0

آبروی خدا را برده ام!

اندازه متن

نمی‌توانید هدفی مقدس تر از تغییر کردن را در زندگی‌ تان جستجو نمایید!

مهمترین موضوعی که در زندگی همه ما وجود دارد، احساس خوشبختی است، خوشبختی به معنای داشتن کسب و کار  و درآمد مناسب، ارتباطات خوب، آرامش در زندگی، سلامتی جسمی، رضایت از خود و شرایط زندگی و سایز پارامترهایی است که تشکیل دهنده خوشبختی است.

هر انسانی به اندازه ای در جهان خود را خوشبخت می داند و معمولا انسانها خوشبختی را از قل تعیین شده تصور میکنند، به طریقی که فکر می کنند خدا یا شانس و اقبال یا هر موضوعی دیگر از قبل میزان خوشبختی آنها را تعیین کرده است.

اگر شما این تفکر را ندارید قابل تحسین است ولی اگر این تفکر را دارید که زندگی شما تحت تاثیر عوامل بیرونی زیادی است و تا وقتی همه شرایط پیرامون شما به شکل عالی تغییر نکند محال است که زندگی شما تغییر کند کافی است تنها چند لحظه تفکر کنید:
اگر سرنوشت شما صد در صد دست خودتان باشد چه احساسی خواهید داشت؟
اگر بدانید که تا به امروز هم هرآنچه در زندگی کسب کرده اید و هر شرایطی که تجربه کرده اید همه و همه به واسطه افکار و باورهای شما نسبت به زندگی کردن است چه خواهید گفت؟
حسرت میخوردی یا خوشحال میشوید؟
حسرت اینکه چرا این همه در زندگی مسائل مختلف را تجربه کرده ام و نمی دانستم که خودم میتوانم شرایطم را خلق کنم

یا خوشحال خواهید شد که از این پس میتوانم زندگی خود را آنگونه که میخواهم خلق کنم، آنگونه که دوست دارم زندگی کنم و شرایط بودنم در جهان را به شکلی که علاقه دارم تغییر دهم

من سالهای زیادی خود و زندگیم را اسیر شانس و تقدیر میدانستم، تجربیاتم در زندگی را همه خواست خدا میدانستم و تصور میکردم هر اتفاقی در زندگی من رخ می دهد امتحانی از سوی خداست که میخواهد میزان صیر من را محک بزند

و فکر میکردم هرچقدر در دنیا بیشتر مورد فشار و امتحان های سخت قرار بگیرم بنده بهتری هست و مورد رضایت خداوندم

این تصورهای اشتباه سبب شده بود که ناخودآگاه منتظر بلا و مصیبت باشم، منتظر مشکلات باشم و رستگاری خودم را در تحمل و صبر در مشکلات میدیدم

اما روزی که به لطف خدا درمسیر تغییر قرار گرفتم، دقیقا مثل شما دوست عزیزی که الان در حال خواندن این نوشته هستید، تصمیم گرفتم یکبار دیگر زندگی خودم را آنگونه که میخواهم بسازم، طوری که خود را اسیر سرنوشت و تقدیر ندانم بلکه صاحب و مالک زندگیم باشم

به همین لحاظ مطالعات زیادی داشتم و آموزشهای بسیاری را تجربه کردم، اما هر چه بیشتر سعی میکردم تا با یادگیری تکنیک های ذهنی و مسائل مختلف زندگی خودم را بسازم بیشتر به این موضوع پی می بردم که گره کار در جای دیگری است

من به دنبال باز کردن گره زندگی خودم در لابلای کتابها و مطالب و سمینارها بودم در حالی که گره زندگی من در رابطه ام با خداوند بود

گره زندگی من دست خداوند بود و تنها به دست او میتوانستم گره زندگیم را باز کنم

به همین دلیل تصمیم گرفتم به جستجو و کنجکاوی درباره خدا مشغول شوم، مطالعه کنم، تحفقیق کنم و تجربه کنم

خدای خودم را بهتر بشناسم، نگاهش را تشخیص دهم، نظرش را بدانم و قوانین او را بشناسم

اینگونه بود که یواش یواش در مسیر تغییر کردن قرار گرفتم به صورتی که زندگی که الان دارم هیچ شباهتی به زندگی گذشته من ندارد

در تمام ابعاد تغییراتی داشته ام که در سی و چند سال زندگی قبلی ام تجربه ای از آن نداشته ام

صحبتهایی که در این فایل آموزشی برای شما آماده کرده ام حاصل تجربیات من از تغییر زندگی خودم است، تجربه ای که هر فردی که بخواهد زندگی خود را تغییر دهد میتواند از آن استفاده کرده و نتایج عالی را کسب کند

امیدوارم که سعی من در به اشتراک گذاشتن تجربیاتم در تغییر زندگی مورد رضایت شما دوستان خوبم قرار گیرد

منتظر نظرات ارزشمند شما دوستان و همراهان خوبم هستم

همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

امتیاز 4.57 از 23 رای

https://tanasobefekri.net/?p=11397
57 نظر توسط کاربران ثبت شده است.
اندازه متن بخش نوشتن دیدگاه:

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار Laleh
      1399/11/10 04:23
      مدت عضویت: 1573 روز
      امتیاز کاربر: 1567 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 367 کلمه

      فایل “ابروی خدا را برده ام!”:

      تجربه امروز من درباره احترام و توکل به خدا:
      😇😇😇😇😇😇😇😇😇😇😇😇😇😇😇

      من چند روز بود که موقعيت خیلی پیچیده ای در کار داشتم ، حتی با ینکه هر روز را با نام خدا شروع میکردم و از او کمک میخواستم ، باز اوضاع درست نمیشد; تا اینکه دیشب از اضطراب یک جورایی خوابم نمیبرد.

      صبح حدود 5 بیدار شدم و سعی کردم فکر کنم که امروز دیگر خدا خودش همه چیز را درست میکند ، اضطراب کمی وجود داشت اما من تو کلم بیشتر بود. بعد ازشنیدن فایلهای صبحگاهی و راز و نیاز با خدا وقتی 7:30 صبح سر کارم حاضر شدم ، رییسم با مهربونی ازم خواست که با کمک یکی دیگر از همکارانم کارهارا درست کنم.

      البته کمک همکار من در حد فکری بود ولی خوب به خاطر سابقه بیشتر کاریش، کمک بزرگی بود ، بعد از مکالمه با او ، رییسم چند از موارد کاریم را به دیگران به دلایلی واگذار کرد.من نهایتا باید کارم را روی یک مورد مشخص ولی سنگین شروع میکردم. کار من تماما ذهنی است و خیلی هم به دقت نیاز دارد.

      4 قسمت سخت و اصلی ان مورد کاری را تا 12 ظهر تمام کردم. همسرم هم چون از قبل شیفت کلاسش را عوض کرده بود خونه بود و من ناهار را با او خوردم. من تا ساعت 4 ان مورد سنگین کاری را که پرونده اش 3 برابر سنگین تر از موارد ديگر بودرا تمام کردم.

      من کاملاً دستها ی خدا را حس کردم که چطور همه چیز را برای من هموار کرد تا من احساس عالی داشته باشم و وجود او مرا دلگرم کرد.

      استاد بارها این مساله را برای ما توضيح دادند ولی باز تکرار اینکه اگر فقط و فقط و فقط به خدا توکل کنیم و از او کمک بخواهيم ، باز هم مرا بسیار مسرور میکند.

      هر چه بیشتر از دوره تكرار ميگذرد ، بیشتر مطالب را میفهمم و بیشتر عاشق دوره میشوم. من الان عاشق خودم هستم چون خداوند به من وجود داده و او مرا مخلوق خود، افریده است. این فایل شگفتی میافریند. ممنونم استاد که این فایلها را برای ما میگذارید. سپاسگزارم. من عاشق این تغییرات هستم و اماده هستم برای تغییرات بیشتر.
      🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی مشاهده امتیاز دهندگان
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم