بسیاری از افراد چاق پس از سالها تلاش بی نتیجه برای کاهش وزن به این نتیجه می رسند که سرنوشت آنها چاقی است و راهی جر پذیرش سرنوشت خود ندارند.
شاید چاقی سرنوشت گذشتگان شما بوده است اما باور نکنید که سرنوشت شما هم چاقی باید باشد. همت کنید و سرنوشت خود را از سر بنویسید.
سرنوشت چیست
سالهای زیادی از عمرم با این فکر گذشت که سرنوشت من را چه کسی تعیین کرده است؟
از والدین و معلم هایم شنیده بودم که خداوند سرنوشت انسان را می نویسد و خداوند هرچه بخواهد همان می شود.
شنیده بودم که امام علی (ع) در شب های قدر سرنوشت انسان برای سال آینده را می نویسد و به تایید خداوند می رساند و زندگی من بر اساس آن نوشته رقم خواهد خورد.
در مراسمات شب های قدر شرکت می کردم و سعی می کردم با گریه کردن و التماس کردن از امامم بخواهم در سال جدید سرنوشت من را زنده بودن بنویسد.
به دنبال پیدا کردن مراسمی بودم که مداح بهتری داشته باشد تا در حالت غم و اندوه بیشتر قرار گرفته و زمان زیادتری را گریه کنم تا از این طریق احساس اطمینان بیشتری پیدا کنم که عزاداری من برای رحلت امام علی مورد توجه ائمه و خداوند قرار گرفته است. تا به این واسطه خداوند سرنوشت بهتری برای من رقم بزند.
البته این افکار به دلیل شنیدن جملاتی در این باره از زبان مداح و سخنران مراسم تشدید می شد.
نکته جالب توجه درباره شرکت کردنم در مراسمان مذهبی این بود که هیچ وقت از خدا یا ائمه درخواست اتفاقات خوب را برای قرار دادن در سرنوشت خودم را نداشتم.
تمام تمرکز من بر این بود که در سرنوشت من در سال جدید، خدا من را نکشند، عذاب بر من وارد نکنند و من را بابت گناهان و اشتباهات سالی که گذشت عفو کرده و ببخشند.
نگرش من درباره سرنوشت
به لطف خدا از زمانی که در مسیر تناسب فکری قرار گرفتم و با قدرت ذهن آشنا شدم و از طرفی درک بهتری نسبت به خداوند و قوانین حاکم بر جهان هستی پیدا کردم به یقین رسیدم که سرنوشت چیزی نیست که از قبل برای من نوشته شده باشد بلکه سرنوشت من بر اساس چگونه فکر کردن و عمل کردن در هر روز از زندگی تعیین می شود.
سرنوشت به صورت سناریوی از قبل نوشته شده نیست که من مجبور به بازی کردنش باشم بلکه نتیجه افکار و رفتار من در هر روز زندگی کردم است.
درک این آگاهی سبب شد که سرنوشت خودم در جنبه های مختلف زندگی را تغییر دهم.
- سال ها تصورم این بود که خداوند برای من سرنوشت چاقی را خواسته است و خواست خدا را نمی توان تغییر داد.
اما با تغییر افکار و سپس رفتارم در هر روز از زندگی سرنوشت لاغری را برای خود رقم زدم و اکنون در سرنوشت جدیدم که لاغری است زندگی می کنم.
- سال ها تصورم این بود که خداوند برای من شرایط سرنوشت سخت مالی را در نظر گرفته است.
این همان امتحان الهی است و من باید با صبر کردن و تحمل رنج و سختی فقر به خواست خدا احترم گذاشته و امیدوار باشم در دنیای ابدی جایگاه من بهشت خواهد بود. اما با درک آگاهی درباره چگونه رقم زدن سرنوشت توانستم با تغییر افکار و رفتارم در هر روز زندگی کردن سرنوشت جدیدی برای خود رقم زده و اکنون در شرایط مالی بسیار متفاوت از چند سال قبل زندگی می کنم.
- سال ها تصورم این بود که خداوند برای من همسری قرار داده تا شرایط زندگی مشترک من در تلاطم باشد.
چرا که بارها شنیده بودم با فردی ازدواج خواهم کرد که قسمتم بوده و از این رو همیشه به خدا گله و شکایت می کردم که چرا باید شرایط زندگی من به این شکل ناراحت کننده باشد.
اما با درک اگاهی درباره سرنوشت توانستم افکار و رفتارم در رابطه با همسرم و زندگی مشترک داشتن را تغییر داده و به لطف خدا بعد از گذشت فقط چند سال در شرایط احساسی بسیار متفاوتی زندگی می کنم.
واقعیت سرنوشت من
مثال های زیادی از زندگی خودم دارم که اثبات می کند من توانسته ام سرنوشت خودم را تغییر داده و آنگونه که دوست دارم آن را خلق کنم.
امروز اطمینان دارم که خداوند برای هیچ بنده ای سرنوشتی را از قبل تعیین نکرده است.
بلکه تمام قوانین حاکم بر جهان هستی را به گونه ای قرار داده تا هر انسانی با هر دین و مذهبی و در هر شرایطی بتواند به تغییر افکار و رفتارش زندگی خود را آنگونه که دوست دارد خلق کند و از آنچه خلق کرده است لذت ببرد.
امروز اطمینان دارم که زندگی کردن بر اساس سرنوشت هیچ لذتی ندارد.
بلکه تجربه کردن سرنوشتی که خودت می سازی بسیار لذتبخش است.
در گذشته عقیده داشتم خوشبختی به معنای داشتن پول، خانه، ماشین و … است و از آنجایی که باور داشتم هیچ انسانی نمی تواند با کار کردن به این امکانات دست پیدا کند پس فقط اگر پدر پول داری داشته باشی می توانی طعم خوشبختی را تجربه کنی.
امروز اطمینان دارم خوشبختی به معنای تجربه کردن خواسته هایی است که دوست داری در زندگی داشته باشی و آنها را در زندگی ات خلق می کنی.
بارها به مادرم گفته بودم ارث من از پدرم، چاقی، کچلی و کوری است و ارث فلانی از پدرش لاغری، ماشین، خونه، پول و … است. و از آنجایی که نمی توانستم ارث خود را تغییر دهم احساس بدبختی می کردم.
اما امروز به لطف خداوند خوشحالم که ارثیه های خودم را تغییر دادم، چاقی را به لاغری و کوری را به بینایی تغییر دادم و آنچه تحت عنوان امکانات از پدرم به من ارث نرسیده بود را خودم با تغییر افکار و رفتارم در زندگی خلق کنم و از آنها لذت ببرم.
امروز با اطمینان می گویم که سرنوشت را باید از سر نوشت.
باید آنچه دیگران برایت نوشته اند را رها کنی و یک بار دیگر سرنوشت خودت را بنویسی.
سرنوشت لاغری ات را بنویس.
سرنوشت مالی ات را بنویس.
سرنوشت روابط ات را بنویس.
سرنوشت ارتیاط و ایمان به خداوند را بنویس.
خداوند برای ما این امکان را قرار داده است تا سرنوشت خود را آنگونه که دوست داریم بنویسیم و از خلق کردن سرنوشت خود لذت ببریم و سپاسگزار باشیم.
نکته مهم در نوشتن دوباره سرنوشت اینکه نباید به شرایط فعلی خود نگاه کرده و درباره سرنوشت دوباره خود بنویسید چون در این صورت احساس یاس و ناامیدی خواهید کرد. باید بدون توجه به شرایط فعلی درباره آنچه می خواهید تجربه کنید بنویسید.
هر زمان به آنجه برای سرنوشت خود نوشته اید فکر میکنید با این نگرش که صد در صد آنچه درخواست کرده اید خلق و تجربه خواهید کرد فکر کنید.
لذت سپاسگزاری خلق کردن سرنوشتی که خودت می نویسی با لذت شکرگذاری برای سرنوشی که خداوند برایت نوشته است از زمین تا آسمان تفاوت دارد.
تجربه هنرجوی لاغری با ذهن
عنوان این فایل واقعا زیبا و تکان دهنده هست. من در چند سال گذشته فکر میکردم چاقی جز سرنوشت من هست، روابط بسیار بی روح با اطرافیانم جز سرنوشت من هست.
فرزند لجباز و یک دنده جز سرنوشت من هست، داشتن فلان بیماری جز سرنوشت من هست و …. کلی چیز دیگه که هم از اطرافیانم میشنیدم و هم میدیدم که واقعا قبول کرده بودم اونها جز سرنوشت من هستن، اما الان من کلی خواسته های جدید دارم که اصلا داشتن اونها برام چیز محال و نشدنی و عجیبی نیست.
شاید اگر خیلیها بشنون بگن این دیگه داره بلند پروازی میکنه همین الآنم زندگی عالی داری دیگه چی میخوای اما من دوست دارم تا زندم شرایط زندگیم در تمام جنبه ها روز به روز بهتر بشه و من فردی با سرنوشت جدید بشم شاید هنوزم برای خودم اون ته تهای ذهنم کلی ترمز داشته باشم که دیگه نه این یکی رو نمیشه چه خبره ؟؟ و یا نه دیگه این همه چیز با هم برای تو نمیشه و خدا همه چیز با هم رو به هیچ کس نمیده.
اما من میدونم تمام این نجواها شیطانی هستن و از فقر و کمبود و بی ایمانی به خدا می آیند و باید بارها و بارها به خودم زندگی افرادی مثل استاد عطارروشن و نمونه های دیگر اینچنینی که در این مسیر موفق شده اند رو نشونش بدم تا آرام بگیره و حرف نزنه و ببینه که میشه یه فرد در کلی از جنبه های تغییر کنه و زندگی جدیدی رو خلق کنه.
حتی فردی مثل استاد به خاطر اینکه عالی روی خودش کار کرده علاوه بر خودش حتی همسر ایشون به گفته ی خودشون همزمان کلی تغییر کردن و این واقعا جذاب و زیبا و آرامش دهنده هست و واقعا ایمان یکی مثل من رو برای ادامه دادن در مسیر قویتر میکنه که فقط بمونم حتی اگر به مو برسه ولی نزار پاره بشه باید ادامه بدم تا سرنوشت خودم رو از سر بنویسم .
من همیشه در طول زندگیم کلی باورهای غلط در مورد کلی از خواسته هام داشتم و هیچ وقت به اونها نرسیدم و تا قبل از آشنایی با این مسیر فکر میکردم خدا نمیخواد در حالی که حالا آگاهم من مشکل داشتم و هنوزم در بعضی از زمینه ها دارم که به دستشون نیاوردم پس سرنوشتی در کار نیست و این خودم هستم که نمیخوام مسولیت زندگی ام رو به عهده بگیرم.
و اما مثال واضح این حرفم چاقی خودم بود در گذشته که من همیشه میگفتم خدا نمیخواد که من لاغر بشم و یا اینکه من هم اینطور آفریده شدم و این سرنوشت من هست ولی از وقتی وارد این راه شدم و فهمیدم همه چیز رو خودم به وجود آوردم حتی چاقی خودم رو هم همینطور احساس آرامش و توانایی برای خلق خواستم کردم، احساس خوبی داشتم و گفتم حالا که اینطوره پس لاغری رو به وجودش میارم و خیلی پر قدرت وارد این راه شدم.
الان خیلی وقته من دیگه در اون شرایط قبلی نیستم و برام اون خلق لاغری چیز ساده و طبیعی هست و اصلا من دیگه به دنبال خلق بقیه ی رویاهام در بقیه ی جنبه های زندگیم هستم اما یه وقتهایی اینقدر به خواسته هام چسبیدم و عجله کردم که خودم باعث شکست خودم شدم.
من با وجود اینکه در این راه کلی لاغر شدم و کلی نتایج عالی در بقیه ی جنبه های زندگیم داشتم اما چون چشمم به اون نقطه ی پایانی هست و دوست دارم بسیار اندام ایده آلی داشته باشم بعضی وقتها ناراحت میشم اما سریع به یاد گذشته ام میوفتم که کجا بودم و الان کجا هستم و نمیزارم از مسیر خارج بشم.
بارها میگم من یه زمانی آرزو داشتم فقط ثابت بمونم و دیگه اضافه نکنم حالا نه تنها ثابت موندم بلکه به مرور کلی کاهش سایز و وزن داشتم که همه و خودم متوجه این همه لاغری در وجودم شدن و بارها تحسینم میکنن.
اما بازم خیلی وقتها شده برای خرید رفتم مثلا همین چند وقت پیش و فروشنده گفته سایز شما چنده و گفتم فلانه خانم فروشنده خندیده و گفته امکان ندارد و یکی دو سایز بالاتر داده و من حالم بد شده اما ناامید نشدم و گفتم کاری به این سایزها ندارم من کار به تغییرات خودم دارم که چقدر فرق کردم و نزاشتم لیز بخورم و از مسیر خارج بشم.
چند هفته پیش یکی من رو دید گفت انگار کمی چاق شدی و من که از درون احساس لاغری دارم اولش ناراحت شدم و گفتمش نه امکان نداره اشتباه میکنی و طرف هم که محکم حرف زدن من رو دید گفت شاید به خاطر لباست هست که گشاده و من اشتباه میکنم اما بعدش شیطون اومد که بیشتر اذیتم کنه اما من سریع جوابش رو دادم و دیگه نزاشتم حالم بد بشه با مرور تغییراتم جلوی حرفهای شیطانی رو میگیرم .
یا همین چند شب پیشین لباس جدیدی خریده بودم که خیلی دوسش دارم اما زمانی که پوشیدم یکی گفت انگار چاقت کرده و من که از درون احساس تناسب زیادی دارم و سالها هست اصلا همچین حرفی رو نه خودم و نه بقیه بهم نزده بودن تعجب کردم که چی میگه و میخواستم ناراحت بشم نکنه هنوزم چاقم اما گفتم نه بابا این نظر ایشون هست من که خودم اینطور فکر نمیکنم پس نمیزارم خودم از خودم شکست بخورم با عجله کردن و یا نجواهای شیطانی حالم رو بد نمیکنم و از خودم شکست نمیخورم.
من از وقتی در این مسیر هستم هر روز صبح اول صبحم رو با موضاعات عالی که حالم رو خوب میکنه و باعث سپاسگزاری من میشه شروع میکنم و حالم بهتر میشه و لذت میبرم چون دارم به موضاعات خوب فکر میکنم دارم به داشته هام فکر میکنم و اصلا خیلی وقتها متوجه گذر زمان نمیشم اما خیلی وقتها هم هست که نجواهای شیطانی دارم که بابا دیرت شده برو سراغ کارهای خانه و آشپزی و نظافت و یا برو به فلانی زنگ بزن احوالی بگیر چون چند روز هست که زنگ نزدی و ….
اما من به خودم میگم نه من به دنبال حال خوبم پس باید همین کار رو انجام بدم و لذت ببرم چون سرچشمه ی همه موفقیتها حال خوب هست و اصلا مثل آب هست برای زنده ماندن ما، اینقدر حال خوب مایه ی خوشبختی هست وقتی حال من خوب باشه این حال خوب رو در جهان گسترش میدم و باعث خیر و برکت در زندگیم میشه و من عاشق این موضاعات ذهنی هستم که باعث حال خوب بیشتری در من شدن و من رو دگرگون کردن خدا رو شکر بابت هدایتم به این مسیر الهی.
مرسی استاد بابت فایلهای چشم زخم که من خیلی وقته اونها رو گوش کردم و واقعا من رو آگاه کردن و من اصلا اون افکار گذشته رو ندارم و هر وقت هر کس در این مورد با من حرف میزنه من در دلم به اون شخص میخندم و اما براشون ناراحتم میشم که چقدر گمراه هستن که قدرت رو از خدا گرفتن و به بقیه دادن و دوست دارم فریاد بزنم هر آنچه باور کردی براتون اتفاق میفته تو رو خدا از این باورهای اشتباه نداشته باشین.
اما میدونم چون در این مسیر نیستن به این حرفها اعتقادی ندارن و تازه شایدم اونها به حرفهای من بخندن برای همین هیچ چیز نمیگم فقط خوشحالم که فرد آگاه تری و توحیدی تری و متوکل تری شدم هنوزم دوست دارم بهتر و عالیتر بشم.
(نوشته فروغ ریاحی عزیز در بخش نظرات)
✍️ تمرین آموزشی 📖
برای انجام عالی تمرین جلسه آموزشی سرنوشت را از سر بنویس توصیه می شود ابتدا توضیحات نوشتاری آموزشی را با دقت مطالعه کنید، سپس ویدیوی آموزشی را با تمرکز تماشا کنید و بعد از آن به سوالات مطرح شده در بخش نظرات به صورت شرح انشایی پاسخ دهید.
نگرش شما درباره سرنوشت چیست؟ این آگاهی را از چه طریق کسب کرده اید؟
چه مواردی در زندگی شما بوده است که با تصور اینکه سرنوشت شما این است آن شرایط را پذیرفته اید؟
مواردی را شرح دهید که نگرش اطرافیان این بوده که سرنوشت شما این است ولی با اقدام کردن نتیجه متفاوتی کسب کرده اید؟
در مورد چاقی چقدر عقیده داشتید که سرنوشت شما چاقی است؟
نگرش خود درباره امکان از سر نوشتن سرنوشت به شکل دلخواه تان را شرح دهید.
عقیده شما درباره نوشتن دوباره سرنوشت جسمی چیست؟ چگونه سرنوشت خود را به لاغری تغییر میدهید؟ شرح دهید.
از محتوای ویدیوی آموزشی برای خود تمرین ایجاد کرده و در بخش نظرات تمرینی که باید انجام دهید را بنویسید.
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن
امتیاز 4.16 از 58 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
سلام وقت بخیر
خوشحالم که به دوره تکرار مقدماتی اضافه شد ،به هر دوره ای اضافه بشه من خوشحال میشم چونکه تمام دوره هارو دارم🙃
ولع خاصی دارم برای شنیدن آگاهی ها ،خوندن نظرات دوستانم و نوشتن دارم
مادرم خانم مذهبی بود و شاهد رفتنش به مساجد و حسینیه ها بودم ،شنیده بودم که سرنوشت مارو شب های قدر مینویسن و میدیدم که همه گریه میکنن و ناراحتن ولی من از همون دوران کودکی به اون جنس صحبت ها و موارد، علاقه ای نداشتم ،پس هیچ کدوم از کارهاییکه مادرم انجام میداد برام جالب نبود،در کل دختر مذهبی نبودم و خواهران دیگه هم راه و روش مادرمو نپسندیدن ،برای من تعجب داشت که کل سرنوشت من در یک شب رقم بخوره اونم با گریه وزاری ،منم ذات شاد و بذله گویی داشتم و هیچ وقت تو هیچ مراسم گریه ای شرکت نکردم و نمیکنم
هر چند اون زمان ها نمیدونستم سرنوشت من چجوری ساخته میشه ولی مطمئن بودم اون راهی که در فرهنگم میگن نیست
از اونجاییکه آدم بلند پروازی بودم و دلم میخواست خوب وبا کیفیت زندگی کنم ،مدام سئوال هایی برام پیش میومد ،،که چرا من اینهمه در گودال مشکلاتم فرو میرم ؟ از ۱۰ سالگی علاقه شدیدی به کتاب خوندن داشتم ،بخاطر اعتمادبنفس پایینم وبرای جلب توجه در جمع ها دوست داشتم اطلاعات عمومی خودمو بالا ببرم که حرفی برای گفتن داشته باشم ،مثلا وقتی نوجوان بودم اطلاعات سینمایی مو بالا برده بودم،اطلاعات دارویی مو بالا برده بودم و میتونستم ساعتها یک جمع رو سرگرم کنم
با برخورد به تضادها بدنبال راه چاره میگشتم،یادمه یک بار خواهرمو برده بودم روانشناس ،دکتر از خواهرم پرسید تو از زندگی چی میخوایی ؟خواهرم یه مسئله عاطفیشو بیان کرد،دکتر از من پرسید تو چی میخوایی از زندگیت؟ یادمه گفتم من پول زیاد میخوام😁 همیشه دنبال زندگی بهتر بودم،بعد از مراجعه با افراد متخصص روانشناس ،به خودم گفتم خب چه بهتره که خودم برم تو این رشته مهارت بدست بیارم که مسائل خودمو حل کنم ،بعد از اون مرتب دنبال کتاب هایی بودم که کمک کننده زندگیم باشه ،اولین کتابی که خوندم ۴اثر از اسکاورلشین بود،جملات تاکیدی بود که هر روز تکرار میکردم بدون اینکه متوجهشون باشم ،درکی نداشتم فقط میدونستم من باید تغییر کنم،این زندگی مورد دلخواه من نیست،یه صدایی به من میگفت تو میتونی با کیفیت تر زندگی کنی و من بدنبال اون صداها با اساتید مختلف هدایت میشدم ،توی دهه ۸۰ که دنیای مجازی با اینهمه امکانات وجود نداشت
خلاصه من نپذیرفتم که زندگی همینه که هست،هرچند خیلی دیر متوجه شدم ولی حتما زمان تغییر من الان بوده
قبلا فکر میکردم سرنوشت منو خدا توی چاقی نوشته،در حال بد وناراحتی نوشته،در کمبود پول و روابط خوب نوشته که بر اثر زیاد شنیدن از الگوهام واطرافیانم در من شکل گرفته بود
در انتها من نپذیرفتم که محکوم به بد زندگی کردن هستم،این آموزش های مداومی که از ۲۰ سال پیش آرام آرام با خوندن ۱دونه کتاب شروع شد ،ودر طی این مدت گاهی فایلی گوش دادم،کلاسی شرکت کردم ،کتاب های متفاوتی خوندم ادامه داشت تا ۳سال پیش که با دوره های ذهنی آشنا شدم وتحولی در درون من شروع به جوانه زدن کرد و زندگی من آرام آرام رو به بهبودی رفت که یکی از نتایج عالیش آشنایی و بودن من در مدار این دوره های بینظیره که هر روز هزاران بار سپاسگذار خداوند میشم که منو از فکرها و ناراحتی های چاقی نجات داد ،دیگه اصلا تو جمع هاییکه صحبت از چاقی و عوارض و عمل و دمنوش میشه قرار نمیگیرم ،تو دلم ذوق میکنم ،حس میکنم جزء بنده های برتر خداوند هستم که در راه یادگیری این متد هستم😁
ما از ۱ تا ۷ سالگی برنامه ریزی شدیم و این ۷ سال رو بارها و بارها تکرار کردیم،اعمال ورفتار ما دقیقا همون آموزش هاییه که به ما آموختند و ما عمل کردیم،مثل زمانیکه سوار ماشینمون میشیم ولی راننده ماشینمون شخص دیگه ایه و ما در صندلی عقب ماشینمون خوابیم،اون راننده که همون برنامه ریزی های قدیمیه مارو هر جایی آموزش دیده میبره و ما همچنان در خواب مغناطیسی خود بسر میبریم،حالا از اون خواب بیدار شدیم و میخواییم رانندگی ماشینمونو به عهده بگیریم و خودمون آگاهانه نظارت و مدیریت داشته باشیم،یکی از نویسندگان روان تحیلیل گر که فکر کنم پروفسور یونگ باشه ،میگه نااگاهانه زیستن مثل نشستن در اتوبوسیه که راننده اون اتوبوس کله نداره وبدون سر داره رانندگی میکنه
استوری هاتونم عالیه استاد ممنونم ،مخصوصا که اول صبحه و فرکانسمونو بالا میبره ،باعث میشه تصمیمات هیجانی نگیریم و بتونیم روز بهتریو برای خودمون آگاهانه رقم بزنیم
منم خوشحالم که اوقاتم صرف این موضوعات میشه
گام ۹۸
سلام استاد گرامی و دوستان همراه عزیز
سرنوشت را از سر بنویسید
معنی کلمه سرنوشت برای من یعنی مسیر زندگی که از قبل تعیین شده که سرنوشت بعضی از آدم هارو خداوند همینجوری به دلخواه خودش بد نوشته برای بعضی ها خوب نوشته ،اگر خوش شانس بوده باشی که خدا بهت رحم کرده و اگر بد شانس باشی ،تا آخر عمرت ،همین زندگیته ،یجورایی باید باهاش بسازی
ولی یه شانس دیگه ای خدا بهت داده ، که هر سال چند شب بری مسجد تا صبح گریه کنی ،قران روی سرت باشه ،اگر خداوند پذیرفت که سرنوشتت عوض میشه🙄 که البته من هیچ وقت این کارو انجام ندادم
پس من پذیرفتم که خدا با من خصومتی داشته که منو در گروه آدم های بدشانس قرار داده و هر اتفاقی برام میفتاد فکر میکردم این سرنوشت منه ،که چاق بودن رو هم یکی از بد شانسی های خودم میدونستم ، همیشه هم به خدا میگفتم ،آخه چرا کلکسیون بدی هارو به من دادی ؟ بنده ی دیگه ای پیدا نکردی ؟ و تمام اون لجبازی هارو از اعماق وجودم با خدا داشتم ،باور کرده بودم خدا ،دشمن منه
** سرنوشت به صورت سناریوی از قبل نوشته شده نیست که من مجبور به بازی کردنش باشم بلکه نتیجه افکار و رفتار من در هر روز زندگی کردنم است ** چقدر این 👉 جمله زندگی منو تغییر داد وقتی که فهمیدم این من هستم که زندگی خودمو میسازم با افکار و اعمال و احساساتم ، چجوری میسازم ؟ همین الان که دارم این مقاله رو میخونم و مینویسم در حال خلق ذهنیت های قویتر هستم که اون ذهنیت های قویتر در من باورهای محکمتری میسازن که این باورهای محکمتر از خودشون انرژی در من تولید میکنن و این انرژی ها در من احساسی بوجود میارن که این احساس منو در فرکانسی مشابه درونیاتم قرار میده ، حالا این نوشتن و کسب آگاهی چه احساسی در من تولید میکنه ؟ حس تناسب ،حس اینکه منهم میتونم لاغر باشم ، پس من در مسیر تناسب بیشتر قرار میگیرم ،چرا ؟ چون توجه من روی لاغر شدنه
قبلا که چاق بودم هم همین روالو انجام میدادم ولی در مسیر چاقی ،یعنی از صبح تا شب به چاقی فکر میکردم ،میترسیدم، همش تو چی بخورم ،چی نخورم بودم و اون افکار در انتها در من حس چاقی و ترسو قویتر میکرد و من در ارتعاش چاقی بیشتر قرار میگرفتم
و این قانون در تمام جنبه های زندگی قابل اجراست ،با تفکر و توجه به فقر ،فقر بیشتر وارد زندگی مون میشه ،با توجه به بیماری ،بیماری و درد و دردسرهای بیشتر
در تمام عمر گذشتم، هر زمان از مادرم دلیل اتفاقیو پرسیدم ، گفت قسمت و سرنوشتت این بوده ، هزاران بار به ما گفته بود که قسمت مادر و دختر شبیه همدیگه ست و من همیشه میترسیدم بخوام شبیه مادرم زندگی کنم 😱 نه اون زمانها و نه الان ،نمیتونم به روش زندگی کردن مادرم حتی فکر کنم و دقیقا مخالف مادرم هستم و من پذیرفته بودم که باید شبیه مادرم باشم
این تفکرات همراه من بود تا ۴ سال پیش که با قوانین جهان هستی آشنا شدم ،مطالبی رو یاد میگرفتم که دقیقا برعکس آموزشی بود که در کودکی دیده بودم ، وقتی اولین بار شنیدم که ما خالق زندگی خودمون هستیم ، نفهمیدم منظورش چیه ،اوایل فقط آگاهی هارو گوش میکردم ،نمیدونستم ذهنم بیشترشو دیلیت میکنه ، به مرور که موندم در محیط آموزش ،انگار جور دیگه ای متوجه میشدم ،هر دفعه کدی در ذهنم باز میشد و من به مدار دیگه ای از درک وارد میشدم ، انقدر برام اون اطلاعات جالب بود که فقط گوش میدادم و ادامه میدادم ،منیکه اونقدر منفی باف بودم و با خدا دشمن بودم ،اونقدر منعطف شده بودم و خودمو در اختیار آموزش قرار دادم
منهم ایام خاصی برام مهم نیست ، نمیدونم چه روزی چه خبره، مثلا امشب رفتیم بیرون ،دوستم گفت امشب محدودیت تردد نداریم ،گفتم چرا مگه چی شده ؟ گفت بخاطر رای دادن ،هیچ محدودیتی نیست ، 🙄 گفت نمیدونستی ،گفتم میدونستم انتخاباته ولی نمیدونستم چه روزیه 😄 یعنی من تا این حد دیس کانکتم 😁 کار و زندگی خودمو انجام میدم ، مثلا امروز جمعه است ،من مثل هر روز اول صبح در حین غذا پختن یک فایل آموزش ذهنی گوش کردم ، الان هم دارم مقاله میخونم و مینویسم ، ساعت ۴ تا ۶ یک کلاس آن لاین آموزش ذهنی دارم ،شب میریم بیرون ،رستورانی یه گردشی و شب مجدد ادامه تمریناتمو خواهم داشت و این روتین زندگی منه
منهم هر روز در دفترم مینویسم ( امروز روز منه ،امروز یک روز فوق العاده است )
دقیقا درسته ،ما وقتی سرنوشت از پیش تعیین شده خودمونو پذیرفتیم ولی دلمون میخواسته به آرزوهامون برسیم و نرسیدیم ، شرایط و جامعه و دیگران ، مقصر تمام نداشته های ما شدند
در مورد ازدواج هم شنیده های خوبی نداشتم ،مدام از مردها بد شنیدم ،مردها بداخلاقن ، پولدار بشن پرو میشن ، خیانت کارن وووو ، توجهم روی بدی های مردها و ازدواج بود ، انتظار داشتم هر چی مرد خوبه بیاد تو مسیر من
آگاهی بینهایته و انتهایی در اون نیست ،هر چقدر بیشتر به ذهن ،خوراک برسونیم ،ذهن آگاه تری خواهیم داشت و در مسیرهای پیشرفت و رشد بالاتری قرار خواهیم گرفت
انتظاراتی که از خودمون داریم ،نشان دهنده نوع تربیت ما بوده ،نتایح زندگیمون ،نشان دهنده درونیات ماست ، در چاقی هم همینطور ، ما مدام شنیدیم که ما ارثی چاق هستیم ، سرنوشت ما چاقی بوده ، ما ریشه ای بی پول هستیم ،ما ارثی فلان بیماری رو داریم ،ما شانس نداریم ازدواج خوبی داشته باشیم وووووو
و ما پذیرفتیم و باور کردیم که چاق باشیم و دقیقا هم چاقیو تجربه کردیم، هر زمان که بهمون گفتن چرا چاقتر شدی ،انداختیم گردن این و اون
سرنوشت ما که همون هایی بود که قبلا تجربه کردیم ، ما قبلا یاد گرفتیم برای داشتن خواسته هامون ،به هر ترفندی دست بزنیم ، دروغ بگیم ، نق بزنیم ،ادای قربانی و مظلوم هارو در بیاریم ، بی تعهد باشیم ووووو اگر سرنوشتمون مارو به جایگاه بالا رسونده بود که باید راضی میبودیم ،اگر هم در دوره ها هستیم یعنی در حال ساخت خود جدید با افکار جدید هستیم ،اینجا دیگه خبری از سرنوشت قبلی نیست ،هر چی هست خودمون هستیم و خلاقیت های جدید
وقتیکه استاد از اول صبح ،توجهشونو روی نوشتن قوانین و جملاته ،استوری ها میذارن ،در حال ارسال انرژی خوب اول به خودشون و بعد به جهان هستن، اون انرژی میچرخه و افرادی که استوری هارو میخونن ،پر میشن از اون حال خوب ،همینطور اون افراد هم اون انرژیو منتقل میکنن به اطرافیان خودشون و بعد از چند ساعت تعداد بیشماری ،حالشون خوب شده ،انرژی از بین نمیره بلکه از صورتی به صورت دیگه تبدیل میشه ،چه خوبه که خودمون به خودمون انرزی مثبت بدیم تا جهان اطرافمون هم لذت ببرن
در کل حالت که خوب باشه ،همه کارات براحتی انجام میشه ، خودبخود در مسیر های بهتری قرار میگیری ، موفقتر خواهی بود و زمان هاییکه حالمون خوب نبوده هم دیدیم که چجوری به بن بست میخوریم ،انگار زمین و زمان چوب لای چرخت میذارن که تو کارات پیشرفت نکنه ،اینهم اثرات انرژی خوب و بده
ممنون برای فایلهای بینظیر