0

زندگی با طعم خدا (جلسه دوم)

زندگی با طعم خدا
اندازه متن

بسیاری از انساها به دنبال یافتن راهکار مناسب و صحیح برای ارتباط با خداوند هستند و از آنجا که خداوند به شکل کلامی با آنها صحبت نمی کند هرگز مطمئن نمی شوند که خداوند صدای آنها را شنیده است.

برای صحبت کردن با خداوند نیاز نیست به زبان خاصی با صحبت کنید. زبان شما بهترین زبان ارتباط با خداوند است.

چگونه با خداوند صحبت کنم

از کودکی به من آموخته شده بود که برای صحبت کردن با خداوند باید از زبان عربی استفاده کنم به همین دلیل همیشه به دنبال پیدا کردن دعا یا نوشته ای به زبان عربی بودم تا خواسته ام را به خداوند عرضه کنم.

از زبان عربی خوشم نمی آمد ولی از سر ناچاری برای اینکه بتوانم به خداوند بگویم به چه چیزی نیاز دارم یا از او درخواست کمک کنم سعی می کردم به هر شکل ممکن نوشته های عربی بخوانم و سعی می کردم به شکل صحیح عبارت ها را تلفظ کنم تا مبادا منظور من به شکل اشتباه به خداوند منتقل شود. چون شنیده بودم که در زبان عربی تلفظ یک کلمه که علامت فتحه دارد با صدای علامت کسره به طور کلی معنی آن کلمه را تغییر می دهد.

از آنجا که برای خواندن عبارت های عربی باید دقت و وسواس زیادی به خرج می دادم کمتر سعی می کردم با خداوند صحبت کنم چون حوصله صحبت کردن به زبان عربی را نداشتم.

به لطف خداوند زمانی که در مسیر تغییر کردن قرار گرفتم روبرو شدن با این واقعیت که می تواتم به زبان خودم با خداوند صحبت کنم مرا دچار سردرگمی کرده بود و با اینکه ذوق زده شده بودم که می توانم به راحتی با خدای خودم صحبت کنم اما هرچه فکر می کردم نمی دانستم باید به خداوند چه چیزی بگویم یا از او چه درخواستی داشته باشم.

چون تا آن زمان من فقط عبارت های نوشته شده را بدون اینکه متوجه معنی و مفهوم آن بشوم را تکرار می کردم و اکنون که می خواستم خودم با خداوند صحبت کنم انگار صحبت کردن را فراموش کرده بودم.

با هر زحمتی بود شروع کردن به صحبت کردن با خداوند و در ابتدا هر جمله ای که به خداوند می گفتم بلافاصله خودم را سرزنش می کردم که این چه جمله ای بود که گفتی؟؟!!

چرا اینو گفتی؟ چرا اونو نگفتی؟ چرا خودمونی گفتی؟ چرا مودبانه تر نگفتی؟

بسیار زیاد دچار شک و تردید می شدم که مبادا در صحبت کردن با خداوند دچار اشتباه شوم چون بارها شنیده بودم صحبت کردن با خداوند آداب معاشرت مخصوص به خود دارد و من اطلاعی درباره آن نداشتم.

اما آنچه در نهایت موجب آرامش خاطر و تغییر احساس و نگرش من درباره خداوند شد این بود که توانستم با زبان خودم و به هر شکلی که دوست دارم بدون نگرانی از رعایت نکردن آداب گفتگو با خدا یا اینکه خداوند فقط زبان عربی را درک می کند با خدای خودم صحبت کنم و از او درخواست کنم.

بنابراین برای ایجاد ارتباط بهتر با خداوند فقط با زبان خودتان و به هر شکلی که احساس خوبی از صحبت کردن با خدا دارید با او صحبت کنید و از او درخواست کنید.

و همیشه به این نکته بسیار مهم توجه داشته باشید که: دارید با خداوند صحبت می کنید.

خداوندی بی نهایت است و بر آسمان و زمین تسلط دارد.

نقش احساس در گفتگو با خداوند

مهمتر از اینکه با چه زبانی با خداوند صحبت می کنیم این مهم است که با چه احساسی با او صحبت می کنیم.

تصور می کنم فقط فارسی زبان ها هستند که برای گفتگو با خداوند با زبان عربی و زبانی غیراز زبان محاوره ای خود استفاده می کنند درصورتی که هر انسانی در هر گوشه از دنیا با زبان مادری خود با خداوند صحبت می کند و این موضوع به تنهایی ثابت می کند که خداوند فقط عربی بلد نیست بلکه هر زبانی را با هر گویش و گفتاری می شنود چون خداوند از گوش برای شنیدن و از مغز برای درک کردن استفاده نمی کند.

خداوند نه گوش دارد و نه عقل که بخواد زبان ها را بشنود و آنها را تحلیل کرده و بفهمد بلکه خداوند فقط و فقط احساس ما را دریافت می کند. بنابراین مهم نیست انسانها با زبان های مختلف با خداوند صحبت می کنند چون همه انسانها از یک نوع احساس برخوردار هستند.

تصور کنید احساس شادی در همه زبان ها حالت شادی و نشاط است و ارتباطی با زبان گفتاری ندارد. ممکن است افراد با زبان های مختلف به صورت کلامی ابراز شادی کنند ولی احساسی که در انسان ها شکل می گیرد جدای از زبان گفتاری آنهاست و همه انسان ها به یک شکل شاد یا غمگین می شوند.

به همین دلیل است که واحد ارتباط بین انسان و خداوند احساس است که فارغ از هر نوع وابستگی به کلام و زبان گفتاری است.

احساسی که نسبت به خداون دارید تعیین کننده میزان ایمان و توکل شما نسبت به خداوند است.

اگر هنگام توجه به خداوند یا درخواست کردن یا دعا کردن احساس خوب و امیدبخش نسبت به آن شرایط داشته باشید به این معنی است که به قدرت و توانایی خداوند برای بهبود شرایط یا تغییر هر شرایطی ایمان دارید.

اما اگر هنگامی که با خداوند صحبت می کنید احساس یاس و ناامیدی یا عجز و ناتوانی داشته باشید به این معنی است که امیدی به بهبود شرایط و ایمان به قدرت خداوند برای تغییر شرایط ندارید.

بنابراین مهم نیست با چه زبان یا از چه کلماتی برای صحبت با خداوند استفاده می کنید مهم احساسی است که در قلب شما در هر لحظه نسبت به خداوند جریان دارد.

توکل و ایمان در واقع استمرار احساس خوب نسبت به خداوند داشتن است. اینکه ما هر بار که توجهمان به سمت خداوند جلب شد احساس آرامش و آسودگی خاطر در وجود ما جربان پیدا کند.

این یعنی من به خداوند توکل دارم یا انسان متوکلی هستم.

بنابراین بیشتر از آنکه به دنبال پیدا کردن کلمات مودبانه یا … برای صحبت با خداوند باشید سعی کنید احساس آرامش و سپردن مسائل به خداوند را تمرین کنید تا به مرور توکل و ایمان قوی تری نسبت به همراهی و نزدیک بودن خداوند به خود پیدا کنید.

بررسی نگرش خود درباره خداوند

برای اینکه به درک و شناخت بهتری نسبت به خداوند برسیم باید ابتدا نگرش فعلی خود درباره خداوند را بررسی کرده و چنانچه نیاز به اصلاح یا تغییر دارد اقدام کنیم و سپس تغییر شرایط در زندگی خود را مشاهده کنیم تا درک و نگرش بهتری به شکل عملی نسبت به خداوند پیدا کنیم.

باید آنچه در ذهن خود درباره خداوند می دانید را با واقعیت زندگی خود مطابقت دهید تا متوجه شوید چقدر شناخت شما درباره خداوند صحیح می باشد. چون هرچه درباره خداوند شنیده اید اگر باور کرده باشید باید نشانه های واضح درباره آن موضوع در زندگی خود داشته باشید.

بعنوان مثال حتما شنیده اید که خداوند رزاق است. آیا این عبارت درباره خداوند را باور کرده اید یا فقط شنیده اید.

احتمالا اگر از هر انسانی سوال شود که خداوند رزاق است قطعا پاسخ می دهد که بلکه او رزاق است اما چرا در زندگی بیشتر افرادی که این عقیده و نگرش را تایید می کنند نشانه ای از رزق و روزی که خداوند وعده داده است وجود ندارد؟

فقط به این دلیل است که آنچه درباره خداوند شنیده ایم را باور نکرده ایم و فقط شنیده ایم که خداوند این است و آن است اما در باطن و عمق وجودمان عقیده و ایمان نسبت به ویژگی های زبانی که درباره خداوند بیان می کنیم نداریم.

تجربه هنرجوی زندگی با طعم خدا

مطالب این فایل هم عالی بود، بعد از ده بار گوش کردن، تازه متوجه شدم قسمت هایی هست که من هرگز در گذشته متوجه آن نشده بودم و این نشان میده چه قدر فایل ها لایه ای و هوشمندانه تولید شده.

نکته ای بسیار مهم که باید توجه زیادی روی آن داشته باشیم این هست که مهم نیست ما چه کار انجام میدیم بلکه مهم این هست که  با انجام آن عمل چه تغییر احساسی درون ما ایجاد میشود.

درواقع  نتیجه را احساس ما از انجام آن عمل رقم میزند نه فعالیتی که انجام میدیم.

به خاطر همینه با اینکه خیلی از انسان ها، نماز، روزه، قرآن و تمام اعمال دینی خود را انجام میدهند ولی دائم در فقر، بیماری، حال بد، مشکلات و … هستند چون آن اعمال تغییر خاصی در حال آن ها ایجاد نمی کند، ایمان و باور  آن ها به خداوند را افزایش نمی دهد بلکه از روی عادت یا ترس از خداوند رخ میدهد.

برعکس خیلی انسان های موفق را می بینیم که ملاک های ظاهری مومن بودن درون آن ها وجود ندارد اما بسیار شاد و خوش زندگی میکنند و وقتی به آن ها دقت میکنیم، متوجه می شیم از درون با خداوند رفیق هستند و طبق قوانین پیش می روند.

این نشان میده فعالیت های فیزیکی تاثیر خیلی کمتری نسبت به احساس دارد.

این دقیقا همان جمله معروف که  خداوند از نیت شما آگاه هست را ثابت میکند.

از آنجایی که قوانین حاکم بر جهان  ثابت هستند، این موضوع را در لاغری هم بارها داشتیم. مهم نیست چی میخوریم بلکه این اهمیت دارد که بعداز خوردن آن چیز چه احساسی داریم، اگر حس عذاب وجدان، ترس، پشیمانی و احساس بد به همراه ما باشد، نتیجه و تاثیر بدی روی جسم میگذارد.

خوردن یا نخوردن آن مواد غذایی هیچ تفاوتی ندارد، این نکته خیلی برای من جالبه که در خیلی از موارد هم از انجام کاری حسمون بد میشه هم از انجام ندادن اون کار‌.

برای مثال یادم میاد در گذشته وقتی شب بود و خسته بودم و حوصله نماز خوندن نداشتم ، هم از نخواندن آن حس بد داشتم و هم با خواندن اون اذیت میشدم.

خیلی مهم هست که درک کنیم، هدف از تمام اعمال ما به وجود آمدن آرامش و آسودگی خاطر در وجود ما هست و اگر کاری این آرامش را برای ما ایجاد نکند بدون ترس و نگرانی آن را کنار بگذاریم و به دنبال راه های دیگر  باشیم .

احساس هرگز به ما دروغ نمی گویند پس بهتر است  نگاه خود را از اعمال ظاهری بر داریم  و ایمان و باور خود را بسنجیم .

مدت ها فکر میکردم  با گوش کردن فایل ها و حتی نوشتن متن و خواندن متن قرار است زندگی من تغییر کند و بعد از مدتی متوجه شدم قرار نیست معجزه ای رخ دهد، بلکه این آگاهی ها قرار هست طرز فکر و نگرش و باور من را تغییر دهد که در نهایت با تغییر دیدگاه، زندگی  فرد تغییر خواهد کرد.

هرگز نمی شود بدون تغییر باورها و فقط با گوش کردن و نوشتن، چیزی تغییر کند. هر راه، مقصد خود را دارد و تغییر مقصد تنها با تغییر راه امکان پذیر هست.

پس سعی کنیم علاوه بر این که شنونده خوبی هستیم، عمل کننده خوبی هم باشیم و اینکار خیلی هم ساده  است، مهم ترین کاری که باید انجام دهیم این هست که با منطقی کردن و آوردن دلیل این مطالب و آگاهی ها را برای خودمون باورپذیر کنیم و با گذشت زمان متوجه می شیم، طرز فکر، انتخاب ها، رفتار و در نهایت واکنش ما به رویداد ها و در کل صفر تا صد زندگی ما تغییر خواهد کرد. 

 به نظر من مهم ترین دلیل تفاوت آگاهی ما  و باور ما نسبت به خداوند، حس لیاقت و ارزشی هست که برای خودمون قائل هستیم.

ما همون قدر از خداوند پاداش دریافت می کنیم که لیاقت خودمون میدونیم و طبق قانون حاکم بر جهان هرگز چیزی که ما آن را  لیاقت خودمون ندونیم به ما داده نمیشه.

برای مثال ما میگیم خداوند شفا دهنده است اما چون خود را بنده خوبی نمیدونیم انتظار شفا از او نداریم غافل از اینکه ارزش تمام بنده ها نزد خداوند یک اندازه هست و خداوند بین بنده های خود فرق نمی گذارد و این ما هستیم که با انتظار از او، به او می گوییم که چه چیزی از او می خواهیم.

خیلی از ما ها فکر می کنیم چون ملاک های ظاهری انسان خوب را نداریم پس خداوند ما را رها کرده و سخت در اشتباه هستیم چون پیوند و ارتباط ما با خداوند هرگز قطع نمی شه چون ما همان خداوند هستیم که به شکل انسان ظاهر شدیم و به دور از او نیستیم.

برای افزایش لیاقت کافی است خودمون رو دوست داشته باشیم و برای دوست داشتن خودمون باید همانطور که هستیم و با تمام کم و کسری هایی که داریم خودمون را بپذیریم و دقت کنیم  اینکه تمام اعمال ما خوب نباشد امری طبیعی هست و این نباید هرگز دلیلی شود که از خداوند  نعمت و خواسته های بزرگی نداشته باشیم. 

دقت کنیم خداوند نامحدود هست و این  بدین معنا است که به قدر باور ما محدود می شود، یعنی به هر شکلی در می آید که ما انتظار آن را داشته باشیم، هرچه قدر بتونیم باور های کامل و گسترده تری داشته باشیم، همان هم برای ما پیش می آید.

مانند  آبی که  از دریا بر می داریم، دقیقا به شکل ظرفی هست که در  دست ما قرار دارد، پس خداوند همان گونه ای خودش را در زندگی به ما نشان می دهد که ما از آن تصور داریم؛ به همین راحتی.

قابل درک و ساده صحبت کردن شما توانایی بزرگی هست که خداوند به شما بخشیده.

شاید کمتر کسانی باشند که باگوش  کردن به صحبت هایشان نه تنها گیج نشیم بلکه به این نتیجه برسیم هیچی قرار نیست به سختی ایجاد بشه و ما همانطور که  آسان لاغر شدیم، آسان هم زندگیمون تغییر پیدا میکنه.

وقتی فایل  آخر دوره خدا هرگز دیر نمی کند را نگاه می کردم، هنگامی که متوجه شدم بهشت و جهنم  به این معنا است که ما همان احساسی را   لمس و درک می کنیم که در دیگران به وجود میاوریم ، خیلی برای شما خوشحال شدم، چون ایمان دارم  شما با لمس حس و حالی که درون ما ایجاد کردین خیلی لذت خواهید برد و قطعا این میتونه بهترین راه برای جبران زحمت های شما باشه.

(نوشته sudehfallah عزیز در بخش نظرات)

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

امتیاز 4.04 از 225 رای

https://tanasobefekri.net/?p=12200
380 نظر توسط کاربران ثبت شده است.
اندازه متن بخش نوشتن دیدگاه:

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار الهه رضائی
      1401/08/17 15:18
      مدت عضویت: 765 روز
      امتیاز کاربر: 10080 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,838 کلمه

      سلااااام به همه دوستداران طعم های مختلف خدا .

      این قسمت از دوره رو که شنیدم ، نمیدونم چرا ناخودآگاه یاد یه لطیفه ی قدیمی افتادم :

      دوتا آدم دروغگو به هم رسیده بودند و داشتن در مورد ثروت و دارایی خانوادگی شون برای هم لاف می‌زدند. 

      اولی گفت : پدر من اینقدر گله ی گوسفند بزرگی داره که وقتی میخوان تمام شون رو از آغل خارج کنن و به چرا ببرن ، یکسال طول میکشه ! وقتی هم میخوان جمع شون کنن و به آغل برشون گردونن هم یکسال دیگه ! 

      دومی گفت : هه ، اینکه چیزی نیست ! پدر من یه عصای خیلی خیلی خیلی بلندی داره . زمستونا اهالی ده میان پیشش خواهش میکنن که اون عصاش رو تو آسمون تکون بده تا ابرا به هم بخورن و برف و بارون بباره !

      اولی که دید کم آورده اومد مچ دومی رو بگیره . گفت : عه ؟ اگه راست میگی ، پس بابات تابستونا عصاش رو چیکار میکنه؟  دومی نیشخندی زد و گفت : میزاره تو آغل گوسفندان بابای تو !!!

      همه ی ما شاید تو بچگی ، مقیاسی که از بزرگی داشتیم تقریباً همین مقدار بوده . مثل همه خاطرات مشابهی که از کودکی داریم ،

      خونه ی قدیمی مون که ته یه کوچه ی دراز و بلند بود که تا میخواستیم به سرش برسیم پاهای کوچیکمون خسته میشد و میایستادیم جلوی پدر و مادرمون و میگفتیم : بغل !

      حوض وسط حیاط مون که اینقدر به نظرمون بزرگ بود که با تمام خواهر و برادرامون و یک سری اسباب بازی هامون توش میرفتیم و هنوزم جا داشت .

      زیرزمین پایین خونه مون که اینقدر به نظرمون بزرگ و مخوف بود که حتی برای خیلی هامون هنوز تابوی ترس از تاریکی و تنهایی رو در وجودمون به ارمغان نگه داشته .

      شاید اگه الان سری به خونه ی قدیمی مون زده باشیم نهایت با چند قدم بلند به ته کوچه رسیدیم . حوض سنگی وسط خونه ، الان تو نگاهمون از وان حمام مون هم کوچیکتر به نظر میاد . زیرزمین خوفناک مون ، چیزی جز یک انباری چندمتر در چندمتر نیست !

      درک ما از “ بزرگی ” حجیم بودن بود ، یا بلندتر بودن ، یا سن و سال بیشتر داشتن بود .

      ما تصوری از “ بزرگی ” به معنای “ عظمت ” نداشتیم . 

      خدای بزرگ بچگی های من هم همینطوری بزرگ بود . یه چیزی تو شکل و شمایل بابا علاالدین سندباد بود ! ولی اینقدر بزرگ که دراز کشیده بود و تمام آسمون رو گرفته بود ،  با لباس سفید بلند ، شال سفید روی سرش ، چشمانی که از فرط پیری نیمه باز بود ، و پف بزرگ و آویزان زیر چشم هاش ! 

      خدای بزرگ من ، اصلا حرف نمیزد ، گاهی فکر میکردم اصلا چیزی هم نمی شنید ، از بس فرتوت و پیر بود نای تکان خوردن هم نداشت .هر وقت می پرسیدیم : خدا که بزرگه یعنی چندساله شه ؟ می شنیدیم : بچه این حرفا چیه ؟ نگی دیگه اینا رو ها ! خدا همیشه بوده ، از اول هم که هیشکی نبوده خدا بوده !  

      خدا ، خدای بزرگ ! یک چوبدست بلند دستش بود و فقط نگاه می‌کرد .

       هر کار بدی میکردیم خدا نگاه می‌کرد و ما رو میدید . هر خطایی که میکردیم خدا نگاه میکرد و ما رو میدید . حتی خدا توی پنهان ترین گوشه و کنج هم ما رو میدید . حالا میخواست از نافرمانی و گوش نکردن به حرفا و دستورات پدر و مادرمون باشه تا قهر و آشتی و جنگ و دعواهای عالم بچگی و خراب کاری های کودکانه ! خدا همه رو میدید . کاری هم نداشت . چون برای هر آدمی که بدنیا میومد دوتا فرشته میزاشت رو شونه های چپ و راستش ! که کارای خوب مون رو اونی که راسته بنویسه ، کارای بدمون هم اونی که شونه ی چپ بود !!!

      تا روز قیامت ، این دوتا فرشته ی حسابرس خدا ، نوشته هاشون رو بزارن روی هم ، “پرونده ی اعمال” یه عمر زندگی ما رو شیرازه کرده و مجلد شده زیر بغل مون بزارن ، بعد وایسیم تو صف رد شدن از پل صراط . که به باریکی یک مو و تیزی یک شمشیر بود . و اگر اعمال بدمون بیشتر بود از همون روی پل به قعر جهنم هفتم و درک اسفل السافلین سقوط کنیم !

      اگر هم اعمال خوب مون بیشتر بود ، اونطرف هم یه سری انسانهای خوب خدا وایساده بودن ، پیش خدا شفاعت !!! مارو می‌کردن که خدا قلم عفو روی سایرخطاهای ما بکشه و خدا هم زیر سبیلی همه گناهان ما رو به واسطه شفاعت ببخشه وما به سبکی پر از روی پل صراط بگذریم و از اونجا مستقیم پا بزاریم تو بهشت وو … به به …!!!

      حوض عسل وو درختان میوه ای که خودشون شاخه ها و میوه هاشون رو میارن نزدیک دهنمون وو حوری ها وو پری ها وو غلمان ها وو …

      این خدای بزرگ من ، هر چه من بزرگ تر شدم ، کوچک تر شد ! 

      خدای بزرگ ساکت و منفعل ، نمیدونم به کی گفته بود باید منو عبادت کنین ؟ برای من نماز بخونین ؟ برای نزدیکی به من یک مفاتیح ، دعا بخونین ؟ روزه بگیرین ؟ از قضا این خدای بزرگ از من بیچاره هم محتاج تر بود .محتاج دیده شدن و شنیده شدن و مدام اسمش رو به لب آوردن . 

      اما خدا ، تو که نمیشنیدی ؟ تو که جوابی نمیدادی ؟ اگر هم گناهی میکردیم فقط میگفتن : خدا روش رو ازتون برمیگردونه  و : قهر قهر ، تا روز قیامت ! که اونجا روز ، روز اون بود و ، روز صاف کردن دهان جماعت گناهکار !!! 

      خدا ، همون خدا بزرگه ، گفته بود اگه یه “ واو” نمازتون هم غلط شده قبول نمیکنم ! ولی هیچوقت هیچ کس به ما نگفت که ثواب تمام رکعت های نمازی که میخونین ، تمام روزها و سالهایی که میخونین ، تمام نمازهای واجب و مستحب تون که تو عمرتون خوندین به کنار ،

       و فقط به اندازه ی یکبار ، فقط یکبار ، جمله ی  :  تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری میطلبیم … که هزاران بار طوطی وار تکرار کردیم رو اگه از ته دل ، با تمام ایمان ، با خلوص نیت بگیم و بهش باور داشته باشیم برای تمام عمرمون کافیه ! 

      اینقدر که روی تلفظ عین واژه های “ نعبدوا ” و “ نستعین” به حلق و گلوشون فشار آوریم ، به مغزمون فشار نیاوردیم که معنی اش رو بفهمیم !

       که خدای بزرگ ، خدای با عظمت ، خدای بخشنده ، خدای قادر مطلق و توانا رو یکبار از سر صدق ، از سر ایمان ، صمیم قلب و از عمق وجود باور کنیم ، خودمون رو به وجود قدرتمندش بسپریم و با قلبی آرام و دلی مطمئن ، به لذت بردن از عمر و زندگی مون بپردازیم .

      نعمت هاش رو ببینیم و شکر گزار باشیم ، از بدن مون شروع کنیم : قیمت یک چشم سالم چنده ؟ قیمت یک کلیه سالم چی ؟ کسی قیمت یک کبد سالم رو میدونه ؟ فی یه قلب سالم الان تو بازار چیه ؟ تنفس راحت و بدون دستگاه اکسیژن ساز چی ؟ گردش خون پاک و سالم بدون نیاز به دیالیز چی ؟ گرون قیمت ترین ربات و کامپیوتر هوشمند جهان میدونی الان چنده ؟ پس مغز من و امثال تو که اونو ساختن اصلا قیمتی داری براش  ؟ یک دست سالم ؟ یه انگشت سالم ؟ حتی برای یه ناخن ات که شکسته باشه و مجبور باشی تازه با کلی مراقبت پزشکی و دارو و بی حسی ، از بدنت بیرون بکشن اش ، حاضری چقدر بدی که این اتفاق برات نیوفته ؟ چندتا ناخن داری ؟ چند تا دست و پا داری ؟ چقدر بافت پوست سالم داری که بدنت رو پوشونده و اگه حتی چند میلیمترش رو از دست بدی سلامتی و بافت‌های داخلی ات به خطر میوفتن ؟ 

      خود من دو ماهه مچ پام شکسته . هنوز واکرم کنارم نباشه نمیتونم سرپا بایستم ، حالا هزینه ی دارو و درمان و دکتر و بیمارستان و فیزیوتراپی و … به کنار ، فلج شدن امورات خانه و اثرات روحی و روانی برای کل خانواده و اطرافیانم هم به کنار . تازه این پایی هست که شکسته ، دوباره بعد از یه مدت قراره صحیح و سالمش رو خودش بهم تحویل بده . یه مدت محدود من از این نعمت محروم بودم ها . دوباره بهم برش میگردونه .

      زندگی ات چی ؟ خانواده ات چی ؟ قوت روزانه ات ؟ خونه ات ؟ ماشین ات ؟ درآمدت ؟ هوا ؟ جنگل ؟ دریاها ؟ زمین ؟ خورشید ؟ شب و روز ؟ فصل ها ؟ 

      اصلاً مگه میشه شماره کرد چیزهایی که بهمون داده ؟

      کمه ؟ ناراضی ؟ خودت نخواستی . اگر هم خواستی باور نکردی که میده . از سر عادت فقط گرفتار که شدی گفتی “ خدایا” …  !!!

      خدایا چی ؟ صداش زدی فقط ؟ خوب اومده . کنارت وایساده . کارت چیه ؟ یکی رو صدا میکنی وقتی میاد پیشت نمیگی باهاش چیکار داشتی ؟ چرا میگی . منتها چون خدا رو  نمیبینیش ، چون باورش نداری ، چون اعتماد نداری که همیشه کنارته ، هیچی نمیگی .چون فقط چی ؟ فقط شنیدی از خدا بخواه . خودش برات درست میکنه .اما دلت چی میگه ؟ باور میکنه ؟

       چون به غول چراغ جادو که بشکن میزنه و آرزوهات رو برآورده میکنه ، تازه فقط سه تا دونه از آرزوهات رو ،  بیشتر اعتقاد و اعتماد داری تا خداوند که هلاک شنیدن خواسته ها و آرزوهای توئه .هر چندتا ، هر تعداد .

      چی بخوای ؟ چجوری بخوای ؟ با چه زبونی بخوای ؟ هیییچ فرقی نمیکنه . چون خدا نگاهش به قلبته . به باورت . به عمق وجودت . که چقدر از  صمیم دل و جانت مطمئنی اینی که گفتی و خواستی رو بهت میده . 

      فقط بخواه ازش . بخواه و از صمیم قلبت باور کن بهت میده . به عظمتش قسم که میده . هر چی که بخوای . هر چقدر که بخوای .

      عزیز دل ، خزانه ی غیب الهی ته نداره ، تموم شدنی نیست ، اون سهم همه رو مساوی کنار گذاشته . اونچه روزی تو باشه رو هیچکس دیگه نمیتونه مال خودش بکنه . فقط تو باید بری و برش داری . چک ات رو بنویس و بزار جلوش . هر چقدر که میخوای ، هر عدد و هر رقمی …برای خدا که فرقی نداره تو ایلان ماسک باشی ،  یا الهه رضائی ! 

      بخشندگی اش مقیاس نداره . مثل ما برای بخشیدن دست و دلش نمیلرزه . خط کش خدا که مثل من و تو نیست که . همه براش یه قد و اندازه ان. 

       دلت رو بهش محکم کن . چی میخوای ؟ حال خوب ؟ سلامتی ؟ آرامش ؟ شغل ؟ ثروت ؟ مال و منال ؟ 

      وقتی فقط دست تو دست خودش بزاری ، وقتی نگاه و انتظارت رو از بقیه ورداری و به خودش چشم بدوزی ، قسم به همین روشنی روز ، که ازش واضح تر و بدیهی تر نداریم ، هرررررررچی بخوای دیگه تو مشتت بدون .

      خدای بزرگی که الان میشناسمت و با اون خدای بزرگ قبلی خییییلی فرق داری 

      خدای بزرگی که الان بزرگی و عظمتت رو درک میکنم ،

       تو همه کار و همه چیز توکل به خودت .

      یا حق .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 25 از 5 رأی مشاهده امتیاز دهندگان
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار الهه رضائی
      1401/08/18 09:27
      مدت عضویت: 765 روز
      امتیاز کاربر: 10080 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      محتوای دیدگاه: 50 کلمه

      از حسن توجه و لطف جنابعالی سپاسگزارم . 

      بله .فرمایش شما کاملاً متین و صحیح است :

      “ اگه دوست داریم شرایط زندگی مون عوض بشه این ما هستیم که باید عوض بشیم والا خداوند هرگز تغییر نمی کند. ”

      آویزه ی گوش می‌کنم استاد بزرگوار . 

      در پناه حق ، برقرار باشید .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم