0
امتیاز کاربر: 7434
سطح ۴: هنرجوی مبتدی
فهرست گزینه های این کاربر

دیدگاه های در فایل های رایگان

ثبت شده در آینده را در ذهنتان تصور کنید در تاریخ 1399/04/26

این فایل هم مثل همیشه عااااااالی بود.

ثبت شده در آینده را در ذهنتان تصور کنید در تاریخ 1399/04/26

زندگی با طعم رضایت و عشق چقدر لذت بخش .احساستون رو تحسین میکنم.👏👏👏

ثبت شده در مرا یادکنید تاشما را یادکنم در تاریخ 1399/04/26

با سلام خدمت استاد عزیزم.چقدر فایل عالی بود مثل همیشه.من هم امروز به خاطر داشتن نعمت سلامتی که دارم نعمت داشتن دست و پاهام که همه کارهای روزمره من رو انجام میدن خداروسپاسگزارم.من هم برای داشتن چشمهام که تمام زیبایی هارو میبینم خداروشکر میکنم .برای داشتن میوه هایی که در...

ثبت شده در خدا دیده نمیشود ولی شنیده میشود در تاریخ 1399/04/26

با سلام.چه تجربه زیباییی.منم میخام صدای خدا رو بشنوم و انقدر گوش کنم تا صداش برام هر روز بلندتر شنیده بشه‌.خدایااا مهربونم میخااااام صداتو حس کنم و بشنوم برای داشتن حال خوب برای رسیدن به چیزهایی که تو به زیباییی خلق کردی و من میخاااااام خالق رویاهام باشم.

ثبت شده در چگونه در زندگی شاد باشیم در تاریخ 1399/04/26

سلام استاد.این فایل هم مثل همه فایلاتون پر محتوا و عااااااالی بود ممنون .حال مارو با این فایلا دگرون میکنید.ممنونم🙏

ثبت شده در افکار تبدیل می شوند به اجسام در تاریخ 1399/04/26

با سلام .من هم از وقتی در دوره خدا هرگز دیر نمیکنه شرکت کردم دیدم به جهان عوض شده و کمتر توجه میکنم به افکار منفی حتی وقتی پیش بیاد که تلوزیون ببینم بیشتر به ماشین یا خونه یا رفتارهای درستشون نظرم جلب میشه.یا به قول دوستمون خود به خود...

ثبت شده در تغییر را چگونه آغاز کنیم در تاریخ 1399/04/26

از فایلتون لذت بردم استاد.براتون این حال خوب رو برای همیشه ارزو میکنم .چقدر زیبا توضیح دادید.ممنون و سپاس🙏🙏

ثبت شده در گام ۵۷: تغییر عادت شیرینی خوردن در تاریخ 1399/04/10

زندگی با طعم تغییرات عالی چقدر لذت بخشه و خدارو شکر از این طعم های زیبا.

ثبت شده در گام ۵۸: اصلاح افکار چاق کننده برای لاغری در تاریخ 1399/04/09

چقدر از مثال ابدارچی لذت بردم 👏👏👏

ثبت شده در گام ۵۷: تغییر عادت شیرینی خوردن در تاریخ 1399/04/09

با سلام خدمت دوستان گلم و همه شگفتی سازان.من چند روز پیش دور هم نشسته بودیم که بچه ها گفتن شیرینی بخریم و بخوریم و یکی از اونها رفت شیرینی گرفت و من یه دونه از اون رو خوردم و بعددوباره بهم گفتن بخور و من گفتم نمیتونم و حالم...