0

زندگی با طعم خدا (جلسه دوم)

زندگی با طعم خدا
اندازه متن

بسیاری از انساها به دنبال یافتن راهکار مناسب و صحیح برای ارتباط با خداوند هستند و از آنجا که خداوند به شکل کلامی با آنها صحبت نمی کند هرگز مطمئن نمی شوند که خداوند صدای آنها را شنیده است.

برای صحبت کردن با خداوند نیاز نیست به زبان خاصی با صحبت کنید. زبان شما بهترین زبان ارتباط با خداوند است.

چگونه با خداوند صحبت کنم

از کودکی به من آموخته شده بود که برای صحبت کردن با خداوند باید از زبان عربی استفاده کنم به همین دلیل همیشه به دنبال پیدا کردن دعا یا نوشته ای به زبان عربی بودم تا خواسته ام را به خداوند عرضه کنم.

از زبان عربی خوشم نمی آمد ولی از سر ناچاری برای اینکه بتوانم به خداوند بگویم به چه چیزی نیاز دارم یا از او درخواست کمک کنم سعی می کردم به هر شکل ممکن نوشته های عربی بخوانم و سعی می کردم به شکل صحیح عبارت ها را تلفظ کنم تا مبادا منظور من به شکل اشتباه به خداوند منتقل شود. چون شنیده بودم که در زبان عربی تلفظ یک کلمه که علامت فتحه دارد با صدای علامت کسره به طور کلی معنی آن کلمه را تغییر می دهد.

از آنجا که برای خواندن عبارت های عربی باید دقت و وسواس زیادی به خرج می دادم کمتر سعی می کردم با خداوند صحبت کنم چون حوصله صحبت کردن به زبان عربی را نداشتم.

به لطف خداوند زمانی که در مسیر تغییر کردن قرار گرفتم روبرو شدن با این واقعیت که می تواتم به زبان خودم با خداوند صحبت کنم مرا دچار سردرگمی کرده بود و با اینکه ذوق زده شده بودم که می توانم به راحتی با خدای خودم صحبت کنم اما هرچه فکر می کردم نمی دانستم باید به خداوند چه چیزی بگویم یا از او چه درخواستی داشته باشم.

چون تا آن زمان من فقط عبارت های نوشته شده را بدون اینکه متوجه معنی و مفهوم آن بشوم را تکرار می کردم و اکنون که می خواستم خودم با خداوند صحبت کنم انگار صحبت کردن را فراموش کرده بودم.

با هر زحمتی بود شروع کردن به صحبت کردن با خداوند و در ابتدا هر جمله ای که به خداوند می گفتم بلافاصله خودم را سرزنش می کردم که این چه جمله ای بود که گفتی؟؟!!

چرا اینو گفتی؟ چرا اونو نگفتی؟ چرا خودمونی گفتی؟ چرا مودبانه تر نگفتی؟

بسیار زیاد دچار شک و تردید می شدم که مبادا در صحبت کردن با خداوند دچار اشتباه شوم چون بارها شنیده بودم صحبت کردن با خداوند آداب معاشرت مخصوص به خود دارد و من اطلاعی درباره آن نداشتم.

اما آنچه در نهایت موجب آرامش خاطر و تغییر احساس و نگرش من درباره خداوند شد این بود که توانستم با زبان خودم و به هر شکلی که دوست دارم بدون نگرانی از رعایت نکردن آداب گفتگو با خدا یا اینکه خداوند فقط زبان عربی را درک می کند با خدای خودم صحبت کنم و از او درخواست کنم.

بنابراین برای ایجاد ارتباط بهتر با خداوند فقط با زبان خودتان و به هر شکلی که احساس خوبی از صحبت کردن با خدا دارید با او صحبت کنید و از او درخواست کنید.

و همیشه به این نکته بسیار مهم توجه داشته باشید که: دارید با خداوند صحبت می کنید.

خداوندی بی نهایت است و بر آسمان و زمین تسلط دارد.

نقش احساس در گفتگو با خداوند

مهمتر از اینکه با چه زبانی با خداوند صحبت می کنیم این مهم است که با چه احساسی با او صحبت می کنیم.

تصور می کنم فقط فارسی زبان ها هستند که برای گفتگو با خداوند با زبان عربی و زبانی غیراز زبان محاوره ای خود استفاده می کنند درصورتی که هر انسانی در هر گوشه از دنیا با زبان مادری خود با خداوند صحبت می کند و این موضوع به تنهایی ثابت می کند که خداوند فقط عربی بلد نیست بلکه هر زبانی را با هر گویش و گفتاری می شنود چون خداوند از گوش برای شنیدن و از مغز برای درک کردن استفاده نمی کند.

خداوند نه گوش دارد و نه عقل که بخواد زبان ها را بشنود و آنها را تحلیل کرده و بفهمد بلکه خداوند فقط و فقط احساس ما را دریافت می کند. بنابراین مهم نیست انسانها با زبان های مختلف با خداوند صحبت می کنند چون همه انسانها از یک نوع احساس برخوردار هستند.

تصور کنید احساس شادی در همه زبان ها حالت شادی و نشاط است و ارتباطی با زبان گفتاری ندارد. ممکن است افراد با زبان های مختلف به صورت کلامی ابراز شادی کنند ولی احساسی که در انسان ها شکل می گیرد جدای از زبان گفتاری آنهاست و همه انسان ها به یک شکل شاد یا غمگین می شوند.

به همین دلیل است که واحد ارتباط بین انسان و خداوند احساس است که فارغ از هر نوع وابستگی به کلام و زبان گفتاری است.

احساسی که نسبت به خداون دارید تعیین کننده میزان ایمان و توکل شما نسبت به خداوند است.

اگر هنگام توجه به خداوند یا درخواست کردن یا دعا کردن احساس خوب و امیدبخش نسبت به آن شرایط داشته باشید به این معنی است که به قدرت و توانایی خداوند برای بهبود شرایط یا تغییر هر شرایطی ایمان دارید.

اما اگر هنگامی که با خداوند صحبت می کنید احساس یاس و ناامیدی یا عجز و ناتوانی داشته باشید به این معنی است که امیدی به بهبود شرایط و ایمان به قدرت خداوند برای تغییر شرایط ندارید.

بنابراین مهم نیست با چه زبان یا از چه کلماتی برای صحبت با خداوند استفاده می کنید مهم احساسی است که در قلب شما در هر لحظه نسبت به خداوند جریان دارد.

توکل و ایمان در واقع استمرار احساس خوب نسبت به خداوند داشتن است. اینکه ما هر بار که توجهمان به سمت خداوند جلب شد احساس آرامش و آسودگی خاطر در وجود ما جربان پیدا کند.

این یعنی من به خداوند توکل دارم یا انسان متوکلی هستم.

بنابراین بیشتر از آنکه به دنبال پیدا کردن کلمات مودبانه یا … برای صحبت با خداوند باشید سعی کنید احساس آرامش و سپردن مسائل به خداوند را تمرین کنید تا به مرور توکل و ایمان قوی تری نسبت به همراهی و نزدیک بودن خداوند به خود پیدا کنید.

بررسی نگرش خود درباره خداوند

برای اینکه به درک و شناخت بهتری نسبت به خداوند برسیم باید ابتدا نگرش فعلی خود درباره خداوند را بررسی کرده و چنانچه نیاز به اصلاح یا تغییر دارد اقدام کنیم و سپس تغییر شرایط در زندگی خود را مشاهده کنیم تا درک و نگرش بهتری به شکل عملی نسبت به خداوند پیدا کنیم.

باید آنچه در ذهن خود درباره خداوند می دانید را با واقعیت زندگی خود مطابقت دهید تا متوجه شوید چقدر شناخت شما درباره خداوند صحیح می باشد. چون هرچه درباره خداوند شنیده اید اگر باور کرده باشید باید نشانه های واضح درباره آن موضوع در زندگی خود داشته باشید.

بعنوان مثال حتما شنیده اید که خداوند رزاق است. آیا این عبارت درباره خداوند را باور کرده اید یا فقط شنیده اید.

احتمالا اگر از هر انسانی سوال شود که خداوند رزاق است قطعا پاسخ می دهد که بلکه او رزاق است اما چرا در زندگی بیشتر افرادی که این عقیده و نگرش را تایید می کنند نشانه ای از رزق و روزی که خداوند وعده داده است وجود ندارد؟

فقط به این دلیل است که آنچه درباره خداوند شنیده ایم را باور نکرده ایم و فقط شنیده ایم که خداوند این است و آن است اما در باطن و عمق وجودمان عقیده و ایمان نسبت به ویژگی های زبانی که درباره خداوند بیان می کنیم نداریم.

تجربه هنرجوی زندگی با طعم خدا

مطالب این فایل هم عالی بود، بعد از ده بار گوش کردن، تازه متوجه شدم قسمت هایی هست که من هرگز در گذشته متوجه آن نشده بودم و این نشان میده چه قدر فایل ها لایه ای و هوشمندانه تولید شده.

نکته ای بسیار مهم که باید توجه زیادی روی آن داشته باشیم این هست که مهم نیست ما چه کار انجام میدیم بلکه مهم این هست که  با انجام آن عمل چه تغییر احساسی درون ما ایجاد میشود.

درواقع  نتیجه را احساس ما از انجام آن عمل رقم میزند نه فعالیتی که انجام میدیم.

به خاطر همینه با اینکه خیلی از انسان ها، نماز، روزه، قرآن و تمام اعمال دینی خود را انجام میدهند ولی دائم در فقر، بیماری، حال بد، مشکلات و … هستند چون آن اعمال تغییر خاصی در حال آن ها ایجاد نمی کند، ایمان و باور  آن ها به خداوند را افزایش نمی دهد بلکه از روی عادت یا ترس از خداوند رخ میدهد.

برعکس خیلی انسان های موفق را می بینیم که ملاک های ظاهری مومن بودن درون آن ها وجود ندارد اما بسیار شاد و خوش زندگی میکنند و وقتی به آن ها دقت میکنیم، متوجه می شیم از درون با خداوند رفیق هستند و طبق قوانین پیش می روند.

این نشان میده فعالیت های فیزیکی تاثیر خیلی کمتری نسبت به احساس دارد.

این دقیقا همان جمله معروف که  خداوند از نیت شما آگاه هست را ثابت میکند.

از آنجایی که قوانین حاکم بر جهان  ثابت هستند، این موضوع را در لاغری هم بارها داشتیم. مهم نیست چی میخوریم بلکه این اهمیت دارد که بعداز خوردن آن چیز چه احساسی داریم، اگر حس عذاب وجدان، ترس، پشیمانی و احساس بد به همراه ما باشد، نتیجه و تاثیر بدی روی جسم میگذارد.

خوردن یا نخوردن آن مواد غذایی هیچ تفاوتی ندارد، این نکته خیلی برای من جالبه که در خیلی از موارد هم از انجام کاری حسمون بد میشه هم از انجام ندادن اون کار‌.

برای مثال یادم میاد در گذشته وقتی شب بود و خسته بودم و حوصله نماز خوندن نداشتم ، هم از نخواندن آن حس بد داشتم و هم با خواندن اون اذیت میشدم.

خیلی مهم هست که درک کنیم، هدف از تمام اعمال ما به وجود آمدن آرامش و آسودگی خاطر در وجود ما هست و اگر کاری این آرامش را برای ما ایجاد نکند بدون ترس و نگرانی آن را کنار بگذاریم و به دنبال راه های دیگر  باشیم .

احساس هرگز به ما دروغ نمی گویند پس بهتر است  نگاه خود را از اعمال ظاهری بر داریم  و ایمان و باور خود را بسنجیم .

مدت ها فکر میکردم  با گوش کردن فایل ها و حتی نوشتن متن و خواندن متن قرار است زندگی من تغییر کند و بعد از مدتی متوجه شدم قرار نیست معجزه ای رخ دهد، بلکه این آگاهی ها قرار هست طرز فکر و نگرش و باور من را تغییر دهد که در نهایت با تغییر دیدگاه، زندگی  فرد تغییر خواهد کرد.

هرگز نمی شود بدون تغییر باورها و فقط با گوش کردن و نوشتن، چیزی تغییر کند. هر راه، مقصد خود را دارد و تغییر مقصد تنها با تغییر راه امکان پذیر هست.

پس سعی کنیم علاوه بر این که شنونده خوبی هستیم، عمل کننده خوبی هم باشیم و اینکار خیلی هم ساده  است، مهم ترین کاری که باید انجام دهیم این هست که با منطقی کردن و آوردن دلیل این مطالب و آگاهی ها را برای خودمون باورپذیر کنیم و با گذشت زمان متوجه می شیم، طرز فکر، انتخاب ها، رفتار و در نهایت واکنش ما به رویداد ها و در کل صفر تا صد زندگی ما تغییر خواهد کرد. 

 به نظر من مهم ترین دلیل تفاوت آگاهی ما  و باور ما نسبت به خداوند، حس لیاقت و ارزشی هست که برای خودمون قائل هستیم.

ما همون قدر از خداوند پاداش دریافت می کنیم که لیاقت خودمون میدونیم و طبق قانون حاکم بر جهان هرگز چیزی که ما آن را  لیاقت خودمون ندونیم به ما داده نمیشه.

برای مثال ما میگیم خداوند شفا دهنده است اما چون خود را بنده خوبی نمیدونیم انتظار شفا از او نداریم غافل از اینکه ارزش تمام بنده ها نزد خداوند یک اندازه هست و خداوند بین بنده های خود فرق نمی گذارد و این ما هستیم که با انتظار از او، به او می گوییم که چه چیزی از او می خواهیم.

خیلی از ما ها فکر می کنیم چون ملاک های ظاهری انسان خوب را نداریم پس خداوند ما را رها کرده و سخت در اشتباه هستیم چون پیوند و ارتباط ما با خداوند هرگز قطع نمی شه چون ما همان خداوند هستیم که به شکل انسان ظاهر شدیم و به دور از او نیستیم.

برای افزایش لیاقت کافی است خودمون رو دوست داشته باشیم و برای دوست داشتن خودمون باید همانطور که هستیم و با تمام کم و کسری هایی که داریم خودمون را بپذیریم و دقت کنیم  اینکه تمام اعمال ما خوب نباشد امری طبیعی هست و این نباید هرگز دلیلی شود که از خداوند  نعمت و خواسته های بزرگی نداشته باشیم. 

دقت کنیم خداوند نامحدود هست و این  بدین معنا است که به قدر باور ما محدود می شود، یعنی به هر شکلی در می آید که ما انتظار آن را داشته باشیم، هرچه قدر بتونیم باور های کامل و گسترده تری داشته باشیم، همان هم برای ما پیش می آید.

مانند  آبی که  از دریا بر می داریم، دقیقا به شکل ظرفی هست که در  دست ما قرار دارد، پس خداوند همان گونه ای خودش را در زندگی به ما نشان می دهد که ما از آن تصور داریم؛ به همین راحتی.

قابل درک و ساده صحبت کردن شما توانایی بزرگی هست که خداوند به شما بخشیده.

شاید کمتر کسانی باشند که باگوش  کردن به صحبت هایشان نه تنها گیج نشیم بلکه به این نتیجه برسیم هیچی قرار نیست به سختی ایجاد بشه و ما همانطور که  آسان لاغر شدیم، آسان هم زندگیمون تغییر پیدا میکنه.

وقتی فایل  آخر دوره خدا هرگز دیر نمی کند را نگاه می کردم، هنگامی که متوجه شدم بهشت و جهنم  به این معنا است که ما همان احساسی را   لمس و درک می کنیم که در دیگران به وجود میاوریم ، خیلی برای شما خوشحال شدم، چون ایمان دارم  شما با لمس حس و حالی که درون ما ایجاد کردین خیلی لذت خواهید برد و قطعا این میتونه بهترین راه برای جبران زحمت های شما باشه.

(نوشته sudehfallah عزیز در بخش نظرات)


دستور کار اجرای جلسه دوم:

۱- تماشای فایل ویدیویی توضیحات جلسه دوم

۲- تکرار ۵ مرتبه فایل جلسه دوم (تصویری یا صوتی) تا قبل از ارائه قسمت سوم

۳- انجام تمرینات مربوط به جلسه دوم در قسمت نظرات

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

Rating 3.99 from 204 votes

https://tanasobefekri.net/?p=12200
برچسب ها:
366 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار فاطمه
      1401/09/21 15:59
      مدت عضویت: 574 روز
      امتیاز کاربر: 26882 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,940 کلمه

      به نام خدایی که عشقشو به همه نشون میده

      سلام به همه عزیزان

      تا اینجا ۳ بار این فایل و گوش دادم. هر دفعه کلمات جدید یا جملات جدید دریافت میکردم. 

      همیشه قران خوندن برام بی‌معنی بود. با خودم میگفتم چرا باید قران عربی باشه؟ خود عرب‌ها زبان قران خوندن و زبان حرف زدن بین خودشون عربیه، و خیلی خوب قران و میفهمن و براشون مثل کتاب داستانه. ولی برای من قران یک چیز عجیب و نامفهومه. 

      یادمه دوران دبستان بهمون گفته بودند به هیییچ عنوان نباید به آیات دست بزنیم. همیشه با یک فلش مقوایی که بهمون گفته بودن درست کنین کتاب قران‌مون و خط میبردیم. و این ترس تو دل من انداخته بود. انگار یک کار خیلی وحشتناکه که دستمون بدون وضو به قرآن بخوره. 

      من با خودم میگم چرا به ترجمه فارسی قران دست بزنیم اشکال نداره ولی اگه به عربیش دست بزنیم اشکال داره؟ 

      همیشه از بچگی تو مدرسه خدا و ترسناک جلوه میکردن. که منتظره تا یکی کار بد کنه. براهمین خدا و یک مرد بزرگ ریش‌دار بدخلق میدیدم. که باد زده به غبغبش و مثل پادشاه رو صندلی نشسته. اابته این فقط در دوران بچگیه.

      __________________________

      همیشه بابام میگفت که قران بخون. میگفت که خودش وقتی نوجون بوده و با باباش میرفته مسجد اونجا قران میخوندن. و میدیده که متوجه نمیشه، پس وقتی میرفته تند‌تند ترجمه‌اشو خط میبرده. 

      مخصوصا در روزهای خاص میگفت که قران بخونم اما من با زور و اکراه فقط برای اینکه به حرفش گوش داده باشم اینکار و میکردم. و هیچ احساسی از خوندنش نداشتم چون نمیفهمیدم. مثل اینکه جلوی آدم قران فرانسوی بزارن و بگن باید بخونی، خب ادم که چیزی متوجه نمیشه. منم یک روز به جای عربی ترجمه فارسیشو خوندم که کاری که بابام کرده و کرده باشم.  

      ولی الان رفتم قرآن با ترجمه روون برای خریدم تا فقط بشینم ترجمه‌هاشو بخونم. 

      کلا از خدا هیچ احساسی نداشتم. فقط چیزهایی بود که شنیده بودم و خونده بودم. اصلا احساس نمیکردم که خدا در درونم وجود داره. 

      از حرف‌هایی که شنیده بودم خدا و ترسناک تصور میکردم. که همش منتظره تا یک کار بد بکنیم و جزای اعمالمون و در آخرت بده. حتی یک برنامه در ماه‌رمضان پخش میشد که نمیدونم یکسال پیش بود یا همین امسال که درباره انسان‌هایی بود که روحشون اون دنیا و دیده بود و دوباره برگشته بودن. و همه‌ی اونها علاوه بر زیبایی که دیده بودن عذاب دردناک و خیلی وحشتناکی هم دیده بودن. یعنی همشون درد و رنج و عذاب کشیده بودن برای کارهایی که کرده بودن. حتی کارهای خیلی کوچیک که وقتی اون فرد بچه بوده انجام داده بود و عذابشو دیده بود. 

      من از اون برنامه متنفر شدم چون با خودم میگفتم اگر خدا مهربونه پس چرا انقدر این آدما عذاب کشیدن. اینطوری که زندگی کردن خیلی سخت میشه، با کوچک‌ترین کار با کوچک‌ترین رفتار با کوچک‌ترین حرف عذاب سخت و وحشتناکی آدم میبینه. حتی از مردن هم ترسیدم چون اگه میمیردم عذاب میکشیدم. انقدر اون زمان ترسیده بودم که شب‌ها خوابم نمیبرد و از تاریکی میترسیدم. میترسیدم که خوابم ببره و یکدفعه روحم جدا بشه و برم اون دنیا و عذاب بکشم. چون یکی از اون افراد بود که میگفت تا سرش و میزاشته رو بالشت روحش از بدنش جدا میشده و بدن خودش و میدیده. منم خیلی ترسیده بودم‌. 

      با خودم میگفتم نههه خدا خودش گفته مهربونه. من اینچیزا و درک نمیکنم و نمیدونم چرا اینطوری بودن اما قبول نمیکنم که خدا انقدر بنده‌هاشو عذاب بده. 

      خلاصه که برام خیلی وحشتناک بود. تا اینکه دوماه پیش در دوره ورود به سرزمین لاغرها ثبت نام کردم و کم‌کم که آگاهیم بیشتر شد چه از نظر لاغری و چه از نظر آگاهی دنیا، خدارو شناختم. 

      یک فرد بود که ازش یاد گرفتم که شکرگزاری کنم. میگفت تو فقط همین یک کار و انجام بده، کولاک میکنه. منم شروع کردم و هر روز شکرگزاری کردم. و خدا خودش و بهم نشون داد. یعنی در اصل من خدا و دیدم. کم‌کم الهاماتش و دریافت کردم. معجزاتش و دیدم. و حسش کردم. 

      هنوز هم دقیق نمیدونم چطور شد اما شد. و حالا نمیتونم بدون حس کردن خدا زندگی کنم. وقتی در بین جمع قرار میگیرم اون حس خوبم ازم فاصله میگیره و زندگی برام عادی میشه اما وقتی برمیگردم خونه، میرم تو اتاقم و تنها میشم و به خدا فکر میکنم، دوباره اون حس خوب و احساس میکنم. 

      و خیلی خوشحالم که خودم خدا رو پیدا کردم نه اینکه کسی به زور بهم بفهمونه. این همه سال از بچگی هزاران بار درباره خدا شنیده بودم بدون هیچ احساسی، اما الان زیباترین وجود هستی و، خودم درک کردم. 

      دوست دارم فریاد بزنم و به همه بگم من خدا و حس کردم، خدا با من حرف میزنه، بهم هدیه میده، بهم معجزه میده، بهم الهامات میده. دوست دارم بگم خدا اون چیزی نیست که فکر میکنین. دوست دارم از همه مخصوصا کسایی که خیلی با ایمان بنظر میرسن بپرسم تاحالا خدا رو احساس کردین؟ 

      خیلی شنیده بودم که خدا شفا دهنده مریض‌هاست. من تا دوران پنجم دبستان میگرن شدید داشتم. بابام و مامان بزرگم هم داشتن. همیشه حالم بد بود و خیلی عذاب میکشیدم. وقتی به اون دوران فکر میکنم فقط سیاهی و درد و حال بد یادمه. تا اینکه یک روز مامان‌بزرگم رفت حج‌عمره و زنگ زد و گفت که برای من دعا کرده که میگرنم خوب بشه، و شاید باورتون نشه که من از اون موقع کاملا خوب شدم. خوب خوب. دیگه میگرن ندارم. و این درحالیه که خود مامان‌بزرگم هنوز میگرن داره، بابام هم هنوز داره. 

      چیزی که هیچوقت فکر نمیکردم که خوب بشه چون درمانی نیست که انحام بدی و درمان بشه کلا ریشه کن شد. 

      این معجزه بزرگ خدا و تجربه کرده بودم و هنوز هم خدا و حس نکرده بودم. 

      حدود ۷ سال پیش هم بیماری خیلی سختی گرفتم که چندین ماه طول کشید. فکر میکنم که نزدیک مرگ بودم اما متوجه نمیشدم چون کلا گیج بودم. یک روز که از خواب پا شدم دیدم مامان‌بابام بالا سرم واستادن و دارن من و نگاه میکنن. گفتم چی شده؟ گفتن یک ربعه که داریم صدات میکنیم ولی بیدار نمیشی. 

      بعد از اون، یک روز بابام اومد از خواب بیدارم کرد و بغلم کرد و گریه کرد و گفت رفتم حرم دعا کردم که امام‌رضا خوبت کنه. و بعد از اون رفتم بیمارستان و وقتی برگشتم یکدفعه اشتهام و ترسم از غذا از بین رفت و با خواست خودم و بدون هیچ ترسی غذا خوردم. 

      آره یعنی من این معجزات و دیده بودم و هنوز هم خدا و باور نداشتم. تا اینکه الان خودم خدای عشق و حس کردم. 

      وقتی این فاسل و گوش کردم و به جایی رسیدم که خدا شفا دهندس ولی یکی ۱۰ ساله که مریضه و باور نداره که خدا میتونه خوبش کنه با خودم گفتم من هیچ وقت از خدا نخواستم تا معدم و خوب کنه.( یادم هم نبود که خدا قبلا من و معجزه‌وار درمان کرده) منکه الان خدا رو حس میکنم اگه ازش بخوام حتما خوبم میکنه. این همه سال درد کشیدم و هیچوقت به خدا فکر نکردم. همیشه بدون درمان میدیدمش چون نمیشه که معده و عوض کرد. دکتر هم رفته بودم و فایده نداشت. فقط میگفتن رعایت غذایی باید بکنی.

      خلاصه که دیروز از دانشگاه برگشتم و سیر له کردم و با یک لیوان آب قورت دادم تا مریض نشم چون بقیه مریض بودن. و همونجا یکدفعه بدجور معدم درد گرفت که نشستم رو زمین و نمیتونستم پاشم. همونجا به خدا گفتم خدایا لطفا من و خوب کن و خوب شد. قشنگ ۸۰ درصد دردم از بین رفت. تعجب کردم. با خودم گفتم درد لحظه‌ای بود یا واقعا خدا بود؟ شبش دوباره درد زیاد شروع شد و درحالی ‌که داشت خوابم میبرد دوباره به خدا گفتم خدایا لطفا معدم و خوب کن. و دوباره درد زیاد از بین رفت و آروم‌تر شد. همونجا حواسم جمع شد که دوباره خوب شد؟ تا از خدا خواستم خوبش کرد؟ انقدر سریع؟ یعنی تا من گفتم، خدا گفت چشم؟ 

      آره مطمعنا همینطوره. خدایی که چیزهایی و در من درمان کرده که با دوا و درمان انسان‌ها خوب نمیشه پس معلومه که این معده کوچولو هم درمان میکنه. 

      خدا باهام حرف زد و گفت فقط از من بخواه. فردا میخوام برم دکتر و از خدای عزیزم خواستم تا من و کامل درمان کنه. مطمعنا در بهترین زمان من و کامل خوب میکنه. چون زمانبندی خدا حرف نداره. فقط باید بهش اعتماد کرد و صبر کرد. 

      _____________________________________

      دو روز پیش برا ۲ یا ۳ ساعتی یه کوچولو دلم گرفته بود. دلم میخواست نتیجه لاغری بگیرم، دلم میخواست لاغری و در بدنم ببینم. به خدا گفتم خدایا یعنی الان باید بیام باهات حرف بزنم تا حالم خوب شه؟ 

      یک حسی بهم گفت که برم ویدیو مثبت و انگیزشی ببینم. رفتم و اولین ویدیو و که باز کردم. خدا حرف زد و گفت:   سلام به روی ماهت جون دلم الهی که حال دلت کوک باشه عزیز. خسته نشی، کلافه نشو عزیز،  نزار امیدت نا امید بشه، پای رویاهات پای هدفات جانانه واستا، صبور باش صبوری کن. شاید جان‌جانان داره واست خوشگلش میکنه. نزار آرامشت از بین بره. به بزرگیت قسم که جان‌جانان خیلی بزرگه. یه سر بزن به گذشتت یادته یک جاهایی که دیگه خسته شدی یه جاهایی که دیگه کلافه شده بودی، یه جایی بود که دیگه داشتی ناامید میشدی. یادته اومد بغلت کرد و یه جوری که مونده بودی، الانم همونه فقط شکلش فرق میکنه. روش حساب کن. 

      شکلش فرق میکنه…

      همونجا از خدا تشکر کردم و گفتم: خدایا ممنونم. داری بهم میگی که صبر کنم؟داری میگی که آخرش نتیجه‌ام قشنگه؟  باشه صبر میکنم، باشه ادامه میدم. خدا بهم گفت که ناامید نشم و صبر کنم چون آخرش قشنگه، چون داره برام خوشگلشو میسازه. 

      منم صبر میکنم و به مسیرم ادامه میدم چون قراره خیلی خوشگل متناسب بشم. 

      یاد وقتی افتادم که دقیقا قبل از این بود که دوباره وارد سایت بشم و دوره ورود به سرزمین لاغرها رو بخرم. کسی خونه نبود و من فقط غذا میخوردم و میخوردم و میخوردم و گریه میکردم. خسته شده بودم. خسته شده بودم از چاقی از اینکه همش دارم میخورم. از اینکه چه کم بخورم چه زیاد بازم چاق بودم. داشتم خفه میشدم و نفس کشیدن سخت شده بود. اما ادامه میدادم و بازم میخوردم و برای خودم گریه میکردم. همونجا یه چیزی بهم گفت سایت تناب فکری، رضا عطار روشن. این دوتا یادم اومد. یاد وقتی افتادم که از دوره‌های رایگان استفاده میکردم و هم حالم خوب بود و هم نتیجه گرفته بودم. 

      میترسیدم که وارد سایت بشم چون خیلی وقت بود که رها کرده بودم اما با شجاعت برگشتم و حالا که خودم برای خودم کارت داشتم، دوره و خریدم. 

      آره خدا هدایتم کرد به این مسیر عشق و نور، اگر من دوباره وارد سایت نمیشدم به این چیزها نمیرسیدم. 

      الان هم همونه فقط شکلش فرق میکنه، خدایی که دست من و گرفت و نجات داد، الان هم در حالی که در مسیر لاغری هستم درحال روحی فوق‌العاده فوق‌العاده بهتری هستم بازم دستمو گرفت و گفت به مسیرت ادامه بده. 

      ______________________________________

      تمرین این فایل:

      • درباره‌ی شفای خدا که گفتم. از بقیه زیاد شنیدم این و اما بهش باور نداشتم. ولی الان دارم.
      • رزق و روزی خدا… از حرف‌هایی که شنیده‌ام اما این هم باور نداشتم. باور نداشتم که خدا رزق و روزی میده‌ فکر میکردم رزق و روزی و فقط ما انسان‌ها با کار کردن درمیاریم و خدا دخیل نیست. باور نداشتم که خدا در پول دراوردن دخیل هست.
      • شنیده بودم خدا بخشندس و باید توبه کنی. به بخشندگی هم باور نداشتم. چون همش خدا و ترسناک برام جلوه داده بودن. فکر میکردم حتی اگر توبه کنی بازم خدا ته دلش ازت دلخوره‌ و کامل نمیبخشه.
      • درباره عشق خدا و کسانی که عاشق خدا هستند شنیده بودم اما درک نمیکردم. نمیفهمیدم چطور امکان داره که آدم عاشق خدا باشه. ولی الان خودم عاشق خدا هستم.

      این خدایی که میگم با خدایی که از بچگی با دین بهم معرفی کردند فرق داره. در واقع خود خدا فرق نداره دید من فرق داره. دید قبلی من چیزی بود که از بقیه شنیده بودم ولی دید الان من چیزیه که خودم بهش رسیدم. 

      خدایا صدهزار مرتبه شکرت 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم