بسیاری از انسانها رابطه خود با خداوند را بر اساس شنیده های خود بررسی و تحلیل می کنند و به این نتیجه می رسند که فاصله زیادی بین آنها و خداوند ایجاد شده است و به عبارتی از خدا دور شده اند.
این درحالی است که انسان بعنوان مخلوق نمی تواند آنچه خداوند مقرر کرده است را تغییر دهد.
خداوند به ما نزدیک است
در آیه ۱۸۶ سوره بقره خداوند به پیامبر می فرماید:
و هرگاه بندگان من، از تو در باره من بپرسند، [بگو] من نزديكم، و دعاى دعاكننده را اجابت مىكنم، پس [آنان] بايد فرمان مرا گردن نهند و به من ايمان آورند، باشد كه راه يابند. (۱۸۶ بقره)
در این آیه خاص و منحصربفرد خداوند درباره رابطه خودش با انسان از عبارت من نزدیکم استفاده کرده است که بیانگر تمام ویژگی ها و خصوصیات الهی است. و این مهم ترین باور و نگرشی است که باید درباره خداوند در خود ایجاد کنیم.
اگر خداوند خود را بخشنده معرفی می کرد تصور انسان این بود که: درست است که خداوند بخشنده است اما من از خدا دور شده ام و شامل بخشش او نمی شوم.
اگر خداوند خود را رزاق معرفی می کرد تصور انسان این بود که: درست است که خداوند رزاق است اما من از خدا دور شده ام و شامل رزق و رزی الهی نمی شوم.
بنابراین بهترین ویژگی که خداوند می توانست درباره خود بیان کند این بود که من نزدیکم. این عبارت شامل همه ویژگی های خداوند می شود و مهمترین باوری است که باید در انسان ایجاد شود.
درحالی که متاسفانه بیشتر انسانها عقیده دارند که از خداوند دور افتاده اند یا خداوند آنها را به واسطه اعمالشان رها کرده است.
خداوند تغییر نمی کند
باید همیشه به این نکته توجه داشته باشم که خداوند تغییر ناپذیر است به این عبارت که وقتی خود را نزدیک به ما معرفی کرده است هرگز از ما دور نخواهد شد چون خداوند خودش را نهی یا نفی نمی کند.
بنابراین وقتی خداوند وعده داده است که به ما نزدیک است بنابراین انسان بعنوان مخلوق قادر به غلبه بر اراده خداوند برای نزدیک بودن به ما و دور شدن از او نیست.
این تصور که ما از خدا دور شده ایم نگرشی اشتباه و شیطانی است. چون انسان نمی تواند از وعده خدای خود تخلف کرده و درحالی که خداوند به او وعده داده است به او نزدیک است او بخواهد از خدای خود دور شود.
هر تعریف یا نگرشی درباره رابطه خود با خداوند دارید این فقط نظریه شماست و هیچ تاثیری بر رابطه خداوند با شما ندارد.
اگر تصور می کنید به واسطه رفتار یا اعمال خود از خداوند دور شده اید یا خداوند شما را رها کرده است این عقیده شما یا افرادی است که به شما این نگرش را تلقین کرده اند درحالی که خداوند نگرش شما و اطرافیان شما را ندارد.
خداوند وعده داده است به شما نزدیک است و نزدیکی خداوند به شما به هیچ شکل و دلیلی تغییر نخواهد کرد.
بنابراین برای اصلاح رابطه خود با خداوند و تجربه رابطه ای متفاوت قدم اول این است که باید نسبت به فاصله خود با خداوند اصلاح نظر و عقیده در خود ایجاد کنیم. باید خود را بخشیده و فاصله ای که در ذهن مان با خداوند ایجاد کرده ایم را حذف کرده و آماده تجربه نزدیک شدن به خداوند شویم.
از توبه و بخشش خود برای رهایی استفاده کنید
در قرآن بارها از عبارت توبه استفاده شده است و انسان دعوت به توبه کردن شده است.
نکته جالب درباره توبه کردن این است که هرجا از عبارت توبه کردن استفاده شده است بلافاصله وعده بخشیده شدن و عفو شدن داده شده است بدون هیچگونه شرط و شروطی.
تنها شرطی که خداوند قرار داده است این است که فرد خطاکار نیت کند خطای خود را تکرار نکند.
این تنها شرط بخشیده شدن توسط خداوند است.
برای افکار و نگرش خود درباره دور افتادن از خداوند به واسطه هر خطا یا گناه یا عملی در درگاه خداوند توبه کنید و سپس خود را نزدیک خداوند احساس کنید.
برای تغییر شرایط زندگی خود مهمترین موضوع اینه که گذشته خود را رها کنید. گذشته ای که موجب رنج و ناراحتی و ایجاد احساس بد در شما می شود را باید رها کنید.
برای رها کردن گذشته خود بهترین روش توبه کردن است. از توبه کردن و وعده خداوند برای بخشش و باز شدن درهای نعمت به سمت خود استفاده کنید.
به این شکل نگرش و احساس شما نسبت به خداوند به شکل عالی تغییر خواهد کرد و در این صورت است که طعم و احساس واقعی ایمان داشتن و رابطه با خداوند را تجربه خواهید کرد.
تجربه هنرجوی زندگی با طعم خدا
درباره انسان خوب بودن و ملاک های انسان خوب، خیلی فکر کردم و در انتها به این نتیجه رسیدم، تنها کسی که توانایی اینو داره که تعیین کنه چه انسانی خوبه فقط خود فرد هست.
در واقع هر فرد تعریفی از خوب بودن داره که کاملا هم قابل قبوله و اصلا لازم نیست با ملاک های دیگران خودش رو قضاوت یا مقایسه کنه، همین که خودش، خودش رو قبول داشته باشه و انسان درستی بدونه،کافیه.
اگر رفتار و واکنش های ما در جهتی باشه که حال دل ما خوب باشه و از خودمون راضی باشیم دیگه چه اهمیتی داره از نظر دیگری چه انسانی هستیم، در ابتدا سعی کنیم ملاک های خوب بودن رو آنگونه که خودمون رو قانع کنه، جمع آوری کنیم و کم کم خودمون رو به اون نزدیک کنیم و اینگونه با این دیدگاه که بنده خوبی هستیم حس لیاقت درون ما افزایش پیدا می کنه.
درنهایت انتظار ما از خداوند و نعمت هایی که از او درخواست میکنیم بالا میره.
من اینگونه فرض کردم که اگر خدا بودم، دوست داشتم بنده ام چه خصوصیاتی داشته باشه و با کمی دقت متوجه شدم من خیلی شبیه اون چیزی هستم که خودم، خوب میدونم، و نه تنها من، همه ما ذات خوبی داریم؛ دقت کنیم نیازی نیست روی خودمون عیب بذاریم و همش دنبال بهونه ای باشیم که خودمون رو انسان بدی نشان بدیم.
من به این دیدگاه رسیدم با انجام ندادن اصول به ظاهر واجب که تاثیر مثبتی در وجود من ندارد، هرگز مرتکب گناه نمیشم. اصلا گناه هر چیزی هست که حس مارا بد کنه، هیچ گناهی بد تر از فکر منفی، سرزنش، خود تخریبی، منفی اندیشی، توجه به بیماری و نکات غیرخوشایند نیست.
ایمان دارم اون عذاب وجدان الکی و اون حس ناراحتی و سرزنشی که از انجام کاری که خودمون گناه میدونیم به ما دست میده در خیلی موارد از خود گناه بدتره، یعنی خیلی چیز ها که ما گناه میدونیم و به خاطر اون ها ناراحت میشیم اصلا گناه حساب نمیشن و برعکس خیلی چیزهایی که به نظر ما ثواب هستند، چون حس و حال ما را خوب نمی کنند پس قطعا نتیجه ای هم ندارند.
برای مثال زمانی که به نیازمندی کمکم میکنیم یا مثلا فردی چیزی از ما درخواست میکنه که ما واقعا از ته قلبمون دوست نداریم اون کار رو انجام بدیم و انجام دادنش حس خوبی به ما نمیده اما چون نمیتونیم نه بگیم، اینجوری توجیه میکنیم که اشکال نداره من این رو انجام میدم و خدا خودش پاداش میده.
درسته خدا پاداش میده اما دقت کنیم پاداش اولیه همون حس خوبه که ما با اجبار به انجام کاری که دوستش نداریم از خودموم گرفتیم.. پس ثواب هرچیزی هست که حسمون رو خوب کنه و هر تعریف دیگری برای آن اشتباه هست.
این اواخر هرچی نگاه میکنم میبینم همه ی انسان ها خوبن و واقعا ما انسان بد نداریم، فقط هرکس در یک سری موارد کم و کسری داره که اونم کاملا طبیعیه چون این جهان دو بعدی هست و هرگز نمیشه بد وجود نداشته نباشه، در اصل خوب بودن با بد بودن معنا پیدا میکنه.
پس ما هرجور که هستیم خداوند مارو دوست داره و ما براش ارزش داریم. منفکر میکنم مهم تر از اینکه خودمون رو ببخشیم، این هست که خودمون رو همانطور که هستیم بپذیریم، یعنی با تمام اخلاق بدی که داریم خودمون رو انسان خوبی بدونیم. باید توجه داشته باشیم ما به خاطر ذهنمون که جایگاه شیطانه هرگز نمیتونیم کامل باشیم و هیچ خطایی انجام ندیم؛ مهم اینه وقتی خطایی انجام میدیم متوجه باشیم و سعی کنیم کمتر اشتباه انجام بدیم نه اینکه خودمون رو سرزنش کنیم.
متاسفانه خیلی از ما حتی جرئت درخواست کردن از خداوند را نداریم و این باعث میشه اون رو خیلی از خودمون دور ببینیم و توی این جهان حس تنهایی کنیم و وابسته چیز ها و افراد شیم در صورتی که از نظر من انسان وقتی به کمال میرسه که تمام اهدافش به هستی و بودن خودش وابسته باشه، نه به زمان، نه به مکان، نه به شخصی، نه به یک انسان و نه حتی یک شئ.
در کل دوست دارم بگم که من فکر میکنم لازم نیست این قدر همه چیز رو به خودمون سخت بگیریم، فقط دنبال بهونه باشیم تا به خودمون افتخار کنیم و بیشتر عاشق خودمون باشیم، به جای توجه روی مسائلی که در خودمون دوست نداریم، روی نکات مثبت خودمون، توجه کنیم. آخه ما چه کسی رو غیر خودمون داریم ؟؟:)
با تشکر از استاد عزیز به خاطر این فایل عالی، به شدت لذت بردم و خیلی خیلی ازتکرار دوباره دوره راضی هستم. براتون آرزوی خیر و برکت، سلامتی و خوشحالی و در آخر پیشرفت خیلی بیشتر در کارتون دارم.
(دیدگاه sudehfallah عزیز در بخش نظرات)
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همشگی شما: رضا عطارروشن
امتیاز 3.99 از 140 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
به نام خدای مهربان
زندگی با طعم خدا روز سوم
من دوران کودکی و نوجوانی تلخ وسختی داشتم وهمواره از سوی مادرم مورد آزار واذیت روحی وجسمی شدیدی قرار گرفتم. من همواره احساس تنهایی می کردم وشبها با گریه می خوابیدم.وهمواره دردهای دلم را به خدا می گفتم بااینکه مادرم خیلی مرا اذیت می کرد ولی من شبها برای او گریه می کردم وبرای او ارزوی تندرستی می کردم چون همواره مادرم مریض می شد وبه ما می گفت که من می میرم وشما تنها می مانید با این پدر بی مسئولیت وبه خواهر بزرگم سفارش می کرد که از ما نگه داری کند بااینکه خواهرم خودش ده دوازده سال بیشتر نداشت. مادرم گذشته ی خیلی سخت داشت من وقتی بزرگ شدم فهمیدم ما خانواده ی پر جمعیتی بودیم پدرم کارگر ساده بود وخرج خانواده را می داد ما ده بچه بودیم همه مسئولیت زندگی بر عهده پدرم بود مادرم برادرانم را خیلی دوست داشت وبین ما و آنها فرق می گذاشت من را هم که اصلا دوست نداشت بااینکه نوجوانی بیش نبودم همه کارهای خانه ونگه داری از بچه ها ویاد دادن درس برعهده من وخواهر بزرگم بود ولی هیچ وقت نتوانستم رضایت مادرم راجلب کنم من از مادرم به شدت می ترسیدم ولی وابسته مادرم بودم به تبع مادرم بقیه خواهران وبرادرانم مرا اذیت می کردند وهمه تقصیرها را گردن من می انداختند وپیش مادرم از من بدگویی می کردند .مادرم همواره با پدرم دعوا می کرد بر سر مسائل مالی وهمه عقده ها وناراحتی هایش را سر من خالی می کرد .اینقدر تحقیر شده بودم ومقصر تمام بدبختی های خانواده معرفی شده بودم که خودم هم باورم شده بود که من مقصرم خیلی احساس گناه می کردم.شبها تا صبح گریه می کردم وبا خدا حرف می زدم.من هیچ محبتی از خانواده ندیدم حتی وقتی گریه می کردم هیچ کس دلش برای من نمی سوخت .من در تنهایی اشک می ریختم وهیچ کس اشکهای مرا پاک نکرد.فقط خدای خودم بود وخودم. همیشه فکر می کردم خدا خیلی از من دور است وصدای مرا نمی شنود من سالها فقط با خدا حرف می زدم وتنها همدم من خدا بود .با خدا حرف می زدم ولی فکر نمی کردم خدا در قلب من است .خدا همینجا پیش من نشسته وحرفهای مرا می شنود .بااینکه در سختی وفقر بزرگ شدم ولی در آن شرایط سخت توانستم کارشناسی ارشدم را بگیرم واولین فردی باشم که در خانه مان با یک مرد شریف ومتعهد و مهربان ازدواج کنم خدا پاسخ تمام دعاهایم را داد. هیچ کس در خانه مان مدرک ارشد ندارد با اینکه مادرم خیلی از برادرانم حمایت کرد ولی همه شان درس را رها کردند وحالا آرامش ورفاه واسایش مرا هیچ کدام از افراد خانواده ندارد وهمه شان با خودشان مشکل دارند وهر روز با مشکلات جدیدی مواجه هستند پدرم هم که چندین سال است به رحمت خدارفته .من بعداز سالها پاداش صبوری وپاکدلی وصداقت خودم را از خدا گرفتم. شاید اگر باورهای درستی داشتم واندکی شجاعت وجسارت 25سال در خانه مادرم نمی ماندم مادرم اعتماد به نفس مرا نابود کرده بود من ازینکه به تنهایی به دانشگاه بروم می ترسیدم اصلا نمی توانستم حرف بزنم در دانشگاه یادمه برای ارشد هم با خواهرم وبرادرم برای ثبت نام رفتیم بلد نبودم سوار اتوبوس شوم. البته من خانواده ام را بخشیدم ورها کردم بعد از آشناییم باقانون جذب و فهمیدم که خودن مقصر تمام شرایط زندگیم بودم من خودم را دوست نداشتم وخیلی ترس داشتم واصلا اعتماد به نفس نداشتم وسعی میکردم همه را راضی کنم ودست از پا خطا نکنم تا مورد سرزنش خانواده ام قرار نگیرم.واینکه وقتی بعدها فهمیدم مادرم خیلی در کودکی اذیت شده وبه خاطر یتیمی در سیزده سالگی ازدواج کرده وده فرزند قد ونیم قد را با فقر وبه تنهایی بدون کمک هیچ کس بزرگ کرده وهمه را به مدرسه فرستاده دیگر از دستش ناراحت نبودم درسته بعضی وقتها خاطرات گذشته به یادم می آید وبازهم ناراحت می شوم ولی سعی می کنم همه خاطرات تلخ گذشته را رها کنم وهمه را ببخشم. در خانه ما پدرم اهل نماز وروزه بود ولی مادرم هیچ وقت به نماز وروزه اعتقاد نداشت من هم خیلی در بند نماز نبودم دو سه ماه مقاطعی می خواندم ورها می کردم ومواقعی که به درخواست هایم از طرف خداوند پاسخ داده نمیشد دیگر نماز نمی خواندم وبه حالت قهر نماز را ترک می کردم .ولی همیشه روزه هایم را می گرفتم حالا که بیشتر فکر میکنم به نظرم روزه را هم وقتی بزرگ تر شدم به خاطر لاغر شدن می گرفتم. من بیشتر به خاطر خواهر وپدرم که از دنیا رفته اند ومن آنها را بعضی وقتها آزار دادم احساس عذاب وجدان داشتم وشاید حالا هم دارم بیشتر به خاطر پدرم که با بی مهری خانواده دنیا را ترک کرد حالا که این نوشته را می نویسم اشکم جاری شد ولی فکر می کردم من خودم را بخشیدم ولی حالا فهمیدم خودم را نبخشیدم پدرم خیلی غریب از دنیا رفت ومن هیچ وقت دل پدرم را شاد نکردم ولی باید خودم را ببخشم این احساس گناه خیلی ریشه ای هست .من تازگی ها خیلی از قضاوت می ترسم وخیلی حس بدی پیدا میکنم چون در جایی خواندم که کسی که دیگری را قضاوت کند نمی میرد تا به همان گناه یا همان شرایط دچار شود. ووقتی احساس کنم کسی را قضاوت کردم زود تقاضا ی بخشش از خداوند را می کنم. یک احساس گناهی هم که دارم از قدر نشناختن کارهایی که اطرافیان وخانواده ام وهمسرم در حقم انجام دادند ولی من اهمیت ندادم به خوبی های آنها وقدر وارزش خوبی هایشان را ندانستم و بی مهری کردم .
من امروز نوزده آذر سال 99 هم اینجا خودم را بابت تمام بی مهری هایی که در حق خودم وخانواده ام واطرافیانم انجام دادم می بخشم ورها می کنم تا آرام ومهربان بمانم واز خداوند هم طلب بخشش وعفو می کنم ؛چون خداوند توبه پذیر ومهربان هست و بندگانش را راحت می بخشد وهیچ وقت بنده اش را به حال خودش رها نمی کند.
یک شعری در کتاب کلاس اول دخترم پارسال بود که می خوام اینجا بنویسم .چون خیلی دوستش دارم.
مهربان تر از مادر -مهربان تر از بابا -مهربان تراز آبی -با تمام ماهی ها-مهربان تراز گلها -با دو بال پروانه -مهربان تراز باران -با درخت و با دانه _مهربان تر از خورشید-با گل وزمینی تو-تو خدای ما هستی -مهربان ترینی تو-
سلام استاد عزیز!من الان که دارم این نوشته رو می نویسم هنوز نخوابیدم ساعت 3وربع صبح هست.من یک کامنت گذاشتم برای فایل سه زندگی با طعم خدا حالا که داشتم می خوابیدم داشتم به فایل فکر می کردم یک آگاهی هایی دریافت کردم گفتم بنویسم خوابم پرید .ما با توجه به مداری که توش هستیم تا حالا خدا رو شناختیم ودرک کردیم. همون خدایی که ازش ترسیدیم همون خدایی که براش گریه کردیم همون خدا خدای تو مدار ما بوده که ما خدا رو اونجور باور کردیم واون اطلاعات از طریق علمای دینمون بهمون گفته شد چون ما تو مدار همان علمای دین بودیم می دونید یعنی ما با توجه به درجه آگاهی هامون با اون آگاهی ها مواجه شدیم وبا اونها بزرگ شدیم البته کسایی هم بودند که مدارشون بالاتر بود وبه آگاهی های بالاتر دست یافتند وخدا رو جور دیگه باور کردن واین حرفها رو باور نکردن چون تو فرکانسش نبودن تو مدارش نبودن. به نظر من هر کس درجهان رتبه ودرجه ای داره یکی مثلا ابتدایی هست یکی سیکل یکی دیپلم یکی فوق دیپلم یکی لیسانس یکی فوق لیسانس یکی دکترا یکی فوق دکترا میخوام بگم بااین درجه بندی که ما مثلا تو دیپلم بودیم درجه مون مدرکمون دیپلم بود هیچ وقت به یک دیپلمه نمیان استاد دکترا بدن یا کتابهای مقطع دکترا رو بدن دبیر لیسانس یا فوق دیپلم میدن یک دیپلمه اصلا کتابهای دکترا رو اصلا درک نمیکنه یا از حرفهای استادش هیچی نمی فهمه حالا ما قبل اینکه اینجا بیایم وبه مطالب اینجا هدایت بشیم تو مقطع مثلا لیسانس بودیم وعلما با توجه به مقطع تحصیلیمون مطالبی در حد لیسانس رو به ما آموزش دادن چون اطلاعاتشان در همین سطح بوده وما هم درجه مون لیسانس بوده که با این اساتید خدا را شناختیم وایمان آوردیم. حالا که مقطع لیسانس رو تمام کردیم حالا آگاهی مون رفته بالا وخدا به ما اساتید سطح بالا ودکترا بهمون رسونده که آگاهی های سطح دکترا رو دریافت کنیم. مثلا الان که خیلی از بچه ها با استاد عطارروشن ویا عباسمنش یا اساتید دیگه آشنا شدن درجه شون رفته بالا که این سطح از آگاهی هارو دریافت می کنن.هر کس با توجه به مدارش خدارو باور می کنه ومیشناسه الان اگه به کسی که مدارش پایین هست بگی خدا انرژی هست یک سیستم هست که جهان رو هدایت می کنه وبه فرکانس های ما جواب میده هیچی نمی فهمه ومارو مسخره می کنه چون تو مدار ما نیست. خدا خودش را در سطح ولول هرکس آشکار می کنه ومیشناسونه. پس هیچ وقت نباید آدمها رو به زور به سطح خودمون هدایت کنیم هرکس با سطح خودش خدارو می شناسه واطاعت میکنه وراههای رسیدن به خدا بی نهایت هست .بینهایت راه برای شناخت خدا وجود داره وهرکس با سطحی که داره به خدا می رسه وخدا رو می شناسه.دوست دارم نظر استاد ودوستانم را راجع به این مطالب دریافت کنم ممنون میشم استاد اگر نظرتون رو به اشتراک بگذارید من تا حالا این طور این آگاهی هارو دریافت نکرده بودم وخیلی از آخوند ها ناراحت بودم که به ما دروغ گفتن ولی با این آگاهی تازه آرام شدم .
به نام خدای
من تو خانواده ای بزرگ شدم که پدرم نماز خوان واهل نماز وروزه بود ولی مادرم هیچ وقت نماز و روزه نمیخواند و نمیگرفت و اصلا به بهشت یا جهنم اعتقادی نداشت و معتقد بود وهست که همه چی تو این دنیاست
و همیشه پدرم رو بابت نماز روزه هاش سرزنش میکرد و میگفت این چه نمازی هست که تو می خونی از صورت کسی که نماز میخونه نور می باره از صورت تو چی و توهین های زیادی به پدرم میکرد .
هیچ وقت مادرم اهل نماز نبود و پدرم رو که کارگر ساده و فقیر با ده تا بچه بود شماتت میکرد و میگفت کاش تو هم اهل شرابخواری وخلاف بودی ولی پول داشتی به فکر آینده بچه ها بودی مسؤلیت پذیر بودی وخیلی حرف های دیگه
من اون زمان نمی دونستم کدوم راه درسته نه سمت مادر بودم نه سمت پدر یعنی بعضی وقتها نماز میخوندم ولی ماها نماز رو ترک میکردم چون با خدا قهر میکردم چون خواسته ام برآورده نمیشد دیگه نماز نمیخوندم ولی یادمه زمانهایی که نماز میخوندم شاید کوتاه بود ولی با احساس خوب اکثرا میخوندم دوس داشتم بخونم اجبار نمی کردم خودمو
ولی روزه رو دوس داشتم الآن که فکر میکنم من روزه رو هم به خاطر لاغری دوس داشتم نه برای ثوابش من روزه هامو کامل میگرفتم تا چند سال پیش ولی به خاطر خدا نبود روزه میگرفتم لاغر بشم یا مورد توجه بقیه قرار بگیرم یا زیاد کار نکنم زمان های روزه داری
من یادمه خیلی گریه میکردم به خصوص شبها که همه خواب بودن چون شرایط سختی تو خونه داشتیم وضعیت خانوادگی خیلی سخت و پرتنش داشتیم هیچی سرجاش نبود همش تو خونه جنگ ودعوا بود هیچ کس تو خونه به همدیگه احترام نمیزاشت همه همدیگرو اذیت میکردن چه زبانی چه جسمی من سالها به خاطر این شرایط گریه میکردم واز خدا درخواست کمک میکردم دوس داشتم ازون خونه برم برای همین خوب درس میخوندم تا دانشگاه قبول بشم وازون خونه برم خوابگاه مثل خواهرم ولی نشد من دانشگاه پیام نور شهرمون قبول شدم وتو خونه ماندگار شدم
خیلی وقتها به فرار از خانه فکر میکردم ولی جرأت وشهامت این کار رو نداشتم چون من سالهای عمرم رو تو خونه سپری کرده بودم و هیچ جا نرفته بودم حتی یه مغازه یا خرید همه کارها رو مادرم انجام میداد وپدرم من فقط مدرسه میرفتم وبرمیگشتم هیچ جارو هم نگاه نمیکردم
شرایط سختی بود من خدا رو دور می دیدم اصلا خدا رو نمی شناختم تو کتابهامون در مورد خدا چیزهایی گفته بودن ولی من در اعماق وجودم اونها رو باور نکرده بودم ولی خیلی دوس داشتم خدا رو بشناسم
به نظرم برای همین با هدایت خدا رشته ادبیات فارسی رو انتخاب کردم کتابهای ادبیات پراز مطالب عرفانی و خداشناسی بود مولوی حافظ سعدی جامی و بسیاری از شاعران دیگر در مورد خدا حرف میزدند ولی من آنها رو هم به خوبی درک نمی کردم اساتید خیلی نمیتونستند مطالب عرفانی شعرا رو برای ما توضیح بدن ولی الان که من با این مباحث آشنا شدم سالهای تحصیلم در ادبیات رو هم طی دوران تکاملم در شناخت خدا میدونم و من تکاملی به این مباحث رسیدم
در دوران ارشد با استاد عرفانمون آشنا شدم که به تازگی با فرادرمانی آشنا شده بود وخیلی ازین مطالب استقبال میکرد ومنو دوستم هم جذب آگاهی های فرادرمانی شدیم تا ترم سه پیش رفتیم حالم دگرگون شده بود خیلی دیدگاهم به خدا قرآن پیامبر نماز روزه به ائمه عوض ش
د خیلی به نظرم ان دوره به من کمک کرد تا بعد از چند سال با دوره های قانون جذب آشنا شدم .
وخیلی خوشحالم که در این چهار سال آشنایی ام تونستم با طی دوران تکاملم و کار کردن با چند استاد جوان با استاد عزیزم استاد رضا عطارروشن آشنا بشم و از مطالب ارزش مند ایشون در مورد خداشناسی و خودشناسی استفاده کنم
.چند روزه دارم هم نوشته های باور ساز رو دنبال میکنم هم زندگی با طعم خدا خیلی مطالب عالی وارامش بخش و تاثیر گذاری هست وبه نظرم دنبال کردن همزمان این دو بخش به صورت کاملا هدایتی باعث رشد فکری ومعنوی بیشتری در من بشه و مرور همزمان این مطالب باهم درک مطالب رو برای من آسانتر کرده به امید خدا دوس دارم همین طور ادامه بدم تا پایان هر دو دوره .
چیزهایی که من طی چندین سال در مورد خدا فهمیدم این هست که خدا رو نمیشه تو کتابها تو اعماق آسمانها تو زیارت گاها یا تو امامزاده ها یا تو خونه خدا به پیدا کرد خدای هر کس تو قلب خودشه خدای هرکس در درون خودش زندگی میکنه خدا در قلب همه انسانهاست.
خدا جای دور نیس کافیه به قلبت رجوع کنی کافیه به احساست رجوع کنی خدا همون جاست خدا در لبخند نوزاد هست خدا در مهر مادری هست خدا در عشق پدر هست خدا در همه جا هست
خدا در همه چیزهای خوب هست خدا عاشق همه هست عاشق همه بنده هاش
خدا اهل قضاوت کردن نیس هیچ وقت نبوده خدا در همه حال عاشق ماست چه کار خوب کنیم چه بد در نظر انسانها
خدا هیچ وقت اهل انتقام نبوده ونیس
خدا رو در صدای رود میشه حس کرد در وزش باد در آواز پرندگان در همه چیز
خدا مهربان تر از مادر هست برای ما هیچ وقت یک مادر از فرزندش کینه نمیگیره براش چیزهای بد نمیخواد هیچ وقت دوست نداره ناراحتی بچه شو ببینه نمیخواد گریه بچه شو ببینه فقط دوس داره آرامش و شادی و خوشحالی و خوشبختی و سلامتی بچه شوو ببینه
خدا هم اینطوره خدا حتی از مادر مهربان تر هست خدا عشق بدون قید وشرطه خدا عشق مطلقه
خدا همه چیز هست همه چی تو این دنیا خداست من میگم همه چیزهای خوب و بد خدا همه چیزه به نظر من چیز بدی تو دنیا نیس خدا همش خوبی هست چیز بدی تو این دنیا وجود نداره چیز زشتی وجود نداره همش خوبی وزیبایی محضه
ما انسانها دنیا رو به خوب وبد تقسیم کردیم همه دنیا زیباست همه آدمها خوبن همه آدمها زیباهستن همه حیوانات هم خوبن هیچ چیز بدی وجود نداره تمام اینو آدمها ساختن با معیارهای خودشون برای خدا خوب و بد وجود نداره همه بندگان خدا هستیم وخدا بی قید و شرط بدون قضاوت هممون رو دوست داره و پدر و مادر واقعی ما خدای مهربان هست
پس همه چیز رو از سرپرست واقعی مون بخواهیم نه دیگران نه پدر مادر زمینی مون از خدایی که در دلمون هست بخواهیم.
پس با این تفاسیر گناهی در زمین واسمان و هیچ جایی نیس وما بندگان پاک وخالص ودوست داشتنی خداوندیم.
سلام به دوست عزیزم لاله
امیدوارم حالت عالی باشه
به نظر منم همینطوره که گفتین چون باشنیدن این حرف از خواهرتون که خدا پیش ستاره ها وماه هست احساس کردی خدا خیلی دوره و نمیتونی اونو ببینی ودر آغوش بگیری ویا بیاری پیش خودت وباهاش حرف بزنی برای همین گریه کردی واروم نمیشدی
ما وقتی مادرمون جایی میرفت بازار میرفت آرام قرار نداشتیم موبایلم نبود تا مادر بیاد ما ناراحت بودیم یا اگر می دیدیم داره حاضر میشه بره گریه میکردیم وبه چادرش میچسبیدیم ولی بالاخره میرفت بعضی وقتا هم یواشکی چادر و وسایل رو بر میداشت میرفت کوچه می پوشید تا ما متوجه نشیم داره میره بیرون ولی اینموقع ها بیشتر گریه میکردیم وقتی یهویی می دونستیم خونه نیس
برای شما هم به نظرم همینطور.بوده
خدا برای ما مثل مادر هست
خدا همه مادران رو حفظ کنه روح مادر استاد رو هم شاد کنه
ما باید قدر مادرها رو بدونیم و ازونها ناراحت نباشیم وقضاوتشون نکنیم چون اونا کاراهایی که به نظر خودشون درست بوده رو انجام دادن با توجه به شنیده ها ودیده هاشون از اطرافیان و مادر پدرهاشون اونا هم روزهای سختی داشتن و تا اینجا ما رو رسوندن و ما رو زنده نگه داشتن واز ما مراقبت کردن تا اتفاقات بدی رو تجربه نکنیم
و باید با تغییر نگاه اونها رو خیلی دوست بداریم وقدردانشون باشیم من خودم رو اول میگم چون من هیچ وقت نتونستم مادرم رو درک کنم وازش کینه داشتم ولی به لطف دوره استاد رابطه ام با مادرم خیلی بهتر شده و با هم حرف میزنیم ومن سعی میکنم بهش امید بدم وارومش کنم چون واقعا دوران سختی داشته و مشکلات روحی زیادی رو گذرانده و حالش خوب نیس
شاید اگر من جای اون بودم تا حالا در بیمارستان روانی بودم یا خودکشی کرده بودم یا هم سکته کرده بودم
بزرک کردن ده تا بچه با فقر ونداری کار راحتی نیس من خودم یه بچه دارم واقعا سخته من حوصله یه بچه ندارم واقعا
نمیدونم چرا اینا رو نوشتم ولی به هر حال جسم به مادرم خیلی عالی تر شد
ممنونم ازاز لاله و استاد عزیزم
سلام دوست عزیزم
از تو بینهایت بار تشکر میکنم که این متن عالی را برای ما از اسپینوزا نوشتی .من از دیروز دارم این متن رو بارها میخونم ولذت میبرم .چقدر متن عالی و متناسب با فایل استاد این متن رو انتخاب کردی
خدا بهت سلامتی و شادی بینهایت عطا کند.
من هم به خدای اسپینوزا اعتقاد دارم.