سلام و درود به همراهانم در مسیر لاغری با ذهن
یکی از چالش های افرادی که اضافه وزن دارند مواجه شدن با مهمانی و مراسمات است.
ایام نوروز، مراسم شب یلدا، مراسم عروسی و بسیاری از مراسماتی که مواجه شدن با آنها برای افرادی که اضافه وزن دارند از جنبه های مختلف مشکل ایجاد می کند.
بسیاری از افراد چاق به خاطر چاق بودن، اعتماد به نفس پایینی دارند و استرس حضور در جمع و شرکت در مراسمات مهمانی را دارند.
برخی از افراد چاق استرس مواجه شدن با دوستان و آشنایان و ترس از شنیدن صحبت درباره چاق تر شدن خودشان دارند و عده ای بخاطر نداشتن لباس مناسب یا به این دلیل که نمی توانند رنگ و مدل مورد علاقه خود را بپوشند تمایلی برای حضور در مهمانی ها ندارند.
و البته از همه مهتر ترس از چاق تر شدن بخاطر مواجه شدن با تنوع مواد غذایی و عدم توانایی کنترل اشتها و زیاده روی در خوردن از چالش های عموم افرادی است که اضافه وزن دارند.
عزیزانی که از محتوای سایت تناسب فکری استفاده می کنند حتما اطلاع دارند که (نوشتن) تاثیر زیادی در شناسایی و اصلاح فرمول های اشتباه ذهن دارد. بنابراین فرصت مناسبی است که با نوشتن درباره افکار و رفتار خود در مواجه شدن با مهمانی هایی که شرکت می کنید به آگاهی خود درباره موضوع لاغری با ذهن اضافه کنید.
لطفا در نوشتن دیدگاه خود دقت کنید درباره موارد زیر به صورت شرح انشایی توضیح دهید.
۱- افکار و عملکرد شما در مواجه شدن با مهمانی ها قبل از اینکه از محتوای سایت تناسب فکری استفاده کنید.
۲- درباره افکار و عملکرد خود در مهمانی که حضور داشتید به طور مفصل شرح دهید که چگونه بودید و به چه میزان از عملکرد خود رضایت داشتید.
۳- تفاوت افکار و رفتار خود در مهمانی که شرکت کردید را با گذشته خود مقایسه کنید.
۴- درباره عملکرد سایرین در مهمانی توضیح دهید که دیگران چه رفتاری داشتند و هرموضوعی که به نظرتان جالب بود را ذکر کنید.
منتظر خواندن گزارش کارهای شما هستم
همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن
امتیاز 4.27 از 49 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
به نام خدای یگانه
من در سالهای قبل معمولادر جمعها که شرکت می کردم خیلی مواظب رفتار غذاییم بودم و خیلی هم استرس داشتم که بقیه مواظب غذا خوردن من هستند و فکر می کردم بقیه فکر می کنند من غذا زیاد می خورم.
ومعمولا ترجیح می دادم خیلی کم غذا بخورم وواقعا هم نمیتونستم بخورم یعنی تو جمع بودم ناخود آگاه نمی تونستم غذا بخورم واصلا هم نمی خواستم خودم رو تو معرض دید دیگران قرار دهم
و همیشه مادرم هم بهم گوشزد می کرد وقتی کسی به خانه ما آمد وهمین که جای می رویم تو درخواست غذا سر سفره از کسی نکن یعنی وانمود کن چیزی نمی خوری.
واین موضوع همیشه برای من زجر آور وخیلی دردآور بوده،درحالی همه سر سفره با هر تیپ یا هر هیکلی که بودند خیلی راحت وشاید خیلی بیشتر از من غذا می خوردند وبه راحتی هم ازتمام غذاهای سر سفره می خوردند.
مثلا غذای اصلی همراه باسبزی اگه ماست بود اون هم می خوردند اگه چن رقم ترشی بود اون هم می خوردند واصلا براشون مهم نبود.
ولی من نه می خواستم ونه دوست داشتم چن رقم بخورم ونه اینکه حسادت کنم چرا اونها چن رقم می خورند ولی تعجب می کردم که چرا اینقدر تفاوت بین من وآنها وجود داشت و چرا آنها لاغر بودن و من چاق بودم واین من را خیلی زجر می داد.
وباعث می شد من در جمعها حس خوبی نداشته باشم.و چون من خیلی قبل فکر می کردم مثلا روغن یا سس مایونز خیلی کالری بالا داره و تا مدتها نمی خوردم و بر همین اساس هر وقت سر سفره بودیم مثلا مدام دیگران من رو چک می کردند مخصوصا همسر برادرم .
مثلا به من می گفت نوشابه نخور یا هر وقت سالاد درست می کرد می گفت من برات بدون سس گرفتم در حالی که من بدون سس اصلا دوست نداشتم.
خوب ما غذاهای حاوی سس معمولا نمی خوریم حالا که یک بار می خواستم بخورم مدام امر و نهی می کرد وبرام خیلی ناراحت کننده بود.
یا مثلا در مجلسی بودیم سعی می کرد تمام نعنا داغ داخل ظرف را بردارد بعد برایم آش می ریخت واین چیزها مرا آزار می داد.
ولی الان نه،دارم یاد می گیرم کاملا کاملا عادی رفتار کنم اصلا به حرف کسی کار ندارم الان دیگه استرس ندارم چون خودم از کار خودم راضی هستم ومهم ابنه که خودم حس خوبی داشته باشم .وخوب در مورد شب یلدا سال قبل هم سر سفره مقداری استرس داشتم ولی نه زیاد.ولی بعد غذا واقعا مثل بقیه هر چی می خوردند،من خیلی کم وشاید در حد یک میوه.وامسال هم همین .
من مقداری شام خوردم ونصف خورشتم را باقی گذاشتموبعد حدود آخر شب مقداری هندوانه خواستم بخورم که باز همسر برادرم بهم گفت زیاد نخور حالت بد میشه پات درد می گیره چون من سابقه بدی در خوردن سردیجات داشتم والبته خودم هم مقداری با ترس خوردم.
چون چیزهایی مثل هندوانه خیار لبنیات مصرف کنم به شدت دردم زیاد می شود وبخاطر همین باید در مصرفشان احتیاط کنم.و او چن بار تکرار کرد برای چی می خواهی بخوری ومن گفتم باشه چشب کم می خورم.
ولی با کمال تعجب من اصلا اصلا حالم بد نشد وخیلی هم تا صبح راحت خوابیدم و خیلی هم احساس خوبی داشتم.
وبا اینکه چن رقم میوه بود شکلات بود چن رقم شیرینی محلی بود و چیزهای دیگه من اصلا نه میخواستم ونه میتوانستم بخورم ولی بقیه ب اندازه خودشون خوردند. من الان صد رقم تنقلات باشه،وقتی نمی تونم واقعا نمی خورم . خوب میوه وهمه چی دیگه هست ومن هر وقت دوست داشته باشم ونیاز دارم مصرف می کنم.
مثلا خواهر من که فرد متناسبی هست عقیده داره تو این شبها حتما باید چن رقم خوردنی بخوریم مثلا آخر شب گفت من مثلا انار نخوردم ولی نمیتونم بخورم من بهش گفتم خوب مگه مجبوری بخوری؟
گفت آره امشب باید بخوریم ومن کلی خندیدم ولی برادرزاده بزرگم که نمونه کامل کامل یک فرد متناسب هم اون هم برادرش تا کامل گرسنه نشوند غذا نمی خورند موقع شام تو اتاق خودشان بود و نیامد وبعد شام اومد پیش ما و اصلا شام نخورد ومقدار خیلی کم فقط پفیلا خورد ومقدار کم هندوانه ومن خیلی نگران بودم چرا غذا نخورده
که آخر شب برادرم اومد ب خونمون وبراش شام گرفت یعنی شامش رو آخر آخر شب خورد یعنی زمانی که کاملا گرسنه بودواین بود از شب یلدای امسال ما در مجموع شب خوبی داشتیم.
عزیزانم شب و روزهای خوبی رو برایتون آرزو می کنم.
با سلام خدمت استاد عزیز و دوستان متناسب یلداتون مبارک
سالهای قبل شرکت در دوره تناسب فکری. شب یلدا یکی از شبهای خاص برای دور همی و با هم بودن کنار عزیزانم محسوب میشد یادمه آن موقع پدر و مادر. خدا بیامرزم خیلی تهیه و تدارک میدیدند بابا از چند روز قبل شب یلدا همه را دعوت میکرد از عمو و عمه گرفته تا ما ها که فرزندانش بودیم و با عشق کلی خرید میکرد البته منم به عنوان دختر بزرگشون باید در خریدها شرکت میکردم. اول میرفتیم شیرینی فروشی لرد که خیلی در تهران معروفه و انواع شرینی های تر و خشک و آجیل و شکلات و غیره را میخریدیم ومن با این که خیلی متناسب هم بودم اما افکارم چاق بود و هر نوع شیرینی که خوشگلتر و بهتر بود انتخاب میکردم کلی هم شکلات های کاکائویی که هنوزم عاشق اشونم بعدش میرفتیم خرید میوه و هندوانه و ماهی خلاصه تا مهمانی شروع شه. هرچیزی که خریده بودیم را کلی هم ناخنک میزدم و خیالم راحت بود با دو سه ساعت ورزش همش میسوزه میره اون موقع نمیدونستم که مغز چاقی دارم چون هم ترس از خوردن داشتم و فکر سوزندون کالریهای دریافتی را داشتم شب یلدا هم که مهمانها میامدند از اول شب تا آخر شب میخوردیم و میرقصیدیم و باز هم با خودم مبگفتم با رقص هم کلی کالری میسوزنم البته در آن موفع افکار من طبعا هم باید همین میبود. چون آگاهی ذهنی نداشتم
سال اول ورود به سایت زیاد تفاوتی با سالهای قبلش نداشتم ولی خودم هم احساس میکردم نسبت به قبل کمتر از مواد غذایی و شیرینی ها خوردم. سال دوم تفاوت خوردنم در شب یلدا خیلی متفاوت بود چرا چون که یادمه خونه دوستم فریبا دعوت بودیم هرچی که تعارف میکرد. نا خود آگاه میگفتم نه میل ندارم فریبا هم کلی مسخره ام کردم گفت خوبه میل نداری هنوزم که خیلی چاقی منم گفتم اما سال آینده میبینی که من لاغرم تو چاقی و جاتون خالی کلی سر این شوخی خندبدیم ولی من واقعا ته دلم ایمان داشتم که سال بعدش من از اون هم لاغرترم در طی سال گذشته همین دوستم سه بار رژیم سخت گرفت کلی لاغر کرد اما بعدش دوباره چاقتر از قبلش شد اما من آرام آرم به سمت متناسب شدن پیش رفتم تا شب یلدای امسال که همه خونه ما دعوت بودند. دخترم دوروز قبلش به شهر یزد برای برگزاری سیمینار رفته بود. دیگه نگم براتون که مردم مهربان یزد چقدر شرینی و کیک یزدی اعلا کادو داده بودند که مقذاریش هم دخترم آورد برای ما کلی هم خودم شبرینی و آجیل و مخلفات شب یلدا را گذاشته بودم خیلی جاالب بود که من امسال شب یلدا هیچ شرینی نخوردم و هوس هم نکردم بخورم حتی از شیرینی های یزد که عاشقشون بودم و دخترم گفت مامان حداقل امشب ی دونه بخور گفتم الان میل ندارم بعدا میخورم که بعدش نخوردم نه این که نخوام نخورم میل نداشتم. با این که نهار هم نخورده بودم و صبحانه ام هم مختصر بود واقعا میلی نداشتم البتع چند وقت قبل عادت کرده بودم بخورم و سریع فهمیدم داره این عادت تکرار میشه دو سه روز به جای خوردن شیرینی فقط آب خوردم تا این عادت را نگذارم طولانی بشع و ترک کردم شب یلدا من یک کاسه کوچک انار خوردم یک برش کوچک هندوانه و شام هم یک تکه ماهی و کمی سبزی پلو همین چیز دیگه نخوردم اینقدر کم بود که نصف شب گرسنه ام شد.اما واقعا زورم اومد برم چیزی بخورم باز آب خوردم و خوابیدم الان که به تفاوت شب یلدای امسال با گذشته فکر میکنم تفاوت خوردن های من شده از زمین تا آسمان و چقدر فرمولهای ذهنی من تغییر کرده راستی ی چیزی که یادم رفت بگم این بود که همه گفتند خیلی لاغر شدین و دوستم فریبا هم حتی گفت راستی خیلی لاغر شدی منم گفتم حالا به حرفم رسیدی پارسال بهت گفتم من سال دیگه لاغرم تو چاق. ولی ایشون باز قبول نداشت که من از طریق آگاهی ذهنی به این موفقیت رسیدم گفت تو که چیزی نخوردی معلومه رژیمی گفتم نه من میل نداشتم بخورم وگرنه رژیم دیگه برای من ارزشی نداره دوباره گفت چون میری پیاده روی و ورزش لاغر شدی. گفتم نه اونم تاثیری نداشته خلاصه دیدم بحث فایده نداره چون دوستم آگاهی این بحث را نداره. و منم بحث را سریع قطع کردم ولی شب خوبی بود و از استاد تشکر میکنم که باعث این همه تفاوت در من شده است
دخترم از یک اپلیکیشن رژیم و ورزش پیروی میکنه اما شب یلدا کلا همه را فراموش کرد. هرچی بود ماشالله خورد شیرینی آجیل میوه شام آخرش هم باور نمیکنید برای اولین بار بود که مبدیدم اینقدر پرخوری میکنه چون همیشه مراقبه ولی آخر شب حالش از پرخوری بهم خورد چون عادت نداشت
دوستم که یک ماه بود رژیمش را ترک کرده اونم خیلی خورد همش هم به من میگفت تو چرا نمیخوری منم میگفتم کار دارم تمام شه میایم پیشتون میخورم که بازم نرفتم فقط بهانه بود که اصرار نکند پسرم و همسرم هم در حد اعتدال خوردند. عروسم خیلی خوش هیکل و متناسبه منم به رفتارش خیلی دقت دارم. دیدم در حد اعتدال خورد. مثلا شام زیاد نخورد چون گفت آجیل خوردم و انار زیاد میل ندارم و یک خصلت خوبی که در این دوره یاد گرفتم این است که دیگه به هیچ کسی اصرار نمیکنم ترخدا بخورید. و غذاها را خیلی اندازه درست میکنم قبلا برای یک لشکر غذا میزاشتم اما الان نه چون فکر میگنم کافیه خلاصه خیلی خوب بود کلی متفاوت از شبهای یلداهای گذشته
با تشکر از استاد عزیزم
سلام استاد گرامی و دوستان هم مسیر
شب یلدا قرار شد جایی نریم ولی من یه دفعه فکر کردم که هم بودن در این شرایط یه آزمایشی هست واسه م ، هم یکی از دوستمام رو که سالهاست ندیدم میبینم ،
میخواستم واکنشم رو نسبت به مواد غذایی ببینم ،
گفتم احتمالا اون فضا برام لذتبخش میشه که شد،
یکی از فامیلهامون اصرار کرد بریم اونجا ، خانواده ی خواهرم هم اونجا بودند ، من و دخترم هم رفتیم ،
به محض ورود گفتند چرا اینقدر دیر اومدی ما از اول شب داریم میخوریم تو خیلی فرصتت کمه ! :))
به خودم گفتم ذهن چاق رو نگاه، انگار من هیچ وقت اونجوری نبودم ؛)
گفتم ممنونم من برای خوردن نیومدم اومدم خودتون رو ببینم ، یه ۱۰ دقیقه ای نشستم بعد ۲ چایی خوردم با یکم (در حد یه بند انگشت) از شیرینی دخترم ، شاید ۱۰ عدد تخمه ، ۳قاشق ژله ، خیلی میلم کم بود نسبت به قبل ،
نه میوه نه آجیل خوردم نه اون دسرهای دیگه که گذاشته بودند ، خلاصه متفاوت عمل کردم و خوشحالم .
اگه قبلا بود از همون اول دلشوره و ترس زیاد از موادغذایی شروع میشد و اینکه خیلی اشتیاقم زیاد بود هم از شکلاتهاشون بخورم هم از چند نوع شیرینی هم از ویفری که بود در حالی که الان انتخاب دارم واسه خودم ، دیدم که میلم به اینها زیاد نیست اصلا نخوردم ،
قبلا اگه نمیخوردم خیلی حسرت داشتم و بهش فکر میکردم در حالی که الان اصلا برام مهم نبود ،
یا میوه رو میگفتم واسه سلامتی خوبه قطعا میخوردم اما شب یلدا شام رو خیلی دیر خورده بودم دوست داشتم فاصله ای بین غذا خوردن و میوه باشه و نخوردم .
بعد این هم جالب بود به رفتار اونها که توجه میکردم میدیدم چقدر عاشقانه میخورن و انگار واجب هست که از هر کدومش حتما بخورن ، مثلا خواهرم ، دوستم ، زن پسر خاله م که همشون خیلی چاقند .
خواهرم همش میگفت دیر اومدی چیزی نخوردی 🙂
قبلا اصلا این رفتارها رو درک نمیکردم که اشکال داره تا این حد تو فکر خوردن باشیم
ولی الان چون تو این مسیرم برام یه جوری شده ،
احتمال زیاد سال آینده خیلی بهتر خواهد بود میلم تمرکزم روی خوردنیها ،
چون میلم به خوردن درسته خیلی کمتر بود اما باز دوست داشتم از ژله بخورم ،
و این هم یه باور اشتباه تو ذهنم بود که خیلی ها میگن ژله واسه مفصل خوبه در حالی که من خیلی هم باور نکردم ولی باز ترغیبم میکنه که یکم بخور .
چند عدد تخمه رو هم بخاطر چایی خوردم آخه چایی بعد تخمه بیشتر میچسبه ، اونم که تحریک حافظه ای بود ،
اما من حس میکنم اون عشقم به شیرینی وکیک خیلی کمتر شده و با اون یه ذره که از شیرینی دخترم خوردم برام معلوم شد با کیفیت نیست و خامه ی خوبی نیست ،
اما قبلا شیرینی با کیفیت پایین هم میخوردم .
خلاصه راضی بودم .
امیدوارم همه تون شب درجه یکی رو گذرونده باشید
در پناه خداوند باشید
با سپاس فراوان از استاد .
به نام خداوند بسیار بخشنده وبسیار مهربان
سلام به همگی
یلداتون مبارک
من قبل این دوره یکی از شکنجه های روحیم رفتن به مهمونی بود مخصوصا عید شب چله نوروز وعروسی
این سه تا واقعا اعصابمو بهم میریخت از یک سال قبل دنبال لباس پیدا کردن بودم که یک شب مراسم داریم
خلاصه اونقدر درلباس خریدن تلاش میکردم که سختی متحمل میشد که شب اون شب یا روز بدرخشم چون احساسم بدبود نسبت به خودم همش درعذاب بودم
اما بعد شرکت دردوره
دیدم که اصلا نیازی به این همه سختی نیست هنوزم
لباس دلخواهمو نمیتونم بپوشم
اما دیگه مشکی نمیپوشم ورنگ روشن میخرم ودرطول سال لباس میخرم وقتایی که پول دارمو چند تا چند تا میخرم میگذارم کنار
یهو مراسم شد یکیشو میپوشم وهمیشه هم لباس خوب دارم واصلا هم خودمو برای لباس خریدن نمیکشم
تازشم نگاه که میکنم میبینم از همه هم خوشتیپ ترم
با اینکه بقیه با بیحجابی شون جلبه توجه میکنند
اما من درحین حجاب بسیار خوشگل وشیک وترگل ورگلم وخیلیم از تیپ وظاهرم راضیم
وشده که دراین دوسال لباس تکراریم پوشیدم اما همیشه هم خوشتیپ بودم
قبلا خیلی آرایش میکردم اوایل ازدواجم اما کم کم آرایشم به سبک ساده تری گرایش پیدا کرده
یعنی دیگه مثل سابق تلاش نمیکنم برای خوشگل کردن خودم
احساس خوشگلی میکنم
آرایشم هرچقدر دلم بخواد میکنم
وقبلا با اینکه بیرون میرفتم آرایش نمیکردم اما اعتماد به نفسم نداشتم وچهره مو دوست نداشتم
اما الان خیلیم صورت بدون آرایشمو دوست دارم واز خودم خوشم میاد
من الان احساس راحتی بیشتری میکنم درمهمانی ها
وهمین منو خوشحال میکنه
دیشب وپریشب
متوجه چندتا نکته خیلی خیلی جالب دررفتار خودمو ودیگران شدم
اول اینکه
نصف بیشتر برنجمو دست نخورده گذاشتم وخودمو خفه نکردم
اصلا هم برای خوردن هول نزدم
درضمن خیلیم بهم خوش گذشت
درضمن متوجه تفاوت رفتار افراد چاق ولاغر شدم
افراد متناسب ولاغر جمعمون اصلا چیزی نمیخوردن
مثلا دخترداییم یلدا خیلی متناسبه ولاغره
مدام بهش میگفتن بخور ولی لبخند میزد که مرسی میل ندارم
نمیخورم
واصلا رفتار بقیه رو محل نمیگذاشت درمورد خوردن وخودم دیدم که یه مشت آجیل وتخمشو داخل ظرفش نگه داشته بود وفقط به بقیه نگاه میکرد زیادم حرف نمیزد
وهمین موضوع نظر منو به خودش جلب کرد
دیدم که افراد چاق جمع چقدر تلاش میکنن بهشون خوش بگذره
چقدر حرف میزنن
چقدر میخورن ویه جورایی مسابقه وبلبشوییه
دروجودشون
مثلا خاله کوچیکم که خیلی چاقه
مدام از شرق میرفت به غرب از غرب میرفت به شرق وهمشم حرص میخورد حرف میزد ویکم که میومد مینشست پیش ما میخورد تند تند
خلاصه که جمع یه طوری بود که چاقا میخوردن ولاغرا نگاه میکردن
وهی چاقا تعارفشون میکردن ولاغرا هم پس میزدن تعارفشون
ویه جوری شده بود که لاغرای جمع مورد توجه خاصی قرار گرفته بودت چون نمیخوردن
پذیرایی ویژه میشد ازشون هی براشون خوراکی میبردن ولی به چاقا حتی تعارفم نمیکردن وخودشون یه جوری حمله ور شده بودن به خوراکیا که خیلیاشون حتی بشقاب پذیرایی نداشتن وروهوا میخوردن
قشنگ احساس آرامش دروجود لاغرای جمع حس کردم
واینکه چقدر از نخوردن خودشون راضی واز رفتارهای عجیب چاق های جمع متعجب وحیران بودن
قشنگ میدیدم که لاغرای فامیل با هر باری که یه چاق چیزی میخورد اشتهاشون بیشتر از دست میدادن واحساس میکردن که اه چقدر میخورن ویه جوری
به چاقا نگاه میکردن انگار به سیرک اومده بودن
شاید برای همینکه وقتی میرم داخل جمع لاغرا آرامش خاصی حکم فرماست
تازه میفهمم چطوری میشه که همیشه خونه دوست لاغر متناسبم
وقتی میرم یه عالم هله هوله داخل کابینت ها وروی میزشون پرآجیل وتخمه وپفک وتنقلات وشیرینی وشکلات های گرون گرون
ولی خودش مثل باربی میمونه
ودیدم که حتی وقتی مهمون میاد براشون اصلا اهمیتی نداره موضوع خوردن وکلا جو خونشون یه جوریه
که آدم وقتی پیششونه میلش کور میشه
چون خودشون اصلا نمیخورن اصرار نمیکنن واصلا به ناراحت شدن دیگران اهمیت نمیدن وبیاحترامی هم نمیدونن واصرار کردن بلد نیستن
فقط اولش چای وقهوشون میپرسن که کدومشو میخوری وبعدشم جلوت بشقاب میگذارن وهمه چیزم جلوت میچینن وحتی یکبارم تعارفت نمیکنن
ومیگن خونه خودته راحت باش
نهایتش خیلی باهات صمیمی باشن
ومنم وقتی میرم پیشش نهایتش چندتا دونه مغز ویدونه شکلات یا شیرین مورد علاقمو از کوهی از خوراکیاش میخورم وناهارم اونقدر خودش کم میخوره که میرم پیشش منم دلم نمیخواد چیزی بخورم وهمیشه گشنه میام خونه
از بس جو نخوردن حکم فرماست
جوری که قبلا میومدم خونه غذا داغ میکردم برای خودم وبا وجود کوهی از خوراکیا وغذا ها اصلا میلم نمیبره
قبلا فکر میکردم خسیسه یا بیادبه که تعارف نمیکنه
حتی چند بارم تو دلم باهاش قهر کرده بودم
ولی بعدش باهاش آشتی کردم چون دوست خوبی بود
والان مفهمم که چون متناسب بود ولاغر دراصل درست رفتار میکرد واصلا هم براش دغدغه نبود خوردن ونخوردن من
چیزی که منو متعجب کرد این بود
تمام عمرم همه اینارو میدیدم ولی متوجهش نشده بودم
درضمن رفتار خودمم احساس کردم بهتر شد
یه موضوعیم که دیشب تجربش کردم این بود که مدام میگفتن این چاق میکنه اون چاق میکنه
ویک دختر دایی دیگه هم دارم که خیلی دوستش دارم اونم چاق شده
طفلی
قشنگ دیدم که بچه میگه آره راست میگنا غذا چاق نمیکنه وهله هوله آدمو چاق میکنه
برگشتم بهش گفتم عزیزم هیچی آدمو چاق نمیکنه
فقط زیاد از حد خوردن چاق میکنه
یه حرف جالب زد خودمم موندم
گفت من سیر بشم دیگه نمیخورم ولی وقتی مامانم اینا نیستن وسرکارن ویا مسافرتن با داداش که تنها میشیم من نگران خراب شدن غذاهام ومن غذا ها رو کنترل میکنم واضافه میخورم
قشنگ رفتاری که من میکردم درخونم والان خیلی کمتر شده
بهش گفتم تو مسئول خرابی غذاها نیستی یا بریز دور یا بگذار داخل یخچال اصلا نخور مگه سطل آشغالی
یهو گفت راست میگیا منطقی بود تاثیر گذار بود حرفت دختر عمه
دیدم دقیقا موقع نوجوانیایی منه
فکر میکنه مسئول غذاهاست
وخراب بشن وبمونن گناه میکنه یا حیفه یا بابا ومامانش ناراحت میشن
چقدر اطلاعات غلط میدن ودادن بهمون
خیلی خوشحالم که یه باور غلط رو دریک نوجوان از بین بردم یا حدالقل تلنگری به فکرش زدم که فکر کنه وهمینجوری الکی دنبال رو نباشه
خلاصه که کوهی درس زندگی گرفتم وخداروشکر میکنم که امسال پربار تراز هرسال دیگه ای بود
درپناه خدای مهربان شاد باشین ودرمسیر متناسب شدن
ظهر اولین روز زمستانی همگی بخیر باشه و شب یلدای همگی هم مبارک باشه .امیدوارم برای همه ی بچه های سایت شب خوبی بوده باشه .
و اما من هم امسال رو در کنار عزیزانم بودم و یه جشن کوچکی دیشب با خانوادم داشتیم.
اول اینکه باید بگم من با توجه به دوره ی اصلاح پرخوری و اشتها استانداردهام در خوردن تغییر کرده و خیلی از کارهایی که حتی تا یه هفته پیش انجام میدادم و راضی بودم اما الان دیگه انجام نمیدم و از اانجام اونها ناراضی هستم حس رضایت از خودم واقعا با توجه به یه سری پارامترها که از این دوره یاد گرفتم تغییر کرده و خلاصه اینکه امسال در جشن یلدا از خودم توقع بیشتری داشتم و با سخت گیری بیشتری به خودم نگاه کردم که حالا براتون توضیح میدم شاید اگر من در این دوره نبودم خودم رو با سالهای پیش که در این مسیر بودم مقایسه میکردم و میگفتم عالیه اما امسال این شب رو با شبهای پیش خودم مثلا همین دو شب پیش مقایسه کردم و حالا هم واقعا راضی بودم اما خب میشد بهتر هم باشم .
اول اینکه روی سفره ی شام کلی آدم چاق و لاغر در کنارهم بودیم و شام هم کباب کوبیده و برنج زعفرانی و مرغ سرخ شده بود و کلی نوشابه ودوغ و ….اما چاق ها برای اینکه حسابی خوش بگذرونن میگفتن باید بیشتر بخوریم و شاید هر کدوم دو سیخ کباب و کلی نوشابه و … خوردن و اما خانواده ی متناسب من باید بگم دخترم که به قول خودش خیلی گرسنه بود یه ذره برنج با یه سیخ کباب و پسرم نصفه سبخ کباب رو خورد و من خودم در حالی که واقعا گرسنگی خاصی نداشتم اما چون میخواستم با همه در این شب روی سفره بشینم نشستم و باید بگم تنها کاری که تونستم بگم این بود که برنج د ر حد سه قاشق کشیدم و اما همونم کامل نخوردم و کباب خالی خوردم اما یکم ته دیگ خوردم و چون خیلی تعریف دوغ دادن یه ذره خیلی کم به همراه غذا خوردم و حالا کارم بد نبود در حالی که کلی هنوز غذا بود و مرغ بود اما من بیشتر نخوردم و این رو هم بگم قبل از گذاشتن سفره من مرغها ی سرخ شده داخل ظرف رو داخل آشپزخونه دیدم و سریع یه تکه کوچک برداشتم سرپایی همونجا داخل آشپزخانه خوردم که همش به خاطر تحریک بینایی بود و میدونم کارم نادرست بود اما روی سفره دیگه لب به مرغها نزدم چون واقعا سیر بودم .
و اما بقیه واقعا بیشتر از همیشه خوردن ولی خواهر متناسبم مثل همیشه که میگه غذاها رو دوست ندارم گفت نه من کباب کوبیده دوست ندارم و به ذره مرغ خورد و دیگه کبابش رو داخل بشقابش گذاشت و خیلی کم هم خورد و تازه میگفت من امروز روزه بودم و برای افطار کمی نون و پنیر خوردم و میگفت اون بیشتر بهم چسبیده کلا این خواهرم بیشتر به دنبال غذاهای سالم و ساده هست و روی سفره حواسم بود که اصلا چیز ی نخورد با اینکه هم روزه بود و هم سفره ی متنوع شب یلدا بود که برای هر ذهن چاقی این دو مورد با هم یه فرصت عالی برای پرخوری میشد و اما ایشون در حد چند قاشق برنج و مرغ خوردن و دیگه نخوردن و بچه های متناسب خواهر و برادرم که چقدر عالی و به اندازه خوردن و نضفه غذا رو رها کردن و من حواسم بود و گفتم ببین این هست ذهن پاک از چاقی و دست نخورده و مثل ما ذهن این بچه ها سالها در مسیر چاقی نبوده وچاقی رو یاد نگرفتن .در حالیکه ما چاق ها میگیم
چون جشن اومدم باید خورد
چون سالی یک بار باید خورد
چون مهمانم تا میتونم باید بخورم
چون غذا زیاده باید بخورم
چون غذا رو دوست دارم باید بخورم.
چون همه میخورن من هم باید بخورم
چون ممکنه دیگه گیرم نیاد باید بخورم
چون شادم باید بیشتر بخورم
چون دور هم هستیم باید غذا بخوریم
چون ….
و اما بعد از شام که بساط چایی و شیرینی تر بود بازم خواهر متناسبم که عاشق شیرینی هست گفت و البته همیشه هم میگه که من از شیرینی خامه ای بدم میاد با اینکه کلی تعریف و تمجید از اونها بود ایشون یه ذره خورد و گفت نمیخوام و اما بازم تپل های جمع خیلی خوردن و دختر و پسر متناسب من یه عدد خوردن با اینکه کلی بود دیگه نخوردن و اما باید بگم من هم با دیدن شکل اونها که بسیار زیبا طراحی شده بودن و بقیه میگفتن چقدر نرم و تازه هستن و چون میدیم که اکثرا شکلاتی و نسکافه ای بودن من بازم تحریک شدم و یه ذره خیلی کم نمیدونم چقدر اما یکم خوردم و سریع به خودم اومدم که دارم با تحریک بینایی و شنوایی که همه تعریف میکنن میخورم و دیگه لب نزدم و همه چایی میریختن و هی میخوردن و من که چایی خور نبودم همونجا یه لیوان با یه ذره از یه عدد شیرینی تر خوردم اصلا زیاده روی نکردم اما همون حس تنوع طلبی و حس تست مزه بود که من رو وادار به خوردن کرد تازه من کسی هستم که میگم زیاد علاقه به شیرینی ندارم اما بلخره خوردم و اما هنوز کلی شکلات تلخ بود و میوه بود و بازم ظرفهای پر از شیرینی بود من دیگه لب نزدم و اما آخر شب کلی آجیل هم بود که من واقعا بازم سیر بودم . بازم با تحریک بینایی و اینکه اینها مقوی هست و خوب هست من چند عدد خیلی کم بادام هندی برداشتم و خوردم و اما کلی پسته و تخمه بود جلوی من و اما من نتونستم و نخواستم و لب نزدم و و بعد از اونم لواشک بود و من یه ذره هم لواشک خوردم .
نمیدونم چی بگم اول اینکه واقعا فاصله ی سیری و گرسنگی من تغییر کرده شاید اگر پارسال بود با خیال راحت میگفتم راضیم و همه رو میخوردم اما امسال سهم من فقط همون یه کباب بود و با همون سیر بودم و هر آنچه برداشتم با تحریک بینایی بود و تغییر یلدای امسال من با سال گذشته این بود که مقدار خوردن من و حجم غذایی که من رو سیر میکنه خیلی کم شده و واقعا من نمیتونم همه رو با هم بخورم و ذهنم شاید هنوز قبول نکرده و میخواست بگه فقط یه امشبه بخور و من چند بار ناخنک زدم اما جسمی واقعا نیاز نداشتم
اصلا هم پرخوری نکردم که فشار شکمی داشته باشم ولی میشد باز هم زیبا تر رفتار کرد و شاید اگر بخوام خودم رو مقایسه کنم اندازه دختر و پسر و خواهر متناسبم خوردم و واقعا شخصیت من و رفتارهای من تغییر کردن اما من یه تغییرات جدیدی داشتم که دوست دارم ذهنم رو با اونها هماهنگ تر کنم و تغییر بزرگ من این بود که از لحاظ جسمی واقعا نیاز به هیچ کدوم از خوراکی ها نداشتم و فکر کنم همون به سیخ کباب من رو کفایت میکرد و اگر من این همه خوراکی در اطرافم نبود قطعا هیچ کدوم رو نمیخوردم و هوس هم نمیکردم چون من اصلا شیرینی خور نیستم اما بازم باید بگم از خودم راضیم چون حتی نسبت به پارسال خودم تغییر کردم و اگر پارسال این رفتارها رو میکردم میگفتم خب به اندازه خوردم اما امسال با توجه به آگاهی های جدیدی که از دوره ی جدید اصلاح پرخوری و اشتها دارم و با توجه به اینکه تمایلات من تغییر کرده باید بگم مقدار نیاز من به مواد غذایی بسیار کم شده .
این رو بگم با نهایت دقت به خودم که دوست دارم واقعا ایده آل و زیبا رفتار کنم کامنت رو نوشتم و تمام رفتارهای خودم رو براتون شرح دادم
با عرض سلام خدمت استاد بزرگوار و دوستان. یلدای همگی مبارک.
ابتدا، شب یلدای سال گذشته رو توضیح میدم. قبل از برگزاری جشن خریدهای فراوان داشتم. وقتی هم که در حال چیدن مواد غذایی، تنقلات و…. بودم. دائم یه مقدار از اونها رو میخوردم و به اصطلاح ناخنک میزدم. وقتی که اعضای خانواده دور سفره جمع می شدند من تا لحظه ی آخر از همه مدل تقریبا مصرف می کردم و آخرش با دل درد شدید بلند شدم. به حدی که مرتب کاری برام سخت بود واون شب از ناراحتی معده دائم از خواب بیدار میشدم.
خاطره سی دی و یلدای دیشب رو عنوان میکنم. دیروز بنا به اصرار خانواده، چون خودم واقعا بی میل بودم. نصفی از مواد غذایی که پارسال برای جشن یلدا خریده بودم، تهیه کردم. وقتی که مواد غذایی، میوه ها و تنقلات و…. رو. چیدم اصلا حرص ولع نداشتم کاملا مانند یک فرد متناسب سفره ی جشن رو چیدم. دو تا از اعضای خانواده که کاملا متناسب هستند به رفتارشون توجه کردم از همون مواد غذایی که دوست داشتن فقط مصرف کردند، بچه ها یک مقداری روهم خوری کردن، داداشم که متناسبه دیشب یک مقدار کم البته زیاده روی کرد. من برعکس سالهای قبل تفریحم شده بود برنامه ی جشن تلویزیون، اینقدر از اجرای مجری و خواننده ها لذت بردم و سرشار از انرژی شدم که احساس لذت و شادی بدست آوودم، در صورتیکه سالهای قبل کل توجه و تمرکزم به خوردن بود. خلاصه تنها چیزی که میلم کشید فقط یک عدد پرتقال بود. شام که حدود سه ساعت پیش کمتر میل کرده بردم که بتونم موقع برپایی جشن تنقلات بیشتر مصرف کنم. ولی بدون اینکه اذیت بشم و حس حال. خوب فقط یک عدد پرتقال خوردم. این ها رو به لطف خدا از آموزش های ذهنی بدست آوردم. من دیشب بهترین یلدا رو داشتم. چون انرژی شادی مو از طریق برنامه ی تلویزیونی بدست آوردم. توجه ناخودآگاه ذهنیم به سمت شادی های دیگری رفته، این اشتباست که برای خوشحاای و شادی به سمت خوردنی های بدون نیاز بدن میریم.و به بدن خودمون بنا بر هر مناسبت یا مهمانی و….صدمه میزنیم.الحمدالله با اینکه نصف سال های قبل برای یلدای دیشب تدارک دیده بودم.بازم نصفی از مواد غذایی اضافه اومد.درک و عکلمرد این آموزش هافهافوقهافهافوقاالعاده هست. خدایاشکرت برای موفقیت عالی که بصورت ناخودآگاه داشتم. استاد از آموزش ها و اگاهی های بی نظیرتون سپاسگزارم.
سلام خدای مهربونم
سلام استاد عزیز و دوستان خوبم
امیدوارم شب یلداتون خوش گذشته باشه
من قبل دوره در همچین شبی حال ظاهریم شاید خوب بود ولی حال دلم وخوب نبود و ارامش درونی نداشتم و و اصلا اعتماد به نفس نداشتم که وسط مجلس برم و همش به افراد متناسب اونجا حسرت میخوردم و تو ذهنم با خودم و خدایم که نتونستم لباس خوشکل و اندامی بپوشم همش در جنگ بودم و همش یا نشسته بودم و یا تو اشپزخونه بودم و در حال کار بودم که کسی منو نبینه که نگن چقد چاق شدی و یک لباس گشاد داشتم و
ولی امسال یک لباس قرمز و سفید تنم کردم و وقتی وارد خونه داداشم شدم کلی فامیل نشسته بودن و همه بهم میگفتن چکار کردی خیلی خوش تیپ شدی و وقتی موسیقی گذاشتن هیچ کس بلند نمیشد و همه تعارف میکردن و من با تعجب همه بلند شدم و شروع کردم و دیگران رو بلند کردم و با شوق اونا رو به ذوق انداختم و خیلی خوش گذشت چون حال دلم خوب بود نتونستم لبخند رو از لبم محو کنم
از همه مهمتر این که روی میز پر تنقلات بود و من اصلا تحریک نشدم قبلا از همه اونا میخوردم ولی دیشب هر میلم کشید ازش به اندازا نیازم خوردم و لذت بردم وقتی تعارف میکردن و من میگفتم ناخوداگاه مرسی میل ندارم
من دیشب دیگه با مواد غذایی تفریح نکردم و از بودن با بقیه لذت بردم
اونجا دختر دایی هام که متناسبن رو دیدم که فقط راه میرفتن و هیچی نمیخوردن حتی اخر دیدم دختر داییم چند دونه از انگور رو برداشت و خوشه انگور رو برنداشت و گفتن همشو بردار گعت نه همیین قدر میخوام
خلاصه دیشب خودم رو محک زدم و خدا رو شکر خودم رو نگه نداشتن درونم میل نداشت و اصلا کشیده نمیشدم به سمت خوراکی هاو برای زیر نظر گرفتن افراد متناسب هم عالی بود
از دیشب بازم خانم وسوسه منو به سمت عکسهایی که گرفتیم برد و میگه ببین هنوز که شکمت تو ذوق میزنه و من بهش گفتم نگاه کن من تو این مسیر مهم نیست یک سال یا دوسال به هدفم میرسم و تا الان که خیلی متناسب شدم بقیش که دبگه چیزی نیست حالا تو هر چی میخوای بگو من کم نمیارم و ادامه میدم
یلدای همگی مبارک
خداوندا برای این شادی درونی بی نهایت سپاس
خداوندا در این مسیر فقط به هدایت و حمایت تو دل بستم و بس
در پناه خدا باشید
سلام انشالله که حال دلتون همیشه خوب و خوش باشه و به هدفتون که متناسب،شدن هست هر چه زودتر برسید
سلام استاد گرامی یلدای شما مبارک
1 قبل از اینکه با این سایت و شما اشنا بشم در میهمانی های مثل یلدا معمولا پرخوری میگردم و ولع داشتم یا به قول معروف چشمم گرسنه بود همه چی میخوردم مخصوصا شیرینی تازه قبل از رفتن به میهمانی تصور شیرینی ها رو داشتم خخلاصه اوضاع افتضاح بود
۲ درمورد عملکرد امشب راستش خودم هنوز توی شوک هستم امروز از صبح هیچ تصوری در مورد خوراکی ها یی که قرار بود در شب یلدا بخوریم نداشتم . در میهمانی از همه چیز خوردم ولی کم و بدون ولع وبدون ترس بدون عذاب وجدان خیلی خوب بود احساس رهایی دارم و چقدر این احساس که به مواد خوراکی فکر نمی کنم خوبه
۳ در کل هم افکارم ببا گذشته تغییر کرده و هم رفتارم . این طوری که تصورم در مورد خوراکی ها تغییر کرده دیگه ولع ندارم یا خیلی کم شده و هم رفتارهام پیشتر تحت کنترل هست
۴ امشب همه نسبتا خوب بودند غیر دخترم که متناسب هست ولی از پر خوری دل درد شد . و داداشم که رژیم ترک نون داشت و اتفاقا لاغر هم شده بود ولی باز هم پیشتر از من خورد اطرافیان هم میدیدم پیشتر از من میخورند وو جالب سر سفره و بعد از ان هم یه موضوع صحبت در مورد کم خوردن و رژیم شروع شد و همان حرفهای همیشگی کمتر بخورید نان و برنج را کم کن منم یه حرفهای زدم ولی کاش نمی زدم چون انگار کسی حرفم رو درک نکرد ولی من واقعا حس دلسوزی داشتم می خواستم بگم بس کنید ازاین همه موانعی که در ذهنمان ساختیم و خودمان رو زنجیر کرده ایم ولی حالا ارزو می کنم برادرم که اضافه وز ن زیادی داره با این مسیر اشنا بشه با آرزوی هدایت برای همه اونهایی که مثل ما اضافه وزن دارند و ارزوی موفقیت و لاغری برای ما که در مسیر هستیم