عادت های چاق کننده دلیل اصلی چاقی افراد جامعه می باشد اما تصور عموم این است که ارثی بودن دلیل اصلی چاقی آنهاست.
عادت های چاق کننده مجموعه رفتاری است که به واسطه افکار چاق کننده در ما شکل گرفته است و تاثیر مستقیم در چاق شدن ما دارند.
چاقی ارثی است یا عادتی
تصور عمومی درباره چاقی ارثی بودن آن است درحالی که با بررسی ساده می توان به این مهم پی برد که چاقی ارثی یا ژنتیکی نیست.
پی بردن به اینکه چرا عموم انسانها تصور می کنند چاقی ارثی است به ما کمک می کند تا درک بهتری از شرایط فعلی و دلایل آن داشته باشیم. در این صورت می توانیم با اطمینان بیشتر برای اصلاح وضعیت خود اقدام کنیم.
چاقی به دلیل انتقال افکار و نگرش انسانها به نسل بعد از خود ایجاد می شود و به همین دلیل خیلی ها تصور می کنند چاقی ارثی است در صورتی که افکار و نگرش های چاق کننده به مرور توسط والدین به فرزندانشان منتقل می شود.
یکی از اعضای سایت در مطلب آموزشی (چرا لاغر نمی شم؟!) دیدگاهی را ثبت کرده بود که تایید کننده ارثی نبودن چاقی و عادتی بودن آن است.
درمورد منطق چاقی خودم باید بنویسم من منطق چاقی خود را ژنتیکی میدونستم چون تمام اطرافیان، عمه ها و عموهای من چاق هستند و طبق نظر دیگران ما خانوادگی چاق هستیم.
این منطق همیشه ما را به سوی بیشتر چاق شدن سوق میدهد و این امر را یک چیز طبیعی میدانستم.
الان متوجه منظور شما میشوم، به عنوان مثال: همسر من از خانواده متناسب است که همه میگویند این خانواده و طایفه آنها یک نفر چاق ندارند و واقعا من دقت کردم دیدم راست میگویند.
آنها همیشه منطقشان این است که ما هرچه بخوریم چاق نمیشویم و واقعا هم نمی شوند.
الان یکی از فرزندان من لاغر است درحالی که خوراک او بیشتر از دیگر افراد خانواده است حتی برای انواع پفک، چیبس، بستنی و غذا خوردن چون همیشه میگوید من به طایفه بابایی رفتم و چاق نمیشوم واقعا هم چاق نمیشود و سه فرزند دیگر من همیشه بهشون گفتند به طایفه مادری رفتید و آنها چاق شدند.
من الان متوجه شدم که منطق چاق با منطق افراد لاغر خیلی باهم تفاوت دارد پس بنابراین من بایستی اول منطق چاقی خود را به سمت منطق لاغری اصلاح کنم و وقتی هم که به لاغر شدن فکر میکنم و در گوشه ای از ذهنم میگویم من این را بخورم چاق میشم پس من متناسب نخواهم شد.
قدرت ذهن در لاغر شدن
عده زیادی نمی توانند تصور کنند که می شود با قدرت ذهن لاغر شد و وقتی صحبت از این روش می شود باعث شگفتی آنها می شود و توضیحات فایل امروز آگاهی بسیار عالی در زمینه قدرت ذهن در لاغری دراختیار شما دوستان عزیز قرار می دهد.
در این جلسه درباره تاثیر ذهن در لاغری توضیح داده می شود.
نیروی ذهن افراد متناسب با نیروی ذهن افراد چاق کاملا مشابه است، اما سوال اینجاست، چرا این نیرو در بعضی از افراد سبب تناسب اندام میشود و در عده ای دیگر باعث اضافه وزن میشود؟
چرا ما چاق هستیم؟
ما در جلسات قبل مسئولیت چاقی خود را پذیرفتیم، و اکنون باید بدانیم چه چیزی سبب اضافه وزن ما شده است.
چاقی محصول عادت های چاق کننده است.
عادت های چاق کننده، رفتارهای اشتباه و تکراری هستند که به صورت ناخودآگاه در ما شکل گرفته است و برای مدت طولانی تکرار شده است، این رفتار در افراد مختلف بسیار متنوع است و در همه افراد بیش از یک رفتار است.
هر فرد چاق مجموعه ای از رفتارهای اشتباه تکراری دارد که به عادت های چاق کننده آن فرد تبدیل شده اند و نتیجه این رفتار و عادتها اضافه وزن است.
ایجاد عادت های چاق کننده
عادت های چاق کننده بر اساس انتظار ما از چاقی شکل میگیرند. زمانی که افکار و فرمولهای چاق کننده در ذهن ما ذخیره میشوند به تصاویر ذهنی چاق کننده تبدیل میشوند و به واسطه شکل گیری تصاویر چاقی از خودمان در ذهن، به مرور انتظار چاق شدن در ما شکل میگیرد.
بر اساس انتظار چاق شدنی که در ما شکل گرفته است به مرور رفتارهایی در ما شکل می گیرد که به دلیل بارها تکرار شدن به عادت های چاق کننده ذهن ما تبدیل میشوند.
همه ما بارها برای لاغر شدن اقدام کردهایم و همیشه به اشتباه جسم خود را از طریق برنامههای رژیم غذایی و انجام ورزشهای سخت و طولانی تحت فشار قرار دادهایم.
دلیل اینکه از سعی خود نتیجه مناسب کسب نکردهایم این است که تلاش فیزیکی تاثیری در تغییر تصاویر چاقی ذهن و عادت های چاق کننده ما ندارد و بنابراین نتیجه سعی و تلاش ما شکست خوردن است.
با دقت کردن به توضیحات این فایل فوق العاده آگاهی کاملی از نحوه ایجاد عادت های چاق کننده کسب خواهید کرد و اینکه چگونه باید برای ایجاد عادتهای متناسب کننده اقدام کرد.
تاثیر عادت ها در چاق شدن
چاقی نتیجه عادت های چاق کننده است.
مقدار غذا و تنوع غذایی در چاق شدن اهمیت چندانی ندارد بلکه مهم رفتار ما در برابر مواد غذایی است که باعث شکل گیری اضافه وزن در جسم ما میشود.
عادت یک فکر ساده است که بر اثر تکرار شدن به عادت تبدیل میشود.
عادت های چاق کننده از تکرار واکنش های ما در برابر مواد غذایی ایجاد می شوند.
اگر شما از کودکی بارها شنیده باشید که چاقی در خانواده شما ارثی است، تکرار این فکر به ظاهر ساده سبب می شود که شما در ذهن خود بپذیرید که چاق شدن شما کاملا طبیعی است و چه بخواهید، چه نخواهید چاق خواهید شد چون ژنتیک خود را چاق شونده می دانید.
وقتی انتظار چاق شدن در شما نهادینه شد، به مرور عادت های چاق کننده ایجاد می شوند و به راحتی با تکرار آن عادتها وضعت جسمانی شما از حالت متناسب به حالت چاق تبدیل میشود.
اهمیت موضوع عادت های چاق کننده به اندازهای است که برای متناسب شدن باید با تمرکز و اشتیاق عالی در مسیر شناسایی عادت های چاق کننده و اصلاح آنها با عادتهای متناسب کننده حرکت کنیم.
توضیحات قسمت چهارم دوره رایگان لاغری با ذهن درباره عادت های چاق کننده به شما کمک میکند به شکل بهتری در مسیر متناسب شدن حرکت کنید و نتایج عالی کسب کنید
دلیل اصلی چاقی
چاقی به دلیل عادت های چاق کننده ایجاد می شود و عادت های چاق کننده خود نتیجه تکرار رفتارهای چاق کننده هستند.
رفتارهای چاق کننده ی نتیجه افکار چاق کننده ای هستند که تکرار شدن نگرش ما از زندگی را ایجاد می کنند.
دو نوع نگرش وجود دارد:
1- نگرش ضعیف کننده
2- نگرش قدرت دهنده
وقتی به هر دلیلی می پذیرید که لاغر شدن با تغییر در مصرف مواد غذایی به دست می آید به مرور تمرکز ما از ذهن و قدرت درون برداشته شده و بر مواد غذایی متمرکز می شویم.
به عبارتی دیگر قدرت متناسب بودن را از خودمان می گیریم و آن را به مواد غذایی می دهیم.
این نگرش در ما شکل می گیرد که نوع و مقدار مواد غذایی که مصرف می کنیم تعیین کننده وضعیت جسمی ما می باشد.
اگر از هر فردی که اضافه وزن دارد سوال کنید که چرا چاق هستی؟ احتمالا این پاسخ را خواهید شنید که: چون نمی توانم خوردنم را کنترل کنم.
همه افراد چاق این عقیده را دارند که توانایی کنترل اشتهای خود را ندارند و آنها قادر نیستند به اندازه مورد نیاز بدنشان غذا بخورند.
به نظر شما این نگرش همسو با چاق شدن است یا لاغر ماندن؟
قطعا باعث چاق شدن فرد خواهد شد.
تفاوت نگرش افراد چاق و لاغر
تنها تفاوت بین افراد چاق و لاغر تفاوت در افکار و نگرش آنها درباره خودشان است.
هیچ انسان لاغری عقیده ندارد که توانایی کنترل غذا خوردنش را ندارد.
همچنین عقیده ندارد که غذایی که می خورد باعث چاقی او خواهد شد.
نگرش کلی جوامع این است که افراد چاق به دلیل پرخوری کردن و فعالیت نداشتن چاق هستند. این در حالی است که همه ما افراد متناسب زیادی را می شناسیم یا دیده ایم که مقدار غذا خوردن آنها بیشتر از ما بوده و حتی فعالیت روزمره آنها کمتر از ما بوده است اما همیشه متناسب بوده اند.
تفاوت بین واقعیت زندگی افراد چاق و لاغر و نگرش جوامع درباره چاقی بیان کننده این واقعیت است که با همه پیشرفت های بشر در زمینه های مختلف اما همچنان نگرش آنها درباره چاقی نادرست می باشد.
تغییر نگرش اولین قدم برای لاغر شدن
برای لاغر شدن باید ابتدا نگرش خود درباره تحت فشار قرار دادن جسم از طریق برنامه های رژیمی و ورزشی را تغییر دهیم و بپذیریم که تنها عامل موثر در لاغر شدن تغییر محتوای ذهن و نگرش خود درباره لاغری است.
مهمترین اقدام ما برای لاغر شدن این است که نگرش خود درباره چاقی و مواد غذایی را مانند افراد متناسب اصلاح کنیم.
وقتی افکار و نگرش خود را تغییر دهیم به مرور واکنش های رفتاری ما همسو با افراد متناسب خواهد شد.
زمانی که نگرش ها و واکنش های رفتاری ما به اندازه کافی تکرار شوند به صورت خودبخودی باعث متناسب شدن جسم ما خواهد شد.
✍️ تمرین آموزشی 📖
آگاهی از تفاوت عادت های خود با افراد متناسب به ما کمک میکند تا درک بهتری از دلیل چاقی خود داشته باشیم و به همین دلیل پذیرش مسئولیت چاقی ساده تر و منطقی تر خواهد شد.
مرحله اول:
برای این منظور لازم است با دقت و شرح انشایی سوالات مطرح شده را پاسخ دهید.
- عادت چیست و به چه نوع رفتاری عادت گفته میشود؟
- عادت های چاق کننده چه نوع عادت هایی هستند؟
- لیستی از عادت های چاق کننده خود تهیه کنید و برای هر عادت شرح دهید چگونه باعث چاقی شما شده است.
به این نکته توجه کنید که هیچ عادتی به خودی خود چاق کننده نیست بلکه زمانی یک عادت به چاق کننده تبدیل میشود که نگرش شما درباره آن عادت این باشد که: من این عادت را دارم و به این دلیل چاق هستم یا نمی توانم لاغر شوم.
بعنوان مثال من عادت داشتم با وعده های غذایی نان می خوردم و تصور می کردم نان خوردن با غذا باعث چاقی من شده است. بنابراین من عادت خوردن نان با غذا را عامل چاقی خود می دانستم.
برای اینکه برای ذهن خود منطقی کنید که عادتی که تصور می کنید چاق کننده است واقعا چاق کننده نیست و نگرش شما در این سالها اشتباه بوده است باید فرد یا افرادی را پیدا کنید که عین عادت شما را دارند اما متناسب هستند.
- برای هر عنوان از لیست عادت های چاق کننده خود نمونه هایی پیدا کنید که این عادت را دارند اما لاغر هستند.
به این شکل شما می توانید فرمول های چاقی ذهن خود را تغییر دهید.
مرحله دوم:
نگرش شما درباره عبارت “میـــل نـــدارم” چیست؟ آیا از این عبارت استفاده می کنید؟ در طی روز نسبت به تعارف دیگران چقدر می توانید از عبارت “میـــل نـــدارم” استفاده می کنید.
اگر به راحتی و به دفعات از عبارت “میـــل نـــدارم” استفاده می کنید انجام این مرحله از تمرین برای شما ضروری نیست اما اگر نسبت به استفاده از این عبارت احساس ناتوانی می کنید حتما با دقت تمرین این قسمت را انجام دهید.
- چرا برخی افراد به راحتی از عبارت “میـــل نـــدارم” استفاده می کنند اما شما از این عبارت استفاده نمی کنید؟
سعی کنید از این لحظه در طی روز یا در مراسمات و مهامانی ها اگر احساس سیری داشتید نسبت به تعارف دیگران یا تمایل ذهن خود برای خوردن از عبارت “میـــل نـــدارم” استفاده کنید.
لیستی از مواقعی که از عبارت “میـــل نـــدارم” استفاده کردید را در بخش نظرات بنویسید و سعی کنید در طی ۱۵ روز هر روز گزارش عملکرد خود در استفاده از عبارت “میـــل نـــدارم” را بنویسید.
ضمنا شرح دهید که بعد از استفاده از عبارت “میـــل نـــدارم” چه احساسی داشتید.
ترکیب احساس با رفتاری که در خودمان ایجاد می کنیم باعث ثبات و ماندگاری آن رفتار به شکل عادت خواهد شد.
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همیشگی شما: رضاعطارروشن
متن فایل تصویری برای ناشنوایان 🧏
متن فایل تصویری جلسه چهارم: (توسط خانم گلستان عزیز)
سلام دوستان خوبم! همراهان عزیز سایت تناسب فکری؛ من رضا عطار روشن هستم و خداوند رو بی نهایت سپاسگذارم که این فرصت رو به من داد تا همراه شما دوستان خوبم باشم.امروز جلسه ی چهارم از دوره ی فوق العاده لاغری با قدرت ذهن رو با هم ادامه میدیم.
در جلسات اول تا سوم درباره ی اینکه اصلا چرا ما چاق هستیم واینکه چطور باید لاغر بشیم صحبت کردم و اینکه خب از چه روش هایی تا حالا استفاده کردیم؟ آیا این روش ها درست هستن؟ اشتباه هستن؟ اگر اشتباه هستن چرا اشتباه هستن؟ روش صحیح چیه؟
خلاصه یه سری مقدمات رو ما به وجود آوردیم. بذر لاغری رو ما در ذهنمون کاشتیم. به یک خود باوری، به یک فکر مناسب، به یک اعتماد به خودمون رسیدیم که می تونیم تغییر کنیم و لاغر بشیم.
جلسه ی امروز میخوام درباره ی یک موضوع بسیار مهم براتون صحبت کنم که در واقع منشأ اضافه وزن ماست و همین موضوع منشأ لاغری ما هم می تونه باشه. خیلی موضوع جذابیه؛ چون هر دو عامل بستگی به همین موضوع داره؛ یعنی اضافه وزن ما دقیقا به خاطر همین موضوعه و لاغر شدن ما هم در گرو استفاده و یادگیری چگونه استفاده کردن از این موضوعه و اون موضوع مهم قدرت ذهن ماست.
لاغری با ذهن از اینجا یک رنگ و لعاب ویژه ای می گيره، یه کم پر رنگ تر میشه و شروع میشه آموزش لاغری با ذهن؛ پس انتظار دارم که خیلی با دقت، با حوصله، با اشتیاق مطلب این جلسه رو دنبال کنید و تمرينات اون رو به شکل عالی انجام بدین.
خیلیا نمی تونن باور کنن که با قدرت ذهن میشه لاغر شد. دلیلش چیه؟
شما خودت الان فکر کن ببین چقدر می تونی باور کنی که با قدرت ذهن میشه لاغر شد؟
چرا میگم خیلیا نمی تونن؟ چون خب در این چند ساله خیلیا با من تماس گرفتن و پیام دادن و دربارهی چگونگی لاغری با ذهن صحبت کردن و از شروع صحبت ها شون مشخص بود که اطلاعی از لاغری با ذهن ندارن.
حالا درسته بعضیاشون از دیگران شنیده بودن یا اینکه فردی رو دیده بودن که در دوره های ما شرکت کرده ونتیجه ی خیلی خوب گرفته، اونا هم مشتاق شده بودن که حالا مثلا تو چکار کردی؟ اونم گفته بود که این کار رو کردم. اونم اومده بود که دربارهی این روش اطلاعات بیشتری کسب کنه.
وقتی صحبت های اولیه بین ما رد و بدل می شد، کاملا مشخص بود که این دوستان از قدرت ذهن خودشون در لاغری هیچ اطلاعی ندارن، چون همش داشتن عوامل بیرونی رو دربارهی چاقی شون عنوان می کردن که اینکه مثلا من همچین عادتی دارم.
من از بچگی چاق بودم. پدر، مادرم چاق بوده، من ناراحتی اعصاب دارم. من قرص مصرف می کنم، من فلان بیماری رو دارم، من از بعد از ازدواجم چاق شدم. همه یک دلايلی رو داشتن و دارن الانم که اصلا مربوط به چاق شدن شون نیست فقط باورهای اونهاست که بهشون ثابت کرده، بهشون القا کرده که شما به دلیل یه سری عوامل بیرونی چاق هستی
و ما اومدیم در جلسات اول تا سوم، اين عوامل بیرونی رو شناسایی کردیم و یکی یکی اونها رو لغو کردیم؛ یعنی در واقع من فرمول اینکه چطور باید شما عوامل بیرونی رو نقض کنید بهتون ياد دادم و اگر جلسات گذشته رو خوب کار نکردید، بهتره برگردید و از اول جلسات رو دنبال کنيد، تمریناتش رو انجام بدید تا به این توانایی برسید که در جلسه ی چهارم بتونید بهتر و راحت تر بپذیرید که لاغری با قدرت ذهن امکان پذیره.
خیلیا نمی تونن باور کنن که با قدرت ذهن میشه لاغر شد و من برای اینکه بتونم به اونها این آگاهی رو به شکل بهتری، بهترین راه حل اينو دیدم که بیام بهشون ثابت کنم که با همین قدرت ذهن اونا چاق شدن. وقتی یک نیرویی در وجود ما هست که می تونه ما رو چاق کنه و اون نیرو در وجود افراد دیگری هم هست که اونها رو متناسب کرده، بنابراین خیلی راحتتر میشه بپذیریم که خب؛ پس این نیرو در ما به شکل یک جسم چاق خودشو نشون داده ولی در افراد متناسب به شکل یک جسم لاغر و متناسب داره خودشو نشون میده، پس اختلاف کجاست؟
تنوع غذایی مهم نیست. فقط تفاوت در عادت هاست. حالا یه عادت چه طوری به وجود میاد؟ عادت یه فکر ساده س، تکرار میشه، تکرار میشه، تکرار میشه، تکرار میشه و تبدیل میشه به عادت. ما خودمون هم خیلی از عادت ها مونو انتخاب نکردیم، مخصوصا اون دسته از افرادی که از سن خیلی پایین تر مثلا از ۳-۴ سالگی، ۵ سالگی یا مثل من که از بچگی اضافه وزن داشتن که عادت هاشونو خودشون انتخاب نکردن.
بر اساس فکر هایی که در ذهنشون به وجود اومده، بر اساس باور هایی که در ذهنشون شکل گرفته، عادت های چاق کننده اونها ایجاد شده. حالا درسته من وقتی بزرگتر شدم، یه سری عادت ها رو خودم این دفعه اضافه کردم، چون آدم های چاق، یکی از خصوصیات مخربشون اینه که خیلی راحت از هم دیگه رفتارهای اشتباه همو یاد می گیرن؛
یعنی اگر من خودم ۱۰ تا عادت اشتباه دارم که منو به چاقی رسونده اگر ببینم که دوستم یه عادتی داره که من ندارم کافیه چند روز با این دوستم رفت و آمد داشته باشم، نشست و برخاست داشته باشم خیلی راحت من هم اون عادت زشت رو یا عادت اشتباه رو، نه زشت، درست نیست، عادت اشتباه رو به عادت های چاق کننده خودم اضافه می کنم.
اما در دوران کودکی، نه، این کار به صورت غیر ارادی، غیر آگاهانه صورت گرفته. حالا به چه شکل صورت گرفته، ببینید یک فکر وقتی تکرار بشه تبدیل میشه به عادت. حالا عادت ها از کجا شکل می گیرن؟ چرا اصلا عادت ها در ما به وجود میان. عادت ها از باور ها به وجود میان، اگر شما چیزی رو باور کنید خود به خود در شما عادت های چاق کننده شکل میگیره که وضعیت شما رو مطابق با باورتون کنه.
یه مثال در مورد چاقی براتون بزنم؛ فردی که از بچگی بارها شنیده که به خاطر خانواده ش ، به خاطر ژنتیک، به خاطر یه چیزی که مربوط به اون نیست، یعنی دست اون نیست، بهش تحمیل شده، اضافه وزن داره، مخصوصا ژنتیک، کسی که باور کرده به خاطر ژنتیک اون اضافه وزن داره؛ این باور چه چیزی رو باعث میشه؟
اول فقط یه باوره و فرد هم هنوز اضافه وزن آنچنانی نداره اما وقتی باور می کنه که ژنتیک و ارث نقش خیلی زیادی در اضافه وزن دارن یواش یواش عادت های چاق کننده در اون شکل می گیره که جسمش رو شباهت بده به باورش؛ یعنی اگر خیلی باور داشته باشه که ارث نقش خیلی زیادی در اضافه وزن داره، اون فرد مطمئنا به اندازه ی پدر، مادر و يا حتي بیشتر از اونها اضافه وزن پیدا می کنه.
نقش عادت ها اینجوریه. به این شکل به وجود میان؛ یعنی يک رابط بین باور و جسم ما هستن. اگر خودمون رو سه قسمت کنیم یعنی به این شکل خودمون رو تعریف کنیم: باور، عادت و جسم. باور رو ما به وجود نیاوردیم. باور چجوری به وجود میاد؟ افکاریه که ما بارها مرورشون کردیم. حرف هاییه که شنیدیم از والدین مون، از جامعه، از رسانهها، اینها به شکل های مختلفی به مغز ما رسیده.
ما اونها رو شنیدیم و دیدیم و درباره شون صحبت کردیم. اینا تبدیل میشه به باور. وقتی باور در ما ایجاد شد، بعد از اون عادت ها شکل می گیرن، دیگه اینجا ذهن ناخودآگاه وارد میشه. باید عادت هایی رو در ما به وجود بیاره که در نهایت جسم ما رو متناسب کنه با باورمون، یعنی باید اینا با هم همطراز باشن. در یک خط باشن. نمیشه باورتون این باشه که مثلا من، چاقی ارثی ماست ولی اندامت متناسب باشه.
اینو برید سؤال کنید. در خانواده هایی که مثلا پدر، مادر اضافه وزن دارن، ۴تا هم بچه دارن، ۳تا شون چاقه، اون چهارمی چاق نیست، برین از اون چهارمیه سؤال کنید ، ببینید باور هاش دربارهی چاقی چیه؟امکان نداره اون فرد باور کرده باشه که مثلا ارث نقش داره در اضافه وزنش؛ یا مثلا مصرف دارو نقش داره در اضافه وزنش، اصلا به این شکل نیست، امکان نداره؛ اگه اون فرد آخری هم باور کرده بود که ارث نقش داره در اضافه وزنش، مطمئنا مثل ۳ تا فرزند دیگهی خانواده، اونم چاق می شد.
عادت هابه اين شکل به وجود میان، ناخودآگاه به وجود ميان، دست ما نیست، انتخاب ما نیست. در واقع ما اون قدم اول رو برمیداریم، اون باور سازیه رو ما ایجاد می کنیم. چطور ایجادش می کنیم؟ با توجه کردن به موضوعات، به مطالبی که مطرح میشه. با چیزهایی که می شنویم.
با توجه کردن به اونها و تکرار کردنشون ما باور رو به وجود میاریم و بعد ذهن ناخودآگاه ما عادت ها رو بر اساس اون باور به وجود میاره و در نهایت جسممون تغییر شکل پیدا می کنه بر اساس باور هامون به وسیله ی عادت هامون و این روند دقیقا بر خلاف روندیه که همه ی شما ها و من برای لاغری می خواستیم انجام بدیم.
ما وقتی می خواستیم لاغر بشیم چکار می کردیم؟ میومدیم بخش آخر رو که هیچ نقشی در چاق شدن نداره رو تحت فشار میذاشتیم؛ یعنی جسم شما عملا خودش نقشی نداره در انتخاب چاقی. شما یه سری باور ها رو در ذهنت ایجاد کردی، بعد ذهن ناخودآگاهت یه سری عادت ها رو در شما به وجود آورده وشما تنها کاری که کردی این بوده که عادت ها رو هی تکرار کردی، تکرار کردی، تکرار کردی و در نهایت جسمت شبیه شده به چیزی که شما باور کردی.
اما وقتی میخوای لاغر بشی اومدی چی کار کردی؟ اومدی این بخش آخر ، این نتیجه رو شما تحت فشار گذاشتی، می خواستی تغییرش بدی و به خاطر اینکه در تمام اون مدتی که شما نتیجه رو که همون چاقیه و همون جسمتونه رو تحت فشار گذاشتین با رژیم، با ورزش، با دارو، با هرچیزی؛ همون مواقع هم باورها هنوز سر جاش وجود داشته و عادت ها هم وجود داشته و به همین دلیله که شما از تلاش تون برای لاغر شدن نتیجه نگرفتی. شما کم تلاش نکردی، من کم تلاش نکردم برای لاغر شدن، کم عرق نریختم، کم ندویدم، کیلومترها شاید هزاران کیلومتر من دويدم اما فایده نکرد. چرا؟
چون همون وقتایی که من داشتم به خودم فشار می آوردم ، به جسمم فشار می آوردم، طبق برنامه غذا مصرف می کردم که اون باورهای اشتباه رو من داشتم. عادت های چاق کننده اشتباه رو هم داشتم؛ تنها چه اتفاقی می افتاد؟ اون زمانی که من خودمو تحت فشار میزاشتم، یه سری عادت ها رو کمتر تکرار می کردم خب؛ ولی تا کی می تونستم این کار رو انجام بدم؟
تا وقتی که می تونستم اون رژیم رو ادامه بدم؛ اما به خاطر اینکه باوره هی سر جاش داره کار می کنه، هی داره مث سوخت رسانی، هی داره سوخت چاقی رو می رسونه، عادته هم هی داره سعی میکنه که تکرار بشه، یعنی ذهن ما هم هی داره سعی می کنه عادت ها رو تکرار کنه که به باور برسونه جسم ما رو، اما ما اومدیم جسم رو محدود کردیم، خوردن رو محدود کردیم، فشار میاریم به جسممون
و اونجاست که یواش یواش از لحاظ اعصاب و روان ما به هم می ریزیم ؛ چون ذهن ما داره دستور میده به تکرار باورها، اما ما در نهایت اون نتیجه رو گرفتیم نمیذاریم کار پیش بره و خسته میشیم، درگیری میشه، عصبی میشیم از ادامه دادن برنامه های رژیمی و ورزشی برای لاغری خسته میشیم و بعد؛
توجه کنيد ها؛ همین جا هم یه نکته ی خیلی مهم یادم اومد؛ ببینید فردی که ورزشکاره می خواد مثلا قهرمان بشه، می خواد در یک رشته ای واسه خودش تجربیات خوبی کسب کنه، مدال بیاره، خب اونم داره ورزش می کنه یا ما اگه رفتیم باشگاه، بدنسازی، رفتیم وزنه زدیم خب خیلیای دیگه هم داشتن میومدن باشگاه برا اینکه عضله سازی کنن، چطور اون ها از ورزش کردن خسته نمی شدن؟
میدیدی مثلا طرف با اشتیاق داره مدتهاست هی میاد میره وزنه های سنگین می زنه ولی من که می رفتم، هی دنبال بهانه بودم که نرم، اسممو نوشته بودم، ثبت نام کرده بودم، هزینه رو پرداخت کرده بودم ولی همش دنبال یه بهانه ای بودم که نرم ، مثلا بزاریم يه نیم ساعت دیگه، یه ساعت دیگه، حالا بزارم عصر میرم، نه امروز مهمان میخواد بیاد، حالا امروز انگار حس و حالش نیست، بزار از فردا میرم.
ببین ، اونم داره ورزش میکنه ولی مثل ما بهونه نمیارهبرا رفتن، چرا نمیاره، چون باورش اینه که میخواد ورزشکار بشه و عادت هایی در اون شکل گرفته که خیلی راحت اون داره یه فعالیت هایی انجام میده که در نهایت جسمش پرورش پیدا میکنه و اونو به خواسته هاش می رسونه که حالا در مثال ما پرورش اندامه؛ اما منی که می رفتم همون وزنه ها رو می زدم، همون حرکاتو میزدم اما، با یک باور متفاوت که من اومدم ورزش کنم که لاغر بشم، خب؛ در صورتی که باور اصلی من این بود که من همیشه چاق می مونم چون خانوادگی همه ی ما چاق هستیم.
این یکی از اون باورهای اشتباه من بود ولی همین یدونه کافی بود دیگه، همین یکی کافیه که فعالیت جسمی من برای لاغر شدن رو خنثی می کرد، مدتها باشگاه می رفتم، یه مقدار بگی نگی تغییر می کردم بعد دوباره به محض اینکه یه هفته ده روز که نمی رفتم دوباره می شدم همون آدم قبلی که بودم؛ یعنی قدرت باور بی نهایت بالاست و خسته هم نمیشه
هی داره راه خودشو میره، هی تو بخوای جلوشو بگیری، بخوای نتیجه رو تغییر بدی، بخوای جسمتو تحت فشار بزاری؛ اونکه تغییر نمی کنه، اونکه سر جای خودش هست و به محض اینکه شما خسته بشی به خاطر اون تضادی که بین ذهن ناخودآگاهت و رفتارت به وجود اومده، وقتی خسته میشی ول می کنی خیلی سریع همه چی بر می گرده.
و این مورد در تمام جنبه های زندگی ما هست. در کسب و کار هست. اونی که باورش این باشه که نمی تونه موفق بشه، اون که فکر میکنه که شرایط بیرونی مث مثلا دلار و بازار و رئیس جمهور و جامعه و اینها همه تأثیر دارن در موفقیتش یا در فروش روزانه ش، اون فرد یواش یواش یه عادت هایی رو در خودش شکل میده که کمتر فعالیت میکنه، کمتر جنس میخره، به خاطر اینکه فروش کم شده کمتر میره مغازه و میاد به خاطر اینکه باورش اینه که بابا مشتری نیس، که حالا بریم بشینیم برق بسوزونیم که چی؟
یعنی من خودم این مراحل رو طی کردم ها؛ چون من خودم یه مدتی خب من فروشگاه داشتم و اون اوایل بحرانی بود که دلار یهو شروع کرد به تغییر و نوسان، خب خیلی شرايط ملتهب شده بود دیگه، هی یه جنسی رو می فروختیم گرون تر می بایست میخریدیم.
یه جاهایی چون باورم این شده بود که دیگه چون اوضاع داره خراب میشه، اصلا یادمه خودم، خودم یواش یواش یک عادت هایی در من شکل گرفت دیگه با اون شور و اشتیاق نمی رفتم سرکار. دیگه به اون شکل هیجان نداشتم که جنس جدید بیارم همیشه جنس جور باشه، نه حالا جنسم، طبقه م خالی میشد می گفتم حالا کسی نمی خواد بیاد، دقیقا یادمه ها؛ یعنی عادت هایی در من شکل گرفت که قشنگ کسب و کار من رو به سمت نابودی برد،
چرا ؟ چون هنوز کسب وکار من خیلی خوب بود ، من به خاطر تحت تاثیر قرار گرفتن حرف های اطرافیان و شرایط جوی یا شرایط حاکم بر جامعه، من باور کردم که دیگه موفق شدن دیگه امکان نداره، دیگه ، دیگه طبیعیه که آدم کسب و کارش خراب بشه و فروش بیاد پائین.
وقتی باور کردم در من عادت هایی شکل گرفت که اوضاع منو خراب کرد و جالبه اوضاع خراب شد، خراب شد ، خراب شد تا یک روزی با قدرت ذهن آشنا شدم شروع کردم به تغییر باورهام و بازم يواش يواش عادت هایی در من شکل گرفت که نتیجه ی زندگیم به مراتب بهتر از اون اوضاعی شد که من ۷-۸ سال قبل داشتم، چند سال قبل داشتم،
چرا؟ چون بازم يه سری عادت های جدید درمن شکل گرفت، همه چی یهو عوض نشد.عادت های جدیدی در من شکل گرفت و این عادت ها درنهایت نتیجه رو رقم میزنه. عادت ها درنهایت نتیجه ای برای شما رقم میزنه که برابر با باور شما نسبت به اون موضوعه و در مورد بحث امروز ما که اضافه وزن هست، وقتی شما باورت این باشه که طبیعیه که شما چاق بشی در شما عادت هایی شکل می گیره که شما رو به سمت چاقی هدایت میکنه و کل کار دوره ی لاغری با ذهن اینه که در شما باورهایی رو ایجاد کنه که شما می تونی متناسب بشی،
به شما تمریناتی میدیم که باانجام دادن اونها به این باور می رسی که میشه متناسب شد؛ به ذهنت برنامه های جدیدی میدیم که باور می کنی میشه لاغر شد و ناخودآگاه رفتارهای شما تغییر می کنه و در نهایت جسم شما هم تغییر می کنه و برابر میشه با باور شما و به اندازه ای که،
آها و نکته ی جالب اینه که چرا افرادی که در دوره ی ما شرکت میکنن نتایج مختلفی می گیرن؟ چون به اندازه ای که باورهاشون عوض میشه، در نهایت جسم اونها هم تغییر می کنه. زوری نیست، به اندازه ای که باورها تغییر کنه عادت هاشون عوض میشه و نتیجه ی جسمی شون هم تغییر میکنه.
به همین دلیله که من تأکید کردم که ما در دوره ی لاغری با ذهن، رژیم غذایی نداریم، ورزش نداریم، دارو نداریم، چرا؟ چون اینا همه نتیجه رو میخواد تغییر بده، فایده نداره، ما باید اصل رو ، سرچشمه رو باید تغییر بدیم، ما باید باورها رو تغيير بدیم و باور ها چجوری عوض میشه؟ با افکار جدیدی که به شما میدم،
با توضیحاتی که به شما میدم، فایل های توضیحی به شما داده میشه که در اون فایل ها توضیحات خیلی کامل، خیلی اصولی تر ، خیلی طبقه بندی شده دربارهی اینکه چطور باید باورهای لاغر کننده رو در ذهنمون ایجاد کنیم به شما یاد میدم وقتی اونها رو یاد می گیری، تکرارشون می کنی، ناخودآگاه عادت های چاق کننده در شما شکل می گیره که متفاوت با عادت های فعلی شماست و اون وقته که می بینی جسم شما هم تغییر می کنه،
خیلی از افرادی که در دوره ی لاغری با ذهن شرکت کردن خب طبیعیه که اونها مثلا عادت پر خوری رو داشتن. ، عادت مثلا ترس از مواد غذایی رو داشتن. خیلی عادت های چاق کننده که همهی ما الان داریم و مدتها هم هی خودشون سعی کردن که اونا رو عوض کنن.
مثلا دیگه من تصمیم می گیرم که از امروز دیگه پرخوری نکنم، ریزه خواری، یکی از عادت های چاق کننده که همه ی افراد چاق به نوعی دارن؛ همه هم هی باخودشون تصمیم میگیرن ؛ نه دیگه من تصمیم می گیرم ریزه خواری نکنم. نه ، من از فردا دیگه؛ اینقدر تصمیمات گرفتیم، تصمیم گرفتم از امروز دیگه شیرینی نخورم، چقدر از این تصمیم ها گرفتیم.
من خودم که بارها از این تصمیم ها گرفتهبودم که دیگه از امروز شیرینی نمی خورم ، بزار این جعبه رو آوردن بخورم اینو، دیگه بعداز این دیگه محاله من لب بزنم ولی سی سال من می خوردم، همش هم می گفتم من نمی خوام بخورم، چرا؟ چون اصلا من تعیین نمی کنم که، عادت رو من ایجاد نکردم که من بخوام تصمیم بگیرم عوضش کنم؛ مثلا من بخوام تصمیم بگیرم من از امروز دیگه پرخوری نمی کنم.
مگر شما یادت میاد چه زمانی تصمیم گرفتی که پرخوری کنی؟ مگر شما یادت میاد چه زمانی تصمیم گرفتی که چاق بشی؟ که حالا میخوای تصمیم بگیری که لاغر بشی؟
اصلا با تصمیم نیست، با تغییر افکاره؛ اصلا خیلی موضوع متفاوته از چیزی که شما تا الان تجربه کردید.
موضوع لاغری با ذهن و تمام تلاش من در دوره ی لاغری با ذهن اینه که با دادن افکار جدید به شما ، شما رو در مسیر لاغری با ذهن هدایت کنم.باورهای جدید در شما بسازم و ناخودآگاه عادت های شما تغییر میکنه. چقدر ما پیام ها داریم که در سایت هم هست می تونید مطالعه کنید….
بزار این جعبه رو آوردن بخورم اینو، بعد ديگه بعد از این دیگه محاله من لب بزنم ولی سی سال من می خوردم، همش هم هی می گفتم من نمی خوام بخورم،
چرا؟ چون اصلا من تعیین نمی کنم که، عادت رو من ایجاد نکردم که من بخوام تصمیم بگیرم که عوضش کنم. مثلا من بخوام تصمیم بگیرم من از امروز دیگه پرخوری نمی کنم. مگر شما یادت میاد چه زمانی تصمیم گرفتی که پرخوری کنی؟ مگر شما یادت میاد چه زمانی تصمیم گرفتی که چاق بشی؟ که حالا میخوای تصمیم بگیری که لاغر بشی ؟ اصلا با تصمیم نیست، با تغییر افکاره، اصلا خیلی موضوع متفاوته از چیزی که شما تا الان تجربه کردید.
موضوع لاغری با ذهن و تمام تلاش من در دوره ی لاغری با ذهن اینه که با دادن افکار جدید به شما، شما رو در مسیر لاغری با ذهن هدایت کنم. باورهای جدید در شما بسازم و ناخودآگاه عادت های چاق کننده شما تغییر میکنه.
چقدر ما پیام ها داریم که در سایت هم هست میتوند مطالعه کنید . چقدر پیام ها داریم از تغییر عادت های چاق کننده افرادی که در این دوره شرکت کردن، مثلا میان میگن من این عادت ها رو داشتم اما الان چند وقته دیگه خیلی راحت، ديگه اونها رو تکرار نمی کنم.
قبلا ما یه پرخوری ساده رو می خواستیم برطرف کنیم، چقدر بایستی زحمت بکشیم، چقدر رنج می کشیدیم آخرشم، نمی شد؛ حالا این یه ذره رو بخور، دیگه از بعداز این دیگه نخور. چطوره که الان افرادی که از دوره ی لاغری با ذهن شرکت کردن، استفاده کردن، اینقدر راحت می تونن نسبت به مواد غذایی بی میل باشن؟
اصلا یکی از پارامترهایی که میشه سنجید تفاوت آموزش لاغری با ذهن با سایر روش ها رو اینه که افراد چاق به هیچ وجه نمی تونن بگن میل ندارم یعنی گفتن عبارت دو کلمه ای میل ندارم برای یک فرد چاق به مراتب سخت تر از مثلا حتی فتح قله ی اورسته. اینقدر سخته که مثلا بخوای با یک شیرینی مواجه بشی با یک اصرار دیگران مواجه بشی، برای خوردن و بتونی بگی میل ندارم.
من که خودم تا زمانی که در مسیر چاقی بودم و از لاغری با ذهن اطلاع نداشتم یاد ندارم چیزی رو گفته باشم میل ندارم. اصلا برام خنده دار بود مثلا به کسی تعارف می کردم مثلا بفرما شیرینی، مثلا می گفت میل ندارم، می گفتم یعنی چی میل ندارم؟ خب بردار بخور، مگه میلیه؟ خوردنیه،
اصلا نمی دونستم که میل ندارم یعنی چی و همه ی دوستانی که در دوره ی لاغری با ذهن شرکت کردن همین نتیجه و همین ویژگی رو نداشتن، نمی تونستن قبلا بگن میل ندارم؛ اما چطوره میان میگن ما به راحتی می تونیم بگیم میل نداریم؟ چطوره که خودشون انتخاب می کنن؟ اصلا همین می تونه یه موضوع خیلی جالب باشه براتون، از امروز سعی کنید، تصمیم بگیرید در مواقعی که پرخوری حساب میشه بگید میل ندارم. ببینید چقدر می تونید موفق باشید؟ ببینید چند روز می تونید موفق باشید؟ اصلا اگه همینو فقط بتونی انجام بدی، من تضمین می کنم شما متناسب میشی.
نمیشه، واقعا سخته یعنی اصلا ، نشدنیه وقتی در مغز شما یک فرمولی وجود داره و اون فرمول تبدیل شده به عادت، بعد ما بخوایم بیایم تصمیم بگیریم که در مقابل این عادت ایستادگی کنیم. اصلا همچین چیزی امکان نداره، باید فرمول عوض بشه، باید عادت عوض بشه. خود به خود عادت عوض میشه و هماهنگی بین جسم و باور به وجود میاد.
در واقع عادت های ما هماهنگ کننده ی بین جسم و باورهای ما هستن؛ یعنی هماهنگی رو به وجود میارن. وقتی باورت اینه که شما چاق می شی؛ حالا این باور به هر طریقی ممکنه به وجود بیاد؛ باور اینکه چاقی من ارثیه، باور اینکه خب طبیعیه که مثلا در مورد خانم ها، خانمها وقتی باردار میشن اضافه وزن پیدا می کنن، يه باور خطرناک دیگه ای که در خانم ها هست، سن شون که به ۴۰ سال می رسه سوخت و سازشون میاد پایین و چاق میشن.
می دونید چقدر آدم ها به من پیام میدن که مثلا سن شون بین ۳۷-۳۸ تا ۴۲-۴۳ هست و میگن که مثلا چند ماهه شدید شروع کردیم به چاق شدن. مثلا ۱۰ کیلو توی ۳-۴ ماه اینا چاق شدن.
اولین چیزی که ازشون می پرسم اینه: این جمله رو شنیدی که خانمها به ۴۰سال که میرسن سوخت وساز شون میاد پایین وچاق میشن؟ و همه میگن آره. میگم باور دارید؟ میگن آره خب، احتمالا درسته دیگه، چون خودمون هم اینجوری شدیم.
یه زمانی اینو شنیده شاید خیلی سال های قبل اینو شروع کرده به شنیدن، باورش کرده؛ الان که نزدیک سن ۴۰ سال که میشه یواش یواش عادت هایی در اون افراد به وجود میاد که جسمشون رو برابر کنه با باور اینکه در ۴۰ سالگی یا از ۴۰ سالگی به بعد ديگه طبیعیه چاق شدن.
فردی که مثلا به پزشک مراجعه می کنه، یک دارویی براش تجویز میشه و پزشک به اون تذکر میده که این دارو می تونه چاقت کنه یا این دارو اشتها رو زیاد میکنه بلافاصله یک باور در اون فرد شکل می گیره و از همون روز عادت هایی در اون فرد به وجود میاد که اشتهاش زیاد می شه. آره، بعد میگی خب پس چی شد؟ میگه این قرص رو مصرف کردم ، دیگه هی تند تند گشنم می شد، اصلا گشنه شدن برای چیه؟
اگر درست فکر کنیم مثلا ببینیم غذا برای اینه که بدن ما به انرژی نیاز داره خب برای اینکه بتونه انرژی شو تأمین کنه، نیاز به مصرف مواد غذایی داره.
چطور فردی که تا هفته ی قبل، تا روز قبل به یک شکل داشت مواد غذایی رو مصرف می کرد، از امروز که یه قرص رو مصرف می کنه و دکتر بهش گفته که این قرص اشتها رو زیاد می کنه یهویی مثلا علاقه ش به مواد غذایی بیشتر میشه، اشتهاش، اشتهاش بیشتر میشه،
اصلا خیلیا نمی دونن معنی اشتها چيه؟ پرخوری رو میگن اشتهامون زیاد شده، وقتی گفتی اشتها، یعنی یه چیزی از اون درون، از اون درون، داره میگه بده، در صورتی که این پرخوری، این اشتها نیست، تو از بیرون داری به زور وارد می کنی،
اشتها چیه؟ اون فرمان مغزیه، اون فرمول مغزیه که به وجود اومده، تبدیل شده به یه عادت، داره یواش یواش يه عادت رو در شما به وجود میاره که با فاصله ی زمانی کمتر غذا بخوری. خیلیا این مشکلو دارن،
مثلا میگن در طول روز ما بارها و بارها گشنمون میشه. همهی این ها عادته و ترفند ذهن ناخودآگاهه برای اینکه جسمتون رو به باورتون که چاق شدن طبیعیه برسونه. اونایی که فکر میکنن که مثلا اگر غذا نخورن یا معده شون خالی باشه مثلا سردرد میگیرن. خیلیا اون باور رو دارن که مثلا ما اگر غذا نخوریم یا اگر معده مون خالی بشه خیلی زود سردرد میگیریم این یه باوره
چون باور کردن همچین چیزی رو، عادت هایی در اون ها شکل می گیره که اونها تند تند سردرد میگیرن که غذا بخورن که در نهایت هم بتونن چاق بشن. همش موضوع اینه که اینا باید چاق بشن در نهایت، خب همین فرد در ماه مبارک رمضان می بینید که سرش درد نمی گیره؛ یعنی یکی دو روز اول چرا، یه کم سر درد می گیره اما چون ذهن ناخودآگاه شون متوجه میشه که حکمی بالاتر از حکم خودش وجود داره که اونم غذا نخوردن به خاطر روزه داریه؛
یعنی ترس از روزه خواری باعث میشه که شما وقتی سرت هم یه کم درد میگیره، غذا نخوری و این فرمول به هم می ریزه در مغزت. چون قبلا به محض اینکه سردرد شروع می شد فرد می رفت غذا می خورد اما در ماه مبارک رمضان به خاطر اینکه نمی تونه غذا بخوره، سر، درد میگیره یکی دو روز اول، اما چون نمی تونه غذا بخوره، این فرمول به هم می خوره و تا آخر ماه رمضان می بینی که فرد دیگه سردردهای ناشی از اینکه غذا نخوردم رو نداره.
چطور این اتفاق می افته؟ غیر از اینه که فقط فرمول مغزی تغییر می کنه که سردرد نمی گیره؟ که شما نیاز به خوردن نداشته باشی؟ در اصل این فرمول فعلا میره تو حالت ذخیره، stand by میشه تا بعد از ماه رمضان می بینی دوباره شروع میشه.
خیلیا این تجربه رو دارن که در ماه رمضان، یه سری عادت هاشون خیلی راحت عوض میشه، بلافاصله بعد از ماه رمضان دوباره برمی گردن به روز قبل، به عادت های قبلی شون؛ چون اون فرمول ها در اون ماه به اون شکل کارایی نداره.
چرا؟ چون ذهنت می دونه که حکمی بالاتر از دستور خودش وجود داره و شما به هیچ وجه نمی تونی غذا بخوری؛ اما در روزهای عادی، نه،به این شکل نیست ، کاملا شما آزاد هستی و ذهنت می تونه با هر بار دعوت کردن شما به خوردن، شما رو وادار به خوردن کنه. خیلی خوشحالم همراه شما هستم.
موضوع جلسه ی امروز خیلی مهم بود. بارها این فایلو گوش بکنید.فکر کنید به تأثیر ذهنتون در اضافه وزن . فقط این نباشه که فایل ها رو گوش کنید، حتما به این موضوع فکر کنید. خودتون بیشتر مثال پیداکنید که چه رفتارهایی تون عادته؟ و اصلا همین عادت هاست که باعث چاقی شما شده
به عنوان تمرین این جلسه: اولا اینکه اون موضوع “میل ندارم ” رو سعی کنید خودتون بدون اینکه فرمول های مغزی تون رو تغییر بدید، بتونید بهش برسید که بتونید بگید” میل ندارم”.
دوم اینکه سعی کنید از امروز عادت های غذایی تون رو شناسایی کنید.
نمی خوام هم خیلی سخت گیری کنید در این باره. نمی خوام حساس بشید حالا که مثلا،مشخصا عادت به چیزی میگن که بیشتر از يک بار داره تکرار میشه، این ميشه عادت، مثلا من چی دارم؟ یکی از عادت های چاق کننده قبل من این بود که حتما بایستی با چای مثلا کلوچه می خوردم یا مثلا بایستی حتما با چایی به جای قند یا شکر مثلا بایستی شکلات می خوردم.
اینا عادته، هيچ قانونی نیست؛ یعنی هيچ نمی تونیم بگیم مثلا، نه طبع من اینه، نه بدن من شیرینی رو می کشه، یعنی چی میکشه؟ مثل اینه که مثلا فرد آهن ربا باشه؛ مثلا بگه من آهن رو می کشم.، اون یه قانونه ، اون اصلا جاذبه ی آهن رباست.
اینکه بدنم شیرینی رو می کشه یعنی چی؟ یه باوره اشتباهه ، وقتی تکرارش کردی ، باورت میشه ، خب مطمئنا عادت هایی در شما به وجود میاد که رفتارت میشه مطابق با باورت. آره بابا من چقدر به شیرینی نياز دارم، هی که شیرینی می خورم انگار بیشتر دوباره میلم میشه ولی دیدید که خیلی از آدم ها، نه، علاقه ای به شیرینی ندارن. پس چطوریه؟ بدن اونها نمی کشه؟ بدن شما فقط میکشه؟
تفاوت بین شما ولاغر ها ، تنها تفاوت در عادت هاتونه. و عادت های چاق کننده شما به خاطر باورهای اشتباهتونه که در شما به وجود اومده و ما در دوره ی لاغری با ذهن تمام سعی مون اینه که باور های اشتباه رو شناسایی کنیم ، اونها رو کنار بزاریم و باورهای جدید رو در ذهن خودمون به وجود بیاریم.
بر اساس این باورهای جدید عادت های جدید در ما شکل میگیره و در نهایت جسم ما به سمت متناسب شدن حرکت میکنه و دلیل اینکه من ادعا می کنم لاغری با ذهن همیشگیه اینه که وقتی عادت های شما عوض بشه همینطور که الان شما به خاطر عادت هاتون چاقی تون همیشگی بوده؛
یعنی هر باری که تلاش کردی لاغر بشی دوباره چاق شدی، خب به خاطر چیه؟ به خاطر چیه که جسمت دوباره برمیگرده به حالت قبلی؟ به خاطر همین عادت هاته دیگه. شما دوباره تکرار می کنی، بر میگرده به جسم قبلیت که همون چاقیه،
همین طور که چاقی در شما ماندگاره، چون به خاطر عادت ها و باور های اشتباه چاق کننده در ذهنته، وقتی که یاد بگیری با قدرت ذهن لاغر بشی، وقتی فرمول های ذهنیت تغییر کنه، وقتی باور های جدید رو بسازی و عادت های جدید در شما شکل بگیره ؛ بنابراین خیلی طبیعیه که متناسب شدن هم برای شما همیشگی میشه،
امیدوارم که هر کی اضافه وزن داره، با سرزمین لاغر ها آشنا بشه، از طریقی با این مسیر آشنا بشه، وارد بشه و به هدفش برسه، رؤیای لاغری شو محقق کنه و باقی مونده ی عمرش رو در یک جسم جدید و با یک زندگی جدید تجربه کنه و اينو بدونید که آدم های چاق مثل گذشتهٔ خودم و دوستانی که احیانا اضافه وزن دارن و این فایلو نگاه می کنن، یک برتری ویژه نسبت به لاغر ها داریم که نمی دونستیم و این خیلی بهمون حال میده، اینه که ما می تونیم یک زندگی جدید رو تجربه کنیم.
خیلی چیزای جدید رو شما می تونید تجربه کنید وقتی متناسب بشید.؛ از خرید کردن؛ از تغییر در رفتارت، احساست، شادی درونیت، خیلی تغییرات در زندگی شما به وجود میاد که اینها در زندگی افراد لاغر به وجود نمیاد؛ چون اونا از اول لاغر بودن و اصلا نمی دونن که چاقی چیه که بخوان از لاغری شون لذت ببرن؛
اما منی که از وزن ۱۳۴-۱۳۵ الان در این شرایط هستم می دونم چقدر لذت بخشه .من اگر ، ۳-۴سال پیش اصلا این کت به تن من هم نمی رفت . شاید به این شکل آخرین حدی بود که می تونستم اینارو به هم برسونم.
الان اگر يه کت من مثلا لارج می پوشم و به این شکل به تنم میشینه، لذتش چیزی نیست که به این راحتی به پایان برسه.هر باری که من لباس مورد علاقه م رو می پوشم لذت می برم از اندام جدیدی که برای خودم ساختم و این چیزیه که برای همه می تونه اتفاق بیوفته، نه اینکه فقط برا من یا این عده ی زیادی که از دوره ها استفاده کردن.
هر کسی، فرمول های ذهنی شو تغییر بده، چه بخواد چه نخواد لاغر میشه ، مثل خود شما که نخواستی و چاق شدی . مگه شما تصمیم گرفتی چاق بشی؟ نه، یه سری باور در ذهن شما ایجاد شد، به خاطر اون باورها یه سری عادت ها در شما ایجاد شد و در نهایت شما چاق شدی و چه بخوای و چه نخوای تا ابد چاق می مونی.
حالا هی برو ورزش کن ، رژیم بگیر، بدو ، قرص بخور، جراحی کن، فایده نداره، چون باورهات با قرص و دارو و جراحی و اينا عوض نمیشه؛ بنابراین عادت هاتم عوض نمیشه و چونکه تا ابد نمی تونی با عادت هات مبارزه کنی و هیچ کس نمی تونه، هر رژیمی و ورزشی و کاریو شروع کنی، در نهایت شکست میخوری و اونو رها می کنی، دوباره عادت های قبلی تکرارشون شروع میشه و شما به همون جسم قبلی بر میگردی،
بنابراین یکبار تصمیم بگیر ، از روش صحیح که آموزش لاغری با ذهنه، برای لاغری اقدام کن و از نتیجه ای که خودت به وجود مياری تا ابد لذت ببر.هر جا که هستید در پناه خداوند متعال، شاد باشید و در مسیر متناسب شدن و منتظر قسمت های بعدی این دوره ی فوق العاده ی لاغری با ذهن باشید
خدانگهدار!
امتیاز 4.10 از 218 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
بنام خدا
تمرین جلسه ۴
عادات غذایی من
دبستان: وقتی دبستان بودم یادمه که هر عصر میرفتم سوپر هله هوله میخریدم و همونجا با بچه ها میخوردیم بستنی و پفک و چیپس و کاکائو و لواشک و آلوچه و این چیزا و شام هم هر شب فلافل و نوشابه یا کالباس و سوسیس میخوردم
دوران راهنمایی: از زمان راهنمایی چند صحنه از خورد و خوراکم یادمه که تو ذهنم مونده که تابستون ها که میخوابیدم تا ساعت سه ظهر بعد بیدار میشدم شاید یه ساعت بعدش با زور یک نون فانتزی و کالباس و سس گوجه میخوردم اصلاً اشتها نداشتم یا بجای این کیک میخوردم و همیشه هم کیک و کارامل و بسکوییت و این چیزا تو کابینت بود گرسنم میشد میرفتم اینا رو میخوردم، زمستون ها هم مامانم بهمون پول میداد تو مدرسه کرانچی و چیپس و پفک و کیک و این چیزا میخریدیم و میخوردیم از مدرسه میومدم مثلاً اگه خورشت مرغ داشتیم یه ذره برنج و با آب خورشت با زور میخوردم و نصف غذامو ول میکردم و اشتها نداشتم، من اصلاً مرغ و گوشت و ماهی و میگو نمیخوردم فقط آب خورشت و برنج، گوشت که اصلاً دوست نداشتم مرغ هم از تو خورشت نمیخوردم اگه گاهی سرخ شده بود میخوردم. اصلاً حوصلم نمیشد غذا بخورم بیشتر غذای آماده که برام بیارن بزارن جلوم و من بخوابم و بخورم مثل فست فود، مامانم هر چیزی درست میکرد من نمیخوردم اصلاً دوست نداشتم مامانم مجبور میشد برام سوسیس و کالباس جدا درست کنه یا چیز دیگه ای جدا درست کنه من اصلاً حوصله غذا خوردن نداشتم فقط غذای آماده دوس داشتم مثل ساندویچ که بگیرم دستم و راحت بخورم
دوران دبیرستان: دوران دبیرستان که تصمیم گرفتم چاق بشم غذاهامو تغییر دادم تغییر که ندادم فقط مقدارشو زیاد کردم با همون سبک غذا، صبحانه سوسیس سرخ میکردم با نون فانتزی و سس مایونز خیلی خوشمزه بود دهنم آب افتاد الان خیلی وقته سوسیس نخوردم، بعدش میان وعده میخوردم مامانم همیشه کاکائو و کیک و کارامل میخرید همیشه میان وعده اینا رو میخوردم ناهارم برنج زیاد با آب خورشت میخوردم دوباره چند دقیقه بعد میان وعده میخوردم خیلی چیزا برای خودم داشتم به عنوان میان وعده شکلات، کارامل، تیتاب، قوتو، اگه یه روزم نبود مامانم میرفت میخرید تا ناراحت نشم و بخورم و چاق بشم، حتی از عمد میرفتم سس مایونز میخوردم چند قاشق که زود چاق بشم و روغن مایع رو خالی میخوردم، حتی یبار سر قوتو که با خواهرم دعوا کردیم خواهرمم میخواست چاق بشه و ما مثل هم و دوقلوییم، من خواهرمو زدم و خیلی گناه داشت، یادمه یبار داشتم یک بشقاب پر برنج با خورشت میخوردم هی عق میزدم و میخوردم حالم داشت بهم میخورد روزای اول شروع رژیمم بود و من اصلاً اشتها نداشتم و آدم لاغری بودم ولی کم کم دیگه درست شد. قند و شکر زیاد میخوردم، سالاد ماکارانی با سس مایونز با کالباس میخوردم، وای چقدر نوشابه میخوردم یعنی هر وعده من نوشابه میخوردم هر وعده که نه هر وقت تشنه ام میشد هوس نوشابه میکردم، این دیگه مال زمانیه که چاقی برام جا افتاده بودم و دیگه شکمم آورده بودم و باد کرده بودم خیلیم بدریخت شده بودم همه میگفتن بسه دیگه.
انقد گفتن که من ترک کردم و خوردنم رو مثل قبل کردم صبحانه ساعت دوازده یک کیک میخوردم و ناهار هم ساندویچ یا فست فود و هله هوله هم آزاد کردم و هر وقت دوست داشتم میخوردم
یه دوران یادمه که دوباره میخواستم چاق کنم خودمو صبح ها ساندویچ کالباس میخوردم با سس گوجه بعدش چیپس و ماست میخوردم بعد ناهارم برنج و خورشت زیاد میخوردم شامم دوبار میخوردم خیلیم وسطش هر چی دیدم میخوردم هر چی پیدا میکردم میخوردم و من یادمه که قلبم یکم تیر میکشید گفتم شاید مال زیاد خوردنه و شبها هم خواب های بد میدیدم چون تا دیر وقت میخوردم، خیلی چیزهای چرب و بد میخوردم، بعد از چند مدت رفتم یجایی که بهم گفتن چاقی یکم لاغر شو و منم خیلی باد کرده بودم و روم نمیشد تکون بخورم از بس چاق بودم همه جام در زده بود چون قبلاً زیاد بیرون نمیرفتم و تو خونه بودم و اون موقع که رفتم اونا گفتن چاقی، بعد اومدم یهویی غذامو کم کردم و گرسنه ام میشد ولی جلو خودمو میگرفتم یبارم سرم گیج رفت و برام آب قند درست کردن و گفتن رژیم نگیر، صبحها کیک میخوردم ناهار نمیخوردم رفتم باشگاه مربی بهم گفت سبزی و کاهو و میوه زیاد بخور من برنج و خورشت میخوردم با یه عالمه سبزی همراهش، بعد باز اومدم کمترش کردم اندازه کف دست نون و پنیر و به عالمه سبزی و میان وعده هم میوه میخوردم همیشه برنامم همین بود تا چند مدت هر چی میدیدم دهنم آب میفتاد یبار مامانم اسنک درست کرده بود نخوردم همه داشتن میخوردم که منم گفتم دلو میزنم به دریا و فقط یکی میخورم ولی فکر کنم دو سه تا خوردم خلاصه اون زمان خیلی وزن کم کردم و صورتم خیلی کوچک شده بود که همه گفتن بسه صورتت کوچک شده منم دیگه ول کردم و عادی خوردم
موقعی که رژیم رو رها کردم و عادی شدم: صبح ها که اصلاً حوصلم نمیشد صبحانه بخورم اصلاً من اهل صبحانه نبودم فقط موقعی که رژیم چاقی گرفته بودم ساعت ده بلند میشدم یه سوسیس کالباسی میخوردم، دیگه بعدش من همیشه کیک و اینا میخوردم عادت کرده بودم ظهرم حوصلم نمیشد غذا بخورم مامانم برام ساندویچ دات گات میخرید یا خودم وقتی بیرون بودم برای خودم همبرگر میخریدم یا هات داگ، از میوه هم خوشم نمیومد فقط چیپس و ماست و پفک و لواشک و اینارم اون زمان زیاد میخوردم یعنی از بچگی من این چیزارو زیاد میخوردم همون زمانا که گفتم میرفتم سوپر و در سوپر مینشستیم و با بچه ها کلی چیز میخوردیم و فقط زمانی که رژیم لاغری بودم با زور اینا رو کنار گذاشتم، وگرنه همیشه اینا رو من میخوردم، وقتی از بیرون میومدم و گرمم میشد مامانم شربت درست میکرد و بهم میداد من میگفتم نوشابه میخوام و فقط نوشابه دوست داشتم چون هم شیرین بود و هم خنک و هم تشنگیمو برطرف میکرد، این زمان دیگه نه رژیم لاغری بودم نه رژیم چاقی و خیالم از همه چی راحت بود و همه چی دلم میخواست میخوردم و فرقی نمیکرد چاق میکنه یا لاغر
یه دوران یادمه که من جراحی لیپوماتیک کرده بودم و گفتم حالا که جراحی کردم رانم که جراحی کردم پس چاق نمیشه و یهویی غذام زیاد شد صبحها میخوردم یک نون فانتزی تخم مرغ آب پز و سیب زمینی آب پز چند دقیقه بعد تخمه و پسته و چند دقیقه بعد خرما چند دقیقه بعد میوه، اینو بگم که این زمان دیگه من صبحانه خوردنو شروع کرده بودم و میوه خوردن و آب زیاد خوردن هم همینطور، چون یه فایل آموزشی گوش کرده بودم که گفت کیک اول صبح خوب نیست و حتماً باید صبحانه بخورید و خوشبختانه من الان دو سه ساله که صبحانمو میخورم و میوه هم میخورم و من الان عاشق صبحانه هستم و روزی یک کیلو هم میوه میخورم، از اول حرفام که دقت کردم، حرف ها خیلی تو چاق و لاغر کردن من تاثیر داشته، مثلاً یکی گفته چاق شدی و من لاغر کردم، یکی گفته صورتت کوچکه و من چاق کردم فایل آموزشی گوش کردم عاشق صبحانه شدم، کسی گفته آب زیاد بخور که خوبه من هم زیاد خوردم بعدش از طب اسلامی شنیدم که آب زیاد خوب نیست و من ترک کردم و فقط موقعی که تشنه ام میشه آب میخورم، حرفا خیلی توی خوردنم تاثیر داشته، خب بگذریم خلاصخ داشتم میگفتم بعد پسته و تخمه و خرما، بادام زمینی میخوردم و بعد سه لیوان آب میخوردم بعد میرفتم خونه و یک بشقاب برنج میخوردم با تن ماهی یا گوشت یا مرغ یا ماهی، اون زمان گوشت و مرغ و ماهی رو هم شروع کرده بودم چون کسی بهم گفته بود پروتعین داره و من الان دوسه ساله که دارم میخورم و نوشابه هم ترکش کردم اون زمان و فقط آب میخوردم و الان دو سه ساله که نوشابه نخوردم دوست هم ندارم و عاشق گوشت و مرغ و ماهی هستم، اون زمان سبک غذا خوردنم یکم تغییر کرده بود و دیگه هله هوله نمیخوردم نوشابه نمیخوردم و با برنج فقط خورشت نمیخوردم بلکه گوشت هم میخوردم، به همه اینا عادت کردم و دوسشون دارم فقط هله هوله رو هم دوس دارم خواهرام که میخورن دوس دارم بخورم ولی جلو خودمو میگیرم بعضی اوقاتم مثلاً ماهی دوسه بار خودم میخورم، خب داشتم میگفتم ناهار هم اینارو میخوردم، شامم میوه میخوردم و شیر، سبک غذامو عوض کرده بودم چون میخواستم عضله بسازم ولی باشگاه نمیرفتم، یهو دیدم مقدار خوراکیام داره زیاد میشه برنجم زیاد شده بود برنج میخوردم و بعد میخوابیدم عصر که بیدار میشدم هنوز شکمم پر بود و من شنیده بودم با شکم پر نخوابید و من موقع برنج خوردن نگران بودم چون اشتهام زیاد شده بود و غذاها هم دوس داشتم ولی جلو خودمو نمیتونستم بگیرم و ظهرم حتماً باید میخوابیدم چون خسته بودم و بعد ناهار میخوابیدم، پسته و بادام و اینا زیاد میخوردم بخاطر پروتعین. اگه پسته مامانم یه روز پسته نمیخرید من میخواستم و ناراحت میشدم. شام هم سوپ جو و میوه و انار و شلغم و شیر محلی میخوردم و کمی نگران بودم چون غذام داشت زیاد میشد و چاق هم شدم
کم کم اومدم غذامو کم کردم صبحانه تخم مرغ آب پز خالی میخوردم یا پنیر و گردو و به اندازه یک کف دست نون، ناهار هم مرغ آب پز خالی یا کباب گوشت خالی یا لوبیا یا عدس خالی و بدون نون یا آب نخود یا ماهی خالی، خیلیم گرسنه ام بود ولی جلو خودمو میگرفتم موهامم خیلی داشت میریخت چون اصلاً برنج رو قطع کرده بودم و نون هم فقط هفته ای دو سه بار اونم به اندازه یه کف دست میخوردم خیلی گرسنه بودم یعنی همیشه من گرسنه و حریص بودم، نصف موهام ریخت و خیلی ناراحت شدم. شام هم نمیخوردم و فقط میوه میخوردم.
چند مدت بعدش با طب اسلامی آشنا شدم با خودم گفتم این تکمیل تره، مال اسلامه حتماً بهتر میدونه اگه بخورم خوش اندام میشم، مشاوره گرفتم و مشاوره بهم بر اساس طبعم گفت چیا بخورم و من صبحانه تخم مرغ و سیب زمینی آب پز یا عسل و خامه یا سه شیره و کره یا پنیر و گردو یا ارده و عسل یا املت، و گفته بود که ناهار نباید بخورید اصل کاری صبحانه و شام هست ناهار رو زیاد جدی نگیرید و من هم سعی کردم نخورم و گرسنه ام میشد هی دوس داشتم همه چی بخورم غذاهای خوشمزه غذاهایی که قبلاً برام عادی بودن هم خوشمزه شده بود ولی من نمیخوردم و اراده ای قوی دارم، ظهر فقط خرما میخوردم یا سه شیره یا آبلیمو و عسل طبیعی و گاهی اوقات هم مرغ آب پز خالی و بدون نون و برنج و گاهی اوقات ماهی با کمی برنج و شام رو بیشتر از ناهار میخوردم کوکو تره یا کوکو پیاز یا مرغ آب پز یا بادمجون الانم همین سبک غذا رو دارم ادامه میدهم چند ماهه و عادت کردم و دوسشون دارم فقط گاهی اوقات کم و زیاد میشه، و ترس از خوردن هم دارم ناهار رو که حذف کرده بودم الان میخورم ولی کم و با ترس، هله هوله هام تبدیل شدن به سه شیره و آبلیمو عسل و میوه و خرما و حلوا هویج و حلوا خرما و دمنوش، البته دمنوش رو برای لاغری نمیخورم، خواهرم درست میکنه برای خودش منم میخورم. روغن طبیعی هم مصرف میکنم، مشاوره بهم گفت از خوراکی های طبیعی استفاده کن ولی چون خانواده ام طبیعی نمیخرن مجبورم همینا رو مصرف کنم فقط روغنمو محلی استفاده میکنم. گفته بود غذاهای گرم و تر بخور منم خرما میخورم حلوای هویج میخورم، غذای اصلی کوکو پیاز و کوکو تره میخورم، بادمجون میخورم، لوبیا و نخود میخورم گفت لبنیات نخور و لبنیاتمو کم کردم فقط خامه و کره که گرمه میخورم و گفت مرغ کم بخور و مرغ محلی بخور و گوشت گوسفند بخور ولی من اینا رو رعایت نمیکنم چون خانوادم محلی نمیخرن که من محلی مصرف کنم. الان ترس از خوردن دارم چون با رژیم غذایی چاق کردم خودمو، فکر میکنم با غذا آدم چاق میشه و کم میخورم ولی از سبک غذام راضیم، گاهی اوقاتم تنبلی میکنم و دیر میخورم یا نمیخورم. شایدم دارم برمیگردم به گذشته که تنبل بودم و حوصله غذا خوردن نداشتم شاید دارم خودم میشم با فایل های آموزشی لاغری با ذهن، نمیدونم
به نام خدا
تمرین جلسه ۴
عادات غذایی من
سلام من تمرینم رو دوباره نوشتم.
من عادت کرده بودم بخوابم و بخورم
من عادت کرده بودم غذای آماده و راحت مثل ساندویچ و فست فود بخورم
من عادت کرده بودم همیشه نوشابه بخورم
من دوران دبستان و راهنمایی عادت کرده بودم، هر روز هله هوله بخورم
من عادت کرده بودم ظهر ساعت دوازده بیدار شم و کیک بخورم
من عادت کرده بودم خودم را با هله هوله سیر کنم و غذا نخورم
من عادت کرده بودم همیشه هر وقت تشنم شد نوشابه بخورم
من عادت کرده بودم مرغ و گوشت و ماهی نخورم و فقط فست فود بخورم و اگر غذای خانگی میخوردم با زور یکم برنج و آب خورشت میخوردم
من عادت کرده بودم سوسیس و کالباس بخورم
من عادت کرده بودم صبحانه نخورم
من عادت کرده بودم غذاهای مقوی و مغذی نخورم و همش سوسیس و کالباس و همبر و چیپس و ماست و پفک و آلوچه بخورم
من سوسیس بندری و هات داگ و همبرگرهای بیرون رو زیاد میخوردم
من عادت کرده بودم ساندویچ رو با سس مایونز بخورم
من عادت کردم تند غذا بخورم و کم بجوم
من عادت کرده بودم وسط غذا نوشابه بخورم
من عادت کرده بودم همه چی رو با هم و پشت سر هم بخورم، مثلاً اگه پیتزا میخوردم وقتی تموم شد نوشابه میخوردم و بعدش چیپس و ماست میخوردم و بعدش لواشک میخوردم و بعد ذرت مکزیکی با سس مایونز و بعدش بستنی میخوردم
من غذاهایی که نباید با هم بخوریم رو بهش توجه نمیکردم و با هم میخوردم مثل لبنیات و ماهی مثل تخم مرغ و سوراغ که از ماهی درست میشه و خیلی چیزهای دیگه
من عادت کرده بودم به ساعات غذایی توجه نکنم و هر چیزی را در هر ساعتی بخورم مثلاً صبحانه ساعت یازده ناهار ساعت چهار و شام ساعت یک شب، و هر روز ساعت ها عوض میشد و در روز دیگه مثلاً صبحانه ساعت دوازده و ناهار نمیخوردم و شام دوبار مثلاً ساعت هفت و ساعت دوازده شب میخوردم و روز بعد دوباره مثلاً صبحانه نمیخوردم و ساعت ها دوباره تغییر میکرد، گاهی اوقات فاصله وعده ها خیلی طول میکشید و گاهی اوقات یکی از وعده ها حذف میشه گاهی اوقات بجای یک وعده غذای اصلی هله هوله میخورم. گاهی اوقات یک روز فقط هله هوله میخورم و غذای اصلی نمیخورم، یک روز غذا زیاد میخورم و یک روز گرسنگی میکشم یا فقط یک وعده میخوردم
من عادت کرده بودم نون فانتزی بخورم
من عادت کرده بودم غذای سرد بخورم
من عادت کرده بودم سر سفره همه چی رو با هم بخورم مثلاً یک قاشق برنج بعد یک قاشق ماست بعد یک قاشق برنج بعد نوشابه بعد خرما
دوران بعد از رژیم چاقی من عادت کرده بودم بعد از غذا کیک یا یک چیز شیرین و دسر بخورم
دوران بعد از رژیم چاقی من عادت کرده بودم هر ظهر یک بشقاب برنج بخورم
دوران بعد از رژیم چاقی من عادت کرده بودم میان وعده هله هوله کیک و کارامل و کاکائو و چیپس بخورم
من عادت کرده بودم چیپس و ماست بخورم
دوران رژیم چاقی من دو بار شام میخوردم
دوران رژیم چاقی من هر چیزی جلو چشمم میدیدم میگفتم فرصت خوبیه برای چاق شدن و همشو میخوردم، شیرینی خامه ای و نون خامه ای
دوران رژیم چاقی من حتماً بعد هر سه وعده غذا دو سه تا هله هوله میخوردم
دوران رژیم چاقی من هر سه وعده کامل میخوردم غذاهامم فست فود یا برنج زیاد با آب خورشت بود
من عادت کرده بودم اصلاً میوه نخورم
من عادت کرده بودم اصلاً آب نخورم
من عادت کرده بودم اصلاً سبریجات نخورم
من عادت کرده بودم اصلاً مرغ و گوشت و ماهی و میگو و غذاهای مقوی و پروتعینی مثل تخم مرغ و پسته و نخود و بادام و فندق و خیلی چیزای مقوی دیگه مثل کشمش و انجیر و خرما نخورم
من عادت کرده بودم ترشی بخورم همراه غذا و لیمو بریزم رو غذا و غذای ترش بخورم
من عادت کرده بودم بعد از خوردن غذای زیاد و چرب فوراً بخوابم
من عادت کردم هی مقدار غذامو کم و زیاد کنم
من عادت کردم روی ساعت تنظیم نشده ای غذا بخورم
من ساعتای بین وعده های اصلیم رو رعایت نمیکنم و یبار زیاد از هم فاصله دارن و یبار خیلی بهم نزدیکن و یبار یه وعده حذف میشه و گرسنگی میکشم تا وعده ی دیگه و یه روز میوه و چیزای گیاهی زیاد میخورم و یه روز اصلاً نمیخورم یه روز صبحانه میخورم یه روز نمیخورم یه روز ناهار میخورم یه روز نمیخورم یه روز ناهار زودتر میخورم یه روز دیرتر.
دبستان: وقتی دبستان بودم نه چاق بودم و نه لاغر و یادمه که هر عصر میرفتم سوپر هله هوله میخریدم و همونجا با بچه ها در سوپر مینشستیم و میخوردیم بستنی و پفک و چیپس و کاکائو و لواشک و آلوچه و این چیزا و شام هم هر شب فلافل و نوشابه یا کالباس و سوسیس با نون فانتزی میخوردم.
دوران راهنمایی: زمان راهنمایی خیلی لاغر بودم و همش ناراحت بودم و دوس داشتم یکم چاق تر باشم و یادمه که تابستون ها میخوابیدم تا ساعت سه ظهر بعد بیدار میشدم شاید یه ساعت بعدش با زور یک نون فانتزی و کالباس و سس گوجه یا مایونز میخوردم اصلاً اشتها نداشتم یا بجای این کیک میخوردم و همیشه هم کیک و کارامل و بسکوییت و این چیزا تو کابینت بود وقتی گرسنم میشد میرفتم اینا رو میخوردم، زمستون ها هم مامانم بهمون پول میداد تو مدرسه کرانچی و چیپس و پفک و کیک و این چیزا میخریدیم و میخوردیم، وقتی از مدرسه میومدم مثلاً اگه خورشت مرغ داشتیم یه ذره برنج و با آب خورشت با زور میخوردم و نصف غذامو ول میکردم و اشتها نداشتم، من اصلاً مرغ و گوشت و ماهی و میگو نمیخوردم فقط آب خورشت و برنج، گوشت که اصلاً دوست نداشتم مرغ هم از تو خورشت نمیخوردم اگه گاهی سرخ شده بود شاید میخوردم. اصلاً حوصلم نمیشد غذا بخورم بیشتر غذای آماده که برام بیارن بزارن جلوم و من بخوابم و بخورم مثل فست فود، مامانم هر چی درست میکرد من نمیخوردم و اصلاً دوست نداشتم بخاطر همین مامانم مجبور میشد برام سوسیس و کالباس جدا درست کنه یا چیز دیگه ای جدا درست کنه من اصلاً حوصله غذا خوردن نداشتم فقط غذای آماده دوس داشتم مثل ساندویچ که بگیرم دستم و راحت بخوابم و بخورم، الان که بهش توجه میکنم میگم درسته غذام کم بود و لاغر بودم ولی همون غذای کمم هم غذای مفید نبود و همه اش مضر بود یا همش هله هوله بود، یعنی یه روز حوصلم نمیشد غذا بخورم هله هوله میخوردم و یه روز یه وعده غذا میخوردم و اونم غذای مضر بود، بخاطر همینه که لاغر بودم ولی بازم با همون وزن لاغرم چربی و سلولیت داشتم و خوش فرم نبودم
دوران دبیرستان: دوران دبیرستان که تصمیم گرفتم چاق بشم غذاهامو تغییر دادم تغییر که ندادم فقط مقدارشو زیاد کردم با همون سبک غذا، یعنی غذای من از همون اول سوسیس و کالباس و غذای ساندویچی با نون فانتزی و فست فود و غذای راحتی بود و هله هوله کیک و چیپس و پفک هم بود همیشه، خب داشتم میگفتم، دوران دبیرستان که رژیم چاقی رو شروع کردم صبحانه ساعت یازده دوازده سوسیس سرخ میکردم با نون فانتزی و سس مایونز خیلی خوشمزه بود دهنم آب افتاد الان خیلی وقته سوسیس نخوردم، بعدش میان وعده میخوردم مامانم همیشه کاکائو و کیک و کارامل میخرید همیشه میان وعده اینا رو میخوردم ناهارم ساعت سه برنج زیاد با آب خورشت میخوردم دوباره چند دقیقه بعد میان وعده میخوردم خیلی چیزا برای خودم داشتم به عنوان میان وعده شکلات، کارامل، تیتاب، قوتو، اگه یه روزم نبود مامانم میرفت میخرید تا ناراحت نشم و بخورم و چاق بشم، حتی از عمد میرفتم سس مایونز میخوردم چند قاشق که زود چاق بشم و روغن مایع رو خالی میخوردم، حتی یبار سر قوتو که با خواهرم دعوا کردیم خواهرمم میخواست چاق بشه و ما مثل هم و دوقلوییم، من خواهرمو زدم و خیلی گناه داشت، یادمه یبار داشتم یک بشقاب پر برنج با خورشت میخوردم هی عق میزدم و میخوردم حالم داشت بهم میخورد روزای اول شروع رژیمم بود و من اصلاً اشتها نداشتم و آدم لاغری بودم ولی کم کم دیگه درست شد و من کم کم معده ام بزرگتر شد و اشتهامم بیشتر شد و من اراده ای قوی دارم و اگه بخوام کاری انجام بدم با تمام وجودم انجام میدم چاق شدن اولش خیلی سخت بود برام ولی الان مثل آب خوردنه، خب داشتم میگفتم، شام هم دوبار میخوردم فست فود یا برنج و خورشت و تا ساعت یک در حال خوردن بودم بعد از هر وعده باید دو سه تا هله هوله میخوردم حتماً به ساعت هم نگاه نمیکردم که دیروقته و ضرر داره و داشتم میترکیدم و عق میزدم ولی میخوردم، قند و شکر زیاد میخوردم، سالاد ماکارانی با سس مایونز با کالباس میخوردم، وای چقدر نوشابه میخوردم یعنی هر وعده من نوشابه میخوردم هر وعده که نه هر وقت تشنه ام میشد هوس نوشابه میکردم، نوشابه از همون اول من دوست داشتم از زمان لاغری ولی زمان رژیم بیشترش کردم و همش میخوردم و دیگه شکمم آورده بودم و باد کرده بودم خیلیم بدریخت شده بودم همه میگفتن بسه دیگه زشت شدی انقد گفتن که من ترک کردم و خوردنم رو مثل قبل کردم صبحانه ساعت دوازده یک کیک میخوردم و ناهار هم ساندویچ یا فست فود و هله هوله هم آزاد کردم و هر وقت دوست داشتم میخوردم هر وقت دوست نداشتم و حوصلم نمیشد نمیخوردم و راحت بودم
یه دوران یادمه که دوباره میخواستم چاق کنم خودمو صبح ها ساعت یازده، دوازده ساندویچ کالباس میخوردم با سس گوجه بعدش چیپس و ماست میخوردم بعد ناهارم برنج و خورشت زیاد میخوردم شامم دوبار میخوردم خیلیم وسطش هر چی دیدم میخوردم هر چی پیدا میکردم میخوردم، هر چهار وعده رو کامل با زور میخوردم و بعد از هر وعده هم دو سه تا هله هوله میخوردم و من یادمه که قلبم یکم تیر میکشید گفتم شاید مال زیاد خوردنه و شبها هم خواب های بد میدیدم چون تا دیر وقت میخوردم، خیلی چیزهای چرب و بد میخوردم، ولی اراده خیلی خوبی دارم تا اراده کنم میتونم چاق بشم و اگه بخوام چاق بشم هیچی جلومو نمیگیره برای لاغر شدن هم همینطور، خلاصه بعد از چند مدت رفتم یجایی که بهم گفتن چاقی یکم لاغر شو و منم خیلی باد کرده بودم و روم نمیشد تکون بخورم از بس چاق بودم همه جام در زده بود چون قبلاً زیاد بیرون نمیرفتم و تو خونه بودم و اون موقع که رفتم اونا گفتن چاقی، بعد اومدم یهویی غذامو کم کردم و گرسنه ام میشد ولی جلو خودمو میگرفتم یبارم سرم گیج رفت و برام آب قند درست کردن و گفتن رژیم نگیر، صبحها کیک میخوردم ناهار نمیخوردم، بعدش رفتم باشگاه مربی بهم گفت سبزی و کاهو و میوه زیاد بخور بعد من ناهار برنج و آب خورشت میخوردم با یه عالمه سبزی همراهش، بعد باز اومدم کمترش کردم برنج رو حذف کردم و نون رو هم خیلی کم کردم و ناهارمو اندازه کف دست نون و پنیر با یه عالمه سبزی و میان وعده هم میوه میخوردم، یعنی سبک غذام دوباره مثل قبل بود فقط یکم مقدارش کم شد و میوه و سبزیجات اضافه کردم، من عادت به خوردن میوه و سبزیجات و آب نداشتم ولی با زور به غذام اضافه کردم و یک چیز دیگه هم عوض شد اینکه ساعات غذایی هم کمی بیشتر رعایت میکردم مثلاً نیم ساعت بعد از غذا آب میخوردم و نیم ساعت یا یک ساعت بعدش میوه میخوردم و بین هر چی میخواستم بخورم یک ساعتی فاصله میزاشتم و صبحانه هم شروع کردم اندازه یک کف دست نون و پنیر و یک عالمه سبزی و میان وعده هم هر نیم ساعت یه نوع میوه و هر نیم ساعت یک لیوان آب و ناهار هم ساعتش ثابت کرده بودم همیشه یک ساعت میخوردم و شامم حذف بود و هیچی نمیخوردم و تا یک مدت برنامم همین بود و خیلی اراده خوبی دارم خیلی راحت میتونم نه بگم به دل خودم و به دیگران، تا چند مدت هر چی میدیدم دهنم آب میفتاد و نمیخوردم و خیلیم کم کرده بودم، یبار مامانم اسنک درست کرده بود نخوردم همه داشتن میخوردم که منم گفتم دو سه ماهه اراده قوی داشتم و از خودم راضی بودم پس الان دلو میزنم به دریا و فقط یکی میخورم ولی فکر کنم دو سه تا خوردم ولی پشیمون نشدم چون از اراده خودم راضی بودم و خوب پیش رفته بودم، خلاصه اون زمان خیلی وزن کم کردم و صورتم خیلی کوچک شده بود که همه گفتن بسه صورتت کوچک شده موهامم خیلی ریخت و کم شد شد منم دیگه ول کردم و عادی خوردم
موقعی که رژیم رو رها کردم و عادی شدم: صبح ها که اصلاً حوصلم نمیشد صبحانه بخورم اصلاً من از همون اول اهل صبحانه نبودم فقط موقعی که رژیم چاقی گرفته بودم ساعت دوازده بلند میشدم یه سوسیس کالباسی میخوردم، دیگه بعدش من همیشه کیک و اینا میخوردم عادت کرده بودم ظهرم حوصلم نمیشد غذا بخورم مامانم برام ساندویچ دات گات میخرید یا خودم وقتی بیرون بودم برای خودم همبرگر میخریدم یا هات داگ، ساندویچ هامو هم همیشه با سس مایونز میخوردم از میوه هم خوشم نمیومد و میوه و سبزیجات و آب رو که به غذام اضافه کرده بودم حذف کردم و راحت شدم و فقط چیپس و ماست و پفک و لواشک و اینارم اون زمان زیاد میخوردم یعنی از بچگی من این چیزا رو زیاد میخوردم همون زمانا که گفتم میرفتم سوپر و در سوپر مینشستیم و با بچه ها کلی چیز میخوردیم و فقط زمانی که رژیم لاغری بودم با زور اینا رو کنار گذاشتم، وگرنه همیشه اینا رو من میخوردم، وقتی از بیرون میومدم و گرمم میشد مامانم شربت درست میکرد و بهم میداد من میگفتم نوشابه میخوام و فقط نوشابه دوست داشتم چون هم شیرین بود و هم خنک و هم تشنگیمو برطرف میکرد، این زمان دیگه نه رژیم لاغری بودم نه رژیم چاقی و خیالم از همه چی راحت بود و همه چی دلم میخواست میخوردم و فرقی نمیکرد چاق میکنه یا لاغر
یه دوران یادمه که من جراحی لیپوماتیک کرده بودم و گفتم حالا که رانم رو جراحی کردم پس چاق نمیشه و یهویی غذام زیاد شد صبحها ساعت هفت یک لیوان آب میخوردم ساعت هشت یک نون فانتزی تخم مرغ آب پز و سیب زمینی آب پز میخوردم نیم ساعت بعدش تخمه و نیم ساعت بعدش پسته و نیم ساعت بعدش آب و نیم ساعت بعدش خرما و نیم ساعت بعدش آب و نیم ساعت بعدش میوه و نیم ساعت بعدش آب و نیم ساعت بعدش یک میوه دیگه، اینو بگم که این زمان دیگه من صبحانه خوردنو شروع کرده بودم و زود صبحانه میخوردم و میوه خوردن و آب زیاد خوردن هم همینطور، و سبک غذام هم یکم تغییر کرد یعنی دیگه صبح ها کیک نمیخوردم بجای صبحانه، و هله هوله های چیپس و ماست و پفک و اینا تبدیل شد به پسته و تخمه آفتابگردان و فندق و کشمش و بادام و روزی یک کیلو میوه میخوردم مثلاً نیم ساعت بعد از صبحانه دوسه نوع میوه نیم ساعت بعد از ناهار دوسه نوع میوه و چند نوع میوه عصر میخوردم، یعنی رعایت ساعات غذاییم هم بیشتر شد، چون یه فایل آموزشی گوش کرده بودم که گفته بود کیک اول صبح خوب نیست و حتماً باید صبحانه بخورید و خوشبختانه من الان دو سه ساله که صبحانمو میخورم و میوه هم میخورم و من الان عاشق صبحانه هستم و روزی یک کیلو هم میوه میخورم از اون موقع تا حالا، و کسی هم بهم گفته بود آب زیاد بخور و من دوباره آب خوردن رو شروع کردم و همینطور گفته بود پسته و بادام و خرما و چیزای پروتعینی و مغذی بخور بجای هله هوله و من هم از اون موقع تا حالا دارم همینکار رو میکنم، از اول حرفام که دقت کردم، حرف ها خیلی تو چاق و لاغر کردن من تاثیر داشته، مثلاً یکی گفته چاق شدی و من لاغر کردم، یکی گفته صورتت کوچکه و من چاق کردم فایل آموزشی گوش کردم عاشق صبحانه شدم، کسی گفته آب زیاد بخور که خوبه من هم زیاد خوردم بعدش از طب اسلامی شنیدم که آب زیاد خوب نیست و من ترک کردم و فقط موقعی که تشنه ام میشه آب میخورم، حرفا خیلی توی خوردنم تاثیر داشته، خب بگذریم خلاصه داشتم میگفتم بعد میرفتم خونه و یک بشقاب برنج میخوردم با تن ماهی یا گوشت یا مرغ یا ماهی، اون زمان گوشت و مرغ و ماهی رو هم شروع کرده بودم چون کسی بهم گفته بود پروتعین داره و من الان دوسه ساله که دارم میخورم و نوشابه هم ترکش کردم اون زمان و فقط آب میخوردم و تا نیم ساعت بعد از غذا آب نمیخورم و الان دو سه ساله که نوشابه نخوردم دوست هم ندارم و عاشق گوشت و مرغ و ماهی هستم، سبک غذا خوردنم تغییر کرده بود و دیگه هله هوله نمیخوردم نوشابه نمیخوردم و با برنج فقط خورشت نمیخوردم بلکه گوشت هم میخوردم، به همه اینا عادت کردم و دوسشون دارم فقط هله هوله رو هم دوس دارم خواهرام که میخورن دوس دارم بخورم ولی جلو خودمو میگیرم بعضی اوقاتم مثلاً در یک ماه دوسه بار خودم میخورم، خب داشتم میگفتم ناهار هم اینارو میخوردم، شامم دو نوع میوه و سبزیجات میخوردم مثل هویج و شلغم گاهی اوقات هم سوپ جو و آخر شب شیر محلی، سبک غذامو عوض کرده بودم چون میخواستم عضله بسازم ولی باشگاه نمیرفتم، یهو دیدم مقدار خوراکیام داره زیاد میشه برنجم زیاد شده بود برنج میخوردم و بعد میخوابیدم عصر که بیدار میشدم هنوز شکمم پر بود و من شنیده بودم با شکم پر نخوابید و من موقع برنج خوردن نگران بودم چون اشتهام زیاد شده بود و غذاها هم دوس داشتم ولی جلو خودمو نمیتونستم بگیرم و ظهرم حتماً باید میخوابیدم چون خسته بودم و بعد ناهار میخوابیدم، پسته و بادام و اینا زیاد میخوردم بخاطر پروتعین. اگه پسته مامانم یه روز پسته نمیخرید من ناراحت میشدم. دیگه کم کم شکمم بزرگ شد و بعد اومدم غذامو کم کردم صبحانه تخم مرغ آب پز خالی میخوردم یا پنیر و گردو و به اندازه یک کف دست نون، میان وعده هم میوه زیاد میخوردم هر نیم ساعت یه نوع میوه، پسته و بادام هم میخوردم ولی کمترش کردم، ناهار هم مرغ آب پز خالی یا کباب گوشت خالی یا لوبیا یا عدس خالی و بدون نون یا آب نخود یا ماهی خالی، خیلیم گرسنه ام بود ولی جلو خودمو میگرفتم موهامم خیلی داشت میریخت چون اصلاً برنج رو قطع کرده بودم و نون هم فقط هفته ای دو سه بار اونم به اندازه یه کف دست میخوردم خیلی گرسنه بودم یعنی همیشه من گرسنه و حریص بودم، نصف موهام ریخت و خیلی ناراحت شدم. شام هم نمیخوردم و فقط میوه میخوردم و بعضی شبها شیر محلی.
چند مدت بعدش با طب اسلامی آشنا شدم با خودم گفتم این تکمیل تره، مال اسلامه حتماً بهتر میدونه اگه بخورم خوش اندام میشم، مشاوره گرفتم و مشاوره بهم بر اساس طبعم گفت چیا بخورم و من صبحانه تخم مرغ و سیب زمینی آب پز یا عسل و خامه یا سه شیره و کره یا پنیر و گردو یا ارده و عسل یا املت میخورم و میان وعده هم هر نیم ساعت میوه میخورم، اگه پسته و انجیر و کشمش و بادام و فندق بود میخورم اگه نبود سه شیره یا آبلیمو عسل یا خرما یا انجیر یا شربت های طبیعی یا حلو خرما یا حلوا هویج میخورم آب هم هر وقت تشنه ام شد میخورم چون طب اسلامی میگه آب زیادی ضرر داره، و گفته بود که ناهار نباید بخورید و اصل کاری صبحانه و شام هست ناهار رو زیاد جدی نگیرید و من هم سعی کردم نخورم و گرسنه ام میشد هی دوس داشتم همه چی بخورم غذاهای خوشمزه غذاهایی که قبلاً برام عادی بودن هم خوشمزه شده بود ولی من نمیخوردم و اراده ای قوی دارم، ظهر فقط خرما میخوردم یا سه شیره یا آبلیمو و عسل طبیعی و گاهی اوقات هم مرغ آب پز خالی و بدون نون و برنج میخوردم یا نخود آب میخوردم و گاهی اوقاتم که دیگه سردرگم میشدم کمی برنج میخوردم مثلاً خواهرم گفت ما از اول که عادت کردیم ظهرا بخوریم نباید یهویی قطع کنی بخاطر همین سردرگمی وقتی گرسنم میشد میگفتم بخورم، یبار کمی برنج میخوردم با ماهی، یبار کمی نون میخوردم با لوبیا، عصر هم میوه میخوردم انجیر خشک میخوردم دمنوش میخوردم، شام رو بیشتر از ناهار میخوردم کوکو تره یا کوکو پیاز یا مرغ آب پز یا بادمجون یا لوبیا، و گفته بود از روغن طبیعی استفاده کن و مواد غذایی طبیعی و مرغ محلی و بوقلمون و گوشت گوسفند و غذاهای گرم بخور مثل هویج و خرما و عسل و کره و خامه و لبنیات نخور فقط کره و خامه بخور و گوشت گاو و بز نخور فقط گوشت گوسفند و ترشی نخور، الانم همین سبک غذا رو دارم ادامه میدهم چند ماهه و عادت کردم و دوسشون دارم فقط گاهی اوقات کم و زیاد میشه چون بخاطر سردرگم هستم وقتی گرسنم میشه ناهار رو میخورم و نمیتونم طاقت بیارم غذاهام کم و زیاد میشه چون ترس از خوردن دارم هی یکم بیشتر میکنم هی یکم کمتر میکنم، ناهار رو که حذف کرده بودم الان میخورم ولی کم و با ترس، اگه از یه راهی مطمعن بودم حتماً با تمام وجودم از دستوراتش پیروی میکردم ولی من واقعاً الان نمیدونم چه راهی درسته، من فهمیدم که اراده ای قوی دارم و اگه یه چیزی رو از ته دل بخوام با تمام وجود بدستش میارم ولی از اول حرفام که توجه کردم سبک غذا خوردنم اشتباه بوده که اندامم اینجوری شده حتی دوران لاغری که کم میخوردم هم عادات بدی داشتم و چیزهای مضر میخوردم و دوران چاقی هم همونا رو میخوردم فقط مقدارش بیشتر شد کلاً من اراده ام خیلی قویه و هر وقت خواستم لاغر کنم سریع بدستش آوردم و هر وقت خواستم چاق کنم هم سریع بدستش آوردم فقط یه موضوعی که من نمیدونستم اینه که من واقعاً نمیدونستم پروتعین خوبه من واقعاً نمیدونستم میوه خوبه من واقعاً نمیدونستم گوشت خوبه و اصلاً از اینا بدم میومد و اصلاً لب نمیزدم من تو کل زندگیم فقط چیزای مضر خوردم و الان سرگردانم که راه درست چیه، اگر من راه درست رو پیدا کنم صد در صد پیروزم چون به خودم ایمان دارم، خب بگذریم، داشتم میگفتم، هله هوله هام تبدیل شدن به سه شیره و آبلیمو عسل و میوه و خرما و حلوا هویج و حلوا خرما و دمنوش، البته دمنوش رو برای لاغری نمیخورم، خواهرم درست میکنه برای خودش منم میخورم. روغن طبیعی هم مصرف میکنم، مشاوره بهم گفت از خوراکی های طبیعی استفاده کن ولی چون خانواده ام طبیعی نمیخرن مجبورم همینا رو مصرف کنم فقط روغنمو محلی استفاده میکنم البته قبلاً بیشتر طبیعی ها رو رعایت میکردم و با زور برای خودم چیزای محلی پیدا میکردم ولی الان دو دل هستم از این روش، گفته بود غذاهای گرم و تر بخور منم خرما میخورم حلوای هویج میخورم، غذای اصلی کوکو پیاز و کوکو تره میخورم، بادمجون میخورم، لوبیا و نخود میخورم گفت لبنیات نخور و لبنیاتمو کم کردم فقط خامه و کره که گرمه میخورم و گفت مرغ کم بخور و مرغ محلی بخور و گوشت گوسفند بخور ولی من اینا رو رعایت نمیکنم چون خانوادم محلی نمیخرن که من محلی مصرف کنم. الان ترس از خوردن دارم چون با رژیم غذایی چاق کردم خودمو، فکر میکنم با غذا آدم چاق میشه و کم میخورم ولی از سبک غذام راضیم، گاهی اوقاتم تنبلی میکنم و دیر میخورم یا نمیخورم. و ساعت ها عقب و جلو میشه و یکسان نیست، شایدم دارم برمیگردم به گذشته که تنبل بودم و حوصله غذا خوردن نداشتم شاید دارم خودم میشم با فایل های آموزشی لاغری با ذهن، شایدم چون شک کردم به این راه دیگه زیاد توجه نمیکنم بهش. نمیدونم.
در مورد تمرین دیگر که گفته بودید ببینید میتونید بگید میل ندارم که من اینو تو نوشته های اون یکی تمرینم نوشتم، من همیشه اراده ای قوی داشتم فقط گاهی اوقات که درباره اون روش سردرگم میشدم ارادم کم میشد و دل رو میزدم به دریا و میخوردم وگرنه من اراده ای قوی دارم و چون درباره راه و روشش شک میکردم اینجوری میشدم یعنی من اگه درباره روشی مطمعن باشم چون از ته دل میخوام به خواسته ام برسم با تمام وجود و با اراده ای قوی حرکت میکنم و بدستش میارم و پیروز میشم من به خودم ایمان دارم، خدایاشکر