زندگی کردن فقط یک تجربه است.
آنچه تا به امروز در زندگی تجربه کرده اید به واسطه آگاهی است که درباره خود، خداوند و جهان هستی داشته اید. اما این پایان ماجرا نیست و هرآنچه امروز هستید سرنوشت شما نبوده و نخواهد بود.
بارها می توانید زندگی کردن را به شکل های مختلف تجربه کنید. این حق شماست.
اگر از امروز همت کنید تا درک و نگرش تان درباره اینکه که هستید؟، خداوند کیست؟ و جهان هستی چیست؟ تغییر دهید تجربه شما از زندگی تغییر خواهد کرد.
تا زمانی که یک لمس جدی یا تجربه واقعی از نزدیک بودن خداوند را تجربه نکنید نمی توانید به این مفهوم پی ببرید که زندگی کردن فقط یک تجربه است به چه معنی و مفهوم است.
بسیاری از انسانها زندگی را مجموعه ای از اتفاقات و شرایطی می دانند که بسیاری از آنها خارج از محدوده تصمیم گیری و خواست آنها رخ می دهد و انسان باید تلاش کند تا از این مسائل جان سالم به در برده و به حیات خود ادامه دهد.
زنده بودن به معنای حیات داشتن با زندگی کردن به معنای تجربه کردن از زمین تا آسمان تفاوت دارد.
برای اینکه تفاوت زندگی کردن به مفهوم حیات داشتن با زندگی کردن به مفهوم تجربه کردن را درک کنید به این مثال توجه کنید.
در حالت اول:
به سوپر مارکت مراجعه می کنید. فروشنده برخورد بسیار محترمانه ای با شما دارد، آنچه درخواست و مورد نیاز شما است را به بهترین شکل ممکن برای شما مهیا می کند و در نهایت خواسته ها یا همان سفارشات شما را به درب منزلتان ارسال می کند بدون اینکه نیاز باشد شما مراحل حمل از فروشگاه تا ماشین و از ماشین تا خانه را متحمل شوید.
در صورتی که فقط در قید حیات باشید این پروسه را انجام وظیفه فروشنده، خوش رویی یا تلاش وی برای جلب رضایت مشتری می بینید و تمام.
اما اگر زندگی را به قصد تجربه کردن سپری کنید این پروسه تجربه ای از زندگی است که شما را سرشار از احساس سپاسگزاری میکند. سپاسگزاری برای هدایت خود به سمت یک انسان شریف و درست کار، احساس شادی و آرامش تجربه برخورد محترمانه و لطف و محبت یک انسان برای ساده تر کردن روند زندگی. حس ارزشمندی و لیاقت را در وجود خود احساس می کنید و سعی می کنید تداوم بخش این احساس خوب در دنیای مادی باشید.
در حالت دوم:
به سوپر مارکت مراجعه می کنید. فروشنده برخورد مناسبی ندارد. به شما توجه نمی کند و سرگرم بازی با گوشی موبایل است.
در پاسخ به سوال شما درباره فلان کالا پاسخ می دهد که در فلان طبقه نگاه کنید اگر موجود باشد خودتان بردارید و در نهایت بدون اینکه خواسته شما محقق شود از فروشگاه خارج می شوید. در این شرایط انبوه افکار منفی درباره فروشنده، شانس و اقبال خود و شرایط جامعه و … به سمت شما هجوم می آورد.
با ناراحتی و در حال مرور افکار به منزل می رسید و بلافاصله درباره اتفاقی که تجربه کرده اید با دیگران صحبت می کنید و به طریق مختلف آن فرد را محکوم می کنید.
این هم نوعی از صحنه های زندگی است که شاید تجربه کرده باشید.
اینکه در زندگی روزمره چه صحنه هایی را تجربه می کنید و چه احساسی از تجربه آن در وجود شما شکل می گیرد ارتباط مستقیم با افکار، نگرش و فرکانسی دارد که به جهان هستی ارسال می کنید.
امروز کارها و برنامه های شما به بهترین شکل ممکن رقم می خورد. این فقط یک تجربه است.
امروز کارها و برنامه های شما علیرغم برنامه ریزی و نیاز مبرم شما به انجام شدن بدون نتیجه به بعد موکول می شود. این فقط یک تجربه است.
شما از قبل با افکار و احساس خود انتظارتان از زندگی را به سمت خداوند ارسال کرده اید و خداوند از طریق جهان هستی آنچه درخواست داده اید را به شکل اتفاقات و شرایط وارد زندگی شما می کند و آن را تجربه می کنید.
مهمترین موضوع برای تغییر تجربه خود از زندگی این است که بدانیم: آنچه که هست و رخ می دهد تماما از ذهن من صادر می شود.
شاید درک این موضوع ساده نباشد و ذهن منطقی به دنبال دلایل و منطق هایی برای اثبات این موضوع باشد و شما دلیل قانع کننده ای برای آرام و قانع کردن ذهن خود نداشته باشید.
کاملا طبیعی است چون این علم زندگی است که به ما آموخته نشده است.
برای قدم اول فقط باید بپذیرید هرآنچه در زندگی تجربه می کنم به واسطه آن چیزی است که از ذهن من به سمت خداوند فرستاده می شود بدون اینکه بدانید چطور و چگونه این کار انجام می شود.
برای قدم دوم باید سعی کنید آنچه دوست دارید در جهان مادی تجربه کنید را در ذهن خود ساخته و آن را مرور کنید.
فقط چند لحظه کافی است.
دوست دارید امروز در مراجعه به فلان اداره به بهترین و ساده ترین شکل ممکن کار شما انجام شود.
باید این شرایط و خواسته را قبل از ورود به آن اداره در ذهن خود بسازید، آن را مرور کنید و به احساس خوب برسید و به اندازه ای که باور کنید این شرایط را تجربه خواهید کرد احساس شادی و سپاسگزاری در شما ایجاد می شود و انتظار رخ دادن آن را خواهید داشت.
آنچه در ذهن خود ساخته اید مجموعه ای از افکار و تصاویر ذهنی است که در تضاد با افکار و آگاهی قبلی شما درباره مراجعه به ادارات و انجام امور است اما باید آگاه باشید که اگر در تجسم و تصویر سازی آنچه دوست دارید تجربه کنید خوب عمل کنید به قدری به احساس شادی و نشاط از انجام کار می رسید که دیگر افکار قبلی قادر به هجوم به سمت شما نیستند.
وظیفه اینکه از افکار جدید خود مراقبت کنید تا به واقعیت تبدیل شوند به عهده شماست.
در این صورت وقتی وارد آن اداره می شوید مشاهده می کنید که هرآنچه تصور کرده اید در حال وقوع پیوستن است و آن را تجربه می کنید.
این در صورتی است که افرادی زیادی در آن اداره در حال تجربه افکار و آگاهی خود درباره ناملایمات کارهای اداری هستند، همان افکاری که از قبل در ذهن شما وجود دارد اما اکنون شما آگاهانه توانسته اید با تصویرسازی و مرور افکار جدید شرایط جدید را برای خود رقم بزنید.
این پروسه خلق کردن زندگی است که از ذهن شما شروع می شود و به تجربه جسم شما ختم می شود.
این تجربه را بارها در زندگی داشته اید که فقط چند دقیقه بعد از مرور شدن یک فکر در ذهنتان آن را تجربه کرده اید.
به محض اینکه به فلان غذا فکر کرده اید چند دقیقه بعد زنگ خانه به صدا درآمده و آن غذا به دست شما رسیده است به شکلی که از تحقق آرزوی خود شگفت زده و متعجب شده اید و گفته اید کاش چیز بزرگتری درخواست می کردم.
این دقیقا همان مشکل اساسی و اصلی انسان در زندگی برای محدود کردن تنوع تجربه کردن است.
اینکه خود را لایق یا سزاوار دریافت خواسته های بزرگ تر نمی دانیم و تصور میکنیم شاید در برخی موارد خواسته های کوچک ما به شکل تصادفی رخ دهد.
درحالی که سیستم جهان هستی منتظر درخواست ها و انتظارات شماست تا به سریع ترین شکل ممکن آن را فراهم و اجابت کند.
بارها تجربه کرده اید که رخ دادن شرایطی برای اطرافیان شما محال ممکن بوده است اما برای شما به سادگی رخ داده است و خواسته خود را تجربه کرده اید.
یکی از اشتباهات رایج در بین انسانها این است که درباره خواسته های خود با دیگران صحبت می کنند. آنچه شما می خواهید و درخواست داده اید به احتمال خیلی زیاد خواسته دیگران نیست و زمانی که درباره آن صحبت کنید فقط موجب تعجب آنها خواهد شد و قطعا به شما می گویند که محال ممکن است این خواسته شما محقق شود. یا به خواسته خود برسید.
من، شما و همه انسانها به سراسر جهان وصل هستیم و هرآنچه درخواست دهیم از بی نهایت طریق و روش می تواند وارد تجربه زندگی ما شود اما بر خلاف منطق مغزی ما به انسان های پیرامون خود وصل نیستیم و اگر آنچه در ذهن آنها درباره خواسته های ما مرور می شود را از طریق شنیدن وارد ذهن خود کنیم نه به این دلیل که آنها در شرایط زندگی ما دخیل هستند بلکه به این دلیل که ما به واسطه شنیدن صحبت های اطرافیان خود انتظار وقوع خواسته هایمان کمرنگ شده و خودمان مانع رخ دادن و وقوع آن می شویم.
شرح این وقایع برای واضح شدن نزدیک بودن خداوند به تک تک ماست که سبب وقوع شرایط و اتفاقات زندگی ما شده است. درک این واقعیت دنیای ما را دگرگون می کند.
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همشگی شما: رضا عطارروشن
امتیاز 4.67 از 67 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
باسلام خدمت شما استاد عزیز،
داستان و اتفاقی که شما تعریف کردین خیلی برام واضح و قابل درک بود، من حتی گاهی خودم رو در شرایط شما تصور کردم ، و اره خدا چقدر دوست داره شما و همه بنده های خودشو و از اونا محافظت میکنه و نزدیکشونه ،
من هم خیلی از جاها در زندگی خدارو نزدیک خودم احساس کردم،
وقتی یک جای از زندگی میترسی و نگرانی بعد یک اتفاق خوب باعث میشه حس کنی که هنوز هم انسان های خوبی زیادی هستن که به ادم کمک میکنند تا مشکلت رو حل کنن و این انسان ها یجوایی واسطه ای از طرف خدا هستن که بهمون بگه من تنهات نمیزارم بنده ی من ،
ماهم دوسال پیش که برای سفر رفته بودیم شمال تا تفریحی کنیم و لذت ببریم تصمیم گرفتیم دوشب رو هم توی کلبه ی جنگلی بمونیم و از جنگل لذت ببریم،
هم سفر ما یعنی شوهر خالم خالم و دختر خاله های من که در این سفر همراه ما بودن هم با تصمیم ما موافق بودن برای همین وسایل رو از ویلای کنار دریا جمع کردیم و یک شب زودتر به جنگل زدیم تا دوشب رو در جنگل بمونیم ،
خیلی لذت بخش بود و به مقصد رسیدیم ، مسیر خیلی سرسبز و زیبایی رو دیدیم لذت بردیم ،
توی مسیر عکس گرفتیم و چای خوردیم ، و باز هم از جنگل زیبا لذت بردیم ،
وقتی به مقصد رسیدیم و دیدیم چه خونه ی زیبایی و قراره اونجا باشیم ،
توی راه برگشت نزدیک یک پیچ که رو به پرتگاه بود ماشین شوهرخالم یک دفعه واستاد و چرخش درجا قفل شد و انگار همون جا میخ کوب شد،
کلی نگران شدیم که چه اتفاقی افتاده یا چرا ماشین حرف نمیکنه و قفل کرده ،
تا بابا و شوهرخالم به یدک کش و تعمیرات زنگ میزدن و از اونجایی که شوهرخالم خودشون اوستای مکانیک هست خیلی اگاهی و اطلاعات داشت و تونست از پشت تلفن برای اونا بگه که دقیقا مشکل چیه ،
من تا اونجایی که فهمیدم مشکل این بود که محور چرخ که به فرمون وصله شکسته و قفل شده و نمیچرخه ،
من اونجا نزدیکی خدا رو احساس کردم چون اگه چند لحظه دیر تر این اتفاق میفتاد و جای که واستاد ماشین جلو تر میخواست واسته میفتادن توی دره و خدا رحم کرد و ازشون محافظت کرد و بخیر گذشت ،
بعدش کمک رسید توسط ادم های کار بلد و خیلی مهربودن ،
قبل اونم کلی ادم پرسیدن که مشکل چیه و چون دستگاه جوش میخواستیم از اونا کاری ساخته نبود و یک تاکسی همراه ما با خانوده ی شوهرخالم اومدن و ماشین رو باید خالی یدک میکردن ،
به شهر نزدیک اونجا که رسیدیم اولین مکانیکی نگه داشتیم و ما بقیه رفتیم توی پارک کنارش و منتظر بودیم ،
یک ساعت بعد ماشین درست شد و گفتن میشه بدون مشکل تا مشهد برگشت ،
خوب من اینجا بود که خدارو شکر کردم و اونو نزدیک خودم احساس کردم و نزدیک خانوادم و حتی نزدیک بنده های دیگرش و خوشحال بودم که خاطر های خوب سفرمون خراب نشد و با لطف خدا خطر رو پشت سر گذاشتیم ، ولی بعد تصمیم گرفتیم برای دفعه بعد که میخوایم سفر کنیم اول ماشین رو به معاینه فنی نشون بدیم تا دچار این اتفاق هانشیم،
خدا همیشه نزدیک ماست نزدیک تر از رگ گردن،خدا دوست دار ماست و با احساس خوب میتونیم سپاسگزار باشیم برای تمام روز ها و لحظه های که دوباره زنده ایم و زندگی میکنیم و کنار عزیزانی که دوستشون داریم با ایمان به خدا لذت میبریم از سفر زندگی ،
و خدای مهربون که همیشه نزدک متی از تو سپاسگزارم و همیشه دوستت دارم و در قلب من جز عشق به تو یاد و ایمان و اطمینان به تو چیزی نیست و با اراده ی توست که زندگی زیباتر میشود و سختی ها اسان میگردد با یاد تو و توکل به قدرت تو،
باتشکرازشما