0

مفهوم احساس ارزشمندی (تکمیلی ۲)

اندازه متن

احساس ارزشمندی مهمترین موضوع در بهبود شرایط زندگی است که باید مورد توجه و اصلاح قرار گیرد.

انسان های زیادی هرگز متوجه اهمیت این موضوع نمی شوند و بسیاری از افرادی که متوجه اهمیت آن می شوند در اقدام برای بهبود اصلاح ارزشمندی به اشتباه‌ باعث تخریب بیشتر آن می شوند.

اهمیت احساس ارزشمندی

همه انسان ها دچار احساس خود کم بینی هستند و احساس ارزشمندی ندارند. البته که شدت آن در افراد متفاوت و بستگی به عوامل مختلف از جمله محیط زندگی و نحوه برخورد والدین و اطرافیان دارد.

شاید با افرادی مواجه شده باشید که از نظر شما خیلی خودخواه یا مغرور هستند و همه به آنها احترام می گذارند و برای حرف او ارزش قائل می شوند اما همین افراد هم در بسیاری از موارد درگیر احساس خود کم بینی و بی ارزشی هستند.

بسیاری از انسان ها به خاطر دارند که پدربزرگ، مادربزرگ یا والدین آنها افرادی بودند که همه به آنها احترام می گذاشتند حرف آنها خریدار داشته و هیچ کس جرات نه گفتن یا … به آنها نداشته است.

جالب است که بدانید مهم نیست دیگران چقدر برای برخی انسانها ارزش و احترام قائل می شوند، آن فرد در بسیاری از موارد زندگی دچار احساس بی ارزشی و خود کم بینی می باشد.

ممکن است تصور کنید فلان بازیگر یا خواننده که این همه شهرت دارد انسانی است که احساس ارزشمند بودن می کند چون همه برای اون احترام قائل هستند و آرزوی این را دارند که بتوانند با او عکس بگیرند اما همان افراد نیز در بسیاری از موارد دچار احساس خود کم بینی و بی ارزشی هستند.

رهبران دینی، رئیس جمهورها، اساتید معنوی یا عملی، دانشمندان،‌ مخترعین، فضانوردان، ورزشکاران و هر انسانی در هر جایگاه و منسبی که باشد در بسیاری از موارد زندگی دچار احساس خود کم بینی و بی ارزشی است. با در نظر گرفتن کم یا زیاد بودن آن بسته به شرایط زندگی و محیط پیرامون.

تنها گروهی از انسان ها که در بالاترین سطح از احساس ارزشمندی را دارا می باشد کودکان هستند.

بنابراین قطعا شما هم روزی بالاترین احساس ارزشمندی را داشته اید که اتفاقا آن زمان نه اطلاعی از آن داشتید نه برای شما مهم بوده است و امروز درگیر نوسان در احساس ارزشمندی هستید.

علت این تغییر وضعیت از بالاترین سطح احساس ارزشمندی به پایین ترین سطح وابسته کردن احساس ارزشمندی به توانمندی ها، مدارک، مهارت ها، دارایی ها و بسیاری موارد دیگری است که توسط جامعه به الگوی داشتن احساس ارزشمندی تبدیل شده است.

در زمان کودکی احساس ارزشمندی فقط وابسته به یک دلیل است و آن هم انسان بودن است. یعنی به همین یک دلیل که انسان هستیم و خداوند ما را خلق کرده است احساس کامل‌ بودن داریم اما هرچه بزرگتر می شویم انسان بودن به تنهایی برای داشتن احساس ارزشمندی کافی نیست.

بی نهایت موارد توسط جامعه و فرهنگ بعنوان معیار ارزشمند بودن تعیین می شود و افراد تصور می کنند که برای داشتن احساس ارزشمندی ملزم به رعایت یا دست یابی به این معیارها هستند.

در گذشته رفتن به مدرسه در سن شش سالگی اولین مرحله خارج شدن از دنیای کودکی و قدم گذاشتن به دنیای پیرامون بود اما امروزه سن ورود به دنیای پیرامون به واسطه مهدکودک و پیش دبستانی و … کاهش پیدا کرده و خیلی زودتر از قبل وارد عرصه رقابت برای کسب مهارت و تخریب احساس ارزشمندی می شوند.

ما از طریق سیستم آموزش، رفتار والدین، آموزش دینی، فرهنگ، رسانه ها و … تحت تاثیر برای رقابت کردن جهت رسیدن به احساس ارزشمندی قرار می گیریم.

به عبارت ساده تر همان احساس ارزشمندی که در دوران کودکی داشتیم را از ما می گیرند و سپس برای کسب مجدد آن باید مراحل بی شمار را پشت سر بگذاریم تا بلکه به بخش کوچکی از همان احساس ارزشمندی اولیه دست پیدا کنیم که معمولا هم چنین نخواهد شد.

حوزه آموزش شما را از نظر سطح تحصیلی تحت فشار تخریب احساس ارزشمندی قرار می دهد و هرچقدر که در کسب نمرات و مدارک تحصیلی پیشرفت کنید باز هم نسبت به سطح و مقطع بعدی احساس بی ارزشمندی و کمبود خواهید کرد.

حوزه دین به شدت شما را از طریق باید ها و نباید هایی که برای با خدا بودن باید انجام دهید تحت فشار تخریب احساس ارزشمندی قرار می دهد و هرچقدر که در رعایت و انجام آنها استمرار داشته باشید هرگز به احساس رضایت و ارزشمندی دست پیدا نخواهید کرد.

خانواده به شدت شما را تحت فشار احساس ارزشمندی قرار می دهد. در تمام مقاطع سنی بچه هایی بوده اند که شما را با آن مقایسه کرده اند و در نهایت شما بی عرضه یا نالایق خطاب شده اید.

اکنون و در این سن با کوله باری از احساس بی ارزشمندی به مرحله ای از زندگی رسیده ایم که دوست داریم شرایط متفاوتی را تجربه کنیم.

دوست داریم از کمک خداوند برای تغییر شرایط زندگی بهره مند شویم.

دوست داریم احساس آرامش و شادی در زندگی داشته باشیم.

دوست داریم به همان شرایط احساسی که در دوران کودکی سرشار از آن بودیم دست پیدا کنیم.

اما امان از احساس بی ارزشی که مانعی بزرگ در برابر تحقق خواسته ها و تغییر شرایط زندگی است.

از طرفی دوست داریم شرایط بهتری در زندگی داشته باشیم اما از طرف دیگر خود را لایق آن شرایط نمی دانیم.

همه ما لیستی از ناتوانی ها، کمبودها، گناهان و اشتباهاتی که مرتکب شده ایم در ذهن خود ذخیره کرده ایم و هربار که انرژی الهی در درون ما شور و شوق خلق شرایط دلخواه را ایجاد می کند با مرور لیست ذهنی بلافاصله خودمان را سرکوب می کنیم و احساس می کنیم که لایق زندگی و شرایط بهتر نیستیم.

همین الان اگر از شما سوال کنند چرا در این شرایط هستید؟! لیستی از دلایل منطقی و محکم ارائه می دهید که به این دلیل و آن دلیل اکنون در این شرایط هستم و از آنجا که هرگز نمی توانید دلایل خود را تغییر دهید تصور می کنید شرایط فعلی شما هرگز تغییر نخواهد کرد.

اما احساس ارزشمندی که در واقع همان نیروی پاک و بی نهایت خداوند در وجود همه انسان هاست چنان قدرت و عظمتی دارد که به محض فراخوانی و بیدار شدن در وجود هر انسان آنچنان دگرگونی را در زندگی فرد ایجاد می کند که همه آن دلایل منطقی قدرت مقابله با آن را ندارند.

فقط کافی برچسب هایی که در طی سال های زندگی توسط خودتان و دیگران به خود چسبانده اید را یکی یکی از خودتان جدا کنید. برچسب هایی که انسان بودن و خدایی بودنتان را تحت تاثیر قرار داده است.

هنگامی که برچسب های بی ارزشی و نالایقی و ناکافی بودن را از خودتان جدا کنید آن وقت است که خداوند را در وجود خود، در زندگی خود و حامی و هدایت کننده خود خواهید یافت.

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

Rating 4.39 from 41 votes

https://tanasobefekri.net/?p=42870
برچسب ها:
33 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار Mehrdad Zabihi
      1403/01/26 09:22
      مدت عضویت: 1668 روز
      امتیاز کاربر: 20808 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 2,440 کلمه

      شنبه سیزدهم اپریل بیست بیست و چهار:

      سپاسگزار خداوندی هستم که هر لحظه من را هدایت میکند

      سلام و درود به همه دوستان و همراهان مسیر تغییر و رشد

      دوره زندگی با کمک خداوند – توضیحات تکمیلی ۲

      توی این فایل با تعریف جدیدی از احساس ارزشمندی مواجه شدمسطح اگاهی های این فایل بسیار بالاتر از انتظارم بود و به پاسخ سوالی که مدتها بود از خودم میپرسیدم و توی فایلهای دوره مطرح کرده بودم رسیدم

      من احساس ارزشمندی ام را به دستاورد داشتن گره زده بودم چون همه از من تعریف میکردند و اینکه همه میگفتند که مهرداد الگو هست و من برای اینکه الگو باشم نمیخواستم  کار اشتباهی انجام بدهم و ترس از شکیت داشتم بنابراین کاری را انجام میدادم که مطمین بشوم که صد در صد در ان موفق میشوم 

      و این باعث شده بود که اگر کاری برایم دستاورد و نتیجه ای در بر نداشت انرا انجام ندهم. و اینکه دنبال نتیجه در کارهای دیگران بودم مثلا یک نمونه اینکه از نظر من پاساژ گردی به منظور تفریح کار بیهوده ای بود چون که خریدی نمیخواستم انجام بدهم

      و یا اینکه هیچ وقت نظری نداشتم که مثلا امشب شام چی بخوریم و یا کجا برویم و میگفتم من نظری ندارم هر جور که تو راحتی!؟!

      سال های قبل که با مفهوم ارزشمندی و احساس ارزشمندی اشنا شدم بهم گفته شد که ارزشمند بودن یک چیز درونی هست و اینکه ممکنه دو نفر را ببینی که روی یک نیمکت نشسته باشند و یکی احساس ارزشمندی داشته باشد و یکی هم احساس بی ارزشی داشته باشد ولی تو نمیتونی تشخیص بدهی چون این نوعی از بودن هست.و بعد همونجوری که استاد فرمودند من هم دچار کج فهمی شدم و به دیگران و مخصوصا همسر و نزدیکانم میگفتم که من ادم ارزشمندی هستم و ادم مستقلی هستم پس بجای من تصمیم نگیرید! و حتی برخورد های تندی میکردم و فقط دنبال اثبات کردن خودم بودم که چقدر تصمیمات من درست هست و یا چقدر ادم خفنی هستم که فلان توانایی را دارم و مخصوصا بصورت کاملا زیر پوستی وقایع را جوری تعریف میکردم که دیگران متوجه بشوند که من خیلی کار درست هستم و چون دنبال تایید دیگران هم بودم و در نهایت هم تایید و تمجید میشدم  و اذعان میکنم که چند باری توی کامنتهایم اینجوری وقایع را هم نوشته ام

      حتی یادم هست که برای جلب توجه یک اتفاق را بصورت غیرواقعی با اب و تاب جوری تعریف میکردم که خودم مسخره بشوم و باعث خنده بقیه بشوم

      مخصوصا توی محیط کار و خانه وقتی از من نظری میپرسیدند در هر زمینه ای دنبال اثبات نظر خودم بودم

      و مثلا شنیده بودم غیبت چیز خوبی نیست و هرکس هر جایی که غیبت میکرد من سریعا عکس العمل نشان میدادم و چون فیدبک های خوبی نمیگرفتم روشم را تغییر دادم و و اگر با بستگانم صحبت میکردم و راجع به مواردی که نمیخواستم اونها صحبت میکردند ، من سریع موضوع را عوض میکردم و حتی همسرم میگفت خیلی ناشیانه بحث را عوض میکنی و باعث ناراحتی بقیه میشوی ولی من توی دلم میگفتم من حق دارم اونچه که دوست دارم را بشنوم

      حتی حاضر نبودم که گله و شکایت و درد دل و یا حرف پشت سر فامیل را از اطرافیانم بشنوم و علنا بیان کرده بودم که من تمایلی به شنیدن این موارد ندارم و چون از ایران هم دور هستم این قضیه خیلی بهم کمک میکرد که شنونده درد دل و غیبتها نباشم  

      حتی بهم گفته شد که چرا همدلی نمیکنی و مشکل فلانی مشکل تو هست ولی من لجبازی میکردم و فکر میکردم که اینجوری احساس ارزشمندی میکنم

      این اواخر به جایی رسیده بود که توی سفر اخیرم به ایران یکی از دوستان بهم گفت چرا داعشی رفتار میکنی!!!

      و چون قبلا دنبال تایید دیگران بودم و برای جلب رضایت اونها همه کار میکردم بعد از کج فهمی در رابطه با احساس ارزشمندی به نوعی با رفتارهایم میخواستم انتقام سالهای قبل و وقایع قبل را بگیرم و خیلی رک حرفم را میزدم و اگر ناراحت میشدند اصلا برایم مهم نبود

      یکی از کارهایی که قبل از دوره لاغری بسیار زیاد انجام میدادم این بود که در ذهنم داستان سازی میکردم و در اونها احساس ارزشمندی میکردم

      توی این جلسه یاد گرفتم که یکی از نشانه های احساس ارزشمندی داشتن در فرد این هست که برای همه انسانها ارزش قایل هست همونجوری که برای خودش ارزش قایل هست

      در صورتیکه من میگفتم چون انسان ارزشمندی خودم را میدانم پس هرجوری که دلم خواست رفتار میکنم و اگر دیگران از دست من ناراحت شدند بمن ربطی ندارد

      استاد فرمودند که تو وقتی میخواهی احساس ارزشمندی داشته باشی چرا به بقیه گیر میدهی و میخواهی با بقیه وارد جنگ بشوی

      به رفتارهایم دقت کردم و انها را مرور کردم و متوجه شدم که دنبال اثبات خودم در محیط کار و به همکارانم و به دیگر افراد و حتی کارفرما بودم

       ابتدا به خودم حق دادم و گفتم ایرادی ندارد از الان به بعد بهتر رفتار کنم و این مورد را به همسرم هم با شجاعت اذعان کردم که دچار کج فهمی شده بودم

      الان متوجه شدم که احساس ارزشمندی یعنی اینکه من بتوانم ثبات شخصیتی داشته باشم و اگر هر کسی هر حرفی بمن زد بهم نریزم و اگر راننده ای اشتباهی کرد من عصبانی نشوم و برای حال خوبی که خودم دوست دارم ارزش قایل بشوم و متلاطم نشوم

      «اگر بشنوی کسی چیزی بهت گفته بهم نریزی و حتی اگر بعدا اون فرد را هم دیدی اصلا برایت مهم نباشد و کینه بدل نگیری و رفتارت با اون فرد نیز تغییر نکند و سرسنگین نباشی این یعنی تو ادم ارزشمندی هستی»

      من باید توی این زمینه خیلی بیشتر تعمق کنم و اقداماتی انجام بدهم و مطالب جلسه قبل که تمام انسانها میتوانند اشتباه کنند میتواند بهم کمک کند

      من به اندازه ای که بتوانم به موضوعاتی که میخواهد حال من را بد کند اهمیت ندهم ادم ارزشمندی هستم

      من به اندازه ای که بتوانم عملی که میدانم حال من را بد میکند را انجام ندهم ادم ارزشمندی هستم

      من به اندازه ای که بتوانم حرفی که حالم را بد میکنم نزنم ادم ارزشمندی هستم

      من به اندازه ای که بتوانم فکری که حالم را بد میکند را ادامه ندهم من ادم ارزشمندی هستم

      من به اندازه ای که بتوانم نجواهای ذهنی که حالم را بد میکند مرور نکنم ادم ارزشمندی هستم

      این چند وقته توی شرکت جدیدی که رفته ام پروژه های سنگینی بمن داده اند (که تا حالا هیچ کسی توی شرکت مون تجربه اونکار را نداشت که بتواند من را راهنمایی کند) و مهرداد سابق همیشه به همکارانش و رییسش و قطعا به همسرم و دوستانم غر میزدم که کارم سنگین هست و فلان همکارم توی پروژه فلان کار  اشتباه را انجام داده است و …ولی اینبار هر موقع که دهانم میخواست باز بشود و گله کنم انگار خداوند زبانم را قفل میکرد و سریع ندای الهی را احساس میکردم که بهم میگفت غر نزن! این قضیه یکماه هر روز و روزی چند بار اتفاق می افتاد از طرفی خودم انتخاب کرده بودم که شرکت جدیدی بروم و خودم را به چالش بکشم و بنابراین حتی اگر میخواستم توی دلم غر بزنم به خودم میگفتم که مهرداد خودت انتخاب کرده ای و الان هم خودت مسوول هستی پس حلش بکنحتی یک نفر نقشه کش بهم دادند که کمکم بکند ولی کلی اشتباهات مختلف داشت و مجبور شدم تمام کارهایش را از ابتدا خودم انجام بدهم و وقت زیادی ازم گرفت و مهرداد سابق قطعا این مورد را گزارش میداد و حتما به رییسم هم غر میزدمتوی تیم کاری با مهندسان بخش های مختلف سر و کار داشتیم و بعضا بی تجربه بودند و دقیقا میخواستم جوری رفتار کنم که خودم را اثبات کنم ولی انگار نیرویی بهم اجازه نمیداد که حرفم را بزنم و یا درصد بسیار کمی اون مدلی صحبت میکردم و میخواستم به مدیر پروژه، خودم را اثبات کنم که من بیشتر میدانم و حتی در مواجه با مدیر مدیر مدیرم هم نکاتی را مطرح میکردم از جایگاه اینکه پیشنهاد میکنم اینجوری جلو برویم. 

      حتی توی جلسه دنبال ضایع کردن نفر کارفرما بودم. و هر بار خداوند زبانم را قفل میکرد و یا بارها شد که توی جلسه میخواستم بحثی را مطرح کنم تا خودم را اثبات کنم ولی یکدفعه یک نفر دیگر موضوع صحبت را عوض میکرد و تا دوباره نوبت صحبت بمن برسد،  فکر میکردم و متوجه میشدم که قصد خرد کردن شخصیت طرف دیگری را دارم و اصلا حرفم را نمیزدم

      این اتفاقاتی بود که توی یکماه اخیر که وارد شرکت شده بودم رخ داده بود و در درون تنش بسیار زیادی داشتم و حتی جواب نامه را هم میخواستم بدهم با لحن بدی مینوشتم که فقط بتوانم خودم را اثبات کنم تا بگویم که من بیشتر از شما میدانم ولی یک کاری پیش می امد و همون لحظه نمیتوانستم نامه را ارسال کنم و چند ساعت بعد که دوباره نامه ام را میخواندم اینبار کاملا انرا اصلاح میکردم و بالغانه نامه را مینوشتم و ارسال میکزدم

      اینها همه لطف و هدایت خداوند بود که من درک نمیکردم

      فشار کاری ام بالا بود و علاوه بر اون پروژه ، من پروژه های دیگری هم داشتم که باید برای اونها کاری انجام میدادم

      یک بار داشتم با خودم فکر میکردم که من تازه اینجا اومدم چرا اینهمه کار سرم ریخته اند؟ اومدم توی ذهنم غر بزنم  که دوباره ندای خداوند را توی ذهنم شنیدم که توانمندی های من بالاست و فقط من میتوانستم از پس اینهمه کار بربیایم و کس دیگری توی شرکت نبود که بتواند این کارها را انجام بدهد بنابراین بر عهده من قرار داده اند و من مسوول اینکارها هستم و اونها را به بهترین نحو به اتمام میرسانمدقیقا روز بعد یک همکارم همین سوال را ازم پرسید و من هم همین جواب را بهش دادم و متعحب شد

      فشار کار زیاد بود و تولدم هم نزدیک بود و نجوای ذهنی می امد که حتما برو و بگو که من روز تولدم میخواهم مرخصی بگیرم تو تا الان خیلی بیشتر از پولی که میگیری کار کرده ای و حداقل روز تولدت را استراحت بکن ریلکس باش تا خستگی ات در برود

       ولی میدونستم که چون من مسوول پروژه هستم اصلا تصمیم بالغانه ای نیست که چند روز مانده به تحویل پروژه و حجم کار باقیمانده من مرخصی بگیرم

       و هر چه به اون روز تولدم نزدیکتر میشدم نجواها بیشتر میشد و از طرفی درخواستهای غیرمنطقی از تیم پروژه هم بیشتر میشد که مهرداد فلان چیز را هم در نظر بگیر و یا فلان مورد را هم برای پروژه پیگیری بکن و فشار کار بیشتر میشد

      از طرفی اون نقشه کشی که قرار بود بمن کمک کند بهم گفت که بخاطر عید فطر سه روز مرخصی میگیرد!

       من مونده بودم و کلی حجم کار که باقیمانده بود و چون با سیستم این شرکت جدید اشنا نبودم و پیش فرضهایی برای نرم افرار هایشان در نظر داشتند که من به محل فولدرهای ان هم اشنا نبودم و باید مدام سوال میپرسیدم 

      و از طرفی هم دنبال اثبات خودم بودم ولی هر بار رییسم ازم میپرسید اوضاع و احوالت چطوره بجای غر زدن میگفتم دارم جلو میروم و حلش میکنم.راستش خودمم از این برخوردم متعجب بودم که چرا اون لحظه ها نمیگفتم که فشار کاریم زیاد هست و نقشه کشی که بهم داده اید هم اشتباه کار کرده و هم اینکه موقع تحویل پروژه سه روز رفته مرخصی!

      دوباره ندای الهی را شنیدم که بهم گفت مهرداد روز تولد یک عدد هست حالا چند روز دیرتر ایرادی ندارد! و منم انگار این جملات برایم منطقی شد!

      فشار کاری جوری بود که هفته قبل من روزی دوازده سیزده ساعت بصورت فشرده کار میکردم و وقتی به خانه میرسیدم حتی توان این را هم نداشتم که کامنت بخوانم و یا جواب بدهم چه برسد به اینکه فایل نگاه کنم

      حتی روز تولدم دیروقت امدم خانه و از شدت خستگی روی مبل ولو شدم و همسرم گفت میخواهی بیرون برویم و یا کیک بخریم ولی گفتم نه بگذاریم چند روز دیگر

      اگر مهرداد سابق بود نه تنها غر میزد بلکه شدت کار را بالاتر از اونچه که بود نشان میداد و زیر همه چیز میزد ولی اینبار فقط یک چیز می امد توی ذهنم که من مسوولم

      خودم از اینکه غر نمیزدم و حتی اگر میخواستم گله و شکایت کنم زبانم قفل میشد متعجب بودم ولی الان کاملا درک میکنم که خداوند چقدر دوستم داشت که زبانم را قفل میکرد

      بارها که همکارانم به اشتباه چیزی از من میخواستند و یا کامنت نامرتبط میدادند بجای اینکه اونها را ضایع کنم تا همه بفهمند که من چقدر دانش و توانایی دارم، یاد جلسه سیزدهم می افتادم که همه انسانها ارزشمند هستند و همه اشتباه میکنند و اصلا لحن صحبتم با اون طرف تغییر میکرد و تلاش میکردم در قالب کار تیمی فعالیت کنم که اونها هم به خواسته هایشان برسند 

      یک روز فکر کنم چهارشنبه بود با وجودیکه خسته بودم توانستم فقط یکبار فایل را گوش کنم ولی تا انتها کلی نکته جدید یاد گرفتم و اونجا بود که تازه فهمیدم چقدر خوب شده بود که طبق هدایت خداوند من غر نزدم و دنبال اثبات خودم نبودم و روز پنجشنبه و جمعه اینبار اگاهانه تر رفتار میکردم چون حداقل دلیل اینکه نباید خودم را اثبات کنم را میدانستم

      جاهایی که کم می اوردم یاد فایلهای دوره می افتادم و میگفتم خداوند بینهایت هست یاد کامنت لاله عزیز می افتادم و میگفتم خداوند با من هست و یادمه که یکی از هم مسیران عزیز برایم پاسخی نوشته بودند که اومدم بهشون جواب بدهم ولی ذهنم یاری نمیکرد و دوباره کامنتی که خودم نوشته بودم را خواندم و انرژی گرفتم

       و حتی از اموزشهای لاغری هم استفاده میکردم و به اتفاقات خوشایندی که بعد از اتمام پروژه قرار هست رخ بدهد فکر میکردم و اینجوری تلاش میکردم که از اونچه که یاد گرفته بودم استفاده کنم تا نجواهای ذهنی ام را کنترل کنم

      من احساس خستگی جسمی داشتم ولی احساس خستگی روحی نداشتم و شاد و خوشحال بودم

      ولی بالاخره همین جمعه عصر، دیروز، پروژه را تحویل دادم و شبش هم با همسرم رفتیم بیرون و تولدم را با تاخیر جشن گرفتیم ولی اصلا ناراحت نبودم چون به خودم بارها میگقتم روز تولد یک مناسبت هست و میشه چند روز بعد انرا جشن بگیرم و الان من مسولیت این پروژه را قبول کرده بودم و باید انرا به انتها می رساندم

      وقتیکه این جلسه را گوش دادم متوجه شدم که دقیقا من با احساس ارزشمندی توی این موارد رفتار کرده ام و به خودم افتخار کردم

      و چقدر خوشحال هستم که صحبتهای استاد مهر تاییدی بر رفتارم بود و متوجه شدم که تمام مدت این چند هفته تلاش داشتم احساسم را خوب نگه دارم و ایمان داشتم که خداوند کارها را برایم هموار خواهد کرد

      «احساس ارزشمندی یعنی اینکه بتوانی جوری زندگی ات را مدیریت بکنی که ارامش تو حفظ بشود و از زندگیت لذت ببری و شاد باشی»

      «زندگی من فقط جسم من نیست بلکه محیط پیرامونم و اتاقم و وسایلم و حتی نزدیکانم هم هست» 

      ابتدا سپاسگزار خداوند هستم و سپس شما استاد عزیز که اگاهی هایی در دلم روشن کرده اید که در مسیر توحیدی قدم بر میدارم و ارامش بسیار بیشتری در زندگیم دارم

      منتظر خبرهای عالی من باشید

      شاد و رو به رشد باشید 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 20 از 4 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Mehrdad Zabihi
      1403/01/27 09:00
      مدت عضویت: 1668 روز
      امتیاز کاربر: 20808 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      همیاری
      محتوای دیدگاه: 132 کلمه

      سلام و درود دوست عزیز و هم مسیر رشد و پیشرفت؛ سر کار خانم السای عزیز

      از خواندن نوشته شما لذت بردم و بسیار خوشحال شدم و بهتون تبریک میگویم که به دومین خواسته تان که در این دوره تعیین کرده بودید ، رسیدید

      از اینکه میبینم یکی از همراهان  این مسیر، با انجام همین تمرینات به خواسته هایش رسیده است، بمن ایمان و اطمینان بیشتری میدهد که این مسیر تنها راه رسیدن به خواسته ها هست و انگیزه ام برای بودن و استمرار داشتن را تقویت میکند

      «… انتخاب کنید که مهمترین فرد زندگی تون خدا باشه….»

      سپاسگزارم از اینکه تجربیات تان را با ما به اشتراک میگذارید

      امیدوارم در ادامه مسیر زندگی، با توکل به تنها قدرت جهان هستی،  با شادی و لذت بسمت اهداف و خواسته هایتان حرکت کنید

      شاد و رو به رشد باشید

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم