سلام و درود به همراهانم در مسیر لاغری با ذهن
یکی از چالش های افرادی که اضافه وزن دارند مواجه شدن با مهمانی و مراسمات است.
ایام نوروز، مراسم شب یلدا، مراسم عروسی و بسیاری از مراسماتی که مواجه شدن با آنها برای افرادی که اضافه وزن دارند از جنبه های مختلف مشکل ایجاد می کند.
بسیاری از افراد چاق به خاطر چاق بودن، اعتماد به نفس پایینی دارند و استرس حضور در جمع و شرکت در مراسمات مهمانی را دارند.
برخی از افراد چاق استرس مواجه شدن با دوستان و آشنایان و ترس از شنیدن صحبت درباره چاق تر شدن خودشان دارند و عده ای بخاطر نداشتن لباس مناسب یا به این دلیل که نمی توانند رنگ و مدل مورد علاقه خود را بپوشند تمایلی برای حضور در مهمانی ها ندارند.
و البته از همه مهتر ترس از چاق تر شدن بخاطر مواجه شدن با تنوع مواد غذایی و عدم توانایی کنترل اشتها و زیاده روی در خوردن از چالش های عموم افرادی است که اضافه وزن دارند.
عزیزانی که از محتوای سایت تناسب فکری استفاده می کنند حتما اطلاع دارند که (نوشتن) تاثیر زیادی در شناسایی و اصلاح فرمول های اشتباه ذهن دارد. بنابراین فرصت مناسبی است که با نوشتن درباره افکار و رفتار خود در مواجه شدن با مهمانی هایی که شرکت می کنید به آگاهی خود درباره موضوع لاغری با ذهن اضافه کنید.
لطفا در نوشتن دیدگاه خود دقت کنید درباره موارد زیر به صورت شرح انشایی توضیح دهید.
۱- افکار و عملکرد شما در مواجه شدن با مهمانی ها قبل از اینکه از محتوای سایت تناسب فکری استفاده کنید.
۲- درباره افکار و عملکرد خود در مهمانی که حضور داشتید به طور مفصل شرح دهید که چگونه بودید و به چه میزان از عملکرد خود رضایت داشتید.
۳- تفاوت افکار و رفتار خود در مهمانی که شرکت کردید را با گذشته خود مقایسه کنید.
۴- درباره عملکرد سایرین در مهمانی توضیح دهید که دیگران چه رفتاری داشتند و هرموضوعی که به نظرتان جالب بود را ذکر کنید.
منتظر خواندن گزارش کارهای شما هستم
همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن
امتیاز 4.39 از 69 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
به نام خدای یگانه
من در سالهای قبل معمولادر جمعها که شرکت می کردم خیلی مواظب رفتار غذاییم بودم و خیلی هم استرس داشتم که بقیه مواظب غذا خوردن من هستند و فکر می کردم بقیه فکر می کنند من غذا زیاد می خورم.
ومعمولا ترجیح می دادم خیلی کم غذا بخورم وواقعا هم نمیتونستم بخورم یعنی تو جمع بودم ناخود آگاه نمی تونستم غذا بخورم واصلا هم نمی خواستم خودم رو تو معرض دید دیگران قرار دهم
و همیشه مادرم هم بهم گوشزد می کرد وقتی کسی به خانه ما آمد وهمین که جای می رویم تو درخواست غذا سر سفره از کسی نکن یعنی وانمود کن چیزی نمی خوری.
واین موضوع همیشه برای من زجر آور وخیلی دردآور بوده،درحالی همه سر سفره با هر تیپ یا هر هیکلی که بودند خیلی راحت وشاید خیلی بیشتر از من غذا می خوردند وبه راحتی هم ازتمام غذاهای سر سفره می خوردند.
مثلا غذای اصلی همراه باسبزی اگه ماست بود اون هم می خوردند اگه چن رقم ترشی بود اون هم می خوردند واصلا براشون مهم نبود.
ولی من نه می خواستم ونه دوست داشتم چن رقم بخورم ونه اینکه حسادت کنم چرا اونها چن رقم می خورند ولی تعجب می کردم که چرا اینقدر تفاوت بین من وآنها وجود داشت و چرا آنها لاغر بودن و من چاق بودم واین من را خیلی زجر می داد.
وباعث می شد من در جمعها حس خوبی نداشته باشم.و چون من خیلی قبل فکر می کردم مثلا روغن یا سس مایونز خیلی کالری بالا داره و تا مدتها نمی خوردم و بر همین اساس هر وقت سر سفره بودیم مثلا مدام دیگران من رو چک می کردند مخصوصا همسر برادرم .
مثلا به من می گفت نوشابه نخور یا هر وقت سالاد درست می کرد می گفت من برات بدون سس گرفتم در حالی که من بدون سس اصلا دوست نداشتم.
خوب ما غذاهای حاوی سس معمولا نمی خوریم حالا که یک بار می خواستم بخورم مدام امر و نهی می کرد وبرام خیلی ناراحت کننده بود.
یا مثلا در مجلسی بودیم سعی می کرد تمام نعنا داغ داخل ظرف را بردارد بعد برایم آش می ریخت واین چیزها مرا آزار می داد.
ولی الان نه،دارم یاد می گیرم کاملا کاملا عادی رفتار کنم اصلا به حرف کسی کار ندارم الان دیگه استرس ندارم چون خودم از کار خودم راضی هستم ومهم ابنه که خودم حس خوبی داشته باشم .وخوب در مورد شب یلدا سال قبل هم سر سفره مقداری استرس داشتم ولی نه زیاد.ولی بعد غذا واقعا مثل بقیه هر چی می خوردند،من خیلی کم وشاید در حد یک میوه.وامسال هم همین .
من مقداری شام خوردم ونصف خورشتم را باقی گذاشتموبعد حدود آخر شب مقداری هندوانه خواستم بخورم که باز همسر برادرم بهم گفت زیاد نخور حالت بد میشه پات درد می گیره چون من سابقه بدی در خوردن سردیجات داشتم والبته خودم هم مقداری با ترس خوردم.
چون چیزهایی مثل هندوانه خیار لبنیات مصرف کنم به شدت دردم زیاد می شود وبخاطر همین باید در مصرفشان احتیاط کنم.و او چن بار تکرار کرد برای چی می خواهی بخوری ومن گفتم باشه چشب کم می خورم.
ولی با کمال تعجب من اصلا اصلا حالم بد نشد وخیلی هم تا صبح راحت خوابیدم و خیلی هم احساس خوبی داشتم.
وبا اینکه چن رقم میوه بود شکلات بود چن رقم شیرینی محلی بود و چیزهای دیگه من اصلا نه میخواستم ونه میتوانستم بخورم ولی بقیه ب اندازه خودشون خوردند. من الان صد رقم تنقلات باشه،وقتی نمی تونم واقعا نمی خورم . خوب میوه وهمه چی دیگه هست ومن هر وقت دوست داشته باشم ونیاز دارم مصرف می کنم.
مثلا خواهر من که فرد متناسبی هست عقیده داره تو این شبها حتما باید چن رقم خوردنی بخوریم مثلا آخر شب گفت من مثلا انار نخوردم ولی نمیتونم بخورم من بهش گفتم خوب مگه مجبوری بخوری؟
گفت آره امشب باید بخوریم ومن کلی خندیدم ولی برادرزاده بزرگم که نمونه کامل کامل یک فرد متناسب هم اون هم برادرش تا کامل گرسنه نشوند غذا نمی خورند موقع شام تو اتاق خودشان بود و نیامد وبعد شام اومد پیش ما و اصلا شام نخورد ومقدار خیلی کم فقط پفیلا خورد ومقدار کم هندوانه ومن خیلی نگران بودم چرا غذا نخورده
که آخر شب برادرم اومد ب خونمون وبراش شام گرفت یعنی شامش رو آخر آخر شب خورد یعنی زمانی که کاملا گرسنه بودواین بود از شب یلدای امسال ما در مجموع شب خوبی داشتیم.
عزیزانم شب و روزهای خوبی رو برایتون آرزو می کنم.