0

مقصر زندگی شما کیست؟! (گام ۲)

مقصر زندگی شما کیست
اندازه متن

مقصر کردن دیگران برای شرایط و اتفاقات روزمره در زندگی یکی از پرکاربردترین عادت های انسان ها می باشد.

در هر شرایط و موقعیتی باشید ساده ترین و در دسترس ترین طریقه نگرش در مغز این است که فرد یا گروه یا هر چیز دیگری را مقصر زندگی خود در آن شرایط بدانید.

تغییر زندگی

اگر سال 93 به من می گفتند پس از چند سال در شرایط فعلی زندگی خواهم کرد، اصلا باور نمی کردم. آن روزها دغدغه من رها شدن از بدهکاری و اقساط بانکی بود و اگر برای من تعیین می کردند بعد از چند سال مقداری از بدهی و اقساط بانکی کم خواهد شد با کمال میل راضی بودم چراکه سالها برای پرداخت بدهی ها تلاش می کردم اما هر سال بدهکارتر می شدم.

از نظر من تغییر زندگی غیرممکن بود همانطور که هزاران بار از اطرافیان خود شنیده بودم هر انسانی سرنوشتی دارد، من پذیرفته بودم که سرنوشت من همان شرایطی است که در سال 93 داشتم و هرگز تصور نمی کردم بتوانم سرنوشتم را تغییر دهم.

زمانی که برای اولین بار فیلم راز را دیدم از شنیدن جملات آن شگفت زده شده بودم، هیچ درک یا تصوری از آنچه می شنیدم نداشتم و بیشتر از آنکه فکر کنم گفته های آنها حقیقت دارد تصور می کردم فیلم راز مانند هر فیلم دیگری روایت گر داستانی است که نویسنده و کارگردان و سایر عوامل آن را ساخته اند.

همانطور که آن فیلم را تماشا می کردم بارها به خودم می گفتم، چطور ممکنه؟ یعنی میشه؟ چطور می شه به خواسته ها رسید؟

صدها سوال در ذهنم ایجاد می شد که برای هیچ کدام پاسخی نداشتم!!

روزها گذشت و من در مسیر تغییر زندگی به حرکت لنگ لنگان خودم ادامه دادم تا به مرور شرایط زندگی من تغییر کرد و پس از چند سال امروز در شرایط کاملا متفاوت با سال ۹۳ زندگی می کنم.

تجربه شرایط جدید

همین چند هفته قبل بود که دوست داشتم به مسافرت بروم و چند روز پیش به طور شگفت انگیزی همه چیز برای سفر رفتن مهیا شد.

من به همراه چند نفر از دوستان قدیمی که سابقه دوستی ما بیش از ۲۰ سال است عازم سفر شدیم.

در کنار لذت هایی که از سفر و بودن با دوستانم تجربه کردم، توجه من به موضوع تغییر کردن بیشتر از قبل جلب شده بود.

قبل از شروع سفر، در مورد روز شروع مسافرت از من سوال کردند و من گفتم همین الان آماده ام درحالی که دوستانم باید برای مرخصی گرفتن و منظم کردن برخی از برنامه های زندگی نیاز به زمان داشتند.

این اولین تفاوت ایجاد شده میان من و دوستانم بود که من نیازی به همانگ کردن با دیگران یا اجازه گرفتن از آنها برای مرخصی گرفتن نداشتم درحالی که تا همین چند سال قبل من هم مانند آنها زندگی می کردم.

در مدت سفر بارها شاهد تماس های تلفنی از محل کارشان بودم که باید موضوعاتی را توضیح می دادند و ساعت ها ذهن آنها مشغول مسائل کاری و زندگی شان بود در حالی که هرگز تلفن همراه من برای امورات کسب و کارم زنگ نخورد و این تفاوت بزرگ دیگری میان من و دوستانم بود که فقط در طی چند سال ایجاد شده بود در حالی که من هم در گذشته مانند آنها زندگی می کردم.

هر روز که از سفر می گذشت، فکر برگشتن به خانه و شروع مجدد کارهای تکراری گذشته آنها را اذیت می کرد درحالی که هرگز این افکار در ذهن من مرور نمی شد بلکه ذوق و شوق داشتم که از انرژی سفر برای بهبود محتوای سایت استفاده کنم.

درباره موضوعاتی صحبت می کردند که مدت ها بود در زندگی من اثری از آنها نبود درحالی که من هم تا همین چند سال قبل مانند آنها زندگی می کردم.

در این چند روز که همراه دوستانم در سفر بودم، بیشتر از قبل تغییراتی که در زندگی من ایجاد شده بود برایم واضح شد. تغییراتی که تک تک آنها برای دوستانم باورنکردنی بود.

دلیل تعجب آنها این بود که از سال ها قبل مرا می شناختند و به نگرش و چگونگی زندگی من از نظر مالی، کاری و حتی روابط با همسرم اشراف کامل داشتند و اکنون وقتی این همه تغییر در تمام جنبه های زندگی من را مشاهده می کردند برایشان باورپذیر نبود که من، همان رضای چند سال قبل هستم و این درحالی بود که من همان رضا عطارروشن چند سال قبل بودم که به واسطه تغییر نگرش و باور کردن توانایی خودم برای ساختن زندگی پس از چند سال در شرایط کاملا متفاوت با گذشته خود زندگی می کنم.

وقتی درباره تغییرات خودم با آنها صحبت می کردم همان نگاهی که من چند سال قبل به فیلم راز را داشتم آنها درباره من داشتند. برای آنها باورپذیر نبود که من و شرایط زندگی ام تا این اندازه تغییر کرده باشد.

عامل اصلی تغییر زندگی

آنچه باعث تغییر من و شرایط زندگی ام شده بود چیزی نبود که در آنها یا دیگران وجود نداشته باشد، آن ها هم از ذهن و قدرت آن برخوردار بودند اما درباره قدرت ذهن و تاثیر آن در زندگی شان هیچ اطلاعی نداشتند.

اگر از آنها درباره تاثیر رئیس جمهور در زندگی شان سوال می کردی به خوبی درباره نقش رئیس جمهور در زندگی خود توضیح و تفسیر می کردند اما اگر از آنها سوال می کردی که خودت چه نقشی در زندگی ات داری؟ جواب قانع کننده ای نداشتند چون به قدرت خود در ساختن زندگی شان عقیده نداشتند.

تغییر کردن نیاز هوش، دانش، مدرک دانشگاهی، سرمایه یا هیچ چیز دیگر ندارد چون تغییر کردن از ذهن شروع می شود و هیچ عاملی قوی تر از ذهن وجود ندارد که بتواند به شما کمک کند تا زندگی خود را دگرگون کنید.

هر انسانی به قدرت ذهن مجهز شده است که می تواند از آن برای ساختن زندگی خود استفاده کند اما عدم اطلاع از قدرت و تاثیر آن سبب شده است که بسیاری از انسانها ازجمله خودم تا چند سال قبل به جای ساختن زندگی به گذران زندگی مشغول باشیم.

انسانها زمانی مشغول گذراندن زندگی می شوند که نقش دیگران را در شرایط زندگی خود بیشتر از خودشان بدانند. اگر تصور کنید دولت، اقتصاد، رئیس، همسر یا هر فرد یا شرایطی در زندگی شما تاثیر دارد از آن زمان به بعد شما مشغول گذراندن زندگی خواهید شد بدون اینکه ذوق و شوق ساختن و تجربه کردن زندگی را داشته باشید.

فردی که به قدرت و تاثیر ذهن خود در زندگی عقیده و اشراف دارد هرگز مشغول گذراندن زندگی نمی شود بلکه همیشه به فکر ساختن شرایط زندگی است. درست است که این فرد هم در نهایت زندگی می کند اما شرایط و کیفیت زندگی این دو سبک زندگی تفاوت زیادی با هم دارد.

فردی که مشغول گذراندن زندگی است معمولا از شرایط زندگی خود رضایت ندارد و احساس خوشبختی نمی کند اما فردی که عقیده دارد شرایط زندگی اش را خلق می کند و مسئولیت زندگی اش فقط بر عهده خودش است، همواره ذوق و شوق زندگی کردن و تجربه شرایط بهتر را دارد و احساس خوشبختی می کند.

تغییر کردن محدود به زمان و مکان نیست یعنی در هر شرایط سنی و در هر مکانی که باشید می توانید تصمیم بگیرید شرایط زندگی خود را تغییر دهید بنابراین تغییر کردن یک انتخاب است که فقط آنهایی که شجاعت پذیرفتن مسئولیت زندگی را دارند تصمیم به این کار می گیرند.

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن

متن فایل تصویری برای ناشنوایان 🧏

متن فایل تصویری مقصر زندگی:

 (توسط خانم نگار ملکزاده عزیز)

امیدوارم هرجا که هستید در بهترین حالت خودتون باشید و همواره در حال یادگیری اصول ذهنی، کنترل ذهن، تغییر نگرش و تغییر فرمول‌های ذهنیتون باشید چرا که در نهایت زندگی شما بر اساس آنچه که در ذهن شما از قبل ثبت شده رقم می‌خوره

میخوای بدونی که مثلاً آینده زندگیت چه جوری رقم می‌خوره به این توجه کن که چه نگرشی درباره زندگی داریچه انتظاری درباره زندگی داریدچه پیش بینی درباره زندگی خودت می‌کنی همین برات رقم می‌خوره

انتظار شما از زندگی بر اساس نگرش شما و افکاریِ که در ذهنتون مرور می‌کنید در شما شکل می‌گیره و جهان هم همون چیزی رو وارد زندگیتون می‌کنه که از قبل انتظارش رو دارید 

حالا خیلی‌ها اشتباه می‌کنن فکر می‌کنن که نه استاد من انتظار این اتفاق بد رو نداشتمموضوع این نیست که شما چه چیزی رو انتخاب کنی وارد زندگیت بشه موضوع اینه که شما انتظارت از زندگی با چه احساسی هست.

انتظارت اینه که زندگی رو بر اساس چه تجربه‌ای سپری کنی و چه احساسی در شما ایجاد کنه اتفاقاتی از اون دست وارد زندگیتون میشه بله هیچ کسی شاید انتخاب نکنه که مثلاً چه اتفاقاتی به چه شکلی وارد زندگیش بشه اما وقتی شما انتخابتون شادی باشه وقتی شما انتخابتون احساس خوب باشه وقتی انتخابتون آرامش ذهنی باشه وقتی انتخابتون تسلط بر افکار و یادگیری مهارت‌های کنترل ذهن باشه خب خود به خود اینه که جهان هستی اتفاقاتی رو وارد زندگی شما می‌کنه که نتیجه‌اش ایجاد احساس خوبه استمرار در حال خوبه و لذت بردن از زندگیه

به این میگن خوشبختی اینکه آدم چقدر در زندگی آرامش داشته باشه چقدر احساس خوب داشته باشه چقدر از زندگیش لذت ببره چقدر بتونه حسرت گذشته رو نخوره چقدر بتونه نگران آینده نباشه به همین اندازه اون فرد خوشبخته

خوشبختی رو در زندگی تجربه می‌کنه تعریف خوشبختی هم در ذهن خیلی‌هامون به اشتباه صورت گرفته و یا تغییر کرده الان شاید خیلی‌ها خوشبختی رو به مقدار حساب بانکی می‌دونن به میزان متراژی که به نامشون هست سندهایی که به اسمشون هست می‌دونن

شاید مثلاً خوشبختی رو به بودن با یه سری آدم‌ها می‌دونن من درکم و تجربه‌ام اینه که خوشبختی به میزان آرامشی که من در هر روز دارم تجربه می‌کنمیعنی امروز مثلاً من اگر یک ساعت امروز با آیدا بازی کردم و لذت بردم از حرف زدنش از شیرین کاری‌هاش از باهوشی‌هایی که داره به خرج میده کار کردن با وسایل لذت بردن این برای من خوشبختیِ این به معنای خوشبختی در ذهن منه که من یک ساعت از امروزم رو واقعاً خوشبخت زندگی کردم

حالم خوب بود با هم کلی خندیدیم بازی کردیم این از نظر من خوشبختیهحالا وقتی شما در زندگیت جوری باشی که این یک ساعت‌ها در زندگیتون زیاد بشه خب شما زندگیتون سراسر خوشبختی میشه و احساس خوشبختی رو تجربه می‌کنید و این موضوع بستگی به این داره که شما تصمیم گرفته باشی همواره در جهت بزرگ شدن خودت حرکت کنی

همواره در جهت یادگیری مسائل و موضوعاتی که ذهنت رو به هم می‌ریزه حرکت کنی که بدونی خب چطور باید این موضوعات رو در ذهنت مدیریت کنی به چه شکل باید مدیریت ذهن و افکار و نگرش رو یاد بگیریاینا به شما کمک می‌کنه که یواش یواش زندگیتون بدون اینکه شما بخواهید تصمیم خاصی بگیرید بدون اینکه بخواهید یک حرکت خاصی بزنید یا مثلاً یه دعوا مرافعه راه بندازی

برای اینکه بخوای از حقت دفاع کنی و به اون چیزی که می‌خوای برسی ببینی که در زندگیت یه سری مسائل رخ میده یه سری هم زمانی‌ها رخ میده و شما تجربه‌های شگفت انگیزی را از زندگیت خواهی داشت یک پیامی رو دریافت کردم از یک دوستی که در مورد یک موضوعی نوشته بود که مثلاً در کسب و کارش به چه مشکلاتی برخورده خیلی حالش بد بود

چند روز حسابی به هم ریخته و بعد از دو سه روز هدایت شده به یکی از اون مطالبی که من نوشتم و چقدر احساسش بهتر شده و چقدر امید گرفته انگیزه گرفته و متوجه شده که چه جاهایی در زندگیش نگاه اشتباهی داشته و الان خیلی حالش بهتر شده خیلی احساس کرده که مثلاً راه جدیدی پیش روش گذاشته شده یه مسیر جدیدی باز شده و باید از این مسیر حرکتش رو ادامه بده و خیلی انگیزه گرفته

و من در جواب براش نوشتم که وقتی نوشته تو رو خوندم خیلی خوشحال شدم، خیلی خوشحال شدم که حالت بد شده خیلی خوشحال شدم که به هم ریختی خیلی خوشحال شدم که عصبانی شدی آشفته شدی و فکر کردی که دنیا به آخر رسیده این خیلی خوبه، چرا خوبه؟؟ به خاطر اینکه این حال بدی‌ها از نوع دومشه

منم در ۳۵ سال قبل که زندگی می‌کردم الان ۴۰ سالمه تا سن ۳۵ سالگی من به همین سبک زندگی می‌کردم که همیشه حالم بد بود همیشه حالم خراب بود به خاطر یه سری موضوعات و همواره هم به دنبال مقصر زندگی بودم یعنی هر وقتی حال من بد بود بلافاصله یکی رو مقصر زندگی می‌کردم

تقصیر همسرمه، تقصیر پدر مادرمه که توی این شرایطم، تقصیر رئیس جمهورمه که من در این شرایطم، تقصیر رئیس جمهور آمریکاست که این تصمیم رو گرفته تقصیر طالبانه که به اونجا حمله کرده و این اتفاق افتاده و مثلاً نفت ارزون شده و چه اتفاقاتی توی زندگی من افتاده و مشتری‌های من کم شده

تقصیر ایام ماه مبارک رمضانه که مشتری نیست و خلاصه هر روز برای حال بدم به دنبال مقصر زندگی بودم و همیشه هم پیدا می‌کردم همیشه هم دلیل‌هاش رو پیدا می‌کردم مقصر زندگی رو پیدا می‌کردم که امروز حالم بده به این دلیل به این دلیل فردا حالم بده به این دلیل و به این دلیل و خلاصه دلیل‌هاش هم بود

ولی چیزی که واضح بود این بود که در ۳۵ سال حالا به جز چند سال اول بچگیم دیگه بقیه‌اش من همیشه حالم بد بود و کلی هم افراد و کلی مسائل کلی چه مسائل دینی و مذهبی چه خانوادگی چه افراد همه را مقصر زندگی می‌دونستم که این‌ها باعث شدن که من توی این شرایط باشم و الان حالم بد باشه و خب مثلاً ازدواج کردم اضافه شد دلیل‌های حال بد من

می‌گفتم تقصیر همسرمه بعد یه جاهایی می‌گفتم تقصیر خانواده همسرمه هی داشت این گسترده می‌شد افراد مقصر زندگی من داشتند گسترده می‌شدند تا زمانی که من تصمیم گرفتم که به لطف خدا با موضوع تغییر ذهن و کنترل زندگی آشنا شدم و تصمیم گرفتم که زندگیم رو تغییر بدم

از اون روز به بعد بازم حال من بد شده یعنی حال من بد می‌شد از اون روز به بعد من مثلاً از امروز تصمیم گرفتم که می‌خوام زندگیم رو تغییر بدم خب به این شکل نیست که من که تصمیم گرفتم دیگه از فردا دنیای من گل و بلبل بشه همون جریانات ادامه داشت همون روزهای اول همون مسائل قبلی بازم داشت تکرار می‌شد اما تفاوتش این بود که من حالم بد می‌شد مثل گذشته به دنبال مقصر زندگی در بیرون از خودم نبودم

و با اینکه نمی‌دونستم حالا مقصر زندگی کیه و نمی‌خواستم هم بپذیرم یا جراتش رو نداشتم که بپذیرم که مقصر زندگی خودمم یا اگر هم هر وقت هم به خودم می‌گفتم تقصیر خودم بوده مقصر زندگی‌ام خودم هستم چون نمی‌دونستم چرا مقصر زندگیم خودم هستم نمی‌تونستم یعنی برام واضح نبود ولی حداقلش این بود که مثل گذشته به دنبال این نبودم که حالا برای این حال بدم کی مقصره؟ مقصر زندگی جدید پیدا کنم،

چون اینقدر مقصرهای زیادی پیدا کرده بودم دیگه از یک مقطعی به بعد خدا هم مقصر اصلی بود محکوم ردیف اول خدا بود می‌گفتم خدا برای من نخواسته خدا اینجوری داره زندگی منو رقم می‌زنه خدا سرنوشت منو رقم زده خدا خواسته من توی این شهر توی این خانواده توی این کشور من چاق باشم من عینکی باشم همه رو مینداختم گردن خدا دیگه تموم میشد

خدا هم دفاعی از خودش نمی‌کرد کاری نداشت وقتی خدا رو هم مقصر زندگیم کرده بودم و دیگه این بالاترین حدِ افرادیه که میان مقصر زندگی برای خودشون پیدا می‌کنند اما از جایی که من تصمیم گرفتم زندگیم رو تغییر بدم با اینکه حالم بد می‌شد ولی دیگه به دنبال مقصر زندگی نبودم در بیرون از خودم.

هی داشتم به این فکر می‌کردم که خب چی شده چرا حال من بده چرا زندگی من اینجوریه چرا هی مشکلات پشت سر هم به وجود میاد دیگه به جای اینکه بیام هی بگم کی مقصر زندگی مه اومدم به این فکر کردم چرا اینجوریه آخه چرا برای من اینجوریه

چرا دیگران زندگیشون توی این جریانه که مثلاً توی کسب و کار چرا اینقدر زندگی من به هم ریخته است چرا اینقدر کسب و کار من بالا و پایین میشه، هی باید تلاش کنم ولی مثلاً می‌بینم خیلیا هستن که کسب و کار براشون حل شده است اصلاً مسئله‌ای توی زندگیشون به اسم کسب و کار ندارن بعد یه عده دیگه رو می‌دیدم که در روابط من مشکل دارم

بعد می‌دیدم یه عده‌ای در روابط مشکل ندارن و اصلاً موضوع روابط توی زندگیشون حل شده است ولی توی زندگی من مشکلِمی‌دیدم کسب و کار توی زندگی من مشکلِ شرایط جسمی توی زندگی من مشکلِ و نمونه‌هایی می‌دیدم که همین چیزهایی که برای من مشکله اصلاً برای اون‌ها مشکلی نبود و توی زندگیشون اصلاً همچین مسئله‌ای وجود نداشت و همین باعث شد که من خودم فکر کنم که چرا من اینجوریی‌ام

چه دلیلی داره که من زندگیم اینجوریه و همین که من نگاهم رو از این که مقصر زندگی پیدا کنم برداشتم و گفتم تقصیر خودم بوده حقمه اصلاً هرجوری هستم حالم بد شده حقمه حالم بد شده خب چرا حالم بد شده؟؟چه نگرشی داشتم چه فکری داشتم یواش یواش من یاد گرفتم که چطور باید افکارم رو تغییر بدم نگرشم رو تغییر بدم و شرایط در زندگی من تغییر کرد از کجا شروع شد؟؟

از اونجایی شروع شد که من به جای اینکه دیگران رو مقصر زندگی کنم خودم رو مقصر زندگی دونستم.

خیلی هم اولش کار سختی هست پذیرش این موضوعما همین رو در موضوع لاغری هم داریم دیگه که میگیم باید خودت رو مقصر چاقی بدونی حالا خودتون رو نگاه نکنید که با سایت تناسب فکری آشنا شدید و این مطالب رو گوش دادید الان پذیرفتید که مقصر چاقیتون خودتون هستید این همه آدم هست که اضافه وزن دارن و اصلاً قبول ندارن که اضافه وزن مقصرش خودشون هستن

ژنتیک و پدر و مادر و مواد غذایی و سوخت و ساز و هزار تا دلیل دارند برای چاقیشونالان شمایی که مثلاً در موضوع لاغری با ذهن براتون جذاب شده اصلاً لاغری براتون مهم شده و اگر برید داستان هدایت بچه‌ها رو بخونید همه اونایی که یه جوری بریدن دیگه که خدایا ما نمی‌دونیم باید چیکار کنیم خودت یه راهی جلوی پای ما بذار در واقع اونجا بوده که دیگه از پیدا کردن مقصر زندگی عاجز شدید و از خدا طلب کمک کردید و خداوند به طریقی شما را با این روش آشنا کرده

همین چند دقیقه قبل از اینکه این فایل رو ضبط کنم داشتم یه دیدگاه در سایت می‌خوندم که یه دوست جدیدی با ما آشنا شده بود و داشت طریقه آشناییش رو می‌گفت که من این همه روش‌ها رو امتحان کرده بودم دیگه یه جایی واقعاً بریدم

اضافه وزن کلی تلاش کرده بودم که لاغر بشم بعد در ماه رمضان با اینکه خیلی هم مراقبت کرده بودم ولی دوباره همه این چیزی که کم کرده بودم برگشت دیگه حسابی بریده بودم دیگه ناتوان شده بودم از اینکه باید چیکار کنم این همون نقطه تسلیم شدنه که دیگه به دنبال مقصر زندگی نبود در بیرون از خودش از خدا کمک خواست و با سایت تناسب فکری آشنا شد

این داستانی هست که همه شما تجربه‌اش کردید و این همون کاریه که من به جای خودم انجام دادم گفتم در تمام جنبه‌های زندگی، من دیگه به دنبال مقصر زندگی نیستم این همون تسلیم شدن استمن به دنبال مقصر نیستم من می‌خوام خودم رو درست کنم من می‌خوام زندگیم رو درست کنم دیگه نمی‌گفتم رئیس جمهور دیگه نمی‌گفتم کشور دیگه نمی‌گفتم آمریکا می‌گفتم خودم.

و حال بد من بعد از اون زمان، درسته حالم بد میشد اما به جای اینکه به دنبال مقصر زندگی باشم به دنبال اشکال و ایراد خودم بودم و هی به مرور اشکالات و ایرادات رو پیدا کردم اصلاحش کردم و من شخصیتم تغییر کرد من نگرشم تغییر کرد من دیگه اون آدم چند سال قبل نبودم و نیستم الان و خب نتایج زندگی منم تغییر کرده

در شرایطی نتایج زندگی من تغییر کرده که من هنوز در اون شهر در اون کشور و همون جای قبلی همون خانواده همون خونه همه چی همونه و تازه برای خیلی‌ها هم شرایط خیلی بدتر از ۵، ۶ سال قبله که من شروع کردم اما برای من شرایط زندگی خیلی رویایی هست

من در بهترین شرایط زندگی خودم در ۴۰ سال عمرم هستم در حالی که در هفت هشت سال گذشته خیلی‌ها شاید بگن ما در بدترین شرایط زندگی خودمون هستیم من در بهترین شرایط خودم در ۴۰ سال عمرم هستم و این به خاطر پذیرفتن اینه که شما خودت رو مقصر زندگی و شرایط زندگیت بدونی هر جایی که نگاهت رفت به سمت اینکه خب حالا دلیلش چی بود ؟؟

مثلاً این تقصیر این بود حالا حال من بده به خاطر اینه حال من بده به خاطر اونه به خاطر رفتار فلانیه چرا فلانییه جایی ممکنه یه فردی یه حرفی بزنه شما به هم بریزی به هر کسی هم بگی صد در صد تایید می‌کنه که تقصیر فلانی بوده آره این چه حرفی بوده به تو زده اصلاً بیجا کرده خجالت نکشیده این حرف رو به تو زد خیلی حرف زشتی هم بوده

اما اگر شما ناراحت شدی تقصیر شماست که ناراحت شدی این اشکال خودت رو برطرف کن تو نمی‌تونی بری بگی اون آدم‌ها رو باید از دنیا حذف کنم خدایا اینو ببر اینو ببر که من آب خوش از گلوم پایین بره

بعد می‌بینی یه نفر دیگه اینم ببر خدایا اونم ببر خیلی‌ها اینجوری زندگی می‌کنن فکر می‌کنن یه سری آدم‌ها مقصر حال بدشونن، بعد از خدا می‌خوان اینا نباشن توی زندگیم اگر اینا نباشن من حالم خوب میشه اینجوری نیستتا وقتی که حال من ارتباط داره به اطرافیان من، من در تلاطم خواهم بودیه کسی حرفی بزنه خوشم میادیه کسی حرفی بزنه بدم میاد

به اندازه‌ای که من ارتباطم رو با بیرون قطع کنم بگم من حالم دست خودمه حالم بد میشه تقصیر خودمهحالم به هم می‌خوره عصبانی میشم از کوره در میرم من مقصرم چرا ؟؟چون به خاطر یک عامل بیرونی من به هم ریختم باید اشکال خودم رو پیدا کنم و از اون زمان به بعد هر وقت حال من بد بشه به جای اینکه بخوام دنبال مقصر زندگی بگردم به جای اینکه بخوام به جایی برسم که دیگه خدا رو هم مقصر زندگی کنم که باز خدا نخواستی ببینی یه آب خوش از گلومون پایین بره

خیلی وقت‌ها اینجوری می‌گفتم وقتی مثلاً یه چیزی بود حالا خیلی‌ها این عقیده رو دارن که بعد از هر شادی غم و غصه است منم داشتم حالا یه ذره یه چیزی هم پیش میومد ما دلمون خوش می‌شد بعد یه چیزی پیش میومد حال ما بد می‌شد

می‌گفتم خدایا نمی‌خواستی ببینی نتونستی ببینی ما یه نیم ساعت هم حالمون خوب بود یعنی تا این حد من مقصر زندگی‌ام بود که خدا رو هم مقصر زندگی می‌دونستم ولی به جایی رسیدم که گفتم نه مقصر زندگی خودم هستم و الان اگر به هر دلیلی حال من بد بشه به جای اینکه بازم به دنبال مقصر زندگی باشم

میگم آها خدا یه چیز دیگه رو برای من رو کرد که بگه اینجا هم مشکل داری درستش کنقبلاً اگر حال من بد می‌شد می‌گفتم چیه باز چی دیدی به ما یا دو دقیقه دیدی حال ما خوب شد باز لجت گرفت الان اگه به هر دلیلی حال من بد میشه میگم خب خدایا شکرت یه چیز دیگه رو داره به من نشون میده که باید درستش کنم یه جایی یه درزی هست یه خلائی هست یه کمبودی دارم یه حسرتی دارم یه نگرش اشتباهی دارم

ممکنه یه فکر اشتباهی داشته باشم یه نگرانی دارم که باید درست بشهو این حال منو داره بد می‌کنه خدا هم داره بهم میگه که اینجا رو درست کن و به جای اینکه انرژیم را صرف پیدا کردن مقصر زندگی کنم صرف تغییر دادن اون عوامل تاثیرگذار که فکر می‌کنم مقصر زندگی مه کنم، میام روی خودم فکر می‌کنم و اشکالات کارم را درست می‌کنم و به اندازه‌ای که حال من بهتر بشه من مسلط می‌شم به مهارت کنترل ذهن.

مسائل همیشه هست اینکه فکر کنید به یک شرایطی در زندگی می‌تونیم برسیم که همه چی گل و بلبل باشه همه چی اونجوری باشه که اصلاً تو فکرش رو نمی‌کنی بالاخره ما نمی‌تونیم ۱۰۰ درصد ذهنمون رو کنترل کنیم بالاخره یه مسائلی ممکنه پیش بیاد

ما در زندگی داریم با جامعه در ارتباطیم من با کلی آدم در ارتباطم من نمی‌تونم همه رو تغییر بدم که اونا همه در جاهای خودشون خوب باشن که منم خوب باشم ولی می‌تونم روی خودم کار کنم که اونا در هر جایی که هستن در هر حالتی هستن در برخوردشون با من حال من بد نشه من این کارو می‌تونم انجام بدم ولی نمی‌تونم کاری کنم که همه اطرافیانم هم حالشون خوب باشه که وقتی منم وارد جمعشون می‌شم همه با هم خوب باشیم؟! نه.

من اینقدر تونستم روی خودم کار کنم که اونا در هر شرایطی هستن من حالم خوب باشه و من حال خوبم ارتباطی به شرایط دیگران نداشته باشه بنابراین اگر حالتون بد میشه مهم نیست در چه زمینه‌ای در زمینه روابط کسب و کار در زمینه لاغری اگر یه جایی به حال بد می‌رسید جا نزن دنبال این نباش که مقصر زندگی ات رو پیدا کنی چرا این نمی‌ذاره فلانی نمی‌ذاره به این دلیل نتونستم

نه به دنبال این باش که یک مسئله‌ای رو در خودت پیدا کنی که من یه جایی کارم ایراد داره و باید این مسئله رو برطرف کنم و بزرگتر بشم و به زندگی ادامه بدم.

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

امتیاز 4.48 از 93 رای

https://tanasobefekri.net/?p=30960
63 نظر توسط کاربران ثبت شده است.
اندازه متن بخش نوشتن دیدگاه:

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار rastegar.moradzadah
      1403/08/28 08:32
      مدت عضویت: 1455 روز
      امتیاز کاربر: 16202 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,455 کلمه

      به نام خداوند عزیز وحلیم ورحیم

      سلام خدمت استاد پر انرژی وهمیشه شادابم ودیگر دوستان هم مسیرم

      دیدن ایدا کوچولو چه لبخند عمیقی رو به صورتم اورد عزبزم الان خانمی شده 😍

      از وقتی که یادمه وبه درک وفهمی از رندگی رسیدم هرگز اینو نمی دونستم که نقش خودم در تعیین زندگیم چقدر پر رنگه واینکه خودم مسعول خوب وبد شرایط زندیگم هستم را برای اولین بار در این سایت الهی شنیدم هیچ کس راجب نقش خودم چیزی بهم نگفته بود چون در اطرافم می دیدم همه

      برای هر چیزی یه مقصری سراغ دارن برای حال بد برای وضعیت خراب کسب وکار برای نداشتن سلامتی برای نداشتن خونه برای نداشتن آرامش 

      این باور در من شکل گرفت که منم همیشه کسی رو مقصر شرایط زندگیم بدونم وخودم هیچ کاره باشم

      بارها شنیده بودم من انسانم وخداوند منو مختار افربده وحق انتخاب دارم اما جور دیگه ای ابنو برداشت کرده بودم معنی اینو نفهمیده بودم که بله من در تمام جنبه های زندگیم وهر چیزی که مربوط به من می شه مختار به انتخاب هستم

      می تونم انتخاب کنم کسی حالمو بد کنه کسی بیاد با حرفی چنان به همم بریزه که دیگه کمر راست نکنم یا انتخاب کنم یه نفر بیاد برای من تصمیم بگیره من در چه حال وروزی باشم

      ابنکه ما مسعولیت حال خودمون رو در زندگی وابسته کردیم به چیزهایی بیرون از خودمون انتخاب ماست 

      از سن 12 سالگی به بعد جسم من از اون تناسب خودش خارج شد وروز به روز اضافه وزنم زیادتر می شد ومن هیچ وقت خودمو مقصر چاقیم نمی دونستم درسته برای خودم جلوی دیگران دلسوزی می کردم که اره باید کمتر بخورم بابد تحرکم رو زیاد کنم وانگشت رو طرف خودم می گرفتم از ته دلم می گفتم خوب تقصیر من چیه خدا اینجور برام خواسته اینم سرنوشت منه یه عده رو لاغر آفریده ویه عده مثل منم چاق افریده شده ودیگه حتما مصلحت خدا اینجور بوده وقتی مسعولیت چاقیم رو گردن خدا انداختم هرجا به محدودیتی برای چاقیم برمی خوردم دیگه یقه خدا رو می گرفتم واز اون گله وشکایت می کردم چاقی منو از خیلی از لذت ها در زندگیم محروم کرده بود که من ته دلم خدا رو مقصیر همه ی اون ناکامی ها می دونستم برای همین اگرم تلاشی برای لاغری می کردم وشکست می خوردم دیگه مطمعن می شدم این خواست خداست که می خواد من در این وضعیت بمونم

      گاهی فکر می کردم وحتی اینو به بقیه هم می گفتم که خدا دلش نمی خواد من لاغر بشم تا ایمانم از دست نره چون اگه من لاغر بشم واون لباس های که دوست دارم رو بپوشم ادم بی حجاب وبی ایمانی می شم پی خدا مصلحت دونسته من همین جور چاق باشم تا همین مانتوهای گل گشاد ومشکلی ومقنعه سرم باشه وحوس گناه نکنم تا این حد من در بست خدا رو مسعول چاق بودنم می دونستم

      تا اینکه برای اولین بار اینجا بود به نقش خودم و مسعولیت خودم در شکل گرفتن وضعیت تناسبم پی بردم وقتی با کلی دلیل وبرهان وسوال وجواب در آخر به این نتیجه رسیدم که خودم مقصر وضعیتم هستم ومسعولیت چاقیم رو به عهده گرفتم ودیگه دنبال مقصر نبودم در ببرون از خودم تازه به آرامش رسبدم دیگه بغض وکینه ای در دلم نبود دبگه شبا تا دیر وقت با افکار منفی سر نمی کردم وسناریو برای خودم تعریف نمی کردم واواین دستاورد من از پذبرش مسعولیتم ارامش وخواب راحتی بود که نسیبم شد من همیشه به حال کسانی قبطه می خوردم که تا سر می زارن روی متکا خوابشون می بره والان خودم دقیقا همون جور شدم اینقد اروم شدم اوایل می ترسبدم مریض شده باشم که چرا من اینقد بی خیال شدم واینقد تا اراده می کنم خوابم می بره وهمسرم می گفت خوشحال باش تو همیشه تا صبح چند بار می رفتی تو تراس ومی اومدی ببینی اتفاقی نیغتاده زلزله نیومده چیزی نشده حالا می ترسی چرا راحت می خوابی

      دلیلش این بود که من دیگه یقه کسی رو نمی گرفتم اگه رفتار پر خوری رو انجام می دم دبگه دنبال گله وشکایت ومقصبر نیستم می گم خودم انتخاب کزدم خودم خوردم دیگه کاری که از خودم سر زده واینجوری همه چی در درون خودم حل می شه وچون پای کس دیگه ای در میان نیست اعصاب خرابی وگله وشکایت وخودخوری ودرگیری ندارم

      ومن به این نتیجه رسیدم این به شکل یه باور ویه عادت در من تبدیل شده که همیشه برای هر کاری دنبال مقصر باشم دیگه خود به خود هر اتغاقی بیفته حتی ساده ترین اتفاقات من فوری کسی رو مقصر اون می دونم

      اگه مثل همین اضافه وزنم مسعولیت احساس خوب وحال خوبم در زندگی رو به عهده بگیرم دیگه به خوشبختی واقعی می رسم

      من عادت کردم برای هر چیز ساده ای غر بزنم واونو بررگ کنم ودنبال مقصر باشم اینجوری حجم زیادی از افکار منفی رو در ذهنم تلنبار می کنم ودیگه جایی برای افکار مثبت وگوشی برای شنیدن اتغاق های خوب نمی زارم هرچیز خوبی هم رخ بده از نظر من بی فایدس چون در مقایسه با اون همه حال بد وافکار منفی اونو ناچیز می دونم برای همین چیزی خوشحالم نمی کنه همیشه ناراضی هستم در ظاهر چرا ادعای خوبی وحال خوب ودارم شوهرم ودخدرم رو نصیحت می کنم اما ایمانی به حرفی که می زنم ندارم نشانه اش هم اینکه هنوز حال من بستگی به خوب رفتار کردن همسرم داره اعصاب ارام من بستگی به اخلاق خوب دخترم داره 

      من وقتی می تونم ادعا کنم که حتی اگه کسی بیاد بدترین حرف هارو بهم بزنه من بهم نریزم وخودم رو مسعول حال خودم بدونم وبگم مقصیر منم که اون حرف باعث شدبهم بریزم

      بارها این جمله رو به همسرم گفتم که اگه می خوای من خوب باشم تو باید خوب باهام رفتار کنی اگه تو بد باشی منم بد می شم واین کاملا اشتباهه حال من نباید خوب بودنش وابسته به کسی باشه چون من اونم ادمه ونمی تونه تضمین بده همیشه حالش عالی باشه تا منم خوب باشم اگه مسعولیت حال من دست دیگران باشه پس اونا هر جور که بخوان می تونن حال منو تعقیر بدن ومن عروسک خیمه شب بازی دست اونا هستم 

      خیلی اتغاق می افته ظهر که دخترم از مدرسه میاد سر یه چیز خیلی الکی با هم بحثمون می شه ومن همیشه اونو مقصر می دونم می گم تو چه می دونی من چه زحمتی از صبح تا حالا کشیدم تا وفتی تو بیای خونه مرتب باشه نهار اماده باشه اتاقت تمیز باشه واونقد حرص وجوش می خورم که بدنم می لرزه حالا که دارم در آرامش بهش فکر می کنم می بینم اونی که حال منوبد می کنه خودم هستم  اون بیچاره که نخواسته من این همه زحمت بکشم خودم دلم خواسته این کارها رو بکنم وحالا هم خودم دارم خودمو اذیت می کنم نقش اون این وسط هیچه واقعا چرا من بخاطر شنیدن یه حرف که از نظرمن ناسپاسی هست باید اینقد بهم بریزم که کل روزم رو به جهنم تبدیل کنم 

      مدتی بودشعله وسطی اجاق گازمون خراب شده بود یعنی شعله اش خیلی زیاد بود من چندین بار به همسرم گفتم درستش کن این یه بار یه بلایی سرمن میاره دقیقا همین جمله رو چندین بار تکرار کردم ووافعا هربار اون شعله رو روشن می کردم منتظر اتفافی بودم تا دبروز ظهر که غذا درست کردم وبا یه ظرف روغن گذاشته بودم گرم بشه بریزم رو برنج ودیگه کاری نداشتم تنها خونه بودم ودخترم هم هنوز نیومده بود به کل یادم رفت گاز روشنه وروغن داره داغ می شه اومده بودم بیرون از اشپز خونه 

      بعد چند دقیقه از بوی روغن سوخته متوجه شدم من گازو خاموش نکردم رغتم دیدم کل ظرف آتیش گرفته ویه وضع بدی بود به زور خاموشش کردم کل خونه پر دود شده بود در وپنجره هارو باز کردم هود وسبنک وهمه چی پر دود چرب شده بود همون لحطه که شعله گاز رو دیدم یاد حرف همیشگی خودم افتادم که این گاز بلا سرم میاره وشوهرم رو مقصر دونستم در حالی که این شعله اصلا اونی که من می گفت خرابه نبود در اثر بی احتیاطی خودم این اتغاق  افتاد ولی من جوری شوهرم رو مقصر دونستم که انگاز اون با دست خودش اومده بود واین کار رو کرده بود حتی یه لحظه غفلت خودم رو دلیل این اتغاق ندونستم برای همین بهش پیام دادم وکلی حرف بارش کردم تو چی فلان وبهمان اونم بیچاره کلی نگران شده بود وزنگ زد که چه اتغاقی افتاده ومن گفتم تو مقصری چون دیشب ناشکری کردی چون غر زدی چون گاز ودرست نکردی چون این خونه رو گرفتی وچی وچی

      واین وافعا همیشه برام عادت شده یه کسی رو مقصر بدونم

      از امروز واقعا صد درصد مسعولیت حال واحوال خودم رو در هر زمینه ای را به عهده می گیرم

      من مسعولیت احساسم را به عهده می گیرم

      هیج چیزی خارج از من نبست وهمه چی در درون من باید حل بشه اگه برای چیزی حالم بد شد باید در وجود خودم علتش رو جویا بشم نه در اطرافم

      از اینکه حوصله کردین از شما عزبران سپاسگزارم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید.
      ثبت امتیاز
      امتیاز: 15 از 3 رأی مشاهده امتیاز دهندگان
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم