0

زندگی با طعم خدا (جلسه سوم)

اندازه متن

بسیاری از انسانها رابطه خود با خداوند را بر اساس شنیده های خود بررسی و تحلیل می کنند و به این نتیجه می رسند که فاصله زیادی بین آنها و خداوند ایجاد شده است و به عبارتی از خدا دور شده اند.

این درحالی است که انسان بعنوان مخلوق نمی تواند آنچه خداوند مقرر کرده است را تغییر دهد.

خداوند به ما نزدیک است

در آیه ۱۸۶ سوره بقره خداوند به پیامبر می فرماید:

و هرگاه بندگان من، از تو در باره من بپرسند، [بگو] من نزديكم، و دعاى دعاكننده را اجابت مى‌كنم، پس [آنان‌] بايد فرمان مرا گردن نهند و به من ايمان آورند، باشد كه راه يابند. (۱۸۶ بقره)

در این آیه خاص و منحصربفرد خداوند درباره رابطه خودش با انسان از عبارت من نزدیکم استفاده کرده است که بیانگر تمام ویژگی ها و خصوصیات الهی است. و این مهم ترین باور و نگرشی است که باید درباره خداوند در خود ایجاد کنیم.

اگر خداوند خود را بخشنده معرفی می کرد تصور انسان این بود که: درست است که خداوند بخشنده است اما من از خدا دور شده ام و شامل بخشش او نمی شوم.

اگر خداوند خود را رزاق معرفی می کرد تصور انسان این بود که: درست است که خداوند رزاق است اما من از خدا دور شده ام و شامل رزق و رزی الهی نمی شوم.

بنابراین بهترین ویژگی که خداوند می توانست درباره خود بیان کند این بود که من نزدیکم. این عبارت شامل همه ویژگی های خداوند می شود و مهمترین باوری است که باید در انسان ایجاد شود.

درحالی که متاسفانه بیشتر انسانها عقیده دارند که از خداوند دور افتاده اند یا خداوند آنها را به واسطه اعمالشان رها کرده است.

خداوند تغییر نمی کند

باید همیشه به این نکته توجه داشته باشم که خداوند تغییر ناپذیر است به این عبارت که وقتی خود را نزدیک به ما معرفی کرده است هرگز از ما دور نخواهد شد چون خداوند خودش را نهی یا نفی نمی کند.

بنابراین وقتی خداوند وعده داده است که به ما نزدیک است بنابراین انسان بعنوان مخلوق قادر به غلبه بر اراده خداوند برای نزدیک بودن به ما و دور شدن از او نیست.

این تصور که ما از خدا دور شده ایم نگرشی اشتباه و شیطانی است. چون انسان نمی تواند از وعده خدای خود تخلف کرده و درحالی که خداوند به او وعده داده است به او نزدیک است او بخواهد از خدای خود دور شود.

هر تعریف یا نگرشی درباره رابطه خود با خداوند دارید این فقط نظریه شماست و هیچ تاثیری بر رابطه خداوند با شما ندارد.

اگر تصور می کنید به واسطه رفتار یا اعمال خود از خداوند دور شده اید یا خداوند شما را رها کرده است این عقیده شما یا افرادی است که به شما این نگرش را تلقین کرده اند درحالی که خداوند نگرش شما و اطرافیان شما را ندارد.

خداوند وعده داده است به شما نزدیک است و نزدیکی خداوند به شما به هیچ شکل و دلیلی تغییر نخواهد کرد.

بنابراین برای اصلاح رابطه خود با خداوند و تجربه رابطه ای متفاوت قدم اول این است که باید نسبت به فاصله خود با خداوند اصلاح نظر و عقیده در خود ایجاد کنیم. باید خود را بخشیده و فاصله ای که در ذهن مان با خداوند ایجاد کرده ایم را حذف کرده و آماده تجربه نزدیک شدن به خداوند شویم.

از توبه و بخشش خود برای رهایی استفاده کنید

در قرآن بارها از عبارت توبه استفاده شده است و انسان دعوت به توبه کردن شده است.

نکته جالب درباره توبه کردن این است که هرجا از عبارت توبه کردن استفاده شده است بلافاصله وعده بخشیده شدن و عفو شدن داده شده است بدون هیچگونه شرط و شروطی.

تنها شرطی که خداوند قرار داده است این است که فرد خطاکار نیت کند خطای خود را تکرار نکند.

این تنها شرط بخشیده شدن توسط خداوند است.

برای افکار و نگرش خود درباره دور افتادن از خداوند به واسطه هر خطا یا گناه یا عملی در درگاه خداوند توبه کنید و سپس خود را نزدیک خداوند احساس کنید.

برای تغییر شرایط زندگی خود مهمترین موضوع اینه که گذشته خود را رها کنید. گذشته ای که موجب رنج و ناراحتی و ایجاد احساس بد در شما می شود را باید رها کنید.

برای رها کردن گذشته خود بهترین روش توبه کردن است. از توبه کردن و وعده خداوند برای بخشش و باز شدن درهای نعمت به سمت خود استفاده کنید.

به این شکل نگرش و احساس شما نسبت به خداوند به شکل عالی تغییر خواهد کرد و در این صورت است که طعم و احساس واقعی ایمان داشتن و رابطه با خداوند را تجربه خواهید کرد.

تجربه هنرجوی زندگی با طعم خدا

درباره انسان خوب بودن و ملاک های انسان خوب، خیلی فکر کردم و در انتها به این نتیجه رسیدم، تنها کسی که توانایی اینو داره که  تعیین کنه چه انسانی خوبه فقط خود فرد هست.

در واقع هر فرد تعریفی از خوب بودن داره که کاملا هم قابل قبوله و اصلا لازم نیست با ملاک های دیگران خودش رو قضاوت یا مقایسه کنه، همین که خودش، خودش رو قبول داشته باشه و انسان درستی بدونه،کافیه.

اگر رفتار و واکنش های ما در جهتی باشه که حال دل ما خوب باشه و از خودمون راضی باشیم دیگه چه اهمیتی داره از نظر دیگری چه انسانی هستیم، در ابتدا سعی کنیم ملاک های خوب بودن  رو آنگونه که خودمون رو  قانع کنه، جمع آوری کنیم و کم کم خودمون رو به اون نزدیک کنیم و اینگونه با این دیدگاه که بنده خوبی هستیم حس لیاقت درون ما افزایش پیدا می کنه.

درنهایت انتظار ما از خداوند و نعمت هایی که از او درخواست میکنیم بالا میره.

من اینگونه فرض کردم که اگر خدا بودم، دوست داشتم بنده ام چه خصوصیاتی داشته باشه و با کمی دقت متوجه شدم من خیلی شبیه اون چیزی هستم که خودم، خوب میدونم، و نه تنها من، همه ما ذات خوبی داریم؛ دقت کنیم نیازی نیست روی خودمون عیب بذاریم و همش دنبال بهونه ای باشیم که خودمون رو انسان بدی نشان بدیم.

من به این دیدگاه رسیدم با انجام ندادن اصول به ظاهر واجب که تاثیر مثبتی در وجود من ندارد، هرگز مرتکب  گناه نمیشم. اصلا گناه هر چیزی هست که حس مارا بد کنه، هیچ گناهی بد تر از فکر منفی، سرزنش، خود تخریبی، منفی اندیشی، توجه به بیماری و نکات غیرخوشایند نیست.

ایمان دارم اون  عذاب وجدان الکی و اون حس ناراحتی و سرزنشی که از انجام کاری که خودمون گناه میدونیم به ما دست میده در خیلی موارد از خود گناه بدتره، یعنی خیلی چیز ها که ما گناه میدونیم و به خاطر اون ها  ناراحت میشیم اصلا گناه حساب نمیشن و برعکس خیلی چیزهایی که به نظر ما ثواب هستند، چون حس و حال ما را خوب نمی کنند پس قطعا نتیجه ای هم ندارند.

برای مثال زمانی که  به نیازمندی کمکم میکنیم یا مثلا فردی  چیزی از ما درخواست میکنه که ما واقعا از ته قلبمون دوست نداریم اون کار رو انجام بدیم و انجام دادنش حس خوبی به ما نمیده اما چون نمیتونیم نه بگیم، اینجوری توجیه میکنیم که  اشکال نداره من این رو انجام میدم و خدا خودش پاداش میده.

درسته خدا پاداش میده اما دقت کنیم پاداش اولیه همون حس خوبه که ما با اجبار به انجام کاری که دوستش نداریم از خودموم گرفتیم.. پس ثواب هرچیزی هست که حسمون رو خوب کنه و هر تعریف دیگری برای آن اشتباه هست.

این اواخر هرچی نگاه میکنم میبینم همه ی انسان ها  خوبن و واقعا ما انسان بد نداریم، فقط هرکس در یک سری موارد کم و کسری داره که اونم کاملا طبیعیه چون این جهان دو بعدی هست و هرگز نمیشه بد وجود نداشته  نباشه، در اصل  خوب بودن با بد بودن معنا پیدا میکنه.

پس ما هرجور که هستیم خداوند مارو دوست داره و ما براش ارزش داریم. من‌فکر میکنم مهم تر از اینکه خودمون رو ببخشیم، این هست که خودمون رو  همانطور که هستیم بپذیریم، یعنی با تمام اخلاق بدی که داریم خودمون رو انسان خوبی بدونیم. باید توجه داشته باشیم ما به خاطر ذهنمون که جایگاه شیطانه هرگز  نمیتونیم  کامل باشیم و هیچ خطایی انجام ندیم؛ مهم اینه وقتی خطایی انجام میدیم متوجه باشیم و سعی کنیم کمتر اشتباه انجام بدیم نه اینکه خودمون رو سرزنش کنیم.

متاسفانه خیلی از ما حتی جرئت درخواست کردن از خداوند را نداریم و این باعث میشه اون رو خیلی از خودمون دور ببینیم و  توی این جهان حس تنهایی کنیم و وابسته چیز ها و افراد شیم در صورتی که از نظر من  انسان وقتی به کمال میرسه که تمام اهدافش به هستی و بودن خودش وابسته باشه، نه به زمان، نه به مکان، نه به شخصی، نه به یک انسان و نه حتی یک شئ.

در کل دوست دارم بگم که من فکر میکنم لازم نیست این قدر همه چیز رو به خودمون سخت بگیریم، فقط دنبال بهونه باشیم تا به خودمون افتخار کنیم و بیشتر عاشق خودمون باشیم، به جای توجه روی مسائلی که در خودمون دوست نداریم، روی نکات مثبت خودمون، توجه کنیم. آخه ما چه کسی رو غیر خودمون داریم ؟؟:)

با تشکر از استاد عزیز به خاطر این فایل عالی، به شدت لذت بردم و خیلی خیلی ازتکرار دوباره دوره راضی هستم. براتون  آرزوی خیر و برکت، سلامتی و خوشحالی و در آخر پیشرفت خیلی بیشتر در کارتون دارم.

(دیدگاه sudehfallah عزیز در بخش نظرات)

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

امتیاز 3.99 از 140 رای

https://tanasobefekri.net/?p=12222
269 نظر توسط کاربران ثبت شده است.
اندازه متن بخش نوشتن دیدگاه:

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار Laleh
      1399/09/16 07:17
      مدت عضویت: 1572 روز
      امتیاز کاربر: 1557 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 691 کلمه

      فایل زندگى با طعم خدا جلسه سوم:
      مقدمه :
      من معتقدم که اگر سالک سبیل الهی باشم ، خداوند خودش به من کمک میکند و ادمهایی را سر راه من قرار میدهد چون من طالب معارج عالی هستم و به دنبال وصالم. خداوند تمام انچه که در اسمانها و زمین است برای ما انسانها افریده است ، بنابراین من میتونم از همه نعمتها در این دنیا استفاده کنم. من دوست دارم در خال حاضراز نعمتهای شگفت انگيز خدواند خودم را محروم نسازم.

      💗من بابت هر گناه و خطایی که تا حالا مرتکب شده ام ،خودم را میبخشم و خودم را در این لحظه تایید میکنم. چون خداوند من را در این مسیر هدایت کرده است ، مطمئنم که مرا بخشیده است. من از این لحظه بنده پاک و دوست داشتنی و محبوب خداوند هستم. 💗

      15 مورد احساس من نسبت به خدا با بودن 123 روز همراه بودن در این دوره :

      1.من شغل دارم و کارم خدماتی است ، پس من که به کاری مشغول هستم ، در حال عبادت خداوند هستم چون به مردم خدمت میکنم. من همنوعانم را خدمت میکنم انگار که خدا را خدمت میکنم.
      2. من در طول این دوره مرتب نام خدا را به زبان میاورم چون نام خدا درمان من است. یاد خدا داروی من است.
      3. من دارم در طول دوره ، روابطم را با همسرم در نهایت الفت و ارامش تنظیم میکنم. من میخواهم با همسرم رفیق و انیس باشم ، پس من در حال عبادت خدا هستم.
      4. من تا حد توانم براي تربیت پسرم میکوشم. من وظیفه دارم که تا وقتي زنده ام، اگاهی خودم را افزایش بدهم تا پسر من هم خدا را پرستش کند و هم روحش در مسیر طعم خدا به کمال برسد.
      5.من دارم سعی میکنم در دل ادمها محبت ایجاد کنم. من ميخواهم تعصبات فرهنگي و مذهبی و نژاد ی و غیره که بی ثمر و بی اثر هستند را از زندگيم پاک کنم تا زندگيم تغییرکند. من ميخواهم به خدای درونم نزدیک شوم.
      6. من الان به این اگاهی رسیده ام که نزد خداوند هیچ تقسیمات نژادی و ملی وجود ندارد ، خدا همه ما را یکسان دوست دارد. من این را کاملاً حس میکنم.
      7.من حس میکنم ما همه فرزندان یک خانواده هستیم. خداوند نسبت به همه ما به طور یکسان مهربان است. کافی است باورش کنیم. خدااز خود ما به ما نزدیکتر است.
      8.خداوند سطح زمین را با مرزها و موانع تقسیم نکرده، ما خودمون خطوط را وضع کردیم و محدوده ها ایجاد کردیم. من ميخواهم قدرت خداوند و حمایت او را حس کنم.
      9. به نظر من مردان و زنان در نظر خداوند از مقام و موقع یکسان برخورداند. هر چه تا حالا ما شنیده ایم همه خیالات ما بوده و واقعیت نبوده است. براي خدافرفی نمیکند که من زنم یا مرد. خدواند همواره کمک حال من است و تمایزی قایل نمیشود. خداوند سوال نمیکند که تو زنی یا مرد که به درگاه من وارد شده ای.
      10.من دوست دارم هر روز سپاس خدا را به جا بیارم چون خدا عنایت کامل و رحمت وسیع خودش را به من مثل بقیه عطا فرموده است.
      11.من دوست دارم از این فرصتی که خدا با شرکت در این دوره به من داده است ،نهایت استفاده را بکنم تا چشمهایم باز شود و ببینم در زندگی کجا میروم.
      12.خداوند در لطف و فضل خود را باز کرده و ميخواهد من را از جهالت در بیاورد ،پس من با اشتیاق تمام به سوی اگاهی بیشتر هر روز قدم برمیدارم.
      13. برگترین پاداشی که خداوند در طول این دوره به من داده است نعمت پیدا کردن دوستانی پاک و عاشق یادگیری مثل شما بوده است که گاهی از نوشته های انها انچنان از خود بیخود میشوم و لذت میبرم که فقط از خوشحالی میگریم.
      14.من تایید خدواند را هر روز بیشتر از دیروز حس میکنم و حالم خیلی خوبه. این برای من از همه چیزباارزشتراست، حتی ازطلا ، سکه و یا دلار.
      15.من هر روز صبح زود انرژي و انگیزه فوق العاده برای شروع یک روز عالی را دارم. این حد اخر لذت برای هر انسان میتواند باشد. خدایا بزرگیت را شکر. 😊

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Laleh
      1401/06/09 07:07
      مدت عضویت: 1572 روز
      امتیاز کاربر: 1557 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 897 کلمه

      زندگی با طعم خدا (جلسه سوم)

      سلام به همه هم مسیرانم

      ۱. لیست کارهایی که من را ا از خدا دور کرده است:

      ممکن است طرز تفکر اینکه ما همه چیز را خودمون تحت کنترل داریم، باعث می‌شود که ما خدا را از خودمون دور بپنداریم. البته توکل نداشتن هم می‌تواند این تصور و تخیل ما را تقویت کند. در عین حال،تنها به دنبال امور دنیوی بودن بیش از حد تعادل، ما را از خدا دور  خواهد کرد. ولی آیا واقعا خدا از ما دور است؟

      ۲. احساس دور افتادگی من از خدا:

      وقتی من احساس کردم از خدا دور افتادم، احساس تاریکی، ترس و یاس کردم. من جهنم واقعی را در این دنیا دیدم. همه چیز در حال سوختن بود و من هم در حال سوختن و آتش گرفتن و نابودی محض بودم. من به پوچی رسیدم، اما دریغ از آن همه تصور من، چون درهمان حال و هوا بودم که خداوند با هدایتگر خود، مرا نجات داد. تا حالا نشده است جایی و مکانی در ناامنی بیش از حد، فقر مالی وروحی بالای ده سال و غیره بمانم و خدا به کمکم نیامده باشد. هر وقت به خدا روی آورده آم، دستم را گرفته است. هر موقع هم خدا رافراموش کردم، باز نهایتا کمکم کرده است.

      ۳. خوردن لطمه در زندگی به خاطر دوری از خدا:

      عدم خوشحالی درون، باعث می‌شود که اثرات دوری از خداوند برای ما ا حساس نیستی و عدم بیاورد. خوب یادمه که من و همسرم حدود ۱ سالی مشکل خیلی بزرگ روحی، مالی و سر درگمی داشتیم. وقتی کاملا جهنم را به چشم دیدیم، همسرم به من گفت:« من فکر کردم که خدا ما را فراموش کرده است، ولی ما الان مدتهاست که ما روی شانه های خدا هستیم و در مسیر درست داریم پیش میرویم.» باخودم گفتم که چقدر من به عنوان بنده خدا می‌توانم،  بی انصاف باشم که فکر کردم خداوند که عاشق ماست و عشق بدون چون و چرا، مارافراموش کرده است.واقعا این را الان در این  دوره، تا اعماق وجودم حس میکنم.

      ۴. حس من نسبت به خدا:

      خداوند قادر و توانا، همیشه با ماست؛ ولی ما گاهی او را درکنار خودمون فراموش میکنیم. من الان لازم نیست که دفترچه مناجات ودعایی در دست داشته باشم تا خدا را حس کنم، یا اینکه چشم‌هایم را ببندم و پر از اشک کنم تا خدا، صدایم را بشنود. الان کافی استکه فقط نام خدا از ذهنم رد شود، چون خدا با من است، و در درونم است و هر لحظه من پیش او هستم. خداوند، هر کس را بخواهد به ثانیه ای به جهان الهی، میبرد و هر موقع اراده ای کند، نوزادی را در این دنیا متولد میکند. شاید من قدرت درک و شناخت کامل او رانداشته باشم؛ ولی او همچنان من را بهتر از خودم میشناسد و تمامی استعدادها ی درجه یک، ممتاز و عالی را در وجودم هر روز بیشتراز روز قبل، نمایان میکند.

      ۵. طرز تفکر ما نسبت به خدا:

      من اصلا نمیدونستم، خدا کجاست. از خانه، مدرسه و جامعه یاد گرفته بودم که خدا بالاست. آنقدر دور که من نمیتوانم به او دسترسی داشته باشم. خواهرم که ده سال از من بزرگ‌تر است، برایم خاطره ای از من که اصلا یادم نمی اید  را تعریف کرده آست که در اینجابرای شما از زبان خواهرم، بازگو میکنم:

      « لاله، تو حدود ۵ ساله بودی. از من پرسیدی؟ خدا کجاست؟ من گفتم:« خدا، آن بالاست.» لاله، تو گفتی:« چقدر بالا؟ مثلا خیلی دور، پیش ماه و ستاره ها؟» من گفتم:« افرین، خدا پیش ماه و ستاره ها آن بالا، دور از ماست.» تو زدی زیر گریه و اصلا ارام نمیشدی. بعدمامان، من را دعوا کرد که چرا راستش را بهت گفتم، چون تو درک معنای خدا را در سن ۵ سالگی، نداشتی.»

      به نظرم، من، در سن ۵ سالگی، حس کرده بودم که نمیتوانم پرواز کنم و به سمت خدا بروم و از او خواسته ای داشته باشم، برای همین دلم شکسته شده بود و بی قرار گریه میکردم. الان حس میکنم که حتی خواهرم، بعد از سالها نتوانسته درک کند که کودکان بیشتر و بهتر ازبقیه افراد، می‌توانند خدا را درک کنند؛ چون آنقدر بی گناه و معصوم هستند که خودشون را جدا از خدا نمیبینند. اگر شما، در باره این خاطره من نظری دارید، خوشحال میشوم از زبان شما خوبان، بشنوم.

      ۶. رها شدن من از این موارد فوق:

      من از تو ای خداوند عزیز، میخواهم که مرا ببخشایی. ای خدای مهربانم، من از تو طلب بخشایش میکنم و  بابت تمامی اشتباهاتی که درگذشته داشته ام؛  طلب بخشایش بی نهایت تو را دارم. من امروز آگاه شدم که این رفتارم اشتباه بوده است و تصمیم گرفتم که اشتباهاتم را تکرار نکنم و من مطمینم که تو مرا میبخشایی. من از امروز، روز ۳۰ آگوست سال ۲۰۲۲ میلادی مطابق ۹ شهریورسال ۱۴۰۱ هجری شمسی،  تصمیم گرفتم که برای همه اشتباهاتم و برای همه گناهانم وبرای همه خطاهایم، خودم را ببخشایم و از خدای مهربانم طلب عفو و بخشایش کنم. ایمان دارم که خدای مهربانم، بلافاصله درخواست من را تایید میکند و من از این لحظه بنده پاک و مطهر  و مورد علاقه و دوست داشتنی خداوند هستم.

      7. احساس نزدیکی من به خداوند:

      در مواقعی که کاری  انجام میشد که ‌من برای آن کار نگرانی داشتم، متوجه میشدم که خداوند چقدر زیبا، هم گام با قدمهای من، قدم برداشته است.  وقتی هم ان کار به انجام میرسید، کاملا تکمیل آن و به پایان رسیدن آن کار با موفقیت را از طریق   تاییدات خداوند عالم میدانستم.

      روز چهارشنبه  ۹ شهریور  ماه سال ۱۴۰۱ هجری شمسی مطابق ۳۰ ماه آگوست سال ۲۰۲۲ میلادی

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 8 از 2 رأی مشاهده امتیاز دهندگان
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Laleh
      1401/08/10 19:28
      مدت عضویت: 1572 روز
      امتیاز کاربر: 1557 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      همیاری
      محتوای دیدگاه: 278 کلمه

      سلام خانم فرزانه ابوالحسنی

      ممونم از اینکه نظر مثبت خودتون را برایم نوشتید ، فقط به شما بگویم که من « لاله » هستم و فکر میکنم شما به اشتباه، اسم من را لیلا نوشته اید. من فکر میکنم و مطمین هستم و با شما هم‌ عقیده هستم که، خداوند در قلب همه ما انسانها حضور دارد و باز هم مطمین هستم که همه کودکان دنیا، با خدا رابطه عمیق و تنگاتنگی دارند. این واقعا به درک من و یا شما بستگی ندارد، شاید شما ان را به یاد نداشته باشید؛ ولی مطمئن باشید شما هم با خداوند در کودکی بارها صحبت کرده بودید، فقط الان یادتون نمیاید.

      من وقتی پسرم زبان باز نکرده بود، همیشه فکر میکردم که پسرم چطوری میفهمد که گرسنه است یا چطور متوجه میشود که میخواهدبخوابد و یا بایست پوشکش عوض بشود. آلان ایمان دارم که پسرم حرف‌هایش را مثل نوزادان دیگر، با خدا مطرح میکرده است و خدا او را با گریه کردن برای گرسنگی و یا با بستن پلکهایش برای خوابیدن، هدایت میکرده است. شاید باورتون نشود، ولی من با زندگی کردن در۳ کشور مختلف؛ به راحتی توانسته ام با هر نوزادی به فاصله زمانی یک ثانیه، رابطه عالی و آنی، برقرار کنم چون همه آن نوزادان؛  قلب خدایی دارند و روحی معنوی.

      من معتقدم حتی یک قاتل زنجیره ای هم در دوران کودکی و نوزادی آش، باورها و افکار فابریک خدایی را در دل و قلب و روح و ذهنش داشته است. کاش همه ماها معصوم و بی گناه مثل نوزادان بودیم و همانگونه می ماندیم، ولی خوب این هم چالش خداوند برای ماست که خودمون را محک بزنیم و از سنگ معمولی به سنگ طلا تبدیل شویم. 

      موفق و موید باشید دوست خوبم..

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Laleh
      1401/06/06 01:35
      مدت عضویت: 1572 روز
      امتیاز کاربر: 1557 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      همیاری
      محتوای دیدگاه: 865 کلمه

      سلام دوست عزیز و گرامی

      چقدر خواندن دیدگاه شما در ساعات اولیه صبح ، برایم لذت بخش بود. چقدر خوب است که شما به درک بالایی از خودتون رسیدید، ومهمتر از آن، آن را به اشتراک گذاشتید.من باورم این  است کسانی که خودشون را بیشتر میشناسند  و به وجود خودشون بیشتر پی میبرند، خدای خودشون  را نیز بیشتر شناخته اند و به او نزدیکتر شده اند. من یک خواهر دارم که حدود یکسال از من کوچکتر آست. ازهمان دوران کودکی،  والدین من در هر لحظه از زندگیم، من را با او مقایسه می‌کردند. اگرمن خواسته ای داشتم و چیزی را دوست داشتم و در دستم بود، به من میگفتند که :« تو بزرگ‌تری، تو گذشت کن. توببخشا. » من فقط یکسال از او بزرگ‌تر، بودم بنابراین در سن ۵ سالگی، چطور میتوانستم خواهر ۴ ساله خودم را مثل والدین ۴۰ ساله خودم، درک کنم!؟

      الان سالها از آن روزها، گذشته است و من بزرگ شده آم، اما واقعا هنوز که هنوز است، بعد از این همه تمرین  در سایت؛ متوجه شده ام که ناخودآگاه من دایم خودم را با دیگران مقایسه میکنم. ناخودآگاه به خودم میگویم:  « لاله، تو گذشت کن. تو ببخشا.» بعد از خواندن نوشته شما، متوجه شدم که چقدر این نگرش و دیدگاه اشتباه من،  همچنان « سد » راه موفقیت من است. در جایی دیگر، درباره حس خوب و بد صحبت کردید. واقعا من با شما موافقم. اگر ما کاری را انجام دهیم و حس بد داشته باشیم، خودهمان « حس بد » باعث می‌شود که ما حالمون بد بشود، شاید حتی، نیاز به تنبیه هم نداشته باشیم. الان که متوجه شدیم، چه کارهایی حسمون را خوب میکند، چرا آنها را  انجام نمیدهیم؟

      اگر « احساس ما »به راحتی می‌تواند، معیار ما برای انجام کارهای ما باشد ، پس چه دلیلی دارد که نسبت به آن احساس و یا معیار،بی اهمیت باشیم و از دیگران راجع به کارهای خودمون، نظر سنجی کنیم!؟ ما فقط باید خودمون را باور کنیم تا بتوانیم مثل یک درخت که در فصل بهار شکوفه می‌دهد؛ درخت ذهن ما هم، نهایتا فصل بهارش را تجربه کند و شکوفه بدهد. من حس کردم که باید برای بار دوم، این دوره را بگذرانم و با خودم قرار گذاشتم و به خودم قول دادم که بعد از اتمام دوره، حتما  شغل مورد نظرم را به دست میاورم و آن قراربا خودم را باور کردم. الان که فقط در جلسه سوم این دوره هستم، یک هفته ای هست که در شغل جدیدم؛ مشغول کار و فعالیت هستم، البته راهنمایی‌های استاد همیشه در کنار من بوده آست. اینها همه از باور و دیدگاه های  مثبت وفایلهای بی نظیر این دوره میاید.

      گاهی دوست دارم که فریاد بزنم و از خداوند بابت الهاماتی که به من و یا به شما ویا به دیگر هم مسیرانم  و یا حتی به استاد گرامی مان می‌شود، تشکر کنم؛ ولی،  « بودن و ادامه دادن من » در این دوره های بی نظیر در سایت؛ خودش قدردانی من از معبودم است. من ازهمان بچگی به پسرم یاد داده ام که  آدم خوب و بد وجود ندارد، ما فقط رفتارهای خوب و بد داریم و همه آدم‌ها، خوب هستند چون خداونددر سیستم خودش نقصی ندارد. دلیل این حرفم هم این بود ه است که حداقل روزی ۳ بار از والدینم و مخصوصا مادرم، از بچگی  میشنیدم که : « تو بی ارزشی؟ تو دختربدی هستی؟ »حالا دلیلش چی بود؛ مثلا من زمان زیادی بازی می‌کردم و بعد، خواهرم که خیلی لوس بود، گریه می‌کرد و من مواخذه میشدم که چون با او بازی نکردم، و نهایتا به من القا می‌کردند که من دختر بدی هستم.

      الان مادر من، سالهاست که اصلا دیگر حرف نمیتواند بزند ، خواهرم هم که یکسال از من کوچکتر آست، به خاطرلوس شدن توسط پدر و‌مادرم، حدود ۱۲ ساله است که با همه قطع رابطه کرده و طلاق گرفته است و تنها زندگی میکند و من که از نظر والدینم دختر بدی بودم،این همه تغییر کرده ام  و با افتخار در این سایت هر روز مطلب میخوانم و از زندگی ام لذت  میبرم. البته بگویم، من خوشحال نمیشوم که میبینم مادرم در تلفن تصویری،  فقط نگاهم میکند و چیزی نمیتواند بهم بگوید، اما باید بدانیم که هرکدام از ما، میوه همان بذری  را میخوریم که خودمون روزی آن را در ذهن خودمون کاشتیم و مرتب آبیاری آش کردیم. اگر بذر سیب بکاریم، میوه سیب میخوریم و اگر بذر هلو بکاریم میوه هلو والا از بذر سیب، نمیتوانیم،  انتظار داشته باشیم که میوه هلو به ما بدهد.

      این شاید خنده دار باشد، ولی همه ما  یک جو رایی، به کاشتن بذر در ذهنمون اصلا اهمیتی نمیدهیم. ماها همه، انتظار چیزی را داریم که در زندگیمون رخ دهد که اصلا روز ی به کاشتن بذر ان، حتی فکر هم نکرده ایم چه برسد به کاشتن آن. به نظر من، حتی یک قاتل زنجیره ای هم حسش بد می‌شود وقتی فردی را میکشد؛ ولی چون عادت کرده، با کشتن آدم‌ها زندگی میکند ومتاسفانه چون عادت دیگری را بلد نبوده و یا نتوانسته آست یاد بگیرد، نمیتواند دست از این کار بردارد، مگر اینکه از نظر ذهنی؛ کسی به اوآموزش بدهد که عادت خوب دیگری را جایگزین عادت بد قتل کند. خیلی دیدگاه شما را  دوست داشتم و از این همه پیشرفت در ذهن و باورهای شما،  بسیار مسرور شدم.

      در پناه حق دوست خوبم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم