه ها را و وقتی ما کار خوبی انجام میدیم خدا تو آسمونا ی قصر خیلی قشنگ برامون می سازه، که خیلی قشنگتر از خونه های دنیاست (و من هر بار که ی کار خوبی میکردم آرزو میکردم کاش می تونستم ی بار قصرم را ببینم و ی کم توش زندگی کنم) باید ما کارای خوب انجام بدیم تا خدا دوست مون داشته باشه و ببرتمون بهشت…یادمه هر وقت بیمار می شدم می گفتن خدا خیلی دوستت داره که مریض میشی عوضش توی اون دنیا پاداش خوبی بهت میده…
      همیشه میگفتن مواظب باش کار بد نکنی گناه نکنی چون فرشته ها رو شونه هات مواظبن و گناهاتا می نویسن و روز قیامت میبرنت جهنم و خدا توی آتیش می سوزونتت و شعله های آتش خیلی وحشتناکه و… خلاصه خیلی درباره ی عذاب خدا می گفتن…
      یادمه پدر همیشه هر لقمه ای را که به دهن میذاشت بسم الله الرحمن الرحیم می گفت برای تمام لقمه هاش و می گفت وقتی برای هر لقمه ای نام خدا را ببری غذا هم باعث سلامتی میشه و هم خدا برکت میده و نعمت بیشتری بهمون میده…
      …..وقتی غذامونا کامل نمی خوردیم خدا عذاب مون میکرد
      وقتی حرفشونا گوش نمیکردیم خدا عذاب مون میکرد
      وقتی توی درس خوندن سستی میکردیم خدا عذاب مون میکرد…
      خلاصه خدا همش منتظر بود خطایی از من سر بزنه تا منو عذاب کنه و خیلی ترسناک بود….
      وقتی بزرگ شدم با توجه به رشته ی تحصیلی ام فهمیدم خدا خیلی مهربونتر از این حرفاست… فهمیدم اینطور نیست که همیشه منتظر باشه من گناه کنم و اون مچم را بگیره و عذابم کنم فهمیدم اون مچم را نمیگیره دستمو میگیره که کمکم کنه و بیارتم تو راه… فهمیدم عاشقمه…دوستم داره…موقع اذان و همیشه منتظر شنیدن صدامه و خلاصه فهمیدم خدای من بینهایت مهربونه….
      فهمیدم خیلی قدرتمنده… قدرت مطلقه… علم مطلقه..زیبایی مطلقه…
      خیلی صفات متعالی دیگه داره…. فهمیدم فیاضه…یعنی همیشه در حال فیض رسوندن به بنده هاشه و نمیشه تصور کرد لحظه ای باشه که خدا به بنده هاش فیض نرسونه…اگر او را در حالیکه فیض و لطفشا از بنده هاش دریغ میکنه تصور کنیم اونوقت دیگه خدا نیست…مثل بارونی که نباره اونوقت دیگه بارون نیست….
      خلاصه خیلی چیزای خوب درباره ی خدا یاد گرفتم و فهمیدم ولی بیشتر وقت‌ها این ها فقط در حد اطلاعات بود نه باور قلبی چون وقتی مشکلی پیش می اومد فوری مضطرب میشدم…میگفتم توکل به خدا ولی به قول بزرگی فقط لقلقه ی زبان بود… متاسفانه به قول استاد عزیز بین اطلاعات و دانسته های ما و ایمان قلبی مون به خدا خیلی فاصله هست…
      استادی داشتیم که می گفت مشکل اساسی همه ی ما در اصل اول اصول دین یعنی توحیده…
      ما در توحید و شناخت و ایمان و اعتماد به خدا مشکل داریم که خیلی وقتا تو زندگی با مشکلات بیشمار مواجه میشیم و الان صحبت های عالی استاد عطار روشن دقیقا مؤید همینه….
      میدونیم خدا قدرت مطلقه اما تا مشکلی برامون پیش میاد دست به دامن این و اون میشم یا به کلی ناامید میشیم…..
      میدونم یکی از اسامی خدا شافی هست اما برای شفای بیمار مون به آدما التماس میکنیم…
      میدونیم یکی از اسامی خدا وهابه یعنی بسیار بخشنده اما فکر میکنیم برای بخشیدن گناهانمون تا عمر داریم باید گریه کنیم و ضجه بزنیم تا شاید ما را ببخشه…
      استاد خیلی زیبا این مطالب را بیان کردن واقعا به دلم نشست و از محضر خدای مهربونم که بارها و بارها مهربونیش را در زندگیم دیدم، احساس شرم کردم که چرا در باز شدن گره های زندگی مون کمتر به لطف و مهربونی خدا ایمان و اعتماد داریم…
      خدایا دلهای ما را به نور ایمانت منور کن و قلب و دلمون را از لطف و مهربونی خودت لبریز کن و به ما توفیق بده تا حضور زیبایت را در لحظه لحظه ی زندگیمون با همه ی وجود ببینیم و درک کنیم و باور کنیم…
      خدای مهربونم شکرت که مرا به این مسیر عالی هدایت کردی
      پس برای ادامه ی مسیر مرا باز هم هدایت و حمایت کن🙏
      به امید درک حضور خدای مهربون در تمام لحظات زندگیمون

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار f.aminian1968
      1399/06/15 18:17
      مدت عضویت: 1519 روز
      امتیاز کاربر: 335 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 200 کلمه

      با سلام
      تصویر ذهنی من از خدا یه تصویر مهربونه خدایی که در تمام مراحل زندگی منو در آغوش گرفته واز لذت با او بودن همیشه کیف کردم من آرامش زندگیم را مدیون با خدا بودنم می دانم نمی خوام ادعا کنم ولی خدایش همیشه حضورش در لحظات زندگی برام ملموس بوده.زمانی که دختر خونه بودم و مدرسه میرفتم وقتی با همشاگردیهام می نشستیم و راجع به آرزوهایمان صحبت میکردیم هر کی یه چیزی میگفت ولی من هر چی فکر میکردم نمیدونستم چه آرزویی بکنم همش فکر میکردم خدا همه چی بهم داده دیگه چی بخوام .بعد از ازدواجم و بچه دار شدنم هم همین بود حسم. شاید طرز فکرم درست نبوده اگر بیشتر میخواستم هم خدا میداد ولی همش فکر میکردم که زیاده خواهیه ولی الان فکرم اینه که از گنجینه های خدا چیزی کم نمیشه هر چی بخوایم خدا میده .
      این قسمت از حرفهای استاد خیلی به دلم نشست که تمام داستانهای انسان از اونجایی آغاز میشه که وقتی میگه خدا بخشنده است یا خدا رزاق یا خدا کریمه ولی در عمل اونا رو باور نداره واقعا چرا؟؟
      خدا ما رونیافریده که در این دنیا زجر بکشیم بلکه آفریده که از نعمت های آن بهره مند شیم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار angelikia4040
      1399/06/15 01:22
      مدت عضویت: 1324 روز
      امتیاز کاربر: 217 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 93 کلمه

      وای خدای من چرا تا حالا به این فکر نکردم که باور و عمل من یکی نیست استاد چشمان من رو باز کردید خدای من از بچگی خدای مهربون و در عین حال خشمگین که ما رو عذاب میکنه یادم سوم راهنمایی بودم که فیلم توبه نصوح رو بما نشون دادن و من هنوز از مرگ میترسم ،گفتن خدا تو قرآن گفته به هر کس دوست داره می بخشد وما که نداریم خدا بما نمیده همیشه این برام سوال ،مگه من چکار کردم بما نمی‌بخشد و این باور منه خدایا کمک کن بشناسمت

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Mohsen Dr
      1399/06/11 22:21
      مدت عضویت: 1334 روز
      امتیاز کاربر: 33
      محتوای دیدگاه: 44 کلمه

      سلام به همه همراهان
      عزیزان اخه چرا توی لایک کردن کم میزارید همه نظرات درستن لایک کنید انرژیمون بزنه بالا
      مرس آه
      اخه من خودم همه نظرات درست رو لایک میکنم از شما هم میخوام لایک کنید
      راستی قبل از لایک دیگران اول خودتون خودتون رو لایک کنید

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 18
      محتوای دیدگاه: 90 کلمه

      سلام.من خدا رو از بچگی مثل نور توی آسمان تصور میکردم که مواظب ما خطا نکنیم از بس که به ما گفتند این کار رو کنی میری جهنم . و یه مدتی البته کوتاه فکر میکردم که همه چیز با دعا و توسل درست میشه مثلاً درس نمی خواندم و انتظار داشتم با دعا نمره خوب بگیرم .ولی خداوند خودش گفته از تو حرکت از من برکت . همچنین که شما میگویید اعتماد به لاغری با ذهن داشته باشید ولی تمرینات رو انجام بدید و خودتون باید تلاش کنید .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Parsa Ash
      1399/06/02 19:06
      مدت عضویت: 1675 روز
      امتیاز کاربر: 42
      محتوای دیدگاه: 886 کلمه

      به نام الله همیشه مهربان
      یعنی استاد من عاشق نوع نگاه و طرز فکر شما به زندگی هستم شما قشنگ یه خونه تکانی به ذهن ما دادید. تا قبل این ما راجع به خداوند چه فکر میکردیم حالا چی ….. خداوند با احساس ما ارتباط برقرار میکند در واقع زبان ارتباط بین انسان ها است ولی خداوند از طریق احساس ما به درخواست هایمان پاسخ میدهد.آرامش و ایمان و خیال راحت از نتایج ایمان به خداوند است زیرا خداوند حامی ماست چرا واقعا ما نمیتوانیم باور کنیم که خداوند همه جوره حامی ما است. چرا میترسم وقتی دلار می ره بالا یعنی خداوند نعمت ها را بر اساس دلار به ما میده . استاد عزیز ما از بچگی ذهنمان پر از افکار بیهوده راجع به خداوند پر شده برای ما صراط مستقیم جور دیگر تعریف شد من از بچگی به هم گفتن مهربون باش زیرا یکی از صفات خداوند مهربون و رحمان بودن اون است پس تو هم باید مهربون باشی یعنی به قدری به من این موضوع رو گفتن که من یه دختر فوق العاده مهربون و دلسوز همه بودم چون فکر میکردم اگه نباشم حتما خداوند عذاب میده که این دلسوزی و مهربونی باعث شد من خودم رو کمتر ببینم و دیگران همیشه برای من مقدم تر بودن این دلسوزی و مهربونی برای من نتیجه نداشت چون من خودم میدیم خیلی ها شاید جدی تر و دلسوزی کمتر و شاید هم حتی نداشتن ولی به هر خواسته ای رسیده بودن ومن با خودم فکر میکردم پس چرا خداوند به اون ها ‌کمک میکنه ولی به من نه من از بچگی تو خانواده پر جمعیت بودم به خدا غذا کمتر میخوردم که بقیه بخورن کمتر خرج میکردم که بقیه خرج کنن همیشه برای خودم کمترین رو در نظر میگرفتم که بقیه بیشتر داشته باشند حتی تو دعا کردن هم برای دیگران دعا میکردم تا خودم این طرز فکر باعث شد که بهترین ها برای بقیه باشه و من هم به همون کمترین قانع بودم و حالا متوجه میشم که مهربانی بیش از حد بعد از مدتی انجام وظیفه میشه.
      این رو از بچگی نه تنها به من بلکه به بیشتر انسان ها گفتن که اگه خواسته ای از خداوند میخوای گریه کن و ناراحت باش تا هم دیگران شادی تو رو نبینن و هم خداوند به تو خواستت رو بده چه گریه هایی که من برا خواستم نکردم میخواستم کاری کنم اول باید نذر میکردم یا سوره یاسین رو ختم میکردم یا دعا میکردم بعد اون کار هم با استرس انجام میدادم که اون کار یا خواسته من هم انجام نمی شد اگه با نذر و دعا و ختم حال من خوب میشد باید نتیجه کار رو میدیم ولی من عملا نتیجه کار رو نمیدیم فقط تلاش بیهوده بود باعث شده بود که خود واقعی ام و توانمندی هام رو فراموش کنم و تاکید کنم رو نذر و نیاز و دعا بدون جواب.
      من از بچگی شنیده ام که بخشش خدا برای انسان خیلی سخته مگه خدا به این آسانی انسان رو میبخشه این باعث شده بود که من حتی خواب راحت هم نداشته باشم چون هی به گناهانم فکر میکردم فکر به ناخواسته، ناخواسته رو وارد زندگیت میکنه.
      از بچگی اصلا به من راجع به اینکه خداوند یه انرژی کسی صحبت نکرد فقط میگفتن خداوند یه انسان قدرتمند که انگار خدا منتظر بنده اش یه کار خطایی بکنه که سریع مجازاتش کنه و این نگاه انسان گونه به خداوند باعث شده بود که نگاه من حالت مادی بشه یعنی من از بعد روحانی خودم و این تکه ای از روح خداوند هستم خبر نداشتم و فکر میکردم که فقط بعد مادی وجود داره و خداوند هم یک انسان ولی قدرتمند تر .
      از بچگی به من گفتن خداوند رزاق و رزق همه رو میده حتی پرنده ها همه موجودات نه تنها انسان، ولی من تو ذهنم این بود که خداوند رزاق و کمک میکنه ولی باور نداشتم که اگه داشتم اوضاع مالی ام حالا بهتر بود من فکر میکردم همه چی تلاش و کوشش فیزیکی خودم باید زجر بکشم پول به دست بیارم و اگه هم نتونستم دوباره تلاش میکردم و واقعا هیچ وقت اندازه تلاشم پول به دست نمی آوردم زیرا منبع رزق تو ذهنم خدا بود ولی تو عمل و باور خودم بودم.
      از بچگی بهم گفتن که وقتی مریض شدی خدا داره بهت لطف میکنه شدی بنده خاص خدا چون خداوند با این کارش داره گناهانت رو میبخشه هر چه بیمارتر باشی از گناه پاک تری معلومه که نتیجه اون میشه که پول ها تو صرف مریضی و بیمارستان میکنی.
      از بچگی به من گفتن عشق فقط آسمانی عشق به بنده یعنی تو شرک کردی یه نفر رو گذاشتی جای خدا و عاشق یه بنده بی ارزش زمینی شدی این یعنی کفر و ناسپاسی به خدا تا ازدواج هم کردم ترسیدم به شوهرم محبت کنم گفتم نکنه خدا مجازاتم کنه به خدا همچین افکاری رو وارد ذهن ما کردند ما که از هیچی خبر نداشتیم تو ذهن ما افکاری رو وارد کردن و مرتبا تکرار میکردن که تبدیل به باور و عمل ما شد و مسلما نتایج درخواست های ما در زندگی حاصل نمی شد.
      به امید روزی که تمام این باورهای اشتباه از زندگیم پاک بشه و ارتباطم با خداوند که تازه دارم اون رو به معنای واقعی کشف میکنم بهتر و بهتر بشه تا بتونم بهشت خداوند رو تو همین دنیا هم تجربه کنم و ایشاالله ادامه اون در دنیای زیباتر دیگر .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار faribab313
      1399/05/31 21:36
      مدت عضویت: 1434 روز
      امتیاز کاربر: 2943 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 416 کلمه

      به نام خدا
      ازکودکی خداوند رو یک موجود ک قهار ک اگه خشمیگن کنیم فلان میشیم و همش باید این کارو نکنیم اون مارو نکنیم چون خدا دوست نداره موهات بیرون باشه از تار مواویزون میشی سیخ داغ مکنن تو حلقت وفلان همیشه میگفتم مگه خدا مهربون نیست ینی خدا مارو افریدده تا ببینه کی ما گناه مکنیم بعد با سیخ داغ بکنه تو حلقمون از مو اویزون کنه خب اگه بد بود انقد مو و زیبای چرا افرید خب یالمه جملات عربی تو دعاهای صد صفحه ای مخوندی ک حتی یک کلمه ش زو هم نمیفهمیدم اخرشم شاید خدا قبول کنه گردنت رو کج کن اشک بریز حتی اگه شده بزور بزن ب سز سینه ت هرکسی ک ریش داشته باشه انسان پاکیه وقتی اهنگ گوش میدی سیخ از گوشات رد مکنن میری جهنم اگه واقعا بهشت جهنمی باشه بنطر من تو همین دنیاست اون لحظه که تو از خودت زندگی و خدای خودت راصی هستی اون لحطه بهشته و اون لنطه ک همش میترسی نگرانی جهنمه این نطر منه و من باهاش راحتم این همه سال های عمرمون بهمون هی فشار وارد شد یک انسان صعیف ترسو مبدا خدا ناراحت بشه و یکسری ادمها ک به همین اسم رسم هزاران کار مکردن و در امد کسب مکردن.
      ولی من خدای خودم رو پیدا کردم خدای من کنارمه هرلحطه مراقبمه باهام حرف میزنه منو مجازات نمکنه باهام مهربونه مهربون تر ازخودم وقتی میترسم اونو صدا مکنم و اون ارومم مکنه هوای منو داره وقتی چیزی بخام بهم میده نیاز نیست هزاران کلمه قلمبه سلنبه عربی بگم ک هیچی ازش نمفیهمم گردنمو کج کنم یا خودم رو ب خفت وخاری بزنم تا شاید خدا دلش بسوزه برام. نه
      خدای من هر لحطه هرچیزی رو ازش بخام بدون نگرانی باایمان ک مطمنم بهش میرسم. هر اتفاقی بیوفته ایمان مم بخدا باقی هست و من مطمن هستم که خدا همه چیو حل مکنه و بهترین راه رو باز مکنه این خدای منه برام مهم نیست چ کسی چ فکری مکنه برای من خدای من مهمه اگه ی اشتباهی کردم ازش معذرت میخام و میدونم میبخشه و خیالم راحته اونقدر مراقب منه و کنارمه ک خیالم راحته مثل ی رفیق باهاش درد دل مکنم پایه ی همه شیطونیام هست.
      منو بخاطر جنسیت ملیت دوست نداره منو ففط بخاطر خودم دوست داره.
      خدارشششششششششششکر مکنم ک خودشو پیدا کردم و ازادمای ک ادای در میارن وبا باورهای بدکثیفشون خدارو بد جلوه میدن و بین انسانها و خدا فاصله قرار میدن دورم
      خدارشششششششششششکر مکنم که دارمش باهاش خوشحالم. خدارشکر

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار parsasaryna04
      1399/05/29 16:53
      مدت عضویت: 1378 روز
      امتیاز کاربر: 2623 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 424 کلمه

      سلام استاد عزیزاز همون بچگی به من خدارو کمی خشمگین و اینکه بلا فاصله نتیجه هر کار بدت رو به نحو بدتر میده ومثلا میگفتن هر کی دروغ بگه خدا کورش میکنه یامیگفتن اگه کار زشتی بکنی زمین شکافته میشه ومارها میاین بیرون خلاصه این قدر که مارو از خداترساندن از رحمت وخصو صیات خوب خدا کمتر میگفتن ومن به خاطر این کمتر باخدا صحبت میکردم تازه اگرهم میخواستم درباره مسئله ای صحبت کنم دنبال یک دعای عربی میگشتم توی مفاتیح وبه خاطر این بیشتر در موقع مشکلاتم باخدا اون هم عربی صحبت میگردم ومیگفتن خدا بخشنده است ولی هیچکدام از اطرافیانم نمیدیدم که اگر کسی درباره شون خطا میکنه ببخشند همدیگر رو خودمم هم همین طور مثلا از اول میشنیدم که همه میگن خدا رزاق ولی هر وقت کنار هم جمع مبشیم درباره دلار وکاسبی ووضع جوامع دیگه وجامعه خودمون صحبت میکنیم ویا میگیم خدا به خدا توکل داریم ولی در مورد همین مریضی اخیر هممون ترسیدیم لااقل من که خودم اولش بشدت ترسیدم ودچار وسواس بدی شدم تااینکه یک اتفاقی افتاد برام شاید بگید چه قدر پر حرفی ولی این حادثه برای من خیلی عجیب ومن از اون روز طوری دیگه به خدا واین مریضی نگاه میکنم خلاصش کنم که ما یک روز رفتیم بیرون از شهر وچون صندوق عقب ماشین باز بود ومن شوهرم ماشین زیر درختی گذاشه بود که شاخه هاش داخل صندوق عقب میرفت خلاصه فک کنم که همونجا یک عقرب رفته بود توی لباسهای دختر کوچکم وما وقتی به خونه اومدیم من لباسهای دخرم رو دراوردم از توی ساک وانداختم توی ماشین لباسشویی فک میکنم همونجا این افتاده توی اتاق خواب دخترم وصبح روز دیگه داشتم رختخواب دخترم رو جمع میکردم که دیدم دقیقا زیر پای دخترم عقرب است وبه دختر من از دیشب کاری نداشته واونجا به خودم گفتم فرضکن که همین عقرب توده این ویروس میبود پس اون ویروس که نمیتونه راه بره ولی این عقرب میتونست راه بره ولی چون از خدا اجازه نداشت یا به عبارتیخدا میخواست دخترم گزندی نبینه هیچ مشکلی براش پیش نیومد واز اون روز دیگه از این ویروس واین مرض ترسی ندارم ومیگم گر خدا خواهد شیشه را در بغل سنگ نگه میدار د وفقط باید از ته دل به خدا توکل کرد جالب وقتی عقرب رو دیدم اصلا نترسیدم وفقط بهش نگاه کردم وهمه این افکار به ذهنم اومدوخدارو صدها بار شکر کردم وفهمیدم فقط در همه موارد باید توکل واقعی بکنیم چون خیلی طولانی شد دیگه درمورد موارد دیگه برای خودم توی دفترم نوشتم استاد ببخشید که طولانی شد ممنونم که خوندید وصبوری کردید سپاس

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Mohsen Dr
      1399/05/27 09:56
      مدت عضویت: 1334 روز
      امتیاز کاربر: 33
      محتوای دیدگاه: 415 کلمه

      سلام و درود
      باید بگم اینجوری بهم گفتن که باید خیلی خودت رو دست بالا بگیری به مسایل کوچک و بزرگ اهمیت بدی و خودتو درگیر کنی نباید زیاد حرف بزنی بهتره سکوت کنی خودتو جلوی بچه ها بگیری و ازین حرفا حالا نتیجه ای که این حرف ها برای من داشت فقط اعصاب خوردی بود مثلا من چرا نباید تو بچگی حرکات بچگونه انجام بدم یا چرا نباید با دوستام حرف بزنم یا چرا نباید فضولی کنم ؟
      من جمله چیزای غلطی که به من یاد دادن این بود که مال حلال هیییچ وقت جمع نمیشه
      ای دل غافل یعنی تاثیر این حرف منو توی اون بچگی به تمام بچه های ثروتمند کلاس بد بین میکرد یا مثلا میگفتن ما باید زبان عربی یاد بگیریم چون خدا توی اسمون ها فقط عربی حرف میزنه که از نتایج این طرز فکر چیزی جز زدگی از خدا و دین برام چیزی نداشت
      یادمه فیلم های خارجی که پخش میشد با خودم میگفتم اخه چرا این ها درگیر تاصبات نیستن خدا هم دوستشون داره وضعشون هم خوبه یا به قولی حسودی میکردم به بقیه جوری شده بودم که از خودم متنفر شدم ولی الان که به لطف خدا یکمم چشمو باز کردم دیدم خدا اونجوری که فکر میکنم نیست
      نمیدونم جهنم دارای اتش و مار دو زبانه و اینها همش افسانس همش برای اینه که مردم بترسن و مطیع بشن وگرنه هر چی از خدا به ادم میرسه خیر و خوبیه
      خدای ادم های خوب خدای ادم های بد هم هست
      اینو حتما بخونید
      داستان حضرت موسی رو شنیده اید توی این داستان خدا به موسی میگه که دفعه بعد که برای مناجات با من امدی موجودی را بیاور که از تو پایین تر باشد موسی فردای ان روز رفت به یه فاحشه خونه و رفت سمت یه فاحشه که با خودش ببره یهو قلبش ریخت با خودش گفت اگر این ادم یه کار خوب فقط یه کار خوب کرده باشه فضیلت داره یعنی اون یه کار خوب میتونه از تمام کار های بدی که کرده برتر باشه سپس اومد بیرون نا امید رفت به سوی کوه که سگی رو دید سگی کثیف و بئ بو و حتی مریض اونموقع بود که قلاده ای گردنش انداخت ولی نرسیده به کوه اونو هم رها کرد رفت پیش خدا گفت کسی رو پیدا نکردم خدا بهش گفت افرین ولی اگر همون سگ رو میاووردی از پیامبری که هیچ نسل اندر نسل تورو از پیامبری برکنار میکردم پس از اون موقع من هم قدر خودمو دونستم و به جای تخریب فکرم تمرینات جلسه دووم رو انجام دادم !!!!!!!

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار f.masi1
      1399/05/18 16:57
      مدت عضویت: 1597 روز
      امتیاز کاربر: 728 سطح ۲: کاربر متوسطه
      محتوای دیدگاه: 399 کلمه

      با سلام
      من الان که نگاه میکنم میبینم تو بعضی مسائل خدارو خیلی بزرگ وبخشنده ونزدیک به خودم میدیدم انجام اون کارها از نظرم خیلی واسه خدا راحت بود وخیالم راحت بود یعنی یه جورایی توکلم به خدا تواون کارا واقعی بود الان که نگاه میکنم واقعا معجزه بود که این قدر راحت مسائل غیر ممکن برای دیگران، راحت وآسون برای من انجام شد
      اما یه سری از مسائلم بود که من رسیدن به اونا روسخت میدیدم ومیگفتم خدابزرگه وتوکل به خدا اما تو ضمیر ناخوداگاهم حس میکردم نمیشه حس میکردم چه جوری ممکنه این مساله انجام بشه وواقعا حالا میفهمم که به قدرت خدا ایمان واقعی نداشتم وگرنه برای خدا فرقی نمیکنه که کار سخت باشه یا آسون باشه ولی واسه ما هست که این فرق آسونی یاسختی باعث میشه اون کار غیر ممکن بشه ومویه وزاری کنیم واز دیگران بخوایم که برامون دعا کنن که اگه ایمان واقعی به قدرت خدا داشتیم هرگز از دیگران خواهش نمیکردیم بلکه مستقیما از خود خدا طلب میکردیم یه جوری که انگار خواستمون پشت در آمادست تازگی برای کنکور پسرم همین کارو میکردم از خدا میخواستم وفکر میکردم توکلم به خداست اما با گوش دادن این فایل متوجه شدم دارم از اطرافیانم هم خواهش میکنم که برای پسرم دعا کنید تارشته خوبی قبول بشه تازه فهمیدم که من اگه به خدا ایمان داشتم فقط از خودش میخواستم وبعدش مطمئن بودم که بهترین رو نصیبمون میکنه طوری که انگار آماده پشت دره وبه زودی نصیبمون میشه وفقط باید ازخدا بخوایم
      استاد من چند سالی هست که این خدارو شناختم و بهش اعتماد دارم طوری که تو مسائل اقتصادی وقتی مسائله بغرنجی پیش میاد اینقدر خیالم راحته واسترس نمیگیرم که اطرافیانم تعجب میکنن واگه هر اتفاقی بیوفته به خدا اعتماد دارم وبه همسرم اطمینان میدم که نگران نباش ما کارمون رو به خدا سپردیم واون خودش حلش میکنه وهمیشه هم همینطور میشه وخداوند همیشه راههای پیش پای من گذاشته که این ایمان واعتماد بیشتر شده
      مثل چیزهای شگفت انگیزی که تو دوره لاغری شما یاد گرفتم ومن فکر میکنم طبق گفته قران اگه ما به خداوند توکل کنیم خداوند برای ما بس است ونیازی به هیچ مخلوقی نداریم تامارو به خواسته هامون برسونه چون مخلوقات وسیله خداوند هستند برای رسیدن ما به هدفمون وما اشتباها از اونا میخوایم که مارو به هدفمون برسونن واین با توکل کردن به خدا مغایرت داره پس فقط از خودش بخوایم وایمان داشته باشیم که بهمون میده

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار monajahandideh2
        1399/05/28 13:08
        مدت عضویت: 1343 روز
        امتیاز کاربر: 3
        محتوای دیدگاه: 59 کلمه

        سلام دوست عزیزمشکلی چندروز فکرم رودرگیر کرده بود مدام ازهمه میخاستم ک برام دعا کنن همش نذرمیکردم درست بشه امروز کامنت شمارو خوندم بهم یاداوری کردین ک باید ازخود خدابخام و تمام
        وهمین الان ازخدای خودم طلب بخشش دارم و فقط به خدای مهربانم توکل دارم وامیدم به خودش هست
        امیدوارم همیشه لطف خدا شامل حال شما دوست عزیز بشه

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار f.masi1
      1399/05/18 15:56
      مدت عضویت: 1597 روز
      امتیاز کاربر: 728 سطح ۲: کاربر متوسطه
      محتوای دیدگاه: 184 کلمه

      با سلام
      یه مطلبی رو خیلی وقت پیش خوندم مبنی براینکه حضرت موسی همراه با یارانش از جایی گذرمیکردند به یک غاری رسیدند قرار شدوارد بشن واز انتهای اون که راه دیگری بودخارج بشن حضرت به یارانشون فرمودند دراین غار سنگهایی روی زمین ریخته که هرکه ازاون برداره پشیمون میشه وهرکه هم برنداره بازم پشیمون میشه عده ای سنگها رو برداشتند وعده ای برنداشتند وقتی از غارخارج شدن سنگها جواهرات گرانبهایی بودند که افرادی که برنداشته بودند پشیمون شدن وافرادی که برداشته رودند پشیمون شدن که چرا بیشتر برنداشتن .
      استاد داستان ماهم همینطوریه وقتی داشتید میگفتید نوروز ۹۷این فایلو پرکردید من خیلی ناراحت شدم وباخودم فک کردم من اونموقع کجابودم باکدوم رژیم دست وپنجه نرم میکردم خودم رو از خوردن چه چیزهایی محروم کرده بودم وحسرت نخوردن چه خوراکی هایی نمیذاشت از زندگیم لذت ببرم درسته که خیلی خوشحالم که الان دارم دوره رو انجام میدم اما همیشه اینو در ذهنم دارم که کاش زودتر با این روش آشنا میشدم واینقدر باخودم وچاقیم نمیجنگیدم اینقدر که همیشه عصبی میشدم وآخر رژیم رهاش میکردم وبعدش دوباره زیاده روی درخوردن وچاق شدن دوباره رو شروع میکردم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار Mohsen Dr
        1399/05/27 09:59
        مدت عضویت: 1334 روز
        امتیاز کاربر: 33
        محتوای دیدگاه: 6 کلمه

        دقیقا منم همین حس رو داشتم

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Mohsen Dr
      1399/05/17 00:16
      مدت عضویت: 1334 روز
      امتیاز کاربر: 33
      محتوای دیدگاه: 118 کلمه

      وقتتون رو نمیگیرم فقط این رو حتما بخونید
      <<من تقریبا 9 ماه توی مدرسه هنرستان درس خوندم و سال اخر رو به اتمام رسوندم اما چیزی که از تشکیل صف کلاس ها قبل از ورود به کلاس یاد گرفتم این بود که به فرمان ناظم تمام بچه ها ایته الکرسی رو همخونی میکردن ولی من نمیخوندم اما چیزی رو توی
      اخر سال یاد گرفتم که هیچکدوم از 300 نفر دانش اموز مدرسه یاد نگرفتن و اون این بود لا اکراه فی الدین یعنی در دین هیچ اجباری نیست و این توی سوره بقره هم گفته شده توی ایته الکرسی هم هست حتی علی هم اون رو تکرار کرد اونم شاید تقریبا هزار سال پیش

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Mohsen Dr
      1399/05/17 00:12
      مدت عضویت: 1334 روز
      امتیاز کاربر: 33
      محتوای دیدگاه: 403 کلمه

      درود خدمت تمامی عزیزانم سلام
      میخوام خاطره ها و عقاید خودمو باهاتون در میون بزارم ولی اول از داستان مادر بزرگم که درباره ی داییم بود تعریف کنم اون تعریف میکرد که ما سال ها توی خونه های قدیمی زنگی میکردیم توی مناطق محروم یا مناطق پایین شهر اون کفت روزی پدر بزرگم اومد خونه و تصمیم گرفته بود خونه رو بفروشه تا جای بهتری زنگی کنه اما داییم با این که سن و تجربه ای نداشت حرف قشنگی زد کلا خاصیت خانوادم اینه که حرفای خوبی میزنن داییم گفت مایی که میگیم خدا میبخشه چرا خونمون رو باید بفروشیم تا بهتر زندگی کنیم میگه نمیشه یه خونه جدید بخریم و دوتا خونه داشته باشیم ؟
      به قول مادر بزرگم بابابزرگ زیر بار حرف نرفت و خونه رو فروخت و بعد سال ها به بدهی گذشت ولی اوضاع تغییری نکرد ولی بد تر از اون حرف پدر بزرگم بود که ایمان رو از دل داییم بیرون کرد
      این حرفی بود که توی گوش پدران ما دهه شصت خوندن ولی من با فکر داییم بزرگ شدم داییم با این همه هنوز هم با من مینشست و از سر شب تا ساعت های 8 یا 9 صبح برای از امید به عمل و باید ها و افکار امروزی و شخصیت سالم میگفت تا الان که من پسربزرگ خانوادم و خیلی از حال و احوالم راضیم شاید یه روزی نبودم شاید اشتباهی کردم ولی حرف خودم منو سروپا نگه داشت حرفی که همیشه توی خونه میزنم و تا یه هفته شارژ میشم اینه که خدا هرکاری که بتونه برای بندش میکنه پس اگر اشتباه شما از خدا بزرگتر باشه جوری که قدرت خدا نتونه اون اشتباه رو جبران کنه اون اشتباه جبران نمیشه و تجربه به حساب نمیاد من از تمام اشتباهاتم بزرگ و کوچیک راضیم چون اگر تحساس نمیکردم که باید تغییر کنم هیچ وقت به این سایت هدایت نمیشدم من چیز خرافی تا الان کسی تو گوشم نخونده حتی پدر بزرگم بعد از بازنشستگی جوری به اینترنت و کتاب و اخبار علمی روز چسبید مخصوصا بدنسازی طوری شده که از من با کلاس تر و امروزی تره و وقتتون رو نمیگیرم فقط این رو حتما بخونید
      <> خیلی ممنون اگر با من همراه میشین توی این مسیر ما ها قرار نیست به هزار سال قبل برگردبم بلکه پلی به اینده میزنیم با علم با احساس خوب با اگاهی و توجه به خودمون اره مایی که همه باهم برابریم چون از یک خدا سرچشمه میگیریم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Saraaaaaa
      1399/05/07 09:32
      مدت عضویت: 1522 روز
      امتیاز کاربر: 227 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 654 کلمه

      سلام جناب عطار روشن عزیز و سروران همراه.
      تا جاییکه یادمه، از کودکی، خدا رو بزرگ و با داشتن واسطه شناختم.
      خاله ای داشتم که در سال چند بار مراسم مذهبی در منزلشون برگزار میشد.
      توسل به حضرت خضر نبی علیه السلام.
      توسل به حضرت ابالفضل علیه السلام.
      توسل به خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها.
      توسل به اباعبدالله الحسین علیه السلام.
      و…….
      آموختم که با نذر کردن و توسل، با خدا صحبت کنم. و اینکه خدا خیلی بزرگ و دست نیافتنیه‌. تصورم این بود که برای رسیدن به خواسته و آرزوهام و خواستنشون از خدا، باید ریاضت بکشم.
      در کتاب مفاتیح الجنان و کتب دینی دیگه، نمازهای طولانی، دعاهای سخت، چله های طاقت فرسا، ختم اذکار خاص با تعداد مشخص و … رو انتخاب میکردم و میخوندم و میخوندم و میخوندم برای رسیدن به حاجتم.
      و حاجت روا نبودم. غصه میخوردم. اشک و آه و ناله و گریه…..
      و مجددا چله نشینی جدید. ختم جدید. نذر جدید. توسل جدید. اذکار جدید…..
      و باز هم بی نتیجه.
      و در نهایت با خدا قهر کردم.
      گذشت و گذشت و گذشت….
      کتابهای زیادی مطالعه کردم. آدم های جدیدی وارد زندگیم شدن. اتفاقات مختلفی برام رخ داد. تلخ و شیرین. بزرگ و کوچک. تجربیات مختلفی کسب کردم و در نهایت، ماحصل همه اینها منجر به خلق یک سارای جدید شد با تفکرات جدید!
      الان عاشق خدا هستم ❤
      باور دارم که اگه در زندگیم به آنچه که خواهانش بودم، نرسیدم، اگه به آرزوهام نرسیدم، به دلیل نخواستن خدا نبوده. مقصر فقط و فقط و فقط خودم بودم و هستم و بس.
      برای صحبت کردن باهاش نیاز به واسطه ندارم. نیاز به چله نشینی ندارم. نیاز به ختم صلوات خاص یا گفتن اذکار آنچنانی ندارم.
      خدای خوبم، بینای مطلقه. پس چرا نباید من رو ببینه؟ میبینه.
      خدای عزیزم، شنوای مطلقه. پس چرا نباید صدام رو بشنوه؟ میشنوه.
      خدا بزرگه. خدا قادر مطلقه. خدا مهربونه. مهربون ترینه. دوستم داره. براش عزیزم. چون خلقم کرده.
      یادمه همیشه عاشق دختر بودم. زمانی که باردار شدم همش از خدا میخواستم که فرزندم، دختر باشه. اطرافیان منعم میکردن. میگغتن نگو. برای خدا تکلیف معین نکن. خدا قهرش میاد.
      ولی من دیگه به باور دیگران کاری نداشتم.
      پاسخم این بود: اگه شما مستاجر باشید، آرزو نمیکنید که خدا شما رو صاحبخانه کنه؟
      اگه بچه کنکوری دارید، دعا نمیکنید که خدا به بچتون در درس و کنکور کمک کنه؟
      اگر بیماری داری از خدا سلامتی و شفا نمیخواهید؟
      همه اینها خواسته شما از خداست. با بیان خواسته هاتون، برای خدا تکلیف معین میکنید؟ البته که نه!
      اینها آرزوهاتونه. آرزوی من هم داشتن دختر هستش. به خدا میگم و میدونم که خدا از من دلخور نمیشه که خواسته ام رو باهاش در میون میذارم.
      و در نهایت خدای مهربونم دختری زیبا و باهوش بهم هدیه داد. الحمدلله.
      به همه اونهایی که میگفتن نگو. خدا قهرش میاد، نشون دادم که خدای من خیلی خیلی خیلی مهربونه.
      اما با همه اینها، اعتراف میکنم که هنوز ایمانم خیلی خیلی کمه. توکلم ناچیزه.
      دخترم همه جوره به من اعتماد داره. دوستم داره. عاشقمه. هر خواسته ای داره، از منه. اگه گرسنه بشه، مطمئنه که سیرش میکنم. اگه خوابش بیاد، مطمئنه که در آرامش میخوابونمش. اگه سردش باشه یا گرمش، مطمئنه که من شرایط ایده ال رو براش فراهم میکنم. اگه کار اشتباهی انجام بده، مطمئنه که میبخشمش. اگه اسباب بازی بخواد، مطمئنه که براش میخرم. اگه بیمار بشه خدای نکرده، مطمئنه که همه تلاشم رو برای بهبودیش انجام میدم. دخترم اطمینان داره که در کنار من امنیت داره.
      اگر همون طور که دخترم ، من رو باور و قبول داره، من هم خدای مهربونم رو باور و قبول داشته باشم، اگر همونطور که دخترم عاشقمه، عاشق خدای نازنینم باشم، اگر همونطور که دخترم من رو بخشنده میدونه، به بخشایش خدای عزیزم اعتقاد داشته باشم، مطمئنا آرامش بزرگی نصیبم میشه و صاحب قدرت عظیمی میشم که قادرم کوه ها رو جا به جا کنم.
      فقط کافیه که ایمان و باورم به خدای عزیزم رو تقویت کنم و توکل را بیشتر.
      ایمان. باور. توکل.
      خدای مهربونم، مهربونترینم، میدونم که دوستم داری، دوستت دارم. دوستت دارم. دوستت دارم ❤
      ۱۳۹۹/۵/۷

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار h.amirani1390
        1399/05/09 11:49
        مدت عضویت: 1368 روز
        امتیاز کاربر: 6
        محتوای دیدگاه: 243 کلمه

        سلام دوست عزیز
        از متن زیباتون استفاده کردم ممنون
        بنظر من اگر ما برای درخواستمون نذر یا سفره یا ختمی میگیریم برای اینکه ما از طریق امامان وکسایی که پاک ومعصومن خواستمون براورده بشه وسریع تر نتیجه ببینیم والبته این هم با باور درست نتیجه میده واگرباورمون درست نباشه همون نذر ونیاز نتیجه نمی ده
        دنیای ما نه تنها با باور هست بلکه با انرژی وفرکانس کارمیکنه ووقتی ما مثلا ختمی یانذری میگیریم این انرژی مثبت ک باتعدادی ازافرادهمراه بشه به سینرژی تبدیل میشه یعنی چندبرابره وازاونجایی که افرادی از قدیم تا بحال ازاین روشها نتیجه میگرفتن برای این دادن انرژی به جهان هست و افرادی هم که به نتیجه نمیرسیدن بدلیل این نبوده که راه اشتباهی انتخاب کردن بدلیل این بوده که خداوند انتخاب بهتری برای اونها درنظر گرفته بوده شاید متوجه نبودن ولی صددرصد اگر بر باور درست بودند متوجه انتخاب والهاماتی ک خداوند به اونها میکرد میشدن
        دنیای انرزی دنیای واقعا بزرگ وجالبیه اگر باور درست در مورد خداوند داشته باشیم باعث میشه انرژی مثبتی بگیریم ک اتفاقات خوبی رو در پی خواهد داشت
        من خودم در خانواده ای بزرگ شدم که خیلی از خواسته هاشونو به واسطه این بزرگواران دریافت کردن و همیشه بر این باور هم هستن که اگر درخواستی داریم و بدلیل باور نادرستی از خدا براورده نشده کسایی هستن که پاکن ومعصومن وتمام وجودشون عشق به ربوبیت خداهست وما با اتصال به اونها به خواستمون میرسیم
        امیدوارم از ابراز نظرم دلخور نشده باشید
        پیروز وموفق باشین

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
          آواتار Saraaaaaa
          1399/05/09 22:07
          مدت عضویت: 1522 روز
          امتیاز کاربر: 227 سطح ۱: کاربر مبتدی
          محتوای دیدگاه: 41 کلمه

          سلام دوست عزیز.
          پاسختون رو مطالعه کردم.
          متشکرم که وقت گذاشتید و متن ارسالیم رو مطالعه فرموده و پاسخ دادید.
          نه تنها از خواندن نظراتتون ناراحت نشدم بلکه از حسن توجهتون، شاد شدم.
          براتون آرزوی موفقیتت دارم.
          در پناه خدا، سلامت و سعادتمند باشید.
          آمین 🌺🌼🌷🏵💐

          برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
          امتیاز: 0 از 0 رأی
          افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
            آواتار h.amirani1390
            1399/05/11 19:34
            مدت عضویت: 1368 روز
            امتیاز کاربر: 6
            محتوای دیدگاه: 11 کلمه

            سلام ممنون عزیز
            ازاینکه درکنارششمادراین سرزمین هستم بسیار خوشحالم
            شادسالم وموفق باشید

            برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
            امتیاز: 0 از 0 رأی
            افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
          آواتار Mohsen Dr
          1399/05/17 00:20
          مدت عضویت: 1334 روز
          امتیاز کاربر: 33
          محتوای دیدگاه: 67 کلمه

          کار درستی کردی دیدمون رو باز کردی اتفاقا نظرات اینجوری باید بیشتر بشه تا ما ها بدونیم چرا این کار رو میکنیم مثلا چرا نذری میدیم یا چرا صدقه میدیم راستی پیشنهاد میکنم فیلم کلبه رو تماشا کنید نه اون ترسناکه این یکی The Shack درباره کسی هست که اتفاقی اخر هفتش رو با خدا سپری میکنه محصول امریکا هست و میتونید اونو تو اپارات ببینید

          برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
          امتیاز: 0 از 0 رأی
          افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار maryam1398rahimi
      1399/04/30 17:50
      مدت عضویت: 1491 روز
      امتیاز کاربر: 10834 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      محتوای دیدگاه: 827 کلمه

      به نام حق
      سلام بر دوستان عزيز :
      بخش دوم زندگي با طعم خدا
      در مورد سوال اول جه افكار و نگرشي در مورد خداوند بهمون گفتن؟
      :من هميشه فكر ميكردم خداوند ادم هاي فقير رو خيلي دوست داره و اونايي كه فقيرتر هستند پيش خدا عزيز هستند وهمين ادم ها هميشه در رنج و سختي هستن و حتي بيشترين افرادي كه مريض ميشن افراد فقير هستن
      و حتي به اينحور ادم ها ميكفتم برام دعا كنيد شما پيش خدا عزيزتر هستين و خداوند صداي شما رو ميشنوهه
      و باورم اين بود افراد فقيري كه در اين دنيا هم از لحاظ مالي و هم از لحاظ سلامتي در اين دنيا بهره اي نميبرن ديكه اون دنياشون اوكيه مستقيم خداوند اونا رو وارد بهشت ميكنه
      و هميشه به اينجور افراد احترام بيشتري قايل بودم و با خودم ميكفتم خداوند اينا رو خيلي دوست داره
      من باورم اين بود كه خداوند مريضي رو ادم ها ميزاره و تقديرش اينه خدا خواسته بنده اش مريض بشه و اب خوش از گلوش پايين نره يا باورم اين بود كسي كه مريضي سختي ميگرفت ميكفتن ادم هاي خوب هميشه تو رنج و سختي هستن و زودتر از دنيا ميرن
      و هر وقت مريض ميشدم ميكفتم خب خدا ميخاد من مريض باشم و هر وقت از معده درد رنج ميبردم ميكفتم خدا ميخاد اين تقدير منه جقدر پرهيز كنم جقدر خودم و در رنج و سختي قرار بدم بايد تحمل كنم و باورم اين بود كه منم جز اون افرادي هستم كه زود از دنيا ميرن
      من هميشه تصورم اين بود كه خداوند تو اسمونه و بايد براي دعا كردن حتما سرمون به اسمون بالا باشه تا خدا صدايمون رو بشنوه
      از اطرافيان ميشنيدم كه ميكفتن خداوند رو مي توني مثل ادم خوبي كه تو ذهنت
      هس تصور كني كسي كه خوبه ميتوني اون و تصور كني حس كني
      من هميشه جون از عموم خوشم مي اومد و برام خوب بود و احساس خوبي داشتم با ديدنش
      حس ميكردم خداوند شبيه اونه
      وقتي اسم خدا بياد وسط عموم مي اومد جلوم
      و همچنين بهم كفتن كه خداوند كناههاي كبيره رو نمي بخشه و هميشه احساس ميكردم كه ديكه ما هم ميريم تو جهنم و خداوند ما رو نمي بخشه
      وحتي اكه توبه هم ميكزدم بعد از جند وقتي باز به اين فكر بودم و در شك و دو دلي كه خداوند ديكه منو نميبخشه و توبه ام قبول نميكنه از كجا معلوم منو بخشيده
      خودم رو يك ادم بدبخت و كناهكار تصور ميكردم و اينكه هر بلايي سرم بياد حقم
      جه باورهاي از خداوند داشتيم
      خداوند رو برامون اينحور تعريف كردن كه خداوند بنده هاي كه كار خطايي انجام ميدن دوست نداره و اونا رو نمي بخشه و خداوند كساني كه با گريه دعا ميكنند دعاي اونا رو زودتر قبول ميكنه و بايد حتما هنكام دعا كردن گريه كني كه دعات قبول باشه و در خلوت
      بخش دوم باورمون نسبت به موضوعاتي كه شنيديم جيه ؟
      به ما كفتن كه خداوند رزاقه خداوند بخشنده هس خداوند مهربانه خداوند حافظه خداوند توبه پذيره
      و هميشه ديدكاهم نسبت به بخشندكي اين بود كه جرا اكه خداوند بخشنده هس ولي به ما چيزي نداده جرا افراد خاصي از نعمت هاي فراواني لذت ميبرن و اكه اينجوره خداوند به كساني كه دوست ذاشته اين نعمت ها رو بخشيده
      جه حوريه خداوند رزاقه ساليان سال ما رزق و روزمون از دنيا خيلي كمه يعتي اين حق ما بوده كه بهره اي نداشته باشيم از دنيا
      تمام اين سالها ما با ترس زندكي كرديم و خداوند رو برامون با عذاب و وحشت تعريف كردن كه اكه اينجور كني خدا نمي بخشدت اكه اونجور كني خدا وند دوسنت نداره و بايد به فكر اون دنيات باشي هر كاري ميكني بايد اون دنيا نتيجه اش رو ببيني و اين دنيا هر جه بيشتر رنج و سختي بكشي ادم خوبي هستي
      و اينكه وقتي توبه ميكنم باورم نميشه كه خداوند توبه ام رو پذيرفته هميشه ميترسم از اينكه اين بار كناه رو با خودم به دوش بكشم و به اون دنيا ببرم اونجا جواب خدا رو جه بدم جه بكم وقتي توبه ميكنم نميتونم قبول كنم كه خداوند منو بخشيده

      خدا رو شكر در اين دوره لاغري با ذهن اشنا شدم و در تمام موارد زندكيم اسايش و ارامش به وجود اومد و اينكه خداوند رزاقه و بخشنده و مهربان و اينكه عاشق بنده هاشه و اون احساس و ارامشي كه داريم از لطف خداوند مهربان هستش و دوست داره بنده هاش در اسايش و ارامش باشن و هميشه شاد و خندان باشن 🙏🏻
      البته هنوز ترس و وحشت دارم و نميتونم باور كنم كه كه خداوند حافظه بخاطر اين ويروس خيلي ترس و استرس داريم و ولي باز هم خوبه با گوش دادن به اين فايل ها به ارامش و اسايش ميرسيم و يا اينكه مي بينيم جند نفر بخاطر اين مريضي حالشون خوب نيس ترس به سراغمون مياد كه نكنه ما هم همين جور بشيم
      ان شاالله به لطف خداوند و استاد عزيز به اسايش و ارامش ابدي دست پيدا كنيم 🙏🏻

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار f.masi1
        1399/05/18 15:54
        مدت عضویت: 1597 روز
        امتیاز کاربر: 728 سطح ۲: کاربر متوسطه
        محتوای دیدگاه: 370 کلمه

        سلام دوست عزیز خیلی عالی تونستی اعتقاداتی که راجع به خدابه ذهنت تحمیل شده بود را یادآوری کنی واونا رو بشناسی
        یه زمانی من از نظر سلامتی مشکلی داشتم خیلی از سالها شبهای قدر تاصبح دعا خوندم وگریه وزاری کردم ولی همیشه بدترشدم ودرآخر فکر کردم که خدااز من خیلی دوره وحرفای منو نمیشنوه و فکر کردم چرا خدا خواسته منو جواب نمیده پس مهربونی وبخشندگیش کو وفکر کردم که خداسخت گیره وبه این راحتی به بنده هاش توجه نمیکنه وبرای خودم توبه نستوح رو مثال میزدم که چه سختی ها کشید تا خدا اونو بخشید تو یه مقطعی از زندگیم که خیلی ناامید ودلسرد بودم خداوند یه افراد ویه چیزایی رو جلو پای من قرار داد که همه تصوراتم دود شد وبه هوارفت وبا خدایی آشنا شدم که از رگ گردن به من نزدیک تر بود تازه فهمیدم که درسته من دعا میکردم شب قدر تا صبح گریه وزاری میکردم اما من به خدا ایمان نداشتم من باور نداشتم که بیماریم خوب بشه یعنی با خودم فکر میکردم که دیابت درمان نداره ودکترا گفتن که باید رعایت کنی وپسرعموی من باوجود رعایت از این بیماری فوت کرده بود وعاقبت خودم رو همینطور میدیدم وروز به روز وضعیتم وخیم تر میشد اما وقتی با خدای توانا وقادر آشنا شدم خدایی که به ما از رگ گردن نزدیک تره روز به روز حالم بهتر شد واطمینانم به خداوند اینقدر زیاد شد که استرس ونگرانیم کنار گذاشتم وخودم رو بهش سپردم وبدون خوندن دعای عربی که معنیش رو نمیدونستم ولی با اعتماد وشناخت بهتره خدا به خواستم رسیدم والان خیلی حالم خوبه ومشکلم حل شده .منظورم این نیست که دعا خوب نیست امامان ماهمشون بااین دعاها مانوس بودن ومردم رو به این دعاها ترغیب میکردن منظور من اینه تا خدامون رو نشناسیم وبهش ایمان نداشته باشیم ومعنی توکل رو ندونیم خوندن این دعاها ممکنه حتی مارو از خدا ناامید هم بکنه .
        دوست عزیزم خوشحالم که خدارو بهتر شناختی وامیدوارم به آرامش واقعی برسی من وهمسرم اطمینان داریم که به بیماری کرونا مبتلا نمیشیم چون هرروز خدارو به خاطر سلامتیمون شاکریم واین شکر گذاری احساس خوبی درما ایجاد کرده وباعث شده فرکانس ما با بیماری همسو نباشه و به این بیماری مبتلا نشیم نگرانی رو از خودتون دور کنید وبه خداوند اعتماد کنید.

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار مهناز
      1399/04/28 00:23
      مدت عضویت: 1431 روز
      امتیاز کاربر: 0
      محتوای دیدگاه: 15 کلمه

      سلام به استاد عزیز و دوستان
      این فایل های رایگان برای من دانلود نمیشه. چکار کنم.؟

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار maryamabdollahi
      1399/04/16 18:06
      مدت عضویت: 1505 روز
      امتیاز کاربر: 5455 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 495 کلمه

      با توکل به خدای مهربون وعرض ادب وسلامتی خدمت استاد عزیز ودوستان 🌺💐💐👌🏻👌🏻
      در مورد سوال اول تعریف من از خدای خودم :
      قبل از شرکتم در دوره تناسب فکری خدارا خالق ماورالطبیعه ایی میدانستم خارج از وجودم، و او را در اسمان ها وکهکشانها وطی انجام مراسم خاص فرضا بین دو نمازم از او طلب کمک میکردم یا اورا در مسجد ومکه میجستم ، ولی پس از گوش دادن به فایل های لاغری با ذهن به خصوص فایل فرشته درون، غافل از انکه خود خدا هم به ما خودش را مینماید آن جا که می فرماید: من روح خودم رادر تو دمیدم وتورا احسن الخاقین نامیدم،
      تازه فهمیدم که:
      چون تنها در وجود من نوعی، خدای درون یعنی فرشته مهربون وخوبیها وروح ملکوتی هدایتگر وخالق وجود دارد تنها با مراجعه به درون خودم وتغییر باورغلطم (جستن خدا جایی دیگر) وایمان واعتماد کردن بهش با خواندنش تحت الهاماتش به سعادت ونهایت شادکامی میرسم وبا انرژی ومنبع شادی وجریان ملکوتیش همسو می شوم ودیگر خود خالق تمام خواسته ها واوج آمال وآرزوهایمان میشوم واین یعنی کمال👌🏻👌🏻🌺🌺👏👏👏💃💃💃

      من از بچگی یادمه مادرم میگفت خدا خیلی بزرگه ،
      ومنم تصور این بود که فرضا مثل کارتون گالیور وکوتوله ها خدا گالیوره وما انسان ها کوتوله ها.
      یا اینکه یادمه پدر میگفت خدا کریمه (هنگامی که با مشکلی بر میخورد) منم هنگام سختی هام میگم ولی این باورو عملا قبول نداشتم فرضا برای تحصیل وشغل وخریداری خونه و… اعتقاد به تلاش و رنج داشتم تا برسم به گنج خواسته هام .فرضا میگفتم خدا که نمیاد یک مدرک تحصیلی سفارشی یا ماشین مورد علاقمو مفتی ببخشه به من🧐🤫
      ولی درمورد برکت خداوند :ازتو حرکت از من برکت عمیقا به برکت خدا ایمان داشتم حتی توکلش ،مثلا در دوران دانشجویی امتحان آخر ترم بعضی اساتید
      جلسه پایان کتابی یا جزویی قطور ارائه میدادند جهت خواندن وطرح سوالات از همین منابع بود با اینکه وقت کم بود ومبحث زیاد من هر دفعه با توکلم وایمان برکت خدا حرکتم را شروع میکردم وعملا در انتهای جاده اورا میدم که نمره بیست را به من ارزانی میداشت ومن غرق عشقبازی با پروردگارم بودم وهمین طور مرا در کنگور سخت وکالت با توجه به متاهل بودنم وداشتن دو بچه خردسال ومشکلات خاص زمان خودم موفق گرداند ومن از خدای مهربونم متشکرم🙏🏻🙏🏻🌺💃💃
      واما در مورد شفاعت وقدرت شفا بخشی خداوند با این که بارها با توسل به او مرا وفرزندانم را از امراض رهانیده وتحت االحفظ خودش دلم قرص بوده،ولی متاسفانه در پی این اپیدمی همه گیر با وجود ترس واسترسی که بر وجودم غالب گردید متوجه شدم وفهمیدم عملا به شفاعتش ایمان مطلق نداشتم چراکه دلم قرص وآرام نبود با این که باور داشتم تا او نخواهد برگی از درخت نمی افتد ؟؟
      ولی همین جا از خدای خودم وملکوت درونم میخواهد راه رهایی از این ترس را با رها کردنم در اغوشش وقرار دادنم در حلقه لایزال حفاظت وحمایتش را به من الهام نماید. الهی آمین🙏🏻🙏🏻🌺💃

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Kh.shariat43
      1399/04/15 13:30
      مدت عضویت: 1501 روز
      امتیاز کاربر: 683 سطح ۲: کاربر متوسطه
      محتوای دیدگاه: 708 کلمه

      با عرض سلام خدمت استاد بزرگوارم وخوش به سعادتون که خدا شمارو انتخاب کردن چون صحبتهای شما خیلی خاص وفوق العاده هست من تمام زتدگیم دچار سر در گمی بودم از ابتدای زندگی در رابطه باشناخت خدا ترس ووحشت بعد هم دوگانگی در رفتارها ی فامیل ودوستان وهمکارانم وبعد به مرور در کشورها می دیدم بیشتر منو اذیت می کرد برام همش جای سئوال بود این فامیلم که اینقدر قرآن ودعا وگریه زاری می کنن ونام خدارو میارن وبه سختی زندگی می کنن چرا بدخت وبیچاره ترن وهمش در ناراحتی هستن ومربض میشدن می گفتن خدا بد نده بعد هم خیلی خودشون مذهبی وخداشناس می دونن به راحتی غیبت میکنن در صورتی خودشون می گفتن غیبت گناه داره بعد در فامیل خودم می دیدم ایمان ظاهریشون کمتره ولی در نازو نعمت هستن وتفریح وخارج واینها دارن در ضمن رفتارشون نسبت به همسرانشون وفرزندانشون خیلی دوستانه وعاطفی ونسبت به دیگران خیلی رفتار انسان دوستانه ای بود ولی این فامیلی که نمازشون سر وقت در هر شرایطی بود می خوندن چرا ارتباطشون با فرزندان یادر حق همسرشون اجحاف می کردن وحرفها تحقیر آمیز به فزرندشو یا دیگران به راحتی توهین یا نفرین میکردن خلاصه خودم از خدا ی خودم همش کمک می خواستم چون متوجه میشدم که این راهش نیست حتی من دوست داشتن ولی منو رو آدم با ایمانی قبول نداشتن تا اینکه من به دنبال راهی برای تناسب بودم که با فایلها ی شما آشنا شدم که در همون دوره فایل خدا هرگز دیر نمی کند ودیدم خریدار کردم ووقتی استاد گوش می کردم تمام سئوالهامو گرفتم بلکه ایمان خودم با عشق به خدا هزاران برابر شد والان تونستم کمی از دریا بیکران ایمان به خدارو در زندگیم باور کنم معجزاتی را در زندگیم میبینم آرامش به حدی دیگران حتی آنهایی که خیلی مذهبی بودن از رفتار من شگفت زده میشن وخانواده ام وهمسرم ودوستانم وفامیلم ی حس دیگه به من دارن حتی زنگ میزنن مشاوره میگرن بهشون میگم چرا من میگن وقتی با تو صحبت می کنیم آرامش میگیریم.که همه ی اینهارو مدیون استاد عزیزم هستم استاد من کتابهای زیادی خونده بودم ولی به این جالبی وراحتی به جوابهام نرسیده بود البته استاد الان کتابهایی را تهیه میکنم می خونم الان چون در این فرکانس صخیح هستم کتابهای خیلی جالبی سر راهم قرار میگیره یکی از معجزاتی کهرا براتون بگویم سربازی پسرم بود ایشون در شرایطی خیلی بدی بودن ولی من باایمان به خدا فزرندموبه خدا سپردم وبراش به زبان فارسی واز خدا می خواستم که شرایطش بهتر بشه آرامش داشته باشه وخداوند هم پاسخ میداد بهم برای خدا مینوشتم بعد پسرم از سربازی می آمد میپرسیدم شرایط را ازش جاش چطوره میگفت خودم تعجب می کردم وبغض گلویم را از خوشحالی میفشرد که ازخدا خواسته بودم یا چیزی دیگه می دیدم همونهایی را که خواسته ام همون رو با شرایط بهتر برای فرزندم جور شده استاد فرمودین از چه طریقی با فایلهای شما آشنا شدم .من از طریق خواهر زاده ام گفتن من میرم عمل می کنم چون ایشون روزی چهار ساعت ورزش می کرد ورژیم سخت می گرفت ولی هیچ تغییری نمی کرد.من بهشون گفتم من این راهها رو قبول ندارم ولی ی جلسه دکتر کرمانی حضوری برام جلسه گذاشت خیلی روی من تاتیر گذاشتن من می خوام دکتر رژیمی پیدا کنم که برام حرف بزنه بهم آموزش بده بعد ایشون گفتن دوستم گفته نرو عمل کن این لاغری با ذهن هست ولی من خسته شدم که ایشون رفتن عمل کردن ولی من ازشون گرفتم ووقتی گوش میدادم متل آدم تشنه ای که ازفرط تشنگی داره تلف میشه دائم گوش میدادم فایلهای رایگانتونو بعد بی نهایت حسهای خوب وکاهش وزن وکلی تغییر در رفتارو زندگیم شد که الان هم به لطف خدا وبزرگواری شما وزحمتهای خالصانه شما ادامه داره وقول میدم تا آخر عمرم ادامه بدم وخدا رو بی نهایت سپاسگزارم برای اینکه منو هدایت به سوی شما که منجی من ودوستانم باشید .خدا پشت وپناهتون باشه .ودر آخردوستان عزیزم من الان هر گونه مشکلی یا کار ی برایم پیش بیاد بلافاصله به سراغ فایلهای خدا هرگز دیر نمی کند استاد میرم وادن فایلها متل یک چراغ هدایت به من راهو نشون میده ودر اون راه آرامش وبهترین انتخاب را پیدا میکنم .وهمیشه با خودم میگم من خودم رو دوست دارم من خدای خودم رو دوست دارم وبه خدا ایمان دارم .خداحافظ دوستان

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار aram600600
      1399/04/15 03:04
      مدت عضویت: 1376 روز
      امتیاز کاربر: 18
      محتوای دیدگاه: 878 کلمه

      سلام ب گرمی تیرماه
      سلام ب اقایی ک دست خدا بر روی زمین شدن و دوستای هم مدار خودم
      استاد جان
      روز اولی ک شما رو پیدا کردم ب ثورت خییییییلی اتفاقی بود ولی باورتون کردم چرا ک خودمم از قبل داشتم ب خودم میگفتم عاقا یه جا اشتباهه
      من مث یه اشغال بدرد نخور با جسمم برخورد میکنم بعد یه سبیلیتی شبیه جواهر برخورد میکنه با بدنش!!

