0

دلت ❤️ چی می خواد؟!

دلت چی می خواد
اندازه متن

بسیاری از افراد در جستجوی راه حل هایی برای تحقق رویاهای خود هستند. رویاهایی که اتفاقا آنها را خیلی دور از خود می بینند از این رو تلاش می کنند تا بلکه راهی به سوی تحقق آنها پیدا کنند.

دلت چی می خواد در واقع راهکاری موثر برای درک تفاوت بین خواسته های قلب و ذهن است که باعث بهبود شرایط زندگی و ایجاد احساس نشاط و سرزندگی می شود.

خواسته های ذهن

یکی از بارزترین تفاوت های بین انسان و سایر موجودات قدرت ذهن انسان در خلق خواسته ها و شرایط زندگی است. به این صورت که انسان از طریق دیدن، شنیدن و به تضاد برخورد کردن خواسته هایی در ذهن اش ایجاد می شود که تحت عنوان درخواست یا نیاز برای بهبود شرایط زندگی به سوی کائنات ارسال می شود.

دلت چی می خواد

خواسته هایی که از این طریق در وجود ما شکل می گیرند بر مبنای ویژگی های ذهن و منطق می باشند و با خواسته ها و نیاز قلب یا روح انسان تفاوت دارند.

خواسته هایی که از طریق مشاهده شرایط یا داشته های دیگران در ذهن انسان ایجاد می شوند ارتباطی با نیاز قلبی او ندارند و بیشتر بر مبنای مقایسه کردن و تقویت احساس عقب نماندن از دیگران در فرد شکل می گیرند.

خواسته هایی که از طریق شنیدن در ذهن شکل می گیرند نیز شرایطی مشابه خواسته های شکل گرفته از طریق مشاهده کردن می باشند.

نوع دیگری از خواسته ها به دلیل برخورد کردن با تضادها در ذهن انسان شکل می گیرند. زمانی که فرد در زندگی با هر شرایطی مواجه شود که احساس خوب در او ایجاد نکند به شکل خودبخودی بودن در شرایط متضاد آن در ذهنش ایجاد می شود.

انسان زمانی که بیمار است دوست دارد سلامت شود، اگر دچار مشکل مالی شود دوست دارد پول داشته باشد.

اگر در روابط با مشکل مواجه شود دوست دارد عشق و احساس خوب در ارتباط با دیگران را تجربه کند.

به این شکل خواسته ها در ذهن انسان در طی زندگی روزمره به شکل های مختلف ایجاد می شوند و هر کدام از این خواسته ها اهمیت بیشتری داشته باشند به رویا یا آروزهای فرد تبدیل می شوند و تلاش می کند تا به آن خواسته یا آرزو شکل واقعیت داده و به اصطلاح به آروزی خود برسد.

در دوره آموزشی رسیدن به آرزوها با قدرت ذهن به طور مفصل درباره خواسته ها، چگونگی شکل گیری و نحوه مدیریت افکار برای رسیدن به آرزوها به صورت عملی شرح داده شده است.

نکته جالب توجه اینکه تمام خواسته هایی که با استفاده از قدرت ذهن در وجود ما شکل می گیرند به دلیل مطابقت نداشتن با شرایط فعلی به لیست آرزوهای ما تبدیل می شوند.

به همین دلیل است که همه انسانها لیستی از آرزوهایی دارند که عملا امکان دسترسی به آنها را ندارند یا حداقل با توجه به شرایط فعلی آنها رسیدن به آن آرزوها حتی از نظر خودشان محال ممکن است به همین دلیل با اینکه دوست دارند در آن شرایط باشند اما در ذهن ناخودآگاهشان این خواسته ها جز آرزوهای بزرگ محسوب می شوند و تصور می کنند در صورت رسیدن به آن آرزوها تغییر عظیمی در شرایط زندگی و احساس آنها ایجاد خواهد شد.

دلت چی می خواد

دلت چی می خواد

نوع دیگری از خواسته ها در وجود ما شکل می گیرند که فارغ از شرایط و ویژگی های ذهن هستند که در گروه خواسته های قلبی قرار می گیرند.

همه ما تجربه این خواسته ها را در زمان کودکی داریم. دورانی که داشته ها یا شرایط اطرافیان برای ما اهمیتی نداشت و هرآنچه دوست داشتیم تجربه کنیم را بلافاصله درخواست می کردیم یا برای تجربه آن خواسته اقدام می کردیم.

حتی اگر شرایط دوران کودکی خود را فراموش کرده باشید با توجه کردن به کودکان می توانید این نوع خواسته را به خوبی درک کنید.

کودکان برای تحقق خواسته های خود تعلل نمی کنند چون خواسته های آنها بسیار نزدیک و در دسترس می باشد.

در دوران کودکی بارها بخاطر دست زدن به وسایل دیگران مورد تذکر از طرف والدین قرار گرفته ایم اما این رفتار در دوران کودکی به دلیل غیرفعال بودن ذهن یا منطق کودکان است.

کودکان هرگز به این موضوع فکر نمی کنند که نباید به وسایل دیگران دست بزنند بلکه آنها فقط این فکر را در ذهن خود مرور می کنند که من دوست دارم بازی کردن با این وسیله را تجربه کنم و بدون تجزیه و تحلیل قواعد آدم بزرگ ها برای تجربه خواسته خود اقدام می کنند.

این ویژگی که در کودکان موج می زند به دلیل مشتاق بودن روح انسان برای تجربه کردن خواسته هایی است که در هر لحظه در وجود او شکل می گیرند.

نکته جالب توجه اینکه این ویژگی وجود انسان تا روزی که زنده است فعال می باشد اما از طرف انسان مورد بی توجهی و سرکوب شدن قرار می گیرد.

جنسیت یا سن تاثیری بر شدت تمایلات روح انسان برای تجربه کردن ندارد. ممکن است زن باشید اما دوست داشته باشید تجربیاتی در زندگی داشته باشید که از نظر عموم یا منطق مغزی متعلق به مردان باشد.

همچنین ممکن است مرد باشید اما دوست داشته باشید خواسته هایی را تجربه کنید که از نظر منطقی باید جز تمایلات زن ها باشد.

بسیاری از افراد خواسته های درونی خود را به دلیل عدم تطابق با منطق و عرف جامعه سرکوب می کنند.

ممکن است مردی به رنگ صورتی علاقمند باشد اما به دلیل منطق ذهنی حاکم بر جامعه رنگ صورتی متعلق به زن ها باشد بنابراین آن فرد تا ابد نمی تواند وسایل یا لباس به رنگ صورتی داشته باشد.

خواسته های قلبی دقیقا منطبق با شرایط روح و روان ما تنظیم می شوند و رسیدگی به این خواسته ها به شدت بر احساس شادی و رضایت از زندگی تاثیر می گذارند.

نکته جالب توجه درباره خواسته های قلبی اینکه این خواسته ها همیشه قابل تجربه کردن هستند و نیاز نیست برای تجربه آنها سال ها انتظار کشید.

خواسته های قلبی به شدت با شرایط فعلی ما از هر نظر مطابقت دارند به همین دلیل اگر برای تحقق آنها اقدام کنیم به راحتی می توانیم خواسته قلبی خود را تجربه کنیم اما متاسفانه به دلیل اینکه خواسته های قلبی خود را در بیشتر مواقع در تضاد با سن یا جنسیت یا جایگاه اجتماعی خود می دانیم از اهمیت قائل شدن برای آنها یا اقدام کردن برای تجربه آن خواسته ها منصرف می شویم.

به این نکته توجه کنید که خواسته های قلبی امروز شما قطعا با خواسته های قلبی چند روز بعد تفاوت خواهد داشت چون خواسته های قلبی به شدت تحت تاثیر شرایط فعلی و لحظه ای هر فرد می باشد و قطعا خواسته های قلبی شما با خواسته های قلبی اطرافیان خود صد در صد متفاوت خواهد بود.

توجه به خواسته های قلبی و عمل کردن به آنچه روح و درون ما دوست دارد تجربه کند سبب می شود که امروز احساس بهتری از زندگی کردن داشته باشید و تصور کنید هر روز حتی اگر شده به یک خواسته قلبی خود توجه کنید، خودبخود هر روز احساس سرزندگی و رضایت درونی را تجربه خواهید کرد و تدام این احساس منجر به بهبود شرایط زندگی در تمام ابعاد خواهد شد.

اگر به خواسته های قلبی امروز خود توجه کنید و برای تحقق آنها اقدام کنید امروز را با احساس بهتری زندگی خواهید کرد و احساس خوب امروز شما به مرور باعث ایجاد همزمانی های خوش احساس در زندگی شما خواهد شد.

احساس خستگی و ناامیدی

اهمیت قائل نشدن برای خواسته های قلبی سبب می شود که در دراز مدت دچار احساس خستگی و ناامیدی از زندگی شویم. بسیاری از افرادی که احساس ناامیدی یا افسردگی می کنند به این دلیل است که سالهاست به خواسته های قلبی خود بی توجه بوده اند.

توجه نکردن به خواسته های قلبی باعث تضعیف شادی و حس سرزندگی می شود. برآورده نکردن خواسته های قلبی که متعلق به روح انسان است باعث ایجاد احساس ناامیدی و خسته شدن از زندگی کردن می شود چون روح انسان به این دنیا آمده است تا زندگی را تجربه کند.

زندگی از دیدگاه روح به منزله تجربه کردن هرآنچه موجب لذت بردن و ایجاد احساس شادی می شود است درحالی که از نظر ذهن زندگی کردن به منزله تجملات، جمع آوری و مقایسه خود با دیگران و احساس برتری کردن نسبت به آنهاست.

اگر به خواسته های قلبی خود اهمیت ندهیم به دلیل احساس یاس و ناامیدی که از زندگی کردن در وجود ما ایجاد می شود فرصت و قابلیت تجربه کردن خواسته های ذهن را نیز از دست می دهیم.

از نظر ذهن رسیدن به خواسته ها یا آرزوهای بزرگ مهم و حیاتی است و همواره به شما می گوید که درصورتی که به این خواسته های بزرگ خود برسید انسان موفق و خوشبختی خواهید بود اما از نظر قلب شرایط کاملا متفاوت است.

برای قلب انسان هیچ خواسته ای کوچک و هیچ خواسته ای بزرگ نیست بلکه هرآنچه روح فرد دوست داشته باشد تجربه کند خواسته ای مهم و قابل تحقق است که باید توسط فرد تجربه شود تا احساس لذت و شادی تجربه کردن در وجود فرد ایجاد شود.

اهمیت قائل شدن برای خواسته های قلبی به مراتب مهم تر از رسیدگی به خواسته های ذهنی است بنابراین برای تجربه احساس شادی و خوشبختی در زندگی تا می توانیم باید برای تحقق خواسته های قلبی خود اهمیت قائل شویم.

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

Rating 4.34 from 65 votes

https://tanasobefekri.net/?p=41493
برچسب ها:
20 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار 989185931304
      1403/01/05 16:19
      مدت عضویت: 43 روز
      امتیاز کاربر: 675 سطح ۲: کاربر متوسطه
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 236 کلمه

      باسلام خدمت شما استاد عزیز 

      چه فایل جالب وعالی رو امروز گوش کردم واین آگاهی رو الان به دست آوردم..وفهمیدم تفاوت خواسته ها وارزشهای واون چیزی که من واقعا دلم میخاد …نه این که اون خواسته های بزرگ رو نداشته باشن وبشون فکر نکنم ..نه ،،،ومن همیشه تصویر اونها رو در ذهنم پرورش میدم ولی این خواسته های قلبی که استاد آنروز گفتن اینا ….خواسته های قلب من هست وروحم واون کودک درونم که بیشتر اوقات نادیده گرفتمش وتوسط خودم ودیگران سرکوب شده اون رو میخام که ببینم وبهش توجه کنم …..م

      منم مثل استاد به شنا خیلی علاقه دارم واین اتفاقات مشابه تو استخر برام افتاد والان زوق میکنم که یه روز وقت بزارم یا خودم یا با دخترم بریم استخر وبهش نشون بدم من یاد گرفتم برم قسمت عمیق وازش نمی‌ترسم ولذت 

      میبرم وهمین حس رو به دوچرخه سواری دارم …چون من در کودکی اصلا دوچرخه نداشتم ‌که بخا حسش کنم ولذت ببرم ولی الان چند جلسه رفتن دوباره بعد از ایام عید میرم دنبالش ویاد میگیرم دور شهرمون رو کلا با دوچرخه میرم

      الان تازه دارم یاد میگیرم چیزی که دوس دارم رو همون لحظه بخرم وبه عقب نندازم

      عطر رو دوس دارم ولی نمیخریدم الان یاد گرفتم بخرم فقط برای خودم 

      لاک زدن دوس داشتم وفکر میکردم دیگه من نباید بزنم دخترم بزنه ولی الان میزنم ودوست دارم

      و……

      اگه بخا بگم تعدادش زیاده ولی من عزت نفس بالایی دارم وبه خواسته هام توجه میکنم

      خدا رو شکر 

      شکر

      شکر

      که هستم 

      سپاس از استاد 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریبا فروغی
      1402/10/17 12:31
      مدت عضویت: 543 روز
      امتیاز کاربر: 14910 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 782 کلمه

      باسلام خدمت شما استاد عزیز

      مهمترین خواسته من که همیشه در انتظارش بودم تغییر درونی خودم بود که باور داشتم اگر رفتار خودم رو درست کنم زندگی زیباتر و دلنشین‌تر می‌شود،

      اما همیشه وقتی درباره خواستن با کسی صحبت می‌کردم یا احساس خودم رو از اینکه دوست دارم یک انسان جدید با افکار خوبی باشم می‌گفتم در صورتی که حسم در اون لحظه خوب بود اما افراد من رو از این کار منصرف میکردند،

      یادمه چندین بار تصمیم گرفتم شروع کنم به خواندن یک کتاب و از اونجا خودم رو عوض کنم و انسان بهتری بشم تا حال خوبی رو داشته باشم،

      چون که من در گذشته خودم خیلی حساس و زودرنج بودم و با کوچک‌ترین حرف کسی به هم می‌ریختم و ذهنم دنبال هدف‌ها و زندگی لذت بخش خودم نبود،

      یا مثلاً از انسان‌ها که بدم میومد نمی‌تونستم اون‌ها رو رها کنم یا پیگیر زندگی خودم باشم دائم احساسات من روی زندگی من و سلامتی من تاثیر منفی می‌ذاشتند که خودم از این خسته شده بودم و یک تغییر اساسی دبم میخواست،

      که تونستم و با سایت شما توسط هدایت خدای مهربون آشنا شدم و پیگیری کردم تمرین کردم گوش دادم و انجام دادم در زندگی خودم و دیدم چقدر احساس خوبی دارم و انگار دوباره متولد شدم و زندگی قبلی خودم رو اصلاً به یاد نمیارم و کاملاً یک زندگی جدید و جذاب خوبی دارم تجربه می‌کنم،

      یکی از خواسته‌های دیگم این بود که بتونم مثل آدم‌های دیگه چرخ سواری کنم اما بلد نبودم،

      و بیرون که می‌رفتم با ماشین دور می‌زدیم آدم‌هایی رو می‌دیدم که در هوای خوب چرخ سواری می‌کنند با خودم می‌گفتم به چقدر لذت می‌برند از اینکه بلد هستند و ای کاش من هم یاد داشتم،

      عمو یه روز بر حسب اتفاق که با چرخ پسر عمم سوار شدم و دلم زدم به دریا و تصمیم گرفتم خودم شروع کنم راه بیفتم و یاد بگیرم اول با پا زدن به زمین حرکت کردم و بعد کم کم پسر عمم بهم گفت که چگونه باید رکاب بزنم و بعد از دو سه بار تمرین کردن راه افتادم و یاد گرفتم در اون لحظه حس فوق العاده عجیبی داشتم یه شادی درونی واقعی،

      خوشحال بودم با اینکه فقط یک مسیر مستقیم رو یاد گرفته بودم هنوز دور زدن و ایستادن و شروع کردن خوبی نداشتم اما از همون هم لذت می‌بردم و حس عجیبی داشتم،

      حالا اینا کارایی بود که من دوست داشتم و تجربه‌شون کردم و یک نمونه دیگرش از این کارا که من این خواسته‌ها رو می‌خواستم و تجربه‌شون کردم یاد گرفتن هنر موسیقی،

      سال‌ها من دوست داشتم که موسیقی یاد بگیرم و تمرین کنم اما هیچ وقت تصمیم نگرفته بودم که جدی باشم و شروع کنم حتی آموزش‌های اینترنتی نگاه کنم،

      اما یه روز تصمیم گرفتم که به حرف دلم گوش کنم پا شدم و رفتم دل رو به دریا زدم و از شوهر عمه خودم که استاد موسیقی هستند درخواست کردم که یک هنر مورد علاقم رو بهم یاد بدن،

      در اون لحظه حس خوبی داشتم که تونستم پس از چند سال استارت شروع کار مورد علاقم رو بزنم و تجربه کنم و تمرین کنم برای یادگیری و یک هدف رو به زندگیم اضافه کنم،

      اما حالا در اینجا می‌خوام براتون از خواسته‌هایی بگم که هنوز نتونستم اون‌ها رو تجربه کنم اما با احساس خوبی بهشون فکر می‌کنم،

      رفتن به سفر البته تنهایی یا با خانواده اونم با قطار یا هواپیما یکی از خواسته‌های منه که خیلی دوست دارم در همین سن و در همین سال‌ها اون رو تجربه کنم،و طعمش رو بچشن و ببینم چه حسی داره سوار شدن قطار و هواپیما و دوست دارم فضای داخلشون رو ببینم و تجربه کنم این سفر کردن رو،

      و یکی دیگه از خواسته‌هام که همیشه دوست دارم تجربش کنم،داشتن یک اکیپ یا گروه دوستانه زیاد است که مثلاً تعدادشان ۱۰ ۱۱ نفر باشد که خیلی صمیمی و گرم هر شب کنار آتیش جمع می‌شیم و آهنگ می‌خونیم و شاد هستیم،

      دوست دارم این رو تجربه کنم و این طعم رو بچشم که با دیگران وقت گذاشتن و چند ساعتی از خانواده دور بودن چه حسی داره و با دوستانی بودن که از اون‌ها چیزی یاد بگیرم و در کل خواستم داشتن یه اکیپ دوستانه خوب و صمیمی است،که ندارم،

      تا اینجا همین خواسته‌ها رو یادم بود که براتون گفتم اما گاهی در لحظه یک سری از خواسته‌ها رو دوست داریم داشته باشیم،مثلاً خوردن یک غذای مورد علاقه‌مون و گاهی وقتی با احساس خوب بهش فکر می‌کنیم بر حسب اتفاق که به یک مهمانی دعوت شدیم همان غذا رو درست می‌کنند که ما بهش فکر کردیم و در اون لحظه حس عجیبی داریم و خوشحال می‌شیم و من این رو هم تجربه کردم،

      و در آخر هر روز احساس خوب داشتن رو تجربه کنیم و خواسته مهم ما اینه که در سلامتی زندگی کنیم تا به خواسته‌هامون با حال خوب برسیم،

      وهر روز بهتر ازدیروز زندگی کنیم،

      باتشکرازشما 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 15 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار امنه سالاری
      1402/08/15 15:51
      مدت عضویت: 180 روز
      امتیاز کاربر: 1680 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 204 کلمه

      به نام خدای مهربونم و سلام به استاد عزیز و همراهان سایت تناسب اندام من از اینکه به خواسته قلبی ام اهمیت بدم و انجام بدم میترسیدم که مردم به من بخندند مثلاً من لباس رنگ صورتی بی حال خیلی دوست دارم ولی بخاطر سنم وحرف مردم از ۲۰ سال پیش تا حالا نپوشیدم وفکر میکردم اگه بپوشم پشت سرم حرف بزنند ولی امروز که این فایل رو گوش دادم لباس رنگ صورتی بی حال داشتم رو پوشیدم وجدا از همه فکرهای منفی که به اشون اهمیت ندادم والان پوشیدم تو آینه نگاه کردم مثل یه دختر بچه پنج ساله ذوق زده شدم وحس خوبی در من بوجود اومدولذتی که چندین سال ازش نبردم الان میبرم وخوشحالم بخاطر نظر دیگران چه را خودم رو ازخواسته‌های قلبی محروم کردم وقتی با یه لباس رنگ دلخواه خودت اینقدر حس خوبی به ات میده چرا………من از شما که این فایل رو گذاشتید ومنو به اینکه به خواسته قلبی خودم توجه کنم ولذت ببرم کمال تشکر رو دارم وخدا خیرتون بده که دلت چی میخواد رو گذاشتید ممنونم واز این به بعد به خودم تعهد میدم که به خواسته‌های قلبی خودم عمل میکنم وبه نظر دیگران اهمیت ندم ومهم خودم و احساس خودم باشه باز هم ازتون ممنونم 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار هما روزبهانی
      1402/08/09 08:07
      مدت عضویت: 180 روز
      امتیاز کاربر: 60
      محتوای دیدگاه: 28 کلمه

      وااااااای من سی سالمه ،کودک درونم ۳ سالشه ،همیشه میگه رنگی بپوش،بخند ،برو بازی برقص ،افسارشن از دست در رفته ،فرمونو دادم دستش همیشه منو جاهای خوب میبره

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فاطمه
      1402/08/08 20:32
      مدت عضویت: 396 روز
      امتیاز کاربر: 1665 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 403 کلمه

      به نام خدای مهربونم 

      سلام به استاد عزیز و همراهان سایت تناسب فکری

      اینکه به خواسته های قلبیم اهمیت بدم خیلی خوبه اما چقدر مردم ما براشون تعجب انگیزه مثلا اینکه من یک رنگ قرمز جیق بپوشم یا مثلا یک لاک و دوست دارم که رنگش جیق باشه با تعجب بهمون نگاه میکنن تازه من فقط توی مجلس شادی این کار رو انجام میدم شما نمی دونید اکثر مردم مشهد چقد به قول ما آمل هستن و فکرشون منفی هستش اونها حتی دوست ندارن خودشون هم زندکی کنن و دیگران رو هم یا دارن پشت سرت حرف میزنن یا به مسخره جلوت میگن چطور روت میشه این لاک به این زنندی رو میزنی چرا از لاک لایت استفاده نکردی مثلا میگم احساس کردم به لباسم میاد دیدم لاغر شدم با خودم گفتم هم لباس روشن بپوشم هم لاک همرنگی استفاده کنم میگن از سنت خجالت بکش تو چهل و اندی سنت هستش دیگه نوه داری خجالت بکش از نظر اونا من نباید زندگی کنم ولی من حرفشون و که میزنن یک خنده ای تحویلشون میدم و میرم سراغ شادی خودم شوهرم میگه چقد خوبه که تو ناراحت نمی شی من اگه باشم باید هم جوابشون و بدم هم یک مثال از زندگی خودشون بزنم که خجالت بکش از زندکی خودشون میگم چه حالی داری اونا خودشون دوست ندارن زندکی کنن بعد من انتظار داشته باشم بزارن من زندگی کنم خلاصه زیاد اهمیت به بقیه نمی دم مثلا همین کلاس شنا رفتم و یاد گرفتم کلا خیلی خوشی های دلی رو دوست دارم و  براشون وقت میزارم و فکر می‌کنم اینکه چند بار زندگیم اوج گرفته به خاطر همین خوشحالی هام بده و شادی های درونیم یادمه یک روز خواهرم اومد خونمونذگفت فاطی تو دخترات بزرگ شدن چرا خونتو یکم ترمیم نمی کنی گفتم آبجی مگه جشه خونم دیوارهای خونمو نشون داد گفتم باورت میشه آبجی من خونمو همیشه قشنگ میدیدم و این عیب هاشو نمی دیدم البته در اولین فرصت ترمیم کردم خونمو نو ولی بعد از ۶ ماه خدا خونه ای معجزه آسا جلوی راه من قرار داد با قیمت قسطی و عالی که خونمون و فروختیم پیش قسط دادیم که هم الحمد الله الان همونجا زندگی میکنم هم بالای شهر مشهد هستیم هم خیلی شیک که همه ی فامیل مون هنوز به من میگن تو کلا خوش شانس هستی ولی وقتی به زندگیم نگاه میکنم میبینم همین اهمیت دادن به خوشی های قلبیم شاید باعث ش بوده و عیب های زندگی مو ندیدم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار زهرا
      1402/08/04 10:11
      مدت عضویت: 377 روز
      امتیاز کاربر: 21950 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 444 کلمه

      سلام استاد صبح شما بخیر و شادی

      خدارا شاکرم که درتاریخ 1402/08/04 توانستم این فایل را گوش بدهم 

      استاد چقدر این فایل نشاط و شادی بهمراه داشت و من یادم امد که چقدر بعضی مواقع چیزی دلم خواست و آن لحظه اقدام نکردم و بعدها افسوس خوردم که چرا انجام ندادم از خرید گرفته تا بازدید بعضی جاهای دیدنی و بعضی از مواقع هم که سریع اقدام کردم اصلا بعدها پشیمان نشدم یک خاطره بگم 

      من درسال 1391 خداراشکر قسمت شد رفتم حج عمره ، رئیس کاروان گفت اصلا بانوان برای بازدید غار حرا نمی روند و کسی هم نیاید که آنها را با خود نمیبرند در ساعت 10شب 9 مرد در قسمت پذیرش هتل جمع شدند. همسر و پدرشوهر من هم بودند من به همسرم اصرار که من هم باید بیام و ایشان میگفتند رئیس کاروان گفته نه و تو وزنت زیاده و پیاده روی داره و هم من و خودت اذیت میشویم ولی من اصرار کردم که خودم با رئیس کاروان صحبت میکنم . خلاصه وقتی رئیس کاروان آمد که نه نباید بیایی من گفتم من هرجوری است میایم و جالبه رئیس کاروان گفت چون تنهایی نمیبرم و من سریع رفتم مادرشوهر و یکی دیگر از بانوان جوان که عقد بودند را با خودم آوردم در ظرف کمتر از 10دقیقه ، رئیس کاروان به ما گفت به هیچ کس نباید بگید شما را بردم چون برای من دردسر میشود همگی گفتیم چشم و رفتیم غار حراء و چقدر خوش گذشت و من از آن بالای غار خانه خدا را دیدم کمی عقب تر از بچه ها بودم ولی با لذت میرفتم و این خاطره را هروقت یادم میاید میگم خدا را شکر سریع منصرف نشدم و رفتم و حتی درآن سال من به راحتی سنگ حجرالاسود را بوسیدم که میگفتند برای بانوان سخته 2 روز متوالی به سرباز خانه خدا اصرار کردم و روز سوم با کمک سرباز و پدرشوهر و همسرم این کارانجام شد که خیلی از خداوند ممنونم که اصرار و پافشاری من نتیجه داد . 

      یکبار دیگه هم رفتیم قشم به بچه ها گفتم ما که اینجاها را بلد نیستیم بیایید تور بگیریم و با تور خیلی از جاهای قشم را گشتیم و خیلی به ما خوش گذشت بخصوص دیدن دلفین ها دردریا – جزیره ستاره ها – غار خوپرس – جزیره هورا – و…. که اگر باید شخصی میرفتیم هزینه آن خیلی بیشتر بود و خیلی از اتفاقات دیگر درزندگی و الان با دیدن این فایل یادم آمد که من خیلی وقت است میخواهم زدن دایره را یاد بگیرم و انشالله به زودی پیگیری میکنم که ببینم کجا میتوانم تعلیم ببینم چون بسیار به این کار علاقه دارم و کاری هم ندارم که چند سالم است و آیا دیر است یا نه 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سارا پوراشرف
      1402/08/02 01:30
      مدت عضویت: 445 روز
      امتیاز کاربر: 3140 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 532 کلمه

      به نام آرام کننده دلها

      چند روز پیش که این فایل رو منتشر کردین میخاستم بخونم و بشنومش اما انگار در مدار این آگاهی نبودم  این احساس دلمردگی که حسش میکنم و همش از خودم میپرسم چرا من حالم خوب نیست؟؟ چمه؟؟ چی باعث شده به اینجا برسم؟؟ من چی میخوام؟؟   دقیقا وقتی به این سوال آخر رسیدم تیتر فایل جدیدتون تک ذهنم رژه رفت تا بیام و این دفعه زمان بزاریم بزاریم بخونمش و احساس میکنم این جواب اینحال منه     من هنوز فایلی که آماده کردین گوش ندادم ولی از محتوای نوشتاریتون به جواب سوالم رسیدم 

      حالا میفهمم چرا هر سال تابستون با اینکه همش توی خونه بودم و مدرسه نداشتم برم حالم خوب بود  چرا حس بهتری داشتم 

      چون اون لحظه ها علی رغم استرس و نگرانی و … که ممکنه یه وقتا توی خانواده پیش بیاد اونم به دلیل ورودی های نامناسب من لحظه هایی از روزم رو به علاقه هام می‌پرداختم   یه نقاشی قشنگ میکشیدم  یه کلاه می‌بافتم یا غذای خاصی درست میکردم یا با مامانم کارای خونه رو میکردم   کارایی که من خیلی دوست داشتم  مثلا نقاشی دیوار یا تغییر دکوراسیون خونه و.. ایده های کوچیک یا حتی بزرگتر که وقتی انجام می‌دادم خیلی بهم خوش می‌گذشت    اما وقتی بزرگتر شدم و برای چشم و همچشمی نگران کنکور شدم یا رقابت ناسالم با همکلاسی هام داشتم و… باعث شد حتی اون یه ذره وقتی که برای علاقه های کوچیکم میزاشتم هم دیگه نباشه 

      همیشه با منطقم برام میگه و میگه و میگه ولی قلبم هیچ تمایلی نداره و مدام بین این دوتا کشمکش دارم وقتی میگین دلت چی میخواد  اولش شاید بگم نمیدونم ولی انگار یه صدای خیلی ضعیفی از خواسته های کوچیکی حرف میزنه که من همیشه با منطقم ردش کردم 

      الانم وقتی میخواستم بگم  نمیدونم زیاد به خواسته های قلبیم گوش بدم یا ن؟ که گفتم بهتره اول فایلتون رو گوش کنم و ببینم نگرش شما و تاثیری که ازش گرفتین چیه 

      و خب شما ام بر اساس تجربه و تاثیر احساسی و بالا رفتن عزت نفس و اعتماد به نفس رو توی کلامتون القا کردین  

      همین الان که دارم فکر میکنم چیو الان دلم میخواد یه سری چیزایی که چند وقته میخوام انجام بدم و البته تواناییش هم در خودم میبینم به ذهنم اومده که انجام بدم و منطقم مقاومت داره و بازم میخواد موش بدوونه این وسط ولی قلب وقتی راهش رو پیدا میکنه و با آگاهی خودش رو عرضه میکنه دیگه منطق اونقدر قدرتمند به چشم نمیاد  البته من همین الانم دلیل کاملا منطقی دارم که آرزوهای بزرگم فقط باعث استرس جو  متشنج نگرانی ناراحتی ضعف و… رو به همراه داره و فقط خسته میشی   

      واسه همونه یه روز ممکنه بیکار باشم ولی خستگی به تنم مونده باشه 

      میدونم فرمول‌های قبلی ذهنم ممکنه مقاومت کنن ولی سعیمو میکنم آرام آرام و با پذیرش آگاهی درست و استفاده از اون توی زندگیم جایگزینش کنم  چون میخوام احساس سبکی خیال رو تجربه کنم و به قلبم توجه کنم

      استاد عزیز خیلی ازتون ممنونم من با کلام شما ارتباط خیلی خوبی میگیرم و از نوع ابراز آگاهی هاتون واقعا لذت میبرم این سعادتی هست که نصیب من شده تا توی زندگیم بتونم این تجربه رو داشته باشم

      خدایا ازت ممنونم که به قلب واضح‌ترین جواب رو میدی ❤ 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 39270 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 573 کلمه

      با نام و یاد خدای مهربان

      سلام استاد عزیز و دوستان هم مسیر 

      قبل از هر چیز می خوام استاد گرامی روز تولدتون رو تبریک بگم و آرزو میکنم هر روز بهترین اتفاقات برای خودتون و خانواده ی عزیزتون بیوفته ، همیشه شاد و سلامت در کنار هم باشید ، بسیار خوشحالم که خداوند شما رو آفریده تا هدایت گر انسانهای بسیاری باشید به سمت سلامتی ، تناسب اندام و کلا خوشبختی .

      چقدر خوبه که به حرف دلتون گوش میدید و اون لحظات لذتبخش رو برای خودتون ایجاد کردید و راهنماییمون کردید تا ما هم اگر اهمیت نمیدیم از این به بعد هر کاری که بهمون احساس خوبی میده رو انجام بدیم .من در گذشته از ترس حرف مردم کارهای زیادی بوده که انجام ندادم و همیشه دوست داشتم مثل خیلی ها که اصلا نگاه دیگران ، حرف دیگران براشون اهمیتی نداره باشم ، بعضی ها واقعا از زندگی لذت میبرن چون هر رنگی بخوان میپوشن ، هر جایی بخوان میرن ،به قول استاد سرسره بازی و تاب تو پارک هم برای خیلی هامون آرزوست ،دوست دارم از این به بعد تجربه ش کنم ، دیگه نگران نگاه مردم نیستم .اتفاقا چند ماه پیش ،یه جا کلیدی دیدم خیلی خوشکل بود ، دقیقا رنگ آبی روشن (رنگ مورد علاقه م) بود و هی دو دل بودم بخرم نخرم ، یکم قیمتش به نسبت زیاد بود و تصمیم گرفتم بگیرمش و الان هر وقت میبینمش یه حس خیلی خوبی بهم میده و لذت میبرم از دیدنش .

      تجربه های زیادی بوده که یه دل میگفت نکن یه دل میگفت انجامش بده ،مثلا همین سفر چند ماه قبلم که با دخترم رفتم پیش دختر داییم و ۲شب اونجا بودم ، خیلی حس خوبی داشت ، یه جورایی احساس آزادی داشتم و اینکه متاهل بودنم مانع سفر رفتنم نشده .

      همسرم من جزء افرادی ست که میگه برای اینکه لذت ببرم باید پول بسیار زیادی داشته باشم و برم سفر جاهای دیدنی خارج از کشور و سفرهای نزدیک هیچ لذتی نداره ،اما من اصلا همچین نظری ندارم و بنظر من اصلا لازم نیست آرزوهامون حتما بزرگ باشن ، چون اینجوری زندگیمون کم کم تموم میشه و در این سن لذتی از لحظاتمون نبردیم .من سعی میکنم هر جایی که هستم هر جایی که میرم حس خوبی داشته باشم و لذت ببرم ، چون دیدگاهم مثبت شده واقعا لحظاتم خیلی بهتر میگذره .

      پارسال تابستون برادر بزرگم پیشنهاد داد که باهاشون برم سفر ۴نفر مجرد بودن و یه زن و شوهرم که دوستش بودن همراهشون ،منم که گفتم اگه دخترم رو ببرم گرمازده میشه اگر هم نبرمش شاید همسرم اذیت بشه ، بعد با خودم گفتم منم نیاز دارم به این خلوت ، کل تایم رو دخترم باهامه ، ۲روز که چیزی نیست منم خوش بگذرونم و تصمیم گرفتم و همسرم با مامانم از دخترم مراقبت کردند و رفتم و بسیار خوش گذشت چون به این آرامش و تنها بودن نیاز داشتم .خیلی وقتها اگر خودمون رو آدم لایقی بدونیم ، لحظات خوبی رو برای خودمون ایجاد میکنیم .

      من عاشق گلم و همسرم علاقه ی خاصی نداره ، ۲سال پیش تصمیم گرفتم چند تا گلدان خوشکل با گلهای زیبا بخرم و لذت ببرم، با اینکه همسرم خیلی مقاومت می کرد،اما گفتم که نیاز دارم به گلها و احساس بسیار خوبی بهم میده ، راضیش کردم ، هر کسی میاد میبینه گلهام رو خیلی ازشون تعریف میکنه و از اینکه به خودم اهمیت دادم و کاری که دلم خواست انجام دادم لذت میبرم .

      خیلی خوشحال شدم از شنیدن این فایل ،استاد گرامیم سپاسگذارم .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        آواتار صالحه
        1402/08/23 11:26
        مدت عضویت: 458 روز
        امتیاز کاربر: 50035 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
        محتوای دیدگاه: 166 کلمه

        سلام نشمیل  عزیز 

        با حرفات کامل موافق هستم ولی بخش اخر رو خیلی فبول دارم جون من عاشق گل گیاه هستم وازکسانی از این گیاه نگه داری میکنم رو هم بسیار فبول دارم‌ چون دریافت حس نشاط زیادی به من که میده حتی  بعضی زمان من باهوشون حرف میزنم واین بسیار دوست دارم حالشون می پرسم خوش بش میکنم  باهوشون . 

        شاید اول کمی سخت باشه ولی اون لذتی. که. خو دم آدم. از جیزی که دوستش. داره میبره  ارزش. این داره.   ولی آرام ارم همون فرد دجار کمی تغییر میشه برای من به. این. شکل. بود ولی. همین همسرم وفتی از حیاط منزلش. کلی تعریف از دیگران. می شنوه. که چه حیاط باصفایی داری کلی لذت میبره. حتی.خودش به همسایه. قلمه ازگیاه. من میده. تازه دستور . پرورش. ازمن کرفته. به اون فردی که قلمه گرفته  دستور پروش میگه . واین نشون از تاثیر گل کیاه روی همسرم هست 

        منزلوت گلهای شادتری راه  پیدا. کنن واین عشق بیشتر بشه 

        خدا پشت وپنا. هتون. یا حق. حق مگه. دارتون. 

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
          امتیاز کاربر: 39270 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
          محتوای دیدگاه: 61 کلمه

          سلام هم مسیر گرامیم 🙂

          از اینکه وقت گذاشتید و دیدگاه من رو خوندید سپاسگذارم ، 

          همین شاد بودن ما از هر طریقی چه بخاطر گلهامپن چه بخاطر موسیقی گوش دادنمون و … خودش باعث میشه بقیه اعضای خونواده هم از این انرژی مثبتمون انرژی بگیرند و حالشون بهتر بشه ،

          خوشحال شدم از آشناییتون ، 

          امیدوارم همیشه شاد و سلامت و متناسب باشید .

          برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
          امتیاز: 0 از 0 رأی
          افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 10405 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 592 کلمه

      با سلام و درود فراوان 

      خدایهدممتونم ازت که چقدر خوب من رو هدایت میکنی چقدر به موقع مطالبی رو برای بهبود حالم میفرستی چقدر هوام رو داری چقدر دوستم داری چقدر قشنگ و  عالی جوابم رو دادی چقدر قشنگ من رو در خونه جدیدی ( خونه خدایی و معنویی به دور از شیطان ) که چند روزی است  برای خودم ساختم میخکوب کردی 

      استاد ممنونم از این فایل  بسیار زیبا نمیدونم چطور تشکر کنم

      من از سن بسیار پایین ازدواج کردم و انگار دیگه خیلی بزرگ شدم تمام اون نیازهایمربوط به اون دوران رو باید سرکوب میکردم و باید طبق حرف و میل  اطرافیان خواسته ان رو لنجام  انجام میدادم 

      تا جایی که دیگه حس کردم هیچ خواسته ای ندارم و تماما برای رضایت دیگران باید هر کاری رو لنجلم میدادم و کاملا فراموش کردم که شاید خودم هم خو استه ای دارم همین استخر رو که استاد مثال زدن من هم فقط و فقط بخاطر زانو درد و پادرد به استخر میرفتم همون اوایل لذت میبردم  بعد هم که حالت درمانی بود به زور میرفتم و الات هم گاهی که زانو درد فشار زیادی وارد میکنه میرن استخر اما حس خوبی هم ندارم چون با خانم های سن بالا تو کم عمق راه میرم .  اما این فایل تلنگر عجیبی بود خیلی تو فکر رفتم به خواسته عای خودم توجه کردم دیدم حتی غذای مورد علاقه خودم رو هم درست نمیکنم چون بچه ها دوست ندارن اصلا یاد نگرفتم برا خودم کاری کنم همون حس از خودگذشتگی و هر چه داریم برا بچه هاست و هر کاری میکنیم برا آسابش یچه هاست و مادر خوب کسی که بجه چاق به دنیا بیاره و اون چاقی  بچه رو حفظ کنه بعدش گه سن به ۴۰ رسید یکبار خیلی دوست داشتم مانتو  شلوار و شال سفید بگیرم اما تو پنج دقیقه سرکوب شد چرا ؟ چون خیلی سریع اطرافیان گفتن از سن تو گذشته باید رنگ های سنگین بخری ! کلا از تو ذهنم رفته بود تقریبا مبشه گفت تو این سال ها هیچ کاری برای دل خودم نکردم حتی لاغری رو هم حالا که فکر میکنم میبینم چون پا درد امانم رو بریده اقدام کردم  و بخاطر حرف دیگران که چقدر چاق شدی و مثل اردک راه میری  و  هزار ویک دلیل دیگه ای  که ربطی به دلم و خواسته واقعی خودم نداشت .حتی لباس پوشیدن مورد علاقه و یا کفش و چیزهای شخصی دیگه برام مهم نبود چرا؟ 

      چون اهل هیچی نبودم چون دلم نمیخواست  مثلا برادعروسی های نزدیکان فقط پذیرایی میکردم اصلا تو گروه رقص و جیغ و اینها نبودم چون موقع مسافرت فقط کارم خدمات برای بچه ها و همسرم بود و تو فکر غذاشون خوابشون  خریداشون و اینکه چطکر لیشتر بهشون خکش میگذره که اون شرایط رو فراهم کنم . با این فایل شگفت انگیز از خودم پرسیدم خواسنه واقعی دلت چبست ؟ ؟؟

      اصلا دلت برا خودت چیزی میخواد؟؟؟؟؟!!!!!!!!

      تنها کاری که فکر میکنم به اون صورت درک نمیکنم هدایت به مسیر تناسب فکری بود تنها چیزی بوده که برا خودم بوده اما متوجه نبودم که این مسیر از بین اطرافیان فقط برا خودم بوده و برا خانوااه نبوده.

      من فکر میکنم چون توجهی به این موضوع نداشتم حضور دراین سایت فقط متعلق به خودم هست و خواسته دلم بوده و طبق میل و خواسته  خانواده نبوده  .هنوز به اون نتیجه دلخواهم نرسیدم 

      نمیدونم تونستم منظورم رو برسونم یا نه بهتر از این نتونستم حرف دلم رو بنویسم اما خیلی خوب درک کردم و درس بزرگی گرفتم 

      استاد عزیز روز به روز بیشتر درک میکنم چرا شما میفرمایید ادامه بدید استمرار  داشته باشید بسیار ممنونم 

      بعد از مدتها یک نکته عنوان مبشه که از درون بیدارت میکنه

      خدایا سپاسگزارم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      مشاهده پاسخ ها
        امتیاز کاربر: 5961 سطح ۳: کاربر پیشرفته
        محتوای دیدگاه: 83 کلمه

        سلام و درود
        خوشحالم احساس بهتری داری😊
        آگاهی باید در وجود ما نفوذ کنه
        اگه عجله کنیم و صبور نباشیم فرصت نفوذ کردن آگاهی رو به ذهن ندادیم و اتفاقی هم حاصل نمیشه
        مثل آب می مونه که اگه از روی چوب خشکش کنی فرصت نفوذ به چوب رو نداره ولی اگه بذاری بمونه چند دقیقه بعد می بینی که داره به عمق چوب نفوذ میکنه
        استمرار داشتن در واقع ایجاد فرصت کردن برای آگاهی است که در وجود ما نفوذ کنه
        منتظر خبرهای عالی شما هستم👌

        برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
        امتیاز: 0 از 0 رأی
        افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 22282 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته

      نشان های دریافت شده

      سطح مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 619 کلمه

      سلام به استاد عزیزم و دوستان گرامیم 

      استاد من خیلی از این آرزوهای کوچکم خط میزدم الان چند وقت که دوست دارم یه جاسوئیچی برای خودم بخرم تو مترو تهران کرج اینجوری که خانمها و آقایان میان وسیله میفروشن یه جاسویجی دیدم خیلی خوشم اومد منتها جاسوئیچی فندک با کبریت بود مثلا عکس فردین روش بود ولی گفتم فندک به چه دردم میخوره مدلهای دیگه هم داشت گفتم نه ۵۰ تومن گرون بعدا شد ۳۰ تومن بازم دو دل بودم نخریدم ولی از این به بعد یاد گرفتم که به آرزوهای کوچیکم پاسخ بدم 

      استاد من دوسال پیش رفتم شمال میدونید که شمال کنار دریا  با اسب انسان‌هایی که دوست دارن سوار میشن یه مبلغی میپردازن که صاحب اسب میگه خلاصه بعد از شاید ۱۰ سال که دام میخواست اسب سوار بشم کلی حرف می‌شنیدم که زشته مگه خانمم اسب سوار میشه حالا یه حرف زشت هم میزدن نمیشه خلاصه آرزوم خط میزدم اون سال دیگه ا ن فرد نبود همسرمم استقبال کرد چند بار گفت دوست داری برو سوار شو من یکبار رفتم سوار شدم خیلی میترسیدم ولی سوار شدم میترسیدم بیافتم خیلی زینش سر بود ولی دخترم خیلی بهش خوش گذشت سه بار سوار شد ولی آنقدر لذت بخش بود با اینکه بعضی خانمها نگاه بد میکردن اینا ولی لذت بردم طوریکه به خاطره خوب تبدیل شد گاهی بعنوان خاطره لدت بخش تعریف میکنم اون زمانم کلی ذوق میکنم که اسب سوار شدم 

      یه دفعه هم رفتم شمال قبلنا دوچرخه سوار شدم که اجاره میدادن من دوست داشتم از این موتور ها که چهار چرخ داره سوار شم ولی گفتن نه منم مجبور شدم مثل همه دوچرخه سوار بشم لذت بردم ولی دوست داشتم موتور سوار بشم 

      وقتی فکر میکنم میبینم که خیلی از این آرزوها ی بظاهر کوچیک من خط زدم دخترم کلاس دوم بود فرستادم کلاس خط خودم عاشق این بودم برم کلاس خط نرفتم چون هزینه داشت وگرنه زمانش که بود با دخترم هم تایم میشدم 

      بعدش سی دی خط برای خودم تهیه کردم ولی نشد استفاده کنم دستگاهی نبود که بیاره بالا 

      بارها شده بود که دوست داشتم لباس چرم بخرم ولی گفتن چرم بدرد تو نمیخوره تو چاقی لباس اندازه تو نیست بعدشم گفتم جنس اینا خوب نیست زود پوست پوست میشه 

      و گاهی هم دوست داشتنم الانا بیسکویت بخرم گفتن نه بیسکویت چیه یه تنقلات سالم بخر تو مادری الگویی هستی برای بچه ات اونم از تو یاد گرفته هی هله و حوله می‌خره درصورتی که طفلک دخترم اصلا خیلی به تنقلات علاقه نداره گاهی روز جمعه بعد از ظهر یا روز تعطیل میشه یه چیزی می‌خره همه میخورن 

      خلاصه تصمیم قاطع گرفتم که سعی کنم هر چی دلم خواست برای شادی خودم و روحم انجام بدم 

      من چند ماه پیش دوست داشتم برم کلاس دف رفتم از پول خودم هزینه شو می‌دادم 

      بعد گاهی هم برای خودم یه چیزی میخرم مثل پاستیل مارشمالویی چیزی 

      ولی از این به بعد سعی میکنم اون چیزیکه دلم میخواد بهش جواب بدم 

      واقعا لذت بخش وقتی من برای وجود خودم بخاطر خودم میرم یه بسته ۲۰۰گرمی مارشمالو میخرم بیشترش خودم میخورم بقیه هم میخورن خیلی لدت میبرم سیرم میشم خیلی بدنم میشینه خیلی حس خوبی بهم دست میده به خوشحالی درونی توجه نکرده بودم این دفعه یه چیزی دلم میخواست میخرم میخورم ببینم چه حسی بهم میده خوشحالی درونیم چقدر اینایی انجام دادم نا آگاهانه بود 

      از امروز آگاهانه انجام میدم طبعا خیلی لذت بخش الان میتونم تصورش کنم چه حسی بهم دست میده خیلی خوشحال میشم طعم اون متفاوتر از روزهای دیگه میشه 

      استاد ممنونم از این فایل عالی که تهیه کردید خیلی ایده عالی بود دعا میکنم خدا به من هم ایده‌ای عالی بده منم تجربه کنم خیلی لذت بخش 

      در پناه خدا باشید بریم چیزهایی که دوست داشتیم تجربه کنیم و به دلایل مختلف تجربه نکردیم با جون و دل تجربه کنیم تجربش کنیم خدایا شکرت 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فاطمه
      1402/07/29 20:33
      مدت عضویت: 396 روز
      امتیاز کاربر: 1665 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 155 کلمه

      سلام به استاد عزیز

      همیشه بهترین  مطالب برای سایت شماست با تمام وجودم باور دارم از طریق سایت شما به تمام خواسته هام می رسم روی قلتک خوش شانسی افتادم و اکثر روزها طبق میل من هر اتفاقی که دوست دارم براک پیش میاد و اگر موردی هم منو ناراحت کنه سریع با خودم میگم حتما اتفاق بهتری رو خدا برام در نظر گرفته من در مجموع زندگی خوبی رو دارم البته طبق گفته ی شما چون به شادی هایی که در لحظه دوست داشتم توجه میکردم و سعی می‌کردم ازشون بهره ببرم و لذت ببرم،و،فکر میکنم اگه همیشه احساس خوشبختی داشتم شاید برای همین بوده که از لحظه ی حال استفاده میکنم و لذت می برم و بی خیال حرف مردمم و از حرف مردم ناراحت نمی شم زیاد با خودم میگم از دستی نگفت متوجه نبود قصدی نداشت،و به قول بچه هام میگن مامان کلا شنگولی و همه رو مثل خودت ساده می بینی

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار fatmhadly85
      1402/07/29 16:41
      مدت عضویت: 1182 روز
      امتیاز کاربر: 5402 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 767 کلمه

      به نام خدایی که در این نزدیکیست ❤️

      سلام

      دلت چی میخواد ؟

      تمرین آموزشی ✍️

      از گوش دادن به این فایل لذت بردم در حین فایل گوش دادن خاطرات زیادی به خاطر کارهایی که دوست داشتم انجام ندادم و همچنین کارهایی که دوست نداشتم انجام دادم و تجربه اون احساسات در ذهنم تداعی شدند 

      بارها پیش اومده که واسه خرید لباس به بازار رفتم و از یه لباسی خوشم اومده اون لباس و انتخاب کردم با خودم بردم اتاق پرو پوشیدم اندازه هم بوده اون لحظه تو اتاق پرو از دیدن خودم تو اون لباس کیف کردم ولی وقتی اون کسی که همراه من  موقع خرید بوده و تو تنم دیده حالا یا به خاطر رنگش یا کوتاه بودن قد لباس گفته آره خیلی قشنگه ولی این رنگ و این مدل به سنت نمی خوره و من دوباره خودمو تو آینه نگاه کردم و گفت و گوی ذهنی شروع شده که آره بابا خجالت بکش حالا تو این لباس و کلی هزینه کردی و خریدی چه طوری میخواد روت بشه بیرون بپوشی و همون لحظه نظرم عوض شده و از خرید اون منصرف شدم و یه لباس دیگه که شاید گرون تر از اون لباس مورد علاقه ام بوده هزینه کردم و خریدم و اون لحظه چشمم دنبال همونی که خودم دوست داشتم بوده ولی به دلایلی که ذکر کردم اونو نخریدم شاید اون لحظه که تازه خریدم ازش خوشم اومده ولی دفعه های بعدی که خواستم بپوشم مزه ی اون حالی که تو اتاق پرو برای پوشیدن اون لباس مورد علاقه ام که انتخاب خودم بود و با دل خودم پسند کرده بودم نداره

      ولی دخترم اصلا حرف و نظر دیگران براش اهمیت نداره هر لباس و کفشی که دوست داشته باشه میخره و می پوشه و بعضی مواقع که من بهش میگم مثلاً این رنگ مناسب سنت نیست یا مثلاً بهش میگم که همرنگ جماعت باش میگه حرفو نظر این جماعت اصلا برام مهم نیست مهم اینه که خودم خوشم بیاد جماعت که نمی خوان بیان لباس منو بپوشند این لباس منه جماعت اگه دوست ندارن از این مدل نپوشن و من میبینم که موقع پوشیدن لباس هاش همیشه حال و احساسش خوبه و عاشق لباس ها و کفش ها و وسایلشه و رو شون خیلی حساسه و عاشق شونه 

      ولی من همش دنبال یه فرصت میگردم که لباسامو ردشون کنم بره حالا دلیل حساسیت دخترم روی وسایل شو درک کردم 

        اصلا من نمی‌دونم که این عبارت  و که باید همیشه رعایت کنیم مطابق سن و سال مون رفتار کنیم کی تو دهن ملت انداخته که همه جا این عبارت کاربرد داره ومن تازه فهمیدم که این عبارت زیادم به نفع افراد نیست 

      البته من خودمم زیاد از این عبارت استفاده میکنم از این به بعد سعی میکنم که دیگه این جمله رو به کار نبرم

      ولی برای خرید ظرف و ظروف و ، وسایل خونه چون دیگه صحبت از سن و سال وسط نمیاد احساس میکنم که در خرید این قسمت 

      من حس رضایت بیشتری دارم و موقع استفاده تک تک شون حالم خوب میشه چون همه شون انتخاب قلبی و  خواسته ی خودم بوده و همه شونو و با عشق و علاقه و حس رضایت یعنی همون چیزی و که خودم دوست داشتم خریدم .

      با شنیدن حرفای استاد در مورد ورزش شنا که برای انجام اون دست دست میکردند یه موضوع به ذهنم  اومد الان مدتیه که دختر و پسر من دارن میرن کلاس دفاع شخصی و من  مواقعی  که  زودتر میرم دنبال شون همون جا می‌شینم تا تایم شون تموم بشه و وقتی که حرکات شونو نگاه میکنم لذت میبرم و چند وقته که خیلی دوست دارم که خودم هم همراه بچه هام برم ولی زمانی که به بچه‌ها نگاه میکنم میبینم که همه شون هم سن بچه‌های من هستند و چند بارم از جام بلند شدم و چند قدم به سمت مربی شون رفتم که ازش بپرسم که منم میتونم بیام این ورزش شو یاد بگیرم وزمانی که مربی ازم پرسیده سوالی داشتید اون لحظه این گفتگو ها در ذهنم مرور شده که تو خجالت نمی‌کشی که تو این سن و سال همراه این بچه های کم سن وسال میخوای بری دفاع

      شخصی یاد بگیری که چی بشه و هون لحظه نظرم عوض شده و یه حرف دیگه زدم 

      ولی این جلسه که بچه هامو بردم آگاهانه میرم جلو و خواسته مو مطرح میکنم 

      و اگه موردی نداشت خودمم همراه بچه هام میرم و لذت شو می برم مطمئن هستم که با انجام این کار حالم خوب میشه چون خواسته درونی منه پس صد در صد انجامش باعث خوب شدن حال و احساسم میشه 

      ممنون استاد به خاطر این آگاهی های ارزشمند که در اختیار مون میزارید و عمل به اونا باعث میشه که اعتماد به نفس مون بالا بره 

      با تشکر از زحمات تون🙏🌹

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریبا فروغی
      1402/07/29 15:38
      مدت عضویت: 543 روز
      امتیاز کاربر: 14910 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 762 کلمه

      باسلام خدمت شما استاد عزیز

      منم از بچگی دوست داشتم که چرخ سواری یاد بگیرم و حرفه‌ای سواری کنم،

      وقتی تو خیابون با ماشین یا از خونه کسی میومدیم یک فرد چرخ سوار رو می‌دیدم با خودم می‌گفتم به چه کیفی داره منم یه روز مثل این فرد چرخ سواری یاد بگیرمو بتونم با مهارت برای خودم چرخ سواری کنم و ترس افتادن نداشته باشم،

      با اینکه بچه که بودم از ۵ سالگی تا ۱۰ ۱۲ سالگی خودم چرخ داشتم و چرخ سواری حرفه‌ای رو یاد داشتم و پدرمو داییم به صورت حرفه‌ای بهم آموزش داده بودند و همیشه پایین خونه مامان بزرگم با همون چرخ کوچیک ۱۰۰ دور می‌رفتم اما خسته نمی‌شدم چون که شوقشو داشتم لذت می‌بردم و حرفه‌ای شده بودم از بس که چرخ سواری کرده بودم،

      تا اینکه مدت‌ها گذشت و به مدرسه رفتم و شرایطی پیش اومد که دیگه من چرخ سواری رو کنار گذاشتم و به مدت ۱۰ ۱۲ سال دیگه دیگه چرخ سواری رو یادم رفته بود،

      تا اینکه چند سال پیش حدود ۲ سال پیش که برادر من به اصرار و علاقه خودش به پدرم گفت که چرخ می‌خواد و دوست داره چرخ سواری یاد بگیره ما یک دونه دوچرخه حرفه‌ای دنده‌ای خریدیم،

      داداشم هم اول یاد نداشت و یکم ضعیف‌تر از ای حرفه‌ای چرخ سواری می‌کرد ،

      اون زمانی هم که برادرم داشت از پدرم چرخ سواری رو آموزش می‌دید من باز هم علاقه داشتم که یاد بگیرم و تجربه کنم اما ترس از افتادن چرخ هی منو سرکوب می‌کرد که نه نمی‌تونیم،می‌افتم سرم می‌خوره به جایی نه ولش کن حالا یه دفعه دیگه ی سرکوب‌هایی که توی ذهنم به من می‌گفتند که تو نمی‌تونی چرخ سواری یاد بگیری،

      اما اگه منم با برادرم شروع به یادگیری می‌کردم همزمان با داداشم چرخ سواری رو یاد می‌گرفتم می‌تونستم با اون سوار بشم و با همدیگه لذت ببریم،

      اما به طور ناخودآگاه یک بار که رفتیم خونه عمم که یک چرخ کوچکتر و اندازه من رو داشت من مصمم شدم که باید یاد بگیرم سوار شدم چرخ پسر عمم بود و دو سه بار تمرین که هی افتادم و باز سوار شدم تونستم یک مسیر رو صاف برم و تعادل خودم رو حفظ کنم و بعد از اون هی مسیرهای مختلف رو به همون صورت طی می‌کردم و خیلی خوشحال بودم که من خودم چرخ سواری رو به طور ناخودآگاه از بچگیم یهو یادم اومد و یاد گرفتم،

      بعد از اون دیگه من دست از چرخ سواری نکشیدم و با چرخ داداشم هر روز که میومدیم پارک سوار می‌شدم و کیف می‌کردم و لذت میبردم که بلاخره یاد گرفتم خیلی حس لذت بخشی بود وقتی که یاد گرفتم و یک مسیر طولانی رو با چرخ رفتم کیف کردم و انگار کودک درونم از شادی بالا و پایین می‌پرید،

      و تجربه دیگه من که همیشه دوست داشتم اون رو تجربه کنم و لذت ببرم موسیقی یاد گرفتن بود موسیقی مورد علاقه،دوست داشتم زودتر از بچگی اقدام به یادگیری کنم و یاد بگیرم که الان که تنبک نواز حرفه‌ای باشم،

      اما الان که می‌بینم یک سال تمرین کردم و از کار خودم راضی هستم و تجربه خوبی دارم و می‌تونم بگم که تقریباً نوازنده متوسطی درباره تنبک زدن هستم و هدف من عالی‌تر شدن و بهتر شدن در این زمینه است و خیلی خوشحالم که تونستم نوازنده تنبک بودن رو تجربه کنم،

      یک خواسته‌ای که شاید به نظر کوچیک بیاد که من مدت‌ها داشتم هنزفری بی‌سیم با کیفیت و خوب بود که با اون فایل‌ها ما گوش بدم و کیف کنم و بعد از مدت‌ها که خریدمش یه حس خاصی دارم و از زمانی که با این وسیله کوچک اما لذت بخش فایل‌های خودم رو گوش میدم خیلی احساس خوبی دارم و خوشحالم،

      اینا تجربیاتی بودن که من  زمان آشنایی دوست داشتم انجامشون بدم و به تجربه اونا رسیدم و خوشحالم که سرکوب نکردم احساس دلم رو و به حس درونیم توجه کردم و لذتش رو چشیدم،

      خیلی خوبه که اون کاری رو که دوست داریم انجام بدیم طعمش رو بچشیم و لذت بخش بودن رو تجربه کنیم،

      و من با گوش دادن این فایل شما بیشتر مصمم شدم که کارهای کوچک اما لذت بخش رو خیلی با اشتیاق و ذوق و لذت بیشتری انجام بدم و بهتر یاد بگیرم مثل سوار شدن موتور چهار چرخ که لب دریا تجربه کردم و هنوز احساس اون تو ذهنم هست و حال اون لحظه رو هر زمان که بهش فکر می‌کنم به خوبی به یاد میارم و خیلی برام لذت بخش بود و دوست دارم دوباره هم تجربش کنم،

      و اینم تجربیاتی بودن که من دوست داشتم به دست بیارم ،

      برام خیلی لذت بخش بودن تمام این تجربه‌ها و امروزم میخوام هرچی دلم دوست داره انجام بدم و احساس شادی درانجام اون کار داشته باشم ،

      باتشکرازشما 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار صالحه
      1402/07/29 15:01
      مدت عضویت: 458 روز
      امتیاز کاربر: 50035 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,296 کلمه

      سلام براستادوهمه دوستان این مسیر زیبا 

      به شکر خدا همزمانی این فایل با کاری که تو ذهنم‌ من سال‌های زیاد داش تومرورکردن ونتیجه نداشتن به خودم میگفتم که امکان نداره من  نمتوان یادگیری این‌کاره رو داشته باشم شد 

       ساله های زیادی  هرزمان توذهن وحتی توگفتار این موضوع رو مطرح میکردم فوری بخش منفی ذهنم دست به کارمیشد به فاصله چنددقیقه من رو قانع می کرد که این باوره درست هست که برای من امکان نداره این طی این همه سال گذشت وشاید این مرور انجام این کاره ازخودش توذهنم قویترشده بود شاید یی زمان بخش مثبت می گفت تواقدام‌کن آسون هست تو دید خودت سخت کردی

       ولی بازم  قدرت  این باوره  از بخش  ضعیف  با صدای  مثبت خیلی بیشتر بود چنان با دلیل مدرک که خودم بهش میدادم   از باورها اشتباه قانع می‌شد این رویا تو همون مرحله داشتنی و دانستنی من موند به مرحله خواستی اصلا راه پیدا نکرد

      با شروع مسیر و در طی کردن دوره  ورد  به  سرزمین لاغرها چندین باره این رویا رو به بچه ها میگفتم‌که اگه این اتفاق مهم زندگی من صورت بگیرمن با ذهنم‌ وزن کم‌ کنم اقدام بعدی امورزش رویا هستند و۴۰ ساله  داشتم اون آموزش زبان‌ انگلیسی بود حتی این باوره به قدر قویی بودکه تو نوار زمان من اموزش رانندگی رو تو دیدم مرحله ۷ هفتم تونوارزمان نوشتم  یادبگیرم ولی ازاموزش زبان بسیاراسونتردیدم اون توارازمان نوشتم‌که بعد از لاغر شدن این آموزش رو انجام میدم‌ولی ازاموزش زبان اصلا حرفی درمیان نبود چون باوره داشتم که نمیشه اون تو سن من  وفتی  دوره. اول  رو تمام‌ کردم

       وزن کم شد این جرقه تو ذهنم  زده شد  که تو لاغری رو رعد کردی بیا این  آروز  داشتنی وددانستنی روبه آروز خواستنی تبدیل کن بین چی میشه وفتی تومنزل برای باره اول به داماد دوم گفت که برام یی جای روپیدا کنه که من آموزش روبه شکل خوب بینم داماد توچشم نگاه کردگفت واقعا میخواهید این کارروبکنید من با اطمینان  گفتم آره به فاصله چنددقیقه دیدم تواینرنت داره دنبال کسی میگرد که‌این آموزش من ارزش یاد بگیرم 

      وفتی  دامادم. رفت اون بخش منفی  می‌خواست  قدرت‌ نمایی کن یی بار گفت حالا چرا به داماد خودت  گفتی اگه . انجام ندی که حسابی ابروت پیش میره اون این دامادم  که اگه کاری رو تا به سرانجام نرسونه  دست بردارنیست

       من طی  دو هفته داشتم جاهای که شرایط، من برای یادگیری اسون باشه دوهفته بعددامادم امد منزل ما بعد از حال احوا ل ازمن فوری پرسید مامان درس  زبانت چی شد با یقین واطمینان گفتم همون خانمی که شما به من معرفی کردید من ثبت نام‌کردم تو چشم داماد شادی  برق  زد گفت خوبه خیلی خوبه که اقدام‌کردی شاید تا اون روز هیچ حرفی درباره این ارزو رو نگفته بودم اونم کمی ته ذهنش شک داشت ولی من با اطمینانی که گقتم اون فبول کردکه میشه چون من دریافتم‌که می‌توان انجام بدم چون لاغریی که برام اصلا امکانش نبود روبه دست آوردم به خودم‌گفت تومیتوانی اقدام‌کن نتیجه هم به خودت بده 

      تو ۳ ما گذشته که دارم این آموزش رو یاد میگیرم‌ اون سوال جواب خانم که کم سن هست ۲۳ ساله اش هست رو انجام میدم برای این حس بسیارزیبا هست یی زور وفتی داشتم باهش درس زیان کار میکردم‌ وسط زبان تو سوال جواب که من بهش میدادم هی یی کلمه رو تکرار  میکرد ارزش پرسیدم شما این چه کلمه‌های که دو سه روز وسط  درس به  من میگید اون اول چه کلمه هست بعدش بگید بدونم‌کجا هم کاربر داره  

       خانم  زبانم  با خنده زیادگفت آفرین من کمی مکث کردم گفتم به من میگید آفرین  گفت  آره  چون  درست  یاد گرفتید با سن شما عالی دارید کاره میکنید  بقدری خنده شادی توصدا پیجید که نگو  اون طرف داشت می‌خندید من اصلا اززبان انگلیسی  هیچ چیزی بلدنبوم این آفرین  انقدربرام شیرن گوار بود که خودم حس عجبی ازاین آفرین گرفتم 

      که تو ذهنم اولین  آفرین  زیبای بود که ابن مسیر شما به من‌ گفتید اون‌ اعلام‌ اولی بودکه تودوره رایگان به من تبرک‌گفتید که درست یادگیری داشتم‌ وتغییرات دراینده به من نوید داید شما امروز من رو دید به من‌گفتید در آینده شاهد  تغییراتی خوبی توجسم خواهم بودتو شما به من.گفتید ما نمیدونیم‌جه اتفاقی توبخشهای ازبدن  اتفاق میفته ولی همین تغییرات احساس نشانه خوبی هست  قسمت ۶۰ دوره را یگان اون روز اولین آفرین رویای خواستنی خودم رودازشما گرفتم 

      واین دومین آفرین رویای داستنی وداشتن  که خودم دراثر بودم ادامه دان به خواستنی تبدیل کردم شد  که از رویای دانستی وداشتنی خودم اون به خواستنی دیدم وخواستم‌که یاد بگیرم  حتی  باره همسر به من گفت که به چه کارت میاد برای جی   میخواهی  یادگیری  آخه  به چه درت میخوره ولی وفتی اون اطمینان اسرار من  رو دید اون‌ تسلیم شد داره هم کاری میکنه که یادگیری خوبی تواون بخش داشته باش

       من‌اروزیی ۴۰ ساله خودم رو به مرحله خواستنی تبدیل کردم‌وشد آره شد 

      حتی بازم به بجه گفتم بعد از این که این آموزش دیدم وکارهایی این دوره ام که باره دوم  تکرار دوره  ورد به سرزمین لاغرهاهست وباره اول وخدا هرگزدیر نمیکند رو تودومرحله به شکل خوب یادگیری داشته باشم خیالم  ازاین دوبخش راختربشه که همه مراحل روبه شکل درست انجام دادم وفقط بمونه تکراردکردن  که وفت کمتری ازمن‌خواهدگرفت 

      تواموزش رانندگی هم شرکت خواهم‌کردکه اون به دست بیارم اون یی هنرزیبا هست برای استقال بیشترخودم 

      ولی حسرت ویی آروز دیگه.  زبیایی دیگه دارم که اون برآورده میکنم من ازیی بلندی  تپه هرچی که بلندهست بالا برم  نوک اون بلندی قرا بگیرم  دستهای  خودم رو به اطراف باز کنم زیر  پام نگاه  کنم چرخش  باد  دور دستم وجسم حس کنم‌ که این  رهایی وپرواز  ازهمه باورهای اشتباه هست که بهشون رسیدم  یی روزی  که این کار روا نجام بدم حسش یی جای تو این مسبر تویی دیگاه مینویسم به امید اون  روز اون  روز هم من پرواز خواسته  که به دستشون   اوردم رو میبینم‌و هم  پروازا باورهای  اشتباه که از ذهنم‌ پروازشان  دادم وجه پرواز  زیبای خواهدشد اون فقط برای خودم هست  ابن پرواز حق سال‌های هست که من داشتم حقم هست که حس رهایی رو داشته باشم ازهرجی مشکل که اول توذهنم ساختمون وشد اون جیریگه نباید می‌شد

       وحالا دارم کاری روانجام میدم که شاید تودید دیگران امکانش نیست ولی من تواستم وشد اول کم کردن وزن اون با ذهن خودم وهیچ کاری دیگه که نکردم نه ورزش نه رژیم ونه هیچ کاره اشتباه دیگه فقط یادگیری اگاهی درست این مسیر همین‌ و رفتاروعمل کردم رو تعییر دادم من دیگه اون آدم ۹ ماه فبل با اون افکار ورفتار وعمل کردنیستم امرو که داشتم غذا میخوردم به سه قاشق توبشقابم‌گفتم آیا تونیازبدن هستی که مصرفت کنم اون زمان گفتم نه واز۳ قاشق احساس بعدش خود رو رها کردم‌ مصرفی اضافه برنیاز م‌نداشتم واین کاری که هروز دارم انجام‌ میدم طی این ۶ ماه که وار  دوره سرزمین لاغرهاشدم من تواین سرزمین هستم‌که افکار واحساس رو تغییر دادم  باهش زندگی واقعی بدون اضافه  وزن واضافه احساس بد روتجربه میکنم‌که اویل بورن تواین سرزمین مثل رویایی بودکه به دستش نمیارم ولی اون به دست آوردم تواین سرزمین نفس کشیدن حق همه ما افراد با اضافه وزن هست که این شادی دورنی روبه خودمون بدیم دراین باغ سر سبز به روی همه بازهست 

      (کسبی  هزینه کردوکسی هم‌که هزینه نکرد برنده هست)

      چون  اون  اول به خودش جرات بودن تو این فضا رو داده مهم بودن تو هربخش هست که کمک به هرفردی با افکار اون داره وکسی که بخواد  اول باوره کنه که میشه وروی  خودش  کاره  کنه یکی تو بخش رایگان خیلی موفق هست یگی تو بخش خریده شده بسه به نیاز هر فرد امکانت هست که بشه استفاده کنیم 

      وبعدش یادگیری زبان که اون انکار وارد  یی دنیای دیگه شدم‌ و ازحرفاهی  رومی فهم که فبلا برام‌ نا مفهوم‌ بود اونجا هم خیلی کاره بایدانجام بدوم که موفق بشم ولی بااین زمان کم‌تو۳ ماه تو دیدوخودکه خیلی خوب بوده 

      پشرفت داشتم‌ یادگیری  داشتم پس من با سند ومدرک میگم‌ذهن سن نداده هرزمان که بخواهی یادگیری داره ذهن پیرنمش

       ( اگه فقط خودمون  بخو اهیم که پیر نشونش بدیم )

      خدا  پشت  وپنا هتون  یا حق. حق  نگه  دارتون 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Darya_sy
      1402/07/29 14:57
      مدت عضویت: 1564 روز
      امتیاز کاربر: 2935 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      محتوای دیدگاه: 95 کلمه

      سلام و نور

      با تشکر از استاد عزیز برای این مطلب بسیار مفید. 

      با خواندن این مقاله یک بار دیگر بهم یادآوری شد چقدر تحقق خواست  های قلبی در سلامت روان و خوشحالی و رضایت از خود و زندگی مان مهم است .

      و تمام خواسته های قلبی م که تحقق پیدا کرده و رضایت و حس و حال بعدش مثل یک فیلم از جلوی چشمانم رد شد و انرژی مضاعف برای ادامه دادن مسیر برای رسیدن به خواسته هایی که سال یان سال هست در دل دارم پیدا کردم. 

      به امید رسیدن به آرزو های قلبی مان .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فروغ ریاحی
      1402/07/29 13:42
      مدت عضویت: 1646 روز
      امتیاز کاربر: 27931 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,598 کلمه

      به نام خدای مهربان که هر لحظه هادی  و حامی من هست 

      سلام خدمت استاد گرامی و ارجمند 

      اول از همه بگم استاد این فایلهای شما با این سبک که واقعا ساده و از روزمرگی های زندگیتون هست چقدر به دل من میشنه و من با شنیدن اونها  غرق در اونها میشم طوری که زمانی که شما  تعریف میکنید انگار دارم خودم داخل اون ماجرا  همه چیز رو  تجربه میکنم به این حد  فایلهای شما ساده و تاثیر گذار هستن نه تنها این فایل بلکه تک تک فایلهای شما برای من همینطور هست خصوصا که همشهری هستیم و با هم نسبت فامیلی داریم شاید همین قضیه باعث میشه وقتی شما درمورد یه فسمت از از اون داستان که مربوط به اب و هوای شهر و یا زندگی مردم شهر و یا غداهای شهرمون  و …. باشه من به راحتی اونها رو درک کنم و تصور کنم و بدونم در مورد چی حرف میرنید  مثلا وقتی در درمورد رودخونه ی شهر و مه غلیظ شهرمون در زمستون و  یا جاده ساحلی و یا بستنی فروشی های شهر  و  یا  شرایط جاده ی تهران  تا دزفول و  هر انچه که در این فایلها بگین و حرف بزنید  من به راحتی حرفهای شما رو درک میکنم و لذت میبرم .

      دوم اینکه  میاد در گذشته که در این مسیر نبودم فکر میکردم هر چقدر  در هر مساله ای ترس داشته باشم و  محتاط باشم  و یا هر چقدر به فکر زندگی باشم و هر چقدر مسایل رو جدی تر بگیرم و به همه چی سخت بگیرم و با نگاه عاقلانه  همه چیز رو بررسی کنم کیفیت زندگیم بهتر میشه و اطرافیانی داشتم که اینطور بودن  و من خیلی این  افراد رو عاقل و افراد  درست و حسابی و خوبی میدونستم  اما از وقتی در این مسیر هستم به شدت عاشق زندگی کردن دلی هستم و از زندگی عاقلاته و زندگی جدی و زندگی همراه با اینده نگری و دو دو تا چهار تا و … بیزارم دوست دارم رها از هر بندی مثل حرف مردم و پس بچه ها چی میشن و پس اینده چی میشه و پس ببینم به صرفه هست یا نه و ‌…رهای رها بشم دلم زندگی  کردن میخواد نه فقط،زنده باشم  این دو خیلی با هم فرق دارن دلم بچگی میخواد اصلا به قول معروف بزار یه اصطلاح عامیانه بگم دلم زندس و دوست دارم خیلی از چیزها رو تجربه کنم که شاید برای خیلی ها مسخره  باشه یا هیچ وقت برای این  سطح نگرش و خواسته ی من ارزش قایل نباشن و من رو مسخره کنن و یا اصلا بگن تو داخل عالم دیگه هستی بابا دلت خوش و از این حرفها  اما من دلم میخواد و هنوز اینقدر تعییر نکردم که به هر راحتی در هر زمانی و مکانی و  در کنار هر شخصی  خود خودم باشم و به سبک خودم رفتار کنم و زندگی کنم  بگم که خیلی تغییر کردم ها ولی بازم بیشتر و بیشتر میخوام .

      من در اطراف خودم همه طور ادمی میبینم افراد سخت گیر و سهل گیر در این دنیا زیاد هستن اما خوب متوجه شدم هر چقدر سخت بگیری دنیا هم به تو بیشتر سخت میگذره پس دیگه زندگی به این سبک رو دوست ندارم میخوام راحت با دلم زندگی کنم .و همیشه  به قول چارلی چاپلین نگاهم این هست  که این دنیا جشنی هست که به اون دعوت شدم پس بزار تا میتونم برقصم و شادی کنم .

      و اما یه مثال ساده از خودم این هست که  من مدتها هست که در این مسیر هستم خب زندگی من هدفمند تر شده هر روز با این فایبها زندگی میکنم و وقتم رو برنامه ریزی میکنم و چقدر  ارتباط ها کمتر شده و من مدتها بود دوست داشتم یه ارتباط با کیفیت و عالی با دوستی  داشته باشم اونم   با یکی از دوست های دوران دبیرستانم که حدودا بیست و چند  سال پیش باهم بودیم و  ارتباط داشته باشم و یه جایی همدیگه رو ببینیم  اما روم نمیشد و یا مدام در ذهنم فکر میومد که  چرا تو پیشنهاد بدی  ؟ اگر پیام بدم و اون تحویل نگیره  ؟ و یا بگه نمیشه بیام   چی. ؟؟   اگر … خلاصه کلی فکر در ذهنم بود اما به شدت  می خواستم  با یک دوست که دورا دور ازش خبر داشتم و میدونستم که چطور فردی هست یه ملاقات داخل کافه داشته باشم و من چون دوست های صمیمی خودم به خاطر  شرایط کاری و محل زندگی از من دور شدن واقعا  حالا در این سن خیلی دوست داشتم دوباره  با اونها دیداری تازه کنم و با هم تفریحی داشته باشیم و همیشه هم به همسرم میگفتم اما هیچ وقت جرات پا پیش گذاشتن و پیشنهاد دادن به هیچ کدومشون رو نداشتم تا همین یه هفته پیش دل رو به دریا زدم و به این دوست عزیز دوران دبیرستانم پیام دادم و به قرار گذاشتیم و رفتیم یه کافه ی شیک  همدیگه رو دیدیم در اون یک ساعت و خورده ای که با هم بودیم من با تمام وجودم لدت بردم یاد اون دوران کردیم از خودمون گفتیم در حالی که همون روز شرایط طوری شد که   کلی برنامه با هم برام پیش اومد و دختر و همسرم میگفتن کنسلش کن اما من دلم میخواست این تجربه رو داشته باشم به هر طریقی بود چون دلم میخواست دو ساعتی برای خودم خالی کردم و رفتم و چنان این دیدار به دلم نشست و فکر کنم خود اون دوستم هم بسیار لذت برد و بارها گفت خیلی خوشحال شدم و اول شوکه شدم گفتم چی شده فروغ یاد من کرده اما بسیار بسیار برای هر دوی ما خوشایند و جذاب بود و اتفاقا بارها به همسرم و در دلم به خودم گفتم بهترین تجربه ای  بود که تا حالا داشتم و حتی اگر این دوستی ادامه پیدا نکنه (که مطمعنم بیشتر خواهد شد ) ولی باعث شد به یکی از خواسته هایی که داشتم برسم چون خولسته ی من این بود با یکی از دوستهای  خودم دو نفره بریم بیرون و چون هیچ کدوم از دوستهام دزفول نیستن یا اگر هستن شرایط این کار رو ندارن پس  همیشه برام اجابت  این خواسته  سخت بود اما ناامید نشم و بلخره راهش رو پیدا کردم و رفتم و تجربه ی عالی برای هر دوی ما  بود  اصلا این دوستم چنان با محبت بود چنان فرد با انرژی مثبتی بود چنان  این فرد ناخواسته در  همین مسیر بود که از بودن با هم بسیار لذت بردیم و من عاشق روحیه ی ایشون شدم و ایشون هم همینطور خیلی به من ابراز لطف و محبت کردن .

       و اما همین طرز تفکرم که باید دلی تر زندگی کنم ونه عاقلانه تر باعث شده هر روز بهتر این قانونها رو بفهمم و کیفیت زندگیم نه تنها برای خودم بلکه بدای اطرافیانم هم بهتر بشه برای مثال پسر من به شدت علافمند به فوتبال هست و دو سالی هست این رشته رو داخل تابستان با رفتن به کلوپ   ورزشی  زیر نظر مربی دنبال میکنه و اما شرط من این بود که وقتی مدارس شروع شدن دیگه نباید بری کلاس و ادامه بدی  تا تابسون بعد و اینقدر پسرم التماس میکرد و از من خواهش میکرد و من میگفتم نه و عقیدم این بود نه داخل مدرسه نمیشه چون  الان از درس دور میشه و وقتش گرفته میشه و خسته میشه و … نمیشه بره و خیلی پسرم ناراحت بود و امسال که کلاس زبان هم باید میرفت من بهش،گفتم دیگه همزمان با مدرسه باید زبان رو  هم ادامه بدی و هیچ وقت قطعش نکنی و به،شدت پسرم ناراحت بود چرا زبان رو میشه اما فوتبال رو نمیشه و هر روز کلی برای رسیدن به این خواسته با من حرف میزد و من با تاکید میگفتم نمیشه اخه زبان نیاز ولی فوتبال نیاز نیست و روی حرفم پا فشاری میکردم تا اینکه یه روز همین چند وقت پیش دلم  برای اصرارهای پسرم سوخت گفتم یعنی چه اینقدر مقاومت میکنم بزار  سوال کنم  اگر دور روز در هفته باشه مثل تابستان که میرفت و تازه یه روز شم چهارشنبه باشه که اصلا سخت نبست بماند که هوای وحشتناک گرم  تابستون اینجا  اصلا  برای  فوتبال  در زمین چمن مناسب نیست و بچه ها وحشتناک اذیت میشن و گفتم الان که هوا عالی میشه میتونه پسرم بسیار بهتر از،این علاقش لذت بببره و یه روز خیلی یه هویی به پسرم گفتم میخوام  برم کلوپ و ببینم چه روزهایی  کلاس هست و اگر با کلاس  زبانت تداخل نداشت اسمت رو بنویسم و خدا رو شکر همون دور روز شنبه و چهار شنبه بود و اسمش رو  نوشتم و دقیقا از فردای اون روز تازه ترم جدید شروع میشد و به موقع پسرم شروع کرد و الان  بسیار لذت میبره و من هم لدت میبرم که اجازه دادم پسرم به خواستش برسه و بارها میگم چرا پارسال زمستان که اینقدر اصرار کرد  نزاشتم بره لذت میبرم که داره خواسته اش رو تجربه میکنه و خودش بیشتر از من خوشحال هست .

      خیلی از این قبیل تجربه ها دارم که الان نمیشه همه رو بگم و  اتفاقا یه خواسته ی جدیدی دارم  که چند روزی هست  در دلم افتاده  و دوست دارم تجربش کنم و نمیدونستم کارم درست هست یا نه و دقیقا استاد همزمان با این دو دلی من این فایل رو گذاشتین و باعث شد من هدایت بشم به تجربه کردن این خواسته ی جدیدم که مطمعنم خدا از زبان شما استاد به من گفت برو تحربه کن  امیدوارم خیلی راحت اون رو اگر به صلاحم هست  تجربه کنم.

      شما  استاد عطار روشن برای من یک الگوی واقعی هستین و من  همین جا شما رو برای خلق زندگی جدیتون و  این همه تجربه های دلی تون و این همه شجاعت و اهل عمل بودنتون و این همه ساده و راحت زندگی کردنتون تحسین میکنم براتون بهترینها رو در کنار خانواده ی عزیز از خداوند خولستارم .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار مریم رمضاني
      1402/07/29 09:37
      مدت عضویت: 1261 روز
      امتیاز کاربر: 21930 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 508 کلمه

      سلام خدمت استاد عزیز و دوستان عزیز

      سالهای گذشته کارهایی بود که دوست داشتم انجام بدم ولی بنا به هر دلیلی انجام نمیدادم و ازش میگذشتم 

      ولی الان چند سالی هست که خیلی تجربه هایی دارم که دوست داشتم انجام دادم و خوشحال شدم 

      چند روز پیش که دخترم رو گذاشتم مدرسه و برگشتم خونه میخواستم قهوه بخورم که چشمم افتاد به فنجونهای توی ویترین یه لحظه با خودم گفتم امروز تو این فنجونا قهوه بخورم بعد گفتم ولش کن حالا اینا کوچیکه و بدرد قهوه نمیخوره و دوباره باید بزاری سرجاشو ..

      ولی من اینکارو کردم و توی اون فنجونا قهوه خوردم و حس خوبی داشتم 

      قبلا خیلی دوست داشتم که بتونم پرده های پذیرایی رو ببندم تا نور بیاد تو خونه بعد منظره بیرون رو ببینم ولی چون خونه مون دید داشت اینکارو نمیکردم تازه دو تا پرده روی بود و نمی‌شد ولی وقتی خونه مون رو تغییر دادیم دو تا پنجره بزرگ رو به بیرون داشتیم و من یه پرده نازک نصب کردم و هر روز صبح که بیدار میشم نوارهایی رو که خودم قلاب بافی کردم رو بهشون میبندم و کلی کیف میکنم تاره چند روز پیش بارون میومد دلم میخواست صندلی بزارم و بارون رو تماشا کنم و یه چایی بخورم اولش گفتم ولش کن حالا باید مبل ها رو جابه جا کنم ولی بعدش پاشدم با دخترم اینکار رو کردم کل مبلها رو جایه جا کردیم و نشستم جلوی پنجره و بارون رو تماشا کردم و توی فنجونای خوشگل چای خوردم تازه بعدشم کلی حس خوب داشتم که تنوعی توی خونه ایجاد کردم 

      من دوچرخه سواری بلد نیستم و دوی دارم یاد بگیرم با اینکه کلی فکر منفی داشتم دل رو زدم به دریا با همسرم سال گذشته رفتیم که تمرین کنیم یه خورده که تمرین کردم و چند بار خوردم زمین دیگه پشیمون شدم متاسفانه ولی امیدوارم که بتونم یاد بگیرم ولی از اینکه امتحان کردم حس خوبی داشتم 

      من از دریا میترسیدم معمولا نمیرفتم تو آب ولی سال گذشته که رفته بودیم کنار دریا همه افکار منفیم رو گذاشتم کنا و رفتم توی آب البته ساحل امنی بود و همه چیز با من همراه شدن تا من با یه حس خوب برم تو آب و کلی کیف کنم و من رانندگی نمیکنم بخاطر ترس‌هام ولی اونجا سوار ماشین کوچک ساحلی شدم و گاز میدادم و کلی کیف میکردم اونقدر خندیدم انگار دارم پرواز میکنم خیلی لذت بردم 

      من عاشق موتور سواری هستم و یادمه چند سال پیش همسرم موتور دوستش رو گرفت و ما رفتیم موتور سواری مثل بچها خوشحالی میکردم از ته دل میخندیدم اونقدر خندیدم که فکم درد گرفته بود 

      دوست داشتم کیفای قلاب بافی رو یادبگیرم ‌امسال رفتم کلاساش رو ثبت نام کردم و شروع کردم و چقدر حس خوبی دارم از انجام کاری که دوست دارم 

      یه روز رفته بودم پیاده روی از جلوی یه گلفروشی رد شدم دلم خواست برای خودم گل بخرم اینکارم کردم و کلی لذت بردم 

      هنوز کارای زیادی هست که دوست دارم انجام بدم و با گوش دادن این فایل جذاب مشتاق شدم که هر روز به حرف دلم گوش بدم و مثل بچها کارایی رو که دوست دارم انجام بدم 

      استاد سپاسگزارم 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم