0

تاثیر خوردن بر جسم (چهاردهم)

تاثیر خوردن بر جسم
اندازه متن

تاثیر خوردن بر جسم از چالش های ذهن افرادی است که اضافه وزن دارند.

در سال هایی که چاق بودم هزاران بار به این موضوع فکر می کردم که چرا بعضی ها هرچی دلشون بخواد می خوردند ولی چاق نمی شن.

ولی من هرچی بخورم فقط چاق می شم.

انقدر باور من درباره تاثیر خوردن بر جسم مخرب شده بود که تصور می کردم هرچی بخورم باعث چاقی من می شه و به همین دلیل بارها به دیگران می گفتم که من اگه آب هم بخورم چاق می شم.

اتفاقا همین اتفاق هم رخ می داد و در فصل تابستان که به دلیل شرایط آب و هوای گرم منطقه ما مصرف آب من بیشتر می شود من چاق تر می شدم.

ترس من از چاق شدن به حدی شده بود که از شنا کردن هم می ترسیدم.

تصور می کردم آب از پوست من وارد بدنم می شه و باعث چاق تر شدن من خواهد شد.

اینها تصاویری است که به واسطه شنیده های اشتباه و فرمول های ذهنی نادرست در ذهن من شکل گرفته بود و از آنجایی که هر تصویری در ذهن ما ایجاد شود چه بخواهیم چه نخواهیم به واقعیت تبدیل خواهد شد من همواره در مسیر چاق شدن بودنم.

افکاری که من درباره تاثیر خوردن بر جسم در ذهنم داشتم باعث ترس و نگرانی من از چاق شدن می شد و این درحالی بود که برخی از دوستانم که افراد متناسبی بودند هیچ ترس و نگرانی از خوردن مواد غذایی نداشتند.

آن روزها آرزوی من این بود که بتوانم با لذت و بدون نگرانی ار هر غذایی به هر مقداری مصرف کنم و چاق نشم.

بارها پیش آمده بود که در مهمانی هنگام صرف غذا کنار فرد متناسبی قرار بگیرم و با دیدن صحنه غذا خوردن آن فرد که بدون ترس و نگرانی از چاق شدن تمام پرس غذای خود به همراه نوشابه و سالاد و دیگر مخلفات را می خورد احساس حسرت داشته باشم.

با خودم می گفتم: که ای کاش من هم می توانستم مانند این فرد با خیال راحت غذایم را بخورم و تعجب می کردم که تاثیر خوردن بر جسم این افراد چگونه است؟!!

به لطف خدا از زمانی که در مسیر لاغری با ذهن قرار گرفتم و به واسطه موفقیتی که در کاهش وزن و سایز از این طریق کسب کردم و به واسطه آن با افراد زیادی که اضافه وزن دارند آشنا شدم به وضوح دیدم که رویای بسیاری از افراد چاق خوردن بدون ترس و نگرانی از هر غذایی و به هر میزان است.

بارها در نوشته های اعضای سایت خوانده ام که:

آرزوی آنها این است بتوانند از هر غذایی هرچه قدر دلشان می خواهد بخورند و چاق نشوند.

این رویای مشترک در ذهن افراد چاق به واسطه دیدن نحوه خوردن افراد متناسب ایجاد شده است.

ما با دیدن افراد متناسب که به راحتی از هر غذایی می خورند و مقایسه آنها با خودمان که جرات خوردن هر غذایی را نداریم به این نتیجه رسیدیم که بهترین آرزوی ما خوردن از هر غذایی به هر اندازه که دوست داریم است.

رویایی که برای من و بسیاری از افرادی که از دوره های آموزشی لاغری با ذهن استفاده کردند به واقعیت تبدیل شد.

این رویا از دو بخش تشکیل شده است:

  • خوردن از هر ماده غذایی
  • خوردن به هر اندازه که دلمان می خواهد

نکته جالب توجه در مورد رویای افراد چاق این است که در هر دوبخش شباهت ها و تفاوت هایی با افراد متناسب دارند. شباهت های رویای ما با افراد متناسب مربوط به فرمول های اصلی و صحیح ذهن ما و تفاوت های رویای ما با افراد متناسب مربوط به فرمول های اشتباه ذهن ماست که به مرور زمان در ذهن ما ایجاد شده اند.

بخش اول که خوردن از هر ماده غذایی شامل دو بخش تاثیر گرفته از فرمول های صحیح و اشتباه ذهنی است.

اینکه ما بتوانیم از هر ماده غذایی مصرف کنیم تاثیر گرفته از فرمول های صحیح ذهنی است.

اما اینکه دایره مواد غذایی مورد علاقه ما چقدر وسیع است برگرفته از فرمول های اشتباه ذهنی است.

زمانی که به تاثیر فرمول های ذهنی در واکنش های رفتاری پی بردم به رفتار افراد متناسب بیشتر توجه کردم.

تفاوت واضحی که بین خودم و افراد متناسب مشاهده کردم این بود که تنوع مواد غذایی موردعلاقه آنها بسیار کمتر از تنوع مورد علاقه من بود.

من از خوردن هر خوردنی لذت می بردم اصلا طعم آن اهمیتی نداشت.

ترشی را دوست داشتم،‌ عاشق شیرینی بودم،‌تلخی را بخاطر اینکه فکر می کردم به لاغر شدن من کمک می کند دوست داشتم و شوری را به بی نمکی ترجیح می دادم.

تفاوتی نداشت غذا سفت باشد یا آبکی، کیک و کلوچه نرم باشد یا خشک، میوه شیرین باشد یا ترش،‌من همه را دوست داشتم و می خوردم.

وقتی به تفاوت دایره علایق خودم با افراد متناسب پی بردم متوجه شدم که رویای من در صورت تحقق یافتن در نهایت باعث چاق تر شدن من خواهد شد چرا که یک فرد متناسب تنوع غذایی بسیار کمتر از من دارد و اگر غذایی مورد علاقه اش نباشد به هیچ وجه به خاطر اینکه سیر شود یا چون موقع خوردن است آن را نمی خورد.

در مورد بخش دوم نیز همچین شرایطی وجود داشت.

افراد متناسب به هر اندازه که دلشان می خواست می خوردند و من هم دوست داشتم به هر اندازه که دلم می خواهد بخورم اما نکته ایجا بود که دلمان چقدر می خواهد؟

دل یک فرد متناسب چقدر می خواهد و دل یک فرد چاق چقدر می خواهد؟

آنچه دل ما برای خوردن می خواهد بستگی به فرمول های ذهنی ما دارد و به همین دلیل میزان دلخواستن افراد چاق به مراتب بیشتر از دلخواستن افراد متناسب است.

هرچه در مسیر لاغری با ذهن ادامه دادم بخش اول و دوم رویای من شباهت بیشتری به واقعیت زندگی افراد متناسب پیدا کرد.

به مرور تنوع غذای مورد علاقه من کمتر شد نه اینکه حذف شود ولی آن هیجان و شور و اشتیاقی که برای ایجاد تنوع در خوردن داشتم در من کم تر شد و کمتر چشمم به دنبال مواد غذایی جدید و تنوع مزه ها و محصولات جدید بود.

از طرفی مقداری که منو از خوردن راضی می کرد تغییر کرد نه اینکه به اجبار بخواهم مقدار کمتری غذا بخورم بلکه به شکلی که هیجان در خوردن من کمتر شد و به مقدار کمتر از قبل برای هر وعده غذا می خوردم.

دقت کنید گفتم کمتر از قبل نه کمتر از نیاز فعلی بدنم.

یعنی من در این چند سال که در مسیر لاغری با ذهن هستم هیچ وقت گرسنگی نکشیدم و اتفاقا تحمل گرسنگی برای من به مراتب سخت تر شده و اصلا دوست ندارم احساس گرسنگی برای مدت زیادی داشته باشم.

این تغییرات بیرونی به دلیل تغییر فرمول های ذهنی است که به مرور با گوش دادن به فایل ها و انجام تمرینات در من ایجاد شد و باعث تغییر در افکار، رفتار و جسم من شد.

این مسیری است که همه افرادی که اضافه وزن دارند و می خواهند از طریق آموزش ذهنی لاغر شوند باید طی کنند.

راه میان بری ندارد.

نمی توان با یک هفته یا یک ماه فایل گوش دادن و تمرین کردن بر چند سال چاقی غلبه کرد.

نباید انتظار داشته باشید با چند هفته بودن در مسیر لاغری با ذهن به مقدار زیادی از مسیر چاقی که سالها در آن حرکت می کردید فاصله بگیرید.

باید با توجه کردن به احساس خود و باور کردن مسیری که در پیش گرفته اید شوق و اشتیاق خود برای ادامه دادن را افزایش داده و هر روز یک گام به سمت لاغری بردارید، در این صورت بعد از مدتی شما به راحتی توانسته اید بین مسیر لاغری و مسیر چاقی فاصله زیادی ایجاد کنید.

این فاصله به شکل احساس خوب، افکار خوب،‌ آرامش ذهنی،‌تغییر در عادت های غذایی، تغییر در حرص و ولع برای خوردن و در نهایت تغییر در جسم شما ظاهر خواهد شد.

در انتها دوست دارم تاکید کنم، اگر مسیر لاغری با ذهن را به صورت مستمر ادامه دهید چه بخواهید چه نخواهید لاغر خواهید شد.

موضوع این جلسه از چالش من اینو نخوردم را با دقت دنبال کرده و دیدگاه خود درباره آن را در بخش ثبت دیدگاه به اشتراک بگذارید.

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن


نتیجه آزمون چالش من اینو نخوردم

با توجه به صحیح و کامل بودن بسیاری از نوشته های شما عزیزان انتخاب سه دیدگاه بعنوان دیدگاه برتر یا بهتر کار درستی نبود چون خیلی از دوستان صحیح و کامل توضیح داده بودند.

انتخاب اول (کلیک کنید)

انتخاب دوم (کلیک کنید)

انتخاب سوم (کلیک کنید)

انتخاب چهارم (کلیک کنید)

انتخاب پنجم (کلیک کنید)

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

امتیاز 4.14 از 22 رای

https://tanasobefekri.net/?p=23253
51 نظر توسط کاربران ثبت شده است.
اندازه متن بخش نوشتن دیدگاه:

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار faridehhasani5455
      1399/07/22 13:46
      مدت عضویت: 1821 روز
      امتیاز کاربر: 23548 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 1,552 کلمه

      سلام به دوستانم و استاد عطارروشن
      خوشحالم نظرم جزء نظرات انتخابی قرار گرفت ،هر چند خودم مطمئن بودم که قرار میگیره بدلیل اینکه حس بسیار عالی در حین نوشتنش داشتم و هر زمانیکه در نوشتن کامنتی حس هام بیشتر دخیل میشه مطمئن میشم که اون کامنت در تلگرام یا واتزاپ منتشر میشه
      خانواده پدری و مادری من هر دو طرف چاق هستند ،همیشه فضای صحبت هاشون از چاقی،خوردن ها،لذت های خوردن،چاق بودن=سالم بودن،،چاق بودن =با نمک بودن،،چاق بودن=مرد پسند بودن،،،چاق بودن=قوی بودن و چاق بودن در ذهن من مساوی با خیلی موارد ثبت شد که من بصورت آگاهانه متوجه اونها نبودم،من سالها تشویق شدم برای چاق بودنم،برای من ضعف نبود بلکه نقطه قدرتم بود ،ذهن من چاقی رو برای من یجور محافظ و پوشش امنیتی تعریف کرده ،پس منو در مسیر چاقی بیشتر قرار میده ،الفبای ذهن من با فرد متناسب متفاوته
      خب حالا من ۱۰ ساله شدم متوجه شدم یه فرق بزرگی با دوستانم در مدرسه دارم ،شکل بدنم زشت شده بود،ناهنجار شده بود،لباس هام بهم نمیومد،اصلا لباسام زشت انتخاب میشدن،احساس نفرت از خودم در من آغاز شده بود،بدنمو مقصر تمام ناکامی هام میدیدم ،از همه دوری میکردم،حق انتخاب فرد مذکریو نداشتم ،میدونستم انتخابم نمیکنن،جاییکه همه دختر و پسر های نوجوان بودیم من ادای پسرهارو در میوردم که مبادا پسری باهام از روی علاقه صحبت کنه چونکه تو وجود خودم کمبود داشتم،انگار هیچ وقت حرفی برای گفتن نداشتم ،فکر میکردم ضعیف ترین ها میتونن به من نزدیک بشن و همینطور هم رخ میداد
      خودمو ناقص تصور میکردم که خدا برای من کم گذاشته،آخه چرا خواهرم باید متناسب باشه ،هر چی دلش میخواست میخورد تازه بهش میگفتن ۴۵ کیلویی ،چی در من بد عمل میکرد؟ و جواب هاییکه از خانواده ،دکترها و دیگران میشنیدم ،،،اینکه فریده تو استخونات درشته،مادرزادیه،مادرت خیلی خوراکی های مقوی خورده وقتی تورو باردار بوده،ژنتیکه،ارثیه،اینا دلایل کودکی من بود وبعدش دلایل بزرگسالی من شروع شد،که بخاطر ازدواجه،بارداریه،زایمانه،قرص و داروست،سنه،شام خوردنه ،شیرینی خوردنه،فست فود خوردنه و یه عالمه دلیل هاییکه من شنیدم و پذیرفتم و باور کردم و هر روز به اون فرمول های جدید توجه کردم و توجهات من ،منو بیشتر وبیشتر در مسیر ولع های سیری ناپذیر قرار داد،یادمه میرفتیم مهمونی از شب قبلش با خودم فکر میکردم که ای کاش میزبان مرغ سرخ کرده ویه عالمه سیب زمینی سرخ کرده درست کنه،آخه چرا باید فکر یه دختر کوچیک روی اینها باشه ؟😬جالبه ما خودمون آگاه نیستیم که سفارش چه چیزیو به جهان فرستادیم،من سفارش همبرگر داده بودم انتظار قرمه سبزیو داشتم ،از همون روزای بدو تولد من ،برای من داشتن سفارش همبرگر میدادن ،حالا که بزرگ شدم میگم منکه این غذارو نمیخوام،میخوام با اونهمه داده های چاق کننده ،بدن باربی وخوش تراش داشته باشم،آخه اون داده ها ،سفارش بدن زیبا نبود ،به همین دلیل توی افکار من فقط جذابیت های خوراکی میچرخید ،فرمان سیر شدنی در کار نبود
      با فهمیدن اوضاع وخیم خودم و رو آوردن به سفارشات پدرم ،دکترها و اطرافیانم بذرهای بدتر بیشتری در من شکل گرفت ،که حالا بیا شامو از غذات حذف کن که خیلی مضره و منهم انجام وظیفه کردم ،برنج و نون وشیرینی وروغن وووووو اینا هم مضر هستن ،حذف بشه و من باز هم ناآگاهانه اطاعت کردم،به خودم اومدم دیدم یه خانم بیست وچند ساله، گاهی چاق ،گاهی ،گاهی توپر ،تپل ،پر از عقده ای هستم که فقط منتظر شنیدن نظر دیگران هستم و انجام اون ،از خودم هیچ اراده ای ندارم،ترسو و بی اعتماد بنفس ،متنفر از خودم،با یه عالمه ترس از خوردن ها ،انتقاد ها ،پر از ولع نخوردن ها،به یغما رفتن ۱۰ سالگیم تا ۴۴ سالگیم ،تازه وقتی رژیم ها رها میشدن ،ترس های من بیشتر میشد ،که حالا چکار کنم بازم چاقتر میشم

      پارسال دقیقا تولد ۴۴ سالگیم هدایت شدم اینجا ،حالا حرف های جدیدی بهم زده میشه ،که چاقی من ذهنیه🙄البته خودم متوجه شده بودم یه چیزی در من درست کار نمیکنه
      گیج شده بودم ،یعنی چی ؟یعنی تمام اون ذهنیت های قبلیمو نشنوم ،آخه اون صداها خیلی بلند وترسناک توی مغزم میچرخن،حالا باید صداهای جدید بشنوم ،که بهم میگه تمام آنچه شنیدی و باور کردی اشتباه بوده ،،آیا این حرف های جدید در من امید عشق واشتیاق رو بیدار میکنه؟؟ بله ۱۰۰درصد
      پس من این حرف های جذاب جدید رو قبول میکنم چونکه میدونم صحبت هاییکه درش عشق امید آزادی هست از جانب خداست ،این جنس صحبت ها حال منو خوب میکنه ،احساس ترس هام کمتر میشه،احساس امیدواری بیشتری خواهم داشت
      کم کم تو این دوره ها مدل ذهنی من تغییر کرد ،اون صداهای منفی دارن از فاصله دورتری شنیده میشن ،بجاش صداهای جذاب درونم بلندتر میشن
      حالا دیگه ولع خوردن ،نخوردن ندارم خدارو شکر،دیگه نمیترسم از اینکه همین یک بار میتونم از این غذا استفاده کنم،ممنوعیت ندارم ،احساس آرامش دارم ،همین احساس آرامش باعث شده بی خیال مواد غذایی ها بشم،فرمان های جدید به من میگه غذاها نیستن که چاق کننده هستن ،نوع نگرش من نسبت به هر چیزی میزان بد و خوب بودن اونو تعیین میکنه،من یاد گرفتم خودمو لایق بدن قشنگ بدونم ،احساس بی ارزشی ها دارن در من کمرنگ میشن،قدرت در من بیدار شده،من توانمند من بیدار شده ،دیگه خوراکی ها الویت زندگی من نیستند،قبلا هر خوراکی دم دستم بود میخوردم ولی الان فقط خوراکی هاییکه کیفیت خوبی دارن و مورد علاقم باشن مصرف میکنم،در این دوره ها شخصیت یک انسان ارزشمند به ما آموزش داده میشه و ما لاجرم فرکانس و انرژی یک شخص محترم رو به جهان میفرستیم،جهان هم که مثل آینه جلوی ما نشسته که فقط و فقط احساسات مارو به ما ثابت کنه

      سالها شنیدم که فردا چی بخوریم،چی درست کنیم،شب مهمانیم ظهر غذای سبک بخوریم،شب این غذارو نخوریم،این غذارو با اون غذا نخوریم و این چرخه باعث شد ما بیشتر وبیشتر در فکر غذاها باشیم ،مثلا مادر من هنوزم میگه ظهر برنج خوردم شب دیگه نمیخورم ،یا میخواییم بریم مسافرت چند روز قبلش برنج و غذای سنگین نخوریم و یکی از پاشنه های آشیل من رستوران رفتن و مسافرت بود که بشدت در ذهن من باور مخرب چاقی داشت که خدارو شکر در مدت ۱۰ ماهی که در دوره هستم ومسافرت و رستوران هم زیاد میرم روند من رو به لاغری بوده😊
      اون زمان هاییکه از ۸ صبح میرفتم باشگاه تا ۲بعدازظهر مدام تو فکر چی ببرم باشگاه بخورم که غش نکنم ،نهار چی بخورم بودم،برای میان وعده توی سالن،هویج ،کرفس،سیب میبردم تازه اونم با ترس میخوردم،برای نهار هم سینه مرغ آبپز یا یه غذای کاملا رژیمی با یه عالمه سالاد 🥴که من تا سالها از سالاد بیزار بودم ،الان که رژیم نیستم هر رستورانی برم سالادهای مخصوصشونو با لذت امتحان میکنم و بعضی اوقات دوست دارم فقط سالاد بخورم

      یکی از خوراکی های مورد علاقه من از قدیم مخلوط شیر با بیسکویت مادره و سالها یا نخوردم یا با ترس خوردم،اتفاقا الان که دارم کامنت مینویسم و گرسنه هم هستم وبرنجم هنوز آماده نشده برای نهار ترجیح دادم یه لیوان شیر وبیسکویت بخورم ،ببسکویت هارو ریختم توی لیوان با عشق با شیر مخلوط کردم و در حین نوشتن شروع به خوردن کردم،هنوز کل لیوان تموم نشده بود که صدایی در من و هم خوردن معده م ،بهم فرمان بس است رو داد ،منهم آگاهانه بقیه محتویات لیوان رو ریختم دور و نخوردم ،برای شروع خوردن بیسکویت من این فکرو نکردم که بیسکویت خوراکی چاق کننده است ،از قبل هم به خوردن بیسکویت فکر نکردم،گرسنگی در من باعث شد که انتخاب کنم و تصمیم بگیرم که این خوراکیو تا آماده شدن نهارم میل کنم،خدارو شکر بعد از شروع دوره ها و تمرین و تکرار ،مخصوصا در دوره پیشرفته ،پازل ذهنی من یه مدل دیگه ای شد ،ترس هام کامل دارن ریخته میشن و اصلا تو فکر چی بخورم چی نخورم نیستم،مثلا دیشب نون بربری تازه گرفتم که من عاشق نون بربری هستم ،موقع برگشتن از کلاسم و انتخابم نون وپنیر وگردو بود،به علایقم توجه میکنم ،هر چیزیو وارد بدنم نمیکنم فقط به خاطر سیر شدن ،دیروز توی کلاسم یکی از دوستانم که ۲ هفته منو ندیده بود بهم گفت فریده چشمات برق عجیبی داره ،حتی از ۲هفته پیش هم تغییرات درونی بزرگیو در تو میبینم ،منم ازش تشکر کردم و کاملا پذیرایه نوازش هاش شدم و به خودم گفتم فریده تو لایق محبت از جهان هستی ،اگر قبلا بود میگفتم داره دروغ میگه،چاپلوسی میکنه ،ولی این روزها که به خودم و خوبی های شخصیتم زیاد توجه میکنم و احساس لیاقت وارزشمندیو در خودم تقویت میکنم ،واکنش های جالبی از جهان و اطرافیانم دریافت میکنم،قبلا خودمو لایق برنده بودن نمیدونستم ولی جدیدا هم تو چالش رقصم برنده شدم هم تو چالش این سایت ،همون لحظه که استاد چالشو گذاشتن به خودم گفتم فریده قدرتمندم تو لایق برنده بودن هستی و حتما هم برنده میشی
      خبر خوب دیگه هم که دارم ،،،چند روز پیش که رفتم لباس های زمستونیمو بذارم تو کمدم و داشتم ساکمو نگاه میکردم ، ۴تا پالتویی که پارسال دیگه تنم نرفته بودن و میخواستم بدم به کسی بپوشه رو دیدم و گفتم بذار بپوشمشون ببینم چجوری شدن ،در کمال خوشحالی تمام اون پالتوها تنم رفتن و زیپ هاشون بسته شد🙃خیلی خوشحال شدم یعنی امسال ۴تا پالتو برای پوشیدن دارم،هر چنددیروز از ذوقم رفتم ویک بارونی سایز ۴۲ برای خودم با یک بلوز کوتاه سبز آبی کادو خریدم 😉
      و خودمو تشویق کردم برای تلاش های زیادی که برای داشتن زندگی با کیفیت تر انجام میدم که این حق منه و من باید خوب وعالی مجلل زندگی کنم و به اندازه ای که این جمله رو باور کنم نتایج وارد زندگیم میشه
      ممنون از خوندن نظر من که طولانی هم شد🥰

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 23 از 5 رأی مشاهده امتیاز دهندگان
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریده حسنی
      1400/05/07 08:34
      مدت عضویت: 1821 روز
      امتیاز کاربر: 23548 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 51 کلمه

      سلام دوست عزیز

      ممنون از شما که وقت میذارید و کامنت منو میخونید 

      و خوشحالم که نوشته های من براتون مفید بوده 

      ممنون از انرژی خوب شما ⚘😊

      امیدوارم در این مسیر زیبا به خواسته هاتون برسید هر چند مطمئنم هر کسی به تغییرات ذهنی ایمان و استمرار  داشته باشه حتما موفق خواهد بود 👌

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار faridehhasani5455
      1399/07/23 21:07
      مدت عضویت: 1821 روز
      امتیاز کاربر: 23548 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 697 کلمه

      سلام خانم سمانه
      دقیقا جهان به حال و احساس ما پاسخ میده،واسه همین هر لحظه باید آگاه باشیم به درونمون ،اگر حالم خوب نیست آگاهانه از خودم بپرسم ،فریده چی شده؟ از کودک درونم دلجویی کنم ،کودک درونم پروفسور کوچولوی ذهن منه،اگر اون حالش خوب باشه،خلاقیت ،پیشرفت ،تغییر در من صورت میگیره،اگر میخوام عوض بشم و دنیای اطرافم بهتر بشه فقط باید کودک درونمو مجدد برنامه ریزی کنم ،انقدر محبت خالص بهش تزریق کنم که سرمست بشه،باید تلافی ۴۴ سال بی محلی هامو براش جبران کنم،باید احساس امنیت کنه ،باید بیدارش کنم،فعالش کنم،بهش عشق بدم،کاراییو انجام بدم که اون دوست داره،من سالها اونو نادیده گرفتم ،اگر به خودم محبت واقعی کنم ،خودمو نوازش کنم،اول و آخر همه چیز خودمو لحاظ کنم ،کودکم جون میگیره،حالش خوب میشه،عشق واشتیاق در من بیدار میشه،قدرتمند میشم ،احساس قدرت من به جهان احساس قدرت میفرسته بجای احساس قربانی بودن ،باید احساس لیاقت بدن زیبا وخوش تراشو داشته باشم ،اونوقت جهان لاجرم منو در مسیر زیباتر قرار میده،جهان مثل آینه عمل میکنه،دقیقا من سالها احساس بی لیاقتی،ضعف،شکست،قربانی بودن،مظلوم نمایی،فقر ،زشتی ووووو داشتم و انتظار داشتم جهان برای من گل و بلبل باشه ،،ننننه همچین چیزی امکان نداره ،جهان قانونمنده ،نمیشه سرشو کلاه گذاشت،وقتی از صبح تا شب خودمو تخریب میکردم ،جهان هم افراد، موقعیت و شرایطی برای من فراهم میکرد که همه به من بی احترامی کنن،بدن منو مسخره کنن و خیلی اتفاقات ناراحت کننده دیگه،وقتی من از خودم و بدنم متنفر بودم و مرتب ازش ایراد میگرفتم ،انتظار داشتم بدن سیندرلا رو داشته باشم ،اصلا قبل از اینکه دیگران مسخرم کنن خودم زودتر خود تخریبی مو شروع میکردم که از دیگران کمتر ناراحت بشم
      حالا دارم یاد میگیرم هیچ کس و هیچ چیزی مهم تر از خودم نیست،بخاطر کسی از خودم نمیگذرم ،اگر کاریو دلم نخواد به اجبار انجام نمیدم،اگر حالم از انجامش خوب بشه برای دل خودم وحال خوب خودم انجام میدم ،خب جهان چه پاسخی بمن میده ؟ آدمی میفرسته تو مسیر زندگی من که بینهایت به من احترام میذاره و انواع واقسام محبت ها رو بمن داره،زندگی مرفه تر بمن میده، وقتی همه دارن از گرونی و دلار و بقیه موارد مینالن من دارم راحت خرید میکنم و در آرامش مالی وعاطفی هستم و خیلی موارد دیگه
      هر چقدر روی کنترل ذهنت کار کنی و ذهن قبلیتو نشنوی و روی ساخت ذهن وفرمول های جدیدت زمان بذاری و کار کنی نتایج بزرگتری خواهی گرفت،مثلا من از صبح که رفتم بیرون و
      الان که ۹ شبه اومدم خونه و در حال استراحت هستم دارم کامنت دوستانمو میخونم ،همین وقتی که میذارم ،در حال باورسازی هستم ،ذهنم درگیر ساخت نورون های جدیده ،پس من در مسیر درست هستم ،الان فکرهای من متفاوته ،در هر جمعی نمیشینم،هر حرفیو وارد گوش هام نمیکنم،درد دل با کسی ندارم،مدل خوردنم،افکار خوردنم عوض شده،مثل ۹۵درصد مردم از خوردن پیتزا در شب نمیترسم،دیشب رفته بودم تولد یکی از دوستان در یک کافه ،ما سفارش پیتزا و نوشیدنی دادیم،خانمی کنار من نشسته بود ویکی از مهمان ها بود ومن نمیشناختمش ،ازم پرسید شام پیتزا میخوری؟ گفتم خب آره ،چیه مگه ؟ گفت آخه عروسی پسرمه و من باید چند ماه قبلش چیزی نخورم رژیم بگیرم ،که لباس تنگتری بخرم،آخه من مادر دامادم و فامیل های عروس خیلی باربی هستن ،،هر چند هیکل اون خانم کاملا متناسب بود ولی ذهن ترسویی داشت ،در انتها هم یک پیتزا سفارش داد و تمامشو خورد و گفت آخه نهار نخورده بودم خیلی گرسنه بودم ، اونجا بازم خدارو هزاران بار شکر کردم که من در مسیر صحیح هستم وبرای تمام عمر از اینجور ترس ها رها شدم

      احساس ارزشمندی،لیاقت،شایستگی مهمترین احساساتیه که باید بخاطرش هر لحظه تمرینش کنیم ،حتی اگر در مسیر پول هم قرار بگیریم اگر احساس لیاقت نداشته باشیم تمام پولمونو از دست میدیم ،من برام از دست دادن کل پولم چندین بار اتفاق افتاده و از زمانیکه دارم کنترل ذهن واحساس لیاقت تمرین میکنم فقط در مسیر احترام ،زیبایی،مسافرت،پول و ثروت قرار گرفتم

      تمرین جلوی آینه وتعریف وتمجید از خود بهترین کاره که هر روز انجام میدم
      نوشتن خصوصیات خوب خودم هر روز وسپاسگذاری داشته هام بشدت منو در مسیر خواسته هام قرار میده
      ودر انتها هر کسی ازم تعریف میکنه با کمال میل ازش میپذیرم ومنم ازش تعریف میکنم
      براتون بهترین هارو آرزو دارم دوست همراهم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 9 از 2 رأی مشاهده امتیاز دهندگان
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم