0

زندگی با طعم خدا (جلسه دوم)

زندگی با طعم خدا
اندازه متن

بسیاری از انساها به دنبال یافتن راهکار مناسب و صحیح برای ارتباط با خداوند هستند و از آنجا که خداوند به شکل کلامی با آنها صحبت نمی کند هرگز مطمئن نمی شوند که خداوند صدای آنها را شنیده است.

برای صحبت کردن با خداوند نیاز نیست به زبان خاصی با صحبت کنید. زبان شما بهترین زبان ارتباط با خداوند است.

چگونه با خداوند صحبت کنم

از کودکی به من آموخته شده بود که برای صحبت کردن با خداوند باید از زبان عربی استفاده کنم به همین دلیل همیشه به دنبال پیدا کردن دعا یا نوشته ای به زبان عربی بودم تا خواسته ام را به خداوند عرضه کنم.

از زبان عربی خوشم نمی آمد ولی از سر ناچاری برای اینکه بتوانم به خداوند بگویم به چه چیزی نیاز دارم یا از او درخواست کمک کنم سعی می کردم به هر شکل ممکن نوشته های عربی بخوانم و سعی می کردم به شکل صحیح عبارت ها را تلفظ کنم تا مبادا منظور من به شکل اشتباه به خداوند منتقل شود. چون شنیده بودم که در زبان عربی تلفظ یک کلمه که علامت فتحه دارد با صدای علامت کسره به طور کلی معنی آن کلمه را تغییر می دهد.

از آنجا که برای خواندن عبارت های عربی باید دقت و وسواس زیادی به خرج می دادم کمتر سعی می کردم با خداوند صحبت کنم چون حوصله صحبت کردن به زبان عربی را نداشتم.

به لطف خداوند زمانی که در مسیر تغییر کردن قرار گرفتم روبرو شدن با این واقعیت که می تواتم به زبان خودم با خداوند صحبت کنم مرا دچار سردرگمی کرده بود و با اینکه ذوق زده شده بودم که می توانم به راحتی با خدای خودم صحبت کنم اما هرچه فکر می کردم نمی دانستم باید به خداوند چه چیزی بگویم یا از او چه درخواستی داشته باشم.

چون تا آن زمان من فقط عبارت های نوشته شده را بدون اینکه متوجه معنی و مفهوم آن بشوم را تکرار می کردم و اکنون که می خواستم خودم با خداوند صحبت کنم انگار صحبت کردن را فراموش کرده بودم.

با هر زحمتی بود شروع کردن به صحبت کردن با خداوند و در ابتدا هر جمله ای که به خداوند می گفتم بلافاصله خودم را سرزنش می کردم که این چه جمله ای بود که گفتی؟؟!!

چرا اینو گفتی؟ چرا اونو نگفتی؟ چرا خودمونی گفتی؟ چرا مودبانه تر نگفتی؟

بسیار زیاد دچار شک و تردید می شدم که مبادا در صحبت کردن با خداوند دچار اشتباه شوم چون بارها شنیده بودم صحبت کردن با خداوند آداب معاشرت مخصوص به خود دارد و من اطلاعی درباره آن نداشتم.

اما آنچه در نهایت موجب آرامش خاطر و تغییر احساس و نگرش من درباره خداوند شد این بود که توانستم با زبان خودم و به هر شکلی که دوست دارم بدون نگرانی از رعایت نکردن آداب گفتگو با خدا یا اینکه خداوند فقط زبان عربی را درک می کند با خدای خودم صحبت کنم و از او درخواست کنم.

بنابراین برای ایجاد ارتباط بهتر با خداوند فقط با زبان خودتان و به هر شکلی که احساس خوبی از صحبت کردن با خدا دارید با او صحبت کنید و از او درخواست کنید.

و همیشه به این نکته بسیار مهم توجه داشته باشید که: دارید با خداوند صحبت می کنید.

خداوندی بی نهایت است و بر آسمان و زمین تسلط دارد.

نقش احساس در گفتگو با خداوند

مهمتر از اینکه با چه زبانی با خداوند صحبت می کنیم این مهم است که با چه احساسی با او صحبت می کنیم.

تصور می کنم فقط فارسی زبان ها هستند که برای گفتگو با خداوند با زبان عربی و زبانی غیراز زبان محاوره ای خود استفاده می کنند درصورتی که هر انسانی در هر گوشه از دنیا با زبان مادری خود با خداوند صحبت می کند و این موضوع به تنهایی ثابت می کند که خداوند فقط عربی بلد نیست بلکه هر زبانی را با هر گویش و گفتاری می شنود چون خداوند از گوش برای شنیدن و از مغز برای درک کردن استفاده نمی کند.

خداوند نه گوش دارد و نه عقل که بخواد زبان ها را بشنود و آنها را تحلیل کرده و بفهمد بلکه خداوند فقط و فقط احساس ما را دریافت می کند. بنابراین مهم نیست انسانها با زبان های مختلف با خداوند صحبت می کنند چون همه انسانها از یک نوع احساس برخوردار هستند.

تصور کنید احساس شادی در همه زبان ها حالت شادی و نشاط است و ارتباطی با زبان گفتاری ندارد. ممکن است افراد با زبان های مختلف به صورت کلامی ابراز شادی کنند ولی احساسی که در انسان ها شکل می گیرد جدای از زبان گفتاری آنهاست و همه انسان ها به یک شکل شاد یا غمگین می شوند.

به همین دلیل است که واحد ارتباط بین انسان و خداوند احساس است که فارغ از هر نوع وابستگی به کلام و زبان گفتاری است.

احساسی که نسبت به خداون دارید تعیین کننده میزان ایمان و توکل شما نسبت به خداوند است.

اگر هنگام توجه به خداوند یا درخواست کردن یا دعا کردن احساس خوب و امیدبخش نسبت به آن شرایط داشته باشید به این معنی است که به قدرت و توانایی خداوند برای بهبود شرایط یا تغییر هر شرایطی ایمان دارید.

اما اگر هنگامی که با خداوند صحبت می کنید احساس یاس و ناامیدی یا عجز و ناتوانی داشته باشید به این معنی است که امیدی به بهبود شرایط و ایمان به قدرت خداوند برای تغییر شرایط ندارید.

بنابراین مهم نیست با چه زبان یا از چه کلماتی برای صحبت با خداوند استفاده می کنید مهم احساسی است که در قلب شما در هر لحظه نسبت به خداوند جریان دارد.

توکل و ایمان در واقع استمرار احساس خوب نسبت به خداوند داشتن است. اینکه ما هر بار که توجهمان به سمت خداوند جلب شد احساس آرامش و آسودگی خاطر در وجود ما جربان پیدا کند.

این یعنی من به خداوند توکل دارم یا انسان متوکلی هستم.

بنابراین بیشتر از آنکه به دنبال پیدا کردن کلمات مودبانه یا … برای صحبت با خداوند باشید سعی کنید احساس آرامش و سپردن مسائل به خداوند را تمرین کنید تا به مرور توکل و ایمان قوی تری نسبت به همراهی و نزدیک بودن خداوند به خود پیدا کنید.

بررسی نگرش خود درباره خداوند

برای اینکه به درک و شناخت بهتری نسبت به خداوند برسیم باید ابتدا نگرش فعلی خود درباره خداوند را بررسی کرده و چنانچه نیاز به اصلاح یا تغییر دارد اقدام کنیم و سپس تغییر شرایط در زندگی خود را مشاهده کنیم تا درک و نگرش بهتری به شکل عملی نسبت به خداوند پیدا کنیم.

باید آنچه در ذهن خود درباره خداوند می دانید را با واقعیت زندگی خود مطابقت دهید تا متوجه شوید چقدر شناخت شما درباره خداوند صحیح می باشد. چون هرچه درباره خداوند شنیده اید اگر باور کرده باشید باید نشانه های واضح درباره آن موضوع در زندگی خود داشته باشید.

بعنوان مثال حتما شنیده اید که خداوند رزاق است. آیا این عبارت درباره خداوند را باور کرده اید یا فقط شنیده اید.

احتمالا اگر از هر انسانی سوال شود که خداوند رزاق است قطعا پاسخ می دهد که بلکه او رزاق است اما چرا در زندگی بیشتر افرادی که این عقیده و نگرش را تایید می کنند نشانه ای از رزق و روزی که خداوند وعده داده است وجود ندارد؟

فقط به این دلیل است که آنچه درباره خداوند شنیده ایم را باور نکرده ایم و فقط شنیده ایم که خداوند این است و آن است اما در باطن و عمق وجودمان عقیده و ایمان نسبت به ویژگی های زبانی که درباره خداوند بیان می کنیم نداریم.

تجربه هنرجوی زندگی با طعم خدا

مطالب این فایل هم عالی بود، بعد از ده بار گوش کردن، تازه متوجه شدم قسمت هایی هست که من هرگز در گذشته متوجه آن نشده بودم و این نشان میده چه قدر فایل ها لایه ای و هوشمندانه تولید شده.

نکته ای بسیار مهم که باید توجه زیادی روی آن داشته باشیم این هست که مهم نیست ما چه کار انجام میدیم بلکه مهم این هست که  با انجام آن عمل چه تغییر احساسی درون ما ایجاد میشود.

درواقع  نتیجه را احساس ما از انجام آن عمل رقم میزند نه فعالیتی که انجام میدیم.

به خاطر همینه با اینکه خیلی از انسان ها، نماز، روزه، قرآن و تمام اعمال دینی خود را انجام میدهند ولی دائم در فقر، بیماری، حال بد، مشکلات و … هستند چون آن اعمال تغییر خاصی در حال آن ها ایجاد نمی کند، ایمان و باور  آن ها به خداوند را افزایش نمی دهد بلکه از روی عادت یا ترس از خداوند رخ میدهد.

برعکس خیلی انسان های موفق را می بینیم که ملاک های ظاهری مومن بودن درون آن ها وجود ندارد اما بسیار شاد و خوش زندگی میکنند و وقتی به آن ها دقت میکنیم، متوجه می شیم از درون با خداوند رفیق هستند و طبق قوانین پیش می روند.

این نشان میده فعالیت های فیزیکی تاثیر خیلی کمتری نسبت به احساس دارد.

این دقیقا همان جمله معروف که  خداوند از نیت شما آگاه هست را ثابت میکند.

از آنجایی که قوانین حاکم بر جهان  ثابت هستند، این موضوع را در لاغری هم بارها داشتیم. مهم نیست چی میخوریم بلکه این اهمیت دارد که بعداز خوردن آن چیز چه احساسی داریم، اگر حس عذاب وجدان، ترس، پشیمانی و احساس بد به همراه ما باشد، نتیجه و تاثیر بدی روی جسم میگذارد.

خوردن یا نخوردن آن مواد غذایی هیچ تفاوتی ندارد، این نکته خیلی برای من جالبه که در خیلی از موارد هم از انجام کاری حسمون بد میشه هم از انجام ندادن اون کار‌.

برای مثال یادم میاد در گذشته وقتی شب بود و خسته بودم و حوصله نماز خوندن نداشتم ، هم از نخواندن آن حس بد داشتم و هم با خواندن اون اذیت میشدم.

خیلی مهم هست که درک کنیم، هدف از تمام اعمال ما به وجود آمدن آرامش و آسودگی خاطر در وجود ما هست و اگر کاری این آرامش را برای ما ایجاد نکند بدون ترس و نگرانی آن را کنار بگذاریم و به دنبال راه های دیگر  باشیم .

احساس هرگز به ما دروغ نمی گویند پس بهتر است  نگاه خود را از اعمال ظاهری بر داریم  و ایمان و باور خود را بسنجیم .

مدت ها فکر میکردم  با گوش کردن فایل ها و حتی نوشتن متن و خواندن متن قرار است زندگی من تغییر کند و بعد از مدتی متوجه شدم قرار نیست معجزه ای رخ دهد، بلکه این آگاهی ها قرار هست طرز فکر و نگرش و باور من را تغییر دهد که در نهایت با تغییر دیدگاه، زندگی  فرد تغییر خواهد کرد.

هرگز نمی شود بدون تغییر باورها و فقط با گوش کردن و نوشتن، چیزی تغییر کند. هر راه، مقصد خود را دارد و تغییر مقصد تنها با تغییر راه امکان پذیر هست.

پس سعی کنیم علاوه بر این که شنونده خوبی هستیم، عمل کننده خوبی هم باشیم و اینکار خیلی هم ساده  است، مهم ترین کاری که باید انجام دهیم این هست که با منطقی کردن و آوردن دلیل این مطالب و آگاهی ها را برای خودمون باورپذیر کنیم و با گذشت زمان متوجه می شیم، طرز فکر، انتخاب ها، رفتار و در نهایت واکنش ما به رویداد ها و در کل صفر تا صد زندگی ما تغییر خواهد کرد. 

 به نظر من مهم ترین دلیل تفاوت آگاهی ما  و باور ما نسبت به خداوند، حس لیاقت و ارزشی هست که برای خودمون قائل هستیم.

ما همون قدر از خداوند پاداش دریافت می کنیم که لیاقت خودمون میدونیم و طبق قانون حاکم بر جهان هرگز چیزی که ما آن را  لیاقت خودمون ندونیم به ما داده نمیشه.

برای مثال ما میگیم خداوند شفا دهنده است اما چون خود را بنده خوبی نمیدونیم انتظار شفا از او نداریم غافل از اینکه ارزش تمام بنده ها نزد خداوند یک اندازه هست و خداوند بین بنده های خود فرق نمی گذارد و این ما هستیم که با انتظار از او، به او می گوییم که چه چیزی از او می خواهیم.

خیلی از ما ها فکر می کنیم چون ملاک های ظاهری انسان خوب را نداریم پس خداوند ما را رها کرده و سخت در اشتباه هستیم چون پیوند و ارتباط ما با خداوند هرگز قطع نمی شه چون ما همان خداوند هستیم که به شکل انسان ظاهر شدیم و به دور از او نیستیم.

برای افزایش لیاقت کافی است خودمون رو دوست داشته باشیم و برای دوست داشتن خودمون باید همانطور که هستیم و با تمام کم و کسری هایی که داریم خودمون را بپذیریم و دقت کنیم  اینکه تمام اعمال ما خوب نباشد امری طبیعی هست و این نباید هرگز دلیلی شود که از خداوند  نعمت و خواسته های بزرگی نداشته باشیم. 

دقت کنیم خداوند نامحدود هست و این  بدین معنا است که به قدر باور ما محدود می شود، یعنی به هر شکلی در می آید که ما انتظار آن را داشته باشیم، هرچه قدر بتونیم باور های کامل و گسترده تری داشته باشیم، همان هم برای ما پیش می آید.

مانند  آبی که  از دریا بر می داریم، دقیقا به شکل ظرفی هست که در  دست ما قرار دارد، پس خداوند همان گونه ای خودش را در زندگی به ما نشان می دهد که ما از آن تصور داریم؛ به همین راحتی.

قابل درک و ساده صحبت کردن شما توانایی بزرگی هست که خداوند به شما بخشیده.

شاید کمتر کسانی باشند که باگوش  کردن به صحبت هایشان نه تنها گیج نشیم بلکه به این نتیجه برسیم هیچی قرار نیست به سختی ایجاد بشه و ما همانطور که  آسان لاغر شدیم، آسان هم زندگیمون تغییر پیدا میکنه.

وقتی فایل  آخر دوره خدا هرگز دیر نمی کند را نگاه می کردم، هنگامی که متوجه شدم بهشت و جهنم  به این معنا است که ما همان احساسی را   لمس و درک می کنیم که در دیگران به وجود میاوریم ، خیلی برای شما خوشحال شدم، چون ایمان دارم  شما با لمس حس و حالی که درون ما ایجاد کردین خیلی لذت خواهید برد و قطعا این میتونه بهترین راه برای جبران زحمت های شما باشه.

(نوشته sudehfallah عزیز در بخش نظرات)


دستور کار اجرای جلسه دوم:

۱- تماشای فایل ویدیویی توضیحات جلسه دوم

۲- تکرار ۵ مرتبه فایل جلسه دوم (تصویری یا صوتی) تا قبل از ارائه قسمت سوم

۳- انجام تمرینات مربوط به جلسه دوم در قسمت نظرات

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

Rating 3.99 from 204 votes

https://tanasobefekri.net/?p=12200
برچسب ها:
366 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      امتیاز کاربر: 22392 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته

      نشان های دریافت شده

      سطح مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 3,150 کلمه

      با عرض سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان گرامیم 

      استاد عزیزم داشتم نکات مهم دوره زندگی با طعم خدا رو می‌نوشتم  فقط یادم بود که باید تمرینات جدی بگیرم تمرینات خیلی مهم هستند و باید تکرار کنم نوشتن تمرین

      امروز که داشتم بقیه نکات مهم مینویسم به این جمله رسیدم که تمرینات تکرار میکنم باید تو سایت بنویسم گفتم منکه میخوام بنویسم بذار تو سایت بنویسم خیلی هم عالی 

      قسمت اول تمرین 

      این بود که چه فکرهایی درباره خدا داری 

      .من دارم الان با خدای درونم حرف میزنم درستکه دستم نمی‌ذارم روی قلبم ولی بهش گفتم که دارم با تو خدای مهربانم صحبت میکنم خدایا خوب گوش کن ببینم چی میگم 

      خدایا من قبلا تو رو یه جور دیگه میشناختم یه جوری که تو یه خدای سختگیری هستی اون بالا تو آسمون نشستی به پایین نگاه میکنی ببینی بندهات چکار میکنن اگر کار بدی انجام میدن جرگزا کنی اگر کار خوبی انجام میدن پاداش بدی 

      درباره تو خدای مهربانم چیز خوبی نشنیدم تنها جمله‌ای که شنیدم این بود که اگر نماز بخونی روزه بگیری عبادت کنی اون دنیا خدا بهت پاداش میده بقیه چیزها همش درباره تو میگفتن بد بود 

      خدا عذاب میده خدا میبره جهنم اگر یه تار موی تو بیرون باشه یه مرد نامحرم ببیننخدا تو رو اون دنیا با همان تار موهات آویزان میکنه و بعذاب الهی دچار میشی 

      اگر جواب پدرو مادرت بدی خدا اون دنیا سرب داغ میریزه تو دهنت 

      اگر مال بچه یتیم بخوری مثلا اون روزا تهران زندگی می‌کردیم  همه خونه ها حیاط دار بود آپارتمانی به اون صورت نیود منم یه بچه بودم نهایت ۱۰ ساله خوب  وقتی تو کوچه راه میرفتیم مثلا بریم خونه عمه امم یا خواهرم  همه حیاتها میوه داشت انگور انار طوری که قد من می‌رسید منم میتونستم بچینم 

      ولی به من میگفتن ما که این خونه رو نمی‌شناسیم ممکن بچه تیم داشته باشن راضی نباشن یعنی این خانواده پدر ندارن خلاصه میگفتن اگر مال بچه یتیم بخوری اون دنیا  عذابت میکنن آنقدر که هزار دفعه اون اناری که مثلا خوردی بیاری بالا دوباره عذابت میکنه خلاصه 

      دیگه شنیده بودم تو مهربانی تو بزرگی تو بخشنده ای ولی نمیفهمیدم یعنی چی 

      خلاصه هر چی درباره تو خدای مهربانم شنیده بودم همش اگر اون کارو انجام می‌دادم یا اگر اون کارو انجام نمی‌دادم باید توسط تو خدای من عذاب میشدم آخرشم از پل صراط  می‌افتادم تو جهنم تا روز قیامت در جهنم در سختی رنج و درد و عذاب زندگی میکردم تا روز قیامت بشه

      اون وقت تازه باید خداوند من برسی کنه ببینه که برای من چکار باید کنه آیا دلش برام میاد میبخشه یا نه دوباره کارنامه اعمال من بدست چپ من داده میشه و دوباره روز از نو روزی از نو منو عذاب میده بقیه اش دیگه چیزی نگفتن که بعدش چی میشه 

      بعد من اومدم یه سرچ تو گوگل کردم اومدم عضو سایت شدم اون زمان اولین دوره‌ای که گذروندم دوره لاغری با ذهن رایگان بود دوره زندگی با طعم خدا 

      اینجا یه چیزهایی می‌شنیدم استادم میگفت خدایا که شاید حرفهایی بشنوی که تا حالا نشنیدی شاید برای اولین بار اون حرفا رو میشنوی واقعا صحیح میگفت من اونها رو تا اون روزا نشنیده بودم 

      خدایا گوش میدی هواست به من هست یه لحظه احساس کردم که تو نیستی ولی هستی به من جواب دادی بنده من من سراغ پا گوشم تا ببینم تو چی میگی 

      اینجا یه دنیای دیگه بود فرای دنیای مادی یه دنیایی پر از عشق به خدا یه دنیایی پر از امیدوار شدن به خدا یه دنیایی پر از شور و هیجان یه دنیایی پراز یه خدای مهربان اینجا خود بهشت بود الان که دارم اون روزا رو تجسم میکنم میبینم چقدر با دنیای قبلم فاصله داشت زمین تا آسمان تفاوت داشت 

      اینجا دیگه از اون خدای خشمگین سختگیر عذاب دهنده معجزات گر وحشتناک ترسناک خبری نبود من بشدت از تو میترسیدم با اینکه سعی خیلی زیادی میکردم که هر چی میگن گوش کنم اما هنوز نمیدونستم آخر من به کجا میرم بهشت یا جهنم 

      خلاصه خداجون اینجا برام بهشت بود اینجا با خدایی آشنا شدم که همه جا بود فقط تو آسمانها نبود تو به هر چیزی که نگاه میکردی تجلی خداوند بود 

      من اینجا با یه خدای دیگه آشنا شدم یعنی همون خدا بود اما اینجا اون شکلی نبود مهربان بود طوری که همه انسانها رو آزاد خلق کرده که هر طوری که دوست دارن زندگی کنن خدایی بود که وقتی انسان خلق کرد به خودش آفرین گفت که چه موجودی خلق کردم 

      خدایی بود که مهربان  که عذاب نمی‌کرد هر کسی هر جوری دوست داشت باهاش رفتار می‌کرد 

      که اگر من چون آزاد بودم حق انتخاب داشتم چیزی که خدا برای من در نطر گرفته بود من انتخاب میکردم چکار کنم در طول روز خداوند هم به من پاسخ میداد

      اگر من به چیزهای خوب توجه میکردم خوب  احساسم خوب بود خداوند هم اتفاقات خوب برای من در زندگیم رقم می‌زد اگر من تمرکزم می‌داشتم روی مسائل و مشکلات دیگران روی بدی‌ها افکار منفی داشتم خوب طبعا احساسم بد میشد و خداوند هم اتفاقات بد برای من رقم می‌زد 

      من در بهشت قرین با خدایی آشنا شدم که خوای بنده‌اش داره از روح خودش در او دمیده و تمام صفات خودش به او هدیه داده با خدایی آشنا شدم که بهترینها رو برای بنده خودش در نطر گرفته با خدایی آشنا شدم که همون در ابتدا خلقت انسان همون روز اولی که بدنیا اومدم برای من هر آنچه نیاز داشتم در طول زندگی در دنیای مادی رو در تمام جنبه‌ای زندگیم به بهترین و بالاترین حد خودش برام در نطر گرفت 

      بهترین همسر بهترین جسم بهترین فرزندان بهترین شغل بهترین‌های هر چیزی رو برای من از همون اول در نطر گرقت خدایی که من دارم میشناسمش اصلا بد اخلاق نیست خیلی خوبه بهترین تنهاترین خداست خدایی که نه زاده شده نه زاییده شده 

      خدایی که من میشناسمش گفته من به تو نزدیکم یعنی من همیشه با تو   هستم همراهنم مراقبت هر کاری داری به من بگو من انجام میدم خدایی که من میشناسمش به هر شکلی که من بخوام خودش برای لذت بردن من از زندگیم تبدیل میکنه تا من به شفا برسم تا من به آرامش برسم 

      خلاصه بگم خدایی که من در این بهشت ساختم با خدای قبلی خیلی تفادت داشت 

      و بازم خدای خودم بهتر و بیشتر شناختم اما دیگه نمیتونم در این دوره دربارش صحبت کنم 

      خلاصه خدای من خدایی که به بنده‌اش میگه چکار کن چه کار نکن تا موفق بشی تا پیشرفت کنی تا رشد کنی مرحله بعدی بعدی بعدی و…..زندگیتو تجربه کنی خدایی که من میشناسم  ببه من یاد میده چطور از قدرتی که به من هدیه کرده استفاده کنم قدرت خلق کردن قدرت تفکر قدرت تجسم قدرت رویا پردازی خلاصه خدای من مهربان 

      خدای بزرگ خدای که انسانها براش تفاوتی ندارن به همه جواب میده هر کسی ازش درخواستی کنه آرزویی کنه در قرآن گفته من اجابت میکنم  خدای من از رگ گردن به من نزدیکتر خدای من کفایت کننده بنده‌اش 

      و من خدایا همین جا یه درخواست دیگه ازت دارم ایمان دارم که در طی این دوره راهشو به من نشون میدی تا من درک کنم اشک شوق بریزم سپاسگزار تو باشم 

      خدایا من میخوام تو به من نشون بدی  تجربه کردن زندگی با طعم خداوند زندگی با کمک خداوند 

      خدایا میخوام به من نشون بدی خدا هرگز دیر نمی‌کند خدا کفایت کننده بنده‌اش هست  

      خدایا من میخوام به من نشون بدی خدا از رگ گردن به من نزدیکتر چجوری  میخوام زندگی با کمک خداوند در لحطه لحظه  زندگیم تجربه کنم الهی آمین 

      این شد قسمت اول تمرین که من چه فکری نسبت به خدا دارم الان باید با دخترم برم بازار و بیام و قسمت دوم تمرین براتون مینویسم خدایا من از تو ممنون و سپاسگزارم که احساست کردم که هیچی نمیگفتی خوب به حرفای من گوش میدادی من میرم و برمیگردم بقیه صحبتم با تو ادامه میدم و هم مینویسم 

      خدایا من از تو بسیار ممنون و سپاسگزار و قدراتم که نشستی حدف منو با جون و دل شنیدی چون کاملا احساست کردم که حتی تکان هم نخوردیخدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت 

      قسمت دوم تمرین اینکه در باره رابطه خودم با خدا چی میدونم بنویسم درباره رابطه خدا چی میدونم 

      خدایا من دارم قسمت دوم تمرینم مینویسم میخوام ادامه صحبت‌های با تو رو بنویسم 

      خدایا من میدونم رابطه من با تو رابطه ای که از ازل تا اجل ادامه داره اینکه من میدونم یعنی آموزش دیدم که من از قبل از اینکه وارد این دنیای مادی بشم با خداوندم ارتباط داشتم و الانم ارتباط دارم بعد از مرگ هم ارتباط خواهم داشت زیرا اینو خوی درک کردم ارتباط مت با خداوند غیر ممکن که قط بشه فاصله بیفته بین من و خدا از خدا دور بشم و.. چون خداوند از روح خودش در من دمیده یعتی اینکه خداوند همیشه و همه جا همراه منه پس من با خدا شبانه روز در ارتباط هستم حتی موقع خواب 

      خدایا من خیلی ارتباط با خدا رو درک نکرده بودم تازه دارم درک میکنم ارتباط با خدا یعنی چی به نظر من زمانی من میتونه بگم با خدا ارتباط دارم که من هر کاری انجام میخوام برم هر تصمیمی میخوام بگیرم هر اقدامی میخوام انجام بدم اولین مهمترین چیز در اون موضوع  خداوند باشه 

      قسمت اول ارتباط با خدا رو گفتم برای اون دسته از دوستانم که میگن من از خدا دورم خدا منو فراموش کرده و اینا 

      قسمت دوم منظورم ارتباط خودم با خداوند یعنی چقدر فکر میکنم من با خدا ارتباط دارم یعنی خدای خودم میشناسم یا به خدا ایمان دارم بهش توکل میکنم مشکلاتم بهش می‌سپارم ایمان دارم که یکی هست که تمام دنیا رو داره کنترل و مدیریت میکنه منم زو زندگی منم جز این دنیا هستند میگم 

      رابطه من با پول نسبت به خدا  خدایا میدونی رابطه من با پول خیلی خوب نیست من دارم روش کار میکنم اما هنوز خیلی موفق نشدم یه ذره خیلی کم موفق شدم 

      من درباره پول خیلی بد شنیدم پول چرک کف دست پول از این طرف میاد از اون طرف میره پول جن ما بسم الله پول  کثیف پول خوب نیست آدم از خدا دور میکنه  پول ندارم بجاش خیالم راحته شب راحت سرم میزارم میخوابم پول داشته باشی همه  انتطار دارن کمکشون کنی و خلاصه خیلی حرفه‌ای دیگه 

      خدا جونم خلاصه هر چی شنیدم درباره پول بد بوده اما با این تفاسیر من  عاشق پول هستم من پول داشته باشم خیالم راحت سرم بدارم رو متکا خوابم برده من پول داشته باشم آرامش دارم من پول داشته باشم میتونم لدت دنیا ببرم من پول داشته باشم میگم خوشبخترین فرد روی زمین هستم 

      و اما اینا فکرهای من هستند اگر بگم هیچ باوری ندارم که خیلی دروغ گفتم من باور دارم گفته‌ای خودم ایمان دارم که درست هستند چون من این آگاهی‌ها رو از این بهشت قرین بدست آوردم و ایمان دارم که این کلمات رو که استادم بیان میکنن همه الهامات ایشان هستند و خداوند ایشون رو برای من و امثال پن ور نطر گرفته تا اون آگاهی‌ها رو به من انتفال بدن پس این آگاهی‌های حرفه‌ای خداوند هستند به من 

      و من به تک تک اونها ایمان دارم اما چون در زندگی خیلی پولدار بودن تجربه نکردم خیلی باورش نکردم خدایا خودت میدونی من هر چی گفتم تو هنوز به من ندادی پس حق بده به من که یکم شک داشته باشم 

      ولی اینم میخوام بگم که خدایا من میخوام تو رو باور کنم میخوام فکرم با باورم همسو کنم میخوام اگر بگم خداوند شفا دهنده است براش از زندگی ام مثال بزنم 

      بگم بله دوستان عزیزم من به خدا درونم ایمان دارم میدونم اطمینان دارم یقین دارم باور دارم که خداوند شفا دهنده است چون من در همین ۴ سالی که دارم از این آگاهی‌ها بهرمند میشم ۴ الی ۵ بار شفا الهی تجربه کردم خدایا من میخوام برای تک تک فکرهایی که نسبت به تو دارم باورهای این چنینی تجربه کنم برای دوستانم با اطمینان بنویسم 

      بله دوست عزیزم که داری این دیدگاه منو میخونی من بارها شفا الهی تجربه کردم من وقتی عصو سایت شدم پکیج بیماری بودم اول اینکه سرگیجهای میگرفتم که فشار خونم میومد روی پنج و نصف بدنم تا کمر لمس میشد جون نداشت اما من و۶ الی ۷ ماه گذشت شفا الهی تجربه کردم من اون زمان هیچی نمیدونستم فقط فقط فایل گوش دادم تمرین نوشتم و یه وقتی دیدم خداروشکر هی داره بیماریم کمتر و کمتر میشه تا تموم شد 

      خدایا من یکبار دیگه هم از تو شفا الهی گرفتم که غده تیروئید داشتم دکتر گفت باید تا آخر عمرت این دارو هر صبح ناشتا بخوری پن به لطف خدای مهربانم بازم کاری نکردم فقط فایل گوش دادم تمرین نوشتم به خدا ایمان داشتم که این خدای من میتونه منو شفا بده یه روز که رفتم دکتر جواب آزمایش‌های نشون بدم گفت تیروئید ت نرمال خیلی خوبه من داشتم بال در میوردم باور نمیکردم 

      یه بار دیگه خدایا میدونی دو تا غده تو سینه‌ام داشتم که اینو یکم تلاش کردم از خدا کمک خواستم چون بهرانی شده بود مثل یک چراغ روشن غده قرمز شده بود یکبار دیگه هم شفت الهی تجربه کردم و یه یار هم خداوند از مرگ تدریجی نجات داد عمر دوباره رو به من هدیه کرد که دلم نمیخواداصلا دربارش حرف بزنم چون بجز درد سختی رنج چیزی نداشت و لی قسمت لذت بخشم داشت که خداوند کمکم کرد مرحله به مرحله راهنماییم کرد تادوباره شفا الهی تجربه کنم زنده بشم 

      من در رابطه خودم با فکرم که خداوند شفا دهندهاست مدارک واقعی رو ارائه دادم و ایمان دارم خداوند شفا دهنده است 

      من درباره لاغری و خداوند   ممن ایمان دارم که خداوند از اول خلقتم بهترینها رو برای من در نظ  گرفته بوده  ممن نادانسته اونها رو از دست دادم 

      من فکرم اینکه خداوند منو لاعر خلق کرده من میتونم دوباره به اصل وجودم لاغری برگردم این فکرم باورم هم یکم دارم که خداوند میتونه به من کمک کنه تا من سلامتی و تناسب اندام ایدهالم بدست بیارم چون خودش به من وعده داده گفته تو هر خواستهای داشته باشی من اجابت میک نم پن ایمان دارم که میشه چون من در این چند سال یکم لاعر تر شدم و ایمان دارم ادامه بدم به تناسب اندامم میرسم 

      خدایا من میدونم ایمان دارم که تو هر آنچه پن نیاز دارم برا  ی زندگی بهتر و لدت  بردن از زندگی رو به سادگی برای من ایجاد کنی پس در این باره هم ایمان دارم بزودی این خواستم تگخداوند به من هدیه میکنه 

      خدایا من فکرم اینه من میخوام یه رابطه خوبی با خانواده‌ام داشته باشم 

      باورم دارم ایمانم دارم که تو میتونی بهترین رابطه رو برای من ایجاد کنی 

      چون من رابطه خوبی با پدرو مادر خواهراهام نداشتم چون پدر بیمار بود باید یکی از ایشون مراقبت می‌کرد من هم بیمار بودم نمیتونستم اونها فکر میکردن من دروغ میگم 

      از اونجا که خداوند من سریع الحساب من آرزو کردم زود پاسخ منو داد خواهرم بعد از سه سال و نیم که با من قهر بودن منو خونه پدرم راه نمیدادن به اونها گفته بودن حق نداره فرزانه بیاد اینجا وقتی از پدر مراقبت نمیکنه  خخواهر بزرگم دوستی دیده بود ایشون باهاش صحبت کرده بود بهش گفته بود نکن این کارو اون طفلک مریض من دیدم چه حالی داشته داشته میمرده بعدا خواهر من زمستون پارسال اومده بود اینجا دنیال خونه من  میگشته همسرم دیده اونو تعرف کرده آورده خونه 

      من به خداوند ایمان دارم میدونم که پاسخ منم میده ورابطه خوبی با خواهرم برام ایجاد میکنه من هر چه میگفتم باورشون نمیشد آخه اگر انسان دروغگویی هم بودم دلم نمیسوخت پن فقط به همسرم خیلی درو غ میگم  ببرای اینکه به من پول بده 

      به مادر پدرم دروغ میگم برای اینکه دختر من باهاشون قهر من نمیخوام اونا ناراحت بشن 

      من نتونستم اونها رو قانع کنم ایمان دارم که این کار فقط از خدای درون من فرشته سهیل من برمیاد و خدایا من از تو ممنون و سپاسگزار قدر دانم 

      رابطه من با کسب وکار اصلا خوب نیست فکرم یه چیزی باورم یه چیز دیگه فکرم اینکه خدا میتونه از زیر سنگم شده برای من بهترین شغل انتخاب کنه که من بتونم درآمد میلیادری ازش کسب کنم اما هنوز باورش در وجودم ایجاد نشده چون در شغل قبلی خودم بارها شکست خوردم نتونستم درآمد کسب کنم شغلم بافت لباس بچه گانه بود من بافتم ولی کسی از من خرید نکرد 

      پن باور دارم میدونم ایمان دارم که خداوند بهترین مشتریها رو برای من در نطر داره ولی نمیدونم چرا هنوز با من آشنا نشدن 

      من درباره عشق خداوند خیلی نشنیدم اما الان دارم تجربه اش میکنم دختر کوچک من از اول هم خیلی منو دوست داشت داره اما الان دوست داشتنش همراه عشق الهی چون میبینم از اعماق وجودش عشق می‌ورزم هر لحطه میکه دوستت دارم وقتی خونه باشه خوب دانشگاه میره سر کارم میره من ایمان دارم که فکرم باورم نسبت به خدا همسو در این باره 

      خدایا میدونی پن تازه دارم ایمان داشتن به تو رو تجربه میکنم من زبان قلبا قبلا گفتم که من به خدا ایمان دارم  ااما در بعصی از مسائل هیچ مثالی در زندگیم یادم نمیومد برای دوستانم بگم یادم نمیومد که بگم اگر من میگم خداوند روزی دهنده است واقعا این اتفاقات در زندگی من رخ داده 

      خدایا باور دارم ایمان دارم میشه رخ بده اما من هنوز تجربش نکردم چون من یاد گرفتم تو بر هر کاری توانا هستی تو شنوا و بینا هستی تو دانا و شنوا هستی  تو بر نهان و آشکار من خبر داری بدون ادن تو برگ از درخت نمی افته همه اینها رو باور دارم اما میخوام تو زندگیم هم تجربه کنم تا ایمانم تا باورم قوی تر بشه

      خدایا من از تو ممنون و سپاسگز  ممتشکرم که وقت گذاشتی حرفه‌ای منو گوش کردی 

      خدایا من میخوام به من کمک کنی تا من در تمام جنبه‌ای زندگیم فکرم نسبت به خداوند با باورم ایمانم نسبت به خداوند با هم همسو باشن 

      خدایا من میخوام اگر میگم خداوند رزاق خوب رزاق بودن د

      خداوند در زندگیم تجربه کنم اینکه یه نونی میاد رو سفره یه عدایی مهیا میشه که معنیش رزاق بودن تو هست اما برای همه هست من میخوام رزاق بودن تو رو در بعد جدیدی از زندگیم تجربه کنم بگم خوب خداوند رزاق به این دلیل که من تونستم خونه ای که دوست دارم تو تهران باشه نزدیک دانشگاه دخترم تجربه کنم بگم دارم توش زندگی میکنم نه اینکه هنوز در حد یه آرزو باشه

      خدایا من میخوام در طی این دوره به درو کامل این بر سم و  تجربه کنم که فکرم و باورم نسبت به خداوند با هم همسو باشند تا منم بتونم بعد جدیدی از زندگیم تجربه کنم الهی آمین 

      خدایا ممنونم که به حرفام گوش دادی من ایمان دارم که تو راه موفق شدن راه درک این مطالب به من نشون میدی خدایا شکرت 

      خدایا خیلی لذت بردم از اینکه با تو خدای مهربانم صحبت کردم  و ببخش منو که هی هواسم میرفت به نوشتن تمرینم که  ههمزمان برای دوستانم می‌نوشتم  میخواستم اونها  هم از حال خوب من بهرمند بشن حالشون خوب بشه خدایا خیلی دوست دارم بازم باهات صحبت کنم به ربان خودم ساده و روان بهت بگم تو بگم خدای درونم هر چی دوست دارم اون لحظه حالم خوب میکنه بگم بهت راحت باهات حرف بزنم امیدوارم  نه میگم ایمان دارم مطمئنم که تو هزاران بار بیشتر از من خوشحال شدی لدت بدوی که من با تو صحبت کردم 

      چون میدونم هر چیزی که من دوست داشته باشم تجربش کنم تو هزاران بار بیشتر دوست داری من اونو تجربه کنم خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا از اعماق قلبم دوستت دارم و می پرستمت بازم باهات صحبت میکنم 

      خدایا من منتظ  پاسخ درخواست‌های هستم  

      در پناه خداوند باشید 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 22392 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته

      نشان های دریافت شده

      سطح مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 4,069 کلمه

      با عرض سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان گرامیم ..

      واقعا استاد چه سال‌های از عمرم وقت آیت میکردم که با خداوندم ارتباط برقرار کنم  درستکه اون زمان‌ها نمیدونستم این یعنی ارتباط برقرار کردن 

      سعی می‌کردم با کارهایی که انجام می‌دادم  نظر خدا رو جلب میکنم اون از من راضی میشه یا گناهان منو میبخشه یا منو به بهشت میبره و…

      من تقریبا ۴۰سال از عمرم صرف نماز خوندن روزه گرفتن عبادت کردن خداوند به طریق مختلف جلسه قرآن و روزه و….کردم 

      اما هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت احساس نگردم که خدا منو بخشیده یا اطمینان نداشتم بلاخره چیشد من میرم بهشت یا نه 

      و برای صحبت کردن با خدا  کتابی خریدم اسمش دقیق یادم نمیاد اما برای هر مشکلی یه آیه ای با معنی داشت که بخونید مثلا ثروتمند بشید منم خیلی از اون کتاب استفاده میکردم علاوه بر اون کارهایی که انجام می‌دادم 

      و امروز برام یادآوری شد البته من همون بار اول در ذهنم حک شد که باید راحت با خدا صحبت کنم به زبان فارسی همون طور که وقتی ناراحت هستم پشت سر هم غر میزنم به خدا که خدایا این چه زندگی برای من درست کردی منو آوردی وسط دو تا خانواده میلیادر قرار دادی تا هر لحظه  منو عذاب بدی به همین راحتی که غر میزنیم باید با خدا صحبت کنیم 

      این بهترین راه ارتباط با خداوند 

      من خیلی درباره خواندن قرآن شنیده بودم یا همان عبارت‌های عربی خیلی سختم بود ولی طوری شده بود آنقدر خونده بودم که ایها برام آشنا بود جلو جلو خودم میرفتم حفظی بعضی ها رو میخوندم ولی هیچ چیزی به معنی واقعی هیچ چیز نمیفهمیدم بجز کلمه الله ویه همچین کلمات واضحی و نتیجه هم نمیگرفتم فقط خیالم راحت بود که امسالم قرآنم ختم کردم یا یک بار خوندمش 

      من هر وقت بخوام با خدا صحبت کنم دستم میزارم روی قلبم با لبخند باهاش حرف میزنم خدایا من میخوام زودتر لاغر بشم  خدایا من میخوام تو رو بهتر بشناسم و از تو میخوام به من کمک کنی من به خواسته‌ام برسم الهی آمین 

      خیلی مهم با چه احساسی با خدا صحبت کنیم با احساسی که خدایا من اینو ندارم بهم بده با احساس کمبود میشه با خدا صحبت میکنیم 

      یا با احساس فراوانی خدایا من می‌دانم که تو منبع سلامتی هستی منبع شفا هستی و من میخوام از تو که مرا نیز شفا دهی همان طور که فلانی و فلانی فلانی را شفا دادی 

      یا خدایا من میخوام سلامتی و تناسب اندام بدست بیارم همان طور که دوستان شگفتیسازم از این مسير الهی متناسب کردی منم میخوام از این مسير الهی استفاده کنم تو مرا متناسب کنی الهی آمین 

      بله استاد من یه طنزی در اینستا شنیدم البته ادن زملنهایی که ازش استفاده میکردم دیگه ازش استفاده نمیکنم 

      میگفت ما ایرانی‌ها زبانمون فارسی با خدا عربی صحبت میکنیم موقع نسخه نوشتن انگلیسی  می‌نویسیم 

      بعد دو سه تا دیگه هم بود که یادم نمیاد ولی واقعا همین جور بود 

      واقعا قبول دارم و می‌پذیرم که خداوند فقط با احساس ما کار داره وقتی حالمون خوبه دعا میکنیم احساسمون خوبه و خداو ند پاسخ به احساس خوب ما میده واتفاقلت خوب برای ما رقم میزنه 

      وقتی هم احساس ما بد حالا اتفاقی افتاد کسی به ما حرفی زده حال ما بد شده در نتیجه احساس ما هم بد میشه و بازم خداوند پاسخ به احساس ما میده اتفاقات بدی رو برای ما رقم میزنه 

      منم خیلی به رزاق بودن خداوند باور دارم  خیلی شنیدم این جمله رو روی دیوارها خیلی دیدم این نوشتها رو اما اگر بکم هیچ نشانه ای از رزاق بودن خداوند در زندگیم نیست که کاملا دروغ گفتم ولی اون حدی که دوست دارم باشه نیست بقول معروف در حد بخور و نمیر این برای همه انسانها هست من میخوام سطح بلاتر اونو تجربه و زندگی کنم 

      سطحی که بتونم نیازهای حدا اقل خودم ساپورت کنم و میخوام هی سطح بلاتر و بلاتر تجربه و زندگی کنم این آرزوی منه 

      میدونید استاد من هر فایلی که گوش کردم تقریبا در این چهار سال تمریناتش حتما نوشتم و با جون دلم آنچه در توان داشتم ارائه دادم یه جورایی بهترین خودم بودم اون زمانی که که داشتم تمرین می‌نوشتم 

      و الان دارم برای سومین بار این دوره رو پاس میکنم میبینم چقدر نوشتن تمرین مهم چقدر خوندن دیدگاه  نوشته دوستانم مهم برای همین الان سطح بالاتری از این مطالب درک کردم و از الان سعی میکنم خیلی تمرکز داشته باشم روی تمریناتم و هر بار که فایلش گوش میدم تمرینشم بنویسم 

      میدونید استاد من برای همین موضوع  این دفعه هدایت شدم به این دوره 

      که نوشته خانم لاله رو خوندم توصیح داده بودن که ایشون وقتی میخواد بره سر کار کلا تمام اتفاقاتی که دوست داره براش اتفاق بیافته رو مینویسه و تجربه میکنه 

      من این موضوع خیلی خوب درک نکردم و ایشون گفتن از این دوره یاد گرفتن مهارت نوشتن 

      منم گفتم من میرم یکبار دیگه این دوره رو با دقت بیشتر میگذرونم تا این مهارت به بهترین شکل ممکن کسب کنم 

      و اینم بگم من مهارت این کارو هم درباره خودم داشتم گفتم من عضو این سایت شدم اول دوره لاغری با ذهن رایگان بعد این دوره رو همزمان با هم شروع کردم

      اون زمان پن پکیج بیماری بودم یه جورایی مرده متحرک ک بودم روی تخت افتاده بودم شب تا صبح صبح تا شب و این تمرین که گفتید روی سنگ هم بنویس جواب میده رو انجام می‌دادم 

      من با انگشتم روی دیوار می‌نوشتم خیلی آرام جون نداشتم برمیگشتم روی تشک روی لحاف می‌نوشتم بخدا جواب داد من کم کم حالم بهتر شد از روی تخت برای خوردن غذا میومدم تو پذیرایی می‌نشستم میخوردم دوباره میرفتم روی تخت بازم می‌نوشتم این بار یکم حالم بهتر شد تونستم دوساعت بشینم پیش خانواده‌ام و این تمرین ادامه دادم تا کاملا شفا الهی تجربه و زندگی کردم کلا اون سرگیجهای که منو می‌گرفت و فشار خون من میومد روی ۵ الی ۶ و نصف بدنم جون نداشت می‌افتاد تبدیل شد به فردی که انگار نه انگار که بیمار بود 

      دیگه برگشتم به زندگی عادی خودم یواش یواش ظرف میشستم  غذا درست میکردم قبل از اینکه شفا کامل بگیرم ها خودم میتونستم رات برم استحمام کنم کسی نیاز نبود دستم بگیره خلاصه زنده شدم و الان یادم افتاد که چطور می‌نوشتم 

      من بادم رفته بود چطور بنویسم دچار وسواس شده بودم هی می‌نوشتم هی میگفتم نه اینجوری نیست این بدرد نمیخوره 

      الان با خودم گفتم من اینجوری می‌نوشتم بلد نبودم خوب هر طوری شنیده بودم می‌نوشتم دیگه 

      میگفتم خدایا خدایا خدایا من مریضم اینجا افتادم روی تخت خدایا من التماست میکنم تمنا دارم خواهش میکنم استدعا دارم  که منو خوب کن سرگیجه منو خوب کن من نمیتونم از تخت بیام پایین 

      اما الان دیگه اینجوری نمیگم راحت با خدا حرف میزنم دستم میزارم روی قلبم حرف میزنم هر چی میخوام یاد گرفتم یادم میاد میگم و من این روش تازه یاد گرفتم 

      استاد من امروز این کارو انجام دادم با خدا فارسی صحبت کردم قبلا این کارو میکردم اما متفاوت تر از گذشته 

      با این تفاوت که این دفعه فکر نمیکردم با خودم صحبت میکنم این دفعه کاملا آگاه بودم در عین اینکه دارم با خودم حرف میزنم مخاطب من خداوند بزرگ و مهربانم هستش که دستش گذاشته زیر چونه اش با دقت تمام داره به حرفهای منو گوش میده 

      من دستم گذاشتم روی قلبم با لبخند با خدا صحبت کردم یکبار دیکه آرزوی سلامتی و تناسب اندام ایدهالم  و درخواست شناختن بهتر خداوند ازش خواستم من یه حسی داشتم که کاملا احساس می‌کردم که این دفعه با دفعات دیگه فرق داره این دفعه دارم با خدای خودم صحبت میکنم مطمئنم ایمان دارم که اونم داره صدای منو میشنوه و بزودی آرزو منو محقق میکنه چون میدونم ایمان دارم خداوند سریع الحساب و میدونم که خداوند به وعده خودش عمل میکنه پس با اطمینان بیشتر میرم جلو تا آرزوی خودم تجربه و زندگی کنم الهی آمین 

      استاد کلاس علوم طبیعی که نه تلویزون ترکی  استانبولی صحبت میکنه من اصلا متوجه نمیشم بجز معدود کلماتی که شبیه فارسی و من فقط از روی حرکات صورت حرکات دست احساسی که دارن  من میتونم یه چیزهایی حدس بزنم که نمیدونم چقدر درسته 

      من کاملا تصور شما رو می‌پذیرم چون وقتی من خودم نمیدونم چی به خدای خودم میگم هیچ احساسی ندارم بجز احساس گیجی خداوند چطور میخواد پاسخ درخواست منو بده در صورتی که من یاد کرفتم درک کردم که من هر درخواستی داشته باشم بلافاصله خداوند تایید و امضا میکنه یعنی ۱۰۰٪ اون خواسته برآورده شده است 

      استاد به نظر من میدونید چرا انسانها فقط هنگام گله و شکایت با خدا صحبت میکردن 

      اول اینکه اصلا درخواست کردن بلد نبودن بعدش هم فقط دیدن اطرافیانش فقط موقع گله و شکایت با خدا صحبت میکنن

      من یک دفعه هم ندیدم پدرم درخواستی کنه از خدا شاید تو ذهنش این کارو میکرده اما مادرم میدیدم که میگه یهو یادش می‌افتاد عه فلانی خیلی وقت خونه ما نیومده میگفت نه نه خدا کنه نیاد من حوصله ندارم اینجوری درخواست میکرد اما اینکه دعا کنه بگه خدایا من یه خونه بزرگتر میخوام نمی‌گفت 

      انگار تو زندگی اونها هم خدایی وجود نداشت

      منکه در بچگی اصلا یادم نمیاد با خدا صحبت کرده باشم طوری که مخاطبم خدا باشه بجز زمان که از موضوعی بشدت ناراحت بودم هر چی غصه داشتم سر خدا خالی میکردم 

      من اینو درک کردم که رابطه بین ما و خداوند احساس ماست  نه کلام و زبان ما چرا 

      چون وقتی ما مثلا از یه موضوعی ناراحت شدیم کسی به ما بی احترامی کرده یا حرف زشتی زده یا خودم یه کاری کردم خلاصه الان ناراحتم  وقتی مت ناراحت باشم یه احساسی دارم طبعا احساس خوبی نیست احساس بد دیگه و خداوند پاسخ اون احساس بد منو میده چه جوری اینجوری که اتفاقاتی میافته که حال من بدتر میشه احساس من بدتر میشه و برعکس این موضوع  میشه جهت مثبت اون 

      استاد من تصمیم گرفتم نتایج فراتر از انتطارم تجربه کنم در نتیجه میخوام تمریناتم بارها تکرار کنم‌

      واقعا من اینو تجربه کردم که خوندن دیدگاه دوستانم خیلی مفید بوده شاید یادم نیاد از اون مطلبی که خوندم خوشم اومد کدوم دوستم نوشته بود اما گفته ایشون یادم میاد 

      مثل مثالی که گفتم تو تمرین دوستم خانم لاله دیدم که نوشته بود برای خواستش مینویسه منم سعی کردم بنویسم اما نتونستم  همون اول فایل نوشته بود که من این مهارت از دوره زندگی با طعم خدا یاد گرفتم 

      گفتم پس منم میرم یکبار دیگه میگذرونم ببینم این مهارت چطوری که مهارت همون بنویسید تا اتفاق بیافتد بود من هنوز شروع نکردم ولی شروع میکنم 

      بارها شده که تمرین دوستانم دیدم یه جمله‌ای برام جالب بود یا سریع اونو بالای دفترم نوشتم یا از روی اون با گوشیم عکس گرفتم  

      بارها شده در نوشته‌ای دوستم راه حل مشکل خودم پیدا کردم 

      بارها شده ایده گرفتم از روی نوشته اونها  بارها شده در نوشته دوستانم چیزی برام جلب توجه کرده یادم نمیاد چی بوده من فورا اونو یاد داشت میکنم بهش عمل میکنم 

      یا دیدم بارها دوستانم از من پرسیدن چکار کردی گه شفا گرفتی چون من در تمریناهام نوشته بودم از من سوال کردن منم با جون و دلم بهش پاسخ دادم 

      واقعا خوندن تمرینات یکدیگر به ما کمک میکنه تازه بارها شده من درسی گرفتم یا فایلی گوش دادم متوجه نشدم‌خیلی ازش فورا رفتم تمرینات دوستانم خوندم اونوقت تونستم برای خودم تمرین بنویسم خیلی عالی خوندن تمرینات دوستان 

      وقتی شما هم این کارو انجام بدید متوجه میشید چقدر خوبه 

      حالا شاید چند بار هم نوشته‌ای دوستان خوندید چیزی نبود که خوشت بیاد یا جلب توجه کنه یا بگی عه این مهم ولی وقتی تکرار کنی برای هر فایلی تمرین دوستان بخونی حتما مطمئنم چیزهای جدیدی یاد میگیری 

      استاد منم میخوام یکبار دیگه گفته‌ای شما رو تکرار کنم تا دوستانی که برای اولین باری که این دوره رو میگذرونن به خیلی خیلی مهم بودن موضوع این جلسه پی ببرن 

      واقعا واقعا واقعا موضوع این جلسه خیلی مهم و فقط همین موضوع  یاد بگیری انجامش بدی زندگیت گلستان میشه همه مشکلاتت حل میشه آرامش به خودت هدیه میدی ازبهترین ارتباط با خداوند پیدا میکنی دیگه همیشه شادی لبخند از روی لبان تو نمیره اصلا برات هیچ چیز مهم نیست همه چیز به راحتی حل میکنی خلاصه هر چی بگم درباره مهم بودن این جلسه کم گفتم چون من ا لکی که نمیگم من داره ۴ سال میشه که دارم در این سایت فعالیت میکنم مطمئنم ایمان دارم اگر فقط همین موضوع  جدی بگیری عمل کنی به هر آنچه نیاز داری برای داشتن یه زندگی خوب میرسی 

      استاد پن واقعا قبول دارم علت تمام مشکلات بشر اینکه فکرشون نسبت به خداوند با عملشون متفاوت 

      منم همین جور هستم فکرم یه چیزهای خیلی خوبی درباره خداوند میگه 

      خداوند مهربان خداوند روزی دهنده است خداوند شفا دهنده است خداوند منبع و منشع ثروت و…

      اما باورم کاملا تفاوت داره پس اگر خداوند منبع و منشع 

      ثروت پس چرا من اوضا ع مالی خوبی ندارم چرا من آنقدر تو زندگیم مشکل مالی دارم این فکرها میاد تو ذهنم 

      استاد واقعا خجالت میکشم بگم بعد از ۴ سال هنوز این موضو  خوب درک نکردم 

      استاد من دوره خدا هرگز دیر نمی‌کند یکبار پاس کردم نه دوبار واقعا فوق العاده است بخدا قسم که من خیلی از این آرامش خیال راحت احساس خوبی که دارم بخاطر همین دوره است 

      الان که چند وقت میگیره پن با مسائل رانندگی روبه رو میشم درک میکنم  یه مسئله‌ای در زندگیم رخ میده مثلا همین بهشتی شدن همسر دختر عموم خوب سنی نداشت میگفتن ۶۰ سالش بوده اما خیلی چاق شده بوده 

      من همین می‌شنیدم اگر اون موقع من بود من آنقدر گریه میکردم نه موقع مراسمات بعد از اینکه اومدم خونه کلی ناراحت بودم تا چند هفته پن درگیر این موضوع  میشدم زندگی بکام خودم زهر میکردم اما الان ناراحتم برای دختر عموم که تو سن کم همسرش از دست داده 

      ولی من بشدت تغییر کردم دیگه موضوع دنیای قبل از تولد دنیای مادی دنیای پس از مرگ میدونم بخوبی درک میکنم و دیگه ناراحت خیلی نمیشم یادم بیافته چرا ولی سعی میکنم حسم بد نگه ندارم 

      یا خیلی از مسائل دیگه مثل بهشتی شدن اون دختر ۹ ساله یا خیلی دیگه که یادم نمیاد ولی وقتی با مسائلی روبه رو میشم فورا درسی که مربوط به اون موصوع کم و بیش یادم میاد ادر دهنم تکرار میکنم این باعث آرامش من میشه باعث میشه بتونم خودم از اون حالت بحرانی بد سریع خارج کنم و این بزرگترین گنج من بدست آوردم 

      بخدا استاد جا داره که من لحظه به لحظه زندگیم از شما تشکر و قدردانی متشکر سپاسگزار باشم بخدا که من کلا یه آدم دیگه شدم  اصلا نمیتونم خودم با خود ۴ سال قبلم مطابقت بدم انگار اون فرزانه نیست یه فرزانه دیگه متولد شده و همه اینها رو من مدیون شما استاد عزیزو گرانقدر بزرگوارم هستم الهی هر جا هستید در بهترین حالت خودتون در تمام جنبه‌ای زندگیتون باشید الهی آمین 

      استاد بخدا من از هر دوره‌ای که استفاده کردم بهترین نتیجه رو کسب کردم همیشه بعد از اتمام دوره به خودم گفتم خوب حالا که این دوره تموم شد تو چی یاد گرفتی اون لحظه  پاسخی نداشتم به خودم بگم 

      ولی بعدها که با مسائل روبه رو میشم یا فایلی شما اجرا میکنید من محتوا اون فایل گوش میدم میبینم من اصلا اونجوری نیستن اون مشکل ندارم متوجه میشم این نتیجه فلان دوره است 

      پن دوره ورود به سرزمین لاعرها رو گذروندم من الان متوجه میشم چقدر تغییرات داشتم در طی این دوره خیلی متوجه نمی‌شدم همش نگران بودم که ای بابا من نتونستم از این دوره بخوبی استفاده کنم چون فکر میکردم چون من بیماری سخت داشتم نتونستم از اون دوره بهرمند بشم اما الان متوجه میشم بهترین نتیجه رو کسب کردم 

      من  کلی زحمت میکشیدم آرزو داشتم که کمتر غذا بخورم اما الان میبینم من فقط به اندازه نیازم غذا میخورم اصلا اشغال خوری نمیکنم گاهی پیش میاد سیرم دلم بستنی میخواد میخورم ولی مطمئنم به انداره نیاز بدنم خوردم شاید غذا کم‌خورده بودم اونوقت تمایل داشتم بستنی بخورم 

      یا میبینم که من ترس از غذا خوردن ندارم حداقلش خیلی کمتر شده من به راحتی هر چیزی که دوست داشته باشم چه نون و پنیر باشه چه پیتزا و ساندویچ میخورم اصلا هم فکرهای چاق کننده در دهنم مرور نمیشه من نتایج فراتر از انتطارم کسب کردم و همه اینها رو مدیون شما هستم بینهایت بار به توان هزار از شما سپاسگزارم 

      استاد منم درباره خداوند خیلی چیزا شنیدم اینها رد هم که میگید باور دارم میتونم اینجوری ولی نمیتونم باور کنم که خدا میتونه به من یه زندگی خوب بده چون سالهاست دارم ازش تقاضا میکنم هنوز به من یه زندگی بهتر نداده چهار سال دارم میگم سلامتی و تناسب اندام ایدآل ولی هنوز نداده  پس حق بدین به من که نتونم باور کنم که خدا میتونه به من خونه بزرگتر رویایی هدیه کنه 

      این طوری نیستم میدونم میتونه مطمئنم میتونه اما نمیدونم که چرا نمیده خیلی ازش درخواست کردم خودم لایق و شایسته اون درخواست میدونم میگم حقمه من خونه بزرگتر تجربه کنم باید تجربه کنم 

      میدونم مسیرم درسته رفتارم درسته کردارم درسته ولی نمیدونم چرا به من نداده دیگه هم سعی کردم  احساس نیاز شدید نداشته باشم 

      استاد من در این باره کاملا باور دارم میدونم خداوند خودشو شفا دهنده معرفی کرده میدونم خداوند نعمتی بنام بیماری نداره میدونم هر آنچه از خدا به مت رسد همه خیر و خوبیست و آنچه بدی رسد از طرف خود توست و اینو باور دارم 

      تونستم بارها شفا الهی تجربه کنم در این چهار سال  و من فقط تونستم شفا تجربه کنم اینم خیلی عظیم خیلی تغییر بی‌نظیری من خیلی به اون نیاز داشتن اگر من سلامت نداشته باشم که نمیتونم از این آگاهی‌ها بهرهمند بشم اینو باور دارم که خدا میتونه شفا بده و تجربش کردم 

      ولی الان ۴ سال میگم سلامتی و تناسب اندام کلی هنوز تجربش نکردم باور دارم که خداوند میتونه در کسری از ثانیه یهویی معجزه آسا به من هدیه کنه اما نمیدونستم چرا نمیکنه 

      الان یاد گرفتم یعنی بیشتر درک کردم که فکرم با عملم هم خوانی نداشته اما الان که داره پس چرا رویای منو تحقق نبخشیده 

      استاد در این زمینه هم به خدا ایمان دارم که خدا بخشنده است گناهان مرا میبخشه خدایی هم از اون موقع که توبه کردم دیگه خیالم راحت شده دیگه هیچ فکری نکردم که چون من بنده گنهاگاری هستم خدا منو نبخشیده به من نعمت نمیده 

      در صورتی که من خودم یکی از بهترین بندگان خداوند میدونم حالا فرشته آسمانها نیستم ولی خیلی هم گناه ندارم چون از بچگی یاد گرفتم مهربان باشم به همه کمک کنم غیبت نکنم تهمت نزنم تجسس ناتو زندگی کسی نکنم کاری به کسی نکنم الانم یاد گرفتم هر کسی هر طوری که هست بپذیرم حالا گناهی هم داشتم و توبه کردم خدایی دیگه فکرش هم نکردم عه چبشد خدا منو بخشید نبخشید تموم شد پرونده بسته شد رفت 

      استاد در مورد شغل هم از خدا خواستم و شغل بافت لباس بچه گانه رو به من پیشنهاد داد چون نشان‌ها اینو میگفتن اون موقع من اینیتا میدیدم به محض اینکه باز کردم آموزش بافتنی بود منم مطمئن شدم این شغلی که خدا برای من در نظر گرفته چون من از راهنمایی تا الان به این کار علاقه زیادی داشتم 

      منم اقدام کردم اما هر چه تلاش کردم نتونستم از شغلم کسب درآمد کنم 

      من باور دارم که این خدا میتونه در زندگی من تغییراتی بوجود بیاره خداروشکر هم فراتر از انتظار منو بوجود آورد اما همش ذهنی فیزیکی نیست منم ببینم استفاده کنم لذتشو ببرم و درسته شفا فیزیکی اما منم دوست دارم علاوه بر شما در جنبه‌ای دیگه زندگیم هم تغییرات فیزیکی تجربه کنم لمس کنم تا ایمانم به خدا بیشتر بشه بتونم از اعماق وجودم باور کنم که خداوند سریع و الحساب زود به من جواب میده 

      میخوام بگم‌شناخت خداوند برای من حس اطمینان نه به ارمغان نیاورده اما حس آرامش چرا دارم تو زندگی 

      اینکه اطمینان دارم مطمئنم که یه نیرویی هست یه سیستمی هست که داره دنبا رو کنترل میکنه همه چیز کنترل میکنه اگر آنچه در آسمان و زمین است هر آنچه میان آن د و است داره کنترل و مدیریت میکنه 

      منم خودم زندگیم فرزندانم به خدا سپردم گفتم همون طور که یه بذری میکارم  خودش کمک میکنه تا به ثمر برسه درخت تنومندی بشه میوه بده پس زندگی منکه راحتر از این کار فقط لازم فرمان باش پس موجود می‌شود اجرا کنه 

      خدایی در این مورد بچه هم ایمان دارم به خدا گاهی نگران میشم هی میگن اینجوری شده تو مترو پر نیرو پلیس شده بچه ها رو میگیرن تکه بزرگشون گوششون اینا یکم میترسم ولی خدایی نسبت به قبلم خیلی خیلی بهتر شدم اما تموم نشده 

      استاد پن اینم یاد گرفتم دیگه الان دلار میره بالا خیلی نگران نمیشم سعی میکنم فکر دربارش نکنم جمله معروف بکار میگیره این حرف به خدا قدرت میده یا غیر خدا خودم آرام میکنم 

      من از بچگی شنیده که خداوند نور انسان نیست بعد هم که بزرگتر شدم بیشتر شنیدم خدا چی دوست داره چی دوست نداره اگر نماز بخونی خدا میبره بهشت اگر نخونی به هزار یک بلا مبتلا ت میکنه فشار قبر میگیری میبره جهنم و…

      اگر حرف پدرومادر گوش نکنی خدا تو رو دوست نداره 

      از این حرفا شنیدم که همش منو از خدا ترسوندن از عذاب خدا ترسوندن جهنم آتیش داغ سرب داغ میریزن ت  گلوت و….

      و در دوره خدا هرگز دیر نمی‌کند و دوره زندگی با کمک خدا یاد گرفتم که خدا اینجور که تعریف میکنن نیست خدا مهربان خدا بخشنده است خدا از رگ گردن به من نزدیکتر خدا همه جا هست در همه چیز هست خدا به وعده خودش عمل میکنه خدا هر آرزویی که تو داری اون هزاران باز بزرگتر برای تو در نظر داره خداوند خیلی دوست داره من خلق کردن تجربه کنم  من نماینده خدا هستم من با خدا یکی هستم و خیلی چیزای دیگه  مپن به تمام اینها باور دارم اما نمیدونم مشگل من کجاست که تجربه نکردم هدیه های  خدا رو 

      من باور دارم خداوند شفا دهنده است بارها بارها در این ۴ سال من شفا الهی تجربه کردم 

      خداوند عمر دوباره دو بار در طول عمرم به من هدیه کرده 

      من خواستهای داشتم که در عرض ۱۰ دقیقه به اون رسونده 

      من خواستهای داشتم در عرض سه چهار ساعت بدستم رسیده 

      ولی من میگم چرا ۴ ساله میگم سلامتی و تناسب اندام هنوز نداده چرا نتونستم از شغلم کسب درآمد کنم منکه تلاش خودم کردم 

      چرا هر بار میگم خدایا یه شغل جدید بده بازم همین شغل میگه نشان‌ها اینو میگن منکه نمیدونم 

      اشکال کارم فکر میکنم متوجه شدم که انتطار شاید ندارم ولی میگم وقتی من با خدا صحبت میکنم میگم من اینو میخوام یعنی همین دیگه یعنی من میخوام ت  ببه من کمک کنی مثلا از شغلم کسب درآمد کنم این به نظر من میشه انتظار 

      منم شنیدم که به محض اینکه من بیدار بشم بدون اینکه کاری انجام بدم خداوند نعمتهاشو به سمت من روان میکنه پس چرا ا من بعضی ها رو دریافت میکنم بعضی ها رو نه 

      من یکی از اطرافیانم همین جور با اینکه بچه دوست داره عاشق بچه است ولی وانمود میکنه بچه دوست نداره دوست نداره مادر شدن تجربه کنه چرا در مورد من که از بسکه شنیده بچه میخوای چکار بدون بچه هم میشه زندگی کرد حالا من بچه آوردم چی شد هیچی الان نمیتونم خواسته‌اش برآورده کنم حالا یکی نیست بگه  آخه ت  چهار تا آوردی اون میخواد یکی بیاره چرا نتونه هزینه هاشو  بده چون نمیخواد بچه خودش به سختی بیافته الان داره راحت زندگی میکنه 

      والی هیچ مردی وجود نداره ت  ددنیا که دوست نداشته باشه پدر بودن تجربه کنه همه عاشق این هستن و همین طور هیچ خانمی تو دنیا وجود نداره که دوست نداشته باشه مادر بودن تجربه کنه همه دوست دارن 

      من یکمی میتونم که مسائلی که در زندگیم بوجود میان باعث ناراحتی من میشن خیلی توش گیر نکنم بتونم زودتر خودم به احساس خوب برسونم‌

      من دوره زندگی با کمک خدا رو هم دارم میگذرونم و خیلی درباره صفات خداوند باد گرفتم که باعث شده خداوندم بهتر بشناسم و دید منو نگاه منو نسبت به خداوند بازتر کرد کلی از مسائل و مشکلات برای من حل میکنه من نکات مهم اونو نوشتم و میخوام بشینم یک با  ببخونم تا تکرار بشه و بیشتر در دهنم ثبت و ذخیره بشه 

      دوره پاکسازی چاقی ذهن دارم میگذرونم که در اونم سطح بالاتر از فرمول‌های دهنی یاد گرفتم و همین طور چطور میتونم فرمول‌های دهنیم پاک کنم و من از این فرمول در تمام جهات زندگیم استفاده میکنم اگر یه جایی کسی به من حرفی زده باشه که ناراحت شده باشم دیگه تو ناراحتی نمیمونم سریع اقدام میکنم برای پاک کردن اون و دیگه ذهنم آزاد میکنم پیاده روی موثر هم یکمش گذروندم بی‌نظیر بود تصمیم دارم شروع کنم دوباره چون اونم باعث شناخت بهتر خدا ند میشه باعث میشه بتونی با استفاده از اون آگاهی‌ها خداوند بهتر بشناسی در تمام امور از او کمک بخوای خیلی عالی 

      دوره رسیدن به آرزوها رو گذروندم خیلی آگاهی مفیدی داره چون خیلی وقت خیلی ازش یادم نمیاد اما اونم یاد میده بوسیله خداوند چطور میتونی به آرزوهات برسی 

      دیگه دوره روانشناسی ۶ تا فایل گوش دادم بعدش دوره زندگی با کمک خداوند شروع شد گفتم‌خیلی مهم باید سر فرصت ادامه بدم 

      اینکه من وقتی نکات مهم اونو بنویسم سطح بالاتری از اونو درک میکنم وقتی بخونم همین طور مطمئنم که اون زمان میتونم فکرم با باورم همسو کنم الان یه مقدار از این مسير رفتم یکم دیگه اش هم انجام میدم بعد نتایج به شما در طی دوره اعلام می‌کنم 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار rastegar.moradzadah
      1402/12/15 09:22
      مدت عضویت: 1180 روز
      امتیاز کاربر: 5787 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,395 کلمه

      بنام خداوندی که در این نزدیکیست

      سلام عرض می کنم خدمت استاد گرانقدر ودوستان هم مسیرم در راه تعقیر کردن

      گام دوم از دوره بی نظیر زندگی با طعم خدا

      همه ی ما انسان ها در هر دین ومذهبی که هستیم

      نیاز داریم با رب وپروردگار خودمون ارتباط داشته باشیم وباهاش حرف بزنیم روح ما نیاز داره همیشه

      ارتباط بگیره.وخودشوتغذیه کنه اما خیلی از ماها راه

      چگونگی این ارتباط رو بلد نیستیم ونمی تونیم خوب

      با خدای خودمون حرف بزنیم و در دودل کنیم 

      سال‌های زیادی هست قرآن می خونیم نماز می خونیم دعاهای زیادی هست که همه به زبان عربی 

      نوشته شده وما فقط اونها رو می خونیم بدون اینکه متوجه بشیم چی نوشته چون تسلطی به زبان عربی 

      نداریم سالهاست من نماز می خونم وهمیشه شنیدم و

      خودمم باور دارم نمازی که با حضور قلب نباشه  خیلی پیش خدا ارزشمند نیست این  قضیه باعث شده هم نمازم رو قبول نداشته باشم وحس خوبی ازش نگیرم هم اینکه هر بار میام تمرکز کنم وبه دقت به تلفظ عبارت‌هاو  معنی اونا فکر کنم فقط چند ثانیه 

      موفق می شم به این کار وباز ذهنم به افکار پراکنده روزمره مشغول می شه خیلی از دعاها هستن که گفته می شه برای گرفتن حاجت خونده بشن وخیلی مجرب هستن اما وقتی فقط عربی اونها رو می خونی نمی دونی چی این دعا برای گرفتن حاجت هست مثلا در صحیفه سجادیه دعاهای خیلی زیبایی از زبان امام سجاد هست که من واقعا نمی تونم درست عربی اونها رو بخونم چون خیلی سخته برام وقتی فارسیش رو می خونی خیلی قشنگه اما

      با اطمینان نمی تونم فقط به فارسی اونها تکیه کنم

      چون می گم عربیش رو نخوندم حتما فایده نداره 

      ماه رمضان قرآن ختم می کنم اما احساس آرامشی کسب نمی کنم چون نمی فهمم چی خوندم زیارت عاشورا می خونم اما نمی فهمم چی خوندم وبرام خسته کننده می شه وجالب اینجاست این طرز تفکر نسل به نسل بین ما منتقل می شه وبچه های ماهم همین طور بار میان اونام بچه هاشون همینو ادامه می دن من الان خیلی به دختر خودم گیر می دم که قرآن رو درست بخونه واگه جایی یه کلمه جابه جا بشه ممکنه معنیش عوض بشه واین خیلی گناه داره

      اینجوریه که راه ارتباط با خداوند سخت وخسته کننده شده همیشه گفتن راه سخن گفتن با خدا آداب داره حتما باید سر سجاده باشی قبل حرف زدن ده تا صلوات بفرست بعد شروع کن به حرف زدن وبعد دعات باز ده تا صلوات بفرست تا شاید خدا به حرمت صلوات برمحمد وال محمد دعای تو رو قبول کنه وصداتو بشنوه

      این باور که زبان ارتباط با خدا فقط عربی هست یه جور شرک به خداوند چون خدا رو با این باور محدودمی کنیم ودر حالی که خداوند نامحدود وبی انتهاست خداوند زبان خاصی ندارد واگه اینطور بود همه را عرب زبان خلق می کرد واین همه انسان آفریقایی سیاه پوست سرخ پوست سفید پوست با گویش ها و زبان های مختلف ملیت های مختلف  آفریده وهمه وهمه انسان وبنده یک خدای واحدهستن خدایی که باهمه در ارتباطه از بد تولد پس نمی شه گفت خدا زبان خاصی داره مجبوری برای حرف زدن باهاش با اون زبان خاص حرف بزنی راه ارتباط با خدا از طریق احساسه چون احساس بین تمام انسان ها مشترک احساس شادی وناراحتی ترس در همه یک واکنش ایجاد می کنه پس می شه گفت زبان ارتباط با خدا احساس هست وهدف از همه عبادت ها نماز ها ودعاها دریافت احساس خوب وآرامش است هرچی در این راه استمرار داشته باشیم در راه دریافت احساس خوب توکل وایمانمون به خدا بیشتر می شه واما موضوع جلسه امروز 

      تناقض بین نگرش باوری که به خدا داریم با اونی که راجب خدا شنیدیم وفکر می کنیم 

      من اعتراف می کنم در طول زندگیم هرگز ایمانی به خدا نداشتم در حالی که تمام اطرافیانم منو آدم مومن  ومعتقدی می دونن چون داعم دم از خدا می زنم تمام پروفایل هام راجب صفات خداست از نوجوانی برای خدا  دلنوشته های زیبا واحساسی نوشتم همیشه بهترین انشالا هارا راجب خدا نوشتم اما پشت هیچ کدام از حرفهام اعتقادی نبوده اینجا دیگه راهی برای فرار نیست ودارم بین آدمای حرفم می زنم که همه داریم یک آگاهی رو دریافت می کنیم ودیگه نمی تونیم به خودمون دروغ بگیم 

      همیشه همه کارهامو با نام خداوند بخشنده ومهربان شروع کردم اما نه به بخشندگیش ونه به مهربانیش اطمینان کامل نداشتم چون در عمل پیاده

      نکردم سالهاست هر وقت یاد رفتار اشتباهم با پدر مادرم می افتم عذاب وجدان می گیرم وبه خودم بد وبیراه می گم بارها هم از اونها هم از خدا معذرت خواستم ولی باور نمی کنم خدا منو بخشیده باشه 

      بخاطر رفتار اشتباهم که از سر عصبانیت چند لحظه ای که با همسرم ودختر داشتم نمی تونم خودمو ببخشم واحساس گناه میکنم وباور نمی کنم خدا منو بخشیده باشه 

      شنیدم که خدا قادر مطلقه وبی ازن او برگی از درخت نمی افته اما هرشب کابوس زلزله دارم وبا ترس می خوایم حتی مدتی قرص آرام بخش می خوردم وبهم می گفتن برو پیش روانپزشک شبها نمی تونستم بخوابم این بخاطر ایمان نداشتنم به خدا بود چون فقط به حرف اونو قادر توانا می دونستم سالهاست نگران مریض شدن  واتفاق افتادن برای دخترم هستم وهمیشه نگرانشم هر بار از مدرسه بهم زنگ می زنن تمام بدنم می لرزه نکنه اتفاقی افتاده باشه وزمین خورده باشه یا بلایی سرش اومده باشه این در حالی که وقتی از در می زنه بیرون اونو به زبان دست خدا می سپارم ومی گم خدایا در جایی که از دیدگان من پنهان‌ است اما از دیدگان توپنهان نیست مراقب او باش واین فقط به حرفه سالهاست می گم خدا رزاقه وروزی فقط دست خداست وهربار شوهرم از درآمد نداشتن و مشتری  نبودن برای مغازش می گه بهش می گم نگران نباش روزی دست خداست اما خودم نگران می شم واین فقط به حرفه اگه پولی جمع می کنم می ترسم ازش خرج کنم یا به نیازمندی کمک کنم چون می گم تمام می شه وخودم بیشتر بهش احتیاج دارم چون صفت رزاق بودن خداوند رو باور ندارم وقتی کسی بهم می گه چرا دیگه بچه دوم نمیاری ودخترت دیگه بزرگ شده می گم کی خرجشو بده تو این اوضاع گرانی کی می تونه خرج دوتا بچه رو بده واین برای اینکه من به رزاق بودن خداوند باور ندارم واینکه می گن هرآنکه دندان دهد نان دهد رو فقط در حد حرف قبول دارم وبه بقیه هم می گم خواهرم به ظاهر خیلی مومن نیست چون محجبه نیست ونماز نمی خونه ندیدم تا حالا دم از  خدا وپیغمبر بزنه اما با اینکه شوهرش بیکاره بیشتر سال بچه دومش رو به دنیا آورد هرچی بقیه گفتن برا چته می گفت پسرم تنهاست وباید خواهر وبرادر داشته باشه ومی گفت خدا خودش روزیشو می رسونه وهمیشه هم همین طور شده ودر بهترین شرایط بچه اش رو به دنیا آورد و داره بزرگ می کنه اما منکه همیشه دم از خدا می زنم جرعت ندارم یه بچه دیگه به دنیا بیارم. 

      سالها مادرم مریض بود ومن دعایی نبود برای سلامتیش نخونده باشم نذر کردم خیلی وقتا ساعت ها بعد نماز گریه می کردم تا خدا شفاش بده اما کوچکترین اطمینانی نداشتم که خدا شفای مادرم رو بده ومی گفتم سرطان چیزی نیست که خوب بشع

      غافل از اینکه این درخواست ها حتی جزعی از جزع هم برای خدا محسوب نمی شه واون بی نهایته وهیچ چیزی ذره ای از قدرت وعظمتش رو کم نمی کنه

      راستش دیگه خسته شدم از این همه حرف از این همه دم از خدا زدن و ذره  ای ایمان نداشتن دیگه می خوام به خدا ایمان بیارم شنیده هامو به عمل تبدیل کنم بسه دیگه چند سال دیگه باید فقط تظاهر کنم می خوام تو این دوره این دفعه واقعی واقعی به خدا ایمان بیارم وبه گفته های پیامبرش که استاد عطاروشن هست عمل کنم احساس می کنم در سن 36 سالگی یه بار دیگه خدا پیامبری فرستاده تا منو به دین خودش دعوت کنه حتی الانم از این نوشته خودم می ترسم  که اینجوری می گم اما دیگه ترس بسه ومی خوام عمل کنم فقط اینکه همیشه گفتم منو ول کردی به امون خدا یا بچه رو رها کردی به امون خدا عین کفر بوده واز این به بعد می خوام خودمو بچه ام رو زندگیمو رها کنم به امون خدا به خواست خدا ولی به عمل نه به حرف

      استاد عزیزم چقدر شیوا چقدر زیبا سخن می گی از خداوند هرچی این فایل رو گوش می دی تمامی نداره هربار می شنوی انگار دفعه اوله خوش بحالتون که در زمانه ای  اینقدر آگاه وبینا هستین که اکثر آدمها در کفر مطلق به خدا هستن وخوش بحال من که خدا هدایتم کرده واینجا هستم 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Tayebeh Forootan
      1402/12/08 18:14
      مدت عضویت: 182 روز
      امتیاز کاربر: 1110 سطح ۲: کاربر متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 486 کلمه

      سلام استاد عزیز

      من چندبار این فایل رو گوش دادن ولی واقعا نمیدونم چی باید بنویسم.

      درمورد زبان عربی که من چندسالی هست به خاطر همین عربی بودن نمیتونم برم سراغ دعا و قرآن.نذرکردم که قرآن رو ختم کنم ولی چون وقتی میخونم نمیفهمم چی میگه انگار عذاب میکشم.همش فکر میکردم کاش میشد بتونم قرآن رو به فارسی ختم کنم ولی میترسیدم قبول نشه ازبس که همه میگفتن خدافقط عربی قبول میکنه.ولی یه بارروز عرفه توتلوزیون دیدم مسلمانان اروپایی قرآن و مفاتیح به زبان انگلیسی میخوندن و کسی بهشون چیزی نمیگفت.از اونجا فکرم دچاردوگانگی شد که مگه ما چمونه که نباید دعا و قرآن رو فارسی بخونیم….وقای عربی رو نمیفهمیم و اون حس لذت صحبت باخدا رو احساس نمیکنیم خب عربی خوندن که بی فایدس.

      والان با دیدن این فایل مهرتایید به افکارم زده شد که بهتره به فارسی با خدا صحبت کنم.

      ختم قرآن که چندساله نتونستم ادا کنم رو به فارسی بخونم و ختم کنم.اینجوری خدا راضی تره…

      درباره‌ی تفکرما نسبت به خدا….شما واقعا انگار از ته قلب ما خبردارین.

      من خیلی فکر کردم.من زانو درد دارم و میترسم از لینکه زمینگیربشم.همش دعا میکردم خدایا زانوهام خوب بشن ولی ته قلبم میگفتم نه بابا خدا بیکاره بیاد زانوی منو خوب کنه…یا میگفتم خدا تانخواد زانومو خوب نمیکنه.ولی الان که بهتر فکر میکنم میگم خدا جهان رو رو به پیشرفت و خوبی و ساختن و آبادی آفریده،حتی انسانها هم دارن بیشتر تکامل پیدا میکنن.پس یعنی خدا همه چیز رو برای ما به سمت خوبی میخواد فقط کافیه من تفکرم رو با بخشش و مهربونیه خدا یکی کنم تا ببینم واقعا خدا منو سالم میکنه،بیماریهامو خوب میکنه. و خیلی کارهای دیگه خدا با باور قلبی برامون فراهم میکنه 

      خدا رزاقه ومن باید اینو ازته دل باور کنم و اون زمانی که با ایمان کامل بگم خدا رزاقه میتونم ببینم خدا بیشتر از قبل بهم روزی میده.وقتی با این بگم خدا شفا دهندس اون زمان واقعا خدا منو شفا میده.فقط کافیه من از ته دل به گفته ها و شنیدهام راجع به خدا ایمان بیارم.

      همونجور که خدا تو قرآن میگه کسانی که ایمان آوردید از نعمتهای خدا بهره مند میشید.ولی ما فقط مسلمون زبانی هستیم.خدا هیچ جا نگفته کسانی که اسلام بیارن موفق هستن بلکه همه جا از ایمان حرف زده.یعنی ماکه زبانی مسلمانیم بلید ایمان کامل هم داشته باشیم.

      انقدراز بچگی مارو از خدا ترسوندن که فلان کارو نکنید میریدجهنم و خدا شکنجه  و عذابتون میکنه که ما قبل از رحمت و بخشش خدا یاد عذاب میوفتیم.

      وقتی درتنهایی خودم خلوت میکنم و فکر میکنم به گفتهاتون میفهمم چقدر توی این ۳۵ سال عقب بودم.چرا خدا رو درست ندیدم،درست باور نکردم،چرا وقتی گفتم تو تنهایی خدا در کنارمه حسش نکردم…..واقعا از خودم خجالت میکشم و گریه ام میگیره.

      خدایا منو ببخش که انقدر ازت دور بودم.میدونم بخشنده ای و میدونم روزی دهنده و شفا دهنده ای،میدونم مهربونی و یادی دهنده ای و الان دارم از ته دل قلبم باور میکنم به این گفته ها.

      خدایا شکرت که منو تو این مسیر شناخت و آگاهی اوردی.ممنونم خدای مهربونم 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Sanaz ☃️
      1402/10/12 10:03
      مدت عضویت: 1041 روز
      امتیاز کاربر: 1886 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 899 کلمه

      به نام خداوند جان و خرد 

      با عرض سلام و ادب خدمت استاد عزیز و یاران همراه.

      استاد این فایل بسیار تاثیر گذار بود بار اول که فایل رو دیدم کاملا داغون شدم بعد از چندین بار شنیدن تونستم افکارمون جمع و جور کنم .

      آخه هر چی رشته بودم رو زد پنبه کرد .

      بعد از ۴۴ سال زندگی فهمیدم به خدا ایمان ندارم .

      بذارید اول از پراکنده گویی خودم عذر خواهی کنم چون هر چی به ذهنم می رسه سعی می کنم خلاصه بنویسم و گرنه کتابی میشه برای خودش .

      استاد می خوام از اول شروع کنم درباره ی زبان عربی ،راستش من فکر کنم حدود ده سال پیش دوره های مربیگری قرآن رو گذروندم تا بتونم قرآن رو به عربی و زیبا تلاوت کنم ولی الان باید بگم زمانی که عربی رو فارسی می خوندم بیشتر قرآن می خوندم چون خواندن قرآن به زبان عربی با کلی تغییرات کمی سخته .

      حقیقتا بزرگترین آرزوی من درباره ی قرآن اینه که وقتی تلاوتی می شنوم یا خودم قرآن رو می خونم ،بفهمم چی میگه .

      چند سالی میشه که ترجمه می خونم حتی دعاها رو چون باید بفهمم چی می خونم .

      اینو بگم که نجوا کردن به زبان عربی چون ریتم خاصی داره برام دلنشینه .

      گاهی دیدم که آدم ها تند تند ذکری رو می خونن یا دعایی رو  انگار مجبورن هر روز اونو بخونن بدون اینکه بفهمند و احساسی در میان باشه .

      یادمه یکدفعه خواهرم تند تند تسبیح می چرخوند و ذکر می گفت بهش گفتم داری چکار می کنی چه فایده ای داره ،گفت یک کدوم از این ذکر ها خودش سیمم رو وصل می کنه ،من که نفهمیدم .

      من نمی تونم اینکارا رو بکنم .

      حقیقتا حرف زدن با خدا و تفکر درباره ی خدا رو بیشتر دوست دارم از ذکر و نماز و ..

      رسیدم به قسمت سخت ماجرا 

      شناخت خداوند و باورهای من :

      بهش فکر که می کنم دلم آشوب میشه .

      من خداوند رو بی نیاز میدونم و به این باور دارم چون همیشه سعی می کنم محبت هاشو جبران کنم ولی اون به هیچ کاری از طرف من نیاز نداره .

      میدونم خداوند یکتاست و باور دارم اونم بخاطر تفکر در جهان هستی است .

      میدونم خداوند بخشنده است و اینو باور دارم چون اگه کاری کردم که شایسته نبوده و عذر خواهی کردم برام تمام شده و دنبالش دیگه نیستم .

      من میدونم خداوند قادر و تواناست ولی باور ندارم چرا ؟

      چون اگه تاریک باشه من بخوام از خونه برم بیرون همش از ترس خدا خدا می کنم که مواظبم باش اما ترسم کم نمیشه تا اینکه یک آدم دیگه بیرون ببینم اونموقع کلا خدا رو یادم میره و خیالم راحت میشه .

      بچه هامو میگم خدایا به تو سپردم ولی آرامش ندارم و می ترسم .

      می دونید استاد بزرگترین مسئله من اینه که با خودم میگم اگه خدا بخواد من و بچه ها رو حفظ می کنه اما اگه نخواد چی ؟

      شاید بخواد منو امتحان کنه ؟

      مثلا یک اتفاقی که ازش می ترسم بیفته و اون امتحان باشه .

      این آیه که ما شما رو به مال و فرزند و بیماری آزمایش می کنیم منو اذیت می کنه.

      نمی فهمم چرا درباره ی خدا اینطوری فکر می کنم که همش می خواد منو امتحان کنه ؟

      استاد ترس های زیادی دارم و همیشه نگرانم اتفاق بیفته و من کم بیارم بارها با خودم تا انتهای اتفاق هایی رو که ازشون می ترسم مرور کردم و گریه کردم شاید بتونم تمومش کنم ،ولی نمیشه .

      با خودم گفتم خدا اگه بخواد کاری بشه میشه و اگه بخواد جلوی کاری رو بگیره هیچ کس نمی تونه مقابلش بایسته .

      من می ترسم که خود خدا بخواد اون اتفاق بیفته .

      نمی تونم بر ترس هام غلبه کنم .

      یادمه چند روز پیش کتاب قرآن رو باز کردم ،پیامبری به قومش گفت :

      چرا قبل از رحمت خداوند منتظر عذابید. 

      فکر کنم این آیه برای من بود .

      وای خدایا چرا به تو ایمان نمی‌آورم. 

      استاد قبلا فکر می کردم چرا خداوند ما رو دوست نداره و اینقدر سختی و بدبختی وجود داره البته قبل از ازدواج بعد متوجه شدم که لازمه ،مثل همین سخت گیری هایی که من برای بچه هام دارم .

      مثلا وقتی مریض میشن و آمپول دوست ندارن و گریه می کنن من میدونم باید اینکار بشه اونو انجامش میدم با اینکه فرزندم شاید از من بدش بیاد .

      اینو برای خداوند هم قائلم .

      استاد این نوشته ها بسیار باعث آزار من میشه به طوری که  نمی تونم تمومش کنم .

      سال ها با این مباحث و تفکر درباره ی این مسائل اذیت شدم تا اینکه یک بار گفتم خدایا من که سر درنمیارم تو رو به دانایی قبول دارم و بودنت رو قبول دارم پس هر چی بشه تو آگاهی .

      گفتم مگه موسی از رفتار خضر سر درآورد که من دربیارم ،بی خیال شدم. 

      الان با این فایل دوباره همه چی برای من سر باز کرد و من چند روزه خواب و خوراک ندارم .

      انگار یک دیوار شکسته داشتم که روشو کچ کرده بودم تا دیده نشه الان اون کچ ها ریخت و ترک عمیق دیوار نمایان شد .

      ببخشید منو دوست ندارم این فایل رو ادامه بدم .

      یعنی بازم عشق و علاقه ای که فکر می کردم بخدا دارم دروغ بود و از روی ترس ؟

      انگار همه ی حال خوب و همه دنیایی که ازش لذت می بردم دروغ بود و ساختگی .

      استاد می خوام برم فایل بعدی ،متعهد شدم به انجام دوره ولی الان دست و دلم می لرزه ،احتیاج دارم به تفکر و تنهایی .

      ببخشید 😔😔

      امیدوارم روزی برسه که بیام و این فایل رو دوباره با بهترین آگاهی بنویسم .

      درود خداوند برشما 🙏🌹

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار اسما غضبان
      1402/09/23 16:55
      مدت عضویت: 1304 روز
      امتیاز کاربر: 6149 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 840 کلمه

      بنام خدا

      اعتقاد من درباره خدااز بچگی  . وقتی می پرسیدم .نمی‌دونم چطور ولی واقعا از همه می‌پرسیدم حتی مدرسه هم نرفته بودم.  توتلویزیون می‌گفت خداخونش توقلب ماست . منم هر وقت از مادرم می پرسیدم جوابش همین بود اما وقتی  ناراحت میشد غمگین شد با  بابام دعواش میشد. کتک میخورد . میشنیدم شروع میکرد به گفتن که نمی‌دونم کجاست چرا نمی بینه مارو   بعد از اون زمان  بی پرده می نویسم. تاواقعیت خودم برام اشکاربشه   تابهم اثبات بشه . برای خودم .نمی‌دونم نظرتون چطوره. در مورد حرفام ولی چون آزادی نوشتن دارم می‌نویسم  موقع  که باترس ولرز شب می‌خوابیدم یاتوی اتاق جمع می‌شدیم منو. خواهرا م . مامانم می گفت.    فلان کارونکنین باباتون عصبی میشه  بذا ین بخوابه کاری نکنیین ناراحت بشه. و درمورد همه چیز بهمون میگفتن نکنین. اذیت حرف نزنین .  . بعد می‌خواستیم کاری بکنیم  ماه رمضون یا محرم که اینو نمی‌دونم کی گفته که محرم حرامه تخمه خوردن خداخوشش نمیاد  . پفک و چیپس خوردن حرومه فیلمای خنده دار  دیدن   و کلی چیزای دیگه موقعی که اتاق کثیف میشد مامانم میگفتم باباتون عصبی میشه .   تمیزش کنیین . موقع  که غذا مثلا می افتاد رو زمین برنج یاهر چیزی که اضافه بود  میگفت خداخوشش نمیاد اما زمانی   من خدا ناراضی شدم وارتباطم باهاش قطع کردم همون  هفت سالگی بود همیشه. عاشق این جمله بودم که خدا خونش تودلمه وخوشحالم بودم حتی موقع ناراحتی وغم توخونمون. آمااز جایی این ارتباط واین وجود داشتنش رودر خودم    قطع شد زمانی که من عاشق پدر بزرگم بودم خیلی باهم بازی میکردیم وتو دوران بچگی کلی حرف بهش میزنم که نمی‌دونم چی بود ولی خوشش می اومد ومن حتی بیشتر از پسر خاله هام وپسر داییام بلاسرم اومد به خاطر بازی کردنام و همیشه منو    میگرفت  روزانو وفشار میداد بادست وپاش    میگفت توروفشارمیدم چون. ازهمه فضول ترگی یه شب      ازدنیارفت .موقع که  بچه بودم میخواستم بدونم برمیگرده یعنی حالا که رفته میاد خونه یانه . بعد نمی‌دونم  کی بود گفت نه اون جسمش  زمینه دیگه نمیبسش روحش پیش خداست   رفته پیش خدا دیگه برنمی گرده  گذشت ومن ترسیدم از. ازدست دادن مادر بزرگم  .  دوسال بعد کلاس سوم ابتدایی بودم مادربزرگم کنار دست من حالش بدشد وله محض رفتن به بیمارستان ازدنیارفته بود. .من این بار هم همون حرف رفتن پیش خداروشنیدم  وانقدر برام ملموسش میکردن  که خدا هرکس و دوست داره ازت میگیره . ومن از خدانفرت پیداکردم و اتصال منقطع شد قطع نمیشه اما فاصله گرفتم. من. . واین روهم دربچه های فامیل دیدم .چون همه یوا خونه به خونه دیواربه دیوار  از خونه دایی عمو خاله و پسسر پسر عمو درکل یک منطقه  بکه همگی باهم توش زند کی میکنیم وبچه های کوچی ک روهم   این جوری بهشون میگفتن مادربزرگ دیگم .وبعداز  اون. هم. من. ترسیدم چیزی که بهم بده روازم بگیره  میگفتن. خداهر چی بده   رومیده ولی بعدازت پس میگیره  امادرعین حال هم میگفتن. رزاق بخشنده .وقتی بیماریم تو بارداری اولم برگشت. بیشتر از خدامتنفرشدم  تااینکه بخوام ازش کمکم کنه .همیشه میگفتن .مادرم. بود  میگفت خدادعاهاتوجواب میده چون مریضی این قبل از ازدواجم بود وبعداز اون هم موقع ازدواج یادم میاد موقع عروسی ناخواسته قرآن از دست افتاد همه گفتن باید صدقه بدی معلوم نیست چه بلایی سرت بیاد بااینکه میگفتن خدابخشندست خدا ناجی آدم هاست به همه چیز آگاه هست وقتی بچمو از دست داد و باز هم نفرت بیشترشد وشاید باورتون نشه اما حتی از شنیدن صوت قرآن هم ترس دارم . وقتی میشنیدم  می گفتم باز کی فوت  کرده. چی شده  بدش هم که هر اتفاقی توخونه می افتاد ترسی که از پدرم داشتیم انگار دوتاخداوجودداشت خدایی که توخونه هست و خدایی که  فقط ازبالانگاه میکرد و کاری بلدنبود بکنه  .  وزمان که گذشت. من بیشتر . وبیشتر احساس میکردم دورم از بچگی هام از لذت های درسته اون زمان لذت های زیادی نبردم از زندگی   اما بازم اون لذتی که وقتی که میگفتم  خداکجاست دست میزاشتن روی قلبم ومیگفتن خدای تودلته رونداشتم وبیشتراز بودنش بالای سرم از فرشته هاست ناراحت بودم دوست نداشتم وحتی در تمام این مدت با صراحت بگم هیچ وقت از روی علاقه این کاررونکردم  حتی درموردنماز نظر ونیاز چندبار این کار و کردم به شوهرم برگشت گفت داری شرط بندی می‌کنی باخدا  لمایک جا باور دارم که خدانجاتم داد وتونستم  به زندگی  ادامه بدم یه بار توخیابون تشنج کردم خیره ومنگ وبدون هیچ نگاهی  به جلو داشتم حرکت میکردم مستقیم میرفتم چشمام باز بود  حرکت میکردم ادامه میدادم اما چیزی از پیرامونم درک نمی‌کردم تا اینکه یهو دیدم کنار دست یه خانوم ودستمو گرفته.  بود.  میگفت دیدم داری راه میری ماشین هم  ازاین  هشت چرخه که بار حمل میکنن میذارن. .چی هست می‌گفت داشت با سرعت میومد فهمیدم هیچی نمی فهمی ازدوروبرت  گفتم بکشمت نری زیر ماشین . بهش گفتم ممنون نجاتم دادی گفت من  نبودم خدابود که نجاتت داد از اون روز باز م  یه حس امیدی پیداکردم اما هنوز اونقدر قوت نگرفته بود تا اینکه. به طریقی که دفعه ی پیش گفتم تصمیم گرفتم ادامه بدم  . وایمانم  روبهش قویترکنم .چون  چندجا نشونه بهم داد پس تصمیم گرفتم مسیرموازطریق نشونه هاادامه بدم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار صالحه
      1402/08/12 21:54
      مدت عضویت: 460 روز
      امتیاز کاربر: 50175 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 772 کلمه

      سلام برخدایی مهربان که با شناخت تازه خودت دارم به خودم میگم چخ خدایی داشتم وچه خدای رومرستش کردم وکه کلی ترس لا بودنت داشتم. من روببخش 

      سلام براستاد وهمه دوستان هم مسیر 

      رابطه خدا با سلامتی. چی میرنم 

      کسی که مریص هست خداوند در کنارش هست حتی باید به دیدار   شادی  خداوند  پیش مریص رفت که دلش روشادی  بشه  شاید برای همین هست که من با دردی که  داشتن ته دلم   پیش خودم  میگفتم که خداوند درکنارش هستم با اینکه  درد  داشتم بااین افکار تو دلم  شاد  بود رکه توجه خداوند رو دارم  اگه این زمان  وارد سایت شدم برای رهای  از مشکلات  باره  ته  لم اروزیی  داشتن جسم  سالم رو داشتن هی میگفتم  که دوست دارم خداوند شفایی من بده 

      رابطه خدا وعشق 

      باره به من گفته شده بودکه خداوند عاشق انسانهای با ایمان وکریه کن هست اشک برای جلای روح لازم است کسی که زیاد ا.  شک میریزه این ازنشانه توجه خداوند بهش هست و کسی که اصلا گریه التماس به خداوند رو نداره اون اصلا دل  نداره هرچی گریه و زرای  زیاد  باشه نشونه ایمان اون فردهست زمانی می‌شد که اگه من مراسم  رضو رفته بودم ازطز خواندن اون مداح به دلم‌ نشسته اشکی نمی ریختم اخر شب به‌خودم گفتم حتما من گناه زیاد داریم که اشکم ازچشم خارج نمیشه ودر مراسم. بعدی  انقدربه خودم فشار میاورم.  که کمی گریه کنم که تودلم احساس خوبی رودبه وجود میارم 

      رابطه بخشنده خدا چی گفتن 

      من به باوره بخشندگی خداوند دبسیار اعتقاد داشتم حتی  اگه  احساس کردم کاری که دارم  انجام  میدم تو. دیگاهم اشکال داشت برای  ترک  اون اشتباه  به خداوند قول دادم  به  شکر خدا تا ابن زمان از تکرار اون  اشتباه راحت شدم وهچ و سوسه کار  رو  هم نداشتم دجون میدوستم خداوند من رو بخشیده  اصلا قشنگ نیست که از بخشش وخداوند سو استفاده کنم اون بخشیده و من باید حواسم باشه که دیگه تکرارش نکنم چون عطا کنندگی اون بسیار فبول داشتم دارم  

      طز  فکر  چقدر باورش  کردم‌ و  نگاهم چی بود 

      باورهای من که در باره خداوند. داشتم که اصلا به شکل درستی نبود کلی اشکال تو این در بخش. داشتم‌. که حز شناسایی خداوند نبود و حتی کلی ترس داشتم‌ که نکنه خداوند رو ازدستم  ناراحت  بشه و به گناهنم اصافه بشه تا  اینکه  کم بشه  ترس به همراه داشتن خداوند با هم‌ پی مخلوط بودن.  زمان‌. انکار خداوند مهربان ویی زمان همون خداونداز ش ترس داشتم و ین دو گانه‌ای بعضی زمان خودم رو. دچار  ناراحتی  میکرد  دوست  داشتم خداوند رو فقط، مهربان بینم نه اینگه جون اون مهربان هست من  کلی خطا داشته باشم‌که خداوند ازسر همش خواهد گذشت نه چون کمی دقت توابن بخش داشتم انتظارم فقط  قسمت مهربان  خداوند  بودن رو  بیشتر دوست داشتم  فبل وردبه سایت باوره داشتم  خداوند ازر گ‌کردن به من نزدیگ هست ولی در این مسیر دریافت که جسم من اصل خانه خداست خداوند در. دورن من جای داره  نه در. بیرون  از من خوب  پس خدایی که به این نزدیکی است فقط احساس براش مهم هست هر. آنچه من درش احساس دارم  اگه خوب، هست همون.  شکل به من عطا کرده اگه احساسم بدهست بازم‌.همون شکل به من عطا میکنه این  نشانه عدالتش  هست  هر. چی من خواستم‌ به  من داده  نه چیزی مخالف  خواسته  من 

      خوب  وفتی خواستم  به من  داده  میشه اون  زمان تازه از دریافتی خودم هم کلی گله شکایت داشتم  انکار  من حسم خوب بوده  دریافتی بد طبق  احساس داده  شده 

      من در مسیر چاقی دائم احساس بد. داشتم‌ کلی  هم ترس از چاقتر شدن توچه و تمرکز هم کلا روی چاقی بود ولی انتظارم از. خداوند دادن لاغریی  بود هر چی هم تلاش کردم چون تو افکار هیچ کاری رو نکردم در نتیجه دریافتی من طبق همون احساس چاقی. و چاقتر شدن  بود وفتی دلم شکست وبا نامیدی ازخودش خواستم که من به سمتی هدایت کنه که از  این  همه مشکل خلاص بشم و چون تمرکز از این بخش کمی برداشته بودم‌ طبق خواستم به این مسیرهدایت  کرد و حالا  همه ،مسیر رو برخلاف باند   امدن دارم  برکشت  میکنم  اول  حسم با اون مسیر فرق بسیار زیادی کرده در نتیجه توجه و تمرکز  رو هم گذاشت برای لاِغریی‌  پس. دریافتی  من از این حس خوب  رو هم  خداوند  به من داره میده چون احساسم در جهت خوب است طمع زندگی من دراین ۱۰ ماه درجهت به باند مخلف درنسیر برکشت هستم  اون شناخت  از خودش رو. دارم  به شکر. خودش  دارم‌  به زندگی خودم طمع عطر خدایی.  انشالله دارم  میزنم  اون آگاهی  که به  من کمک  کرده رو  دارم  هر روز  تمرین میکنم که بشه ملاکه ذهنم  درنتیجه برای همسو شدن با خودش درارم  در تلاش هستم برای من هنوز که خیلی کاره داره ولی دارم انجام میدم 

      خدا  پشت. پنا. هتون. یا. حق حق. نگه دارتون. 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار ailinvartanian@yahoo.com
      1402/07/13 21:29
      مدت عضویت: 1269 روز
      امتیاز کاربر: 34131 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,338 کلمه

      با سلام به استاد عزیز و گرامی و همگی دوستان عزیز. در مسیر زندگی با طعم خدا چقد عبارت دل نشین و آرامش بخشی خیلی دوست دارم زندگی کردن با طعم خدا . زندگی که پر از روح باشه زندگی مملو از عشق و شور و زیبایی سلامتی و ایمان و اطمینان داشتن به خدایی که توی دلم هست و به من خیلی نزدیکه و حس کردنش که همیشه همه جا همراهم هست پس من چرا باید از چیزی با کسی در این دنیا باریم وقتی که در ذهنم می دونم خدا قادر مطلق و بر همه کس و همه چیز در هر ثانییه تسلط کامل داره . یک حکایای رو یک روز از رادیو شنیدم که قطاری در زمستان در حالیکه که به پل هوایی نزدیک می‌شد و دریا بی خروشان از زیر پل رد میشد دچار مشکل فنی میشه و ناگهان طوفان بسیار شدیدی رخ میده همه ساکنان و مسافرها قطار دستپاچه میشن و سعی می کنن به سرعت راهی برای نجات جان خودشون پیدا کنن در این حین یکی از مسافرها متوجه یک دختر بچه کوچولو میشه که نشسته و با آرامش داره برای عروسکش لالایی می خونه و با تعجب از دختر بچه می پرسه کوچولو تو نمی ترسی ؟ پا شو خودتو نجات بده ! چه طوری با این آرامش نشستی و بازی می کنی مگه نشنیدی قطار دز  خطر سقوط؟ دختر بچه در حالیکه لبخند شیرینی زد گفت اخه بابای من راننده این قطار و من مطمئنم که بابا حتما منو صحیح و سالم به مقصد میرسونه چون منو خیلی دوست داره. برای همین خیالم راحته و باز شروع به بازی با عروسکش کرد . ایمان یعنی اطمینان این دختر بچه به عشقی که پدرش نسبت به او داره و اطمینان قلبی که حتما پدر حواسش هست چون سکان زندگی ما دست خداست . من از برگی همیشه خیلی شنیدم که خدا رحیم و غفور، قادر مطلق و هیچ چیزی برای خداوند کریم و متعال غیر ممکن نیست . اگه خدا چیزی رو برات بخواد هیچ کس و هیچ قدرتی در دنیا نیست که بتونه اونو ازت بگیره . خدا خداست تمام هستی و کاینات در دستهای اوست و هیچ دمی بدون ازن او به بازدم نمی رسه . من خیلی شنیدم که من انسانم و اشرف مخلوقات و اگر ایمان داشته باشم به اندازه دانه خردل می تونم به کوه بگم که جابجا شو و در دریا بیفت و کوه از من اطلاعت می کنه ولی با ایمان حقیقی ایمانی که باورم باشه فقط حرف نباشه باورم با فکرم در عمل همخوانی داشته باشه و اون موقع هست که با ایمان هیچ چیزی غیر ممکن نیست . راستش من وقتی در ایران بودم ایمانم به خدا خیلی قویتر بود . خیلی وقت میگذاشتم با خدا برای خواندم انجیل و دعا و خفت‌های ۲ یا ۳ روز به کلیسا می رفتم . ولی در امریکا خیلی سخت شد وقت گذاشتن با خدا می دونم همش بهانه است ولی واقعا زندگی اینجا خیلی خیلی سخته باید خیلی کار کرد . می دونم درست نیست که این ها رو بهانه کنم . من هنوز هم هر روز صبح دعا میکنم و از خدا میخوام که با من و خانواده‌ام در طول روز همراهی کنه و ایمان دارم و عاشق خدام ولی حس می کنم خیلی وقت چندین ساله که ایمانم سست شده . خدا همون خداست و همیشه در هر جا هست در تهران بود ودر شیکاگو هست و همه جا و این از عدم همخوانی باورم با کفتههایم است که میگم ایمانم در ایران قویتر بود .بعد از شنیدن این فایل استاد خیلی دهنم روشن شد و یک جورابی از بی ایمانی خودم خجالت می کشم . من این فایل فوق العاده رو چندین روز که چندین بار گوش کردم و گوش خواهم کرد خیلی خیلی عالیه درست مثل همه فایلها . من الان که یادم میاد همه چیزهای خوبی که در زندگی دارم از خدا خواستم مثل ایمان همون دختر بچه در قطار با اطمینان قلبی می دونستم و مطمنن بودمو  که خدا 

      همون پدر آسمانی من که در قلب و روحم ساکن و خودش هزاران بار گفته بطلبید به شما داده خواهد شد تا شادی شما کامل گردد. من دخترم رو از خدا خواستم دلم بعد از داشتن پسرم دختر می خواست و از خدا خواستم دخترم رو تو خواب دیدم و به شوهرم که اون موقع رفته بود عراق  به دیدن خانواده گفتم ما دختر دار میشیم . گفت نه من باورم نمیشه . من ایمان داشتم به اون رویای که خدا در دلم گذاشته حتما انجام شده فقط ایمان و باور قلبی من اون رو به واقعیت مادی تبدیل می کنه . من حتی یادم هست وقتی تازه به شیکاگو اومده بودم دوستم رو دیدم که با یک اقای عربی نامزد کرده بود و خیلی مهربون بود و توی دلم از خدا خواستم و خوب یادم هست که به آسمون نگاه کردم و از خدا خواستم که یک همسر عربی زبان داشته باشم و در حدود ۳ ماه بعد با همسرم که عراقی هستن آشنا شدم و بعد از مدت کوتاهی ازدواج کردیم . حتی من پرستاری که الان شغلی که واقعا عاشقانه دوستش دارم رو از خدا خواستم . ولی چندین سال هست قبل از شنیدن این فایل که ایمانی ندارم فقط کلامی در حقیقت زندگی همیشه می ترسم از بی پولی بیکاری از اینکه زندگیم با همسرم و بچه‌ها و صد جور نگرانیهای دیگه . با شنیدن این فایل به فکر رفتم که پس ایلین جان ایمانت کجاست ؟ تو که میگی خدا بزرگ و هر روز دعا مسکنی و میگی من تومان به خداست و روزی دست خداست ولی هیچ کدوم دیگه تو زندگیت نیست؟ خیلی وقته که نیست ؟ الان فهمیدی چرا نیست ؟ چون فقط شدی طوطی که این جمله‌ها رو تکرار مسکنی ولی هیچ ایمانی نداری؟ ۲ روز پیش کنسل شدی و از بی پول شدن تنت لرزید اگه میگی روزی دست خداست پس چرا باید بترسی؟پس ایمانت کجاست ؟ حالا که این فایل رو چندین بار گوش دادم دارم به ریشه مشکلاتم پی میبرم و ریشه همه مشکلاتم از بی ایمانی من سرچشمه میگیره . چونکه کلام من و اون چیزی که در فکرم راجع به قدرت و رحمت و بخشایندگی و کریم بودن و معجزهایذخدا می دونم در باورم و در اعتقادم و در نتیجه عملی زندگیم واقعیت نداره و نتیجهاش رو نمی بینم چون فقط کلام و هیچ همخوانی با باور و اعتقادم نداره . چون هیچ ثمره و نتیجهای در زندگی عملی من نداره . من با خدای خودم کلی حرف زدم و گفتم خدایا منو به خاطر بی ایمان بودنم ببخش . چون تو همیشه و هرجا چه در ایران و چه در امریکا و چه در هر کجای دنیا بوده‌ای و هستی و خواهی بود و این من هستم که با آیتمان خودم به قادر بودن تو نتیجه قدرت و عظمت بیکرانت را در هر وجه از زندگی می تونم ببینم و از اینکه تو همیشه در نزدیکی من و در کنارم هستی و حواست به من هست احساس آرامش و شادی درونی کنم و هر چه را با ایمان از تو بخوام اگه به صلاح من باشه به من عطا می کنی . خیلی ممنون استاد گرامی از این فایل بینگیز من از امروز دیگه با خدای خودم راحت حرف می زنم چون حس میکنم او بهترین دوستم و همیشه همراه من هست و با ایمانی که در دلم داره دوباره جون میگیره و در روحم قوت میگیره میدونم از خدا بخوام و بدونم که من لیاقت بهترینها رو دارم چون من دخترش هستم و اگه با اطمینان انتظار محبت پدر رو داشته باشم او که خدای زمین و زمان و اسمانهاست هیچ چیزی رو از من دریغ نمیکنم و حتی من ایمان دارم که بیشتر از آنچه ازش درخواست کنم به من هدیه میده چون خداوند از دیدن خوشحالی من شاد میشه . الهی شکرت برای زنده شدن ایمان در دلم . استاد عزیز شما بی نهایت عالی و فوق العاده آموزش میدید خیلی سپاسگزارم از این فایل که پر از آشتی‌ای و شادی و پیام اور ایمان و اطمینان به خدا بود . خدا ، خدا و فقط خدا. شکرت ای خدای همیشه حاظر .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 13 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Zahra
      1402/07/12 15:20
      مدت عضویت: 264 روز
      امتیاز کاربر: 6710 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 404 کلمه

      سلام

      از زمانی که به سن تکلیف رسیدم و شروع به نماز خواندن کردم و از بزرگترها و مخصوصا معلمها شنیده بودم که باید همه کلمات رو با لفظ عربی بخونیم تا قبول بشه یا نماز رو باید با حواس جمع خوند وقتی بزرگتر شدم همش تلاشم این بود که تمرکز رو در نماز بالاتر ببرم اما بعد نماز اصلا احساس رضایت نداشتم و خودم رو سرزنش میکردم که به خاطر گناهانی هست که حواست جمع نمیشه گاهی میگفتم خدایا غلط کردم تو بخشنده ای منو ببخش و حتی یه موقع های میزدم تو سرم و می گفتم خاک تو سرت تو آدم بشو نیستی، گاهی اونقدر از خودم بدم میومد که میگفتم حالا دعا میکنیم که به خواسته هات برسی با چه رویی آخه؟

      یادمه دوران ابتدایی سرصف یه دعایی برای سلامتی امام زمان می‌خوندیم یه سال ناظمون عوض شد شروع کرد به اینکه خجالت نمیکشین دعای به این کوتاهی میخونین از غضب خدا نمیترسین؟ یه دعای طولانی رو مجبورمون کرد، حفظ کنیم که با این سنم معنی اون دعا رو نمیدونم.

      قرآن می‌خوندم همش عذابهایی که خدا برامون در نظر داره تو ذهنم تجسم میکردم به قول معروف مثل بید میلرزیدم که خدایا توبه من طاقت این عذابها رو ندارم.

      بچگی اونقدر ما رو از خدا ترسوندن که حتی جاهایی در حقمون ظلم شده به خاطر ترس از خدا نتونستیم کاری انجام بدیم

      من همیشه خدا رو با یه گرز آهنین تصور کردم که گاهی مهربون میشه خدا همیشه عذاب میده خدا ترسناکه

      یکی از باورهام بخشندگی خداست اما از هر گناهی که توبه کردم و حتی دوباره تکرارش نکردم باز عذاب وجدان دارم که خدا چجوری میخواد تو رو  با یه توبه ببخشه مگه تو لایق بخشیدنی؟

      باور دارم که خدا روزی رسونه اما همش تو ذهنم مرور میکنم خدا چجوری روزیت رو می‌رسونه تو کار درست و حسابی نداری، همش قیمت ها گرون میشه آخه چجوری میخوای تو این مملکت دوام بیاری چند سال دیگه نمیتونی نون خالی بخوری چه برسه بتونی خونه و ماشین داشته باشی مسافرت بری

      یه مطلبی چند وقت پیش خوندم که ما چطور به خدا باور داریم در حالی که وقتی کسی ماشینش رو قفل نکرده باشه میگیم ماشین رو میسپری به امان خدا یا چقدر شنیدم که بچه رو سپردی به امان خدا، خودت بی خیال نشستی؟ ما ایمانمون به قفل ماشین بیشتر از خداست؟

      من دوست دارم و اشتیاق دارم تا با این دوره، طعم دلچسب خدای بخشنده و مهربانم رو بچشم و زندگیم رو بنا به طعم خدا از نو بسازم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 8 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سکینه
      1402/06/16 02:57
      مدت عضویت: 243 روز
      امتیاز کاربر: 4250 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 339 کلمه

      بنام خداوند تنها نیروی قدرتمند کل کیهان

      خداوند کیست یا چیست ؟ مهمترین سوال بی جواب دوران کودکی من،یادمه همش بهم گفته بودن خداوند کسبه که کل جهان را آفریده ومن همیشه میگفتم اگه خدا همه جهان را آفریده پی کی خدا روآفریده مگر نه آینه کا هر چیزی خالق دارد خالق خداوند کیه از هر کسی می پرسیدم میگفت زیاد در این‌موارد پیگیر نباش چون هیچ کس نمیدونه واین سوالات آدم به بیراهه می کشه ومن هم با اینکه قانع نشدم ولی ترسی در من ایجاد شد

      وبا این ابهام گذراندم و بعدا بهم گفتن که خداوند یک سری واجبات گذاشته که باید حتما انجام دهیم که اگر ندیم میرسم جهنم وما را درآیت می ندازه و یک سری مستحبات گذاشته که اگر انجام بدی باعث میشه خوبیها زیاد بشه وبری بهشت منم تو سن نه سالگی روزه میگرفتم وبه شدت سردرد میگرفتم و حتی از شدت سردرد استفراغ میکردم ولی تحمل میکردم تا غروب به امید اینکه برم بهشت وخدا ازم راضی باشد ،یادمه تمام کارم شده بود نماز وروزه ونماز جمعه وخوندن مفاتیح الجنان وتمام اعمال واجب ومستحب را انجام میدادم در صورتی که هیچی از دعا ها را درک نمی کردم چون عربی بودن ومن با خدایم اصلا انس نمیگرفتم هر چه بیشتر غرق در مستحبات میشدم بیشتر از خدا میترسیدم چون گفته بودن نماز و وضو خودش چقد احکام داره که وقتی فکر میکردم میگفتم خدایا من که هر کاری بکنم نمیتونم احکام را درست به جا بیارم یه جاهایی ممکنه اشتباه کرده باشم پس ناامید میشدم که هر چی زحمت کشیدم مورد قبول خداوند نیست واین حالمو بدتر میکرد و شنیده بودم خدا اگه کسی مریض باشه مریضی را کفاره گناهانش قرار میده ومن هم سردرد میگرن داشتم ودرد شدید می کشیدم ولی خوشحال بودم که گناهانم ریخته میشه ،من اون خدای قبلیمو اصلا دوست نداشتم ونمیتونستم باهاش راحت باشم ولی به لطف خداوند مهربانم الان مدتی هست که خداوندم را تا حدودی شناختم وجواب سوالمو درک کردم  حالم خیلی خوبه و از خداوندم میخوام که منو در مسیر شناخت بیشتر خودش قرار دهد  

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 3 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار گلستان
      1402/05/23 15:02
      مدت عضویت: 347 روز
      امتیاز کاربر: 1265 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 567 کلمه

      به نام خدایی که همین نزدیکیست 

      سلام به استاد عزیزم ودوستان همراهم!

      استاد با این سوال برگشتم به اولین خاطراتی که از آشناییم با خدا و طبق گفته ی دیگران دارم و با شنیدن حرف هایی که دهان به دهان گشته بود تا به من رسیده بود یه تصویر مبهم و نامفهوم از خدا توی ذهنم بود .

      یادم میاد بارها تو عالم بچگی می پرسیدم: خدا چیه؟ شبیه چیه؟ شنیده بودم خدا بزرگه، هی پیش خودم فکر میکردم : چقدر بزرگه؟ هیچ معیار درستی نداشتم. با ذهن کودکانه ی خودم دنبال خدا میگشتم. می پرسیدم اما جواب می شنیدم به این ها کار نداشته باش فقط بدون که بزرگه.

      یادمه دوران راهنمایی از دبیر دینی پرسیدم: خدا چیه ؟ از چه جنسیه؟ کجاست؟ وقتی میگن باهاش حرف بزن، چی بگم؟ خدا گوش داره که بشنوه؟ خلاصه سوال های زیادی داشتم .

      ایشون یادمه بهم گفت :در ذات خداوند نباید جستجو کنی وگرنه دیوانه میشی فقط بدون خدا هست وبزرگه.

      من که از این جواب قانع نشدم. بنده ی خدا همین قدر بلد بود.

      شنیده بودم خدا توبه ی بنده رو می پذیره.

      خدا بخشنده س

      خداآدم هایی رو که کار بد کنن عذاب میده.

      یادمه در مورد حجاب میگفتن اگه یه تار موی تو رو نامحرم ببینه خدا با موهات آویزونت میکنه. 

      شنیده هام از خدا بیشتر حالت اجبار وترس داشت.

      می شنیدم که اگه تو این دنیا کار خوب انجام بدی( البته بیشتر برای آقایون ) اون دنیا نمیدونم خدا چند تا حوری بهت میده. من اون موقع که دبیرستانی بودم واین رو شنیدم، تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که اینها دروغه ، خرافاته. تو کت من که نرفت هیچ وقت . به خودم میگفتم خدا اگه خداست چه نیازی به وعده وعید دادن به انسان داره؟ اینها افکار بیمار یه سری آدم بوالهوسه که واسه خودشون داستان ساختن .

      اگه به خاطر حوری و جوی شیر و عسل میخوام برم بهشت . نخواستم. برام هیچ جذابیتی نداره. 

      من خدایی میخوام که خودش گفته من مختارم. خودش گفته هر کسی به زبان خودش با خدا حرف بزنه و از ته دل خواسته هاشو بگه من اجابت میکنم.

      برای همین ، سالهاست که من در مورد خداوند تمام شنیده های اشتباهم رو دور ریختم . من خدایی که حسش میکنم رو دوست دارم خدایی که گفته: من هر لحظه کنارت هستم واز رگ گردن به تو نزدیکترم. 

      تامدتها فکر میکردم چجوری میشه که خدا بتونه از رگ گردن به من نزدیکتر باشه؟ بالا باشه ؟ پایین باشه؟ به هر طرف که رو کنم رو به سوی خدا باشه؟خدا چیه؟ تا اینکه متوجه شدم فقط می تونه انرژی باشه که حتی در تک تک سلول های بدن جاریه و به من انرژی حیات میده.من عاشق این خدا شدم. این خدای منه. فارق از همه ی دنیا و همه ی آدم ها.برام مهم نیست بقیه چی میگن من خدامو پیدا کردم . عاشقش شدم وچون هر لحظه باهامه، هيچ وقت احساس تنهایی اذیتم نمی کنه و از تنهایی نمی ترسم. تنهایی برام فرصت عشقبازی با خداونده.دیگه حتی به کسی نمیگم خدا درستش میکنه .چون سالها دیگران منو ساده لوح فرض کردن که خدا چطوردرستش میکنه؟ مگه خدا بیکاره؟ که فقط منتظر باشه ببینه تو چی میگی واون برات انجام بده، ولی من فکر میکنم خدا خودش کارهامو درست میکنه. دیگران هرچی میخوان بگن و هر جور میخوان فکر کنن.

      من مسئولم ظرفیت خودم رو ارتقا بدم و مدار خودم رو بالا ببرم، خوان نعمت خداوند گسترده‌تر از ذهن محدود ماست.

      وقتی خدا کنارمه به هرچی بخوام وباور داشته باشم منو میرسونه. یقین دارم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریبا فروغی
      1402/05/17 15:01
      مدت عضویت: 545 روز
      امتیاز کاربر: 14910 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 617 کلمه

      باسلام خدمت شما 

      تمرین اول:

      من یادم میاد که از بچگی همیشه مادربزرگم بهم میگفت خدا انسان هایی رو بیشتر دوست داره که کارای خوبی انجام میدن ،مثلا به پدر مادرش احترام بزاره نماز رو اول وقت میخونه قران بخونه و همیشه سعی کنه به دیگران احترام بزاره و از خطای دیگران بگذره و انسان صبور و با ایمانی باشه، 

      همیشه من این جمله رو یادمه ، اما من گاهی نمیشد که در طول مسیر زندگی خوبی کنم کارای خوب انجام بدم یا کمک پدر مادرم کنم چون هنوز سن کمی داشتن و حواسم به بازی و تفریح های خودم بود 

      گاهی حتی یادم میرفت توی سن ۱۰سالگی به به سن بلوغ رسیده بودم حجاب کنم یا نماز اول وقت بخونم ، این جز کارایی بود که سال ها بهم میگفتن خدا این بنده هاشو بیشتر دوست داره که دروغ نگن که غیبت نکنن که با هم مهربان باشن که کار خوب بکنن پس با خودم فکر میکردم خدای من منو دوست نداره چون نماز هامو که یادم میرفت و سن کمی داشتم چ بیشتر بازی میکردم با دوستام و حتی گاهی اتاقم رو بهم میریختم که برای جمع کردنش باید مادرم اینکارو انجام میداد و خسته میشد،

      کم کم بزرگ تر شدم و گفتن خدا گفته باید روزه بگیریم تا با گشنه بودن بتونیم شاید یاد فقرا باشیم و با اونا هم دردی کنیم، و منم از ناآگاهی و نداشتن اطلاعات راجب اصل موضوع خوب تا مدت ها روزه میگرفتم و درد و گرسنگی میکشیدم که بفهمیم فقرا چی میکشن، 

      خلاصه بزرگ تر شدم بهم گفتن که تو چون که موهات بیرون باشه برات گناه نوشته میشه و خدا از انسان هایی بیشتر خوشش میاد که نماز بخونن روزه بگیرن با حجاب باشن و کارهای خوب انجام بدن، درسته خوب من توی سن کمی بودم و اینا رو تا حد توانم حعی میکردم انجام بدم اما گاهی که فرصت نمیشد یا یادم میرفت انجام بدم از بس که به من گفته بودن که انجام ندی گاهه من احساس گناه میکردم و تا مدت ها نگران زندگی و اخرتم‌ بودم که نکنه خدا منو نبخشه و بگه چرا یک کار ساده رو انجام ندادی،

      سال های زیادی با باور های دیگران زندگی کردم و با حرف هاشون راجب خدا از این شاخه به اون شاخه پریدم و اما نرسیدم به خدای واقعی ،

      تا این که بهترین روزای عمر من یعمی ۲۰سالکی تا۲۳ با مریضی جسمانی گرفتار شدم و با اشک و بغض و ناراحتی غذا میخوردم که نکنه باز درد معده شروع بشه و مدت ها کسی از دکتر ها درد منو نمی‌فهمند و تشخیص نمی دادن ولی من بازهم کارهای خوب انجام دادم و نشونه ای دریافت نکردم چون احساسم بد بود ،

      مدت ها گذشت  یک روز که داشتم از تنهایی خودم شکایت میکردم و عمه ی مهربونم خونه ی ما بود حال بد و افکار منفی منو  دید و تصمیم گرفت که توسط اراده ی خدا و به خواست خدا منو هدایت کنه و اشنا کنه به این سایت خوب و پر از اگاهی،

      برای شروع من از بچگی باور هام راجب خدا فرق داشت و درک برام کمی سخت بود ،گاهب میگفتم که ای بابا یک عمر با غفلت از خدای  حقیقی  زندگی کردم ،

      اما رفته رفته با علاقه به حرف های شما و اشتیاقی که داشتم  بعد از اولین فایل حسم به کل عوض شد و انگار تازه به دنیا اومدم ،

      الان که نه ماه  توی این سایت فعال هستم هم سلامتی جسمی دارم با ایمان و اطمینان به خدا،هم روزی و نعمت های زیبا در زندگی دارم، مهربانی و شادی رو تجربه میکنم ، ارامش من باور نکردنی شده و خیلی از خدای خوب و مهربونم سپاسگزارم و بهش باور دارم و نگران هیچ چیز نیستم و هر لحظه دوست دارم که باز هم تمرین کنم و پیشرفت کنم ،

      باتشکرازشما

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 7 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار السا فرزانه
      1402/01/19 21:47
      مدت عضویت: 559 روز
      امتیاز کاربر: 59864 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,203 کلمه

      🌷به نام زیباترین  و دوست داشتنس ترین خدایی که شناختم🌷

      سوگند به قلم و آنچه می نویسد💮

      درود و احترام خدمت استاد عزیز و دوستان هم مسیر🌸

      امان از تمام لحظه هایی که خدا رو به الفاظی صدا زدم که از معانی شون هیچ نمی دونستم…. 🙂  تمام لحظه هایی که ساعت ها یک گوشه می نشستم ذکر میخونم، دعا میخوندم، و هیچ نتیجه ای هم نمی گرفتم. و هی پر استرس تر و سرگشته تر می شدم…

      اون اواخر شروع به خوندن معنی دعاها و قران کردم اما چون استرس عربی نخوندن داشتم یک مرتبه فارسی میخوندم و بعد عربی 🙂 

      و جالبه  حالا که دارم به زبان و شیوه ی خودم با خدا حرف میزنم میفهمم چقدر خدایی که با زبان عربی باهاش حرف میزدم ، برام غریبه بود… و چقدر خدای کنونی نزدیک و صمیمی و قشنگه… چقدر لطیف و آرامش بخشه. 

      یادمه چند سال پیش یه کلاس عرفان شرکت کرده بودم مدرس دوره ش یه خانم دکتری بود که خیلی هم معروف بوده و هست. تو یکی از کلاس ها ازش پرسیدم چرا باید نماز و دعا رو عربی خوند؟! پاسخ شون جالب بود و البته کمی تا قسمتی خنده دار بود، هر چند قانع کننده نبود. ایشون گفتن:

      زبان عربی یکی از قوی ترین و پر ارتعاش ترین زبان های دنیاست وقتی شما به زبان عربی نماز و دعا میخونی ارتعاشت به شدت افزایش میکنه. 

      من گفتم: خب استاد وقتی من هیچی از اون کلمات و معانی و مفاهیم شون متوجه نشم، چه ارتعاش و احساس خوبی دریافت میکنم آخه؟! 

      ایشون گفتن: شما وظیفه داری اول معنی فارسی دعا و نماز و قران رو بلد باشی. 

      گفتم: اگر قراره معنی فارسیشو بلد باشم چرا همونو نخونم؟! گفتن چون ارتعاشت میره بالا تر 😁

      خلاصه ما هر چی گفتیم این خانم دکتر گفتن چون ارتعاش میره بالاتر 😁

      و در نهایت گفتن: شما مگه دکترای ادبیات انگلیسی نداری؟ همین  الان شعر حافظ رو به انگلیسی ترجمه کن به این قشنگی فارسیش میشه؟ نمیشه! نماز هم همینطوره وقتی شما به فارسی بخونی قشنگیش از بین میره!!!!! 

      من از شدت عجیبب بودن این حرف چند لحظه متعجب ، سکوت کردم. و بعد گفتم: 

       ترجمه ی انگلیسی شعر حافظ برای ما که فارسی زبان هستیم قشنگ نیست ، برای یک انگلیسی زبان که هیچی از شعر فارسی حافظ بلد نیست، اتفاقا بسیار هم دلچسبه. 

      بماند که ایشون  از من ناراحت شدن و دیگه اجازه ی شرکت در کلاس به من ندادن 🙂 گفتن اول برو مشکلت رو با زبان عربی حل کن بعد بیا، ولی واقعا من سه چهار سال چقدر نیمه شب ها از خواب بیدار شدم نشستم سر سجاده به لق لقه ی زبان و تسبیح انداختن و خدا میدونه اگه یک کلمه فهمیدم چی میخونم و  اگر ذره ای اون همه تسبیح خدا گفتن روی آرامش و احساس خوب من تاثیر داشت….به من احساس خوب داد…. باورهام رو درست کرد…باعث توکل من شد….! 

      هرگز….هرگز….هرگز….!

      الان که مدتیه جدی تر از طریق دوره دست یابی به خواسته ها، روی نگاه انسانی به خدا فکر میکنم و بررسی میکنم، الان که شکرگزاریم به زبان خودمه، با خدا شوخی هم میکنم گاهی! ، به شیوه ی شخصی خودم با خدا راز و نیاز میکنم، الان که نماز نمیخونم، الان که بخوام قران بخونم فارسی میخونم، الان که لق لقه ی زبان دعا نمیخونم، بی نهایت ارامش و احساس خوبم بیشتره و با خدا احساس نزدیکی و صمیمیت خاصی دارم. 

      اما چه شبها و روزهایی استرس کشیدم بابت اینکه حتما نمازم اول وقت با صدای اذان باشه! چقدر اعصابم خرد میشد اگر یک روز بخاطر شغلم ساعت اذان نمیتونستم نماز بخونم.. چقدر ترسیدم از خدایی که وقتی نماز نخونم چه بلاها که در اخرت سرم نمیاره…چقدر خوف کردم از خشم خدا و تنبیه و عذاب دادنش….

      یعنی اون عبادته نه تنها به من آرامش نمیداد، و باعث شناخت خدا نمیشد، بلکه نخوندن یا دیر خوندنشون چقدر استرس کشیدم و حالم بد شد…! 

      چقدر ما رو بی خودی با خرافات ترسوندن از خدایی که انگار همیشه یه چرتکه و یه دفتر حساب دستشه تا به حساب کتاب ما بنده هاش رسیدگی کنه، خشمگین شه، بنده هاشو عذاب کنه، روز قیامت گناهان رو اشکار کنه، چقدر ما رو از چوب بی صدای خدا ترسوندن، چقدر از حرف زدن با خدا منع مون کردن و هی التماس دعا یادمون دادن، یادمون دادن دیگران بر ما برتری دارن و از بقیه بخوایم برامون دعا کنن ، یادمون دادن شفیع و واسطه قرار بدیم تا خداوند شفاعت مون کنه….و ما از خدا دور تر و ترسان تر و وحشت زده تر شدیم و تصور یک خدای خشمگین منتقم در ذهن ما قوی تر و پررنگ تر شد. 

      وقتی شناخت قبلم از خداوند و شناخت فعلیم رو روبروی هم قرار میدم، متوجه میشم من حتی خدا رو واقعا دوست نداشتم، من از ترس اون خداوند سعی کردم بهش توکل کنم تا توی زندگی از اینچه هستم بدبخت تر نشم و بیشتر مشکل برام پیش نیاد تو زندگیم 🙂 

      علاوه بر این، هر وقت به مشکلی یا سختی در زندگیم مواجه میشدم چقدر ذوق میکردم 😁 بس که یاد داده بودن خداوند بنده ای رو که دوست داره حاجت نمیده تا هی صدای اون بنده رو بشنوه و بنده های التماسش کنه خدا عاشق صدای گریه و زاری و التماس بنده های خوبشه 😁

      و چقدر به ما یاد دادن فقر فضیلته و مقابل دیدگان ما پرده ای محکم از حقیقت پوشوندن تا رزاقیت خدا رو باور نکنیم.

      وقتی فقر رو فضیلت تعریف کردن برای ما و در دین ما، چطور میتونستیم واقعیت رزاق بودن خدا رو بشناسیم؟ 

      وقتی از عذاب الهی برای ما انقدر حرف میزنن چطور میتونیم به رحمانیت و مهربانی خدا ایمان داشته باشیم؟ 

      وقتی از خشم خدا از چوب بی صداش تعریف و تاکید میکنن چطور میتونیم به رحمت و لطف خدا ایمان داشته باشیم ؟ 

      وقتی از مشکلات و سختی ها به عنوان نظر کرده گی خدا تعبیر میکنن، چطور میتونیم به حامی بودن خدا ایمان بیاریم؟ 

      بنابراین ما تا الان فقط کلمات رو درباره خدا شناختیم. ما صفات خدا رو نشناختیم. انقدر ذهن و ضمیر ما رو با خرافات پر کردن و میکنن که فرصتی برای شناخت خدا پیدا نکرده بودیم. 

      و ما چقدر خوشبخت هستیم که داریم گام به گام خدا رو بهتر و بیشتر میشناسیم. و در مسیر هستیم تا باورها و افکار جدید رو در وجودمون بسازیم و گسترش بدیم. 

      من از زمستان که دوره دست یابی رو شرکت کردم ، و دوره ی پیاده روی رو هم برای مامانم هدیه دادم، خیلی در این موضوع قوی شدم: شکوه شکایت نکردن، و سپاسگزاری که وقتی با مامانم میریم پیاده روی با صدای بلند با شوق از دیدن هر چیزی لذت می بره و شکرگزاری میکنه ، حتی مثلا گرمای هوای رو شکرگزا,ی میکنه میگه خدایا شکرت که من سالمم حس دارم میتونم گرما رو بفهمم، من هم بصورت ناخوداگاه همینطورشدم و حتی نگاهم به اشیا داخل خونه و به هر چیزی میفته ذوق میکنم و خدا رو شکر میگم ، چقدر باهاش احساس صمیمیت و گرمای عجیبی دارم. چقدر قلب و وجودم از حضورش گرمه. و هر روز بیشتر از دیروز دوستش دارم. و واقعا دارم پیشرفتم رو به وضوح حس میکنم. مثلا الان نسبت به سه ماه قبل خیلی خیلی بیشتر به معنای واقعی شکرگزار بودن نزدیک تر شدم. به حمایت خداوند ایمان بیشتری دارم. خدا رو دور از دسترس و در اسمانها ، و غریبه نمیدونم. خدا درون من و در من، و من تکه از خداوندم…

      الهی به امید شناخت عمیق تر و آگاهی های لذت بخش تر 💮🍃

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 37 از 8 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فهيمه
      1401/12/11 08:53
      مدت عضویت: 430 روز
      امتیاز کاربر: 6215 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 529 کلمه

      سلام خدمت استاط عطار روشن و بقيه اعضا

      از بچه گي جمله اي كه يادم مياد از خدا بهم گفتن و زياد شنيدم اين بوده كه از خدا بترس!!

      خيلي زياد ميگفتن خدا اگر غضب كنه زندگيت به فنا ميره

      شنيده بودم كه از طرفي هم ميگفتن خدا رحمانه خدا رحيمه و از اين جور صفات كه هممون شنيديم

      ولي نه در زندگي خودم و نه در زندگي اطرافيان و خانواده ام نميديدم كه كسي با اون كيفيتي كه شما توضيح داديد ، طعم خدا رو در زندگيش چشيده باشه 

      داشتيم افراد ثروتمند در خانواده و فاميل ، ولي از اونها هم شنيده بودم كه ميگفتن از خدا بايد ترسيد

      از سن شايد سي سالگي خودم ، يواش يواش اين نكته كه نه اينطورم كه اينا ميگن نيست و خدا نميتونه ترسناك باشه برام پر رنگ شد

      يادمه يه مطلبي شنيده بودم كه اگر واقعا خدا بخواد آفريده خودش رو توي آتيش بسونه بايد به رحيم و رحمان بودنش شك كرد

      بعد از اون خيلي فكر ميكردم به اين موضوع و درونم موافق بود با اين چيزي كه شنيده بودم

      يكي از چيزايي كه خودم و نميدونم از كجا هميشه بهش ايمان داشتم اين بود كه خدا براي هر بيماري درمان داره 

      و با تمام وجود قبولش داشتم و اين اعتقاد من باعث شده بوده انرژي بالايي داشته باشم در زمانيكه اعضا خانواده ام مريض ميشدن و مي آمدن پيش من تا دوران استراحتشون رو پيش من باشن چون معتقد بودن نوع پرستاري من طوريه كه اونا زود خوب ميشن

      البته كه  من معجزات زيادي هم در زندگيم دارم كه خداوند برام طوري جور كرده كه بعدا من شدم الگو بقيه

      همين ديروز داشتم يك تمريني انجام ميدادم درباره اينكه به ياد بيارم اتفاقاتي در زندگيم كه از خدا ميخواستم و انجام شده

      دو صفحه نوشتم ..اونم فقط چيزاي درشت زندگيم رو توي همين 10-15 سال گذشته

      به بخش دوم سوال كه فكر كردم از خدا و خودم شرمنده شدم و متوجه شدم واقعا به صفاتي كه از خدا شنيده بودم ايمان واقعي نداشتم و به قول استاد عطار منش زندگيم طعم خدايي نداشته

      شايد به خاطر اون باوري بوده كه همش فكر ميكردم بايد از خدا بترسم

      الان كه سه سالي ميشه دارم روي خودم كار ميكنم ، اون آدم قبلي اصلا نيستم

      ولي هر چي جلوتر ميرم در روند كار كردن روي خودم يه گره هاي كوري درون شخصيتم پيدا ميكنم كه تازه ميفهمم چرا اين سه سال هنوز اونقدري ميوه نداده كه براي بقيه ملموس باشه 

      براي خودم كه ملموسه چقدر از نظر توحيد و در صلح بودن با خودم تغيير كردم

      ولي بقيه نتايج مادي رو فقط ميبينن و باور ميكنن

      نتايج معنوي در نظر بقيه كه توي فركانس من نيستن اصلا قابل توجه نيست چون اين نتايج من براي اونا اصلا تعريف نشده ست

      در آخر اينكه مرسي به خاطر اين فايل بسيار مفيد ، مثل يك چراغ قوه تمام بخش هاي شخصيتي من رو كشيد بيرون

      و اميدوارم توانايي داشته باشم و حداقل روي دو سه تا از صفات خداوند كه براي خودم خيلي قوي هست كار كنم و اونها رو زندگي كنم

      واقعا در توانم نيست تمام صفات خداوند رو باور كنم ..مغز من نميتونه بپذيره اين همه لطف و نعمت رو 

      به اميد روزي كه در صراط مستقيم باشم در صراط كساني كه خداوند به آنها نعمت داده نه كساني كه بر آنها غضب كرده

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 0
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 966 کلمه

      به نام خداوند خوب مهربان 

      سلام و درود فراوان خدمت استاد بزرگوار و همه ی همراهان عزیز

       تمرین و دیدگاهم را در مورد جلسه دوم مینویسم درمورد صحبت با خداوند همونطوری که استاد گفتند من زمانی کهومیخواهم گله شکایت کنم به فارسی و خیلی راحت هرچی دلم میخواد میگم وگریه میکنم ناله میکنم ولی وقتی میخوام تشکر کنم یا با خدا صحبت کنم انرژی اون میاد که دلم میخواد با خداصحبت کنم میرم سراغ نمونه ها و نوشته ها دعا ها یا نماز به شکل عربی که نه میفهمم چی میگم یا اون حرف دلم نیست که میگم همون عبارات عربی را میخونم ذکر عربی میگم و صحبت میکنم ولی انرژی من هنوز هست تبدیل به یه شور وشوقی نمیشه تبدیل به امید نمیشه تبدیل به قدرت نمیشه و نمیشد یا من چیزی متوجه نمیشدم ولی الان وقتی میخوام صحبت کنم انگار یه دوست کنارم نشسته و باهاش صحبت میکنم 

      در مورد دیدگاهمنسبت به خدا من از بچگی همیشه نمیدونم چرا یا حالا به دلیل خانواده ام و سن پدرم و مادرم که اختلاف سنی داشتند به هم اهمیت نمیدادند یا به دلیل شرایط زندگی نامناسب یا نمیدنم به چه دلیل فکر میکردم در دنیا تنهای تنها هستم حتی خداهم منو نگاه نمیکنه خدا به من محل نمیزاره فکر میکردم در دنیا رها شده ام و باید با فقر با شرایط نامناسب زندگی کنم و هیچ گونه پیشرفتی نمیکنم یعنی صفر ولی میشنیدم که باید امیدوار باشم میشنیدم که روزگار بهتر میشه ولی باسختی باید خیلی سختی بکشیم خرج نکنیم خیلی با زحمت اوضاع عوض میشه ولی میدونستم روزگار بهتر میشه روی خوبش را میبینم ولی با سختی با تلاش فراوان با جان کندن همیشه احساس میکردم خدا فقط مشغول بقیه بندهاش هست من باید خیلی نماز بخونم ذکر بگم صبح زود بیدار بشم با یه عالمه خواب آلودگی صبح بیدار بشم در اون سردی هوا وضو بگیرم اطرافیانم همه نماز میخوندن در اون ساعات و منم باید نماز بخونم وگرنه خشم خدا شدیده 😔

      من وقتی۹سالم بود به سن تکلیف رسیده بودم خب نمیتونستم نماز بخونم بعضی وقت ها میخوندم بعضی وقت ها نمیخوندم ولی میشنیدم با کتک بچها را وادار به نماز میکنند من هرچی نمیخوندم در ذهنم خشم خدا دنبالم بود و خشم اطرافیانم و اذیت های اونها نماز میخوندم مورد تمسخر واقع میشدم با خجالت نماز میخوندم و در عین حال مسخره میشدم وقتی هم نماز میخوندم فکرم این بود که خدا الان میگه الان یادت افتاد بیای نماز بخونی حالا که کارت گیره امدی این فکرم هم باعث میشد نماز هم نخونم با خدا هم حرفی نزنم چون اون مشقول بقیه بود کاری به من نداشت 😭😭

      چقدر از خدای خودم دور شدم ولی اون ازرگ گردن به من نزدیکتر اون صدای من میشنید حماینم میکرد حفاظتم میکرد و هدایتم میکرد ولی در جهت افکار واحساسات من در جهت اون ذهنیت من ولی خدا بیشتر از اونیم که من فکر میکردم به من مهربان تر بود اون بیشتر هوام را داشت تا الان اینجا باشم من اون روز ها را دیدم لمس کردم تا ته ته ماجرا رفتم تا الان به دنبالش باشم پیداشکنم و ببینمش اون خدای بزرگی که من فکر میکردم مشغول بقیه هست اون از همه به من نزدیک تر بود صداش میکردم جوابم را میداد کارم که تموم میشد دوباره فراموشش میکردم تا دوباره رنجی به من برسه دوباره صداش کنم کارم همین شده بود الان هم همینطوره هر بار صداش کردم تو کجایی مگه منو نمیبینی پس کی میخوای تغیر بدی یا مقلب القلوب من حال خوب میخوام من تغیر به بهترین حال را میخوام پس کی کی مثل یو یو بودم یه روز تلاش هزار روز هیچی دوباره و دوباره تا حالا پمن میشنیدم که خدا قدرت داره ولی ایمان نداشتم که قدرت خدا میتونه زندگی من را نجات بده قدرت خدا فقط مال بقیه بود در ذهن من فقط در موقعی که خودم نمیتونستم کاری برای نجات خودم انجام بدم خودم را به اون میسپردن تا نجاتم بده  من شنیده بودم خودم باید زرنگ باشم گلیم خودم را خودم از آب بکشم من فهمیده بودم و تجربه کرده بودم در اطرافیانم که هر کسی باید جور خودش را بکشه و زحمتی برای دیگران فراهم نکنه ولی نمیشد و من یک انسان گناهکاری بودم که هیچ راهی هم برای رفتن و صحبت با خدا را نداشتم چون ازش دور بودم و قدرت و مهربانی و لطف اون را نمیدیدم و باور نداشتم در مورد سلامتی باورم در مورد قدرت خدا در سلامتی این بود که باور کرده بودم خداوند هر وقت میخواد بنده ای را از گناه پاک کنه خیلی باید بیماری بکشه بیماری گناهان انسانها را پاک میکنه من من باورم که بود و از بیماری و بیمار بودن این باور را داشتم در مدرد ثروت باورم این بود که هرچه فقیر تر باشی از گناهان پاک تر میشوی یا در مورد خودن غذا خوردن که هر چه غذا های متنوع نخوری و ساده زیست باشی مورد قبول خدا هست لباسهات تا پاره و دیگه نشه استفاده کنی تا حد مرگ بپوش وگرنه مورد قهر خدا واقع میشی و تو یک اسراف کاری و خدا اسراف کاران دوست ندارد من از خداوند فقط خشم خدا را بیشتر از مهربانی اش باور داشتم من در مورد خداوند سریع العجاب هست سریع درخواست بندگان را اجابت میکند ولی من باورم طوری بود که برای مستجاب شدن دعا باید خیلی تلاش کنی و التماس کنی و چون خداوند دوست دارد بندگان خیلی با او صحبت کنند دعایشان را دیر اجابت میکند هر چه بیشتر التماس کنی بهتر ولی منم از التماس خسته میشدم و امیدم را از دست میدا

       یَا مُقَلِّـبَ الْقُلُـوبِ وَ الْأَبْـصَارِ‌

      ای تغییر دهنده دل‌ها و دیده‏‌ها

      یَا مُـدَبِّـرَ اللَّیْـلِ وَ النَّـهَارِ

      ‌ای مدبر شب و روز

      یَا مُحَــوِّلَ الْحَـوْلِ وَ الْأَحْـوَالِ‌

      ای گرداننده سال و حالت‌ها

      حَـوِّلْ حَالَنَــا إِلَی أَحْسَـنِ الْحَـالِ

       بگردان حال ما را به نیکوترین حال

       خداوندا رب من الله مهربانم من را در راه شناخت خودت یاری کن که قدرتی بالاتر از تو نیست 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 0
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 478 کلمه

      بنام خداوند هدایت گر 

      سلام خدمت شما استاد عزیزم و هم فرکانسی های دوست داشتنی 

      من از بچگی خدا رو یه انسان خیلی قوی و عصبانی که تک تک کارهای منو زیر نظر داره کوچکترین خطایی بکنی دیگه تمام، حسابت رو میرسه،بخاطر همین اگه خطایی ازم سر می‌زد دیگه هرگز نمی تونستم خودم رو ببخشم و عزت نفس خیلی پایینی داشتم، و یکی از باورهای که در مورد خدا داشتم و در واقع بهم گفته بودند این بود که خدا به هرکس دوست داشته باشه و به هراندازه دلش بخواد ثروت میده پس بیخود و بی جهت خودت رو به آب و آتیش نزن، یکی از باورهای که در مورد ثروت شنیده بودم این بود که حضرت نوح نهصد سال عمر کرده و زمانی که عزرائیل می‌خواسته جونش رو بگیره توی یک کپر بوده، عزرائیل بهش میگه ای نوح تو نهصد  سال از خدا عمر گرفتی اگر توی این نهصد سال روزی یک خشت روی هم می گذاشتی الان بزرگترین کاخ دنیا را داشتی نوح به عزرائیل می گوید اگر می دانستم عمرم اینقدر کوتاه ست همینک کپر را درست نمی کردم این داستان در واقع به ما می آموزد که ثروت هیچ فایده ای نداره، فقیر باشی خیلی بهتر از تلاش برای ثروتمند شدن هست،یکی دیگه از مواردی که شنیده بودم این بود که حضرت علی فرمودند هیچ ثروتی جمع نمی شود مگر اینکه حقی ضایع شود، یعنی اینکه همه انسان های ثروتمند با خوردن حق دیگران ثروتمند شدن، شنیده بودم که خداوند بخشنده ست مهربان ست ولی در واقع باتوجه به عزت نفس پایین نمی‌تونستم بپذیرم که خطایی که انجام دادم رو خداوند با توبه من می بخشه و سالها به اون خطا فکر میکردم و احساس گناه داشتم، شنیده بودم خداوند قدرتمند ست از باب اینکه چوبش بالای سرماست و حساب مارو میرسه، نه اینکه قدرتی که به ما کمک کنه،یا اینکه خداوند عادل ست ولی میگفتم این چه عدالتی ست به هرکس دوست داره ثروت میده به هرکس دوست داره گرفتاری و بدبختی!!! شنیده بودم که خداوند مهربان ست ولی میزان و معیار مهربانی خداوند رو نمی‌دونستم که به میزانی هست که هر خطایی رو ببخشه و کمک ما کنه، ما توی جامعه ای رشد کردیم که صفات خداوند رو خیلی خیلی کوچک برامون توصیف کردن و عذاب خداوند رو خیلی خیلی بزرگ، به همین جهت باورهای خوبی راجع خداوند نداریم، همه چیز از همه کس میخواهیم و انتظار داریم و روش حساب میکنیم الا روی خدا و کمکش، به هرحال خیلی خیلی خوشحالم و سپاسگزارم از خداوند که منو هدایت کرده به این سایت ارزشمند که از آموزه‌های استاد عزیزمون استفاده کنیم و این باورهای سیمانی مخرب رو پاک کنیم و باورهای خوب رو جایگزین کنیم و تک تک لحظه های زندگی مون رو خلق کنیم، امیدوارم که همه دوستان به این سطح از فرکانس برسند و لحظات فوق العاده عالی رو برای خودشون خلق کنند، در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار somi13700
      1401/11/22 23:25
      مدت عضویت: 1411 روز
      امتیاز کاربر: 8393 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 613 کلمه

      به نام خداوند جان و خرد

      سلام استاد گران قدر و دوستان متناسب 

      بعد از گوش دادن بیشتر از۵بار فایل و انجام تمرینات وکسب احساس خوب خیلی اشتیاق دارم و دقیقاً همین مورد برای من پیش میاد که در خوندن نظر دوستان یادم میاد و مینویسم گاهی هم ایده میگیرم وخیلی تاثیر گذار 

      خیلی موقع ها شده از سنگینی مشکلات و ضربه های مهلک توانی برام نمونه‌ دریک برهه از زمان پول نون نداشتم ولی هیچ وقت توکلم به خدا رو از دست ندادم وهمیشه موقع هایی که در جایی از زندگی گیر میکردم و خداوند بهم راه درست رو الهام میکرد و من در موقع عمل کردن بهش موفقیت کسب میکردم و ایمان داشتم که کار خداست 

      شده گاهی اوقات که آزمون داشتم و دخترم کوچیک بود 

      و من واقعاً وقت نمیکردم تا درسمو بخونم فقط ازته قلبم میگفتم خدایا کمکم کن ومن با نمره خیلی خوب قبول میشدم

       درحین رانندگی خیلی افراد ناشی از سر راهم درمیومدن که ویراژ میدادن و خلاصه شوخی میکردن چون خانوم هم هستم خواستن صدمه ای به خودم ماشینم بزنن و خدا خیلی جاها بوده خطر از بیخ گوشم رد شده 

      هرکه دراین بزم مقرب تراست جام بلا بیشترش میدهند

      همین یه جمله ای که شنیدم فکر کنم دلیلی برای تمام مشکلات من هست

      یعنی اگه مشکل نداشته باشم ی جای کار ایراد داره

      اگه من مشکلاتم زیاد باشه درواقع به خدا نزدیکتر هستم

      نمیتونم باور کنم دقیقاً راست میگین و همه ی باورهای من هستن که نقشه زندگی منو ترسیم میکنه

      اختلاف بین فکر و اعتقاد و اطلاعات و باور

      چرا من نگاهم به خداوند فقط درحد درخواست های کوچیک در صورتی که خدای دوجهان دوعالم 

       در قرآن جور دیگه ای مارو معرفی کرده و من نمیتونم اونجوری باشم واقعاً من چرا بهش فکر نکرده بودم چرا من ازخوندن نماز هیچ لذتی نمیبرم دقیقاً همش برمیگرده به شناختم و عملم و ایمانم

      اگه من بترسم و به سمتش برم که فایده ای نداره

      درزمان حضرت موسی (ع) 

      وقتی خداوند به حضرت موسی گفته زمین دراختیار توست 

      و اونم گفته ای زمین قارون رو بکش 

      قارون چقدر التماس کرده که ای موسی منو ببخش 

      و خداوند گفته اگه قارون یکبار به من میگفت خدایا منو ببخش همون موقع میبخشیدمش

      پس اشکال از عدالت خدا ،جهان ،افراد نیست

      اشکال ازمن، من با اطمینان نمیتونم درخواست کنم

       داستان ثروت حضرت سلیمان ع 

      وقتی همه انسان ها درروز محشر به نزد خداوند برای ورود به بهشت دعوت میشوند شنیدم آخرین نفری که از پیامبران وارد بهشت میشه حضرت سلیمان چرا چون انقد ثروتش زیاد بوده که باید برای تک تکش جواب پس بده

      خداوند توقرآن میگه

      هرکسی در ماه رمضان مریض بشه و روزه ش رو نخوره حرام

      هرکسی در راه یا مسافرتی هست اشکالی نداره روزه خواری کنه چون من راضی نیستم که بنده من سختی بکشه و هروقت که راحت بود بعدا روزه بگیره

       پس چقدر خدا ما بنده هاش رو دوست داره 

      ولی من چرا اینقدر درشناخت پروردگاری که منو خلق کرده ضعیف هستم یا غافلم

      صد درصد استاد و صالحان وارثان زمین اند

      ومن خوشحالم که اینجا هستم تا یک مسیر دیگه با طعم خدا ادامه بدم

      و موفقیت هایی که میدونم فراتر از انتظارم هست

      کسب میکنم 

      بی‌نهایت خوشحالم و موبه مو هرچقدر تکرار لازمه انجام میدم ومن متعهد هستم تا دقیق به برنامه هایی که گفتید عمل کنم

       همون‌طور که الان در مسیر تناسب گام اصلی و پیاده روی موثر هستم و من هربار شگفت زده میشم چون هم فایل و تمرینات شگفت انگیز و هم موفقیت هایی که کسب میکنم

      خیلی جاها میشه نمیدونم چرا حالم گرفته است فکرم خراب و من نه دلیل اون رو میدونم نه راه حل چیه

      وقتی میام اینجا و کلی اطلاعات جدید یادمیگیرم تازه میگم عه من که حالم خوب شد

      واین اتفاقی نیست همه چیز حکمت داره و من سپاسگزارم خدایی رو که منو به این سمت هدایت کرد و من از گفته هاتون بی نهایت لذت میبرم

      خیلی خوشحالم وممنونم استاد 🌼✨ 

      عاشقتونم ❤️❤️

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریماه فقری
      1401/11/09 00:07
      مدت عضویت: 1232 روز
      امتیاز کاربر: 11555 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,097 کلمه

      سلام 

      چقدر هیجان دارم بابت نوشتن این کامنت چ این برام خیلی جالبه چون همیشه به زور خودمو مجبور میکنم کامنت بنویسم و وسطای کامنت هیجان زده میشم اما الان از همین الان هیجان دارم 

      خسلی باورهای زیادی توی ذهنم از خدا دارم اما اگه بخام یکی از اونها که این چندوقته باهاش درگیر بودم را بگم اینه که من خیلی وقت بود حس گمشدگی داشتم و احساس میکردم که اصلا هدفی ندارم و علاقه ای ندارم و این داستانها و از خدا خواسته بودن که این حس را برطرف کنه و به من مسیری که من واقعا ازش لذت میبرم را نشونم بده از وقتی رفتم دانشگاه فهمیدم که چقدر به رشتم علاقه دارم میزان ذوق و شوقی که من در ارتباط با فیلم ساختن دارم توی هیچ کار دیگه ای ندارم و این اتفاق که بالاخر من بعد از چندسال علافه ی واقعیمو پیدا کردن و تونستم مطمعن بشم که دقیقا به چه چیزی و به چجور شغلهایی علاقمند هستم خیلی اتفاق مثبتی بود و من طی چند ماه اخیر فهمیدم که واقعا یه هنرمند واقعی ام و از خداوند بابت اینکه این همه خلاقیتی که در وجودم هست سپاسگزارم 

      اولش گفتم از یکی از مشکلاتم که با کمک خدا حل شده بنویسم و بعد به سوال اصلی جواب بدم 

      خب من مثلا میگم که خداوند کمک میکنه خداوند بر همه کاری توانمنده خداوند رزاقه ولی اصلا باور ندارم که میتونم فیلمساز شم و هرباری که به این فکر میکنم که فیلمی میسازم که میره روی پرده و میتونه یه تاثیری توی زندگی افراد دیگه ایجاد کنه اصلا خیلی به نظرم غیرممکن بیاد 

      همش احساس میکنم که اره من توانمندی ساخت یه فیلم را دارم ولی مگه با این قیمتا میشه دبگه فیلم ساخت اجاره یه دوربین روزی خداتومنه بعد من یه دختر تک و تنها تهیه کننده از کجا پیدا کنم من چجوری پاشم برم دفتر تجهیزات سینمایی من از کجا فیلمنامه خوب بیارم من از کجا فیلمبردار خوب بیارم و اصلا گیریم فیلمو ساختم مگه کدوم جشنواره فیلم منو قبول میکنه 

      درسته میگم خدا رزاقه ولی باور ندارم که اون میزان پولی که برای ساخت یه فیلم خوب نیاز دارمو بهم میده 

      درسته میگم خدا هوای منو داره و هر ادمی که سرراهم قرار میده برای خوبی منه ولی باور ندارم که براحتی یه دفتر تجهیزات خوب پیدا کنم باور ندارم که براحتی فیلمبردار خوب پیدا کنم باور ندارم که میتونم قوی باشم و از پس اتفاقاا جانبی یه فیلم بربیام 

      از بچگی به من گفتند که دنیا حای خطرناکیه 

      درسته میگفتن خدا مراقبته ولی اگه یکبار میگفتن خدا مراقبته هزار بار میگفتن مراقب باش از کسی شکلات نگیری درو برای کسی باز نکنی 

      حتی تا هفده سالگی به من میگفتند درچ برای غریبه باز نکنی دیگه نمیدونم سوار ماشین غریبه نشی سوار تاکسی که ارم نداره نشی 

      اوکی شاید همه اینها جنبه احتیاط داشته باشه ول به اندازه همون جنبه احتیاط هم باید یاداوری بشه نه به اندازه موضوع حیاتی

      خلاصه که از همه چیز میترسم 

      به زبون میگم خدا مراقبمه 

      ولی از پلیس میترسم از استاد دانشگاه میترسم از پسرای دانشگاه میترسم حتی از دخترای دانشگاه میترسم از سوپر سرکوچه 

      جالبیش اینه که با وجود اینهمه ترس همه کاری هم میکنم

      تنها زندگی میکنم تنها بیرون میرم خرید میکنم میرم دفتر تجهیزات سینمایی با بچه های دانشگاه میرم بیرون ولی همش یکی تو سرم داره میگه مراقب باش مراقب باش همش در حالت اماده باشم انگار 

      قراره یکی هر لحظه به من حمله کنه 

      در رابطه با پول هم همینطور 

      مثلا همیشه گفته ام که خدا نه نداره نه گدا ازش بخواه تا بهت بده 

      خدایی هم تا حالا هرچی خاستم را بهم داده ولی مثلا فکر میکنم امکان اینکه خودم بتونم پول دربیارم نیست امکان اینکه خودم اجاره خونمو بدم بجای بابام نیست همش فکر میکنم و میگم خدا رزاقه ولی باور ندارم که خدا کسب و کار منم رشد میده جوری که راحت فیلم بسازم جوری که راحت زندگی کنم 

      مثلا درباره روابط عاطفی که حتی به زبون هم باورهای درستی ندارم 

      از بس که از بچگی تو ذهنم گفتن وای گناهه وای دوست شدن با یه پسر خیلی بده 

      جالبه که هیچوقت حرفهاشون را باور نداشتم ولی‌ مثل اینکه باور دارم 😂

      مثلا به خدا میگم من یه رابطه عاطفی سالم میخذم ولی بعد میگم بروبابا مگه تو این دوره زمونه پسر خوب پیدا میشه بعد میگم مگه میشه که کسی شمست عشقی نخوره بالاخره همه شکست عشقی میخورن با خودم میگم که خدا منو در زمان خودش وارد یه رابطه عاطفی سالم و مناسب می‌کنه ولی باورش ندارم ولی فکر میکنم خودم باید تلاش کنم تا رابطه عاطفی پیدا کنم و نمیدونم چرا توی ذهنم دوست شدن با یه جنس مخالف انقدر کار سختیه چه برسه به وارد رابطه شدن 

      اون چیزی که گفتم همواره میگه مراقب باش مراقب باش مراقب باش در زمانهایی که بخام با یه پسر حرف بزنم صداش چندین برابر بلند میشه و با سرعت بیشتری میگه 

      در صورتیکه یبار به تراپیستم گفتم اره رفتیم باهم کافه و بهم گفت دیدی گازت که نگرفت 

      و بعد با خودم گفتم واقعا چرا من انقدر میترسم واقعا آدما چیکار میتونن بکنن که من انقدر میترسم مگه نمیگم خدا مراقبمه مگه نمیگم برگ از درخت بدون اذن خدا نمیوفته پس چرا نمیتونم مطمعن باشم که کسی هم به من آسیبی نمیرسونه 

      فعلا این باورها توی ذهنم اومدند که بنویسمشون احساس میکنم یکم درهم برهم شد نوشته هام ولی میخاستم هرچی میاد را بنویسم و ادیت اصلاحی نزنم 

      از تجربه دوره های دیگم اگه بخام بگم خب من اخرای دوره ورود به سرزمین لاغرها هستم و با افتخار باید بگم که من وارد سرزمین لاغر ها شده ام و این خیلی جذابه 

      و یعد از دیدن دوره ی برنامه ریزی ذهن برای ورزش من بعد از 18 سال ورزش مورد علاقمو پیدا کردم و از ورزش کردنم لذت میبرم جوری که به دلایلی نتونستم سه ماه ورزش کنم و در طول سه ماه همش دلتنگ ورزش کردن میشدم منی که از ورزش کردن متنفرم از دهنم نمیوفتاد هفته پیش هرجوری که بود رفتم باشگاه و دوباره ورزش کردنمو شروع کردم 

      خلاصه که استاد دوره هاتون معجزه میکنه و من میدونم که حضور شما و این سایت توی زندگی من در واقع یکی از رزق های خفن خدا توی زندگی منه و همونطوری که از خدا هواستم لاغر شم و مسیرشو جلو پام گذاشت و کمکم کرد تا بهش برسم

      همونطوری که ازش خواستم که مستقل از خانواده زندگی کنم و برام رقم زد 

      همونطور که ازش خاستم علاقمو بهم نشون بده و نشونم داد 

      همونطورم ازش میخام که درآمد زیاد داسته باشم و بهم راهشو نشون میده و کمکم میکنه بهش برسم 

      همونطورم ازش میخام که وارد یه رابطه عاطفی خوب و سالم بشم و مطمعنم خدا بهم کمک میکنه که بهش برسم 

      فقط کافیه ادامه بدم چون این دوره قطعا یکی از هدایتهای خداوند به منه برای رسیدن به خواسته هام 

      خدایا شکرت

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 7213 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,258 کلمه

      نسترن 

      سلام استاد جان من و دوستای عزیز هم مسیرم 

      هرروزی که از شروع من از این دوره میگذره ذوق من بیشتر میشه برای اینکه بفهمم حقیقت چیه دلم میخواد کامنت بذارم مثل دفتر مشق دوران ابتداییم شده هم احساس میکنم رو خودم تاثیر میذاره هم میدونم به بقیه دوستام کمک میشه چون خودم بارها از خوندن کامنتای بچه ها ایده گرفتم

      بریم سراغ اصل مطلب 

      تفاوت و شباهت اطلاعات من از خدا با نتیجه من از این اطلاعات چی بوده ؟

      من از بچگی تا دوران دبیرستان یعنی فک کنم 17 سالگی تو تمام دوران محرم و رمضان میرفتم مصلی نزدیک خونمون و یادمه 

      همش میشنیدم خدایا مریض مارو شفا بده و خودمم دیگه همش میگفتم خدا شفا میده خدا نجاتش بده خدا کمکمون کنه 

      اما وقتی به چند سال اخیر زندگیم نگاه میکنم من تو سن 22 سالگی تقریبا هرروز دارم یه قرص میخورم یه روز معدمه یه روز سرمه یه روز چشممه یه روز گردن و کمرمه و من دائم مریضم و این یعنی من برای سلامتی خدارو هیچ میبینم 

      جالب اینه یکی از باورای من اینه که من سرمانمیخورم حتی اگه نزدیک فرد بیمار برم نمیترسم اصلا حتی دوران کرونا و الان که دائم با مترو میرم میام اصلا ماسک نمیزنم چون مهم نیست واسم و میگم خدا مراقبمه دور من یه پوششی هست که نمیذاره بیماری به من برسه و سریع خوب میشم و واقعا ام همین بوده من تو این 4 سال شاید 4 بار سرماخوردم و سریع خوب شدم و الانم با ارامش تو شلوغیای مترو میرم درحالی که پدر من که همراهم میاد همش بهم میگه ماسک بزن خطرناکه مریضی زیاده مردم الودن و …

      اما من واسم مهم نیست جالب اینجاست که این نیرورو از بیرون قبول دارم ولی درون خودم قبول ندارم انگار و همین الان که نوشتم فهمیدم 

      من باور دارم خدا نمیذاره بیماره بهم برسه و و مثلا کرونا نگیرم ولی باور ندارم میتونه مشکل دیسک گردن منو خوب کنه 

      خیلی جالبه واسه خودم که دقیقا ام دارم دو تا نتیجه متفاوت میگیرم تو این موضوع !!!!!!!!!

      تو یکیش انقدر نترسم و ایمان دارم تو یکیش دائم دارم قرص میخورم چون ایمان ندارم خودش میتونه درست شه 

      مگه واسه خدا کرونا و درد کمر فرق داره ؟!!!!!!

      پس چرا واسه من فرق داره اخه ؟!!!!!!!!

      خودم متعجبم الان …

      راستش این کامنت یه جورایی یکم سخته چون ادم احساس میکنه گند زده به زندگیش ولی اشکال نداره

       مینویسم که یادم بمونه کجا بودم و به کجا ر سیدم …

      ————————————————————————————————————————————————————–

      من هیچوقت یادم نمیاد درمورد رابطه خوب چه رابطه عاطفی چه رابطه بین دوست و اقوام و …شنیده باشم که تو این موردم خدا دستش تو کاره 

      یعنی نشنیدم خدا روابط خوب رو بوجود میاره 

      اما از یه زمانی به بعد یعنی حدودا دوسال پیش که کم کم شروع کردم رو روابط کار کردن و اندازه یه قطره از اقیانوس باورم کردم که خدا ادمای خوب سرراه من قرار میده دونه دونه اون انسانای فوق العاده اومدن مخصوصا تو زمینه دوستی منی که شاید 3 تا دوست بیشتر نداشتم با کلی دوست شاد و بگو بخندوعالی اشنا شدم یکیشون که اصلا انقدر منو دوست داشت و داره یعنی معرفتو برای من تموم کرد و من زمانی که وارد رشته معماری شدم چون هنرستان نرفته بودم هیچی بلد نبودم و دقیقا یک شب قبل اینکه من برم دانشگاه ثبت نام کنم با همین دوستم ارتباطمون شروع شد و باور نمیکنید چقدرررر کمکم کرد چقدر منو راهنمایی کرد چقدر بهم چیز یاد داد و هنوزم که هنوزه از خدا و از خودش سپاس گذاری میکنم هنوزم اگه کمکی ازش بخوام با جون و دل انجام میده بدون هیچ چشم داشتی و این لطف خدای منه 

      بعد این دوستم دانشگاه که حضوری شد بعد دوران کرونا اصلا یه دنیای جدید تو روابط برای من باز شد و من از خدا خواستم دوستای خوب سرراهم قرار  بده که به پیشرفت من کمک کنن و منی که شماره یه پسر تو گوشیم نداشتم واصلا از ارتباط با پسرا میترسیدم رسید به جایی که هفته پیش وقتی لیست تماسامو چک کردم 10 تای اول همه پسر بودن و اینایی که دارم میگم ما واقعا باهم خوش میگذرونیما هم با دوستای دخترم هم پسرم 

      یکی از دوستام که اصلا هر دفعه منو میرسونه تا یه جایی بعد خودش میره خونشون یعنی هم مسیریم باهم و این خواسته رو من از خدا داشتم و خدا اجابتش کرد میخوام بگم من اون جمع دوستانه و خنده های قشنگو و رابطه سالم با دوستامو که از خدا خواسته بودم بهش رسیدم و ایم ارزو زمانی شکل گرفت که من سریال فرندزو دیدم که فوق العاده بود اگرچه هنوزم تو روابط مشکل دارم مخصوصا رابطه عاطفی اما این نشون میده من ایمانمو تو رابطه عاطفی باید بیشتر کنم و همونطور که تو رابطه با دوستام عمل کردم اینجاام عمل کنم و خیلی چیزارو به خدا بسپارم و راحت بگذرم 

      خدا دوستای پسری سر راه من قرار داد که واقعا به من درس زندگی دادن و هنوزم هستن نمیتونم مقدارتغییر خودم تو این موردو اندازه بذارم 

      من از منفی بینهایت تو رابطه با پسرا رسیدم تازه به مثبت 10 و خیلی خیلی کار دارم هنوز ولی خدارو شاکرم که هدایتم کرد و همچنان داره هدایتم میکنه من عاشقتم خدای خوب من …

      ————————————————————————————————————————————————–

      من میگم خدا رزاقه من میگم خدا قدرتمنده میگم خدای اسمان و زمین و میگم خدا محافظ منه

      اما چند ساله دنباله کارم و هیچ درامدی ندارم درسته سنم کمه ولی این اصلا دلیل نمیشه

      من به صراحت میگم الان شاید 1 درصدم الان باور ندارم که رزقو خدا میده و هر موقع ام درخواستی از پدرم دارم با شرمندگیه انگار و دلم میخواد سریع برم کار کنم که جبران کنم 

      این یعنی من خیلی کم به قدرتمند بودن خدا تو ثروت اعتماد دارم خیلیی کم چون حقوقی ندارم 

      اون یه ذره که اعتماد دارم باعث شد همین دیروز برم سر کاری که حقوق نداره اما کلی چیز جدید میتونم یادبگیرم درمورد رشتم و کاراموزم

       و همه چی برای قرار گرفتن من تو اون فضا مهیا شد 

      و انقدر مدیر اونجا ادم متشخص و محترمیه و استاد دانشگاه بوده و کلی کار حرفه ای انجام داده 

      دیروز با اینکه اولین روز کاراموزی من بود واسه خودش که چای ریخت واسه منم ریخت  و اورد و من واقعا خدارو سپاس گذارم

       حتی گفت مثل دختر خودم میمونی مگه چه فرقی داری و کلی درمورد معماری و متخصص شدن و … حرف زدیم 

      من نمیدونم ته این نقطه شروع چیه مرحله بعدی چیه ولی میخوام از اون نسترن بی ایمان به قدرت و ثروت خدا جدا شم و اولین قدمو برداشتم

       و امید ته قلبمه که راهم درسته راهم با خداست …

      ————————————————————————————————————————————————

      مهمترین  و بیشترین چیزی ک همیشه به بقیه گفتم و تو ذهنم مرور میشه موقع مشکلات اینه که خدا درستش میکنه غصه نخور اروم باش

      اما من تو 80 درصد مواقع زندگیم اروم نیستم و و خیلی از مواقع تظاهر میکنم که ارومم 

      درواقع اون ارامشو ندارم و چون خیلی کوچولو طعم شیرین ارامشو چشیدم همون باعث شد که من سمت این دوره بیام 

      من باورم به اینکه خداهست ضعیفه به اینکه خداکافیه به اینکه با یاد خدا دلها ارام میگیرد 

      من بیشترین چیزی که الان میخوام ارامشه و اصلا بروز نمیدم که چقدر یه موقع هایی دروم اشوبه ولی خودم میدونم نگرانم از خیلی چیزا 

      با اینکه خیلی بهتر شدم و تو برخورد با مسئله ای که 7 ماه پیش خورد شدم الان مسئله مشابه اون پیش اومد و من واقعا پیشرفت کردم 

      اما بازم اروم نیستم و این ارامش فقط با خدا تامین میشه من فقط اونو میخوام 

      ——————————————————————–

      واقعا خداروسپاس گذارم که منو هدایت کرد وارد این دوره شم و استاد جانم از شماام خیلی سپاس گذارم 

      مشقای امروزمو نوشتم 

      امیدوارم دل هممون پر از نور الهی شه …

      الان  گوشیمو چک کردم ساعت 9 ونیمه حدودا و 10 دیقه پیش موقعی که داشتم کامنت مینوشتم واسم یه اس ام اس اومده که واستون مینویسم 

      صبور باش معجزه خدا نزدیک است …

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 15 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار طاهره فروغی
      1401/10/17 19:57
      مدت عضویت: 1010 روز
      امتیاز کاربر: 35627 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,019 کلمه

      سلام خدای مهربونم 

      خدایا سپاس که مرا هدایت کردی و در این مسیر حمایتم میکنی 

      سلام استاد عزیزو دوستان خوبم 

      خداوند در قران به قلم قسم خورد و انچه مینویسد 

      نوشتن خیلی مهمه و تاثیر خیلی زیادی داره نوشتن خیلی قدرتمند است 

      خداوند یک زبان مشخص رو بلد نیست برخلاف اموزشهای ما که فقط عربی بگم تا خدا خواسته هایم رو مستجاب کنه  و میترسیدیم که اگر اشتباه بخونیم برای همینه که دعامون مستجاب نمیشه 

      من همیشه فکر میکردم که مشکلاتم برای ابنه که درست عربی نمیخونم 

      تنها کشوری هستیم که زبونون فارسیه و زبون صحبت با خدا عربیه و وقتی متوجه نمیشیم که چی میگیم چطور میخوایم با تدا ارتباط بگیریم من همیشه تصمیم میگرفتم هم عربی بخونم و هم به ترجمش فکر کنم و چند ثانیه بود و یا اگر بیشتر بود رکعت ها رو اشتباه میکردم 

      و بعدش باز عربی میخوندم و حواسم بود رکعتها رو اشتباه نکنم و در نماز به تنها چیزی که فکر نمیکردم ارتباط با خدا و وجود خدا بود 

      ما از عبادتهامون دنبال ارامش بودیم ولی من به این ارامش در طول زندگیم نرسیدم چون نمیفهمیدم که چی میگم و چی میخوام نتونستمخوب ارتباط بر قرار کنم و به ارامش برسم وگرنه که خدا هست 

      تا وقتی ندونم که چی میگم نتیجه ای هم نمیگیرم 

      من کلاس ژاپنی که برم هیچی نمیفهمم نسبت به کسی که زبان ژاپنی بلده 

      من وقتی نمیدونم به خدا چی میگم چیزی هم دریافت نمیکنم 

      از وقتی اومدم به این دوره خدا رو در کنارم حس میکنم یه حالتیه که  به یک تکیه گاه محکم تکیه کردم و پشتم رو خالی نمیکنه و منو دوست داره 

      خداوند همت زبانها رو بلده اصلا زبان خداوند رو محدود میکنه  و در صورتی که خداوند محدود نیست و نامحدود است 

      احساس ماست که ارتباط ما با خداوند رو مشخص میکنه 

      این احساس منه که خداوند درک میکنه 

      بزرگترین مشکل انسانها اینه که فکرشون با باورشون با  عملشون در مورد خداوند متفاوته 

      ما از بچگی شنیدیم که خدا رزاقه ولی زمانی که در تنگنا قرار یگیریم در درجه اخر به خدا فکر م میکنیم و خیلی کارها انجام نمیدیم مثلا از ترس اقتصاد و جامعه بچه دار نمیشیم 

      ایمان به خدا نتیجش احساس خوب و شادی و سلامتی باشه 

      ولی دیدم کسایی و یا خودم قبلا دم از ایمان میزدم و خیلی خودم رو معذب میکردم به بهترین شکل عبادت کنم ولی نه احساس خوب و نه شادی و نه سلامتی  داشتم و به دنبال اینا همش میگشتم غافل از اینکه همه اینا در خودم هست و فقط باید ایمان واقعی داشته باشم تا بهشون برسم 

      پس مشکلاتم برای عدم  همخوانی بین عمل و فکرم هست 

      من از اول دوره اندازه سر سوزن این فکرو هماهنگ کردم و خیلی فرق کردم و دارم روز بروز تغییرات رو متوجه میشم 

      ما باور داریم خدا شفا دهندس ولی باور مون اینه که خدا میخواد منو با مریضی امتحان کنه و شفا نمیده تا منو امتحان کنه

       ماباورمون اینه که خداوند بخشنده است ولی باور نداره کا توبه کنه خدا میخشدش وفتی بهشون مبگم که مگر نمیگی خدا بخشندس پس تو رو میبخشه جالبه میگه نه منو نمیبخشه و به زبون باور داره خداوند هر کاری رو میخواد میتونه انجام بده ولی باور نمیکنه  که خدا میبخشدش و یا شفاش میده 

      چرا نگرانی داریم برای مساعل مختلف 

      چون به عمل به خدا ایمان نداریم 

      مگر خداوند با تغییر دنیا و اقتصاد تغییر میکنه 

      ایا شنیده هامون رو باور داریم در مورد خداوند 

      ایا انتظار داریم از خداوند که هر چی میخوایم خدا بهمون میده 

      ما نمیتونیم به امید خدایی که در موردش شنیدیم قدم برداریم 

      ایا ما انسانی هستیم که در قران گفته کوهها رو جابجا کنیم 

      ما اون انسان نیستیم چون فکرمون با عملمون در مورد خدا یکی نیست 

      خدا چقد غریبه رو زمبن 

      مشکل ما اینه که ایمانمون ظاهریه 

      هر چی بیشتر بتونیم  فکرمون رو با عملمون یکی کنیم به همون میزان زندگیمون تغییر میکنه 

      چقدر دعا کنیم و هی گریه کنیم و نتیجه نداشته باشه چقدر شبهای قدر گریه کردم و چقدر نماز شب خوندم طوری که پاهام خواب میرفت و چقدر تو روضه ها گریه کردم ولی مشکلاتم بیشتر میشد و حالم بدتر و ارامشم کمتر و فکر میکردم چون بنده خوبی نیستم و گناه دارم و موهام دیده شده و نمازم دیر شده و فلان عبادت رو انجام ندادم پس برای اینه که عبادت هام جواب نمیده من در فکرم خداوند اون بالا منتظر بود تا من کاری انجام بدم و سریع منو مجازات کنه 

      هر مشکلی در زندگی داریم یعنی در اون مورد به خدا ایمان نداریم 

      من در مورد رزق و روزی میگفتم خداوند روزی میده و وقتی احتیاج داشتم اخرین کسی که بهش رو میزدم و از همه رونده میشدم خدا یادم میومد 

      به ما وعده داده بودن که اون دنیا جوابتو میگیری در صورتی که باید همین دنیا نتیجشو ببینم 

      من تو این عمری که گذاشت احساس میکنم ادای ایمان در میاوردم و ایمان واقعی نداشتم

      من خداوند رو بخشنده و رزاق و مهربون و  زیبا شنیده بودم 

      ولی وقتی اشتباهی میکردم باورم نبود که اون میتونه منو ببخشه نه این که خدا نبخشه نه خودم رو لایق بخشش خدا نمیدیدم 

      خداوند روزی دهندس و ولی وقتی پای کار میومدم و نوبت توکل به خدا بود و یا پولی نیاز داشتم اول میگفتم از کی جور کنم و به همه رو میزدم و میگفتم خب اینا وسیله هستن از طرف خدا و در نهایت که از همه ناامید میشدم رو به خدا میکردم 

      من خدا رو مهربون میدونستم و خدا هوامو داره وچون از ته دل به این باور داشتم در خیلی از شرایط از خیلی شرایط نجاتم داد و در خیلی از شرایط بد واقعا حسش کردم که با منه و دوستم داره مثل همین دوره که منو در این مسیر کشوند که نیاز داشتم 

      من شنیده بودن  خدا زیباست و خودم به چشم خدا زیبایی های طبیعتشو میدیدم و عاشق گلها هستم و میدونم که این زیبایی ها نمادی کوچک از زیبایی های خداست 

      من شنیده بودن خدا به هر که بخواهد بی حساب عطا میکند ولی خودم رو لایق اون عطا نمیدونستم 

      خلاصه بیشتر ایمان من ادا بود و نمیخوام دیگه ادا در بیارم و میخوام حتی ذره ای هم ایمان داشته باشم خالص باشه و ایمانم با عملم همسو باشه و برای اون روز تلاش میکنم و ایمان دارم خداوند تلاشم رو بدون پاداش نمیزاره 

      خداوندا زندگی رو با طعم خودت بهم هدیه کن 

      و هر روز این طعم رو شیرین تر و زیبا تر کن 

      در پناه خدا باشید

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سولماز متناسب
      1401/10/05 16:15
      مدت عضویت: 1159 روز
      امتیاز کاربر: 10935 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,462 کلمه

      سلام به همگی و سلام به استاد عزیزم استاد وقتی این فایل رو گوش دادم در شوک بودم که وای ما تو این سالها چقدر ایمانمون ضعیف بود من تو این3۰سالی که از خدا عمر گرفتم هیچ ایمانی نسبت به خدا نداشتم اصلا نمی شناختمش و وقتی دیدم این ویدیو رو اشک از چشمام خود به خود سرازیر شد که چه آگاهی های نابی رو من در این سالها از دست داده بودم البته تقصیر ما هم نبوده چون از بچگی به ما کلی اطلاعات اشتباه داده بودن و ذهن ما هم خیلی راحت پذیرفته بود و در زندگی به کارش می‌گرفت.البته من هیچ گله ای ندارم چون به اونها هم اینجوری یاد داده بودن ولی خوشحالم که خدا منو هدایت کرده.این دوره خیلی برام جالب و جدیده وقتی تو این فایل داشتین می‌گفتین که خیلی مشتاق هستین برای دیدن ادامه مسیر من با خودم میگفتم خوب من که مشتاق تر از شمام که ببینم باز چه چیزهای جدیدی یاد میگیرم اینکه خدا در قرآن به قلم و نوشتن قسم خورده برام اثبات شد من با همین نوشتن‌ها تونستم متناسب بشم و دوره های لاغری شما رو استفاده کنم و در زندگیم به کارش بگیرم.یادمه در بچگی بهم میگفتن این آیه رو چند بار به خدا بگو تا دعات مستجاب بشه یا این سوره رو و من فکر میکردم فقط با نماز خواندن هست که باید با خدا حرف بزنم یا میگفتن اگه میخوای با خدا حرف بزنی باید وضو داشته باشی و نماز بخونی و چون این کار برام یه جورایی از روی اجبار بود خیلی وقتها نماز نمی‌خواندم.به من گفته بودن که حتی در اون دنیا هم همه با هم عربی حرف میزنند چون زبان قرآن عربی هست و من با خودم میگفتم خوب مگه خدا فقط عربی بلده یا اینکه خوب خودش همه این زبونهارو به وجود آورده پس چرا باید باهاش عربی حرف بزنم.من هم قبلاً نمی‌تونستم راحت با خدا حرف بزنم ولی از وقتی هدایت شدم به این مسیر که حدود سه سال میشه خیلی راحت باهاش فارسی حرف میزنم البته بگم که من زبان مادریم کوردی هست ولی فارسی خیلی راحتترم که با خدا حرف بزنم. من قبلاً نماز می‌خوندم که احساس آرامش کنم ولی همچین حسی نداشتم از انجامش بلکه بیشتر حس اجبار و ترس داشتم از اینکه به ما گفته بودن که باید حتما نماز بخونی راه ورود به بهشت نماز و یادمه به من گفته بودن نه تنها والدین بلکه معلمها و استادها و کتابها که وقتی میخوای از روی پل صراط رد بشی اولین سوالی که ازت میپرسن اینکه که تو نماز می‌خوندی یا نه اگر نه که میفتادی جهنم و منم با خودم میگفتم پس من که فقط موقع مشکلات یا موقع ماه رمضون نماز میخونم پس جهنمی هستم حتی یه چیز جالب اینکه تو فیلمهاو سریالهای ایرانی هم به واضح اینو به ما فهموندن که مثلاً زنه یا مرده وقتی پسرش تصادف می‌کنه یا یه مشکلی پیش میاد سریع دست به دعا و نماز میشه و لباس سفید می‌پوشن که با این کار مشکلشون حل بشه.همیشه بهمون میگفتن موقع مشکلات این آیه امن یجیب رو بخون با اینکه نمی‌دونستم معنیش چیه ولی میگفتم خوب حتما جواب میده که میگن اینو بخون و من هم انجامش میدادم ولی هیچ تاثیری نداشت.استاد راست میگن وقتی هم با خدا حرف می‌زدیم همش گله و شکایت بود من وقتی باهاش حرف میزدم همش از مشکلاتم بهش میگم و بهش میگفتم خدایا این چه زندگیه که برای من ساختی حتی گریه میکردم و اکثر وقتها موقع خواب باهاش حرف میزدم و آنقدر گریه میکردم که خوابم میبرد یا تا صبح نمیخوابیدم و صبح که بیدار میشدم می‌دیدم چشام ورم کرده اونم خیلی و اکثر حرف زدن های من گله و شکایت بود از زمین و زمان و خدا و آدمهاش.من خوشحالم که به این دوره هدایت شدم تا ایمانم رو به دست بیارم تا یاد بگیرم چطور زندگی کردن رو.منم از خواندن دیدگاههای سایر دوستان لذت میبرم و اطلاعات جدیدی یاد میگیرم البته با مثالهای جالب.

      بزرگترین مشکل انسانها اینکه فکرشون درباره خدا با باور و عملشون هم خوانی ندارد و این دلیل تمام مشکلات ماهست این جمله خیلی منو متعجب و غافلگیر کرد.و چون ایمانمون با عملمون یکی نیست این همه مشکل داریم.من هم قبلاً یه کاری کرده بودم که احساس گناه میکردم و اصلا نمی‌تونستم خودم رو ببخشم انگار از طرف خدا طرد شده بودم و این سالها زمان برد تا خودم رو ببخشم در حالی که فکرم این بود که خدا بخشنده است ولی در عمل اصلا اینو نمی‌دیدم و ایمان نداشتم به بخشندگی خدا.چون باور نکرده بودم که اگه توبه کنم خدا منو می‌بخشه.هرمسئله ای که در زندگیتون وجود داره به خاطر این است که به خدا در اون مسئله ایمان ندارید ومن الان در اکثر مسائل زندگیم مشکل دارم چون باورم با فکرم در مورد خدا همخونی نداره مثلاً من الان بیکارم چون به خدا اعتقاد دارم که خدا رزاق هست و روزی منو میده ولی باورم رو باید تغییر بدم یا مثلاً روابطم با دیگران یا در رفاه زندگی کردن و رفع نیازهام یا در پیدا کردن همسر آینده ام و می‌خوام با این دوره و انجام دادن تمریناتش و عمل کردن به اونها این مسائل و مشکلاتم رو حل کنم و حالا درک میکنم که چرا این همه سال تو این وضعیت زندگی کردم.پس با تکرار و ادامه دادن به این مسیر میتونم به نتیجه هام نگاه کنم اگر دیدم داره تغییر می‌کنه که مطمئن میشم که دارم درست عمل میکنم.خدایی لذت بخش که طعمش رو بتونی در زندگیت بچشی عاشق این جمله شدم.من انتخاب شده خداوندم چون از شنیدن و دیدن این مطالب دارم لذت میبرم و شوق پرواز دارم انگار دارم تو هوا پرواز میکنم آنقدر هیجان دارم به گوش کردن این مطالب.اما تمرینات 

      بخش اول از بچگی به ما گفتن که خدا همیشه در حال امتحان کردن ماست و همیشه ما رو با مسایل روبرو می‌کنه که ظرفیت مار رو بسنجه.یا اینکه گفتن هرکی نماز و روزه بگیره خدا اونو خیلی دوست داره یا اینکه باید به فکر هم نوعان خودت هم باشی و بهشون کمک کنیم یا اینکه موقع مرگ اگه عملت صالح باشه خیلی راحت می‌میری و اونی که چند ماه در بستر بیماری بود بهمون میگفتن حتما کارهای بدی انجام داده که خدا داره زجرش میده یا اینکه خدا بخشنده است خدا روزی رسونه یا خدا مهربونه یا مسلمونا میرن بهشت یا اینکه خدا غیبت کردن رو دوست نداره و خشمگین میشه از کسی که غیبت میکنه و من فکر میکردم خوب ما خانم‌ها که غیبت میکنیم حتما میریم جهنم پس چرا باید کار خوب بکنیم ما که داریم میریم جهنم و همیشه میگفتم پس اگه آنقدر مسلمان بودن سخته پس کسی نمیره بهشت همه میرن جهنم .همیشه به شوخی شنیده بودم که کسی هم بره بهشت و ببینه که فقط چند نفر اونجاست از تنهایی نمیتونه اونجا بمونه میگه منو ببرید جهنم حداقل دوستانم میبینم.یا اینکه خدا این جهان رو خلق کرده که ما کار خوب انجام بدیم که توشه مون بشه برای آخرت یا اینکه خدا ثروتمندان رو دوست نداره چون اونها خدارو فراموش کردن یا درآمدشان از راه کلاهبرداریه.و ثروتمند شدن مارو از خدا دور می‌کنه یا پول چیز کثیفی هست یا اینکه پیامبران ما هم همه فقیر بودند اصلا چیزی نداشتن برای خوردن و فقط کار سخت انجام میدادن پس ما هم باید خیلی زحمت بکشیم تا برسیم به سبک زندگی اونا و از مومنان باشیم یا دروغگو دشمن خداست یا اینکه بی حجابها رو دوست نداره و اونها جهنمی هستن و خیلی حرفها به ما گفتن که ما به نظرم دل زده شدیم از اینکه چرا مسلمان به دنیا اومدیم که چرا باید آنقدر سختی بکشیم آنقدر باید به قوانین و شرع عمل کنیم و هیچ لذتی در زندگی نبریم.

      و تمرین بخش دوم:راستش من خیلی از بچگی صفات خداوند رو شنیده بودم ولی الان که نگاه میکنم در زندگیم میبینم که اصلا بهشون ایمان و باور نداشتم و ازشون در زندگیم استفاده نکردم.مهربونی خدارو باور نداشتم تواناییش رو باور نداشتم یا بخشنده بودنش رو و رزاق بودن خدارو و اینکه خدا گفته بود که ما اشرف مخلوقاتیم ولی همیشه میگفتم پس کو پس چرا برای جور کردن کارمون باید به بقیه التماس کنیم یا انگار اصلا زندگی و تصمیمات ما که دست خودمان نیست اگه دست من بود که زندگیم این نبود.من خیلی سوال دارم در مورد خدا و خودم و زندگی که همیشه دنبال جوابش بودم وقتی همیشه یک خواب میبینم و اون اینکه همیشه گم شدم در زندگی و هرکاری میکنم نمیتونم به خونه برگردم یه بار یکی بهم گفت چون خیلی سوال داری از خدا و جهان این خواب رو میبینی و به نظرم همین طور هست ولی ماهی رو هروقت بگیری تازه است من ۳۰سال در غفلت بودم و الان خدا منو هدایت کرده به این سایت و این دوره ها که منو به جوابهام برسون و خوشحالم که خدا هدایتم کرده به اینجا خیلی هیجان دارم برای ادامه دادن و رسیدن به نتیجه دلخواهم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 4 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار mrmr19791357@gmail.com
      1401/09/11 13:01
      مدت عضویت: 610 روز
      امتیاز کاربر: 29169 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 987 کلمه

      به نام خداوند یکتا و بی همتا 

      همه باورهاو اعتقادات ما نسبت به هر چیزی،تنها مربوط به‌ خودمان نمی شود بلکه مقداریش به آن محیط، خانواده یا جامعه‌ ای که در آن رشد‌ کرده ایم برمی گردد.

      مثلا خیلی از مبلغان دینی جای اینکه خداوند را مهربان،بخشنده و تمام صفاتی که خداوند دارا می باشد،به ما نشان دهند،جای اینکه در مورد خوبیهای بهشت برای ما صحبت کنند؛همش از اینکه خداوند انسانها را عذاب می کند ترساندند مارا از جهنم ترساندند.در حالی که خداوند بی نهایت بی نهایت بخشنده و رءوف می باشد.

      هر افرادی در هر نقطه ای از جهان باشند خلاصه به یک روشی خداوند را عبادت می کنند.چون عبادت در ذات انسانها می باشد.حتی حتی افراد لائیک که به ظاهر خداوند را قبول ندارند؛ولی به نظرم یک قاعده و قانونی یا نظمی در زندگیشون دارند.

      مقدمه خداشناسی خودشناسی می باشد.ما وقتی،خودمان را نشناختیم چطور می توانیم خدای خود را بشناسیم?در مورد نماز یا قرآن،اتفاقا هم من و مادرم نظرمون این هست که باید فارسی رو بخونیم و بفهمیم ولی نمی‌دانم به چه علت سالها به ما فهماندند حتما عربی بخوانید ثواب دارد و ما همش فکر می کردیم باید زیاد بخوانیم و هم عربی بخوانیم،ولی من چن ساله که این دعاهای مختلف مخصوصا دعاهای ماه رمضان به فارسیش رو هم می خوندم واقعا واقعا احساس کردم چقدر عالی و پر معنا می باشند.

      واتفاقا مادرم که فارسی قرآن را می خونه البته عربی هم می خونه خیلی تاکید داره که ما فارسی قرآن رو بخونیم.ولی در مورد خداوند،مثلا اگر کسی نا خواسته در خانواده‌ ای با مشکلات خیلی گوناگون ب دنیا می آید؛مثلا با فقر خیلی زیاد،یا پدر یا مادر دچارمشکل بیماری یا اخلاقی یا اینکه خودش از کودکی دچار بیماری یا معلولیت شده باشد یا از همان دوران تولد،واقعا چنین شخصی چه برداشتی از خداوند می تواند داشته باشد؟آیا اگر برداشت بد دارد فقط تقصیر خودش است؟خیر او نا خواسته در این محیط پر از رنج قرار گرفته و نمی‌توانیم بگیم که ب عظمت خداوند شک دارد خداوند خیلی هم کریم و خیلی هم بزرگ می باشد.

      مثلا چاقو یک نفر مثل جراح جان انسان را نجات می دهد و نفر دیگر جان یک انسان را با چاقو می گیرد یا می کشد واین دلیل بر بد بودن چاقو نیست بلکه نحوه استفاده کننده فرداز آن می باشد.

      حالا اگر کسی با نماز یا عبادت حالش خوب نمی شود یا زندگیش خوب نمی شود دلیل بد بودن نماز نیست،دلیل ما خودمان هستیم؛برای اینکه استفاده ابزاری از عبادت می کنیم این کارمون بیشتر مواقع یا از روی ریا ویا از روی عادت ویا ازروی ترس می باشد؛ویا یک نوع دید طلب کارانه از خداوند داریم ولی اگر از روی عشق واقعی انجام می دادیم هیچ وقت اون حال خوبه رو از دست نمی دادیم؛پدر ومادر من همواره مارو تشویق می کنند که توکل به خداوند در هر کاری داشته باشیم تکه کلام پدرم همیشه پناه برخدا یا توکل بر خداوند می باشد خیلی وقتها که ما از مثلا چیزهای مادی صحبت می کنیم حتی ی جایی ازحق قانونی‌ مون می خواهیم مادرم همش به ما میگه همه چیز همه چیز رو فقط فقط از خداوند بخواهید میگه چیزی که از خداوند بخواهید هیچ منتی در آن نیست ولی هر چیزی از غیر خداوند طلب کنید همیشه حرف وحدیث و منتی بر سرتان است.واینکه حال ما خوب نیست نه اینکه ب رزاقیت بخشندگی و رحمانیت خداوند باور نداریم در واقع ما خودمان را باور نداریم توانای خودمان را باور نداریم.

      ولی خوب حتی با ایمان با اعتقاد ترین افراد هم خوب ی جایی در زندگی کم می‌آورند.پیامبران با این عظمتشان ی جایی در زندگی‌شان کم می‌آوردند دیگه ما از آنها که بالاتر نمیباشیم‌.

      مهم این است گه اگه جایی کم آوردیم باز هم ازهمون خداوند بخواهیم بهمون هم صبر عنایت کنه وهم هدایتمون کنه راه درست رو بهمون نشان بده.من اصلا باور ندارم کسی که ب خداوند باور نداره وبا اون صحبت نمی کنه آدم شادیه.

      چون من برادرم که خیلی به نماز و عبادت و مخصوص نماز اول وقت اعتماد داره خیلی خیلی آرامش بیشتری داره از نظز اخلاقی واقعا بیست بیست می باشد وخیلی افراد رو می بینم‌که عبادت نمی کنند و خیلی هم دچار نا امیدی شدیدی می باشند ومن هیچ شادی در آنها نمی بینم همش احساس یاس و افسردگی دارند.

      اگر من یا امثال من زمانی کوتاه یا طولانی ب بیماری مبتلا هستیم یعنی لیا باورمان به خداوند در سطح پایین می باشد؟ولی من واقعا این باور را نمی پذیرم چون خیلی از بزرگان ما هم با خیلی از مشکلات و ناراحتی‌ها وبیماریها دست وپنجه نرم می کردند ایا آنها هم قدرت خداوند را قبول نمی داشتند؟نه واقعا این طور نمی باشد.

      اگر ما سختی کشیدیم یا می کشیم یابیماری خیلی‌هاش ناخواسته بودند ولی خودمان تقصیری در آن نداشتیم ولی در هر صورت انسان باسختیها آبدیده می شود در همین سختی‌ها است که ما قدر آسایش را بهتر درک می کنیم تا بیماری نکشیم قدر سلامتی رو نمیدونیم.

      تا مقداری طعم فقر را نکشیم قدر ثروت را نمی دانیم نه اینکه بگم باید اینها رو داشته باشیم منظورم این است که حواسمون باشه بخاطر اینکه سالم هستیم ب خاطر اینکه سرمایه داریم ب خاطر اینکه زندگی خوب داریم ب خاطر اینکه همسر یا فرزند خوب داریم وبه خاطر همه چیزهای خوبی که داریم دچارغرور و خودبینی نشویم.

      و همواره و همواره خدای خود را بخاطر این همه موهبتها شاکر باشیم.

      ومن همواره خدای خوبم را خدای عزیزم را بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم صمیمانه عارفانه و عاشقانه شکر می گویم که در همه آنها لطفی وجود دارد که من از آن بی خبر می باشم.

      مومن وبا ایمان واقعی کسی هست که نه آنچنان در موقع اینکهدهمه جی خوبه و اوضاعش بر وفق مرادش هست خدا رو فراموش کنه ونه اینکه اوضاعش بد شد سریع به گله و شکایت و خدای ناکرده به کفر رو بیاره.

      واینکه درهمه حال در همه حال یادش باشه که سر هر کوچه خدا هست که محافظمون هست مراقبمون هست و دوستمون داره و عاشقمون هست‌ خدا کنه همه ی روزی ب اون باور واقعی برسیم،،خدای خوبم عاشقتم خدای خوبم شکرت،،،،،

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فرزانه اسلامی
      1401/09/02 08:21
      مدت عضویت: 1689 روز
      امتیاز کاربر: 1263 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 623 کلمه

      سلام خدمت استادگرامی وسایر دوستان ، 

      من این فایل زندگی با طعم خدارو تازه یکی دوشبه که دیدم امشب که جلسه دوم رو دیدم خیلییی هیجان زده شدم چرا که این مسائلی رو که شما مطرح کردید من دربخش آشنایی با ذهن آگاه وناخودآگاه فایلهای لاغری با ذهنتون درگیرشون شدم برایم بسیار جالب بودندوروزهای زیادی منو مشغول خودشون کردندجواب سوالات نهفته درذهنم داده شده بودند مثلا اینکه اگر اطلاعات وافکار ما همه دربخش آگاه ذهنمون هستند وزمانی که تایید قلبی ماروبگیرند واز درون ما تصدیق گردند ب بخش ناخودآگاه ما میروند و واکنشهای عملی ما بطورناخودآگاه ،همسو با اون اطلاعات ،  بروزوظهورپیدا میکنند وزندگیشون میکنیم .پس چرا اعتقادات دینی مادرزندگی پیاده نمیشوند چرا از ما که خودمون رو مومن میدونیم انقدرکه بایسته وشایسته است عمل صالحی بروز پیدانمیکنه یا تقوایی چشم گیرومتناسب با ایمانمون نسبت ب خشم خدا نداریم ویا آرامشی حاصل از باور رحیم بودن خدا درمانیست چرا ما که بظاهرمومن هستیم محکم نیستیم ،قوی نیستیم ماکه تکیه برقدرت خدای بزرگ داریم .من اونروزها بسیار هیجان زده بودم گویی کشف بزرگی کردم واون اینکه اولا: اطلاعات دینی ما ب باورقلبی واعتقادواقعی درنیومدند ما فکر میکنیم که با ایمان هستیم درحالیکه نیستیم یاد اون جمله خداافتادم که فرمود بگو ب انها که شما نگویید ما ایمان آوردیم بگویید اسلام اوردیم (بزورتسلیم شدیم)

        ودوما : شاید همینکه خداوند دایما درقران مارو توصیه ب ایمان وعمل صالح میکند اینه که همه افکار واطلاعات دربخش آگاه ذهنمون هم خودبخود به بخش ناخودآگاه نمیروند بلکه اونهاروهم باید با تکرار وگسترش وتقویت به دل خودگره زد وبصورت اعتقاد درآورد یعنی اطلاعات ما ویا افکار ما باید آگاهانه ب بخش ناخودآگاه ما برود وباعث عملکردی مطابق با اون اعتقادات درماشوند بنام عمل صالح  والبته که عمل صالح هم بخشیش نتیجه همون مقدار باوریست که درقلب ودل مابوجودآمده وناخودآگاهست  ، وبخش دیگرش با اطاعت از دستورات خدا درقران وگفتارورفتار پیامبروائمه ایجادمیشود که درقسمت آگاه ذهن ما قراردارندواین اطاعتها خود باعث تقویت ایمان وباورهای قبلی دربخش نااگاه ذهن میشوندواونهارو عمیقتر میکنند ومعلوم میشودکه ایمان وعمل صالح هم دارای مراتبند وهرکدوم باعث تقویت ورشد دیگری میشوند.

       با مراجعه ب بعصی از نوشته ها دریافتم که افکارما که حاصل از بررسی واطلاعات ما واندیشه ما درآفرینش اسمان وزمین وافرینش خودمونه درمراحل ابتدایی بصورت ارادی وآگاهانه ایجادمیشود ویادخدا وآگاهی وشناخت نسبت بخدا وویژگیهایش مثل علم، قدرت ،،عظمت ، رحمت،هدایت ،حمایت ،صلابت ووووو ،ایجادعشق ومحبت واز طرفی خوف وحیا  کرده ومواضع مارونسبت ب خداوندمشخص تر میکندوباورهای مارو تقویت میکند همچنین تلاوت قرآن بعنوان خط مشی ویادآوری قوانین الهی ودستورالعملهای زندگی واستفاده از تجربه ونقش الگویی  انسانهای کاملی که روندگان مسیرند همه وهمه قدرت خودکنترلی رو درما بوجودمیآورد وهمه اینها باعث تقویت ایمان و بدنبال ان بروزعمل صالح درمامیشود  اینها هرکدوم مراتبی دارند وبرهمدیگر تاثیر میگذارند وما رفتاری متناسب وهمسوتر با افکارمون بروزخواهیم داد اونجابودکه من متوجه شدم چرا ایمان ما اونقدری بعمل صالح منجرنمیشود،چون درسطح اندیشه وفکر ودربخش آگاه ذهنمون باقیمونده وب باورمحکم قلبی تبدیل نشده درحالیکه ما ابزار زیاری داشتیم برای تثبیت ومحکم کردنشون ولی استفاده نکردیم وازون طرف متوجه شدم که چرا مادرروش لاعری با ذهن ب میثاق نامه نیاز داریم ،چرا باید با عمل ب اموخته ها ذهن ناخودآگاهپون رو یاری کنیم وفقط منتظر نباشیم خودبخود بی میلی به خوردن درماایجاد شودوچرا باید عشق ویقین ب رسیدن رو با حس خوب وتصویرسازی تقویت کنیم وبا ترس افتادن درمسیر نوار زمان (سالی پنج کیلو اصافه تر)خودکنترلیمون رو تقویت کنیم وعواقب عملکرد غلطمون رو درنظر بگیریم،پرهیزاز توجه ب خانم منفی باف وتوجه بیشتر ب روح الهیم ،رهاکردن هدف و واژه توکل ،کنترل ورودی های ذهن برای ایجاد بی میلی وواژه زهدوقناعت دوری ازعجله کردن با ایجاداشتیاق وواژه صبر ویقین وانتظاروبسیاری مطالب دیگر همه وهمه اینها درمعز من رژه میروند ومسیر اموزشهای لاغری با ذهن رو برای من همیشگی میسازندمن دراین مسیر دستگیری از خودروآموختم ولذت خلوت باخودواندیشه درخود وخودسازی ووووو

      تشکر از شما استاد گرانقدر 

      والحمدلله رب العالمین.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار نیلوفر آبی
      1401/08/21 17:32
      مدت عضویت: 1277 روز
      امتیاز کاربر: 4523 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 602 کلمه

      باعرض سلام خدمت استاد عزیز و دوستان،، در مورد ویژگی های خدا از بچگی در خانواده، جامعه، مدرسه و…به من گفته شده است.. خدا خیلی مهربونه، خدا روزی دهنده هست، خداوند بدون منت می بخشد. خداوند خیلی  صبوره، خداوند بی کینه هست و مثل انسانها نیست که بخواد انتقام بگیره، خدا بزرگه، توکلت بر خدا باشه، خداوند یاری دهنده هست، خداوندرو به شکلی گاهی معرفی کردن که باید از دستواتش اطاعت کنیم، و اگر این کا رو انجام بدیم به بهشت وارد میشیم، دلیلشو توضیح ندادن اگر خداوند چیزی رو برای ما واجب کرده و یا نهی کرده در آخر منفعت اون کار به خود ما برمیگرده، خداوند خالق ما و همه موجودات و کل جهان هست، با خدا باش پادشاهی کن این جمله خیلی در جامعه ما تکرار میشه،درباره ی مهربونی خداوند که به من گفته شده بود من اون بعد دیگر خداوند رو که گفته بودند اگر گناه کنیم ما رو تو آتیش جهنم میندازه صادقانه چون این باور در من نهادینه شده بود بیشتر ترس داشتم از خدا تا عطوفت پروردگارم. اینکه گفتند خداوند روزی دهنده هست ولی این جمله رو از ته دل باور نداشتم و چشمم دست بندگانش بود، خوب برای همین باور فقر که داشتم خیلی وقتها محتاج بودم. در مورد خداوند بخشنده هست زبونی میگفتم ولی ته دلم امیدم به دیگران بود. اینکه میگفتن خدا صبوره، ولی در من بیستر این صفت خدا پررنگ بود خدا صبرش تمام بشه، دیگه چوب خدا صدا نداره و همانند یک انسان بزرگتر از خودم اونو تصور میکردم. خدا بی کینه هست، ولی باورم این بودم خدا وقتی خشمگین بشه خشک تر رو با هم میسوزونه و این موضوع منو از خدا دور میکردمتاسفانه.و همیشه فکر میکردم وقتی از دنیا برم دیگه توشه ای ندارم بخشندگی خدا رو از ته اعماق قلبم باور نداشتم. خدا بزرگه و توکلت بر خدا باشه، ولی باورم این بود خدا که میبینه من چه سختی هایی میکشم پس چرا کاری برای زندگی من نمیکنه چرا میزاره من خار بشم، در صورتیکه قوانین رو بلد نبودماین صفت هم در من پررنگ بود از تو حرکت از خدا برکت،همیشه فکر میکردم که حتما کار سختی انجام بدم و چون شغلی نداشتم فکر میکردم که برکتی به من داده نمیشه، درصورتیکه همین تمرین انجام دادن هم یک حرکت هست برای تغییر،،

      اینکه خداوند شفا دهنده هست، فقط بصورت زبانی میگفتم، در صوتیکهوقتی ایمان ما به خدای مهربون قوی باشه طبیعیش اینکه ما در سلامتی، ثروت و شادی و آرامش زندگی کنیم.

      خداوند بهترین ها رو در دنیا و آخرت برای همه میخواد. خداوند دوست داره که ما  در رفاه و آرامش و سلامت و ثروت و شادی زندگی کنیم، اصلا کل جهان هستی رو برای ما آفریده که ازش لذت ببریم. درصورتی که از بچگی این باور رو در من پررنگ کردند که  هر چه فقیرتر باشی به خدا نزدیکتر هستی درصورتیکه من خودم رو میگم از خدا خیلی دور بودم چون آرامش نداشتم، هر چه شناختمون از خدای مهربون و خودمون بیشتر باشه موهبت بیشتری دریافت میکنیم به ما درست توضیح ندادند که شکر نعمت، نعمتت رو بیشتر میکنه، به این شکل تفسیر کردن که قناعت کنیم و به هر چه داریم راضی باشیم و از خدا بیشتر نخواهیم و اگر خدا صلاح دید بیشتر می بخشد، در صورتیکه خداوند هزار بار از مادر مهربونتره، در هر کارش حکمتی نهفته هستخدایاشکرت مرا وارد مسیری کردی که به عاشقی با خودت ختم میشود، زندگی با طعم خدا.

      من در دوره ی لاغری با ذهن استاد شرکت کردم و اگاهی های بسیاری رو آموختم و میدونم این دوره زندگی با طعم خدا هم فوق العاده هست مانند دیگر دوره های استاد، ممنونم استاد عطارروشن که دستان خداوندهستید و خیر برکت و شادی رو در جهان هستی گسترش میدهید.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار فاطمه
        1401/09/21 15:59
        مدت عضویت: 574 روز
        امتیاز کاربر: 26882 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
        دیدگاه فنی
        محتوای دیدگاه: 1,940 کلمه

        به نام خدایی که عشقشو به همه نشون میده

        سلام به همه عزیزان

        تا اینجا ۳ بار این فایل و گوش دادم. هر دفعه کلمات جدید یا جملات جدید دریافت میکردم. 

        همیشه قران خوندن برام بی‌معنی بود. با خودم میگفتم چرا باید قران عربی باشه؟ خود عرب‌ها زبان قران خوندن و زبان حرف زدن بین خودشون عربیه، و خیلی خوب قران و میفهمن و براشون مثل کتاب داستانه. ولی برای من قران یک چیز عجیب و نامفهومه. 

        یادمه دوران دبستان بهمون گفته بودند به هیییچ عنوان نباید به آیات دست بزنیم. همیشه با یک فلش مقوایی که بهمون گفته بودن درست کنین کتاب قران‌مون و خط میبردیم. و این ترس تو دل من انداخته بود. انگار یک کار خیلی وحشتناکه که دستمون بدون وضو به قرآن بخوره. 

        من با خودم میگم چرا به ترجمه فارسی قران دست بزنیم اشکال نداره ولی اگه به عربیش دست بزنیم اشکال داره؟ 

        همیشه از بچگی تو مدرسه خدا و ترسناک جلوه میکردن. که منتظره تا یکی کار بد کنه. براهمین خدا و یک مرد بزرگ ریش‌دار بدخلق میدیدم. که باد زده به غبغبش و مثل پادشاه رو صندلی نشسته. اابته این فقط در دوران بچگیه.

        __________________________

        همیشه بابام میگفت که قران بخون. میگفت که خودش وقتی نوجون بوده و با باباش میرفته مسجد اونجا قران میخوندن. و میدیده که متوجه نمیشه، پس وقتی میرفته تند‌تند ترجمه‌اشو خط میبرده. 

        مخصوصا در روزهای خاص میگفت که قران بخونم اما من با زور و اکراه فقط برای اینکه به حرفش گوش داده باشم اینکار و میکردم. و هیچ احساسی از خوندنش نداشتم چون نمیفهمیدم. مثل اینکه جلوی آدم قران فرانسوی بزارن و بگن باید بخونی، خب ادم که چیزی متوجه نمیشه. منم یک روز به جای عربی ترجمه فارسیشو خوندم که کاری که بابام کرده و کرده باشم.  

        ولی الان رفتم قرآن با ترجمه روون برای خریدم تا فقط بشینم ترجمه‌هاشو بخونم. 

        کلا از خدا هیچ احساسی نداشتم. فقط چیزهایی بود که شنیده بودم و خونده بودم. اصلا احساس نمیکردم که خدا در درونم وجود داره. 

        از حرف‌هایی که شنیده بودم خدا و ترسناک تصور میکردم. که همش منتظره تا یک کار بد بکنیم و جزای اعمالمون و در آخرت بده. حتی یک برنامه در ماه‌رمضان پخش میشد که نمیدونم یکسال پیش بود یا همین امسال که درباره انسان‌هایی بود که روحشون اون دنیا و دیده بود و دوباره برگشته بودن. و همه‌ی اونها علاوه بر زیبایی که دیده بودن عذاب دردناک و خیلی وحشتناکی هم دیده بودن. یعنی همشون درد و رنج و عذاب کشیده بودن برای کارهایی که کرده بودن. حتی کارهای خیلی کوچیک که وقتی اون فرد بچه بوده انجام داده بود و عذابشو دیده بود. 

        من از اون برنامه متنفر شدم چون با خودم میگفتم اگر خدا مهربونه پس چرا انقدر این آدما عذاب کشیدن. اینطوری که زندگی کردن خیلی سخت میشه، با کوچک‌ترین کار با کوچک‌ترین رفتار با کوچک‌ترین حرف عذاب سخت و وحشتناکی آدم میبینه. حتی از مردن هم ترسیدم چون اگه میمیردم عذاب میکشیدم. انقدر اون زمان ترسیده بودم که شب‌ها خوابم نمیبرد و از تاریکی میترسیدم. میترسیدم که خوابم ببره و یکدفعه روحم جدا بشه و برم اون دنیا و عذاب بکشم. چون یکی از اون افراد بود که میگفت تا سرش و میزاشته رو بالشت روحش از بدنش جدا میشده و بدن خودش و میدیده. منم خیلی ترسیده بودم‌. 

        با خودم میگفتم نههه خدا خودش گفته مهربونه. من اینچیزا و درک نمیکنم و نمیدونم چرا اینطوری بودن اما قبول نمیکنم که خدا انقدر بنده‌هاشو عذاب بده. 

        خلاصه که برام خیلی وحشتناک بود. تا اینکه دوماه پیش در دوره ورود به سرزمین لاغرها ثبت نام کردم و کم‌کم که آگاهیم بیشتر شد چه از نظر لاغری و چه از نظر آگاهی دنیا، خدارو شناختم. 

        یک فرد بود که ازش یاد گرفتم که شکرگزاری کنم. میگفت تو فقط همین یک کار و انجام بده، کولاک میکنه. منم شروع کردم و هر روز شکرگزاری کردم. و خدا خودش و بهم نشون داد. یعنی در اصل من خدا و دیدم. کم‌کم الهاماتش و دریافت کردم. معجزاتش و دیدم. و حسش کردم. 

        هنوز هم دقیق نمیدونم چطور شد اما شد. و حالا نمیتونم بدون حس کردن خدا زندگی کنم. وقتی در بین جمع قرار میگیرم اون حس خوبم ازم فاصله میگیره و زندگی برام عادی میشه اما وقتی برمیگردم خونه، میرم تو اتاقم و تنها میشم و به خدا فکر میکنم، دوباره اون حس خوب و احساس میکنم. 

        و خیلی خوشحالم که خودم خدا رو پیدا کردم نه اینکه کسی به زور بهم بفهمونه. این همه سال از بچگی هزاران بار درباره خدا شنیده بودم بدون هیچ احساسی، اما الان زیباترین وجود هستی و، خودم درک کردم. 

        دوست دارم فریاد بزنم و به همه بگم من خدا و حس کردم، خدا با من حرف میزنه، بهم هدیه میده، بهم معجزه میده، بهم الهامات میده. دوست دارم بگم خدا اون چیزی نیست که فکر میکنین. دوست دارم از همه مخصوصا کسایی که خیلی با ایمان بنظر میرسن بپرسم تاحالا خدا رو احساس کردین؟ 

        خیلی شنیده بودم که خدا شفا دهنده مریض‌هاست. من تا دوران پنجم دبستان میگرن شدید داشتم. بابام و مامان بزرگم هم داشتن. همیشه حالم بد بود و خیلی عذاب میکشیدم. وقتی به اون دوران فکر میکنم فقط سیاهی و درد و حال بد یادمه. تا اینکه یک روز مامان‌بزرگم رفت حج‌عمره و زنگ زد و گفت که برای من دعا کرده که میگرنم خوب بشه، و شاید باورتون نشه که من از اون موقع کاملا خوب شدم. خوب خوب. دیگه میگرن ندارم. و این درحالیه که خود مامان‌بزرگم هنوز میگرن داره، بابام هم هنوز داره. 

        چیزی که هیچوقت فکر نمیکردم که خوب بشه چون درمانی نیست که انحام بدی و درمان بشه کلا ریشه کن شد. 

        این معجزه بزرگ خدا و تجربه کرده بودم و هنوز هم خدا و حس نکرده بودم. 

        حدود ۷ سال پیش هم بیماری خیلی سختی گرفتم که چندین ماه طول کشید. فکر میکنم که نزدیک مرگ بودم اما متوجه نمیشدم چون کلا گیج بودم. یک روز که از خواب پا شدم دیدم مامان‌بابام بالا سرم واستادن و دارن من و نگاه میکنن. گفتم چی شده؟ گفتن یک ربعه که داریم صدات میکنیم ولی بیدار نمیشی. 

        بعد از اون، یک روز بابام اومد از خواب بیدارم کرد و بغلم کرد و گریه کرد و گفت رفتم حرم دعا کردم که امام‌رضا خوبت کنه. و بعد از اون رفتم بیمارستان و وقتی برگشتم یکدفعه اشتهام و ترسم از غذا از بین رفت و با خواست خودم و بدون هیچ ترسی غذا خوردم. 

        آره یعنی من این معجزات و دیده بودم و هنوز هم خدا و باور نداشتم. تا اینکه الان خودم خدای عشق و حس کردم. 

        وقتی این فاسل و گوش کردم و به جایی رسیدم که خدا شفا دهندس ولی یکی ۱۰ ساله که مریضه و باور نداره که خدا میتونه خوبش کنه با خودم گفتم من هیچ وقت از خدا نخواستم تا معدم و خوب کنه.( یادم هم نبود که خدا قبلا من و معجزه‌وار درمان کرده) منکه الان خدا رو حس میکنم اگه ازش بخوام حتما خوبم میکنه. این همه سال درد کشیدم و هیچوقت به خدا فکر نکردم. همیشه بدون درمان میدیدمش چون نمیشه که معده و عوض کرد. دکتر هم رفته بودم و فایده نداشت. فقط میگفتن رعایت غذایی باید بکنی.

        خلاصه که دیروز از دانشگاه برگشتم و سیر له کردم و با یک لیوان آب قورت دادم تا مریض نشم چون بقیه مریض بودن. و همونجا یکدفعه بدجور معدم درد گرفت که نشستم رو زمین و نمیتونستم پاشم. همونجا به خدا گفتم خدایا لطفا من و خوب کن و خوب شد. قشنگ ۸۰ درصد دردم از بین رفت. تعجب کردم. با خودم گفتم درد لحظه‌ای بود یا واقعا خدا بود؟ شبش دوباره درد زیاد شروع شد و درحالی ‌که داشت خوابم میبرد دوباره به خدا گفتم خدایا لطفا معدم و خوب کن. و دوباره درد زیاد از بین رفت و آروم‌تر شد. همونجا حواسم جمع شد که دوباره خوب شد؟ تا از خدا خواستم خوبش کرد؟ انقدر سریع؟ یعنی تا من گفتم، خدا گفت چشم؟ 

        آره مطمعنا همینطوره. خدایی که چیزهایی و در من درمان کرده که با دوا و درمان انسان‌ها خوب نمیشه پس معلومه که این معده کوچولو هم درمان میکنه. 

        خدا باهام حرف زد و گفت فقط از من بخواه. فردا میخوام برم دکتر و از خدای عزیزم خواستم تا من و کامل درمان کنه. مطمعنا در بهترین زمان من و کامل خوب میکنه. چون زمانبندی خدا حرف نداره. فقط باید بهش اعتماد کرد و صبر کرد. 

        _____________________________________

        دو روز پیش برا ۲ یا ۳ ساعتی یه کوچولو دلم گرفته بود. دلم میخواست نتیجه لاغری بگیرم، دلم میخواست لاغری و در بدنم ببینم. به خدا گفتم خدایا یعنی الان باید بیام باهات حرف بزنم تا حالم خوب شه؟ 

        یک حسی بهم گفت که برم ویدیو مثبت و انگیزشی ببینم. رفتم و اولین ویدیو و که باز کردم. خدا حرف زد و گفت:   سلام به روی ماهت جون دلم الهی که حال دلت کوک باشه عزیز. خسته نشی، کلافه نشو عزیز،  نزار امیدت نا امید بشه، پای رویاهات پای هدفات جانانه واستا، صبور باش صبوری کن. شاید جان‌جانان داره واست خوشگلش میکنه. نزار آرامشت از بین بره. به بزرگیت قسم که جان‌جانان خیلی بزرگه. یه سر بزن به گذشتت یادته یک جاهایی که دیگه خسته شدی یه جاهایی که دیگه کلافه شده بودی، یه جایی بود که دیگه داشتی ناامید میشدی. یادته اومد بغلت کرد و یه جوری که مونده بودی، الانم همونه فقط شکلش فرق میکنه. روش حساب کن. 

        شکلش فرق میکنه…

        همونجا از خدا تشکر کردم و گفتم: خدایا ممنونم. داری بهم میگی که صبر کنم؟داری میگی که آخرش نتیجه‌ام قشنگه؟  باشه صبر میکنم، باشه ادامه میدم. خدا بهم گفت که ناامید نشم و صبر کنم چون آخرش قشنگه، چون داره برام خوشگلشو میسازه. 

        منم صبر میکنم و به مسیرم ادامه میدم چون قراره خیلی خوشگل متناسب بشم. 

        یاد وقتی افتادم که دقیقا قبل از این بود که دوباره وارد سایت بشم و دوره ورود به سرزمین لاغرها رو بخرم. کسی خونه نبود و من فقط غذا میخوردم و میخوردم و میخوردم و گریه میکردم. خسته شده بودم. خسته شده بودم از چاقی از اینکه همش دارم میخورم. از اینکه چه کم بخورم چه زیاد بازم چاق بودم. داشتم خفه میشدم و نفس کشیدن سخت شده بود. اما ادامه میدادم و بازم میخوردم و برای خودم گریه میکردم. همونجا یه چیزی بهم گفت سایت تناب فکری، رضا عطار روشن. این دوتا یادم اومد. یاد وقتی افتادم که از دوره‌های رایگان استفاده میکردم و هم حالم خوب بود و هم نتیجه گرفته بودم. 

        میترسیدم که وارد سایت بشم چون خیلی وقت بود که رها کرده بودم اما با شجاعت برگشتم و حالا که خودم برای خودم کارت داشتم، دوره و خریدم. 

        آره خدا هدایتم کرد به این مسیر عشق و نور، اگر من دوباره وارد سایت نمیشدم به این چیزها نمیرسیدم. 

        الان هم همونه فقط شکلش فرق میکنه، خدایی که دست من و گرفت و نجات داد، الان هم در حالی که در مسیر لاغری هستم درحال روحی فوق‌العاده فوق‌العاده بهتری هستم بازم دستمو گرفت و گفت به مسیرت ادامه بده. 

        ______________________________________

        تمرین این فایل:

        • درباره‌ی شفای خدا که گفتم. از بقیه زیاد شنیدم این و اما بهش باور نداشتم. ولی الان دارم.
        • رزق و روزی خدا… از حرف‌هایی که شنیده‌ام اما این هم باور نداشتم. باور نداشتم که خدا رزق و روزی میده‌ فکر میکردم رزق و روزی و فقط ما انسان‌ها با کار کردن درمیاریم و خدا دخیل نیست. باور نداشتم که خدا در پول دراوردن دخیل هست.
        • شنیده بودم خدا بخشندس و باید توبه کنی. به بخشندگی هم باور نداشتم. چون همش خدا و ترسناک برام جلوه داده بودن. فکر میکردم حتی اگر توبه کنی بازم خدا ته دلش ازت دلخوره‌ و کامل نمیبخشه.
        • درباره عشق خدا و کسانی که عاشق خدا هستند شنیده بودم اما درک نمیکردم. نمیفهمیدم چطور امکان داره که آدم عاشق خدا باشه. ولی الان خودم عاشق خدا هستم.

        این خدایی که میگم با خدایی که از بچگی با دین بهم معرفی کردند فرق داره. در واقع خود خدا فرق نداره دید من فرق داره. دید قبلی من چیزی بود که از بقیه شنیده بودم ولی دید الان من چیزیه که خودم بهش رسیدم. 

        خدایا صدهزار مرتبه شکرت 

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار الهه رضائی
      1401/08/17 15:18
      مدت عضویت: 559 روز
      امتیاز کاربر: 9980 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,838 کلمه

      سلااااام به همه دوستداران طعم های مختلف خدا .

      این قسمت از دوره رو که شنیدم ، نمیدونم چرا ناخودآگاه یاد یه لطیفه ی قدیمی افتادم :

      دوتا آدم دروغگو به هم رسیده بودند و داشتن در مورد ثروت و دارایی خانوادگی شون برای هم لاف می‌زدند. 

      اولی گفت : پدر من اینقدر گله ی گوسفند بزرگی داره که وقتی میخوان تمام شون رو از آغل خارج کنن و به چرا ببرن ، یکسال طول میکشه ! وقتی هم میخوان جمع شون کنن و به آغل برشون گردونن هم یکسال دیگه ! 

      دومی گفت : هه ، اینکه چیزی نیست ! پدر من یه عصای خیلی خیلی خیلی بلندی داره . زمستونا اهالی ده میان پیشش خواهش میکنن که اون عصاش رو تو آسمون تکون بده تا ابرا به هم بخورن و برف و بارون بباره !

      اولی که دید کم آورده اومد مچ دومی رو بگیره . گفت : عه ؟ اگه راست میگی ، پس بابات تابستونا عصاش رو چیکار میکنه؟  دومی نیشخندی زد و گفت : میزاره تو آغل گوسفندان بابای تو !!!

      همه ی ما شاید تو بچگی ، مقیاسی که از بزرگی داشتیم تقریباً همین مقدار بوده . مثل همه خاطرات مشابهی که از کودکی داریم ،

      خونه ی قدیمی مون که ته یه کوچه ی دراز و بلند بود که تا میخواستیم به سرش برسیم پاهای کوچیکمون خسته میشد و میایستادیم جلوی پدر و مادرمون و میگفتیم : بغل !

      حوض وسط حیاط مون که اینقدر به نظرمون بزرگ بود که با تمام خواهر و برادرامون و یک سری اسباب بازی هامون توش میرفتیم و هنوزم جا داشت .

      زیرزمین پایین خونه مون که اینقدر به نظرمون بزرگ و مخوف بود که حتی برای خیلی هامون هنوز تابوی ترس از تاریکی و تنهایی رو در وجودمون به ارمغان نگه داشته .

      شاید اگه الان سری به خونه ی قدیمی مون زده باشیم نهایت با چند قدم بلند به ته کوچه رسیدیم . حوض سنگی وسط خونه ، الان تو نگاهمون از وان حمام مون هم کوچیکتر به نظر میاد . زیرزمین خوفناک مون ، چیزی جز یک انباری چندمتر در چندمتر نیست !

      درک ما از “ بزرگی ” حجیم بودن بود ، یا بلندتر بودن ، یا سن و سال بیشتر داشتن بود .

      ما تصوری از “ بزرگی ” به معنای “ عظمت ” نداشتیم . 

      خدای بزرگ بچگی های من هم همینطوری بزرگ بود . یه چیزی تو شکل و شمایل بابا علاالدین سندباد بود ! ولی اینقدر بزرگ که دراز کشیده بود و تمام آسمون رو گرفته بود ،  با لباس سفید بلند ، شال سفید روی سرش ، چشمانی که از فرط پیری نیمه باز بود ، و پف بزرگ و آویزان زیر چشم هاش ! 

      خدای بزرگ من ، اصلا حرف نمیزد ، گاهی فکر میکردم اصلا چیزی هم نمی شنید ، از بس فرتوت و پیر بود نای تکان خوردن هم نداشت .هر وقت می پرسیدیم : خدا که بزرگه یعنی چندساله شه ؟ می شنیدیم : بچه این حرفا چیه ؟ نگی دیگه اینا رو ها ! خدا همیشه بوده ، از اول هم که هیشکی نبوده خدا بوده !  

      خدا ، خدای بزرگ ! یک چوبدست بلند دستش بود و فقط نگاه می‌کرد .

       هر کار بدی میکردیم خدا نگاه می‌کرد و ما رو میدید . هر خطایی که میکردیم خدا نگاه میکرد و ما رو میدید . حتی خدا توی پنهان ترین گوشه و کنج هم ما رو میدید . حالا میخواست از نافرمانی و گوش نکردن به حرفا و دستورات پدر و مادرمون باشه تا قهر و آشتی و جنگ و دعواهای عالم بچگی و خراب کاری های کودکانه ! خدا همه رو میدید . کاری هم نداشت . چون برای هر آدمی که بدنیا میومد دوتا فرشته میزاشت رو شونه های چپ و راستش ! که کارای خوب مون رو اونی که راسته بنویسه ، کارای بدمون هم اونی که شونه ی چپ بود !!!

      تا روز قیامت ، این دوتا فرشته ی حسابرس خدا ، نوشته هاشون رو بزارن روی هم ، “پرونده ی اعمال” یه عمر زندگی ما رو شیرازه کرده و مجلد شده زیر بغل مون بزارن ، بعد وایسیم تو صف رد شدن از پل صراط . که به باریکی یک مو و تیزی یک شمشیر بود . و اگر اعمال بدمون بیشتر بود از همون روی پل به قعر جهنم هفتم و درک اسفل السافلین سقوط کنیم !

      اگر هم اعمال خوب مون بیشتر بود ، اونطرف هم یه سری انسانهای خوب خدا وایساده بودن ، پیش خدا شفاعت !!! مارو می‌کردن که خدا قلم عفو روی سایرخطاهای ما بکشه و خدا هم زیر سبیلی همه گناهان ما رو به واسطه شفاعت ببخشه وما به سبکی پر از روی پل صراط بگذریم و از اونجا مستقیم پا بزاریم تو بهشت وو … به به …!!!

      حوض عسل وو درختان میوه ای که خودشون شاخه ها و میوه هاشون رو میارن نزدیک دهنمون وو حوری ها وو پری ها وو غلمان ها وو …

      این خدای بزرگ من ، هر چه من بزرگ تر شدم ، کوچک تر شد ! 

      خدای بزرگ ساکت و منفعل ، نمیدونم به کی گفته بود باید منو عبادت کنین ؟ برای من نماز بخونین ؟ برای نزدیکی به من یک مفاتیح ، دعا بخونین ؟ روزه بگیرین ؟ از قضا این خدای بزرگ از من بیچاره هم محتاج تر بود .محتاج دیده شدن و شنیده شدن و مدام اسمش رو به لب آوردن . 

      اما خدا ، تو که نمیشنیدی ؟ تو که جوابی نمیدادی ؟ اگر هم گناهی میکردیم فقط میگفتن : خدا روش رو ازتون برمیگردونه  و : قهر قهر ، تا روز قیامت ! که اونجا روز ، روز اون بود و ، روز صاف کردن دهان جماعت گناهکار !!! 

      خدا ، همون خدا بزرگه ، گفته بود اگه یه “ واو” نمازتون هم غلط شده قبول نمیکنم ! ولی هیچوقت هیچ کس به ما نگفت که ثواب تمام رکعت های نمازی که میخونین ، تمام روزها و سالهایی که میخونین ، تمام نمازهای واجب و مستحب تون که تو عمرتون خوندین به کنار ،

       و فقط به اندازه ی یکبار ، فقط یکبار ، جمله ی  :  تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری میطلبیم … که هزاران بار طوطی وار تکرار کردیم رو اگه از ته دل ، با تمام ایمان ، با خلوص نیت بگیم و بهش باور داشته باشیم برای تمام عمرمون کافیه ! 

      اینقدر که روی تلفظ عین واژه های “ نعبدوا ” و “ نستعین” به حلق و گلوشون فشار آوریم ، به مغزمون فشار نیاوردیم که معنی اش رو بفهمیم !

       که خدای بزرگ ، خدای با عظمت ، خدای بخشنده ، خدای قادر مطلق و توانا رو یکبار از سر صدق ، از سر ایمان ، صمیم قلب و از عمق وجود باور کنیم ، خودمون رو به وجود قدرتمندش بسپریم و با قلبی آرام و دلی مطمئن ، به لذت بردن از عمر و زندگی مون بپردازیم .

      نعمت هاش رو ببینیم و شکر گزار باشیم ، از بدن مون شروع کنیم : قیمت یک چشم سالم چنده ؟ قیمت یک کلیه سالم چی ؟ کسی قیمت یک کبد سالم رو میدونه ؟ فی یه قلب سالم الان تو بازار چیه ؟ تنفس راحت و بدون دستگاه اکسیژن ساز چی ؟ گردش خون پاک و سالم بدون نیاز به دیالیز چی ؟ گرون قیمت ترین ربات و کامپیوتر هوشمند جهان میدونی الان چنده ؟ پس مغز من و امثال تو که اونو ساختن اصلا قیمتی داری براش  ؟ یک دست سالم ؟ یه انگشت سالم ؟ حتی برای یه ناخن ات که شکسته باشه و مجبور باشی تازه با کلی مراقبت پزشکی و دارو و بی حسی ، از بدنت بیرون بکشن اش ، حاضری چقدر بدی که این اتفاق برات نیوفته ؟ چندتا ناخن داری ؟ چند تا دست و پا داری ؟ چقدر بافت پوست سالم داری که بدنت رو پوشونده و اگه حتی چند میلیمترش رو از دست بدی سلامتی و بافت‌های داخلی ات به خطر میوفتن ؟ 

      خود من دو ماهه مچ پام شکسته . هنوز واکرم کنارم نباشه نمیتونم سرپا بایستم ، حالا هزینه ی دارو و درمان و دکتر و بیمارستان و فیزیوتراپی و … به کنار ، فلج شدن امورات خانه و اثرات روحی و روانی برای کل خانواده و اطرافیانم هم به کنار . تازه این پایی هست که شکسته ، دوباره بعد از یه مدت قراره صحیح و سالمش رو خودش بهم تحویل بده . یه مدت محدود من از این نعمت محروم بودم ها . دوباره بهم برش میگردونه .

      زندگی ات چی ؟ خانواده ات چی ؟ قوت روزانه ات ؟ خونه ات ؟ ماشین ات ؟ درآمدت ؟ هوا ؟ جنگل ؟ دریاها ؟ زمین ؟ خورشید ؟ شب و روز ؟ فصل ها ؟ 

      اصلاً مگه میشه شماره کرد چیزهایی که بهمون داده ؟

      کمه ؟ ناراضی ؟ خودت نخواستی . اگر هم خواستی باور نکردی که میده . از سر عادت فقط گرفتار که شدی گفتی “ خدایا” …  !!!

      خدایا چی ؟ صداش زدی فقط ؟ خوب اومده . کنارت وایساده . کارت چیه ؟ یکی رو صدا میکنی وقتی میاد پیشت نمیگی باهاش چیکار داشتی ؟ چرا میگی . منتها چون خدا رو  نمیبینیش ، چون باورش نداری ، چون اعتماد نداری که همیشه کنارته ، هیچی نمیگی .چون فقط چی ؟ فقط شنیدی از خدا بخواه . خودش برات درست میکنه .اما دلت چی میگه ؟ باور میکنه ؟

       چون به غول چراغ جادو که بشکن میزنه و آرزوهات رو برآورده میکنه ، تازه فقط سه تا دونه از آرزوهات رو ،  بیشتر اعتقاد و اعتماد داری تا خداوند که هلاک شنیدن خواسته ها و آرزوهای توئه .هر چندتا ، هر تعداد .

      چی بخوای ؟ چجوری بخوای ؟ با چه زبونی بخوای ؟ هیییچ فرقی نمیکنه . چون خدا نگاهش به قلبته . به باورت . به عمق وجودت . که چقدر از  صمیم دل و جانت مطمئنی اینی که گفتی و خواستی رو بهت میده . 

      فقط بخواه ازش . بخواه و از صمیم قلبت باور کن بهت میده . به عظمتش قسم که میده . هر چی که بخوای . هر چقدر که بخوای .

      عزیز دل ، خزانه ی غیب الهی ته نداره ، تموم شدنی نیست ، اون سهم همه رو مساوی کنار گذاشته . اونچه روزی تو باشه رو هیچکس دیگه نمیتونه مال خودش بکنه . فقط تو باید بری و برش داری . چک ات رو بنویس و بزار جلوش . هر چقدر که میخوای ، هر عدد و هر رقمی …برای خدا که فرقی نداره تو ایلان ماسک باشی ،  یا الهه رضائی ! 

      بخشندگی اش مقیاس نداره . مثل ما برای بخشیدن دست و دلش نمیلرزه . خط کش خدا که مثل من و تو نیست که . همه براش یه قد و اندازه ان. 

       دلت رو بهش محکم کن . چی میخوای ؟ حال خوب ؟ سلامتی ؟ آرامش ؟ شغل ؟ ثروت ؟ مال و منال ؟ 

      وقتی فقط دست تو دست خودش بزاری ، وقتی نگاه و انتظارت رو از بقیه ورداری و به خودش چشم بدوزی ، قسم به همین روشنی روز ، که ازش واضح تر و بدیهی تر نداریم ، هرررررررچی بخوای دیگه تو مشتت بدون .

      خدای بزرگی که الان میشناسمت و با اون خدای بزرگ قبلی خییییلی فرق داری 

      خدای بزرگی که الان بزرگی و عظمتت رو درک میکنم ،

       تو همه کار و همه چیز توکل به خودت .

      یا حق .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 25 از 5 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 0
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 706 کلمه

      سلام خدمت استاد گرامی و دوستان مسیر زندگی با طعم خدا.

      استاد من نه یکبار چندین مرتبه این فایل رو گوش دادم حتی بعضی قسمت هاشو هی زدم عقب باز گوش دادم تا بهتر متوجه بشم اولین تمرینی که پرسیدین که بنویسیم که چه فکرای در مورد خدا به ما گفتن که خدا رو چطور دیدیم در بچگی در همه بعدهای زندگی چگونه با خدا ارتباط گرفتیم استاد الان که خوب فکر میکنم در بچگی بیشترین حرفی که در مورد خدا به من گفتن این بوده که خدا تو آسمونا هست اگه نماز نخونی اگه روزه نگیری اگه چادر سر نکنی مسجد نری و مومن نباشی خدا با تو نیست ولی همونقدر هم گفتن خدا مصلحت اندیشه خدا مهربونه من همیشه وقتی به مشکلی میخوردم فوری یه جایی رو تنها گیر میاوردم دستامو بلند میکردم صدای خدا میزدم اگه به نتیجه نمی‌رسید یه مدت قهر میکردم که کو خدا پس چی شد باز میگفتم نه چون من تو حین نماز خوندن اینو نگفتم و رفتم تو اتاق با لباس راحتی با خدا حرف زدم خدا بدش اومده و همیشه این عادت رو داشتم که شده بود باورم تا نوجوانی اما هر زمان که خیلی خوشحال بودم و کارام خوب پیش می‌رفت میگفتم خودم تلاش کردم فلانی کمکم کرده اصلا اینو قبول نمیکردم که کار خدا بوده میگفتم من درس خوندم قبول شدم من فلان کارو کردم اگه کار خدا بوده چرا اون دفه کمکم نکرد یکم که بزرگتر شدم و فکر میکردم خدا رو دارم میشناسم هرجایی تنها میشدم حتی زیر دوش حمام با خدا حرف میزدم و درخواست میکردم ازش و یکم بهتر شده بودم که من نماز هم نخونم بازم میتونم از خدا کمک بخوام ولی اشتباه میکردم من همون وقت هم خدا رو درست نشناخته بودم چون یادم میاد دانشجو بودم و به مشکل بزرگی خوردم گفتم خدایا همش تقصیر توئه دیدی کمکم نکردی چون تو خدای پولدارا هستی خدای ظالما هستی خدای بدجنسایی اونقدر ایمانم به خدا ضعیف شده بود که هر الفاظ بدی بود به خدا نسبت میدادم و بعد عذاب وجدان میگرفتم توبه میکردم استخاره میکردم قرآن میخوندم که خدا منو ببخشه و … ولی مشکلم حل شد به طرز عالی اما بازم نگفتم کار خدا بوده میگفتم اون فلانی کارمو درست کرد ولی بازم هرکجا گیر کردم تا همین سن تو مشکلاتم گفتم خدا وقتی نتیجه نگرفتم عصبی شدم و از خدا گله و شکایت کردم ولی وقتی مشکلم حل شد باز از خدا دور شدم و بخش دوم استاد من همه باورهای بچگیم تا الان شده بود کل زندگیم نقش اون افکار الان داره تاثیر میذاره رو زندگیم و تازه دارم میفهمم که من اصلا خدا رو تا این سن اصلا نشناختم اصلا ایمان به خدا نداشتم ورد زبونم خدا بوده خدایا شکرت بوده خدایا دوستت دارم بوده خدایا کمکم کن بوده خدایا تو مهربونی بوده اما هیچوقت با اطمینان قلبی نگفتم من اینو میسپارم به خدا توکل برخودش درست میشه تو بهش اطمینان کن درست میشه فقط لازمه با زبون خودت با خدا حرف بزنی و صداش بزنی هی گفتم خدایا کمکم کن اما آروم نشدم هزار تا فکر کردم به هزار جا پناه بردم به جز خدا ترسیدم دلهره داشتم اگه خدا کمکم نکنه اگه اگه اگه چون قلبم با خدا نبوده استاد خیلی عالی بود این بخش من بازم گوش میدم تا بهتر درکش کنم و بازم مطلب بنویسم تا بتونم به افکار خودم کمک کنم شما واقعا وسیله خدا هستید دست خدا هستید که ما به این مسیر هدایت شدیم که بتونیم در همه جنبه ها زندگی خدا رو خوب و عالی بشناسیم یه لحظه که به فکر عمیق رفتم از خودم بدم اومد که تو چطور روت میشده اسم خدا رو بیاری در صورتی که خدا رو نمی‌شناختی تو گفتی توکل بر خدا پس ترس و دلهره ات برای چیه مگه نسپردی به خدا اما بعدش به خودم اومدم که نباید خجالت بکشم خدا اون قدر منو دوست داشته به این مسیر هدایتم کرده که بشناسمش و از این در به دری های فکری راحت بشم پس خدا کنار منه که من الان دارم بهش فکر میکنم دارم احساسش میکنم و از خدا میخوام منو تا آخر این مسیر مراقبت کنه که گمراه نشم و باخدا زندگی کنم لحظه به لحظه همون طور که استاد عطار روشن داره لذت میبره از نزدیکی به خدا.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فرشته مهربانF.s
      1401/07/13 14:19
      مدت عضویت: 1353 روز
      امتیاز کاربر: 7576 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 869 کلمه

      با سلام خدمت شما استاد گرامی ودوستان عزیزم

      به نام خداوندی که بسیار بخشنده وبسیار مهربان

      این فایل ونمیدونم چند بار گوشش کردم فقط میدونم که از صبح که بلند شدم ساعت ۷ تا الان که ظهره گوش کردمو ومرتب تکرار شد

      وچقدر هر بار چیزای جدیدی به ذهنم خطور میکرد که منو شگفت زده میکرد خدایا شکرت 

      اماباور من دررابطه با خداوند 

      من بچه که بودم ارتباط خیلی خوبی باخداوند داشتم به طوری که همیشه موقع بازی درحیاطمون درست مثل یه دوست خیالی باهاش حرف میزدم وخواسته هامو بهش میگفتم 

      فقط فکر میکردم تو آسمون لای برگای درختای میوه مونه 

      همیشه روبه آسمون نگاه میکردمو ومیگفتم خدایا ببین مامان وبابام دارن دعوا میکنن باهم اینارو عاقل کن که باهم دوست بشن ببین من دختر خوبیم دعوا نمیکنم بادوستام تازشم اگه دعوا کنم آشتی میکنم میرم وخوراکیمو میدم به دوستم یا اسباب بازیمو وبوسش میکنم وآشتی میشیم 

      اینا چرا اینجورین خودت اگه دوستشون کنی مثلا منم کمک مامانم بیشتر میکنم یا نمره مو بیست میگیرم تو درسم 

      همیشه باخدامعامله میکردم 

      که تو این کارو بکن منم این کارو

      خخخ

      جالب اینجا بود که وقتی کوچیک بودم باور داشتم خداست الکیه مگه همه کاری میتونه بکنه پس درنهایت تعجبم هم همون اتفاق میوفتاد که مثلا مامان وبابامو میدیدم که دارن میخندن وآشتی کردن 

      یا حتی به خواسته های دیگمم رسیدم 

      ولی کم کم با ساختن خونمون درختا بریده شد ومن دیگه نتونستم آسمون ببینم خونمون تبدیل شد به آپارتمان وبعدشم که از مامانم پرسیدم خدا کجاست گفت همه جا نتونستم باور کنم که همه جا میتونه باشه  چون چند باری ازش چیزی خواستمو وبهم نداد ومنم باور کردم که باهام قهر کرده ووقتی پدر بزرگممو ازم گرفت منم باهاش قهر کردم 

      واین شد خصومت من باخدا

      اما وقتی چند سالی نماز خوندم باور کردم که خدا بالای سجاده منه من سجاده رو پهن میکردمو ونماز میخوندم وبعدش دعا میکردم حس خوبی میداد بهم 

      به طوری که حتی نور سبز درون سجادم میدیدم وخیلیچ احساس نزدیکی میکردم باخدا

      اما خب سخت بود

      درسام زیاد شده بود ونمازای من بعضیاش قضا میشد وحس عذاب وجدان منو از خدا دور کرد 

      احساس میکردم خیلی خجالت آوره که نماز نخونی واز خدا چیزیم بخوای 

      حتی وقتی میخوندمم نمازای قضام جلوی چشمم رژه میرفتن واز حس شرم روزی چندین مرتبه نماز میخوندم اما تموم شدنی نبودن وخستگی مانع از ادامه دادن من شد 

      وباعث شد بگم اگه دوستی باخدا اینهمه عذاب داره من نخواستم 

      خدایی که محتاج نماز منه ومنو مجازات میکنه رو من نخواستم این خدااصلا عادل نیست اصلا مهربون نیست ومدام محتاج تشکر منه 

      دوباره باهاش قهر کردم 

      تا اینکه مشکلی درزندگیم پیش اومد وشخصی به من گفت که اگه نذر کنی حاجت هات براآورده میشه 

      ومنم نذرکردم وبرآورده شد 

      وخیلی خوشحال شدم وهمزمان با برآورده شدن حاجتم ازدواجم کردم با شخصی که خیلی دوستش داشتم 

      وتازه فهمیدم که خدا درقلب وروح منه 

      وعشق دراصل همون خداست که جلوه های زیادی داره 

      ودوستی من باهاش زیاد شد 

      اما هنوز باورهای غلط زیادی داشتم 

      نسبت به حدوتوانایی هاش 

      مثلا فکر میکردم اگه رنجی نکشی گنجی بدست نمیاری

      یا سلامتی آدم به خداربطی نداره مدل زندگی آدم که مریض وسالم بودنشو میسازه چاقی خودمو تاوان رفتارهای اشتباهم میدونستم والانم که خودمو بخشیدم وفهمیدم که خداوند بسیار بخشنده است خیلی راحت میبخشه دیگه تاوان نمیدونم 

      ولی درعوض با خیلی چیزی های دیگه رابطم باخداوند مشکل دارم 

      چند وقتیه دارم تلاش میکنم دوره لاغری با ذهن شروع کنم نمیتونم 

      همش وقفه میوفته ویا کمی انجامش میدم وبقیش رو انجام نمیدم خیلی احساس افسردگی وناراحتی میکردم 

      بدجور کلافه بودم از دست خودم از دست دیگران وزندگیم 

      امروز جالبه که وقتی این فایل مرتب گوش کردم یه حسی بهم گفت میدونی چرا خانه دار شدی 

      چون فرصت رشد کردن پیدا کنی چ

      ون اونقدر وقت آزاد داشته باشی تا حوصلت سر بره ونگاهی به خودت ومشکلاتت بندازی 

      یادمه وقتی که شاغل بودم واقعا وقت سرخواروندنم نداشتم 

      ولی الان که خانه دارم حوصله ام سرمیره وافسردگی میگیرم یعنی وقت میکنم افسردگی بگیرم 

      خخخخ

      تازه فهمیدم که چقدر دوران طلایی زندگیمو سپری میکنم 

      وخبر نداشتم 

      فکر میکردم خدامنو درسختی قرار داده تا 

      نمیدونم تاوان چیو بدم 

      چون معتقد بودم که بخشیده شدم 

      ولی فکر میکردم باهام لج کرده یا نمیدونم زمونه باهام ناسازگاری پیشه کرده 

      چه فکرای مسخره ای 

      بدون هیچ دلیلی عذاب میکشیدم واز همه مسخره تر گریه هم میکردم وبه حال خودم تاسف میخوردم 

      چقدر جالب حالا که دارم خوب فکر میکنم واینهمه افکار درهم وبرهم خودمو جمع میکنم میبینم 

      چطور خدای مهربان داره از من فرد بهتری میسازه وچقدر شگفت انگیز 🙂

      حسم خوب شده وحالم عالی شده 

      خدایا شکرت حالا میفهمم اینهمه وقت اضافه وتنهایی رو برای رشد من قرار دادی تا متناسب بشم 

      ارتباطمو با تو درست کنم وارتباطمو باخودمو وبا باورهام درست کنم 

      منظم تر بشم درزندگیم درذهنم ودرزندگیم 

      انگار خانه تکونی وجودمه انگار وجود من بیشتر از همه چیز به این تکوندن وبازسازی احتیاج داشت

      انگار تا حالم خوب نشه تا اصلاح نشه ذهنم هیچی درست نمیشه وحالا کلی وقت دارم که مرتبش کنم وهمزمانم خونمم مرتب میکنم ونظم میدم وچقدر عالی که تنهایی من سکوی پرتاب من شد

      حالا باور دارم که هرمشکلی دارم از ضعف ایمانم نسبت به خداوند میاد

      من باور نداشتم که خدااگه بخواد خیلی راحت میتونه لاغرم کنه وتناسب ایده آل منو بهم بده 

      باور نداشتم که خدابتونه حال منو خوب کنه 

      باور نداشتم که بتونه روابط منو باهمه درست کنه 

      اما حالا میخوام بسپارم به خودش 

      میخوام بگم مثل بچگیام که توخدایی تو هر کاری خیلی خداییی خدا آخرشی همه چیز دست تو وفقط تو میتونی همه کاری کنی

      پس منو لاغر کن وخوشگل ومتناسب کن 

      حالمو احساسمو خوب کن 

      وروابطمو با همه درست کن 

      پولم بهم بده اونقدری که خوشحالم کنه

      یه عالم بوس یه عالم دوستت دارم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Laleh
      1401/05/28 23:14
      مدت عضویت: 1364 روز
      امتیاز کاربر: 18332 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,213 کلمه

      زندگی با طعم خدا (جلسه دوم)

      سلام به همه هم مسیرانم

      بخش اول:

      خدا چیست؟

      تا جاییکه یادم میاید، از دوران کودکی، به من گفته شده بود که خداوند قابل شناسایی نیست. وقتی در کلاس چهارم دبستان بودم، یک معلم خیلی مهربان؛ ولی از نظر ظاهر درشت هیکل و چاق داشتیم که خیلی با ماها،  رفتارش خوب بودم و خیلی  باما صبورو با حوصله رفتار می‌کرد. من هر وقت میخواستم، خدا را تصور کنم، چون خیلی کم سن و سال بودم؛ همیشه چهره این معلم را در ذهنم میاوردم، چون به نظرم خیلی درشت بود و توانا، و در عین حال خیلی مهربان، صبور  و با محبت بود.

      آن موقع خیلی چاقی او برایم در ذهنم مهم نبود، به این دلیل که بقیه معلمهایم؛ ریز نقش بودند و جثه کوچکی داشتند، من در آن سن کم، دنبال کسی بودم که درشت باشد، چون بهم گفته شده بود که خدا قادر، مهربان  و توانا و صبور است و هر کاری ازش برمیاید. این تنهامعیاری بود که برای خودم از خدا در آن سن ساخته بودم و برایم قابل فهم و درک بود. بعدها که بزرگ‌تر شدم، متوجه شدم که اصلا خداوند، انسان نیست و هیچ تفکری از انسان، نمیتواند وجود او را کاملا درست درک کند. تاجاییکه یادم میاید، برای من خیلی جذاب تر شد، زمانیکه من  متوجه شدم که خداوند اسم‌ها  و نامهایی دارد؛ چون حداقل میتوانستم اینطوری خدا رابهتر بشناسم.

      رابطه خدا با عشق، ثروت و غیره:

      خداوند در قلب همه ما، نور عشق را قرار داده است. ما همه از بدو تولد مان، تشنه صحرای عشق هستیم، برای همین به موقع به دنیا امدن مان؛ اولین کسی را که خدا، او را به ما وصل میکند، « مادر » است. خداوند، همچنین همیشه همراه ما ست و او عشق را در ما در امر ازدواج، در امر عبادت و حتی در امور مادی و دنیوی مثل عشق به ثروت و غیره، قرار داده است.

      بخش دوم:

      چطور من این طرز فکر فوق را از کودکی، باور کرده ام:

      من همیشه با خدا حرف زده ام و از او کمک خواسته ام، همچنین، من همدلی کردن با او و یا وجود او را در زندگی ام، همیشه حس کردهام . حس اینکه خداوند یکتا، همیشه من را حمایت کرده است را؛ نیز از اعماق قلبم همیشه داشته ام. دانستن اینکه خدا بینا است، باعث می‌شد که بدونم و‌هنوز هم میدونم که  خداوند، حتی در تنهایی من، دارد نگاهم میکند. اینکه خدا یکی است و یکتا است، را همیشه درونی؛ باور داشته آم. اینکه خداوند همواره دعاهای مرا برآورده میکند را نیز، همیشه درونی حس میکردم وهنوز هم حس میکنم.

      چون بعد از هر خواسته از خدا، خداوند به من نشانه هایی دررابطه با آن خواسته، را در زندگیم به من نشان میداده آست  و می‌دهد، بنابراین من راحت تر میتوانستم به مرور بفهمم که ایا آن خواسته من به صلاح من است یا نه. آن خواسته من در مسیر رسیدن من به‌ خداوند هست و یا نیست. اینکه با یاد او، همیشه ارامش میگرفتم و هنوز هم میگیرم، یک حس درونی آست که همه عمر با من بوده است ومن اصلا نمیتوانم که آن حس را توصیف کنم؛ ولی میدونم همواره در من وجود داشته است. می‌توانم بگویم که من همیشه دوست داشتم و دارم، که خداوند مرا در زندگیم راهنمایی میکند. « عبادت او و یاد او » ارامش بخش  ترین خواسته من در همه عمرم بوده آست. الان با افتخار میگویم که حتی نام خدا، درمان من است.

      بخش سوم:

      تاثیرا ت و تجربه های من بعضی از دوره هایی که من تا حالا در سایت گذرانده آم:

      ۱. دوره ورود به سرزمین لاغرها را گذراندم و به آگاهی مختصری از لاغری با ذهن رسیدم و ذهنم آماده پذیرش تغییر و تحول شد. مفتخرمیگویم که عکسهای قبل و بعدم را که من  برای  قسمت « شگفتی سازان » سایت تناسب فکری فرستادم، در ویدیوی مخصوص نوروز  ۱۴۰۰ در سایت برای مدتی، قرار داده شد.

      ۲. دوره پاکسازی چاقی ذهن را گذراندم که شخصیت چاقی مرا تغییر داد و من به یک صلحی با درونم رسیدم. این دوره مر ا از درون، آرام کرد و من با اتمام آن، عکسهای قبل و بعد خودم را برای بار دوم، برای  قسمت « شگفتی سازان » سایت تناسب فکری فرستادم.

      ۳. دوره لاغری باذهن پیشرفته را گذراندم که سطح آگاهی مرا درباره لاغری با ذهن، به بالاترین درجه رساند و ذهنم را  هر روز، تغییرمی‌داد. من با اتمام آن دوره ، عکسهای قبل و بعد م  را برای بار سوم، برای  قسمت « شگفتی سازان » در سایت تناسب فکری فرستادم.

      ۴. دوره پیاده روی موثر را گذراندم که باعث شد که من با  خودم دوست  شوم و آشتی کنم. این دوستی آنچنان لذت بخش آست که من فکرمیکنم از اسفند ماه سال ۱۳۹۹ تا الان، همچنان در حال گذراندن این دوره هستم واصلا یادم نمی اید که چند بار این دوره را گذراندم! چون مرتب در حال گذراندن هرفایل آن در یک هفته و یا ۱۰ روز بوده آم و بعد می‌روم سراغ فایل بعدی. من همچنان آین دوره را دارم میگذرانم و فکر میکنم که تنها با مرگم از این دوره، استعفا دهم و یا خارج شوم.

      ۵. دوره رسیدن به ارزوها- ۱ را گذراندم که این دوره  زندگی من را متحول ساخت، چون من بعد از دریافت فایل ششم، در حدود ۳ روزبعدبا شجاعت و اقدامی جسورانه، از شغلم که سراسر ان اضطراب و استرس زمانی بود؛ استعفا داده و بیرون آمدم. من همچنان حدود ۴۴ روز است دنبال کار میگردم و با احساسی عالی در جستجوی شرایطی عالی هستم. شاید من در حدود چهل روز گذشته، درآمدی کسب نکرده ام؛ ولی ارامش درونی که الان دارم، ۴ میلیارد برابر آن درآمد و‌ثروتی ؛ برایم ارزش معنوی و درونی دارد.

      ۶. دوره کنترل پرخوری و اشتها را گذراندم که بسیار موثر بود به اینکه با حذف فاصله ها، من خودم را لاغر کنم. من در حال حاضر، درحال پر کردن ثبت ۲۵ مورد از مرحله دوم آن دوره هستم و به طور رسمی، همچنان دوره را به پایان نرسانده آم؛ چون این دوره، ۴ مرحله ۲۵ روزه دارد.

      ۷. دوره کنترل رفتار در مهمانیها را گذراندم که به طور تجسمی، به من در مهارت کنترل ذهنم کمک کرده است.

      ۸. دوره رایگان دوازده گام لاغری با ذهن را گذراندم که حدود ۳ ماه من فایلهای ان را، بارها تکرار کردم و آنقدر نوشتم و تمرین کردم، تا با ذوق و شوق، اولین دوره غیررایگان را خریداری و تهیه کردم.

      ۹. دوره مسیر لاغری من را گذراندم که با گذراندن ۱۰۰ گام ان، من  آگاهی ام درباره لاغری با ذهن از نمره صفر به نمره ۱۰۰ رسیدم. هنوز یادم هست که خیلی تمرین‌هایش، برایم جذاب بود.

      ۱۰. دوره چالش تغییر عادت را گذراندم که، نه تنها این دوره؛ می‌تواند راهنمای غذا خوردن ما می باشد؛ بلکه می‌تواند که راهنمای شغل پیدا کردن ما هم باشد.

      ۱۱. دوره زندگی با طعم خدا را گذراندم که الان هم برای بار دوم، در حال گذراندن ان هستم که ادویه خوش طعم زندگی مابه همراه ته دیگ لذیذ و حتی دسرخوشمزه و هر آنچه که ما دوست داشته باشیم، را می‌تواند برایمان در زندگی بر سر سفره خدا در بر داشته باشد. از بر سر سفره خداوند نشستن و از طعم ان غذاها چشیدن، تا مثلا ترسیم نقشه خریدن خانه مورد دلخواهتان در این دوره؛ راه حل وجوددارد.

      ۱۲. دوره زندگی خود را تغییر دهیم را گذراندم که این دوره، باعث می‌شود درون شما بیدار شود و شما کاملا هشیار و بیدار شوید.

      جمعه ۲۸ مرداد ماه سال ۱۴۰۱ هجری شمسی

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 9 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار negarmalekzade2377@gmail.com
      1400/12/11 20:00
      مدت عضویت: 1027 روز
      امتیاز کاربر: 3627 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 2,388 کلمه

      با سلام به استاد عزیز آقای عطار روشن و همچنین دوستان عزیز سایت

        زندگی با طعم خدا جلسه دوم

      خیلی مهمه که تمرینات رو انجام بدید، بنویسید، فکر کنید و به اندازه‌ای که تمرکز می کنید برای انجام دادن تمرینات و وقت میزارید برای این کار، شما نتیجه می گیرید. و به شما اطمینان میدم زمانی رو که شما برای این کار صرف می‌کنید از انجام هر کاری براتون مفیدتر خواهد بود و نتایج بهتری را به ارمغان میاره چون خودت رو همسو می کنی با انرژی خداوند، انرژی که داره تمام طبیعت رو به شکل عالی هدایت میکنه و ما هم خودمون رو در این راستا قرار میدیم که ما هم به شکل عالی هدایت بشیم و در مسیر تعالی حرکت کنیم

      همه کشورها با زبان خودشون با خدا حرف میزنن و فقط ایرانی ها هستن که فارسی صحبت میکنن و بعد وقتی میخوان با خدا صحبت کنن عربی صحبت میکنن و دلیل اینکه این ارتباط خوب برقرار نمیشه، این احساس خوب از صحبت کردن با خداوند برقرار نمیشه، همینه که ما متوجه نمیشیم داریم چی میگیم

      پس تصمیم بگیریم با خدا فارسی صحبت کنیم و این کار رو انجام بدید و بذارید احساستون، اون حسی که پیدا می کنید بگه که کار درسته یا نه، چون ما این همه عبادت می کنیم برای این که حالمون بهتر بشه و دنبال آرامش هستیم که آرامش رو دریافت کنیم، اگه دریافت نمی کنی پس مشخصه که نتونستی اون ارتباط خوب رو برقرار کنی

      نه اینکه خدا نیست، نه اینکه این آرامش وجود نداره، من نتونستم خوب ارتباط برقرار کنم چرا نتونستم؟؟ چون چیزی رو که دارم بیان میکنم اصلا نمیدونم دارم چی میگم و تا وقتی که واضح ندونی که چی داری میگی، نتیجه‌ای هم دریافت نمیکنی،وقتی من دارم با خدا صحبت میکنم و خودم نمیدونم دارم چی میگم بنابراین چیزی هم یاد نمیگیرم، چیزی هم دریافت نمیکنم

      از اون روزی که تصمیم گرفتم با خدا فارسی صحبت کنم، ساده صحبت کنم،عادی صحبت کنم، خیلی نتیجه عوض شد و احساس بهتری پیدا کردم، اطمینان پیدا کردم

      پس خداوند به هر زبانی با اون صحبت کنی متوجه میشه، و زبان مهم نیست و اینکه بگیم خداوند چه زبانی رو بلده این شرکه و نمیشه برای خداوند یک حدی رو تعیین کرد

      رابطه بین ما و خداوند کلام ما نیست، زبان ما نیست،اون کلمات نیستن،  احساس ماستیعنی وقتی درباره چیزی صحبت میکنی، درباره چیزی می نویسی، احساست تغییر میکنه و اون ارتباط رو به وجود میاره بین شما و خداوند

      در این دوره میخواهیم همینو یاد بگیریم. موضوع جلسه امروز خیلی مهمه، و اگه بتونید همین موضوع رو خوب درک کنید و خوب به کار بگیرید کل مسائل زندگیتون برطرف میشه و هر جوری که دوست داشته باشید میتونید زندگی کنید. پس تمریناتش رو با دقت انجام بدید که تاثیر فوق العاده ای داره

      بزرگترین مشکل انسان‌ها اینه که فکرشون درباره خدا با باورشون و عملشون همخوانی نداره . یا اطلاعاتشون درباره خدا با باور و اعتقاد شون درباره خدا همخوانی نداره و دلیل همه مشکلات بشر همینه. یعنی یه چیزهایی درباره خداوند شنیدن، از خدا ی تعریف هایی در ذهنشون هست،اما  در عمل اصلاً اون تعریف ها رو به کار نمی‌گیرن و اصلاً بهش باور ندارن، اعتقادی بهش ندارن و این ناهماهنگی بین اطلاعات ما درباره خدا و عملکرد و رابطه ما با خداونده که سبب شده ما نتیجه خوبی از عبادتهامون،از ارتباطمون، از مسلمان بودنمون نبریم

      ما در کشور اسلامی زندگی می کنیم طبیعیش اینه که کشوری که اسلامیه و قرآن مسیر هدایت شونه و این همه مسائل مذهبی داره توش انجام میشه و توصیه میشه، باید ما از لحاظ کیفیت زندگی، کمیت زندگی از همه پارامترهای زندگی باید خیلی خیلی بالا باشیم، ایمان باید نتیجه اش احساس خوب و شادی سلامتی و هر چیز خوب باشه. پس اگه ما در زندگیمون این قدر مسئله و مشکل داریم و شاکی هستیم به خاطر اینه که این همخوانی وجود نداره، اسممون مسلمونه، نماز میخونیم، روزه می‌گیریم، اما چون عمل نمی‌کنیم و اعتقادمون مثل فکرمون نیست به خداوند، پس نتیجه‌ای هم دریافت نمی کنیم

      مثلاً ما بارها شنیدیم که گفتن خدا خیلی قدرت داره، عظیمه، قدرتمنده، توانمنده، همه کاری از دستش بر میاد. این فکر ماست. این دیدگاه ما درباره خداونده، اما نگرش ماو باور ما نسبت به خداوند خیلی خیلی ضعیفه، یعنی خداوند رو اصلاً هیچ میدونیم.مثلاً شما میگی خداوند خیلی قویه، خیلی قدرتمنده، اما چطور نمیتونی باور کنی که خداوند مثلاً یک زندگی خوب بتونه بهت بده، یا کسی سالها بیماره،میگه خداوند قدرتمنده، ولی نمیتونه باور کنه که خوب بشه، به هر دلیلی خوب بشه، یا بدون دلیل خوب بشه، نمیتونه اینو باور کنهیا اینکه میگن خداوند بخشنده است همه این رو شنیدیم و قبولش داریم. اما طرف احساس گناه و پشیمانی از گناه داره، میگه این گناها رو مرتکب شدم، این اشتباه‌ها رو کردم، خدا دیگه دوستم نداره به دلیل این رفتارهام و اشتباهاتم،میگی چرا توبه نمی کنی، خدا که بخشنده است؟؟میبینی که به زبون میگه خدا بخشنده هست ولی باورش نمیشه که توبه کنه خدا اونو می بخشه

      می خوام شما اختلاف و تفاوت بین فکرما و تصور ما از خداوند و واقعیتی که در باورمون داریم را متوجه بشید که اگه ما درباره خدا یه سری چیزها شنیدیم اما در عمل، در برخوردمون با مسائل اونجور نمی تونیم به خداوند نگاه کنیم و ازش انتظار داشته باشیم

      خیلی ها دوست دارن که در زندگی کار خوبی داشته باشن ولی نمیتونه باور کنه که مثلا اگه اعتماد کنه به خداوند، اگه از خدا بخواد، خدا بهش کار خوب میده و می بینی که سالها بیکاره و کارهای پیش پا افتاده رو انجام میده، نمیتونه باور کنه که من یک همسر خوب بتونم پیدا کنم، یا یک زندگی خوب داشته باشم، میگه خداوند همه چیز می تونه انجام بده، حتی برگ که از درخت میفته به اذن خداست، اما نمیتونه باور کنه این خدا میتونه در زندگی هم یه تغییراتی به وجود بیاره

      به این فکر کنید که شناخت تون از خداوند چه چیزی براتون به ارمغان میاره، اطمینان رو براتون به ارمغان آورده؟؟ آرامش رو براتون به ارمغان آورده؟؟ اینکه خیالت راحت باشه که قدرتی، نیروی داره دنیا رو هدایت میکنه، یه سیستمی داره همه چیز رو کنترل میکنه، اگه واقعاً به این باور داشته باشی یه حس اطمینانی در شما باید به وجود بیاد، یه حس آرامشی باید پیدا کنم، دیگه چرا باید نگران باشم

      اگه من باورم این باشه، اگه من قبول کنم که خداوند حامی همه هست، خداوند هدایت کننده هست، خداوند بخشنده است، خداوند مهربونه، پس چرا نمیتونم اعتماد کنم که مثلاً خداوند هوای بچه منم داره؟؟ چرا اینقدر نگران بچم هستم وقتی که میره بیرون؟؟ یا اینقدر نگران درس خوندنش هستم؟؟ چرا اینقدر نگران آینده و زندگیش هستم؟؟ چرا نگران هفته بعد خودمم، ماه بعد خودم هستم؟؟ چرا دلار میره بالا همه مون میترسیم که وای چه بلایی میخواد سرمون بیاد؟؟ چرا فکر می‌کنیم نعمتهای خدا هم با دلار حساب میشه؟؟

      چرا فکر می کنیم خدا هم سیستمِ، مثلاً بخشندگیش و رزاقیتش با دلار داره تنظیم میشه؟؟ چرا وقتی دلار گرون میشه خیلی ها بیشتر میترسن، ناامید میشن که چه بلایی  میخواد سرمون بیاد، از اون ور هم میگن که خدا بخشنده است، خدا به همه رزق و روزی میده

      اگه خدا رزق و روزی میده، چرا دلار تکون میخوره تو میترسی؟ چرا میلرزی؟ چرا شاکی هستی؟ چرا نگرانی؟ مگه خداوند در قرآن اشاره کرده که مانعمت هامون رو بر اساس دلار تقسیم میکنیم؟؟ ما نعمت‌ها مون رو مثلاً بر اساس یورو تقسیم میکنیم؟؟چرا دلار میره بالا اعتقاد ما به خداوند هم میاد پایین؟؟ انگار مثلا دلار گرون بشه ما کمتر دیگه خدا رو باور می‌کنیم، این ی ذره اعتماد هم از بین میره که مگه خدا میتونه؟ چجوری؟چرا اینجوری هستیم؟اینو می خوام درستش کنیم و در این جلسه به این موضوع فکر کنید که واقعا چه چیزهایی درباره خداوند بلدی، شنیدی و بهتون گفتن و شما چقدرش رو قبول دارید و به این نتیجه برسید که آیا واقعاً چیزی که درباره خدا شنیدید، در کتاب‌ها خوندید که خدا فلانه، کریمه، رزاقه، مهربانه، بخشنده است، چقدر اعتقادت هم اینه که واقعاً خداوند همینه؟ چقدر میتونی دلیل بیاری که مثلاً من به این دلیل باورم اینه که خداوندی که من میشناسم این کارها رو تو زندگیم انجام داده، آیا دلیلی داری  واسش؟ میتونی اثبات کنی منی که فکر می‌کنم یا هزار بار شنیدم که خداوند رزاقه، آیا به اندازه نیاز، من رزق  دریافت کردم از خدا، اصلا انتظار دارم که خداوند باید رزق و روزی من رو بده، اصلا این باور رو داریم؟؟

      و به زبون میگن که خدا رزق و روزی رو میده، ولی در عمل، در رفتار، اونی که فکر میکنه درباره خداوند رو نمیتونه بازی کنه، نمیتونه نشون بده، نمیتونه به امید اون خدایی که دربارش میدونه حرکت کنه

      همه حرف من اینه که آیا شناختی که شما از خداوند دارید باعث شده که شما با اطمینان قدم بردارید، با اطمینان زندگی کنید، با اطمینان حرف بزنید، این خدایی که میشناسی باعث شده که سرت بالا باشه که من بنده خدام، من اشرف مخلوقاتم،

      همه اینها رو ما شنیدیم اما چقدر در رفتار و زندگیت از اینها تونستی درس بگیری و این جوری رفتار کنی. شنیده هامون درباره خداوند با اعتقاد مون به خداوند همخوانی نداره، اونی که در قرآن اومده انسان چقدر توانمنده و ما زمین و آسمان ها رو تسخیر انسان کردیم و یا انسان میتونه کوه رو جابه جا کنه اگر به اندازه بذری ایمان داشته باشید

      ما همه اینها رو شنیدیم، اما به نظر شما ما از اون انسان‌ها هستیم که بتونیم کوهها رو جابجا کنیم؟؟زندگی خودمون رو نمیتونم جابجا کنیم، نمیتونیم از یک حالتی که برامون رنج آوره به حالتی دیگه تغییرش بدیم، تو اینش موندیم.  دلیلش چیه اگه نیستیم؟؟به خاطر اینه که این شناختی که ما از خداوند داریم، با طرز رفتارمون، باورمون نسبت به خداوند اصلا همخوانی نداره، وقتی بخواهیم درباره خدا حرف بزنیم، عبارات خیلی مودبانه و با احترام و بزرگوارانه به خداوند نسبت میدیم، ولی وقتی می‌خواهیم حرف بزنیم، وقتی می‌خواهیم درباره زندگی مون تصمیم بگیریم، وقتی می‌خواهیم عمل کنیم، اصلاً خدا عددی نیست در ذهن ما که میتونه کاری کنه، هوامو داره، کمک میکنه، یا مثلاً میتونه منو به اون جایی که میخوام برسونه، منو خوشبخت کنه، منو ثروتمند کنه

      چرا اون چیزی که درباره خدا میدونیم رو نمیتونیم زندگی کنیم؟ و همه بدبختی ما همینه، همه مشکلات ما از اینجا شروع میشه که در ظاهر، در حرف خیلی خداشناس و خدا پرست هستیم، اما در عمل به هیچ وجه به خداوند ایمان نداریم

      من اگه زندگیم به این شکل تغییر کرده، خیلی کم تونستم تغییر بدم این افکار و باورهای اشتباهم رو که اینقدر نتیجه گرفتم و هر چقدر که بخوان بیشتر تغییرش بدم و باورم نسبت به خدا بیشتر بشه، هر چقدر بیشتر بتونم در زندگی کردن، در انجام اموراتم، توکلم به خداوند باشه، نتیجه بهتری میگیرم

      چقدر میخواهیم همش حرف بزنیم که خدا چیه؟ چند سال میخوای حرف بزنی که خدا چیه؟ چه نشانه‌ای از خدا در زندگیت داری؟ چقدر تونستی به خدا توکل کنی؟ بهش ایمان داشته باشی؟ چقدر میخوای گریه و زاری کنی؟ چقدر دعا بخونی و هیچ نتیجه ای نگیری؟ چقدر به این و اون بگی التماس دعا، چرا خودت نمیتونی با خدا حرف بزنی؟

      فکر افراد، فکر من، فکر شما، فکر آدمها درباره خدا یه چیزیه، باورشون چیز دیگه است و چون این ها همخوانی ندارن اینقدر مادر زندگیمون مسائل و مشکلات داریمهر مسئله‌ای در زندگیتون وجود داره به خاطر اینه که به خداوند ایمان ندارید، در اون مسئله به خداوند ایمان ندارید، اگر کسب و کارت با مشکل مواجه هست به خاطر اینه که در کسب و کار، در رزق و روزی به خدا ایمان نداری، اگه در روابطت با همسر و اطرافیانت دچار مشکلی به خاطر اینه که به خداوند ایمان نداری که رابطه ات مشکل داره 

      اگر در سلامتی مشکل داری به خاطر اینه که به خدا ایمان نداری، چون یکی از نشانه های مومن سلامتیه، شادیه،اگه به خدا ایمان داشته باشیم باید از این امتیاز هم برخوردار باشیم، اگه کسی ده ،بیست ساله که مریضه و انواع بیماری ها رو داره و در ظاهر و حرف خیلی هم انسان با ایمانیه، اما کلی باور بیماری داره، پس این ایمان کجا قراره خودش رو نشون بده؟خیلی ها میگن نتیجه ایمان آخرته و توی این دنیا نیست و این دنیا داره مکافاته و ما باید در این مکافات ها  هی توسل کنیم و دعا کنیم نتیجه اش رو اون دنیا می گیریم

      و صد در صد این حرف اشتباهه و در قرآن هم خداوند می فرماید کسانی که ایمان آوردن و عمل صالح انجام دادن و یکسری کارهای خوب انجام میدن پاداششون هم در این دنیاست هم در اون دنیا.این یک معیار باشه براتون،

      اگه داری یک کار خوب انجام میدی، اگه فکر میکنی رابطه ات  با خداوند خوبه، باید نتیجه اول در این دنیا برات قابل لمس باشه، باید نتیجه براش داشته باشیم. وقتی میگم خداوند رزاقه، باید نتیجه بگم، مثلاً وقتی باور کردم خداوند رزاقه، سه سال پیش درآمدم ماهی یک میلیون تومان بود، الان شده ماهی ۱۰ میلیون تومن، پس این ثابت میکنه که خداوند رزاقه، چون من با نگاه رزاقیت بهش نگاه کردم و عمل کردم و حرکت کردم و این هم نتیجه

      اینو میگن قابل لمس، اینو میگن نتیجه واضح، ولی اینکه حرف بزنیم خداوند رزاقه ولی سی سال طرف هشتش گِرو نُهشِ، اینکه فایده نداره و فقط حرفه، در عمل هیچ باوری نداشته این فرد نسبت به رزاقیت خداوند

      خداوندی که فقط در آسمانها اون رو بدونیم که هست و مراقب ماست که لذتی نداره، اگه بخوای با ترس بری سمتش،یا  از ترسش بری سمتش، که لذتی نداره، خدایی لذت‌بخشه که طعمش رو در زندگیت بتونی بچشی پس فایلها رو حتما گوش کنید، تکرار کردن خیلی مهمه، تمرین انجام دادن خیلی مهمه، خوندن نظرات دیگران خیلی مهمه، همه این کارها باعث میشه که شما آماده بشید برای حرکت در مسیری به سمت انرژی منبع، به سمت خداوند و خوشبختی

      وقت بذارید و فکر کنید از بچگی ببینید چه فکر هایی درباره خداوند به شما گفتن و گفتن خدا چیه؟ دربارش بنویسید. اگه خدا رو خشمگین معرفی کردن بنویسید، اگه خوبه بنویسید، این مرحله اولشه. اول ببینید چه فکری درباره خدا دارید، درباره رابطه خدا با سلامتی چی‌میدونی؟ درباره رابطه خدا با پول چی میدونی؟ درباره رابطه خدا با عشق چی میدونی؟ درباره بخشندگیش چی میدونی؟ چی شنیدی درباره خدا ؟تعریفت رو از خدا بنویس و در مرحله دوم بنویسید این طرز تفکری که از بچگی به ما گفتن و ما بارها اونو  شنیدیم چقدر باورش کردیم و نگاهمون به خدا مثل این چیزهایی هست که شنیدیم؟ این سیستم خداونده که وقتی بخواهی درست بشناسیش و درکش کنی و بخواهی تغییر کنی و بهتر باشی خیلی سریع جواب میده و هدایت هاش میاد و بهت گفته میشه

      با سپاس از شما استاد عزیز بابت این مطالب بسیار عالی

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 24 از 5 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار sarasara123@gmail.com
      1400/09/10 15:26
      مدت عضویت: 1003 روز
      امتیاز کاربر: 18
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 648 کلمه

      سلام.

      فایل صوتی رو خوب گوش دادم. فایل جالبیه. حرفهاتون کاملا صحیحه. کلی خاطرات در ذهنم تداعی شد. سالهای دور، من هم چله نشینی های زیادی داشتم برای رسیدن به خواسته خودم. 

      ولی بی نتیجه بود و هر بار عصبی و ناراحت، گله مند بودم و شاکی از خدا که چرا من رو نمیبینی و آرزوی من رو برآورده نمیکنی؟ 

      تا جاییکه کم کم از خدا فاصله گرفتم. باورم این بود که برای من نمیشه. 

      از یه جایی که نمیدونم چگونه، تفکرم نسبت به دعا، خصوصا ادعیه هایی که در کتب مذهبی ذکر شده بود، کلا عوض شد. 

      میگفتم همه اینها فقط حرف هستش.

      مثلا میگفتم چرا دعای کمیل میخوانند؟ فردی به نام کمیل، این مدلی با خدا حرف زده، چرا باید حرفهای کمیل با خدا را هر شب جمعه، خیلی های دیگر تکرار کنند؟ 

      مگر کمیل هستند یا مانند کمیل زندگی کردن یا خواسته هاشون دقیقا خواسته های کمیل است؟ 

      بعد به این نکته رسیدم که چرا اصلا باید با خدا عربی حرف زد؟ 

      مگر نه اینکه خدا، دانای مطلق و بینای مطلق و شنوای مطلق و توانای مطلق است؟ 

      و چرا باید طبق دستور کتب ادعیه ، با تعداد مشخص در روز و ساعت مشخص، فلان ذکر گفته شود؟؟؟؟!!!!

      حال که خوب خاطراتم را مرور میکنم، بیشتر به کم بودن توکلم و نداشتن ایمان راسخ به قدرت خدای مهربانم پی میبرم.

      همان قدر که به مادرم و پدرم اعتماد داشتم، به خدا اعتماد نداشم. جز موارد معدودی که نتیجه ای عالی برایم رقم خورد.

      مثلا: 

      من عاشق دختر هستم. همیشه آرزو داشتم که فرزندم، دختر باشد و همواره از خدا دختر خواستم.

      همه خانواده و فامیل و دوست و آشنا از خواسته من آگاه بودند. همیشه میگفتم فرزند اول باااااااید دختر شود. 

      باردار شدم.

      میگفتم فرزندم دختر است. سیسمونی دختر آماده کنیم. ولی خانواده خودم و همسرم میگفتند که منتظر باشیم تا نتیجه سونوگرافی مشخص شود. 

      ولی من ایمان داشتم که فرزندم دختر است و هر روز او را با اسمی که از قبل برایش انتخاب کرده بودم صدا میکردم و با او صحبت میکردم. 

      پدرم و پدر همسرم عاشق پسر بودند و مرتب از من پسر میخواستند و من با اطمینان میگفتم که فرزندم دختر است. 

      کم کم حرف و حدیث ها شروع شد….

      میگفتند انقدر در دختر داشتن اصرار نکن. خدا قهرش می آید. راضی باش به رضای خدا. 

      بگو فقط سلامت باشد و ….

      اما من قبول نداشتم. 

      استدلالم این بود. چرا خدا باید قهرش بیاید؟ این خواسته و آرزوی من است که با خدا در میان گذاشته ام. هرکس خواسته ای دارد. یکی خانه میخواهد، یکی شغل خوب، یکی همسر خوب،…. و من دختر میخواهم.

      یعنی خدا انقدر بد و بدجنس است که وقتی بداند من دختر میخواهم، فرزندی بیمار به من بدهد در عوض خواسته ام؟؟؟

      نه. این صحیح نیست. خدا مهربان است. بخشنده است. خدا من را شاد میکند.

      سونوگرافی رفتم و جنسیت فرزندم را پسر تشخیص داده شد.

      همه جشن گرفتند و به من خندیدند. دو سه ساعتی ناراحت بودم. پدر همسرم گفت، دیدی پسر است. نوه من باید پسر باشد.

      همان لحظه شکمم را نوازش کردم و بلند و با اطمینان گفتم، از کجا معلوم؟ هنوز که اتفاقی نیفتاده. اگر دختر شد چه؟ من ایمان دارم که فرزندم دختر است. 

      سیسمونی بر خلاف میلم، پسرانه خریده شد. ولی من اهمیتی ندادم. تا این که به دلیلی، در ماه هفتم بارداری، سونوگرافی مجددی برای موردی انجام دادم و جنسیت فرزندم را دختر تشخیص دادند.

      و در نهایت خدا دختری زیبا به من و همسرم هدیه داد که نور چشم ما و همه خانواده و فامیل و دوست و آشنا بوده و است. 

      هنوز که هنوز است، همه میپرسند از کجا انقدر مطمئن بودی که صاحب دختر میشوی و من میگویم چون میدانستم و ایمان داشتم که خدای مهربانم من را با دختری که به من میدهد، شادمان میکند.

      بله. نمیدانم چرا و چگونه؟! ولی این ایمان و باور را داشتم. 

      حق با شماست جناب عطار روشن.

      خوب که فکر میکنم، در دیگر موارد و مسایل زندگیم چنین ایمانی در وجودم نسبت به خدای مهربانم نداشتم. خصوصا در مسایل مادی. 

      باید باورم را تقویت کنم. 

      به کمک شما و آموزه هاتون امیدوارم که به نتیجه مطلوب میرسم. 

      آمین. 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار faribadeghani1371@gmail.com
      1400/08/25 13:26
      مدت عضویت: 1037 روز
      امتیاز کاربر: 1306 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 852 کلمه

      سسلام
      از دفعه اول ک این دوره گذروندم میبینم ک چقدر تعریفم ازخدا فرق کرده
      من خیلی شنیده بودم ک خدا روزی رسونه ولی همش نگران بودم ناامید از خرید خونه بودم ناامیداز سلامتی بودم
      الان همش یکجا ک جمع میشیم همه میگن دیگه رف اون زمان ک بشه خونه بکیریم وسایل بگیریم همش رف همین بتونیم شکم خودمون سیر کنیم
      اینا حرفهایی هستن ک من حداقلش یکبار در هفته میشنوم
      از ادمهایی ک بیشترشون خدا رو قبول دارن
      ولی من ته دلم میگم خدا برا
      منوبهترین خونه در نظر گرفته فقط باید صبر کنم
      قبلا ک محصولات دلم میخواس میگفتم میدونم همسر من ک نمیگیره ولی وقتی ب خدا سپردمش اسوده شدم و ایمان دارم ک محصول بدست میارم و خدا روزی من میکنه واما الان از این حس لذت میبرم
      قبلا نگران همه چی بودم اینو بخرم برا بچم وای اینو باید بخرم همش دوتاچهارتا میکردم اما الان خیالم راحته اما میدونم میشه قبلا ب این شدنه ایمان نداشتم
      ی کسی تو فامیل هس ک واقعامذهبیه و از این حرفها ولی هنوز واکسن نزده و هی میگه میترسم
      ن بچهاش ن همسرش نزاشته بزنن
      ک ن اتفاقی میافته این نشون میده اون اصلا خدا رونمیبینه و از ی واکسن میترسه
      اطرافم پر ادمهایی هس خدا رو قبول دارن در حرف فک میکنن خدا فقط نماز روزه است و تمام
      ولی من در رفتارشون خدا رونمیبینم ن باورهاشون خدا رو نمیبینم
      همش گله از شرایط دارن اصلا خودشونو هیچ میدونن
      فک کن جوونن ولی از الان خودشونو ب پیری میزن ک همش اه ناله
      ناامیدی انتظار از غیر خدا
      اما کسایی رو میشناسم ک نماز نمیخوننرولی کاری هم ب کسی ندارن
      هر حرفیو میزنن هر بهانه امر ب معروف طرف تحقیر و خورد میکنن
      الان تو دوران کرونا ک اصلا خدا رو نمیبینن فک میکنن کروناخداس میکشه و فلانه
      اونقدر ب کرونا قدرت میدن ک خودشونو خدارونمیبینن
      خیلیا رو هم میبینم ک رعایت میکنن و کارشونن میکنن و زندگیشونو میکنن
      خیلی شنیدم دنیا جای امتحانه جای اینک هی خدامارو امتحان کنه زجر بده و ما باید ازش سربلند بیرون بیایم خیلی شنیدم ک خدا بندهایی ک پاکن زود میبره ک گناهکار نشن
      یا ب گناهکارها زیاد عمر میده ک توبه کنن
      خیلی شنیدم ک خدا بنده‌هایی ک دوس داره بیشتر عذاب میده
      اونقدر از کودکی گفتن این کار و نکن این کارو بکن گناهه
      خیلی شنیدم ک ب یکی مریض ک شده گفتن طفلکی اخه چرا این
      این بچه داره و جوونه اصلا نمیگن بابا طرف خدا رو داره بجای دادن انرژی مثبت طرف تو منفی هاغرق میکنن
      یک روز خالم گف فلانی بچه سومش بارداره گفتم اشکالی نداره خدا روزی رسونه برگشت گف یه چیزی میگی ادم نمیتونه ی لباس برا بچش بگیره
      من خودم میگفتم خدا بخشندس اما همش احساس گناه داشتم ک من نماز نمیخونم غیبت میکنم واینا خدامنو نمیبخشه اماالان میدونم ک خدا عاشق منه ی مادر وقتی بچش کار بدی میکنی رو اونو میبخشه چ برسه ب خدا ک منوخلق کرده و عاشق منه
      خیلی جاها گفتم خدا شفا میده ولی باورم این بوده ک باید فلان قرص باشه فلان دکتر اصلا خدا ندیدم خودمو ندیدم
      پراز منفی ها بودم ورودی منفی اونقدر زیاد بود ک منو پژمرده کرده بود
      خوشحالم ک از خدا ارامش خواستم اون منو هدایت کردب این سایت خیلی فرق کردم خیلی
      تودنیای ما تصورم از خدا غم وناراحتی و عذاب و تلافی و ایناس
      الانم ک ب جادو جنبل همه معتقدن
      حالم بهم میخوره از ادمهایی ک هر مشکلشان ربط میدن ب جادو
      بابا طرف یکباره افسرده نشده اونقدر ورودی داشته ک الان افسرده شده
      من در اطرافم خدا رو زیادمیبینم و میشنوم ولی در عملااصلا نمیبنمش فقط در حرف ک خدا هس
      خیلی خوشحالم از اینک میدونم خدا یعنی احساس خوب حال خوب
      در زبان توکل میکردم ولی حتی نمیدونستم توکل چیه فک میکردم همینه ک بگم خدا توکل کردم بهت کافیه ولی نگران بودم از نشدنش
      اما اگه توکل واقعی باشه نگرانی نباید باشه
      چقدر خدا رو ما کوچک کردیم با باورهایمان چقدر خدا رو در نظر ما کوچک کردن
      چقدر خدا روربجای خدا قضاوت کردیم چقدر بی رحمانه کسیو زیر سوال بردین
      فامیل همسرم طوری با همه حرف میزنن ک انگار خدا ن
      یجوری قضاوتت میکنن ک انگار خدان ماهم کافریم
      خدا رو بخشنده و رحمان و بی نیاز گفتیم ولی در عمل گفتیم خدا میزنه ب کمرت خدا رو مثل خودمون دیدیم کوته فکر و انسان
      ی روز فامیلمون جمع بودن یکی گف من قران نمبخونم اشتباه بگم انگار ک بخدافحش دادم ب خاطر همون ترجیح دادم نخونم
      واقعا متاسفم براافرادی ک چنین باوری ب خورد اون فرد وافراد زیادی دادن
      ی حرف جالب شنیده بودم ک میگفتن ب جای اینک ب ۱۲ نفر التماس کنی ک برات دعا کنن یا اجابت کنن و اونا رو خدا ببینیم از خود خدا بخواهیم مگه خدا صداتو نمیشنوه نمیگم از امامان نخوایم بلکه میگم اونا رو خدا نبینیم بلکه دوست یا فردی بینیم ک واقعا خدا رو شناخته
      پدر شوهرم همیشه میگه روزی رو صبح پخش میکنن باید زود بیدار شی بری سرکار
      یعنی چی این حرف یعنی خدا فقط
      تو تایم صبح نعمت داره یا توجه داره ب بندش
      ب نظرم با خدا باید اونجور حرف بزنیم ک ک بگیم راحت باشیم بفهمیم ک چی میگیم
      همش خدا رو تو اسمون دیدم در حالی ب زبون گفتیم خدا ازرگ گردن ب من نزدیکتره

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 9 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریده حسنی
      1400/08/04 23:37
      مدت عضویت: 1614 روز
      امتیاز کاربر: 23378 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 2,855 کلمه

      روز ۳۲ تکرار 

      سلام و درود به همراهان عزیز و استاد گرامی 

      صبحم با میثاق نامه و فایل صبحگاهی شروع شد طبق معمول هر روز 

      خدارو شکر میکنم که در سلامتی کامل برای خلق یک روز عالی و افکار بینظیر در حال تلاش هستم 

      منهم موافق نوشتن هستم ،خدارو شکر در دوره های این سایت از همون ماه اول یا دوم نوشتن کامنتو شروع کردم و یکی از کارهای مورد علاقمه ،نوشتن اثر جادویی داره ،من دوره های دیگمو هیچ وقت بصورت جدی نمینوشتم ولی از ۲ ماه پیش تا حالا شروع کردم به واو به واو کلام استادمو نوشتن و متوجه شدم چقدر فهمش برام بهتر شد و تازه همون نوشته های خودمو با صدای خودم ضبط میکنم که اگر بخوام ،بتونم مجدد گوش کنم و حیرت زده شدم از انجامش ،انقدر که درک مطالب برام بهتر شد و به همه توصیه ش میکنم ،یعنی من هر فایل اون دوره مو ۴ بار گوش میکردم به اندازه ۱ بار که مینویسم برام کارایی نداره

      رسیدیم به موضوع مهم خدا و اعتقادات و دیدگاهای من ،وقتی بچه بودم که خدارو نمیشناختم ولی از زبان الگوهام شنیده بودم که مثلا دروغگو دشمن خداست ، خدا نابودت میکنه ،خدا میزنه کمرت ، خدارو خوش نمیاد، خواست خداست، خدا نخواسته ،به صلاح خدا نبوده ، خدا میبرتت جهنم ، خدا خیلی بزرگه ، خدا رئیس جهانه و من ترس بزرگی از خدا داشتم  

      وقتی اول همه انشاء هام مینویشتم بنام خداوند بخشنده مهربان به دوگانگی میخوردم ،آخه اون خدایی که انقدر بدجنسه و منو میندازه تو آتیش جهنم و به یه مو آویزونم میکنه چطور میتونه مهربان و بخشنده باشه؟

      فکر میکردم که خدا با آدم های فقیر و بیچاره دوسته و با ثروتمندا دشمنه، بقول آدم ها میگفتن خدا به ثروتمندا بیشتر میده که یه موقع اسم خدارو نیارن و من همیشه دوست داشتم ثروتمند باشم حتی اگر نتونم اسم‌ خدارو صدا بزنم با خودم میگفتم آخه این خدایی که هر چی زجره میده به هواداراش آخه چه خداییه ؟  و همیشه این سئوال برام پیش میومد که چرا خدا دوست داره ما فقیر باشیم 

      پس برای چی اینهمه نعمت بقول خودش آفریده؟ هدفش از خلقت ما رنج کشیدن بوده ؟ اینکه بیاییم حسرت زندگی های مرفه بکشیم و بعدش بدبخت بمیریم ؟ چرا انقدر با ما خصومت داره ؟ و چرا های زیادی در مغزم میچرخید که همگیشون بدون جواب مونده بود و الگوها و معلم ها هم که خودشونم هیچ اطلاعات درستی نداشتن و منو بیشتر سر در گم میکردن 

      من فکر میکردم خدا یه موجود خیلی خیلی بزرگه که تو آسمون نشسته ،من فکر میکردم خدا یه غول بزرگیه که به اندازه کل آسمون هاست و داره مارو نگاه میکنه ،اتفاقا خدارو چاق و گوشتی تصور میکردم که مراقب ماست و از اون بالا میبینه ما داریم خطا میکنیم و مرتب مچ مارو میگیره 

      از نماز که فراری بودم ،مادرم نماز خون بود و مدام مارو سرزنش میکرد که شماها نماز نمیخونید شما بی نمازید ،خوبه خدا نون میده به شماها ،از بس نماز نخوندید خدا نگاهتون نکرده و مرتب از همه میشنیدم که میگفتن فلانی که مرده اومده تو خوابمون و گفته بچه ها اون دنیا فقط نماز هاتون دیده میشه ،فقط نماز بخونید وگرنه پدرتونو در میارن اون دنیا 

      منم با خودم فکر میکردم هیچ اشکالی نداره منکه این دنیامو باختم اون دنیامم میبازم ولی تن به خوندن چند تا خط زبان عرب ها نمیدم و هیچ وقت با نماز خوندن هیچ ارتباطی نگرفتم فقط چند بار خوندم اونم زمان هاییکه چند روز روزه میگرفتم ،اونم نصفه کاره میخوندم 

      همیشه به خودم میگفتم اگر نماز خیلی خاصیت داره چرا مادرم همش ناراحته ؟ چرا همش گریه میکنه ؟ چرا همش غر میزنه ،ناله داره ، چرا زندگیش با پدرم خوب نیست،چرا خدا کمکش نمیکنه ، چرا انقدر حس بدبختی داره، چرا بابام انقدر اذیتش میکنه ،چرا همه به خودشون اجازه میدن انقدر بهش بی احترامی کنن ، چرا انقدر تو زندگیش رنج میبره و همه ازش به رنج بردن یاد میکنن و چرا های زیادی در سرم میچرخید

      و منو روز به روز از اون خدا دورتر میکرد ،بیشتر آدم های نماز خون و با خدارو در رنج و سختی دیدم ،آخه اون چه خدایی بود که جواب اونهمه عبادت هارو نمیداد ؟ ما یه آمپول نوروبیون میزنیم چند ساعت بعدش بدنمون سر حال میشه ،پس چرا اینهمه عبادت اثر نمیکنه  ؟ چرا حالشون خوب نیست، چرا بیماری هاشونو خدا شفا نمیده ؟ 

      دیگه یجوری شده بود که بشدت  از اون خدای اونها میترسیدم ،اخه بمن گفته بودن خدا مدام امتحانمون میکنه با مرگ و میر با بدبختی وووو ،واقعا دلم نمیخواست بخاطر نزدیکی به خدا اونهمه درد بکشم بجاش دلم میخواست برم تو دار و دسته ثروتمندا که میگفتن خدا سمتشون نمیره و من میدیدم زندگی ثروتمندا چقدر راحتر بود 

      هر وقت از الگوهام میپرسیدم چرا پس ثروتمندا خوشبختن ،میگفتن حالا اون دنیاشونو میبینید که چقدر عذاب الهی میکشن ،میگفتن حالا چه فایده که از بس بی خدا هستن ،خدا بچه هاشونو ازشون میگیره ،چه فایده همش تنها و بیمارن ،خانواده سرد و بی روحی هستن و من مدام میشنیدم و باور میکردم 

      خلاصه دلم اون خدارو نمیخواست ،ترجیح دادم دور بشم از خدا ،چونکه فکر میکردم خدا فقط همون خداست ،همون خدای ترسناک که من دوسش نداشتم ،پس رفتم بسمت بی خدایی بودن ،و یه خصومت بزرگی ازش در من شکل گرفت 

      اینکه خدا با من لج داره و میخواد ازم انتقام بگیره چونکه من دلم نخواسته نماز بخونم و بهش نزدیک بشم خدا هم میخواد از من انتقام بگیره و جهانو مامور کرده منو بچزونه و سالها این باورهای اشتباهو حمل کردم و نمیدونستم با همون  افکار زهر آلود دارم دنیای خودمو میسازم 

      تا اینکه ۵ سال پیش که یه شب حالم خیلی بد بود یه فایلی به دستم رسید که در مورد خدا میگفت ،اصلا یادم نمیاد اون فایل چی بود و چی گفت ،هر چی بود باید نامه ای به خدا مینویشتیم و مینداختیم تو آب روان

      اون شب تا صبح نخوابیدم و گریه کردم و نوشتم از تمام سختی هاییکه کشیده بودم ،از تمام تنهایی هام وووو ،صبح نامه رو انداختم تو آب و انگار منتظر جواب خداوند بودم ، همش ازش میخواستم که منو راهنمایی کنه ،انگار دلم میخواست بشناسمش ولی بلد نبودم یا ازش میترسیدم

      بعد از اون هدایت شدم به آموزش هایی و ۱ سال دیگه گذشت و بصورت کاملا متفاوتی به فایلهای استاد عباسمنش هدایت شدم ،انگار تا اون زمان هر فایل و کتابی که میخوندم منو بیدار نمیکرد ولی زمانیکه شناخت خدارو از  استاد عباسمنش برای اولین بار شنیدم میخکوب شدم

      حرف های ایشون دقیقا مقایر بود با تمام درونیات من ،گیج شده بودم ،پس خدا اون غوله تو آسمون نیست؟ خدا همیشه در دسترس ما بوده و هست ؟ خدا انرژیه ؟ خدا به اندازه فهم من شکل میگیره ؟ خدا رو هر جوری بسازی و باور کنی همون میشه ؟ 

      چقدر اموزش های ایشونو دوست داشتم از حرف هاش نمیترسیدم ،از خدا نمیترسیدم ،داشتم یاد میگرفتم که خدا با احساس من ارتباط داره ،خدا عادله و اداره تمام زندگیمو در اختیار خودم گذاشته ،با خدا قرار نیست فقط عربی صحبت کنی ،خدا مال همه است ،خدا دوست داره من ثروتمند بشم 

      ثروتمند شدن یک کار خدایی و معنویه ،خدا دوست داره من شاد باشم ،بیس جهان بر خیره ،دیگه خبری از ترس نبود ، این جهان یک سیستمه ،با افکار من شکل میگیره وووو

      چی داشتم میشنیدم ؟ هنگ بودم ،من ۴۴ سال در حال و هوای ناراحت کننده زندگی کرده بودم و پر بودم از باورهای اشتباه ،حالا باید تمام اون اعتقاداتمو قربانی میکردم ،غل و غم میکردم  و یه خدای جدید برای خودم میساختم

      اخه چجوری دست بکشم از اونهمه اطلاعات قدیمی ؟ ولی شروع کردم به تحقیق و سرچ کردن و هدایت خواستن و هر بار هدایت شدم به دوره ای به فایلی به کتاب های زیادی و همچنان تحقیق من ادامه داره ،میدونم فهم خدای جدیدم زمان میبره ،اول باید اون اطلاعات قدیمی در من کمرنگ بشن تا جدیدها وارد بشن ،فنجونم هنوزم پره از اونها ،دارم کم کم خالی میشم 

      هر چقدر خالی تر میشم سبک تر میشم ،حالم بهتر میشه ،هر چقدر حالم بهتر میشه اتفاقات بهتری برام بوجود میاد ،هر چقدر به خدای جدیدم نزدیکتر بشم آرامش بیشتری میگیرم،هر چقدر خدای خودمو با کیفیتر بسازم به همون شکل برام در میاد

      دلیل اینهمه اضطراب و استرسی که در زندگی روزمره مون داریم همون بی ایمانی و بی اعتمادی به خداونده ،شاید در کلام بگیم خدا بزرگه ،خدا حامی منه ،من به خدا اعتماد دارم ولی در عمل پر از نگرانی هستیم 

      تا حدودی که صدای ذهن خودمونو کمرنگ کنیم میتونیم صدای ارام بخش خداوندو بشنویم ،این یک هفته من درگیر واکسن زدن دوز دوم دخترم بودم یعنی خودش تصمیم گرفت که واکسن بزنه ،واکسنو که زد حالش خوب نبود و من تصور کردم عوارض واکسنه 

      ولی چونکه ادامه پیدا کرد مجبور شدم ببرمش دکتر و آزمایش و سیتی اسکن و مراحل ناراحت کننده ای که تو پروسه اینجور کارها پیش میاد و در انتها مشخص شد که شاید اون ویروس در بدن دخترم بوده  و  از طریق واکنس فعال  شده بوده

      در تمام این هفته ای که بر من و دخترم سخت میگذشت ،مخصوصا پروسه بیمارستانش ،انقدر صداهای منفی ذهنم بلند بود و منو میبرد به احساس کردن لحظات ناراحت کننده ،انقدر فشارش روی افکارم زیاد بود که از هر روشی که یاد گرفته بودم استفاده میکردم تا بتونم لابلای اون صداهای ترسناک ،صدایی از خدا بشنوم که امیدی باشه برام

      و جالب بود به محض اینکه یکمی  توجهمو میدادم  به نکات مثبت و حس خوب ،سر و کله افکار منفی پیدا میشد و کلنجاری در درونم بود 

      ولی من مدام جملاتیو در درونم تکرار میکردم که بشه حالمو یکمی بهتر از قبل نگه دارم ،حالا چرا من انقدر نگران بودم و هنوزم تا حدودی هستم ؟ چونکه اون ایمانه در من قوی نشده ، هر چند میدونم که شرایطیو که من گذروندم هر کسی نمیتونست به این خوبی مدیریت کنه ولی باز هم دلم میخواست قویتر عمل میکردم 

      قبول دارم یجاهایی انقدر ترسیده بودم که حتی پاهام قدرت رفتن از پله های بیمارستانو نداشت ،تو اونهمه ازدهام درونم صدایی بهم گفت همه چیز درست میشه نگران نباش ، این صدا همون صدایی بود که پارسال توی مطب دکترم ،بهم گفت نگران نباش تو سالمی و اتفاقا ۲ هفته بعدش گزارش سلامتیمو گرفتم 

      جنس اون صدا رو  میشناسم ، اگر بهش توجه کنم میدونم که منو به نتیجه میرسونه ولی باز هم شک میکنم ، خلاصه این پروسه هم برای من گذشت و دارم تلاش میکنم که از اموزش هام در هر لحظه  استفاده کنم 

      دلم میخواد این انرژی قدرتمندو بیشتر بشناسم و ایمانم بهش بیشتر بشه که با هر اتفاقی انقدر نلرزم و نترسم ،هر چند هر کسی هم جای من بود نمیتونست ارامش کامل داشته باشه و دوست ندارم خدارو در اتفاقات ناراحت کننده بخوام بشناسم 

      ولی میدونم شناخت و اعتماد بیشتر بهش باعث میشه زندگی با کیفیتری داشته باشم 

      بارها شنیده بودم که  روزی ما دست خداست و  خدا به بعضی ها میده به بعضی ها نمیده ،اون زمانها نمیدونستم چکار کنم که خدا بمن هم ثروت بده ،باور کرده بودم که باید آدم بدی باشی ،خونخوار باشی،حق مظلوم هارو خورده باشی، دزد و کلاهبردار باشی ، یا خلافکار باشی ،تا به ثروت برسی اونم مطمئن باش که خیر اون ثروتو نمیبینی ،آب خوش از گلوت پایین نمیره 

      بلخره خدا یه ضربه ای بهت میزنه چونکه حق آدم های فقیرو خوردی ، یا مریض میشی ،تنها میشی ،کسی دوست نداره ، بی دین میشی ، بچتو از دست میدی ، لذت جو میشی ، مغرور و خودخواه میشی ، از راه خدا دور میشی وووو

      یعنی من دلم میخواست پولدار بشم ولی اونهمه شرط و شروط گذاشته بودن و همشون هم ترسناک بودن ،نمیتونستم برم سمت پول ، ثروت برای من مین گذاری شده بود ،بارها شنیده بودم که آره طرف پولدار شد ولی چه فایده  بچش بدجوری تصادف کرد ،بلخره چوب خدا صدا نداره ،جواب تمام ظلم هاشو طرف پس داد 

      معلومه من با شنیدن اون حرف های ترسناک سمت پول هم نمیرفتم و ترجیح میدادم طبق اصول قبلی عمل کنم ،وقتی میگفتن آدم که مال نداره راحت سرشو میذاره زمین آسوده میخوابه ،روی سنگ هم میخوابه ولی پولداره چی ؟ 

      از ترس خوابش نمیبره انقدر که مال داره میترسه شبونه خفش کنن ،هر که بامش بیش برفش بیشتر ،دیگه من با شنیدن این حرف ها ،قید ثروتو برای همیشه زدم 

      شنیده بودم که روزی ما دست خداست ولی چرا خدا به من زیادتر نمیداد؟  همیشه سئوال میکردم از خودم که خدا روی چه حسابی به بعضی ها بیشتر میده ؟ و جوابی براش نداشتم

      تا اینکه وارد دوره های آموزشی ثروت شدم و تازه متوجه شدم روزی ما دست خدا نیست دست برنامه ریزی صفر تا ۷ سالگی توسط ناخوداگاه ماست ،یعنی ما برنامه هارو ضبط کردیم در ناخوداگاه و حالا ناخوداگاه  ما هر روز ماموریت خودشو انجام میده و نامه مالی مارو میبره میرسونه دست خدا

      حالا تو ناخوداگاه ما چه چیزهایی ضبط شده ؟ نتایج مالی ما نشان دهنده محتویات ناخوداگاه ماست ،مثل محتویات چاقی لاغری ،که با اومدنمون در دوره های لاغری با ذهن متوجه شدیم ناخوداگاه مخربی داریم و الان در حال پاکسازیش هستیم 

      حالا همون تمریناتو باید برای ثروت هم انجام بدیم ،چونکه ناخوداگاه ما رابط بین پول و ماست ،باورهاییکه ما در مورد خداوند داریم که آیا خدا کمک کننده هست ؟ آیا خداوند دوست داره ما ثروتمند بشیم ؟ آیا از راهش دور نمیشیم؟ آیا ثروتمند شدن کار معنوی الهی هست ؟ 

      و جواب دادن به این سئوال ها نشون میده ما چقدر میتونیم به ثروت و فراوانی نزدیک بشیم‌

      چیزهاییکه در بچگی شنیدم و درک کردم اطلاعات خوبی نبوده ، رابطه خداوند با سلامتی چیست ؟ قبلا شنیده بودم که خدا میتونه شفا بده ولی هر کسی نمیتونه جزء اون افرادی باشه که خدا میخواد شفا پیدا کنه 

      برای همین زیاد میدیدم که افراد برای شفای خودشون یا دیگران دعا میکنن ،گریه میکنن،امامزاده میرن،نذر میکنن ولی متوجه شده بودم که هیچ کدومشون جواب نگرفته بودن و در مغز من این باور نقش بسته شده بود که خدا هر کسیو شفا نمیده ،یه عده خاص اونم باید هفت خوان رستمو رد کنی 

      پس قدرت سلامتی و شفا هم در افکار من دست خدا نبود یا حداقل برای من نبود ، رابطه خدا با ثروت هم که اصلا قبول نداشتم و باور داشتم خدا ثروتمندا رو دوست نداره و طردشون کرده برای همین برای اینکه خفه بشن بهشون پول زیاد داده ،منم‌ خیلی دلم میخواست برم تو دارو دسته پولدارا حتی به قیمت از دست دادن خدا

      رابطه خدا با عشق و رابطه های خوب ،که اصلا فکر نمیکردم خدا دخیل باشه تو این موضوع ،من فکر میکردم خدا فقط مال عبادت کردن و تنبیه کردن ماست 

      با باورهای قبلی خب مسلما زندگی شبیه به اون باورهارو تجربه کردم هر چند وقتی فکرشو میکنم میبینم اگر خداوند میخواست شکل افکار من باشه  الان من باید نابود بودم انقدر که همه چیزو تاریک و منفی میدیدم ،پس اینکه میگن بیس جهان بر خیره درسته ،با اینکه فرکانس بد میفرستادم ولی خداوند به وخامت من جواب نداد

      به مرور که باورهام‌ نسبت به خداوند تغییر کرد شرایط زندگی منهم بسمت بهتر شدن عوض شد ،مثلا من در حال حاضر در دوره هایی در حال آموزش و  شناسایی ، رفع موانع و بازدارنده های باورهای مالی م‌ هستم ،که بین اون باورها ،چندین تا باور مخرب در مورد خدا هم‌ دارم 

      از اونجایی که خداوند فرمانروای جهان است اگر باورهای مخرب مالی  در مورد خداوند  داشته باشیم حتما به مشکل مالی خواهیم خورد ،مثلا منکه هزاران بار شنیده بودم آدم های ثروتمند بی خدا هستن‌ یا خدا ثروتمندا رو دوست نداره ،یا جهان جای ناامنیه ،نا مطمئنه وووو

      مطمئنا در طول زندگی من  با این باورها روبرو خواهم شد و هر کدوم از اینها باعث ترمز من خواهند بود که تا حل نشن نمیتونم پیشرفت مالی داشته باشم 

      پس داشتن باورهای درست و صحیح در مورد خدا باعث میشه من در مسیر بهتری قرار بگیرم ،وقتی کدهای قبلی در من شکسته میشه میتونم کدهای جدیدو برنامه نویسی کنم 

      وقتی کدهای مخرب برداشته میشه ،خودبخود در من بینش های قوی و قدرتمند کننده وجود داره ،این بازدارنده ها مثل سنگ های گنده ای میمونن که وسط آب رودخانه افتادن و راه آبو بستن و آب نمیتونه خوب جریان پیدا کنه 

      با شناساییشون مثل اینه که سنگ ها از وسط رودخانه برداشته بشه ،معلومه که جریان‌ آب شدت خواهد گرفت ،برای همین باوری در ما شکسته بشه یعنی جریان ثروت وارد زندگیمون خواهد شد

      باورهای جدیدم نسبت به اینکه سلامتی بیس بدن ماست و خداوند در تک تک سلول های ما هست و داره از پنجره چشمان ما جهانو تجربه میکنه ،منو به مسیری هدایت میکنه که بیشتر سلامتیو تجربه کنم 

      همینطور در روابط و بقیه مسائل ،همه چیز به افکار من بستگی داره ،اینکه من با چه فیلتری به جهانم نگاه میکنم و چه جهان بینی دارم ،موقعیت منو در جهان مشخص میکنه

      مهم اینه که بدونیم ۹۸ درصد وجود ما روحه و ۲ درصد جسمه ، خداوند از خودش در ما گذاشته ،قبول کنیم که وجود ارزشمندی داریم ،لایق بهترین ها هستیم ،به این دنیا اومدیم که خواسته هامونو تجربه کنیم ،برای رنج نیومدیم ، شادی بیس وجود ماست ،سلامتی و تناسب بیس بدن ماست 

      جهان را هر جوری ببینیم برای ما همون شکلی میشه ،اگر مدام میگیم این دنیای لعنتی ،دنیا هم میگه چشم سرورم ،فقط لعنت برامون میفرسته ،چند شب پیش که رفته بودم تولد ، پسر عموم روی شوخی مدام میگفت ،ای کرونای لعنتی که رفت و آمدهارو از ما گرفتی ،چندین بار این جمله رو تکرار کرد ،بنده خدا نمیدونست داره چه پیامی به جهان میفرسته 

      دوست دارم بیشتر در مسیر خداشناسی قدم بردارم میدونم خودش هدایتم میکنه به مسیرهای شناخت بیشتر    

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 25 از 5 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار joojeh1212@gmail.com
      1400/07/28 22:33
      مدت عضویت: 925 روز
      امتیاز کاربر: 414 سطح ۱: کاربر مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,256 کلمه

      به نام ِ تنها فرمانروای کیهان…به نام ِ خداوند ِ بخشنده ی مممهربان

      بارها اشک توی چشم هام جمع شد با دیدن ِ این فایل و شنیدن ِ این حرف ها.که حرف نیست.میگوید و میشنوم.گوشم مَحرم شده که پیغام ِ سروش رو از زبان ِ انسانی میشنوم که بی خدایی رو تجربه کرده و الآن روی خدا فقط حساب میکنه.

      جمله ی کلیدی ِ : به اندازه ای که روی خودت کار میکنی به همون اندازه نتیجه میگیری.

      آرزو!به اندازه ای که روی خودت کار کنی نتیجه میگیری.

      این فایل دیوانه کننده بود.محتویاتش 2 روزه که من رو مشغول ِ عبادت کرده.مشغول ِ تفکّر.درباره ی مهمترین موضوع ِ جهان.کلمه ی  خدا 

      این فایل به قول ِ عزیزی انگار یک چنگال ِ بزرگ بود این سوالی که پرسیدین این چنگال ِ بزرگ رو داد دستم تا بیفتم به جون ِ ذهنم.شروع کردم به شخم زدن ِ باورهای منفی و آت و آشغال ها و کِرم های توی زمین ِ ذهنم.

      با تمام ِ وجود این رو میپذیرم که تنها ،تنها و تنها دلیل ِ مشکلات و مسائل ِبه ظاهر حل نشدنی و در فقر و بدبختی زندگی کردن،  شرک است.

      پناه میبرم به خدا از شرک.

      ذهنم 2 روزی بود که نجوا میکرد که بُدو دیدگاه نوشتی تمرینت رو انجام ندادی بُدو فایل ِ بعدی…عقب میفتی…اما من به دنبال ِ جمع آوری ِ اطلاعات نیستم و میخوام زندگیم رو تغییر بدم.نه اینکه دور ِ همی یک سری حرف های قشنگ بزنیم.قراره که دیگه یه سری کارهایی نمیکردم رو انجام بدم و یه سری کارهایی که انجام میدادم رو دیگه انجام ندم.گاهی یه چیزهایی رو باید باید انجام بدی گاهی یه چیزهایی رو نننباید.

      گاهی یه سری چیزهارو باید اضافه کنی ، گاهی یه سری چیزها رو باید حذف کنی.

      عادت ِ سرسری و یِرخی زندگی کردن رو حذف کنی و با آگاهی زندگی کردن رو باید بصورت ِ بنیادین آغاز کنی.و از همه مهمتر ادامه بدی……

      ماندن توی مسیر از شروعش مهم تره.

      و من بی توجه به نجواهای ذهنم ادمه دادم به تفکر.برای انجام ِ کاری از خونه داخل ِ شهر رفتم و به گوشم میرسید که هنوز مردم دارن غُر میزنن.به گوشم میرسید که باورهاشون رو بلند بلند حرف میزنن در غالب ِ شکایت. چقدر درگیر ِ خرافات وشنیده هاشون هستن و البته که یه جورایی من ، آرزوی قبلی رو توو غالب ِ اون ها میدیدم.با خودم گفتم آرزو ! کجا بودی توو چه مداری بودی چه افکاری داشتی …من توی دلم میگفتم خدایا شکرت.

      با کمک ِ خودت خدایا سعی میکنم قدر ِ این سرزمین ِ وحی ،این مسیر ِ خودسازی رو که پاداشش چشیدن ِ طعم ِ لذتبخش ِ خداست رو بدونم.

      من از بی خدایی و شک ، به این خدا رسیدم.باورهای مزخرفی که داشتم از شنیده ها و اطلاعات ِ غلط که البته اون ها هم شنیده بودن و این باورها نسل به نسل به ما رسیده و واقعا اراده ی قوی و عزم ِ جزم میخواد رو خودت کار کنی.این جمله رو هزاران بار شنیدم که :

                                    **به اندازه ای که روی خودت کار کنی نتیجه میگیری** 

      این جمله ی به ظاهر  تکراری و یقینا فراموش شدنی ، یک جمله ی فانتزی نیست.این تمااام ِ آنچه که باید درکش کرد هست.به اندازه ای که توی کنترل ِ نجواهای ذهن مهارت کسب کنی به همون اندازه نعمت و آرامش و سلامتی وارد ِ زندگیمت میشه. به ههمون اندازه  خدا وارد ِ زندگیت میشه.

      من کلی باورهای ضد و نقیض داشتم درباره ی خدا…و پذیرفته بودم که همین شکلیه.چون جهان ، باور های من رو به من اثبات میکنه.

      از یه جایی به بعد توی زندگیم خدایی که من رو با اونهمه عظمت و قدرتش توی رَحِم ی مادرم به مدت ِ 9 ماه توی یک جای تاریک ، سالم نگه داشت ، همون خدای قدرتمند ، دیگه نمیتونست من رو در برابر ِ یه سرماخوردگی ِ ساااده محافظت کنه.

      خدای مهربونی که مهربونیش از مهربونی ِ مادرم که جونش رو برام حاضره بده ، هزاراان برابر بود ، از یه جایی به بعد حاضر بود من رو توی یه کوره ی آتش بندازه و سوختنم رو ببینه و بعد ، من رو از تار ِ موهام آویزون کنه.

      خدایی که بسیار وهاب و بخشنده بود اونقدر که بدون ِ اینکه از من 1 ريال پول بخواد ، به من چشم های میلیاردی…قلب ِ میلیاردی….تن ِ همیشه سالم داده ، همون خدای وهاب ، سال ها ازش ماهی مثلا 5 میلیون خواستم زد به حساب ِ پر رویی که هااا چیه یه صفحه قرآن خوندی پر رو شدی؟ و خودش رو میزد به نشنیدن و اگر اصرار میکردم عصبانی میشد و از در و دیوار برام بدبختی میبارید.

      کلی گریه زاری ، کلی طلب ِ بخشش بخاطر ِ گناه های نکرده و دلش رو به دست بیارم تا باشه قانع بشم به ماهی 2 میلیون اونم با هزااار …..از طرفی من رو اشرف ِ مخلوقاتم خطاب میکرد و از طرفی حتی ففکرش رو هم نمیکردم من رو دوست داشته باشه چون اثری از عشق نبود…

      و در نهایت احساس کردم من رو برای نظارت و حسرت آفریده و کلا انگار با من حال نمیکنه.اما کسانیکه فاکتورهای یک مومن رو نداشتن پولشون از پارو بالا میرفت.

      آخرش دیگه پذیرفتم فاز به فاز شدن و حال به حال شدن و اعصاب نداشتنش رو و کلا دیگه هیچ دیالوگی باهاش نداشتم و فقط منتظر ِ مرگ بودم.

      اما دیدم فقط من نیستم که اینجوری فکر میکنم . قیصر ِ امین پور توی شعرش میگفت :

      پیش از اینها فکر میکردم خدا        خانه ای داری میان ِ ابر ها…   

       که دسترسی ای بهش نبود.

      آن خدا بی رحم بود و خشمگین     خانه اش در آسمان دور از زمین

      که مثل ِ مامور ِ راهنمایی رانندگی منتظر بود من یک اشتباه کنم تا 

      تا خطاکردی عذابت میکند        در میان ِ آتش آبت میکند…

      دیگه از یه جایی به بعد ، نه به شوق ِ بهشت ِ پر از میوه و رنگین کمونش نماز میخوندم و نه از ترس ِ جهنمش ، قرآن حفظ میکردم.

      پَرت شدم…و طرد… و منتظر ِ پایان….روز هایی بود که حساب ِ تک تک ِ ذکرهایی که میگفتم رو داشتم و روزی رسید که دونه های تسبیح ِ پاره روی زمین پخش شده بود…

      آره …من از بی خدایی به خدا رسیدم.خدایی که ملاصدرا تعریفش کرد و آدرسش رو بهم داد :

      خدا بی پدران را پدر میشود…در تاریکی ماندگان را  نور میشود…خداوند بینهایت است و لا مکان و بی زمان…

      که اون زمان به قدر ِ فهم ِ من ، کوچک و بی اعصاب و فاز به فاز بود و نمیتونست و نمیخواست ماهی 5 تومن بهم بده…

      و به قدر ِ ایمان ِ تو کارگشا میشود…

      خدایی که مولانا هشدار داد که 

      ای قوم ِ به حج رفته کجائید کجائید…….در بادیه سرگشته شما در چه هواائید…….معشوق هههمین جاست همین جا…بیایید توو خونه ت.خدایی که عاشق ِ نوازش ِ موهای منه و با دست ِ مادرم موهام رو میبافه و به شکل ِ پدری که من رو ، روی شونه هاش راه میبُرد…

      خدایی که همه چیز میشود همه کس را…

      خدایی که هرگز دیر نمیکند…

      خدایی که به قدر ِ نخ ِ پیرزنان ِ دوزنده باریک میشود….خدایی که گسترده میشود به اندازه ی آرزوی من ، نه فقط ماهی 5 میلیون…

      خدایی که با من مشکلی نداره… به من ظلم نمیکنه…من ، خودم خدا رو از خودم گرفتم…

      وگرنه اونکه یک بار به من جان داده و تن ِ سالم داده…اوست که می میراند و زنده میکند و دوباره باز می میراند…

      بله

      به اندازه ای که روی خودم کار کنم خدا برام  قشنگ تر ،  بزرگتر  ،  تواناتر ،  بخشنده تر میشه.

       به اندازه ای که روی خودم کار کنم به همون اندازه نتیجه میگیرم 

      ** مگر از زندگی چه میخواهید که در خدایی ِ خدا یافت نمیشود ** 

      آرزومند ِ آرزوهاتونp>

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 15 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار shahla mahmoudi
      1400/06/23 10:47
      مدت عضویت: 1707 روز
      امتیاز کاربر: 23447 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 353 کلمه

      سلام استاد گرامی و دوستان همراهم

      من وقتی دیدگاه دوستانم را میخوانم که از بچگی چه چیزهایی در مورد خدا به آنها گفته شده است

      اینکه خدا مواظب رفتار توست تا در آن دنیا حساب پس بدهی 

      اینکه بیشتر افراد از خدا ترس داشتند و حتی عبادت های آنها از روی ترس به خدا بود که مبادا توبیخ شوند 

      الان تغییر نگاه این دوستان به خدا خیلی برایشان مشکل است 

      چقدر باید روی خودشان کار کنند تا این باورهای اشتباه را کمرنگ کرده و جا برای ایجاد باورهای جدید در ذهنشان باز کنند

      من با نگاهی که الان دوستانم سعی میکنند نسبت به خدا بدست بیاورند بزرگ شدم و این از خوش سعادتی من است

      خدا برای من همیشه مهربان و دوست داشتنی و بخشنده معرفی شده بود

      من وقتی نماز میخوانم و یا روزه میگیرم و یا طبق خواسته خدا در راه او از دارایی ام می بخشم برای این است که بهتر خدا را بشناسم و به او نزدیکتر شوم

      تا با هماهنگ شدن با روحم آرامش و صلح درونی را تجربه کنم

      من با اطاعت کردن از فرمانهای خداوند مثل قمار نکردن مواد مخدر مصرف نکردن و یا مشروبات الکلی ننوشیدن زندگی بهتری را برای خودم درست میکنم و این اطاعت کردنها از روی عشق است نه از روی ترس

      اطاعت کردن از فرمانهای خداوند که توسط پیامبرانش به انسانها داده میشود فقط برای بهتر زندگی کردن خودمان است والا خدا هیچ احتیاجی به عبادت کردن ما ندارد 

      به نظر من عبادت ما برای عشق ما نسبت به خالقمان است نه بخاطر ترس ما از عذاب دیدن

      من عقیده دارم خدا نهایت عشق و مهربانی است و فکر اینکه خدا به بندگانش عذاب و آزار می رساند یک شرک است

      اطاعت کردن از فرمانهای خدا فقط برای رشد و پیشرفت ما بسوی شناخت او و نشاط درونی ماست

      من آموخته ام که انسان موجود معنوی است که برای تجربه جهان مادی متولد شده است و بعد از فوتش دوباره به همان جهان معنوی که از آن آمده بود بر میگردد

      به نزد خالق خود به نزد خداوند برمیگردد

      به نظر من مرگ و یا ترک جهان مادی تولدی است در جهان معنوی

      آنوقت است که حرکت ما بسوی رسیدن به خدا و ادغام شدن در او شروع میشود

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 15 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار sudehfallah@gmail.com
      1400/04/13 18:58
      مدت عضویت: 1248 روز
      امتیاز کاربر: 2673 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,034 کلمه

      درود بر شما استاد مهربان ،مطالب این فایل هم عالی بود ،بعد از ده بار گوش کردن ،تازه متوجه شدم قسمت هایی هست که من هرگز در گذشته متوجه آن نشده بودم و این نشان میده چه قدر فایل ها لایه ای و هوشمندانه تولید شده ..نکته ای بسیار مهم که باید توجه زیادی روی آن داشته باشیم این هست که مهم نیست ما چه کار انجام میدیم بلکه مهم این هست که  با انجام آن عمل چه تغییراحساسی درون ما ایجاد میشود .درواقع  نتیجه را احساس ما از انجام آن عمل رقم میزند نه فعالیتی که انجام میدیم..به خاطر همینه با اینکه خیلی از انسان ها ،نماز ،روزه ،قرآن و تمام اعمال دینی خود را انجام میدهند ولی دائم در فقر ،بیماری ،حال بد ،مشکلات و ..هستند چون آن اعمال تغییر خاصی در حال آن ها ایجاد نمیکند ،ایمان و باور  آن ها به خداوند را افزایش نمیدهد بلکه از روی عادت یا ترس از خداوند رخ میدهد ..برعکس خیلی انسان های موفق را میبینیم که ملاک های ظاهری مومن بودن درون آن ها وجود ندارد اما بسیار شاد و خوش زندگی میکنند و وقتی به آن ها دقت میکنیم ،متوجه میشیم از درون با خداوند رفیق هستند و طبق قوانین پیش میروند ..و این نشان میده فعالیت های فیزیکی تاثیر خیلی کمتری نسبت به احساس دارد ..  این دقیقا همان جمله معروف که  خداوند از نیت شما آگاه هست را ثابت میکند ..از آنجایی که قوانین حاکم بر جهان  ثابت هستند ،این موضوع را در لاغری هم بارها داشتیم .مهم نیست چی میخوریم بلکه این اهمیت دارد که بعداز خوردن آن چیز چه احساسی داریم ،،اگر حس عذاب وجدان ،ترس ،پشیمانی و احساس بد به همراه ما باشد،نتیجه و تاثیر بدی روی جسم میگذارد .خوردن یا نخوردن آن مواد غذایی هیچ تفاوتی ندارد ،این نکته خیلی برای من جالبه که در خیلی ازموارد هم از انجام کاری حسمون بد میشه هم از انجام ندادن اون کار‌. برای مثال یادم میاد در گذشته وقتی شب بود و خسته بودم و حوصله نماز خوندن نداشتم  ،هم از نخواندن آن حس بد داشتم و هم با خواندن اون اذیت میشدم؛خیلی مهم هست که درک کنیم،هدف از تمام اعمال ما به وجود امدن آرامش و آسودگی خاطر در وجود ما هست و اگر کاری این آرامش را برای ما ایجاد نکند بدون ترس و نگرانی آن را کنار بگذاریم و به دنبال راه های دیگر  باشیم ..احساس هرگز به ما دروغ نمیگویند .پس بهتر است  نگاه خود را از اعمال ظاهری بر داریم  و ایمان و باور خود را بسنجیم ‌.

      مدت ها فکر میکردم  با گوش کردن فایل ها و حتی نوشتن متن و خواندن متن قرار است زندگی من تغییر کند و بعد از مدتی متوجه شدم قرار نیست معجزه ای رخ دهد ،بلکه این آگاهی ها قرار هست طرز فکر و نگرش و باور من را تغییر دهد که در نهایت با تغییر دیدگاه ،زندگی  فرد تغییر خواهد کرد ،هرگز نمیشود بدون تغییر باور ها و فقط با گوش کردن و نوشتن ،چیزی تغییر کند .هر راه ،مقصد خود را دارد و تغییر مقصد تنها با تغییر راه امکان پذیر هست ..پس سعی کنیم علاوه بر این که شنونده خوبی هستیم ،عمل کننده خوبی هم باشیم و اینکار خیلی هم ساده  است ،مهم ترین کاری که باید انجام دهیم این هست که با منطقی کردن و آوردن دلیل این مطالب و آگاهی ها را برای خودمون باور پذیر کنیم و با گذشت زمان متوجه میشیم ،طرز فکر ،انتخاب ها ،رفتار و در نهایت واکنش ما به رویداد ها و در کل صفر تا صد زندگی ما تغییر خواهد کرد .. 

       به نظر من مهم ترین دلیل تفاوت آگاهی ما  و باور ما نسبت به خداوند ،حس لیاقت و ارزشی هست که  برای خودمون قائل هستیم ،ما همون قدر از خداوند پاداش دریافت میکنیم که لیاقت خودمون میدونیم و طبق قانون حاکم بر جهان هرگز چیزی که ما آن را  لیاقت خودمون ندونیم به ما داده نمیشه .. برای مثال ما میگیم خداوند شفا دهنده است اما چون خود را بنده خوبی نمیدونیم انتظار شفا از او نداریم غافل از اینکه ارزش تمام بنده ها نزد خداوند یک اندازه هست و خداوند بین بنده های خود فرق نمیگذارد و این ما هستیم که با انتظار از او ،به او میگوییم که چه چیزی از او میخواهیم ..خیلی از ما ها فکر میکنیم چون ملاک های ظاهری انسان خوب را نداریم پس خداوند ما را رها کرده و سخت در اشتباه هستیم چون پیوند و ارتباط ما با خداوند هرگز قطع نمیشه چون ما همان خداوند هستیم که به شکل انسان ظاهر شدیم و به دور از او نیستیم ..برای افزایش لیاقت کافی است خودمون رو دوست داشته باشیم و برای دوست داشتن خودمون باید همانطور که هستیم و با تمام کم و کسری هایی که داریم خودمون را بپذیریم و دقت کنیم  اینکه تمام اعمال ما خوب نباشد امری طبیعی هست و این نباید هرگز دلیلی شود که از خداوند  نعمت و خواسته های بزرگی نداشته باشیم. 

      دقت کنیم خداوند نامحدود هست و این  بدین معنا است که به قدر باور  ما محدود میشود ،یعنی به هر شکلی در می آید که ما انتظار آن را داشته باشیم ،هرچه قدر بتونیم باور های کامل و گسترده تری داشته باشیم ،همان هم برای ما پیش می آید ،مانند  آبی که  از دریا بر میداریم ، دقیقا به شکل ظرفی هست که در  دست ما قرار دارد ،پس خداوند همان گونه ای خودش را در زندگی به ما نشان میدهد که ما از آن تصور داریم ؛به همین راحتی ..

      قابل درک و ساده صحبت کردن شما توانایی بزرگی هست که خداوند به شما بخشیده ..شاید کمتر کسانی باشند که باگوش  کردن به صحبت هایشان نه تنها گیج نشیم بلکه به این نتیجه برسیم هیچی قرار نیست به سختی ایجاد بشه و ما همانطور که  آسان لاغر شدیم ،آسان هم زندگیمون تغییر پیدا میکنه ..وقتی فایل  آخر دوره خدا هرگز دیر نمیکند را نگاه میکردم ،هنگامی که  متوجه شدم بهشت و جهنم  به این معنا است که ما همان احساسی را   لمس و درک میکنیم که در دیگران به وجود میاوریم  ،خیلی برای شما خوشحال شدم ،چون ایمان دارم  شما با لمس حس و حالی که درون ما ایجاد کردین خیلی لذت خواهید برد و قطعا این میتونه بهترین راه برای جبران زحمت های شما باشه ..ممنون از شما

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 20 از 4 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار milad.amay73
      1400/01/04 13:00
      مدت عضویت: 1407 روز
      امتیاز کاربر: 111 سطح ۱: کاربر مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,673 کلمه

      بنام خدای مهربانم😘
      سلام به استاد عطار روشن عزیزم و خانواده تناسب اندام🌺

      خدا؟؟
      خدا چیه؟؟
      خدا کیه؟؟
      خدارو چجوری میبینی؟؟
      چه شناختی در مورد خدا داری؟؟
      اصلا چقد به خدا ایمان داری در عمل نه در حرف؟؟

      ((خدایا به قلم و نوشتنت قسم بهم بگوو تا آگاهی های قلبم رو پخش کنم و گسترش بدم))

      اگه بخوام در مورد بزرگترین و بالاترین مقام در این جهان که (ربّ) هستش صحبت کنم باید بگم که شناخت من و در واقع باور من ((چون که ما خدا رو با اینکه باورهای غلطی بهش داریم ولی خیلی خوب میشناسیم که این باورهای غلط ،مناسبِ خدا نیس و درونمون باهاش مشکل داره)) اما باور های من نسبت به خدا در زندگی من به دو بخش اساسی تقسیم میشه
      اول قبل از ۲۴ سالگی
      دوم بعد از ۲۴ سالگی

      قبل ۲۴ سالگی
      خدارو به عنوان
      یه خدای ستمگر ، جلاد ، فقیر ،ظالم ، بیمار،
      یه خدایی که اون بالا تو قعر آسمان نشسته و یه دکمه رو میزنه میگه که خب این بدخت بشه اینم خوشبخت بشه و حرف فقط حرف منه و کسی جرأت نداره اعتراض کنه و اعتراض به معنای عذاب بیشتر و جهنم👌
      ولی همیشه در دوران دبیرستان این در ذهنم بود که مگه ما انسان ها اختیار نداریم پس چرا زندگیم به اختیار من به وجود نمیاد مثلا،
      من الان فلان ماشین رو میخوام پس کو؟
      من الان پول زیاد میخوام پس کو؟
      من الان فلان گوشی و ….. میخوام پس کو؟

      و با این افکار از هرکسی میپرسیدم هرکسی به دلیل علم کمی که داشت و آگاه نبودن یه چیزی میگفت و در اخر میگفتن شرک به خدا نداشته باش خدا غضب میکنه با این افکار و دیگه دوستت نداره و بهم احساس گناه دادن

      و خیلی مهم تر اینکه در مراسم های عزاداری محرم که شرکت میکردم اینقد به خوردمون داده بودن که گریه کنید و سینه بزنید و فلانُ بسار نزد خدا محبوب تری ولی خدا شاهده به اسم خودش قسم از درون من اصلا اینووو قبول نداشتم و در تموم عزاداری ها یه قطره اشک از چشمانم نیومد که نیومد و فقط میخندیدم از حرکاتی که مردم در عزارداری در می آوردن😂😂
      و بعد یه مدت به خودم گفتم فدا سرم که خدا غضب میکنه اصلا من این خدای جلاد و ستمگر رو نمیخوام و کلا از خدا زده شدم و گفتم خدایی نیس
      ( البته از خدای دروغین نه خدای واقعی ، من که الان عاشق خداممممممم😭😢😍)

      و ازونجایی که برای شناخت ودرک هر چیزی اول باید به خود اون موضوع شک کرد و بعد واقعیت رو پیداش کرد و منم شک کردم و چند سالی اصلا کاری نداشتم با خدا ولی خداااای زیبای مننن خیلی باهام کار داشت 😢😍

      و هیچوقت از من بدش نیومد❌
      هیچوقت رزق و روزی منو قطع نکرد❌
      هیچـوقت بهم ظلم نکرد❌
      هیچوقت منو به بیماری مبتلا نکرد❌
      هیچوقت بدی منو نخواست❌
      ولی بر عکس
      همیشه اون بود که مواظبم بود😭😢😍
      همیشه اون بود که از پدر و مادر بیشتر عاشقم بود چون مخلوقش بودم👌 چون اشرف مخلوقاتش بود👌 چون از خودش بودم 👌قطره ای از دریای بی کرانش بودم👌😢😭😍
      و
      همه جا باهام عشق بازی کرد و بی نهایت باهام دوست بود 😍😢😭

      اما بعد از ۲۴ سالگی که خداوند با بینهایت فضل خودش منو هدایت کرد به شناخت و درکش و بایه فایلی بنام “فقط روی خدا حساب باز کن” از سایت استاد عباس منش آشنا شدم 😢😭😍که بالای چندصدبار این فایل رو دیدم و
      منو میخکوب کرد به زمین و همینجوری اشک از چشمانم میومد و شروع ایمان و باورهام به خدا از اون فایل بود و آرام آرام منو هدایت کرد به فهمیدنش و درک کردنش که خدا در وجود من در قلب منه در نه قعر آسمان ها و تموم باورهای غلط منووو شکوند 👌😍
      الان اگه بخوام باورمو در مورد خدا بگمم
      و البته در پرانتز باید بگم که:
      ((چند صفت از خدا خیلی منووو بیشتر روشن و آگاه کرد مانند :
      رزاق ، وهاب ، تواب ، غفور ، وکیل ،علیم ))

      📌خداوند رزاقِ ،
      چرا رزاق؟
      چون منووو از یه شرایط اسف بازی بلند کرد و بهم روزی داد و منی که یه هزاری ته جیبم نبود به ماهی ۵ الی۶ تومن در یکسال رسوند و کلی از بدهی هامو داد و کلی محصولات استاد عباسمنش رو خریدم و بینهایت رشد کردم پس اگه این رزاق بودن خدا نیس ،پس چیه؟
      اگه من صفت رزاق بودن خدا رو باور نکردم پس این پول ها چیه؟
      خداوند به اندازه باورهای من در وجود من بزرگ میشه و بهم همه چی میده👌👌
      و به قول قران :
      وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا
      و او را از جایی که گمان نمی برد روزی می دهد، و کسی که بر خدا توکل کند، خدا برایش کافی است، [و] خدا فرمان و خواسته اش را [به هر کس که بخواهد] می رساند؛ یقیناً برای هر چیزی اندازه ای قرار داده است.

      📌خداوند وهابه،
      چرا وهاب؟؟
      چوون خیلی میبخشههه بی حد و حصر و بدون چشم داشت میبخشه بدون اینکه بگه این بنده من گناه کار یا نه البته کسی که گناه میکنه به گفته خدا به خودش ظلم میکنه و به گمراهی میره و پرده بر قلب و چشم و گوشش میفته ولی خدا میبخشههه و این باور سلیمان بود که اونو کرد بزرگترین فرمانده زمان خودش و هنوزم ثروت و داراییش زبان زد تموم جهانییان هستش ،این باور بود که نسبت به خدا داشت:
      قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
      گفت: «پروردگارا، مرا ببخش و مُلكى به من ارزانى دار كه هيچ كس را پس از من سزاوار نباشد، در حقيقت، تويى كه خود بسيار بخشنده‌اى.»

      📌خدا توابِ
      📌خداغفورِ
      چرا تواب؟
      چرا غفور؟
      چون توبه بنده خودشو با عشق میپذیره و قبول میکنه و اول پاکش میکنه از تموم گناهان و خطایی که کرده بعدش بهش ثروت و سلامتی و نعمت و خوشبختی و سعادت میبخشه

      📌خدا وکیلِ
      چرا وکیل؟
      چون خودش در قران گفته من وکیل و مدافع و نگهبان و کارساز تو هستم

      وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا
      و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آنِ خداست، و خدا بس كارساز است.

      و کافیه که تموم امور زندگیت رو بسپاری به دست من ومن برات همه رو انجام میدم

      أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ
      آیا خدا کفایت‏ کننده بنده‏ اش نیست؟

      📌خدا علیمِ
      چرا علیم؟
      چون خودش گفته من دانای سنجیده کار و به راز درون سینه هایتان دانا هستم

      إِنَّ اللَّهَ عَالِمُ غَيْبِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ
      خدا[ست كه‌] داناى نهان آسمانها و زمين است، و اوست كه به راز دلها داناست.

      و برای همین من بارها به خدا میگم من هیچی نمیدانم و تو میدانی من با این عقل و ذهن محدودم هیچی نمیدونم و تو همه چیزی ها رو میدانی و بهم بگو😍

      البته در این دوماه اخیر برای درک و شناخت خودش منو هدایت کرد به سمت پیدا کردن ریشه های قرآن و بهم تک تک ریشه ها رو گفت و منم در بازه زمانی یک ماه تمرکزی روی قران کار کردم و بعدش اصلا یه ادم دیگری شدم و ایمان و باورم و اعتمادم به خداوند خیلی بالا تر رفته و اصلاا نمیترسم از چیزی از گرون شدن دلار و وضعیت اقتصادی و فلان و بسار و ابن باور رو دارم که
      منم دارم با ذهنم و افکار و فرکانسم تموم زندگیمو خلق میکنم و این بالاترین باور توحیدی هستش که در تک تک سلول هام موج میزنه و قدرت رو از همه عوامل بیرونی گرفتم و دادم به خدا خدا خدا👌
      و این چند تا صفتی که از خدا گفتم باورهای مهم من نسبت به خداست و قلبمم آرامه و احساس عالی دارم

      🌀🌀
      ✍بچه ها ،
      خدا رو هرجوری ببینید به همون شکل در میادد
      و اینو من از استاد عباس منش خیلی عالی یاد گرفتم و با این نگاه باورم نسبت به خدا عوض شد
      خداوند مثل یک نور یا یک رنگ است یک طیف رنگی بینهایت، رنگی که همه رنگ هاست و هیچکدام از رنگها نیست.
      خدا زمان
      خدا مکان
      خدا تصویر
      خدا حس
      خدا من
      خداتو
      خدا همه است.
      خدا یک انرژیه که همه چیز را دربرگرفته است.
      خداوند یک قانون و نظمه
      خداوند یک تعادله!
      خدارو هر طور که بخواهید درکش کنید به همان شکل در می آید.
      خداوند یک انرژی است که شما به آن شکل می دهید. خداوند شمایی، خدا افکار شماست. خدا نه عشق است نه نفرت ، نه خوبی است نه بدی ! خدا هم عشق است هم نفرت هم خوبیه هم بدی هم بالاست هم پایین به قول خودش در قرآن خدا هم اوله هم آخر !

      خداوند یک جریان جاری در زمان حال است
      به همین دلیل است که خداوند تعریف خاصی از خودش نداده است. خداوند می فرماید تنها آیه ای که می گوید اگر از تو پرسیدند خداوند چیست؟ بگو من نزدیکم من اجابت می کنم درخواست اجابت کننده را !
      چقد من این آیه رو دوست دارم😍😍👌
      هر چقدر که در مورد خداوند آگاه تر شویم کمتر می توانیم توضیح دهیم و بیشتر می توانیم آن ر ا بفهمیم، بیشتر می توانیم حسش کنیم چون در وجود هر یک از ما یک خداست. همه ی ما خالق زندگی خود هستیم.
      حالا آن چیزی که ما به آن خدا می گوییم همه چیز است، چه باورهایی در موردش بسازیم که به ما کمک کند. چه باورهایی را بسازیم که قدرت بیشتری داشته باشد؟ وقتی ما باور می کنیم که این انرژی بی نهایت توانایی دارد، وقتی باور می کنیم که همه چیز است وقتی باور می کنیم که خد ا هم آتش است هم گلستان! نه اینکه خدا توانایی گلستان کردن آتش را دارد نه! بلکه خدا هم گلستان است و هم آتش که می تواند شکلش را عوض کند و اثرات آتش را تغییر دهد و به گلستان تبدیل کند، این گلستان هم خود خداست.

      وقتی همچی خودشه! حالا بستگی داره که ما چه باوری در مورد این انرژی که همه چیز است بسازیم، آن وقت اگر باور داشته باشی که بهت گفته می شود، گفته می شود ، ثروت سراغت می آید چون ثروت خودشه !
      نه اینکه خدایا به من ثروت بده، پول و ثروت خودشه!
      🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

      هرچقد در مورد خدا بنویسیم اصلا تمومی نداره چون نامحدوده و هرکسی با دیدگاه و نگاه خودش بهتره با خدا عشق بازی کنه و صحبت کنه این بهترین گزینه هستش برای فهمیدن خدا.

      عاشق تک تک شما عزیزانم هستم😘😍❤️

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 20 از 4 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم