به نام خدای مهربان
سلام دوستان و همراهان عزیز
به لطف خدا جلسه چهاردهم از دوره فوق العاده (❤ زندگی با طعم خدا ❤) را شروع می کنیم
دیدگاه پناه عزیز در بخش دیدگاه
هرچقدر از حس خوب و انرژی مثبت این فایل بگم هنوز هم کم گفتم.هرچی جلسات جلوتر میره تمرینات و فایل ها جذاب تر و شیرین تر میشن واقعا.
خیلی خوشحالم که الان در این جمع فوق العاده هستم و مطمعنم دعوت شده بودم از جانب خدای بزرگم.
تمریناتم:
جسم من: اول از همه تناسب اندامم چون دوست دارم همیشه بی دغدغه و با ارامش غذاهای دلخواهم رو بخورم و نگران نباشم که چاق میشم.از دیدن خودم تو آینه و زیبای هام لذت ببرم،هرلباس مجلسی و راحتی رو بپوشم.همیشه تنم سالم باشه چون باجسم سالمم به تمام کارهای روزمره ام میرسم.وقتی تناسب اندام داشته باشم همیشه خیالم راحته که هر مانتو و لباس قشنگی ببینم بدونم به راحتی سایزم میشه.
خانه من: تا زمانیکه در منزل پدری هستم مسلما دوست دارم اتاق جداگانه ای مثل الانم برای خودم داشته باشم چون میتونم هروقت خواستم به کارهای شخصی خودم برسم.دوست دارم خونه دلباز و بزرگ و پرنور باشه تا بتونم تمام وسایل رو به راحتی بچینم و جا بدم و هر وسیله ای جای خاصی برای خودش داشته باشه.
وقتی مکان خونه در مرکزشهر باشه رفت و امد و امنیت بالامیره و درنهایت به ارامش و راحتی من ختم میشه.وقتی خونه بزرگ باشه زمانیکه مهمان میاد جای کافی برای همه هست.وقتی نقشه خونه رو دوست داشته باشم هیچ وقت خونه های زیبای دیگران رو به خونه خودمون ترجیح نمیدم وعمیقا از ته دل دوستش دارم.وفتی خونه و نقشش خوب باشه خودم احساس خوب میگیرم و با افتخار میگم این خونه ی زیبا خونه ی ماست.
روابط من: دوست دارم روابط دوستانه ای با پدر و مادرم که اختلاف سنی زیادی با من دارند داشته باشم چون میتونم به راحتی و دوستانه درخواست و حرف دلم رو بهشون بزنم و میتونن من رو درک کنن و من رو به هدفم برسونن.دوست دارم رابطه بسیار صمیمانه ای با خواهرهایم داشته باشم چون حس پشتیبانی و یکی بودن و اینکه همیشه در کنارهمیم رو تجربه میکنم.
دوست دارم به فردایده آل در ذهنم برسم چون با رسیدن یک زندگی فوق العاده و بی نظیر رو در انتظار دارم که به کامل تر شدن و پخته تر شدن من کمک میکنه و فرزندانی دانا و عاقل رو میتونیم داشته باشیم.زمانیکه با همسر آیندم با احترام و عشق پاک باهم رفتار میکنیم از باهم بودنمون لذت میبریم و خداروشکر میکنیم برای داشتن همدیگر چون ارامش و لذت واقعی رو تجربه میکنیم.
شغل من: زمانیکه مشغول به کار خوبی بشم اولا استقلال مالی پیدا میکنم و دستم تو جیب خودمه و همش هر دقیقه نیاز نیست به پدرمادرم بگم بهم پول بدید و این نیاز رو دارم..و خودم مستقل هستم و با پول خودم میتونم هرچیزی که میبینم و دلم میخواد رو برای خودم و عزیزانم بخرم.دوست دارم شغلی رو پیدا کنم که پاره وقت باشه هم از نظر تایم کاری در طول روز هم از نظر روزهای هفته.دوست دارم شغلم باعث محدودیت زندگیم نشه.از طرفی هم حقوق فوق العاده ای داشته باشم.
دوست دارم کاملا روی اون کاار مسلط باشم چون وقتی کاملا بلدش باشم با اعتماد به نفس و با ارامش اون کاررو ادامه میدم ومحدود به زمان و مکان نباشم و اول از همه اون کار برام لذت بخش باه و سرپای خودم باشم.دوست دارم از نظر مسیر نزدیک خونمون باشه چون دیگه نگران زمان رفت و آمد و همینطور نحوه ی رفت و آمد نیستم.البته تمام این خواسته های شغلیم فقط برای دوران مجردیم،بعد از رسیدن به فرد ایده آل در ذهنم علاقه به خانه داری دارم و به شغل فکر نمیکنم.
❤️ خدایا بسیار ممنون و سپاسگذارم ازت ❤️
❤️ خدایا من به تو ایمان دارم که این چیزایی که نوشتم در زندگی تجربه خواهم کرد چون تو خداوند هستی،قدرتمند هستی،حاکم جهان هستی،چون تو را میپرستم و از تو یاری می جویم ❤️
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همشگی شما: رضا عطارروشن
امتیاز 4.18 از 49 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
فایل زندگی با طعم خدا جلسه چهاردهم :
من الان که در هفته سیزدهم دوره تكرار هستم تازه تونستم این تمرین را به اتمام برسانم. با تشكر واژه از استاد. 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏
“من جام زهر را نوشیده بودم، منتظر بودم طرف مقابل بمیرد. “این جمله از این فایل برای من اینقدر جذاب بود که تمامی ناراحتیهایی که از بقیه افراد فامیل یادوستان را داشتم فراموش کردم چون نمیخواستم جام زهر را بنوشم. من با انها تماس گرفتم با اینکه خیلی برایم سخت بود و انها را بخشیدم ، الان سبک شده ام. ارزشش را داشت. ☺☺☺☺☺☺☺☺☺
قسمت اول :
جسم من :💃💃💃💃💃💃💃💃💃
من دوست دارم بدنی متناسب و لاغر داشته باشم. وقتی لاغر باشم بدنم راحتتر و سبک تراست ، من هر فعالیت ورزشی را که دوست دارم میتوانم انجام بدهم. من به راحتی قدم برمیدارم و تند راه میروم ، حتی میدوم ، هر اندازه که روحم خوشحال شود. من چون لاغرم بلندتر به نظر میرسم. من هر لباسی دوست داشته باشم میپوشم. هر رنگ لباسی که بخواهم و مایل باشم را میخرم.
قسمت دوم :
خانه من :🏠🏠🏠🏠🏠🏠🏠🏠🏠
من دوست خانه ام با صفا و صمیمت باشد. وقتی از خانه دور میشوم و ميخواهم به خانه بازگردم اینقدر احساس ارامش بکنم که با اشتیاق این کار را انجام بدهم. من همه جای خانه احساس راحتی ، راستی و صمیمیت کنم. فضای خانه با نورمحبت خدا روشن باشد و افراد خانه همه توکل به خدا داشته باشند. خانه من عبادتگاه خدا باشد و من خوشحال و شاد باشم.
قسمت سوم :
روابط من :👪👪👪👪👪👪👪👪👪
من دوست دارم روابط من با همسرم هر روز عاشقانه تر و محترمانه تر از قبل باشد. من تمام محبت خودم را به او از صمیم قلبم ابراز کنم. من پسرم را عاشقانه دوست بدارم و هر روز براي او دعا کنم تا در زندگيش ادم موفقی باشد. من متعهد به احترام به او باشم و همواره با او با مهربانی حرف بزنم و همیشه برای مسایل او وقت داشته باشم. وقتی را فقط به او اختصاص بدهم تا حتی اگر گله ای دارد با من به راحتی بیان کند.
قسمت چهارم:
شغل من:💻💻💻💻💻💻💻💻💻
من دوست دارم در شغلم استخدام دایم شود. کارم را با عشق انجام دهم چون کار من خدمت به مردم است. با روراستی هر موقع نیاز به کمک و همکاری ديگران دا رم مساله را با رییسم عنوان کنم. هر روز قبل از کارم چند دقيقه ای از خدا بخواهم که در 8 ساعت کاری به من کمک کند و به او توکل کنم. در کارم مسئول باشم و تمام توانم را در کارم بگذارم. از کارم لذت ببرم و همواره با رویی گشاده کارم را به اتمام برسانم.
زندگی با طعم خدا (جلسه چهاردهم):
سلام به همه هم مسیرانم
دوست دارم از همه عزیزانی که وقت میگذارند و به دیدگاه های من پاسخ میدهند؛ تشکر ویژه ای داشته باشم. از استاد عطار روشن هم برای به روز رسانی هر روزه این سایت، سپاس مخصوصی دارم. امیدوارم همه در پناه حق، شاد و موفق باشید.
من که قد ۱۵۸ سانتیمتر دارم، بهم خیلی میاد که ۵۰ کیلوگرم باشم. چون حدود ۲۰ سال و اندی همین وزن را داشتم، الان هم خیلی دوست دارم که دوباره آن حالت سبکی و راحتی را دوباره تجربه کنم. وقتی من ۵۰ کیلوگرم باشم؛ میتوانم سریع تر راه بروم. راحتتر درپارک پیاده روی کنم و یا در کوه، به کوهنوردی بپردازم. این حالت سبکی و سلامتی نه تنها مرا خوشحالتر میکند؛ بلکه همسرم را هم شادمیکند، چون او قدش از من بلندتر است و قدمهایش هم بلندتر است و چون سریع تر از من راه میرود، در صورت لاغر شدنم من دیگرازش عقب نمی مانم. لاغر شدن من حس خوب شاد بودن بهم میدهد، چون به جای آنکه من درگیر فرمولهای چاقی باشم که چه زمانی درروز چه خوراکیهایی بخورم، ذهنم میتواند درگیر موضوعات دیگری مثل شعر نوشتن، شغل مناسب پیدا کردن، دوست پیدا کردن، پیاده روی کردن، رقصیدن و غیره شود. من در صورت لاغری؛ میتوانم انسان متعادلتری بشوم، چون فقط در زمینه چاقی و یا خوردن ذهنم درگیر نیست، بلکه ذهنم میتواند به جنبه های مختلف زندگی بپردازد. این پرداختن به موضوعات مختلف من را به تعادل بهتری در زندگی میرساند. لاغری من برای من، سلامتی مطلق میاورد. وقتی من خرید میکنم؛ درگیر چند مدل محدود، رنگ و سایز محدود نمیشوم و آزادهستم هر مدلی، هر رنگی و یا هر سایزی برای خودم؛ لباس تهیه کنم. این ازادی برایم با ارزش است، چون تقریبا ۱۵ ساله که اسیرچاقی شده ام. چاق بودن من را در قفس و زندان نگه داشته است. من دوست دارم از ازادی که خدواند بهم داده است، لذت ببرم. من دوست دارم زیاد عمر کنم و بارها گفته ام که من دوست دارم تا ۱۲۰ زنده باشم تا بتوانم یادگیری خودم را تا حداکثر ادامه دهم. این ذات من است که عاشق یادگیری هستم. این لاغری و تعادل و تناسب اندام من، مرا از هر محدودیتی نجات میدهد و من راحت و آسان میتوانم به یادگیری موضوعات مختلف بپردازم و از زندگی؛ لذت فراوان ببرم. من دوست دارم که وقتی در اینه خودم را میببینم، ساعتها ازمشاهده خودم لذت ببرم. من دوست دارم که پسر و همسرم از دیدن لاغری من مثل قبل، لذت ببرم. من دوست دارم باز هم مثل قبل، ازهمسرم لباس هدیه بگیرم چون وقتی لاغر میشوم، او هر چه بخرد؛ من میتوانم بپوشم و نیازی به همراهی من با او نیست. این لاغری من انرژی زیادی در خودش دارد. چون خوشحالی و شادی من، دنیای اطرافم را هم شاد میکند. من انرژی فوق العاده ای پیدا میکنم و آن شادی من، در فضای کل وجودم پخش میشود. من به پرنده ای تبدیل میشو م که نه تنها تند راه میرود، بلکه پرواز میکند. این تمامی حالتهایی است که من سالها در لاغری داشته ام و چون قبلا این شرایط را داشته ام و تجربه آش کرده ام؛ خیلی به راحتی دو باره میتوانم آن را به دست بیاورم و امر نشدنی برایم نیست. تجربه عالی لاغری و متناسب شدن؛ راحتتر از نفس کشیدن است، چون همه چیز اتوماتیکی درست میشود؛ اگر فقط من بخواهم. تناسب اندام در رگهای من جاری است، اگر فقط من بخواهم. جسم من متناسب است، اگر ذهنم این لاغری را بپذیرد.
من دوست دارم شغلی که داشته باشم، در زمینه درس مدرکی که در دانشگاه دارم و خوانده ام، باشم. من از دوران دبستان همیشه از کارکردن با اعداد و ارقام، لذت میبردم. داشتن دقت زیاد و فوق العاده در کار؛ خیلی بهم لذت و احساس خوبی میدهد. اینکه اینقدر اینکار را دوست دارم که وقتی در این شغل هستم، حس میکنم سراسر وجودم مالامال از عشق است، چون دارم به افراد و شرکتهایی که آنها توانایی محاسبه حسابهای خود را ندارند؛ خدمت میکنم. اینکه در این شغلی که من در آن زمینه در حال حاضر در جستجوی آن هستم، نگاه عشق و فرصت با خدمت دارم خیلی حالم را خوب میکند. چون بعضی مواقعی که خودم را در حال مصاحبه با شرکتی میبینم، آنقدر با عشق از تجربه های قبلی ام حرف میزنم که فرد مقابلی که در حال مصاحبه من است را، سر ذوق و شوق میاورم. خیلی دوست دارم که تا ۵۰ سال دیگر که میتوانم کار کنم و شغلی داشته باشم، شغلم جوری پر از عشق و خدمت باشد که جهان جای بهتری برای زندگی باشد و من سهم خودم را از کار کردن به خوبی انجام دهم. واقعا من قبول دارم که کار کردن عبادت است. من یک نفر روی کره زمین هستم، ولی میتوانم با نوع شغلم و قبول مسیولیتم، به گسترش جهان کمک کنم. ما همه به هم وصل هستیم و پیشرفت هر کدام از ما، روی دیگران تاثیر مثبت میگذارد. من عاشق این هستم که تجربه بهتری از خودم در کنار خدواند عالم داشته باشم. من دوست دارم صبح زود بعد از اینکه به سایت تناسب فکری سری زدم، آماده شده و سر کاربروم. من دوست دارم که با عشق و نگاه خدمت به انسانهای دیگر به سمت مکان شغلم، رانندگی کنم. در محیط کارم، مسیولیت کارم را بپذیرم و هر موقعی فرصت پیشرفت پیش آمد، من داوطلبانه اقدام کنم و طالب آن تغییر و پیشرفت باشم. من انسان محترمی هستم و با افراد با احترام و ادب صحبت میکنم، بنابراین دوست دارم که افرادی که در محیط کارم هستم، افراد محترمی باشند. من با عشق سر کارم ظاهر میشوم، نگران و مضطرب نیستم و آن ۸ تا ۹ ساعت زمان عشق برایم سپری میشود. در کنار این مشغولیت و خدمت، درآمد من باعث میشود که من استقلال مالی داشته باشم و هر موقعی همسرم و یا پسرم نیاز مالی داشتند، به آنها کمک کنم. این طور کار کردن برایم از عبادت کردن کمتر نیست. پول حلال به دست آوردن آنقدر لذت بخش است که حال و هوای من را حسابی تغییر میدهد و انرژی مرا بالا نگه میدارم. افراد زیادی را دیده ام که منبع درآمدآنها، مناسب و سالم نبوده، واقعا هر کدام به ناکامی نهایی در زندگی رسیده اند. من با چشمهایم دیده ام که پدر من که حدود ۸۰ ساله آش است، چطور همیشه دوست داشت پول حلال کارگری و بنایی را خانه بیاورد و آلان با آنکه مشکلات روحی و جسمی دارد و چاق هم هست، ولی هر لحظه ای اراده کند، میتواند راحت بخوابد و قلب مهربانی دارد. هیچوقت مدت زیادی به کسی بدهکار نبوده و اگر گاهی بود، به محضی که پول دریافت میکرد؛ شب خوابش نمیرفت تا جاییکه برود و پول قرضی آش را پس بدهد. من معتقدم در کنار عشق به کار، شغل مورد نظرم باید در جهت خدمت به نوع بشر باشد و درآمد ان حلال باشد، چون درآمد حلال؛ برکت دارد. این برکت انرژی داردکه محافظ من هست در محیط کارم.
خانه ای که من دوست دارم بخرم؛ خانه ای شمالی ، جنوبی است. خود خانه در سمت راست و پارکینگ یا گاراج ان، جداگانه و مجزا سمت چپ و چسبیده به خود خانه است. جلوی پارکینگ هم یک زمین به اندازه 100 قدم فاصله تا خیابان جلوی خانه ميباشد. این زمین 100 قدمی یک سقف دارد که هر زمان که ما خواستیم 2 ساعت به خانه بیاییم و دوباره بیرون برویم ، ماشین را داخل پارکینگ نیاوریم و زیر این سقف پوشیده، ماشین را پارک کنیم. یک میله بسکتبال هم گوشه چپ زمین جلوی خانه وجود دارد که در همه سال بشود، در آن بسکتبال بازی کرد ، حتی اگر باران بیاید چون این میله زیر سقف است ، ما خیس نمیشویم. در کل این سقف در موقع باریدن باران به ماکمک میکند که حتی اگر ماشین خودمون را بیرون پارک کنیم، به محض پیدا شدن از ماشین خودمون؛ خیس نشویم. داخل پارکینگ به غیراز ابزار همسرم در گوشه ای ، باشگاه کوچکی برای خودمان به چشم میخورد و میز بیلیاردی هم در کناری قرار دارد. این پارکینگ دریبه اشپزخانه داخل خانه دارد تا بتوانيم به راحتی، ما خریدهای خود را از ماشين به داخل اشپزخانه ببریم. حالا برویم به سمت در ورودی که کنار گاراج است و مهمانها و یا خودمون زمانیکه نمیخواهیم از پارکینگ به خانه بیاییم، از آن استفاده میکنیم. از در ورود ی واردمیشویم که بالای سر ان، یک مجسمه سرحیوان شیر گچکاری وجود دارد. سمت راست ورودی یک هال پهن که خیلی هم دراز نیست، وجود دارد. یک دستشویی هم که مخصوص مهمان است، در این راهرو وجود دارد. سمت چپ ان یک کمد است که مهمانها میتوانند لباسهای خود را در ان اویزان کنند. در گوشه سمت چپ هم یک جاکفشی است که باز مخصوص مهمان است و آنها میتوانند کفشهای خود راموقع ورودی، در آن بگذارند. چند قدم جلوتر ، هال تمام میشود و روبه رو، یک پذیرایی مستطیل شکل قرار دارد که سمت راست ان یک راهرو است که منتهی به اتاق خواب میشود. داخل اتاق ، حمام و دستشویی قرار دارد. این اتاق 2 پنجره دارد: یکی به سمت خیابان ویکی به سمت خانه همسایه کناری. سمت چپ راهرو اتاق کار من قرار دارد که تا زمانیکه قرار است از خانه کار کنم؛ اتاق محل کار مناست. داخل اتاق میز و صندلی کار من به اضافه لوازم التحریرم قرار دارد. این اتاق به سمت حیاط پشتی خانه نیز، پنجره دارد. حالا برمیگردیم به سمت در ورودی و پذیرایی مستطیل شکل. گوشه های پذیرایی و اتاقها و کل فضاها با شمع های گچبری تزیین شده چسبیده به سقف، تزیین شده است. جلوی در ورودی هم یک اسپری اتوماتیک گلاب قرار دارد که هر چند دقیقه، فضای خانه را با عطر گلاب پرمیکند. همچنین دو تا مجسمه طاووس و یک فرش دستباف کوچک با نام خدا، بین دو تا طاووس بالای سر در ورودی خانه نصب شده است. یک مناجات زیبا توی قسمت پذیرایی روی دیوار نوشته شده که دورش را قاب گرفته ایم. پیانوی پسرم هم گوشه چپ پذیرایی قراردارد. این پذیرایی یک در بزرگ 4 لنگه تا زیر سقف به سمت حیاط پشتی دارد که سر تا سرش شیشه است، و وقتی از در بیرون میروی، یک پاسیوی بزرگ و سایبان و میز و صندلی مخصوص حیاط ، سمت راست حیاط ، یک گریل گازی و استخر که با سقف تور پوشیده شده و از نورشدید خورشید جلوگیری میکند؛ را میبینید و سمت چپ باغچه بزرگی که همسرم باغبانی کرده است را میبینید. باز انطرف ترسمت چپ حیاط ، چند درخت میوه و چمن مصنوعی میبینید که زمین مخصوص مینی گلف خانوادگی ماست. ما یک دارت را سمت راست حیاط به دیوار زده ایم تا مرتب موقع ورود به حیاط، با هم دارت بازی کنیم. دوباره برگردیم به در ورودی داخل خانه و وارد پذیرایی شویم. قسمتی که دیوار پذیرایی تمام میشود ، یک راهرو به سمت چپ وجود دارد. ما وارد اشپزخانه میشویم که میز ناهارخوری و کابینتها قراردارد. تلویزیون هم روبروی میز ناهارخوری به دیوار نصب شده است. کنار اشپزخانه به گاراج یا پارکینگ بغل خانه وصل میشود. گوشه سمت چپ اتاق غذاخوری به اتاق خواب پسرم وصل میشود که ان اتاق هم حمام و دستشویی مخصوص خود را دارد و به سمت حیاط پشتی پنجره دارد. سقف خانه ما شیروانی است و روی ان پنلهای خورشیدی برای تولید برق قرار دارد. در ورود ی ما یک در فلزی بزرگ قهوه ای رنگ است. جعبه نامه های ما به رنگ نارنجی جلوی خانه مان است که اسم خودمان را روی ان نوشته ایم تا پستچی راحتتر نامه های ما را در ان بیندازد. جلوی خانه؛ همسرم یک درخت لیمو ، پرتقال و نارنگی کاشته است. یک درخت بید بزرگ هم جلوی خانه است که برای اينجا که بیشتر سال، هوا گرم است؛ تولید سایه کند. گلها ی کاغذی زیبای قرمز و صورتی در فضای جلوی خانه و باغچه حیاطپشتی، به چشم میخورند. در اخر بگویم که کنار پارکینگ هم یک در بزرگ ماشین رو به سمت حیاط پشتی وجود دارد که حتی ار وی (RV) از ان رد میشود. این خانه غیر از نقشه آی که من و همسرم با هم آن را کشیده ایم، شامل محبت و احترام ما به همدیگر است. فضای عشق در کل خانه موج میزند. این همان خانه ای ارامش بخشی است که خدواند از یک آنسان انتظار دارد که بعد از ازدواج و فرزند داشتن برای خود، فراهم کند و خود خداوند عالم، در هر لحظه با من و همراه من؛ آن را لذت بخش تر و با شکوه تر میکند. خدا راشاکرم که در این دنیا توانستم در خانه آرزوهایم زندگی کنم و بعد از رفتن از این دنیا، لذت بهترین خانه را تجربه کرده ام. امیدوارم حس عالی من؛ هم آرزوی خانه دار شدن من و هم شما دوست خوبم را فراهم کند.
من خودم شخصا فرد مهربان، محترم و مودبی هستم. من خیلی زود با دیگران دوست میشوم و با آنها میتوانم، رابطه نزدیکی برقرار کنم. من بعد از حدود دو سال و سه ماهی که در این سایت هستم، یک هفته ای است میبینم که همسرم شروع کرده است به من ابراز عشق کردن. خیلی تعجب کردم که چه اتفاقی افتاده است. من حدود ۲۰ سالی دوست داشتم که همسرم با جملات و کلمات، عشقش را به من نشان بدهد؛ ولی او همیشه میگفت :« من یک مرد ایرانی هستم و در عمل، به تو نشان میدهم که تو را دوست دارم. » او معتقد بود که ابراز عشق شوهر به زن، مخصوص اروپاییها و آمریکاییها و کلا آقایان غربی است، در ضمن او معتقد بود که عمل مهمتر از کلام است چون همیشه به ازدواجهای موفق در شرق در مقایسه با غرب در جواب درخواستهای من، اشاره میکرد. من از همسرم پرسیدم :« چه اتفاقیهایی افتاده است که تو این چنین تغییر کرده ای و به من ابراز عشق را در کلام میاوری؟ » او گفت که در مدت اخیر که خیلی از افراد دور و بر ما و یا حتی هموطنان ما، فوت کرده اند، او شروع به تفکر کرده است که نکند یک روز به خودش بیاید و زمان ابراز عشق به من را که حدود ۲۰ ساله باهاش زندگی میکنم را کلا، از دست داشته باشد و فرصت ابراز آن برایش وجود نداشته باشد. بعد هم اشاره کرد که دوست دارد آخرین سوالش قبل از مرگ من این باشد که آیا از زندگی با او راضی هستم یا نه؟ دوستان عزیزم و مخصوصا بانوان وطنم، من شکه شدم که چقدر تمرینهای تناسب فکری در سایت که من را به اندیشیدن و فکر کردن واداشته است، به طور ناخودآگاه باعث ایجاد تفکر و تعمق در دیدگاههای قدیمی همسرم شده است و او با انتخاب و اختیار خودش در کمال ازادی، آن افکار و باورها رادر جهتی که من همواره دوست داشتم، تغییر داده است. البته بگویم که از روز عروسی ما تا ۷ ماه اول زندگیمون، همسرم هر جایی ماب ودیم و میرفتیم؛ غیر از من هیچ فرد دیگری را نمیدید و من خیلی ازش راضی بودم، چون جمله دوست داشته شدن را از او مرتب میشنیدم، ولی بعد که خودش را درگیر مسیولیت زندگی کرد، حتی دست من را توی خیابان که با هم راه میرفتیم دوست نداشت بگیرد، چون باعث خجالتش بود. این همه تغییر اخیر او خیلی برایم شگفت انگیز بود، برای همین اینجا نوشتم تا بگویم در ذهنتان ببینید، تا ناممکن ها برایتان ممکن شود. رابطه ام با پسرم از همین روزهای اولی که ساکن این سایت شدم؛ خیلی بهتر شده است و من که برادری نداشته ام و از دنیای پسرها همیشه منع شده بودم، الان خیلی به راحتی میبینم که پسرم با من همدلی میکند و ما را بیشتر افراد، مثل خواهر و بردار میبینند؛ چون من خیلی در جهت جوانی و نوجوانی رفتارهایم همسو شده است. چون از نظر ظاهری، چهره جوان و موهای بلند و پر پشت به رنگ مشکی دارم وپسرم هم ریش و سبیل دارد، برای همین خیلی ها که ما رانمیشناسند ما را خواهر و بردار میپندارند. از نظر رفتاری هم مثل جوانها و نوجوانان، رفتارم در جهت شادی و هیجان، تغییر کرده است. با خانواده خودم و همسرم هم، رفتارم درحال تعادل است و دارم هرروز برای دوست بیشتر داشتن آنها، اقدام میکنم. من فکر میکنم که نوشتن راجع به این قسمت خیلی برایم راحت تر از قسمتهای قبل بود، چون من از همان کودکی؛ بسیار فرد اجتماعی بودم و اصلا زندگی منفرد در دل کوه و دور از همه رانمی پسندم. من شخصا، درختان کاکتوس را دوست ندارم با انکه در ایالت کاکتوسها زندگی میکنم، چون گیاه تنها یی است و با فاصله زیاداز هم میرویند. برعکس درختان جنگل را که پیش هم هستند و در کنار هم زندگی میکنند را خیلی بیشتر دوست دارم و میپسندم.
روز دوشنبه ۲۳ ابان ماه سال ۱۴۰۱ هجری شمسی مطابق ۱۴ ماه نوامبر سال ۲۰۲۲ میلادی
سلام خانم فرزانه ابوالحسنی
ممونم از اینکه نظر مثبت خودتون را برایم نوشتید ، ولی این بار دوم است که بایست به شما بگویم که من « لاله » هستم و فکر میکنم شما دوباره به اشتباه، اسم من را لیلا نوشته اید!
وقتی استاد از پیشرفتهای خودشون برای ما نوشتند و بارها گفته اند، من به خودم گفتم اگر استاد که ایرانی هستند و هم وطن من هستند؛ توانستند اینکار را انجام دهند، پس من هم میتوانم. دلیلی برای نتوانستن و انجام ندادن آن پیدا نکردم!
وقتی داشتم این تمرین را انجام میدادم، دوست داشتم آنچه را دوست دارم؛ بنویسم نه، آنچه را الان میبینم؛ دقیقا مثل اینکه فردی کاملا چاق است، ولی خودش را مثل یک مانکن ببیند.
از دعاهای شما هم ممنونم. من فکر میکنم وقتی دعای یک مادر دنبال یک فرزند، دعای یک معلم دنبال یک دانشجو و شاگرد و دعای یک دوست خوب مثل شما، دنبال من باشد؛ من موفقیت بیشتری خواهم داشت. من عشق و امید رادرک کرده، حس کرده و باهاش زندگی میکنم. اینکه اشاره کردید که « ما باعث افتخار هم باشیم » بسیار جمله زیبایی است که حتی در طول عمرم از کسی تاحالا، نشنیده بودم. اینکه اشاره کردید که « خوش و خرم به زندگیمون ادامه بدهیم » هم خیلی به دلم نشست. امیدوارم روزی از نزدیک شما را زیارت کنم. ازشما بابت یادآوری کردن به سرمایه های باارزشی که در حال حاضر دارم؛ بی نهایت سپاسگزارم.
در پناه حق باشی دوست خوبم.