0
امتیاز کاربر: 15630
سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
سن: 45 سال
فهرست گزینه های این کاربر

درباره من

با  سلام و عرض ادب خدمت  خدای مهربانم  ، خدای عزیزم , خدایی که در این نزدیکی ست ، خدایی که در وجود من است 

 سلام و درود فراوان خدمت استاد عزیز و بزرگوارم  جناب آقای استاد رضا عطار روشن .

 به جرات میگم‌شما دستان خداوند ، پیام رسان خداوتد در این کره خاکی  هستید چون زندگی هزاران هزار نفر در سراسر دنیا رو نجات داده و  آرامش معنوی و واقعی و ماندگار رو به اون ها هدیه دادید.

خدا رحمت کند پدر و مادر عزیزتان را که بهشتی شدن و دعای خیرشان همبشه بدرقه راهتان میباشد .

من  زینب ابراهیمی  متولد  ۱۳۵۸/۰۶/۳۰   کارمند ، متاهل و  ساکن خوزستان هستم .

داستان هدایتم به سایت تناسب فکری به اینگونه بود که :

با توجه به اینکه من در یک حانواده مذهبی و بسیار عاطفی بزرگ‌شدم و پدرم نیز در سال ۱۳۶۷ عازم بهشت شدند  این در حالی بو که مادرم باردار بوده و ده روز بعد از بهشنی شدن پدرم برادر کوچکم‌به دنیا آمد در طول این مدت مادرم با صبر و مهربانی فراوان هفت بچه قد و نیم قد رو با یک گاو شیرده و جوجه و مرغ  بزرگ کرد. همه ما دقیقا همه بردرام و خودم بسیارررررر مهربان و با گذشت بودیم و چنان با همه رودروایسی در هر کاری داشتیم که اصلا متوجه نبودیم اولویت ما شده دیگران نه خودمون در همه جنبه های زندگی . 

درواقع نه گفتن به هیچ عنوان بلد نبودیم و همبشه خواسنیم دیگران راضی باشن به  تمام معنا کسی یا چیزی به نام خودمون بلد نبودیم و همه در زندگی هامون ضربه همین خصلت رو به شدت خوردیم .

در سال ۱۳۹۳  عمویم که بسیار به اون وابسته بودیم  در سن ۵۶ سالگی  و در ۱۳۹۸ برادر شوهرم  باز در سن ۵۵ سالگی  بهشتی شدن . خب با توجه به خصلتی که داشتم زندگی شخصی خودم رو بخاطر این دو نفر زیر پا گذاشتم و با غصه و ناراحتی کارم به قرص اعصاب و .. کشید . این یک طرف ماجرا و طرف دیگه ماجرا همین چاقی من بود که بیش از پیش من رو روانی و بیمار کرده بود در سال ۹۸ که بخاطد روح و روانم به دکتر مراجعه کردم توصیه کرد که به خاطر روحیه ات برو باشگاه و وزن کم کن  . یک تیر دو نشون بزن خیلی جالبه من با ترانه های شاد باشگاه تمام یک ساعت حین تمرین کردن اشک میریختم تمام خاطرات وووووو در ذهنم مرور مبشد و فقط جسمم حرکت می کرد و بعد از سه ماه هر روز باشگاه رفتن حتی یک  کیلو کم نکردم تعجب کردم  به خودم اومدم و میشه گفت مرگ برادر شوهرم رو مثلا از خودم دور کردم نگران شدم چرا یک ذره کم‌نشده 

 (  اینجا متوجه نکته ای از آموزش های سایت شدم ذهن و جسم همسو نبودن  ) 

تصمیم گرفتم دوباره رژیم بگیرم و دکتر تغذیه و اینترنت و هر راهی که جدید بود و نرفته بودم رفتم . لازم به ذکر

 هست که من از بچگی خیای چاق بودم و خیای هم تکسط بچه ها مسخره میشدم چون نمیتونستم بدوم ورزش کنم همیشه آخری بودم و هزارن مشکل دیگر.

 باورم نمبشد تمام روش ها فقط یک ماه جواب دادند دوبتره وزنم با سرعت برق و باد برگشت میخورد. یک روز در آشپز خانه ظرف مبشستم تمام ذهنم درگیر و ناراحت و ناامید ناامید..هیچ وقت یادم نمیره دیگه به هیچی نمیتونستم فکر کنم فقط در ذهنم مرور میشد خدایا یعنی باید بدنم را به این شکل بپذیرم یعنی لاغری برای من نیست یعنی واقعا من نمیتونم هیچ وقت لاغر بشم . و یک فکر دیگه خدایا من هر وقت بمیرم جلو مردم روم‌نمیشه که اینقدر چاقم خودت آبروم رو حفظ کن دوباره عصبانی شدم و گفتم خدایا تو زندگی نه مال و ثروتی دارم نه …خلاصه خیلی گلایه کردم اما باز به خودش گفتم یعنی واقعا دیگه راهی برای لاغری نیست منوچکار کنم همه راه ها رو رفتم دیگه نه دکتری مونده و نه روش اینترنتی . ناماید و حال بسیار داغون .بعد از شستن ظرفها اومدم دراز بکشم که بخوابم اما خواب که برای من معنی نداشت طوری شده بود که از رختخواب میترسیدم  چون‌فکرهای وحشتناک می اومد بچه شیرده هم داشتم حساب کنید بچه شیرده با این اوضاع روحی !!!!!!!

دیگه کارم به جایی رسیده بود که فضای مجازی وات و اینستا و …حذف کردم و فقط در گوگل سرچ میکردم خدا و فقط نگاه میکردم به این کلمه با حالت ناراحتی و گلایه هیج هیچ هیچ هیچ مطلب و عکس و غیره ای رو هم نتونستم نگاه کنم یا بخونم فقط نگاه میکروم به کلمه خدا که نوشته بودم تا صبح شاید باورتون نشه تو این یک هفته مدام لاغری با ذهن همراه با عکس استاد اون ۱۲دجلسه  می اومد بالا …!!!!

اصلا توجهی نداشتم و حتی عصبانی هم‌میشدم گفتم نمیدونم چرا این اقا ول کن نیست اخه مگه من لاغری سرچ کردم که این میاد بالا خدایا یعنی چه و من میزدم کنار و گفتم این هم یکی از این هزاران هزار روش لاغری دروغی هست که فقط دنبال پول مردم هست 

وای وای وقتی یادم میاد اون شبها یه حال عجیبی بهم دست میده که نمیتونم اون حالت رو توصیف کنم دقیقا یک هفته  هر روز و شب در واقع عصرها که از سر کار می اومدم و شبها اون شبهای کابوسی که تا صبح به کلمه خدا رو سرچ میکردم و نگاه میکردم و با مردگان عموم و برادرشوهر و گلایه والتماس به خدا سپری میکردم .

این حالتها رو که میگم اصلا با اشک و رفتار مشخصی روبرو نبود هر چی بود جنگ درونی و ذهن بود. اشکم خشک خشک شده بود چهوشبهایی که دوست داشتم گریه کنم نتونستم دوست داشتم بمیرم دلم به حال بچه هام مبسوخت اما بعد گفتم مرگ بهتر از چنین ماوی هستش.

خلاصه اینکه روز هشتم عصر ساعت ۴ بعد ازظهر که با خستگی کامل دراز کشیدم و بچه ها رک خوابوندم گوشی رو طبق معمول برداشتم و سرچ کردم خدا 

فقط این مدت کارم همین بود و با هر بار سرچ کردن لاغری با ذهن همراه با عکس استاد که کت و شلوار طوسی رنگ بر تن داشت می اومد بالا 

اون روز گفتم باز هم این مرد اومد جلو چشمم یعتی چه خدایا چرا اینجوری  با حالت عصبانیت زدم رو کلمه لاغری با ذهن و کلیک کردم و مطلب رو باز کردم توضیحات رو نتونستم بخونم نمیدونم توضیح داشت یا نه یادم نمیاد مستقیم فکر کنم  فایل صوتی بود  حتی همون موقع که  شروع شد گفتم ببینم ول میکنی بزار تبلیغات شما رو هم بشنوم

خدایا چی شد حرفهای این مرد بعد از معرفی خودش در همون‌لحظات اول به دلم‌نشست بلند شدم نشستم بیشتر گوش دادم اما نتونستم بشینم دوباره دراز کشیدم نمیدونم کجای صحبتها بود که من خوابم برد چنان خواب خوبی رفتم که بعد از اون همه رنج و عذاب و بیخوابی با وجود مصرف قرص باز بیخوابی شدید با آرامشی خاص از خواب بیدار شدم بدنم‌سبک یود هاج  و واج با گوشب نگاه کردم اما دیگه فرصتی نبود که ادامه بدم بلند شدم تقریبا ارام انگار که نوری در دلم روشن شده   کارهام رو کردم و منتظر شب بودم که ادامه بدم شب از اول گوش دادم که باز خوابم برد  شاید باورکردنی برای هیچ کس نباشه اما اون فایل نمیدونم دقیقا کدوم قسمت ۱۲ گام‌ بود فقط میدونم استاد کت و شلوارش طوسی بود حتی الان نمیدونم محتوای اون فایل چی بوده 

اون شده بود قرص و وسیله خواب من دقیقا دو هفته با اون‌فایل میخوابیدم تا نصفه ها شاید هم نصفه نرسیده بود من خواب رفتم 

 بعد از دو هفته به خودم گفتم چراوموفق نمیشی فایل رو تا آخر گوش بدی بابا نخواب تو که این یک سال هست نخوابیدی حالا چی شده دم دقیقه میخوابی اما باز هم دلم نیومد که این رو گفتم . گفتم خدایا شکرت که من چند شبه راحت میخوابم شکرت . اما اصلا متوجه نیودم کار خدا بوده . بالخره بعد از دوهفته یک روز باز عصر از سر گار برگشتم فایل رو اول دراز کش بودم گوش میدادم اما خوابم نبردو با ذوق و شوق به پایان رسوندم چنان ذوق داشتم هر روز فایا ها رو گوش میدادم و دقیقا روز دوازدهم که تموم شد من چنان نتیجه عتای گرفتم که خودم باورم نمیشد . خوشحال و سر زنده و خوابی آرام و عجیب چند نفر میگفتن جمع و جور شدی البته خودم متوجه نشدم . 

اما اینجا امابدی داره من نمیدونستم ۱۰۰ گام هم هست دیگه فکر کردم تمام شده و مت هم که یک ریال هزینه دوره ها رو نداشتم حنی بلد نبودم  چطور عضو بشم  وقتی عضو شدم فقط محصولات رو میدیدم و حتی نمیدونستم باید این ۱۲ گام رو تکرار کنم . من متاسفانه تکرار خسته ام میکنه همبشه برای امتحانات مدرسه هم یک دور میخوندم بچه ها تعجب میکردن همیشه بالاترین نمره رو هم داشتم . و دیگه اینکه اون موقع اصلا متوجه نیودن که هدایت خداوند بوده  خلاصه دوباره گفتم بزار ۱۲ گام رو دوباره گوش بدم و تمرین بنویسم چون با ر اول  تمرین نمینوشتم در حین گوش دادن دوباره متوجه شدم استاد به ۱۰۰ گام اشاره میکنه که به لطف خدا صد گام رو شروع کردم به فایل ۶۷ رسیدم که به لطف خدا در اواخر ۱۳۹۹ موفق به خرید دوره ورود به سرزمین لاغرها شدم 

 با ذوق و شوق شروع کردم نتایج بسیار خوبی آرامش آرامش و آرامش  داشتم و خوابم عالی شده بود و کلی اعتماد به نفسم بالا رفته و یاد گرفتم خودم رو دوست داشته باشم و به خودم اهمیت بدم در این سایت نه گفتن رو تا حدود زیادی یاد گرفتم البته هنوز خیلی جا دارم  یاد گرفتم اول همسر عزیزم و بچه های گلم اهمیت داشته باشند بعد فامیل و دوست و آشنا . من در این سالها برعکس بودم خودم و همسرم و بچه هام نادیده نادیده گرفته میشدن به طور کامل خودم رو وقف و فدای دیگران کردم انگیزه بالایی برای زنده بودن دلرم . دیگه آرزوی مرگ نمیکنم    اما پراکندگی ذهن و همان حالاتی که اول کامنتم نوشتم اجازه نداد به تناسب اندام برسم . که خداوند مهربان توفیق داد دوره خدا هرگز دیر نمیکند رو تهیه کنم تا انشا اله با اسنفاده از اون دوره پراکندگی ذهنم کاهش داشته باشد و به زودی زود یکی از شگفتی سازان خواهن شد . یقین دارم شگفتی ساز و موفق میشوم .

ناگفته نماند همین الان هم با تغییراتی که در زندگی ام در جنبه های مختلف داشتم شگفتی ساز هستم . 

داستان هدایت خودم هم فقط و فقط به لطف خدا بوده که الان نوشتم و الان وقتش بوده چون چندین مرتبه خواستم بنویسم اینقدر برام نوشتنش سنگین و سخت و عجیب بود  اصلا نمیدونستم از کجا و چطور باید بنویسم تا اینکه امروز به خواست خدا دارم در حالی که خواستم فایل گوش بدم به این سمت هدایت شده و با کمک خودش با کمک اون کلمه که مرتب سرچ میکردم بدون هدف و خواسته ای سرچ میکردم (خدا) نوشتم به لطف خدا و کمک استاد عزیز فرستاده خدا  دارم  خودم رو برای دوره تکرار ورود به سرزمین لاغرها  آماده میکنم  و تا نفس دارم و زنده هستم در این سایت برای تغییر زندگی ام بهبود زندگی ام درک عمیق از خدایم و نزدیک شدن هر چه بیشتر و بیشتر  به او ایمانم را قوی کنم و استمرار داشنه باشم و ادامه دهم.

خدایا بار الها سپاسگزارم .

خدای وجودم  خدای مهربانیها سپاسگزارم .

خودت میدونی با درک خودت آرامش دارم با حس کردن خودت آرامش دارم میخوام روز به روز بهت نزدیک و نزدیکتر بشم .