      من خیلی جفا کردم در حق خودم رژیم های مزخرف و مسخره و کم کالری و ناامیدکننده

      امام صادق علیه السلام فرمودند ک هرچی میخای حفظ کنی بنویس
      من امشب الان ک ساعت دو و نیم شبه همه حس های مزخرف قدیم بهم غالب شدن
      تو چاق
      تو و چربی هات
      تو و پوست شل ت
      تو ووو

      میدونین روزی ک شما پیدا کردم ب یه درگیری ذهنی پنج ساله پایان دادم تصمیم جدی گرفتم ک راهی برم ک دکتر ها رد کردن ولی خدا اصلا درباره همچین چیزی هییییچ جا صحبت نکرده
      ایه قران نیومده ک ای انسان هر وقت خاستی حامله شی قبلش رژیم بگیر😂
      یا ای انسان با وزن متناسب حامله شو😂
      کجای قران اومده؟؟؟ هیچ جاااا
      میدونین من توکل کردم
      ب الله یکتا
      ب خیر مطلق
      ب کسی ک برای من خیر و سلامتی میخاد
      من الان معتقدم ک همه بارداری ها مثل هم نیستن
      اصلا دلیلی نداره همه ادما تو حاملگی چاق شن
      دوستی داشتم ک یه کیلو هم اضافه نکرد ولی خیلی سختی کشید چرااا چون ک اون ضعیف بود!!! اون یه عالمه چربی نداشت ک انرژی شو فراهم کنه و وقتی ک حامله شد و نتونست چیزی بخوره احساس ضعف خیییییلی اذیتش کرد
      ولی من چی؟؟؟
      من نمیدونم چی درانتظارمه
      فقط میدونم ک من ذخیره دارم برای روزی ک لازمه
      میدونم ک یه روزی ک توی مطب دکتر نشسته بودم یه خانومه ک سه برابر من بود حامله شده بود و دکتر دعواش نکرد مسخره شم نکرد بهش تبریک گفت
      میدونم ک عروس عمه شوهرم دو تا من بود شکم و همه چی داشت ولی همین یه ماه پیش زایمان کرد یه پسر ناز
      میدونم ک خاله م تعریف میکرد ک یه خانومه حامله بود سه تااای من بعد ازش پرسید چیکار میکنی با زایمان گفت اتفاقا زایمان من راحتتره چون جون دارم
      یا حتی عرب ها اونا ک ده تا ما چاق هستن ولی ماشاالله بچها سالمی ب دنیا میاورند

      میدونی چی میخام بگم
      میخام بگم خدا شبان من است
      من از خدا میخام ک حاملگی خوب و راحتی با بچه سالم و صالح و عاقل و عاقبت بخیری بهم بده ولی من از اینده هیچ خبری ندارم

      من وقتی ب خدا توکل کردم باید مغزمو خاااموش کنم دکمه خاموش بزنم و تمام

      میدونی من میخام بگم من قبلا فک میکردم چاقی یه باتلاقه ک منو با خودش میبره و من نمیتونم بیام بیرون نمیتونم ب ارزوهام برسم من یه زنم دلم میخاد ک بچه خودمو بزارن رو صورتم دلم میخاد ک بچه خودمو بو کنم بوی بهشت بده یا بوی پی پی🤭😂

      خلاصه میخام بگم قدرت فقط یکیه اونم قدرت الله یکتاست
      شر هیییییچ قدرتی نداره
      چربی های شکمم هییییچ قدرتی ندارن
      من دیگه بهشون توجه نمیکنم

      باورت میشه قبلا هر یه چیزی میخوردم منتظر بودم ک صد گرم اضافه کنم
      باورت میشه هرررروز وزنم از دیروز بیشتر بود🤦‍♀️
      ولی وقتی ویس تو گوش دادم گفتی ک خب ما میخوریم ک انرژی بگیریم ک سیستم داخلی بدنمون کار کنه اونا نیاز ب سوخت دارن چرا باید انتظار چاقی داشته باشی
      دیدم راست میگیاااا
      نمیدونم چرا یه عمر اسگول کرده بودم
      باورت میشه من ۶۵ کیلو بودم ولی میخاستم ک برسم ب ۴۹ کیلو ولی رسیدم ب ۸۹ کیلو!!!!
      خودم باورم نمیشه😑😑😑
      بجای کم کردن ۱۶ کیلو ۴۰ کیلو اضافه کرده بودم
      از خدا متنفر بودم ک منو اینجوری بیخود خلق کرده
      ولی الان فهمیدم خدا خیر مطلقه من وقتی ب خدا توکل میکنم ب خدا فکر میکنم اروم میشم جایی وجود نداره ک ب چاقی و چربی فک کنم
      ببین من معتقدم این ک ب شر قدرت بدیم شرکه
      این ک بگیم اگه چاق باشی ممکنه بچه سقط بشه شرک مطلقه چرا چون ب چند کیلو چربی قدرت دادی
      امام علی ع میفرمایند شرک مث مورچه ای سیاه روی سنگ سیاه در دل تاریکی شبه
      یعنی این قد نامحسوس ادما مشرک میشن خودشونن نمیفهمن
      من معتقدم دنیا خیر مطلقه
      حتی حتی دور از جونم اگه بچه م سقط شه خیر و صلاح من بوده خاست خدا بوده میخاسته بهترشو بده.

      من اینا نوشتم ک حس بدی ک داشت اذیتم میکرد رو از خودم دور کنم
      اینا نوشتم ک بگم بیایم یکتا پرست باشیم
      اینا نوشتم ک بگم شر هیچ قدرتی نداره
      خدا شبان من است خدا چوپان من است من مث یه بره کوچولو بازیگوش و کنجکاو بدون تجربه قبلی برا اولین بار اومدم روی این کوه ن دره شو میشناسم ن رودشو ولی خدا ک میشناسه
      اگه خدا خدا یی ک من میشناسم هست همه گوسفند هاشو ول میکنه میاد منو مراقبت میکنه میاد منو تو آغوش ش میگیره و میگه ای بره بازیگوش🤗
      نگا کن چی میخام بگم میخام بگم من یکتا پرستم ب دور از بحث های مسیحیت و مسلمونی

      نگا من یکتا پرستم از ایه های قران میخونم
      از کلام انجیل میخونم
      اون چیزی ک بین این دو مشترکاون چیزی ک ایین ابراهیم کلام الله هست رو قبول میکنم و عمل میکنم
      من عاشق خدا
      من قبلا ب چشم معتقد بودم
      ولی تازه فهمیدم چشم هم شر هست پس قدرتی نداره
      پس راحت تمام افکارمو اینجا گفتم میدونم ک در حاله نورانی خدام هیچ کس هیچ اسیبی ب من نمیتونه برسونه چون ک قدرت فقط در دست خداست. مگه غیر اینه؟؟؟
      ساعت سه و سه دقه نیمه شب شد
      دیگه شبتون بخیر
      یه دنیا مهربونی و عشق تقدیم شما باد

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار هديه شكيبايي
      1399/03/30 06:53
      مدت عضویت: 1671 روز
      امتیاز کاربر: 126 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 598 کلمه

      با سلام به همه عزیزان ، خواندن نظرات شما عزیزان و شنیدن این فایل برام بسیار جالب بود من از اونجایی که در دیانتمون دعاها و مناجاتهای فارسی و عربی زیادی داریم برای همین از کودکی همیشه دهاهای فارسی را بما اموزش دادند …. بجای ترس از خدا عشق به او همیشه در گوشم زمزمه شده واز اونجایی که همیشه علاقه زیادی به شناخت هر چه بیشتر و بهتر خدا و حقایق عرفانی و متافیزیکی داشتم حتی یکی دوسال هم به کلاسهای عربی میرفتم تا لذت درک اثار الهی بزبان عربی رو خودم بدون واسطه درک کنم و بعد از اون بود که نماز خواندن و بیانات عربی برای من بسیار لذتبخش شد و از طرفی در دریایی از اثار فارسی نیز غرق بودم و هر زمان که نیاز داشتم با هر موضوع مورد نیازی در اختیارم بود و همیشه زیباترین و جانبخشترین لحظات زندکیم زمان راز و نیاز با پروردگارم و محبوب قلبم بوده هر چه بیشتر میخواندم و در دریای اثارش غرق میشدم بیشتر احساس میکردم که رابطه او با بندگانش رابطه عاشق و معشوق است و محب و محبوب و اینجاست که اگر ما صفات یک عاشق بتمام معنا را در خود تقویت کنیم و بعد از ایمان او به درجه ایقان برسیم زندگی رنگ و طعم دیگری خواهد گرفت مشکل ما انست همه ما به خدا ایمان میاوریم ولی بدرجه یقین نمیرسیم و این است که ما را دچار مشکل میکند میگوییم خدا قادر و توانا است اما به کلام خود یقین نداریم میگوییم بخشنده مهربان است ولی چون به ورتبه یقین نرسیدیم دچار تزلزل و شک میشویم و … تنها موضوعی که الان با شرکت در این دوره و لاغری با ذهن برای من جای بسی تفکر و تعمق دارد اینکه خداوند عاشق شادی و سرور است و دوست ندارد بندگانش را در رنج و عذاب ببیند متاسفانه مشکل فکری قبلی من این بوده که خداوند انسانهای فقیر را دوست دارد و ثروت و غنا سدیست بین خلق وخالق ، از طرفی همیشه فکر میکردم برای رسیدن به بلوغ روحانی و نزدیک شدن بخدا باید سختی کشید و بنوعی ریاضت کشید تا بقرب او رسید و خداوند انسانهایی را که دوست دارد به انها درد و ررنج میدهد تا بیشتر بیاد او باشند و او را فراموش نکنند و همیشه ما را مورد امتحان قرار میدهد اینها مواردی بود که مرا از رسیدن به بعضی از اهدافم ممنوع میساخت ولی از وقتی که بلطف حق وارد سرزمین لاغرها شدم متوجه شدم تنها با شادی و لذت بردن از تمامی لحظات زندکی است که میتوانم به تمامی خواسته ها و رویاهام برسم و از این زمان بود که عشق به معبودم رو با تمام وجود درک کردم و هر روز صبح با اولین پلکی که میزنم لبخند میزنم و با تمامی وجودم وجودش و حضورش رو شکر و سپاس میگویم ، و حالا نیز با شنیدن این فایلهای زندگی با طعم خدا از شدت شوق روحم در اسمانها در پرواز است و بسیا از استاد عزیزم سپاسگزارم که اینقدر زیبا و بلسان ساده ما را در این مسیر درک هر چه بیشتر حقایق یاری می نمایند گر چه میدانم این مسیری است که هرچه تلاش کنیم در برابر عظمت خدا بسیار اندک و ناچیز است ولی اگر با دریافت قطره کوچکی از دریای عرفان الهی به چنین شور و شعفی رسیدیم پس اگر در این دریا شنا کنیم و به عمق ان فرو رویم به چه شادی زائد الوصفی خواهیم رسید !!!

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریبا:)
      1399/03/25 23:24
      مدت عضویت: 1607 روز
      امتیاز کاربر: 1628 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 855 کلمه

      سلام به استاد و دوستان دوره مقدس طعم خدا

      من بار دوم که همرفرکانس این آگاهیها شدم و خوشنودم
      اسفند سال ۹۷ این دوره را استارت زدم
      خب کامنتهای جلسه دو را هم یادم بود هم دوباره خوندم
      یک تصور کودکانه از خدا و یک تصویر انسانگونه داشتم
      خب به برکت مطالعاتم درزمینه قانون جذب و سوالات عالی این دوره متوجه شدم خداوند یک سیستم
      راه ارتباط با سیستم، ارتعاشات هر کسی هست
      خب خیلی حسم بهتر شده بود
      نتایجی آرامش و مالی و افزایش فروش گرفتم
      منتها الان
      دقیقا تو این یکسال اخیر یعنی تا بهمن ۹۸ بشدت نگران بودم و الانم هستم
      خیلی کم
      چون با دوره لاغری با ذهن خیلی اصلاح شده
      ولی نگران روزی هستم بشدت
      نگران آینده ام هستم بشدت
      نگران ازدواجم
      نگران مخارجش
      نگران آینده شغلم
      و تمام این ناهماهنگی ها بخاطر این هست که من فقط اطلاعاتی جدیدی گرفتم
      چون ادامه ندادم و جز باورام نشده هنوز نگرانم
      خب رفتارای مذهبیم خیلی تغییر کرده
      دیگه مراسم عزاداری نمیدم
      شب قدر احیا نمیکنم گریه زاری کنم
      بچه که بودم یک شب خیلی ترسیدم…
      توی مسجد بودیم و مراسم عزاداری بود….مادرم و کلی خانم گریه میکردن
      بیرون طوفان و رعد و برق بود
      برق رفت و من خیلی ترسیدم
      از خودم پرسیدم اگر این امام حسین آدم خوبی چرا باید از گریه مادرم وبقیه خوشحال بشه
      اونکه آدم خوبی!!!!
      خب با همچین فضا و احساس گناه دادنهایی بزرگ شدیم
      استاد راستش دلیل خیلی از پرخوریام در کودکی مسکن گذاشتن رو این درد بود که نماز نمیتونستم بخونم
      اونم اول وقت
      فکر میکردم بی ارزشم و برای فرارزین حس میخوردم
      😓😓😓
      در هر صورت نگرانی الانم نشان از ناهماهنگی داره که باید با جواب دادن به این تمرین تبیینش کنم

      مثلا امروز خواهرم گفت ماکارونی شده ۳ برابر
      این چیزادیگه البته عادی تو این مملکت…من صبح کلی تمرین کرده بودم…در مورد پول و ثروت
      خب ترسم گرفت برای لحظاتی
      شما عالی گفتید دلار که بالا میره خدا پایین میاد
      یا اون جمله تون که فرمودید خدا نگفته دلار بره بالا بخشندگی من پایین میاد

      حالا واقعا چرا؟؟؟
      چرا من آگاه شدم ولی به ایمان نرسیدم؟
      شاید هر کسی یکجایی دلهره بگیره
      مثلا خود شما
      اما برای شما کمتر پیش میاد
      شایدم اصلا پیش نیاد
      دارم دنبال جواب میگردم”””
      جوابهای ذهن من:
      درسته که خدا رزاقه اما چطوری میخواد مشتری بیاره؟؟
      چرا تو این سالا زیاد نکرده
      چرا تو انقدرررر میخوای ولی برای بقیه هی میبره
      این سیستم چرا انقدر سخت کرده کار رو….هماهنگ شدن کار سختی
      خیلی کنترل ذهن میخواد
      طرف نشسته فرت و فرت مشتری داره
      حالا تو هی بشین هماهنگ شو
      نگران هزارجا باید باشی
      کی خدا اومده پول داده دست یکی گفته بیا دفترتو بخر
      کی اومده بگه بیا خونه بخر
      کی اومده بگه بیا ماشین بخر
      مگه اینا چالشای تو نیست
      خب این سیستم چطور اینارو بهت میده
      تا بیای هماهنگ شی کلی سال وقت میخواد
      ازونور باید فکر ازدواجت باشی
      ازونور آینده شغلی ات
      باید کار کنی تا پول برات بیاد
      اون خدای انسان گونه باز گریه میکردی ی کاری میکرد
      اینکه گریه ام کنی بدتر میکنه
      اول باید امنیت شغلی پیدا کنی
      که خودش زمانبره
      حالا بعدش ازدواج و کلی پول جهیزیه باید داشته باشی
      بعدشم با این اوضاع تا پول جمع کنی خونه بخری قیمتا میکشه بالا
      خب این خدای تو چطور میتونه جبران کنه تورمو
      باید هی لبخند بزنی و راضی باشی
      تا بیای تلاش کنی و بسازی دیگه وقت ازدواجت گذشته
      این سیستم چطورررر میخواد اینارو هندل کنه
      تا هماهنگ بشی هم عمرت تموم شده

      این سیستم درسته گفته وعده فزونی میدم
      اما چرا راهشو نگفته دقیق و واضح
      چرا هی باید زور بزنی برای مشتری
      این سیستمم نمیتونه خیلی عادل باشه

      فرق کسی که تو یک خانواده فقیر و یک خانواده ثروتمند زیاد
      چون فقیر تا بیاد خودشو هماهنگ کنه پدرش دراومده
      بعدشم ی سریا که آگاه نمیشن و از دنیا میرن
      اونا چی
      تقصیرشون چی

      استاد من تمام پولی که میخواد بهم برسه را از طریق شغلم میبینم
      و خیلی به شغلم وابسته هستم
      اونم در حال تغییر و آیندش معلوم نیست
      من در مورد سلامتی پذیرفتم که همه میتونند سلامت باشند چون سلامتی کسی از سلامتی کس دیگه کم نمیکنه

      اما در زمینه پول ما به هم وابسته ایم….از جیب هم میخوریم
      یعنی خدمات متقابل ارائه میدیم
      چرا این سیستم تو این دو سال آشنایی خیلی رفاه برام نیاورده
      چرا انقدر تقلا هنوز هست
      خدا رزاق ولی مدار بالاها هی پولدارتر میشن
      و فقیرا فقیرتر
      چرا کاری نمیکنه فقیرا بیان مدار بالا

      من واقعا در عملم هم کار به این خدای سیسیتمی نداشتم
      چون فرق تقلا و توکل را نمیدونم
      کجا کارم تقلاست
      کجا اقدام درسته
      واقعا نفهمیدم
      اگر یکی از نعمت های خدا شفاست خب چطور میخواد برای من رخ بده
      برای نگرانیم
      چطور میشه جسمم و روحم شفای الهی را تجربه کنه
      چطور میشه انقدر دفترم پرفروش بشه تا غرق در فراوانی بشم؟
      چطور؟
      چطور؟
      من عمیقا نگرانم
      وقتی خلوت میشه میترسم
      استاد این روزا واقعا چندین چالش و دل مشغولی دارم
      خرید دفتر
      خرید خونه
      افزایش مشتری
      افزایش حساب
      بانکی
      ازدواج خوب
      ولی نمیدونم چطور
      عقلم به جایی قد نمیده
      هر کدوم کلی پول میخوان
      چطور این سیستم میتونه اینارو بهم بده
      حالا یک تک و توک نشونه داد

      من میگم خدا رزاق
      اما نه اون رزاقی که همه را بی نیاز کنه
      بالاخره این دنیا محل گذره
      اصلا اصلا انتظار ندارم خدا رزق و روزی منو برسونه
      همه امیدم به شغلمه
      اونم‌ تعداد مشتریام تکون نمیخورن
      واقعا راهش چی
      میشه آدم نگران نباشه
      چطور آخه
      چطور خدا رزاق؟ اصلا این یعنی چی؟
      چطور وعده فزونی داده؟

      رفتار من میگه من کلا دنیا را بیخدا فرض کردم.
      خودم باید فکری بحال خودم بکنم

      همه اینایی هم که میگن قانون جذب مگه چندتاشون موفق شدن
      😶😶😶😶
      این خدا کجاست

      استاد ببخشید ولی این احوالات ذهنمه
      و دلیل نگرانیاش
      خب اگر ایمانی داشت که نگران نبود

      من لاغر شدم خیلی راحت
      از ماه دوم
      و فاصله ای تا نتیجه نهایی ندارم
      اما لاغری من به خودم ربط داره
      اما ثروت در ارتباط با افراد جامعه است

      🌱🌱
      ۲۵ خرداد ۹۹

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار بهاره بهجو
      1399/03/21 22:37
      مدت عضویت: 1647 روز
      امتیاز کاربر: 642 سطح ۲: کاربر متوسطه
      محتوای دیدگاه: 177 کلمه

      سلام به استاد گرامی و همراهان عزیز
      من از بچگی از خدا می ترسیدم وجودی که فقط به یه عده خاصی لطف و عنایت داره وجودی که منتظره تو خطا بکنی و آثارش رو بهت نشون بده ،وجودی که لطف و محبتش به همین راحتی شامل حال هر کسی نمیشه،من میدونم که رحمان و رحیم هستش ولی هیچ وقت باور نکردم که محبتش شامل حال من هم میتونه بشه می دونم که رزاق ه ولی هیچ وقت باورم نشد که میتونم پولدار باشم،می دونم که عالم هستش ولی هر چی سعی کردم نتونستم باور کنم که به ذره ای از علمی که دنبالش هستم میتونم م دست پیدا کنم،میدونم که بخشنده و توبه پذیره ولی همیشه با بار گناهان بزرگ به زعم خودم زندگی کردم ،میدونم که حافظ هستش ولی هیچ وقت نتونستم خودم و خانواده ام رو بهش بسپارم ولی الان خوشحالم که به آگاهی تازه ای از وجود خدا رسیدم فقط سوالی که برام مطرح هستش اینه که صفاتی مثل جبارو منتقم بودن خدا و صفاتی از این دسته رو چه طور باید تعبیر کنیم؟

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Hamed8haghighi
      1399/03/18 12:44
      مدت عضویت: 1392 روز
      امتیاز کاربر: 18
      محتوای دیدگاه: 431 کلمه

      سلام خدمت استاد عزیز و تمام دوستان گلم
      خیلی آگاهی های جدید و باحال بهمون دادین،ممنون از شما
      راستش چیزی ک تو فکرم اومد این بود ک :
      اول ما از خدا واسه خودمون ی قالب دور از خودمون و جدا از خودمون متصور شدیم،یعنی ی خدای واقعی ک واسمون گفتن و توی قرآن گفته شده ک حتی ما ١٪؜ از اون ویژگی ها رو اصن نتونستیم درک کنیم،چ برسه بخایم عمل کنیم،
      دوم اینکه ما ی خدایی تو قالب نزدیک ب خودمون داریم توی دهنمون ک عین خودمون انسانهاست و احساسات انسانی داره و فقط با ی گرز نشسته بالا سرمون و منتظره ک ما ی کار بد انجام بدیم تا عذابمون کنه،
      این ٢ تا موضوع دقیقا مخالف همدیگه اس و دلیل این همه نتیجه نگرفتن اینه ک ب طور مثال ما میخایم از اصفهان بریم تهران ولی از شیراز و اهواز بخایم حرکت کنیم. مشخص ک قطعا نتیجه نمیده.
      من خودم توی کل عمرم فقط شنیدم در مورد خدا ک قادر مطلقه، دانا ب تمام موضاعاته، از خودم ب خودم مهربونتره، بخشنده و پاک کننده هست و کلی چیزای دیگه و جالب تر اینکه تمام این حرفا رو از کسایی شنیدم ک اونا هم فقط از گذشتگانشون و با اطرافیانشون شنیدن و هرگز خودشون توی قرآن ک کتاب هدایته نرفتن دنبالش بگردن و خودشون ب درکش برسن و توی عمل ازش استفاده کنند.
      ( چقد توی قرآن اومده ک وقتی پیامبر رفته قومش رو هدایت کنه،اونا گفتن ما ب مسیر گذشتان و پدران خودمون میریم و هدایت پیامبر رو نمیپذیرفتن) دقیقا این موضوع واسه الان هم هست!!!!
      راستش من خودم از وقتی خدا هدایتم کرد ک قرآن رو بخونم و این هدایت توسط ی خطبه از خطبه های نهج البلاغه از حضرت علی بهم رسید ( خطبه ١٩٨-١٧۶ ) من شروع کردم ب خوندن معنی قرآن و خدا شاهده ک طوری آگاهی های جدید سر راهم قرار میگرفتم ک فقط شکه میشدم و ب خودم میگفتم تو انقد ب خدا نزدیک بودی و نمیدونستی!!!!😔 ولی غصه نخوردم و سعی کردم شکرگذار باشم و نکته مهمتر اینکه سعی کردم تو هر شرایطی حسم رو خوب نگه دارم.
      الان ب لطف الله مهربان انقد احساس شادی و آرامش توی زندگیم هست ک فکر میکنم خدا اون حامد قبلی رو برداشته و ی حامد جدید گذاشته جاش( بچه ها یادتون نره ک همه چیز همون احساس خوب، شادی و آرامشه چون وقتی انسان توی این فرکانس باشه یعنی داره توی مسیر ایمان و توکل ب تنها پادشاه جهان حرکت میکنه و نتیجه طبیعیش ثروت،سلامتی، روابط بینظیر با دیگران و هر خواسته دیگه ای ک میخاین)
      خداروشکر واسه اینکه تونستم این آگاهی های ناب الهی رو باهاتون ب اشتراک بذارم
      مؤید باشید

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار mirza
      1399/03/16 10:41
      مدت عضویت: 1647 روز
      امتیاز کاربر: 2629 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 634 کلمه

      سلام و آرزوی سلامتی
      از بچگی به ما گفتن یک خدایی هست که ما رو افریده و ارحم الراحمین هست. خدا بزرگه و خدا رزاقه. ولی یک سری کارها هست که نباید انجام بدیم اینکه حجابمون رو حفظ کنیم. اگه تار مویی رو نامحرم ببینه ما رو از موهامون تو جهنم آوبزون می کنن. و کلی چیزای دیگه. خدای ما خدایی بود که فقط در کمین ما بود تا هر کار بدی بکنیم تلافی شو سرمون در بیاره و تازه اصل عذاب اون دنیاست و به خدمتمون می رسه. میگفتن خدا بزرگه و همه جا هست و هر جا کار بدی بکنید می بینه. کلمه ارحم الراحمین رو هم فقط به شکل یک کلمه شنیده بودیم نمودی ازش نمی دیدیم. میگفتن خدا رزاقه معنیش اینه که نمی ذاره کسی از گرسنگی بمیره و در حد بخور و نمیر به همه میده. البته باز هم این سوال پیش میومد که این گرسنه های اتیوپی پس چرا می میرن از بی آبی و بی غذایی. البته فقر و نداری یک فضیلت معرفی می شد و میگفتن که فلانی وضعش خوب شد و دیگه خدا رو فراموش کرد. و فقرا تو این دنیا ثواب اون دنیا رو دارند که بهتره.
      بزرگتر که شدم دیدم که نه اینطور هم نیست که وقتی اشتباهی کنی یهو تلافیش سرت بیاد. فکر کردم شاید اینکه موهای زنی رو نامحرم ببینه اینقدرها هم بد نیست که گفتن.
      وقتی فهمیدم که امامان ما همه انسانهای ثروتمند بودن کلی تعجب کردم که فقر مگه فضیلت نبود و ثروت مورد غضب خدا. بعد فهمیدم اینو صاحبان قدرت میگن چون با فقر میشه آدمها رو تحت سلطه آورد. وقتی فقر هست ایمان میره و عزتی هم نداریم که مانع سو استفاده دیگران بشیم.
      اما در مورد خدا همچنان فکرم این بود که خدا رزاقه یعنی در حد معمولی روزی میده بیشتر بخوای خودت باید خیلی تلاش کنی. بعضی وقتها آدمهایی رو می دیدم که ناگهانی ثروتمند شدن بدون اینکه کاری کرده باشن ولی توجیحی براش نداشتم و می گفتم خوش شانس بوده هنوز هم اینو میگم نا خودآگاه.
      تصورم در مورد سلامتی و ثروت و … از خدا اینه که خدا ما رو آفریده و فرستاده به این دنیا دیگه هر چی میخوای خوب باید تلاش کنی. البته این وسط یک سری خوش شانس هستن که از قبل براشون همه چی آماده است. حالا چرا اونا خوش شانس هستند رو نمی دونم. یک سری هم نمی دونم چرا راحت به چیزایی که میخوان می رسن.
      خلاصه اینکه خدا رو جز پادشاهی روی تخت سلطنت که کار نظارت و حسابرسی ما رو داره نمی دونستم. اصلا مگه میشه با پادشاهی به این عظمت تو هر کار کوچکی حرف زد و ازش کمک خواست.
      بعلاوه فکر می کردم که اگه اشتباهی انجام بدم خوب عواقبش گریبانم رو می گیره و دیگه نمی شه از این عواقب خلاص شد. اینکه فرصتی رو تو زندگی از دست دادم خوب باعث محرومیتی شده و دیگه زمان اون هم گذشته و قابل جبران نیست. یعنی تو زندگی خدا به عنوان کسی که می تونه جبران کنه جایی نداشت. همه آنچه گفتم رو با زمان گذشته آوردم ولی واقعیت اینه که باورم هنوز هموناست. دلم میخواد این باورهام عوض بشن. خدا واقعا بخشنده ای باشه که بدون توجه به بزرگی اشتباهم منو می بخشه و وقتی می بخشه انگار که اصلا اشتباهی نکردم. او جبران می کنه از راهی که هیچ وقت به ذهنم نمی رسه.
      در آخر میخوام تشکر کنم برای توصیه دعا کردن به فارسی. گاهی آدم میخواد کسی بهش بگه هرچند خودش بهش رسیده باشه. من برای اینکه بفهمم چه دعایی می کنم فارسیشو هم می خوندم. بعد از صحبتهای استاد فکر کردم چرا باید عربیشو برای خدا بگم و فارسیشو برای خودم!!! واقعا خنده داره وقتی بهش فکر می کنم. البته دعاهایی از امامان ما هست که واقعا زیباست و فارسی اونا هم زیبا هستن.
      سپاسگزارم استاد که حرفهایی زدید که نیاز داشتم بشنوم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار aghaeei13.47
      1399/03/03 16:43
      مدت عضویت: 1442 روز
      امتیاز کاربر: 9
      محتوای دیدگاه: 308 کلمه

      اکرم با عرض سلام باستاد وهمراهان تعریفی که با خدا تا این لحظه من درخانواده دنیا امدم که زیاد اهل نماز وروزه نبودند ولی وقتی به سن نوجوانی رسیدم ووارد راهنمایی شدم می گفتند کسی که نماز می خونه نباید حتی یک تار موت بیرون باشه وگرنه نمازت قبول نیست ومابه فکر این بودیم که مو سرمان بیرون نباشه یا اگر مو سرتو نامحرم ببینه خدا اون دنیا بامو اویزانت مکنه یا در کلاسهای احکام می گفتن لباس زیبا نپوشید طلا اویزان نکنید وگرنه خدا مجازاتت میکنه تاکه بااین عقاید بزرک شدیم از خدا خیلی صفات می شنویم ولی هیچ درک وفهمی ازش نداریم میگم خدا مهربان وبخشنده است ولی ازش می ترسم می گوییم خدا توبه پذیره ولی نمی گیم که خدا گناهمان را می بخشه میگیم خدا رازق ولی می ترسیم ازش چیزهای مادی بخواهیم میگیم خدا حکیم ولی وقتی بیماریم از اوشفا نمی خواهیم می ترسیم که از این دنیا شفا بده باید اون دنیا عذاب بکشیم مگیم خدا بزرگه ولی بزرگیش را درک نمیکنیم میگیم خدا بینا وشنواست ولی فکرنمیکنیم که خدا در کنار ماست او هم مارا میبینه وهم صدا مانو می شنوه و خیلی چیزهای دیگر که باعث شده ما از خدا دور بشیم وفاصله بگیریم من این خدا رادوست ندارم من دوست دارم خدایی را بپرستم که درتمام مراحل زندگی بامن باشه به او تکیه کنم ودر اغوشش باشم به امید پروردگار استاد نظرتان رابگوید

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار مریم خوشنویس
      1399/02/31 10:17
      مدت عضویت: 1673 روز
      امتیاز کاربر: 587 سطح ۲: کاربر متوسطه
      محتوای دیدگاه: 152 کلمه

      سلام امیدوارم حال همگی دوستان عالی باشه
      نوشته های و دیدگاه هم دوره ای های زندگی با طعم خدراو که میخوندم دیدم ۹۰ درصد همه ما دیدگاه یکسانی به خداوند داریم ،خیلی از باورهایی که داریم تو قرآن هم آمده، مثلا نامه اعمال دست چپ و راست، خداوند عذاب دهنده و انتقام گیرنده، خدایی که به هرکس دلش بخواد روزی میده و هرکس دلش بخواد هدایت میکنه و…
      این همه گیر بودن تعریف خداوند نشان دهنده جریان فکری در جامعه است. همینطور که وقتی اروپا بری اونا هم اغلبشون یه دید گاه مشترک نسبت به خداوند دارن یا هرجای دیگه فرقی نمیکنه، اگه بتونیم خودمون از جریان فکری غالب جامعه جدا کنیم به نظرم میشه خدا رو بهتر شناخت.
      دلم میخواد و امیدوارم در آخر این دوره به دیدگاه درستی از خداوند برسم هرچند کوچک، از خود خدا میخوام منو در انجام تمارین این دوره کمک کنه. با تشکر از شما استاد عزیز

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Faezeh.senobari.59
      1399/02/18 11:54
      مدت عضویت: 1463 روز
      امتیاز کاربر: 505 سطح ۲: کاربر متوسطه
      محتوای دیدگاه: 309 کلمه

      سلام
      یک باور من نسبت به خدا این بود که درسته خدا رزاقه وروزی میده ولی خودت باید تلاشت را خیلی بکنی.
      خدا را فقط یک ناظر میدیدم نه وایستاده تا ببینه تو چیکار میکنی.
      باور به اینکه اگه نماز نخونی میری تو جهنم واز ترس نماز میخوندم. یا باید فلان دعا را بخونی که خدا حاجتت را بده .اون دعایی که اصلا نمیفهمیدم چی میگم.
      واقعیت اینکه میترسیدم که امور زندگیمو به خدا بسپارم شاید خدا دیر کنه ویادش بره با نتونه وزمان من از دست بره .تا زمانی که فرصت دارم خودم به این در واون در بزنم که مبادا دیر نشه.توکلم به خدا خیلی کم.بودفقط از خدا که میخواستم حرف بزنم خیلی عالی بلد بودم همین.ولی مدتی میشه با خدا دوست شدم.عاشقش شدم .جوری که وقتی بهش فکر میکنم لذت میبرم.خدای امروزم خیلی با خدا قبل فرق کرده خدای امروزم منو هدایت میکنه به سمت مسیرهای درست وکوتاه وفوق العاده جوری که من اذیت نشم خدای امروزم منتظر تا من در خواست کنم
      خدای امروزم با من حرف میزنه جوری که میفهمم خدای امروزم داره به من قوانین جهان را یاد میده
      خدای امروزم داره منو با قدرتهام آشنا میکنه.خدای امروزم شرایط رشد را برام فراهم.کرده تا من به روحم اتصال داشته باشم.خدای امروزم مدام به من میگه شاد باش واحساستت را عالی کن.خدای امروز میگه تغییر کن .خدای امروزم میگه آبروی منو نبر.
      خدای امروزم داره زیبایی ها را نشونم میده.خداس امروزم اونم عاشق منه.خدای امروزم منو مر از انرژی میکنه .خدای امروزم منو به همه خواستهام میرسونه وبعد دوباره منتظره تا من درخواست جدیدی داشته باشم.خدای امروزم کاری با ذهن وقلبم کرده که دیگه از مرگ.نمیترسم.خدای امروزم منو عاشق دنیا وخودش.کرده .خدای امروزم کاری کرده که هر حا میرم مخصوصا طبیعت چشمام کم میاره از دیدن این زیبایی که آفریده .خدای من منو تو مسیری قرار داده که روز بروز بیشتر عاشقش دلرم میشم.
      خدای من عاشقانه دوستت دارم❤❤❤❤

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار باران
      1399/02/09 16:25
      مدت عضویت: 1609 روز
      امتیاز کاربر: 3176 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 389 کلمه

      سلام خدمت همگي?
      بار ٥ام هست كه دارم اين فايل رو گوش ميدم.
      و هر بار اين سوال برام پيش مياد كه خداوند در قران فرمودن ما انسان رو در رنج و عذاب افريديم و هميشه به ما گفتن دنيا محل گذر هست و ما امديم كه سختي بكشيم?
      راستش از وقتي كه اين فايل رو گوش كردم خيلي با خودم فكر ميكنم كه واقعا جايگاه خداوند كجاي زندگيمونه فقط در همان حد حرف و احترامه و همش فكر ميكنم چقدر به طور عملي خدا در زندگيمون وجود دارند.
      يكسري باورهايي كه هميشه از بچگي بهمون ياد دادن اينه كه مومنين فقيرن و بايد تو اين دنيا در رنج و عذاب باشن تا پاداشش رو در اخرت بگيرند در حاليكه ما در احاديث داريم كه وقتي فقر از دري وارد بشه ايمان از ان در خارج ميشه در واقع تو سيستم اموزشي بعد از انقلاب يه چهره ي عجيب و غريب از اسلام و خداوند برامون ساختن?
      يا اينكه در جامعه همش ميگن بايد ساده زيست باشيد، همش گريه و زاري كنيد، مومن بلند نميخنده و خانم مومن با نامحرم حرف نميزنه و…
      البته من اينها رو قبول ندارم و عمل هم نميكنم ولي اين چيزي هست كه تو مدرسه و تلويزيون تبليغ ميشه?
      هميشه ميگن اينكار رو كني ميري جهنم، اگر يه قطره اشك بريزي براي امام حسين تو اتش جهنم نميسوزي و … و هميشه من فكر ميكنم اخه پس حق مردم چي!!! يعني هر كاري كردي بعد گريه كني درست ميشه!!!!
      براي همينه سالهاست ديگه نه تلويزيون ميبينم نه حرف روحاني ها رو گوش ميدم?
      هميشه خدا رو برامون يه چيز وحشتناك و خشمگين معرفي كردن كه فقط ميخواد حال ما رو بگيره و تا كار بد كنيم پدرمون رو در مياره در حاليكه من فكر ميكنم خداوند مهربان اينگونه نيستند من خودم خيلي وقتها كه مشكل دارم تو ذهنم خدا رو بغل ميكنم و براش گريه ميكنم، مواقعي كه خيليييي شادم سرم رو بالا ميكنم و با خدا حرف ميزنم و ازش تشكر ميكنم و با خدا خيلي دوستم و چيزي كه تو دوره لاغري با ذهن ياد گرفتم اينه كه هر وقت ناراحت بودم با خدا حرف بزنم و از خداوند و فرشته ي نكهبانش كمك بخوام به جاي درد و دل كردن با مردم كه همش به ضرر خودمونه.
      من خيلي وقته كه خيلي از دعاها رو به زبان فارسي ميخونم يعني معني فارسيشون رو ميخونم و چون معنيش رو درك ميكنم .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار tarlan370
      1399/02/04 09:39
      مدت عضویت: 1458 روز
      امتیاز کاربر: 42
      محتوای دیدگاه: 1,234 کلمه

      افکار و نگرشت در باره ی خدا از بچگی اونایی که شنیدی و بهت گفتن؟
      ۱.اینکه خدا سخت عقابه، هرکار بدی بکنی جوابشو میبینی و یه جوریم میبینی که قشنگ تنبیه بشی تا دیگه تکرار نکنی یا اینکه تو این دنیا جواب بدی بهتره تا اون دنیا
      ۲.اگر در حق کسی بدی کردی یا ازارو اذیت کردی اول باید اون شخص تورو ببخشه و حلال کنه و بعد خدا میبخشهص
      ۳.خدا پولدارارو دوست نداره
      ۴۰خداوند گاناهان کبیره رو نمیبخشه
      ۵.خداوند هرکیو بیشتر دوست داشته باشه بیشتر آزمایش می کنه
      ۶.هر کس یه روزی داره و اونو خدا تعیین می کنه
      ۷.خدا فقط ادمای خوبو دوست داره و گناهکاران رو دوست نداره
      ۸.هرکس صبح زود پاشه و عبادت کنه خداروزیشو بیشتر می کنه
      ۹.باید کلی گریه کنی و خواهش کنی از خدا تا بهت بده
      ۱۰.حتما باید نذر کنی برای خدا تا خواسته هات براورده بشه
      ۱۱.وقتی کار بدی کردی انقدر باید بگی ببخشید و گریه و زاری کنی و تو سر خودت بزنی تا خدا ببخشتت
      ۱۲.خدا از طریق یه سری ادم های پاک که از خدا بخوان تورو به ارزوهات میرسونه یا میبخشه
      ۱۳.خدا فقط صدای کسایی که باحجابندو نمازشون اول وقته رو میشنوه
      ۱۴.خوشحالیتون و سلامنیتونو پیش کسی نشون ندید ممکنه دلش بخواد و اونوقت خدا قهرش بگیره
      ۱۵.هرکی به پدر مادرش کوچکیترین اخمی کنه خدا پدرشو در میاره
      ۱۶.روز های شهادت اگه بخندی خدا تبدیلت می کنه به بدترین حیوون(سوسک)
      ۱۷.اینکه فقط وقتی باید دعا کنی که از خدا طلب بخشش داری یا گرفتاری و نیاز داری باید بری خواهش و التماس که حل شه وگرنه برای آرزوها یادم نمیاد کسیبهم گفته باشه بخواه بهت داده میشه تازه تو خانواده من که هروقت ارزوتو بلند میگفتی که عقیده بر این بود که ناشکر داسته هاتی…خلاصه خدای اون موقع ها خیلی برای من ترس و خوف داشت، ولی یادمه که بچه تر که بودم حدود ۱۵ سالم بود سر یه مسئله ای فقط من بودم و خدا حتی نمیتونستم پیش رفیقم به زبون بیارم چه برسه به بقیه واسه همین احساسم میگفت اگه به خدا نزدیک بشی بهت میده خواسته منم اون زمان خیلی نامعقول و دور از دسترس بود به قدری که کسی میفهمید دیوانه خطابم میکردن، حتی یه بار خیلی سربسته به دوستم گفتم و اونم انگار داره فیلم میبینه کلا بی توجهی کرد، خلاصه من رابطمو به خدا نزدیک کردم به قصد رسیدن به خدا ولی دیگه انقدر غرق این رابطه شدم که اون خواسته برام کمرنگ شد، نمیخوام بگم که وقتی به خدا نزدیک میشی درخواستاتو بیخیال میشی یا به قول خیلیا صلاح و مصلحت وسط بوده نه ،میخوام بگم خواسته من یه وابستگی شدید بود که ناشی از خلا های من بود که وقتی به خدا نزدیک شدم چیزای بزرگتری پیدا کردم ، آرامش عمیق قلبی….در واقع این تجربه من باعث شد اونجا دیدم به خدا عوض شه من اون موقع ها از قانون و فرکانس و باور خبری نداشتم،اصلا به گوشمم نخورد ولی تجربش کردم…خدا توی قرآن میگه من هرکس رو به یه طریقی هدایت می کنم میدونم اون هدایت من بود تا امروز بتونم این مسائل و بهتر درک کنم، چیزی که تجربه کرده باشی و واسه ذهن مستند باشه قابل درک و ملموستره…ولی بعد ازدواجم به خاطر ازدواج فامیلی و مسائل هایی که پیش اومد و تفاوت فکری خانوادم با خانواده همسرم، و حرف هایی که میشنیدم کم کم یادم رفت اون خدای مهربونو و دوباره جاشو ترس و نگرانی گرفت خدایی که همه چیزو میبینه ولی انگار توی ذهن ما این قسمت پررنگتره که بدی هارو بهتر میبینه تت سریع جواب بده اصلا تا یه مدت این ورد زبونم بود که خدا نشسته ببینه من کجا چه کار غلطی کردم تا بزار تو کاسم ولی فلانی و فلانی هر کتر ی می کنن انگار بچه خدان…من برگشتم چون باید هرروز ذهن و برنامه ریزی کرد چون باور های غلط از بین نمیرند و اگر هرروز رو خودت کار نکنی دوباره بر میگردی عقب به خاطر اینکه اطلاعات از مغز ما پاک نمیشند فقط میتونیم با تمرین و برنامه ریزی ذهنی اونارو بفرستیم عقب و اونجا نگهشون داریم…خدایی که الان میشناسم میدونم هرچی که خوبیه از اونه ولی خوب این نیاز به مستند کردن داره تا باور پذیرتر بشع…خدا به قدر فهم ما کوچک میشود، خلاصه یه عمر باید وقت بزاری تا شاید اونجور که شایستست خدارو بشتاسی….برای سوال دومتون که باور خودم چیه؟ من میددنم اینایی که شنیدم درست نیست و قدم اول شک کردنه که اتفاق افتاد من دارم روی خودم کار می کنم و واسه همین به این دوره هدایت شدم،برای همین اول راهم و نمیتونم دقیق بگم چون شنیده هام زیاده برای داشتن باور درست ولی هنوز مستند نشده توی ذهنم ولی به یاری خدا تلاش می کنم که بشه و میشه ولی الان تنها دست آورد بزرگی که نسبت به گذشته دارم اینه که دیگه ترس و نگرانی از خدا توی وجودم نیست و یادش قلبمو به شدت آروم‌میکنه که این یکی از نتایج بزرگ منیه که بی دلیل و با دلیل دلشوره و نگرانی سراسر زندگیمو گرفته بود، خوب من واقعا میتونم بگم در سلامتی کاملم، در پب تناسب اندام بودم و ازش درخواست کردم با شما آشنا شدم، سطح روابطم نسبت به سال پیش خیلی بالاتر رفته،کیفیت زندگیم بالاتر رفته،روابطم با همسرم و دخترم در آرلمش و عشق حاصیه که میدونم هردوشون دستای خداوندند و از وقتی اینو باور کردم وابستگیم کمتر ولی روابطم عاشقانه تر و پرازارامش شده،معنویتم خیلی بهتر شده من عبادتم از روی انجام وظیفه و ادای تکلیف نیست عاشقانست و به من آرامش میده و با روش مخصوص به خودم بدون تقلید از دیگران، توی زمینه ثروت خیلی کار دارم ولی میدونم که راه درستی رو پیش گرفتم و نشانه ها میان و به زودی تجربه میشه تو زندگیم…مهمترین باوری که زمینه اصلی تمام باورهاست نسبت به خدا اینه که خدا مارو خالق زندگیمون آفریده و این اگه روش کار بشه اون وقته که شرک کمرنگ میشه و اتفاقات جذابی رو تجربه می کنیم … آقای عطار روشن حالا میفهمم چرا انقدر میگید که تمرین انجام بشه وقتی داشتم این تمرینو انجام میدادم جمله به جمله که جلو میرفتم انگار هی مغزمو میشکافتم و میگشتم تا باورهای اشتباهمو پیدا کنم، البته میدونم این فقط یه بخش کوچکش و اگه هرروز این تمرین رو بخونمو انجام بدم چیزای جدید کشف میکنم، و وقتی مسئله پیدا بشه حل کردنش راحتتره، از خدا سپاسگزارم که منو تا به این جا هدایت کرد و سپاسگزارم که همچنان هدایتم می کنه به شرط ایمان و حرکت، از شما هم ممنونم شما یکی از دستان خداوند هستید که من باهاش آشنا شدم…
      باور خودم درباره ی خدا؟ خوب من از همون موقع هام یه چیزی توی دلم میگفت خدا بی نهایت مهربونه، و خودم هم به این نتیجه رسیده بودم ولی یه کشمکشی بود بین اون دو نوع عقیده، ولی الان خدا رو یه انرژی میدونم که من هرجور باشم و هرحدر فکر کنم فقط اونو بهم میده و براش فرقی نمی کنه چی ولی این منم که باید انتخاب کنم و مسئولیتش و نتیجش با منه، نمیتونم‌دقیقا بگم چه باورهایی نسبت به خدا دارم چون هنوز اون هایی که شنیدم مثل رزاق بودن درسته قبولش کردم ولی خوب تا تبدیل به یه باور بشه که تجربه بشه توی زندگیم هنوز خیلی جاها در من شرک هست، ولی مطمئنم همه خوبی ها از خداست هرچی که هست و اکه بدی هست از خود انسانه از خودمون، و این دقیقا یه چراغه راهنماست برای ساخت باور های عالی، ولی در کل میدونم خدا هر چیزی میشه که من بخوام تا ببینیم پایان دوره به چه شناختی از خدا میرسم سپاسگزارم از خدا سپاسگزارم از شما آقای عطار روشن

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار mandana.ani
      1399/02/03 21:49
      مدت عضویت: 1461 روز
      امتیاز کاربر: 9
      محتوای دیدگاه: 405 کلمه

      سلام استاد عزیز
      خب در طول سالها زندگی باورهای متعددی داشتم
      خانواده ما افراط در مذهب نداشتن. و البته که اعتقاد به خداوند بود همیشه نه اما گاها نماز می خوندن اما باورهای عمیق من در ذهن نا خودآگاه بیشتر پناه بردن به خدا در وقت هراس .ترس یا نا میدی بود هرگز حس رفاقت و بی پروا حرف زدن رو در مقابلش نداشتم اما بعدها که به سن نو جوانی و جوانی رسیدم احساسم این شد که چون رنج زیادی کشیدم پس خدا هميشه دیر می کند. و حتی سالها ترکش کردم و به قهر ازش رو بر گردوندم اما باز در وقت تنگنا باز هن دست به دامنش می شدم و گویا هميشه باید با اشک و تضرع ازش در خواست می کردم که مقبول بیفته .و این با غرور. من همخونی نداشت. می خواستم حتی با اشک اما ته قلبم از این شیوه رضايت نداشتم و گاهی خداوند رو حتی به محاکمه می کشیدم و قضاوت می کردم.و
      ..اما حالا به این نتیجه رسیدم که نقص در آ موزش ما بوده چرا که بارها و بارها تجربه کردم که حتی در رنجها هم تدبیری بوده ..مثلا اگر پسرم از کودکی به حس ناگزیر مسئوليت نرسیده بود امروز به چنین شخصیت مستقل و شهامتی نمی رسید که بدون هیچ کمکی برای تحصیل در خارج. از کشور اقدام کنه و یا خود من نمی تونستم با این درجه از شهامت و استقلال زندگی کنم . بگذریم امروز تمام سعی ام اینه که هر روز طوری با خداوند ارتباط بر قرار کنم که نتیجه محسوسات و دانش خودمه. ..مثل یک رفیق یه جور پشتیبان که هر صبح که از خواب بلند می شم و اولین چیزی که ازش می پرسم حال پسرمه بهم می گه نگران نباش..و من بهش اعتماد می کنم و بلافاصله نتیجه رو می بینم به اونجا رسیدم که به تدبیرش احترام می زارم و گاهی قلیم برای مهربانیهاش می تپه ..و رفیقی که از آ رزوهام براش می گم ..
      من هم متل بیشتر مردم نمی تونم تصویری از خدای خودم بکشم اما اگر قبلها اونو بالای سرم و روبروم حس می کردم حالا کنارم و توی قلبمه اما هنوز چشمهای عميقي رو ازش تصور می کنم که در انتظار بهترین منه اما من هنوز اون قدرت رو بدست نیاوردم

      ّ.نمی دونم توصیفم کامل بود یا نه اما اميدوارم پاسخ شما رو هم دریافت کنم . و البته که مشغله شما رو هم درک می کنم..باز هم ممنونم ??

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فاطمه قدیریان
      1399/01/26 02:57
      مدت عضویت: 1646 روز
      امتیاز کاربر: 477 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 405 کلمه

      سلام استاد وهمراهان عزیزم
      من بافایل های رایگان شروع کردم بعد دوره لاغری با ذهن رو تهیه کردم و الان در دوره تکرار هستم خیلی خوشحالم که فایل های معنوی وعالی تون رو در مرحله تکرار گذاشتیم
      من شخصا اعتماد به اینکه موفق میشم در این مسیر صدبرابر شد با فایل امشب ،
      از بچگی مادرم خداوند رو رزاق و بخشنده ومهربان برامون معرفی میکرد و سپاسگزاری از رفتارهای معمولش بود من همیشه توکل و اعتماد به خدا رو در رفتار و گفتارش می دیدم
      مثلا هرگز مثل زنان خانه دار دیگه که می شناختم اهل انبار کردن برای روز مبادا نبود و میگفت خدا میرسونه ومن می دیدم تا آخرین لحظه زندگیش با دست و دل بازی زندگی میکرد و هرگز ترس نداشت
      ولی در زمینه های دیگه سختگیر بود نماز و احترام به امامان که قابل اغماض نبود…
      ولی آموزش های مدرسه و مذهبی خیلی قوی تر و مستمر بود ….سختگیرانه وبدون اغماض و ترس آور !!!!!
      طوری که اگر نماز صبحم قضا میشد تا شب حالم بد بود نمی توانستم دعا کنم یا اگر خطایی میکردم خواب های بدی میدیدم ویا منتظر اتفاقات بدی بودم که حقم بود
      همیشه فکر میکردم خدا پولدارها رو دوست نداره و حتما اینا حق کسانی را خوردن که پولدار شدن
      یا مریضی و سختی در این دنیا نشانه تقرب به خداست
      هرکه مقرب تراست جام بلا بیشترش میدهند
      همیشه توصیف جهنم بود طومارهای شب اول قبر وکار های آتشین که من گاهی خوابش رو میبینم
      گریه بهتر از خنده است و هرچه بیشتر گریه و زاری کنیم دعا زودتر برآورده میشود
      تو مدرسه وقتی دعا داشتیم چشم های بچه ها و رم میکرد از شدت گریه ولی هیچی هم نمیفهمیدیم از آن دعا
      من خدا رو رزاق سخاوتمند میدونستم که با کسی شوخی نداره و اغماض هم ندا ره بهشت جهنم رو آماده کرده و منتظر ماست ذره ای هم جابجا نمی کنه
      امامان و امامزاده ها هم قویتر از خدا هستن و….
      خلاصه از وقتی با خدا ی که این آشنا شدم دعاهایم را بازبان فارسی میخوندم دعای عرفه ودعای کمیل ختم قرآن
      و حالا ارتباطم با خدا عالی شده البته همیشه عذاب وجدان داشتم برای این کارم فکر میکردم گناه کردم
      چون ریشه این آموزه ها خیلی قوی هست
      امشب من به آرامش رسیدم وبه درستی کارم ایمان میارم وایمان دلرم که خدا دوستم دا ره و صدای منو میشنوه وجواب میده

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار bahar_gh1365
      1399/01/25 13:35
      مدت عضویت: 1558 روز
      امتیاز کاربر: 1759 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 517 کلمه

      خدا همیشه مهربان بوده و من مهربانیش رو از بچگی تا حالا دیدم کنکور و زایمان و ازدواج
      و همیشه شنیدم که اگه بهش توکل کنیم قطعا کمکمون می‌کنه و واقعا هم در زندگی من همین اتفاق افتاد و هر جا و هر چیز رو که بهش سپردم بهتر از حد تصورم بهم تحویل داده و من هم شاد و خوش حال شدم و سپاسگزاری کردم
      اما من با گوش دادن به این فایل شرمنده شدم طوری که به نظرم اومد واقعا چقدر کم خدارو میشناسم و اونقدر کم که حتی نمیتونم از اسم هایش بگم …تازه به نظر خودم هم مذهبی هستم و خدارو قبول دارم اما فقط می‌دونم که خدا خییییییلی بزرگ هست و قهار و انتقام گیرنده هست و کوچک ترین اعمال مارو می‌نویسه وبعد در اون دنیا به حساب ما میرسه ..و صبور هست اما اگه صبرش تموم بشه بدترین اتفاقات برای ما میفته و…..چون ما قطعا آدم های بدی هستیم در اون دنیا خیلی عذاب میکشیم و عذاب قبر داریم…. و واقعا ناسپاس مطلق بودم ….
      تازه ادعا هم داشتم که من نماز میخونم و از بقیه خدا بیشتر دوستم داره و برای همینه که هوامو داره
      و در دعاها و مراسم ها هم میدیدم که همیشه میگفتن ما خیلی بنده های بدی هستیم و پیش خدا آبرویی نداریم و حتما باید از دیگران کمک بگیریم و متوسل بشیم به خوب ها و ما روسیاه و بدیم و نمیتونیم خودمون از خدا بخواهیم چون خدا مارو نگاه نمی کنه چون بدیم
      و بعد از مراسم هم که حال بهتری داشتم و سبک میشدم فکر میکردم حتما از این به بعد باید باید بازم هم فقط از واسطه ها بخوام و خودم نباید بخوام تا بازهم حالم خوب بشه
      البته این اواخر خودم زیاد باخدا حرف میزدم و می‌دیم که حالم بهتر میشه اما متاسفانه این باور اشتباه رو نتونسته بودم از ذهنم جدا کنم ..در واقع من حالا میفهمم که رفتن به این مراسم ها به این دلیل حالم رو خوب می‌کنه که فرکانس انرژی به خاطر جمعیت بالا و تمرکز بر یک موضوع بالا هست و نه به خاطر اینکه من خودم با خدا حرف نمی‌زنم و متوسل میشوم….البته متوسل شدن به شرط اینکه با انرژی من نوعی همراه بشه خوبه و فرکانس انرژی رو بالا ببره خوبه و نه اینکه من فکر کنم خدا منو دوست نداره و حرف منو نمیشنوه و متوسل بشم که اینکار من نوعی ناسپاسی بوده
      من حالا شرمنده خدا هستم که با این همه که خدا در جاهای مختلف همراه و مراقبت بوده و با یک راز و نیاز از ته دل دعامو مستجاب کرده پس چطور بازهم اینچنین در اشتباه بودم و اصل موضوع را نمی‌فهمیدم.و اینچنین در رفتارهاییم ناسپاس بوده ام و خداوند بسیار صبور من، فقط صبر کرده تا من هدایت شوم بارها مرا به مسیر آورده و من دوباره راه را اشتباه رفتم ….خداوندا مرا به خاطر همه عمرم که در اشتباه بودم ببخش …که فکر میکردم به تو ایمان آوردم اما در عمل و قابل اینچنین نبوده
      خدایا شکرت یکبار دیگه مرا هدایت کردی و هنوز فرصت دارم که جبران کنم و این بار قول میدهم که بنده بینا و سپاسگزارت باشم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار saberizahra80
      1399/01/24 13:26
      مدت عضویت: 1568 روز
      امتیاز کاربر: 3426 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 629 کلمه

      سلام استاد عزیزم،من دانشجوی دوره ۱۳ گام تت ۱۳ بدر هستم ولی در واقع از دی ماه با شما اشنا شدم،و جالب اینجاست که از کانال تلگرام استاد عباس منش با شما اشنا شدم اوایل فقط برای دوره های لاغری با ذهن رایگان و… از سایت و مطالب شما استفاده میکردم به مرور فایلهای رایگان دیگه شما رو درباره دیدگاههای توحیدی شما درباره هدایت خدا و…. رو که میشنیدم احساس میکردم چقدر ساده و روان درباره این مسایل توضیح میدین و حتی صحبتهای استاد عباس منش رو هم با گوش دادن به حرفای شما خیییبلی واضحتر درک میکردم .من سال سوم هست که توی مسیر قانون جذب و این مسائل هستم و تازه متوجه شدم که همه مسیر موفقیت از خداشناسی میگذره و هرچه که خدا رو بیشتر وارد زندگیم کنم و احساسم رو درباره خدا خالصتر کنم نتایج عالیتر با سرعت بیشتر و به سادگی وارد زندگیم میشن. دیروز وارد سایت شما شدم که طبق قولی که به خودم دادم یک مقاله درباره لاغری بخونم یا یه فایل درباره لاغری گوش کنم که در مسیر تناسب بمونم و خیییییلی هدایتی وارد این فضا شدم وبا ابن دوره اشنا شدم و مقدمه و فایل اول و دوم رو گوش دادم و چقدر حرفاتون به دلم نشست و دقیقا تمام حرفایی هست که من مدتیه از افراد مختلف و اساتید مختلف به شیوه های مختلف دارم میشنوم و میدونم که دلیلش هم به خاطر تغییر فرکانسم هستش چون به طرز جالبی من متوجه میشم همه این اهدافی که من دنبالش هستم اخرش ختم میشه به این مسیر سبز و زیبای خداشناسی،من به خاطر ثروتمند شدن وارد مسیر قانون جذب شدم و الان میفهمم که برای رسیدن به ثروت باید خدام رو بهتر بشناسم و حتی برای رسیدن به تناسب اندام هم دوباره باید خدا رو بهتر بشناسم،خداروشکر میکنم که به این مسیر سبز و زیبا هدایت شدم که هر لحظه اش زیبا و پر از اگاهیهای ناب هستش،بله استاد منم مثل همه بچه مسلمونها خدارو یه خدای عذاب کننده،مچ گیر،بی رحم ،دور از دسترس،مدیر بد اخلاق که فقط اون بالا نشسته خوب ها و بدها رو جدا کنه و خوبها رو بفرسته بهشت ،بدها رو بفرسته جهنم،کسی که همه رو روز قیامت از روی پل صراط که از مو باریکتر و از شمشیر برنده تره رد میکنه و این پل از روی جهنم که شعله های اتش اون زبانه میکشه میگذره و هرکس از این پل نتونه رد بشه می افته توی قعر جهنم ونامه اعمالت کدوم دستت میدن چپ یا راست و وای به حال اونایی که نانه اعمالشون به دست چپ هست،خدایی که تو رو به تعداد تارهای موت که جلوی نامحرم پیدا باشه آویزونت میکنن و سرب داغ توی گوشها و گلوت میزین وشب وفات فرشته های عذاب با گرز اتشین میان بالای سرت که سوالات شب اول قبر رو اگه درست جواب ندی بزن توی سرت و….واقعا واقعا چی شنیدیم همینه که زندگیهامون اینه و وقتی توی این مسیر به نیت ثروت وارد شدم دیدم به قول استاد عرشیانفر خدات رو عوض کن تا زندگیت عوض بشه فقط با همین تغییر نگاه چقدر همه چی اروم و ساده وروان و زیبا و پر از لذت میشه خدایی رو شناختم که منبع شادی،منبع خیر مطلق،منبع رزق،منبع سلامتی ،منبع ثروت و فراوانی،منبع عشق مطلق و منبع همه چیزهای خوب هست و هر چه تو به این منبع نزدیکتر باشی پس ثروتمندتر ارامتر سالمتر شادتر و مهربانتر و عاشقتر ی ،اینه معیار مومن واقعی ،امیدوارم که همه انسانهایی که راه رو پیدا کردن روز به روز بهش نزدیکتر بشن و همه اونایی هم که هنوز به بیراهه دارن میرن به وقتش هدایت بشن و زندگی به طعم خدا رو تجربه کنن❤
      سپاسگزارم از شما به خاطر به اشتراک گذاشتن این اگاهیهای فوق العاده ،منم میخواستم تکلیف امروز شما رو انجام بدم و سهمی در توزیع این اگاهیها داشته باشم?

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار hkhandan31
      1399/01/20 11:03
      مدت عضویت: 1467 روز
      امتیاز کاربر: 127 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 443 کلمه

      به نام خالق هستی
      با سلام و عرض ادب خدمت دوستان و استاد ارجمند
      تمرین جلسه دوم از زندگی باطعم خدا
      همیشه نام خداوند را با صفاتی مانند بخشنده، مهربان، رزاق، عظیم، رحمان، بزرگ، رحیم، توانا و ….. شنیده ام اما شناخت ودرک درستی از این صفات و چونگی تاثیر آنها در زندگی نداشته ام و نمیدانم چرا این صفات را به خدا داده اند فقط به صرف اینکه خدا مقدس است نمیخواهند نام خدا تنها بر زبان جاری شود؟ واینکه این وجود مقدس شده اهرم کنترل باید ها ونباید های والدین، معلمان، سیستم آموزشی، جامعه و بزرگان در مقابل سوالات وتفکرات جدید شکل گرفته در ذهن که به مذاق آن خوش نبوده است و با دادن احساس گناه و ترس، مانع از تجربه کردن خداوند در زندگیمان شده اند گویا این وجود مقدس و قدرت عظیم و بزرگ جز کنترل کردن و وعده عذاب دادن کاری ندارد و زودتر سهم آتش ما از جهنم را در اختیارمان قرار دهد تا حالش را ببریم .
      این شناخت کلی من از خداوند تا آلان که فکر میکنم برای اکثرا هم همینطور باشد ولی تاکنون کسی خدا را برای من تعریف نکرده ونگفته است خدای بخشنده یعنی چه؟ خدای مهربان یعنی چه؟ یا خدای رزاق یعنی چه؟ و چگونه در زندگی حضور دارد و کاربرد آن چیست. عشق به خدا یعنی چه؟ عشق دادن به خدا یعنی چه؟ و عشق گرفتن از خدا یعنی چه؟ خدا چگونه به من مهربانی میدهد؟ با خدا چگونه حرف بزنم ؟ با چه لحنی خدا را مخاطب قرار دهم؟ چطور از خدا درخواست کنم ؟ و ……
      گهگاهی هم اگر چیزی بوده در لابلای انبوه بایدها ونباید ها گم شده است .
      اینها افکار و باور های من از شناخت خدا در ذهنم است حالا این ذهن چگونه میتواند در موضوعات مختلف با اعتماد وتوکل با خدا ارتباط برقرار کند؟ مسلما نمی توانم چون اعتماد وتوکل از شناخت و درک درست توام با عشق میباشد چیزی که تاکنون درکش نکرده و نشناخته ام و این تمرین قدم اول در شناخت و عمل کردن با عشق میباشد راهی که در من شور وشوق ایجاد میکند و احساس خوبی دارم .راهی که به من قدرت می دهد تا با لطف خودش عوامل باز دارنده را که ناشی از احساس گناه و ترس را با باور های درست حاصل از عشق را جایگزین نمایم تا بتوانم زندگی با طعم خدا را تجربه کنم یعنی بتوانم به خدا اعتماد و توکل کنم وبه همین خاطر سال ۹۹ را سال اعتماد و توکل نام گذاری کرده ودر صفحه موبایلم گذاشتم.
      خدایا ترا بسیار سپاسگذارم و لحظه لحظه زندگیم را دوست دارم با تو باشم.
      با آرزوی سعادت و همنشینی با خدا برای یکایک دوستان .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار razieemohammadi
      1399/01/14 15:11
      مدت عضویت: 1464 روز
      امتیاز کاربر: 8313 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      محتوای دیدگاه: 466 کلمه

      تعریف من از خداوند،و چقدر این تعریف را باور کردم؟
      از بچگی همیشه شنیدم خدا مجازات کننده قهاریه،و همیشه اون بالا نشسته و شش دنگ حواسش به ماست که مبادا دست از پا خطا کنیم.باید نماز بخونیم دقیق و سر وقت،سفت و سخت روزه بگیریم و خلاصه اگه اینا رو انجام ندیم خدا عصبانی میشه ازمون،و اگه جایی نعمتی را ازمون محروم کرد یا سختی ای بهمون رسید،به مجازات اون نماز نخوندنه بوده.اینکه خدا میخواد ما سختی بکشیم،یعنی آبدیدمون کنه حسابی ،تازه برا اون دنیا،چون این دنیا باید فدا بشه برای سعادت تو اون دنیا،که اونم هزار تا شرط داره .اگه سختی ای می کشیم یا بیمار میشیم برا پاک شدنه گناهامونه،و خیلی شانس آووردیم تو این دنیا داریم تقاص گناهامونو پس میدیم،اون دنیا به مراتب تقاص پس دادن سخت تره. و اینکه خدا نشسته اون بالا فقط امتحان ازمون بگیره،و از اونجایی که امتحاناتش معمولا سخت و طاقت فرساست، پس تو همشون ردیم. پس باید بشینیم یه گوشه،آروووم تا خدا یادش بما نیفته که بخواد امتحان ازمون بگیره،یا حداقل دلش رحم بیاد .گفتن خدا زود به دل میگیره،قهرش میاد زود.خدا اگه چیزی رو لطف کنه بم بده،باید منتظر باشم ببینم حالا چیا به ازاش ازم میگیره.پس ترجیح میدم چیزی نخوام،و بشینم تا خودش طبق صلاح دید خودش اون چیزی که دوست داره رو بم بده و اگه چیزی هم نداد شکایت نکنم که حتما به صلاحم بوده،. خدا اون مدیر بداخلاقیه که با تفریح و خوش گذرونی و خنده بیگانست،چون تا یادم میاد تو مجالس روضه و عزاداری و گریه اسمش بود و می گفتند الان به خدا نزدیکی،و بهش التماس کن تا ازت بگذره ای انسان خطاکاروگناهکار.اگه یه روز خوش سراسر خوشحالی خنده و…داشتم بعدش عذاب وجدانه میومد،که چرا ؟چشم خدا رو دور دیدی!؟مث مدیر بداخلاق که اون بالا منتظره کوچکترین خطایی،مچ گیری کنه ازت و مجازاتت کنه،اصلا خصلتشه،هروقت قرآنو باز میکردم معنی میخوندم،همشون آیه های عذاب بچشمم میومد.
      گاهی هم میشنیدم خدا مهربانه،بسیار توابه،رزاقه،رحمانه،رحیمه،عادله،و …ولی هیچوقت اینارو درک نکردم،تجربه نکردم.شنیدم خدا رزاقه،ولی میگفتم،کو؟این مال بنده هاییشه که خودش دوست داشته باشه بهشون بده،نه یکی مث من.من یه یه بنده دورافتاده از خدا ،که پیش خودم فکر میکنم مبادا از خدا چیزی بخوام،که این جسارته،پرروییه،در حدی نیستم اصلا،که از خدا درخواست کنم.من هم چقد کم توقع تر باشم،اجر اخرویم بالاتره،چرا این دنیا رو به اون دنیا بفروشم.اگه چیزیو خدا صلاح بدونه بهم میده حتی اگه خوشم ازش نیاد.این یعنی احترام گذاشتن به خدا.اصلا وقتی خواسته ای دارم،خدا چجوری میاد خواستم رو برآورده کنه؟مگه منتظر معجزه ام؟معجزه ،الهام و هدایت از خدا ،مال پیامبران و امامان و بندگان خاصشه،نه یکی مث من،که دستش به جایی بند نیست.
      اینا تقریبا تموم اون ذهنیت من در مورد خدا از بچگی،تا تقریبا یک سال پیشم بود.از وقتی کتابها و فایلهای صوتی در این زمینه، بخصوص فایلای صوتی استاد عزیزم،را گوش دادم،کم کم داره این ذهنیت کم رنگ و کم رنگتر میشه.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار khandan614
      1399/01/09 20:53
      مدت عضویت: 1501 روز
      امتیاز کاربر: 19850 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 207 کلمه

      سلام ، باورهای گذشته من در مورد خدا در کودکی که از مادرم یاد گرفتم یک خدای خشمگین مجازاتگر بود هرچی بزرگتر شدم در مدرسه و جلسات قرآن که میرفتم بیشتر از این خدا وحشت پیدا میکردم چون یاد گرفته بودم برای اینکه ازگناه پاک بشم باید دعای های عربی را با شدت گریه زیاد و توسل جستن به اماما خوندن نماز گرفتن روزه انجام بدم تا شاید خدا مارا ببخشه این باعث میشد بیشتر از خدا دور بشم و عذاب وجدانم بیشتر میشد تا ۲ سال پیش که با خدای جدید آ شنا شدم دیدم چقدر با خدای قبلی متفاوته باهاش دوست شدم دیگه مثل قبل کارهایی را که از روی ترس انجام میدادم به اسم عبادت ، گذاشتم کنار مثل روضه رفتن یا امامزادها که میرفتم برای گرفتن حاجت ، شرایط طوری شد که مادرم که خیلی آ دم مذهبیه بهم میگفت خدا هدایتت کنه تو کافر شدی و رابطه ش با من کم رنگ شد الان که من تو دوره لاغری با ذهن هستم حضور این خدا را خیلی حس میکنم چون احساس شادی وآ رامش دارم دیگه خدا ی غمگین و افسرده گذشته را نمیخام این فایل خیلی دوست داشتم و هر چی ببینم سیر نمیشم ممنون استاد

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار پونه عدل تهرانی
      1399/01/05 04:15
      مدت عضویت: 1676 روز
      امتیاز کاربر: 14745 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 297 کلمه

      خدا مهربان است خدا بخشنده است …. اگه این کار و بکنی خدا قهرش می گیره اگه اونجوری کنی خدا می برتت تو جهنم خلاصه این چیزها
      ااین موضوعات احتیاج به تمرین هر روزه داره که آدم ایمانش وعملش یکی باشه و همسو من الان هر روز تقریبا دارم این ها رو تمرین کی کنم و سعی می کنم نگران چیزی نباشم و به خدا توکل کنم و بسپارم به خدا توی این شرایط که الان همه مثل همین و قرنطینه و این حرف‌ها من فقط به فکر اینم که هر روز بتونم تمرینات و فایلهام و انجام بدم نه اخبار گوش می دم و نه اینا ها رو دنبال می کنم هر روزمی گم من به خدا ایمان دارم میدونم خدا حافظ هممون هست می دونم کمک می کنه همه چی روبراه بشه
      نمی دونم درست می گم یا نه ولی یه آیه ای در قرآن هست که می گه حتی اگر در خانه هایتان بمونین هر چیزی که باید اتفاق بیفته ، میفته یه همچین مظمونی یادمه !
      ولی الان تو این شرایط همه وحشت دارن همه می رن تو مغازه فقط چیز می خرن اصلا نمی دونن چی باید بخرن !
      واقعا من این جمله یادم میافته تکرار می کنم مومنان همیشه شاد هستن و سلامت نه از چیزی بترسند نه غمی خواهند داشت این ترسی هم که شیطون تو وجود همه انداخته نتیجه اینکه باید ایمانمون و قوی تر کنیم در همه موارد نسبت به خدا و بدونیم خداوند قادر مطلق است و او فقط می گوید باش و آن هست ! و ما اینطوری در همه شرایط آرامش داریم من هر روز تمرین می کنم تا به حد عالی برسم انشالله و ایمانم با عملم یکی بشه انشالله
      خداوندا می دونم به زودی همه این چیزها تموم می شه من به خدا ایمان دارم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار هديه كهكشان
      1399/01/05 02:27
      مدت عضویت: 1676 روز
      امتیاز کاربر: 144 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 162 کلمه

      يه موضوع ديگه اي رو فقط خواستم بيان كنم كه ترجيح دادم در يادداشتي جداگانه بهش اشاره كنم و اون اينكه من از وقتي كه با دوره تناسب فكري شما آشنا شدم شروع كردم روي تفكراتم كار كردن با ياري كائنات در اين مسير قرار گرفتم و ادامه دادم و گاهي اوقات انقدر از تغيير رفتار خودم متعجب ميشم كه باورش براي خودم سخته
      انگار تمام آموزه هاي شما جايگزين افكار غلط قبلي شده اند و تو ذهن من حك شده اند به طرز غير قابل باوري الگوي غذايي من تغيير كرده شروع به باشگاه رفتن كردم و حتي دفترچه ٧ سال پيشم كه سايزهامو توش يادداشت ميكردم پيدا كردم و تصميم قاطع خود را گرفته ام كه به تناسب اندام هميشگي دست پيدا كنم
      من واقعا يه آدم ديگه شدم
      يه آدم با انگيزه و از همه مهمتر حسم نسبت به خودم عالي شده و اندام خودم رو ستايش ميكنم از شما استاد عزيزم بسيار متشكرم كه منو به اين راه هدايت كرديد.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار هديه كهكشان
      1399/01/05 02:22
      مدت عضویت: 1676 روز
      امتیاز کاربر: 144 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 350 کلمه

      جلسه دوم :

      تعريفت از خدا چيست ؟!
      از كودكي راجع به خدا بهتون چي گفتن ؟
      خدا و رابطه اش با عشق :
      خدا و رابطه اش با پول :
      خدا و رابطه اش با كسب و كار :
      خدا و رابطه اش با بخشندگي
      توبه
      سلامتي
      رحمانيت
      رزق و روزي
      استاد عزيز نوشته خوب دوست عزيزمون بسيار كامل و جامع بود آقاي سيامك رو ميگم در واقع بسياري از حرفهايي كه من ميخواستم بزنم توي اون يادداشت اومده بود فقط اينكه در مورد زندگي شخصي خودم اگه بخوام به يه سري نكات ديگه اشاره كنم ميرسم به اينكه تا يادم مياد از پدرم شنيدم كه ميگفت آدم هاي پولدار يا دزدن و يا ارث بهشون رسيده چرا مثال پول رو زدم چون الان يكي از اهداف من در زندگي رسيدن به ثروت زياده اما هميشه بخاطر طرز تفكر پدرم فكر ميكردم كه آدم هاي پولدار خلاف كار هستند و خدا آدم هاي مجرم و دزد رو دوست نداره ولي اخيرا با آگاهي هايي كه دارم كسب ميكنم متوجه ميشم كه خداوند عاشق اينه كه بندگانش ثروتمند باشن
      تفكر ديگه اينكه بچه كه بودم فكر ميكردم خدا براي عذاب دادن به ما عزيزانمون رو ازمون ميگيره ولي الان ميفهمم كه اين چرخه طبيعي زندگي است و از پديده مرگ ديگه افسرده نميشم
      از قديم يادمه همه ميگفتن روزي دست خداست ولي امروزه متوجه شدم كه روزي خودم رو خودم تعيين ميكنم هرچقدر رو فركانس خوب باشم و هرچقدر حس خوب داشته باشم همونقدر خوبي و ثروت رو جذب زندگي ميكنم و برخلاف تصوري كه از خدا برامون ايجاد كرده بودند و خدا را به داروغه اي تشبيه كرده بودند كه امروز به اندازه اي كه خودش دلش بخواد سر كيسه زر رو باز ميكنه و اندكي به همه پول ميده
      نه اين درست نيست ، ثروت در اين دنيا بي كرانه وسيع تر از اقيانوس و عميق تر از كهكشان و اين ما هستيم كه به اندازه ي سطلمون از اين بي كران بهره مند ميشيم پس اگه باور فراواني رو در خودمون تقويت كنيم با هيچ كمبودي در اين دنيا مواجه نيستيم چه مادي ، چه سلامتي ، چه عشق ، چه خوشبختي و هرچيز ديگه.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار من میتوانم
      1398/12/29 17:53
      مدت عضویت: 1504 روز
      امتیاز کاربر: 8598 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 207 کلمه

      سلام خيلي خوشحالم كه در آخرين ساعت هاي سال٩٨، من شناخت خدا و چشيدن طعم خدا را در زندگي ام دوباره آغاز كردم.
      ميخواهم سال جديدم را با خدايي آغاز كنم كه بسيار مهربان است،روزي رسان است،روياهاي زيبايم را به من ميرساند.
      خدا هميشه هست و قدرتمند اما اون چيزي رو به ما ميده كه انتظار داريم ازش ،يعني ظن ما هرچيزي باشه خدا هم همونو به ما عطا ميكنه.
      استاد يك سوال هم دارم كه چگونه ميتونم در سال جديد ،احساس جديدي از خداوند تجربه كنم و به نتيجه برسم؟در واقع نتايج كي وارد زندگي ميشن؟
      به نظرم خيلي تعريف هاي اشتباه درباره ي خداوند هست. مثلا خاله ي پدرم هروقت نوه هاش ميگن براي ما دعا كن ثروتمند بشيم ميگه نه! سلامتي خوبه. من هميشه سوالم اين بود كه خدايي كه ميتونه سلامتي بده ،آيا نميتونه ثروت بده؟ عشق در نعمت هاش نيست؟ و ديدگاه اين خانم اين هستش و من در بقيه افراد هم ديدم كه يا ميترسن از خدا چيزي بخوان،يا ميخوان و ميگن ما كه لياقت نداريم خدا خودش لطف كنه بلكه به ما بده. يا اينكه نميتونن تصور كنن هم سالم باشن، هم ثروتمند،هم شاد، هم عاشق ، و كلي نعمت داشته باشن و عميقا باور كردن هميشه بايد در كمبود باشن.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سارا ک
      1398/12/25 06:59
      مدت عضویت: 1645 روز
      امتیاز کاربر: 300 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 73 کلمه

      باور من و عملکرد کن در مورد خداوند!
      باور من این هست که خداوند با قدرت ترین در جهان هستی هست و با قوانین خود در این جهان قدرت خود را اعمال میکنه .
      قرآن را کامل میشناسم و اسما خداوند که نشان دهنده صفات بارزش هست برایم روشن و روشن هست اما حقیقتا نتونستم با باور صددرصد به این حقیقت ها عمل ‌و زندگی کنم.
      امیدوارم با گذرندان این دوره بتونم تغییراتی را ایجاد کنم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار طوبی حاج احمدی
      1398/12/14 17:56
      مدت عضویت: 1652 روز
      امتیاز کاربر: 3344 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 501 کلمه

      سلام عزیزان
      من در زمان کودکی احساس ورابطه خوبی با خدا داشتم وهمیشه باور داشتم ک خدا مرا دوست دارد وهمه جا هوامو داره ومرا ب خواسته هایم ک خیلی بچه گانه بود میرساند واین اتفاق می افتاد وخدا هنیشه هوامو داشت
      وقتی ک بزرگتر شدم ازدواج کردم افتادم در دل سختی ها ولی خدای خوبم همیشه در کنارم مثل ی مادر مهربان بود وعشق ومحبتش را نصبت ب خودم احساس میکردم وباور داشتم ک همیشه هوامو داره وب من کمک میکنه
      یادم میاد زمانهایی بود ک من ارزویی مبکردم ک حتی ب زبانم نیامده بود ارزویم براورده میشد واین ایمان مرا قویتر میکرد وعشقی ک ب خدای خودم داشتم خیلی زیاد بود
      تا اینکه جنگ شروع شد وما مهاجرت کردیم ودوری از وطن وخانواده برایم خیلی دشوار بود از طرفی ب خاطر شوهر وبچه هایم مجبور بودم ک قبول کنم روز ب روز سختی های من زیادتر شد دو برادر داشتم ک یکی از انها درجنگ کشته شد واین موضوع خیلی خیلی سخت بود حالا زمان گله وشکایت های من ب خدا بود ک چرا باید اینطوری بشه واین اتفاق برای ما بیوفته چند سالی خیلی ب سختی گذشت ومن سعی کردم فراموش کنم وچاره ایی ب جز قبول کردن نداشتم بچه هام کوچک بودن وما باید مسائل اقتصادی حل میکردیم دوری نگرانی از فردا بی پولی وهمه وهمه
      خلاصه دوباره یادم افتاد ک من خدایی دارم ونباید بترسم وب اوتوکل کردم ولی دوباره برادر دیگرم را ب خاطر سرقت ماشین از دست دادم واین دیگه قابل تحمل نبود من تنها شده بودم با کلی خاطرات بد ونگرانی برای فردای پدر و مادر ک چه بر سرشان میاید
      دیگه تبدیل شدم ب یک ادم خودخواه ک فقط ب مسائل خودش فکر می کرد وشب وروز غصه میخورد وگریه میکرد حتی بچه های کوچک خودش را فراموش میکرد واز خدا خیلی شکایت ها داشت کسی ک همیشه عاشق خدا بود دیگه خدا در زندگی ش نقشی نداشت و…….
      ولی خوب سخت بود ولی گذشت ومن شدم ی ادم دیگه نمیدونستم چکار کنم وچه چیزی در زندگی برایم مهم تره وباید انجام بدم پیش شوهرم وبچه ها باشم یا نزدیک پدرومادرم سرگردانی وبلاتکلیفی
      نمیدونستم چطوری خدا را پیدا کنم دنبالش میگشتم همه جا هر جایی ک احساس میکزدم بوی خدا میاد میرفتم وبهش التماس میکردم تا ی مقداری ارامش بگیرم وقلبم ارام شود چند وقتی نماز خواندن راشروع کردم ولی نمیتوانستم ادامه دهم وباز قطع میشد گاهی اوقات واقعا حضور خدا را احساس میکردم ولی باز فراموش م میشد
      استاد عطار روشن شما باعث شدید ک من نه تنها دنبال خدا بگردم حتی باعث شدید خودمو پیدا کنم در واقع خدا همیشه هست ولی من گم شدم وسرگشته
      خداوند عشق وحضوره وما باید اونو باور داشته باشیم
      حالا متوجه شدم کلی ارزوهای پررنگی دارم ک انشاالله همگی براورده میشود واز همه مهمتر شادی وارامش ی هست ک ما باشرکت در این دوره پیدا کردیم
      من باور دارم ک بهشت وجهنم در همین دنیاست وامیدوارم همگی بتونیم در بهشت زندگی کنیم و سختیها را پشت سر بگذاریم
      ببخشید ک اینقدر طولانی شد
      استاد سپاسگذارم ??

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار darpanahkhoda
      1398/11/29 11:43
      مدت عضویت: 1501 روز
      امتیاز کاربر: 103 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 1,159 کلمه

      سوال جلسه دوم از دوره زندگی با طعم خدا: از دوران کودکی تا به امروز چه ذهنیات، نگرش ها، تعابیر، تفاسیر و تعاریفی از خداوند متعال داشته ام و دارم؟
      من از دوران کودکی و از وقتی که یادم می آید و خودم را شناختم، تعاریف و تفاسیر مختلفی راجع به خالق مهربان از پدر و مادرم ، رسانه ها و اطرافیانم شنیده و دیده بودم.
      به طور مثال اینکه: خدا مهربان است ، خدا بخشنده است ، خدا دشمنِ دروغگویان است ، خدا عاشق صابرین است ، خدا کَسِ بی کَسان است ، خدا روزی دهنده بی منت است ،
      مواقعی هم که از ما کارِ خطا و اشتباهی سر میزد به ما نهیب میزدند که: خدا قهرش می آید!! منتظر عواقب خشم خداوند باشید و از این قبیل هشدارهای پوچ و واهی!!
      یا مثلاً در گفتگوی بین دو نفر میشنیدیم که: فلانی، بابت فلان کارِ بد و نامردی که در حق من کردی، واگذارت کردم به خدا!! و منظور این بود که خداوند، انتقام گیرنده ای سخت گیر و بسیار بی رحم است و هیچکس قادر به فرار کردن از عقوبت کارهای بدش نیست.
      بعضی مواقع میشنیدیم که: آیا فلان کار را گذاشتی به امان خدا؟؟!! یعنی آن کار را به حالِ خودش واگذار کردی و به نوعی مخاطب را به بی ملاحظگی و سر به هوا بودن و سهل انگاری کردن در کارش متهم میکردیم و خداوند را هم به این شکل در ذهنمان میپروراندیم!!
      یکی از مهمترین چیزهایی که درباره خداوند میشنیدیم هم این بود که خدا همه جا هست و هر کاری که ما انجام میدهیم را میبیند و هر حرفی که میزنیم را میشنود و دقیقاً مثل پلیسهای نامحسوس، جایی پنهان شده و کمین کرده است تا به ناگاه مچ ما را گرفته و رسوایمان سازد!!
      و این تعاریفِ به ظاهر ساده و خودمانی، آرام آرام و به شکلی بسیار ظریف و نامحسوس، باورهای ما را نسبت به خالق متعال، شکل دادند و ضمیر ناخودآگاهمان را با قدرت برنامه ریزی کردند!! از دیگر تعاریف و تفاسیری که زیاد راجع به ذات مقدس خداوند در اطرافمان میشنیدیم این بود که: خدا رزاق و روزی دهنده بی منت است و اصطلاحاً میگفتند: به خاطر خداست که رشته زندگی به مو میرسد ولی پاره نمیشود و او همواره حامی و پشتیبانِ بندگانش است که این گونه تعاریف و تفاسیر بسیار مثبت و دلگرم کننده بودند و حتی تا به امروز هم برای خودِ من به شخصه بسیار تقویت کنندهء روحیه و آرامبخش هستند ?
      از دیگر تعاریف و تفاسیری که همواره از خداوند در ذهنمان نقش بسته بود، این باور بود که خدا ستارالعیوب است و همواره نواقص و ایرادات درونی و بیرونیِ ما را می پوشاند و آنها را از نگاه و نظرِ اطرافیانمان مخفی نگاه میدارد و به همین خاطر همواره دلمان به این باور قرص بود که خدا مَحرم اسرار ماست و هیچوقت نمیگذارد که آبروی ما پیش دیگران بریزد و به قولی آبروداریِ ما را میکند ?

      استاد بزرگوارم، من معتقدم تعاریف، تفاسیر، اشعار، تکیه کلام ها، اصطلاحات، ضرب المثل ها و . . . که ما در مورد خداوند، از کودکی تا به امروز زیاد شنیده ایم و به قول معروف با آنها بزرگ شده ایم و شکل گرفته ایم، تأثیرات بسیار عمیق و قدرتمندی در ساختن باورهای ما و شکل دادن به ذهنیات و افکار ما در مقاطع مختلف سنی، داشته اند.
      تکرار بسیار زیاد همین موارد و نمونه های ساده، عامیانه و خیلی خودمانی که در اطرافمان از نزدیکان و دوستان و آشنایان و رسانه ها میدیدیم و میشنیدیم، آرام آرام تصورات و باورهای ما را درباره خداوند و دیگر موضوعات، شکل داده و در ذهنمان ایجاد نموده اند (هم خوب و مثبت و هم بد و منفی)
      نمونه ای از اصلاحات، اشعار، کنایه ها، باورها، ضرب المثل ها، تعاریف و تفاسیر محاوره ای و روزمره که آنها را بارها و بارها شنیده ایم و نقش مهم و تأثیرگذاری در شکل گیری تصورات، ذهنیات و باورهای ما راجع به خداوند متعال داشته اند:
      از تو حرکت ، از خدا برکت – حتماً خواست و مصلحتِ خدا بوده – هر چی خدا بخواد ، همون میشه – خدا رو چه دیدی؟ – خدا بخواد ، هیشکی نخواد – به خدا سپردمت – از کارِ خدا ، هیچ چیز بعید نیست – خدایا خودت درستش کُن – در امان خداوند باشید – دست خدا به همراهت – خدایا خودت جُفت و جورش کُن – هر چه دلم خواست نه آن میشود، آنچه خدا خواست همان میشود – خدا نجار نیست ولی در و تخته رو خوب به هم جفت میکنه – با خدا باش و پادشاهی کن، بی خدا باش و هر چه خواهی کن – شفا دهنده اصلی خداست ، دکتر و دارو وسیله هستند – واگذارت کردم به خدا!! – خدا اوستا کریمه – اگر خدا بخواد میخوام فلان کار را انجام بدم – خدا سریع الجوابه – خدایا راضیم به رضای تو – دست خدا بالاتر از همه دستهاست – خدا تقاصت رو میگیره، نگران نباش – یا رب ، نظرِ تو برنگردد – خداوکیلی (نوعی قسم عامیانه رایج میان مردم) – کور از خدا چی میخواد، دو چشم بینا میخواد (ضرب المثل) – خدا شاهده – خدا گواهه (قسم های عامیانه) – چوبِ خدا صدا نداره (ضرب المثل) – خدا جایِ حق نِشَسته – و خدایی که در این نزدیکیست – عجب صبری خدا دارد – خدا بده برکت – ایشالله خدا به زمین گرمت بزنه!! – خدایا چنا کن سرانجام کار، که تو خشنود باشی و ما رستگار – خدا به فریادت برسه!! – به نام خداوند جان و خرد، کزین برتر اندیشه بر نگذرد – خدا خیلی بهمون رحم کرد!! – خدا بیآمرزدش – خدا رحمتش کنه (پیامهای تسلیت) – خدا گر ز حکمت ببندد دری، ز رحمت گشاید درِ دیگری – از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون – یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود – هم خدا رو میخواد هم خرما رو !! – خدا، خر رو شناخت و بهش شاخ نداد – خودم بودم و خدای خودم – به خدا راست میگم – خدا که نمُرده! چرا ناراحتی؟
      و الی آخر…
      جناب آقای استاد عطارروشن عزیز؛ من فکر میکنم از طریق همین تکیه کلامها، اشعار، دعاها، ضرب المثل ها، داستان ها، آه و نفرینها، دشنام ها و ناسزاها، جک ها و لطیفه ها و… دیگر گفتگوهای محاوره ای و عامیانه که در سالیان متمادی میان مردمان و فرهنگهای ایشان به شکلهای مختلف، سینه به سینه و نسل به نسل منتقل شده اند و من به عنوان نمونه، در بالا به تعداد خیلی کم و مختصری از آنها اشاره نمودم و از گذشته های دور تا به امروز در میان مردم عامی کوچه و بازار مصطلح شده و به کَرّات از آنها استفاده میشود و دائماً به شکلهای گوناگون و از طریق افراد مختلف برای ما تکرار و تکرار میشوند و همواره آنها را میشنویم، به مرور زمان و آرام آرام باورهای ما را راجع به خداوند متعال (و هر موضوع پُر کاربرد دیگری) می سازند و در ذهنمان به آنها شکل میدهند.
      ایام به کام و تا درودی دیگر، فعلاً بدرود . . .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار nana
      1398/11/27 12:43
      مدت عضویت: 1654 روز
      امتیاز کاربر: 438 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 112 کلمه

      باسلام و ارادت
      من دوساله که خدامو پیدا کردم خیلی مهربونه .خیلی خوش تیپه و شاده و بسیار بخشنده س عالیه . عبادت هامو دوست داره در مسیر عشق لایتناهی منم فوق العاده سعی می کنم لحظه به لحظه حضورشو حس کنم و لذت ببرم . واینو میدونم جزای فریبکاران و هم با روش خودش خواهد داد اونهایی که مارو از خدا ترسوندن و اونو برامون یک موجود خشن و ترساننده جلوه دادند . الان فقط عاشق عشق وجودش در کلام شعور جهان هستی هستم و این هدیه تازه وارد که من رو عاشق خودش کرده آیدا کوچولو . سپاس از خداوند شادم و سپاس از روح لطیف شما هم مسیر هایم ❤❤❤????

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار نسرین یعقوبی
      1398/11/22 21:25
      مدت عضویت: 1638 روز
      امتیاز کاربر: 3028 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 93 کلمه

      سلام استاد گرامی و دوستان عزیزم من خدا را همیشه به مهربونی شناختم و بزرگتر هم که شدم به حسم خیلی اعتماد می کردم حضور خدا را در کنارم می دیدم و آنقدر معجزه در رندگیم داشته ام که لحظه ای به قدرت و بزرگی خدا شک نکردم ولی الان سوالی برای خودم پیش اومد که چرا من از خدا بیشتر نخواستم و چرا من به حد نیاز قانع می شوم و می پذیرم نمیدونم شاید من باید به این باور رسیدگی کمم و علت را پیدا کنم شاید ترس مانع شده !

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سمیرا
      1398/11/18 12:51
      مدت عضویت: 1676 روز
      امتیاز کاربر: 7334 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      محتوای دیدگاه: 280 کلمه

      با سلام .من هم از وقتی بچه بودم بهم میگفتن اگه دروغ بگی خدا کورت میکنه بهم میگفتن اگه نماز نخونی و موهات پیدا باشه به جهنم میری و به بند اویزونت میکنند.همیشه از شنیدن خدا ترس رو به دلمون مینداختن و میگفتن که خدا بعضی بنده هاشو فقط دوس داره و اونایی که به هیشکی کمک نمیکنن رو دوس نداره و خدارو در ذهن من یه خشن و عصبانی انتقام گیر تعریف کردن ولی من از وقتی به سنی رسیدم که خیلی چیزهارو فهمیدم دیگه خیلی از این باورهارو نداشتم و چون مادرم خیلی از خدا گله و شکایت میکرد منم بیشتر از اون گله شکایت میکردم و همیشه برام سوال بود که خدای بقیه چجور خدایی هست که زندگی خوبی دارن .یا حتی تا یه مشکل برام پیش میومد ساعتها به فکر فرو میرفتم که چه کار بدی کردم که این روزگارمه و همیشه این سوالم بی جواب میموند.
      اینکه چقدر به خدا ایمان دارم باید بگم صددرصد ندارم چون هنوز نمیتونم به قول استاد بهش اعتماد کنم و میخام از اموزش ها استفاده کنم تا خدارو واقعا بشناسمش.به درستی که ما اگه به خدا اعتماد داشتیم وضعیت بهتری داشتیم .من از روزی که در دوره لاغری با ذهن شرکت کردم خیلی بیشتر به خدا ایمان پیدا کردم و خدارو در وجودم حس کردم .دلم میخاد خدا بهم کمک کنه تا اونقدر بشناسمش که داشتنش و حس کردنش به شدت برام کافی باشه.خدایا در این مسیر زیبا کمکم کن همینطور که در مسیر لاغری منو هدایت کردی.از استاد تشکر میکنم که این فایل رو خیلی زیبا توضیح دادن تا ما با باورهای اشتباهی که سالهاست مارو از زندگی عقب انداخته اشنا بشیم و بتونیم به لطف خدا تغییرش بدیم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار بهار تهرانی
      1398/11/17 14:49
      مدت عضویت: 1631 روز
      امتیاز کاربر: 691 سطح ۲: کاربر متوسطه
      محتوای دیدگاه: 1,215 کلمه

      پیش از اینها فکر می‌کردم خدا
      پیش از اینها فکر می‌کردم خدا خانه ای دارد کنار ابرها
      مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس خشتی از طلا
      پایه های برجش از عاج و بلور بر سر تختی نشسته با غرور
      ماه برق کوچکی از تاج او هر ستاره، پولکی از تاج او
      اطلس پیراهن او، آسمان نقش روی دامن او، کهکشان
      رعد وبرق شب، طنین خنده اش سیل و طوفان، نعره توفنده اش
      دکمه ی پیراهن او، آفتاب برق تیغ خنجر او ماهتاب
      هیچ کس از جای او آگاه نیست هیچ کس را در حضورش راه نیست
      پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویر بود
      آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان، دور از زمین
      بود، اما در میان ما نبود مهربان و ساده و زیبا نبود
      در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت
      هر چه می‌پرسیدم، از خود، از خدا از زمین، از آسمان، از ابرها
      زود می‌گفتند: این کار خداست پرس وجو از کار او کاری خطاست
      هرچه می‌پرسی، جوابش آتش است آب اگر خوردی، عذابش آتش است
      تا ببندی چشم، کورت می‌کند تا شدی نزدیک، دورت می‌کند
      کج گشودی دست، سنگت می‌کند کج نهادی پای، لنگت می‌کند
      با همین قصه، دلم مشغول بود خوابهایم، خواب دیو و غول بود
      خواب می‌دیدم که غرق آتشم در دهان اژدهای سرکشم

      در دهان اژدهای خشمگین بر سرم باران گرز آتشین
      محو می‌شد نعره هایم، بی صدا در طنین خنده ی خشم خدا …
      نیت من، در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا
      هر چه می‌کردم، همه از ترس بود مثل از بر کردن یک درس بود
      مثل تمرین حساب و هندسه مثل تنبیه مدیر مدرسه
      تلخ، مثل خنده ای بی حوصله سخت، مثل حل صدها مسئله
      مثل تکلیف ریاضی سخت بود مثل صرف فعل ماضی سخت بود

      تا که یک شب دست در دست پدر راه افتادم به قصد یک سفر
      در میان راه، در یک روستا خانه ای دیدم، خوب و آشنا
      زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟ گفت، اینجا خانه‌ی خوب خداست!
      گفت: اینجا می‌شود یک لحظه ماند گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند
      با وضویی، دست و رویی تازه کرد با دل خود، گفتگویی تازه کرد
      گفتمش، پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟
      گفت : آری، خانه او بی ریاست فرشهایش از گلیم و بوریاست
      مهربان و ساده و بی کینه است مثل نوری در دل آیینه است
      عادت او نیست خشم و دشمنی نام او نور و نشانش روشنی
      خشم، نامی ‌از نشانی های اوست حالتی از مهربانی های اوست
      قهر او از آشتی، شیرین تر است مثل قهر مهربان مادر است
      دوستی را دوست، معنی می‌دهد قهر هم با دوست معنی می‌دهد
      هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست قهری او هم نشان دوستی است…
      تازه فهمیدم خدایم، این خداست این خدای مهربان و آشناست
      دوستی، از من به من نزدیک تر از رگ گردن به من نزدیک تر
      آن خدای پیش از این را باد برد نام او را هم دلم از یاد برد
      آن خدا مثل خیال و خواب بود چون حبابی، نقش روی آب بود
      می‌توانم بعد از این، با این خدا دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا
      می‌توان با این خدا پرواز کرد سفره ی دل را برایش باز کرد
      می‌توان درباره ی گل حرف زد صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد
      چکه چکه مثل باران راز گفت با دو قطره، صد هزاران راز گفت
      می‌توان با او صمیمی ‌حرف زد مثل یاران قدیمی‌ حرف زد
      می‌توان تصنیفی از پرواز خواند با الفبای سکوت آواز خواند
      می‌توان مثل علفها حرف زد با زبانی بی الفبا حرف زد
      می‌توان درباره ی هر چیز گفت می‌توان شعری خیال انگیز گفت
      مثل این شعر روان و آشنا: پیش از اینها فکر می‌کردم خدا
      قیصر امین پور

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار بهار تهرانی
      1398/11/17 14:34
      مدت عضویت: 1631 روز
      امتیاز کاربر: 691 سطح ۲: کاربر متوسطه
      محتوای دیدگاه: 838 کلمه

      سلام عزیزان
      من دیروز این فایل ها را گوش دادم اما چون مهمون داشتم نتونستم بنویسم .
      بحث زیبای زندگی با طعم خدا
      من هم مثل همه از وقتی خودم را شناختم در مورد خدا صفات مختلف خدا می شنیدم و ظاهراً به اون ایمان داشتم .یعنی ظاهراً برای من خدا قادر و توانا و رئوف و مهربان و رزّاق و بخشنده و غفّار و…….بود و من فکر می کردم خیلی دیندار هستم و معتقد به خدا . تا اینکه چند سال پیش آگاهی جدیدی در مورد خدا برای من بوجود آمد و من تازه اون موقع فهمیدم من ظاهراً معتقد به خدا و صفات او بوده ام . و بعد از اون دوره من باز درگیر زندگی و کارهای روتین شدم ، اما چون عشق به خدا در فطرت ما ریشه دارد ، به محض اینکه بحث و حرفهایی بوی خدا را بدهد ما جذب می شویم . وقتی من اولین بار این فایل ها را دیدم و شنیدم ، با عجله گوش کردم ، خودش بود حرفهایی که به من آرامش میداد و زندگی مرا آرام تر و شادتر می کرد و باعث میشد احساس کنم خدا همینجا کنار من است . دیگه از هیچ چیز نترسم . اما چون وقت نداشتم فایل های لاغری و زندگی با طعم خدا را همزمان با هم گوش کنم اول فابل های دوره لاغری را اولویت خودم قرار دادم و موقتا تمام فایل یک و دو زندگی با طعم خدا را یادداشت کردم تا با همون ها انرژی بگیرم .الان که استاد این فایل های زندگی با طعم خدا را در دوره قرار دادند من به خواسته قلبی ام رسیدم و از استاد عزیز بسیار متشکرم . من طعم زندگی با خدا را چشیده ام و بسیار لذت بخش بوده برایم ، اما برایم کافی نبوده و برای همین خدای مهربانم مرا به اینجا هدایت کرده .چون این شاه کلیدی است که همه درهای بسته را باز می کند .
      من قبلاً فکر می کردم خداجوی واقعی همیشه باید سرش برسجاده نماز باشد و…….اما در همان چند سال پیش که مشکلات زیادی داشتم و عرض کردم آگاهی جدیدی به من رسید ، فهمیدم من تا حالا به خدا اعتقاد داشته ام اما اعتماد نداشته ام ، اگر اعتماد داشتم پس چرا مشکلم را با خیال راحت به او نمی سپارم ؟ بدون هیچ استرس و ترسی ، اگر باور قلبی من این است خدا رزّاق است ، پس چرا نگران کار و در آمدم هستم ؟ اگر او حافظ است ، پس چرا نگران بچه ام هستم ؟ اگر او را رحیم و رحمان می دونم چرا ازش می ترسم ؟ چرا نماز را از سر عشق نمی خونم و از ترس جهنم و عِقاب می خونم ؟ و کم کم شروع کردم به اعتماد به خدا ، از خواسته های جزئی شروع کردم (که البته این برای من انسان بزرگ و کوچک هستند کارها ، خدا بر هر کاری قادر است )و من فقط بخش کوچکی از کار را که وظیفه من بود با کمک خدا انجام می دادم و نیجه را به خدا می سپردم ، اون هم با خیال راحت و به این ترتیب روز به روز شاهد رفع مشکلات و آرامش بیشتری شدم .دیگه نمازم را از روی ترس و اجبار تکلیف نمی خوندم بلکه با عشق می خوندم و خیلی به خدا نزدیک شده بودم . دیگه با خدا دوست شده بودم .اما فقط قدم اول از یک راه زیبا و قدرتمند به من نشان داده شده بود وگرنه من توانسته بودم به خواسته تناسب اندام و خواسته های دیگرم هم برسم..چند سال پیش فقط من فهمیدم اگر زندگی من خدایی باشد و اگر خدا را به زندگی ام دعوت کنم و اگر برای انجام همه امورات زندگی از او کمک بخواهم و مهم تر از همه ایمان داشته باشم من خالق زندگی ام خواهم شد .اما من مانند یک کودک پیش دبستانی بودم که می دانست علمی هست که با داشتن این علم خیلی کارها می شود کرد اما استاد و مربی نداشتم که ادامه دهم تا اینکه اینجا درست زمانی که من برای تناسب اندام آمده بودم ، این هدیه به من داده شد . خدا را برای این هدیه ارزشمند شکر می گویم .به نظر من ارزش این فایل ها نه تنها کمتر از تناسب فکری نیست که خیلی هم بیشتر است ، چون تمام زندگی دنیا و آخرت من و خانواده ام به داشتن زندگی با طعم خدا بستگی دارد . حتی همین تناسب جسمم .ما در میثاق نامه بندی داریم که می گوید من ایمان دارم به لطف خدای مهربان به هدف خودم میرسم ، اگر من خدا را مهربون ندونم چطوری این حرف را می زنم ؟ و چطور انتظار دارم خدا کمکم می کند .با کمک این فایل ها آرامشی و صف ناپذیر به زندگی می می آید و خدای واقعی را می شناسیم شعری از آقای قیصر امین پور در مورد خدا خوندم که شاید شما دوستان هم شنیده باشید که در پست جداگانه می گذارم که اگر استاد صلاح بدونند تایید کنند .خوندن دوباره اون خارج از لطف نیست .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار faridehhasani5455
        1399/01/05 18:21
        مدت عضویت: 1583 روز
        امتیاز کاربر: 23378 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
        محتوای دیدگاه: 8 کلمه

        نوشته تون عالیه،میشه باهاش یه باورسازی عمیق داشت

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
        آواتار sana902
        1399/07/08 22:10
        مدت عضویت: 1303 روز
        امتیاز کاربر: 18
        محتوای دیدگاه: 17 کلمه

        بهار جان سلام
        تحسين ميكنم كلام شمارو چون واقعا پرمحتوا ورسا بود
        خیلییی خوشم اومد
        بسیار زیبا

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار نرگس مرادی
      1398/11/02 12:04
      مدت عضویت: 1648 روز
      امتیاز کاربر: 7386 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      محتوای دیدگاه: 387 کلمه

      باعرض سلام خدمت استاد عزیزوبزرگواروهمه بچه های باشگاه سرزمین لاغرها .من امروزبایک همت خواستی شروع کردم به کنکاش در باورهای خودم مطابق عرایض استادعزیز ورفتم به دوران بچگیم وآن ذهنیت های نوپایی که ازخدا درون من وجود داشت اولا من یادم میا دکه اسم خدارو تو بازیهای کودکانمون بکار میبردیم اونم جاهایی که نیاز داشتیم حقمون رواز دوستمون بگیریم می گفتم به خداقسم مال منه واگه دروغ بگم کورم کنه ویا میگفتیم اگه فلان کار رونکنی تورو سنگ میکنه یا میبره توآ تیش جهنم می سوزونه ،خلاصه تمام اینها خدایی بود که ما تو زندگی می شناختیمش تااینکه بعضی وقتها که ما خواهر برادریها بینمان حرفی پیش می آمدونیازداشتیم کسی خوب ما رو داروی کنه ونمی کردند منهم که اطلاعی تواون سن از خدانداشتم واونوبه عنوان یک چیز بزرگ یک هیبت بزرگ ویک مامورمحافظ خشمگین وخشکی توی آ سمونها میدیدم .وبعدکه توهمون سن بچگی که ازفرط بی عدالتی وحرفها به ستوه میومدم وبچه هم بودم وپدرومادرم هم پشتم نمی گرفتند وخودم هم تو اون شرایط یک بچه ی بسیار تنهای بسیار غمگین وناتوان میدیدم واز بالاهم یه خدای قدرتمندوتوانمد میدیدم که فقط اسمش خداست ولی کاری برامن نمی کنه فوق العاده احساس می کردم تمام دق دلیمووتمام تقصیر هارو گردن او مینداختتم ونعوذوبالله ازش بیزاری ودوری میکردم چون میگفتن خیلی بزرگ وقوی هست ولی همیشه بدیهاش به ما می گفتند که تو رو میبره جهنم ،تورو کور میکنه حتی سوم راهنمایی معلم دینی به ما میگفت یه عقربی هست توجهنم که اندازه هلیکوپتر هست که به هرکی نیش بزنه میشه خاکستر .وبدنبال اون سابقه بد خدا این همه وسایل وابزار شکنجه وغیره روز به روز کسی که من نیاز داشتم برامونس زندگیم تبدیل شده بود به یه خدای خشمگین بدهیبت وترساننده شکنجه گر واینابود از خدایی که به ما دادن هم خونه هم مدرسه هم جامعه بعدنتیجه میشه اینقدر افسردگی ودرماندگی برای انسانهای تباه شده ولی خدا خدایی که وقتی شناختمش اسمش شده ورد زبانم وازاحساس ارامش درکنارش بودن تمام سلولهای تنم جان میگیره مثل فرزندی که بعد از سالیان درازدوری از مادرش او رادرآ غوش گرفته وفقط به فقط بوی تنش کودک رومدهوش میکنه وپنجرهی خانه امید روبه رویش باز میکنه واین میشه همین شعر که یوسف کنعان باز آید به خانه غم مخور. کلبه احزان شودروزی گلستان غم مخورحالا ما سپاسگزاراین همه شکوه وعظمت ازخدای دوست داشتنیمان هستیم وهم شمااستاد عزیز وبزرگواربسیارسپاسگذارم استادخوب ما.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار نرگس مرادی
      1398/10/30 11:16
      مدت عضویت: 1648 روز
      امتیاز کاربر: 7386 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      محتوای دیدگاه: 286 کلمه

      من امروزبرای باراول ازخودم پرسیدم آ یا رزاق بودن خدارا قبول دارم دیدم آ ره قبول دارم ولی باور ندارم وهمیشه والبته در این زمان سنیم باورکرده بودم که خدا اگه یه چیز خوب ازت میگیره یه چیز خوبتر بهت میده ومن توی زندگیم خیلی چیزای خوب روازدست دادم ولی به لطف خدا باز درطی زمان خداجبران کرد وحالا که دارم ازاحساسم مینویسم میبینم پشت تمام درخواست های مادیم یک ترسی خوابیده که خواسته هام رومحدود می کرده وهمیشه ازدرون حسم به خدااین بوده که اگه بخاد یه چیز خوب بهت بده در عوضش یه چیزی ازت میگیره ،براهمین هروقت میخاستم ازخداطلب روزی فراوان وسالم بکنم خیلی میترسیدم که نکنه پناه برخدا بخاد همسر وفرزندم بگیره وبه جاش بهم پول ومال دنیا بده چون قبلا فرزندم رو از دست داده بودم وبلافاصله میگفتم خدا یا دستت درد نکنه هر چی دادی وندادی شکرت وناخواسته دوباره جعبه ی خواسته هامو سربسته قایم میکردم وامروز که برای اولین بار به این فایل گوش کردم بسیار دقیق شدم ببینم این خدایی که من ازش درخواست میکردم برای هرچیزی توی زندگیم چه خدایی بوده وبرای اولین بارمن دیدم که طبق باورم چه خدای بخیل وکوته نظر وکوته فکری داشته ام واین بتی بوده که من به اسم خدادرباورم بهش ایمان داشته ام وحالا که به علتش پی بردم دیدم در آ ن شرایط زندگی این من بودهام که فکرم محدود شده بوده است این من بوده ام که درجهل وتاریکی فکر بوده ام نه اینکه خداوند خدایی ناتوان وکوته نظر باشه ،واین انسانه که طبق تمام صفات وباورهای اشتباه وخطا ومشکلاتی که درزندگی براش پیش میاد،خودش برای خودش خدا درست میکنه وخدارواونجوری میبینه نه طبق ذات پاک خدای واقعی وآ نچه که درونشان هست خداروباوردارن ومی پرستن

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار faridehhasani5455
        1399/01/05 18:26
        مدت عضویت: 1583 روز
        امتیاز کاربر: 23378 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
        محتوای دیدگاه: 13 کلمه

        نوشته تون عالیه ومشکل خیلی از ادم هاست ،منم از زیادی خواستن ترسیدم

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار amirali13872007
      1398/10/15 21:17
      مدت عضویت: 1561 روز
      امتیاز کاربر: 3447 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 196 کلمه

      خدا همیشه برای من یک مفهوم زیبا ودستیافتنی بوده ،اینکه اگر این کار رو نکنی می ری جهنم اینهایی که فلان شکل هستند شکنجه می شوند و…علی الخصوص درمورد ما زن ها تا دلت بخواهد بکن و نکن وجود دارد. ولی من خدا را یک موجود خود خواه که تا یک رفتار مثلا نامناسب انجام دهی عذابت می دهد نمی دیدم وهر چه جلوتر می رویم این مفهوم برای من پر رنگ تر می شود،خدادروجود ماست ما رادوست دارد و همیشه هوای مارا دارد او کینه توز نیست با اینکه صاحب اختیار ماست برای ما تعیین تکلیف نکرده ،نمی دانم چرا انسانها به خود اجازه می دهند برای یکدیگر تعیین تکلیف کنند،تازه در صورت سرپیچی مجازات هم تعیین می کنند آن هم برای مواردی که کاملا شخصی است کاملا اختیاری است می گویند در صده های آینده دین به شکل امروزی نخواهد بود و شکل تفکر انسانها درمورد خدا یا هر اسم دیگری که بر روی آن می گذاریدکاملا متفاوت از امروز وبرای همه به یک صورت خواهد بود به گونه ای خودشناسی نام می گذارند ،در هر صورت نام پروردگار با عشق، امید،پیروزی،ثروت،سلامتی وزیبایی جلوه می کند حداقل من اینگونه فکر واحساس می کنم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار sharififatima7944
      1398/10/09 06:56
      مدت عضویت: 1552 روز
      امتیاز کاربر: 206 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 129 کلمه

      سلام صبح بخير خدمت دوستان و استاد عزيز
      امروز بعد از نماز دوباره صوت رو گوش كردم و ميخوام بنويسم ك از خدا چ شنيدم و كدام راباور كرده ام
      خدا مهربان، بخشنده ، روزي دهنده ، حافظ ، بصير ، سميع ، قادر و توانا ، سريع الاجابه ، فتاح و گشاينده ، حكيم ، عليم …
      همه اين اسامي و صفات و هزار هزار اسم و صفت ديگه رو از خدا ميدانم و ميشناسم اما واقعا باور قلبي ؟؟؟؟
      اگر خدا حكيمه يعني كار غلط نميكنه اگر عليمه يعني همه چيز ميدونه واگر مهربونه يعني منو دوست داره و بهم محبت ميكنه و خدا ظلم نميكنه اما چرا اعتماد نميكنم ؟؟ چرا بالا و پايين زندگي نا آرومم ميكنه؟؟؟چرا باهاش ارتباط ندارم؟؟؟ چرا دعا ميكنم اميد اجابت ندارم؟؟??
      چرا؟؟؟ چرا؟؟؟؟؟ چرا؟؟؟؟؟؟

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار نرگس مرادی
        1398/10/30 11:22
        مدت عضویت: 1648 روز
        امتیاز کاربر: 7386 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
        محتوای دیدگاه: 20 کلمه

        استادخیلی عالی نکته های تاریک رو روشن میکنید ان شاءالله خداوند شما رو پاک وروشن ومستدام درپناه خودش حفظ کنه.

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار sharififatima7944
      1398/10/08 11:42
      مدت عضویت: 1552 روز
      امتیاز کاربر: 206 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 338 کلمه

      سلام ب همه دوستان و استاد عزيز من ب تازگي وارد سايت شما شدم و سايت شما رو يكي از دوستانم معرفي كرد و خيلي تاكيد داشت ك حتما با جديت و هدف شروع كنيم حقيقتش من فايل اول رو ديشب گوش كردم و اهداف و رو كاغذ نوشتم اما امروز فايل دوم رو گوش كردم و ميخواستم خيلي زود خودم و برسونم ب جلسه بيستم اما با تاكيد استاد تصميم گرفتم عجله نكنم و يك هفته فرصت بدم ب خودم تا خوب اين مرحله برام جا بيفته اما نياز ب كمك و برنامه دارم چون هنوز بعضي مسائل برام گنگه اميدوارم استاد راهنماييم كنن
      درمورد خدا من خيلي شنيدم ك خدا رزاقه و ب گمان خودم خيليم اعتقاد داشتم و ديگرانم تشويق ميكردم ك بچه دار شيد خدا روزي رسونه اما وقتي ميگفتن پس چرا زندگيا انقد سخته و دستمون خاليه واقعا نميدونستم چي بگم و خودمم وقتي گرفتار ميشدم ب هر دري ميزدم و ب اين و اون زنگ ميزدم ك قرض بگيرم بعد خودمو توجيه ميكردم ك خب اونا وسيله ان و من از طريق اونا مشكلم حل ميشه چون خدا ك خودش نمياد از آسمون پول بندازه اما ته قلبم ميدونستم ك راهم غلطه اما واقعا نميتونستم ب خدا اعتماد كنم و بشينم منتظر نميدونم چرا اين حس و دارم اما هنوزم بعد از شنيدن صحبتهاي استاد دو دلم همش فكر ميكنم نبايد از خدا دنيا بخوايم اما از طرف ديگه وقتي سختي زندگي فشار مياره و اجاره خونه و خرج مدرسه و هزارتا چيز ديگه مغزم هنگ ميكنه. نميدونم اين خواستن با راضي ب رضاي خدا بودن منافات نداره ؟؟؟ هنوزم بلاتكليفم ?☹️
      البته من براي ترك يكسري عادتهاي غلط مثل تنبلي و نداشتن پشتكار
      و عصبانيت تصميم گرفتم تو دوره هاي شما شركت كنم اما ب هر حال هر تغيير مثبت تو زندگي آدمو يك قدم جلو ميبره پس حتما رشد اقتصادي بد نيست و ما اصلا توي دينمون توصيه ب فقيرانه زندگي كردن نداريم اما با خودم ميگفتم روزي من همينه خدا برام انقدر معين كرده پس بايد راضي باشم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار habibisamira96
      1398/10/05 06:32
      مدت عضویت: 1571 روز
      امتیاز کاربر: 200 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 53 کلمه

      سلام خدمت همه دوستان من از وقتی یادم میادهمش بهمون می گفتن هرچی بیشتربدبختی داشته باشی حتما اون دنیاجات بهشته نمیدونم والامیگفتن توحدیث هاشون که پیامبرهاواماماخیلی فقیروبدبخت بودن وازخداهمیشه یه ترسی تو دلمون بود که نگو ولی خوشحالم بااین دوره آشنا شدم ومیتونم زندگی با طعم خدای واقعی رو تجربه کنم الهی شکرت

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار شیرین محصلی
      1398/09/29 15:46
      مدت عضویت: 1676 روز
      امتیاز کاربر: 12593 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      محتوای دیدگاه: 54 کلمه

      ما بخاطر آموزش هایی که بهمون دادن همیشه فقط از خدا می ترسیم وفکر می کنیم فقر وبدبختی در این دنیا یعنی خوشبختی در آخرت ویااینکه نباید آرزوهای بزرگ بکنی و خیلی چیزهای دیگه که مارو رو از مخلوق مهربان وبخشنده مون دور کرده ،وان شااللّه با این آموزشهااین فاصله ها از بین میره

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار fatemehbordbar
      1398/09/28 23:24
      مدت عضویت: 1598 روز
      امتیاز کاربر: 36
      محتوای دیدگاه: 70 کلمه

      باسلام.خدمت همه خوبان.من دراین باره بسیاربسیاربسیارصحبت وتجربه دارم تجربه های زیباکه بخوام گلچین کنم نمیدونم کدومو بایدبگم.اقارضابراتون وویس گذاشتم توی تلگرام.چون خیلی نوشته هام زیاد میشد .فقط اینو بدونیم خیلیها به خدا تنها اعتقاددارن.اعتقادبه اینکه خداهست.امااعتمادندارن.خوبان.اعتماد داشتن خیلی خیلی مهمه .بنظر من اعتماد از اعتقاد جلوتره.نباید ذره ای شک کنیدوصددرصد اعتماد کنید اونوقته که توی زندگیمون روابطمون .مشکلاتمون شادی هامون شاهدمعجزه هایی میشیم که به خود خدا اشکامون سرازیر میشه.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار من میتوانم
        1399/01/01 16:28
        مدت عضویت: 1504 روز
        امتیاز کاربر: 8598 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
        محتوای دیدگاه: 69 کلمه

        سلام دوست عزیزم من از خوندن نوشته ی شما خیلی لذت بردم که اعتماد از اعتقاد جلوتره. مثلا تو فیلم ها میبینیم که یک نفر اسیر میشه و خیلی مشکلات داره اما کسی اعتماد داره که میاد و در نهایت کمکش میکنه و من از خودم میپرسم که اعتماد من به خداوند چه قدره؟
        ممنون میشم ازتون که نوشته هاتونم به اشتراک بذارید تا همه از اونها استفاده کنیم ??

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
        آواتار faridehhasani5455
        1399/01/05 19:44
        مدت عضویت: 1583 روز
        امتیاز کاربر: 23378 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
        محتوای دیدگاه: 1,239 کلمه

        عرض سلام و وقت بخیر ،سال نو ۱۳۹۹ تبریک میگم به همه
        روز۳۲تکرار
        من اول آذر ۹۸ بصورت شگفت انگیزی وارد سایت شدم،اول فایل های رایگانو گوش کردم وبعد از وصل شدن اینترنت ،تقریبا ۱۵آذر دوره سرزمین لاغری ،گام دوم پاکسازی،و گام سوم ،وخداهرگز دیر نمیکند ،خریداری کردم
        فعلا تو دوره تکرار وپاکسازی لاغری هستم ودارم از این مسیر زیبا وشگفت انگیز لذت میبرم،هر روز با عشق واشتیاق فایل هارو گوش میدم و البته تو زندگیم تبدیل به عمل کردن درشون میارم،بسیار دوره های عالین،مدل ورفتار تغذیه م شیک وقشنگ وبه اندازه شده،از سایز تقریبا نزدیک به ۴۸ به سایز تقریبا ۴۴ رسیدم،وزن نمیکنم ودر کل قبلا هم عادت به وزن کردن نداشتم

        من دوره زندگی با طعم خدا وبقیه فایلهارو اول ورودم به سایت خیلی سرعتی وگذرا گوش داده بودم،ولی چند وقت قبل داشتم با خودم فکر میکردم که مجدد گوش دادن سایتو شروع کنم که خدارو شکر الان دارم گوش میدم،همون زمان که این فایلو گوش دادم ،کامنت هم گذاشتم والانم کامنتم خوندم ،ولی دلم خواست مجدد با فرکانس وانرژی الانم چند خطی بنویسم
        یکی از موردهاییکه بسیار در باور سازی من کمک کننده است ،خوندن نظرات دوستانمه،از اون نوشته هاییکه کمک کننده است عکس میگیرم وهر از گاهی مجدد میخونم،استاد قبلیم همیشه میگفت خوندن نظرات بچه ها خیلی مفیده ولی من چونکه انجامش نمیدادم ،متوجه نمیشدم،ولی الان یکی از بهترین وشیرین ترین تمرینم که وقت زیادی هم میگیره خوندن کامنت دوستانه که بسیار میتونه عالی ومفید باشه

        با اینکه مادر واطرافیان نماز خون ومحجبه ای داشتم ولی خودم از تمام کارهای مذهبی متنفر بودم،مادرم مدام در حال سپاسگذاری از خدا بوده وهست،هر اتفاقی واسش بیفته یا برای کسی بیفته میگفت ومیگه خواست خدا بوده وما بیتقصیریم،انگار خدا میخواسته فقط مادرمو زجر بده،همیشه مارو ترسوند از اینکه اگر موهاتون دیده بشه،خدا بدبختتون میکنه،نماز نمیخونید که خدا بهتون نگاه نمیکنه،از مدرسه که ببنهایت چرندیات شنیدیم ورفت تو عمق ذهنمون،خدا برای من چیز نامشخصیه که فقط میخواد اذیتم کنه،خودمو واطرافیانمو بطرز وحشتناکی بکشه،مریض کنه،فقیر کنه،یادم نمیاد هیچ وقت ازش چیزی خواسته بودم اون زمانها،باور داشتم خدا ،خدای پولدارهاست،با پولدارها لج بودم وبهشون میگفتم شکم گنده های پولدار خودخواهای تک خور،،خودمو دختر تنها،قربانی ،ناتوان وبی عرضه ای میدیدم که همینجوری بدنیا اومده که باری به هر جهت بزرگ بشه وخفت بکشه وبمیره،متاسفانه راهنمایی هم نداشتم ،پدرم که اصلا حرفی از خدا نمیزد ومن یادم نمیاد ،همیشه نماز خوندن مادرمو مسخره میکرد وبهش میگفت بجای این کارای مذهبی یاد بگیر چطور با شوهرت وبچه هات برخورد کنی،بنابراین خدا واسه من برابر بود با نماز خوندن وبی عرضه گی های مادرم ونداشتن ثبات زندگی ،خدارو دوس نداشتم،یعنی نمیدونستم چیه،کیه،کجاست،فقط میدونستم تمام آدم های بدبخت وفقیر اسم خدارو میارن ،پس واسم چیز جالبی نمیومد،میگفتم اگر خدا این شکلیه وطرف فقیرا وبدبختاست پس طرف پولدارها وادم حسابیا نیست ،همیشه تو ذهنم خدا از پولدارا جدا بود ،واسه همین که دوست نداشتم فقیر وناتوان باشم از خدا بیشتر وبیشتر دور میشدم،احساس پوچی داشتم،تو زندگیم بخاطر باورهای مخربی که داشتم ،مدام به مسائل وسختی هایی برخورد میکردم که مسبب تمامشونو ،اول پدرم،مادرم،خانواده پدرم وبیشتر از همه خدا رو مقصر میدونستم که چرا منو تو این خانواده بدنیا آورد وتمام زندگیم به ناشکری وبدوبیراه به خدا میگذشت،مادرم همش میگفت،با اینهمه ناشکری ،خوبه خدا به کمرت نمیزنه،نابودت کنه،،،منم میگفتم مگه خدا چیزی هم واسه دلخوشی من گذاشته
        اصلا از زندگیم راضی نبودم،ونمیدونستم با اونهمه انرژی منفی که ساطع میکردم بهتر از اونم نباید انتظار داشته باشم،الان که قوانین جهان هستی یاد گرفتم ومیدونم جهان به احساسات من جواب میده ومنو تو مسیرهای درست یا نادرست میذاره ،میفهمم که انتظار بیهوده ای داشتم ،که منتظر زندگی عالی هم بودم
        به تضادهای سنگینی میخوردم واین لوپ تکرار ادامه داشت،تا ۲سال ونیم پیش ،از طریق همکارم ،با فایلهای استاد عباسمنش
        آشنا شدم،البته که همکارم ۸۰میلیون ازم کلاهبرداری کرد وفراری شد،ولی مهمترین دستاورد من از شراکت با ایشون،آشنا شدن من با مسیر کنترل ذهن بود
        من یه خانم پر از مموری افتضاح در مورد همه چیز،در مورد پول،سلامتی،رابطه،خدا ،،،بودم،،تو اون دوره ها ،خدارو یه انرژی بمن معرفی کردن،،چرا خدای اینا با مال من فرق داشت،نمیفهمیدم چی گوش میدم،فقط گوش میدادم،خوشم میومد،احساسم خوب میشد،احساس آرامش داشتم،حالم یواش یواش داشت خوب میشد،من منفی باف داشتم توجه میکردم به نکات مثبت،داشتم با خودم ودیگران حرفای خوب میزدم،داشتم تغییر میکردم،انقدر از تمام جهات بهتر وبهتر شدم که دیگه خود قبلیم داشت از خاطرم کمرنگ میشد،البته تو بعضی جهات هنوزم شکل خود قبلیم رفتار میکنم
        تمام ورودی های ذهنم به همه اخبار وشنیدن و دیدن بسته بودم،شبانه روز فایل گوش میدادم،داشتم یاد میگرفتم که خدا همونی میشه که تو بهش باور داری،اگر خدارو روزی دهنده باورش داری همون میشه،بعد میدیدم واقعا خدا روزی دهنده است ،تازه منکه اصلا باورش نداشتم ومدام بهش فحش میدادم ،بهم خیلی چیزا داده بود،بهم تو شرایطی که هیچی نداشتم،خونه تو یکی از خیابونای خوب تهران داده بود،ماشین داده بود،پول داده بود،بچه های سالم وخوب داده بود،دوست خوب داده بود،ولی من فکر میکردم خودم زرنگ بودم واینارو جمع کردم،اگر به رزاقیتش باور وایمان داشته باشم که واسم میترکونه،،اگر باور داشته باشم شفا دهنده است ،واقعا نباید مریض باشم،اگر باور داشته باشم همیشه کنارمه وکمکم میکنه ،حتما کمکم میکنه،خدا به اندازه باور من کوچیک یا بزرگ میشه
        من با ذهن منفی بافم اجازه نمیدم سلامتی وثروت وشادی وارد زندگیم بشه،حقم دارم من ۴۲سال نداشتمش،تازه پیداش کردم،تازه میخوام بشناسمش ،دلم میخواد بهش ایمان داشته باشم،هر روز تو دفتر هدفهام وسپاسگذاریم ،ازش میخواستم منو متناسب کنه ،انقدر مهربون بود که منو راحت وآسون فرستاد تو این سایت ،دارم لاغر میشم وتغییر میکنم ولذت میبرم
        بهش گفتم میخوام بیشتر بشناسمت ،هدایت شدم به دوره خداهرگز دیر نمیکند ،،یعنی به هر آگاهی نیاز داشته باشم ۱ساعت بعدش یه فایلی از طریقی بهم میرسه ومیگم این دقیقا جواب منه ،خیلی دلم میخواد این انرژی قدرتمندو که در همه جا هست ،مثل نفس کشیدن، وبهر شکلی که من بخوام در میادو خوب وبهتر درکش کنم که میدونم کلید گنجه
        من ودوستم گاهی با هم تمرینات قوانین جهان هستی انجام میدیم و روزی چند ساعت در موردش صحبت میکنیم ،بهش میگم ،ببین ،ما الان کلید صندوق گنج دستمونه ،فقط باید قفلو باز کنیم،،باز کردن قفل چجوریه؟؟؟خودشناسیه،خداشناسیه،نزدیکترین فرکانس به خدا چیه؟فرکانس احساس خوبه،احساس خوب=اتفاقات خوب
        ساختن باورهای قدرتمند کننده است،ساختن باورهای مالی،عاطفی،سلامتی،نشنیدن خیلی صحبتها،شنیدن فایلهای مرتبط،دوری کردن از جمع های نامربوط،تکرار وتمرین مستمر
        اینا همشون با هم آروم آروم پازل های شخصیتی آدم هارو تغییر میده،منم با تمرین وتکرار وآزمون وخطاهایی ،دیگه اون شخصیت سابق نیستم،برای داشتن زندگی بهتر ،باید از اون پوسته وشخصیت قبلی خارج بشی،اینهمه تغییرات در ظرف قبلی من جا نمیشد،باید ظرفمو بزرگ میکردم،تو اون ذهن وقلب پر از نفرت ،جایی برای اینهمه خواسته زیبا نبود،مثل اینه که بخوایی آب یه استخرو توی یه لیوان جا بدی،،امکان نداره جابشه ،خیلی خوشحالم که تو مسیرهای زیبای خودشناسی،خداشناسی،لاغری قدم گذاشتم،من خواستم وخدا منو مثل یک راهنمای مهربون،هدایتم کرد،کمکم کرد وتا هر زمان که من بخوام کمکم میکنه،الان میدونم من خالق تمام اتفاقات زندگی خودم هستم،با افکارم واحساساتم وباورهام،الان من مسئولیت تمام اتفاقات زندگیمو بعهده گرفتم ،الان هر لحظه از خدا میخوام هدایتم کنه به سلامتی بیشتر،شادی بیشتر،ثروت بیشتر،روابط عالیتر و حتما حتما بازم روی باورهام کار میکنم
        که اگر میگم دنیا پر از وفور وثروت وفراوانیه ،پس چرا همش میترسم که خونم بفروش نره ومن نتونم خونه بخرم؟ چرا همش نگران این ویروس وبچه هام هستم؟که چرا همش نگران آینده م هستم ؟که چرا هنوزم میترسم که مریضی م مونده باشه تو بدنم؟
        این ترس ها نشان دهنده اینه که حالا حالا ها تا اخر عمر باید روی باورهام کار کنم وبه اندازه ای که کار میکنم میتونم نتیجه بگیرم
        البته که خدارو شکر میکنم بابت حضورش در زندگیم و میخوام لحظه به لحظه کمکم کنه
        ممنون از فایلای عالیتون استاد عطار روشن

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
          آواتار sana902
          1399/07/08 22:46
          مدت عضویت: 1303 روز
          امتیاز کاربر: 18
          محتوای دیدگاه: 26 کلمه

          سلام فریده جان
          چقدر زیبا وکامل نوشتی تبریک میگم که به این باور رسیدی
          انشالله درکت واعتمادت به خدا بیشتر وبیشتر وشفافتر شود
          به امید روزهای زیبا

          برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
          امتیاز: 0 از 0 رأی
          افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار faridehhasani5455
      1398/09/28 21:49
      مدت عضویت: 1583 روز
      امتیاز کاربر: 23378 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 587 کلمه

      سلام به استاد عطار روشن ودوستان عزیز
      من یکی از بچه های سرزمین لاغری هستم ,هفته سوم تموم کردم وبسیار راضی هستم از فایلها وتمرینات شیرین جذاب ومفید وعالی ,من قبلا هم کلاسایی گرفته بودم ولی زیاد از تمرین انجام دادن خوشم نمیومد ولی تمرینات این کلاس با اشتیاق فراوان انجام میدم وکلی حال درونیم خوب شده
      من یه اعتقادی که دارم اینه که اگر تو سایت یا کامنت بچه ها اسم فایل یا کتابی گفته بشه اون میتونه هدایت من باشه ومن باید بخونمش واینکارو انجام میدم ومرتب به چیزهایی که میخوام به همین شکل هدایت میشم, هدایت شدنم به این سایت هم همینجوری بوده ومتوجه شدم که باید اینجا باشم وقراره مطالبی گفته بشه که مال منه
      چند روز پیش که کامنت دوستان میخوندم از تجربه های این کلاس نوشته بودند ومنهم بدو بدو اومدم که ببینم چیو باید بشنوم
      در مورد خدا اعتراف میکنم که اصلا قبول نداشتم که وجود داشته باشه بدلیل اینکه میگفتم اگر خدا هست پس چرا برای من کاری نمیکنه,فکر میکردم خدا مال پولداراست ویه عالمه باور محدودکننده در مورد پولدارا داشتم ومتنفر بودم ازشون که البته ۲ساله که تومسیر کنترل ذهن قرار گرفتم تونستم بهتر عمل کنم واصلاح بشم,خلاصه همیشه بد وبیراه بود که نثار خودم وخانواده وجامعه وخدا میکردم که این چه وضعیه و وقتی هم که اتفاق بدی میفتاد میگفتم دیدی گفتم خدا واسه من نیست,با اینکه مادر نماز خون ومذهبی داشتم ولی بشدت مخالفت میکردم وحالم میزون نبود,تا اینکه کارد به استخوان رسید وبا یه مریضی بزرگ ویه کلاهبرداری بزرگ که ازم شد وحالم بسیار بد بود عاجزانه از خدا کمک خواستم,البته که خدا قبل از اونم بمن خیلی لطف کرده بود و من حواسم نبود وبسیار ناشکر وناسپاس بودم ولی در همون زمان ها که باهاش میجنگیدم خیلی راحت وآسون بهم آپارتمان داد اونم تو یه خیابون عالی تهران اینکه میگم داد بخاطر اینکه من واقعا کاری نکردم ,ماشین داد وووو
      ولی من همچنان ناسپاس
      ضخلاصه تو اون روزاییکه به تضادای سنگین خورده بودم انقد کمک خواستم ازش که هدایت شدم به سایت یکی از اساتید
      هر روز کارم شده بود شده گوش دادن به اون فایلها ,تازه داشتم با خدای واقعی آشنا میشدم ,حالم دگرگون میشد ومرتب تو نوشته هام از خدا میخواستم بیشتر باهاش آشنا بشم,بطرز قشنگ وراحتی هدایت میشدم به فایلها و کتابایی که جواب من بود و من هر روز آگاهتر از قبل عاشق این انرژی وسیستم قدرتمند خداوند شدم ,جوری شده بود که چیزای کوچیک ازش میخواستم ومنتظر میشدم ومیدیدم بهم داد وایمانم قویتر میشدالبته تا اونجایی بهم جواب میداد وجواب میده که اون خواسته هامو باور داشته باشم ومحدودکننده هامو روش کار کرده باشم,الانم هر روز میخوام ازش که بیشتر بشناسمش ولی از اونجاییکه مشغله های فکری باعث میشه از مسیر خارج بشم گاهی دوست دارم بیشتر وبیشتر ازش مطلع بشم که بتونم بهتر وراحتر بهش تکیه کنم وایمان داشته باشم
      دانسته های دوران بچگی من در مورد خدا خلاصه میشه تو اینکه خدا در آخرت از آتیش آویزونت میکنه اگر موهات کسی ببینه,از روی مو باید رد شی زیر پاهاتم آتیشه بازم و یه عالمه ترس های وحشتناک که یادم میاد خندم میگیره ومن توی ذهنم خدای خشن شکنجه گر نامهربان بدجنسی میدیدم که فقط با عده ای خوبه واصلا دوسش نداشتم بخاطر این جور افکار میخوام انقدر اطلاعاتمو در مورد خدا زیاد کنم که اون همه ترس کمرنگشون کنم وجایگزینش باورهای قشنگ بذارم که بهم آرامش بده ,اینکه هر چی بهت آرامش میده صدای قلبت یعنی خداست,اینکه بهت میگه آروم باش همه چیز درست میشه,سلامتیتو بدست میاری,وضعیتت بهتر میشه,به هرچی میخوایی میرسی اگر بمن تکیه کنی وباوراتو صحیح بسازی,اگر احساست خوب باشه وفرکانسای خوب بفرستی

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 81
      محتوای دیدگاه: 215 کلمه

      درود بر شما و دوستان همراه
      من مدتیست به این مسئله که چرا ما دائمأ از خداوند انتظار داریم و دستمان دراز است برای گرفتن
      مدتیست که به این موضوع اعتقاد پیدا کرده ام که
      یه مدت هم اینطور فکر کنم که من اگر به خدا اعتقاد صد در صد دارم باید مطمئن باشم که خداوند از نیازهای من کاملا آگاه است و در زمانی که با آن را هم خودش میداند آن نیاز را برآورده میکند
      کما اینکه در زندگی من بارها اتفاق افتاده که خواسته ای داشتم و هر چه دعا ‌و التماس کردم آن خواسته را بر آورده نشد ولی در زمانی که اصلا فکرش را هم نمیکردم بطور معجزه آسیایی آن اتفاق در زمان مناسبی رخ داده بطوری که در اعماق وجودم این احساس را داشتم که خدارو شکر اونموقع این مسئله اتفاق نیفتاد و الان رخ داد
      مدتیست که دیگر خواسته ای ندارم و میبینم که چقدر آرامشم بیشتر از قبل شده ودیگر نگران هیچ چیز نیستم اگر هم در لحظاتی دچار استرس میشوم خیلی سریع و آسان میتوانم آنرا مدیریت کنم و اطمینان قلبی دارم که خداوند لحظه ای حتی لحظه ای مرا فراموش نمیکند
      استاد از شما بسیار سپاسگزارم که این درسهای ناب را به ما میدهید و برایتان و برای همه دوستان همراه آرزوی آرامش و شادی روزافزون دارم
      موفق باشید

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار پونه عدل تهرانی
      1398/09/12 06:39
      مدت عضویت: 1676 روز
      امتیاز کاربر: 14745 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 187 کلمه

      اون موقع زمان ما همه چی زوریبود تو مدرسه به زور باید نماز می خوندیم و… ولی من از بچگی همیشه با خدا ارتباط داشتم مثلا ماه رمضان روزه می گرفتم البته نه به طور مرتب ولی همیشه خیلی دوس داشتم قرآن می خوندم ولی همش به عربی با اینکه توی مدرسه عربی داشتیم ولی هیچ وقت قرآن که می خوندیم معنیش و نمی دونستیم فقط سعی می کردیم به عربی خوندش و تمرین کنیم….
      ولی بعد ها من الان در حدود ۱۷-۱۸ سال می شه قرآن و به فارسی می خونم و دعا هم به فارسی می کنم! و همیشه هم توکل به خدا می کنم یه چیزی هم که این چند سال برای من جالب بوده که روی دلار امریکا نوشته توکل به خدا می کنیم ولی بقیه کشورهای مسلمون همچین چیزی ندارن برای همینه که انقدر دلار ارزشش بالاست و همه چی همیشه با دلار سنجیده می شه خدا توکل کنندگان رو دوست داره البته من هم هنوز دارم روی خودم کار می کنم که صحبتهام با عمل کردنام یکی باشه ولی در همه حال فکر می کنم تنها یار و باورم خداست

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار مرزبان
      1398/09/07 22:33
      مدت عضویت: 1669 روز
      امتیاز کاربر: 12
      محتوای دیدگاه: 180 کلمه

      سلام
      چیزهای زیادی شنیدیم از قهر وغضب خدا البته از محبت های خدا هم زیادشنیدیم میدونم خدا بخشنده است
      البته بیشتر از جهنم ترسوندنمون چون قرار اونجا جزغالمون کنن
      ولی تا حالا اینجور به خدا توجه نکرده بودم که خدا قادر وتوانان وبخشندن ازش کمک بخوام شاید بخاطر داستانی که قبلا خونده بودم
      یک نفر دوچرخه میخواسته بهش میگن خدا بهت اونو میده ولی اون با کار وسعی تلاش دوچرخه رو میخره بعد که بزرگتر میشه خواسته هاش هم بزرگتر میشن (ماشین خونه کار و….)همه رو با سعی تلاش به دست میاره و وقتی در مورد چیزی که میخواسته بهش میگفتن خدا به خواسته ات میرسونتت
      میگفته خودم میتونم بهشون برسم برای این چیزها مزاحم خدا نمیشم
      منم تو ذهنم بیشتر از هر چیزی این بوده که تلاش کن ولی متاسفانه پیشرفتم اصلا خوب نیست وموقعی که کارهام گیر میکنه یقه خدا رو میگیرم که من دارم تلاش میکنم پس چرا موفق نمیشم ولی نه نیتش نه شروع ونه انجام دادنش به فکر ویاد خدا نبودم ممنون از توضیحاتتون امیدوارم بیشتر مطلب رو درک کنم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 895 سطح ۲: کاربر متوسطه
      محتوای دیدگاه: 604 کلمه

      سلام خدمت استاد عزیز ودوستان خوبم
      بیشترین چیزی که من از بچه گی تا الان توی ذهنم دارم احساس ترس بوده وهست .یادم هست از همون بچه گی همه بهم میگفتن خدا هرکاری رو بکنی میبینه وکسانی رو که کاری بد انجام بدن ،دروغ بگن ،نمازشون رو نخونن،روزه نگیرن ،موهاشون رو ببینن دوست نداره واونها رو به جهنم میبره .این رو خوب یادم هست که به ما گفته بودند اگه هر کس دروغ بگه خدا سنگش میکنه یه روز من ودختر عمه ام که فقط یادم هست کوچیک بودیم ولی یادم نیست چند ساله بودیم ،فکر کنم اول ودوم دبستان بودیم شاید هم کمتر به باغ رفته بودیم ،روبروی باغ ما یک حالت رودخانه قدیمی بود جایی که وقتی بارون می امد اب باران جمع میشد واز انجا به سمت بیابان هدایت مبشد واونجا پر از تخته سنگ وسنگهای کوچک وبزرگ زیبا وصیغل شده بود.ما روی یکی از اون تخته سنگها نشسته بودین ومیگفتیم این حتما یه ادم بزرگ بوده دروغ گفته الان شده سنگ .من ودختر عمه ام هم به پدرومادرمون یه دروغ گفته بودیم ونگران بودیم وگریه می کردیم که حالا که ما قراره سنگ بشیم شکل کدوم یکی از این سنگها میشیم .
      همبشه این نگرانی ها با من بوده ،به یه جایی رسیدم که نمازم رو نمیخوندم اما ترس ووحشت نخوندن نماز رو همیشه دارم وداشتم .همیشه از مردن میترسم چون میگم من که نمازهام ونخوندم ،همه روزه هام رو نگرفتم پس حتما میرم جهنم والان هم که قرار باشه مرگ رو تجربه کنم مرگ رو به شکل یک هیولای زشت میبینم برعکس اونهایی که مومن هستند ومرگ رو مثل نوشیدن یک جام‌شراب یا دیدن یک فرشته زیبا میبینند.
      وهمه اینها باعث شده حتی القاب خوبی رو هم که از خدا شنیده ایم خوب باور نکنیم همه میگیم خدا رزاق هست اما اگه یک روز یک مغازه دار فروش نداشته باشه ترس وجودش رو فرا میگیره .اگه یه جایی مجبور بشیم یه پولی رو بدیم میترسیم که حالا پولمون میره وچیکار کنیم .بچه دوم میخوایم بیاریم میگیم توی این اوضاع واحوال چطوری خرج بچه دوم رو میتونیم بدیم .توی چیزهایی که دوست داریم برای خودمون بخریم وکارهایی که دوست داریم انجام بدیم خیلی صرفه جویی میکنیم واز خیلی هاش صرف نظر میکنیم چون میترسیم از کم اوردن پول برای خرج روزانه و…
      شنیدیم که خدا مهربون هست اما انقدر صفات منتقم بودن خدا و اینکه خدا جزا میده وتلافی میکنه واینها رو شنیدیم که فقط زبونی میگیم خدا مهربون هست وهیچ وقت عمیقا مهربونی اون رو درک نمیکنیم اگه جایی خلافی از ما سرزده از فکرش بیرون نمیایم چون مطمین نیستیم که خدا مارو بخشیده .از اینکه خدا حافظ خودمون وخانواده ما هست اطمینان نداریم اگه بچه ما یا هر نزدیک دیگری بیرون بره ودیر بیاد هزار تا فکر بیخود میکنیم ونگران میشیم .یادم هست وقتی در کودکی زیاد با بقیه بچه ها وهمکلاسی ها مون میخندیدیم میگفتیم بعد از خنده زیاد حتما گریه هست وخدا بعدش به ما گریه میده واگه یه نمره ای ب
      میگرفتیم یو یه مشکلات اینچنینی میگفتیم تین به خازر خنده های زیادمون هست وخلاصه اینکه خدا رو نمیشناسیم ،حدااقل من نمیشناسمش .وفکر میکنم که من یک ادمی هستم که به اجبار به این دنیا امدم وباید از خواسته های دلم بگذرم وهیچ خطایی انجام ندم ونماز وروزه هایم ترک نشودتا انوقت خدا من را دوست داشته باشد و در عوض به من نیکی عطا کند والبته نه در این دنیا بلکه در اخرت .واینطور از خدا شنیده بودم وباور کرده بودم که فقط جواب خوبیهای دنیایی را با بهشتی که خدا در اخرت به ما میدهد جبران میشود.
      به امید روزی که انروز که شایسته خدا وشایسته یک بنده صالح خداست ،خدا را بشناسم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        امتیاز کاربر: 81
        محتوای دیدگاه: 11 کلمه

        دوست عزیزم شما الان هم یک بنده خوب فهیم خداوند هستید

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار عشق
      1398/08/25 20:20
      مدت عضویت: 1676 روز
      امتیاز کاربر: 4177 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 139 کلمه

      به نظر من هر کس به هر چیز که ایمان داشته باشه به شرطی که اون باور حقیقی باشه نتیجه یکسانه. یک سرخپوست یا یک بودایی یا مسلمان یا کسی که معنویت رو بدون باورهای مذهبی قبول داره یا حتی کسی‌که یه برگ درختو به عنوان خدا پذیرفته اگر باورش واقعی باشه راحت و با اعتماد زندگی می‌کنه و جهان در مقابل همه‌ی این افراد بخشندگی یکسانی داره.
      کسی که باوری قوی داره نگران فردا نیست آینده‌ی خودشو زیبا می‌بینه زندگیش قرین آرامشه هر اتفاقی که بیفته میدونه که در نهایت به نفعشه.
      از وقتیکه این قانون رو شناختم سعی می‌کنم ایمان و باورمو تقویت کنم.
      معتقدم هر چه تا کنون برام فراهم شده به دلیل اشتیاق سوزانم و افکار مثبت برای به دست اوردنش بوده و هر چه که بهش نرسیدم به دلیل عدم اطمینانم از بدست آوردنش.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 144 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 476 کلمه

      سلام به استاد عزیز و همه دوستانی که پیامم رو میخونن

      چند بار فایل جلسه دو رو نگاه کردم و واقعا تمام گفته های این فایل دقیقا درسته … امروز صبح شروع کردم به خوندن پیام های این جلسه و یهو برای یه کاری از جلو کامپیوتر بلند شدم و یهو چشمم به پنجره افتاد دیدم داره برف میاد نمیدونین چه حالی شدم امروز 25 ابان 98 هست من تو این چندیین سال یاد ندارم تو پاییز و اونم یهو برف بیاد تو تهران …اینه قدرت خدا …خدایی که هر کاری رو میتونه انجام بده …بی اختیار اشکم در اومد از این همه قدرت خدای بزرگم … قدرتی که تو عمرم چندین بار با چشمم دیدم از طوفان هایی که با چشمم دیدم و باز قدرت خدای خودم رو به یاد اوردم که به لحظه ای کن فیکون میکنه ….
      ولی ما انسان ها فراموشکاریم و خیلی زود یادمون میره و باید به خودمون یاد اور بشیم ….
      من تو خانواده مذهبی به دنیا اومدم و بزرگ شدم … از بچگی از خانواده از خدا و صفاتش شنیده بودم و واقعا مثل خیلی از دوستان که تو کامنت ها گفتن بیشتر میدونستیم خدا وجود داره ولی به صفاتش باور نداشتیم …
      کم کم با بزرگ تر شدنم این خواسته شناخت خدا و فهمیدن واقعی قران تو وجودم شکل گرفت و گذشت تا پارسال که با قانون اشنا شدم و شروع کردم به خوندن معنی قران …. خیلی چیزا رو تازه داشتم متوجه میشدم که دقیقا برعکسش رو بهم گفته بودن و شنیده بودم …
      یه مورد که خیلی تاثیر داشت تو تغییر افکار و باور هام این بود که خدا چندییین بار تو قران گفته *** من ذره ای به بنده هام ظلم نمیکنم *** تازه چراغ ها روشن شد …پس هر اتفاقی برای هر کسی میافته به خاطر خودشه نه عذاب خدا نه خشم خدا نه هزار تا باور غلطی که گفته شده …و تو این یک سال خیلی رابطم با خدا بهتر شده و باهاش خیلی رفیق تر شدم خیلی بشتر باهاش حرف میزنم و کیف میکنم و لطف خودش بود که من رو هدایت کرد به این مسیر برای شناخت بهترش …
      قبلا خدا حضور خیلی پررنگی نداشت تو زندگیم …باهاش حرف میزدم ولی ایمان نبود باور درست نبود …
      چیزهایی که شنیده بودم خدا رو ته ذهنم مثل یه انسان ولی خیلی بزرگ و قدرتمند تر نشون میاد … خدایی که سریع جواب میده …خشمگین میشه …زود عذاب میکنه …
      یه چیزی که خیلی گفته میشه تو جامعه شانسه …فلانی شانس داره …فلانی شانس نداره …قبلا که سن کم داشتم منم فکر میکردم همینطور ولی با بزرگ تر شدنم به خودم گفتم خدایی که حکیمه خدایی که هیچ کاری رو بدون حکمت انجام نمیده خدایی که به بنده هاش ظلم نمیکنه پس هیچ شانسی وجود نداره و هر چی ما به دست میاریم با افکار خودمونه ….
      و خدا رو شکر میکنم که تو این مسیرم برای شناخت بیشترش …

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار شیما مجیدی
      1398/08/24 14:21
      مدت عضویت: 1616 روز
      امتیاز کاربر: 316 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 680 کلمه

      میخوام بنویسم به نام الله
      میخوام بنویسم به نام رب
      میخوام بنویسم به نام معبود یکتا
      به نام کسی که سرتا سر عشقه سر تا سر لطفه سر تا سر شور و شوق و برکته سر تا سر امید و ایمان و زیبایی هست
      به نام او که هر سال سر سال تحویل میگیم یا مقلب القلوب ای کسی که قلب ها رو منقلب میکنی ای کسی که روزگار رو متحول میکنی ای کسی که حال من رو به بهترین حال ها تغییر دادی هزار با ر سپاسگذارم
      سلام به شما استاد عطار روشن . من از این همه شوق و انرژی مثبت شما وقتی صحبت میکنید لذت میبرم
      ارامش و شادی و لذت از چشم های شما مثل ابشار بیرون میریزه و این بی نهایت عالیه
      بابت اینکه طعم خدا رو به این زیبایی برای ما اماده کردید بی نهایت سپاسگذارم
      و اما تمرین من درمورد این جلسه
      اول از خودم سوال پرسیدم که واقعا باور من نسبت به خدا چیه ؟
      بعد از دو روز دیدم هیچ دیدگاهی ندارم و هنوز کاغذ دفتر من سفید مونده دوباره سوال رو برای خودم نوشتم
      باور من نسبت به خدا قبلا چطور بوده ؟
      معجزه قلم اتفاق افتاد برای خودم اینطور نوشتم :
      قبلا از خدا میترسیدم ، همیشه میشنیدم میگفتن که اگر فلان اشتباه رو بکنی میری جهنم ، اگر توی چشم های یک مرد نگاه کنی میری جهنم ، اگر موهات از روسریت بیرون باشه تو رو توی جهنم از موهات اویزون میکنن ، شینده بودم که اگر به بزرگتر هایی که از خوت بزرگترن بی احترامی کنی میری جهنم ، اگر فحش بدی میری جهنم ، اگر دروغ بگی میری جهنم ، اگر اذیت کنی میری جهنم ، اگر حرف گوش نکنی میری جهنم
      یادمه که من توی دوران نوجوانی خودم اونقدر میترسیدم که سعی میکردم با هیچ کسی حرف نزنم
      تا جایی که یادم میاد به غیر از چند تا از همکلاسی های مدرسه با هیچ کس دیگه ای صحبت نمیکردم
      همیشه از ترس اینکه خدا منو نکشه به زور قران میخوندم . همیشه از تاریکی میترسیدم . همیشه از صحبت کردن با مردها میترسیدم
      اونقدر این ترس و استرس در من زیاد بود که هیچ وقت از دوران نوجوانی خودم لذت نبردم
      یادمه هیچ وقت اجازه نداشتم تا خونه خاله که دوتا کوچه بالا تر بود بریم چون همیشه میشنیدم که اگر دختر ها تنهایی بیرون برن میدزدنشون اگر توی تاریکی بیرون بری خفاش شب میاد و میدزده ادما رو . هیچ وقت اجازه نداشتیم تنهایی بیرون بریم مگر اینکه مامانم همراه ما باشه و خیلی مسائل دیگه .
      عجب دورانی بود . الهی شکر که گذشت
      خب الان باور من نسبت به خدا چیه ؟
      الهی شکر که اون روزها گذشت ، الهی شکر نعمت هدایت الهی که منو به سمت ارامش بی نهایت هدایت کرده ، منو به سمت لذت بردن هدایت کرده ، منو به سمت شادی تمام نشدنی هدایت کرده ، منو به سمت اروم بودن و فکر کردن هدایت کرده و از این زندگی پر برکت بی نهایت لذت میبرم ، لذتی که تمام شدنی نیست ، لذتی که همراه با ارامشه ، لذتی که همراه با برکته ، لذتی که همراه با پیشرفته همراه با عشقه .
      الهی شکر الهی شکر الهی شکر که دارم در این مسیر پر برکت فعالیت میکنم و باور دارم که همواره بهترین ها در انتظار منه و نصیب من میشه
      باور دارم که عشق و لذت و برکت الهی بیشتر از اینی که الان دارم قراره به من برسه
      باور دارم که نور ایمان پروردگارم بیشتر از این قراره در قلب من روشن بشه
      باور دارم که من هر لحظه در پناه امن خدای خوبم هستم
      باور دارم که من هرکجا باشم خداوند از من نگهداری میکنه و من با اسودگی میتونم برم سفر ، برم تفریح ، برم مشغول کسب و کارم باشم و به کارهای هنریم برسم و او همیشه بیدار و حاضر و بیناست
      از این ارامش درونم هر روز بیشتر و بیشتر و بیشتر لذت میبرم
      الهی شکر از این همه نعمت بی پایان
      الهی شکر الهی شکر الهی شکر

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار shahla mahmoudi
      1398/08/22 01:11
      مدت عضویت: 1676 روز
      امتیاز کاربر: 21107 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 430 کلمه

      سلام استاد عزیز و گرامی و دوستان خوبم
      تصویری که من از خدا در زمان بچگی داشتم این بود که او یک نور زیبا و قدرتمند است که در آسمانهاست و از آنجا ما را می بیند که چکار میکنیم در دل من ترسی از خداوند بوجود نیاورده بودند فقط اینکه خدا هر کاری ما میکنیم را می بیند پس ما نباید کار بد که باعث ناراحتی خدا بشه بکنیم
      باورم از خدای مهربانم این است که او ما را در این دنیای زیبا که آفریده قرار داده تا رشد روحانی کنیم و با این رشد زمانی که از این دنیا میرویم روحمان که از خداست به طرف خدا میرود برای همین خداوند پیامبرانی را در زمانهای مختلف طبق نیاز بشر برای راهنمایی ما انسانها می فرستد ???
      برای رسیدن روح ما به خدا رشد روحانی که در این دنیا بدست آورده ایم سرعت این رسیدن را معلوم میکند همه انسانها سرانجام بعد از ترک جسم به سمت خدا در حرکتند ولی با سرعتهای مختلف وقتیکه ما با سرعت کم به معبودمان می رسیم همین برای ما عذاب است که میتوان آنرا جهنم نامید
      وقتیکه ما به راهنمایی های خداوند برای داشتن صفات الهی گوش میکنیم و آن صفات را در این دنیا تجربه میکنیم و آنها جزو وجود ما و زندگی روزمره ما میشود اینها وسایلی میشوند برای سریع تر رسیدن ما به خدایمان
      ما میتوانیم مثال یک نوزاد در رحم مادر را بیاوریم که در طول ۹ ماه اعضای بدن او رشد میکند برای وقتیکه به دنیا آمد بتواند از آنها برای بهتر زندگی کردن استفاده کند نوزاد در رحم هیچ استفاده ای برای اعضای بدنش ندارد تا وقتیکه به این دنیا بیاید
      رشد روحانی ما در این دوره البته برای ما برای بهتر زیستن قابل استفاده است ولی در آن دنیا هم به کار ما می آید ?☺?
      خداوند مهربان این دنیای زیبا را برای بشر خلق کرده تا از آن در طول زمانی که اینجاست لذت ببرد و با داشتن راهنما و دستورات بهتر زیستن با انتخاب خودش این زمان را بگذراند و بعد از مرگ زندگی ابدی را شروع کند ????????
      مقایسه این دنیا با دنیای بعدی مثل دنیای نوزاد در رحم با دنیای بعد از تولدش است همانطوریکه نوزاد در رحم مادر توانایی درک عظمت این دنیا را ندارد ما انسانها هم توانایی درک عظمت دنیای دیگر که روحمان به سفرش برای رسیدن به خدا ادامه میدهد نداریم ولیکن از طریق پیامبرانی که آمده اند و با خواندن کتابهای آسمانی آنها ذره ای از عظمت و شکوه و زیبایی آن که مسیری برای پیوستن به خداست را درک میکنیم ?❤??☺???❤❤??

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 81
      محتوای دیدگاه: 220 کلمه

      باسلام
      من يادمه از بچگى هر كارى انجام ميداديم با يك ترس و نگرانى همراه بود دروغ نگيد خدا دروغگوها رو دوست نداره ميبره جهنم موهات و كسى نبينه خدا از موى پيشونى آويزونت ميكنه به نامحرم نگاه نكن عاشق كسى نشو گناه داره ميرى جهنم خدا تو آتيش ميسوزونتت خدا به آتيش جهنم گفته كه با گوشت آدم تو رو سير ميكنم و خيلى حرفاى ديگهبراى همين هميشه از خداوند وحشت داشتيم و فكر ميكرديم هرچه كه بيشتر گريه كنيم و التماس انسانهاى بزرگ بشيم شايد خدا حاجتمون و بده من كه خودم هميشه از مرگ ميترسيدم چون ميدانستم كه بعد از مرگ مستقيم بايد به جهنم بروم و در جاى ديگر هم ميگفتند كه خدا الرحم الراحمين خدا رزاقه ولى باور نداشتيم كه خدا ميتون به من روزى زياد بده خونه بده هميشه بع جيب خودمون نگاه ميكرديم ونا اميد ميشديم به ما ياد داده بودند كه بايد قانع باشيم از خدا زياد نخوايم چون هر چى بيشتر داشته باشى بازخواست بيشترى ميشى خلاصه به اين نتيجه رسيديم كه فقير بودن بهتره و الان ميفهمم كه چقدر درجهل بوديم واشتباه فكر ميكرديم و امروز از خداوند ميخواهم من به خودش بيشتر نزديك كنه و ايمانم و قويتر كنه و من و ببخشه كه اينقدر اون و در ذهنم كوچيك كردم و من و به راه درست هدايت كنه

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 228 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 427 کلمه

      سلام عرض میکنم خدمت استاد محترم و دوستان عزیزم .
      در رابطه با شناخت من از خداوند از زمان بچگی باید بگم همیشه به ما گفتند برگی از درخت …….. اگر خدا بخواد……. به خدا توکل کن ….بسپار به صاحبش….. و کلی از این جملات که همه ما شنیدیم و در بخش والد دوران طفولیت قرار دادیم .
      من همیشه تمام موفقیتها و شکستهامو به خدا نسبت میدادم خدائی زور گو که هر وقت هر جور دلش بخواهد با من رفتار میکند و من انسانی مظلوم و مورد ظلم خداوند که هر چه تلاش میکند باید سهم او را خداوند اندازه بگیرد اگر خدا حالش خوب بود من شانس میارم اگر حالش بد بود روز بدبیاری من هست تازه باید شکر کنم که از این بدتر نشده و هر وقت با صدای بلند یا در دلم از او یاد میکردم موجودی افسانه ای و مهربان را تصور میکردم و جرات بازگو کردن نظر واقعی خود را نداشتم .
      سالها مطالعه و تحقیق کردم فکر کردم و با خدائی که از کودکی آموزش دیده بودم بیشتر آشنا شدم یکی از عوامل مهم در تغییر شناخت من آشنائی با دوره تناسب فکری خصوصا پاکسازی چاقی بود .
      من باور کردم که خداوند هیچ دشمنی با من ندارد و اینکه در زندگی من موفقیت و شکستی پیش می آید حاصل عملکرد خودم هست و اما جایگاه خداوند قانون عمل و عکس العمل هست وقتی کسی دروغ میگوید ذهن خود را از مسیر اصلی هدایت و رسیدن به هدف خارج میکند پس چگونه انتظار مثبت دریافت کردن را دارد و این به مقصد نرسیدن حاصل راه اشتباه است نه خواست و صلاح خداوند .
      اینکه ما از لذت کنترل شخصی خود را محروم میکنیم و هر چیزی را میخوریم و به حجم نامناسبی تبدیل میشویم خواست خداوند و برگ درخت و اذن او کجای این ماجرا هست .
      من بعد از بررسی تمام این مسائل که مجال عنوان تمام آنها نیست به این نتیجه رسیدم که خداوند چقدر با این جملات مودبانه ما مورد ظلم ما قرار میگیرد و ما همیشه مشغول ضربه زدن به او و بد نام کردن او هستیم . خدائی که من میپرستم توانائی است که من هر وقت برای انجام عمل مثبتی اقدام کردم زودتر از من تمام وسایل رسیدن به آن هدف را فراهم کرده است اگر در مسیر درست دچار مشکلی شدم چون مادری نگران حمایت خود را به من رسانده است .
      من خدائی را میپرستم که انسان نما نیست ونقطه خشم و عطوفت او با انسانها متفاوت است از استاد محترم بینهایت سپاسگزارم که با آموزشهای خود مرا هر لحظه به یاد خدای مهربان و حمایت کننده خوبیها میاندازند.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار mariya
      1398/08/20 11:12
      مدت عضویت: 1676 روز
      امتیاز کاربر: 10893 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 171 کلمه

      سلام دوستان
      بعدازشنیدن این فایل این جمله اومدتوذهنم که(آیاخداوندبرای بنده خویش کافی نیست؟ )
      ازبچگی گفتند
      خدامی بردت جهنم?
      خدادردرابه دوستش میده?
      خداانسان هایی راکه خیلی دوست داردبسیارامتحان می کند?وواقعاهم این امتحانات تمومی نداشت?
      تااینکه بااین دوره آشناشدم ودیدم خداکسی دیگه هست ومن اشتباهابه خیلی ازافراداعتمادکرده ام وحرف اوناراقبول داشتم،اماازوقتی خدای واقعی را پیداکردم روزبه روزداردزندگی ازهمه نظربرام لذت بخش میشه?
      گفته بودندخدادوست داردمدام درخونه شابزنی?
      وخیلی حرف های بی خودکه اصلایادآوری اونها حسم راخراب می کند?
      اما فهمیدم خدای واقعی همین جادرقلب منه،وبه قول خودش من بین جسم وقلب توهستم وازرگ قلبت به تونزدیکترم،وخودش گفته بخوانیدمراتااجابت کنم شمارا،ومن دراین مدت خدارابارها امتحان کرده ام وازش چیزهای خواستم وجواب داده
      مثلاچندروزپیش من درکابینت رابازکردم وچشمم به گلدانم افتادتواون لحظه یهودلم هوس گلهای داودی زرشکی وسفیدکرد،باخودم گفتم آخه حالااین موقع گل کجابودمن ساعت1بعدازظهرخواستم وبرادرم بعداز2ماه ساعت 2بعدازظهراومدنددیدن ماوبرای من 3تادسته گل داودی زرشکی وزردویاسی کمرنگ آوردندوخودشون گفتندسفیددرکناراین گلهاخیلی زیبامیشداماگل فروشی سفیدنداشت،من خندیدم وتشکرکردم وباخودم گفتم ببین تازه خواسته من خیلی هم مصرانه نبود واین شد?
      من لحظه به لحظه دارم خدای واقعی رابیشترمی شناسم وعاشقشم وواقعاپی بردم به اسم زیبای دوره(خداهرگزدیرنمی کند )?

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Msal مومنی
      1398/08/20 10:28
      مدت عضویت: 1664 روز
      امتیاز کاربر: 21
      محتوای دیدگاه: 80 کلمه

      باسلام به همراهان گرامی
      جلسه ی دوم زندگی باطعم خدا عالی بود
      همیشه از کوچکی از بزرگی خدا شنیدیم…خداوند بااون عظمتی که داره…خواسته هایم واقعا براش چیزی نیست!!!
      این همون میشه که میگیم..لاغر شدن آسانترررین کار ه!!!!
      واقعا
      خداوند قدرتهایی بی نهایت در من قرار داده . قدرت ذهن…اینکه در هررلحظه نزدیکیشو به خودم حس کنم…به توانایی خودم بیشتر ایمان بیارم…وبدونم که خدا هم برای من بهترینهارو میخواد
      فقط این منم که باید بخوام…واطمینان داشته باشم که میشه!!!!
      وکار حله!!
      خدایا من میدونم بهتریهارو برام میخوای…
      خدایا سپاس

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار نفیسه حبیبی
      1398/08/12 01:28
      مدت عضویت: 1611 روز
      امتیاز کاربر: 69
      محتوای دیدگاه: 315 کلمه

      ممنون استاد عطار روشن فایل خیلی مفیدی بود. من که خیلی لذت بردم. صحبتاتون توصیف دقیق من بود. تازه متوجه شدم خدا رو فقط تو گفتارم قبول داشتم و موقع عمل بهش ایمانی ندارم. از کودکی شنیدم خدا مهربان و بخشندس، بی همتاست، روزی رسونه، از رگ گردن بهمون نزدیکتره،هر چی میخوای فقط بخدا بگو و ازون بخواه ، خدا مواظبمونه، خدا شفا دهندست و خدا بزرگتر از آن است که وصف شود! اینا قسمت خوبش بود ؛) میرسیم به قسمت ترسناکش. از خشم خدا باید ترسید، با مو و قسمتای مختلف بدنمون تو جهنم آویزونمون میکنه! خدا فقط میخواد تو دنیا آزمایشمون کنه و اینجا رو واسه خوش گذرونی نیافریده! اگه دست از پا خطا کنیم که مواردش زیاده تو آتیش جهنم میسوزونتمون! و تو این دنیا هم حسابمونو میرسه! خدا عاشق فقراست و فقر خودش یه فضیلته! یادم میاد کوچیک که بودم فکنم پنجشنبه شبها آقای قراعتی میذاشت.من همیشه فک میکردم آقای قراعتی خداست؛)) کلا تصور من از خدا همیشه با ترس بوده. همیشه فکردم خدا تو آسموناست تا اینکه از رگ گردن بهم نزدیکتر باشه. در مورد مسایل مالی و سلامتی و روابط با اطرافیان و خیلی چیزای دیگه عوامل دیگه رو مسبب و دخیل میدونستم تا خدا رو. در ظاهر دعا که میکردم اسم خدارو میگفتم و از خدا میخواستم ولی افکارم جای دیگه ای بود. الان فک میکنم چقد مادرمو اذیت کردم چپ و راست واسه هر چیزی بهش میگفتم تو رو خدا واسم دعا کن درست بشه! نه خودم و قبول داشتم نه خدای درونمو! هنوزم همینطورم! .امیدوارم به کمک این دوره بتونم تغییر کنم:) البته خیلی هم پیش اومده از خدا خواستم و معجزاتش و دیدم . این و هم بگم که جمله «خدایا شکرت» و از مادرم همیشه شنیدم و با خودم تکرار میکنم. سعی میکنم تو خیلی لحظات زندگیم ازش استفاده کنم و ایمان دارم شکر نعمتهای خدا باعث افزایش نعمت میشه. پیش بسوی زندگی عاااااالی

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار عالیه هاشمی
      1398/08/01 12:15
      مدت عضویت: 1671 روز
      امتیاز کاربر: 990 سطح ۲: کاربر متوسطه
      محتوای دیدگاه: 1,386 کلمه

      ادامه تمرین جلسه دوم

      از قدیم تو ذهن ما کردن که خدا با آدمهای فقیر هست با اونها نزدیکه و از آدمهای ثروتمند دوره و همیشه تو فیلمها و کارتن ها آدمهای ثروتمند رو آدمهای مغرور ، ظالم و بد نشون میدن و نشون میدن که بدجنس هستند خدانشناس هستن و به آدمهای فقیر ظلم میکنن
      ولی این با عقل جور در نمیاد اگه واقعا کسی به خدای مهربون ایمان واقعی داشته باشه و خدا بهش نزدیک باشه پس نباید فقیر باشه نباید مورد ظلم واقع بشه
      و من تو اقوام و دوستان خیلی آدمهای ثروتمند می شناسم که اصلا مغرور نیستن و بسیار خاکی و متواضع هستن و دست خیر دارن و خیلی به دیگران کمک میکنن و واقعا با خدا هستن و خیلی آدمهای فقیر می شناسم که فقیر هستن ولی مومن نیستن و آدمهای خوبی نیستن
      به نظر من با خدا بودن اصلا به فقیر یا ثروتمند بودن کاری نداره
      و شنیدم هر چه ثروتت بیشتر باشه مشکلات و بدبختیهات بیشتره، شب خواب راحت نداری

      همیشه شنیدم که اگه از خدا خواسته ای رو داری باید گریه کنی حالت غمناک داشته باشی و هر چه بیشتر گریه کنی و حالت تزرع بیشتری داشته باشی زودتر حاجتت برآورده میشه و یا اینکه دعای هر کس در حق دیگری بهتر مستجاب میشه و از دیگران بخواه برات دعا کنن
      ائمه رو واسطه کن از آدمهای خوب بخواه برای حاجتت دعا کنن چون ما گناه کاریم و بین ما و خدایمان به واسطه گناهانمان دیواری کشیده شده که هر چه گناهانمان افزونتر شود این دیوار ضخیم تر میشود
      ولی من به اینها اعتقاد ندارم و هیچ وقت تو زندگیم واسه حاجتم از کسی نخواستم برام دعا کنه معتقدم هر کس به خدای خودش نزدیک تره و بهتر میتونه خواستشو از خداش بخواد و به نظر من خدا خیلی مهربونه هیچ وقت دوست نداره از ما دور بشه همیشه دوست داره به یک بانه ای خودش رو به ما نشون بده تا دلهامون رو آرام کنه تا قلبهامون رو شاد کنه چون من معتقدم که خدا تو قلبهای شاد خونه میکنه نه قلبهای غمگین

      به ما تاکید کردن باید به قرآن احترام بزاریم و ما به کتاب و کاغذهای قرآن بیشتر بها میدهیم تا به خواندن و درک و فهمیدن مفاهیم آن
      همیشه شنیدم که خداوند شفا دهنده هست ولی وقتی کسی مریض میشه و مریضی سختی مثل سرطان میگیره اگه آدم خیلی بدی باشه میگن خدا داره قصاصش میکنه چون گناه کاره هم اینجا بهش زجر میده هم در اون دنیا می ره جهنم
      و وقتی یک آدم خوبی مریضی سختی مثل سرطان میگیره میگن خدا از بس دوستش داره این مریضی رو بهش داده تا با این زجری که می کشه اگه گناه کوچکی هم داره در این دنیا بریزه و پاکه پاک بره اون دنیا در بهشت برین
      یا اگه آدمی ظلم کنه و حق دیگران رو بخوره میگن گناهش دامن خودش یا بچه ها و نوه هاشو میگیره
      و اگه بچه اون فرد یا نوه اش دچار مرض سخت بشه میگن خدا به بچش مرض سخت داده که بیشتر عذابش بده چون بچش جلو چشمش پر پر بشه بیشتر عذاب می کشه
      من خیلی به این موضوع ها فکر میکنم آخه خدایی که این همه مهربانه چطوری بچه بیگناهی رو در ازای گناه پدرش عذاب میده آخه این درسته؟؟

      همیشه شنیدم خدا بخشنده و مهربونه و شنیدم که خدا توبه کاران رو دوست داره و میبخشه
      ولی در مورد توبه شنیدم که شرایط سختی داره باید از عهدش بر بیای باید بسیار زاری و التماس کنی به دو کلمه نیست بگی خدایا منو ببخش و دیگه اون کار رو تکرار نکنی نه باید آنقدر روزها و ماه ها خودتو بکشی تا دل خدا به رحم بیاد و ببخشتت
      و اگه حق کسی رو خورده باشی و از حق دیگران فربه شدی باید آنقدر امساک کنی که تمام اون گوشت تنت آب بشه و دوباره از نو گوشت جدید بیاد تنت
      ولی من معتقدم خدا خیلی مهربانه اگه توبه کنی و دیگه اون گناه رو تکرار نکنی کافیه و خودم وقتی احساس میکنم کار اشتباه کردم و از خدا طلب بخشش میکنم و دیگه اون کار رو تکرار نمیکنم مطمئنم خدا من رو بخشیده و دیگه اصلا به اون موضوع فکر نمیکنم
      چون فکر میکنم که خدا دوست داره تو همیشه احساس خوب داشته باشی و میدونه وقتی گناه میکنی نسبت به خودت احساس بدی داری پس دوست داره و تشویقت میکنه که توبه کنی تا احساس بدت از بین بره و همواره حال خوبی داشته باشی

      شنیدم که خداوند اصراف کاران رو دوست نداره یا آدمهای قانع آدمهای خوبی هستن و خداوند بیشتر دوستشان داره و کسانی که پول و ثروت بیشتری از خداوند بخواهند طمع کارند
      شنیدم خداوند روزی رسانه، در کارها بهش توکل کن خدا خودش کارتو درست میکنه، من واقعا به این موضوع معتقدم و تو زندگیم خدا خودش خیلی کارام رو درست کرده
      من اصلا اهل ذخیره کردن پول واسه مبادا نیستم چون فکر میکنم هر وقت پول واسه چیزی لازم باشه خداوند خودش میرسونه ، من وقتی میخواستم ازدواج کنم بر عکس دخترای الان اصلا از شوهرم نپرسیدم چی داری خونه ماشین داری بیشتر اخلاقش واسم مهم بود و معتقد بودم که خدا روزی رسونه و زن و شوهر با کمک هم می تونن زندگی شون رو بسازن فکر میکردم اینطوری لذت بخش تره و من بعد عقدفهمیدم شوهرم خونه و ماشین داره و این موضوع چندان برام مهم نبود ،همه دوستام تعجب میکردن و میگفتن عالیه چقدر تو خل هستی واقعا نپرسیدی چی داره!! پدرم هم مثل من فکر میکرد اون هم چیزی نپرسید و میگفت همین که با اصل نسب هست و خانواده خوبی هستن کافیه (شوهرم از اقوام پدرم هستن)
      واقعا استاد درست میگن تو زندگی در هر موردی که دچار مشکل هستی در اون مورد رابطت با خدا مشکل داره من واقعا به این موضوع معتقدم که خداوند رزاقه و واقعا تو زندگیم هیچ وقت استرس رزق و روزی رو نداشتم همیشه خدا خودش به بهترین نحو واسم رزق رسونده همیشه بهم می گفتن عالیه خوش رزقه
      خانوادم از نظر مالی خوب بودن ولی از وقتی من ازدواج کردم اوضاع پدرم خراب شد مادرم همیشه میگفت عالیه خوش رزقه و از وقتی ازدواج کرد و از خونه ما رفت رزق و روزی ما کم شد و خیر و برکت از خونمون رفت
      من دوره رایگان لاغری با ذهن رو شروع کردم ولی نمیتونستم دوره اصلی لاغری با ذهن رو تهیه کنم چون واقعا این مدت خیلی واسه لاغر شدن هزینه کرده بودم و عمل لاغری هم انجام دادم که بسیار پر هزینه بود و واقعا دیگه روم نمی شد دوباره بعد عمل و این همه هزینه از شوهرم بخوام که بهم بابت هزینه دوره لاغری با ذهن پولی بده تصمیم گرفتم دوره رایگان رو ادامه بدم و فراهم شدن هزینه دوره لاغری با ذهن رو به دست خدای مهربانم سپردم گفتم خدایا خودت من رو به این راه هدایت کردی پس فراهم شدن هزینه این دوره رو به دستان مهربانت میسپرم و مطمئنم که در پناه حمایت تو خدای عزیزم هزینه دوره واسم فراهم میشه و واقعا قلبم آرام بود میدونستم و مطمئن بودم به خدای خودم و الحمدلله بعد حدود بیست روزی استاد عزیزم بهم پیام دادن که یکی از دوستان بسیار مهربان دوره لاغری با ذهن، گفتن میخوان هزینه دوره رو به من هدیه بدن واقعا از شادی سر از پا نمی شناختم و هزاران بار خدای عزیزم رو شکر کردم و این بهترین هدیه ای بود که در عمرم گرفته بودم

      ولی من در مورد روابطم با شوهرم خیلی موفق نبودم حتما طبق گفته استاد در این زمینه ایمانم به خدا قوی نیست چون استاد گفتن هر مسئله ای تو زندگی تون وجود داره شما در اون مسئله به خدا ایمان ندارید
      نمیدونم! شاید باورهایی در این زمینه دارم که نمیتونم در این مورد ایمانم رو به خدام قوی کنم

      استاد خیلی دوست دارم بدونم تو این زمینه باید چکار کنم اگه راهنمایی کنین ممنون میشم

      در مورد حجاب هم شنیدم که باید حجابت رو کامل رعایت کنی و اگه تار مویی پیدا باشه در جهنم از موهات آویزونت میکنن
      در مورد ازدواج هم شنیدم که هر کس خدا قسمتت کرده باشه و در تقدیرت باشه نسیبت میشه ، صد دور بچرخی آخر اونی نسیبت میشه که خدا برات مقدر کرده
      ببخشید استاد طبق معمول زیاد نوشتم ، ولی تازه سعی کردم خلاصش کنم بازم زیاد شد☺️☺️
      خیلی دوست دارم زودتر فایلها رو جلو برم خیلی اشتیاق دارم دوست دارم راه های ارتباطم با خدا قوی و قویتر بشه
      ممنون استاد که ما رو با خدای خودمون بیشتر آشنا کردین

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار عالیه هاشمی
      1398/08/01 12:11
      مدت عضویت: 1671 روز
      امتیاز کاربر: 990 سطح ۲: کاربر متوسطه
      محتوای دیدگاه: 361 کلمه

      با سلام خدمت استاد عزیزم
      من از بچگی شنیدم خدا بخشنده و مهربان است
      خداوند بزرگ ، کریم، هدایت کننده هست
      خداوند یکتاست
      خداوند تنهاست و شریکی ندارد
      خداوند قادر و تواناست
      خداوند حکیمه ، علیمه، مهربانه
      خداوند قدرتمنده ،همتایی نداره
      خداوند جای حق نشسته
      خداوند همه گناهان رو میبخشه جز حق الناس رو
      من از قدیم شنیدم که پول کثیفه آدم رو گمراه میکنه ،جایی که پول باشه شیطان بیشتر هستش ، شیطان به پول علاقه داره ،شیطان با پول خیلی راحتر میتونه انسان رو گول بزنه
      خداوند مومنان حقیقی رو چون دوست داره در این دنیا زیاد آزمایششون میکنه و بلاهای زیادی بر آنها نازل میکنه تا ببینه صبر و تحملشان چقدر هستش و آیا هنگام مصیبت بازم به خدا ایمان دارند یا کفر میگن و عنان اختیار رو از دست میدن ( یعنی در واقع میخواد بگه در هنگام شادی نعمت و آسایش ایمان مشخص نمیشه بلکه در موقع بدبختی و مشکلات هست که ایمان محک میخوره و مومن واقعی از مومن ظاهری مشخص میشه)
      آیا واقعا این درست هستش؟ به این موضوع خیلی فکر کردم در واقع مثل یک معلم میمونه که یک شاگرد زرنگ و درس خون داره که همیشه درس میخونه و شاگرد خوبیه توی کلاس به حرفهای استاد با دقت گوش میده تکالیفشو به خوبی انجام میده و معلم هر روز از این شاگرد امتحانات سختی بگیره و هر دفعه سخت و سخت تر که میزان درس خوندن و زرنگ و باهوش بودنش رو محک بزنه و بگه این شاگرد معلوم نیست واقعا زرنگه یا در ظاهر زرنگه آنقدر باید امتحانات سخت و سنگین ازش بگیرم و نمراتش باید هر دفعه خوب و عالی بشه تا من بتونم بگم واقعا شاگرد خوبیه
      آخه این واقعا درسته؟ با عقل جور در میاد ؟

      به نظر من این موضوع اشتباهه که خداوند مومنان واقعی رو زجر بده و به مشکلات گرفتار کنه که بخواد آنها رو محک بزنه
      در واقع باید به آنها آسایش آرامش نعمت و سلامتی و زندگی خوبی در ازای ایمانشان داده بشه مثل همون شاگرد زرنگ مدرسه که وقتی درس خونه نمرات عالی میگیره معلم بهش جایزه میده تشویق میکنه نه اینکه جریمش کنه عذابش بده و تحت فشار قرارش بده
      درسته؟
      اونم خدایی به این مهربانی که مهر و محبتش بی انتهاست مگر میشه همچین کاری کنه؟؟؟

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار M.s
      1398/07/30 19:20
      مدت عضویت: 1628 روز
      امتیاز کاربر: 2258 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 874 کلمه

      سلام وعرض ادب
      هرچقدر خدا و شکر کنم کمه
      مدتهاست که دنبال راهی میگردم که خدارو بهترازاینابشناسم و هرروز بهش گفتم که دلم میخواد لذت عشق بازی باتو رو‌بچشم که دیگه هیچ عشقی به جز تو به دهانم مزه نکنه وتو باشی سرور دل من
      من از طریق لاغری با ذهن که اونم خیلی اتفاقی بود با شما اشناشدم اول از همه خیلی بهتون تبریک میگم که انقدر قلبتون بزرگه که یه همچین دوره ی بی نهایت مهم و بزرگی را رایگان برگزار کردید که هیچکس حتی کوچکترین بهانه برای هدایت نشدن نداشته باشه خدای مهربون ما تمام راه هارو به سمت خودش باز کرده البته اگه کسی بخواد برسه به خدا.
      حرفاتون تا عمق وجودادم نفوذ میکنه فکرکنم چون واقعا باتمام وجودتون و باعشق میگید انقدر تاثیرگذاره .
      عجب تمرینی دادیدواقعا ینی هیچ چیز به اندازه ی این تمرین نمیتونه به ماثابت کنه که چقدر ایمانمون ضعیفه و فقط حرف میزنیم.
      تمرین جلسه دوم:
      من همیشه ازبچگی خیلی باخداحرف میزدم خیلی زیاد با یه زبون خودمونی تو هرلحظه حتی یه وقتایی هم که میخواستم گناهی بکنم میگفتم میدونم میبینی اما خواهش میکنم دعوام نکن از همون بچگی خیلی به خدا اعتقاد داشتم هیچوقت دوست نداشتم که خدا ناراضی باشه از دستم همیشه دلم میخواست خدا ازم راضی باشه همیشه تو هرسختی ازش کمک خواستم خیلی بچه بودم اماواقعا الان که نگاه میکنم میبینم هزارجا دستمو گرفته که خیلی ها تو موقعیت من بودن اماالان خیلی وضعشون خرابه و خیلی زندگی بدی دارن
      اما یه باورایی داشتم که حتی منو از خدایی که انقدرباهم خوب بودیمم دور کرد نمیدونم این ضرب المثل از کجااومده که هرکه به درگاه اومقربتراست جام بلابیشترش میدهند تا سن سیزده چهارده سالگی که انقدر مصیبت و بدبختی بود که فکرمیکردم تو بغل خدام بخاطر این بدبختیا بعدشم نمیدونم یهو به مدت یه سال چیشدکه خیلی حالم خوب بود وزندگیم پراز اتفاقات خوب وعالی بود وانگار یه نفر تمام قوانین رو به من یاد داده بود هرروز صبح که بیدارمیشدم میگفتم من خوشبخت ترین ادم روی زمینم وباتمام وجودم هم این حس رو داشتم اما باورهای غلط من دوباره اومدن تا زندگیمو خراب بکنن
      تو سن پونزده سالگی ازدواج کردم و از اونجا یه عالمه اتفاقای بدکه حتی به ذهنمم خطور نمیکرد اومدن سراغم یه همسر خیلی خوب گیرم اومد اما خیلی براداشتنش هزینه دادم
      تنهادلیل این همه اتفاق بد خودم بودم
      همش میگفتم نکنه من انقد خوشبختم و خوشحالم از خدا دور شدم
      نکنه خدا دوستم نداره که بهم سختی نمیده
      نکنه از دستم ناراحته رهام کرده
      نکنه من انقد حالم خوبه بدبخت بیچاره هارو درک نکنم گناه بکنم
      نکنه خدا روی برگردونده ازم
      معلومه بااین باورای غلط پوچ چیزی جز مصیبت سراغ ادم نمیاد بعد از شش هفت سال که تازه عقل اومد تو سرم فهمیدم که با این باورا چه بلایی سر زندگیم اوردم
      من همیشه ایمانداشتم که خدا درست میکنه اما یه بارم نذاشتم اون کاری بکنه گفتم توکل به خدا و خودم قدم براحل مشکلم برداشتم
      من ایمان دارم خداروزی میده اما هی گفتم از کجامیده به ادم الاف و بیکارکه نمیده خداروزی رو به کسایی میده که جون میکنن نه کسایی که میخورن ومیخوابن
      همیشه ایمان دارم بخشندس اما تا یه اتفاقی تو زندگیم افتاده گفتم بخاطر اون نمازیه که دیر خوندم بخاطر اون کار بدیه که کردم
      ایمان دارم که خیلی مهربونه اماتا یه چیزی شده که خلاف میلم بوده گفتم مگه نمیگن تو مهربونی پس چرا انقد اذیتم میکنی اخه
      همیشه گفتم پشت وپناهمه و همه جا همراهمه اما بازم تا تو خونه تنهاشدم ترسیدم که نکنه دزد بیاد من تنهام
      همیشه گفتم محافظ بچمه اما یه لحظه چشم از بچم برنمیدارم که بلایی سرش نیاد یه وقت
      همیشه گفتم محافظ شوهرم باشه اماهمیشه ترس از دست دادنشو‌داشتم
      خلاصه به گفتن ایمانم خیلی کامله اما به عمل واقعا خراب کردم
      ???
      الان یه مدته که یه ذره باقوانین اشنا شدم خیلی فرق کردم واقعا هرلحظه دارم باخدا خرف میزنم امادیگه منتظر بلا و بدبختی نیستم
      همیشه بهمون گفتن که هروقت دیدی هیچ مشکلی تو زندگیت نداری بدون زمان مرگت فرا رسیده
      بخاطراین باور هزاران بار خوشی هامو خراب کردم تا یه ذره زندگیم رو به راه شده گفتم خدا رحم کنه الان یه مشکل بزرگ سرراهم قرار میگیره
      بعداز حل شدن اون مشکلی که چندسال اول زندگی مشترکم داشتم همش منتظر یه مشکل دیگه بودم که بالاخره سروکلش پیداشد انقد بد بود که میگفتم کاش همو‌ن مشکل قبلی رو دلشتم
      اصلا همیشه گفته بودن ناشکری نکن که الان زندگیت خوب نیس یهو یه اتفاق بدتربرات میافته ها دقیقا همین تو ذهن من بود وهمونجا بود که با اوج عجز وناتوانی از خدا کمک خواستم وواقعا کمکم کرد و هرروز مدار های فرکانسیمو برد بالاتر و هرروز کمکم کرد شادر تر باشمو دست ازاین باورهای احمقانه بردارم ولی بازم تا یه چیزی میشه اطرافیان اظهارنظراشون شروع میشه که تو اخرش ازدین به در میری ‌چون دیگه خدارو مث اونا نمیبینم یه خدای بی رحمی که مارو افریده تا همش اذیتمون بکنه و امتحانای سخت ازمون بگیره بعدشم بگه که چون خیلی دوستون داشتم این بالاهارو سرتون اوردم
      همیشه هم برای اثبات این خرفشون میگفتن ببینید ائمه چقدر سختی کشیدن جون خدابیشتر دوستشون میداشته
      اما الان میاد تو نظرم که حتی حضرت زینب بعد از اون همه مصیبت میگن چیزی جز زیبایی ندیدم
      اگه بخوام حرف بزنم تا صبح زمان میبره ?
      باارزوی حس وحال خوب برای همه ی دوستان
      واقعاممنون استاد عزیز

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار آرسس
      1398/07/09 19:34
      مدت عضویت: 1664 روز
      امتیاز کاربر: 9
      محتوای دیدگاه: 180 کلمه

      سلام استاد
      ساعت پنج صبح از خواب پا شدم درس بخونم و اول یه نصف خربزه خوردم و گفتم از فرصت استفاده کنم و این فایلو گوش بدم بعد به این فکر کردم که خدا روزی مارو میده و این خربزه روزی من و خدا بهم داده .ولی یه لحظه این فکر برام پیش اومد که اگه کار نمیکردم پول نداشتم اینو که نمیتونستم که بخرمو بخورم.واقعا از ته قلب به خدا اطمینان ندارم من فکر میکنم اگه پول نداشته باشم از گرسنگی چیکار کنم پول ندارم که غذا بخرم .من اعتمادم به پول بیشتر هست تا خدا .اگر من صددرصد ایمان داشتم که خدا روزی ما رو میرسونه بخشش برام اسون میشد میتونستم همه پولمو ببخشم و ایمان داشته باشم که فردا خدا روزیمو میده اگرچه هیچ پولی برای خرید نداشته باشم و وقتی پول جمع میکنم نگه میدارم پس انداز میکنم معنیش اینه که اگه خدا روزی نداد حداقل پول هست .ایمان من اینه که پول مشکلاتمو حل میکنه نه خدا
      عجیبه چقدر رفتارم با ایمانم فرق داره و تا حالا اینقد عمیق نگاه نکرده بودم بهش

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار آرسس
      1398/07/05 03:24
      مدت عضویت: 1664 روز
      امتیاز کاربر: 9
      محتوای دیدگاه: 182 کلمه

      سلام استاد
      اینجا ساعت پنج صبحه الان از خواب پا شدم درس بخونم و اول یه نصف خربزه خوردم و گفتم از فرصت استفاده کنم و این فایلو گوش بدم بعد به این فکر کردم که خدا روزی مارو میده و این خربزه روزی من و خدا بهم داده .ولی یه لحظه این فکر برام پیش اومد که اگه کار نمیکردم پول نداشتم اینو که نمیتونستم که بخرمو بخورم.واقعا از ته قلب به خدا اطمینان ندارم من فکر میکنم اگه پول نداشته باشم از گرسنگی چیکار کنم پول ندارم که غذا بخرم .من اعتمادم به پول بیشتر هست تا خدا .اگر من صددرصد ایمان داشتم که خدا روزی ما رو میرسونه بخشش برام اسون میشد میتونستم همه پولمو ببخشم و ایمان داشته باشم که فردا خدا روزیمو میده اگرچه هیچ پولی برای خرید نداشته باشم و وقتی پول جمع میکنم نگه میدارم پس انداز میکنم معنیش اینه که اگه خدا روزی نداد حداقل پول هست .ایمان من اینه که پول مشکلاتمو حل میکنه نه خدا
      عجیبه چقدر رفتارم با ایمانم فرق داره و تا حالا اینقد عمیق نگاه نکرده بودم بهش

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار آرسس
      1398/07/01 07:05
      مدت عضویت: 1664 روز
      امتیاز کاربر: 9
      محتوای دیدگاه: 12 کلمه

      استاد خودمو دقیق موشکافی میکنم میبینم که باورهام همه تو خالی هستش

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار آرسس
      1398/06/31 22:42
      مدت عضویت: 1664 روز
      امتیاز کاربر: 9
      محتوای دیدگاه: 70 کلمه

      من باورم اینه که به خدا میشه اطمینان کرد ولی اگه بگم از ته قلبم صددرضد بهش اطمینان دارم توی رفتارم اخلاقم اینو میشه پیدا کرد ،دروغ گفتم فقط زبونی میگم .بیشتر ب پولم اطمینان دارم تا خدا .پول داشته یاشم خیالم راحته پولم کم شه نگران میشم ایمانم قوی نیست ک بگم خدا هست از گرسنگی نمیمیرم .پول باشه خیالم تخته پول نباشه برای وعده غذایی بعدم عزا میگیرم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار آرسس
      1398/06/31 22:27
      مدت عضویت: 1664 روز
      امتیاز کاربر: 9
      محتوای دیدگاه: 99 کلمه

      من باورم اینه که خدا از ماها جدا نیست .فقط با ما انسانها نیست درون همه چی همه جا هست.همه تیکه ای کوچیک از خدا هستن.ولی من اینجا با مردمی از ۱۸۰ کشور دنیا زندگی میکنم بعد این سیاهپوُتها رو میبینم یا از کشورهای دیگه مردمی که با من فرق دارن با خودم میگم چقدر زشتن بابا اونم خدا افریده خدا زیباست و عاشق زیبایی و زیبا میافرینه و این نشون میده که من از ته قلب ایمان بهش ندارم
      با همین جمله من توهین بهش کردمه و چطور میتونم از کسی که بهش توهین میکنم انتظار چیزی داشته باشم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار آرسس
      1398/06/31 22:13
      مدت عضویت: 1664 روز
      امتیاز کاربر: 9
      محتوای دیدگاه: 173 کلمه

      سلام استاد گرامی
      من چند روزی ننوشتم چیزی فکر کنم نه بار فایل رو گوش دادم و نگاه کردم.نزدیک امتحاناتم هستم و واقعا وقتم خیلی کمه.
      من خودمو زیر ذره بین ک میذارم میبینم بعضی رفتارهام و حرفهایی ک میزنم نفهمیده کل باورهام و خدا رو زیر سوال میبرم بدون اینکه متوجه ضد و نقیض بودن حرفم با باورم بشم.مثلا من باورمه که افریدگار همه چیزو بینقص افریده و غیر این نمیتونه باشه ولی میبینم وقتی میگم “هوا امروز بده ” درون جمله این نهفته هست که خدا امروز اشتباه کرده هوا اینجوری شده یا حالیش نیست هوا باید چجوری باشه.اینجا خودمو داناتر از اون میدونم .بعد توی عمق ذهنم دلخوری پیش میاد که امروز ضد حال زدی من دوستت ندارم بهت اعتماد ندارم وووو.من قاضی میشم اونو قضاوت میکنم محکوم میکنم این تو لایه های ذهنم میمونه و یهو میبینیم ک کلی فاصله داریم ازش و نمیدونم چرا از کجا شروع شد .
      واقعا برام سخته الان ایمان بیارم ک میتونه کمکم کنه
      یا یدف عوض شم بگم من مثل دودقیقه پیش فکر نمیکنم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار شیرین محصلی
      1398/06/27 10:53
      مدت عضویت: 1676 روز
      امتیاز کاربر: 12593 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      محتوای دیدگاه: 82 کلمه

      قسمت دوم ،خب به خیلی از چیزهایی که از بچه گی راجب خدا بهم گفتن اعتقاد دارم وراستش رو بخواید بعضی وقتا دچار تردید می شم وقتی دعایی مکنم وچیزی رو از خدا می خوام حس می کنم یا لیاقت اجابت دعا رو ندارم یا اینکه خدا از من راضی نیست وبنده خوبی براش نیستم واینکه اجابت دعا به خودش بستگی داره قبول کنه یانه من بیشتر توی این موضوع دچار شک می شم وگرنه یقین دارم به بزرگی وعظمتش ومهربونی وبخشش

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار شیرین محصلی
      1398/06/27 09:07
      مدت عضویت: 1676 روز
      امتیاز کاربر: 12593 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      محتوای دیدگاه: 71 کلمه

      من از بچه گی خدا رو خیلی بزرگ وباعظمت شناختم که خیلی مهربونه ولی اگه ناراحت وعصبی بشه دیگه هیچی،وهمیشه من روازش ترسوندن که اگه این کار رو بکنی یا این حرف روبزنی گناهه وخدارو ناراحت می کنی واینکه برای هرچیزی باید بهش حساب پس بدی واینکه هرکسی رو دوست داشته باشه بیشتر سختی می کشه ،مریض می شه وغیره.ولی باوجود همه ی این حرفها من خیلی دوستش دارم وعاشقش هستم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Parivash
      1398/06/05 02:48
      مدت عضویت: 1677 روز
      امتیاز کاربر: 429 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 133 کلمه

      از نظر من خداوند محبت است من سالهاست كه اينگونه با خدا حرف ميزنم و به نظرم هيچ چيز لذت بخش تر از گفتگو با خدا نيست و شنيدن صداى او .هميشه حفاظت او با من بوده و كارهاى عجيب در زندگى من انجام داده ولى با تمام اين اوصاف خيلى از صحبت هاى شما لذت بردم و به نقطه ضعف هايم در دعا پى بردم .
      ميدونيد گاهى اوقات ما با ايمانان فكر ميكنيم اگر از خدا ثروت طلب كنيم يعنى طمعكار هستيم و قانع بودن به بركت اندك خداوند رو نشانه ايمان ميدانين ولى ديگه بسه من از خداوند ميخواهم از ثروت بى كران خود به من بدهد و من ازش لذت ببرم و از ان جهت بهبود زندگى اطرافيانم نيز استفاده ميكنم و با قلبى بخشنده امادگى خود را إعلام ميكنم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار hedieh
      hedieh
      1398/04/30 06:25
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 201 کلمه

      خداااا…..یادمه از بچگی درگیر مفهوم خداا بودم یه روز ابتدایی که بودم تونمازخونه مون یه حس عجیبی رو تجربه کردم که الان به شناختش رسیدم (فقط شناختش )یه حس حضور …….واقعا فکر میکردم آدم باخدایی هستم…..وبسیااار هم قانع ….ادعام بود من از خدا هیچ چیز نمیخوام…..باور میکنید …وقتی قرآن میخوندم… شب قدرها….تو امامزاده ها ….زبونم بسته بود وهیچ نمیخواستم…..وفکر میکردم چهههه دختر بی نیازی ام من…..ودر مقابله بازندگیم همش درگیر بووودم وچه بلاهایی سرم نیومد وهمش سرم پایین بود وشرمنده …..شرمنده ی دخترام خانوادم وحتتی خووودم…عرفان رو هم گذروندم بلکه پیدا کنم علت همه ی نداشته ها ونشدنهارو ….به طرز معجزه آسایی سلامتی رو با تمام وجودم لمس کردم ۱۰سالی هست که دفترچه ی بیمه مون پاک پاکه….روابطم آنقدرزیبا وقشنگه که فقط میتونم شکر کنم وشکر کنم….تو یه سال ونیم گذشته با فایلهایی که سرراهم قرار گرفت مفهوم درخواست رو شنیدم ……آنقدر هنگ بودم که نگو…..شنیدم که خدااا وظیفشه بهمون بده…..وظیفشه ….توبااید بخوای……ومن چقدر نخواسته بودم …چووون خداارو جور دیگه ای شناخته بودم……الان هم بعد یه سال ونیم فقط شناخته…..ودرکی حاصل نشده که اگر شده بود درگیریهای مااالی ام بهبود یافته بود….هرروز دارم میشنوم…..ومینویسم از خدااا ولی هنوز هم هنگم…..خدا عاشق منه وهرلحظه منو هدایت وحمایت میکنه…..ووظیفشه نیازهای منو اجابت کنه…….ممنون….

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار Zahra
        Zahra
        1398/05/05 10:03
        امتیاز کاربر: 0

        نشان های دریافت شده

        زندگی با طعم خدا
        محتوای دیدگاه: 127 کلمه

        سلام به استاد عزیزم و تمام دوستان خوبم
        من در دوره خدا هرگز دیر نمیکند شرکت کردم ،و میتونم بگم چیزهایی که من در این دوره یاد گرفتم درست صد و هشتاد درجه با چیزهایی که در کتابها و معلم ها و باورهای عموم بود ،فرق داشت ،،،من تازه فهمیدم که چقدر اشتباه کردم و چقدر راه را اشتباه رفتم ،،،بعضی وقتا آنقدر ناراحت میشم که با خودم میگم پس این عمرم که به هدر رفت رو چیکار کنم،
        ولی فقط یک چیز خوشحالم میکنه و اونم اینه که هنوز زنده ام ،و میتونم جبران کنم ،خدا رو شکر میکنم که با استاد و این دوره ها آشنا شدم ،و دیگه نمیخوام حتی یک روز عمرم را به هدر بدم ،استاد عزیز باز هم ازتون تشکر میکنم

        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار محدثه
      محدثه
      1398/04/07 10:24
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 321 کلمه

      از روزی که فکر کردن رو یاد گرفتم همیشه شنیدم که میگن خدا بخشنده اس خدا روزی رسونه خدا خودش شفا میده اگه قسمت باشه جور میشه توکل کن به خدا کارتو به خدا بسپار خودش درست میکنه گناه کردی حتی لحظه مرگم توبه کنی خدا میبخشه
      حقیقتش اینه من همه ی اینارو قبول کرده بودم ولی در همون لحظه یعنی میگفتم ببخش خدا توبه میکنم یک لحظه آروم بودم و دوباره حالم بد بود از گناهم همیشه میگفتم خدایا به توکل کردم ولی لحظه بعد آروم و قرار نداشتم همیشه میگقتم خدایا به تو سپردم خودت بهم این چیزو بده ولی باز استرس دلشوره بهم میگرفت که اگه بهت نده چی و متاسفانه متاسفانه هیچوقت به چیزی که میخواستم نرسیدم با این طرز فکرم و همیشه خودمو بدبخت میدونستم که ای وای من باید تا آخر عمر فقط گریه کنم ولی از وقتی که خدا این راهو جلوم گذاشته حال روحیم عوض شده اگه ذره ای واقعیت نداشت شاید بیخیال این راه میشدم
      ولی یه داستان بگم از زندگیم و از واقعیت من تو یه قرعه کشی خونگی شرکت کرده بودم و خیلی به پولش نیاز داشتم رفتم اتاقمو گریه و زاری که خدا این دفعه تو این 6 تا قرعه به اسم من در بیاد انقد بی تاب و بی قرار بودم که در آخر به اسمم در نیومد و کلی هم گریه کردم که من به آرزوهام نمیرسم بدبختم و فلان بعد 6 ماه دوباره قراره بود قرعه کشی بشی اینبار بازم نیاز داشته ولی از گریه و بی تابی خبری نبود فقط با دل خیلی آروم سپردم به خدا و در کمال ناباوری به اسم من در اومد الان میفهمم چرا چون من به خدا اعتماد کرده بودم و استرسی نداشتم
      الان تو این راه مصمم هستم و این راهو میرم تا بی نهایت تا به آرزوهام برسم به عشقم که یه زمانی فکر میکردم محاله ولی الان مطمئنم که میرسم با ایمان به خودم و خدای خودم

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار تینا
      تینا
      1398/03/21 09:16
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 379 کلمه

      سلام حضور استاد و دوستان گرامی:
      ١- همیشە بە ما گفتن خدا خیلی مهربانە ولی کافیە کە ناراحت بشە دیگە بدبخت میشی تازە باید شروع کنی بە عبادت کە شاید خدا شمارو ببخشە. هر اتفاق و ناراحتی و مریضی نشانەای از مرتکب شدن بە گناهی است کە خدا دچارت کردە تا یاداوری بشە و توبە کنی تا شمارو ببخشن (حالا بیا و جستجو کن گناهت رو پیدا کن ) کسانی کە پولدار هستن خودا رو فراموش میکنن و در حال شمردن داراییهای خودشون هستن پس شکر کن نداری چون جات تە جهنم بود. خدا مارو دوست دارە و در بدبختی هستییم چون داریم درس پس میدییم و حتما میریم بهشت،نماز بخون و روزە بگییر و عربی دعا کن زیاد بە خودت برسی جلب توجه میکنی کە خدا دوست ندارە. موهات رو بپوشن تا مردا نبیینن و دچار گناه نشی و …….
      خدایا تعریفهای اشتباه تا حدی زیادن کە نمیخوام دیگە بهشون فکر کنم. مدت چند سال هست باورهام عوض شدە و این فایل بە باورهام رنگ و بوی خاصی داد یە چیزی بود کە در من خاموش بود با یک بار گوش دادن روشن شدم. هنوز اعتقادات گذشتە روی باورهایی جدیدم سایە انداختە بود کە برطرف شد.
      ٢. خدا خییلی مهربونە و من را بری لـذت بردن از زندگیی و دیدن دستاوردهایش از خلق جهان افریدە ،خدا من رو افرییدە کە در رفاه زندگیی کنم من رو دوست دارە وشاد بودن و شاکر بودن من باعث میشە کە خداوند بیشتر من رو با لذتهایی دنیا آشنا کنند. تمام لحظات زندگیی بە مهربان و بخشندە بودن خدا باور داشتەباشیم و هرچە میخواهییم در کمال باور داشتن درخواست کنییم با زبان زیبایی مادری با خدا صحبت کنییم و نزدیک بە خدا باشیم و خودمون رو در آغوش خدا رها کنیم. خدا من رو نافرییدە کە در رنج و عذاب باشم و خودم تمام بود و نبود زندگی رو تحمل کنم من تنها با سپردن خودم دست خدا میتونم در رفاه زندگیی کنم ( آرامش ، شادی،دارا بودن)، خدایا من خودم رو سپردم دست شما و رفتم برای دریافت و زندگیی کردن. شما هم درخواستهای من رو بریم فراهم کنید. بعد نوشتن تمریین ارامش خاصی دارام و دوست دارام مدتی بخوابم چون مشکلات زندگیی ور سپردم دست خدا و سبک هستم. مرسی استاد کە هستی و ما رو با خودامون آشتی دادیید.

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سارا
      سارا
      1398/03/16 05:42
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 205 کلمه

      سلام استاد خوبم
      من هنوز جلسه دوم هستم تا جاییکه تونستم سعی کردم این فایلو درک کنم بارها گوش کردم و صفات خدارو به خودم یاداوری میکنم حس میکنم خدارو بهتر از قبل درک میکنم ولی خیلی جای کار داره، جالبه تو این مدت که دارم کار میکنم و هنوز به جلسه 20 شما نرسیدم یکی از خواسته هام که جلسه اول نوشتم، محقق شد، من چند ماهی بود که میخواستم گوشی بخرم ولی پولش جور نمیشد، تا اینکه دو سه روز پیش گوشی که داشتم کلا خاموش شد و کار نمیکرد، راستش با خودم گفتم این ی نشونه س که دیگه ی گوشی جدید داشته باشم ، الان که دارم مینویسم گوشی جدید دستمه استاد، از وقتی روی باور توحیدیم دارم کار میکنم این خواسته که چند ماهی بود میخواستمش محقق شد. دقیقا زمانی محقق شد که من ذره ای به رزاقیت خدا ایمان حقیقی پیدا کردم، استاد رفته بودم موبایل بخرم چقدر وسایل خونه قشنگ دیدم، مثل یخچال تلویزیون ماشین لباسشویی واقعا چه لوازم زیبایی اومده و جالبه وقتی بهشون نگاه میکردم ذهنم به گرونی مقاومت نمیکرد و میگفتم خدایا من اینارو ازت میخوام . حس میکردم اونارو دارم. این دید قبلا نداشتم و این نشونه خوبیه که در مسیر درستم خدارو شکر .

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سارا
      سارا
      1398/03/07 18:38
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 135 کلمه

      سلام استاد عزیزم
      امروز سعی کردم کسی باشم که فکرش در مورد خدا با باورش در مورد خدا همخوانی داشته باشه واقعا عالی بود هر چی از خدا میخواستم شد و دقیقا یکی از درونم باهام حرف میزد و راهو نشونم میداد.
      امروز داشتم پیاده روی میکردم که به خونه های اطرافم نگاه میکردم و به خدا میگفتم من ی خونه میخوام و ی الهامی بهم شد که بهت میدم و این حرف خیلی به دلم نشست و حس میکنم که امروز ی روز زیبا برای من بود ی روز خدایی، امیدوارم روز به روز پیشرفت کنم و جز به جز زندگیم با طعم خدا باشه.
      استاد این فایلتونو بارها و بارها گوش میکنم و صفات خدا رو از دعای جوشن کبیر میخونم دوست دارم عمیقا این فایل درک کنم و بعد از اون برم سراغ فایل بعدیتون.

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سارا
      سارا
      1398/03/06 17:55
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 439 کلمه

      سلام به استاد عزیزم و دوستای خوبم
      استاد این فایلتون عالی بود؛ جواب سوالمو گرفتم چون همش دنبال این بودم که خدارو بیشتر درک کنم و بفهممش و اینکه دلم میخواست جملات و باورهای توحیدی که روشون کار میکنم رو با اعماق وجودم درکشون کنم تا تاثیر داشته باشه؛ واقعا به این اکاهی رسیدم که فکرمون در مورد خدا با باورمون درباره خدا همخوانی نداره.
      استاد چه نکته ای رو گفتید واقعا مشکل همینه؛ از خدا و از شما تشکر میکنم بابت این اکاهی های ناب.
      از بچگی به ما گفتن هر چقدر ادم فقیرتر باشه به خدا نزدیکتره و زودتر وارد بهشت میشه و ادم ثروتمند کلی حساب کتاب میشه بابت دارایی هاش و اگر درست باشه اخر از همه وارد بهشت میشه.
      ادماییکه بیشتر سختی میکشن تو این دنیا به خدا نزدیکترن و در اخرت جاشون تو بهشته.
      اگه نماز نخونی روزه نگیری خدا دوست نداره. اول برای دیگران دعا کن بعد برای خودت، با این کار خدا زودتر دعاتو قبول میکنه.
      از اماما از سیدا از شهدا از مرده ها ار مومنا بخواه برات دعا کنن، اخه ما گناه کاریم اونارو واسطه کن تا دعات مستجاب بشه، نذر کن تا حاجت روا بشی.
      اگه مشکلی پیش میاد میگفتن خدا خواسته ما عذاب بکشیم .
      اگه وضع مالیمون بده خدا برای ما ثروت نخواسته و برای دیگران خواسته روزیه ما همینقدره بقیه شانسشون بیشتره و خدا اونارو دوست داره.
      اگه میخوای دعات مستجاب بشه باید زیاد گریه زاری کنی تا خدا دلش بسوزه ی لطفی بهت بکنه.
      من خودم خدارو ی ادم فرض میکردم که تو اسموناس و نشسته مارو عذلب بده و مارو امتحان کنه ازمایش کنه و میزان ایمان مارو بسنجه.
      واقعا فکر میکردم به خدا ایمان دارم ولی عمیق که نگاه میکنم میبینم ی جاهایی اصلا بهش اعتماد نکردم ترسیدم و نگران بودم ناامید بودم،
      امروز بعد از شنیدن این فایل دعای جوشن کبیر باز کردم چون تمام صفات خدا در این دعا گقته شده وقتی صفات خدارو میخوندم دیدم بعضیاشو باور کردم ولی بعضیاشو نه،
      مثلا صفت رزاق بودن رو درست درک نکردم، وقتی نگاه میکنم به زندگیم و شرایط مالی که داریم میفهمم که باور درستی راجب خدا و پول نداشتم رزاقیت خدارو باور نکردم، گرونی خونه، ماشین و غیره و شرایط بد زندگیمو عامل اصلی دونستم در صورتیکه عامل اصلی خداست رزق و روزی دست خودشه….. استاد چقدر ذهنم در مورد رزافیت و پول و ثروت مقاومت داره، تا بتونم روش کار میکنم تا مقاومتشو از دست بده و رزاق بودن خدارو اصل بدونم و باور کنم، و از خدا میخوام کمکم کنه تا در این مسیر زیبا ثابت قدم باشم و اگاهی هام بیشتر بشه و بهشون عمل کنم یعنی فکرم در مورد خدا با باورم در مورد خدا همخونی داشته باشه.

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سمانه
      سمانه
      1398/02/16 05:13
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 521 کلمه

      جلسه دوم
      درباره خدا چه چیزهایی به ما گفتن؟
      این دومین باره که برای این جلسه می نویسم.
      از بچه گی به ما گفتن خدا خیلی بزرگه خدا دروغ گو ها رو دوست نداره موهات بیرون باشه نماز نخونی یا در کل گناه کنی میری جهنم اگه نمی خواهی بری جهنم باید توبه کنی و اون کار رو دیگه تکرار نکنی باید انقدر گریه و زاری کنی تا خدا شاید توبه ات رو قبول کنه اونم باز انقدر گناه که کردی عذابت میده .
      به ما گفتن می خواهی دعات قبول بشه باید اول برای دیگران دعا کنی دعایی که برای دیگران می کنی مستجاب میشه البته با ی آدابی (حتما گریه و زاری کنی و از خدا بخواهی حتما اشک ازچشمات بیاد اگه هم نمیاد حالت ناراحت رو داشته باشی)تو مراسمات عزاداری امام ها گفتن حتما باید اشک بریزی تا بری بهشت وگرنه نمیشه بهشت رفتن رو ضمانت کرد ادم خوب فقیر هستن مثلا امام های ما غذای خیلی ساده می خوردن هیچ وقت نگفتن که انها ثروتمند ترین عصر خودشون بودن مثلا امام علی خیلی ثروتمند بوده میبخشیده به مردم به ما گفتن تو جمکران ی چاهی هست بهش میگن چاه امام زمان نامه بنویسی به اون چیزها میرسی ولی باید عربی بنویسی استاد من هرچی حساب می کردم اصلا نمی تونستم قبول کنم عربی بنویسم می گفتم چرا حتما باید عربی بنویسم خدایی که ازگفته های همه بنده هاش خبر داره چطور ممکنه فقط عربی بلد باشه به گفتن خدا خیلی بخشنده هست خیلی مهربون هستش درمقابل از خشمش هم گفتن ادم رو بین دوراهی قرار میدن نمیدونه خدا مهربونه و می بخشه یا منتظره بنده اش گناه کنه و اون رو عذاب کنه استاد حق باشما بود ما بیشتر گلایه ها به خدا میگیم مثلا خدا من وقتی به مشکل می خورم و اعصابم خورد میشه میشینم گریه می کنم و از خدا شکایت می کنم بعد که ی دل سیر گلایه کردم میگم خدایا ببخش هر چی خودت صلاح میدونی ولی از دلم نمیره واقعا کاش میشد رو اتش خدا اب ریخت بهشتش رو به اتش کشید تا بنده هاش یاد بگیرن به خاطر بهشت و ترس از جهنم نرن طرفش ی چیز دیگه که به ما گفتن اینه که اگه قرآن از دستت افتاد حتما ببوسی و با احترام برخورد کنی بزرگتر شدم برام عجیب بود که ما چرا فقط تند تند عربی رو می خونیم به معنی اون کار نداریم خیلی دوست داشتم معنی رو بخونم چیز های جدید دنیا رو کشف کنم کار ما مثل یارای امام علی هستش در زمان اون که قران ها رو بر نیزه کردن هرچی امام می گفت من قران ناطقم اون ها فقط کاغذ هستن گوش نمیدادن حالا ماهم به جای اینکه ببینیم قران چی میگه فقط به کاغذ ها بها میدیم البته بی احترامی هم نباید کرد ولی باید دید خدا چی میگه با ما درباره بخش دوم باید بگم اینها به خورد ما دادن ولی هر چی فکر می کنم به اون چیزها و چیزهای دیگه که به ما گفتن اعتقاد کامل ندارم شایدم اصلا اعتقاد ندارم که اون جور باید نمی تونم پیشرفت کنم پس می خوام باورهام درست کنم با کمک خدا و شما استاد عزیز

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار مرجان دهقانى
      مرجان دهقانى
      1398/02/14 17:24
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 160 کلمه

      سلام ودرود خدمت استاد عزيز
      من هم از دوران كودكى در مورد صفات خداوند خيلى مى شنيدم ولى هر موقع هر خواسته اى داشتم اصلا براى خداوند هيچ نقشى قائل نبودم و هميشه فكر ميكردم تمام نعمت هاى خداوند بر اساس شانس و اقبال داده ميشود و بعضى افراد خوش شانس هستند كه زندگى خوب ،آرامش ،ثروت ،سلامتى و … دارند و همه چيز را شانسى ميدانستم و زندگى برايم سخت بود تا اينكه به لطف خداوند با كتاب ها وكلاسهايى آشنا شدم و اول فهميدم كه اين دنيا داراى قوانينى مثل قانون جبران ،شكرگزارى و به طور كلى همون شعر معروف حضرت سعدى هر چه كنى به خود كنى گر همه نيك وبد كنى مى باشد و كم كم به آرامش نسبى رسيدم و بعد از آشنايى با دوره هاى استاد روشن فهميدم كه هم چيز بستگى به باور ها واعتقادات ما داره البته هنوز خيلى باورهايم اشتباه است كه ان شاءالله با يارى خداوند و استاد روشن درست ميشود

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 12
      محتوای دیدگاه: 470 کلمه

      به من از بچگی گفتن خدا رحمان و رحیمه، گفتن که خدا بخشنده است اما هر گناهی رو نمیبخشه و گاهی هم خیلی خشنه .
      در مورد پول گفتن خدا روزی رسونه و هرکه دندان دهد نان دهد اما از اون طرف هم گفتن که آدمهای ثروتمند بیخدا و شیاد هستند و این دیدگاه رو در من بوجود آوردن که با پول حلال نمیشه پول دار شد چون حتی اگه درآمدت هم زیاد باشه باید همه اش رو انفاق کنی تا با خدا محسوب بشی و دیگه چیزی برای خودت نباید باقی بمونه.
      در مورد سلامتی هم که گفتن خودت رو بسپار دست خدا اما از اون طرف هر کی مریض میشه میگفتن این امتحان الهی هست و خدا خواسته .
      بی رودربایستی بگم شاید تا چند ماه پیش فکر میکردم آدم باخدایی هستم اما مدتیه که متوجه شدم که من فقط فکر میکردم ایمان دارم و در عمل شدیدا بی ایمان بودم . همیشه نگران بودم که کلاه سرم نذارن و معتقد بودم اگه که حواست نباشه توسط گرگها دریده میشی.من ایمان نداشتم که خداوند پناه من است و بارها سرم کلاه گذاشته شد .
      به زبان باور داشتم که خدا روزی رسانه اما ته دلم میگفتم این حرفا چیه ؟! هیچی دیگه ، خدا دیگه هیچ کاری نداره غیر از اینکه تو دست رو دست بذاری و بشینی و اونم برای تو روزی بفرسته ! اونم روزی زیاد !!!!! پاشو خودت رو جمع کن تو خودت باید یه تکونی به خودت بدی. بعد میدیدم که علی رغم تلاش هام هیچ رشدی مالی که نداشتم هیچ ، پسرفت هم داشتم . کجای کار من مشکل داره ؟ ایمانم ، میدونم باورهای غلطم منو زمینگیر کردن . میدونم توکلم به خدا خیلی کمه ، میدونم مدام میترسم و دست و دلم میلرزه و از خودش خواستم کمکم کنه تا باورش کنم .
      اما خبر خوب اینکه در مورد زندگی مشترک من مستقیم از خودش خواستم و با ایمان خواستم .یعنی یک روزی بش گفتم خدایا من نمیدونم که باید چه کسی رو انتخاب کنم بنابراین اصلا تو این کار دخالت نمیکنم تو خودت فرد مناسب من رو سر راهم قرار بده و اگر فردی وارد زندگی من شد که مناسب من نیست خودت از من دورش کن . من خودم رو آغوش خدای خودم رها کردم و ازش سپاسگزارم که بهترین رو برای من انتخاب کرد. بعد از گذشت ده سال از زندگی مشترکم چند روز پیش به خدا گفتم که خدایا من گفتم که تو بهتر از من انتخاب میکنی پس من انتخاب رو به تو میسپارم اما واقعا دیگه باورم نمیشد که اینقدر عالی انتخاب کنی.
      خیلی دوست دارم در بقیه زمینه های زندگی ام هم اینقدر رها باشم و بی ترس و واهمه خودم رو در آغوش خدای خودم رها کنم تا بهترین ها رو برام رقم بزنه و امیدوارم در این دوره به این هدفم برسم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار faridehhasani5455
        1399/01/06 00:38
        مدت عضویت: 1583 روز
        امتیاز کاربر: 23378 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
        محتوای دیدگاه: 55 کلمه

        نوشته تون عالیه،نوشته همه دوستان عالیه،خودش یه کتاب واکاوی ذهنیه?انقدر دارم لذت میبرم از خوندن کامنتای دوستان،که یکی از تمریناتم ،فقط کامنت خوندنه،که چقدر ذهنمو شخم میزنه ومیبینم که منم تمام این باورهارو دارم،چه انتظاری دارم از این زمین وخاک پر از کرم ،که درختان وگیاهان حاصلخیز رشد
        کنه ؟چقدر این آگاهی ها عالیه،خدایا شکرت

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سمانه
      سمانه
      1398/02/01 09:29
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 111 کلمه

      سلام استاد عزیز و دوستای خوبم
      من هرچی فکر کردم که تصورم درباره خدا بنویسم می بینم من اصلا خدا رو نمی شناسم خیلی وقت ها ناامید شدم و زندگیم تمام شده دیدم خیلی زاری و اه و ناله کردم شکایت کردم ولی در اوج نا امیدی با ی نوشته هایی با ی پیام هایی روبه رو شدم هر چند گذرا امیدوار شدم تصور من از خدا این بود که جواب دعا هامون رو بده ولی همیشه از اینده و زندگیم می ترسیدم و نگران بودم ولی از حالا می خوام سعی کنم خدا رو همون طور که هست بشناسم استاد از شما متشکر که در این راه کمکم می کنین.

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریبا
      فریبا
      1397/12/04 21:37
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 495 کلمه

      سلام استاد گرامی
      اولا از شما سپاس گزارم که با طرح سوالات فوق العاده من رو متوجه عمق باورهای غلطم کردید
      من چندین سال با قانون آشنا هستم و حدود یسال تمرکزی روزانه وقت گذاشتم و تمرین انجام دادم
      خب حقیقتش خیلی ادعا داشتم که قانونو میدونم انصافا هم خیلی چیزارو درک کردم ولی پس زمینه کارم غلط بوده و اون تصویرم ازخداست که هنوز همون باور شرک آلود و مثل تصویر زمینه بخش عظیمی بوده ولی من درگیر جزئیات بودم
      مثل اینکه یک برنامه که احتیاح به یک اندروید بالا داره رو توی ورژن پایین اجراش کنی
      از شما سپاس گزارم
      حدود ۷ صفحه نوشتم جواب تک تک سوالای این فایل عالی رو و اینجا خلاصه شو میزارم:
      تصور من این هست که خدا مثل یک حاکم که امور اون دنیا باهاش( و جالبه همیشه شکل یک ابر با صورت انسانی اخم آلود تو ذهنم میاد…اخم همراه با لبخند?)
      و حالا کل این دنیا یک مرحله کوتاهی قبل از زندگی جاودانی هست….و اینکه تو فقر و بیماری یا هر مشکل دیگری داشته باشی امتحان خداست برای کسانی که دوسشون داره و میخواد درگیر اینا بشن تا دنبال ثروت کثیف نرن که از خدا دور بشن….و اوج شکوه یک انسان این تو ذهنمه که یک آدم مومن همراه با محاسن و صبور درحال درد کشیدنه و یا درحال فقر ولی مدام شکرگذاری میکنه….متاسفانه این صحنه رو تو تلویزیوت زیاد دیدم و بعنوان شکوه و عزت تو ذهنم رفته….واینا امتحان الهی برای رفتن به بهشت و لازمه و لطف خداست….حالا این وسط یسریام نذری میدن قربونی میدن دعا و زاری دارند و خدا ی نگاهی هم میکنه و ی اجابتی….ولی اصل اون دنیاس…پس نخواه که این رنج تغییر کنه….خدا این حاکم خیلی به امور این دنیا مشغول نیست و به فکر روز قیامت…یعنی نگاهش به اینور ۱۰ درصد ….اصلا وقت نداره
      رزاق هم هست نه که نباشه اما خب همین دیگه این دنیا یخورده غذا یخورده لباس یخورده خوشی یخورده ثروت….ی چیزیم به ما میرسه دیگه شکر…و خیلی اوقات همه آدمها توی دریا درحال غرق شدنند حالا تو ی تخته پاره یا چوب گیر بیار و اول خودت و خانوادتو نجات بده…بعد حالا وضعت بهتر شد ی قایق داری که بقیه رو هم میتونی بیاری…یا شایدم کشتی…اما خانواده ت رو درهرحالتی حفظ کن تا غرق نشن و رنج بکشن ….استاد خیلی سخت بود برام بازگو کردن این تصاویر تو این قسمت اما واقعا حسم به این دنیا همین هست……خداهم که اصلا تو این تصویر وجود نداره…خدا مث ی رانندس که داره میرونه به سمت اون دنیا و اصلا عقب رو نمیبینه که ما نشستیم فقط هرزگاهی ی نگاهی میندازه و شاید ی اجابتی???
      خیلی دوست دارم اینی نباشه که تو ذهن من رفته اما ندیدم کسی سلامت سلامت باشه…ندیدم کسی ثروتمند بی مشکل باشه…ندیدم انسان بدون مسئله…خیلی دوس دارم به محض خواستن خدا روزی بده…ولی انصافا خیلی کم دیدم….اکثر کارام راحت انجام نمیشه…چون میگم تا سختی نکشی شایستگی نداری….حتی برای یک چرت ساده…و استرس ی جاهایی تو زندگیم هنوز حذف نشده..از آدمها ترس دارم تو وجودم….چون پس زمینه همون دریای طوفانی….استاد بیصبرانه منتظرم جواب سوالامو بگیرم

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار سايه رزاقي
        سايه رزاقي
        1398/01/26 09:18
        امتیاز کاربر: 0

        نشان های دریافت شده

        زندگی با طعم خدا
        محتوای دیدگاه: 227 کلمه

        سلام خدمت استاد عزيزوهمراهان ارجمند
        از بچگي شنيدم كه ميگن خداخيلي بزرگه تو اسموناست هر كاري ميتونه انجام بده ميگن كاره بدي بكني خداقهرش ميگيره وديگه دوستت نداره واگه خدا دوستت نداشته باشه هي بدمياري زندگيت داغون ميشه ميگن خدا بچه هارو خيلي دوست داره از رگ گردن به ما نزديكتره اگه يه چيزي رو از ته دل بخوايي خدا بهت ميده اگرهم نداد يه حكمتي داره ميگن خداهر كي رو بيشتر دوست داشته باشه بيشتر امتحانش ميكنه .منكه ميگم خدا منو از بچگي دوست نداشته از شش سالگي نامادري كتكم ميزد بعد كه بزرمتر شدم مشكلاتمم بزرگتر شد اگه يه جايي خنديدم بالافاصله بعدش خدا حالمو گرفت واشكم دراومدهميشه براي كوچكترين چيز كلي التماس خدارو ميكردم وميكنم اونم يا نميده يا خيلي دير ميده اخرشم جالبه همه ميمن خودت مقصري چون نمازوروزه نميگيري دعا نميخوني ولي من دوست دارم با زبان خودم با خداي خودم حرف بزنم .چندسال پيش من دست خدارو ديدم كه به سمتم دراز شد همه جه پرنور شد ولي نميدونم چه خطايي كردم بازم دستمو ول كرد ومنو تنها گذاشت ولي بازم من هميشه باهاش حرف ميزنم چون مطمئنم به حرفام گوش ميده بعضي وقتا جك ميگم ميخندونمش بعضي وقتا يه كارايي ميكنم عصباني ميشه اخرش هر چقدم بنده بدي باشم بازم دوستم داره بازم تنهام نميزاره اينو حس ميكنم نمونش همين اشنا شدنم با استاد عطارروشن هستش خدا جونم دوستت دارم

        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریبا
      فریبا
      1397/12/04 14:54
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 68 کلمه

      سلام استاد.روزشما بخیر
      این دومین کامنت من برای این جلسه هست و کامنت اصلی رو هنوز نزاشتم
      قبلش یک سوال خیلی مهم دارم…اینکه شما فرمودید که منم یکذره تونستم باورامو تغییر بدم ..
      و من نتیجه گرفتم این باورایی که ما داریم و طبقش عمل کردیم تا بحال کاملا طبیعی بوده…درسته حقیقت نیست ولی ما از اطرافمون فراگرفتیم و نباید خیلی انتظار سوپرمن شدن داشت…وگرنه ممکن در ادامه ضربه بخوریم…قبول دارید؟؟؟

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار فريده
        فريده
        1398/01/12 08:22
        امتیاز کاربر: 0

        نشان های دریافت شده

        زندگی با طعم خدا
        محتوای دیدگاه: 185 کلمه

        سلام استاد عزيز من از خوندن اين فايلا خيلى تحت تاثير قرار ميگيرم و واقعاعاشقانه اين فايلهارو گوش ميكنمفقط دنبال فرصتم وقت گير بيارم ومطالب جديد گوش كنم خدا رو شكر ميكنم كه من و به اين مسير هدايت كرد من الان در دوره ى لاغرى با ذهن هم شركت كرده ام شايد هنوز لاغر نشدم ولى خيلى حس خوبى دارمو از وقتى دارم زندگى با طعم خدا رو گوش ميدم كه ديگه رو ابرا پرواز ميكنم من خيلى نگران اينده ى خودم وبچه هام بودم وبه خاطر مشكلى كه شوهرم درزندگيم به وجود اورد خيلى غصه ميخوردم خيلى داغون بودم ديگه دنيا رو تموم شده ميدونستم همش خودم و سرزنش ميكردم كه چرا اين بچه ها رو به دنيا اوردم ولى الان انقدربه خدا اميدوار شدم انقدرخوشحالم ومشكلم هنوز حل نشده ولى در نظرم خيلى كوچيك شده و به خدا سپردم برام حلش كنه من يه مادر بزرگ داشتم كه هميشه ميگفت خدايى هست از سلطان محمود بالاتر هميشه اين حرفش تو ذهن ما هستن ياد گرفتم همه چيز زندگيم و به خدا بسپارم و خودم و در دامانش رها كردم خدا يا شكرت

        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریبا
      فریبا
      1397/12/02 13:38
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 108 کلمه

      سلام آقای عطارروشن عزیز
      تو با ذهن دیوانه من چه کردی؟?
      من هنوز جلسه دومو تموم نکردم و درحال انجام تمریناتش هستم..شنیده بودم باید عوض کتی باوراتو و تقریبا خونده بودم چطوری
      ولی با شما انجامش دادم و الان دارم انجام میدم
      من حرفی برای گفتن ندارم
      من فریبا مشرک هستم و خدامو نشناختم
      البته اصلا خودمو سرزنش نمیکنم و نخواهم کرد چون تا الان راهی بسوی نور نبوده
      من دارم تمام تصویرایی که از خدا داشتمو مینویسم و واقعا گودکانه بوده و ابتدایی
      خداروشکر شما باعث شدید بشینم و بنویسم و سوالاتون خیلی بجا بود….احساس خوبی به استاد جدیدم پیدا کردم…دوستتون دارم
      نوشته ها و باورام نسبت بخدا چند صفحه شده
      بیقرارم که اصلاحش کنم البته بادلیل?

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 21
      محتوای دیدگاه: 241 کلمه

      سلام استاد گرامی
      حرفتون کاملا درسته و درکش میکنم وقتی یاد گذشته میفتم نسبت ب عملکردم و باورهام و حرفهام وباورهایی که درباره خداوند داشتم و دارم وامیدوا این درصدها نسبت باور به عملکرد و اعتقاد بیشتر بشه
      باور به اینکه خداوند روزی دهنده است 50 درصد
      باور به اینکه خدانود مهربان و بخشنده است 70 درصد
      باور به قدرتمند بودت خدانود وتوانایی شفا دادن جسم و روحم 60 درصد
      باور به اعتماد کردن به خداوند اینکه با سربلندی و اعتقاد بنفس بگی من بنده بزرگ خدا هستن 50 درصد
      اعتقاد به اینکه خداوند محافظ و نگهبان من و فرزندم و عزیزانم هست70 درصد
      خدای مهربانم خدای روزی دهنده ام خدای شفا دهنده ام کمکم کن روز به روز به تو نزدیکتر بشم بیشتر و بیشتر وجودتو در زندگیم حس کنم چون فهمیدم داشتن تو داشتن همه لذتها وخواسته هاست. در گذشته تمرکزم به خواسته هام بود به ثروت و سلامتی و فرزند و زیبایی الان دارم درک میکنم بهتره او از همه نزدیک شده به خودت رو بخوام تو کمکم بقیه اونها رو ب من میدی امیدواری و صبر بهم میدی ارمش و عشق بهم میدی
      روز اولتک تک سلول های بدنم رو سالم تحویلم دادی من با باورها و کینه جویی ها سلولها رو بیمار رشد دادم . ثروت و موفقیت رو از خودم دور کردم روابط ایده ال رو دور کردم وگرنه تو بینهایت همه چیز رو برای من میخوای کمکم کن تا به بینهایتت برسم
      انشالله در پناه خداوند همگی شاد وسالم و ثرتمند باشیم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار بهاره
      بهاره
      1397/11/09 18:00
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 148 کلمه

      من از بچه گي خدا رو با قوه قهريه ش شناختم خدايي كه هر كار بدي بكني حتما تو همين دنيا جوابتو ميده و مجازاتت ميكنه خدايي كه هميشه به من عذاب وجدان ميداد و خدايي كه اميد به لطف و رحمتش نداشتم خدايي كه همه چي رو حساب و كتاب ميكنه و تو همه كاراش يه منطقي هست و بدون منطق نميشه بهش نزديك شد خدايي كه همش بايد مواظب باشي تا قهرش شامل حالت نشه تمام اين باورها بود كه منو از خدا و از خودم دور كرد ولي امروز بعد از شروع اولين تمرينم با تمام وجودك خدا رو حس كردم و ديدم كه چه قدر به من نزديك و مهربون خيلي دوستش دارم و ميخوام تمام انرژي و قدرتتم رو از اون بگيرم ميخوام مستقيم بهش وصل بشم وهر چي ميخوام ازش بگيرم ميخوام برم بالا بالا ها ميخوام با لذت وجودش زندگي كنم

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فرشاد
      فرشاد
      1397/11/08 15:08
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 25 کلمه

      دیده روشن به اینده هر روز بهتر از روز قبل به یاری خداوند بزرگ و اگه با خدا باشی هر چی بخوای خدا بهت میده

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار پناه
      پناه
      1397/11/07 19:03
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 416 کلمه

      سلام خدمت استاد عزیز و بزرگوار استاد عطارروشن??
      همیشه‌ از اول خانوادم و اطرافیانم گفتن خداوند بخشنده است،روزی رسان است اما من هیچوقت تا همین الان نتونستم درک کنم این حرف رو.
      خانوادم میگفتن اگر این ته مانده غذا رو دور بریزیم وای نه گناه داره.اگر فلان کاررو انجام بدی خدا باهات قهرش میگیره.
      در مواقع تنگدستی میگیم خدا رزق خودش رو میرسونه اما همون لحظه یه ندایی درونم میگه چطور؟به چه شکلی؟مگه میشه اخه؟نکته مهم اینجاست که این حرف از دل نمیاد فقط تکراره مکرراته و باورش نداریم اصلا.
      توی دلم میگم یکی از عزیزانم به بیماری مبتلا هست و دکترها با تمام درمان های عالی به نتیجه مطلوب نرسیدند و در واقع جوابش کردند پس درسته دیگه اره بیماریش خوب نمیشه و اصلا چطور ممکنه شفا پیدا کنه….
      با خودم میگم من این خطارو کردم پس دیگه خداوند واسه فلان وقت که خیلی بهش نیاز دارم تنهام میزاره و تنبیهم میکنه.
      مثلا موقع ناراحتی به من میگفتن ذکر بخون،نزر کن ،دعا بخون اما بعد از انجام اینکارها هم باز به اون نتیجه مطلوب نمیرسیدم و فقط طوطی واری انجام میدادم و همش تو این فکر بودم که بخونم تموم بشه و واقعا ارامشم لحظه ای بود و خودم بعد از چند دقیقه میفهمیدم که حتی این ارامش از روی دل نیست و فقط یه تلقین و ارامش کوتاه مدت و گذرا بوده.مثلا اگر همین ته مانده غذام رو نمیخوردم احساس عذاب وجدان و گناه میکردم و توی دلم به خودم میگفتم حالا بزار،ببین فلان وقت که خدارو نیازش داری همون موقع تنهات میزاره….
      و حقیقتا تمام این اوصاف خداوند رو که میشنوم از همه و تا الان یادشون گرفتم فقط با گوشم شنیدم و باید بگم درکشون نکردم این صفات رو و فقط تکرار کردم.
      برام جالبه صفاتی که نسبت میدادند از بدی به خداوند خیلی بیشتر از صفات خوب خداوند باور کردم و بهشون عمل کردم.
      برای مثال بارها برای خودم اتفاق افتاد که از تو خیابون رد میشدم تکه نانی روی زمین میدیدم و اگر به هر دلیلی امکان برداشتن اون تکه نان نبود احساس گناه و عذاب وجدان میکردم و میگفتم تکه نان رو برنداشتی پس خدارو ناراحت کردی.
      تنها چیزی که یه مقدار بیشتر باورش داشتم مهربانی خدا بوده که توی ذهنم میگفتم خدا خیلی مهربونه اما خیلی زود همین فکر و حرف خودم رو فراموش میکردم و در واقع بهتره بگم اصلا باورش نداشتم و فقط تکرارش میکردم که اره بابا خدا مهربونه.
      ??از خدای خوبم میخوام که من رو در این مسیر کمک کنه و افکارم به درستی اصلاح بشه و به باور حقیقی از خدای خوب خودم برسم???

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 18
      محتوای دیدگاه: 268 کلمه

      سلام به همه دوستان
      و جناب عطا روشن عزیز که واقعا همه چیز رو روشن میکنین
      خیلی جلسه دو عالی بود
      من همیشه حس میکردم یه چیزی بین منو خدام ایراد داره ولی دقیق نفهمیده بودمش
      که شما واقعا عالی و موشکافانه تفاوت شنیده هامون با باور قلبیمون رو بیان کردین

      من خودم تمام صفات خدارو شنیدم ولی با توجه به نتیجه زندگیم مشخصه که همش حرف بوده

      تنها در مورد باور سلامتیم باورم خوب بوده
      اونم من دکترا بهم گفتن تنبلی تخمدان دارم و از زمان دانشگاه قرص میخوردم
      و همش میشنیدم که اونایی که تنبلی دارن سخت بچه دار میشن و باید کلی دکتر و دوا درمون کنن
      ولی این حرفا بهم حس بدی میداد و من قبولش نمیکردم
      انگار تو این یه مورد کاملا خدارو سمت خودم حس میکردم
      تا اینکه کلا داروودکتر رفتن رو بعد 5-6 سال گذاشتم کنار و تازه هم ازدواج کرده بودم
      گفتم این چیزا همش چرت خدایی که بدون شوهر به حضرت مریم بچه داده
      به زکریا و همسرش در سن پیری و ناباروری بچه داده
      مگه من چمه که نده
      برا همین خودم رو در آغوش خدا رها کردم و بدون هیچ نگرانیدراین زمینه
      بعد دوماه فهمیدم باردارم…..
      خیلی خیلی شوکشده بودم
      من تو ذهنم برا 7-8 ماه یه سال دیگه درنظر گرفته بودم
      که خدا از چیزی هم که فکر میکردم زودتر بهم داد

      واقعا وقتی دارم زندگیمرو مرور میکنم میبینم در مواقعی که ایمان کامل داشتم و با یقین بهشتوکل کردم به هرچیخواستم رسیدم

      باید درمورد رزاقیت و وهابیت خدا هم ذهنم رو باور پذیرترکنم
      مثل سلیمان بتونم ازخدا بخوام

      استاد عزیزم شماهم راهکارهاتون رو برای اینکه شنیده هامون در مورد خداوند رو باور پذیر بکنیم برا خودمون به ما ارائه بدین

      ممنونم از شما ودوستان عزیز.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار هانا
      هانا
      1397/11/01 08:38
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 251 کلمه

      سلام به همه دوستان و استاد عزیز
      من چند هفته هست که دارم این دوره رو گوش میدم. گفتم یه کم بیام از نتایج ام بنویسم تا دوستان هم انگیزه بگیرن. من چند هفته پیش به خاطر افکار شیطانی که همش به خاطر ترس و نگرانی از آینده و عدم اعتماد به خدا بود استرس گرفته بودم. که خدا من رو به این سمت هدایت کرد. فایل های این دوره رو گوش دادم همون چند روز اول احساس آرامش عمیقی کل وجودم رو فرا گرفت. خیلی آروم شدم احساس ام خوب شد. تازه به یاد اوردم که مهم ترین هدف من باید احساس خوب و شناخت درست خدا باشه. خلاصه توی این مدت دارم فقط روی درک درست خدا کار می کنم. حاصل اش احساس خوب و شادی هست. خیلی وقت هست که دارم روی باورهای مالی ام کار می کردم تا درآمدم 3 برابر بشه اما یک سال میگذره هنوز اتفاق نیافتاده. امروز یه ایده ای به ذهنم رسید که می تونم درآمدم رو به راحتی حداقل3 برابر کنم. خیلی ذوق کردم که خدا اینقدر سریع الجواب هست. حتی ایده اش هم لذت بخش هست. می خوام رزاق بودن خدا رو باور کنم. دوستان خوبم به لطف خدا این ایده رو عملی می کنم و تا چند وقت دیگه می یام و از نتایج ام می نویسم. منم داد میزنم و می گم خدایاااااااااااااا تو خیلی رزاق و وهابی. منم میام و از آزادی های مالی و زمانی و مکانی ام و حضور خدا توی تمام لحظه هام براتون می نویسم.

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار متین
      متین
      1397/10/30 08:33
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 250 کلمه

      سلام به آقای عطارروشن و دوستان…
      منوخدارو مثله یه نور بزرگ و ابر اون بالا بالاها میدیدم.
      هممون از بچگی شنیدیم خدا بزرگ و مهربون ولی آدم های بد رو با آهن ذوب شده شکنجه میده یا میسوزونه .
      میشنیدم خدا آدم های توبه کار رو حتی قبل مرگ میبخشه…اما فک میکردم من اگه الان توبه کنم من رو نمیبخشه… حتی تو فیلم ها یا زندگی میدیدم که مادر میگفت بچه رو ول کردی به امان خدا… و بعد حراسون میرفت دنبالش ، خب مگه جایی امن تر از امان خدا هم داریم…!
      فایل شما باعث شد ایندحس رو کنم که ۲۷ سال اشتباه رفتم… البته همیشه خدارو حس میکنم تو زندگیم اما فکر کنم اشتباه صداش میزدم…میگفتم همه چی دست خداست اما میگفتم خب دلار رفته بالا خدا که کاری نمیتونه بکنه . یا اگه همسرم فروش نکنه فک میکنم تنبیه خداس اما اشتباس
      دیگه خدارو از خودم دور احساس نمیکنم فکر میکنم تو قلبمه یا مثله دوستی همراهمه ، باید بیشتر فکر کنم…
      .
      .
      .
      سلام خدایا
      من متینم یکی از بنده هات که دیگه نمیخوام افسرده و بیهوده باشم ، کمکم کن با لطفت به جاهای بالا برسم
      خدایا دیگه حسرت و حرص جیزی رو نمیخورم…تورو دارم همه چی حله.
      خدایا همه رو از بیماری نجات بده به همه دلگرمی و روزی زیاد بده به من هم بده.حال خوش سلامتی زندگی پر رزق و روزی و درجه ی بالا تو این دنیا ازت میخوام و ببخشید که اعتقاد داشتم بی اجازت برگی رو زمین نمیوفته اما تو زندگیم بهش عمل نمیکردم. حمد و ستایش برای خدای خوبم

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار منیرسمیعی
      منیرسمیعی
      1397/10/28 08:48
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 94 کلمه

      با سلام، استاد شیرین سخن
      شنیده بودم که مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد ، اما الان برعکس شده و شما مرا بر سر ذوق آوردید که یه سری برگردم عقب ، خانواده ما اندکی مذهبی بود و من این صفات پروردگار را می شناختم ، اما باور عملی ، گویا نبوده ، یا قوی نبوده ، تا بیست و اندی سال که همسرم ورشکست شد ، که من آنرا موهبت خدا میدانم ، چرا که گاهی شکستی ، منشا رشد میشود و من رسیدم به صفات خدا ، آنهم بطور عملی

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار هانا
      هانا
      1397/10/26 08:58
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 520 کلمه

      سلام به همه
      تبریک می گم به خودم و همه دوستان که این مسیر زیبا رو انتخاب کردیم. یه باوری که من داشتم و خیلی من رو از خدا دور می کرد اینه :” هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند” هر وقت می خواستم به خدا نزدیک بشم این باور نمی ذاشت. دوست داشتم پولدار و موفق و سلامت و شاد باشم. اما این باور می گفت یا خدا یا ثروت و شادی. اصلا جرات نمی کردم سمت خدا برم. یا می گفتن هر چی بیشتر درباره خداو مسائل بفهمی مسئولیت ات بیشتر میشه. هر چی ندونی خدا چیه و کیه راحت تر می تونی زندگی کنی. حتی جرات نمی کردم قرآن بخونم. می گفتم من که هیچی حالیم نیست. یکی دیگه بخونه برام تفسیر کنه. من رو چه به این حرفااااااااااااا. قران رو به عربی میخوندم فقط برای ثواب آخرت و نثار روح مرده ها می کردم. هر وقت صدای قرآن می اومد یاد قبرستان و مرگ می افتادم. وااااااااااااای خدایا چقدر راحت سال های سال من رو از تو و خوندن قرآن جدا کردن. چقدر الکی ازت ترسیدم. همیشه یه حسی بهم می گفت قرآن بخون اما اینقدر باور مخرب توی ذهنم بود درباره خدا و جهنم و … که آیات خوب و امید بخش رو انگار اصلا نمی دیدم. همش آیات عذاب رو می دیدم. بعد از چند صفحه خوندن هم رهاش می کردم. حتی یک بار کامل قرآن رو نخونده بودم تا چند سال پیش. هنوز هم وقتی میخام قرآن بخونم ذهنم مقاومت می کنه.
      استاد جالبه. این باورهای مخرب درباره خدا و قرآن رو خوب توی زندگی ام جاری کردم و خوب باور قلبی بهش داشتم اما صفات خوب خدا رو که شما گفتید مثل رزاقیت و و هابیت و … رو اینطوری باور قلبی ندارم و توی زندگی ام جاری نیست. احساس می کنم یه چراغ گنده توی ذهنم روشن شد. ممنون بابت این سوال زیبا تون.
      به نظرم دلیل اش اینه که باورهای مخرب درباره خدا و قرآن رو 1000 ها بار شنیدیم و تکرار کردیم و نتیجه اش رو توی زندگی مون دیدیم و باورش کردیم. اما باورهای خوب درباره خدا رو فقط چند بار شندیدم و باور نکردیم. بنابراین باید از ا ین به بعد سعی کنیم باورهای غلط رو اصلا نشنویم و شروع کنیم به شنیدن و تکرار کردن باورهای خوب درباره خدا تا کم کم باور کنیم و نتیجه اش رو توی زندگی ببینیم. من خودم میخام با توکل به خدا برم سراغ کنم. هر هفته یک صفت خدا رو توی قرآن انتخاب کنم و شروع کنم به تکرار کردن اون و دیدن اون صفت در جهان اطراف و تأیید کردنش تا کم کم باور کنم و دیگه اصلا به باورهایی که قبلا داشتم کاری نداشته باشم.
      استاد خوبم و دوستان عزیز یه حسی بهم گفت بیام و این مطالب رو بنویسم. باور کنید هیچ ایده ای برای نوشتن جواب این سوال نداشتم اما حسم گفت تو فقط شروع کن بقیه اش بامن. کلمه اول رو که نوشتم بقیه متن خودش اومد. خدارو شکر که من رو هر لحظه هدایت می کنی. آفرین به خودم که به این حس گوش کردم

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 9
      محتوای دیدگاه: 80 کلمه

      استاد عزیز سلام
      خیلی دوره خوبی هست واقعا ازتون ممنونم. چقدر حرف های زیبا کاربردی و عمیقی رو توی این جلسه گفتید. واقعا خیلی فکر کردم که چرا ما به چیزهایی که در مورد خدا می دونیم باور قلبی نداریم؟ چرا در بطن زندگی مون نمی تونیم ازش استفاده کنیم؟ اما به جواب درستی نرسیدم. باید روی باورهام کار کنم. دارم روی این مورد کار می کنم. ان شا الله به زودی میام و در مورد نتایج ام براتون می نویسم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فاطمه(نوشین )
      فاطمه(نوشین )
      1397/10/01 20:22
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 281 کلمه

      خداجونم سلام من توی این دوره دوست دارم به این چیزا برسم و میدونم اگر تو بخوای همه چی حله
      ۱.استقلال مالی میخوام
      ۲.سلامتی جسمی،روحی،روانی،ذهنی و احساسی بدون نیاز به دارو میخوام
      ۳.اندام خوشکل و اکی میخوام با قدرت بدنی بالا
      ۴.اعتماد به نفس بالا،دوست دارم خودمو دوست داشته باشم و از دیدن خودم لذت ببرم
      ۵.هیچکسی نتونه حالمو خراب کنه
      ۶.یه ماشین خوشکل باکلاس مثلا لندکروز مشکی میخوام
      ۷.خونه عالی توی بهترین جای شهر بخریم با وسایل شیک
      ۸.یه عروسی شیک و خوب توی باغ با عشقم حسین بگیریم بریم سرخونه زندگی خودمون
      ۹.رابطه ام با شوهر عالی و پر از عشق بشه
      ۱۰.خدایا من آرزو دارم هرچی که دیدم و خوشم اومد بخرم
      ۱۱.یه گوشی خوب و جدید بخرم
      ۱۲.دوست دارم۱۲تا النگو قشنگ همسرم واسم بخره
      ۱۳.دغدغه مالی و بیکاری نداشته باشم،سرگرم کار و لذت و خوشی کردن و مسافرت باشم.
      ۱۴.کیف و کفش و لباسهای مارک بخرم و بپوشم
      ۱۵.ارتباطم باهات خداجونم انقدر خوب باشه که همیشه درخودم به شادی حست کنم و پشتم به حضور همیشگیت کنارم و در من گرم باشه.همیشه محکم بگم خداروشکر،خداکریمه،تاخدارو داریم غم نداریم یعنی یه ایمان و توکل عمیق و قوی
      ۱۶.پراز انگیزه و شادی و امید باشم همیشه ی همیشه.
      ۱۷.حرفها و قضاوتهای بقیه روم تاثیر نداره و ناراحتم نکنه و همچنین من هم با زبان یا رفتار کسی رو آزار ندهم
      ۱۸.خداجونم عشقم رفتن به کشورها و مسافرتهای خارجی هم دوست دارم مثلا آمریکا،ایتالیا،ژاپن و…
      ۱۹.کنسرت انریکه،ادل،ریکی مارتین و شهاب تیام برم.
      اوستاکریم مرسی که هستی،میدونم که واسه تو کاری نداره که لطف کنی من و همه ی دوستان رو به آرزوهامون برسونی.
      خدایا خودت میدونی که امید و آرامش در تو هست وبس.پس خودتو به من بده واسه همیشه.خدایا شوهرم انقدر عاشقم بشه که جز من کسی رو نبینه و بهم اعتماد داشته باشه.
      مرسی از جناب روشن،در پناه خدا باشید

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سمیه.
      سمیه.
      1397/09/24 05:15
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 383 کلمه

      #مراقبه
      سلام عزیزانم
      ببینید مراقبه یه حالتی از سکوت ذهن هست
      ذهن در آرامش کااامل به سر میبره
      خوب
      برای شروع مراقبه
      در حالت دراز کشیده
      یا حتی نشسته
      در صورتی که ستون فقرات صاف باشه

      چند نفش عمیق کشید
      ذهنتون رو از هرر چیزی رهاش کنید
      بعد شروع میکنید حرف زدن با خدا

      حرف زدن حرف عاشقانه هاا
      نه اینکه شروع کنیم بگیم خدایا ابنو میخوام اینو میخوام اینو میخوام .!!
      یا اینکه شروع کنیم بگیم خدایا تو منو دوس نداری اصلا حواست به من نیس
      اینا جایی تو مراقبه نداره??
      من نحوه حرف زدن خودم رو میگم تا یه مثال باشه براتون

      میگم سلااام خدای قشنگم?
      سلام خدای مهههربونم?
      سلام خدای عزیزم?
      سلام ببهترین من?
      سلام بی نیاززز من?
      خوبی خدا جونم.؟
      چه خبرا تو جهان تو همه چی خوبه.؟
      معلومه همه چی خوب و امن و امانه چون خدای بزرگی مثل تو فرمانراوی جهان هست?

      خدای مهربونم تو زندگی منم همه چی خوبه
      اصلاااا نگران من نباشی ها
      من حالم خیییلی خوبه
      من خیییلی شادم
      خدا جونم نگران هیییچ کدوم از بنده هات نباشی
      همه حالشون خوبه
      همه میخندن
      همه عااشقن
      خدایا میدووووونم که خیییییلی دوستم داری
      میدوووونم من بههترین تو ام
      میییدونم من برترین تو ام
      میدوووونم من عزیز ترین تو ام
      میدووونم من عااالی ترین تو ام
      میدووونم همیبشه کنارمی
      مییدونم هر لحظه باهامی
      میدووونم منو به تماااام خواسته هام میرسونی
      و امضای قشنگت رو روی همه آرزو های بزرگ و کوچیکم میزنی
      خدا جونم
      میییدونی که من چهههه قددددر دوست دارم
      میدووونی که تو بهههترین منی
      میییدونی که من عاااشقتم
      مییدونی که خییلی دوست دارم
      مییدونی که دنیا رو فقط با تو میخوام
      مییدونی که میخوام هر لحظه با حس کردن تو زندگی کنم
      خدا جونم میدونم منو تک تک آرزو هام میرسونی
      خدا جونم میدونم که ایییینقدر بهم پول میدی
      که غرق شم توی نعمت قشنگ و پرررر از معنویتت
      و ممنونم مهربونم که من رو به این خواسته قشنگم میرسونی
      میییدونم که این خواسته قشنگم رو امضا کردی
      و به همه کائنات دستور دادی تا منوو برسونن به هر چی میخوام
      میدونم همممه کائنات فرمانبردار تو هستن و توهم تنها فرمانت رسوندن من به همه چیز هست???
      خدا جونم خیییلی دوست دارم
      چه خوبه همییشه هستی
      که با وجود تو غمی ندارم و سرررشار از عشق محبت و مهرربانی هستم
      مهربان من چون تو رو دارم همیییشه بی نیازم??
      خوب دیگه من برم خدا جونم
      ولی بازم هنوز نرفته دلتنگت شدم
      بازم میاام عشق مهههربون من
      دوست دارم بی نظیر من
      ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
      سلام به همه دوستان وهم دوره ای های عزیزم
      این پیام قشنگ به دستم رسید
      دوست داشتم با شما به اشتراک بزارم.چه خوبه تو خلوتمون با خدا با عشق راز ونیاز کنیم

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار مريم
      مريم
      1397/09/17 21:54
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 145 کلمه

      سلام استاد بزرگوار
      چقد صحبتاى اين جلسه رو دوست داشتم
      از بچه گي تمام خصوصيات خدا رو كم و بيش بهم ياد دادن و اينكه تصورم بود خدا با ي چوب بالاي سرم وايساده تا راه رو اشتباه نرم
      چن وقتي هست كه ديگه اين تفكر رو ندارم و بيشتر خدا رو مهربان و با گذشت ميبينم
      اما نكته اى جالبي كه اشاره كرديد و من باهاش به ي فكر عميقي رفتم اين بود كه به بعضي از خصوصيات خدا باور قلبى ندارم و دقيقا تو همون مسير مشكلات زيادي دارم
      مثلا باورم اينه كه خدا تو مسائل عشقي و عاطفي كمكم نميكنه و دقيقا تو اين مسائل خيلي لطمه خوردم
      اما تو مسائلي كه عميقا به خدا إيمان دارم ذره اي مشكل نداشتم و يا اگه مشكلي ايجاد شده به بهترين نحو ممكن خدا رو هزاران مرتبه شكر حل شده
      استاد عزيز ممنونم از نكته هاي ظريف و قشنگتون

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سمیه.
      سمیه.
      1397/08/27 16:37
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 613 کلمه

      کسی که بخواهد کاری را انجام دهد
      راهش را پیدا می کند
      و كسي كه نخواهد
      بهانه اش را…!

      پیام بالا رو درتلگرام خوندم دوست داشتم با دوستای دیگم به اشتراک بزارم
      تمرینات این جلسه
      کاملا مرتبط با این جمله ی بالاس
      استاد میخواستن با این روش
      به تمام بهانه های ذهنت پی ببری ویکی بکی شناسایی شون کنی.
      من چاقم
      چون خاله هام وعمه هام ومامان خودم چاقه
      چون از هر دوطرفه
      پس چاقی من ارثیه
      من چاقم چون زیاد شیرینی وچیزای شیرین دوس دارم ومیخورم وچاق میشم
      من چاقم چون استرسی بشم میخورم وچاق میشم.من چاقم چون خیلی طبیعیه
      باردار شدم ووزنم رفت بالا ودیگه نیومد پاییین.تماااااااااااااااااااااااااااااام
      بهانه اای ذهنمه ومن چه عالی تمامشو از ذهن ناخوداگاهم در تمرینات قبلم کشیدم بیرون
      میتونم بهانه بیارم واز زیر بار مسعولیت چاقیم شونه خالی کنم وهدفمو بی خیال شم
      میتونم بهانه هامو دور بریزم مسعولیتش رو قبول کنم
      وبه خواستم برسم
      من راه دوم رو انتخاب کردم با ایمان ویقین
      تماممممممممم بهانه هامو دور ریختم
      چون منطقی نگاشون کردم ودیدم از ریشه غلطن و جز بهانه برای چاق موندم چیزی نیستن
      ???????
      پس برای رسیدن به خواستم
      قدم درراه تنها روش موفق وتضمینی لاغری گزاشتم که همون
      لاعری با ذهن وافکار وباورمه
      چون دیدم
      خیلی ها از راههای مختلف رفتن وبه مقصد نرسیدن.

      من خودم تا قبل ازدواج وبارداری خیلی خیلی متناسب بودم
      واز اندامم راضی راضی
      اصافه وزن من از بعد از ازدواج وبارداری شروع شد وهر موقه که میخواستم به فکر متناسب کردن خودم بیفتم
      میگفتم حالا بعد از شیر دهی
      مگه تو شیر دهی ام کسی رژیم میگیره
      ولی چون سه بچه ابشیره خدا بهم داد
      اصلا وقت نکردم به دنبال رژیم برم
      اون موقه ها من فقط راه لاعری رو دررژیم گرفتن میدونستم ولی حتی یه برنامه رژیمی هم ندارم
      سابقه کاهش وزن درمن مربوط به همون اوایل ازدواجم بود ویه مورد هم با روش ذهنی مقداری چربی اب کردم وسایز کم کردم.
      ?????

      من ریز ریز بعد ازوواجم چاق شدم به حدی که دیگه حلقه ازدواجم از دستم تنگ شده بود واونو از دستم دراورده بودم
      حدود یه ماهی با شوهرم .شبا پیاده روی میرفتیم وچون اون تند تند راه میرفت
      منم مجبور بودم تند تند راه برم
      این باور درمن بود که پیاده روی سریع وزن رو کم میکنه.من اصلا به نیت لاعری خودم پیاده روی نمیکردم
      فقط برای تفریح
      ولی چون این باور درمن بود
      من به قدری لاعر شدم که حلقه ازدواجم از دستم
      درمیومد میفتاد
      ومن از گشاد شدن مانتوم فهمیدم
      که چقد لاعرشدم. حالا نمیدونم چن کیلو خودمو وزن نکردم
      چون اصلا هدفم لاعری نبود
      اینقد این باور چاق شدن بعد از ازدواج برام عادی بود که حتی از این کاهش وزن خوشحالم نشدم
      برعکس میگفتم
      حالا اطرافیانم میگن
      اخی لابد چقد با شوهرش رابطش بده که لاعرشده اینقد واز بین رفته??????
      اینم یکی از باورای اشتباه من بود چون باورم این بود
      که هر کی خوشه با شوهرش رو میاد وبه قول مردم میشکفه بعد ازدواج
      ??????????
      چه باورای مسخره ای که درذهن ندارم.خدا وکیلی با قانون جذب اشنا نمیشدم
      هرگز پی به این باورای مزخرف وخنده دار درذهنم نمیبردم?????شکر خدا که مرا درمسیر اگاهی وتغییر قرار داد واین توانایی رو درمن دید که
      من را بعد از اشنایی با قدرت ذهنم
      درمسیر لاعری با ذهن قرار داد
      پارسال در دوره لاعری با ذهن یکی از اساتید شرکت کردم.تا حدودی خوب هم پیش رفتم
      ولی وسط راه به خاطر مشگل در روابطم تمرکزم رو از رو دوره بر داشتم ودیگه تمریناشو انجام ندادم
      واز طرفی حسم زیاد به اون دوره عالی نبود
      چون دیدم فایل دوم دوره اش درباره ورزش بود
      وما باید یه تمرین بدنی داشتیم در روز
      با تمام اون وجود
      چندین سایز کم کردم
      ولی رهاش کردم
      ویه جورایی به دلم ننشست!!!
      بر عکس این دوره رایگان رو خیلی دوس دارم وبه دلم نشسته ومن مطمینمم که به هدفم به وقتش خواهم رسید
      خدایا شاکرم.دوستتت دارم.ممنونم ازت❤️❤️❤️❤️??????
      من میتونم لاعر بشم
      چون بدنم این قابلیت رو داره ومن درگذشته شاهد لاعر شدنش بودم.

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار ونوس
        ونوس
        1397/09/26 23:03
        امتیاز کاربر: 0

        نشان های دریافت شده

        زندگی با طعم خدا
        محتوای دیدگاه: 125 کلمه

        سلام دوستان گلم دیدگاه منم از خدا قبلن این بود خدا ظالمه خدا شکنجه گره خدا روانیه وبنده هایی راخلق کرده ومنتظر اینه که خطا کنن تا شکنجشون بده همیشه دیدم این بود که خدا عادل نیست اگه عادل بود اینقدر بین بندگانش فرق نبود (البته این دید هنوزم تومن پررنگه)درکل اصلن باخدا وقوانینش حال نمیکردم تا اینکه وارد برنامه ای شدم که بمن یاددادن درکمو نسبت به خدا عوض کنم برام جالبه چندساله درک خوبی نسبت بخدا پیداکردم ولی هنوز درکم درست نبود ولی امروز که فایل استادو گوش کردم یه دید جدیدی از خدا پیداکردم که همیشه دنبالش بودم ازنظر من خدا فروتن کامله وقدرتمند ومن تاحالا این اگاهی رانداشتم که میتونم ازاین دوصفت خداهرقدر بخوام توزندگیم استفاده کنم
        استاد عزیزممنون ازراهنماییتون

        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 21
      محتوای دیدگاه: 298 کلمه

      من از بچگی تصورم از خدا این بود:
      یه آدمی که در آسمان زندگی می کند و لباس عبا شکلی به تن دارد و دفتر و قلمی در دست دارد و کامل نظاره گر تک تک رفتار من است تا کوچکترین خطایی می کنم یاداشت کرده و هم در این دنیا و هم در آخرت مرا عذاب دهد ، ااای که چقدر از خدا می ترسیدم و هرگز برای من تعریف نشده بود در کارها روی خدا می شود حساب کرد یا خدا رزاق است یا خدا مهربان است بلکه فقط می دانستم خداوند خشمگین است و نامهربان و بدجنس ، به همین خاطر همیشه احساس گناه ، عذاب وجدان و ترس همراهم بود و هر موفقیتی را فکر می کردم حاصل تلاش خودم است و هر اتفاق بدی تنبیه خداست و ساعتها فکر می کردم چه کاری بدی کرده ام که اینگونه تنبیه شده ام ، همیشه ترس از جهنم و مارها ی وحشتناک داشتم و چون هیچ وقت حجاب را دوست نداشتم همیشه می ترسیدم موهای سرم مار می شود ، و خلاصه اینکه مطمئن بودم هرگز یک بهشتی نخواهم بود .
      و اما وقتی خدا را کمی فقط کمی شناختم زندگی ام دگرگون شده ، حالا که می خواهم بیشتر بشناسم چه می شود؟
      خدای من خدای مهربان است خدای بخشنده است خدای رزاق است خدای حامی است خدای بی نظیر است خدای واااااااااااای خدای چی بگم ؟خدای من همه چیز است . آرامش مطلق است .
      از وقتیکه خدا را بهتر شناختم دیگر عذاب وجدان ندارم دیگر نمی ترسم ، دیگر منتظر تنبیه نیستم چون خداوند مرا در آغوش گرفته است و البته برای شناخت بهتر خداوند راه درازی در پیش دارم .
      استاد جان خودم یادم رفته که از بچگی چه باورهایی در مورد خدا داشتم مرسی که یادآور شدید که چقدر تغییر کرده ام .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار ندا معتمدنژاد
      ندا معتمدنژاد
      1397/08/20 18:30
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 8 کلمه

      آفرین برخانم سمیه
      عالی بود
      بسیار جامع و تاثیر گذار

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سمیه.
      سمیه.
      1397/08/20 14:23
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 50 کلمه

      سلام
      من نویسنده اش نیستم
      پیام رو درتلگرام دریکی از کانال ها دیدم
      وچون مربوط به باورای اشتباه درمورد خدا بود که از جانب شیطان گفته شده.وباورای درست که از زبون خدا گفته شده
      خوشم اومد ودوست داشتم با هم دوره ای های خودم به اشتراک بزارم
      خوشحالم مورد پسند واقع شده

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سمیه.
      سمیه.
      1397/08/20 09:09
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 488 کلمه

      ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
      ???????
      خدا :من نزدیکم
      شیطان :خدا اون بالاهاست

      خدا :همیشه فرصت هست برای تغییر
      شیطان :آب که از سر گذشت چه یه وجب چه صد وجب
      دیگه تمامه کارت

      خدا :هر بار که توبه کنی من را توبه پذیر مهربان خواهی یافت
      شیطان :تو گناه کاری، تو بنده ی گناه کار خدایی،

      خدا :لازم نیست روسریتو اونقدر محکم کنی که خفه بشیااااا
      شیطان :اگه یه تار موت بیرون بود، جهنم آتیشت میزنند

      خدا :من عاشق اینم تو ثروتمند باشی و از زندگی لذت ببری
      شیطان :ببین خوبه که فقیر باشی، دستت پیش اینو اون دراز باشه

      خدا :قدرت فقط منم، هیچ کس و هیچ نیروی دیگه ای وجود ندارد، هیچ کس و هیچ چیز تاثیری روی تو ندارد

      شیطان :پارتی قدرت داره. بعضی ها میتونند چشمت بزنند،اگه فلانی هواتو داشته باشه به یه جایی میرسی.

      خدا:چه مسلمان باشی. چه یهودی باشی، چه مسیحی باشی چه…
      اگر به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشی و عمل صالح انجام بدی، پاداشت نزد خدا محفوظه

      شیطان :نه فقط ما میریم بهشت، بقیه ادیان الهی همشون کافرند میرند جهنم

      خدا :من به هر کس در مدارش و قوانینش باشه نعمت بی نهایت میدم

      شیطان :نه خدا خواسته تو فقیر باشی، حال میکنه تورو فقیر و بدبخت بذاره

      خدا :من با بی نهایت دست بهت عشق می ورزم
      شیطان :نه فقط این دختر یا این پسر ميتونه خوشبختت کنه اگه بره بدبختیاااا

      خدا :من محافظتم

      شیطان :خونتو ول کردی به امان خدا؟ میبرندا…

      خدا :قرآن آسانه و ساده خودت بخون حقیقت را پیدا کن واضح است

      شیطان :نه قرآن سخته، باید یه افراد خاصی برات تفسیرش کنند، هرچی گفتن قبول کن

      خدا :من رب العالمين هستم، تنها منبع قدرت،

      شیطان :باید بریم پیش فلانی اون بلده تلسم ببنده، یا مهره ی مار بهت میده

      خدا :من باهاتم بنده ی خوبم

      شیطان :خدا تورو بس که گناه کردی ولت کرده

      خدا :من همون کسی هستم که وقتی نه ماه در شکم مادرت بودی بهت روزی میدادم ووقتی کودک بودی روزی میدادم مگه تو کاری میکردی؟ یادته اصلا نگران وعده های غذات نبودی؟
      الانم بهت روزی تو میرسونم
      چرا غمگینی؟ آرام باش

      شیطان :فردا رو چکار کنیم؟ خدا کنه مشتری بیاد، خدا کنه صاحب کارم پولمو بده، اگه نده بدبخت میشم

      خدا :من خیلی خیلی دوستت دارم بنده ی من بیا، آرام باش، با من باش پادشاهی کن هرچی بخوای بهت میدم
      هرچه قدر که بخوای
      من دوستت دارم
      من همون خدایی هستم که وقتی با خیال راحت خوابی مراقبتم، محافظتم، روز ها هم مواظبتم، نگران چی هستی؟
      من همون خدایی هستم که به یک پرنده در دل آسمان روزی میرسونم، به یک مورچه در دل خاک روزی میرسونم
      به تو هم روزی میرسونم
      من همون خدایی هستم که به یک زنبور عسل راهنمایی و الهام میکنم که به شهد گل برسه، به توهم الهام میکنم. به توهم راهنمایی میکنم، از من بپرس تا بهت بگم

      منو بخوان تا اجابتت کنم
      بپرس تا بگم
      بخواه تا بدم
      آرام باش
      آرام شو
      بیا
      بیا

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار فریبا:)
        1399/03/25 00:27
        مدت عضویت: 1607 روز
        امتیاز کاربر: 1628 سطح ۳: کاربر پیشرفته
        محتوای دیدگاه: 17 کلمه

        سلام
        خیلی زیبا بود
        استاد کاش سایت این امکان را داشت که کامنتهای مورد علاقه مون را سیو میکردیم

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سمیه.
      سمیه.
      1397/08/09 21:47
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 50 کلمه

      درمورد نماز خوندن به فارسی
      هر کسی باید دراین مساله به مرجع تقلید خودش رجوع کنه
      اگه دراین مورد هر گونه شک وشبه ای
      هر کس داره باید تحقیق کنه تا به نتیجه برسه
      اصلا وجود مرجع تقلید واسه چیه
      چه کسی اعلم هست ووووو
      اگه قبول دارید که چه بهتر
      ندارید
      راه تحقیق بازه

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار هانا
        هانا
        1397/10/26 08:22
        امتیاز کاربر: 0

        نشان های دریافت شده

        زندگی با طعم خدا
        محتوای دیدگاه: 11 کلمه

        سلام دوست خوبم
        ممنونم واقعا عالی بود. کلی باور خوب یاد گرفتم

        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 24
      محتوای دیدگاه: 459 کلمه

      سلام *چقققققد ادم هایی ک عین حرف هاشون هستن در هرزمینه ای مخصوصا در رابطه با خداوند الهام بخش ما هست * مرسی بخاطر این فایل و ممنون بخاطر اینکه چشماتون اینقد راست میگه و درستی صحبت هاتونو تاییدمیکنه. استاد همینطور صحبتاتون رو میشنیدم و کامنت های دوستانم رو میخوندم تمام انچه از زندگیم تجربه کردم از جلوی چشمام میگذشت من هم دراین فرهنگ و کشور ب دنیا اومدم و تمام صحبت های دوستانم در همه ی زمینه ها کاملا قابل لمس بود و از هرکدومشون من هم تجربیاتی داشتم مخصوصا اینکه درکودکی خیلی توجه میکردم و تحت تاثیر این صحبتا قرارمیگرفتم.اصلا برام احساس خوبی نداره ک واقعا برگردم ب زندگی گذشتم و از چیزهایی ک دیگران بهم میگفتن صحبت کنم و ب قول شما باید زندگی و خواسته هارو از نو ساخت و نباید چیزهای خراب رو درستشون کرد. استاد وقتی گفتین چطورنمیتونی باورکنی ک خداوند ی زندگی خوب بتونه ب تو بده ؟! با حالت ابهام گفتم مگ خداوند باید ب من زندگی خوب بده!!! وااااای وقتی دنبال این فکرمو گرفتم دیدم من اصلا از خدا انتظاری برای رسیدن ب خواسته هام نداشتم . ته ذهنم میگ این خداوند نیست ک باید ب تو چیزی بده تو خودت باید بری دنبالش .ذهنم میخواد خودش انجام بده خودم ب خواستم برسم.باورم نمیشد این از کسی چیزی گرفتن هنوز برای ذهن من جا نیافتاده !!!مگ خداوند باید ب من پول بده !!! مگ خداوند باید ب من عشق بده!!!!! و……بابام همیشه میگ باید خودت تلاش کنی نباید هیچوقت دستت جلوی بقیه دراز باشه و از بقیه کمک بگیری و… کارکردن اینقد درخونواده ما باب شده ک برام تعجب اوربود ک بااینکه خداوند روزی رسانه اما مرددام ک ایا واقعا باید ازخدا بخوام!!؟ته دلم خواستن از بقیه یجور حالت گدایی کردن ازشونو داره!! سپاسگذار خداوندم ک متوجه شدم این فکرم ی فکر غیرعادیه. و خواستن از خداوند گدایی نیست ! این عینه عبادته و اصلا خواستن از خداوند وانتظار اجابتش رو داشتن عین عبادته این اصله جهانه این طبیعت زندگی ماست ! من بیشترین ایمانی ک تو زندگیم داشتم این بوده ک خداوند جواب سوال های منو میده از طریق نشونه ها و یا افراد دیگه و حس های خودم و … و در این زمینه واقعا نتایج خوبی داشتم و با افراد و کتاب هایی اشنا شدم ک ب درکم از خودم توی چندسال اخیر کمک بزرگی شده اما در زمینه پول و ثروت و سلامتی و… واقعا ایمانم خیلی کمه . و تعریفم از خدا باید ب باورم از خدا بدل بشه -فایل هارو تا ب اینجا بالای 10 بار گوش دادم بازهم دلم میخواد گوششون بدم اما اشتیاق هم دارم هر چ سریتر بقیه فایل هارو هم ببینم و نتایج خوبمو باهاتون ب اشتراک بذارم. بریم فایل بعدی:)

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار مریم السادات ابطحی
      مریم السادات ابطحی
      1397/07/22 18:25
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 1,131 کلمه

      خدارو شکر می کنم که باوجودی که من اینهمه باورهای بدی نسبت بهش داشتم اون عملا نسبت به من الرحمن و الرحیم بوده و من دارم زندگی می کنم و از نعمت هاش برخوردارمیشم.
      چون صادقانه به هیچ کدوم از صفات خدا باور عمیق که چه عرض کنم باور قلبی نداشتم.
      هیچ وقت هم نمی دونستم که اینقدر اعتقادم نسبت به خدا سطحیه.
      چقدر از شما آقای عطار روشن ممنونم که واضح منو نسبت به خدای خودم آگاه و آشنا کردید.
      همیشه میدونستم مشکلی در رابطه من و خدا وجود داره وحتی طرح این سوال رو هم گناه آلود می دونستم.
      چقدر لذت بردم از طرح این سوالات چقدر راهگشا بود برام. قلبمو روشن کردین. ممنونم.
      …………………………
      از بچگی خدارو با مفهوم آتش و غضب و خشم به من معرفی کرده بودن.
      حتی تو غذا خوردن مادرم بهم میگفت اگه ته غذاتو نخوری خدا دوست نداره و سنگت میکنه چون اسراف میشه.
      وقتی به سن تکلیف رسیدم بهم گفتند اگه نمازامو نخونم به آتیش جهنم میافتم، اگه روزه نگیرم خدا دوسم نداره ، اگه دروغ بگم یا موهامو بیرون بزارم خدا سنگم می کنه………….و من ندونسته از همه جا در ذهنم به خاطر هیچ و پوچ فقط از خدا ترسیدم…حتی به خاطر ترس دروغ میگفتم یا نماز میخوندم یا روزه میگرفتم……….
      اونقدر از خشم و نفرت خدا نسبت به خودم پر شده بودم که جایی برای پناه بردن و مورد لطف و رحمتش واقع شدن برام نمونده بود آخه گناهکارو چه به این حرفا
      با هر کسی دوست شدم همیشه بهم میگفتند تو خیلی مهربونی حتی چهره ی معصوم و نازی داری ولی من اینو سر همون چیزای مسخره که فکر میکردم گناهه نمی پذیرفتم. همون آدمایی که خدارو اینطور به من شناسونده بودن مثل آبخوردن غیبت می کردن و آبروی بنده ای رو پیش بنده ی دیگه می بردن و اینکارو چنان معمولی و طبیعی جلوه داده بودن که به فکرم نمی رسید که گناه کبیره باشه.
      تمام افکارم تا لحظه ای که این فایلو دیدم از خدا فقط خشم و نفرت نسبت به خودم بود
      چطور با این باورها می تونستم به خدا پناه ببرم و ساده و صمیمی باهاش حرف بزنم و ازش کمک بخوام.
      همش بهم گفته بودن حرف زدن ما با خدا میشه نماز و حرف زدن خدا باا ما میشه قرآن و لا غیر
      همیشه خدا تو نظرم مثل پادشاه و فرمانروای پرقدرت و مغرور و خشمگینی بود که خیلی بهم فرصت صحبت نمی داد و یا حتی نمی تونستم ازش زیاد درخواست کنم چون حوصله شو سر می بردم و وقتشو میگرفتمو عصبانیش میکردم………..دقیقا عین پادشاهای قدرتمند تو کارتونای بچگیم………..یادم نمیاد پادشاه قدرتمند مهربون تو کارتونای بچگیم دیده باشم
      حتی آدمای مومن و مثلا پیامبرای توی کارتونا آدمایی بودن که حرف زدن باهاشون خیلی فرق داشت و آدمای دیگه اونقدر باید با احترام باهاشون حرف میزدن که اگه حرف نمیزدن بهتر بود……
      حتی حالا نمی تونم جلوی اشکامو بگیرم و به این فکر می کنم چطور تا امروز به این فکر نکرده بودم که از خدا چی میدونستم و چه باوری نسبت بهش داشتم
      خدایی عجب کلاه گشادی تا 33 سالگیم سر رفته بود و تازه خبر دار شدم
      وقتی می بینم که به خاطر رحمت بی غیر از حساب پروردگارم تو چه لحظاتی از خطرات حفظ شدم و خدا چقدر از پدر و مادرم به من حامی ترو مهربون تر بوده از باورهای نامحدودم شرمنده میشم………….
      خیلی خیل تنها از خدا غضب و خشمشو نسبت به خودم و دیگران باور کرده بودم
      اگه کسی می مرد می گفتم ای بیچاره رفتی که عذابای اون دنیارو بچشی ………….و می گفتم خداروشکر هنوز زنده ام و می تونم عذاب نبینم…………ای داد بی داد
      حالا می فهمم که تمام باورهام نسبت به خدا ریشه ی ترس و ترس و ترس داشته.
      خدای من محبوب من نبود کسی بود که من از روی ترس به مدح و ستایشش مشغول بودم
      من چاپلوسی خدارو میکردم نه ستایش
      باور عمیق من نسبت به خدا ظالم بودن خدا نسبت به من بود نه رحمن و رحیم بودنش
      حتی نمی پذیرفتم که خدایی که آسمان ها و زمین و این همه خلقت انجام داده چقدر شگفت انگیزه و آخه چه نیازی داره که منو بترسونه با داشتن این همه قدرت…………….آخه ستایش کردن یا نکردن من چه چیزی به اون اضافه یا ازش کم میکنه………….
      الان وقتی می خوام از کسایی که این چرندیات رو بهم قبولوندن دلگیر بشم می بینم خود اونا هم تحت تاثیر نسل های قبل از خودشون بودن….و این عقاید پوسیده رو به ارث بردن
      اونقدر تعالیم بر ضد خدای مهربان در اطرافم زیاد بود که حتی آیات مهربانی خدارو هم با اینکه میشنیدم ولی قبول و باور نمی کردم
      این همه آیه تو قرآن و حتی این همه نشانه لطف و رحمت تو زندگیم
      آیاتی مثل گلستان شدن آتش برای ابراهیم……..شکافته شدن دریا…………در امان بودن موسی روی آب روان…………نجات نوح و یارانش………….ووو
      از بچگی هر اتفاق ناخواسته ای که تو دنیا یا تو کشور میافتاد تقصیر مینداختن گردن غضب خدا….
      زلزله میشد می گفتن خدا غضب کرده
      سیل میومد می گفتن خدا قهرش گرفته
      آتیش سوزی می شد و کوه ها مواد مذاب بیرون می دادن می گفتن خدایا جهنمتو چیکار کنیم
      یعنی واقعا چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
      یادمه همش باید به خاطر گناهایی که اصلا نمی دونستم چه گناهانیه از خدا استغفار می کردم
      یادمه واقا نمی دونستم کدوم گناه رو انجام دادم که اینقدر باید طلب بخشش کنم
      حالا منی که هیچ فکری راجع به گناه نداشتم از نیرویی یا کسی می خواستم الکی منو ببخشه خوب معلومه بدیهیه فکرم راجع به خدا خراب باشه.
      اونقدر از مرگ میترسیدم و اقرار می کنم می ترسم چون حق داشتم از رفتن به جایی پر از آتش و درد و شکنجه و فشار قبر بیزار باشم…………….روحم عذاب می کشید
      چقدر با فیلم و سریال های ساختگی با باور های خراب نسبت به خدا فکرم مصموم شده بود
      بله من هیچ وقت نتونستم آزادانه و راحت و با دل خوش از خدا کمک بخوام
      مگه آدم می تونه از کسی که هر لحظه بهش خشمگین میشه کمک بخواد؟؟؟
      من از خدا خیلی ناخودآگاهانه انتظار عصبانیت و خشم داشتم نه مهربانی….
      با اینکه تو دوره های دیگه شنیده بودم که انسان با اختیار کامل و مطلق وارد زندگی میشه ولی نمیتونستم بپذیرم که اختیار دارم………..
      فقط و فقط تا امروز بیشتر از خدا ترسیده بودم
      من تا امروز زور میزدم و تلقین می کردم که خدا مهربونه و منو دوست داره ………
      اگه قرار بو خدا نسبت به باورهای من نسبت به خودش بهم نعمت بده تا حالا هزار باره باید مرده باشم ولی لطف و مهربونیش اونقدر زیاده که من با همین باورهای محدود و مخرب در پناه لطفش دارم با آرامش زندگی می کنم
      خدا بی نهایت خیرت بده آقای عطار روشن تو صدا و دست خدا شدی که قلبم آروم بشه ………….
      خدارو همینجا شاکرم که زنده هستم و تونستم به باور های غلط و محدودم نسبه به خدای مهربان و یگانه آرامش بخش جهان آگاه بشم…………..
      آخیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییش
      خدایا ممنونم عزیزم که منو هر لحظه به بهترین شکل و زیباترین وجه ممکن هدایت و راهمایی می کنی
      میدونم که منو به داشتن باور های نامحدود آرامش بخش نسبت به خودت هدایت می کنی…………………..

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار faridehhasani5455
        1399/01/06 02:02
        مدت عضویت: 1583 روز
        امتیاز کاربر: 23378 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
        محتوای دیدگاه: 143 کلمه

        عالی نوشتید دوست عزیز، حرف دل منو زدید ،با اینهمه باور وترس از خدا ،چطور میتونم به شفا دهندگیش ،رزاقیتش باور داشته باشم،اول باید اونهمه باور مخرب پیدا کنم وکمرنگشون کنم وبعدش تازه خدای جدیدمو بسازم تو قلبم،امروز۵فروردین ۹۹،البته الان ساعت ۲نصف شبه،ومن از غروب تا حالا دارم کامنتای پر از محتوای دوستانمو میخونم ،وخوابو از چشمان من گرفته،این سومین کامنتیه که در عرض ۳ماه روی این فایل میذارم،چه دریچه هایی امشب داره برام باز میشه،من میگم ۲ساله دارم رو خدا شناسیم کار میکنم،جالبه من فکر میکردم چونکه خدارو از قبل باور نداشتم ،پس باورهای مخرب هم در موردش ندارم،حالا نوشته های دوستانو میخونم ،میگم ای وای بر من، من میخواستم باورهای جدیدو کجای قلبم بسازم،مگه جایی هم مونده واسم؟ اول باید زمینمو از کرم ها پاک کنم ودوباره باورهای جدید در مورد خدا بسازم،روی زمین وخاک نامرغوب که نمیشه بذر مرغوب کاشت

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 24
      محتوای دیدگاه: 349 کلمه

      سلام به استاد عزیز و دوستان ارجمند
      این دغدغه ذهنی من هم بود از بچگی ک همیشه فک میکردم باید هر دعایی رو ب زبان عربی بگم وگرنه خواستم اجابت نمیشه . بعضی وقتها توی ذهنم نمیتونم اموزش و پرورش و بعضی از معلمان و بزرگترهای فامیل یا خانواده رو ببخشم بخاطر این همه باورهای اشتباهی ک از بچگی تو کله مون ریختن و ما هم رو حساب کودکی و ذهن شفافمون همه اونها رو باور کردیم و همیشه از خدا یه غول بداخلاق خشمگین ساخته بودند ک همیشه ازش میترسیدم و فک میکردم کاغذ قلم به دست نشسته تا من یه اشتباهی بکنم و بنویسه تا بعدش من و بندازه جهنم و100 برابر بیشتر از اینکه از رحمانیت خداوند به ما بگن از خشم و غضبش ما رو ترسوندن و همین باعث شده بود ک اگر عبادتی میکردم صرفا از روی ترس و وظیفه مسلمانیم باشه نه از روی لذت و تنها در همین یکسال اخیر است ک خدا رو جور دیگه ای شناختم و میدونم ک به هر زبانی باهاش حرف بزنم حرفم و گوش میکنه و دلداریم میده بهم ارامش میده . تازه فهمیدم ک چطور باهاش ارتباط برقرار کنم و خواسته هام بخوام . هر روز سعی میکنم ک خودم و بیشتر اصلاح کنم دقیقا دو روز پیش بود ک در منزل یکی از اقوام بودیم و صحبت از بچه دار شدن یکی دیگه از اقوام بود و من محض اظهار فضل کردن گفتم اونا تو خرج و مخارج زندگی خودشون موندن حالا یه بچه هم اضافه کنن ک چی بشه؟ الان ک داشتم حرفای شما رو گوش میکردم کلی از خودم و خدا خجالت کشیدم و ب خودم گفتم ک اخه تو این وسط چیکاره ایی ک راجع ب بودن یک موجود زنده در این دنیا ک فقط خدا میتونه خلقش کنه نظر میدی؟ و از خدا بخاطر دخالت در امورش عذرخواهی کردم . و ازش خواستم ک بهم کمک کنه ک هر روزبتونم بیشتر خودم و اصلاح کنم و بنده بهتری باشم و فقط بندگی کنم.استاد ممنونم ک چشممون و ب خیلی از مسایل باز میکنی و کمک به رشد ما میکنید.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 3
      محتوای دیدگاه: 289 کلمه

      با سلام
      من به یک نتیجه جالبی رسیدم و اون اینه که ما در خیلی از موارد توهم باور داریم در حالی که باور نداریم فقط اطلاع داریم. دانستن با باور داشتن خیلی فرق میکنه. اون چیزی که زندگی ما رو تغییر میده باورهامونه نه دانسته‌هامون. ما می‌دونیم خدا برآورنده حاجاته ولی باور نداریم. ما میدونیم خدا شفا دهنده بیماریهاست ولی باور نداریم. ما میدونیم خدا روزی رسانه ولی باور نداریم. مثلا میگن خدا رزاقه. ما این حرف رو می‌پذیریم. چون می‌دونیم که خدا همه ما رو آفریده. همه نعمتها و ثروتهای جهان در دست خداونده. هر کس هر چی داره خدا بهش داده. پس منطقیه که می‌پذیریم خدا رزاقه. به همه روزی می‌داده‌. ولی وقتی نوبت به خودمون می‌رسه این رزاقیت خدا رو به دلایلی باور نداریم. یکی از دلایلش لایق ندونستن خودمونه. تصور می‌کنیم بخاطر گناهانمون این رزاقیت خدا شامل من نمیشه. که سختگیر بودن خداوند در بخشایش گناهانمون هم یکی از اون باورهای اشتباهه. مثلا ما میگیم خدا غفور و رحیمه. ولی موقع خوندن دعا برای اینکه خدا ما رو ببخشه از عمق وجودمون ضجه می‌زنیم و اشکهای سیل‌آسا می‌ریزیم. و در آخر دعا، هنوز 100 در صد اطمینان نداریم که خدا کامل ما رو بخشیده. تصور می‌کنیم که باید داده‌‌ها بار دیگه با این کیفیت ضجه بزنیم شاید خدا ما رو ببخشه.
      ما اگر در زندگی به جایی نرسیدیم به خاطر باورهای اشتباهمونه ولی تصورمون اینه که دلیل نرسیدن ما به موفقیت و سلامت و ثروت اینه که ما گناهکاریم و لایق نیستیم. یا اینکه خدا خیلی ما رو دوست داره که به ما ثروت نمیده که ثروت ما رو خراب نکنه ما رو فاسد نکنه. ما پر از باورهای منفی و اشتباهیم. ما نیاز به یک شستشو و پاکسازی کامل ذهنی داریم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        امتیاز کاربر: 24
        محتوای دیدگاه: 15 کلمه

        سلام. درسته دوست عزیز ما نیاز ب یک شستشو و پاکسازی کامل ذهنی داریم .

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار هلیا
      هلیا
      1397/06/16 05:39
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 217 کلمه

      ۱.خدا مهربونه. روزی دهنده است.توبه پذیره.اگه کار بد کنی تنبیهت میکنه. دعا باید عربی خونده بشه. خدا تو آسمونه و هر کی میمیره میره تو آسمونا.

      ۲. من با تمام وجودم باور دارم که هر وقت خدا رو صدا زدم کمکم کرده و حتی گاهی به چیزی فکر کردم و اسباب رسیدن به اون رو برام فراهم کرده، اگرچه توی دنیا خیلی تنهام( البته دورو برم خیلی شلوغه ولی از درون تنهام )و تنها خداست که همدم شبها و اشکای منه. من فقط مهربونی خدا و کمکش رو توی زندگیم دیدم و بس. فقط خداست که انگیزه واقعی من برای زندگیه چون باور دارم که وقتی اون هست تحمل نداشتن و نبودن چیزی در زندگی سخت نیست و فقط کافیه خواسته ام رو با تمام وجودم ازش بخوام  و در فرکانس رسیدن به خواسته ام قرار بگیرم و ممکن بشه. اعتقاد دارم که خدا روزی دهنده است پس نگران بی پولی و گرونی نیستم. اعتقاد دارم دست خدا از همه دست ها بالاتره . و وقتی در موقعیت سخت و دشواری قرار میگیرم به خودم میگم یه کم صبر کن خیلی زودتر از اونی که فکرشو بکنی تموم میشه و واقعا هم همینطور میشه. خدایا شکرت از بودنت و از این حس خوب و شکرت که منو با این محیط آشنا کردی میدونم که کار خودت بوده.

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار ساره
      ساره
      1397/05/30 14:51
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 263 کلمه

      سلام به استاد عطار و همه دوستان…
      من هم دوره لاغری با ذهن و دارم انجام و هم جدیدا این دوره رو شروع کردم، خدا رو شکر تو لاغری با ذهن به نتایج خوبی رسیدم و میدونم بیشتر هم خواهم رسید.???
      اما در مورد این تمرین:
      منم اعتقاداتی در مورد خدا دارم، مثل اینکه خدا بخشنده است، خدا رزاق هست، خدا بنده هاشو خیلی دوست داره، خدا گناهان رو میبخشه، خدا مهربون و رحمان و رحیم ، خدا هرکس و که دوست داره بیشتر خوشبختش میکنه، خدای هوای بنده هاشو داره…
      خب واقعا به چندتاش اعتقاد دارم… مثل اینکه خدا خیلی خیلی مهربونه و کلا دوست داشتنی، یعنی هیچوقت هم نشد به اینکه میگن خدا شکنجه میکنه و این حرفا اعتقاد و باور داشته باشم… خدا بخشنده است و گناهان ما رو میبخشه… مخصوصا با این شعر:
      بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ گر کافر و گبر و بت‌پرستی بازآ
      این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی بازآ
      .
      اما تو مورد رزاق بودن… همیشه میگم چرا به من نمیده… حتی همیشه هم با خودم فکر میکنم اگه پول زیادی داشته باشم خیلی کارهای خیریه هم انجام میدم و همین الانم براش کلی نقشه دارم 🙂
      و اینکه یه موقعهایی فکر میکنم خدا منو دوست نداره… 🙁 🙁 🙁
      و یا اینکه وقتی یه مشکلی برام پیش میاد… اولا همش به ذهنم میرسه چرا من؟ چقد من بدشانسم (البته جدیدا این و کمتر میگم 🙂 )
      بهرحال منم این دوره رو شرکت کردم تابتونم اونجور که باید، با خدا ارتباط داشته باشم و رابطمون عالی باشه ???

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار م م
      م م
      1397/05/24 17:56
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 53 کلمه

      سلام به استاد ودوستان عزیز
      من همیشه شنیدم روزی دهندس ولی هیچ موقع نتونستم درک کنم وهیچ موقع نتونستم نگران روزی فردا نباشم وهمیشه نگران بودم
      من شنیدم خدابخشندس ولی هیچ موقع نتونستم درست حس کنم واصلا اعتقاد نداشتم که خدا واقعا منو میبخشه وخدا مهربان پس چرا من این مهربانی هیچ وقت درک نکردم

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار خدیجه غلامحسین
      خدیجه غلامحسین
      1397/05/21 18:12
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 3 کلمه

      سلام.بسیار عالی بود

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فاطمه
      فاطمه
      1397/05/21 12:07
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 395 کلمه

      از بچگي پدرم مرا با خدا آشنا كرد و ميگفت كه تو امانت خداوند هستي ، هميشه با احترام با من رفتار ميكردند و ميكنند.
      پدرم هميشه ميگويد در زندگي هرچيزي ميخواهي را به خداوند بگو تا در زندگي به آنها برسي.
      من مهربان ورحيم بودن خداوند را با وجود پدرم لمس كردم مقايسه محبت هاي او در مقابل عظمت خداوند و اينكه او بسيار بيشتر مهربان است احساس بسيار خوبي به من ميدهد.
      او ميگويد : در تمام دنيا تنها كسي كه بدون اينكه نيازي به تو داشته باشد، عاشقانه دوستت دارد ، پروردگار عالم است.
      والدين چون كودك از وجود خودشان است ، دوستش دارند. همسران به دليل نيازهايي كه بهم دارند يكديگر را دوست دارند و هر دوست داشتني از نيازي نشئت ميگيرد.اما خداوند عاشقانه به تمام بندگانش محبت ميكند ، ما را دوست ميدارد ، كمكمان ميكند بي آنكه لحظه اي به ما نياز داشته باشد. ما تماما محتاج اوييم و او عاشق ماست !
      به رحيم بودن خداوند يقين دارم، او را از هر مادر دلسوزي، دلسوز تر ميدانم و هميشه با نظر رحيم بودن به خداوند نگاه كردم نتيجه هم گرفتم. مادرم بيمار بود با وجود اتفاقات سختي كه افتاد من هميشه آرام بودميدانستم كه رحمت خداوند مادرم را از من نخواهد گرفت و الان سپاس گزارم كه مادرم را سالم در كنارم دارم. آشنايي من با اين دوره نيز به يقين از لطف و مهرباني پروردگارم بوده و از او ميخواهم توفيق ادامه ي اين دوره را به من بدهد.
      ميدانم و باور دارم كه خداوند رزاق است اما من اكثرا مشكلات مالي داشته ام ولي در اين دوره فهميدم كه او حتما رزاق است من نگاهم به او درمورد رزاق بودن اشتباه بوده است من ايمان قوي نسبت به رزاق بودن او نداشته ام. امروز هم خرسندم هم ناراحت. خوشحال ازاينكه ميتوانم با تمرين روي خودم باورمرا نسبت خداوندم درست كنم و ناراحت از اينكه احساس ميكنم من درحق پروردگارم بد كردم. او هميشه رازق مهربان بوده و هست ولي من با عدم شناخت صحيح دائم به او براي مشكلات مالي شكوه و شكايت كردم.
      دوست دارم در پايان اين دوره خداوند رحيم ، رازق ، تواناي خودم را از نوبشناسم ، شناختي بسيار دقيق تر ، ماندگارتر ، با اطمينان قلبي و ديدن تاثيراين شناخت در زندگي ام.
      خداوندي كه مرادرثروت ، عشق ، نعمت و زيبايي آفريده مراهيچ گاه تنها نخواهد گذاشت.

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        امتیاز کاربر: 24
        محتوای دیدگاه: 33 کلمه

        سلام فاطمه عزیز
        بسیار خوشحال شدم ک والدینی هستن ک خدا رو اینقدر زیبا ب فرزندانشون معرفی میکنند. بهتون تبریک میگم و براتون شناخت بهتری نسبت ب خدا ارزو دارم و موفقیتهای بیشتر.

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سه فرشته
      سه فرشته
      1397/05/21 11:23
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 628 کلمه

      با سلام خدمت استاد عزیز
      همه ما از بچگی از خدا خیلی چیزها شنیدیم ، اینکه خدا مهربانه ، بخشنده ، کریم ، ستار العیوب ، قادر و عالم و جبار و منتقم و توبه پذیرو خیلی صفات دیگه که همه رو نمیشه اینجا ذکر کرد . اینکه خدا مهربان هست در این مورد شکی نکردم ولی در توبه پذیر بودن او خیلی به این باور نرسیدم زیرا که اگر گناهی مرتکب شدیم و توبه کردیم ولی باز هم همیشه این نگرانی و ترس در وجودمون بوده که نکنه خدا ما رو نبخشه و در قیامت مارو عذاب دهد . ولی در ستارالعیوب بودن خدا شک نکردم زیرا خیلی از عیب ها و اشتباهاتمون را پنهان نگه داشته است . در صبور بودن خدا هم شکی نیست خدا خیلی صبور هست چون خیلی از گناه ها و بی عدالتی ها هست که از این انسانها رخ میدهد که اگر خدا صبور نبود باید خیلی زودتر از اینها این دنیا را نابود میکرد ولی میبینیم که این دنیا همچنان پابرجاست و همه را به حال خود گذاشته که شاید روزی هدایت شوند و یا اینکه اگر نشوند در روز قیامت به حسابشان رسیدگی شود . اینکه خدا رزاق و روزی رسان هست زیاد شنیدیم ولی از درون به اون باور نرسیدیم و همیشه نگران آینده خود و بچه هایمان هستیم و در پی کسب درآمد بیشتر به این در و آن در میزنیم و پس انداز برای آینده هستیم در صورتی که اگر باور داشته باشیم که خدا روزی رسان هست و روزی بنده اش را تضمین کرده پس نگرانی چرا ؟
      اینکه خدا منتقم هست را خیلی باور داریم زیرا در زندگی خیلی چیزها دیدیم که اگر بدی بوده نتیجه اش بدی و اگر نیکی و کار خیری انجام شده در قبالش خیر و برکت دریافت شده .
      اینکه خدا عاشق بنده هایش هست را زیاد باور ندارم زیرا اگر کسی عاشق واقعی کسی باشد هیچ وقت اورابه خاطر اشتباهاتش شکنجه نمیکند .مادری که عاشق بچه اش هست هر چه قدر هم که اورااذیت کند و نافرمانی و بی احترامی ببیند در فکر انتقام و شکنجه و عذاب دادن او نیست شاید اورادعوا کند و پرخاشگری و قهر با او کند ولی اینکه او را در آتش بسوزاند در فکرش نیست و در آخر شب دوباره دلش پر میزند که اورادرآغوش خود بگیرد و باز دلش از اینکه اورا کتک اگر زده میگیرد که چرا این کار و در حق فرزندش کرده و آیا خدا یی که عاشق بنده اش هست و مهربانیش از مادر آدم بیشتر هست نباید اینگونه باشد .
      خلاصه اینکه ما هنوز نتونستیم خوب خدای خود را بشناسیم و به درک بالایی از صفات او برسیم و امیدوارم که در این دوره به این آرزوی خود که شناخت بهتر خداست برسم .
      همچنین از کودکی به ما گفتن که خدا بزرگ و تواناست در بزرگی خدا شک نکردم ولی در قدرت خدا چرا . من اگر قدرت خدا را قبول داشتم چرا منتظرم بودم فلان کس کارم را درست کند اگر خدا رزاق هست چرا منتظرم دیگری حقوق مرا زیاد کند اگر خداوند کریم هست چرا منتظر لطف و کرم دیگران هستم اگر خدا فتاح هست چرا منتظرم کس دیگری گره از کارم باز کند اگر خدا حافظ بنده اش هست پس چرا همیشه نگران خودم و دیگران هستم که نکنه اتفاق بدی برای من و یا دیگری بیفته اگر خدا دوست و رفیق من هست پس چرا به دنبال کسانی هستم که در تنهایی مونس من باشد.
      اینها همه نشان از آموزش های غلط ما از کودکی و همین الانه ما هست که خیلی ها به ما گوشزد میکنند که ان شاالله خدا همه ما رو هدایت کنه تا هم خود از گمراهی در بیاییم و هم فرزندانمون را مثل خود گمراه نکنیم و به یک باور قلبی درست از خدا برسیم .

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار باران بهاری
      باران بهاری
      1397/05/20 18:03
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 286 کلمه

      با عرض سلام خدمت استاد گرامی و همه دوستان عزیز .از زمانی که یادم میاد همیشه خدا را خیلی بزرگ با یک قدرت نامحدود میشناختم خدایی که نماز خواندن رو برای ما واجب کرده و دروغ نگفتن رو و خدایی که هیچ کار و حرکت ما دور از نظرش نمیمونه و خدایی که میتونه به تمام خواسته های ما توجه کنه و به راحتی اونها رو براورده کنه ،ولی چیزی که همیشه برام سوال بود این بود که چرا خدا به خیلی از دعاهای من و دیگران گوش نمیکنه و اونها رو براورده نمیکنه چرا حتی آ دمهای خیلی خوب توی زندگی سختی میکشند و چرا زندگی این همه میتونه سخت و ناخوشایند باشه وقتی خداوند میتونه و بسیار هم مهربان و سخاوتمند هست پس دلیل براورده نشدن آ رزوها و خواسته های آ دمها چه چیزی هست ،من با کاربرد کلمه حتما به صلاح نیست در همه موارد موافق نیستم ،حتما بسیار ی از جاها علت دیگری وجود داره ،راستش فکر کردن به مرگ و اینکه خدا از من راضی نیست و من اونی نیستم که خدا میخواد زندگی من رو فلج کرده و به یک نوع رکود واداشته ،و سالهاست که حالی بسیار بد رو نصیبم کرده اما ،،، به یاری خداییییی که میدانم ذاتش جز آ مرزش ،بخشش،و غفران چیز دیگری نیست کم کم دارم به پاسخ همه سوالاتم میرسم و چقدر حالم بهتر هست من میدونم که خدای من خدای خوبیهاست و اگر ترسی در وجودم هست در واقع از خودم هست و از افکار اشتباه خودم و خداوند مهربان تنها آرامش مطلق هست ،استادم بی نهایت سپاسگزارم بابت هر کلمه امید بخشی ه بر زبان شما جاری میشه و حال من رو بهتر میکنه .

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار لاله
      لاله
      1397/05/19 00:10
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 150 کلمه

      بابسم الله الرحمن الرحیم اغاز میکنم وایمان دارم که رحمانیت خدا سابق بر خشمش هست وباسلام خدمت استاد گرامی وهمه دوستان فایلتون رو گوش کردم و از سخنانتون بهره بردم امشب دعامو بزبون فارسی خوندموکلی لذت بردم “وخدایا زبانم رو به ذکر خودت گویا کن وقلبم رو به عشق خود بیتاب کن “بخشی ازدعای کمیل
      با اجازه سخنی با بعضی ازدوستان داشتم توصیه میکنم اگه به قران اعتقاد دارین این کتاب آسمونی رو به زبان فارسی بخونین بقول استاد عزیز اگه سوره نور رو قرائت کنین میبینین خود خداوند در باره احکام وحدود الهی آیاتی داره واگه ماعاشق خداییم وبه اسلام معتقدیم موظفیم دستوراتشو که قطع یقین به صلاح خود مونه اطاعت کنیم چون همه انسانها از قلب سلیم برخوردار نیستن بنظرم بهتره که اسلام رو هم ظاهری و هم باطنی پذیرا باشیم چرا که این دو مکمل همند وبا هم دو بال پرواز

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار سادات
        سادات
        1397/05/20 17:54
        امتیاز کاربر: 0

        نشان های دریافت شده

        زندگی با طعم خدا
        محتوای دیدگاه: 9 کلمه

        سلام . ممنون از راهنماییتون . خیلی عالی نوشتید.

        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
          آواتار بهاری
          بهاری
          1398/02/24 13:53
          امتیاز کاربر: 0

          نشان های دریافت شده

          زندگی با طعم خدا
          محتوای دیدگاه: 579 کلمه

          سلام استاد جان.چندوقتی بین فایل قبلی برام فاصله افتاد البته خیلی این فایلو گوش دادم.و هروقت گوشرمیدادم از فایل اول شروع میکردم.چندهفته است که همش توفکرم و باخودم درگیرم با باورهام با نتایجم.با هر حرفی که از اطرافیانم میشنوم یا حرفی که میزنم .این حرفها همه از باورهایی که تووجودم هست میاد بیرون.هر جمله رو تجزیه تحلیل میکنم.چقد شرک چقد‌کفر چقد بی ایمانی چقد باورهای غلط.حتی از اون ادمش که فک میکنی مومن باز تو حرفاش باور و ایمان ضعیفه یا همش از ترس. چیزهایی که از بچه گی یادم میاد بهم گفتن برو قران یاد بگیر البته این کار رو بالذت انجام میدادم.ولی وقتی به سن تکلیف که رسیدیم نماز و اجبار کردن گفتن نخونی گناه میری جهنم شلوغ نکن گناه نخند گناه دوچرخه سواری نکن واس دختر گناه زشت بده اسراف نکن گناه موهاتو کوتاه نکن گناه لاک نزن گناه ارایش نکن گناه اون دنیا چی میخای جواب بدی بولیز دامن نپوش گناه استین کوتاه نپوش گناه کفش پاشنه دار نپوش گناه موهات دیده نشه گناه.اگه یکبار نمازم قضا میشد انقد که شنیدم گناه میری جهنم خسته شده بودم میگفتم ماکه به هر حال میریم جهنم هر کار بکنیم نکنیم میریم جهنم.میگفتن رقصیدنم گناه. دوست پسر که داشته باشی و به هر دلیلی جدا بشی که کلا میری جهنم اصلا خدا نمیبخشتت.رابطه که داشته باشی که دگ هچی ته جهنمی هرچقدم توبه کنی باز عذابشو میکشی هم این دنیا هم اون دنیا.یادمه تمام انرژی و احساس بد من هم از اینجا شروع شد از یک سنی که میفتی تو فکر ازدواج و خیال پردازی و ازاین حرفها و داشتن دوست پسر که واس خودش کلاسی داشت از اولیش که انتطار داری بهش برسی و هزارتا ارزو و نرسیدن و انداختن گردن خدا که تو نمیخای با کلی گریه و جداشدن درس عبرت نگرفتن و دومی و سومی و رابطه که فک میکنی اگه باشه دگ اوکی و ختم میشه به ازدواج و سواستفاده که شدی و ول میشی و با خودت میگی چقد بدبخت و هرچه تلاش میکنی پاک بمونی و نمیشه عذاب پشت عذاب و گناه.حتی ازدواجم با همسرم که اصلا هچ حسی نداشتم فقط بخاطر اینکه این نتیجه گناهامه که مرتکب شدم .و باید تقاص پس بدم و از شهرم برم شهر دگ.حتی سر بچه دار شدنم انقدر میترسیدم که بخاطر گناهام خدا بهم یک بچه معلول میده تا تقاص بدم ولی انقدر انقدر مهربون و بخشنده بود که یک دختر سالم سالم زیبا عین ماه ناز تو دل برو هر چی بگم کمه بهم داد که برام شد یک روضنه امید یک همدم حتی مدتها خیره میشدم و با خودم میگفتم یعنی این دختر خدابمن داد منی که لایق نمیدیدم خودمو باورش برام خیلی سخت بود.
          الان میفهمم قانون جذب وقتی از چیزی بدت بباد سرت میاد یعنی بیشتر از اونکه میخلستم پاک باشم .دوست نداشتم گناه کار و ناپاک باشم که اینارو ب خودم جدب کردم. هر وقتم به ته خط میرسیدم سر نماز همه گله و شکایت بود و گریه..
          بین همه ی اینها باز خودمو همیشه مینداختم بغل خداجوونم با با خودش حرف میزدم.
          همیشه هم بجای اینکه مچمو بگیره دستمو میگرفت هچوقت ابرومو نبرده ولی باز خوبیاش یادم میرفت و گناه میکردم…
          ویکی از باورهایی که خیلی اذیت میشدم این بود حتما یک روزی همه مخفی کاریام رسوا خواهد شد هم اینجا هم اون دنیا و تقاص باید بدم
          میگفتن اگه گریه کنی گناهات بخشیده میشی و من بیشتر شبها فقط با گریه میخابیدم.
          خیلی زیاد شد ادامشو باز میام مینویسم
          ول الان که یک سال با این قوانین اشنا شدم زندگیم خیلی عوض شده خیلی

          امتیاز: 0 از 0 رأی
          افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فرشته
      فرشته
      1397/05/18 16:52
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 413 کلمه

      سلام خدمت استاد عزیز خوبم که واقعا دید من باز کردن وبه آرامش دعوت کردن من چند ماهی است با تمرینات استاد زندگی میکنم از وقتی دوره تناسب شرکت کردم احساس عالی دارم وخیلی کم برام پیش میاد که چند روز حالم بد باشه اگه حالم خراب باشه درسی از اون حالم میگریم من از وقتی خودم شناختم محدویت های داشتم چون زن بودم ودر خانواده مذهبی با برادرهای غیرتی که به من فشار میاوردن حجابت اینجور باشه بیرون میرفتیم هرباری خونه میومدیم باید بحث کنیم ومن مقصر بودم باورهای اشتباه که چرا جلو مرد نامحرم حرف زدی چرا این رنگ روشن پوشیدی چرا این چادر پوشیدی چرا خنده کردی خوب من دوست داشتم لباس رنگ های شاد بپوشم واما برای رضایت دیگران وخدای که برام ساخته بودن رنگ های تیره لباس های کهنه میپوشیدم چون یادم داده بودن خدا ادم های قناعت کنه دوست داره میبره بهشت یا زنها نباید حتی سلام مرد نامحرم بکنن که خدا راضی باشه یا حتی با زنهایی دیه حرف خوب نزنید ازخودتون تعریف نکنید لباس خوب جلو زنها هم نپوشید چون بعضی زنها از مردها هم بدترن خلاصه این باور های اشتباه ومحدود کننده یادمون داده بودن ومن همیشه از خدا سوال داشتم چرا من افریده که زجر بکشم چرا اونهای زیبا میپوشن رنگهای شاد با همه در ارتباطن درست حرف میزن محکم مقتدر چرا من باید اینجور باشم چرا کشور های دیه شاد خندان هستن ثروت پیشرفت فروانی است وفقط ما باید عذاب بکشیم این عدالت است وقتی دیدم که اطرافیون برای محدود کردن میزنن وخودشون محدود کردن بدونی حرفی بزنم دنبال تغییر کردن رفتم رفتم تاجواب سوالات خودم پیدا کنم که با دورهای استاد اشنا شدم من هفته پیش همراه خواهرانم ویک کاروان رفته بودم مسافرت دخترم از بلند پرت شد ضربه خورد اما خداراشکر مسله زیادی براش پیش نیومد فقط صورتش کبود شد من گریه میکردم که خدا هدیه خوبی که بهم داده نگه داشته واشک شوق میریختم که خدا همه جوره هوام داره اما خواهرام میگفتن اینجور زیارتت قبول تر است اشکال نداره چون سفر زیارتی رفته بودم میگفتن خدا جاجتت میده چون بچه ات ضربه خورده واقعا از این همه کوچیک بودن فکرشون درتعجب بودم من شکرگذار بودم واونا حسرت میخوردن که چرا خدا به من سختی میده اما اونا دوست نداره یاد گذشته افتادم که منم اینجور بودم میگفتم خدا سختیم داده من دوست داره وازاین باورهای اشتباه من خیلی چند ماهی با گفته های استاد زندگی میکنم وحس حال عالی دارم
      خدایا بینهایت سپاسگذارم در این مسیر سبز الهی

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار موفقیت آسان
      موفقیت آسان
      1397/05/18 14:48
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 429 کلمه

      سلام خدمت استاد عزیزم و تمامی دوستان..
      فایل خیلی خوبی بود استاد …اینکه کسایی که بخوان بمونن میمونن و اونهایی که باید برن میرن و امیدوارم ما از اون دسته باشیم که ثابت قدم بمونیم و این مسیر هدایت رو پیش بگیریم و رو به جلو باشیم تا کم کم خداوند رو بهتر لمس کنیم بیشتر باورش کنیم و با یقین قلبی عمل کنیم با یقین به بودنش به توانایی هاش و قدرتش
      همه ما از بچگی چیزهای زیادی در مورد خداوند شنیدیم رو حساب مسلمان بودن و زن بودن از خیلی چیزها ما رو ترسوندن.از دیده شدن بدنمون موهامون و عذاب خداوند.
      منم تو خانواده مذهبی بزرگ شدم گفتن وقتی صب برای نماز بیدار نشی رزق و روزی اون روز بهت نمیرسه و یا چقدر در مورد نذرها و ختم گرفتنها و سفره ها در گوش ما خوندن و ما چقدر با زجه و آه و ناله خواسته هامون رو از خدا خواستیم و چون راه و روش مون اشتباه بود هیچ وقت اون خدای سخت گیر و عذاب کننده ذهنمون بهمون جواب نمیداد و اینو امتحان الهی میدونستیم.
      همیشه نمازه ها و روزه هامون برای فرار از جهنم سخت و سوزان خداوند بود …چرا کسی از بهشت خدا برای ما صحبت نمی کرد؟!
      همیشه با درگیر بودن با احکام،بالا پایین نشدن اب وضو و کلی موارد اسلامی دیگه احساس ما به ارتباط به خداوند آغشته به ترس و حس بد شد‌
      کم کم از خدا فاصله گرفتیم و عدالتش برامون زیر سوال رفت!
      ولی همیشه از بچگی برام سوال بود مگه خارجی ها بنده خدا نیستن …حجاب ندارن نماز نمی خونن …یعنی همشون میرن جهنم،؟پس عدالتدخدا چی میشه؟
      و امروز که اینجام میدونم خداوند منو هدایت کرده که جواب تک تک سوالانم رو بگیرم…
      خدایی رو بشناسم که از من کینه به دل نمی گیره با من دشمنی نداره برام بهترینهارو میخواد و این منم که با ذهن محدود خودم مانع ورود مواهب الهی به زندگیم شدم این منم که خدا گونه زندگی نکردم و خداوند رو در باورهای محدودم گم کردم.
      ??????
      واقعا خداوند هر لحظه با ماست خداوند نبض وجودی من و توئه…و ما چقدر دور شده بودیم از این منبع الهی و چقدر جای خوشحالی و شکر داره که امروز اینجاییم تو مسیر درستیم و قراره خداوندی رو باور کنیم که تمام خواسته های مارو از قبل اجابت کرده فقط کافیه خوب باورش کنیم .
      رزاق بودنش رو با تمام وجود باور کنیم و ایمانمون بالا و پایین نشه…باید ثابت کنیم ‌که باورش کردیم
      توکل کنیم…توکل یعنی اعتماد به خداوند اعتماد به قدرتش و توانایی هاش
      امبدوارم خداوند این توفیق رو به مابده که خداوند رو اونطوری که هست باور کنیم و عمل کنیم به باورمون

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار روشنا
      روشنا
      1397/05/13 00:37
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 145 کلمه

      سلام بر استاد عزیزم و دوستان گرامی
      خانواده من خیلی مذهبی بودن و من از همون دوره کودکی بابت هر کاری که انجام میدادم سرزنش میشدم. همیشه در مورد خدا تو راهی بودم. یه خدا تو قلبم بود که میپرستیدمش و همیشه همراهم بود و یه خدا از طرف دیگران بهم تحمیل میشد که ازش متنفر بودم. کم کم همون خدای تو قلبم هم به فراموشی سپرده شد.
      بعد از شرکت تو دوره های استاد عزیز انگار دارم اون خدا رو پیدا میکنم. انگار غبار ها داره از قلبم پاک میشه.
      احساس میکنم دارم آروم تر میشم.
      احساس میکنم ته وجودم یه عالم خشم و نفرت بوده که داره پاک میشه.
      احساس میکنم دارم پوست میندازم و یه آدم دیگه از درونم متولد میشه.
      خدایا شکرت. خدایا نمیدونم چطوری شکر گزاری کنم که دارم بهت نزدیک میشم.
      خدا کنه همه کسایی که دستشون دارم هم با این دوره آشنا بشن.

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار آسیه
      آسیه
      1397/05/12 13:50
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 820 کلمه

      سلام ?
      متاسفانه نت نداشتم ولی کاملا تمرینات رو خوب خوب گوش کردم با اشتیاق روزی چندین بار و الان موفق شدم بنویسم خدا رو شکر و خیلی آرامش عجیبی گرفتم با هر بار گوش دادن صحبتهای شیرین و گرانقدر استاد
      واقعا من زبانی خیلی به خدا اعتقاد و ایمان دارم ولی موقع عمل که میرسه کلا نا امید و افسرده بودم همش دچار تضاد هستم و کاملا مطمئن شدم همه مشکلاتم ناشی از باورهای غلطم بوده و تنها خودم مقصر هستم که اشتباه عمل میکردم و مشکل بزرگ من فراموشیه نعمتهای خدای مهربونه و هیچوقت با اطمینان زندگی نکردم من از بچگی شدیدالعقاب و شدید العذاب بودن خدا رو بیشتر شنیدم مخصوصا درباره نماز که دوستش نداشتم چون بهم میگفتن نماز نمیخایی بخونی از زمین خدا برو بیرون یا نگاه کردن تو صورت بی نماز کفاره داره و اون کاهلی و تنبلی من باعث میشد همیشه دور باشم از خدا و هیچوقتم نتونستم نمازهای نخونده رو جبران کنم برای همین کلی عذاب وجدان نمازام رو دارم تا اینکه با جلسات خانگی محرم ویکی از دبیران دوره پیش دانشگاهیم نماز اول وقت خوان شدم خدا رو شکر ولی باز ایمانم ضعیفه خودم خوب میدونم ولی یکی دیگه از کسانی که به من آرامش عجیب داد صحبتهای بسیار عالی سید حسن آقا میری بود که منو به خدا خیلی نزدیک کرد و امید زیادی رو نسبت به باورام به خدا تغییر داد ولی بازم کافی نبود الان با حرفای شیرین شما باورهای خیلی عالی داره در من شکل میگیره بسیار سپاسگذارم اول از خدای مهربونم بعد از شما استاد بزرگوار
      چهار ساله چهله رو چهله میگیرم حتی شده تو یه چهله و ختم چندتا همزمان با هم دارم البته قبلش کلا از دعا کردن انصراف داده بودم چون به این باور رسیده بودم که هیچی رو نباید به زور از خدا خواست چون یه حاجتیم رو به زور از خدا خاستم با ختم هزار یا علی نیمه شب بعد هم پشیمون شدم از اجابتش چون به صلاح نبود و من به زور گرفته بودمش برا اون حاجتمم ختم و دعایی نبود که بر نداشته باشم و بالاخره خدا اون حاجت مهم رو بهم داد ولی بعدش فهمیدم که باید حتما قید کنم اگه به صلاحمه حاجتم رو بگیرم بخاطر همین کلا دیگه دعا نمیکردم تا اینکه با یه دوست عزیز وارد گروههای ختم و چهله شدم یه چهله سوره قرآن میخونیم و یه چهله دعا از مفاتیح همیشه هم گفتم اگرم حاجت نگیرم باقیات صالحات بشه برام حتی اونم یه مدت گفتن شاید اشکال داشته باشه چهله نشینی ولی اونم زنگ زدیم پرسیدیم
      انگار اگه چهله نداشته باشم گم کرده دارم سوره های زیادی رو هم برای رزق و روزی هر روز میخونم و بهشون اعتقاد دارم ۴ سوره ذاریات و طلاق و مزمل و انشراح قبلا هم سوره واقعه من ترک نمیشد چندین سال هر شب خوندم که شنیده بودم از سال خارج نشده واجب الحج میشم ولی انگار باورم خیلی کم رنگ بوده ?بازم خدا رو شکر که هیچوقت محتاج نبودم و آب باریکه هست به قول معروف
      و بزرگترین معجزه آشنا شدن با شما استاد گرامی رو از چهله زیارت عاشورا که با صد سلام و نفرین بود میدونم و باور دارم اکثر اوقات حس میکنم حاجت نمیگیرم و وابسته هستم به دعاها گاهی حس خوب دارم ولی نه اونقدر لذتی که باید باشه قبلا نماز غفیله هام ترک نمیشد ولی الان مدتیه این سعادت رو ندارم حدود یک ساله زیارت عاشورام ترک نمیشه بارها شده بعد از ختم قرآن ماه رمضانم تصمیم میگیرم حداقل روزی یه صفحه قرآن رو با تفسیر و معنی بخونم ولی همتم نمیشه در مورد سلامتیم هم یه اشتباه خیلی بزرگ خودم کردم مادرم پا درد شدید داشت همیشه براش دعا میکردم شفا بگیره ولی انقدر دعا کردم بی نتیجه بود دیگه یه شب که خیلی نا امید بودم به خدا گفتم پا درد مامانم رو بگیر بده به من واقعا همون لحظه پا دردام شروع شد من پا پرانتزی بودم آرتروز شدید گرفتم بعدم پاهام رو شکستم عمل کردم صاف کردم بعدم روماتیسم کلا فلج میشم گاهی همیشه مریض بودم تو خونه افتاده بودم باز توسط یکی دیگه از دوستام با کتاب شفای زندگی لوییزهی آشنا شدم صوتی های اونم کامل گوش دادم و خیلی بهم کمک کرد و کلا از وقتی اون رو گوش دادم یه آدم دیگه شدم و حالام حرفای گرانقدر شما استاد گرامی و مطمئنم با این دوره کلی پیشرفت خواهم کرد حتی تو برنامه آفتاب شرقی شنیدم که مریض بودن خوبه و کفاره گناهانه و اون دنیا خدا بخاطر همه سختیها و مصیبت هایی که تو زندگی میکشم خدا ازم معذرت خواهی میکنه و این حرف منو خیلی شرمنده خدا کرده و خوندن آیه ۲ و ۳ سوره طلاق همیشه به من آرامش عجیب میده با توجه به معنیش و همچنین آیه الکرسی که ردخور نداشته ازش حاجت فوری نگیرم ولی بازم حس دوری از خدا رو دارم که این بزرگترین اشتباه منه و فکر میکنم اصلا بنده خوبی نیستم برای خدا و کلی گناه کارم

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Soheila (پرستو)
      Soheila (پرستو)
      1397/05/08 23:56
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 113 کلمه

      همیشه از صفات خوب خداوند شنیده و با احترام درموردش صحبت کرده و رفتار کرده ام. ولی هیچوقت از ته دل ایمان نداشته و از اعماق وجود درخواستی نکرده ام. اگر هم دعایی بوده همیشه برای دیگران بوده، در حال حاضر که به خواست خدا به این دوره وارد شدم وبا ایمان و صداقت با خدای خودم صحبت میکنم . از صمیم قلب میخواهم همیشه همراهم باشه و یاریم کنه تا به آرزوهام برسم.
      در زندگی سختیهای زیادی متحمل شدم و نتیجه ای که باید رو نگرفته ام از خداوند میخواهم رزق و روزی فراوان و زندگی بدون دغدغه و آرامش و آسایش بمن عطا کند. خداوندا سپاسگزارم ?
      استاد مهربانم سپاسگزارم?
      دوستان خوبم سپاسگزارم?

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار گلابتون
      گلابتون
      1397/05/08 00:20
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 824 کلمه

      خداجونم سلام، استادعزیزم ودوستان گلم سلام
      نمیدونم چطورشروع کنم ….به منم مثل تمام دوستانم خدا معرفی شده بوداونم چه خدایی
      منم تویه خانواده مذهبی متولدشدم باید نماز میخوندم ، روزه میگرفتم، دروغ نمیگفتم، ریا خیلی گناه بدی بود، حجاب خیلی واجب بود(البته فقط واسه خانوما چون تواون دین خانوما باید فقط گردی صورتشون ودستها وپاهاشون تامچ دیده میشد که حتی گردی صورت هم واسه کسانی که بی اهمیت بودن وگرنه بالای مقنعه وچادر تاروی ابرو، مقنعه چانه دار وروگرفتن باچادر هم تابالای لب، عملا چشمها وبینی ازصورت فقط بیرون میموند) وغیرازاین یعنی گناه کبیره، یعنی گناه تو وگناه صدها مردی که باتومواجه میشن البته مردها فقط یه جارومیپوشوندن کافی بودوغیراینا مساوی بود باخداوند قهاروعذاب دهنده وآتش جهنم.
      هرکس پولداربود یعنی دزده، حتی یادمه بچه بودم میگفتن فلانی رفته مکه وهمه میگفتن یکی به جمع دزدها اضافه شده.
      سخن چینی ودو بهم زنی یه چیز عادی، خصوصا بین زن وشوهرها وتوسط خانواده های نزدیکشون به خاطر اینکه اونا روسرزندگی وهمسرشون سوارباشن، هرکی نمازصبحش رودیرمیخوند یا قضا میشد یعنی اون روز خدابهش روزی نمیده وروزی دیگران رومیخوره.واسه نماز صبح بزرگترها حق داشتن بالگد وتوهین بچه ها روبیدارکنندوگرنه بدعادت وبی نمازمیشن وآدم بی نماز …..(یه حرف زشت).
      خدامهربونه وهرچی بخوای روبهت میده ولی باید حتما رکوع وسجودت طولانی باشه ، جای مهرروپیشونیت باشه ، نمازهای مستحبی رو بخونی ، سه شنبه ها دعای توسل، ۵شنبه ها دعاهای مفاتیح، شب جمعه ها دعای کمیل، صبح جمعه دعای ندبه، روزجمعه زیارت عاشورا روبخونی ، مرتب بری زیارت امام رضا (ع)، مرتب تودوره های قرآن شرکت کنی ، شبای قدرو…هم کلی دعا وشب زنده داری وهمه همراه باگریه وتضرع باشه وخدا هرچی بیشترگریه کنی بیشتر میفهمه ازگناهانت پشیمانی ، دوماه ازسال (محرم وصفر)رومرتب توعزاداریهای امام حسین(ع) شرکت کنی ومرتب عزادارائمه باشی ولباس مشکی تنت باشه ، تواین ایام خبری ازخنده وموزیک وشیرینی وحتی تخمه نباشه وگرنه =مواجه میشی باعذاب بی حساب وکتاب خدا، یه تارموت بیادبیرون اون دنیا ازش آویزون میشی، مرتب داستان شب معراج پیامبررومیشنیدیم واینکه بیشترجهنم اززنان پرشده واینکه سرهرکدوم بابت گناهشون چی اومده وچطور دچارعقاب خداوندشدند.
      ازبخشندگی گناهان وتوبه پذیربودن خدا زیادمیشنیدیم ولی هرکدوم ازاین گناهان توسط بزرگترها قابل بخشش نبود ، حداقل تامدتی ، پس اگه بنده ها نمیبخشن پس خداچطور میبخشه؟(این سوال توذهنهامون بود)
      وخلاصه خدا روزی دهنده است ، اما هرکی رودوست داره بیشترتوسختی وآزمایش الهی قرارمیده.این یعنی هرکی رودوست داره بهش کمترمیده تاهمش خدا خداکنه.
      خداشفادهنده است ولی مریضی ها رو خدا به کسانی میده که خیلی دوستشون داره واینطوری گناهانشون بخشیده میشه وبعدمرگ
      میرن بهشت.تنها دردی که ثواب نداره دندان درده!!!!
      وااااااای چقدر خدای وحشتناکی، این توذهنمون بود ولی همیشه باترس میگفتیم خدامهربونه، بخشنده است، توابه، روزی دهنده است و…
      مرتب برای راضی کردن خدا ورسیدن به حاجتها ختمهای مختلف برمیداشتیم وکلی دعا وسفره نذرمیکردیم،ووقتی بهش میرسیدیم فکرمیکردیم بنده ی خاصیم ووقتی نمیرسیدیم فکرمیکردیم کم کاری کردیم یا به صلاحمون نبوده.فکرکردن به پول وثروت گناه بود ونباید به مال دنیا فکرمیکردیم وگرنه جان کندن سخت بود ، کلی درمورد شب اول قبروجان کندن وعالم برزخ شنیده بودیم وکتاب خوانده بودیم واینکه ازاین دنیا بریم وحشتی غیرقابل وصف بود، اینکه نامه ی اعمالمون روبه کدوم دستمون بدن وترازوی خداوند چطورعمل کنه، نکیرومنکر چی بپرسن وماچی جواب بدیم و….
      باورکنید اشک توچشام جمع شده وچه خدایی وچه دینی روباورداشتیم????
      ومن تا ۵ سال پیش اینگونه زندگی کردم???
      تااینکه ۵ سال پیش هجرت کردیم وازمشهد به قشم اومدیم، اوایل خیلی سخت بوداینکه بخوای اززیرصفرشروع کنی درشهری غریب ،اینجا درهای آشنایی با خدای مهربون گشوده شدباوجودی که اکثر مردم اینجا اهل تسنن هستند ومن خیلی ازعقایدشون روقبول ندارم ولی مهربانی، بی ریایی، مهمان نوازی، انسان دوستی، نمازاول وقت و…خیلی صفات عالی دیگه رو ازاینا دیدم که فهمیدم هنوز مسلمان واقعی هم هست ، دروغ وریاکاری توزندگی وکاسبی واقعا گناهه ، کسی زیرآب کس دیگه رونمیزنه وتا مشکلی واست پیش بیاد همه میان کمک حتی اگه زیادنشناسنت، هیچ کس مالی ومعنوی چیزی روازت دریغ نمیکنه حجاب تاحداسلامیش هست هم برای زنان وهم مردان، غیرت روباتعصب اشتباه نگرفتن وهمه حیا دارن هم زنان وهم مردان، هیچ مردی مستقیم توصورت زنا نگاه نمیکنه .من تاحدودی مسلمانی رو از اهل تسنن قشم آموختم.تااینکه خیلی اتفاقی با دوره لاغری باذهن واستادعطارروشن عزیز آشناشدم، بعد گذراندن دوره ، متوجه شدم که استاددوره ای دارن به اسم خداهرگز دیرنمیکند.مقدمه ی دوره روکه گوش دادم بنظرم خیلی جالب اومددیدم تمام باورهای اشتباه مارو زیرسوال برده وقراره راه دریافت نعمتها وموهبتهای خدارو به ما آموزش بدن ، ویس روبرای همسرم گذاشتم وگوش داد ، ایشون هم تحت تاثیرقرارگرفت وازم خواست تودوره شرکت کنم وتازه با خدای واقعی مهربان وتواب تواین دوره آشناشدم وبعدازاون زندگیم خیلی تغییرکرد چون تازه فهمیدم این خدا کجا وآن خدای قبلی کجا…..و کم کم با قانون جذب هم آشناشدم ، باراهنماییهای استاد مشکلات خانوادگیم حل شد ومن تازه معنی بندگی خداروفهمیدم، اینکه چقدرخاصم واینکه خدایی دردرونم هست بس بزرگ ، بس مهربان وبس قادروهرچی بخوام رومیتونم بدست بیارم فقط کافیه به خدای درونم وقدرت واراده ی خودم ایمان داشته باشم، ایمانی واقعی ازجنس باور نه فقط زبانی.
      خداروسپاس میگم که خودش راه درست روبمن نشون داد.واگراینجام وتحت آموزشهای استاد، حتما خودش خواسته که اینجاباشم چون خیلی خاصم من باخدام دوستم وخالق دنیای خویشم.

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار راضیه
      راضیه
      1397/05/06 23:14
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 251 کلمه

      سلام به هم دوره ای های عزیز و استاد عزیز م
      دوباره داشتم فکر می کردم تا این تمرین انجام بدم و چیزهای جدیدی یادم اومد من یادم همیشه فکر میکردمکه خدا مثل ما ادم هاست و مثلا اگر یک کار بدی انجام بدیم سریع ناراحت میشه و میگه بذار حال این بنده رو بگیرم تا بفهمه دنیا دسته کیه ، یا مثلا اگر کار خوبی میکردم سریع منتظر نتیجه بودم انگاری که خدا مثل ما ادم هاست یا این که همیشه به مایاد دادن که باید خیلی گریه کنی ، انگاری که خدا ادمه که دلش برای ما بسوزه ، همیشه گفتن حواست باشه اگر فلان کار کنی خدا قهرش میگیره ……… و الات خیلی خندم میگیره به این شیوه نگاه کردن به خدا به خدایی که مهربونه و بی نهایت بخشنده ، خداییکه قضاوت نمیکنه ، خدایی که توی آسمون ها نیست همین جاست روی زمین حتی خیلی نزدیک تر از زمین ، توی قلب ما ، خدایی که حتی هیچ آرزویی برا ی ما نداره و میگه هر چی شما بخواین بهتون میدم ، یادم همیشه توی بچگی می گفتنم خدایا چطوره میشه ما اختیار داشته باشیم و لی یک چیزی به اسم قسمت هم باشه ، چطور میشه اصلا جور نمیاد و هیچ وقت هیچ کسی جواب درستی بهم نمی داد ولی الان خوب می دونم خداوند همه چیز رو دست خودمون گذاشته و همیشه جوابش مثبته و فقط ما روهدایت می کنه
      خدایی که بی نظیره و عاشقققققق ، عاشق تمام بنده هاششش ………

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سعیده
      سعیده
      1397/05/06 20:05
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 282 کلمه

      با سلام و احترام به استاد عزیز و همچنین هم دوره ای های محترم.راجع به سوال اول میتونم بگم من مهربان،بخشنده،بزرگ،قادر،توانا،پوشاننده عیبها و …
      اینارو از ابتدایی که درس خوندن و شروع کردیم بهمون گفتن.هممونم حفظش کردیم اما هر چی بزرگتر شدیم تک تک این صفاتا واسمون ثابت شد در زمان های حساس اما ما انسانها متاسفانه فراموشکاریم.اینو از همه شنیدیم و دیدیم که تا گرفتاریم دست به دامن خدا میشیم و همین که به خواستمون رسیدیم همه چیو یادمون میره.من نماز نمیخونم،روزه هم نمیگیرم.نه از اول زندگیم.چند ساله فقطم واسه این که میگم این عبادتو میتونم به زبون خودم انجام بدم.با خدا حرف میزنم،تشکر میکنم،قهر میکنم،آشتی میکنم اما همیشه ته دلم میگفتم من بنده ی خوبی نیستم چون نماز نمیخونم و خدا شاید بخاطر این منو بنده ی ناسپاسی بدونه اما با گفته های استاد متوجه شدم شاید این رفتارم هست که باعث شده تو این مدت معجزات مختلفی ببینم.جایی که فکر نمیکردم بخشیده شدم،جایی که فکر نمیکردم یه کار خوب به طور معجزه ای بهم معرفی شد،جایی که فکرشو نمیکردم همسرم سر راهم قرار گرفت و جایی که اصلا فکر نمیکردم با استاد و دورشون آشنا شدم.چی میتونم بگم جز اینکه تمام این اتفاقا از بزرگی خداست.من بنده ی خوبی واسه خدا نبودم.اونجور که لایق تشکر کردن بود ازش تشکر نکردم و بی وفایی کردم.حالا با تمام وجود تو این دوره اومدم که بهش نزدیک بشم و بدونه میدونم هست،میدونم هوامو داره و میدونم دوستم داره و مواظبم هست.نمیشه اینجا از تمام معجزه های خدا گفت اما فقط میتونم بگم بدون معحزه ی خدا من هیچی نبودم.خدایا تو باز بخاطر بزرگیت این دوررو سر راه من گذاشتی پس کمکم کن بهت نزدیک بشم.خیلی دوستت دارم و میدونم تو هم دوستم داری.

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار yalda
      yalda
      1397/05/06 16:38
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 264 کلمه

      A. H.GH:
      سلام به استاد گرانقدرم وبه همه دوستان همراه امیدوارم زندگیتون سرشار از حس با خدا بودن باشه از بچگی همیشه همه بهم گفتن خدا خوبه مهربونه بخشندس خدا هوای آدمهای خوب رو داره آدم هر چی مومنتر باشه خدا بیشتر دوستش داره حتی گفتن دروغگو دشمن خداس همیشه فک میکردم اگه دروغ گفتم دیگه از چشم خدا افتادم وجالبه همیشه موقع استغفار خیلی گریه وزاری میکردم ولی ته دلم انگار یه حسی میگفت خدا دیر میبخشه یا تلاشت کمه هنوز باید تضرع کنی میدیدم کسانی رو که شاید با خدا بودن کلی با گریه ودعا از خدا چیزی رو میخوان ولی توی زندگیشون کلی دردسر بود جای ابهام تو ذهنم بود مگه خدامهربونو بخشنده نیس چرا اینقدر اطرافیانی که میبینم وگاها خودم نباید در آرامش باشیم یا میگفتم خوب چرا بعضی دزدها وخلافکارها میتونن فرار کنن چرا خدا کاری نمی کنه که دستگیر بشن آخه مگه اینجور نیس که خدا آدمهای بد رو دوست نداره و…. ولی الان هم که 36 سالم هست باور دارم که خدا بخشنده ومهربان هست ولی گاها یادم میره که فقط از خودش بخوام وطلب روزی کنم هنوزم جاده خاکی میزنم وگاها به جای اینکه خودم رو به خدا بسپرم ونگرانیهام بیشتر دامن میزنم با وجود بیماری خاصی که دارم گاها استرس دارم بیماریم بیشتر بشه ومیرم جاده خاکی در صورتیکه خداوند هست که همه جا حواسش به بنده هاش هست به نظر من خداوند به همه بنده هاش لطف بیکران داره فقط هر کسی باید سهم خودش رو بتونه دریافت کنه هر کسی باید نسبت به خودش وخداوند شناخت درست پیدا کنه .

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار گل نرگس (هما)
      گل نرگس (هما)
      1397/05/06 11:07
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 257 کلمه

      به نام خدای بخشنده ومهربان♥️
      سلام به استاد عزیزودوستان هم مسیرم????
      من چند مدتی هست که بدنبال جستجوی حقیقت وراز این جهان و…هستم همیشه عاشق این بودم که به این لذتی که حضرت علی علیه السلام می فرمایند برسم من تنها عبادت خدایی رومی کنم که او را می بینم وعاشقانه دوستش دارم به خاطر همین اینقدر محودر عبادت می شدن من همیشه اینطوری دوست داشتم خدا رو عبادت کنم بدون ترس وعاشقانه که خدارو شکر احساس می کنم خدای مهربان هدایتم کرده به این دوره تابه این لذت برسم????
      ازبچگی شنیده بودم هرکه دراین بزم مقربتراست جام بلا بیشترش می دهند
      هرگز این شعر رو دوست نداشتم چون اصلاعاقلانه نبود مگه می شه یه کسی روعاشقانه دوست داشت واونوقت بلاسرش بیاره از زجر کشیدنش لذت ببره نه این غیرمنطقیه ??
      به خاطر همین همیشه فکر می کردم به این دنیا اومدیم که آزمایش بشیم ومن همیشه از خدا می خواستم امتحان سخت ازم نگیره با بچه هام وخانوادم منو امتحان نکنه چون می دونم مردود میشم چه استرسی تمام زندگیمو گرفته بود
      ولی چند وقتی هست که متوجه شدم خدا انسانها رو به زمین آورده تا از زندگی لذت ببرن وخداروشکر کنن وهی لذتشون بیشتر بشه این میشه رابطه ی عاشق ومعشوق از لذت بردن طرفت لذت ببری نه از درد ورنج کشیدنش
      من معشوقه ومخلوق خدایی مهربان هستم من هرلحظه به عشق بازی باخالقم می اندیشم وسرتسلیم به درگاهش دارم واز دیدنش وظهورش درلحظه لحظه ی زندگیم لذت می برم
      خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت به خاطر هدایتم به سوی خودت???????⚘⚘⚘????????

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار خدیجه اکشته
      خدیجه اکشته
      1397/05/06 01:43
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 348 کلمه

      به نام خدای مهربانم سلام دوستان عزیزم سلام استاد وممنون بابت فایل قسمت دوم من یکم از دوستان عقبم اون هفته ناگهان خبر فوت دختر عمه جوان دادن که خیلی ناراحت شدم به خاطر اینکه هنوز از فوت خواهرش دوماهی نگذشته بود وقتی که دو ماه پیش دختر عمه ام مرد خیلی ناراحت بودم اگه پیر زنی رو میدیم میگفتم خدایا حکمتت شکر و واقعا حکمت خدا روبای شکر کنیم چون همه چی دسته خدای بزرگه اگه بخواد عمر طولانی میشه اگه نه عمر کوتاه ….من از بچگی تصورم این بود که اگه گناه کنم خدا نمیبخشدم یکبار تو ماه رمضان اوایل صبح باند شدم وشیرینی بامیه خوروم وتظا هر کردم که روزه هستم ولی تا خود شب عذاب وجدان داشتم که چرا اینکار کردم وتا چند وقت پیش بهش فکر میکردم این چه کاری بود کردم همش مترسیدم که خدا از سر تقصیرات وگناهامون نگذره ویک اتفاق بدی ۴ سال پیش تو زندگیمون افتاد دخترم تو زندگیش مشکل پیدا کرد با اینکه مدت ۸ ماه از زندگیش نمیگذشت به جدایی رسیدن ودایم کفر میگفتم البته قبل از این که به جدایی برسه همش میگفتم چرا من چرا بچه من خدای من که لنده بدی نبودم من که نماز میخوندم عبادت میکردم یک جورایی کم اورده بودم بعد از مدتی پی به این موضوع بردم که هر کار خدا بی حکمت نیست واز ته قلبم مطمءنم که بهترینها روخدا برای من ودخترم وخانوادهام رقم خواهد خورد خیلی گوش دادن به فایلها به ادم ارامش میده میگه تا حالا کجایی کار بودیم ایا واقعا زبونم با عملمون یکیه ؟
      اگه میدونم خدا غفاره خدا ستاره خدا رزاقه پس چرا خودمون به هر دری میزنیم پس ایمان قوی نداریم فقط لق لق زبانمون امشب از خدای بزرگ میخواهم که واقعا با تمام وجود نور ش به قلبم بتابانه منه به ارامش کامل برسونه واطمینان دارم که به ارامش میرسم در زندگیم ممنون دوستان که همه نوشته هاتون عالی بود ببخشید متنم طولانی شد خدایا سکرت از این که مرا در این مسیر قرار دادید شب همه دوستان مهتابی بازم از خدایا خودم سپاسگزارم از استاد هم ممنونم بابت فابل زیباتون

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار شیما
      شیما
      1397/05/05 14:59
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 344 کلمه

      سلام به ستاد گرامی…??
      من و قتی خیلی کوچیک بودم خدا رو ترسناک میدیم بهم میگفتن که اگه موهات بیاد بیرون خدا تو رو از یه تار مو آویزون میکنه یا اگه گناه کنی خیلی باید التماس کنی تا تورو ببخشه و جهنم فلانه و کلی چیزای ترسناک که منو خیلی ترسوند و همین طوری با همین فکر پر از ترس و وحشت بزرگ شدم تا این که وارد دبیرستان شدم اونجا یه معلم داشتیم به اسم آقای طارمیان خدا خیرش بده انقدر زیبا در مورد خدا با ما حرف زد که واقعا جملاتش به دلم نشت و هنوزم یادم نمیره و ایشون اولین کسی بودن که خدای واقعی رو بهم نشون دادن و از اون روز به بعد عشقم به خدا بیشتر و بیشتر شد خدا برام مث یه رفیق شد که همیشه اماده که به حرفام گوش بده یه جورایی حس میکنم خدا دو تا دستاش ریز چونشه و با اشتیاق نشسته و داره حرفام رو گوش میده …اره درسته که خدا رو واقعا قبول دارم از ته دلم ولی وقتی فایل شما رو استاد گرامی گوش دادم دیدم یه کمبود هایی تو وجودم هست درسته که خدا رو از ته قلبم دوسش دارم و قبولش دارم اما وقتی کارم جایی گیر میکنه میگم چه طوری کارم درست میشه اصلا درست میشه و از این چیزا…واقعا خیلی ناراحتم که فکرم در مورد خدا با عملم یکی نیست …همیشه میگفتم من درست دارم عمل میکنم ولی میبینم اعتمادم و باورم خیلی کمه …استاد واقعا از شما ممنونم که چشم منو باز کردین …خیلی دارم تلاش میکنم که بتونم فکرم و عملم رو یکی کنم یه کم سخته واسم ولی تمام تلاشم رو میکنم چون واسه خودم خیلی خوبه ….
      خدای مهربونم به من کمک کن که تو رو اون طوری که واقعا هستی بشناسم و بهت ایمان کامل و باور کامل داشته باشم …خدا جونم واقعا از این که تو کارام وقتی مشکلی هست بهت باور ندارم خیلی اذیت میشم کمکم کن خدا جونم کمکم کن ..خیلی دوست دارم …❤
      از شما استاد گرامی به خاطر این همه حال خوب واقعا سپاسگزارم …حال دلتون عالی??❤❤

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار shiva
      shiva
      1397/05/05 14:47
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 441 کلمه

      با سلام خدمت شما دوستان عزیز واستادگرامی
      من از وقتی یادم میاد پدر مادرم به منو خواهرم تاکید میکردن که باید نماز بخونیم و منم میخوندم وگاهی وقتا هم احساس خوبی از این کارم نداشتم واز روی اجبار وترس میرفتم سر سجاده.خیلی کم پیش اومده تو این چهل و چند سال که از خداوند عمر گرفتم با عشق برم سر سجاده وبا خدام رازو نیاز کنم همیشه از روی عادت، رفع تکلیف،ترس واینکه کسی بخاطر نماز نخوندن سرزنشم کنه نماز میخوندم و اون احساس خوب و ارامش رو که باید در نماز خوندن تجربه کنم موخیلی کم تجربه کردم و میخوام از این به بعد نمازمو به فارسی بخونم و احساس خوبی از نماز خوندن بهم دست بده واحساس عالی پیدا کنم واز روی اجبار ،ترس،تذکر اطرافیان نباشه…
      فکرم درباره ی خدا با عمل ام خیلی فرق داشت
      مثلا خدارو روزی رسان میدونستم ولی وقتی بهم اون رزق و روزی که طلب میکردم و نمیدادباورم نسبت بهش عوض میشدوشاکی میشدم که چرا خدایی که منبع رزق و روزی بنده هاشه ولی من الان گرفتارم وازش درخواست میکنم پس چرا بهم نمیده و منو محتاج نگه میذاره و اطرافیان بهم میگفتن حتما صلاح نیست وتو هم راضی باش به رضای خدا ومن میگفتم من الان نیاز دارم خدا صلاح نمیدونه پس کی صلا ح میدونه حتما باید از مشکلات خفه بشم
      من خداوند رو منبع سلامتی میدونستم ولی خودم سالها از بیماری رنج میبردم و روز به روزم بیمارتر میشدم وبه تعداد قرص هام اضافه میشد
      خداوندوبخشنده میدونستم ولی وقتی یه گناهی میکردم دیگه نمیتونستم خودمو ببخشم باور کنید خداوند از اولین باری که توبه میکردم منو میبخشید ولی من نمیتونستم خودمو ببخشم بخاطر اینکه بهمون گفته بودن باید ریاضت بکشی عرق بریزی وزن کم کنی تا اثرات اون گناه ازبین بره
      وپاک بشی

      خداوند درنظرم خشمگین، انتقام گیر،عصبانی،جبار،عذاب دهنده جلو داده بودن واینجوری بود که من همیشه از خداوند به این مهربانی و بخشنده گی ترس داشتم ولی با شرکت در دوره ی خدا هرگز دیر نمیکند و زندگی به طعم خدا دارم خدای واقعی رو میشناسم و بهش ایمان بیشتری پیدا میکنم و دوستش دارم و ارتباطم روز به روز داره قوی تر میشه و اینو اول از خدا بعد از استادم بسیار سپاسگزارم دیگه به حرفها و باورهای غلطی که از بچگی به من القا کردن مثل معلم ،پدر مادر،اساتید،علامه های دینی ومساجد دیگه توجه نمیکنم وفقط به احساسم توجه کنم و امید وارم روز به روز بهتر خدای خوبم رو بشناسم و باهاش ارتباط قوی تری برقرار کنم و میخوام نمازمو به زبان فارسی بخونم وبفهمم به خداوند چی میگم واز ش چی میخوام وطعم لذت بخش خداوند رو در زندگیم بچشم ونهایت لذت ببرم امین

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار شیلا
      شیلا
      1397/05/05 12:19
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 336 کلمه

      به نام خداوند بخشنده مهربان
      سلام به استاد گرامی وبزرگوار
      یادمه از بچگی بهمون گفتن بلند نخند گناه داره دختر که نباید بلند بخنده یا اگه یه تار موت بیرون بیاد خدا اون دنیا تو رو به یه تار مو آویزون میکنه همیشه از این حرف وحشت داشتم یا میگفتن اگه میخوای دعات مستجاب بشه باید چهل روز به در گاه خدا گریه کنی تا خدا گناه تورو ببخشه تا دعات مستجاب بشه یا باید متوسل به اماما بشی تا اون امام از خدا بخواد تابه هاجتت برسی یا میگفتن خدا هر کسی رو بخواد بهش بیشتر روزی میده
      طوری بهم میگفتن که من همیشه ترس از خدا تو دلم بود میگفتم یعنی خدا من نو دوست نداره ازاین افکار پوچ ولی یک روز خودم معجزه خدا رو دیدم خیلی گرفتار شده بودم
      من مستقیم با خدا بدونه کسی رو واسطه کنم تنها مستقیم با خدا صحبت کردم با خدا درد دل کردم بعد دو روز بعد دعام مستجاب شد
      وفهمیدم چه قدر راحته چیزی رو فقط تنها از خود خدا بخوای
      من همیشه بازبان عربی در دعا کردن مشکل داشتم بیشتر معنی دعا رو میخوندم میخواستم بدونم چی دارم به خدا میگم ولی پدرم میگفت درست نیست که خود عربی رو نخونی فقط معنی رو بخونی ولی من این باور رو قبول نداشتم ولی یک نگرانی رو داشتم نکنه دارم اشتباه میکنم ولی وقتی فایل استاد گوش دادم خیلی به آرامش رسیدم که میشه به زبان فارسی وخیلی راحت با خدا خوبیها خدای عشق خدای روزی دهنده خدای مهربان خدای بخشنده خدای شفا دهنده صحبت کرد حتی من تصمیم گرفتم نمازم رو بصورت فارسی بخونم تا بفهم دارم چه به خدام میگم وازش چی میخوام سپاس گذارم ای خدای مهربان که من رو در مسیر زندگی با طعم خودت قرار دادی وسپاس فراوان از استاد گرامی که ما رو به این راحتی به خدا نزدیگ کردمن خودم کاملا به آرامش روح وجسم رسیدم واحساس سبکبالی میکنم وبا تمام وجودم خدا رو حس میکنم وخودم وفرزندانم وتمام زندگیم رو در پناه او میسپارم سپاس

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Bsh
      Bsh
      1397/05/04 22:17
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 137 کلمه

      با سلام بر خداي هستي بخش و رحمان و با تشكر از بيانات ارزشمندتون.من هميشه به خداوند در تمامي زمينه ها قلبا توكل ميكنم و معتقد هستم كه بالاترين نيروي الهي بهترينها را براي بندگانش مقدر مي نمايد شايد گاهي از اوقات ما را به خواستمون نرسونه كه حتما در اين مورد حكمتي عظيم وجود دارد كه در آن لحظه ما انسانها توانايي درك آنرا نداريم ولي به مرور زمان متوجه مي شويم و در آن زمان شاكر خدا ميشويم كه چنين آرزوي را بر اورده نكرده است رو اين اساس هميشه بايد از خداوند بخواهيم خواسته هاي ما را بر آورده بخير نمايد كه اين بهترين راه مي باشد.استاد گرامي اميدوارم از طريق فرمايشات حضرتعالي و تماريني كه انجام ميدهم بتوانم به ايماني قويتر ،توكلي مستحكم تر و شناختي بيشتر از خالق تمام هستي بدست آورم.

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار مریم
      مریم
      1397/05/04 21:36
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 129 کلمه

      سلام.از زمانی که خودمو شناختم شنیدم که میگن خدا بزرگه خدا کریمه خدا رزاقه خدابخشندس و….ولی متاسفانه فقطو فقط درکلام این حرفا رو میزنیم وهروقت پای عمل بشه ازانجام هرکاری واهمه داریم ومیترسیم وشک بدلمون راه میدیم ونگران فردا هایمان هستیم غافل ازاینکه اینهمه صفات والایی که خداوند داردوماهم روزانه بزبان میاوریم کوها وحتی آسمان را میتواند دگرگون کند ازخداوند سپاسگزارم که مرا دراین مسیر قراردادتا بتوانم خدای واقعی را بشناسم وتوکل قلبی به اوداشته باشم وبدانم که یکی هست که درهرشرایطی یاروپشتیبانم باشد همانطور که الان میفهمم چرا وبه چه علتی اینهمه شکست خورده ام وبعداز هرشکست وسختی که کشیده ام به یاری اواز زمین بلندشد ه ام وقویتراز گذشته بوده ام اگر ستارو العیوب نبود ازخجالت وشرمساری نمیتوانستیم لحظه ای به چهره همدیگر نگاه کنیم خدایا العفو..

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار مرضیه
      مرضیه
      1397/05/04 14:22
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 200 کلمه

      به نام خداوندی که همیشه هست طعمش و دست یاریش از لحضه ای که بوجود میایم بوده و هست ولی بعضی از ما نمی بینیم توجه نمی کنیم و می گیم خوش شانسیم و یا بد شانسی آوردیم .

      درکنار تمامی توصیفات زیبایی که دوستان درباره شناخت خودشون از خدا داشتن من هم همیشه این جمله رو شنیدم و ایمان داشتم که خدا می گه از تو حرکت از من برکت و اگر به خواسته ای توی زندگیم نمی رسیدم فکر می کردم حرکتم درست نبوده ولی الان مدت هاست که دست های خداوند رو توی زندگیم با قرار دادن به موقع انسان ها در زندگیم و سر راهم به خوبی حس می کنم من عمل خارق العاده ای انجام نمی دم فقط با نیت خوب و از ته دل ازش می خوام و همش می گم نمی دونم به چه طریقی ولی اگر به صلاحم هست می خوام .

      من چه در مسیر مهاجرت چه در مسیر پیدا کردن شغل در کشوری که زبونشون رو نمی دونستیم و چه در مسیر تناسبم دستای قدرتمند و حامیگر خداوند رو می بینم و حسش می کنم و خیلی اطمینان دارم که به تمام خواسته های خودم می رسم چون خدا هست .

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فاطمه
      فاطمه
      1397/05/04 09:58
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 110 کلمه

      به نام خدای بخشنده مهربان
      سلام. من ی دفتر دارم به نام دفتر آرزوها چیزهایی ک دوست دارم بهشون برسم تواون دفتر مینویسم و عکس میچسبونم خیلی خوبه هم آرامش بخشه و هم زودتر ب خواسته هام میرسم.
      از بچگی همیشه ما رو ترسوندن از خدا، مثلا اگه نماز نخونی اینطوری میشه، اگه موهاتو بزاری بیرون اونطور میشه وخیلی کم از بخشندگی های خدا والطافی ک داره حرف زدن. گفتن خدا بخشندس ولی نگفتن چجوری. الان دارم باشنیدن این فایل ها بهتر خدارو درک میکنم وقتی ب خدا فکر میکنم ته دلم ی حس خوبی دارم ک قابل گفتن نیست. خدارو شکر ک مارو تواین مسیر گذاشت وممنون از شما استاد عزیز?

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار الهام اوا
      الهام اوا
      1397/05/03 21:19
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 135 کلمه

      من باورم در مورد خدا این است که خدا خب خیلی بزرگه و قدرتمند و اگه من خیلی چیزا تو زندگیم بهش نمی‌رسم به خاطر گناهان خودم هست و من موانع بر سر راه خواسته هام گذاشتم و اینکه خدا از من بیشتر از این توقع داره که بهتر باشم و میخاد که من رشد کنم و بهش نزدیکتر بشم خیلی خوشحالم که این دوره شروع شده انشالله من هم به جوابهام میرسم.در ضمن خیلی خواسته هامو تو سجده ی شکر به فارسی میگم ولی همیشه فکر میکنم باید سر نماز با خدا حرف بزنم و باقی مواقع سخته برام ولی اتفاقا یکی دو بار خارج از وقت نماز یه حرفایی زدم که برآورده شده ولی خیلی توجهی بهشون نکردم و گفتم حتما شانسی بوده .استاد ممنونم که این دوره رو بر قرار کردید

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار هانیه
      هانیه
      1397/05/03 08:48
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 89 کلمه

      سلام خدای مهربانم
      سلام استاد عزیز و دوستان همراهم
      با دیدن فایل استاد احساسم خیلی بهتر شده فهمیدم خدا از زبان استاد منو هدایت کرد نقطه ضعفم رو شناسایی کردم ایمانم حرف زدنم ظاهری هست ایمانم ظاهری هست باید رو ایمانم به خدا باورم به خدا خیلی کار کنم ممنونم خدا که از زبان استاد عطار روشن هدایتم کردی ممنونم استاد عزیزم به خاطر فایل زیباتون که مثل چراغ هدایت راهم رو روشن کردید که با آگاهی و درک بیشتر و عمل کردن بتونم به راحتی به آرزوهام برسم

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار مه گنج
      مه گنج
      1397/05/03 02:29
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 720 کلمه

      سلام خدای مهربان وعزیزم سلام سلام سلام
      سلام به استاد خوبی ها
      سلام به همه دوستان بزرگوارم
      خداوندا حمد وستایش وسپاس فقط سزاور توست که فرمانروای جهانیان هستی خداوندا سپاسگزار این لحظات زیبای زندگیم هستم که با طعم ومزه تو است .
      استاد خوبم از شما واقعا سپاسگزارم شنیدن هر بار این فایلها ناخودآگاه به سمت نوشتن میروم ونوشته هایی را می نویسم .چقدر احساس آرامش میکنم سراسر وجودم غرق در شادی است بابت این لحظات خداوندا سپاسگزار توام .شنیدن حرفها وگوش دادن به فایلها برای چندمین بار لذت بخش هست .من از وقتی تصمیم گرفتم تغییر کنم جهان مرا به مسیر دیگری هدایت کرد برای همین شروع کردم به جستجوی باورهای خودم در مورد خداوند که دچار اگر های فراوانی شدم .من اگر میگم خدا رزاقه پس چرا منتظرم اداره حقوقم رو پرداخت کنه پس تصمیم گرفتم از امروز کارمند خداوند باشم وحقوقم را از صندوق لایتناهی او دریافت کنم اگر من میگم خداوند فتاحه پس چرا گره کارهایم را به دیگران می سپارم .اگر من میگم خداوند توابه پس چرا توبه میکنم ولی باز باور ندارم که خداوند توبه مرا پذیرفته وغصه گذشته رو میخورم ،اگر خداوند ستار العیوب هست پس چرا من نگران این هستم وای نکنه فلانی بفهمه من چی گفتم وچه عیبی دارم در صورتیکه من از دیگران عذر خواهی کردم ولی باز نگرانم ،اگر خداوند غفار ذنوب هست پس چرا نگرانم اینم من مرتکب گناه شدم وهزار بار خودم رو نفرین ولعنت میکنم که چرا این کارو انجام دادم ،اگر خدا غنی هست پس چرا من برای یه تکه نون اینهمه بدو بدو میکنم اگر خداوند خالق من هست مگه میشه مخلوقش رو همینجوری رها کنه اگر خداوند شفا دهنده است پس چرا من به داروها متوسل میشم وسراغ پزشکان میرم اگر خداوند زیباست مگه میشه منی که فرزندش هستم منو زشت آفریده باشه اگر خداوند کریم وبخشنده است پس چرا منتظر لطف وکرم دیگران هستم که یه کاری برای من انجام بدن ،اگر خدای من قدرتمنده پس چرا منتظر فلان شخصیت کشوری هستم که کارمو بهش بگم واون دستور بده انجام بشه اگر خدای من هادی هست پس چرا منتظرم دیگران منو هدایت کنن در صورتی که خداوند خودش منو در مسیر صحیح هدایت میکنه اگر خدای من فرمانروای جهانیان هست پس چرا دربرابر فلان شخصیت دست به سینه می ایستم در صورتیکه من سجده گذار خداوند هستم اگر خداوند رفیق من هست پس چرا دنبال دیگر افراد هستم که با اونا بشینم وحرف بزنم درصورتی که خداوند بهترین شنونده ومشاور من هست ودر ناراحتی ها منو آروم می کنه اگر خدای من بهترین آرامش دهنده است پس از چی می ترسم درصورتیکه من خدایی را دارم که بسیار قدرتمنده وهمیشه هوامو داره اگر خدای من خدای فراوانی هاست پس چرا نگرانم که فلان چیز ممکنه تموم بشه اگر خدای من خدای همیشه بیداره ونگهبان من هست پس چرا شبها با نگرانی وترس میخوابم اگر خدای من خدای حی وقیوم هست پس چرا از مرگ می ترسم اگر خدای من سمیع وبصیر هست پس چرا نگران اینم من این کار رو انجام دادم چرا کسی ندید ونشنید اگر خدای من شاکر هست پس چرا منتظرم دیگران هیتم از من تشکر کنند اگر خدای من نور هست پس چرا از تاریکی ها می ترسم اگر خدای من قریب هست پس چرا در دور دستها ودر آسمانها به دنبالش هستم خیلی خیلی اگرهای دیگه .دنبال کدوم اگرها باشم این اما واگرها را من ساختم در اسماءالله هیچ اگری وجود ندارد وقتیکه من اراده دعا میکنم این اراده من نیست برای دعا، برای اینه خدا یک خواسته ی منو از قبل برآورده کرده به من میگه بلند شو بخواه تا بهت بدهم .وقتی من خدایی این چنینی دارم نگرانی معنا ومفهومی نداره وقتی من خدایی رو دارم عاشق منه وبهم عشق می ورزه وهر آنچه درجهان هست برای من آفریده چرا عشق رو در بین دیگران به دنبالش هستم خداوند نه زمان داره نه مکان داره خدا اینجاست خدا اونجاست خدا اوله خدا آخره خدا همه چیزه همه چیز. زبان وقلم قادر به گفتن ونوشتن عظمت خدای من نیستند بارالها در این شب مرا با نور وجودت نورانیم کن که من بی تو تاریکم خدایا میخوام در وجود تو محو بشم کمکم کن . خدایا تنها تورا می پرستم وتنها از تو یاری می جویم مرا به راه راست هدایت فرما راهی که در آن نعمتهای فراوانی باشه که من محتاح توام خدایا منو دریاب .

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار هانیه
      هانیه
      1397/05/03 01:15
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 125 کلمه

      سلام خدای مهربانم
      سلام بر شما استاد عزیزم و دوستان همراهم از شما استاد عزیزم ممنونم که خدا از طریق شما هدایتگر راهم شده با دبدن فایل دوم حس خیلی خوبی در مم ایجاد شد خیلی لذت بردم ذهنم درگیر موضوعی بود که مدتهاست درگیرش هستم افکار منفی آزارم میداد ولی خدا از طریق شما با من صحبت کرد هدایتم کرد که اگه تا حالا این موضوع در زندگیم حل نشده ایمانم ضعیف بوده ولی مطمئنم به زودی به مدد الهی این مشکل در زندگیم حل میشه باورم از خدا از دوران کودکی تا حالا ضعیف بود ولی از این بعد منتظر اتفاقات شگفت انگیز در زندگیم هستم چون ایمانم و باورم توسط استادم اصلاح شده و از این به بعد رو به فزونی هست

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Mim
      Mim
      1397/05/02 23:30
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 518 کلمه

      سلام به استاد عزيز و همه ى دوستان خوبم
      قبل از هر چيز خدا رو شكر مي كنم كه توى اين مسير قرار گرفتم و دارم اين حرف ها رو از يكي از دست هاش روى زمين مي شنوم
      ممنون به خاطر اين فايل ها استاد ، خيلي خيلي با ارزش هستن
      يه خوبى كه اين دوره داره اين هستش كه تمرين داره ، خود من خيلي دوره ها رو شركت كردم كه بعضي هاشونم هم واقعا حرف ها و نكات خوبى داشت ولي فقط حرف بود و در آخر باز نمي دونستم بايد چيكار كنم ولى خوبى ِ اين دوره اينه كه ما مي تونيم تمرين كنيم و نتيجه بگيريم
      خب ، بريم سراغ تمرين : نمي دونم از كجا و چطورى شروع كنم اما مي نويسم هرچيزي رو كه به ذهنم اومد
      1- من مي دونم خدا خيلى توانا و قادره و هيچ محدوديتي براي خدا وجود نداره ولي بايد اعتراف كنم كه خيلي كم باور داشتم ( اصلا بهش فكر هم نكرده بودم ) و طبق گفته هاي استاد وقتي نگاه به خواسته هات و اجابت اون ها مي كني متوجه ميشي چقدر باورش داشتى ، از اين هم ناراحت شدم هم خوشحال ، ناراحت از اين كه باور نكردم خداي خودم رو و فقط حرف زدم و از طرفى هم خوشحالم كه الان توى مسير خوبي براي فهميدن و شناخت واقعى و باور كردن خدا قرار گرفتم
      2- من مي دونم خدا بدى هاي انسان ها رو مي پوشونه و هميشه آبروى بنده هاشو حفظ مي كنه و انصافا باور دارم اين رو ، چون بارها پيش اومده كه آبروم رو حفظ كرده
      3- من مي دونم خدا منبع ثروت و فراوانى و روزى دهنده س ، ولي باز هم باور نداشتم و يا خيلي كم باور داشتم چون باز هم نتايج مشخص مي كنه و اين مورد رو مي خوام خيلي خوب روش كار كنم تا به اون شناخت واقعي و باور برسم
      4- من مي دونم كه خدا اميد همه انسان هاست و فكر مي كنم تا حدود خوبى اين رو هم باور دارم ( گرچه جاى كار داره خيلى ) چون هميشه در آخرين لحظات و وقتايي كه نااميد مي شدم دستم رو گرفته و راهي رو نشونم داده
      5- من مي دونم خدا خيلي بخشنده و مهربونه و بايد بگم پنجاه پنجاه هم اين مورد رو باور دارم چون مي دونم كه خيلي جاها منو بخشيده و كمكم كرده ولي از اون طرف هم گاهى وقتا وقتي خطا و گناهى مي كنم فكر مي كنم كه نه ديگه اين بار كار خيلي بدي كردم و شايد خدا منو نبخشه و اين باعث ميشه دوباره و دوباره اون خطا رو تكرار كنم و به خودم بگم يه بار تو رو مي بخشه براي اين كارت ، نميشه كه تو هى تكرار كني و خدا هم تو رو ببخشه ، كه اميدوارم بتونم روي اين مورد هم كار كنم و بخشندگي خدا رو اونجورى كه واقعا هست باور كنم
      اين ها مواردي بود كه تا الان به ذهنم رسيده ، حتما اگه باز هم موردي يادم اومد مي نويسم همين جا

      بازم تشكر مي كنم از استاد عزيز براى انتشار اين آگاهي ها

      اميدارم همه ي دوستان خوبم به خواسته هاشون برسن
      خدايا شكرت 🙂

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار مه تاب
      مه تاب
      1397/05/02 22:38
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 125 کلمه

      سلام فایل دوم خیلی عالی واقعا اونطور که از خدا میدونیم اسلا بهش ایمان قلبی نداریم و در عمل فراموش میکنیم همه صفات خدا رو…

      از بچگی معمولا سعی میکنن خدا رو طوری معرفی کنن که ازش بترسیم مثلا:
      خدا میبرتت جهنم
      خدا سنگت میکنه
      دروغگو دشمن خداست
      خدا ….

      و در واقع یه خدایی تو ذهنمون می سازن که نشسته تو آسمون و فقط منتظره ما یه کاری کنیم تا ما رو عذاب بده چه در دنیا یا در آخرت

      ولی بعدش یاد گرفتیم که نه خدا بیشتر از اون چیزی که فکر میکنیم بخشنده است، مهربونه، عاشق بنده هاشه، رازقه، سلامتی دهنده است، توبه پذیره، رواکننده حاجته و ..

      ولی متاسفانه در عمل همه اینا یادمون میره و فقط با حس ناامیدی چیزی رو از خدا خواستیم نه با ایمان قلبی…

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار مه گنج‌
      مه گنج‌
      1397/05/02 21:41
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 647 کلمه

      سلام خدای مهربان وقدرتمند من
      سلام به استاد خوبیها سلام به استادی که به من آموخت ویاد داد چگونه خدای درونم را پیدا کنم سلام به همه همراهان ودوستان بزرگم که قرار هست باهم زندگی را بسازیم با طعم خدا
      استاد عزیزم امروز که برای بار چندم فایل شمارو گوش میدادم نتونستم درونم را کنترل کنم ودوباره نیام وننویسم اینقدر این گفتگو والهام واضح بود که ناخود آگاه اومدم گوشی رو برداشتم وشروع کردم به نوشتن دوستان عزیز شنیدن بارها بارها گوش دادن فایلها رو تاکید میکنم خیلی خیلی تاثیر گذار هست
      نوشتن باورهای غلط برای بار دوم وادارم کردبنویسم خداوند به اندازه ایی به من می دهد که باورش کردم هر وقت روی خدا تکیه کردم همه چیز رو به من داد هروقت روی دیگران روی اداره روی بانک روی ….حساب کردم شکست خوردم برکت مالم رفت چون فکر میکردم من کارمن فلان اداره ام اما از امروز من کارمند خدا هستم وحقوقم را از خدا میگیرم من از امروز مسئول تمام کارهایم هستم هر تصمیمی میگیرم خودم مسئول هستم من تصمیم گرفتم خودرا تغییر دهم تصمیم گرفتم زندگی ام را با طعم خدا بسازم من از امروز از همه انسانها ومخلوقات خداوند بسیار سپاسگزارم ولی ساسپگزارم خداوندی هستم که فرمانروای این کیهان وجهان هستی ست خدایا تنها تورا می پرستم وتنها از تو یاری می جوئیم خدایا ممنون که مرا به راه راست هدایت کردی وبازهم بیشتر هدایتت را می خواهم چراغ وراهنمای راهم باش تا به تو وبه نعمتهای بیکرانت برسم خدایا تا الان میگفتم تو هدایتگری والان میخواهم باورم را تقویت کنم تو هر کسی را تصمیم به تغییر خود بگیرد هدایتش میکنی ودر راهی قرارش میدهی تا تغییر کند .چند روز پیش یکی از دوستانم اومد پیشم وبرگشت به من گفت خبری داری که همسر فلانی رفته زن گرفته گفت چقدر این خانم بد شانسه مرد بیکار بودخانم کارمند حقوق داشت خونه داشت چرا باید بره زن دوم بگیره به دوستم گفتم بله خبر دارم ولی اصلا دوست ندارم درموردش حرف بزنم به دوستم گفتم میخوام اینو بهت بگم هر کسی زندگی شو خودش میسازه وخودش مسئول زندگیش هست .بعد از اینکه دوستم رفت به فکر فرو رفتم اگر قبلا من این حرفها رو می شنیدم واقعا این حرفها رو میگفتم پس گفتن این حرفها نشانه تغییرات منه جهان ومردم همون هستن این منم نگاهم عوض شده خدای عزیزم ممنونم .اگر به صفات خداوند اشاره کنم می بینم من اصلا خداوند را درست باور نکردم من قدرت خدارا قبول ندارماگر من خدارو قدرتمند می دانم پس چرا منتظر بودم فلان کس کارم را درست کنه اگر من خدا رو رزاق می نامم پس چرا منتظرم اداره حقوقم را بدهداگر خداوندکریم هست پس چرا منتظرلطف و کرم دیگران هستم اگر خدا غنی هست پس چرا من منتظرم اتفاقی بیفته ومن پولی رو بدست بیارم اگر خداوند ستار العیوب هست پس چرا می ترسم اگر فلانی بفهمه من چکار کردم آبروی من میره اگر خداوند غفارالذنوب هست پس چرا دنبال این هستم دیگران مرا ببخشند من عذر خواهی از مردم کردم ببخشش من دست خداست اگر خداوند تواب هست پس چرا خودم را بابت گناهان گذشته نمی توانم ببخشم اگر خداوند هادی هست پس چرا هدایت خودم را در دست دیگران می دانم درصورتی که خداوند خودش مرا در مسیر هدایت قرار می دهد اگر خداوند خالق من هست آیا خداوندی با این عظمت مخلوقش را چگونه همینطوری رها میکند اگر خداوند فتاح هست پس چرا منتظرم کسی دیگه ایی گره از کارم را بازکند واگر خداوند حافظ من هست پس چرا دنبال دعا وجادو جنبل هستم اگر خداوند رفیق ودوست من هست پس چرا دنبال کسانی را میگردم که در تنهایی مونس من باشند وخیلی از اگرهای دیگه این اگر بسیار زیاد است کمی درمورد اسما الله تحقیق کنیم ومعنایی نامهای خداوند را بدانیم بعد برای مشخص میشود چه باورهایی در مورد خداوند دارید واقعا فکر کنیم در مورد اگر ها …… وجودتان با نور الهی روشن گردد .

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار راضیه
      راضیه
      1397/05/02 21:05
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 227 کلمه

      سلام دوستان خوبم ممنونم از احساس همدردیتون ٬میتونم به جرأت بگم بعد از فوت پدر تنها و تنها خدای بزرگ باعث تسلی و آرامش دلم شد٬خیلی خوشحالم که خدای بزرگ من رو در این مسیر زیبا با استادی خوب و دوستانی مهربان همراه کرده٬و تلاش میکنم تا پایان دوره خدارو عمیقتر و بادرک بیشتر بشناسم٬خدایی که فقط خوبی و محبته٬امروز برای بار دوم فایل استادرو گوش دادم و جالبه که بخاطر آوردم که کتاب بنویسید تا اتفاق بیفتد رو قبلا خوندم و هر انچه در کتاب نوشته بود رو انجام دادم اما نتیجه نگرفتم چون باورش نداشتم ٬اما بعد از شنیدن گفته های استاد الان باور قلبیم نسبت به نوشته هام بیشتر شد و یقین دارم که حتما نتیجه می گیرم و حضور خدارو‌در زندگیم بیشتر حس می کنم و آرامتر و شادتر هستم٬و اینکه بعد از گذشت چند سال از زندگیم برای اینکه صاحب فرزند بشم مردد بودم و مدام به این فکر می کردم اگر صاحب بچه بشم چطور می تونم رفاهش رو مهیا کنم یا صبر کنم از نظر مالی در وضعیت بهتری قرار بگیرم و بعد صاحب فرزند شیم٬اما الان متوجه شدم این بخاطر باور نداشتن رزاق بودن خداست و حالا خوشحالم که با تغییر باورهام دارم حسی سرشار از ارامش رو تجربه میکنم٬ممنونم از خدای خودم استاد مهربان و دوستان عزیز بخاطر این حس خوبی که در کنار شما تجربه می کنم.

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار f57.dlipouygmail.com
      f57.dlipouygmail.com
      1397/05/02 15:45
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 292 کلمه

      سالها پیش یه دوره شبیه دوره ای که الان تو مسیرش هستم رو دیده بودم وتا حدودی میدونستم که نوشتن اعجاز میکنه ولی بیشتر وقتها زمانی که درگیر مسئله ای میشدم یا جایی گیر میکردم برای خدا بیشتر مینوشتم وازش کمک میخواستم از انجایی که ادمها فراموش کارند تصمیم گرفته بودم یک دفتر برای نامه نگاری با خدا داشته باشم وحرفهام رو برای خدا بنویسم والان با گذشت سالها گاهی اوقات سراغ نامه هام میرم ویاد خواسته هایی که اون موقع از خدا داشتم میفتم که تقریبا همه رو اجابت کرده
      وچقدر احساس ادم عالی میشه وقتی که خدایی داریم که اینقدر به ما نزدیکه وراحت پاسخ میده
      مثلا همسرم سالها درگیر یک بیماری بوده که چه در ان زمان وچه الان دکترها هنوز از درمانش عاجزند
      اما من با نامه نوشتن وخواستن پی در پی سلامتی همسرم را از او گرفتم والان ۱۱ ساله که به لطف خدا دیگه اثری از ان بیماری در وجود همسرم نیست
      مثال دیگه این که در همان زمان در تنگدستی مستاجر بودم وصاحبخونه خیلی ما رو تحت فشار میزاشت خلاصه اینکه شرایط بد که نه وحشتناکی در مورد خونه داشتم از خدا تو نامه هام میخواستم دیگه فقط میخوام مستاجر تو باشم فقط این خواسته رو مینوشتم واصلا نمیدونستم چطور از چه طریق اصلا امکان همچین چیزی هست یا نه
      شاید باورتون نشه ولی من با این که هنوز نتونستم خونه بخرم ولی تو یه خونه زیبا وتو یه منطقه خوب تهران سالهاست که دارم بدون دغدغه کرایه خونه ومشکلات اینچنینی با خیال راحت زندگی میکنم وواقعا خدا صاحب خونه ی منه واین موردها نمونه کوچکی از نوشتن وجواب گرفتنم بود که براتون گفتم پس من باور دارم ایمان دارم که نوشتن معجزه میکنه
      استاد سپاس گزارم بابت یاداوری نوشتن که خیلی عالی بود

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار bAraN
      bAraN
      1397/05/02 15:09
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 161 کلمه

      سلام آقای عطار روشن من توی تالار تناسب اندام هستم همینطور توی کانال خدا هرگز دیر نمیکند واز سخنان شما استفاده میکنم وقتی گفتین دوره رایگان زندگی با طعم خدا رو گذاشتین با خودم گفتم حتما این دوره رو شرکت میکنم دوتا فایل شما رو گوش کردم راجب به فایل دوم شما خیلی فکر کردم دیدم واقعا همینطوره که شما میفرمایید ما هیچ اعتقادی ندارم و همیشه به ما گفتن خدا مهربان,بخشنده ست ولی همیشه در قبال چیزی که به ما میده چیز با ارزشی رو از ما میگیره و من دلم میخواد همین جا به خدای خودم که دارم باورش میکنم بگم من نمیخوام در قبال چیزی که میخوای به من بدی چیز با ارزشی رو ازم بگیری مگه تو نمیگی بزرگی , مهربانی ,بخشنده ای من از تو همه خوشی ها رو با هم میخوام و مطمعنم که تو الان به من لبخند میزنی و قبول میکنی میخوام اینو باور کنم و توی خودم تقویت کنم پس کمکم کن

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار ش. ح
      ش. ح
      1397/05/02 14:36
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 308 کلمه

      به نام خداوند بخشنده و مهربان
      باسلام خدمت شما استاد عزیز.
      نمیدونم از کجا شروع کنم من در سن کودکی پدرم رو از دست دادم و از همون موقع بود که گفتم خدا منو دوست نداره چون پدرم رو از من گرفته. وقتی بچه های فامیل رو میدیدم که با پدرشون بازی یا صحبت میکنن خیلی حسادت میکردم و به یک گوشه میرفتم و بی اختیار گریه میکردم. مادر من هم سواد آنچنانی نداشتن که با من در مورد این موضوع صحبت کنن و من رو قانع کنن که همه دیر یا زود باید پیش خدا برویم.زندگی ماخیلی فقیرانه بود و من همیشه در کتاب مفاتیح الجنان و سایر کتابها دنبال دعایی برای رزق و روزی فراوان میگشتم. خیلی دعا خوندم ولی چون باور نداشتم تاثیر نداشت و با خودم میگفتم باید یک دعای بهتر پیداکنم.و بعد دعای دیگری که میخوندم با خودم میگفتم شاید این تاثیر کنه اصلا هیچ ایمانی نداشتم فقط میخوندم. نمازم رو هم همیشه از روی ترس از خدا میخوندم چون در کودکی در مورد جهنم خیلی چیزها به من گفته بودن همچنین در روضه ها که میرفتم خیلی در مورد جهنم صحبت بود برای همین من هم خیلی از خدا میترسیدم و باید اعتراف کنم بعضی وقتها که نماز نمیخوندم دیگه تا مدتی سمت نماز نمیرفتم چون با خودم میگفتم دیگه خدا نمیبخشدت و باید بری جهنم.و وقتی هم که دوباره شروع مبکردم به خوندن نماز خیلی توی نمازام توبه میکردم استاد عزیز الان میفهمم که خدا خیلی بخشنده هست خدا مهربونه من تا همین چند وقت پیش به خاطر گناهانی که در کودکی داشتم توبه میکردم و حالا میفهمم که خدا اون گناهامو خیلی وقته که بخشیده. خدارو هزاران بار شکر میکنم که این سایت و پیدا کردم و دارم چیزهای بهتری یاد میگیرم. میخواهم با کمک شما استاد عزیز زندگی با طعم خدا رو بچشم. و باز هم ممنونم از شما

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار مهسان
      مهسان
      1397/05/02 13:31
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 420 کلمه

      سلام به استاد عزیزم و دوستان خوبم
      من در مورد خدا شنیده بودم که خدا بزرگه، خدا مهربونه، خدا رزاقه، و…
      و گاهی اوقات بعضی افراد رو که می دیدم ثروتمند هستن، پیش خودم می گفتم پس حتما خدا این افراد رو خیلی دوس داشته و منو کمتر دوس داشته، و حق من اینه که من با حقوق کارمندی زندگی کنم و اونا با این ثروت زیاد.
      و در مورد خیلی چیزهای دیگه ای توی زندگیم اینجوری فکر می کردم.
      من همیشه با زبان فارسی و خیلی ساده با خدای خودم حرف می زنم، از وقتی که به سن تکلیف رسیده بودم مادرم همش بهم می گفت نماز بخون، و منم خیلی دوس داشتم که نماز بخونم ولی هر کاری می کردم که با نماز خوندم ارتباط خوبی با خدا برقرار کنم، نمی شد.
      من چهار ماه هست که با استاد آشنا شدم و در کانال خدا هرگز دیر نمی کند و کانال کاهش وزن عضو هستم و توی این مدت من خیلی چیزها یاد گرفتم و من بهترین معلم زندگی خودم رو پیدا کردم.
      من الان به این باور رسیدم که در هر طبقه ای که از جهان دارم زندگی می کنم واقعا حقم همینه چون همیشه به همین مقدار داشته هایی که در زندگی دارم قبلا بهشون فکر می کردم و احساس خوب نسبت بهشون داشتم.
      من همیشه دوس داشتم معلم بشم، اونم معلم تربیت بدنی، دوس داشتم ادامه تحصیل بدم و وقتی بهش فکر می کردم احساس خوبی داشتم،به خونه، به ماشین و… خیلی چیزهای دیگه ای که در زندگی الانم دارم.
      و یاد گرفتم که هر چیزی که در زندگی بخوام، می تونم بدست بیارم.و مطمئن هستم چیزهایی که الان برای من آرزو هستن در آینده برای من دست یافتنی هستن، چون با احساس خوب به همه آرزوهام فکر می کنم.
      من واقعا به این نتیجه رسیدم که در مورد خیلی چیزهایی که در زندگی جز آرزوهامون بودن ولی بهشون نرسیدم اینه که باور نداشیم که به این آرزوهامون می رسیم.
      یه روزی مادرم بهم گفت چرا ما که مسلمان هستیم و اینقدر نماز می خونیم، یه زندگی ساده، و معمولی زندگی می کنیم،روابط عاشقانه نداریم …ولی این خارجیها چه زندگیهای سطح بالایی دارن، خوب زندگی می کنن، روابط عالی دارن، من اون موقع فقط به حرفهای مادرم گوش دادم.
      من باور دارم که خداوند یک انرژیه که توی وجود تک تک ما هست، و با این شناخت جدیدم از خدا مطمئنم که در آینده زندگی خیلی بهتری رو تجربه می کنم.
      تشکر می کنم از استاد عزیزم و هرچی تشکر کنم واقعا کمه، و بهترین ایام رو برای دوستانم در دوره زندگی با طعم خدا رو خواهانم.

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار مهدی اسفندیار
      مهدی اسفندیار
      1397/05/02 11:32
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 159 کلمه

      سلام ای خداوند دانا و توانا سلام استاد عزیز سلام دوستان
      از کودکی که ما چیزی یاد گرفتیم گفتن خدا بزرگ توانا وجود دارد خدا همه جا هست برای من سوال است که واقعا خداوند همه جا با من است واقعا هوای منو داره من واقعا 50 در صد از کارهای که انجام میدام نماز و روزه از روی ترس خداوند بوده که نکنه منو دیگه نبینه منو دوست نداشته باشه ولی واقا واقا خدا دوستم دارم خدا هروز بامنه کنارم دستمو میگیره بعضی مواقع من کم میارم گله میکنم از خدا ولی بعدش میبینم که واقا خوبی منو میخواد من بلد نیستم از خدا چطوری تشکر کنم موقعی که تنم سالم خانوادام کنارم کاره خوب دارم و… من فقط بلدم که تا کم بیار شکایت کنم ممنون از همتون که حرفهای منو گوش دادید من بلد نیستم خوب حرف بزنم ممنون از استاد که این موقیعت را به من داده تا با خدای عزیزم صحبت کنم ممنون

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار طاهی
      طاهی
      1397/05/02 09:45
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 82 کلمه

      اسلام بر دوستان عزیز وخوبم ممنونم از اینکه حرفهای خوبی فرمودید من خدارو اینطوری درگذشته می‌شناختم که خدا هرکس بیشتر دوست داشته باشه بیشتر مریضی وبلا سختی میده وخیلی مریضی کشیدم اما وقتی خدای واقعی رو شناختم فهمیدم که خدا خیلی به من قدرت داده اوضاع عوض شد ومن که هرروز باید دارو می‌خوردم الان علاوه براینکه دارو نمی خورم بلکه روز به روز سالمتر وجوانتر میشم لطفاً لینک کانال خدا هرگز دیر نمیکند بفرستید تا بتونم عضو بشم سپاسگزارم

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار ماه سا
        ماه سا
        1397/05/02 17:45
        امتیاز کاربر: 0

        نشان های دریافت شده

        زندگی با طعم خدا
        محتوای دیدگاه: 237 کلمه

        سلام دوستان
        میخواستم تجربه ای که از ایمان داشتن به خدا داشتم رو واستون بنویسم تا هم تشکری باشه از خدا و هم شما سهیم باشید تو این تجربه
        چندسالی بود که علیرغم داشتن درآمد بالا دخلو خرجم با هم نمیخوند و مدام مشکلات مالی داشتم.
        یک شب با خدا حرف زدم و گفتم بهش ایمان دارم که کلید تمام ثروتهای دنیا بدست توست و مطمینم اگه به تو بسپارم‌مشکلم رو حل می کنی و نشونه ایمان داشتنم هم اینه که مقدار پس اندازی که دارم رو صرف ضروریات می کنم و مطمینم با وجود تو نیازی به پس انداز ندارم.
        با خرج کردن پس انداز و رفع نیازهای ضروری کم کم سروکله پول تو زندگیم پیدا شد و بطرز شگفت انگیزی در عرض ۶ ماه در ۳ مرحله ۳ تا ۶۰۰ تومن به حقوقم اضافه شد و شگفت انگیزتر از راه دیگه بودن کوچکترین زحمتی از طرف من و فقط با چند تلفن ۹۰۰ تومن به حسابم اومد.
        ولی من به خدا گفتم توقعم خیلی بیشتر هست ازش و توقع گنج دارم ازش چرا که اون مالک تمام معادن طلا و ثروتهای دنیاست و از خدا باید باندازه بزرگیش درخواست کرد.
        خلاصه خداوند باندازه ایمان هر کس بهش عطا می کنه و باید ایمانمون رو تو هر زمینه ای بهش ثابت کنیم‌
        خدایا ممنونم که نه فقط منو از فکر مشکلات مالی رها کردی بلکه تو این مدت کم و تو این وضع اقتصادی از معادن طلای دنیات بهم هدیه دادی.
        خدایا شکرت

        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار مه گنج‌
      مه گنج‌
      1397/05/02 02:19
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 1,219 کلمه

      سلام خدای عزیزم سلام سلام سلام
      سلام استاد عزیزم سلام بر همه دوستان
      نمی دانم نوشته ام را از کجا آغاز کنم وبه کجا به پایان برسانم اما این رابگویم از وقتی خوب وبد را فهمیدم وفهمیدم خدایی هست همیشه برای من این سوال بود خدا چیه خدا کیه خدا چه شکلیه اصلا این خدا کجاست ؟ چرا این خدا هست ولی هیچ کس نمی تونه اونو ببینه ؟ وخیلی از چراهای دیگه چهل سال از چراهای من گذشت ولی جوابی پیدا نکردم فقط ایمان داشتم یه خدایی وجود داره که همه ی کارهای منو می بینه حرفهای منو میشنوه وهمیشه با منه وحتی دوتا فرشته رو هم همراه من کرده که تمام کارهای منو یادداشت کنن وباز چراهای دیگه در ذهنم ، خدا چطور همزمان می تونه به همه انسانها توجه کنه وکارهاشونو رو ببینه چطوری می تونه صدای همه ی بنده هاشو بشنوه خدا چه جوری روز قیامت با بنده هاش رفتار میکنه یکی مسحیه یکی مسلمانه یکی هندو و…. وخیلی از چرا های دیگه که با هر صفت خداوند برای من چراهای زیادی پیش می اومد بسیار دنبال جواب سوالهای خودم گشتم هیچ کس نمی تونست منو قانع کنه . حرفهای اونها رو می شنیدم وسر تایید تکان میدادم ولی جواب من نبود پس از چهل سال فقط خودم رو اینگونه آروم کرده بودم من وخدا مانند من وکامپیوتر هستیم من چون خالق کامپیوتر هستم واین وسیله رو اختراع کردم کامپیوتر هرگز نمی تونه نسبت به من فکر کند ودرک کند که من انسان ، چی هستم که توانستم کامپیوتری اختراع کنم که همه جوابهای منو میده ولی در مورد خلقت خودش نمی تونه تفکر کنه این جوابی بود که به من الهام شد در مورد خدا فکر نکن تو خدارا نمی توانی درکش کنی باور کنید هنوز اینقدر چراهایی دارم همه بی پاسخ هستن .من جسم مادی نمی تونم خدا رو درک کنم .ولی خیلی دوستش دارم خیلی هر چی تا الان ازش خواستم همه رو بدست آوردم یادم میاد بچه که بودم همیشه پول پیدا میکردم از پولهای سکه ایی گرفته تا کیف پر از پول اونموقع نمی فهمیدم حریان چیه . یادم میاد وقتی بهمون گفتن برای ارتباط با خدا نماز باید بخونی من خواهرم راکه از من کوچکتر بود را وادار میکردم بیاد کنار من بشینه ومن یک ملافه سرم میکردم به جای چادر نماز ومی ایستادم وخواهرم ذکرها وسوره ها رو می خوند ومن تکرار میکردم وبه حساب خودم نماز میخوندم وبه رکوع وسجود میرفتم .من واقعا از ته دلم میگم من واقعا به این انرژی مطلق یک حس دیگه ایی داشتم .با اینکه به من گفته بودن خدا قهاره خدا بندگانش رو روز قیامت به خاطر گناهها مجازات میکنه ولی انگار یه حس دیگه ایی به من میگفت خدا توابه خدا توبه بندگانش را می پذیره هربار گناه میکردم وخدارو فراموش میکردم دوباره می اومدم پیشش کلی عذر خواهی میکردم با زبان خودم با فارسی تو قنوت نماز باهاش حرف میزدم ولی باز می ترسیدم نکنه برای اینکار دوباره مجازات بشم گاهی اوقات در سجده نماز از خدا خواسته هامو بهش میگفتم ولی دوباره می ترسیدم نکنه دوباره خدا ناراحت بشه .خیلی از این مسائل رو دارم که بگم ومثال بزنم خیلی زیاد خیلی زیاد .من تمام زندگیم را مدیون عشق ومحبت خداوند میدانم من کسی هستم نمی تونم با افراد بالا سر کار کنم من تنهایی کار میکنم ۱۵ ساله که من کارمندم ولی کارمندی که خودم هم رئیسم هم مستخدم همه کاره خودم هستم اصلا از این موضوع ناراحت نیستم وناراخت هم نبودم خیلی ها به من میگفتن تو تنهایی تو اداره ات دیوانه نمیشی افسردگی نگرفتی من بهشون میخندیدم ومیگفتم لذتی داره که شما درکش نمی کنید اگر بخوام از چیزهایی که خداوند به من داده بگم نمی تونم نعمتهاشو نه بنویسم نه به یاد بیارم البته بگم در زندگیم خیلی گناه کردم ولی به خدا میگفتم خدایا از تمام این گناهان رهایم منو از افکار منفی نجات بده. لطف خدا شامل حالم شد زندگی پر از آرامشی دارم پر از عشق خدا. افکار منفی زیاد داشتم کلی باخودم کلنجار میرفتم آخرش خودم خودم رو آروم میکردم با گفتگوهای درونی که داشتم خودم رو آروم میکردم ودوباره به حالت اولم وبه حس خوب بر می گشتم باور کنید اگر بخوام بنویسم شاید یک کتاب هزار صفحه ایی بنویسم از خودم وگفتگوهای درونی وارتباط خودم با درونم .من مدت زیاد نیست که با استاد عطار آشنا شدم بهمن ماه سال گذشته بود که به پیشنهاد یکی از دوستانم برای رسیدن به تناسب اندام به من پیشنهاد داد شرکت کردم وقتی فایلهای رایگان استاد را گوش میدادم عاشق دوره هرگز خدا دیر نمی کند شدم وبه عشق این دوره در دوره تناسب فکری شرکت کردم اونجا بود که پاسخ خیلی از چراهای خودم را فهمیدم واینکه خداوند یک انرژی مطلق هست من کلا یکسری باورهای مختلفی با خانواده ام داشتم من اگر به کسی کمک میکردم بر این باور بودم که خدا از طریق من به بندگانش کمک می کنه یا از طریق من به اونها روزی میرسونه یا اینقدر از پول من زرق دیگر بندگانش هست وخیلی از باورهای دیگه حتی خیلی باورهای غلط مانند این روزی من همین قدره بیشتر از این خداوند برای من مقدر نکرده واینها نمونه های از باورهای من است ولی با این حال باور داشتم از هر جا باشه واز طریق مختلف من اگر به پول نیاز داشته باشم خداوند به می رسونه و واقعا می رسید از وقتی که با این گروه واستاد ودوره ها آشنا شدم فهمیدم واقعا من چقدر پیش خدا عزیزم خدا چقدر منو دوست داره وهمیشه حواسش به من هست روابطم با خدا چندین برابر شده نماز خوندن من سبک شخصی خودم هست کی چه موقع وچه جوری بخونم قبلا من نماز رو از روی ترس می خوندم که من روز قیامت توشه ایی ندارم ولی الان باهاش با عشق حرف میزنم عاشقانه بهش میگم دوستش دارم بعضی وقتا که دلم میگیره براش نامه می نویسم اگر هم سر سجاده حاضر میشم یه جور دیگه ایی نماز میخونم بعضی کلمه ها فارسی بعضی جاها عربی ازش درخواست میکنم بعضی شبا عشق بازی میکنم وراز ونیاز اصلا یه عالم دیگه ای برای خودم وخدای خودم ساختم شبا می خوابم بهش میگم تو نوازشم تا من بخوابم صبح هم خودت منو آروم بیدارم کن به خدا نمی دونم از چی بگم از کدوم رابطه ام با خدا همینکه من با خدا می تونم حرف بزنم بالاترین نعمت برای من هست باور کنید همصحبتی با خدا بزرگترین نعمت هست این نصیب هر کسی نمیشه .من ار خدا میخوام هرگز من جزو کسانی نباشم که از این گروه ودوره جدا بشم نمیخوام جدا شم از وقتی این جمله استاد رو شنیدم که گفت ممکنه بعضی از افراد از این گروه جدا میشن خیلی ناراحت شدم وفقط به فکر افتادم نکنه منم نتونستم . کل دوره خدا هرگز دیر نمی کند رو برای همین نتونستم به پایان برسونم ولی با این حال تا الان که هستم لطف خودش بوده وهست من میدونم خدا منو دوست داره ومواظب منه وخودش منو تا اینجا آورده بقیه اش هم با خودش قدم برمیدارم هر جا خسته شدم خودش منو روی دوشش میزاره ومی بره می رسونه خدایا خیلی دوستت دارم که اجازه دادی بنویسم استاد عزیز دوستان بزرگوار اگر نوشته ام طولانی شد باور کنید خدا خواست تمام اینهارو بنویسم اون میگه من می نویسم ببخشید اگر طولانی هست خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم استاد عزیزم از شما هم بسیار سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار مائده
      مائده
      1397/05/02 01:43
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 83 کلمه

      باوره من مدتيه تغيير كرده به لطف خدا
      به اين باور رسيدم كه شكر گزاري خداوند،حتي قبل از رخداد اون چيزي كه ميخوام نتايج شگفت آوري داره!واااقعا شگفت آور،مهم تر از هر چيزي احساس خوب من در طول روز،در گذشته هم فقط شنيده بوديم شكر گزار خدا باش در هرحالي، ولي فقط به زبان بوده و احساسي در من تغيير نميكرد، ولي خداروشكر بعد از دوره خدا دير نميكند،شكر گزاري من باعث تغيير درونم ميشه،اين بزرگترين تغيير باور منه! و اثر گزارترين باور من

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار علی
      علی
      1397/05/01 19:11
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 364 کلمه

      سلام خدای خوبی ها
      سلام دوستان عزیزم
      سلام استادعطارروشن
      سپاس دوباره به خاطرفایل جدیدوآگاهی هایی که دراین فایل بامابه اشتراک گذاشتید.
      خدای عزیزم من ازایام کودکی ازتو صفات نیکوی بسیاری شنیده ام
      امادلیل اینکه هیچ یک ازاین صفات نیکودروجودمن رخنه نکرده وبه اعتقادقلبی تبدیل نشده این است که من این صفات رافقط وفقط درکلام پدرومادرومعلمان ودوستان واطرافیانم نظاره گربوده ام ودرعمل هیچ یک ازاین صفات رادرزندگی هیچ کدام از این ها مشاهده نکرده ام.
      چقدرمن شنیدم که تو روزی رسانی،اماحتی یکبارهم درزندگی افرادی که اذعان به روزی رسان بودن تومیکردند،ندیدم که این صفت زیبای توبه عرصه ظهور رسیده باشد.
      من بارهاشنیدم که توبخشنده ای،امابارهامردمانی رادیدم که به خاطرکوچکترین خطاهاحتی عزیزترین کسان خودرامورد سرزنش قرارمیدادند.
      خدایامن درتمام این سالهافقط صفات زیبای توراشنیدم وبس
      و چون درعمل چیزی رامشاهده نکردم بنابراین باورنکردم صفات نیکوی تورا…
      به همین دلیل است که من هم درسخن اذعان به صفات نیکوی تودارم امادرعمل برابرباصفات نیکوی تورفتارنمی کنم.
      جناب عطارروشن راست گفتید که ریشه تمام مشکلات مادراین است که ماصفات نیکوی الهی راباورنکرده وبرطبق آنهاعمل ورفتارنمی کنیم،چون اگرباور میکردیم یقینادرعمل هم صفات الهی رابه نمایش میگذاشتیم.
      من تابه امروزفقط شنیده ام که خداوندروزی رسان است اماشواهدی که میتوانست این گفته رابه باورتبدیل کندرامشاهده نکرده ام.
      من بارهابه این موضوع فکر کرده ام که اگریگانه منبع رزق وثروت خداونداست پس چرامن روی انسان هاحساب بازمیکنم ویاچشم امیدم به دست افرادی است که غیرازخدا دستگیردیگری ندارندوالان پاسخ این سوال رایافته ام که من فقط شنیده ام که خداوندروزی وثروت میدهددرحالیکه هیچ یک ازاین صفات الهی راباورنکرده ام.
      من اکنون میدانم که خداوند ستارالعیوب است امادرعمل نمی توانم ازعیب دیگران چشم پوشی کنم
      من میدانم که خداوندبسیاربخشنده است امابه خاطرگناهان کوچک خودم رامدت هاسرزنش کرده واحساس گناه میکنم
      من میدانم که تنهاخداوندروزی رسان است امادرعمل چشم امیدبه هرکسی دارم غیرازخدا…
      واین دانستنی که به باورمنتهی نمیشودچگونه داردمرابه نابودی میکشاند.
      من امروزمیخواهم درمیان همه شماعزیزان بگویم که من تابه امروزهیچ یک ازصفات الهی رادرعمل ورفتارم بروزنداده ام اماکمرهمت بسته ام که بعدازاین باورکنم که تنهامنبع رزق وثروت خداونداست واین باوررا درعمل هم به عرصه ظهوربرسانم.
      من میخواهم باورکنم که خداوند برای من فقط خیروخوبی میخواهد واین باوررادرعمل هم به اجرابگذارم.
      درکل میخواهم مانندخدای عزیزم بخشنده باشم،غیرازاو به کسی امیدنبندم،فقط روی او حساب بازکنم ودرتمام لحظات زندگی ام،زندگی خداگونه ای داشته باشم وبه صفات نیکوی الهی ایمان قلبی داشته ودرعمل هم این صفات رادرخودم متجلی کنم.
      ممنون

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        امتیاز کاربر: 24
        محتوای دیدگاه: 395 کلمه

        سلام دوست گرامی .درود برشما بااین توضیح عالیتون . متاسفانه برای من هم همینطور بوده همیشه مثل نقل ونبات از دهان تمام اطرافیانم صفات خداوند رومیشنوم ک خداوند بخشندس. رزاقه و …. و این چندوقت اخیر ک برام طبیعی شده بود تعریف هایی ک از خدا از دیگران میشندیدم و عملی مطابق با همون گفتارنمیدیدم و برام یجور حکم تعارف های خنده دارمون رو داشت مثل وقتی ک فروشنده ها میگن قابلی نداره اما منتظر پرداخت پول ان . اما از این طرف هم اشتیاق خودم رو حس میکردم و میدیدم ک چقققد برای افرادی ک مطابق صحبت هاشون عمل میکنن احترام قاعلم و مشتاق ارتباط باهاشون و شنیدن گفته هاشون و دیدن رفتاراشون قرارمیگرفتم .همیشه شنیدم ک میگن خداونده ک از ابروی مومنش محافظت میکنه اما دیدم افرادی رو ک تا یکی تهدیدشون میکنه خودشونو میبازن و تن ب ذلت میدن فقط یباریادمه مخالف اینو توی ی فیلم دیدم ک خانومی میخواست ابروی ی فرد رو ببره اما اون اقا بدون هیچ ترس و مجادله ای با ارامش زیرلب میگفت ابروی من دست خداست ن بنده خدا و بدون اینکه اهمیتی ب ادامه صحبتای خانوم بده خیلی راحت تمرکزشو گذاشت روی زندگیش…. این اقامطابق صحبتش عمل کردو واقعا هم ابروش حفظ شد خیلی این حرف تو دلم نشست / یا وقتی ک تمام افراد مذهبی دنیا میگن مرگی وجود نداره اما وقتی یکی از عزیزانشون فوت میشه همشون غم سنگینی روحس میکنن و حتی افرادی هستن ک تمام زندگیشونو دگ رها میکنن و تا اخر عمرشون عزادارن این خیلی مسخرس درصورتی ک ی کلیپ دیدم از فردی ب اسم اشو که عارف بود و از مرگ باشادمانی صحبت میکرد و میگف مرگی وجود نداره شروعی دیگست توی اون کلیپ گفته بود وقتی من میمیرم هیچ کس نباید عزاداری کنه و ناراحت باشه .مرگ اوج شادیه باید بزنید و برقصید این بهترین اتفاق زندگی هرکسیه و واقعا هم بعدازمرگ ایشون شادی عمیقی رو حتی توی کلیپ حس کردم این اقا مطابق صحبتش عمل کرد / هستند کسانی ک مطابق حرفاشونن مطابق افکارشونن درسته تعدادشون کمه اما هستن. / تمام عشقم اینه تا مطابق گفته شما گفتارم عین عملم باشه و ما باشیم ک ب نسل های اینده و دیگران نشون میدن مطابق افکارمون بودن چقد ساده بوده و ما غافل از ان و در گمراهی اشکار بودیم . این دوره نقطه عطفه حس میکنم 🙂 موفق باشید

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سهیلا زلکی نژاد
      سهیلا زلکی نژاد
      1397/05/01 17:44
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 441 کلمه

      سلام سلام به تمام دوستانم ?از بچگی از وقتی که تونستم حرفهای بزرگترا رو درک کنم خدابخشنده ?مهربان ?بزرگ?تو آسموناس?خدا نوره ?خدا نوره ما همه ی اینا رو مشنیدیم هم باور میکردیم هم برامون باورش سخت بود تا وقتی که بچه هستی همه چیز خوبه ولی وقتی بزرگ میشی ومیبینی که آرزو میکنی واز خدای بزرگ ومهربون میخایی ولی نمیشه برات کمی باور کرونی نیس چرا خدایی که مهربون چرا دعای ما رو اجابت نمیکنه ویا اینکه داستا نهایی در باره خدا که چطور افراد گناهکار رو مجازات میکنه وچه بلاهایی بر سرش میاره بیشتر ترس ووحشت بهمون دس میده هر وقت کسی میمره میگن ۴۰ نفر مومن براش دعا کنن نماز بخونن البته اگه ۴۰ نفر مومن باشن شب سختی رو در پیش داره ترس از مرگ در صورتی که انسان بعد از مرگ به ملاقات خدا میره اگه قراره خدا رو بیینیم چرا اینقد وحشت مگه ممکن خدای که مهربونه اینقد هم ظلم باشه بقیه ادیان همه میگن به دیدار خدا رفته تو بهشت منتظر ماس ?یا اینکه اگه یه تار مو تو بیرون باشه خدای خوب ومهربون تو رو بامو هاتو آویزیون میکنه وکلی شکنجه سخت چطور امکان داره خدای خوب و مهربون برای یک تار مو اینقد ما رو شکنجه کنه???????ولی من حالا میدونم ویقین دارم خدا در قلب منه همراه منه وصدای منو میشنو با هر زبانی نه صرفا عربی چون بعضی اوقات دعا هایی که خونده میشه عربی رو میخونم ولی ناخودآگاه توجهم جلب معنی فارسی میشه ومعنی رو میخونم شبهای احیا میینم همه گریه میکنن پیش خودم میگم یعنی همه اینا عربی رو متوجه میشن واقعا اینقد اونا به این زبون مسلط هستن یا فقط صرف اینکه گوینده گریه میکنه اونا هم گریه میکنن مسلما دومی دورسه من خودم خیلی وقته که سعی کردم که با خدای خودم به زبون خودم حرف بزنم ودعاها رو از روی معنی اونا بخونم چون اینقد بعضی از لغتها سخته که فکر میکنم شاید با کسره یا فتحه معنی اون اشتباه بشه ونتونم اون چیز رو از خدا دورس بخوام بخدا قسم هر وقت از ته دلم وبا تمام وجودم از خدای مهربونم چیزی میخام خیلی زود برآورده میشه چون با تمام وجود میخایم واحساس بدست آوردنشون حس میکنیم حالا هم امیدوارم که با زندگی به رنگ خدا طعم ومزه این زندگی خوب رو بیشتر بیشتر درک کنیم ودر تمام زندگی بکار ببندیم چه تو خونه چه دوستان وبرا تمام انسانها وبتونیم هر بهتر به خدا نزدیک بشیم ووقت عبادت با اونو با هیچ چیز عوض نکنیم وقلبمون سرشار از عشق به خدا بشه ??من هر روز مشتاقم تا ببینم درس جدید استاد چیه ویه راه تازه تر برای رسیدن بخدا رو تجربه کنیم

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار ندا
      ندا
      1397/05/01 15:12
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 50 کلمه

      عرض ادب و سلام حضور استاد عزیز
      همیشه با ارتباطم باخدا بزبان عربی ،مشکل داشتم.دوست نداشتم تابع زبانی غیر از حتا زبان مادری خود باشم.من حتا دوست داشتم به ترکی با خدای خودم مرتبط شوم ،نه فارسی،چه رسد به عربی.
      حالا که این فایل ودیدم انگار از حصاری آزاد شدم.خیلی دلچسبم بود
      سپاسگزارم

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار راضیه
      راضیه
      1397/05/01 12:58
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 329 کلمه

      سلام به همه ی دوستان و استاد بزرگوار.
      انچه که از ابتدای زندگی در مورد خدا به من گفتن و به یاد میارم٬معرفی خدایی بود که بسیار خشمگین بود٬خدایی که منتظر بود من اشتباه کنم تا به سرعت من رو مورد مواخذه قرار بده٬انقدر این باور در من عمیق بود که اگر اشتباهی میکردم و بعد اتاق بدی برام میفتاد مطمئن بودم از جانب خداست تا من رو تنبیه کنه٬البته خدارو رحیم و رزاق و قادر هم معرفی کرده بودند اما این خدای خوب فقط متعلق به کسایی بود که خوب بودن و واجبات رو دقیق و به موقع انجام میدادن٬برای همین من همیشه از این خدا دور بودم ازش میترسیدم و وحشت داشتم نماز خوندنم لذتی نداشت برام چون فقط بخاطر رهایی از ترس بودبه همین دلیل ٬بهترین زمان زندگیم رو در افسردگی و ترس گذروندم اما هیچ راه درمانی وجود نداشت هیچ دارویی موثر نبود٬ازدواج کردم برای رهایی از این افسردگی و افسرده تر شدم و خودم رو بیشتر از جانب خدا رها شده میدیدم و حتی حس میکردم این ازدواج هم تنبیهی از طرف خداست …تا چند وقت پیش که پدرم رو از دست دادم و نمیدونم چطوری اما جای خالی ایشون من رو به سمت خدا سوق داد و من قدم به قدم به سمت خدا رفتم اول خوندن کتابهای عرفانی بعد سخنرانی های عرفانی و بعد کاملا اتفاقی معرفی کانال خداهرگز دیر نمی کند و فوق العاده برام لذت بخش هست که جواب تمام سوالاتی که سالها تو ذهنم بود رو از کلام شما استاد بزرگوار گرفتم و حالا دلم خیلی آرومه٬آرومم چون خدایی دارم که من رو درمسیر هدایت به سمت خودش قرار داد٬خدایی که با اینکه من ازش دور بودم ولی او‌من رو در آغوش‌خودش گرفت و تمام تلاشم رو میکنم تا در این دوره خدارو ییشتر بشناسم بیشتر حسش کنم و بیشتر باورش کنم خدایی که از جنس عشق و محبت و آرامش هست.از شما استاد مهربان و بزرگوار بی‌نهایت ممنونم بخاطر این حس نابی که به من متتقل کردین.

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار سادات
        سادات
        1397/05/01 21:42
        امتیاز کاربر: 0

        نشان های دریافت شده

        زندگی با طعم خدا
        محتوای دیدگاه: 29 کلمه

        خدا رحمت کنه پدر بزرگوارتون رو . ان شاء الله خداوند جای خالیشون رو براتون پرکنه چون ایشون پیش خدا هستند وقتی خدا پیشتون باشه پدرتونم قطعا پیش شماست.

        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
        آواتار f57.dlipouygmail.com
        f57.dlipouygmail.com
        1397/05/02 13:54
        امتیاز کاربر: 0

        نشان های دریافت شده

        زندگی با طعم خدا
        محتوای دیدگاه: 82 کلمه

        سلام دوست عزیز استاد تو یکی از فایلهاشون اشاره کردن به یکی از ایات خداوند که اگر مصیبتی بر شما وارد شد وشما صبر وشکیبایی کنید که خداوند پاداش صبر وشکیباییتان رو میدهد دقیقا من هم بعد از یه مسئله سخت ودشوار خداوند من رو در مسیر هدایت وفرمایشات استاد قرار داد احساستون رودر نبود پدر درک میکنم چون من هم پدر عزیزم رو از دست دادم میدونم روحش شاده و از داشتن فرزندی چون من خوشنوده احساسات زیباتون ماندگار دوست عزیز

        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار narges
      narges
      1397/05/01 12:56
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 152 کلمه

      سلام به دوستان عزیز .
      واستاد مهربانم
      خیلی زیبابودنوشته های شما وهمینطورفایل استاد .
      وقتی فایل روگوش میدم انقدرحرف دارم که بنویسم وقتی نوشته های دوستای عزیزرومی خونم .استاعزیز همین که شروع می کنن به صحبت کردن این جمله روتکرارمی کنن …
      به نام خداوندبخشنده ومهربان ……انگاربه خداخیلی نزدیکترهستن دوست دارم وعاشق این تکراهستم …
      این اولین جمله هایی بودکه بانوشتنش همه نامه ها… درسها…انشاهای مدرسه…. روشروع می کردم حس می کردم بانوشتن این جمله هادرشورع همیشه موفق میشم .
      حتی نوشتن هم به من ارامش میدادنمی دونم چراسالهاست درهیچ دفتری یا کاغذی ننوشتم .تاارامش پیداکنم همیشه خداموصداکردم .برای رفع مشکلاتم برای رفع بی پولی برای خیلی چیزهاالان دلم می خوادبنویسم خدارو مثل کودکیم .صداکنم
      وهمونطورصادقانه ازخداکمک بگیرم .استادم من رودوباره به خدام نزدیک ترکرد.
      ازخدامی خوام من ودوست داشته باشه شک ندارم که الان که اینجام بهم نشون داده هنوزنم من می بینه .صادقانه دوست دارم نزدیکتربشم باخدام بانوشتن ارزوهام .خدایاسلامتیم روازتوممنونم .
      ارامش وصبرمی خوام ازتوخدای مهربانم ..
      ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار narges
      narges
      1397/05/01 12:53
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 152 کلمه

      سلام به دوستان عزیز .
      واستاد مهربانم
      خیلی زیبابودنوشته های شما وهمینطورفایل استاد .
      وقتی فایل روگوش میدم انقدرحرف دارم که بنویسم وقتی نوشته های دوستای عزیزرومی خونم .استاعزیز همین که شروع می کنن به صحبت کردن این جمله روتکرارمی کنن …
      به نام خداوندبخشنده ومهربان ……انگاربه خداخیلی نزدیکترهستن دوست دارم وعاشق این تکراهستم …
      این اولین جمله هایی بودکه بانوشتنش همه نامه ها… درسها…انشاهای مدرسه…. روشروع می کردم حس می کردم بانوشتن این جمله هادرشورع همیشه موفق میشم .
      حتی نوشتن هم به من ارامش میدادنمی دونم چراسالهاست درهیچ دفتری یا کاغذی ننوشتم .تاارامش پیداکنم همیشه خداموصداکردم .برای رفع مشکلاتم برای رفع بی پولی برای خیلی چیزهاالان دلم می خوادبنویسم خدارو مثل کودکیم .صداکنم
      وهمونطورصادقانه ازخداکمک بگیرم .استادم من رودوباره به خدام نزدیک ترکرد.
      ازخدامی خوام من ودوست داشته باشه شک ندارم که الان که اینجام بهم نشون داده هنوزنم من می بینه .صادقانه دوست دارم نزدیکتربشم باخدام بانوشتن ارزوهام .خدایاسلامتیم روازتوممنونم .
      ارامش وصبرمی خوام ازتوخدای مهربانم ..
      ❤❤❤❤

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار راضیه
      راضیه
      1397/05/01 12:53
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 614 کلمه

      به نام خالق زیبایی ها
      با سلام به دوستان عزیزم و استاد عطارروشن بی نظیر
      من توی یک خانواده مذهبی بزرگ شدم و اگر چه شاید باورهایی در این مورد شنیدم بودم که خداوند مهربونه خداوند بخشندس و لی در مقابلش هم به ما میگفتن اگر نماز نخوانی ، اگر دروغ بگی ، اگر یک تار موهات بیرون بیاد خدا با تار موهات آویزونت می کنه ، یا اگر فلان کار بکنی دیگه خدا دوست نداره ، فکر میکنم این حس ترس از خدایی که از بچگی توی دلم انداختن خیلی بزرگتر از اون ویژگی های بخشندگی و مهربونی خدا بوده ، و یا این که همیشه یادم گفتن خدا هر کی رو دوست داره بهش بیشتر سختی میده ، هر که در این جام مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند …………… واین ها انقدر گفته شده بود و در عمل هم میدیدم خانواده خودم یا اطرافیانی که به ظاهر به خدا ایمان دارن و مدام شب تا صبح نماز می خوانن ، روزه میگیرن ، دعا میکننن ، حجاب دارن چقدر بدبختنن و خدا هر چی که می خوان بهشون نمیده مدام این باور که هر که در این جام مقرب تر است رو…. تقویت کرده ……… و من همیشه میدیم ادم هایی که به ظاهر ایمان نداشتن چقدر هر چی که می خوان خدا سریع بهشون میده………. و اصلا برام قابل حضم نبود که چطور میشه که خدا بنده هایی که بیشتر دوست داره بهشون زجر بیشتری بده……… ولی خوب قدرت ترس هم در وجودم بود همیشه از روی ترس نماز خوندم ، بدون هیچ درکی ، خیلی وقت ها ناشکر بودمم و می گفتم چرا من نباید زندگی خوبی داشته باشم ؟ چرا ؟ خلاصه این نه که گذشتت و حتی یک دوره ای من به یک گروهی در فیسبوک وارد شدم که گروهی بودن که به خدا اعتقاد نداشتن و میگفتن اصلا خدایی وجود نداره و ذهنم دچار اشفتگی زیادی شده بودد و باورش برام سخت بود که خدایی نباشهه …… ودر نهایت این آشفتگی ها شاید یک حس درونی قوی من رو به یک گروهی دیگه هدایت کرد به نا قانون جذب که اونجا با چیزهایی آشنا شدم که کم کم فهمیدم نه زندگی اونجوریی که می گن نیست…….. و کم کم با استاتید زیاد اشنا شدم که خدا رو بهتر شناختنم و فهمیدم چقدر دور بودم از خدا و چقدر خدا رو اشتباه شناختم ، کمکم حسم به خدا خیلی بهتر شد ….. فهمیدم که خدا وند یک انرژی که توسط باورهای ما شکل میگره و هر باور ی که نسبت بهش داشته باشی همون طور بهت جواب میده ……. فهمیدم اگر باورم من این که خدا هوامو داره واقعا داره …. ولی اگر باورم اینه که خدا خشمگینه و زود مجازات میکنه در عمل هم همینو تجربه می کنم …… در واقع به قول مصطفی مستور در کتاب روی ماه خدا رو ببوس رابطه ما با خدا یک رابطه دو طرفس ….. بعضی ادم ها اعتقاد ندارن که خدا بتوانه براشون یک کار کوچیک هم فراهم کنه و در عمل هم همینو تجربه می کنن ……………………………..
      و با این باور جدید ی که نسبت به خداوند داشتم که خداوند مهربونه و سریع بهم پاسخ میده در حدی که توانستم باورش کنم بهم پاسخ داده و خیلی وقتها پول نیاز داشتم از جایی که فکر نمی کردم برام فراهم کرده ، کار می خواستم یک کاری برام جور شد اونم جایی که توی خوابم نمی دیدم ……. خیلی سوالا داشتم سریع بهم پاسخ داده ….. ولی میدونم خیلی خیلی جای کار کردن داره خیلی باید روی ایمانم به خدا کار کنم وخیلی خوشحالم که به این دوره هدایت شدممم امیدوارمممم بتوانم پایدار و با اشتیاق ادامه بدممممم

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار narges
      narges
      1397/05/01 12:51
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 152 کلمه

      سلام به دوستان عزیز .
      واستاد مهربانم
      خیلی زیبابودنوشته های شما وهمینطورفایل استاد .
      وقتی فایل روگوش میدم انقدرحرف دارم که بنویسم وقتی نوشته های دوستای عزیزرومی خونم .استاعزیز همین که شروع می کنن به صحبت کردن این جمله روتکرارمی کنن …
      به نام خداوندبخشنده ومهربان ……انگاربه خداخیلی نزدیکترهستن دوست دارم وعاشق این تکراهستم …
      این اولین جمله هایی بودکه بانوشتنش همه نامه ها… درسها…انشاهای مدرسه…. روشروع می کردم حس می کردم بانوشتن این جمله هادرشورع همیشه موفق میشم .
      حتی نوشتن هم به من ارامش میدادنمی دونم چراسالهاست درهیچ دفتری یا کاغذی ننوشتم .تاارامش پیداکنم همیشه خداموصداکردم .برای رفع مشکلاتم برای رفع بی پولی برای خیلی چیزهاالان دلم می خوادبنویسم خدارو مثل کودکیم .صداکنم
      وهمونطورصادقانه ازخداکمک بگیرم .استادم من رودوباره به خدام نزدیک ترکرد.
      ازخدامی خوام من ودوست داشته باشه شک ندارم که الان که اینجام بهم نشون داده هنوزنم من می بینه .صادقانه دوست دارم نزدیکتربشم باخدام بانوشتن ارزوهام .خدایاسلامتیم روازتوممنونم .
      ارامش وصبرمی خوام ازتوخدای مهربانم ..

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار f57.dlipouygmail.com
        f57.dlipouygmail.com
        1397/05/02 13:41
        امتیاز کاربر: 0

        نشان های دریافت شده

        زندگی با طعم خدا
        محتوای دیدگاه: 114 کلمه

        سلام دوست عزیز منم یه ارث خیلی قشنگ از بابام بردم از بچگی به محض شروع هر کاری با صدای بلند میگفت بسم الله الرحمن الرحیم وقتی دور سفره غذا جمع میشدیم بابام با صدای بلند میگفت که به ما هم یاد اوری بشه ومن امروز سر وقت هر مشتری برا انجام کار میرم طبق عادت میگم بسم الله الرحمن الرحیم وخدا میدونه چه حس خوبی میگیره مشتری که همون لحظه تشکر میکنه از این بابت واحساس خوبش رو بیان میکنه وخدا رو شکر برای داشتن چنین والدینی و روح پدرم شاد که اینگونه تربیتم کرد ومن در مورد فرزندانم هم دارم اینگونه رفتار میکنم که از خودم چنین ارث زیبایی به جا بزارم

        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سهیلا زلکی نژاد
      سهیلا زلکی نژاد
      1397/05/01 12:23
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 137 کلمه

      سلام دوستان خوبم?? دوستانی که میخایم زندگیمونو به رنگ و طعم خدا باشه استاد امیدوارم که همیشه بتونم طعم واقعی خدا در زندگیم لمس کنم ??نمیدونم چطور میتونم خوشحالی خودمو از اینکه تونستم تو این دوره باشم ابراز کنم فقط بعد از گوش دادن خواستم اینو همین حالابگم بعد به سوالهای استاد جواب بدم امیدوارم که لطف ورحمت خدا شامل حال ما باشه البته من فکر میکنم که رحمت خدا شامل حالم بوده که حالا تو این دوره هستم ولی خدای خوبم خدای مهربونم ای خدایی که هر چی میبخشی از تو چیزی کم نمیشه حتی به تک تک مردم کره زمین که ببخشی بازم هس بیکران بیکران پس من خودمو لایق میدونم که با تمام وجودم از تو بخوام من هر روزم هر ثاینه منتظر لطف ومرحمت خدا هستم خدایا سپاسگزارم خدایا سپاسگزارم خدایا سپاسگزارم

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار زهره
      زهره
      1397/05/01 12:18
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 238 کلمه

      سلام
      چند روز بود حالم بد بود يعني از اون حال هاي روحي و رواني دوباره به همسرم و كارهاش گير داده بودم اساسي تا اينكه ديروز اين مطلبو توي كتابي كه ميخوندم ديدم :” در يكي از سفرها كه حضرت ابراهيم به مكه آمد به منزل فرزندش اسماعيل رفت و ديد همسرش در منزل تنهاست از او حال اسماعيل را پرسيد .زن پاسخ داد براي كاري به بيرون رفته سپس از وضع نابسامان زندگ اش شكايت كرد كه در رنج و سختي زندگي مي كنند . حضرت ابراهيم به زن گفت كه اين پيغام را به اسماعيل برسان به او بگو آستانه خانه اش را عوض كند ” يعني زنت ناسپاس است و از او جدا شو .
      يكه خوردم و ديدم خدايم چه زيبا با من صحبت مي كنه و ميگه زهره ناسپاسي نكن ، شكر نعمت نعمتت افزون كند ، كفر نعمت از كفت بيرون كند .همينطور اشكم ميومد كه خدايا شكرت كه تو اينقدر حواست به من هست مني كه اينقدر زود فراموشت مي كنم اما تو كنارمي و دست نوازش به سرم ميكشي مثل پدري مهربان نصيحتم ميكني و دلداري ام ميدي . هر روز بايد با تو اين ميثاق را ببندم كه تنها تو را مي پرستم و تنها از تو ياري مي جويم اي اول و آخر هر چيزي . اي كه من توام و تو مني . لله ملك و السموات و الارض و مافيهن و هو علي كل شي قدير

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار khorshidbanoo
      khorshidbanoo
      1397/05/01 10:10
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 249 کلمه

      سلام و وقت بخیر
      از بچگی شنیدم که خدا مهربان و بخشنده است خدا جباره و گناه کنی نمیبخشدت و خدا رزاقه و روزی میده و خدا بیمارهارو شفا میده و کلی صفات دیگه ولی از ته دل به خیلیها که خدارو خشمگین جلوه میده باور دارم مثلا وقتی گناه میکنم توبه میکنم ولی باز ته دلم اینه که خدا منو نبخشیده و کلا ذهنم درگیر میشه و این باعث میشه که اون گناه برای بار چندم هم تکرار بشه
      یا شنیدم خدا رزاقه و رزق دهنده است ولی الان دارم ب این در و اون در میزنم تا بتونم برای خودم پول پس انداز کنم برای آینده ام که محتاج دیگران نباشم
      یا مثلا شنیدم خدا همه رو جفت آفریده ولی دنبال دعا و جادو …میرم برای اینکه یک ازدواج خوب داشته باشم و شاید به همه دوستام حتی شده به شوخی میگم برای من یک همسر پولدار پیداکنید
      ولی تا الان بهترین باوری که دارم اینه که خدا هرجایی که سخت بوده و یا راه غلط بوده خیلی هوامو داشته و دستمو گرفته مثلا بوده خواستگاری داشتم که ازدواجمون جور نشد ولی بعد فهمیدم ک اصلا آدم خوبی نبوده و نمیتونسته منو خوشبخت کنه
      میدونم و باور دارم که خدا ستارالعیوبه و عیبهای بندگانش رو میپوشونه و واقعا ایمان دارم بهش
      من دوست دارم برسم به خدایی که خیلی مهربان و بخشنده و رزاقه و دوست داره بنده اش به بهترینها برسه خدا اینجوری هست فقط دوستدارم به این باور برسم
      خدایا سپاسگزارم .خدایا متاسفم .خدایا منو ببخش

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار zeinab
        zeinab
        1397/05/05 08:02
        امتیاز کاربر: 0

        نشان های دریافت شده

        زندگی با طعم خدا
        محتوای دیدگاه: 70 کلمه

        منم از بچگی در مورد خدا شنیده بودم خدا بخشنده است
        خدا مهربونه خدا روزی دهنده است خدا توبه پذیره
        اما در عمل ان را قبول نداشتم
        البته در مورد عشق و محبت خداوند خیلی کم حرف شنیده بودم
        همش خدا را خشمگین معرفی کرده بودند ودر کنارش صفات مثبت را کم رنگ معرفی می کردند
        همیشه با ترس سمت خدا می رفتم

        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سادات
      سادات
      1397/05/01 09:55
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 14 کلمه

      مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید
      که کفر از شرم یار من مسلمان وار می‌آید

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سادات
      سادات
      1397/05/01 09:41
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 413 کلمه

      سلام . گفته های شما در این فایل مرا به یاد پیر صنعان و دختر ترسا انداخت . او هم در ظاهر شیخی بود که بسیار شاگرد داشت و اسوه ی دین داری بود اما در خواب دختری رو میبینه و عاشقش میشه و بعد در بیداری در سرزمین ترسایان(مسیحیان) تصویری از اون دختر میبینه و همانجا ساکن میشه‌. مریدانش هرچه اصرار میکنند که تو شیخ بزرگ اسلام هستی و اکنون راه خطا میروی فایده ای نداشت و او به آنها گفت اگر به من یقین ندارید بروید بر سر کارهای خودتان و مرا رها کنید. دختر ترسا از او خواست که اگر میخواهد به وصال او برسد باید به شروط او عمل کند و برای او چهار شرط می‌گذارد:
      سجده کردن بر بت، سوختن قرآن، نوشیدن خمر و دست شستن از ایمان.
      شیخ علاوه بر اجرای این شروط، یکسال نیز به جای کابین دختر برای او خوکبانی می‌کند. مریدان از بازگشت شیخ ناامید می‌شوند و به دیار خود بازمی‌گردند. یکی از مریدان که در سفر با شیخ نبوده به امید بازگشت شیخ به روم سفر می‌کند و ضمن توبیخ مریدان که شیخ را رها کردند در آنجا ۴۰ روز برای شیخ به دعا و تضرع می‌نشیند. سرانجام پیامبر اسلام را در خواب می‌بیند و مژده بازگشت شیخ را می‌گیرد.
      شیخ سرانجام از قید عشق دختر آزاد می‌شود و این بار با خوابی که دختر می‌بیند؛ دختر عاشق شیخ می‌شود و با او به دیار شیخ می‌رود و مسلمان می‌شود. دختر در خواب می‌بیند که آفتاب به کنارش افتاده و به او می‌گوید با شیخ روان شو .
      این داستان عرفانی میخواهد بگوید که باید باورت را برای رسیدن به اسلام حقیقی تغییر دهی . آن شیخ گرچه در ظاهر اسلام را زیر پا گذاشت اما چون باور کرد که نفس او باید مسلمان شود به کفر تن داد . او با عشق دختر ترسا گرچه در ظاهر اسلام را زیر پا گذاشت اما آن فقط اسلام ظاهری بود که همه ی ما داریم و دختر ترسا باور او را تغییر داد و شیخ از درون به باور اسلام رسید و دختر ترسا نیز به او ایمان آورد .
      استاد سخنان شما همانطور که فرمودید به مزاق برخی خوش نمیاید و شما را ترک میکنند درست مثل همان شاگردانی که شیخشان را ترک کردند . اما باطن حرف شما درست است و بسیاری از ما که با شما خواهیم ماند باور میکنیم که خیلی از اعتقادات ما باور ما نیستند و با شما میکوشیم تا آنها را باور خود کنیم . از شما سپاسگزارم .

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار سادات
        سادات
        1397/05/01 13:01
        امتیاز کاربر: 0

        نشان های دریافت شده

        زندگی با طعم خدا
        محتوای دیدگاه: 312 کلمه

        سلام زهره جان ممنون از دلگرمیتون . بله قطعا همینطوره . چشم ان شاء الله گوش میدم . تصمیم به خرید می‌کنم ها دارم . از خدا خواستم که شرایطش رو برام مهیا کنه و باور دارم که این کار و میکنه . بله من توی این ۱۶ روز که با سایت استاد آشنا شدم و فایلها رو گوش دادم واقعا انرژی مثبت گرفتم . دیگه از حرفها ناراحت نمیشم و روز به روز دارم در این مسیر قرار میگیرم . استاد توی یه فایلی میگفتند به حستون توجه کنید اگه حستون خوبه بدونید مسیر درست رو دارید میرید . بله باورهامون رو باید تغییر داد باورهایی که تا ۱۶ روز پیش مثل خوره منو میخورد و کلی بهم ضرر رسوند و من از اون روز تا الان واقعا غرق آرامش و شادی هستم . فکر و باورم در حال تغییره و روز به روز خوش حال تر میشم . ممنون از صحبتهای انرژی بخشتون زهره جان . بله سادات بدون بچه هم ساداته و ارزشمند . چقدر جمله هاتون نوید بخش بود . متشکرم . ولی من کاملا یقین دارم در این راه به این آرزوم خواهم رسید و عکسش رو به عنوان شگفتی این دوره برای استاد ارسال خواهم کرد . دستهای کوچولوش . پاهای کوچولوش صورت زیباش رو دارم حس میکنم . این رویا و رویای لاغری و رویای سلامتیم رو با عشق دنبال میکنم . با حس خوب . به خدا خیلی علاقمند شدم . این ۱۶ روز دائم شکرش رو کردم چون فهمیدم چقدر خوشبختم . چون دیگه دارم میبینم چقدر منو دوست داره خدا خیلی چیزها بهم داده که من کلی وقت برای شکر گزاریش میخوام . خداوند اونقدر دوستم داشت که منو هدایت کرد و در مسیر تناسب فکر قرار داد . بازم از توجهتون سپاسگزاری میکنم دوست عزیز. خدارو شکر میکنم بابت دوستان خوبی که در این راه پیدا کردم . خدایا شکرت .

        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سادات
      سادات
      1397/05/01 07:31
      امتیاز کاربر: 0

      نشان های دریافت شده

      زندگی با طعم خدا
      محتوای دیدگاه: 878 کلمه

      سلام .
      بخش اول : شناختی که از ابتدای زندگی از خداوند به ما داده شد. قبل از شروع لازم است مختصری در مورد پدرم بنویسم. من در خانواده ای متدین به دنیا اومدم . اما به دلیل اینکه پدرم از آعاز جوانی با عرفان آشنا شد دیانت ما در راه عرفان قرار گرفت و معرفی خداوند و ویژگیهای او بسیار عمیق توسط پدرم به ما معرفی شد زندگی ما طعم و بویی عارفانه یافت . گرچه مادرم در باطن هرگز به راه او باور نداشت و بزرگترین عامل مشاجرات مادر و پدرم بود اما در ظاهر وقتی میدید پدر طبق شریعت محمدی رفتار میکند به زندگی با او ادامه داد. پدرم به شناخت خود باور داشت و این باور غیر از آرامشی که در روح و روان اوست در زندگی او نیز مشاهده شد . ما نیز کلام پدر را زیبا یافتیم و تقریبا همه ی ما پیرو راه پدر شدیم . با این مقدمه میخواستم بیان کنم که شناخت من از خداوند در مورد ذات و صفات و افعال و معانی باطنی قرآن و… به واسطه ی پدرم بود و از او تشکر میکنم که مرا در این مسیر قرار داد . اما تفاوت ما با پدرم تفاوت در باورهای ماست . او به راهش باور داشت و نتایج فوق العاده ای در زندگی گرفت اما باور فرزندانش مستلزم هدایت خداوند بود . من باور خواهرانم را نمیدانم اما از خودم میگویم . شاید به طور یقین بگویم از روزی که دوباره متولد شدم تا امروز که شانزدهمین روز تولد دوباره ی من است آن خدایی که پدرم به ما معرفی کرد را باور کردم. شانزده روز است که در مسیر تناسب فکر خدا را باور کردم . باور کردم خدای من مرا به تمام آرزوهایم میرساند . شانزده روز است او را حس کردم . در مسیر هدایت الهی قرار گرفته ام . استاد در همین مدت کوتاه نتایج فوق العاده ای گرفته ام . تا قبل از این من به کفر کشیده شده بودم و به قول یکی از خواهرانم از دین مرتد شده بودم من چهارسال است که از خداوند فرزند خواستم و او نداد و همیشه او را مقصر میدانستم و با ناراحتی و انرژی منفی هزار درصد به سمت خداوند حمله میکردم که تو را این همه شناختم چرا به من بچه نمیدهی و همیشه او را مقصر میدانستم و این ناراحتی باعث بیماری من شد و روزبه روز بیمارتر شدم . دارو به من جواب نمیداد و من بیشتر عصبانی میشدم . کفر من به خداوند به انتها رسیده بود تا جاییکه خداوند شما را به طور کاملا اتفاقی سر راهم قرار داد و من شانزده روز است که زندگی با طعم خدا را حس کردم . کلام شما در من نفوذ فراوانی کرد و فهمیدم تمام مشکلات من تقصیر خودم است اگر من بچه دار نشدم اگر بیمار شدم اگر همسرم با من بدرفتار شد اگر هرجایی که رفتم مردم مرا به خاطر بچه دار نشدنم سرزنش کردند و من رنج کشیدم افسرده شدم و… همه را خودم کردم . استاد اینها همه تقصیر من بود نه خدایی که میشناختم نه خدایی که به من معرفی شده بود مشکل من بودم. مشکل باور من بود . مشکل از فکر من بود مشکل من بودم و همان خداوندی که او را به باد انتقاد گرفتم خداوند چه زیبا مرا هدایت کرد و به مسیر تناسب و هدایت رسانید. مسیری که باورم را تغییر داد . مسیری که ایمان جان مرا تازه کرد و مسیری که عشق را به زندگی من آورد . من با تغییر باورم در همین شانزده روز اول چیزی که به دست آوردم حسم به خداوند بود . با خدا آشتی کردم و او را بی اندازه دوست دارم و میخواهم تا آخر عمر روی باور خودم نسبت به او کار کنم . در همین مدت کوتاه همسرم با من خوب شد . او با من مهربان شد و تمام رفتارهایی که از او انتظار دادم بدون اینکه چیزی به او بگویم انجام داد . در همین مدت کوتاه توانستم دوباره نماز بخوانم چون نماز را به واسطه ی همان ناراحتی ها ترک کرده بودم و وقتی فهمیدم مقصر خودم هستم حسم به طور کامل از منفی بینهایت به مثبت بی نهایت تغییر یافت . من در این شانزده روز با عشق نماز خواندم آنچنان با تمرکز که معنی آن را لمس کردم .چون در گذشته روی معنی آن تمرکز داشتم و پدر همواره ما را به باطن دعوت میکرد اما باز هم آن زمان حظ نمیبردم یا حظی کوتاه میبردم اما در این شانزده روز طوفان در زندگیم به پا شد و من از نو متولد شدم و هرروز که میگذرد بر روی باور خودم کار میکنم . هرروز باور میکنم که زندگی زیباست و واقعا زیبایی اش را میبینم . هرروز باور میکنم که در این مسیر بچه دار میشوم و من یقینا بچه دار میشوم هرروز باور میکنم که لاغری در این مسیر است و من هرروز از روز قبل لاغرتر میشوم میبینم که لاغرتر شده ام و حالا با شنیدن سخنان شما اشتیاق و شور فراوان یافتم که این باور را بیشتر کنم .آقای عطار روشن ممنونم ممنونم ممنونم. خدایا شکرت شکرت شکرت شکرت. چه آرامشی به من عطا کردی . خدایا سرشار از شادی هستم سرشار از لبخند . سرشار از عشق . خداوند من عزیزدلم نفسم عشقم میپرستمت .

      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار زهره
        زهره
        1397/05/01 12:01
        امتیاز کاربر: 0

        نشان های دریافت شده

        زندگی با طعم خدا
        محتوای دیدگاه: 206 کلمه

        سلام سادات عزيز خيلي خيلي خوشحالم و تبريك مي گم هم دوباره متولد شدنت رو و هم داشتن پدري آگاه و خدايي ، نعمتي داري براي هم صحبتي و گفت و گوي بيشتر راجع به اين جور مسائل ، يافتن اينطور انسانها سخته و زماني كه تشنه صحبت كردن هستي و بجز خداوند كسي نباشه و حتي كساني كه در اين مسير هستند هم طلب دريافت وجه براي گفتگو مي كنه كمي كه چه عرض كنم خيلي زندگي سخت و تلخ ميشه و دوباره تو مي موني و خدايي كه هيچوقت رهات نكرده .
        اگر در دوره خدا شركت نكردي حتما شركت كن چون از اساس و پايه شناخت خداوند رو مزه مزه مي كني و جلو ميري ذهنت كامل باز ميشه و ميفهمي چي بايد بخواي و براي چه كسي بخواي .
        همين كه يكبار درخواست فرزند كردي كافيه ديگه اين فكر رو رها كن و به درون خودت برو . سادات بدون بچه هم ارزشمنده ، سادات لياقت زندگي كردن در هر وضعيتي رو داره ، سادات بدون بچه هم يك انسان كامله . بچه يه نعمت اضافه اس كه بار سنگيني روي دوشت ميذاره پس بدون اون هم زندگي معني داره ، برو بگرد توي درونت كه سادات كيه و مي خواد چكار كنه ؟

        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
          آواتار سهیلا زلکی نژاد
          سهیلا زلکی نژاد
          1397/05/01 12:53
          امتیاز کاربر: 0

          نشان های دریافت شده

          زندگی با طعم خدا
          محتوای دیدگاه: 104 کلمه

          سلام دوست خوبم ?خدا رو شکر که از لحاظ روحی وروانی در حال ترمیم خودت هستی مطمئن باش که لطف خدادشامل حال همه ما هس فقط دریافت لطف خدا برا هر کس متفاوته ??شما به نداشتن بچه توجه میکنی البته تا حالا از امروز به داشتن آن توجه کن وبا تمام وجودت این حس خوبو لمس کن مطمئن باش که خیلی زود با آرامشی که بدست میاری تمامی آنچه رو که میخای بدست میاری به لطف مهربون ترین وبهترینی که هر لحظه که صداش کنی در قلبت حضور داره و راز تو رو با هیچکس درمیون نمیراره ???موفق ?شاد ??وخوشبخت باشی?

          امتیاز: 0 از 0 رأی
          افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
          آواتار سادات
          سادات
          1397/05/01 13:03
          امتیاز کاربر: 0

          نشان های دریافت شده

          زندگی با طعم خدا
          محتوای دیدگاه: 16 کلمه

          سلام زهره جان پاسختون رو در دو تا پیام بعدی دادم . ممنون از لطفت بانو

          امتیاز: 0 از 0 رأی
          افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
        آواتار ماه سا
        ماه سا
        1397/05/02 16:35
        امتیاز کاربر: 0

        نشان های دریافت شده

        زندگی با طعم خدا
        محتوای دیدگاه: 332 کلمه

        سلام خدای مهربون.خدایی که درون من هستی و به من نزدیکی.خدایی که گفتی عاشق بنده هات هستی و من اینو از دنیای پر از نعمت و فراوانیت که برای بندگانت آفریدی قبول دارم . ولی آیا قلبا هم باور دارم که عاشق من هستی؟
        اگه باور دارم پس چرا گاهی نگران میشم؟ چرا از اتفاقات ناراحت میشم؟ چرا دلم قرص نیست به آینده؟ وقتی نیروی عظیمی مثل تو عاشق منه پس من چه نگرانی میتونم داشته باشم؟ چرا به مشکلات فکر می کنم؟ چرا اعتقاد ندارم نیرویی که به من عشق میورزه تمام مشکلات رو از سر راهم برمیداره و نمیزاره ذره ای آب تو دلم تکون بخوره؟
        چرا فکر نمیکنم نیرویی که عاشقمه همه کار میکنه تا من فقط احساس شادی رضایت و آزادی داشته باشم؟
        چرا به قدرت عشقش ایمان ندارم؟ چرا باورش ندارم؟ چرا شک می کنم گاهی نگران میشم؟
        اگه باور دارم خدا عاشقمه چرا احساس تنهایی میکنم و دنبال یه دوست و همراه میگردم؟ مگه یه رفیق و یه عاشق مثل خدا ندارم؟ چرا خیالم راحت نیست از عشقش؟ مگه خدا وعده دروغ میده؟ چرا تو مشکلات کم میارم و احساس ناتوانی و درماندگی می کنم؟ چرا به آدما متوسل میشم؟
        چرا عشقش رو احساس نمیکنم؟ چرا نوازش و همراهیش رو احساس نمیکنم؟
        چرا بیماریهامو بهش نمیگم تا پرستارم بشه؟
        مگه خدا عاشق من نیست؟ مگه نگفته برای بنده اش کافیست؟
        پس چرا نیاز به انسانها پیدا میکنم؟
        چرا شاد نیستم با وجود همچین قدرتی که عاشقمه و همه کار میتونه واسم انجام بده تا احساس شادی کنم؟
        شاید ایمانم ضعیفه و باید باورم رو قویتر کنم.
        خداوند همه چیز میشود همه کس را به شرط اعتماد به شرط عمل صالح.
        یعنی باید ایمان و توکلم رو با عمل نشون بدم و به خودم و خدای خودم ثابت کنم که چقدر باورش دارم.
        خدای خوب و مهربون ازت خواهش می کنم راه و روش ایمان آوردن و عمل صالح رو نشونم بده. میدونی که آگاهیم تو این زمینه کفاف نمیده و به هدایتت نیاز دارم.
        ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده

        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
        آواتار ماه سا
        ماه سا
        1397/05/02 16:38
        امتیاز کاربر: 0

        نشان های دریافت شده

        زندگی با طعم خدا
        محتوای دیدگاه: 17 کلمه

        یا ایها الذین آمنوا آمنوا
        ای کسانی که به ظاهرا ایمان آورده اید دوباره ایمان بیاوردید. ایمان واقعی

        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
        آواتار طاهری
        طاهری
        1397/05/04 08:09
        امتیاز کاربر: 0

        نشان های دریافت شده

        زندگی با طعم خدا
        محتوای دیدگاه: 278 کلمه

        سلام
        من یادم می آید همیشه به من می گفتن خدا جای حق نشسته و لی هیچ گاه معنی کامل این را نفهمیدم یا اینکه تمام گناهانت را میبخشه جز حق الناس ولی تا به کارهای اشتباهی که کرده بودم فکر میکردم عذاب وجدان داشتم و همش توبه میکردم ولی بازم خودم را نمیتونستم ببخشم و اینکه خداوند اگر زندگی به لبه پرتگاه برسه نمیزاره خراب بشه و نجاتش میده البته به این مورد ایمان کامل داشتم چون چند باری زندگیم داشت از هم متلاشی میشد ولی در لحظه آخر معجزه اتفاق می افتاد یعنی به مو رسیده بود ولی پاره نشده بود همیشه در این مواقع خیالم راحت بود و میگفتم خدا نمیذاره خراب بشه و همینطور هم میشد چند ماهی است که با دوستی اشنا شدم از روز اول بهم گفت همه چیز را رها کن و بخدا بسپار و به او اطمینان داشته باش اوایل سخت بود ولی کم کم یاد گرفتم و هر روز نتیجه بهتری گرفتم و الان دیگه از اون آدم عصبی و پرخاشگر و پر از استرس خبری نیست جوری که دیروز مامانم میگفت وای با این قیمت دلار چطوری میشه زندگی کردم و من در جواب گفتم خداوند رزاق و بخشنده هست و همه با تعجب به من نگاه میکردن میگفتن حتما گنجی پیدا کردی که اینقدر بی خیال هستی من هم در افکارم گفتم بله گنجی بنام ایمان و اطمینان واقعی بخدا و از روزی که فایلهای استاد را گوش میدم خیالم راحت و راحتر میشه چون ذهن ما آدم ها نیاز به تائید داره و الان که فایلها را گوش میدم و نظرات دوستان را میخونم دارم اون تائید را به ذهنم میدم که مسیر درسته ادامه بده

        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
        آواتار مریم
        مریم
        1397/05/13 22:18
        امتیاز کاربر: 0

        نشان های دریافت شده

        زندگی با طعم خدا
        محتوای دیدگاه: 169 کلمه

        با سلام خدمت استاد عزیز و هنفرکانسی های عزیز راستش استاد خیلی خوشحال که از قسمت دوم این فایل این سوالم را بلاخره تونستم جوابشو پیدا کنم من سال ها هستش که از همه روحانیون تو جلسات و هر مراسم عزاداری که شرکت میکردم شنیده بودم که نماز و میخونید دقت کنید به معنای اون ولی من هر کاری میکردم همون 1 دقیقه اول تو ذهنم بود و بعد هواسم پرت میشد و به خاطر این موضوع خیلی ناراحت میشدم با خودم میگفتم پس نماز من به درد نمیخوره و نمیتونم خودمو عادت بدم و فکر میکردم فقط من اینطوری هستم تا اینکه با فایل زیبای شما بلاخره جوابمو گرفتم استاد عزیزم خیلی خوشحال هستم که دیگه تو بند این قضیه نیستم از این بعد و دارم معنای نماز و یاد میگیرم که نمازمو کاملا فارسی بخونم اینطوری بیشتر با خدا نزدیک تر میشم و تو خوندن نماز گنگ نیستم خیلی ازتون ممنون هستم استاد عزیزم منو راهنمایی کردین
        با آرزوی موفقیت های روزافزون و شادی فراوان برای شما

        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم