0

زندگی با اراده خداوند (قسمت سوم)

زندگی با اراده خداوند
اندازه متن

رشته افکاری که در ذهن ما از کودکی ایجاد می شوند باعث شکل گیری تصویری از واقعیت وجودمان در ذهن می شود که واقعی نیست.

تصویر واقعی همان تصویری است که در کودکی درباره واقعیت وجودمان در ذهن داشتیم. تصویری که باعث آرامش، شادی و لذت بردن ما از لحظه به لحظه زندگی می شد.

تصویر فعلی که توسط بزرگترها، معلمین، رسانه ها و جامعه در ذهن ما شکل گرفته است مانند پرده ای که جلوی داخل شدن نور خورشید از پنجره را می گیرد مانع رسیدن نور حقیقت وجود واقعی ما که توسط خداوند برای ما درنظر گرفته شده است می شود.

تصویر ساختگی ما آنچنان پررنگ و واضح است که تمام توجه ما را به خود جلب کرده است و فرصتی برای توجه کردن به حقیقتی که در درون ما از بدو تولد قرار داده شده است باقی نمی گذارد.

تصویر جدید که همان منطق یا منیّت ما را شکل می دهد باعث می شود لحظات ما در زندگی روزمره سرشار از اضطراب، نگرانی، خشم یا حتی ناراحتی جسمانی باشد.

همانطور که در قسمت قبل گفته شد اراده خداوند در همه جا و همه چیز وجود دارد و جایی را نمی توان یافت که اراده خداوند در آن جا نباشد.

به طریق زندگی سایر موجودات اشاره شد که در مدت حیات خود به آفرینش خود شک نمی کنند، هرگز ارتباطشان با منبع آفرینش قطع نمی شد و در زندگی سردرگم نیستند، هرگز افسرده نمی شوند، حسرت گذشته را نمی خورند و نگران آینده نیستند.

آنها در لحظه حال زندگی می کنند.

از زمان کودکی علاقه زیادی به تماشای مستندهای حیات وحش داشتم.

بارها می دیدم حیوان درنده ای برای شکار کردن به گله حیوانات حمله می کند. آنها پراکنده می شوند اما بعد از چند دقیقه دوباره به همان محل بر می گردند و مشغول کار خود می شوند.

همیشه در ذهنم این سوال بود که چرا این حیوانات با اینکه دیدند حیوان درنده ای به آنها حمله ور شده است دوباره بدون ترس و نگرانی به محل خطر بر می گردند؟!

مدتی قبل مطلبی خواندن درباره تحقیقی که درباره رفتار گوزن هایی که مورد حمله شکارچیان قرار گرفته بودند صورت گرفته بود.

محققان به این نتیجه رسیده بودند که پس از حمله شکارچی، میزان ترس در گوزن ها به اوج خود می رسد و باعث واکنش آنها می شود که فرار کردن و پراکنده شدن است. اما تنها 7 دقیقه بعد استرس گوزن ها فروکش کرده و آن صحنه را فراموش می کنند و به همین دلیل دوباره به روال عادی زندگی خود بی می گردند.

با مقایسه رفتار گوزن ها با انسانها به وضوح می توان به تفاوتی که در اتصال و ارتباط با منبع آفرینش وجود دارد پی برد.

تصور کنید یک گوزن مورد حمله قرار می گیرد و بالاترین میزان ترس و استرس را تجربه می کند اما فقط 7 دقیقه بعد همه چیز را فراموش می کند و به شکل عادی زندگی می کند.

اما انسانها اگر یک صحنه را ببینند یا درباره آن بشنوند، بدون اینکه خودشان آن را تجربه کرده باشند تا روزی که زنده هستند آن اتفاق را در ذهن خود نگه می دارند و بارها نگران وقوع آن برای خود می شوند و حتی بارها به دیگران تذکر می دهند که مراقب فلان موضوع باشند.

این رفتار برای همه ما آشناست.

با اندکی دقت کردن در افکار خود متوجه انواع ترس هایی می شوید که خودتان اصلا تجربه نکرده اید بلکه درباره آن شنیده اید یا فیلم کوتاهی درباره آن دیده اید و آن اتفاق همیشه باعث ترس و نگرانی شما می شود که مبادا برای شما یا نزدیکانتان رخ دهد.

این میزان از ترس و نگرانی در طی زندگی روزمره و از طریق شنیده ها و دیده های ما در ذهن ما ایجاد می شوند و به مرور منطق قوی در ما ایجاد می کند که دنیا ناامن و بی سروسامان است.

به سادگی فراموش می کنیم که در عین حالی که در ظاهر و کلام اعتقاد داریم خداوند جهان هستی را خلق کرده است و هیچ برگی بدون ازن خداوند بر زمین نمی افتد اما در واقعیت و منطق باور داریم که خداوند تسلطی بر امور ندارد و این خودمان هستیم که باید اتفاقات دنیای پیرامون خود را تحت نظر بگیریم تا بتوانیم خود را از گزند بلاها و اتفاقات بد دور نگه داریم.

این درحالی است که اتفاقاتی برای انسانها رخ می دهد که خیلی از وقوع آن ترس داشته اند یا خیلی تلاش می کردند خود را از تجربه آن اتفاق دور نگه دارند.

بنابراین شکل گیری منطق یا منیّت در ما سبب بر هم خوردن آرامش، شادی و احساس خوب در زندگی روزمره می شود و اگر قصد داریم زندگی خود را تغییر داده و شرایط جدیدی را تجربه کنیم مهمترین کار ابتدا جلوگیری از تقویت افکاری است که باعث تقویت منیّت می شوند و سپس ایجاد افکاری است که به مرور تصویر واضح منیّت را کم رنگ کرده و باعث نمایان شدن تصویر خود واقعی ما می شود.

رسیدن به احساس آرامش و آسایش اولین و مهمترین دستاورد عمل کردن به این فرایند است.

از این طریق ما افکار مربوط به منیّت را رها می کنیم و به خودمان اجازه می دهیم تا به قدرت اراده خداوند دست پیدا کنیم.

سپس به این نیروی بی انتها توکل می کنیم تا ما را به سمت سرنوشتی که برای ما مقدر شده است هدایت کند.

دسترسی به اراده خداوند

برای اتصال به قدرت اراده الهی باید با ماهیت واقعی خود ارتباط برقرار کنیم و این کار از طریق رها کردن معیارهایی است که منطق ما با آنها هویت انسانی ما را تعیین می کند.

از طریق انجام مراحل زیر می توانید به شکل عالی این کار را انجام دهید:

۱- داشتن نظم شخصی

ایجاد نظم شخصی در تمام ابعاد وجود، اولین قدم برای دستیابی به قدرت اراده الهی است.

همانطور که می دانید یادگیری یک هنر یا مهارت جدید مستلزم این است که جسم خود را برای اجرای کارهایی که به آن علاقه و عشق دارید پرورش (آموزش) دهید.

برای از بین بردن معیارهای تعیین کننده هویت انسانی باید نظم شخصی در زندگی خود ایجاد کنید.

نظم شخصی داشتن شامل نظم در فکر کردن، حرف زدن و عمل کردن است.

همانطور که برای برقراری نظم در محیط خارج از خود مانند خانه یا محل کار سعی می کنیم وسایل را سر جای خودش قرار دهیم تا در موقع نیاز به راحتی در دسترس ما باشند و از آنها استفاده کنیم در مورد محیط درون خود نیز باید نظم را رعایت کنیم.

نظم درونی شامل سروسامان دادن به افکار، گفتار و رفتارهایمان است.

  • افکــار

باید افکار را به دو گروه افکار سبز و افکار قرمز دسته بندی کنیم.

افکار سبز: افکاری هستند که در من احساس خوب ایجاد می کنند.

افکار قرمز: افکاری هستند که در من احساس بد ایجاد میکند.

به راحتی می توانید این دسته بندی را درباره افکاری که در ذهن تان مرور می شود اعمال کنید.

به سادگی قابل تشخیص است که چه فکری چه احساسی در شما ایجاد میکند.

افکاری که احساس ترس، نگرانی، خشم، حسرت، اندوه، عصبانیت و … ایجاد می کند را در دسته افکار قرمز قرار دهید.

افکاری که احساس مهربانی، لذت، آرامش، امنیت، شادی و … ایجاد می کند را در دسته افکار سبز قرار دهید.

از این به بعد دیگر تصمیم گیری به عهده شماست که در زندگی روزمره چه مقدار از ذهن خود را افکار قرمز و چه مقداری را با افکار سبز رنگ آمیری می کنید.

میزان رنگ قرمز تضمین کننده ادامه شرایط زندگی شما در وضعیتی است که مورد رضایت و لذت شما نخواهد شد و میزان رنگ سبز تضمین کننده ادامه شرایط زندگی شما در وضعیتی است که مورد رضایت و لذت شما خواد بود.

  • گفتــار

در مورد گفتار هم باید مانند افکار عمل کنیم. گفتار خود را به دو گروه گفتار قرمز و گفتار سبز تقسیم بندی می کنیم.

گفتاری که در ما و شنونده احساس خوب ایجاد می کند را در گروه گفتار سبز و گفتاری که در ما و شنونده احساس بد ایجاد می کند را در گروه گفتار قرمز قرار می دهیم.

از این پس باید مراقب گفتار خود باشیم که با کلام خود چه نوع رنگی را در دنیای پیرامون خود پراکنده می کنیم.

رنگی که در پیرامون خود گسترده می کنید نمایانگر تجربیاتی است که در دنیای مادی خواهید داشت.

اگر رنگ پیرامون ما متمایل به سبز باشد مطمئن باشید اتفاقات و شرایطی را در زندگی تجربه خواهید کرد که در شما احساس خوب ایجاد می کند.

اما اگر رنگ پیرامون ما متمایل به قرمز باشد بیانگر این واقعیت است که اتفاقاتی را در زندگی روزمره تجربه خواهیم کرد که شرایط احساسی نامناسبی برای ما به همراه خواهد داشت.

نکته قابل توجه اینکه در تقسیم بندی گفتار خود دقت داشته باشید. ممکن است گفتاری را بیان کنید که تصور کنید در شما احساس خوب ایجاد میکند اما مطمئن هستید در شنونده احساس بد ایجاد خواهد کرد.

مانند زمانی که من از نسبت به فردی احساس ناراحتی و خشم دارم و به دنبال فرصتی هستم تا حرفهایی که بعنوان جواب رفتار و گفتار قبلا او آماده کرده ام را به او بزنم.

در این شرایط شاید تصور کنید که من با تلافی کردن احساس راحتی می کنم و این گفتار را در دسته گفتار سبز قرار دهید.

گفتار سبز، هم در گوینده و هم در شنونده احساس خوب ایجاد می کند.

  • اعمــال

در مورد اعمال نیز باید مانند دو موضوع قبل عمل کنید و اعمال خود را به دو دسته اعمال سبز و قرمز دسته بندی کنید.

اعمال سبز رفتارهایی هستند که در شما احساس خوب ایجاد می کند.

اعمال قرمز رفتارهایی هستند که در شما احساس بد ایجاد می کند.

در مورد اعمال به این نکته توجه داشته باشید که فقط ملاک عمل کردن خودتان هستید.

به عنوان مثال شاید شما یه یک گلدان آب می دهید.

این رفتار شما از طرف گلدان واکنشی به همراه ندارد بنابراین احساس شماست که تعیین کننده سبز بودن رفتارتان است.

همچنین ممکن است شما در پاسخ به درخواست کمک فردی پاسخ منفی بدهید و پاسخ شما در فرد مقابل احساس بد ایجاد کند اما شما از اینکه توانسته اید پاسخ منفی بدهید احساس خوبی داشته باشد چرا که اگر می خواستید درخواست فرد را قبول کنید درست است که فرد مقابل به احساس خوب می رسید اما شما قطعا دچار مشکل می شدید و احساس بد در شما ایجاد می شد.

بنابراین در این مورد پاسخ منفی دادن به درخواست دیگران در عین حالی که در فرد درخواست کننده احساس بد ایجاد می کند اما در دسته اعمال سیز قرار می گیرد چون با پاسخ منفی دادن خودتان را در مشکلی که باعث استرس و نگرانی و ناراحتی خودتان می شود قرار نداده اید.

رفتارهایی که با خودتان دارید را هم باید به دو گروه رفتار سبز و قرمز تقسیم بندی کنید.

رفتاری که باعث آسیب به جسم شما می شود را باید متوقف کنید.

پرخوری کردن، عصبانی شدن، خود را سرزنش کردن و هر عملی که باعث آسیب جسمی و روحی به خودتان می شود را باید متوقف کنید و در گروه اعمال قرمز قرار دهید.

در مقابل اعمالی را درباره خود تکرار کنید که در شما احساس خوبی ایجاد می کند.

دوش گرفتن، موسیقی گوش دادن، رقصیدن، تفریح کردن، به پارک رفتن و … شامل رفتارهای سبزی هستند که در شما احساس خوب ایجاد می کند.

مطمئن هستم به خوبی منظور من را درک کرده اید و امیدوارم به همین خوبی این نگرش جدید را درباره خود اعمال کنید.

۲- تهیه غذای مناسب برای روح

باید با انتخاب آگاهی مناسب و توجه کردن به آن از طریق خواندن، شنیدن، صحبت کردن و تماشا کردن غذای مناسب در اختیار روح خود قرار دهیم.

به این صورت همزمان با ایجاد نظم شخصی که منجر به کاهش توجه به منطق و در نتیجه سنجش خود بر اساس معیارهای بیرونی می شود، روح خود که در ارتباط دائم با منبع جهان هستی است را تقویت می کنیم.

ذکر این نکته در اینجا لازم است که روح ما کامل است و نیازی به تقویت شدن ندارد و ما نمی توانیم روح خود را کاملتر کنیم چون از همان ابتدا در حالت تعالی خود قرار دارد اما با توجه به موضوعاتی که احساس خوب از جمله آرامش در ما ایجاد میکند زمان بیشتری ذهن منفی باف و منطق گرای خود را تحت کنترل در می آوریم.

پس هدف اصلی از تهیه غذای مناسب برای روح ارتقاء کیفیت روح نیست بلکه افزایش مهار و کنترل کانون توجه ذهن می باشد.

زمانی که شما صرف خواندن این نوشته و نوشته های مانند این می کنید به میزان قابل توجهی از هجوم افکار منفی در ذهن شما کاسته خواهد شد و زمانی که این کار را به عادت روزانه خود تبدیل کنید پس از مدتی به طور کلی مرور افکار منفی در ذهن شما کاهش پیدا می کند.

۳- عشق ورزیدن به زندگی

پس از آنکه نظم شخصی در زندگی خود ایجاد کردیم و دادن غذای مناسب به روح از عادت های روزمره ما شد حالا نوبت به عشق ورزیدن به زندگی است.

برای اینکه عاشق زندگی شوید کافی است این دو کار را انجام دهید.

1- هرآنچه را دوست دارید انجام دهید را حتما انجام دهید.

2- اگر کاری را انجام می دهید که دوست ندارید باید با تغییر نگرش آن کار را به گونه ای انجام دهید که دوستش داشته باشید یا حداقل انجام آن باعث احساس بد در شما نشود.

انجام این دو مرحله به تنهایی تغییر شگرفی در زندگی من ایجاد کرد.

آن زمان که تصمیم گرفتم از اراده خداوند برای تغییر زندگی استفاده کنم در شرایط بسیار بدی زندگی می کردم.

از نظر جسمی، سلامتی، روابط، مالی و کسب و کار در شرایط نامساعدی بودم و هر روز از زندگی ناامیدتر و متنفرتر می شدم.

زمانی که با این موضوع که باید عاشق زندگی شوم مواجه شدم واقعا نمی دانستم چگونه باید عاشق زندگی شوم که سراسر رنج و ناراحتی بود.

در آن شرایط نمی توانستم کاری که دوست دارم و عاشقش هستم را انجام دهم چون عملا عاشق هیچ چیز در زندگی نبودم و کارهایی که دوست داشتم انجام دهم کارهایی بود که در مراحل قبل انجام آنها را متوقف کرده بودم.

اعمالی مانند سیگار کشیدن، پرخوری کردن، پرخاشگری کردن و خیلی از کارهایی که در عمل به توصیه ایجاد نظم شخصی در زندگی آن رفتار را در گروه رفتار قرمز قرار داده بودم و مدتی بود که آن رفتار را تکرار نمی کردم.

بنابراین کار دیگری که عاشقش باشم و بتونم انجامش بدم در ذهنم وجود نداشت.

بنابراین گزینه اول که انجام کار مورد علاقه ام بود درباره من صدق نمی کرد.

اما تصمیم گرفتم برای تغییر شرایط احساسی خودم به گزینه دوم عمل کنم.

سعی کردم کارهایی که از انجام آنها متنفر بودم را به شکلی انجام دهم که در ابتدا در من احساس بد کمتری ایجاد کند.

مثلا از رفتن سر کار متنفر بودم چون احساس می کردم هیچ نتیجه ای در زندگی من نخواهد داشت.

اما سعی کردم این کار را به شکلی انجام دهم که احساس بد کمتری در من ایجاد کند.

پس از مدتی دیگر از انجام آن کار متنفر نبودم و با احساس بهتری سرکار می رفتم.

حدود یک سال بعد نه تنها از انجام کار ابزار و یراق متنفر نبودم بلکه با اشتیاق آن کار را انجام می دادم و آن زمان بود که احساس کردم می توانم کاری که مورد علاقم بود را انجام دهم.

آن کار آموزش لاغری با ذهن بود که برای اولین بار در زندگی ام احساس کردم عاشقش هستم و از انجامش لذت می برم.

اگر به روند رسیدن به شرایطی که توانستم کار مورد علقه ام را انجام دهم توجه کنید از گزینه دوم شروع کردم و به صورت خودبخود به گزینه اول رسیدم.

بنابراین در هر شرایطی هستید سعی کنید نگرش خود درباره شرایط موجود را به شکلی تغییر دهید که احساس بد کمتری در شما ایجاد کند.

پس از مدت کوتاهی می توانید در همان شرایط مواردی را پیدا می کنید که نه تنها احساس شما را بد نمی کند بلکه باعث ایجاد احساس خوب در شما می شود.

در ادامه روند یافتن شرایطی که احساس خوب در شما ایجاد می کند گسترش پیدا می کند و اتفاقاتی رخ می دهد که شما در مسیر انجام کارهای مورد علاقه تان هدایت می شوید.

هرکاری که انجام می دهید را با اشتیاق انجام دهید.

اگر فروشنده هستید کار خود را با عشق انجام دهید نه از روی اجبار و برای دریافت دستمزد برای گذران امور زندگی.

اگر در حال یادگیری مهارتی هستید با عشق و علاقه مراحل مختلف آن مهارت را بیاموزید و تکرار و تمرین کنید.

اگر کالایی را برای فروش قرار داده اید به کالای خود عشق بورزید، در اینصورت عشق و اشتیاق خود را به مشتریان خود ارائه می دهید و آنها مشتری همیشگی شما خواهند شد.

۴- توکل کردن به خداوند

در کتاب های زیادی درباره رها کردن خواسته ها خوانده بودم اما درک این موضوع که چگونه هم خواسته ام را بخواهم و آن را رها کنم برایم واضح نبود.

پس از مدتها تفکر کردن درباره موضوع رها کردن و جستجو برای یافتن درک صحیح درباره رها کردن به این نتیجه رسیدم که رها کردن همان توکل کردن است.

ما خواسته خود را رها می کنم به این معنی که نگران برآورده شدن آن نیستم و با اشتیاق سعی می کنم در مسیر تجربه کردن خواسته هام هرکاری از دستم بر می آید انجام دهم و مطمئن باشم که خداوند که قادر مطلق است و قدرت اراده او بر جهان هستی گسترده است مرا به سمت تجربه آرزوهایم هدایت می کند.

وقتی توکل می کنیم در واقع مدیریت برآورده شدن خواسته ها را به خداوند واگذار می کنیم. در این مرحله ذهن و جسم به تقلا و سختی برای رسیدن به هدف نمی پردازد بلکه توسط اراده خداوند به سمت تجربه خواسته (برآورده شدن آرزو) هدایت می شود.

شما در نهایت آرامش خودتان را به همان قدرتی می سپارید که شکوفه را به سیب و قطره ذره بینی را به انسان تبدیل می کند.

وقتی خودمان را رها می کنیم، احساس سبک بالی در ما ایجاد می شود و می توانیم با روح لایتناهی خود مشورت و همکاری کنیم.

در این شرایط قدرت اراده خداوند در دسترس و خدمت ما قرار می گیرد تا ما را به جایی که مقدر شده است هدایت کند.

ممکن است خواندن این صحبت ها درباره قدرت اراده خداوند و رهاسازی سبب شود تا به قدرت اراده خود شک کنیم.

این احتمال وجود دارد که تصور کنیم در زندگی حق انتخاب یا اراده نداریم به این معنی که اگر قرار باشد خداوند ما را به سمتی که برای ما مقدر شده است هدایت کند پس نقش انتخاب و اراده انسان در زندگی دنیایی چه می شود.

در مقطعی از مسیر تغییر زندگی به این مساله برخوردم که اگر من اراده می کنم به چه خواسته ای برسم پس نقش اراده خداوند در هدایت من به سمت آرزوهایم چیست و اگر قرار است من خودم را رها کنم و اجازه دهم خداوند مرا به سمتی که برایم مقدر شده است هدایت کند نقش من در تجربه زندگی چیست.

درک این موضوع به نظر من اهیمت بسیار زیادی در تعیین نقش خود و خداوند در جریان زندگی دارد.

انشاالله در قسمت بعدی درباره این موضوع صحبت می کنیم.

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

امتیاز 4.41 از 95 رای

https://tanasobefekri.net/?p=29587
49 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار فریده حسنی
      1400/04/17 23:24
      مدت عضویت: 1703 روز
      امتیاز کاربر: 23473 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 2,753 کلمه

      زندگی با اراده خداوند (قسمت سوم)

      سلام وقت بخیر ☘

      درون همه ما هنگام تولد پاک و تمیز بود ، سفید سفید و به مرور که بزرگتر شدیم ،با دیدن ،شنیدن و ارتباطاتمون با دنیای بیرون خود ، از رفتارها و گفتار دیگران تاثیر گرفتیم

      سالها پیش که کلاس آواز میرفتم ، استاد آوازم خیلی خوشحال بود میگفت فریده صدات خیلی تمیزه ،پاکه ،چونکه قبلا آموزشی ندیدی میتونم هر جوری دوست دارم تربیتش کنم و زمان هاییکه میرفتیم مسافرت یا مهمونی که شعر میخوندیم و شادی میکردیم ،وقتی برمیگشتم از مسافرت و کلاس میرفتم ،استادم از تن صدام میفهمید که آلودگی وارد صدام شده ،میگفت فریده رفتی مثل قدیم توی مهمونی شعر و آهنگ خوندی صدات خراب شده ،آخه اون تایمی که کلاس آواز میرفتم اجازه خوندن شعر و آهنگو به سبک قدیمو  نداشتم بدلیل اینکه استادم با تمریناتم صدای منو کوک میکرد و من با اون عادت های قبلیم تمام زحماتشو خراب میکردم 

      ما هم هنگام بدنیا اومدن مثل لوح سفیدی بودیم که اطافیانمون هر جوری دوست داشتن مارو نقاشی کردن

      مهمتربن عاملین تاثیر گذاری بر ما ،در ابتدا خانواده یا الگوهای ما و معلمان ما بودند و در ادامه  جامعه ،دین،مذهب و تلوزیون اثر گذار شدن 

      تمام دیالوگ هاییکه بین اطرافیان ما گفته شد در ناخوداگاه ما ضبط شد و بصورت یک برنامه دقیق در زندگی ما  اجرا شد 

      ما هر تصوری در مورد خودمون ،خداوند،مردم ،مدرسه،درس ، شغل ،سلامتی،بیماری، رنج،زندگی ،سختی، آسانی،پول، ازدواج، طلاق ، فقر ، مرگ ، شادی ، غم ، تفریح ،لذت ، درد وووو داریم از طریق بیرون از ما در ما ساخته شدن

      همون برنامه هاییکه در ما ضبط شدند ، کل زندگی مارو اداره کردند و اداره میکنند تا زمانیکه ما اونهارو تغییر ندیم ،تغییری در زندگی نخواهیم داشت 

      راس تمام باورهای مخرب و سالم ما ، باورهایی در مورد خداونده ، من خدارو چی تصور میکنم ؟ من خدارو همونجوری تصور میکردم که مادرم تصور میکرد ،همون شنیده هاییکه در موردش هزاران بار شنیدم که با هر بار شنیدن حسم خوب بوده یا بد بوده بستگی به اطلاعاتی داشته که بمن گفته بودن 

      پس اطرافیان ما یکبار دیگر هم در ما زندگی کردند و انتظار دارن تا آخر عمر با افکار اونها به زندگی خود ادامه بدیم و تا زمانیکه بیدار نشیم ما همچنان در کالبد خود با افکار گذشتگان در حال کلنجار رفتن خواهیم بود 

      خواهرم یه نوه پسری داره که ۷ سالشه ، پسر بسیار باهوشیه ولی متاسفانه با اموزش های اشتباه در حال ساخته شدنه ، هر وقت میاد تو اتاق من ( من عکس هایی از چیزهاییکه دوست دارم به دیوار اتاقم چسبوندم ) و وقتی عکسهارو میبینه بمن میگه خاله تو خیلی رویایی فکر میکنی ، بنظرت تو میتونی به این ماشین گرون برسی ؟ یا  مثلا بری فلان کشور زندگی کنی ؟ 

      بهش میگم آره خاله آدم میتونه به هر چیزی میخواد برسه فقط باید راهشو یاد بگیره و اینکه ما دارای مغز بسیار قدرتمند هستیم که میتونیم برنامه ریزیش کنیم ووووو و گاهی براش یه چیزایی  توضیح میدم 

      چند روز پیش که باهاش صحبت میکردم ،گفت خاله من میخوام خلبان هواپیماهای جنگی بشم ، گفتم خب خلبان هواپیماهای مسافربری بشو ، گفت ،نه خاله ،اونجوری خیلی بهم کم پول میدن ولی اگر با هواپیماهای جنگی سختی زیادی بکشم و آدمای زیادیو بکشم  پول بیشتری بهم میدن 🙄🤔

      متوجه شدم در ذهن بچه ، پول درآوردن = زجر کشیدن و سختی کشیدن تعریف شده ،با اینکه پدر این بچه ،از بازاری های لباس در تهران هستن و خانواده ضعیفی نداره و همیشه در رفاه زندگی کرده ولی بلخره این بچه داره به این شکل برنامه ریزی میشه ، دیروز اومده بود منزلمون ، گفت اجازه میدی آشپزخونتونو جارو بزنم ،فکر کنم از مدل جارومون خوشش میاد ، دیدم در حین جارو زدن داره بلند بلند با خودش تکرار میکنه  👈  من باید خیلی تلاش کنم تا به همه چیز برسم 👉

      در واقع تلاش و سختی در ذهن این بچه = یکمی موفق شدن ،تعریف شده و میدونم بزرگ میشه ،خیلی زمان میبره تا بتونه این باورهاشو که الان براحتی در خودش پذیرفته ، تغییر بده و اینکه میگن پدر و مادرها باید از این مطالب  آگاهی داشته باشن بخاطره اینه که مراقب ورودی های اشتباه بچه هاشون باشن که هر چیزیو نپذیرن و تا بچه هستن باهاشون آگاهانه تر برخورد بشه 

      و جالبه که رسانه ها  اصلا دوست ندارن ،آدم ها آگاه بشن از اینجور مطالب ، الان در پیج شخص موفقی که فالوش کردم در اینستاگرام و مطالب  ذهنی آموزش میده  ، یه کلیپی دیدم که یک‌ شبکه خبری در خارج از ایران  ، در حال کوبیدن اساتید موفقیت بود و دقیقا برعکس صحبت های اساتید موفقیت ،میگفت مقصر بدبختی آدم های کم درامد در ایران ،دولت و جامعه است نه خودشون و این نشون دهنده اینه که رئسای جهان دوست ندارن آدم ها آگاه بشن ،میدونن با آگاه شدن هر کسی ،جهان بسمت راحتر زندگی کردن میره و این براشون خوب نیست 

      و خدارو شکر میکنم که الان انقدر بیدار شدم که هر حرف و باوریو از هیچ کس نپذیرم ،حتی با اساتیدی هم که کار میکنم اون قسمت هایی از باورهاشونو میپذیرم که بنظرم صحیحه و کورکورانه هر آگاهی وارد مغزم نمیکنم ،در واقع جلوی ورودی هامو فیلتر گذاشتم 

      هدف خداوند از آفرینش ما چیزی جز ،شادی،سلامتی ،ثروت و حال خوب نبوده ولی چرا بچه هاییکه با تمام فطرت پاک خودشون بدنیا میان ،بعد از چند سالگیشون دیگه اون شادابی و طراوت و بی باکی گذشتشونو ندارن ؟ چونکه یه شکل دیگه برنامه ریزی میشن 

      ارام ارام ، غم بجای شادی ، فقر بجای ثروت ، بیماری بجای سلامتی ، چاقی بجای تناسب ، استرس بجای لذت ، اضطراب بجای طراوت وووووو جاشون عوض میشه  

      همون وقتایی که بچه بودیم و بهمون گفتن زیاد نخند ،بعدش گریه است ،در ذهن من ، جای خنده با گریه جابجا شد ،من ترسیدم که زیاد بخندم ،از غم و گریه بعدش ترسیدم

      اون زمانیکه بلند بلند بی پروا میخندیدم و بهم گفتن دختر که با صدای بلند نمیخنده ، در ذهن من خنده با صدای بلند برابر شد با یک کار اشتباه 

      همون زمان هاییکه بمن یاد دادن که لذت جو و لذت طلب نباشم و بجاش برای دیگران قصه بخورم و درگیر درد بقیه باشم ، لذت برای من خاموش و نگرانی  و اضطراب در من زنده و بیدار شد ،من فهمیدم که همیشه باید غمگین و بیمار باشم تا مورد توجه دیگران قرار بگیرم‌ چونکه هر وقت شاد بودم اطرافیانم بهم گفتن پرو نشو بچه برو سر کوچه نون بگیر و زمان هاییکه کز کردم و ناراحت بودم و ادای آدم های قربانیو در آوردم دیگران کاری باهام نداشتن و من یاد گرفتم آرامش در فربانی بودن است 

       همون زمانهاییکه بمن گفتن خدا برای تو نخواست که متناسب باشی و بین اونهمه بنده ش ، تورو ناهنجار آفرید ،در ذهن من خدا وجودی ترسناک و در تناقض با من ،تعریف شد و بذر دوری من با خدا ریخته  شد ،آخه چرا خدا هر چیز بدیو برای من خواسته بود؟

      و باور به اینکه خداوند با من لجه و با من زاویه داره و منو دوست نداره و برای من کاری انجام نمیده ،  شروع تجربه های ناخوبی بود برای من 

      در واقع فقط با داشتن همین یک باور (که خدا از من دوره و اصلا بمن حتی نگاهی هم نمیکنه ) باعث شده بود ،احساس کنم بدون تکیه گاهی هستم که حتی خدا هم منو نخواسته 

      این تصور از خدا در من ،احساس های شدیدا ،ضعیفیو بوجود آورده بود که فکر میکردم خدا منو به این دنیا آورده که رنجم بده و خوشحال نباشم ، انقدر باورهای کمی در مورد خدا داشتم که هر چقدر هم خودم آدم پری بودم ،اون باورها نابودم کرده بود ،از درون حس نخواستنی بودن داشتم 

      ولی خدا همچنان در زندگی من بود و تمام اتفاق های خوبی که تجربه میکردمو به گردن شانسم مینداختم ، فکر میکردم الان شانس آوردم که خونه خوبی خریدم ، من شانس داشتم که ماشین خریدم ، فلان اتفاق خوب بخاطر این بود که من تو اون تایم فلان جا بودم و همه کریدیتشو به شانس خودم و بقیه میدادم 

      اولین بار که در مورد انرژی قدرتمند خدا از استاد عباسمنش  شنیدم ،تا ماه ها منگ بودم ، هزاران بار اون آموزش هارو گوش میکردم و ناخوداگاه گریه میکردم ، آخه چرا من خدارو تا این سن نشناخته بودم ،تازه به اون شکل ناجور باور کرده بودم 

      بعد از ۴۰ سال که اون شکلی فکر میکردم ،حالا میخواستم دقیقا برعکس اون ها فکر کنم ، قبلا باور کرده بودم که من هیچ چیزی نیستم و حالا خدا داشت از زبان شخصی بمن میگفت توخاص ترین و مقدس ترین بنده من هستی ، میگفت تو قوی هستی ،تو اشرف مخلوقات من هستی ،جهان برای تو ساخته شده ،تو بینظیری ،تو جلوه خداوند هستی وووو

      آموزش ها در من انقلابی بوجود آورده بود ، خواب و خوراک نداشتم ، دلم میخواست خدای جدیدمو بیشتر بشناسم ، متوجه شدم که این انرژی با نگاه و انرژی  ناظر من شکل میگیره 🙄 حالا تازه رسیده بودم به جاهای سختش ، اموزش ها جالب و قشنگ ولی سنگین بود 

      از همون خدا خواستم که منو هدایت کنه به مسیرهاییکه بیشتر بشناسمش و آگاهی ها یکی پس از دیگری از طریق کتاب ،ویس ،دوره امورشی وووو بسمت من سرازیر شد 

      و الان بعد از ۴ سال از اولین شناخت من از خدا میگذره و من حتی روزی نشده که آموزشی وارد ذهنم نکرده باشم و اینو متوجه شدم که هر چقدر بیشتر با این اگاهی ها زندگی میکنم بهتر این موضوعو درک میکنم و هر چند وقت یکبار انگار پرده ای از جلوی یک پنجره نورانی کنار میره و من یه لایه دیگه به این آگاهی ها نزدیکتر میشم 

      حالا متوجه شدم که خدا برای من مقدر نکرده که غمگین ،چاق،فقیر،بیمار، ناراحت وووو باشم ،خداوند این جهان رو با این وسعتش فقط برای رضایتمندی و شادی و لذت بردن من آفرید که بیام و استفاده کنم ،اگر من از زیبایی های این جهان استفاده نکنم پس برای چی ،این دنیا با اینهمه تنوع آفریده شده ؟ برای استفاده نکردن آفریده شده ؟ و ما برای حسرت خوردن به این دنیا اومدیم ؟ آیا هدف از  خلقت ما این بوده ؟

      مغز اولیه انسان ها یا همون مغز خزنده ، بخاطر شرایط شکارچی بودن انسان های اولیه  ،در بدنشون  بوجود اومده ، زمان های قدیم وقتی  به انسان ها حمله میشده ، حالت مغزی انسان روی حالت بتای شدید میرفته ،در اون لحظه ، هورمونی در بدن تولید میشده که به انسان فرمان فرار میداده ،در حیوانات هم این هورمون برای فرار از شکار شدن تولید میشه ولی حیوانات لحظاتی بعد از شکار به حالت عادی خودشون برمیگردن و انسان ها روزها ،ماه ها و سالها از یک جریانی میترسن و مدام برای خودشون یادآوریش میکنن

      در تحقیقات علمی که دکتر جودیسپانزا در کتابش نوشته ، ثابت شده که ،این  هورمون اضطرار  وقتیکه انسان  در معرض خطر باشه تولید میشه و  مغز میره  روی حالت بتای بالا  و   تولید این هورمون شیمیایی بعد از ۱۵ دقیقه در  بدن متوقف  میشه ، ولی چرا انسان ها تا مدتها اون حالت اضطراب را در خودشون حفظ میکنن؟ 

      دلیلش اینه که وقتی آدم ها در موقعیت استرس و اضطراب قرار میگیرن ،اون هورمون ترشح میشه ،فرمان های دفاع کردن به سلولها میرسه ، مغز به حالت بتای بالا در میاد ،بدن در حالت فرار و اضطرار قرار میگیره  و چونکه انسان ها در طول مدت عمرشون به مراتب از این هورمون استفاده میکنن ،بدن در  حالت اعتیاد به این هورمون ها قرار میگیره و بعد از اون خودش بصورت خودکار اون هورمونهارو تولید میکنه و در پی اون همه حالت استرس ، اتفاقات اضطراب زا هم در پی داشتن اون حس ها ،بوجود میاد

      حیوانات تونستن این هورمونو هدایت کنن ولی انسان ها هنوز نتونستن‌

      چندین سال پیش که کتاب های دکترجودیسپانزارو میخوندم به این اطلاعات دست پیدا کردم و هر زمان که بدون دلیل احساس اضطراب دارم میدونم یک جریان تکراری در من داره اجرا میشه که باید آگاهانه جلوی وسعت گرفتنشو بگیرم 

      برای داشتن زندگی پر بار تر باید به حقیقت درونی خود نزدیکتر بشیم و از آلودی هاییکه در ما تزریق کردن پاک بشیم 

       یکی از راههای رهایی از منیت ها ، داشتن نظم در افکار ماست ،چه افکاری در من احساس خوب یا بد تولید میکند ؟

       احساس آرامش ،شادی،سلامتی،ثروت،خنده،رقص، خوشحالی ، مهربانی در دسته افکار سبز و زیبا هستن و برعکس اینها در دسته افکار قرمز

      مثل زمان جنگ که وقتی آژیر قرمز زده میشد میرفتیم تو پناهگاهها و زمانیکه آژیر سبز زده میشد میفهمیدیم از پناهگاهها خارج میشدیم و اوضاع درست شده بود

      همینطور گفتار ها هم در دوسته قرمز و سبز قرار میگیرن ،اینکه از چه نوع کلامی استفاده کنیم بستگی به انتخاب ما داره ،دوست داریم تجربه های خوشایندو داشته باشیم یا نارحت کننده ؟

      عملکردهای ما هم بسیار موثره در کیفیت زندگی ما که بسمت سبز در حرکته یا قرمز ،آیا کارهایو انجام میدیم که در ما احساسات خوب بوجود میاره ؟

      انجام تمام این تمرینات غذای مقویه برای روح ما ،هر چقدر ما به ذهنمون گوش نکنیم میتونیم صدای معنوی روحمونو بشنویم 

      برای اینکه عاشق زندگی بشیم باید کارهایو انجام بدیم که دوسشون داریم وبهشون علاقه داریم  و اگر هم کاریو دوست نداریم انجام بدیم ،جوری اون کارو انجام بدیم که حسمون بد نشه

      و دقیقا من این تجربه رو بعد از عید داشتم ، دلم نمیخواست ورزش انعطافو انجام بدم بدلیل اینکه برام سخت بود ، ولی چونکه مکمل کلاس رقصمه و باید انجامش بدم ، دوست داشتم برای خودم لذت بخشش کنم 

      پس خودم آگاهانه تمریناتمو برای خودم لذت بخششون کردم ،مثلا وقتی دارم تمرین میکنم و حتی نفس کشیدن هم برام سخت میشه  ،به خودم میگم آفرین فریده بزودی انقدر بدنت منعطف میشه که میتونی کارهای خارق العاده ای انجام بدی که هر کسی نمیتونه انجامشون بده و این به من حس خوبی میده و از این مدل تمرین ها برای خودم درست میکنم زمان هاییکه کاری برام لذت بخش نیست

      مثلا الان دلم بشدت میخواد برم بیرون و یکمی با خودم صحبت کنم ولی هوای امروز تهران خیلی گرمه ،حتی نتونستم توی تراس بشینم ، ولی دارم برای خودم لذت بخشش میکنم که تا پارک نزدیک خونه برم تا بتونم هم هوایی بخورم هم بازی کردن بچه هارو تو پارک نگاه کنم هم با خودم خلوت کنم 

      عشق دادن به هر چیزی باعث میشه ،انعکاس اون عشق در زندگی خودمون جاری بشه ،عشق که بدی عشق دریافت خواهی کرد ،منکه هر کاریو انجام میدم با تمام قوا و حال خوب انجام میدم 

      غذا میپزم با لذت و عشق میپزم  ،کارهای منزلمو انجام میدم با وسایلم ارتباط انرژیکی میگیرم ، من ماشینمو سال ۸۹ خریدم ،اولا که خیلی  سالم و تمیزه ،  من ۱۱ ساله هر روزیکه توی ماشینم نشستم بهش انرژی خوب دادم ،ماشینم اسم داره و هر زمان میشینم اول اسمشو صدا میزنم و قربون صدقش میرم ،میدونم ماشینم انرژی منو دریافت میکنه و از روز اول بهش گفتم که ماشینم همیشه باید  تو مسیرهای لذت و شادی رفت و آمد کنه  ،واسه همین ماشینم ،قبلا که مدام در حال سفر کردن بود ،الان هم در حال رفتن به کلاس رقص و شادیه 😊

      جالبه افرادی که در این‌ جنس مسیرها قرار میگیرن ،تجربیات مشتری داشتن و دارن ، سالها شنیده بودم که باید  به خدا توکل کنیم ، هر چند برای منکه خدارو جور دیگه ای شناخته بودم ، توکل کردن معنا نداشت 

      تو تمام آموزش ها و کتاب ها ،خونده بودم و شنیده بودم که خواستتو بگو و رها کن ،توکل کن ولی برای من قابل فهم نبود ، از یه طرف یاد گرفته بودم که باید مرتب هدف هاتو بنویسی و تکرار کنی 

      برام سئوال پیش میومد که حالا چکار کنم آیا هدف هامو هر روز بنویسم یا یک بار بنویسم و رها کنم ، کتابی از استرهیکس خوندم که میگفت خواسته ها با برخورد با تضادها بوجود میان و همون لحظه موشک خواسته به جهان پرتاپ میشه ، جهان هم در لحظه جواب مثبت میده ،ما موقع دریافت اون خواستمون گاهی آمادگیشو نداریم اونم بخاطر مموری ذهن ناخوداگاهمونه 

      هر چقدر فرمول های مخرب در ما سیو شده باشه ،رسیدن به خواسته ها دیر تر اتفاق میفته ،پس در کنار توکل و رها کردن ، تمیز کردن محتویات ذهن هم کمک میکنه که زودتر خواسته هامونو داشته باشیم 

      توکل یعنی اعتماد به رب ،به این انرژی قدرتمند ،یعنی خیالم راحته 

      اگر انقدر که ما به خلبان ها اعتماد داریم به خدا اعتماد داشتیم الان در آرامش بیشتری زندگی میکردیم ، وقتی سوار هواپیما میشیم ،مدام نگران سقوط نیستیم، مدام نمیریم تو کابین خلبانو چک کنیم ، مرتب از خلبان نمیپرسیم کی میرسیم ؟ آیا میرسیم ؟ با خیال راحت تو هواپیما میخوابیم و در مقصد پیاده میشیم ،این یعنی اعتماد 

      پس بهترین مسیر برای داشتن آرامش ،زندگی با کیفیتر ، حال خوب ،ثروت و شادی ، تغییر زاویه دید ما نسبت به انرژی قدرتمنده جهانه ، که میتونیم با کانون توجه خودمون این انرژیو به هر آنچه دوست داریم تبدیل کنیم  منکه دلم میخواد این انرژی بصورت آرامش،  عشق ، شادی، تناسب اندام ،سلامتی ، حال خوب و  ثروت در زندگیم تجربه کنم‌😊. 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 55 از 11 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریده حسنی
      1400/04/24 00:45
      مدت عضویت: 1703 روز
      امتیاز کاربر: 23473 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 67 کلمه

      سلام دوست همراهم 🌹

      خدارو شکر متن  کامنت من مورد توجه و علاقه شما بوده و امیدوارم که با آگاهتر شدن تک تک ما ،مسیرهای روشنتری ساخته بشه که بتونیم افراد بیدار بیشتری در جهان باشیم ،

      هر کدوم از ما که آگاه بشیم میتونیم نسل بهتری در جهان بوجود بیاریم ، پس تغییر از تک تک ما شروع میشه 

      به امید بیداری و تغییر

      براتون بهترین هارو آرزو دارم دوستم😇🌹

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم