0

زندگی با طعم خدا (جلسه بیستم)

اندازه متن

به نام خدای مهربان

سلام دوستان و همراهان عزیز

به لطف خدا جلسه بیستم (آخر) از دوره فوق العاده ( زندگی با طعم خدا ) را شروع می کنیم


دیدگاه فریبا عزیز در بخش نظرات

سلام
خوشحالم که این دوره رو تمومش کردم و تا اینجا پیش اومدم
این یک رزقی بوده که در مدارش قرار گرفتم
مهمترین نتیجه من از این دوره شکستن باور نادرستم در مورد خدا و اصلاح اون هست که در حال تکمیل و جواب سوالای بزرگی رو بهم داده
اینکه چرا خدامیخواد ما ثروتمند باشیم
چرا خدا میخواد ما سلامت باشیم و…..
و این جمله شما واقعا درست هست که میگید هرجایی مشکل داریم بخاطر عدم شناخت صحیح یا کافی از خداوند
استاد روشن من برای تمرین جعبه قرمز فقط یک خواسته را نوشتم و بعد یکماه در مدارش رفتم و حدود ۴ تا از اون رشته قرارداد برام اومد که تو کل سابقه کاریم(۳سال) این تعداد نشده بود و همچنان ادامه داره
برای درخواست های دیگه هم در مدارشون قرار گرفتم
خیلی لذت بردم از سوالای فوق العاده و هوشمندی که پرسیدید و مسیر فکری منو عوض کردید… از تصویرسازی های عالیتون برای جا افتادن مطلب استفاده کردم و لذت بردم
خیلی خوشحالم که یک روز از طریق یکی از دوستانی که ازش هیچ خبری نداشتم به این سایت هدایت شدم
با وجودیکه در مجموع شاید۳۰ ساعت فایلارو گوش کرده باشم اما لذت بردم و نتایج خوبی گرفتم و مهمترز همه امیدوار شدم که میشه

آرزو میکنم در راحت ترین حالت ممکن در مدار آگاهیهای دوره خدا هرگز دیر نمی کند قرار بگیرم
رشد و موفقیت های روز افزون شما به من انرژی میده چون جز الگوهای* شدن* در ذهنم رفتید
تعهد میدم نتایجم رو هرماه کامنت بزارم
سلامت شاد ثروتمند و موفق باشید


دستور کار اجرای جلسه بیستم:

۱- تماشای فایل ویدیویی توضیحات این جلسه

۲- تکرار ۵ مرتبه فایل این جلسه (تصویری یا صوتی)

۳- انجام تمرینات مربوط به این جلسه در قسمت نظرات

(مشتاق خواندن نظرات ارزشمند شما هستم)

 

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

Rating 4.46 from 39 votes

https://tanasobefekri.net/?p=14160
برچسب ها:
64 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار لاله
      1401/10/19 18:01
      مدت عضویت: 1368 روز
      امتیاز کاربر: 18417 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 1,036 کلمه

      زندگی با طعم خدا (جلسه بیستم)

      سلام به همه هم مسیرانم

      « من لاله، هدفم بهتر زندگی کردن است. »

      وقتی ۵ مرتبه این فایل را تکرار کردم و صحنه مورچه را بارها در ذهنم، دوباره به تصویر کشیدم و مرور کردم تا به یاد خودم افتادم. من الان ۸۰ روز است که هر روز متعهدانه به دنبال یافتن شغل موردنظر و مناسبی هستم. مثل این مورچه؛ من روزمه ای در دست دارم که با خودم حمل میکنم. شاید وزن رزومه من مثل بار این مورچه؛ سنگین نیست و من آن را اینترنتی و آنلاین برای شغلهای مختلف دردرخواست‌های شغلی ام میفرستم؛ ولی برای همان تجربه هایی که در رزومه دارم، خیلی تلاش کرده ام و پشت هرکدام از آنها؛ یادگیری، انرژی و تلاش هرروزه من در هرکدام از آن شغلها است. من با نگاه عشق و فرصت به دنبال شغلی هستم که بتوانم تجربه بهتری از خودم در کنار خدواند عالم داشته باشم. گاهی بین راه دچاریاس و ناامیدی شدم و حتی ۵ بار برای شغلهایی تا مرحله استخدام هم نزدیک شدم؛ ولی باز آن شغل ها برایم جور نشد و من سر کارنرفتم.

      الان میبینم که مسیولانه و متعهدانه هر روز به دنبال شغلی، جستجو کرده ام و با وجود هر مانعی که بر سر راهم به وجود آمد؛ مثل این مورچه، من به حرکت خودم ادامه دادم. من اعتقاد به خداوند دارم که او محافظ من است و میداند که من چقدر دوست دارم کاری که درجهت خدمت به بندگان اوست را پیدا کنم. من دوست دارم شغلم در جهتی باشد که بتوانم جهان را، جهان بهتری برای زندگی کنم. من هرروز تلاش میکنم تا بالاخره مثل این مورچه با در دست داشتن روزمه ام؛ به مقصد برسم.

      من دوست دارم با تلاش مستمر، به مکان شغل مورد نظرم برسم. من دوست دارم با عشق؛ به رشد و گسترش جهان خدواند کمک کنم و درکنار زندگی که الان دارم، به شغل مورد نظرم دست یابم. شبی که یکم خسته شده بودم و با همسرم در حال همدلی کردن بودم، او به من گفت: « لاله، تو درخواست داده ای. مطمین باش که در خواست تو را خدواند دریافت کرده است، ولی بدان که زمان دریافت درخواست تو هنوز فرا نرسیده است. » این جملات همسرم خیلی برایم قابل اندیشیدن بود؛ چون دلیل اینکه من ساکن این سایت هستم، او بود. همسرم بود که به من گفت :« ورزش و رژیم را کنار بگذار و دنبال لاغری با ذهن باش. » همسرم خیلی قبل از من راجع به قدرت ذهن و انرژی و تجسم باور های قوی داشت. البته او در دوران کودکی آش، چاق بوده است ولی بدون کمک فرد دیگری، در دوران نوجوانی به بعد؛ تنها باکمک ذهنش لاغر میشود و لاغر میماند و همچنان متناسب است.

      هر وقت فایلی گوش میدهم و یا میبینم، متوجه میشوم تمامی رفتارهای همسرم در جهت متناسب بودن است. الان هم که در رابطه با شغل پیدا کردن؛ جمله اطمینان به دریافت خواسته شغلی ام را بهم گفت، خیلی برایم ارامش بخش بود. استاد واقعا درست میگویندکه :« وقتی سیستم را یاد بگیری، همه چیز خود به خود درست میشود. تو زندگی میکنی و خود به خود همه چیز خودش درست میشود. » من دوست دارم شناخت صحیحی در جهت کسب و کار، نسبت به خدا را یاد بگیرم. من صبحها بعد از وقت گذاشتن در سایت تناسب فکری، با خداراز و نیاز میکنم. جالب است بگویم که در مدت این ۸۰ روز که شاید هنوز کار و شغلی پیدا نکرده ام که مشغول به آن شوم؛ ولی کارهای دیگری انجام داده ام که در زیر به آن اشاره میکنم:

      ۱. من ۴ هفته با پسرم که به خاطر تعطیلات کریسمس و سال نو خانه بود، وقت گذراندم. من هر موقعی پسرم در طول این ۴ هفته، دوستان خودش را دعوت کرد؛ کمک او کردم و با روی باز آنها را در خانه خودم پذیرا شدم.

      ۲. من رزومه خودم را روز رسانی کردم و در LinkedIn هم پروفایل خودم را update کردم.

      ۳. من ۹ تا از اشعار انگلیسی ام را revise کردم و اشعار فارسی معادل آنها را سرودم و تقریبا کتاب شعر فارسی و انگلیسی من آماده است که آن را به چاپ برسانم.

      ۴. من وقتی دو بار پسرم مریض شد یک بار به خاطر عفونت گوش و بار دیگر به خاطر بیماری دیگرش؛ در کنارش بودم و در طول درمانش از نظر روحی حسابی هوای او را داشتم.

      ۵. من کل خانه مان را بارها آنقدر تغییر دکوراسیون دادم که الان که نگاه میکنی؛ همه چیز در سر جای خودش صحیح و کاملا بجا، قرارداده شده است.

      ۶. من به مسافرت رفتم و خانواده همسرم را که حدود ۶ سال ندیده بودم را دیدم و در حق همه آنها که باز در حال گله و ایراد از من بودند؛ تا جاییکه توانستم محبت کردم و با خاطرات خوبی سفر را به پایان رساندم. خیلی از رفتارهای آنها باز هم اذیت شدم؛ ولی خوشحالم که خوبی و مهربانی درونی ام را به آنها صادقانه و خالصانه نشان دادم. به خودم افتخار میکنم.

      ۷. من ورزش و نرمشهای مخصوص شکم و لگن را در خانه شروع کردم و رفتن به کلاس زومبا را شروع کردم.

      ۸. من وقتی بدنم، دچار اختلال در رفتار زنانگی ام شد؛ فرصت داشتم به آزمایشگاه برای تست‌ها و نمونه ها بروم و چندین دکتر زنان راببینم و مهمتر از همه فهمیدم که سرطان ندارم. خدایا سپاسگزارم.

      ۹. من توی این مدت احساس لاغری درونی و بیرونی داشته ام، چون هم از همسرم که سفر شغلی زیادی می‌رود؛ جمله :« لاغر شده ای» را زیاد شنیده ام و هم‌ اینکه، شلوار سایز small خریدم که کاملا اندازه ام است. واقعا به خودم میبالم.

      ۱۰. من به پسرم کمک کردم تا برای تابستان internship بگیرد و همواره مشوق او بودم.

      ببینید این فایل آخر دوره « زندگی با طعم خدا » چقدر بی نظیر بود که من توانستم، به خودم بیایم و بفهمم که درست است که من توی این مدت ۸۰ روز، کار و شغلی پیدا نکردم؛ ولی چقدر کارهای دیگری را فرصت کردم انجام دهم که هر کدام نیازمند این بود که من بیکار باشم تا بتوانم سر فرصت به هرکدام بپردازم.

      استاد با انکه خیلی دلم برای این دوره ای که بار دوم است که آن را گذراندم؛ تنگ میشود ولی صمیمانه از شما سپاسگزارم که بهترین هستید. از شما و کارهای عالی که ارایه میدهید، بی نهایت متشکرم.

      دوستان خوبم موفق، شاد و سلامت باشید.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 19 از 4 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار لاله
      1401/11/25 14:40
      مدت عضویت: 1368 روز
      امتیاز کاربر: 18417 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      همیاری
      محتوای دیدگاه: 247 کلمه

      سلام فروغ نازنین

      از همان دوره ابتدایی « ورود به سرزمین لاغرها » ؛ همیشه حضورت را در سایت به خاطر دیدگاه های زیبایت میستودم. همه این جملات زیبایی که در وصف دیدگاه من نوشتی را، من درباره دیدگاههای شما دارم. شما خیلی زیبا و عالی تمرین‌ها را انجام میدهی و با انکه میدانم الان متناسب هستید، ولی باز هم ادامه میدهید. این ادامه دادن شما من را تشویق میکند که من هم ادامه دهم.

      واقعا با آن قسمت دیدگاه شما موافقم که من حضور خدواند را در طول این مدت زمانیکه در سایت بودم؛ خیلی بیشتر از بقیه عمرم در زندگیم حس کردم. انگار وقتی درکش میکنی، حضورش را بیشتر کنارت حس میکنی، در صورتیکه خداوند همیشه بوده و هست و خواهدبود؛ ولی این تو هستی که تغییر کرده ای و به او ایمان میاوری و ایقانت کامل میشود.

      واقعا در کنار راهنمایی‌های استاد که همواره دعای خیر من پشت سرشان است، من فرد مسیولی هستم. با تجربه های خیلی سخت وگاهی تلخی که در زندگیم داشته ام، واقعا غیر از شما؛ بقیه دوستانم هم بهم گفته اند که چقدر تو در شرایط سخت، قوی برخورد میکنی. البته من این قوی بودن را فقط در « در کنار خدواند » میبینم. 

      عزیزم، قوای مکنونه ای در دعا خواندن است که وقتی با تمام قلبت آن را میخوانی، آن دعا و وصل شدن به معبود؛ میشود مشاور و محافظ و راهنمای زندگیت. از دعاهای عالی ات ممنونم. انگار سالهاست که میشناسمت و مثل خواهرانم، دوستت دارم.

      موفق و موید باشی فروغ جان.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار لاله
      1401/11/25 14:23
      مدت عضویت: 1368 روز
      امتیاز کاربر: 18417 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      همیاری
      محتوای دیدگاه: 242 کلمه

      سلام آینا جان عزیز

      خیلی خوشحال شدم که بعد از تقریبا دو ماه؛ باز هم با همدیگر هم صحبت شدیم. خیلی دقیق، زیبا و بی نظیر مراحل موفقیتی را که من برای به دست آوردن شغل ام طی کردم را بیان کردی. من آنها را انجام دادم ولی وقتی تو دوست عزیزم؛ آنها را مثل نموداری سازماندهی شده برایم مطرح کردی، تازه متوجه آن مراحل شدم.

      باور کن از روز جمعه تا الان همچنان نتوانسته ام از شدت خستگی؛ بلند بخندم ولی تا دلت بخواهم از شدت شکر گذاری، در حالت گریستن بودم و همچنان هستم. عظمت خدا بسیار زیاد است و در فضل او به روی همه بندگانش باز.

      دیروز وقتی در مسیر برگشت پیاده روی از پارک به سمت ماشینم، در حال قدم زدن بودم و قسمتهای پایانی فایل دوم پیاده روی را تمرین میکردم، ناخودآگاه متوجه شدم که در حال گریستن از شدت شعف هستم. بعد متوجه شدم که باران رحمت الهی شروع به باریدن کرد. تادم ماشین رسیدم کاملا خیس شده بودم، البته فایل هم به انتها رسید.

      واقعا بگویم که خداوند جوری ما را به اهدافمان میرساند که اگر همانطور که تو گفتی، اگر در مسیر باشیم، و راهنمایی‌های استاد هم باشد؛ جز رسیدن به موفقیت، انتظار نتیجه دیگری را نمیتوان داشت. خوشحال شدم که میبینم که چشم‌های تو دوست نازنینم؛ به بهبودی وشفای کامل برگشته است که توانستی به راحتی، پاسخ به دیدگاه؛ برایم بنویسی.

      دعای خیر و سلامتی مخصوص برای تو و دیگر هم مسیرانم، کار هر روز من است.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار لاله
      1401/11/23 03:01
      مدت عضویت: 1368 روز
      امتیاز کاربر: 18417 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      همیاری
      محتوای دیدگاه: 1,386 کلمه

      سلام استاد گرامی

      من دوست دارم پاسخ دیدگاه شما ‌و راهنمایی ارزشمند شما را در اینجا بدهم تا هم شما؛ مسیر زندگی خود را با تمرین‌های ذهنی با اشتیاق بیشتر از قبل  ادامه دهید و هم دیگر دوستانم؛ به این راه ایمان بیاورند و ادامه دهند تا به هدف خود برسند:

      بعد از پاسخی که برایم در بالا نوشتید؛ من شروع کردم به زیاد کردن دانش و اطلاعات خودم در مورد شغل مورد علاقه ام. هرروز بستگی به تمایلم برای این کار وقت میگذاشتم: گاهی ۷ ساعت و گاهی ۳ ساعت و غیره. وقتی هرروز اطلاعات جدید را به آنچه از قبل میدانستم، اضافه میکردم اما؛ گاهی هم خسته میشدم و گاهی هم کلافه، ولی در عین حال چون هرروز؛ در حال مصاحبه حضوری، و یا مصاحبه مجازی و یا مصاحبه تلفنی بودم، خیلی زیاد، مشغول میشدم و هرروز بیشتر از من انرژی گرفته میشد.

      ۱۰۸ روز گذشت و باز مصاحبه های من به جایی نرسید و شغلی را پیدا نکردم، با انکه هرروز برای به دست آوردن آن فعال بودم. روز ۱۰۹ آم فرا رسید. فکری به ذهنم رسید و با خودم قرار گذاشتم که اگر مصاحبه ای گرفتم؛ « قبل از مصاحبه دعای حاجت و مناجات طلب تایید را در یوتوب مشاهده کنم. » این شد تعهدم به خودم. اینجا در امریکا دسترسی به هر چیزی در یوتوب، کاری بسیار آسان و شدنی است.

      صبح روز ۱۰۹ ام که روز دوشنبه بود، خانمی به گوشی ام تکست داد که شرکتش میخواهد با من در شغل مورد علاقه آم مصاحبه حضوری داشته باشد. ان خانم از من خواست که من ساعت‌هایی که میتوانم به آن شرکت بروم را، برایش ایمیل کنم تا او هماهنگی را بامدیران آنجا برای مصاحبه شغلی من انجام دهد.  من هم ایمیل را دادم.

      ۱۱۰ روز گذشت و اتفاق خاصی نیفتاد. ظهر روز ۱۱۱ ام که روز چهارشنبه بود، آن خانم برای من، مصاحبه حضوری را برای روز بعدش هماهنگ کرده بود. حس خیلی عجیبی داشتم.

      ظهر روز ۱۱۲ ام فرا رسید. آن روز بعد از دوش گرفتن و خواندن میثاق نامه و رفتن به کلاس رقص زومبا، احساس  خستگی میکردم. کمی خوابیدم. سپس ناهار خوردم و وقتی آماده رفتن به بیرون از خانه شدم؛  یاد تعهدم افتادم. وقتم کم بود، اما چون فرد مسیولی هستم، دعای حاجت و مناجات طلب تایید را در یوتوب مشاهده کردم و به سمت شرکت مورد نظر رانندگی کردم.

      ۳ دقیقه برای قرار مصاحبه دیر رسیدم، ولی اصلا برایم مهم‌نبود؛ چون به تعهدم به خودم، اهمیت داده بودم. توی مسیر همانطور که باخودم دعا میخواندم، به یکباره به خدا گفتم: « خدا جونم، چی میشود من امروز، مصاحبه اول را بگیرم و فردا مصاحبه دوم را. بعد، چون همسرم فردا تعطیل است و جمعه هم هست، باهم برای صرف ناهار؛ میتوانیم برویم در رستوران و جشن شغل پیدا کردن من را بگیریم. » واقعا هنوزهم نمی‌دونم چی شد این آرزو را کردم، ولی واقعا احساس کردم که آین ندا از فرشته درونم بیرون آمد.

      وقتی وارد محیط شرکت شدم، دیدم محیط آنجا، بسیار تمیز، مرتب و شیک است. شرکت در طبقه سوم، قرار داشت. بعد از استفاده ازاسانسور، وارد اتاق کنفرانس شدم و سه نفر برای حدود یکساعت با من مصاحبه کردند و حتی، یکی از آنها از من امتحان حضوری هم گرفت.

      من حتی دو تا از سؤال‌ها ر ا درست جواب ندادم، ولی خوب سعی کردم که هر چه به ذهنم میرسید و میامد را جواب دهم و مکث هم نکنم. انگار خودم را کامل به خدا سپرده بودم. آنها به من گفتند که چند دقیقه تنها آنجا بمانم تا رییسشان بیاید و نتیجه را همین الان به من بگوید. آنها رفتند. یک ربعی گذشت. داشتم،  کلافه میشدم؛ اما صبوری کردم.

      در باز شد و رییس ان سه نفر که یک خانم مسن بسیار با شخصیت بود؛ با لبخند وارد اتاق کنفرانس شد. گفت :« آنها تو رابرای این شغل پسندیدند و بعد شروع کرد با من حرف زدن. » نمی‌دونم واقعا چی شد، ولی از معیار احساسم استفاده کردم و به او گفتم:« اگرشما من را برای این شغل بپذیرید، من شما را نومید نمیکنم. من گارانتی میکنم که برای شما کارمند خوبی باشم. » این خانم رییس لبخندی زد و گفت :« معلوم است که اخیرا، خیلی زیاد مصاحبه شغلی داشته ای.» او درست میگفت. حتی وقتی ازش خواهش کردم که جواب مصاحبه را تا فردا بهم بدهد قبول کرد، چون شنبه و یکشنبه اینجا در امریکا همه چیز تعطیل است و من از بس برای مصاحبه های گوناگون، تا حالا در فاز و جایگاه انتظار بودم؛ خسته شده بودم.

      جالب است که او گفت :« مصاحبه دوم تو همین الان با من تمام شد. چون من دوست نداشتم که تو بروی خونه و وقت بگذاری و برای‌ روز ‌ دیگری برای  مصاحبه پیشم بیایی. » مهربانی و درک و فهم این خانم برایم قابل ستایش بود. به خودم و در درونم گفتم:« چطور خدای مهربان، افراد را وسیله قرار میدهد تا لاله، تو به هدفت برسی. از درونم با تمام قدرت در ان لحظه، خدا را شکر کردم. »

      آن خانم رییس کل، تا دم در شرکت من را بدرقه کرد و همه درها را با احترام و لبخند، یکی بعد از دیگری برایم باز می‌کرد. انگار داشتم با فردی آشنا مثل مامانم حرف میزدم. اینقدر احساس خوبی داشتم که نفهمیدم چطور ۲۰ دقیقه بعد دم در خونه رسیدم. وقتی از مصاحبه خانه آمدم، چون در حالت انتظار بودم، تصمیم گرفتم که دعای رفع احزان را در یوتوب ببینم.

      روز ۱۱۳ ام فرا رسید. روز جمعه بود. بعد از گرفتن دوش و خواندن میثاق نامه، به کلاس زومبا نرفتم. دوست داشتم با فایل پیاده روی درپارک پیاده روی کنم. خیلی تمرین‌های ذهنی فایل دوم، من را آروم کرد. با خودم گفتم که بهتر است که امروز هم دعای رفع احزان را دریوتوب ببینم. اینکار را کردم و بعد از مشاهده دعا آروم‌تر شدم.

      من موقع ناهار با همسرم به رستوران رفتم و ما غذا خوردیم. حتی از همسرم خواهش کردم که دسر هم بخوریم و دیرتر به خانه برویم. ساعت ۲:۳۰ بعد ازظهر؛ بعد از برگشتن از رستوران، همسرم من را دم در خونه پیدا کرد تا تنها خودش به خرید برود.

      ساعت ۲:۴۵ ظهر بود. من رفتم و از کیفم کارت آن خانم رییس کل را برداشتم. داشتم فکر میکردم که بهش تلفن بزنم تا نتیجه مصاحبه را ازشون بپرسم؛ که دیدم یک تکست  از آن خانمی که روز اول برایم مصاحبه را جور کرده بود گرفتم. او اینطور نوشته بود:« لاله جان، قراردادت را برایت ایمیل کردم. لطفا فقط آن را آنلاین امضا کن. به تیم ما خوش امدی! »

      من از خوشحالی گریه کردم. واقعا توکل به خدا و داشتن راهنمایی مثل استاد، مرا به سمت شغل مورد علاقه ام هدایت کرد. الان میفهمم که هرروز گام برداشتن من برای شغل مورد نظرم، مرا به هدفم رساند. واقعا مهم نیست که در روز ۱۱۳ ام شغل ام را یافتم، بلکه مهم این است که الان قدر خودم را خوب میدانم. وقتی بهای هر چیزی راپرداخت کنی، قدر و ارزش آن را درک میکنی و آن هدف برایت، ماندگار میماند.

      همسرم بهم گفت :« لاله، تو خیلی توی این مدت رشد کردی. خیلی به خدا نزدیک شدی. بهت افتخار میکنم. » همسرم، بهم کاملا فهماندکه حتی نتوانسته است که تصور کند که در طول این ۱۱۳ روز بتواند، فقط یک ساعت، خودش را جای من بگذارد. این برایم بارزش بود که در درجه اول؛ استاد که معنا و سیستم ذهنی را درک کرده اند، صادقانه مرا راهنمایی کرده و در درجه دوم اینکه، من هم به استاد اعتماد کردم و مو به مو هرروز گام برای افزایش دانش و اطلاعات بیشتر برداشتم، حتی و از همه مهمتر در درجه سوم؛ رابطه من با خدا بود که چقدر زیاد، الان صمیمی تر و جذاب‌تر از قبل شده است.

      امروز برای رییس رییسم یعنی همان خانم با شخصیت، دوست دارم که  خیرات بدهم و برایش دعای خیر، سلامتی و شادابی کنم. بسیاراز استاد ممنونم که با این پاسخ بی نظیر، مرا دوباره به مسیر روشن زندگی و بهشت هدایت کرد. من دو هفته دیگر، کار و شغل جدیدم را شروع میکنم. من مطمین هستم و مطمین تر هم شدم که لاغری با ذهن را هم با همین روش ادامه گام به گام هرروز؛ روزی به دست خواهم آورد؛ چون دارم بهای آن را با حضور هر روزه ام در سایت میپردازم. دوست داشتم شما عزیزان حقیقت را از من بشنوید تا به این سایت، دوره ها و مخصوصا « زندگی با طعم خدا » ایمان بیاورید و ایقان بیابید.

      در پناه حق، متناسب، موفق و شاد باشید دوستان عزیزم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 33 از 7 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم