در قسمت قبل درباره نقش عزت نفس در شکل گیری دنیای پیرامون توضیح داده شد. در این قسمت درباره مهمترین عامل زندگی یعنی “هدفمند بودن” توضیح داده می شود.
ذوق و شوق زندگی کردن
به لطف خدا پس از ایجاد تغییر و تحول اساسی در زندگی ام فرصت پیدا کردم تا بار دیگر پدر شدن را تجربه کنم. تجربه ای که از پدر بودن بعد از تولد آیدا کسب کردم را هرگز درباره دو فرزند دیگرم کسب نکرده بودم چون در آن زمان من در شرایط ذهنی متفاوتی بودم.
تولد آیدا و بودن با او در هر لحظه از روزهای زندگی باعث شد تا نکات بیشتری از ارتباط بین خدا و انسان و همچنین پیش فرض هایی که خداوند برای انسان قرار داده است را درک کنم.
از مهمترین ویژگی هایی که خداوند به صورت پیش فرض در انسان قرار داده است و به وضوح در آیدا و همه کودکان قابل مشاهده است، ذوق و شوق زندگی کردن است.
همه ما از ابتدای تولد ذوق و شوق بالایی برای زندگی کردن داریم اما به مرور که بزرگتر می شویم و تحت تعلیم و یادگیری بایدها و نبایدها قرار می گیریم هدف اصلی از حضور در دنیای مادی را فراموش کرده و سعی می کنیم به آنچه دیگران، جامعه، فرهنگ، دین و … برای ما تعیین کرده است دست پیدا کنیم و از آنجا که آنچه ما به دنبال تحقق آن هستیم با اصل و اساس خلقت ما هماهنگی ندارد به مرور دچار احساس پوچی و بی هدفی در زندگی می شویم.
برای تجربه خوشبختی در دنیا و آخرت نیاز به زندگی کردن داریم و برای ذوق و شوق زندگی کردن نیاز است هدفمند باشیم.
حس هدفمندی مهمترین عامل خودشکوفایی در زندگی است.
انسان هدفمند با متعالی ترین ویژگی های بشری زندگی می کند.
از زمانی که در مسیر تغییر کردن قرار گرفتم با موضوع هدفمند بودن در زندگی آشنا شدم اما هرگز درک درستی از آن نداشتم.
سوالات زیادی در ذهنم درباره هدفمند بودن وجود داشت که پاسخ مناسبی برای آنها نداشتم.
چطور می توانم هدفمند باشم؟
آیا برای زندگی کردن واقعا باید هدفمند باشم؟
چرا نمی دانم هدفم در زندگی چیست؟
چگونه هدف یا رسالتم در زندگی را پیدا کنم؟
در این باره تحقیق و مطالعه زیادی کردم اما پاسخ قطعی و قانع کننده ای برای هدفمند بودن پیدا نکردم.
استمرار و ادامه دادن همیشه پاسخ صحیح را نمایان می کند و از آنجایی که من در مسیر تغییر کردن استمرار داشتم در نهایت پاسخ مناسب برای هدفمند بودن را پیدا کردم.
حضور ما نشان از هدفمند بودن ماست
از ابتدای نوشته های باورساز درباره قدرت اراده خداوند توضیحات مفصل داده شده است. این قدرت همچون نیرویی در جهان وجود دارد و هرکس و هرچیزی به این نیروی نامرئی متصل است.
از آنجا که جهان هستی سیستمی هوشمند است اگر قرار نباشد چیزی در این دنیا باشد، پس نخواهد بود و اگر چیزی در این جهان وجود دارد پس باید وجود داشته باشد. در نهایت هیچ اشتباهی رخ نداده است.
درک این موضوع برای رسیدن به احساس هدف مندی کافی است.
اگر حضور دارید پس باید حضور داشته باشید و هرآنچه باید حضور داشته باشد حتما هدف و مقصودی از حضورش در این دنیا وجود دارد.
پس در یک عبارت ساده، حضور ما دلیل بر هدفمند بودن ما می باشد و اگر بارها با خود فکر کرده اید هدفی در زندگی ندارید، یا نمی دانید چرا و برای چه به این دنیا آمده اید به این مفهوم نیست که بی هدف خلق شده اید بلکه به این دلیل است که به دلیل جدا شدن از قدرت اراده خداوند، هدف و رسالت خود را گم کرده اید.
به این دلیل است که سوال کلیدی و مهم در ذهن انسان های زیادی این است که: “هدفم چیست؟”
این سوالی است که موجب سردرگمی و شک و تردید انسانها برای زندگی کردن و انتخاب مسیر رشد و پیشرفتشان است.
چه کاری باید انجام دهم؟
مهندس ساختمان شوم یا بهتر است پزشک شوم؟
بهتر است ادامه تحصیل دهم یا برای یادگیری حرفه ای مشغول کار شوم؟
الان وقت ازدواج کردن است یا بهتر است فعلا ازدواج نکنم؟
این شهر برای زندگی و پیشرفت کردن خوب است یا باید به شهر دیگری بروم؟
همه ما با تعداد زیادی پرسش در ذهن خود مواجه هستیم که گزینه های بی شماری را پیش روی ما قرار می دهند و باعث سردرگمی ما می شوند.
برای رهایی از احساس بی هدفی باید پرسش کردن را رها کنید و به جای دنبال پاسخ بودن به روح جهانی مشیت الهی اعتماد و توکل کنید. به خاطر داشته باشید شما از آن سرچشمه گرفته اید و در تمامی اوقات بخشی از آن هستید.
برای رهایی از احساس بی هدفی به این موضوع فکر کنید:
هیچ رویدادی به صورت تصادفی در جهان رخ نمی دهد، شما به منظور هدفی آفریده شده اید و قبل از اینکه وارد دنیای مادی شوید قرارداد همکاری خود با خداوند را امضا کرده اید.
هرچه ارتباط بین خود و قدرت اراده خداوند را جلا دهید احساس هدفمند بودن بیشتری در زندگی خواهید کرد ضمن اینکه به دو نکته مهم پی خواهید برد.
1- در ابتدا درک می کنید که هدفتان پیش از آنکه به آنچه در زندگی انجام می دهید مربوط باشد به چگونگی احساس تان مربوط می شود.
2- سپس درک می کنید که احساس هدفمندی، قدرت اراده خداوند را به جریان می اندازد تا هرآنچه با ویژگی های قدرت اراده خداوند هماهنگی دارد را خلق کند.
با زندگی ام چه کاری باید انجام دهم؟!
این سوالی است که سالها در ذهن من بود که باید با زندگی ام چه کاری انجام دهم؟ شاید برای شما هم این سوال پیش آمده باشد که هدفتان از زنده بودن و زندگی کردن در دنیا چیست و هر روز که از خواب بیدار می شوید باید چه کاری انجام دهید تا احساس هدفمند بودن یا معنوی بودن داشته باشید.
پاسخ صحیح این است:
ما دست خالی به این جهان آمده ایم و دست خالی نیز این دنیا را ترک خواهیم کرد. پس فقط می توانیم زندگی کنیم.
زمانی احساس زنده بودن و زندگی کردن خواهید داشت که زندگی خود را به دیگران هدیه کنید. در این صورت احساس هدفمندی خواهید کرد.
خداوند در قرآن کریم می فرماید:
پس آن گاه که او را به خلقت کامل بیاراستم و از روح خود در او بدمیدم بر او به سجده در افتید. (72 سوره ص)
خداوند از آنچه خود داشت در انسان دمید تا خودش را از طریق انسان تجربه کند.
آنچه هستیم را زمانی می توانیم تجربه کنیم که آن را مشاهده کنیم.
چگونه می توانیم آنچه هستیم را مشاهده کنیم؟ زمانی که واکنش یا احساسی که ارائه یا دادن آن به دیگران در آنها ایجاد می کند را مشاهده کنیم.
برای درک مهربان بودن باید به دیگران مهربانی کنید و احساسی که مهر شما در دیگران ایجاد می کند را از طریق مشاهده کردن تجربه می کنید.
زندگی فرصتی است که نه می توان آن را ذخیره کرد و نه می توان آن را مصرف کرد و به اتمام رساند.
زندگی را فقط می توان تجربه کرد از طریق هدیه کردن آن به دیگران. هدیه مهربانی، هدیه لبخند، هدیه بخشش، هدیه کمک، هدیه دستگیری، هدیه ….
پس برای هدفمند بودن فقط باید زندگی کرد و برای زندگی کردن باید به دنبال فرصت اهدا کردن آن به دیگران بود.
نقش خداوند در زندگی چیست؟
خداوند پیوسته مشغول اهدا کردن نیروی زندگی است تا چیزی را از هیچ خلق کند..
برای پیوستن به قدرت اراده خداوند باید مانند او عمل کنیم. پیوسته مشغول زندگی کردن و خلق کردن هرآنچه می توانیم از فرصت زندگی باشیم.
این بالاترین نوع احساس هدفمند بودن است.
برای تجربه احساس هدفمند بودن لازم است ابتدا در درون خود به جایگاه احساسی برسید که در آن هیچگونه ترس و نگرانی برای اموری که انجام آن برایتان مقدر شده است وجود ندارد.
من در زندگی زمانی به احساس هدفمند بودن می رسم که پیام ها و نوشته های افرادی که از آموزش های سایت تناسب فکری استفاده کرده اند و نتایج عالی گرفته اند.
ذوق و شوق زندگی کردن پیدا کرده اند و احساس هدفمندی می کنند.
مشاهده احساس رضایت و شادی افراد بالاترین تجربه احساس هدفمند بودن در زندگی برای من است.
برای تجربه احساس هدفمند بودن از هرآنچه در اختیار دارید استفاده کنید. از همین لحظه ای که در حال سپری کردن آن هستید شروع کنید.
به دیگران کمک کنید، احساس شادی را گسترش دهید، کودکی را بخندانید، تکه زباله ای را از روی زمین بردارید و ….
به این شکل زندگی خود را صرف تجربه کردن ویژی های قدرت اراده خداوند کرده اید و این بالاترین نوع هدفمند زندگی کردن است.
به دنبال هدف نباشید، هدف شما را پیدا می کند
در نوشته های قبلی به موانع ارتباط با قدرت اراده خداوند اشاره شد و یکی از مهمترین موانع، افکار و اندیشه هایی است که به طور پیوسته در ذهن ما مرور می شوند.
همه ما همان انسانی هستیم که در طول روز به آن فکر می کنیم.
چه افکاری را در ذهنتان مرور می کنید که مانع می شود در زندگی احساس هدفمندی داشته باشید؟
آن افکار را رها کنید.
اگر فکر می کنید در زندگی بی هدف هستید دقیقا همین شرایط را در زندگی جذب خواهید کرد و مانند برگی بر روی آب در جریان زندگی حرکت خواهید کرد و با هر موج بالا و پایین خواهید شد و این نوسان احساسی به شدت باعث احساس خستگی و ناامیدی خواهد شد.
من احساس بی هدف بودن را به این شکل برای خودم از طریق منطقی کردن برطرف کردم:
من اطمینان دارم که جهان هدفمند است و نیرویی بی نهایت در جهان مادی جریان دارد که همه چیز و همه کس را تحت پوشش دارد.
من بعنوان بخشی از این جهان هستم و تحت پوشش این نیروی بی نهایت قرار دارم.
حتی اگر من ندانم که هدفم از زندگی و زنده بودن چیست، خداوند (نیروی بی نهایت) حتما هدف از موجود بودن مرا می داند و از آنجایکه خداوند هرگز کار اشتباه یا بی هوده انجام نمی دهد، همواره من را به بهترین شکل در مسیر تجربه هدفم از زندگی کردن هدایت می کند.
به این شکل خودم را از شر افکار مزاحم که سعی می کنند زندگی را برای من بی معنی و مفهوم جلوه دهند خلاص می کنم و بلافاصله احساس ذوق و شوق برای زندگی کردن پیدا می کنم.
تصمیم می گیرم با احساس خوب زندگی کنم و از هر فرصتی در اختیار دارم برای لذت بردن و تجربه کردن زندگی استفاده کنم و اطمینان داشته باشم خداوند مرا به مسیر درست هدایت می کند.
فکر کردن به اینکه چرا در جهان حضور دارید باعث می شود افکارتان را به برقراری ارتباط با قدرت اراده خداوند ترغیب و تشویق کنید.
شما به قدرت بی نهایت فکر کردن مجهز شده اید. در واقع قدرت فکر کردن ما همان روح بی نهایت الهی است که در ما دمیده شده است.
شما به هر چیز و به هر شکلی می توانید فکر کنید. در واقع شما می توانید از هیچ در فکر خود چیری خلق کنید.
این همان ویژگی نامحدود بودن خداوند است.
بنابراین به هر طریق به هدف خود فکر کنید، یا به بودن خود در دنیا فکر کنید شما در حال به جریان انداختن قدرت اراده خداوند در زندگی خود هستید.
در این بین همیشه منیت به شما توصیه می کند اعتقاد داشته باشید از قدرت اراده خداوند جدا شده اید و به عنوان یک موجود سرگردان و بی سرپناه به دنبال جلب رضایت و بخشیده شدن از طرف قدرت اراده خداوند باشید.
بخششی که هرگز مطمئن نخواهید شد صورت گرفته است یا خیر.
منیت همواره در تلاش است تا احساس دور افتادگی و جدا شدن از خداوند را در قلب ما گسترش دهد و این وظیفه به عهده خودتان است که هم قدم با منیت همیشه سعی در تقویت احساس اتصال و یکی بودن با قدرت اراده خداوند داشته باشید.
متمرکز شدن بر آنچه منیت از شما می خواهد سبب می شود احساس ناکامی و درماندگی داشته باشید. اما هدف راستین زندگی، آن چیزی است که قدرت اراده خداوند در وجود شما قرار داده است تا از بودن در دنیا برای زندگی کردن و تجربه زندگی استفاده کنید.
نکته جالب توجه و آرامبخش درباره قدرت اراده خداوند این است که اگر به هر اندازه احساس بی هدفی و درماندگی در زندگی داشته باشید به محض اینکه تصمیم می گیرید به قدرت اراده خداوند ملحق شوید، او شما را پیدا می کند.
مهم نیست کجا هستید، خداوند شما را پیدا می کند و با ایجاد احساس آرامش در قلبتان، نزدیک بودنش به خودتان را احساس خواهید کرد.
هدفمندی را در درون خود چستجو کنید
همه ما در پس زمینه مبهم ذهنمان، آنچه را قرار است انجام دهیم می دانیم، اما نمی توانیم انجام آن را شروع کنیم.
هر لحظه انتظار داریم طلسم شکسته شود اما همچنان طلسم ادامه می یابد، موانع یکی پس از دیگری ظاهر می شوند و ما در آن موانع شناور می شویم.
برداشتی از نوشته ویلیام جیمز (روانشناس و فیلسوف)
جایی در اعماق درونمان برای حرکت به سمت هدف فراخوانده می شویم. این فراخوان همیشه هم کاملا منطقی، آشکار و با جزئیات کامل نیست بلکه حتی گاهی اوقات بی معنی و مضحک به نظر می رسد اما آگاهی آن در اعماق وجودمان قرار دارد.
نیروی خاموشی در درونتان وجود دارد که تشویق تان می کند خود را متجلی کنید، آن نیروی خاموش همان قدرت اراده خداوند است. اما اکثر افراد به آنچه قدرت اراده شخص شان گوشزد می کند عمل می کنند و هرگز در جهت تجلی خود و تجربه هدفمند بودن حرکت خود را آغاز نمی کنند.
آن معرفت خاموش درونی هرگز شما را رها و تنها نمی گذارد، ممکن است سعی کنید او را نادیده بگیرید یا وانمود کنید که وجود ندارد اما در لحظه هایی که با خودتان صادق هستید و خلوت می کنید صدایی را می شنوید که از شما می خواهد حرکت خود را آغاز کنید.
آنچه باعث می شود پیشنهادات معرفت خاموش را نادیده بگیریم، بررسی کردن آنها بر مبنای قدرت اراده شخصی است.
ضرورتی ندارد خداوند درباره انجام وظیفه ای خاص یا اشتغال در شغلی ویژه یا زندگی در مکانی فوق العاده با شما صحبت کند. قدرت اراده خداوند به این موضوع مربوط می شود که در کارهای ابتکاری که سرشار از عشق هستند شرکت کنید و از مهارت ها و علاقه های ذاتی خود که بخشی از وجودتان هستند استفاده کنید.
به این موضوع فکر کنید که چرا خداوند در قرآن به هیچ شغل خاص یا عمل خاصی اشاره نکرده است. همیشه صحبت از ایمان و عمل صالح شده است و هرگز توضیحی درباره عمل صالح داده نشده است چون عمل صالح هر عملی است که باعث ایجاد شادی درونی شود و برای هر فرد می تواند مختص به خودش باشد.
عمل صالح می تواند رقصیدن باشد، نوشتن کتاب باشد، شفابخشی، باغبانی، پرستاری، آهنگسازی، فیلم سازی، موج سواری، خوانندگی، آموزش لاغری یا هر عملی که باعث ایجاد شادی درونی در فرد شود باشد.
این فهرست هیچ محدودیتی ندارد.
به این نکته دقت کنید که قدرت اراده خداوند بر اساس این فهرست نامحدود به شما پیشنهاد هدفمند بودن و تجربه زندگی کردن را می دهد اما انسان ها بر اساس آنچه قدرت اراده شخصی مشخص کرده است فعالیت ها را به خوب و بد تفکیک می کند و در این میان ممکن است آنچه روح الهی درونی تان به شما پیشنهاد انجام دادنش را می دهد در لیست کارهای بد و ناشایست قدرت اراده شخصی قرار داشته باشد و در این مواقع افراد با اینکه علاقه به انجام کاری دارند که در آنها احساس شادی درونی ایجاد می کند اما از ترس مورد خطاب قرار گرفتن هرگز به سمت اجرای آن فعالیت حرکت نمی کنند.
اگر آنچه احساس می کنید باید انجام دهید در شما احساس خوب ایجاد می کند و در جهت کمک یا خدمت به دیگران است مطمئن باشید این همان عمل صالحی است که باید برای تکمیل ایمان به خداوند در دنیای مادی انجام دهید.
در این صورت سعادت و برکت یک زندگی هدفمند را احساس خواهید کرد. در این شرایط بیشتر از آنچه دوست دارید در زندگی داشته باشید را جذب خواهید کرد.
در قسمت بعدی درباره راهکارها استفاده از الهامات الهی برای حرکت در مسیر هدفمند بودن توضیح داده خواهد شد.
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن
امتیاز 4.42 از 19 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
سلاااام ب فرمانروا،سلاام و درود ب جلال و جبروت
سلام ب استاد عزیز و دوستانم
خدایا شکرت که اینجا هستم..
انسانی که ذوق و شوق داره،صبح با اشتیاق ب زندگی ب همان امکاناتی که داره از خواب بیدار میشه و با امید روزش را شروع میکنه.
میشود گفت فردیست سالم و شاد . و ناخواسته ،وصل ب خداوند است. من این تجربه شیرین را ناخواسته در خیلی خیلی وقت پیش داشتم و لذتش را چشیدم.
حتی موقع غذا درست کردن بی اختیار ذوق
میکردم و امید ،شور و شوقی در درونم فریاد میکشید،ولی صد حیف که خیلی کوتاه بود و همانطور که آمد،رفت. من ماندم و پوچی و ترسهایم..……
من با باورهای اشتباه و بینش های داغان،صدمه اصلی را ب خودم زدم.
با مشغول شدن ب حرف های اطرافیانم و راضی نگه داشتنشون.فراموش کردم ب اصل خلقت خودم و هدف چیست؟
خودم را ب منجلاب ترس و نگرانی و اظطراب و تنگ دستی ،بیماریهای گوناگون
انداختم.
بارها از خداوند خواستم چه علتی داشت که چندین بار از مرگ نجاتم داد و دوباره ب من زندگی بخشید.
(حضور ما نشان دهنده ،هدفمند بودن ماست)
اولین نجات من)
ب علت سقط شدن فرزند دومم،تا مرگ پیش رفتم.ب علت ۲ قلو شدن بچه ها و یکی از بچه ها به رحم چسبیده و قلب ۲ قلوها ایستاد و کورتاژ انجام شد ،در اتاق عمل ب علت خونریزی شدید و خواستن ۳ دکتر دیگر ب اتاق عمل . و امضا گرفتم همسرم تا نمرده رحم را دربیاوریم .
اما خدا خواست این اتفاق صورت نگرفت و ب هر صورتی بود عضو را نگه داشتن و عمل من تا ۳ صب طول کشید.اما من تا ۵ ماه بعد هم مشکل داشتم و نزد دکتر میرفتم و میگفت عادی…
تا ب نوروز نزدیک شدیم و عازم شیراز..
در شیراز چنان به خونریزی شدید افتادم که ب بیمارستان مراجعه کردم ایست قلبی ک دم ،بعد جراحی .دکتر شیراز ب همسرم گفت اگر همسر شما ب این مسافرت نمیآمد و تحرک نمیکرد..حتما یک شب ب تب مبتلا میشد و شما تا بفهمید از چیه..عفونت کل خون میگرفت..و مرگ حتمی بود.و باز ۱ سال بعد بخاطر این م
جریان دوباره در بیمارستان تهران عمل خیلی سنگینی انجام شد ب دست خودپرفسور صارم ..تا کلا خداروشکر خلاص شدم .هر بار خدا صدایم میکرد وآن هم بلند… من فقط نجوا شیطان را میشنیدم.
برای دومین بار)
در سال ۹۳ مبتلا ب ویروسی شدم که در شهر قزوین،شیوع پیدا کرده بود و خیلی ها از بین رفتن..فشار ب زیر ۵ میرسید و بعد کما و مرگ.
که خانم دوست همسرم ۲۷ ساله با داشتن ۲ فرزند کوچک از دنیا رفت .
من تا ۳ هفته درگیر بودم و در رختخواب افتاده بودم و روی پا نمتونستم بایستم.
با رسیدن نوروز و همسرم از روی ناچاری و دیگر نمیدانست چکارم کند..مرا نزد خانواده م در شمال برد .هر روز سرم ،هر روز بیمار ستان و نتیجه صفر.
خواهرم موضوع مرا ب برادر شوهرش گفت و ایشان ب من ساعت برای اتصال دادن ، و من بدون پرسیدن که چیه؟انجامش دادم و ب حکم الله ..در اولین اتصال از جایم بلند شدم و در اتصال دوم ..تمام سرمها در سطل زباله ریخته شد…(و شافی تو هستی)
و همه خوشحال …
اما متاسفانه من بی اعتنا به این موضوع و
پیگیری نکردن ،دوباره ب اشتباهاتم .باورها و تنش ها و ترس هایم ادامه دادم.و حتی نخواستم راز این موضوع را بفهمم
من همچنان در ناآگاهی خودم غوطه ور بودم.تا مدتی بود بخاطر بیکاری همسرم و روابط خرابمان ،بیماریهای خودم ..پسرم همیشه و زود بیمار میشد ..ب واسطه کسی پیش دعانویسی رفتم تا که مثلا مشکلاتم را حل کند ..من و همسرم سالها پیش دعانویس و فالگیر و ……میرفتیم ،با اینکه نتیجه نمیگرفتیم از رو. هم نمیرفتیم باز کسی میگفت فلانی هست خیلی خوب..ما سریع آنجا بودیم و در این سالها چه هزینه ها و وقتها و برای این کار نگذاشتیم..(خدایا توبه من عاجز را بپذیر)
این آقا بعد گفتن خیلی حرفها در آخر با جزئیات گفت تو میمیری..
من هم در ترس و ناآگاهی..
فقط چند هفته روی پا بودم و حرف این آقا حجت شد که من رفتنی هستم.خخخخخ
دوباره ترس،اظطراب،بیماری،همه حمله کردن.هر آنچه که من پذیرفتم آمد..
و خدایا شکرت که تو هم ب موقع خودت را رسانیدی..
من با وزن ۵۸..۴۰ کیلو شده بودم..بی اشتهایی شدید با حالت تهوع..داغون و پر از دلهره و اظطراب.و تو آمدی ..دستانم را گرفتی نجاتم دادی.تو نور شدی در درونم و حضور پیدا کردی.هدایتم از اینجا شروع شد..
یهو در همان حال خراب ..تلنگر خدا بهم گفت با برادر شوهر خواهرم تماس بگیرم .و ایشان باز با دادن ساعت ومن نشستن در اتصال دوباره جان گرفتم و توانستم غذا بخورم و مرا راهنمایی کرد و از شمال با مستر های قزوین برایم کلاسهای حضوری را ردیف کرد و من وارد کلاسهای عرفان شدم.و در جلسه اول با کلمه (شرک)آشنا شدم ..
یعنی غیر خداااا…مثل دعانویس..فالگیر..چشم ب دست دیگران داشتن..شریک ب غیر خدا گرفتن و و و و
همه چیز برام هم عجیب بود هم آشنا..
خدایا شکرت..
خدایا چگونه دستم را گرفتی و از منجلاب و مردابی که داخلش گرفتار بودم نجاتم دادی..
و گفتی زندگی که ب من هدیه دادی و چگونه بگذرانم..گفتی بر روی کره زمین بمان و اول خودت را پیدا کن و اصلاح)…هدف اول و اصلی تو این است خودت را نجات دهی..)
من تازه وارد کلاسها شده بودم و کمی حالم رو ب بهبود..که خداوند بیماری لاعلاج فرزندم را تا اکنون ۱ بار نامش را نبردم..پیش رویمان گذاشت و گفت (ایمانت را کاملتر میکنم)
تمام پاتولوژی و آزمایشات و MRI..و دکترها
نشان دهنده این بود و ثابت میکرد که مدت کوتاهی پسرم زنده خواهد ماند.
امااااا باز حکم ،حکم خداست.
با کمک استادهای عرفان و اراده خداوند..پسرم بدون کو چکترین هزینه و حتی خوردن یک دانه استامینوفن در خانه و حضور در کلاسها ..معجزه انجام شد..
آن هم استخوان ..عضو مهم در بدن..شروع ب بازسازی و احیا شدن کرد..
فقط و فقط با وصل شدن ب خداوند ..
خدایا چگونه سجده کنم تورا؟؟؟؟
من عاجزززززززم و ناتوان در برابر این همه عظمت.
میگویند خدا دیگر پیامبری نخواهد فرستاد تا معجزه کند..
اما ب اذن خداوند من پیامبرها دیدم ..و معجزه ها..
بعد تعطیل شدن کلاسهای حضوری عرفان ..خداوند پیامبرانش را یکی یکی برایم فرستاد و گفت گوش کن و بیاموز ..اما اصل منم (خدااا)ب قول استاد عرفان ما..
پرواز را بخاطر بسپار ..پرنده مردنیست ..پسرم چقدر با جوان های دورم که میبینم فرق داره..خدایا شکرت..
خداوند کاملا نقش و اراده خودش را در زندگی ۳ نفره مان نشان داده..و از من فریاد زدن را خواسته..که نامش را فریاد کنم..همانطور در کل خانواده دیگر کسی نیست که پیش فالگیر و دعانویس بره.. نامش را فریاد کنم و شرک را ب همه آنهایی که دورم هستن بفهمانم..که دست از خرافات ۴۰..۵۰..ساله بردارن..من و فرزندم که با کوچکترین بیماری،بیمار میشدیم.. در دوران کرونا ۱ دقیقه هم بیمار نشدیم ما ۳ نفر حتی واکسن هم نزدیم،تمام هدفمون اول کار کردن ب روی خودمان و کمک ب دیگران است.
خدایا کمکم کن تا در اصلاح خودم ب آنجایی برسم که بتوانم بیشتر در کنار مردم قرار بگیرم تا یکتا پرستی ،توحید،شجاعت،عششق، را یادآور شوم.
تا آنهایی که مثل من منتظر دستی هستن را بگیرم و در دستان خدا بگذارم.
این خلاصه خیلی خیلی کوتاه از زندگیم.
(من ب دستان خدا خیره شدم،معجزه کرد)