0

زندگی با اراده خداوند (قسمت سوم)

زندگی با اراده خداوند
اندازه متن

رشته افکاری که در ذهن ما از کودکی ایجاد می شوند باعث شکل گیری تصویری از واقعیت وجودمان در ذهن می شود که واقعی نیست.

تصویر واقعی همان تصویری است که در کودکی درباره واقعیت وجودمان در ذهن داشتیم. تصویری که باعث آرامش، شادی و لذت بردن ما از لحظه به لحظه زندگی می شد.

تصویر فعلی که توسط بزرگترها، معلمین، رسانه ها و جامعه در ذهن ما شکل گرفته است مانند پرده ای که جلوی داخل شدن نور خورشید از پنجره را می گیرد مانع رسیدن نور حقیقت وجود واقعی ما که توسط خداوند برای ما درنظر گرفته شده است می شود.

تصویر ساختگی ما آنچنان پررنگ و واضح است که تمام توجه ما را به خود جلب کرده است و فرصتی برای توجه کردن به حقیقتی که در درون ما از بدو تولد قرار داده شده است باقی نمی گذارد.

تصویر جدید که همان منطق یا منیّت ما را شکل می دهد باعث می شود لحظات ما در زندگی روزمره سرشار از اضطراب، نگرانی، خشم یا حتی ناراحتی جسمانی باشد.

همانطور که در قسمت قبل گفته شد اراده خداوند در همه جا و همه چیز وجود دارد و جایی را نمی توان یافت که اراده خداوند در آن جا نباشد.

به طریق زندگی سایر موجودات اشاره شد که در مدت حیات خود به آفرینش خود شک نمی کنند، هرگز ارتباطشان با منبع آفرینش قطع نمی شد و در زندگی سردرگم نیستند، هرگز افسرده نمی شوند، حسرت گذشته را نمی خورند و نگران آینده نیستند.

آنها در لحظه حال زندگی می کنند.

از زمان کودکی علاقه زیادی به تماشای مستندهای حیات وحش داشتم.

بارها می دیدم حیوان درنده ای برای شکار کردن به گله حیوانات حمله می کند. آنها پراکنده می شوند اما بعد از چند دقیقه دوباره به همان محل بر می گردند و مشغول کار خود می شوند.

همیشه در ذهنم این سوال بود که چرا این حیوانات با اینکه دیدند حیوان درنده ای به آنها حمله ور شده است دوباره بدون ترس و نگرانی به محل خطر بر می گردند؟!

مدتی قبل مطلبی خواندن درباره تحقیقی که درباره رفتار گوزن هایی که مورد حمله شکارچیان قرار گرفته بودند صورت گرفته بود.

محققان به این نتیجه رسیده بودند که پس از حمله شکارچی، میزان ترس در گوزن ها به اوج خود می رسد و باعث واکنش آنها می شود که فرار کردن و پراکنده شدن است. اما تنها 7 دقیقه بعد استرس گوزن ها فروکش کرده و آن صحنه را فراموش می کنند و به همین دلیل دوباره به روال عادی زندگی خود بی می گردند.

با مقایسه رفتار گوزن ها با انسانها به وضوح می توان به تفاوتی که در اتصال و ارتباط با منبع آفرینش وجود دارد پی برد.

تصور کنید یک گوزن مورد حمله قرار می گیرد و بالاترین میزان ترس و استرس را تجربه می کند اما فقط 7 دقیقه بعد همه چیز را فراموش می کند و به شکل عادی زندگی می کند.

اما انسانها اگر یک صحنه را ببینند یا درباره آن بشنوند، بدون اینکه خودشان آن را تجربه کرده باشند تا روزی که زنده هستند آن اتفاق را در ذهن خود نگه می دارند و بارها نگران وقوع آن برای خود می شوند و حتی بارها به دیگران تذکر می دهند که مراقب فلان موضوع باشند.

این رفتار برای همه ما آشناست.

با اندکی دقت کردن در افکار خود متوجه انواع ترس هایی می شوید که خودتان اصلا تجربه نکرده اید بلکه درباره آن شنیده اید یا فیلم کوتاهی درباره آن دیده اید و آن اتفاق همیشه باعث ترس و نگرانی شما می شود که مبادا برای شما یا نزدیکانتان رخ دهد.

این میزان از ترس و نگرانی در طی زندگی روزمره و از طریق شنیده ها و دیده های ما در ذهن ما ایجاد می شوند و به مرور منطق قوی در ما ایجاد می کند که دنیا ناامن و بی سروسامان است.

به سادگی فراموش می کنیم که در عین حالی که در ظاهر و کلام اعتقاد داریم خداوند جهان هستی را خلق کرده است و هیچ برگی بدون ازن خداوند بر زمین نمی افتد اما در واقعیت و منطق باور داریم که خداوند تسلطی بر امور ندارد و این خودمان هستیم که باید اتفاقات دنیای پیرامون خود را تحت نظر بگیریم تا بتوانیم خود را از گزند بلاها و اتفاقات بد دور نگه داریم.

این درحالی است که اتفاقاتی برای انسانها رخ می دهد که خیلی از وقوع آن ترس داشته اند یا خیلی تلاش می کردند خود را از تجربه آن اتفاق دور نگه دارند.

بنابراین شکل گیری منطق یا منیّت در ما سبب بر هم خوردن آرامش، شادی و احساس خوب در زندگی روزمره می شود و اگر قصد داریم زندگی خود را تغییر داده و شرایط جدیدی را تجربه کنیم مهمترین کار ابتدا جلوگیری از تقویت افکاری است که باعث تقویت منیّت می شوند و سپس ایجاد افکاری است که به مرور تصویر واضح منیّت را کم رنگ کرده و باعث نمایان شدن تصویر خود واقعی ما می شود.

رسیدن به احساس آرامش و آسایش اولین و مهمترین دستاورد عمل کردن به این فرایند است.

از این طریق ما افکار مربوط به منیّت را رها می کنیم و به خودمان اجازه می دهیم تا به قدرت اراده خداوند دست پیدا کنیم.

سپس به این نیروی بی انتها توکل می کنیم تا ما را به سمت سرنوشتی که برای ما مقدر شده است هدایت کند.

دسترسی به اراده خداوند

برای اتصال به قدرت اراده الهی باید با ماهیت واقعی خود ارتباط برقرار کنیم و این کار از طریق رها کردن معیارهایی است که منطق ما با آنها هویت انسانی ما را تعیین می کند.

از طریق انجام مراحل زیر می توانید به شکل عالی این کار را انجام دهید:

۱- داشتن نظم شخصی

ایجاد نظم شخصی در تمام ابعاد وجود، اولین قدم برای دستیابی به قدرت اراده الهی است.

همانطور که می دانید یادگیری یک هنر یا مهارت جدید مستلزم این است که جسم خود را برای اجرای کارهایی که به آن علاقه و عشق دارید پرورش (آموزش) دهید.

برای از بین بردن معیارهای تعیین کننده هویت انسانی باید نظم شخصی در زندگی خود ایجاد کنید.

نظم شخصی داشتن شامل نظم در فکر کردن، حرف زدن و عمل کردن است.

همانطور که برای برقراری نظم در محیط خارج از خود مانند خانه یا محل کار سعی می کنیم وسایل را سر جای خودش قرار دهیم تا در موقع نیاز به راحتی در دسترس ما باشند و از آنها استفاده کنیم در مورد محیط درون خود نیز باید نظم را رعایت کنیم.

نظم درونی شامل سروسامان دادن به افکار، گفتار و رفتارهایمان است.

  • افکــار

باید افکار را به دو گروه افکار سبز و افکار قرمز دسته بندی کنیم.

افکار سبز: افکاری هستند که در من احساس خوب ایجاد می کنند.

افکار قرمز: افکاری هستند که در من احساس بد ایجاد میکند.

به راحتی می توانید این دسته بندی را درباره افکاری که در ذهن تان مرور می شود اعمال کنید.

به سادگی قابل تشخیص است که چه فکری چه احساسی در شما ایجاد میکند.

افکاری که احساس ترس، نگرانی، خشم، حسرت، اندوه، عصبانیت و … ایجاد می کند را در دسته افکار قرمز قرار دهید.

افکاری که احساس مهربانی، لذت، آرامش، امنیت، شادی و … ایجاد می کند را در دسته افکار سبز قرار دهید.

از این به بعد دیگر تصمیم گیری به عهده شماست که در زندگی روزمره چه مقدار از ذهن خود را افکار قرمز و چه مقداری را با افکار سبز رنگ آمیری می کنید.

میزان رنگ قرمز تضمین کننده ادامه شرایط زندگی شما در وضعیتی است که مورد رضایت و لذت شما نخواهد شد و میزان رنگ سبز تضمین کننده ادامه شرایط زندگی شما در وضعیتی است که مورد رضایت و لذت شما خواد بود.

  • گفتــار

در مورد گفتار هم باید مانند افکار عمل کنیم. گفتار خود را به دو گروه گفتار قرمز و گفتار سبز تقسیم بندی می کنیم.

گفتاری که در ما و شنونده احساس خوب ایجاد می کند را در گروه گفتار سبز و گفتاری که در ما و شنونده احساس بد ایجاد می کند را در گروه گفتار قرمز قرار می دهیم.

از این پس باید مراقب گفتار خود باشیم که با کلام خود چه نوع رنگی را در دنیای پیرامون خود پراکنده می کنیم.

رنگی که در پیرامون خود گسترده می کنید نمایانگر تجربیاتی است که در دنیای مادی خواهید داشت.

اگر رنگ پیرامون ما متمایل به سبز باشد مطمئن باشید اتفاقات و شرایطی را در زندگی تجربه خواهید کرد که در شما احساس خوب ایجاد می کند.

اما اگر رنگ پیرامون ما متمایل به قرمز باشد بیانگر این واقعیت است که اتفاقاتی را در زندگی روزمره تجربه خواهیم کرد که شرایط احساسی نامناسبی برای ما به همراه خواهد داشت.

نکته قابل توجه اینکه در تقسیم بندی گفتار خود دقت داشته باشید. ممکن است گفتاری را بیان کنید که تصور کنید در شما احساس خوب ایجاد میکند اما مطمئن هستید در شنونده احساس بد ایجاد خواهد کرد.

مانند زمانی که من از نسبت به فردی احساس ناراحتی و خشم دارم و به دنبال فرصتی هستم تا حرفهایی که بعنوان جواب رفتار و گفتار قبلا او آماده کرده ام را به او بزنم.

در این شرایط شاید تصور کنید که من با تلافی کردن احساس راحتی می کنم و این گفتار را در دسته گفتار سبز قرار دهید.

گفتار سبز، هم در گوینده و هم در شنونده احساس خوب ایجاد می کند.

  • اعمــال

در مورد اعمال نیز باید مانند دو موضوع قبل عمل کنید و اعمال خود را به دو دسته اعمال سبز و قرمز دسته بندی کنید.

اعمال سبز رفتارهایی هستند که در شما احساس خوب ایجاد می کند.

اعمال قرمز رفتارهایی هستند که در شما احساس بد ایجاد می کند.

در مورد اعمال به این نکته توجه داشته باشید که فقط ملاک عمل کردن خودتان هستید.

به عنوان مثال شاید شما یه یک گلدان آب می دهید.

این رفتار شما از طرف گلدان واکنشی به همراه ندارد بنابراین احساس شماست که تعیین کننده سبز بودن رفتارتان است.

همچنین ممکن است شما در پاسخ به درخواست کمک فردی پاسخ منفی بدهید و پاسخ شما در فرد مقابل احساس بد ایجاد کند اما شما از اینکه توانسته اید پاسخ منفی بدهید احساس خوبی داشته باشد چرا که اگر می خواستید درخواست فرد را قبول کنید درست است که فرد مقابل به احساس خوب می رسید اما شما قطعا دچار مشکل می شدید و احساس بد در شما ایجاد می شد.

بنابراین در این مورد پاسخ منفی دادن به درخواست دیگران در عین حالی که در فرد درخواست کننده احساس بد ایجاد می کند اما در دسته اعمال سیز قرار می گیرد چون با پاسخ منفی دادن خودتان را در مشکلی که باعث استرس و نگرانی و ناراحتی خودتان می شود قرار نداده اید.

رفتارهایی که با خودتان دارید را هم باید به دو گروه رفتار سبز و قرمز تقسیم بندی کنید.

رفتاری که باعث آسیب به جسم شما می شود را باید متوقف کنید.

پرخوری کردن، عصبانی شدن، خود را سرزنش کردن و هر عملی که باعث آسیب جسمی و روحی به خودتان می شود را باید متوقف کنید و در گروه اعمال قرمز قرار دهید.

در مقابل اعمالی را درباره خود تکرار کنید که در شما احساس خوبی ایجاد می کند.

دوش گرفتن، موسیقی گوش دادن، رقصیدن، تفریح کردن، به پارک رفتن و … شامل رفتارهای سبزی هستند که در شما احساس خوب ایجاد می کند.

مطمئن هستم به خوبی منظور من را درک کرده اید و امیدوارم به همین خوبی این نگرش جدید را درباره خود اعمال کنید.

۲- تهیه غذای مناسب برای روح

باید با انتخاب آگاهی مناسب و توجه کردن به آن از طریق خواندن، شنیدن، صحبت کردن و تماشا کردن غذای مناسب در اختیار روح خود قرار دهیم.

به این صورت همزمان با ایجاد نظم شخصی که منجر به کاهش توجه به منطق و در نتیجه سنجش خود بر اساس معیارهای بیرونی می شود، روح خود که در ارتباط دائم با منبع جهان هستی است را تقویت می کنیم.

ذکر این نکته در اینجا لازم است که روح ما کامل است و نیازی به تقویت شدن ندارد و ما نمی توانیم روح خود را کاملتر کنیم چون از همان ابتدا در حالت تعالی خود قرار دارد اما با توجه به موضوعاتی که احساس خوب از جمله آرامش در ما ایجاد میکند زمان بیشتری ذهن منفی باف و منطق گرای خود را تحت کنترل در می آوریم.

پس هدف اصلی از تهیه غذای مناسب برای روح ارتقاء کیفیت روح نیست بلکه افزایش مهار و کنترل کانون توجه ذهن می باشد.

زمانی که شما صرف خواندن این نوشته و نوشته های مانند این می کنید به میزان قابل توجهی از هجوم افکار منفی در ذهن شما کاسته خواهد شد و زمانی که این کار را به عادت روزانه خود تبدیل کنید پس از مدتی به طور کلی مرور افکار منفی در ذهن شما کاهش پیدا می کند.

۳- عشق ورزیدن به زندگی

پس از آنکه نظم شخصی در زندگی خود ایجاد کردیم و دادن غذای مناسب به روح از عادت های روزمره ما شد حالا نوبت به عشق ورزیدن به زندگی است.

برای اینکه عاشق زندگی شوید کافی است این دو کار را انجام دهید.

1- هرآنچه را دوست دارید انجام دهید را حتما انجام دهید.

2- اگر کاری را انجام می دهید که دوست ندارید باید با تغییر نگرش آن کار را به گونه ای انجام دهید که دوستش داشته باشید یا حداقل انجام آن باعث احساس بد در شما نشود.

انجام این دو مرحله به تنهایی تغییر شگرفی در زندگی من ایجاد کرد.

آن زمان که تصمیم گرفتم از اراده خداوند برای تغییر زندگی استفاده کنم در شرایط بسیار بدی زندگی می کردم.

از نظر جسمی، سلامتی، روابط، مالی و کسب و کار در شرایط نامساعدی بودم و هر روز از زندگی ناامیدتر و متنفرتر می شدم.

زمانی که با این موضوع که باید عاشق زندگی شوم مواجه شدم واقعا نمی دانستم چگونه باید عاشق زندگی شوم که سراسر رنج و ناراحتی بود.

در آن شرایط نمی توانستم کاری که دوست دارم و عاشقش هستم را انجام دهم چون عملا عاشق هیچ چیز در زندگی نبودم و کارهایی که دوست داشتم انجام دهم کارهایی بود که در مراحل قبل انجام آنها را متوقف کرده بودم.

اعمالی مانند سیگار کشیدن، پرخوری کردن، پرخاشگری کردن و خیلی از کارهایی که در عمل به توصیه ایجاد نظم شخصی در زندگی آن رفتار را در گروه رفتار قرمز قرار داده بودم و مدتی بود که آن رفتار را تکرار نمی کردم.

بنابراین کار دیگری که عاشقش باشم و بتونم انجامش بدم در ذهنم وجود نداشت.

بنابراین گزینه اول که انجام کار مورد علاقه ام بود درباره من صدق نمی کرد.

اما تصمیم گرفتم برای تغییر شرایط احساسی خودم به گزینه دوم عمل کنم.

سعی کردم کارهایی که از انجام آنها متنفر بودم را به شکلی انجام دهم که در ابتدا در من احساس بد کمتری ایجاد کند.

مثلا از رفتن سر کار متنفر بودم چون احساس می کردم هیچ نتیجه ای در زندگی من نخواهد داشت.

اما سعی کردم این کار را به شکلی انجام دهم که احساس بد کمتری در من ایجاد کند.

پس از مدتی دیگر از انجام آن کار متنفر نبودم و با احساس بهتری سرکار می رفتم.

حدود یک سال بعد نه تنها از انجام کار ابزار و یراق متنفر نبودم بلکه با اشتیاق آن کار را انجام می دادم و آن زمان بود که احساس کردم می توانم کاری که مورد علاقم بود را انجام دهم.

آن کار آموزش لاغری با ذهن بود که برای اولین بار در زندگی ام احساس کردم عاشقش هستم و از انجامش لذت می برم.

اگر به روند رسیدن به شرایطی که توانستم کار مورد علقه ام را انجام دهم توجه کنید از گزینه دوم شروع کردم و به صورت خودبخود به گزینه اول رسیدم.

بنابراین در هر شرایطی هستید سعی کنید نگرش خود درباره شرایط موجود را به شکلی تغییر دهید که احساس بد کمتری در شما ایجاد کند.

پس از مدت کوتاهی می توانید در همان شرایط مواردی را پیدا می کنید که نه تنها احساس شما را بد نمی کند بلکه باعث ایجاد احساس خوب در شما می شود.

در ادامه روند یافتن شرایطی که احساس خوب در شما ایجاد می کند گسترش پیدا می کند و اتفاقاتی رخ می دهد که شما در مسیر انجام کارهای مورد علاقه تان هدایت می شوید.

هرکاری که انجام می دهید را با اشتیاق انجام دهید.

اگر فروشنده هستید کار خود را با عشق انجام دهید نه از روی اجبار و برای دریافت دستمزد برای گذران امور زندگی.

اگر در حال یادگیری مهارتی هستید با عشق و علاقه مراحل مختلف آن مهارت را بیاموزید و تکرار و تمرین کنید.

اگر کالایی را برای فروش قرار داده اید به کالای خود عشق بورزید، در اینصورت عشق و اشتیاق خود را به مشتریان خود ارائه می دهید و آنها مشتری همیشگی شما خواهند شد.

۴- توکل کردن به خداوند

در کتاب های زیادی درباره رها کردن خواسته ها خوانده بودم اما درک این موضوع که چگونه هم خواسته ام را بخواهم و آن را رها کنم برایم واضح نبود.

پس از مدتها تفکر کردن درباره موضوع رها کردن و جستجو برای یافتن درک صحیح درباره رها کردن به این نتیجه رسیدم که رها کردن همان توکل کردن است.

ما خواسته خود را رها می کنم به این معنی که نگران برآورده شدن آن نیستم و با اشتیاق سعی می کنم در مسیر تجربه کردن خواسته هام هرکاری از دستم بر می آید انجام دهم و مطمئن باشم که خداوند که قادر مطلق است و قدرت اراده او بر جهان هستی گسترده است مرا به سمت تجربه آرزوهایم هدایت می کند.

وقتی توکل می کنیم در واقع مدیریت برآورده شدن خواسته ها را به خداوند واگذار می کنیم. در این مرحله ذهن و جسم به تقلا و سختی برای رسیدن به هدف نمی پردازد بلکه توسط اراده خداوند به سمت تجربه خواسته (برآورده شدن آرزو) هدایت می شود.

شما در نهایت آرامش خودتان را به همان قدرتی می سپارید که شکوفه را به سیب و قطره ذره بینی را به انسان تبدیل می کند.

وقتی خودمان را رها می کنیم، احساس سبک بالی در ما ایجاد می شود و می توانیم با روح لایتناهی خود مشورت و همکاری کنیم.

در این شرایط قدرت اراده خداوند در دسترس و خدمت ما قرار می گیرد تا ما را به جایی که مقدر شده است هدایت کند.

ممکن است خواندن این صحبت ها درباره قدرت اراده خداوند و رهاسازی سبب شود تا به قدرت اراده خود شک کنیم.

این احتمال وجود دارد که تصور کنیم در زندگی حق انتخاب یا اراده نداریم به این معنی که اگر قرار باشد خداوند ما را به سمتی که برای ما مقدر شده است هدایت کند پس نقش انتخاب و اراده انسان در زندگی دنیایی چه می شود.

در مقطعی از مسیر تغییر زندگی به این مساله برخوردم که اگر من اراده می کنم به چه خواسته ای برسم پس نقش اراده خداوند در هدایت من به سمت آرزوهایم چیست و اگر قرار است من خودم را رها کنم و اجازه دهم خداوند مرا به سمتی که برایم مقدر شده است هدایت کند نقش من در تجربه زندگی چیست.

درک این موضوع به نظر من اهیمت بسیار زیادی در تعیین نقش خود و خداوند در جریان زندگی دارد.

انشاالله در قسمت بعدی درباره این موضوع صحبت می کنیم.

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

امتیاز 4.44 از 100 رای

https://tanasobefekri.net/?p=29587
53 نظر توسط کاربران ثبت شده است.
اندازه متن بخش نوشتن دیدگاه:

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار negarmalekzade2377@gmail.com
      1402/06/08 13:28
      مدت عضویت: 1233 روز
      امتیاز کاربر: 3747 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 2,311 کلمه

      بهزندگی با اراده خداوند قسمت سوم

      رشته افکاری که در ذهنم از کودکی ایجاد میشن باعث شکل‌گیری تصویری از واقعیت وجودم در ذهن میشه که واقعی نیست،تصویر واقعی همون تصویریه که در کودکی درباره واقعیت وجودم در ذهن داشتم،تصویری که باعث آرامش، شادی و لذت بردنم از لحظه به لحظه زندگی میشد.

      تصویر فعلی که توسط بزرگترها، معلم‌ها، رسانه‌ها و جامعه در ذهنم شکل گرفته، مانند پرده‌ای که جلوی داخل شدن نور خورشید از پنجره رو می‌گیره،مانع رسیدن نور حقیقت وجود واقعیم که توسط خدا برام در نظر گرفته میشه،

      این تصویر ساختگی، اون چنان پررنگ و واضح شده که تمام وجودم رو به خودش جلب کرده و فرصتی برای توجه کردن به حقیقتی که در درونم از بدو تولد قرار داده شده باقی نمی‌ذاره.

      تصویر جدید که همون منطق یا منیت منو شکل میده، باعث میشه لحظاتم در زندگی روزمره سرشار از اضطراب، نگرانی، خشم، یا حتی ناراحتی جسمانی باشه.

      اراده خداوند در همه جا و همه چیز وجود داره و جایی رو نمی‌تونم پیدا کنم که اراده خداوند در اونجا نباشه،سایر موجودات هم در مدت حیات خودشون به آفرینش خودشون شک نمی‌کنن،هرگز ارتباطشون با منبع آفرینش قطع نمی‌شه و در زندگی سردرگم نیستن،هرگز افسرده نمی‌شن،حسرت گذشته رو نمی‌خورن،و نگران آینده هم نیستن،اونا در لحظه حال زندگی می‌کنن،

      تحقیقی درباره رفتار گوزن‌هایی که مورد حمله شکارچیان قرار می‌گیرن صورت گرفته که به این نتیجه رسیدن که پس از حمله شکارچی،میزان ترس در گوزن‌ها به اوج خودش میرسه و باعث واکنش اون‌ها میشه که فرار کردن و پراکنده شدن،اما تنها ۷ دقیقه بعد، استرس گوزن‌ها فروکش می‌کنه و اونا صحنه رو فراموش می‌کنن و به همین دلیل دوباره به روال عادی زندگی خودشون برمی‌گردن،با مقایسه رفتار گوزن‌ها با انسان‌ها به وضوح میتونم به تفاوتی که در اتصال و ارتباط با منبع آفرینش وجود داره پی ببرم.

      که یک گوزن مورد حمله قرار می‌گیره بالاترین میزان ترس و استرس رو تجربه میکنه،اما فقط ۷ دقیقه بعد همه چیزو فراموش می‌کنه و به شکل عادی زندگی میکنه،اما ما اگه یک صحنه ای رو ببینیم،یا درباره اون بشنویم،بدون اینکه خودمون اونو تجربه کرده باشیم،تا روزی که زنده‌ایم اون اتفاق رو در ذهنمون نگه می‌داریم و بارها نگران وقوع اون برای خودمون میشیم و حتی بارها به دیگران تذکر میدیم که مراقب فلان موضوع باش،و این رفتارها برای همه ما آشناست.

      با اندکی دقت در افکارم متوجه انواع ترس‌هایی میشم که خودم اصلاً تجربه نکردم، بلکه درباره اون شنیدم، یا فیلم کوتاهی در مورد اون دیدم و اون اتفاق همیشه باعث ترس و نگرانی من شده که مبادا برای من یا نزدیکانم هم رخ بده،و این میزان از ترس و نگرانی در زندگی، از طریق شنیده‌ها و دیده‌هام در ذهنم ایجاد میشن و به مرور منطق قوی در من ایجاد میکنه که دنیا ناامن و بی سر و سامانه.

      و به سادگی فراموش می‌کنم که در عین حالی که در ظاهر و کلام اعتقاد دارم که خدا جهان هستی رو خلق کرده و هیچ برگی بدون اذن خدا بر زمین نمیفته،اما در واقعیت و منطق باور دارم که خداوند تسلطی بر امور نداره و این خودم هستم که باید اتفاقات دنیای پیرامونم رو تحت نظر بگیرم تا بتونم خودم رو از گزند بلاها و اتفاقات بد دور نگه دارم.

      پس شکل‌گیری منطق یا منیت در من باعث برهم خوردن آرامش، شادی و احساس خوب در زندگی روزمره میشه و اگه می‌خوام زندگیم رو تغییر بدم و شرایط جدیدی رو تجربه کنم،مهم‌ترین کار اول جلوگیری از تقویت افکاریه که باعث تقویت منیتم میشن،بعد هم ایجاد افکاریه که به مرور تصویر واضح منیت رو کمرنگ کنه و باعث نمایان شدن تصویر خود واقعیم بشه،رسیدن به احساس آرامش و آسایش اولین و مهمترین دستاورد عمل کردن به این فراینده،از این طریق افکار مربوط به منیت رو رها می‌کنم و به خودم اجازه میدم تا به قدرت اراده خدا دست پیدا کنم،اون وقت به این نیروی بی‌انتها توکل می‌کنم تا منو به سمت سرنوشتی که برام مقدر شده هدایت کنه.

      چطور به اراده خدا دسترسی پیدا کنم؟؟برای اتصال به قدرت اراده خدا باید با ماهیت واقعی خودم ارتباط برقرار کنم و این کار از طریق رها کردن معیارهایی هست که منطقم با اونها هویت انسانی منو تعیین می‌کنه،با انجام مراحل زیر می‌تونم به شکل عالی این کارو انجام بدم،

      ۱_داشتن نظم شخصی،

      ایجاد نظم شخصی در تمام ابعاد وجود اولین قدم برای دستیابی به قدرت اراده الهیه،برای یادگیری یک هنر یا مهارت جدید مستلزم اینه که جسمم رو برای اجرای کارهایی که به اون علاقه و عشق دارم پرورش و آموزش بدم،برای از بین بردن معیارهای تعیین کننده هویت انسانی باید نظم شخصی در زندگیم ایجاد کنم،نظم شخصی داشتن شامل نظم در فکر کردن،حرف زدن،و عمل کردنه،

      همونطور که برای برقراری نظم در محیط خارج از خودم مثل خونه یا محل کار سعی می‌کنم وسایلم رو سر جای خودش قرار بدم تا در موقع نیاز به راحتی در دسترسم باشن و از اونا استفاده کنم،در مورد محیط درون خودم هم باید نظم رو رعایت کنم،نظم درونی شامل سر و سامان دادن به افکار، گفتار و رفتارهامه،

      باید افکار رو به دو گروه افکار سبز و افکار قرمز دسته‌بندی کنم،افکار سبز افکاری‌ان که در من احساس خوب ایجاد می‌کنن،

      افکار قرمز افکاری‌ان که در من احساس بد ایجاد می‌کنن،

      به راحتی می‌تونم این دسته‌بندی رو درباره افکاری که در ذهنم مرور میشه اعمال کنم،به سادگی قابل تشخیص که چه فکری چه احساسی در من ایجاد میکنه،افکاری که احساس ترس، نگرانی، خشم، حسرت، اندوه، عصبانیت رو ایجاد میکنه رو در دسته افکار قرمز قرار بدم،

      افکاری که احساس مهربانی، لذت، آرامش، امنیت، و شادی رو در من ایجاد می‌کنه رو در دسته افکار سبز قرار بدم.

      پس از این به بعد دیگه تصمیم گیری به عهده منه که در زندگی روزمره چه مقدار از ذهنم رو افکار قرمز و چه مقداری رو با افکار سبز رنگ آمیزی می‌کنم،میزان رنگ قرمز تضمین کننده ادامه شرایط زندگی من در وضعیتیه که مورد رضایت و لذت من نخواهد شد،و میزان رنگ سبز تضمین کننده ادامه شرایط زندگی من در وضعیتیه که مورد رضایت و لذت من خواهد بود.

      در مورد گفتار هم باید مانند افکار عمل کنم،گفتار خودم رو به دو گروه گفتار قرمز و گفتار سبز تقسیم بندی کنم،گفتاری که در من و شنونده احساس خوب ایجاد می‌کنه رو در گروه گفتار سبز،

      و گفتاری که در من و شنونده احساس بد ایجاد می‌کنه رو در گروه گفتار قرمز قرار بدم،از این پس باید مراقب گفتار خودم باشم که با کلام خودم چه نوع رنگی رو در دنیای پیرامونم پراکنده می‌کنم،رنگی که در پیرامون خود گسترده می‌کنم نمایانگر تجربیاتیه که در دنیای مادی خواهم داشت.

      اگر رنگ پیرامونم متمایل به سبز باشه مطمئن باشم اتفاقات و شرایطی رو در زندگی تجربه می‌کنم که در من احساس خوب ایجاد می‌کنه،اما اگه رنگ پیرامونم متمایل به قرمز باشه بیانگر این واقعیته که اتفاقاتی رو در زندگی روزمره تجربه خواهم کرد که شرایط احساسی نامناسبی برام به همراه خواهد داشت،نکته قابل توجه اینه که در تقسیم بندی گفتارم دقت داشته باشم،ممکنه گفتاری رو بیان کنم که فکر می‌کنم در من احساس خوب ایجاد می‌کنه،اما مطمئنم در شنونده احساس بد ایجاد خواهد کرد،مثل زمانی که من نسبت به فردی احساس ناراحتی و خشم دارم و به دنبال فرصتی‌ام تا حرف‌هایی که به عنوان جواب رفتار و گفتار قبلاً او آماده کردم رو به اون بزنم،در این شرایط شاید تصور کنم که من با تلافی کردن احساس راحتی می‌کنم،و این گفتار رو در دسته گفتار سبز قرار بدم،گفتار سبز باید هم در گوینده و هم در شنونده احساس خوب ایجاد کنه.

      در مورد اعمال هم باید مانند دو موضوع قبل عمل کنم و اعمالم رو به دو دسته اعمال سبز و قرمز دسته‌بندی کنم،اعمال سبز رفتارهایی که در من احساس خوب ایجاد می‌کنه،اعمال قرمز رفتارهایی که در من احساس بد ایجاد می‌کنه،در مورد اعمال به این نکته توجه کنم که فقط ملاک عمل کردن خودم هست.

      مثلاً شاید  من دارم به یه گلدون آب میدم، این رفتار من از طرف گلدون واکنشی به همراه نداره،بنابراین احساس منه که تعیین کننده سبز بودن رفتارمه،همچنین ممکنه من در پاسخ به درخواست کمک فردی پاسخ منفی بدم و پاسخ من در فرد مقابل احساس بد ایجاد کنه،اما خودم از اینکه تونستم پاسخ منفی بدم احساس خوبی داشته باشم،چرا که اگه می‌خواستم درخواست فرد رو قبول کنم درسته که فرد مقابل به احساس خوب می‌رسید اما من قطعاً دچار مشکل می‌شدم و احساس بدی در من ایجاد می‌شد،پس در این مورد پاسخ منفی دادن به درخواست دیگران در عین حالی که در فرد درخواست کننده احساس بد ایجاد می‌کنه اما در دسته اعمال سبز قرار می‌گیره،چون با پاسخ منفی دادن خودم رو در مشکلی که باعث استرس و نگرانی و ناراحتی خودم میشه قرار ندادم،رفتارهایی که با خودم دارم رو هم باید به دو گروه رفتار سبز و قرمز تقسیم بندی کنم.

      رفتاری که باعث آسیب به جسم من میشه رو باید متوقف کنم،پرخوری کردن، عصبانی شدن،خودم رو سرزنش کردن،و هر عملی که باعث آسیب جسمی و روحی به خودم می‌شه رو باید متوقف کنم و در گروه اعمال قرمز قرار بدم،در مقابل اعمالی رو درباره خودم تکرار کنم که در من احساس خوبی ایجاد می‌کنه،دوش گرفتن، موسیقی گوش دادن، رقصیدن، تفریح کردن، به پارک رفتن، این‌ها شامل رفتارهای سبزی هستن که در من احساس خوب ایجاد می‌کنه و سعی کنم که این نگرش جدید رو درباره خودم اعمال کنم.

      غذای مناسب برای روح خودم تهیه کنم، باید با انتخاب آگاهی مناسب و توجه کردن به اون از طریق خوندن، شنیدن، صحبت کردن و تماشا کردن، غذای مناسب در اختیار روحم قرار بدم،به این صورت همزمان با ایجاد نظم شخصی که منجر به کاهش توجه به منطق و در نتیجه سنجش خودم بر اساس معیارهای بیرونی میشه، روح خودم رو که در ارتباط دائم با منبع جهان هستی هست رو تقویت می‌کنم.

      باید بدونم که روحم کامله و نیازی به تقویت شدن نداره و من نمی‌تونم روح خودم رو کامل‌تر کنم،چون از همون ابتدا در حالت تعالی خودش قرار داره،اما با توجه کردن به موضوعاتی که احساس خوب از جمله آرامش در من ایجاد میکنه، زمان بیشتری ذهن منفی باف و منطق‌گرای خودم رو تحت کنترل در میارم،پس هدف اصلی از تهیه غذای مناسب برای روح ارتقای کیفیت روح نیست،بلکه افزایش مهار و کنترل کانون توجه ذهنه،زمان‌هایی رو که صرف خوندن و شنیدن این نوشته و نوشته‌هایی مثل این می‌کنم به میزان قابل توجهی از هجوم افکار منفی در ذهنم کم میشه و زمانی که این کار رو به عادت روزانه خودم تبدیل کنم، پس از مدتی به طور کلی مرور افکار منفی در ذهنم کم و کمتر میشه.

      پس از اینکه نظم شخصی در زندگیم ایجاد کردم و دادن غذای مناسب به روح از عادت‌های روزمره من شد،حالا نوبتِ عشق ورزیدن به زندگیه،

      برای اینکه عاشق زندگی بشم کافیه این دو کار رو انجام بدم،یک، هر آنچه را که دوست دارم انجام بدم رو حتماً انجام بدم،۲، اگه کاری رو انجام میدم که دوست ندارم، باید با تغییر نگرش اون کار رو طوری انجام بدم که دوستش داشته باشم،یا حداقل انجام اون باعث احساس بد در من نشه،انجام این دو مرحله به تنهایی تغییر شگرفی در زندگی من ایجاد می‌کنه.

      اگر هنوز نمی‌دونم چه کارهایی هست که عاشق انجام دادن اون‌ها هستم،یا چه کارهایی مورد علاقه من هستن، و اگر توی زندگی مجبور به انجام کارهایی هستم که دوسشون ندارم، سعی کنم اون کارها رو به شکلی انجام بدم که احساس بد کمتری در من ایجاد کنه،اون وقت پس از مدتی دیگه از انجام اون کار متنفر نمی‌شم و به احساس بهتری می‌رسم.

      پس در هر شرایطی که هستم سعی کنم نگرشم درباره شرایط موجود رو به شکلی تغییر بدم که احساس بد کمتری در من ایجاد کنه،پس از مدت کوتاهی می‌تونم در همون شرایط مواردی رو پیدا کنم که نه تنها احساسم رو بد نمی‌کنه، بلکه باعث ایجاد احساس خوب در من می‌شه.

      و در ادامه،روندِ یافتن شرایطی که احساس خوبی در من ایجاد می‌کنه گسترش پیدا می‌کنه و اتفاقاتی رخ میده که من در مسیر انجام کارهای مورد علاقه‌ام هدایت می‌شم، پس هر کاری که انجام میدم رو با اشتیاق انجام بدم.

      مثلاً اگر فروشنده‌ام کار خودم رو با عشق انجام بدم، نه از روی اجبار و برای دریافت دستمزد برای گذران امور زندگی،

      اگه در حال یادگیری مهارتی هستم با عشق و علاقه مراحل مختلف اون مهارت رو یاد بگیرم و تکرار و تمرین کنم،

      اگه کالایی رو برای فروش قرار دادم، به کالای خودم عشق بورزم، در این صورت عشق و اشتیاق خودم رو به مشتریان خودم ارائه میدم و اون‌ها مشتری همیشگی من خواهند بود.

      توکل کردن به خداوند،

      در کتاب‌های زیادی می‌خونیم درباره رها کردن خواسته‌ها، چگونه هم خواسته‌ام رو بخوام و  هم اونو رها کنم،؟؟رها کردن همون توکل کردنه،من خواسته خودم رو رها می‌کنم به این معنی که نگران برآورده شدن اون نیستم، و با اشتیاق سعی می‌کنم در مسیر تجربه کردن خواسته‌هام، هر کاری از دستم برمیاد انجام بدم و مطمئن باشم که خداوند که قادر مطلقه و قدرت اراده اون بر جهان هستی گسترده است، منو به سمت تجربه آرزوهام هدایت می‌کنه،وقتی توکل می‌کنم در واقع مدیریت برآورده شدن خواسته‌ها رو به خدا واگذار می‌کنم،در این مرحله ذهن و جسم به تقلا و سختی برای رسیدن به هدف نمی‌پردازه، بلکه توسط اراده خدا به سمت تجربه خواسته هدایت میشم،من در نهایت آرامش خودم رو به همون قدرتی می‌سپارم که شکوفه رو به سیب و قطره ذره بینی رو به انسان تبدیل می‌کنه، وقتی خودم رو رها کنم احساس سبکبالی در من ایجاد می‌شه و می‌تونم با روح لایتناهی خودم مشورت و همکاری کنم، در این شرایط قدرت اراده خدا در دسترس و خدمت من قرار می‌گیره تا منو به جایی که مقدر شده هدایت کنه.

      ممکنه خوندن این صحبت‌ها درباره قدرت اراده خدا و رهاسازی باعث بشه تا به قدرت اراده خودم شک کنم،این احتمال وجود داره که تصور کنم در زندگی حق انتخاب یا اراده ندارم،به این معنی که اگه قرار باشه خداوند منو به سمتی که برام مقدر شده هدایت کنه پس نقش انتخاب و اراده انسان در زندگی دنیایی چی میشه،

      و اگر این سوال برام پیش بیاد که اگه من اراده می‌کنم به چه خواسته‌ای برسم پس نقش اراده خدا در هدایت من به سمت آرزوهام چیه و اگه قراره من خودم رو رها کنم و اجازه بدم خداوند منو به سمتی که برام مقدر شده هدایت کنه، نقش من در تجربه زندگی چیه،درک این موضوع اهمیت بسیار زیادی در تعیین نقش خود و خداوند در جریان زندگی داره.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 4 از 1 رأی مشاهده امتیاز دهندگان
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم