از زمانی که به لطف خدا در مسیر اصلاح نگرش درباره خداوند قرار گرفتم با موضوع اراده خداوند آشنا شدم.
همیشه در ذهنم این سوال مطرح بود که: اراده خدا دقیقا در کجا قرار دارد؟
چگونه می توانم اراده خدا را ببینم یا تجربه کنم؟
اراده خداوند کجاست!
من به این طریق سعی کردم اراده خدا را درک کنم.
سعی کنید نیرویی را تصور کنید که در همه جا حضور دارد. جایی را نمی توان پیدا کرد که اراده خداوند در آنجا نباشد.
اراده خداوند در هر چیزی که می بینید وجود دارد.
در حرکت باد، باران، پرواز یک پرنده، گریه نوزاد و حتی در خشم یک انسان اراده خدا را می توان دید.
اراده خداوند در ابتدایی ترین لحظه تولد انسان در دنیای مادی حضور دارد و نقش ایفا می کند.
در لحظه ای که نطفه انسان بسته می شود اراده خداوند به جریان می افتد و تعیین می کند که ظاهر جسمانی و مراحل رشد و زندگی انسان چگونه باید باشد.
اراده خداوند در همه جنبه های مادی و غیرمادی انسان حضور دارد. تمام فعالیت های جسمی مانند ضربان قلب، تنفس کردن، پلک زدن، هضم کردن و … جضور دارد و در تمام فعالیت های ذهنی ما مانند فکر کردن، برنامه ریزی کردن، خواب دیدن و … نیز حضور دائمی دارد.
از آنجاکه اراده خداوند در همه جا حضور دارد بنابراین به محض ورود ما به جهان مادی این نیرو در دسترس ما قرار می گیرد.
اما زمانی که اعتقاد داریم از این نیروی نهفته در جهان جدا هستیم، دسترسی خود به این نیروی عظیم را محدود می کنیم.
نه اینکه نیروی اراده خداوند در زندگی ما متوقف می شود بلکه ما به آن بی توجه هستیم و از آن استفاده نمی کنیم.
هر زمان که تصمیم بگیریم از این امکان خدادادی استفاده کنیم به سطحی از آگاهی دسترسی پیدا می کنیم که انچه در گذشته برای ما غیرممکن و باورنکردنی بوده است را اکنون در دسترس و امکان پذیر می دانیم.
من زمانی که حضور این نیرو در لحظه لحظه زندگی مادی و غیرمادی خود را باور کردم به مرور آنچه در گذشته برای من باورنکردنی بود به تجربه های زندگی من تبدیل شدند.
تصور کنیم 35 سال تصور می کردم لاغر شدن ممکن نیست و نمی توانم رویای لاغری خود را به حقیقت تبدیل کنم اما زمانی که تصمیم گرفتم از اراده خدا برای رسیدن به آرزوهایم استفاده کنم، به لطف خدا سال هاست در بهترین شرایط جسمی زندگی خود هستم.
سال ها در کسب و کار شرایط مطلوبی نداشتم و هرچه دست و پا می زدم مانند همچون فردی که در باتلاق گرفتار شده است پایین تر می رفتم. اما زمانی که تصمیم گرفتم از اراده خداوند برای تغییر شرایط کسب و کارم استفاده کنم، به لطف خدا سال هاست در شرایط بسیار متفاوتی مشغول کار کردن و لذت بردن از زندگی هستم.
اراده خداوند، منبع و منشاء پیشرفت های معنوی و دنیایی است. این نیرو هم اکنون در این جا و در دسترس ما قرار دارد.
وقتی تصمیم می گیریم از این نیروی لایتناهی استفاده کنیم و آن را در زندگی خود فعال می کنیم، احساس هدفمند بودن در زندگی ما آغاز می شود. و اینجا نقطه شروع دریافت هدایت خداوند برای تجربه آرزوهاست.
برای باور کردن وجود داشتن میدان اراده خداوند و تصمیم گرفتن برای بهره برداری از آن و متصل شدن دوباره به اراده خداوند باید بدانیم چرا و چگونه ارتباط ما با اراده خداوند قطع شده است.
چرا و چگونه از اراده خداوند جدا شدیم!
اولین سوالی که بعد از آشنایی با نیروی اراده خداوند در ذهنم ایجاد شد این بود که اگر این نیرو در همه جا حضور دارد و در درون و بیرون از من حضور دارد پس چرا و چگونه از آن نیرو دور افتاده ام و احساس دوری از خداوند می کنم.
از کودکی بارها از اطرافیانم شنیده بودم که اگر خدا بخواهد همه چیز درست خواهد شد و اگر خدا نخواهد هرچه آنها تلاش کنند فایده ای ندارد. با این طرز فکر قدم در مسیر زندگی گذاشته بودم و از آنجا که سال ها برای تغییر شرایط زندگی ام تلاش کرده و هیچ نتیجه ای کسب نکرده بودم باور کرده بودم که خداوند برای من نمی خواهد.
خداوند سرنوشت و زندگی مرا از قبل مشخص کرده و به همین دلیل در خانواده ای متوسط متولد شده ام.
حتی چاق بودن و عینکی بودن خودم را انتخاب خداوند می دانستم. از این رو نمی توانستم قبول کنم من هم به اراده خداوند دسترسی دارم بنابراین خیلی مشتاق بودم تا اول دلیل جدا شدن و احساس ترد شدن از سمت خداوند را پیدا کنم.
با نگاهی به دنیای پیرامون خود می بینیم که حیوانات، پرندگان، ماهی ها و … همواره در حال زندگی کردن هستند. هر روز برای زنده بودن تلاش می کنند و هر ساله تعدادی از نسل خود را به جهان اضافه می کنند.
آنها هرگز از میدان اراده خداوند جدا نمی شوند.
آنها هرگز ارتباط و اتصال با منبع آفرینش خود را از دست نمی دهند.
آنها هرگز به هدف آفرینش خود شک نمی کنند.
اما انسان ها به واسطه برخوردار بودن از قدرت تفکر و اندیشیدن می تواند تصورات و تصویرسازی های ذهنی انجام دهد و زمانی که به صورت مداوم این کار را انجام دهد، نگرش و عقیده ای در او شکل می گیرد، پس از آن اعمال و رفتار انسان بر اساس عقیده و نگرشی که دارد تغییر پیدا می کند و در نهایت زندگی او بر اساس عقیده و نگرش او خواهد شد.
تصور کنید یک شیر در مدت حیات خود در دنیا چه دیدگاهی درباره خداوند و اراده او دارد؟
آیا درباره خداوند فکر میکند، توصیفی می شنود، مطلبی می خواند یا به سخنان شیر دیگری درباره خداوند گوش می دهد؟
هرگز این مسائل را تجربه نمی کند بنابراین نگرش و تفکری درباره خداوند در او شکل نمی گیرد بنابراین همواره در اتصال دائمی با منبع آفرینش خود که از زمان بسته شدن نطفه اش در اولین سلول شیر حضور داشته است باقی می ماند.
برای انسان این فرایند چگونه است؟
به روند ایجاد نگرش و دیدگاهتان دباره خداوند فکر کنید.
شما خداوند را از کجا می شناسید؟
تعریف شما درباره خداوند چیست؟
به نظر شما اگر تعریف شما درباره خداوند با والدین و جامعه خود تفاوت داشته باشد چه اتفاقی برای شما رخ می دهد؟
آنچه انسان درباره خداوند می شنود سبب می شود نگرش و انتظار فرد از خداوند در ذهنش به صورت مجموع های از دستورالعمل ها و بایدها و نبایدها ایجاد شود.
دستورالعمل هایی که برخی از آنها در تعامل با خداوند هستند.
به عنوان مثال باید 40 شب هر شب فلان کار را انجام دهید یا فلان نوشته را بخوانید که خداوند فلان کار را برای شما انجام دهد.
آنچه در سال های زندگی درباره خداوند شنیده ایم و باور کرده ایم در مجموع باعث شکل گیری “منطق یا منیّت” در ما می شود.
هرچه قدرت منطق یا منیّت در ما بیشتر باشد، قدرت اراده خداوند در ما کمتر خواهد بود.
قدرت منیّت یا منطق سبب می شود تا ما به جای اینکه خود را به عنوان موجودی که در ارتباط و اتصال دائمی با اراده خداوند است توصیف کنیم، تعریف های متفاوتی از خود و شرایط وجودمان داشته باشم.
قدرت منطق سبب می شود خود را اینگونه بشناسیم:
1- من با آنچه دارم شناخته میشوم. دارایی های من ماهیت وجود مرا تعیین می کند.
2- من با آنچه انجام می دهم شناخته می شوم. اعمال من و موفقیت هایم مشخص کننده ماهیت وجود من هستند.
3- من همان کسی هستم که دیگران درباره ام فکر می کنند. شهرت من و اعتبارم نزد دیگران ماهیت مرا مشخص می کند.
4- من جدا از دیگر انسانها هستمو ملیت و فرهنگ کشورم ماهیت مرا مشخص می کند.
5- من از آرزوها و خواسته هایم فاصله دارم و هرگز در زندگی نمی توانم آنگونه که می خواهم زندگی کنم. شرایط زندگی ام ارتباطی با آرزوها و خواسته های من ندارد.
6- من از خداوند جدا هستم. زندگی من به ارزیابی و دیدگاه خداوند از شایستگی من بستگی دارد.
همانطور که ملاحظه کردید شکل گیری منیّت در ما سبب می شود ابتدا خود را با معیارهای دنیایی ارزیابی کنیم و در نهایت باعث ایجاد باور جدایی ما از خداوند می شود.
این سنجش به مرور که بزرگتر می شویم دامنه وسیع تری پیدا می کند. به این صورت که در سنین کودکی نه تنها وجود خود را بر اساس معیارهای دنیایی ارزیابی نمی کنیم بلکه درباره ارتباط خود با خداوند یا دیدگاه خداوند درباره خود هیچ نظری نداریم.
به همین دلیل همه ما عقیده داریم کودکان معصوم، بی گناه، بی خیال و آرامش دارند چون دیدگاهی درباره خود ندارند. همانطور که یک درخت یا پرنده یا هر موجود دیگری دیدگاهی درباره خود ندارد.
یعنی همه ما در کودکی مانند دیگر موجودات در ارتباط دائم با منشاء وجود خود هستیم و خود را پیوسته با خداوند و کل جهان می دانیم به همین دلیل در کودکی کینه، حسرت، افسوس و … در ما وجود ندارد.
همیشه شاد بودیم، راضی بودیم، لذت می بردیم و نگران هیچ چیز نبودیم.
هرچه بزرگتر می شویم به واسطه شنیدن معیارهای شکل دهنده منطق به مرور بخش منطق یا منیّت در ما ایجاد شده و قدرت پیدا می کند و این شروع فراموش کردن ماهیت اصلی خود و ایجاد اختلال در ارتباط با منبع آفرینش است.
هرچه بزرگتر می شویم احساس خوب در ما کمتر و در مقابل احساس بد در ما بیشتر می شود.
به دلیل ارزیابی خود با معیارهای دنیایی احساس بی لیاقتی و ناقص بودن می کنیم و به دلیل نگران شدن به خاطر ارزیابی خداوند از خودمان دچار احساس گناه می شویم.
این نگرش تا آنجا در وجود ما گسترش می یابد که نه تنها درباره خود بلکه درباره دیگران اظهار نظر می کنیم.
فلانی انسان خوشبختی است، انسان موفقی است، انسان باخدایی است، انسان بی خدایی است، خدا براش خواسته، خدا براش نخواسته و ….
به مرور زندگی دنیایی و معنوی ما بر اساس افکار و باورهای ما ارزیابی می شود.
در ابتدای این نوشته درباره حضور خداوند در تمام جنبه های زندگی مادی و معنوی توضیح داده شد و همانطور که ملاحظه می کنید در انتهای این نوشته به عدم حضور خداوند در تمام جنبه های مادی و معنوی زندگی خود رسیده ایم.
اینگونه ما از خداوند و منبع آفرینش خود دور شدیم.
زمانی که به این درک از چرایی و چگونگی دور شدنم از خداوند و از دست دادن اراده خدا رسیدم برایم واضح شد که چرا هرچه تلاش می کردم زندگی خود را تغییر دهم موفقیتی کسب نمی کردم.
تمام تلاش من بر مبنای افکاری بود که منیّت من را شکل داده بودند و هرچه بیشتر تلاش می کردم در واقع قدرت منیت خود را افزایش می دادم و در این صورت واضح است که دسترسی من به قدرت اراده خداوند کم و کمتر می شده است و از آنجا که اراده خداوند در همه جا و همه چیز حضور و نقش دارد وقتی اراده من بر مبنای منیّت باشد و توجهی به اراده خدا نداشته باشم موفقیتی و تغییری در زندگی حاصل نخواهد شد.
مهم نیست چقدر برای تغییر زندگی خود تلاش می کند، به هر حال چون تلاش شما بر اساس منطق و منیّت تان است، اراده خداوند در دسترس شما قرار نمی گیرد.
بنابراین اگر قصد تغییر کردن و تجربه زندگی متفاوت را دارید باید افکار مربوط به منیّت خود را تغییر دهید.
باید افکار مربوط به منطق را که سبب اختلال در ارتباط با اراده خداوند می شوند را شناسایی و با منطقی کردن بی اهمیت بودن آنها اعتبار آنها را در ذهن خود کمتر کنیم.
به این شکل به مرور ارتباط ما با قدرت اراده خداوند قوی تر می شود و این شروع تقویت استعدادهای ما برای تجربه زندگی متفاوت خواهد بود.
نوشته های باورساز مسیری است که من برای تغییر افکاری که باعث قدرت گرفتن منطق و منیّت من شده بود طی کرده ام و البته همچنان در حال ادامه دادن هستم.
از طریق خواندن نوشته های باورساز به مرور با افکار تقویت کننده منطق خود آشنا می شوید و راهکارهای بی اهمیت کردن آنها و در مقابل طریقه ایجاد افکاری که ارتباط شما با قدرت اراده خدا را تقویت می کند را می آموزید.
به این صورت شما به منبع آفرینش خود متصل می شوید و قدرت خلق کردن خود را به دست می آورید و زندگی را به شکلی که دوست دارید تجربه کنید می توانید خلق کنید.
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن
امتیاز 4.33 از 104 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
به نام یگانه ی خالق هستی
سلام به استاد عزیزم وهمه ی دوستان بزرگوارم
همه ی ما میدانیم که از جایی اومدیم که فقط خدا بوده همونجایی که همه ی ما روح بودیم واز یکجا واز یک نیروی خلق شدیم واین نیرو وقدرت، همیشه همراه ما بوده وهست وخواهد بود .با اراده وبا وجود همین نیرو وارد جهان مادی شدم جهانی که قرار بود با اراده وقدرت خداوند پیشرفت کنه با تنوع های زیادش تجربه های بی نظیری را من تجربه واز آنها لذت ببرم ..
از جهان های قبل هیچ چیزی را به یاد ندارم ونمی دانم آنجا چه تجربه های را کسب کردم اما از آنجایی که یک مادر هستم وتجربه پروش یک انسان را در خودم دارم اون عشق و نیرویی که بین من وفرزندم بودم همون اجازه داد تا یک نوازد در شکم در جایی بسیار تنگ وتاریک( البته از منظر من شاید اونجا خود بهشتی بوده نمی دونم با اینکه تجربه اش کردم ولی چیزی رو به خاطر ندارم)رشد کنه در تمام این مدت نقطه اتصال ما فقط یک نیرو بود نیرویی که همیشه همراهم بود .
هیچ من فکر نکردم وبه یاد ندارم که چگونه بدن این کودک ساخته شد هیچ وقت نگران نبودم که چی میخوره هیچ وقت نمی ترسیدم که نکنه بچه ام مریض بشه هیچ وقت فکر نکردم قلبش کدوم طرف باشه بهتره هیچ وقت نترسیدم من میخوابم اون معلوم نیست خوابه یا بیدار و…….
وقتی بچه ام بدنیا آمدم خودم را فراموش کردم فقط میخواستم ببینمش واون رو در آغوش بگیرم دوست نداشتم لحظه ایی از خودم دورش کنم .
بدون اراده ی من غذاش مهیا بود بدون خواست من خودش درخواست غذا میکرد ودر لحظه براش آماده بود حتی مواقعی بوده بچه ام خواب بوده اما شیر من ناخودآگاه جاری میشد می دونستم الان وقت شیر خوردنش هست بیرون میرفتم اگر بچه ام خواب بود در بین راه حس میکردم بچه ام بیدارشده وگرسنه اش هست وشیر خود به خود جاری بوده ومن قدرت وتوانایی کنترلش را نداشتم تا میرسیدم خونه به بچه ام شیر دادم .تمام این اتفاقات وهر آنچه در این جهان هست همه وهمه در مسیر قدرت وهدایت خداوند در حال حرکت هستند ما اراده ی از خود نداریم
قدرت فقط خداست
اراده فقط اراده ی خداست
اما ماجرا از اینجا شروع می شود که ما خدا رو برای خودمان یک موجودی مادی ساختیم واجازه دادیم دیگران برای ما بسازنش
مثل یک گلی که می تونی با ورز دادن به هر شکلی بسازی اما واقعا خدا شکل نداره خدا همه چیزه خدا برای من وتو همونی میشه که میسازیمش
نمی دونم چطوری بنویسم وچطوری بگم چون خدا فراتر کلمه وجمله است همیشه یک نیرویی به بنام خدا همراه من بود ولی از وقتی که کمی بزرگتر شد نوزادم براش ترسها رو تعریف کردم وهر کاری را که میخواست انجام بده کلمه بد همراهش بود ودنبالش ترس رو بهش یاد دادم نکن میسوزی نکن می افتی نرو پات زخمی میشه هیچ وقت واقعا که الان فکر می کنم اجازه ندادم خودش تجربه کنه هر وقت حرفی یا کاری باب میل من نبود انجام میداد بهش می گفتم خدا دیگه دوستت نداره خدا کورت می کنه خدا ازت دور میشه خدا می بره تو رو جهنم خدا عذابت میده و………..
من برای فرزندم خدایی ساختم به اشکال مختلف ولی حتی یکبار بهش نگفتم ببین خدا چقدر تو رو دوست داره که همیشه مواظبت هست
من این خدا رو ساختم برای فرزندم چون خدایی که برای من ساخته شده بود همین شکلی بود .
هر کسی از راه رسید یک تصویری از خدا برام ساخت وبین من واون نیرو فاصله ها انداخت وبه من گفت که برای جبران این فاصله ها باید این اعمال رو انجام بده با فلان عمل فیزیکی تو به خدا نزدیک میشی از شب تا صبح نماز بخوان ودعا استغفار وصلوات و……خیلی از کارهای فیزیکی که همه ی ما انجام دادیم تا شاید خدا از ما راضی باشه همه ی ما به دنبال کم کردن فاصله ها بودیم در صورتی که فاصله ایی نبود
درد جدایی بین ما وخدا از اونجا شروع شد که نیرو وقدرت واراده را از خدا گرفتیم و دادیم به شیطان وبرای خودمان نیروی ساختیم بنام شر .و اون رو بزرگ کریم وخودمان پشت ترس ها قائم کردیم وبرای خودمون فاصله ها ساختیم نیروی جسمم را گرفتم دادم به مواد غذایی که اساس آفرینش آنها لذت بود بدنی که همه کارهاش توسط یک سیستمی داره اداره میشه ومن نمی تونم هیچگونه دخل و تصرفی در اون داشته باشم.
از کجای این نیرو بگم
قدرت خلق زندگی مو گرفتم دادم دست کلمه ایی بنام سرنوشت .
چه سرنوشتی ؟
سرنوشتی که خدا هرگز آنرا ننوشته بود وقدرت نوشتنش را به خودم داده بود که هر طور میخوام در لحظه بنویسمش اما خدا را متهم کردم که تو آنرا نوشتی ومن توانایی ندارم که تغییرش بدم
وسیله وحربه ی شر شدم تسلیم شیطان وآن نیروی درونی ام فراموشش کردم وقدرت را از او گرفتم .ودر تمام روزهای عمرم در لحظه لحظه و ثانیه ثانیه با من بود واز من مواظبت کرد هرجا بهش قدرت دادم در ثانیه کارم انجام می شد هر جا می گفتم که خدا ما رو فراموش کرده دیگه اون نیرو قدرتی نداشت که به من کمک کنه
چندتا مثال میخوام بزنم تا برای خودم یاد آوری کنم که خدا هیچ وقت منو تنها نذاشته وبرای من دیر نکرده من درها را بستم فقط کافیه که درهایی که در ذهنم ساختم واونها رو بستم باز کنم
یک شب من در یکی از روستاها با بچه هام در یک اتاقی خواب بودیم این اتاق پنجره ایی داشت به سمت باغچه حیاط پشتی ومن اونجا مهمان بودم نیمه های شب بود انگار کسی من بیدار کرد وبهم گفت که برو لامپ رو روشن کن و منم همین کار رو انجام دادم وقتی لامپ را روشن کردم با صحنه ایی عجیب و ترسناک روبرو شدم ،چی می بینم یک عقرب روی بالشتم که آماده ی نیش زدن هست اونجا خدا تمام مراحل رو بهم گفت چون بچه هام خواب بودن با آرامش تمام تشک بچه ام رو آرام کشیدم پایین پسرم نه ماهه بود بقیه بچه ها بزرگتر بودند به این بچه ام خیلی نزدیک بود بعد یک دمپایی که در کنار اتاق گوشه در بود را برداشتم و بدون هیچ سر و صدایی عقرب رو کشتم اون شب وروزهای بعدش من فقط تو این فکر بودم که کی جز خدا می تونسته منو وخانواده ام رو نجات بده به هر کسی که صبح گفتم از تعجب باورش نمیشد مگه میشه .
یک تجربه دیگه بعد از سالها دوباره تجربش کردم مشابه همین هست من تمام شب را تا صبح خوابیدم سرم روی بالشتی بود ویک عقرب به بزرگی کف دست زیر بالشت بود که صبح وقتی پتویی که زیرم بود رو جمع کردم وبالشتم را برداشتم نزدیک بود همونجا سکته کنم از ترس وقتی همسرم از سرکار اومد نشونش دادم می گفت نه باور ندارم .اما من باور دارم تنها فقط همان یگانه نیرو بود که از من در برابر هر گزندی محافظت کرد چقدر من از این مثالها دارم نجات جان بچه هام با در زدن و وقتی رفتن در را باز کردند تکه سنگ بزرگی که از گوشته ی ستون خونه ی قدیمی مون افتاد پایین وحتی دویدن یک روباه در جاده که توجهمون جلب شدبه اون وسرعت را کم کردیم دیدیم با گله ایی از شتر روبرو شدیم اونم نیمه شب که در مسیر برگشت خونه در شب .
هر چی نگاه می کنم در همه جا فقط همین نیرو واراده خداوند بوده تا الان منو به اینجا رسوند من واقعا چی دارم از خودم
قدرتی که هیچ توانایی ندارم به جز اراده ی او.
اگر اینها قدرت ونیرو خدا نیست پس چی می تونه باشه همیشه این نیرو همرام بوده وکارها را برام انجام داده
کافیه شکلش رو عوض کنم کافیه به شکلی بسازمش که به من قدرت میده قدرتش رو بهش بدم واجازه بدم خودش همه چیز رو برام مهیا کنه به سادگی مهیا شدن شیر مادر
سلام دوست خوبم
خدا رو شکر که زندگی تون خوب شده وزندگی پر مهر ومحبت وثروتی را تجربه می کنی ،تنام تغییرات زندگی ما از لحظه ایی که خودمان تغییر می کنیم رخ میده وجهان ما هم تغییر می کنه .همه ی ما به نوعی به خدا نگاه میکردیم که ویژگی های انسانی داره وهر بار این خدا دوست داره منو مورد آزار واذیت قرار بده دوست داره امتحانم کنه دوست داره گریه کنم واشک بریزم ومن همیشه به خدا می گفتم ای خدا من تحمل این همه زجر وناراحتی رو ندارم تا کی میخوای اینجوری زندگی کنم وگریه می کردم وجالب بود باز همین نیرو منو آروم میکرد که نگران نباش من هستم تا منو داری نگران چی هستی قشنگ صداش تو گوشم هست .این دوتا خدا فرق می کنن خدایی که زجرم میده وامتحانم می کنه ساخته ی خودم بود و خدایی که آرومم میکرد خدای واقعی هست خیلی از ماها این تجربه رو داریم که نیرویی در وجودمون بود که همیشه آروم مان میکرد .تمام بد بختی ما از نشناختن خدا بوجود اومده هر چه بیشتر به سمت شناختش حرکت کنیم بیشتر آرامش وخوشبختی در تمام جنبه ها بدست میاریم بهتون تیریک که تونستید زندگی خوبی برای خودتون رقم بزنید ،اما در جواب سوالهای دیگران به نظرم بهتره که این جواب را بدید که خودم تغییر کردم زندگی هم عوض شد من آروم شدم زندگیم آروم شد گاهی اوقات سکوت کردن بهتر از توضیح دادن وجواب دادن به سوالهای دیگران است
سلام دوست من
واقعا تمام مشکلات ومسائل زندگی ما همه اش بر میگرده به نگاهی ودرکی که ما از خدا داریم اگر بتونیم اون نگاه انسان گونه و واکنش گرا را از خدا بر داریم خیلی از مسائل ما حل میشه این باورهای ما نسل ها ونسل ها تو وجود ما نهادینه شده وهر بار با نگاه متفاوتی نسبت خدا باور جدیدی ساختیم .سپاسگزارم از استاد عزیز که چنین فضایی را آماده کرد وبخصوص این نوشته باور ساز چون اگر هر بار برگردیم واونها رو از اول بخونیم باز پنجره جدیدی برامون باز میشه .
از شما هم سپاسگزارم که دیدگاه ها رو می خونید سپاس فراوان
سلام استاد عزیز
این مثالها ذهن منطقی من وافراد ی که اینجا هستیم رو ساکت می کنه وحقیقت رو به خودم داره نشون میده که در تمام این مدت زندگی تنها قدرت واراده ی خدا بوده که کارها رو انجام میداده من هیچ قدرتی نداشتم در تمام این مثالها وقتی میگیم هیچ برگی بدون اذن واجازه ی خداوند بر روی زمین نمی افتد یعنی هیچ حشره ایی بدون اجازه ی او به من آسیبی هم نمیرسونه هر چی میخواد باشه وهر جایی هم باشه استاد این قسمت از سایت خیلی به من کمک می کنه که خدا رو بهتر بشناسم ودرک کنم وچگونگی ارتباط گرفتن با تنها نیروی جهان
سپاسگزارم از شما