0

گام ۷۱: صراط المستقیم را رها نکنید

روش صحیح لاغر شدن
اندازه متن

بچه که بودم خیلی به تماشای مسابقات اسب سواری علاقه داشتم. هر وقت از تلویزیون مسابقات اسب سواری پخش می شد با دقت تماشا می کردم.

هیچوقت متوجه نشدم چرا به دیدن این مسابقات علاقه داشتم چون تا امروز که 41 سالم هست هنوز یک بار به اسب دست هم نزدم و سوار نشدم.

نکته ای که برام جالب توجه شده بود این بود که کنار چشم اسب های مسابقه صفحه سیاه می بستند و وقتی از پدرم درباره اش سوال کردم گفت که بخاطر اینه حواس اسب پرت اطرافش نشه و با سرعت در مسیر مسابقه حرکت کنه.

این حرف در ذهن من باقی موند اما هرگز تصور نمی کردم یه روزی باعث موفقیت های عالی برای من بشه.

از سال 93 که در مسیر تغییر زندگی قدم گذاشتم هرگز تصور نمی کردم به این میزان تغییر در تمام جنبه های زندگی ام ایجاد شود چون سال ها شنیده بودم که سرنوشت انسان توسط خداوند مشخص شده است و ما فقط باید سپاسگزار خداوند باشیم.

هدف اول من برای تغییر کردن لاغر شدن نبود بلکه ثروتمند شدن بود. دوست داشتم شرایط مالی بهتری داشته باشم و پس از سالها تلاش ناموفق برای بهبود شرایط مالی با موضوع قانون جذب آشنا شدم و با خودم گفتم شانسم رو امتحان می کنم از این که بدتر نمیشه و با این نیت که بدتر از این نخواهد شد شروع به خواندن کتابهای حوزه موفقیت و گوش دادن به سخنرانی اساتید قانون جذب کردم.

پس از چندماه تلاش و استمرار در حالی که هیچ نتیجه مالی یا بهوبد در شرایط زندگی من ایجاد نشده بود احساس کردم که یکی از موانع پیشرفت کردن من وضعیت جسمانی و چاق بودنم است.

از کجا به این نتیجه رسیدم؟؟؟

در کتابهای موفقیت تاکید شده بود از تجسم کردن برای خلق رویای خود استفاده کنید.

من هم که تازه این کار رو شروع کرده بودم خیلی خوشم میومد و هر روز صبح و شب زمانی رو صرف تجسم کردن می کردم.

راستش حتی نمی دونستم چی رو باید تجسم کنم چون هیچ خواسته مشخصی نداشتم فقط می دونستم که از شرایطی که هستم راضی نیستیم.

هر وقت مشغول تجسم می شدم خودبخود به شرایط اون روزها فکر می کردم و بیشتر حالم بد می شد بعد تصمیم گرفتم حالا که نمی تونم شرایطی که دوست دارم رو تجسم کنم بیام تجسم کنم شرایط فعلیم تغییر کرده.

ترفند خوبی بود در حالی که در هیچ کتابی به این شکل درباره تجسم کردن توضیح داده نشده بود و فقط به دلیل استمرار و علاقه من به تجسم کردن این ایده به من داده شد که به جای تجسم شرایطی که از نظر من خیلی رویایی بود شرایط فعلی رو تجسم کنم که بهبود پیدا کرده.

شروع کردم به تجسم خودم در حالتی که بدهی هام رو پرداخت کردم و چقدر احساس خوبی دارم و با همسرم و بچه هام رفتیم رستوران و بدون ترس از اینکه قسط و بدهی دارم با خیال راحت دارم غذا می خورم.

بعدا این نکته برام جالب توجه شد که در تجسم کردن های اون زمان هم حالت موفقی که برای خودم در نظر می گرفتن در حال خوردن در رستوران بود.

تجسم می کردم که ماشینم رو عوض کردم و یه ماشین بهتر دارم که دیگه خراب نمیشه و رنگ و روش بهتر شده.

خلاصه همه شرایط سخت اون روزها رو تجسم می کردم که بهبود پیدا کرده اما یادم میاد هر وقت در تجسم کردن هام به موضوع چاقی می رسیدم اصلا نمی تونستم تجسم کنم که لاغر شدم و این موضوع باعث تعجب من شده بود.

چون در مورد عینک که بازم از بچگی روی چشمام بود خیلی دوست داشتم عینک نداشته باشم و راحت خودم رو بدون عینک تجسم می کردم که دارم تو رودخونه شنا می کنم در حالی که عینک روی چشمام نیست و همه جا رو به وضوح می بینم.

ولی در مورد لاغر شدن حتی تجسم اینکه من لاغر شدم برام غیرممکن بود.

چندین ماه به همین شکل گذشت و من هر روز صبح و شب تجسم می کردم که مشکلاتم حل شده و من چقدر حالم بهتر شده.

همین تجسم کردن هر روز باعث شده بود که واقعا حال من بهتر از قبل باشه انگار منتظر معجزه بودم که تجسم کردن های من جواب بده و من شرایطم تغییر کنه.

به مرور شرایط تغییر کرد و طی چندماه همه بدهی ها رو پرداخت کردم و چند ماه بعد همه اقساط بانکی رو تسویه کردم و حال و هوای خوب رو به صورت واقعی تجربه کردم.

دیگه تجسم نبود بلکه واقعیت زندگی من بود.

کمتر از شش ماه بعد از تسویه بدهی ها ماشین حد صفر خریدم و تجسم بعدی من به واقعیت تبدیل شد.

وقتی از تجسم کردن ها و مطالعه کتاب های موفقیت و همچنین استفاده از دوره های آموزشی، نتیجه دیدم به این موضوع فکر کردم که حالا که این آگاهی برای تغییر زندگی من جواب داده بیام برای لاغر شدن ازش استفاده کنم.

این در حالی بود که هیچ اطلاعی از چگونگی انجام این کار نداشتم چون در تمام کتابهای موفقیت درباره تغییر شرایط مالی و رسیدن به آرزوها مثل خونه و ماشین و همسر و … توضیح داده بود و هرگز درباره لاغر شدن من چیزی نخونده و نشنیده بودم ولی یه احساسی در من ایجاد شده بود که منو تشویق می کرد از قدرت ذهنم برای لاغر شدن استفاده کنم.

بالاخره تصمیم شجاعانه خودم رو گرفتم و بعد از ظهر یکی از روزها که مغازه بودم تصمیم گرفتم از طریق قدرت ذهن لاغر بشم.

تصمیم خودم رو بعنوان تعهد در دفتر خاطراتم نوشتم و چند لحظه با خودم فکر کردم که اگه لاغر بشم چی میشه؟؟؟

حتی فکر کردن بهش هم ترسناک بود چون هیچ تجربه ای از لاغر شدن به شکل عالی و تناسب اندام رو نداشتم و همیشه در حد چند کیلو لاغر می شدم و دوباره خیلی سریع چاق می شدم.

سعی کردن به اینکه لاغر شدم فکر کنم درحالی که هیچ تصویر واضح یا ایده ای برای چگونه لاغر شدن نداشتم.

حرکتم رو شروع کردم و به خودم گفتم همانطور که سال قبل دوست داشتم بدهی هام رو پرداخت کنم و نمی دونستم چطور ولی الان همه بدهی هام رو پرداخت کردم حالا هم تصمیم می گیرم لاغر بشم و با اینکه نمی دونم چطور ولی مطمئنم لاغر میشم.

با این امید و آرزو شروع کردم به انجام تمرینات ذهنی برای لاغر شدن.

نکته ای که باعث موفقیت من در موضوع لاغری با ذهن و همچنین تغییر جنبه های مختلف زندگی شد همان چشم بندی بود که کنار چشم های اسب ها در مسابقات اسب دوانی می بستند.

هربار در مسیر لاغر شدن احساس ناامیدی و شکست می کردم به وسوسه می شدم از طریق روش های دیگه برای لاغر شدن اقدام کنم به خودم می گفتم مثل اون اسب ها باید چشمام رو به روی وسوسه های اطراف ببندم و فقط به مسیر خودم ادامه بدم.

دلیل اینکه خیلی وسوسه می شدم به سمت روش های دیگه برم این بود که تازه شرایط مالی من تغییر کرده بود و به اندازه ای که بتونم قرص و دارو و … بخرم پول داشتم و خیلی وسوسه می شدم حالا که پولشو داری برو امتحان کن ببین شاید زودتر لاغر شدی.

ولی خدا رو شکر با بستن چشمانم به روش های مختلف لاغر شدن به حرکتم در مسیر لاغری با ذهن ادامه دادم تا نتیجه جسمی در من ظاهر شد و دیگه با دیدن اولین نشانه ها انقدر اعتماد و اعتقادم به این روش بیشتر شد که هرگز حتی وسوسه نشدم بخوام از روش دیگری برای لاغر شدن استفاده کنم.

توضیحات فایل آموزشی “صراط المستقیم را رها نکنید” درباره باقی ماندن و ادامه دادن در مسیری است که صاف و مستقیم شما را به سمت هدفتان که لاغر شدن است هدایت می کند.

این مسیر نه تنها شما را به مقصد لاغری می رساند بلکه در مسیر حرکت خود از ایستگاه های مختلفی عبور می کنید که در هر ایستگاه کلی آگاهی دریافت می کنید که باعث تغییر جنبه های مختلف زندگی شما خواهد شد.

در واقع زمانی که شما به مقصد لاغری می رسید فردی نیستید که چاق بوده است و لاغر شده است بلکه دیگر آن فرد قبلی نیستید چون نه تنها لاغر شده اید بلکه نگرش و تفکر شما درباره زندگی و خودتان تغییر کرده است و شما انسانی هستید که دوباره متولد شده اید.

پیشنهاد میکنم با دقت و تمرکز عالی به گفته های مطرح شده در فایل آموزشی توجه کنید و سپس درباره آنچه دریافت کردید دیدگاه خود را در بخش نظرات به اشتراک بذارید.

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

Rating 4.31 from 35 votes

https://tanasobefekri.net/?p=30051
برچسب ها:
56 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار فرشته مهربانF.s
      1400/04/30 12:51
      مدت عضویت: 1356 روز
      امتیاز کاربر: 7576 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 1,238 کلمه

      با سلام خدمت شما استاد گرامی وهمگی دوستان عزیزم من یک خانم خانه دارم ۳۰ سال سن دارم واز تهران

      این فایل خیلی فوق العاده بود چیزایی رو درذهن من روشن کرد که وقتی براتون تعریف کنم احتمالا برای شما هم جالب خواهد بود 

      تقریبا سه سال پیش قبل آشنایی با همسرم منم شاغل بودم اون زمان روزی ۱۲ ساعت ۷ روز هفته رو کار میکردم بیرون خانه حتی جمعه ها وایام تعطیلم دور کاری انجام میدادم اون روزا با وجود کار زیاد وفقط داشتن وقت اندکی برای خودم از لحظه لحظه زمانم استفاده میکردم مثلا پیاده میرفتم سر کار با اینکه طول میکشید اما صبح زود بیدار میشدم ویک ساعت رفت ویک ساعت برگشت رو پیاده میرفتم در ضمن یک ساعتم درباشگاه نزدیک محل کارم ورزش میکردمو ومیدوییدم در مسیر رفت وبرگشتم آهنگ های مورد علاقمو گوش میدادم به خودم میرسیدم خیلی مواقع کرم زدن به دستام درست کردن ناخن هام واکس کفش هام عطر زدن یادگیری کامپیوتر وکمی هم زبان اسپانیایی رو دقیقا درمسیر سربالایی پیاده رویم انجام میدادم اون زمان خوشهیکل موفق شاد زیبا وفوق العاده بودم از وقتی که ازدواج کردم همسرم مخالف کار من بود چون هیچ تایمی نداشتم ۹ صبح تا ۹شب سرکار بودم وچون کار خودشم خیلی سخت وطولانی مدت بود وقتی خستگی منو دردوران نامزدیمون میدید دیگه نخواست برم سرکار اینو هم به کسایی میگم که بهونه سرکار رفتن ووقت نداشتن دارن بهترین زمان زندگی من بود وچون دنبال بهانه نبودم همه چیز باهم داشتم 

      درست از زمان ازدواجمون به خاطر باورهای غلطم که زنان خانه دار چاق وبدون مهارت ودوست داشتنی نیستن وافسردن دقیقا گذاشتم این باور زندگی منو تحت تاثیر خودش قرار بده الان ساعت ها وقت دارم ورزش کنم به خودم برسم استراحت کنم از زندگیم لذت ببرم کلی چیز یاد بگیرم وحتی پول دربیارم اما یه باور احمقانه چنان گذاشتم تاثیرشو بگذاره که حتی برای بیرون رفتن هم حاضر نبودم بیرون برم واز خودم فاصله گرفتم 

      به لطف خدا از وقتی با این دوره آشنا شدم یه حسی هرروز بهم میگه پاشو خجالت بکش بهانتو بریز دور به خودت برس ورزش کن پیاده روی کن لذتشو ببر از زندگی واون کاناپه رو رها کن دیگه بهانمو وفتی میاد به سراغم میگیرم وبه دور ترین نقطه جهان پرتاب میکنم 

      من همین الانشم فوق العادم وهر روزم بهتر میشم 

      یه کار دیگه هم که دارم انجامش میدم اینکه از خودم عکس میگیرم وهر لباس جدیدی که میپوشم ومیگذارم روی صفحه گوشیم واز دیدن خودم لذت میبرمدچراکه نه من زیباترین موجود جهانم چراباید چیزی غیر خودم ببینم این کار خیلی روی اعتماو به نفس وبهبود زندگیم تاثیر گداشته 

      استاد یه چیزی بگم این راه دقیقا راه راست همونیه که خداوند در قران به آن اشاره کرده که هرروز ازش بخواییم دراین راه هدایتمون کنه ونگهمون داره 

      من اولش رفتم سراغ لاغری اما متوجه نکته مهمی شدم 

      من مشکل چاقیم نیست من مشکل باورهای غلط دارم مشکل تمرکز روی هدف هام دارم ومشکل هدف مشخص داشتن وپاک کردن ذهن از افکار منفی وپرکردنشون باافکار مثبت داشتم 

      البته به لطف خدا از وقتی که دارم روی شخصیت خودم کار میکنم خیلی از باورهای من شکسته 

      اون روز طبق معمول خیلی دلم شکلات خواست گفتم عیب نداره بخواد مگه چیه میخرم ومیخورم ولذتشو میبرم بعد خریدم یکمم از شکلات مورد علاقم خریدم وقتی فروشنده داشت شکلات برام میکشید نگاهی کرد که اندازست یا کمه با اعتماد به نفس کامل گفتم مشکلی نیست فقط یکم از این شکلات میخوام کافیه واون قدر خوب رفتار کردم که حتی رفتارش عوض شد وگفت نه مشکلی نیست کمترم بخوایین میفروشم خیلی خوشم اومد من بزرگترین ترسم کم خریدن مواد غذایی بود واحساس میکردم آدمها درموردم بد فکر میکنن وانگ خسیس گدا وبیپول بهم میزنن برای همینم خیلی همیشه چند کیلو شیرینی وکیک وشکلات میخریدم وهمیشه کلیشو بدون اینکه بخوام میخوردم ویا بیاتشو روزها میخوردم الان طوری شدم که همیشه دونه ای میخرم این چیزا رو یه حسی بهم میگه چرا پولمو دور بریزم اصن هوس شیرینی کردم چرا باید حتی نیم کیلو بخرم نهایتا دوتا میخرم یکی برای خودم یکی برای همسرم واگرم نخوام یکی میخرم میخورم ولذتشو میبرم والکی اضافه نمیخرم 

      حتی خرید خونه رو هم بدست گرفتم همسرم بسیار اضافه میخرید وهمیشه کلی پول هدر میشد الان میرم به اندازه نیازمون سبزیجات میوه ولبنیات میخرم اینجوری همیشه پول به اندازه کافی دارم برای خرید وهیچ چیزی دیگه درخانه ما دور ریخته نمیشه در حالی که قبلا کیلو کیلو میوه وسبزی وغذا دور ریخته میشد وهمیشه بیات شده یا به صورت فراوری شدشو میخوردیم وهمیشه هم آخرای ماه حسرت خیلی چیزا رو میکشیدیم چون دیگه پولی باقی نموند برامون 

      از چیزای خوبی که اینجا داره اینکه قبلا اگه درمورد زندگیمون صحبت میکردیم یا درمورد چاقیمون یا مسخرمون میکردن بقیه یا راهکارهای عجیب غریب بهمون میدادن آخرشم از خودمون بدمون میومد درضمن از پیشرفت ها خوشی هامونم که نمیتونستیم بگیم اطرافیان منکه اونقدر حسودی میکردن که یا رابطشون باهام قطع میکردن برای چند وقت وپیداشون نبود یا یک موضوعی پیدا میکردن که بزنن تو ذوقم مثلا میگفتم دانشگاه قبول شدم میگفتن حالا چطور میخوای با این چاقیت لباس پیدا کنی وبری دانشگاه وبا نیش وکنایه برای من اون موضوع بی اهمیت میکردن یا میگفتم من درزندگیم خوشبختم میگفتن آخی مستاجری حتما خیلی سخته نه یا تنهایی خیلی سخته نه که همسرت زیاد نیست پیشت 

      میخوام بگم که من بعد سالها بالاخره تونستم حرف بزنم واین باارزش ترین چیز این سایت به طوری که نه تنها انتقاد وقضاوتم نمیکنن بلکه بهم آگاهی های درست خودشونم یاد میدن دوستای فوق العاده ام وتشویقم میکنن وبرام آرزوی خیر وخوشی دارن یعنی منکه عاشق دوستای اینجامم یعنی کسانی اینجا میمونن که قلبی از جنس طلا دارن وشگفت انگیزن ومهربانی تک تک سلول هاشون پرکرده من هر روز برای تک تکشون آرزوی خوشبختی موفقیت ثروت وسلامتی میکنم 

      اونایی که میگن چند هفته یا ماهن که اینجان ولاغر نشدن باید بهشون بگم من تقریبا یک سال اینجام ولاغرم یکم شدم خیلی کم ولییییی

      اونقدر مشکلاتم حل شده اونقدر تغییر کردم اونقدر چیز یاد گرفتم که یک روزم بدون این سایت نمیتونم زندگی کنم تشنه تر شدم هر روزم تشنه تر میشم واینم بگم تا تمام مشکلات روحی ذهنی وفکریتون حل نشه لاغر نمیشین برای همیشه چرا که عقل سالم دربدن سالم وبدن سالم ومتناسبم درعقل وذهن وروح سالم 

      شما نمیتونیین روحتون مریض ناراحتیا وافسردگیا باشه 

      ذهنتون مریض  افکار بد وناراحت کننده باشه وترس دروجودتون ریشه داشته باشه و

      وعقلتون نتونه تصمیم های درست بگیره ورفتاراتون همگی اشتباه باشه 

      وشما سالم ولاغر بشین 

      من خیلی خوشحالم چون به لطف خدا واین دوره دارم ذهن وروح وعقلمو سالم میکنم وتثبیت میکنم اون مقدار سلامتیو بدن من خودش لاغر میشه وخوش هیکل میشم نیازی نیست براش کاری کنم 

      حالا میفهمم خیلی از حرف های استاد از این به بعد وقتی از خودت سوال کردی چرا لاغر نشدم فقط یه چیزیو صادقانه جواب خودتو بده چقدر از حرف های استاد واقعا شنیدی وروی تو اثر گذاشته همون میزان نتیجه میبینی منکه بعد تقریبا یک سال شاید ۱۰ درصدشو واقعا فهمیدم درک کردم وعمل کردم وهمین قدرم نتیجه گرفتم وحالا گوش جانم باز شده وسرعت گرفته درک وفهمم وهر فایلو با تمام وجودم گوش میکنم ومیبینم در صورتی که قبلا چندتا فایل باهم گوش میکردم وتفریحی 

      دوستای خوبم راه راست به هر کسی نشون داده نمیشه پس واقعا حیف که رهاش کنیم  ادامه بدین حتی ناتوان ترین انسان های جهانم با ادامه دادن به تمام خواسته هاشون میرسن  شما درهر صورت که مجبورین راه برید وچه راه مستقیم چه راه پراز خاشاک وسختی وکوره راه وراه پرپیچ وخم اگه زمانی دست بکشین از راه رفتن اون روز روز مرگ ماست پس عقل سلیم میگه که راه آسون با آرامش ودرست وصاف بریم که راه مستقیم 

      با آرزوی موفقیت وپیروزی برای همگیتون 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 24 از 5 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فرشته مهربانF.s
      1400/05/10 07:23
      مدت عضویت: 1356 روز
      امتیاز کاربر: 7576 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 54 کلمه

      سلام دوست عزیزم 

      خیلی خیلی خوشحالم که دوست خوبی چون شما دارم برای منم باعث افتخار که درکنار شما باشم دراین مسیر وبینهایت براتون آرزوی موفقیت سلامتی میکنم 

      واقعا همینطور اینجا جز معدود جاهایی دردنیاست اگه نگم تنها جا که افرادش با فرشته مهربانشون وروح بزرگشون حرف میزنن وامید عشق وهمه چیزای خوب گسترش میدن  

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم