0

من نزدیکم (قسمت سوم)

من نزدیکم
اندازه متن

زندگی کردن فقط یک تجربه است.

آنچه تا به امروز در زندگی تجربه کرده اید به واسطه آگاهی است که درباره خود، خداوند و جهان هستی داشته اید. اما این پایان ماجرا نیست و هرآنچه امروز هستید سرنوشت شما نبوده و نخواهد بود.

بارها می توانید زندگی کردن را به شکل های مختلف تجربه کنید. این حق شماست.

اگر از امروز همت کنید تا درک و نگرش تان درباره اینکه که هستید؟، خداوند کیست؟ و جهان هستی چیست؟ تغییر دهید تجربه شما از زندگی تغییر خواهد کرد.

تا زمانی که یک لمس جدی یا تجربه واقعی از نزدیک بودن خداوند را تجربه نکنید نمی توانید به این مفهوم پی ببرید که زندگی کردن فقط یک تجربه است به چه معنی و مفهوم است.

بسیاری از انسانها زندگی را مجموعه ای از اتفاقات و شرایطی می دانند که بسیاری از آنها خارج از محدوده تصمیم گیری و خواست آنها رخ می دهد و انسان باید تلاش کند تا از این مسائل جان سالم به در برده و به حیات خود ادامه دهد.

زنده بودن به معنای حیات داشتن با زندگی کردن به معنای تجربه کردن از زمین تا آسمان تفاوت دارد.

برای اینکه تفاوت زندگی کردن به مفهوم حیات داشتن با زندگی کردن به مفهوم تجربه کردن را درک کنید به این مثال توجه کنید.

در حالت اول:

به سوپر مارکت مراجعه می کنید. فروشنده برخورد بسیار محترمانه ای با شما دارد، آنچه درخواست و مورد نیاز شما است را به بهترین شکل ممکن برای شما مهیا می کند و در نهایت خواسته ها یا همان سفارشات شما را به درب منزلتان ارسال می کند بدون اینکه نیاز باشد شما مراحل حمل از فروشگاه تا ماشین و از ماشین تا خانه را متحمل شوید.

در صورتی که فقط در قید حیات باشید این پروسه را انجام وظیفه فروشنده، خوش رویی یا تلاش وی برای جلب رضایت مشتری می بینید و تمام.

اما اگر زندگی را به قصد تجربه کردن سپری کنید این پروسه تجربه ای از زندگی است که شما را سرشار از احساس سپاسگزاری میکند. سپاسگزاری برای هدایت خود به سمت یک انسان شریف و درست کار، احساس شادی و آرامش تجربه برخورد محترمانه و لطف و محبت یک انسان برای ساده تر کردن روند زندگی. حس ارزشمندی و لیاقت را در وجود خود احساس می کنید و سعی می کنید تداوم بخش این احساس خوب در دنیای مادی باشید.

در حالت دوم:

به سوپر مارکت مراجعه می کنید. فروشنده برخورد مناسبی ندارد. به شما توجه نمی کند و سرگرم بازی با گوشی موبایل است.

در پاسخ به سوال شما درباره فلان کالا پاسخ می دهد که در فلان طبقه نگاه کنید اگر موجود باشد خودتان بردارید و در نهایت بدون اینکه خواسته شما محقق شود از فروشگاه خارج می شوید. در این شرایط انبوه افکار منفی درباره فروشنده، شانس و اقبال خود و شرایط جامعه و … به سمت شما هجوم می آورد.

با ناراحتی و در حال مرور افکار به منزل می رسید و بلافاصله درباره اتفاقی که تجربه کرده اید با دیگران صحبت می کنید و به طریق مختلف آن فرد را محکوم می کنید.

این هم نوعی از صحنه های زندگی است که شاید تجربه کرده باشید.

اینکه در زندگی روزمره چه صحنه هایی را تجربه می کنید و چه احساسی از تجربه آن در وجود شما شکل می گیرد ارتباط مستقیم با افکار، نگرش و فرکانسی دارد که به جهان هستی ارسال می کنید.

امروز کارها و برنامه های شما به بهترین شکل ممکن رقم می خورد. این فقط یک تجربه است.

امروز کارها و برنامه های شما علیرغم برنامه ریزی و نیاز مبرم شما به انجام شدن بدون نتیجه به بعد موکول می شود. این فقط یک تجربه است.

شما از قبل با افکار و احساس خود انتظارتان از زندگی را به سمت خداوند ارسال کرده اید و خداوند از طریق جهان هستی آنچه درخواست داده اید را به شکل اتفاقات و شرایط وارد زندگی شما می کند و آن را تجربه می کنید.

مهمترین موضوع برای تغییر تجربه خود از زندگی این است که بدانیم: آنچه که هست و رخ می دهد تماما از ذهن من صادر می شود.

شاید درک این موضوع ساده نباشد و ذهن منطقی به دنبال دلایل و منطق هایی برای اثبات این موضوع باشد و شما دلیل قانع کننده ای برای آرام و قانع کردن ذهن خود نداشته باشید.

کاملا طبیعی است چون این علم زندگی است که به ما آموخته نشده است.

برای قدم اول فقط باید بپذیرید هرآنچه در زندگی تجربه می کنم به واسطه آن چیزی است که از ذهن من به سمت خداوند فرستاده می شود بدون اینکه بدانید چطور و چگونه این کار انجام می شود.

برای قدم دوم باید سعی کنید آنچه دوست دارید در جهان مادی تجربه کنید را در ذهن خود ساخته و آن را مرور کنید.

فقط چند لحظه کافی است.

دوست دارید امروز در مراجعه به فلان اداره به بهترین و ساده ترین شکل ممکن کار شما انجام شود.

باید این شرایط و خواسته را قبل از ورود به آن اداره در ذهن خود بسازید، آن را مرور کنید و به احساس خوب برسید و به اندازه ای که باور کنید این شرایط را تجربه خواهید کرد احساس شادی و سپاسگزاری در شما ایجاد می شود و انتظار رخ دادن آن را خواهید داشت.

آنچه در ذهن خود ساخته اید مجموعه ای از افکار و تصاویر ذهنی است که در تضاد با افکار و آگاهی قبلی شما درباره مراجعه به ادارات و انجام امور است اما باید آگاه باشید که اگر در تجسم و تصویر سازی آنچه دوست دارید تجربه کنید خوب عمل کنید به قدری به احساس شادی و نشاط از انجام کار می رسید که دیگر افکار قبلی قادر به هجوم به سمت شما نیستند.

وظیفه اینکه از افکار جدید خود مراقبت کنید تا به واقعیت تبدیل شوند به عهده شماست.

در این صورت وقتی وارد آن اداره می شوید مشاهده می کنید که هرآنچه تصور کرده اید در حال وقوع پیوستن است و آن را تجربه می کنید.

این در صورتی است که افرادی زیادی در آن اداره در حال تجربه افکار و آگاهی خود درباره ناملایمات کارهای اداری هستند، همان افکاری که از قبل در ذهن شما وجود دارد اما اکنون شما آگاهانه توانسته اید با تصویرسازی و مرور افکار جدید شرایط جدید را برای خود رقم بزنید.

این پروسه خلق کردن زندگی است که از ذهن شما شروع می شود و به تجربه جسم شما ختم می شود.

این تجربه را بارها در زندگی داشته اید که فقط چند دقیقه بعد از مرور شدن یک فکر در ذهنتان آن را تجربه کرده اید.

به محض اینکه به فلان غذا فکر کرده اید چند دقیقه بعد زنگ خانه به صدا درآمده و آن غذا به دست شما رسیده است به شکلی که از تحقق آرزوی خود شگفت زده و متعجب شده اید و گفته اید کاش چیز بزرگتری درخواست می کردم.

این دقیقا همان مشکل اساسی و اصلی انسان در زندگی برای محدود کردن تنوع تجربه کردن است.

اینکه خود را لایق یا سزاوار دریافت خواسته های بزرگ تر نمی دانیم و تصور میکنیم شاید در برخی موارد خواسته های کوچک ما به شکل تصادفی رخ دهد.

درحالی که سیستم جهان هستی منتظر درخواست ها و انتظارات شماست تا به سریع ترین شکل ممکن آن را فراهم و اجابت کند.

بارها تجربه کرده اید که رخ دادن شرایطی برای اطرافیان شما محال ممکن بوده است اما برای شما به سادگی رخ داده است و خواسته خود را تجربه کرده اید.

یکی از اشتباهات رایج در بین انسانها این است که درباره خواسته های خود با دیگران صحبت می کنند. آنچه شما می خواهید و درخواست داده اید به احتمال خیلی زیاد خواسته دیگران نیست و زمانی که درباره آن صحبت کنید فقط موجب تعجب آنها خواهد شد و قطعا به شما می گویند که محال ممکن است این خواسته شما محقق شود. یا به خواسته خود برسید.

من، شما و همه انسانها به سراسر جهان وصل هستیم و هرآنچه درخواست دهیم از بی نهایت طریق و روش می تواند وارد تجربه زندگی ما شود اما بر خلاف منطق مغزی ما به انسان های پیرامون خود وصل نیستیم و اگر آنچه در ذهن آنها درباره خواسته های ما مرور می شود را از طریق شنیدن وارد ذهن خود کنیم نه به این دلیل که آنها در شرایط زندگی ما دخیل هستند بلکه به این دلیل که ما به واسطه شنیدن صحبت های اطرافیان خود انتظار وقوع خواسته هایمان کمرنگ شده و خودمان مانع رخ دادن و وقوع آن می شویم.

شرح این وقایع برای واضح شدن نزدیک بودن خداوند به تک تک ماست که سبب وقوع شرایط و اتفاقات زندگی ما شده است. درک این واقعیت دنیای ما را دگرگون می کند.

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

Rating 4.65 from 62 votes

https://tanasobefekri.net/?p=41236
برچسب ها:
6 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      امتیاز کاربر: 22282 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته

      نشان های دریافت شده

      سطح مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 590 کلمه

      با عرض سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان گرامیم 

      من فایلهای خدا نزدیک است هر سه رو با هم گوش دادم یعنی پشت سر هم 

      و خداروشکر میکنم که شما و مرجان بانو خانم سالم و سلامت رسیدید خونه  خیلی خداروشکر کردم اون روزا یه مشکلی برای کسی پیش میومد و مشکلش یه همچین جوری حل میشد می‌گفتند از بسکه شما خوبی از بسکه به مردم خدمت کردی از بسکه مهربونی و…خدا شما رو سالم نگه داشته تا به بچه ها برسید خدا رو شکر 

      میخواستم بگم که ترغیب شدم همه شو با هم گوش کنم 

      میدونی استاد منم این جمله ای که شما بیان کردید درک کردم که وقتی اتفاقات میافته بعدا متوجه میشیم که رد پای خداوند در اون ماجرا  اینم بگم که وقتی شما تعریف می‌کنید تازه برای من روشن میشه که کجاها خداوند به من کمک کرد 

      من سال ۸۸ الی ۹۰ یه پیکان طوسی ۵۷ داشتم  که عصای دستم بود بچه ها رو می‌بردم مدرسه میوردم کلاس زبان می‌بردم خلاصه این ماشین آچار فرانسه بود برای من 

      میخوام براتون یه داستان زندگیم تعریف کنم 

      یه روز دختر بزرگم بردم کلاس زبان اون موقع عظیمیه کرج همون خونه سبزه زندگی می‌کردیم  بعد وقتی کلاس دخترم تموم میشد سااعت ۹ شب بود من ماشین روشن کردم اومدم یکم جلوتر خاموش شد حالا تو یه جاده شلوغ من به زور با سرعتی که داشتم اومدم کنار خیابون زنگ زدم به همسرم کلی توضیح می‌داد منم مو به مو انجام می‌دادم تا ببینم میتونم روشن کنم

      بعد چند نفر ایستادن که کمک کنن ولی من گفتم نه همسرم پشت خط داره راهنمایی میکنه اونها رفتن 

      خلاصه در همین حین یه خواهر و برادر متناسب قد بلند جلوی ماشین من ایستادن اومدن کمک منم ماجرا رو براشون تعریف کردم بردار کمک کرد ماشین روشن شد من به مقصد صحیح و سالم رسیدم 

      اونها هم فرشتگان خداوند بودند که برای کمک من اومدن و این موضوع سه ساعت طول کشید و تا روشن نشد خیالشون راحت نشد نرفتن مثل اینکه برادره رفته بود خواهرشو از دانشگاه بیاره چون لباس فرم تنش بود 

      یه روزم داشتم میرفتم مدرسه دختر کوچیکم برسونم پیش دبستانی  بعد یادم نمیاد چی میخواستم از صندوق بردارم سویچ جا گذاشتم در همون لحظه یه آقایی از پیاده رو رد میشد من از لای درختان کاج اومدم بیرون سلام کردم دیرم کلید دستش گفتم ببخشید لطفا یه لحطه کلینتون بدید من در صندوق باز کنم با ترس داد خوب صبح هنوز ساعت ۸ نشده یکی جلوی راهش بگیره کلید بخواد یخورده غیر منتظره است خلاصه گرفتم رفتم باز کردم دوباره کلید بهشون دادم تشکر کردم رفتم 

      خدا هم در زندگی من بوده من درک نکرده بودم طوریکه چند وقت پیش داشتم فکر میکردم گفتم همین پشت سر هم شفا هایی که گرفتی فکر کردی چجوری بوده اگر کمک خداوند نبود حتما الان یکسال میشد شاید یکم کمتر که من بهشتی شده بودم ولی خداروشکر الان زنده و سالم و سلامت هستم خدایا برای لحظه لحظه زندگیم شکرت 

      وقتی فکر میکنم میبینم از این مسائل تو زندگی همه هست من یادم نمیومد ممنون که یاد آوری کردید و در عین حالیکه ناراحت بودم از اینکه این مسائل برای شما رخ داده خیلی خوشحال میشدم خداوند فرشتگان مقربشو به سمت شما فرستاده تا کمک کنن و شما به سلامتی به مقصد برسید خداروشکر 

      آنقدر اتفاق افتاده که یهو ماشین خاموش میشد سر پیچ شلوغ ماشینهای پشت هم بعضی هاشون بوق میزدن بعضی ها هم پیاده شدن ماشین هل دادن تا بره کنار جاده و بعضی ها کمک میکردن تا من شب بیرون نمونم خدایا شکرت انسانهای فوق العاده رو در مسیر زندگی من قرار دادی تا به من کمک کنن من سالم به مقصد برسم 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار جمال
      1402/07/21 20:44
      مدت عضویت: 371 روز
      امتیاز کاربر: 4545 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 1,403 کلمه

      سلام 

      خدایا شکرت 

      چه زیباست 

      استاد عزیزم ممنون سپاسگذارم بابت این همه آگاهی ناب مه ساده وبی ریا با ما در میان میذارید سپاسگذارم 

      سپاسگذارم 

      تشکر 

      حال دل نوشته دوست خوبم علی ابودردایی عزیز  

      با هم بخوانیم ولذت بزنیم 

      وقتی در مسیر خود نیستیمچون توجه را در مسیر دیگران گذاشته ایمچون توجه را به شرایط بیرون نهاده ایمروزها و شب ها به جای اینکه به احساسِ خود ، دقت کنیم ، احساس دیگران برایمان مهم شدهچرا که وقتی به احساس خود ، ملاحظه کنیهم به مسیر اصلی باز می گردیهم خورشیدی برای احساس دیگران می شوی

      پرسیدن سوال از خودمی‌تواند شما را بیدار کندوقتی که سوالات با مفهوم و با حساس خوب پرسیده می‌شود ، ذهن خجالت می‌کشد از اینکه وارد نگرانی و ناامیدی و بی‌انگیزگی شودپرسیدن سوال باعث می‌شود که درون ، به جنب و جوش درآیدپرسیدن سوال باعث می‌شود که انگیزه شکل بگیردتولدت دوباره آغاز شودپرسیدن سوال باعث می‌شود که جوش و خروش ذهنی تو به راه بیفتدبرای چه پای به این جهان گذاشته‌ام ؟برای چه به دنیا آمده‌ام ؟وقتی که خود این مسیر را انتخاب کرده ام ، باید پایِ این انتخاب بایستمیقیناً می‌خواسته‌امیقیناً دوست داشته‌امیقیناً پذیرفته‌ام که وارد این جهان شده‌امپس ناامیدی ، بی‌انگیزگیبذرهایی بوده است که دیگران آن را ساخته‌اندمی‌توانم نسبت به آن بی‌توجه باشمهیچ چیزی مهمتر از این نیست که به خود بیندیشمکه الان چه احساسی داشته باشم بهتر است ؟آیا درست است که من متوجه اوضاع و احوال دیگران شوم ، یا متوجه خواسته‌های خودم ؟آیا این درست است که من متوجه این فیلم و این سریال شوم ، یا متوجه اوضاع و احوال درون خودم ؟آیا این صحیح است که من متوجه این گفتگو و این مناظره در این جمع شوم ، یا متوجه خواسته‌های خودمیا متوجه آن زیبایی‌های شگفت انگیز که هر روز در زندگیم بیشتر و بیشتر می‌شود ؟الان چه کاری کنم ، از همه چیز بهتر است ؟الان چه کاری کنم که احساس من شکوفا شود ؟باطراوت شود ؟عطرآگین شود ؟الان چه کاری کنم که از همه چیز بهتر باشد ؟که به نفعم باشد ؟که به نفع احساساتم باشد؟الان چه کار کنم که من در هماهنگی با خودم باقی بمانم ؟ الان چه کار کنم که در این جاده هماهنگی وخوشبختی به مسیرم ادامه دهم ؟می بینم خیلی‌ها به دست می‌آورندلذت می‌برندبازی می‌کنندبه وجد می‌آیندگفتگو می‌کنندمی‌خندندخوشحال می‌شوندپس احساس می کنم که امید نباید در زندگی من رخنه کندالان به چه چیزی بیندیشم به نفعم است ؟الان به چه چیزی بیندیشم که فردایم بهتر شودآیا فکر و ذهن و حواسم را معطوف کسیمعطوف یک مسابقه‌ایمعطوف یک جریان بیرون کنم ؟یا معطوف به خواسته‌هایم ؟یا معطوف به آن ویلاهای زیبابه آن ماشین‌های زیبابه آن درختان پر برگ و پر میوه و پر سایهبه آن بلوارهای زیبا و آن کوه های سرسبزبه آن آبشارهای پر آبو آن ویلاهای ساحلی کنم ، بهتر است ؟چه می‌شود من همیشه به یاد بیاورم در طول روزو در زمان‌های مختلف روز که الان چه کار کنم به نفعم است ؟که الان چه نوع احساسی را در خود خلق کنمبهتر است ؟الان چه کار کنم که فردایم به بهترین شکل ممکنه رَقَم بخورد ؟چرا که این یک برترین عبادت استاینکه من هر لحظه از خود بپرسمکه چه نوع احساسی اکنون داشته باشم به نفعم است ؟ وقتی سوال می‌پرسی به هماهنگی باز می‌گردیوقتی که سوال می‌پرسی از عالم بی‌خبریاز عالم غفلت بیرون می شویوقتی که سوال می‌پرسی فوق العاده می‌شویاز خیلی از چیزها باید اعراض کنیمو این سوالات باعث می‌شود که ما اعراض کنیمتا به مصرف دیگری یا دیگران نرسیمتا پایمال نشویمبنویسیددر خیلی از مواقع بنویسیدهمچو استاد عباس منش بنویسیدتا ، حَک شویدبنویسید تا آن نوشته‌ها در شما بذر شودتا آن نوشته‌ها در شما شکوفا شودآن شکلی از سلامی را که می‌خواهید ، را بنویسیدآن شکلی از نگرش مثبت را که می‌خواهید را بنویسیدآن شکلی از ثروت و دارایی و زیبایی‌هاآن شکلی از خوشبختی را که می‌خواهید ، را بنویسیدو در این نوشتن ، احساس خود را با خود متحد کنیدو در این نوشتن ، همرا و همگامِ با احساس خود حرکت کنیدبنویسیدتا روزی تبدیل به این نوشته شویدتا روزی تمام عادات و ناخالصی‌های ناخودآگاهدر شما پاک شودبنویسید تا آرام آرام خالص شویدتا آرام آرام این هماهنگیِ با خود ، تنها داراییِ شما شودوقتی که در اوج بی‌انگیزگی و ناامیدیبه یک کودک نگاه می‌کنممی‌بینم که تنها تفاوتِ اکنونِ من با آن کودک این استکه کوله باری از باورهای منفیو باورهای گذشته و کهنه را با خود حمل کرده‌ امو آن‌ها باعث شده‌اند که نتوانم آن کودک درون خود را بیرون بکشم و با آن به رقص بیایماکنون من و تو و شمابا هر نوع وجهه و حال و روز و شرایطی که هستیمقاعدتاً نباید با آن کودک تفاوتی داشته باشیمولی زیبایی کار این است که آن کودکخود را از آن باورها و نگرانی‌ها و امواجی که دیده نمی‌شود ، رها کرده استاما ما به آن ارتعاشات ، متعهدانه چسبیده‌ایمهرگاه که عاشقانه و ساده وارانهخواسته‌های خود را بنویسیمخواسته‌های خود را در ذهن بسپاریمو خواسته‌های خود را به یاد بیاوریمو خواسته‌های خود را مطالعه کنیمو خواسته‌های خود را در این خیابان‌هادر این دَر و دشت‌هادر این صحراهادر این کوچه‌ها ببینیمو نگاه کنیمما نیز همچو آن کودکپُر انگیزه و پر شور و شوق و پُر اُمید می‌شویمآن کودک عادت کرده است به اعراضعادت کرده است به اینکه خواسته‌ها را نگاه کندخواسته‌ها را به یاد بیاوردو خواسته‌ها را مطالبه و مطالعه کندبنویسید ، تا ارتعاشات جدید در شما شکل گیردبنویسید ، تا دنیای جدیدی در ذهن شما ایجاد شود بنویسید ، تا از نظر ارتعاشات و فرکانس‌های مثبتبه کمبود نرسیدبنویسید ، تا آرام آرام به خودکفایی برسیدبنویسید ، تا فرصتی باقی نماند که شما متوجهناامیدی‌ها و بی‌انگیزگی‌ها شویدبنویسید تا فرصتی باقی نماند تا به تجمع نگرانی‌ها و غم‌ها و غصه‌ها بپردازیدبنویسید ، تا دردها از شما زدوده شوددردهایی که تنها دلیلش ، تجمعی از باورهای منفی نگرانی‌ها و نااُمیدی‌ها بوده استبنویسید ، تا سبک بال شویدتا پرواز را آغاز کنیدبنویسید تا آرام آرام ، به این ایده برسید که شما یک توده‌ای در وجود خود دارید که بی‌نهایت استابدیست و هر آن چیزی که خالصانه و آگاهانه به آن بدهی ، از همان میوه نصیبت می کندبه مقایسه خود با دیگران نپردازیمکه مبادا آن وجود بی‌انتهای خود را فراموش کنیمچرا که به هر انسانی یک دنیا داده شده استمبادا که وارد حریم و مدار و ارتعاشات دیگران شویمتا سوخت ندهیمهر لحظه‌ای که شما از خاطرات و حوادث گذشته خود را رها کنید و تصمیم بگیرید که احساس خود را بزرگترین الماس خود بدانید ، شما به مسیر باز می‌گردید.نه پزشک کاره‌ای استنه دارونه اینجا کاره ای استنه آنجانه این مکان می‌تواند شادت کندو نه آن مکاننه این وسیله می‌تواند شادت کندو نه آن وسیلهآن چیزی که می‌تواند درمانگر باشد بهبودگر باشدشادی بخش باشدمدار و فرکانس استمدار و فرکانسِ توسُنت ، دین و مذهبِ توست ، قانونش به دست خودت استمدار و فرکانس هر کسیدستاورد هر کسی در این دنیاست قطعات این مدار ، باورهاستاگر ما مدار خود را بازسازی کنیم قطعاً تغییرات رخ می‌دهدمنتها باید یک مرجع برای خود داشته باشیمامان از این مرجعمرجعی که با خودت و در وجودت استوقتی متوجه این مرجع شویجرات نااُمید شدن و بی انگیزه شدن ، نخواهی داشت۱.یکی عواطف و احساساتت است۲.دیگری قانونی بنام جذب ، که اگر افسارِ یک طرز فکر را بگیری ، بزرگ و بزرگ و بزرگتر می شودوقتی متوجه احساسات می شوی ، به این درک خواهی رسید که هیچ نیروی بیرونی ، هیچ قُرص و شربت و روییداد بیرونی ،نمی تواند عامل بر هم زدنت باشد ،تنها عامل :دور شدن از احساسات استبه محضِ آشتی کردن با آناز همه چیزاز در و دیواراز اطراف و پیرامونتلذت خواهی بُردپُر شدنِ بیمارستان هاپُرشدن درمانگاه ها و آزمایشگاههاو مطب هاازدیاد داروخانه ها و مراکز درمانتنها دلیلش : دور شدن از احساساتِ خویش استبه احساسِ خود دقت کنیدتا در هر جا و مکان و کار و شرایطی که باشید ، خوشحال باشیدتا پزشک و فریادرس و درمانگرت احساساتت باشدمن چکار به شرایط بیرون ، شرایطِ آدم هاو اطرافیان دارممن تنها با شرایطِ خودم ، مدار خودن و فرکانسِ خودم ، کار دارمآن جا که بی انگیزگی و نا اُمیدی رخ می دهدبازی ذهنی ات را به شرایط دیگران ، به تغییرات بیرونی می سپاریبا توجهی که به لحظه یِ اکنونم ، به احساسم ایجاد می کنم ، انگیزه می گیرمجهانم مملو از فراوانی و بی انتها بودن است ، کارش فقط بخشیدن است و من با عشق سفره را پهن می کنم و پذیرایِ زیباییهایِ پیرامون و جهانم می شوم ، دُنیایم بی نظیر است و زیباییِ کار این است که نخ و سوزن را به من سپرده است ، مُتناسب با خواسته هایِ من ومتناسب با فرکانس هایِ من در حرکت است .

      سپاسگذارم خواندید 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 39270 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 405 کلمه

      با نام و یاد خدای مهربانم 

      سلام استاد عزیز و دوستان هم مسیر 

      خیلی جالب بود ادامه ی سفرتون استاد و خدا واقعا کمک کرده بود تا به سلامتی به مسیر برسید .

      اون جایی که پیرمرده اینقدر اصرار میکرد و قضیه تا این حد براش مهم بود خیلی خندیدم 🙂

      چقدر خوبه که این همه آدم مهربون و دلسوز سر راهتون قرار گرفتند و نزاشتن که فشار زیادی بخاطر ماشین به شما بیاد .

      یه جایی هم استاد گفتید که اصلا مثل قبلا نبودید و گله و شکایتی نداشتید اصلا و کاملا رلکس بودید وقتی این همه مشکل ایجاد میشد در مسیر ، خیلی برام جالب بود و به این فکر میکردم که این مسیر چقدر با ارزشه و هر کسی ایجا باشه قطعا تغییرات بسیار مثبتی خواهد کرد ،

      من خودم خیلی نسبت به اتفاقات و مسائل زندگی آروم و رلکس برخورد میکنم یعنی هیچ چیزی خیلی درونم رو تکون نمیده .

      من در زندگیم خیلی برام اتفاقات عجیبی افتاده و همیشه نزدیک بودن خداوند رو احساس کردم ، کمکم کرده بارهای بار ،

      مثلا اوایل دوران دانشجوییم بودم که عاشق رشته ی تربیت بدنی بودم و خیلی دوست داشتم مسابقات برم و سفر کنم و خیلی اتفاقی با یه استاد بسیار دلسوز آشنا شدم در ارومیه و اونجا وقتی این همه انرژی مثبت در جهت پیشرفت در ورزش رو دید در من ، گفتند به عنوان سرپرست و مربی تیم آمادگی جسمانی برم مسابقات کشوری باهاشون ، اون زمان تازه کارتم رو گرفته بودم و بسیار خوشحال شدم وقتی در این سن کم به مدت دو هفته رفتم بیرجند و تجربه ی عالی کسب کردم .

      همیشه در حال فعالیت بودم و همین قضیه ی‌ تدریسم در دانشگاه از سن ۲۰سالگی رو خدا برام جور کرد و خیلی اتفاقی وارد رشته ی تیراندازی شدم اون زمان افراد بسیار کمی توی شهر خودمون و اطراف بلد بودند و من بخاطر همین مربیگری کردم و احساس خیلی خوبی داشتم اون دوران چون تازه پدرم هم فوت کرده بودند و پیدا کردن کار برام خیلی با ارزش بود .

      الان که به اتفاقات بد زندگیم نگاه میکنم دیدم خیلی عوض شده و به عنوان تجربه های بزرگی در زندگیم بهش مینگرم و باعث شد خیلی پخته بشم ، جالبه که با خودم میگم که اگر این مشکلات در زندگیم پیش نمیومد شاید الان فرد خیلی بی تجربه ، زودرنج ، ساده و بدون آگاهی از مسائل زندگی بودم .

       بخاطر همه ی اتفاقات خوب و بد زندگیم خداوند رو شکر میکنم .

      « استاد گرامیم سپاسگذارم »

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار طاهره فروغی
      1402/06/24 09:43
      مدت عضویت: 1008 روز
      امتیاز کاربر: 35557 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 719 کلمه

      سلام خدای مهربونم 

      خداوندا تو رامیخواهم و بس 

      چون تو که باشی همه چیز هست 

      سلام استاد عزیز و دوستان خوبم 

      من هر چی رو در ذهنم مرور کنم یعنی اونو از خدا میخوام 

      در صورتی که در ذهنم افکار بد و منفی رو نرور میکردم و این تصور که من اون افکار رو به خدا میگم نداشتم و اتفاقات بد برام رخ میداد و بعد گله مند از خدا خب چرا من 

      چرا بدون این که بخوام بهم میدی 

      من که چیز دیگه ای رو خواستم 

      در صورتی که من به این ها فکر کرده بودم و چیزهای مورد علاقمو فقط به زبون اورده بودم تازه ته دلم و مغزم انجام اونو غیر ممکن میدونستم و توقع ارزوهای خودن رو داشتم و در نهایت خدا رو محکوم میکردم 

      پس اول من هر چی که در ذهنم مرور میکنم دارم به خدا میگم چی میخوام پس باید این افکار مثبت بشه که فکر کردن به اون حالمو واحساسمو خوب کنه 

      دوم من با این قدرت میتونم هر چی رو که بخوام در ذهنم بسازم و با مرور این افکار این شرایط رو در واقعیت تجربه کنم 

      برای تغییر افکار باید نگرشم رو تغییر بدم 

      و در نهایت من باید این نگرش جدید رو مراقبت کنم تا باعث افکار جدید بشه و مرور این افکار ارزوهام رو واقعی میکنه 

      من در اداره شاهد افرادی هستم که هنوز وارد اداره میشن خیلی سریع کارشون ثبت و تایید میشه و کار یک ماهه اونا در عرض یک روز انجام میشه و از برخورد و نوع صحبتشون نوع افکار مثبتشون مشخصه 

      ولی افرادی میان و از همون اول سیستم قعطه و تازه وقتی وصل بشه دیره و باید تماس بگیرن و کارشون درست شد بیان و افکار منفیشون از لحن صحبتشون مشخصه که معلومه من شانس ندارم هرجا میرم شانسم جلو تر از من میره و کلی افکار منفی دیگه که به زبون نمیارن و در ذهنشون در حال چرخشه و حالشون رو بد میکنه و اتفاقات بد رو در زندگی واقعیشون به ارمغان میاره 

      یادمه مامانم از بچگی میگفت خدا هوس شکم رو زود براورده میکنه و هر چی بخوای برات براورده میشه و کاشکی ارزوهای دیگه هم همینطور بود 

      در صورتی که اگر من خودم رو لایق ارزوهای بزرگتر میدیدم اون ارزوها هم برام براورده میشد مثلا من خودم رو لایق بودن در دانشگاه دیدم و خیلی راحت سال اول قبول شدم  ولی همکلاسیم مرحله اول همه جا قبول شد و مرحله دوم (اون موقع دانشگاه ۲مرحله ای بود )هیچ جا قبول نشد چون خودشو لایق دانشگاه ندونست 

      از خواسته هامون نباید با دیگران صحبت کنیم 

      چون از لحاظ ذهنی ما به هم وصلیم نه از نظر منطق مغزی وباعث میشه نظر دادن دیگران اون ارزو رو در ما کمرنگ کنه و خودمون باعث رخ ندادن اون ارزو میشیم 

      انسانها وسیله ای برای کمک به ما در شرایط بحرانی از طرف خدا هستن 

      وقتی من بچه بودم ژیان داشتیم و د ر مسیر شمال ماشینمون خراب شد و دقیقا وقتب منحرف شد بالای گردنه بود و به تپه ای که از جانب خدا اونجا بود برخورد کرد که اگر اون تپه نبود همه ما به ته دره پرت میشدیم و همونجا کامیونی که این صحنه رو دید ایستاد و اومد به کمکمون و وقتی ما بچه ها رو دید یادمه ما رو بغل کرد و فقط میگفت شما نظر کرده اید و وقتی اون صحنه رو یادم میاد که اون تپه خاک از کجا اونجا بود و در هیچ قسمت جاده این تپه نبود فقط خدا رو اونجا میشه دید که هیچ موجودی یدون اذن او به دنیا نمیاد و هیچ موجودی بدون اذن او از دنیا نمیره 

      خدایا شکرت 

      یک اتفاق دیگه که این چند روز قبل افتاد کیف پول شوهرم که همه مدارک ماشین و کارتهای بانکیش داره گم شد و همه جا رو گشتم مغازه و خونه و هر جا که رفته بودیم ولی دلم روشن بود که پیدا میشه و خداند از طریق خواب به شوهرم نشون داد 

      شوهرم خواب دید که با پدر خدا بیامرزش رفته میوه فروشی و میوه خریده و اونجا بهش  گفته که کیف پولت داخل سطل اشغاله و صبح وقتی بیدار شد دیدم سطل اشغال های خونه رو گشت و وقتی رفتیم پایین سطل اشغال ماشینو گشت و کیف رو در دستش دیدم و تعجب کردم و پرسیدم و گفت خواب دیدم و اگر این اشاره از طرف خدا نبود ما اون سطل رو بیرون میریختیم و اون کیف هم میرفت تو سطل اشغال

      خداوندا برای بودنت در تک تک لحظاتم بینهایت سپاس 

      در پناه خدا باشید 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار پونه عدل تهرانی
      1402/06/23 02:47
      مدت عضویت: 1706 روز
      امتیاز کاربر: 15265 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 189 کلمه

      به نام خدای مهربان 

      وقت بخیر عزیزان 

      واقعا نمی شه یه چیزهایی و برای همه تعریف کرد وقتی هم از اون موضوع گذشته و اونها هم خودشون دیده بودن ولی باز می خوان بگن نه دیدی اینجوری …

      واقعا بعضی چیزهایی که تموم شده و خدا منو حمایت کرده و برای خودم به خاطر میارم و مرور می کنم یه وقتها و واقعا خدا بوده که این همه برای من و اطرافیانم کارها انجام داده . الان که می دونم نمی تونم همه چیز و کنترل کنیم قبلا باز فکر می کردم یه چیزهایی دست خودمونه ولی الان دیگه فقط باید به خدا بسپاریم همه چی رو . 

      و فقط باید به خودش وصل باشیم همیشه و معجزه ها رو ببینیم . توی این چندین و چند ساله که دقت می کنم می بینم واقعا قبلا خیلی شاید دقت نمی کردم به این مسایل تا این حد .البته خدایی بودم ولی این دیدگاه و نداشتم ولی الان بهتر می تونم مسایل و درک کنم .خدایا ممنونم که همیشه حافظمون هستی و مسایل رو برامون حل می کنی از راههایی که ما حتی به فکرمون نمی رسه . خدایا بی نهایت راه داری .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریبا فروغی
      1402/06/22 17:03
      مدت عضویت: 543 روز
      امتیاز کاربر: 14910 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 624 کلمه

      باسلام خدمت شما استاد عزیز،

      داستان و اتفاقی که شما تعریف کردین خیلی برام واضح و قابل درک بود، من حتی گاهی خودم رو در شرایط شما تصور کردم ، و اره خدا چقدر دوست داره شما و همه بنده های خودشو و از اونا محافظت میکنه و نزدیکشونه ،

      من هم خیلی از جاها در زندگی خدارو نزدیک خودم احساس کردم،

      وقتی یک جای از زندگی میترسی و نگرانی بعد یک اتفاق خوب باعث میشه حس کنی که هنوز هم انسان های خوبی زیادی هستن که به ادم کمک میکنند تا مشکلت رو حل کنن و این انسان ها یجوایی واسطه ای از طرف خدا هستن که بهمون بگه من تنهات نمیزارم بنده ی من ،

      ماهم دوسال پیش که برای سفر رفته بودیم شمال تا تفریحی کنیم و لذت ببریم تصمیم گرفتیم دوشب رو هم توی کلبه ی جنگلی بمونیم و از جنگل لذت ببریم،

      هم سفر ما یعنی شوهر خالم خالم و دختر خاله های من که در این سفر همراه ما بودن هم با تصمیم ما موافق بودن برای همین وسایل رو از ویلای کنار دریا جمع کردیم و یک شب زودتر به جنگل زدیم تا دوشب رو در جنگل بمونیم ،

      خیلی لذت بخش بود و به مقصد رسیدیم ، مسیر خیلی سرسبز و زیبایی رو دیدیم لذت بردیم ، 

      توی مسیر عکس گرفتیم و چای خوردیم ، و باز هم از جنگل زیبا لذت بردیم ،

      وقتی به مقصد رسیدیم و دیدیم چه خونه ی زیبایی و قراره اونجا باشیم ،

      توی راه برگشت نزدیک یک پیچ که رو به پرتگاه بود ماشین شوهرخالم یک دفعه واستاد و چرخش درجا قفل شد و انگار همون جا میخ کوب شد،

      کلی نگران شدیم که چه اتفاقی افتاده یا چرا ماشین حرف نمیکنه و قفل کرده ،

      تا بابا و شوهرخالم به یدک کش و تعمیرات زنگ میزدن و از اونجایی که شوهرخالم خودشون اوستای مکانیک هست خیلی اگاهی و اطلاعات داشت و تونست از پشت تلفن برای اونا بگه که دقیقا مشکل چیه ،

      من تا اونجایی که فهمیدم مشکل این بود که محور چرخ که به فرمون وصله شکسته و قفل شده و نمیچرخه ،

      من اونجا نزدیکی خدا رو احساس کردم چون اگه چند لحظه دیر تر این اتفاق میفتاد و جای که واستاد ماشین جلو تر میخواست واسته میفتادن توی دره و خدا رحم کرد و ازشون محافظت کرد و بخیر گذشت ،

      بعدش کمک رسید توسط ادم های کار بلد و خیلی مهربودن ،

      قبل اونم کلی ادم پرسیدن که مشکل چیه و چون دستگاه جوش میخواستیم از اونا کاری ساخته نبود و یک تاکسی همراه ما با خانوده ی شوهرخالم اومدن و ماشین رو باید خالی یدک میکردن ،

      به شهر نزدیک اونجا که رسیدیم اولین مکانیکی نگه داشتیم و ما بقیه رفتیم توی پارک کنارش و منتظر بودیم ،

      یک ساعت بعد ماشین درست شد و گفتن میشه بدون مشکل تا مشهد برگشت ،

      خوب من اینجا بود که خدارو شکر کردم و اونو نزدیک خودم احساس کردم و نزدیک خانوادم و حتی نزدیک بنده های دیگرش و خوشحال بودم که خاطر های خوب سفرمون خراب نشد و با لطف خدا خطر رو پشت سر گذاشتیم ، ولی بعد تصمیم گرفتیم برای دفعه بعد که میخوایم سفر کنیم اول ماشین رو به معاینه فنی نشون بدیم تا دچار این اتفاق هانشیم،

      خدا همیشه نزدیک ماست نزدیک تر از رگ گردن،خدا دوست دار ماست و با احساس خوب میتونیم سپاسگزار باشیم برای تمام روز ها و لحظه های که دوباره زنده ایم و زندگی میکنیم ‌‌‌‌و کنار عزیزانی که دوستشون داریم با ایمان به خدا لذت میبریم از سفر زندگی ،

      و خدای مهربون که همیشه نزدک متی از تو سپاسگزارم و همیشه دوستت دارم و در قلب من جز عشق به تو یاد و ایمان و اطمینان به تو چیزی نیست و با اراده ی توست که زندگی زیباتر میشود و سختی ها اسان میگردد با یاد تو و توکل به قدرت تو،

      باتشکرازشما

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 9 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم