بسیاری از انساها به دنبال یافتن راهکار مناسب و صحیح برای ارتباط با خداوند هستند و از آنجا که خداوند به شکل کلامی با آنها صحبت نمی کند هرگز مطمئن نمی شوند که خداوند صدای آنها را شنیده است.
برای صحبت کردن با خداوند نیاز نیست به زبان خاصی با صحبت کنید. زبان شما بهترین زبان ارتباط با خداوند است.
چگونه با خداوند صحبت کنم
از کودکی به من آموخته شده بود که برای صحبت کردن با خداوند باید از زبان عربی استفاده کنم به همین دلیل همیشه به دنبال پیدا کردن دعا یا نوشته ای به زبان عربی بودم تا خواسته ام را به خداوند عرضه کنم.
از زبان عربی خوشم نمی آمد ولی از سر ناچاری برای اینکه بتوانم به خداوند بگویم به چه چیزی نیاز دارم یا از او درخواست کمک کنم سعی می کردم به هر شکل ممکن نوشته های عربی بخوانم و سعی می کردم به شکل صحیح عبارت ها را تلفظ کنم تا مبادا منظور من به شکل اشتباه به خداوند منتقل شود. چون شنیده بودم که در زبان عربی تلفظ یک کلمه که علامت فتحه دارد با صدای علامت کسره به طور کلی معنی آن کلمه را تغییر می دهد.
از آنجا که برای خواندن عبارت های عربی باید دقت و وسواس زیادی به خرج می دادم کمتر سعی می کردم با خداوند صحبت کنم چون حوصله صحبت کردن به زبان عربی را نداشتم.
به لطف خداوند زمانی که در مسیر تغییر کردن قرار گرفتم روبرو شدن با این واقعیت که می تواتم به زبان خودم با خداوند صحبت کنم مرا دچار سردرگمی کرده بود و با اینکه ذوق زده شده بودم که می توانم به راحتی با خدای خودم صحبت کنم اما هرچه فکر می کردم نمی دانستم باید به خداوند چه چیزی بگویم یا از او چه درخواستی داشته باشم.
چون تا آن زمان من فقط عبارت های نوشته شده را بدون اینکه متوجه معنی و مفهوم آن بشوم را تکرار می کردم و اکنون که می خواستم خودم با خداوند صحبت کنم انگار صحبت کردن را فراموش کرده بودم.
با هر زحمتی بود شروع کردن به صحبت کردن با خداوند و در ابتدا هر جمله ای که به خداوند می گفتم بلافاصله خودم را سرزنش می کردم که این چه جمله ای بود که گفتی؟؟!!
چرا اینو گفتی؟ چرا اونو نگفتی؟ چرا خودمونی گفتی؟ چرا مودبانه تر نگفتی؟
بسیار زیاد دچار شک و تردید می شدم که مبادا در صحبت کردن با خداوند دچار اشتباه شوم چون بارها شنیده بودم صحبت کردن با خداوند آداب معاشرت مخصوص به خود دارد و من اطلاعی درباره آن نداشتم.
اما آنچه در نهایت موجب آرامش خاطر و تغییر احساس و نگرش من درباره خداوند شد این بود که توانستم با زبان خودم و به هر شکلی که دوست دارم بدون نگرانی از رعایت نکردن آداب گفتگو با خدا یا اینکه خداوند فقط زبان عربی را درک می کند با خدای خودم صحبت کنم و از او درخواست کنم.
بنابراین برای ایجاد ارتباط بهتر با خداوند فقط با زبان خودتان و به هر شکلی که احساس خوبی از صحبت کردن با خدا دارید با او صحبت کنید و از او درخواست کنید.
و همیشه به این نکته بسیار مهم توجه داشته باشید که: دارید با خداوند صحبت می کنید.
خداوندی بی نهایت است و بر آسمان و زمین تسلط دارد.
نقش احساس در گفتگو با خداوند
مهمتر از اینکه با چه زبانی با خداوند صحبت می کنیم این مهم است که با چه احساسی با او صحبت می کنیم.
تصور می کنم فقط فارسی زبان ها هستند که برای گفتگو با خداوند با زبان عربی و زبانی غیراز زبان محاوره ای خود استفاده می کنند درصورتی که هر انسانی در هر گوشه از دنیا با زبان مادری خود با خداوند صحبت می کند و این موضوع به تنهایی ثابت می کند که خداوند فقط عربی بلد نیست بلکه هر زبانی را با هر گویش و گفتاری می شنود چون خداوند از گوش برای شنیدن و از مغز برای درک کردن استفاده نمی کند.
خداوند نه گوش دارد و نه عقل که بخواد زبان ها را بشنود و آنها را تحلیل کرده و بفهمد بلکه خداوند فقط و فقط احساس ما را دریافت می کند. بنابراین مهم نیست انسانها با زبان های مختلف با خداوند صحبت می کنند چون همه انسانها از یک نوع احساس برخوردار هستند.
تصور کنید احساس شادی در همه زبان ها حالت شادی و نشاط است و ارتباطی با زبان گفتاری ندارد. ممکن است افراد با زبان های مختلف به صورت کلامی ابراز شادی کنند ولی احساسی که در انسان ها شکل می گیرد جدای از زبان گفتاری آنهاست و همه انسان ها به یک شکل شاد یا غمگین می شوند.
به همین دلیل است که واحد ارتباط بین انسان و خداوند احساس است که فارغ از هر نوع وابستگی به کلام و زبان گفتاری است.
احساسی که نسبت به خداون دارید تعیین کننده میزان ایمان و توکل شما نسبت به خداوند است.
اگر هنگام توجه به خداوند یا درخواست کردن یا دعا کردن احساس خوب و امیدبخش نسبت به آن شرایط داشته باشید به این معنی است که به قدرت و توانایی خداوند برای بهبود شرایط یا تغییر هر شرایطی ایمان دارید.
اما اگر هنگامی که با خداوند صحبت می کنید احساس یاس و ناامیدی یا عجز و ناتوانی داشته باشید به این معنی است که امیدی به بهبود شرایط و ایمان به قدرت خداوند برای تغییر شرایط ندارید.
بنابراین مهم نیست با چه زبان یا از چه کلماتی برای صحبت با خداوند استفاده می کنید مهم احساسی است که در قلب شما در هر لحظه نسبت به خداوند جریان دارد.
توکل و ایمان در واقع استمرار احساس خوب نسبت به خداوند داشتن است. اینکه ما هر بار که توجهمان به سمت خداوند جلب شد احساس آرامش و آسودگی خاطر در وجود ما جربان پیدا کند.
این یعنی من به خداوند توکل دارم یا انسان متوکلی هستم.
بنابراین بیشتر از آنکه به دنبال پیدا کردن کلمات مودبانه یا … برای صحبت با خداوند باشید سعی کنید احساس آرامش و سپردن مسائل به خداوند را تمرین کنید تا به مرور توکل و ایمان قوی تری نسبت به همراهی و نزدیک بودن خداوند به خود پیدا کنید.
بررسی نگرش خود درباره خداوند
برای اینکه به درک و شناخت بهتری نسبت به خداوند برسیم باید ابتدا نگرش فعلی خود درباره خداوند را بررسی کرده و چنانچه نیاز به اصلاح یا تغییر دارد اقدام کنیم و سپس تغییر شرایط در زندگی خود را مشاهده کنیم تا درک و نگرش بهتری به شکل عملی نسبت به خداوند پیدا کنیم.
باید آنچه در ذهن خود درباره خداوند می دانید را با واقعیت زندگی خود مطابقت دهید تا متوجه شوید چقدر شناخت شما درباره خداوند صحیح می باشد. چون هرچه درباره خداوند شنیده اید اگر باور کرده باشید باید نشانه های واضح درباره آن موضوع در زندگی خود داشته باشید.
بعنوان مثال حتما شنیده اید که خداوند رزاق است. آیا این عبارت درباره خداوند را باور کرده اید یا فقط شنیده اید.
احتمالا اگر از هر انسانی سوال شود که خداوند رزاق است قطعا پاسخ می دهد که بلکه او رزاق است اما چرا در زندگی بیشتر افرادی که این عقیده و نگرش را تایید می کنند نشانه ای از رزق و روزی که خداوند وعده داده است وجود ندارد؟
فقط به این دلیل است که آنچه درباره خداوند شنیده ایم را باور نکرده ایم و فقط شنیده ایم که خداوند این است و آن است اما در باطن و عمق وجودمان عقیده و ایمان نسبت به ویژگی های زبانی که درباره خداوند بیان می کنیم نداریم.
تجربه هنرجوی زندگی با طعم خدا
مطالب این فایل هم عالی بود، بعد از ده بار گوش کردن، تازه متوجه شدم قسمت هایی هست که من هرگز در گذشته متوجه آن نشده بودم و این نشان میده چه قدر فایل ها لایه ای و هوشمندانه تولید شده.
نکته ای بسیار مهم که باید توجه زیادی روی آن داشته باشیم این هست که مهم نیست ما چه کار انجام میدیم بلکه مهم این هست که با انجام آن عمل چه تغییر احساسی درون ما ایجاد میشود.
درواقع نتیجه را احساس ما از انجام آن عمل رقم میزند نه فعالیتی که انجام میدیم.
به خاطر همینه با اینکه خیلی از انسان ها، نماز، روزه، قرآن و تمام اعمال دینی خود را انجام میدهند ولی دائم در فقر، بیماری، حال بد، مشکلات و … هستند چون آن اعمال تغییر خاصی در حال آن ها ایجاد نمی کند، ایمان و باور آن ها به خداوند را افزایش نمی دهد بلکه از روی عادت یا ترس از خداوند رخ میدهد.
برعکس خیلی انسان های موفق را می بینیم که ملاک های ظاهری مومن بودن درون آن ها وجود ندارد اما بسیار شاد و خوش زندگی میکنند و وقتی به آن ها دقت میکنیم، متوجه می شیم از درون با خداوند رفیق هستند و طبق قوانین پیش می روند.
این نشان میده فعالیت های فیزیکی تاثیر خیلی کمتری نسبت به احساس دارد.
این دقیقا همان جمله معروف که خداوند از نیت شما آگاه هست را ثابت میکند.
از آنجایی که قوانین حاکم بر جهان ثابت هستند، این موضوع را در لاغری هم بارها داشتیم. مهم نیست چی میخوریم بلکه این اهمیت دارد که بعداز خوردن آن چیز چه احساسی داریم، اگر حس عذاب وجدان، ترس، پشیمانی و احساس بد به همراه ما باشد، نتیجه و تاثیر بدی روی جسم میگذارد.
خوردن یا نخوردن آن مواد غذایی هیچ تفاوتی ندارد، این نکته خیلی برای من جالبه که در خیلی از موارد هم از انجام کاری حسمون بد میشه هم از انجام ندادن اون کار.
برای مثال یادم میاد در گذشته وقتی شب بود و خسته بودم و حوصله نماز خوندن نداشتم ، هم از نخواندن آن حس بد داشتم و هم با خواندن اون اذیت میشدم.
خیلی مهم هست که درک کنیم، هدف از تمام اعمال ما به وجود آمدن آرامش و آسودگی خاطر در وجود ما هست و اگر کاری این آرامش را برای ما ایجاد نکند بدون ترس و نگرانی آن را کنار بگذاریم و به دنبال راه های دیگر باشیم .
احساس هرگز به ما دروغ نمی گویند پس بهتر است نگاه خود را از اعمال ظاهری بر داریم و ایمان و باور خود را بسنجیم .
مدت ها فکر میکردم با گوش کردن فایل ها و حتی نوشتن متن و خواندن متن قرار است زندگی من تغییر کند و بعد از مدتی متوجه شدم قرار نیست معجزه ای رخ دهد، بلکه این آگاهی ها قرار هست طرز فکر و نگرش و باور من را تغییر دهد که در نهایت با تغییر دیدگاه، زندگی فرد تغییر خواهد کرد.
هرگز نمی شود بدون تغییر باورها و فقط با گوش کردن و نوشتن، چیزی تغییر کند. هر راه، مقصد خود را دارد و تغییر مقصد تنها با تغییر راه امکان پذیر هست.
پس سعی کنیم علاوه بر این که شنونده خوبی هستیم، عمل کننده خوبی هم باشیم و اینکار خیلی هم ساده است، مهم ترین کاری که باید انجام دهیم این هست که با منطقی کردن و آوردن دلیل این مطالب و آگاهی ها را برای خودمون باورپذیر کنیم و با گذشت زمان متوجه می شیم، طرز فکر، انتخاب ها، رفتار و در نهایت واکنش ما به رویداد ها و در کل صفر تا صد زندگی ما تغییر خواهد کرد.
به نظر من مهم ترین دلیل تفاوت آگاهی ما و باور ما نسبت به خداوند، حس لیاقت و ارزشی هست که برای خودمون قائل هستیم.
ما همون قدر از خداوند پاداش دریافت می کنیم که لیاقت خودمون میدونیم و طبق قانون حاکم بر جهان هرگز چیزی که ما آن را لیاقت خودمون ندونیم به ما داده نمیشه.
برای مثال ما میگیم خداوند شفا دهنده است اما چون خود را بنده خوبی نمیدونیم انتظار شفا از او نداریم غافل از اینکه ارزش تمام بنده ها نزد خداوند یک اندازه هست و خداوند بین بنده های خود فرق نمی گذارد و این ما هستیم که با انتظار از او، به او می گوییم که چه چیزی از او می خواهیم.
خیلی از ما ها فکر می کنیم چون ملاک های ظاهری انسان خوب را نداریم پس خداوند ما را رها کرده و سخت در اشتباه هستیم چون پیوند و ارتباط ما با خداوند هرگز قطع نمی شه چون ما همان خداوند هستیم که به شکل انسان ظاهر شدیم و به دور از او نیستیم.
برای افزایش لیاقت کافی است خودمون رو دوست داشته باشیم و برای دوست داشتن خودمون باید همانطور که هستیم و با تمام کم و کسری هایی که داریم خودمون را بپذیریم و دقت کنیم اینکه تمام اعمال ما خوب نباشد امری طبیعی هست و این نباید هرگز دلیلی شود که از خداوند نعمت و خواسته های بزرگی نداشته باشیم.
دقت کنیم خداوند نامحدود هست و این بدین معنا است که به قدر باور ما محدود می شود، یعنی به هر شکلی در می آید که ما انتظار آن را داشته باشیم، هرچه قدر بتونیم باور های کامل و گسترده تری داشته باشیم، همان هم برای ما پیش می آید.
مانند آبی که از دریا بر می داریم، دقیقا به شکل ظرفی هست که در دست ما قرار دارد، پس خداوند همان گونه ای خودش را در زندگی به ما نشان می دهد که ما از آن تصور داریم؛ به همین راحتی.
قابل درک و ساده صحبت کردن شما توانایی بزرگی هست که خداوند به شما بخشیده.
شاید کمتر کسانی باشند که باگوش کردن به صحبت هایشان نه تنها گیج نشیم بلکه به این نتیجه برسیم هیچی قرار نیست به سختی ایجاد بشه و ما همانطور که آسان لاغر شدیم، آسان هم زندگیمون تغییر پیدا میکنه.
وقتی فایل آخر دوره خدا هرگز دیر نمی کند را نگاه می کردم، هنگامی که متوجه شدم بهشت و جهنم به این معنا است که ما همان احساسی را لمس و درک می کنیم که در دیگران به وجود میاوریم ، خیلی برای شما خوشحال شدم، چون ایمان دارم شما با لمس حس و حالی که درون ما ایجاد کردین خیلی لذت خواهید برد و قطعا این میتونه بهترین راه برای جبران زحمت های شما باشه.
(نوشته sudehfallah عزیز در بخش نظرات)
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همشگی شما: رضا عطارروشن
امتیاز 4.04 از 225 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
سلام به استاد عطار روشن ودوستان عزیز
من یکی از بچه های سرزمین لاغری هستم ,هفته سوم تموم کردم وبسیار راضی هستم از فایلها وتمرینات شیرین جذاب ومفید وعالی ,من قبلا هم کلاسایی گرفته بودم ولی زیاد از تمرین انجام دادن خوشم نمیومد ولی تمرینات این کلاس با اشتیاق فراوان انجام میدم وکلی حال درونیم خوب شده
من یه اعتقادی که دارم اینه که اگر تو سایت یا کامنت بچه ها اسم فایل یا کتابی گفته بشه اون میتونه هدایت من باشه ومن باید بخونمش واینکارو انجام میدم ومرتب به چیزهایی که میخوام به همین شکل هدایت میشم, هدایت شدنم به این سایت هم همینجوری بوده ومتوجه شدم که باید اینجا باشم وقراره مطالبی گفته بشه که مال منه
چند روز پیش که کامنت دوستان میخوندم از تجربه های این کلاس نوشته بودند ومنهم بدو بدو اومدم که ببینم چیو باید بشنوم
در مورد خدا اعتراف میکنم که اصلا قبول نداشتم که وجود داشته باشه بدلیل اینکه میگفتم اگر خدا هست پس چرا برای من کاری نمیکنه,فکر میکردم خدا مال پولداراست ویه عالمه باور محدودکننده در مورد پولدارا داشتم ومتنفر بودم ازشون که البته ۲ساله که تومسیر کنترل ذهن قرار گرفتم تونستم بهتر عمل کنم واصلاح بشم,خلاصه همیشه بد وبیراه بود که نثار خودم وخانواده وجامعه وخدا میکردم که این چه وضعیه و وقتی هم که اتفاق بدی میفتاد میگفتم دیدی گفتم خدا واسه من نیست,با اینکه مادر نماز خون ومذهبی داشتم ولی بشدت مخالفت میکردم وحالم میزون نبود,تا اینکه کارد به استخوان رسید وبا یه مریضی بزرگ ویه کلاهبرداری بزرگ که ازم شد وحالم بسیار بد بود عاجزانه از خدا کمک خواستم,البته که خدا قبل از اونم بمن خیلی لطف کرده بود و من حواسم نبود وبسیار ناشکر وناسپاس بودم ولی در همون زمان ها که باهاش میجنگیدم خیلی راحت وآسون بهم آپارتمان داد اونم تو یه خیابون عالی تهران اینکه میگم داد بخاطر اینکه من واقعا کاری نکردم ,ماشین داد وووو
ولی من همچنان ناسپاس
ضخلاصه تو اون روزاییکه به تضادای سنگین خورده بودم انقد کمک خواستم ازش که هدایت شدم به سایت یکی از اساتید
هر روز کارم شده بود شده گوش دادن به اون فایلها ,تازه داشتم با خدای واقعی آشنا میشدم ,حالم دگرگون میشد ومرتب تو نوشته هام از خدا میخواستم بیشتر باهاش آشنا بشم,بطرز قشنگ وراحتی هدایت میشدم به فایلها و کتابایی که جواب من بود و من هر روز آگاهتر از قبل عاشق این انرژی وسیستم قدرتمند خداوند شدم ,جوری شده بود که چیزای کوچیک ازش میخواستم ومنتظر میشدم ومیدیدم بهم داد وایمانم قویتر میشدالبته تا اونجایی بهم جواب میداد وجواب میده که اون خواسته هامو باور داشته باشم ومحدودکننده هامو روش کار کرده باشم,الانم هر روز میخوام ازش که بیشتر بشناسمش ولی از اونجاییکه مشغله های فکری باعث میشه از مسیر خارج بشم گاهی دوست دارم بیشتر وبیشتر ازش مطلع بشم که بتونم بهتر وراحتر بهش تکیه کنم وایمان داشته باشم
دانسته های دوران بچگی من در مورد خدا خلاصه میشه تو اینکه خدا در آخرت از آتیش آویزونت میکنه اگر موهات کسی ببینه,از روی مو باید رد شی زیر پاهاتم آتیشه بازم و یه عالمه ترس های وحشتناک که یادم میاد خندم میگیره ومن توی ذهنم خدای خشن شکنجه گر نامهربان بدجنسی میدیدم که فقط با عده ای خوبه واصلا دوسش نداشتم بخاطر این جور افکار میخوام انقدر اطلاعاتمو در مورد خدا زیاد کنم که اون همه ترس کمرنگشون کنم وجایگزینش باورهای قشنگ بذارم که بهم آرامش بده ,اینکه هر چی بهت آرامش میده صدای قلبت یعنی خداست,اینکه بهت میگه آروم باش همه چیز درست میشه,سلامتیتو بدست میاری,وضعیتت بهتر میشه,به هرچی میخوایی میرسی اگر بمن تکیه کنی وباوراتو صحیح بسازی,اگر احساست خوب باشه وفرکانسای خوب بفرستی
روز ۳۲ تکرار
سلام و درود به همراهان عزیز و استاد گرامی
صبحم با میثاق نامه و فایل صبحگاهی شروع شد طبق معمول هر روز
خدارو شکر میکنم که در سلامتی کامل برای خلق یک روز عالی و افکار بینظیر در حال تلاش هستم
منهم موافق نوشتن هستم ،خدارو شکر در دوره های این سایت از همون ماه اول یا دوم نوشتن کامنتو شروع کردم و یکی از کارهای مورد علاقمه ،نوشتن اثر جادویی داره ،من دوره های دیگمو هیچ وقت بصورت جدی نمینوشتم ولی از ۲ ماه پیش تا حالا شروع کردم به واو به واو کلام استادمو نوشتن و متوجه شدم چقدر فهمش برام بهتر شد و تازه همون نوشته های خودمو با صدای خودم ضبط میکنم که اگر بخوام ،بتونم مجدد گوش کنم و حیرت زده شدم از انجامش ،انقدر که درک مطالب برام بهتر شد و به همه توصیه ش میکنم ،یعنی من هر فایل اون دوره مو ۴ بار گوش میکردم به اندازه ۱ بار که مینویسم برام کارایی نداره
رسیدیم به موضوع مهم خدا و اعتقادات و دیدگاهای من ،وقتی بچه بودم که خدارو نمیشناختم ولی از زبان الگوهام شنیده بودم که مثلا دروغگو دشمن خداست ، خدا نابودت میکنه ،خدا میزنه کمرت ، خدارو خوش نمیاد، خواست خداست، خدا نخواسته ،به صلاح خدا نبوده ، خدا میبرتت جهنم ، خدا خیلی بزرگه ، خدا رئیس جهانه و من ترس بزرگی از خدا داشتم
وقتی اول همه انشاء هام مینویشتم بنام خداوند بخشنده مهربان به دوگانگی میخوردم ،آخه اون خدایی که انقدر بدجنسه و منو میندازه تو آتیش جهنم و به یه مو آویزونم میکنه چطور میتونه مهربان و بخشنده باشه؟
فکر میکردم که خدا با آدم های فقیر و بیچاره دوسته و با ثروتمندا دشمنه، بقول آدم ها میگفتن خدا به ثروتمندا بیشتر میده که یه موقع اسم خدارو نیارن و من همیشه دوست داشتم ثروتمند باشم حتی اگر نتونم اسم خدارو صدا بزنم با خودم میگفتم آخه این خدایی که هر چی زجره میده به هواداراش آخه چه خداییه ؟ و همیشه این سئوال برام پیش میومد که چرا خدا دوست داره ما فقیر باشیم
پس برای چی اینهمه نعمت بقول خودش آفریده؟ هدفش از خلقت ما رنج کشیدن بوده ؟ اینکه بیاییم حسرت زندگی های مرفه بکشیم و بعدش بدبخت بمیریم ؟ چرا انقدر با ما خصومت داره ؟ و چرا های زیادی در مغزم میچرخید که همگیشون بدون جواب مونده بود و الگوها و معلم ها هم که خودشونم هیچ اطلاعات درستی نداشتن و منو بیشتر سر در گم میکردن
من فکر میکردم خدا یه موجود خیلی خیلی بزرگه که تو آسمون نشسته ،من فکر میکردم خدا یه غول بزرگیه که به اندازه کل آسمون هاست و داره مارو نگاه میکنه ،اتفاقا خدارو چاق و گوشتی تصور میکردم که مراقب ماست و از اون بالا میبینه ما داریم خطا میکنیم و مرتب مچ مارو میگیره
از نماز که فراری بودم ،مادرم نماز خون بود و مدام مارو سرزنش میکرد که شماها نماز نمیخونید شما بی نمازید ،خوبه خدا نون میده به شماها ،از بس نماز نخوندید خدا نگاهتون نکرده و مرتب از همه میشنیدم که میگفتن فلانی که مرده اومده تو خوابمون و گفته بچه ها اون دنیا فقط نماز هاتون دیده میشه ،فقط نماز بخونید وگرنه پدرتونو در میارن اون دنیا
منم با خودم فکر میکردم هیچ اشکالی نداره منکه این دنیامو باختم اون دنیامم میبازم ولی تن به خوندن چند تا خط زبان عرب ها نمیدم و هیچ وقت با نماز خوندن هیچ ارتباطی نگرفتم فقط چند بار خوندم اونم زمان هاییکه چند روز روزه میگرفتم ،اونم نصفه کاره میخوندم
همیشه به خودم میگفتم اگر نماز خیلی خاصیت داره چرا مادرم همش ناراحته ؟ چرا همش گریه میکنه ؟ چرا همش غر میزنه ،ناله داره ، چرا زندگیش با پدرم خوب نیست،چرا خدا کمکش نمیکنه ، چرا انقدر حس بدبختی داره، چرا بابام انقدر اذیتش میکنه ،چرا همه به خودشون اجازه میدن انقدر بهش بی احترامی کنن ، چرا انقدر تو زندگیش رنج میبره و همه ازش به رنج بردن یاد میکنن و چرا های زیادی در سرم میچرخید
و منو روز به روز از اون خدا دورتر میکرد ،بیشتر آدم های نماز خون و با خدارو در رنج و سختی دیدم ،آخه اون چه خدایی بود که جواب اونهمه عبادت هارو نمیداد ؟ ما یه آمپول نوروبیون میزنیم چند ساعت بعدش بدنمون سر حال میشه ،پس چرا اینهمه عبادت اثر نمیکنه ؟ چرا حالشون خوب نیست، چرا بیماری هاشونو خدا شفا نمیده ؟
دیگه یجوری شده بود که بشدت از اون خدای اونها میترسیدم ،اخه بمن گفته بودن خدا مدام امتحانمون میکنه با مرگ و میر با بدبختی وووو ،واقعا دلم نمیخواست بخاطر نزدیکی به خدا اونهمه درد بکشم بجاش دلم میخواست برم تو دار و دسته ثروتمندا که میگفتن خدا سمتشون نمیره و من میدیدم زندگی ثروتمندا چقدر راحتر بود
هر وقت از الگوهام میپرسیدم چرا پس ثروتمندا خوشبختن ،میگفتن حالا اون دنیاشونو میبینید که چقدر عذاب الهی میکشن ،میگفتن حالا چه فایده که از بس بی خدا هستن ،خدا بچه هاشونو ازشون میگیره ،چه فایده همش تنها و بیمارن ،خانواده سرد و بی روحی هستن و من مدام میشنیدم و باور میکردم
خلاصه دلم اون خدارو نمیخواست ،ترجیح دادم دور بشم از خدا ،چونکه فکر میکردم خدا فقط همون خداست ،همون خدای ترسناک که من دوسش نداشتم ،پس رفتم بسمت بی خدایی بودن ،و یه خصومت بزرگی ازش در من شکل گرفت
اینکه خدا با من لج داره و میخواد ازم انتقام بگیره چونکه من دلم نخواسته نماز بخونم و بهش نزدیک بشم خدا هم میخواد از من انتقام بگیره و جهانو مامور کرده منو بچزونه و سالها این باورهای اشتباهو حمل کردم و نمیدونستم با همون افکار زهر آلود دارم دنیای خودمو میسازم
تا اینکه ۵ سال پیش که یه شب حالم خیلی بد بود یه فایلی به دستم رسید که در مورد خدا میگفت ،اصلا یادم نمیاد اون فایل چی بود و چی گفت ،هر چی بود باید نامه ای به خدا مینویشتیم و مینداختیم تو آب روان
اون شب تا صبح نخوابیدم و گریه کردم و نوشتم از تمام سختی هاییکه کشیده بودم ،از تمام تنهایی هام وووو ،صبح نامه رو انداختم تو آب و انگار منتظر جواب خداوند بودم ، همش ازش میخواستم که منو راهنمایی کنه ،انگار دلم میخواست بشناسمش ولی بلد نبودم یا ازش میترسیدم
بعد از اون هدایت شدم به آموزش هایی و ۱ سال دیگه گذشت و بصورت کاملا متفاوتی به فایلهای استاد عباسمنش هدایت شدم ،انگار تا اون زمان هر فایل و کتابی که میخوندم منو بیدار نمیکرد ولی زمانیکه شناخت خدارو از استاد عباسمنش برای اولین بار شنیدم میخکوب شدم
حرف های ایشون دقیقا مقایر بود با تمام درونیات من ،گیج شده بودم ،پس خدا اون غوله تو آسمون نیست؟ خدا همیشه در دسترس ما بوده و هست ؟ خدا انرژیه ؟ خدا به اندازه فهم من شکل میگیره ؟ خدا رو هر جوری بسازی و باور کنی همون میشه ؟
چقدر اموزش های ایشونو دوست داشتم از حرف هاش نمیترسیدم ،از خدا نمیترسیدم ،داشتم یاد میگرفتم که خدا با احساس من ارتباط داره ،خدا عادله و اداره تمام زندگیمو در اختیار خودم گذاشته ،با خدا قرار نیست فقط عربی صحبت کنی ،خدا مال همه است ،خدا دوست داره من ثروتمند بشم
ثروتمند شدن یک کار خدایی و معنویه ،خدا دوست داره من شاد باشم ،بیس جهان بر خیره ،دیگه خبری از ترس نبود ، این جهان یک سیستمه ،با افکار من شکل میگیره وووو
چی داشتم میشنیدم ؟ هنگ بودم ،من ۴۴ سال در حال و هوای ناراحت کننده زندگی کرده بودم و پر بودم از باورهای اشتباه ،حالا باید تمام اون اعتقاداتمو قربانی میکردم ،غل و غم میکردم و یه خدای جدید برای خودم میساختم
اخه چجوری دست بکشم از اونهمه اطلاعات قدیمی ؟ ولی شروع کردم به تحقیق و سرچ کردن و هدایت خواستن و هر بار هدایت شدم به دوره ای به فایلی به کتاب های زیادی و همچنان تحقیق من ادامه داره ،میدونم فهم خدای جدیدم زمان میبره ،اول باید اون اطلاعات قدیمی در من کمرنگ بشن تا جدیدها وارد بشن ،فنجونم هنوزم پره از اونها ،دارم کم کم خالی میشم
هر چقدر خالی تر میشم سبک تر میشم ،حالم بهتر میشه ،هر چقدر حالم بهتر میشه اتفاقات بهتری برام بوجود میاد ،هر چقدر به خدای جدیدم نزدیکتر بشم آرامش بیشتری میگیرم،هر چقدر خدای خودمو با کیفیتر بسازم به همون شکل برام در میاد
دلیل اینهمه اضطراب و استرسی که در زندگی روزمره مون داریم همون بی ایمانی و بی اعتمادی به خداونده ،شاید در کلام بگیم خدا بزرگه ،خدا حامی منه ،من به خدا اعتماد دارم ولی در عمل پر از نگرانی هستیم
تا حدودی که صدای ذهن خودمونو کمرنگ کنیم میتونیم صدای ارام بخش خداوندو بشنویم ،این یک هفته من درگیر واکسن زدن دوز دوم دخترم بودم یعنی خودش تصمیم گرفت که واکسن بزنه ،واکسنو که زد حالش خوب نبود و من تصور کردم عوارض واکسنه
ولی چونکه ادامه پیدا کرد مجبور شدم ببرمش دکتر و آزمایش و سیتی اسکن و مراحل ناراحت کننده ای که تو پروسه اینجور کارها پیش میاد و در انتها مشخص شد که شاید اون ویروس در بدن دخترم بوده و از طریق واکنس فعال شده بوده
در تمام این هفته ای که بر من و دخترم سخت میگذشت ،مخصوصا پروسه بیمارستانش ،انقدر صداهای منفی ذهنم بلند بود و منو میبرد به احساس کردن لحظات ناراحت کننده ،انقدر فشارش روی افکارم زیاد بود که از هر روشی که یاد گرفته بودم استفاده میکردم تا بتونم لابلای اون صداهای ترسناک ،صدایی از خدا بشنوم که امیدی باشه برام
و جالب بود به محض اینکه یکمی توجهمو میدادم به نکات مثبت و حس خوب ،سر و کله افکار منفی پیدا میشد و کلنجاری در درونم بود
ولی من مدام جملاتیو در درونم تکرار میکردم که بشه حالمو یکمی بهتر از قبل نگه دارم ،حالا چرا من انقدر نگران بودم و هنوزم تا حدودی هستم ؟ چونکه اون ایمانه در من قوی نشده ، هر چند میدونم که شرایطیو که من گذروندم هر کسی نمیتونست به این خوبی مدیریت کنه ولی باز هم دلم میخواست قویتر عمل میکردم
قبول دارم یجاهایی انقدر ترسیده بودم که حتی پاهام قدرت رفتن از پله های بیمارستانو نداشت ،تو اونهمه ازدهام درونم صدایی بهم گفت همه چیز درست میشه نگران نباش ، این صدا همون صدایی بود که پارسال توی مطب دکترم ،بهم گفت نگران نباش تو سالمی و اتفاقا ۲ هفته بعدش گزارش سلامتیمو گرفتم
جنس اون صدا رو میشناسم ، اگر بهش توجه کنم میدونم که منو به نتیجه میرسونه ولی باز هم شک میکنم ، خلاصه این پروسه هم برای من گذشت و دارم تلاش میکنم که از اموزش هام در هر لحظه استفاده کنم
دلم میخواد این انرژی قدرتمندو بیشتر بشناسم و ایمانم بهش بیشتر بشه که با هر اتفاقی انقدر نلرزم و نترسم ،هر چند هر کسی هم جای من بود نمیتونست ارامش کامل داشته باشه و دوست ندارم خدارو در اتفاقات ناراحت کننده بخوام بشناسم
ولی میدونم شناخت و اعتماد بیشتر بهش باعث میشه زندگی با کیفیتری داشته باشم
بارها شنیده بودم که روزی ما دست خداست و خدا به بعضی ها میده به بعضی ها نمیده ،اون زمانها نمیدونستم چکار کنم که خدا بمن هم ثروت بده ،باور کرده بودم که باید آدم بدی باشی ،خونخوار باشی،حق مظلوم هارو خورده باشی، دزد و کلاهبردار باشی ، یا خلافکار باشی ،تا به ثروت برسی اونم مطمئن باش که خیر اون ثروتو نمیبینی ،آب خوش از گلوت پایین نمیره
بلخره خدا یه ضربه ای بهت میزنه چونکه حق آدم های فقیرو خوردی ، یا مریض میشی ،تنها میشی ،کسی دوست نداره ، بی دین میشی ، بچتو از دست میدی ، لذت جو میشی ، مغرور و خودخواه میشی ، از راه خدا دور میشی وووو
یعنی من دلم میخواست پولدار بشم ولی اونهمه شرط و شروط گذاشته بودن و همشون هم ترسناک بودن ،نمیتونستم برم سمت پول ، ثروت برای من مین گذاری شده بود ،بارها شنیده بودم که آره طرف پولدار شد ولی چه فایده بچش بدجوری تصادف کرد ،بلخره چوب خدا صدا نداره ،جواب تمام ظلم هاشو طرف پس داد
معلومه من با شنیدن اون حرف های ترسناک سمت پول هم نمیرفتم و ترجیح میدادم طبق اصول قبلی عمل کنم ،وقتی میگفتن آدم که مال نداره راحت سرشو میذاره زمین آسوده میخوابه ،روی سنگ هم میخوابه ولی پولداره چی ؟
از ترس خوابش نمیبره انقدر که مال داره میترسه شبونه خفش کنن ،هر که بامش بیش برفش بیشتر ،دیگه من با شنیدن این حرف ها ،قید ثروتو برای همیشه زدم
شنیده بودم که روزی ما دست خداست ولی چرا خدا به من زیادتر نمیداد؟ همیشه سئوال میکردم از خودم که خدا روی چه حسابی به بعضی ها بیشتر میده ؟ و جوابی براش نداشتم
تا اینکه وارد دوره های آموزشی ثروت شدم و تازه متوجه شدم روزی ما دست خدا نیست دست برنامه ریزی صفر تا ۷ سالگی توسط ناخوداگاه ماست ،یعنی ما برنامه هارو ضبط کردیم در ناخوداگاه و حالا ناخوداگاه ما هر روز ماموریت خودشو انجام میده و نامه مالی مارو میبره میرسونه دست خدا
حالا تو ناخوداگاه ما چه چیزهایی ضبط شده ؟ نتایج مالی ما نشان دهنده محتویات ناخوداگاه ماست ،مثل محتویات چاقی لاغری ،که با اومدنمون در دوره های لاغری با ذهن متوجه شدیم ناخوداگاه مخربی داریم و الان در حال پاکسازیش هستیم
حالا همون تمریناتو باید برای ثروت هم انجام بدیم ،چونکه ناخوداگاه ما رابط بین پول و ماست ،باورهاییکه ما در مورد خداوند داریم که آیا خدا کمک کننده هست ؟ آیا خداوند دوست داره ما ثروتمند بشیم ؟ آیا از راهش دور نمیشیم؟ آیا ثروتمند شدن کار معنوی الهی هست ؟
و جواب دادن به این سئوال ها نشون میده ما چقدر میتونیم به ثروت و فراوانی نزدیک بشیم
چیزهاییکه در بچگی شنیدم و درک کردم اطلاعات خوبی نبوده ، رابطه خداوند با سلامتی چیست ؟ قبلا شنیده بودم که خدا میتونه شفا بده ولی هر کسی نمیتونه جزء اون افرادی باشه که خدا میخواد شفا پیدا کنه
برای همین زیاد میدیدم که افراد برای شفای خودشون یا دیگران دعا میکنن ،گریه میکنن،امامزاده میرن،نذر میکنن ولی متوجه شده بودم که هیچ کدومشون جواب نگرفته بودن و در مغز من این باور نقش بسته شده بود که خدا هر کسیو شفا نمیده ،یه عده خاص اونم باید هفت خوان رستمو رد کنی
پس قدرت سلامتی و شفا هم در افکار من دست خدا نبود یا حداقل برای من نبود ، رابطه خدا با ثروت هم که اصلا قبول نداشتم و باور داشتم خدا ثروتمندا رو دوست نداره و طردشون کرده برای همین برای اینکه خفه بشن بهشون پول زیاد داده ،منم خیلی دلم میخواست برم تو دارو دسته پولدارا حتی به قیمت از دست دادن خدا
رابطه خدا با عشق و رابطه های خوب ،که اصلا فکر نمیکردم خدا دخیل باشه تو این موضوع ،من فکر میکردم خدا فقط مال عبادت کردن و تنبیه کردن ماست
با باورهای قبلی خب مسلما زندگی شبیه به اون باورهارو تجربه کردم هر چند وقتی فکرشو میکنم میبینم اگر خداوند میخواست شکل افکار من باشه الان من باید نابود بودم انقدر که همه چیزو تاریک و منفی میدیدم ،پس اینکه میگن بیس جهان بر خیره درسته ،با اینکه فرکانس بد میفرستادم ولی خداوند به وخامت من جواب نداد
به مرور که باورهام نسبت به خداوند تغییر کرد شرایط زندگی منهم بسمت بهتر شدن عوض شد ،مثلا من در حال حاضر در دوره هایی در حال آموزش و شناسایی ، رفع موانع و بازدارنده های باورهای مالی م هستم ،که بین اون باورها ،چندین تا باور مخرب در مورد خدا هم دارم
از اونجایی که خداوند فرمانروای جهان است اگر باورهای مخرب مالی در مورد خداوند داشته باشیم حتما به مشکل مالی خواهیم خورد ،مثلا منکه هزاران بار شنیده بودم آدم های ثروتمند بی خدا هستن یا خدا ثروتمندا رو دوست نداره ،یا جهان جای ناامنیه ،نا مطمئنه وووو
مطمئنا در طول زندگی من با این باورها روبرو خواهم شد و هر کدوم از اینها باعث ترمز من خواهند بود که تا حل نشن نمیتونم پیشرفت مالی داشته باشم
پس داشتن باورهای درست و صحیح در مورد خدا باعث میشه من در مسیر بهتری قرار بگیرم ،وقتی کدهای قبلی در من شکسته میشه میتونم کدهای جدیدو برنامه نویسی کنم
وقتی کدهای مخرب برداشته میشه ،خودبخود در من بینش های قوی و قدرتمند کننده وجود داره ،این بازدارنده ها مثل سنگ های گنده ای میمونن که وسط آب رودخانه افتادن و راه آبو بستن و آب نمیتونه خوب جریان پیدا کنه
با شناساییشون مثل اینه که سنگ ها از وسط رودخانه برداشته بشه ،معلومه که جریان آب شدت خواهد گرفت ،برای همین باوری در ما شکسته بشه یعنی جریان ثروت وارد زندگیمون خواهد شد
باورهای جدیدم نسبت به اینکه سلامتی بیس بدن ماست و خداوند در تک تک سلول های ما هست و داره از پنجره چشمان ما جهانو تجربه میکنه ،منو به مسیری هدایت میکنه که بیشتر سلامتیو تجربه کنم
همینطور در روابط و بقیه مسائل ،همه چیز به افکار من بستگی داره ،اینکه من با چه فیلتری به جهانم نگاه میکنم و چه جهان بینی دارم ،موقعیت منو در جهان مشخص میکنه
مهم اینه که بدونیم ۹۸ درصد وجود ما روحه و ۲ درصد جسمه ، خداوند از خودش در ما گذاشته ،قبول کنیم که وجود ارزشمندی داریم ،لایق بهترین ها هستیم ،به این دنیا اومدیم که خواسته هامونو تجربه کنیم ،برای رنج نیومدیم ، شادی بیس وجود ماست ،سلامتی و تناسب بیس بدن ماست
جهان را هر جوری ببینیم برای ما همون شکلی میشه ،اگر مدام میگیم این دنیای لعنتی ،دنیا هم میگه چشم سرورم ،فقط لعنت برامون میفرسته ،چند شب پیش که رفته بودم تولد ، پسر عموم روی شوخی مدام میگفت ،ای کرونای لعنتی که رفت و آمدهارو از ما گرفتی ،چندین بار این جمله رو تکرار کرد ،بنده خدا نمیدونست داره چه پیامی به جهان میفرسته
دوست دارم بیشتر در مسیر خداشناسی قدم بردارم میدونم خودش هدایتم میکنه به مسیرهای شناخت بیشتر
عالی نوشتید دوست عزیز، حرف دل منو زدید ،با اینهمه باور وترس از خدا ،چطور میتونم به شفا دهندگیش ،رزاقیتش باور داشته باشم،اول باید اونهمه باور مخرب پیدا کنم وکمرنگشون کنم وبعدش تازه خدای جدیدمو بسازم تو قلبم،امروز۵فروردین ۹۹،البته الان ساعت ۲نصف شبه،ومن از غروب تا حالا دارم کامنتای پر از محتوای دوستانمو میخونم ،وخوابو از چشمان من گرفته،این سومین کامنتیه که در عرض ۳ماه روی این فایل میذارم،چه دریچه هایی امشب داره برام باز میشه،من میگم ۲ساله دارم رو خدا شناسیم کار میکنم،جالبه من فکر میکردم چونکه خدارو از قبل باور نداشتم ،پس باورهای مخرب هم در موردش ندارم،حالا نوشته های دوستانو میخونم ،میگم ای وای بر من، من میخواستم باورهای جدیدو کجای قلبم بسازم،مگه جایی هم مونده واسم؟ اول باید زمینمو از کرم ها پاک کنم ودوباره باورهای جدید در مورد خدا بسازم،روی زمین وخاک نامرغوب که نمیشه بذر مرغوب کاشت
نوشته تون عالیه،نوشته همه دوستان عالیه،خودش یه کتاب واکاوی ذهنیه?انقدر دارم لذت میبرم از خوندن کامنتای دوستان،که یکی از تمریناتم ،فقط کامنت خوندنه،که چقدر ذهنمو شخم میزنه ومیبینم که منم تمام این باورهارو دارم،چه انتظاری دارم از این زمین وخاک پر از کرم ،که درختان وگیاهان حاصلخیز رشد
کنه ؟چقدر این آگاهی ها عالیه،خدایا شکرت
عرض سلام و وقت بخیر ،سال نو ۱۳۹۹ تبریک میگم به همه
روز۳۲تکرار
من اول آذر ۹۸ بصورت شگفت انگیزی وارد سایت شدم،اول فایل های رایگانو گوش کردم وبعد از وصل شدن اینترنت ،تقریبا ۱۵آذر دوره سرزمین لاغری ،گام دوم پاکسازی،و گام سوم ،وخداهرگز دیر نمیکند ،خریداری کردم
فعلا تو دوره تکرار وپاکسازی لاغری هستم ودارم از این مسیر زیبا وشگفت انگیز لذت میبرم،هر روز با عشق واشتیاق فایل هارو گوش میدم و البته تو زندگیم تبدیل به عمل کردن درشون میارم،بسیار دوره های عالین،مدل ورفتار تغذیه م شیک وقشنگ وبه اندازه شده،از سایز تقریبا نزدیک به ۴۸ به سایز تقریبا ۴۴ رسیدم،وزن نمیکنم ودر کل قبلا هم عادت به وزن کردن نداشتم
من دوره زندگی با طعم خدا وبقیه فایلهارو اول ورودم به سایت خیلی سرعتی وگذرا گوش داده بودم،ولی چند وقت قبل داشتم با خودم فکر میکردم که مجدد گوش دادن سایتو شروع کنم که خدارو شکر الان دارم گوش میدم،همون زمان که این فایلو گوش دادم ،کامنت هم گذاشتم والانم کامنتم خوندم ،ولی دلم خواست مجدد با فرکانس وانرژی الانم چند خطی بنویسم
یکی از موردهاییکه بسیار در باور سازی من کمک کننده است ،خوندن نظرات دوستانمه،از اون نوشته هاییکه کمک کننده است عکس میگیرم وهر از گاهی مجدد میخونم،استاد قبلیم همیشه میگفت خوندن نظرات بچه ها خیلی مفیده ولی من چونکه انجامش نمیدادم ،متوجه نمیشدم،ولی الان یکی از بهترین وشیرین ترین تمرینم که وقت زیادی هم میگیره خوندن کامنت دوستانه که بسیار میتونه عالی ومفید باشه
با اینکه مادر واطرافیان نماز خون ومحجبه ای داشتم ولی خودم از تمام کارهای مذهبی متنفر بودم،مادرم مدام در حال سپاسگذاری از خدا بوده وهست،هر اتفاقی واسش بیفته یا برای کسی بیفته میگفت ومیگه خواست خدا بوده وما بیتقصیریم،انگار خدا میخواسته فقط مادرمو زجر بده،همیشه مارو ترسوند از اینکه اگر موهاتون دیده بشه،خدا بدبختتون میکنه،نماز نمیخونید که خدا بهتون نگاه نمیکنه،از مدرسه که ببنهایت چرندیات شنیدیم ورفت تو عمق ذهنمون،خدا برای من چیز نامشخصیه که فقط میخواد اذیتم کنه،خودمو واطرافیانمو بطرز وحشتناکی بکشه،مریض کنه،فقیر کنه،یادم نمیاد هیچ وقت ازش چیزی خواسته بودم اون زمانها،باور داشتم خدا ،خدای پولدارهاست،با پولدارها لج بودم وبهشون میگفتم شکم گنده های پولدار خودخواهای تک خور،،خودمو دختر تنها،قربانی ،ناتوان وبی عرضه ای میدیدم که همینجوری بدنیا اومده که باری به هر جهت بزرگ بشه وخفت بکشه وبمیره،متاسفانه راهنمایی هم نداشتم ،پدرم که اصلا حرفی از خدا نمیزد ومن یادم نمیاد ،همیشه نماز خوندن مادرمو مسخره میکرد وبهش میگفت بجای این کارای مذهبی یاد بگیر چطور با شوهرت وبچه هات برخورد کنی،بنابراین خدا واسه من برابر بود با نماز خوندن وبی عرضه گی های مادرم ونداشتن ثبات زندگی ،خدارو دوس نداشتم،یعنی نمیدونستم چیه،کیه،کجاست،فقط میدونستم تمام آدم های بدبخت وفقیر اسم خدارو میارن ،پس واسم چیز جالبی نمیومد،میگفتم اگر خدا این شکلیه وطرف فقیرا وبدبختاست پس طرف پولدارها وادم حسابیا نیست ،همیشه تو ذهنم خدا از پولدارا جدا بود ،واسه همین که دوست نداشتم فقیر وناتوان باشم از خدا بیشتر وبیشتر دور میشدم،احساس پوچی داشتم،تو زندگیم بخاطر باورهای مخربی که داشتم ،مدام به مسائل وسختی هایی برخورد میکردم که مسبب تمامشونو ،اول پدرم،مادرم،خانواده پدرم وبیشتر از همه خدا رو مقصر میدونستم که چرا منو تو این خانواده بدنیا آورد وتمام زندگیم به ناشکری وبدوبیراه به خدا میگذشت،مادرم همش میگفت،با اینهمه ناشکری ،خوبه خدا به کمرت نمیزنه،نابودت کنه،،،منم میگفتم مگه خدا چیزی هم واسه دلخوشی من گذاشته
اصلا از زندگیم راضی نبودم،ونمیدونستم با اونهمه انرژی منفی که ساطع میکردم بهتر از اونم نباید انتظار داشته باشم،الان که قوانین جهان هستی یاد گرفتم ومیدونم جهان به احساسات من جواب میده ومنو تو مسیرهای درست یا نادرست میذاره ،میفهمم که انتظار بیهوده ای داشتم ،که منتظر زندگی عالی هم بودم
به تضادهای سنگینی میخوردم واین لوپ تکرار ادامه داشت،تا ۲سال ونیم پیش ،از طریق همکارم ،با فایلهای استاد عباسمنش
آشنا شدم،البته که همکارم ۸۰میلیون ازم کلاهبرداری کرد وفراری شد،ولی مهمترین دستاورد من از شراکت با ایشون،آشنا شدن من با مسیر کنترل ذهن بود
من یه خانم پر از مموری افتضاح در مورد همه چیز،در مورد پول،سلامتی،رابطه،خدا ،،،بودم،،تو اون دوره ها ،خدارو یه انرژی بمن معرفی کردن،،چرا خدای اینا با مال من فرق داشت،نمیفهمیدم چی گوش میدم،فقط گوش میدادم،خوشم میومد،احساسم خوب میشد،احساس آرامش داشتم،حالم یواش یواش داشت خوب میشد،من منفی باف داشتم توجه میکردم به نکات مثبت،داشتم با خودم ودیگران حرفای خوب میزدم،داشتم تغییر میکردم،انقدر از تمام جهات بهتر وبهتر شدم که دیگه خود قبلیم داشت از خاطرم کمرنگ میشد،البته تو بعضی جهات هنوزم شکل خود قبلیم رفتار میکنم
تمام ورودی های ذهنم به همه اخبار وشنیدن و دیدن بسته بودم،شبانه روز فایل گوش میدادم،داشتم یاد میگرفتم که خدا همونی میشه که تو بهش باور داری،اگر خدارو روزی دهنده باورش داری همون میشه،بعد میدیدم واقعا خدا روزی دهنده است ،تازه منکه اصلا باورش نداشتم ومدام بهش فحش میدادم ،بهم خیلی چیزا داده بود،بهم تو شرایطی که هیچی نداشتم،خونه تو یکی از خیابونای خوب تهران داده بود،ماشین داده بود،پول داده بود،بچه های سالم وخوب داده بود،دوست خوب داده بود،ولی من فکر میکردم خودم زرنگ بودم واینارو جمع کردم،اگر به رزاقیتش باور وایمان داشته باشم که واسم میترکونه،،اگر باور داشته باشم شفا دهنده است ،واقعا نباید مریض باشم،اگر باور داشته باشم همیشه کنارمه وکمکم میکنه ،حتما کمکم میکنه،خدا به اندازه باور من کوچیک یا بزرگ میشه
من با ذهن منفی بافم اجازه نمیدم سلامتی وثروت وشادی وارد زندگیم بشه،حقم دارم من ۴۲سال نداشتمش،تازه پیداش کردم،تازه میخوام بشناسمش ،دلم میخواد بهش ایمان داشته باشم،هر روز تو دفتر هدفهام وسپاسگذاریم ،ازش میخواستم منو متناسب کنه ،انقدر مهربون بود که منو راحت وآسون فرستاد تو این سایت ،دارم لاغر میشم وتغییر میکنم ولذت میبرم
بهش گفتم میخوام بیشتر بشناسمت ،هدایت شدم به دوره خداهرگز دیر نمیکند ،،یعنی به هر آگاهی نیاز داشته باشم ۱ساعت بعدش یه فایلی از طریقی بهم میرسه ومیگم این دقیقا جواب منه ،خیلی دلم میخواد این انرژی قدرتمندو که در همه جا هست ،مثل نفس کشیدن، وبهر شکلی که من بخوام در میادو خوب وبهتر درکش کنم که میدونم کلید گنجه
من ودوستم گاهی با هم تمرینات قوانین جهان هستی انجام میدیم و روزی چند ساعت در موردش صحبت میکنیم ،بهش میگم ،ببین ،ما الان کلید صندوق گنج دستمونه ،فقط باید قفلو باز کنیم،،باز کردن قفل چجوریه؟؟؟خودشناسیه،خداشناسیه،نزدیکترین فرکانس به خدا چیه؟فرکانس احساس خوبه،احساس خوب=اتفاقات خوب
ساختن باورهای قدرتمند کننده است،ساختن باورهای مالی،عاطفی،سلامتی،نشنیدن خیلی صحبتها،شنیدن فایلهای مرتبط،دوری کردن از جمع های نامربوط،تکرار وتمرین مستمر
اینا همشون با هم آروم آروم پازل های شخصیتی آدم هارو تغییر میده،منم با تمرین وتکرار وآزمون وخطاهایی ،دیگه اون شخصیت سابق نیستم،برای داشتن زندگی بهتر ،باید از اون پوسته وشخصیت قبلی خارج بشی،اینهمه تغییرات در ظرف قبلی من جا نمیشد،باید ظرفمو بزرگ میکردم،تو اون ذهن وقلب پر از نفرت ،جایی برای اینهمه خواسته زیبا نبود،مثل اینه که بخوایی آب یه استخرو توی یه لیوان جا بدی،،امکان نداره جابشه ،خیلی خوشحالم که تو مسیرهای زیبای خودشناسی،خداشناسی،لاغری قدم گذاشتم،من خواستم وخدا منو مثل یک راهنمای مهربون،هدایتم کرد،کمکم کرد وتا هر زمان که من بخوام کمکم میکنه،الان میدونم من خالق تمام اتفاقات زندگی خودم هستم،با افکارم واحساساتم وباورهام،الان من مسئولیت تمام اتفاقات زندگیمو بعهده گرفتم ،الان هر لحظه از خدا میخوام هدایتم کنه به سلامتی بیشتر،شادی بیشتر،ثروت بیشتر،روابط عالیتر و حتما حتما بازم روی باورهام کار میکنم
که اگر میگم دنیا پر از وفور وثروت وفراوانیه ،پس چرا همش میترسم که خونم بفروش نره ومن نتونم خونه بخرم؟ چرا همش نگران این ویروس وبچه هام هستم؟که چرا همش نگران آینده م هستم ؟که چرا هنوزم میترسم که مریضی م مونده باشه تو بدنم؟
این ترس ها نشان دهنده اینه که حالا حالا ها تا اخر عمر باید روی باورهام کار کنم وبه اندازه ای که کار میکنم میتونم نتیجه بگیرم
البته که خدارو شکر میکنم بابت حضورش در زندگیم و میخوام لحظه به لحظه کمکم کنه
ممنون از فایلای عالیتون استاد عطار روشن
نوشته تون عالیه ومشکل خیلی از ادم هاست ،منم از زیادی خواستن ترسیدم
نوشته تون عالیه،میشه باهاش یه باورسازی عمیق داشت