لاغر شدن ترس دارد و با ترس لاغر نمی شوید! اگر از شنیدن این جمله متعجب شدید کاملا طبیعی است چون سالها دوست داشته اید لاغر شوید و اکنون شنیدن اینکه لاغر شدن ترس دارد برای شما غیرعادی به نظر می رسد.
ترس از لاغری یکی از مخفی ترین فرمول های ذهنی افراد چاق است که به سادگی مانع لاغر شدن آنها می شود.
ترس از تغییر کردن
از زمانی که با قدرت ذهن برای لاغر شدن آشنا شدم و در مسیر یادگیری و سپس آموزش آنچه در زندگی خودم تاثیرگذار بوده است قرار گرفتم به وضوح دلایل بسیاری از اتفاقات زندگی برایم واضح شد.
به معنای دیگر توانستم سرنوشت خودم را بررسی کنم و مهم تر از آن:
سرنوشی که دوست دارم تجربه کنم را برای خود ایجاد کنم.
یکی از موارد جالب توجه در زندگی من و شاید شما، عاملی است که مانع رسیدن ما به خواسته هایمان می شود
عاملی به شدت تاثیرگذار اما درعین حال بسیار مخفی که علیرغم تلاش های ما برای رسیدن به خواسته هایمان به راحتی مانع موفقیت ما می شود
ترس از روبرو شدن با موفقیت
شاید به نظر خنده دار باشد که آدم از موفق شدن ترس داشته باشد.
اما با بررسی ساده در روند زندگی خود به وضوح برایتان روشن می شود که خیلی وقت ها شما از رسیدن به خواسته هایتان ترس داشته اید.
یعنی خواسته شما، با علایق و افکار شما همسو نبوده است
شاید شما خیلی دوست داشتید ادامه تحصیل بدید اما ترس حضور در کلاس، یا ترس رفتن به شهر دیگر برای ادامه تحصیل مانع رسیدن شما به خواسته تان شده است.
ممکن است شما دوست داشته باشید در خانه ای بزرگ تر زندگی کنید، اما ترس روبرو شدن با مسائل خانه بزرگتر از قبیل سخت بودن نظافت کردن آن، یا هزینه های تعمیر و نگهداری، ترس از چشم خوردن توسط دیگران و …. سبب شده است که سالها در آرزوی داشتن خانه ای بزرگ تر باشید اما همچنان در خانه کوچک خود زندگی کنید.
نقش ترس در پیشرفت نکردن
برای شرح بهتر این موضوع به این مثال از زندگی خودم توجه کنید.
از سال ها پیش دوست داشتم ماشین بهتری داشته باشم، اما در کنار این خواسته از داشتن یک ماشین خوب به شدت ترس داشتم.
چون تصور می کردم که هزینه های ماشین بهتر به مراتب بالاتر است، یا اگر با ماشین خوب برای خرید به بازار بری همیشه باید مبلغ بیشتری برای خرید اجناس پرداخت کنی.
اگر ماشین بهتر سوار بشی ممکنه دوستان یا اطرافیانم مرا جشم بزنند و خیلی از افکار و باورهای مشابه که منجر به ترس از داشتن ماشین خوب در من شده بود که بیشتر از طریق اطرافیان طی سالها به من منتقل شده بود.
عدم هماهنگی خواسته من که ماشین خوب داشتن بود با افکار و باورهای ذهن من سبب شد که هیچ وقت نتوانم ماشین بهتری داشته باشم.
در واقع از داشتن ماشین بهتر که خواسته من بود ترس داشتم.
نکته جالب اینکه پس از شناسایی این ترس ها و پیدا کردن دلایل منطقی برای واهی بودن آنها و تقویت باور اینکه من می توانم به راحتی ماشین بهتری داشته باشم، اکنون آن ماشین را دارم و از داشتن آن لذت می برم.
موارد مشابه زیادی می توانید در زندگی خود پیدا کنید که مصداق ترس از رسیدن به خواسته ها باشد.
از آنجایی که ذهن در تمام جنبه های زندگی ما تاثیرگذار است بنابراین داشتن افکار و باورهایی در مورد مثالهایی که زدم به شکل های مختلف در جنبه های مختلف زندگی ما تاثیرگذار است
ترس از لاغری
افرادی که اضافه وزن دارند، مطمئنا خواسته آنها لاغر شدن است، اتفاقا خیلی هم دوست دارند که لاغر شدن را تجربه کنند و برای رسیدن به خواسته خود خیلی تلاش کرده اند.
همه ما تجربه استفاده از رژیم لاغری را داریم.
رنج و سختی جدا کردن غذای خود از دیگران، نخوردن غذای مورد علاقه، حسرت خوردن از اینکه چرا نمی توانیم مانند دیگران هر غذایی که دوست داریم را بخوریم. همه در نهایت از همه این موارد رنج آورتر اینکه بعد از اتمام مدت رژیم به محض اینکه به روال قبل بر می گشتیم میزانی که از وزن ما کاهش پیدا کرده بود دوباره به وزن ما اضافه می شد.
همه ما تجربه ورزش کردن، پیاده روی کردن و … را برای لاغر شدن داریم.
رنج و سختی رفتن به باشگاه یا پیاده روی کردن های طولانی درحالی که حوصله ورزش کردن را نداشتیم، اینکه از چند ساعت قبل از رفتن به باشگاه باید کارهای روزمره را برنامه ریزی می کردیم تا سر وقت در باشگاه حاظر باشیم و در نهایت همه تلاش و وزنی که کم کرده بودیم به محض نرفتن به باشگاه دوباره بر می گشت.
همه ما تجربه خوردن داروی های تلخ عطاری و … را داریم. احساس بد از طعم های ناجور و بوهای ناخوشایند را تجربه کرده ایم.
انجام هر روشی برای لاغری رنج و سختی های مربوط به خودش را دارد اما در نهایت آنچه از وزن ما با استفاده از آن روش ها کم می شد دوباره خیلی زود بر می گشت.
نکته حائز اهمیت اینکه استفاده از روش های مختلف و تحمل رنج و ناراحتی اجرای روش های لاغری و در نهایت نتیجه نگرفتن سبب می شود که مجموعه ای از افکار و نگرش ها درباره لاغر نشدن در ذهن ما ایجاد شود که باعث شکل گیری ترس از لاغری در ذهن ما می شود و به همین دلیل هر وقت صحبت از لاغری می شود دچار دلهره می شویم که باز باید درگیر مسائل مختلف برای لاغری شویم.
تلاش برای لاغر شدن با روش هایی که جسم را محدود کرده یا تحت فشار قرار می دهد بیهوده است و فقط باعث ایجاد ترس از لاغری در ذهن ناخودآگاه می شود.
افرادی که اضافه وزن دارند به طور ناخودآگاه ترس از لاغری دارند، چون تصور می کنند لاغر شدن نیاز به تحمل رنج و سختی زیاد دارد که از توان آنها خارج است. غافل از اینکه هیچ فرد متناسبی برای لاغر بودن خود رنج و سختی تحمل نمی کند.
تصور اشتباه در مورد لاغر شدن باعث ایجاد ترس از لاغری در ذهن افراد می شود که مشابه تصور اشتباه سخت بودن داشتن خانه ای بزرگ تر یا تصورهای اشتباه من درباره داشتن ماشین بهتر بود.
نکته قابل توجه این است که همه این تصورهای اشتباه به یک شکل مانع موفقیت ما و رسیدن به خواسته هایمان می شود.
ترس مواجه شدن با موفقیت موضوع بسیار مهم و ریشه ای در ذهن ناخودآگاه ماست که در تمام جنبه های ما به شدت تاثیرگذار است.
این ترس واهی از شنیدن حرف ها و تجربیات دیگران درباره موضوعات مختلف زندگی وارد ذهن ناخودآگاه ما شده است و ما غافل از تاثیر و قدرت بالای این افکار اشتباه در زندگی خود هستیم.
با یادگیری استفاده از قدرت ذهن می توان بر ترس از لاغری و سایر ترس ها در جنبه های مختلف زندگی غلبه کرد
در این سال هایی که با قدرت ذهن آشنا شده ام به اندازه ای که توانسته ام بر ترس های خودم برای مواجه شدن با خواسته هایم غلبه کنم موفقیت کسب کرده ام.
در همان روزهای اول شروع برنامه های آموزشی لاغری با ذهن از صحبت کردن برای دیگران ترس داشتم و همین ترس سبب شده بود که بارها شروع دوره های آموزشی را به بعدا موکول کنم.
از داشتن هنرجوهای زیاد ترس داشتم چون فکر می کردم پاسخگوی سوالات شرکت کننده ها بودن کار سخت و طاقت فرسایی است.
و همین باور اشتباه سبب شده بود علیرغم اشتیاق و تلاش زیاد برای گسترش روش لاغری با ذهن، شرکت کننده های دوره من بسیار کم باشند.
وقتی ترس های خودم برای روبرو شدن با شرکت کننده های بیشتر را شناسایی و برطرف کردم. به لطف خدای مهربان اکنون نه تنها از اکثر شهرهای ایران بلکه از کشورهای مختلف دوستان فارسی زبان در دوره ورود به سرزمین لاغرها و دیگر دوره های لاغری با ذهن شرکت کرده اند.
حتی دوستان افغانی و عراقی که تا حدودی به زبان فارسی مسلط هستند از برنامه های لاغری با ذهن استفاده می کنند.
این تغییرات فقط بخاطر برطرف کردن افکار اشتباه و ترس آور مواجه شدن با موفقیت صورت گرفت.
و اکنون با اطمینان به شما دوستان خودم اعلام می کنم که ترس از لاغری مانعی بزرگ در برابر لاغری است.
اگر می خواهید رویای لاغری خود را به حقیقت تبدیل کنید باید آگاهانه و هوشیارانه با ترس از لاغری مقابله کنید.
لاغری با ذهن و غلبه بر ترس از لاغری
“لاغر شدن ترس دارد و با ترس لاغر نمی شوید !”
این جمله عمیقا مرا به فکر فرو برد که چرا لاغر شدن ترس دارد؟! آن هم با این وجود که من این همه خواهان و خواستار لاغری و تناسب اندام هستم!!!
امروز از این فایل آگاهی خوبی کسب کردم و متوجه شدم که اگر ذهن خود را مانند یک سطح صاف در نظر بگیریم فکر و افکار ما بالای این سطح قرار دارد که همان خود آگاه ما می باشد و باورهای ما زیر این سطح قرار می گیرد که همان ناخود آگاه ما می باشد.
وقتی من چیزی را دوست دارم و به آن علاقه مند هستم در واقع در قسمت فکر و افکار من قرار می گیرد و در خود آگاه من می باشد که تاثیر چندانی در موفقیت من در اموری که می خواهم به انجام برسانم ندارد بلکه مهم ترین و تاثیر گذار ترین بخش برای موفقیت من در انجام کارها، باورها و فرمول های ذهنی من می باشد که همان ناخودآگاه است و من باید بیشتر آنها را کشف کنم و به اصلاح آنها بپردازم تا به هر آنچه که می خواهم برسم.
ترس از لاغری هم یکی از این باورهای محکم و قوی و در عین حال بسیار مخفی در ذهن ناخودآگاه ما می باشد.
الان که خوب دقت می کنم به این درک رسیدم که چرا با وجود اینکه من چند ماهی است که در مسیر لاغری با ذهن قرار دارم و گام به گام مراحل را طی می کنم اما با این وجود وزن کم نکرده ام؟! دلیلش این است که در سطح ناخودآگاه ذهنم، ترس از لاغری دارم.
من از لاغر شدن می ترسم چون این باور در من وجود دارد که با لاغر شدن از ریخت و قیافه می افتم و صورتم زشت می شود.
با لاغر شدن از دید همسرم شاید دیگر دوست داشتنی و خواستنی نباشم چون همسرم تپلی و چاقی من را دوست دارد.
با لاغر شدن تمامی لباس های من بلا استفاده می شود و دیگر نمی توانم از آنها استفاده کنم.
این ها دلایل ترس از لاغری من هستند که مانع لاغر شدن من شده اند و من باید روی این ترس ها کار کنم و برای خودم و ذهن ناخودآگاهم تفهیم کنم که این باورها نادرست و اشتباه می باشند، چرا؟!
چون اولا من با لاغر و متناسب شدن به هیچ وجه زشت و نازیبا نمی شوم برای اینکه من قبلا هم در وزنی که می خواهم برسم، بوده ام و بسیار هم صورتی زیبا و دوست داشتنی داشتم و هم اینکه با دیدن عکس شگفتی سازان به صورت های آنها دقت کرده ام که اتفاقا نسبت به زمان چاقی آنها بسیار صورتی بشاش تر و زیبا تر برای خود ساخته اند و جوان تر هم به نظر می آیند.
در مورد همسرم و ترس از لاغری به این نتیجه رسیده ام که اگر واقعا او مرا دوست داشته باشد به هر شکلی که باشم و در هر وزنی باشم باز هم می تواند مرا دوست داشته باشد وقتی که او مرا با این همه اضافه وزن می خواهد و دوست دارد مطمئنا اگر به تناسب اندام برسم و صورت و اندام زیبا تری برای خود خلق کنم هم باز برای او دوست داشتنی و خواستنی هستم.
در مورد لباس هایم و ترس از لاغری، با لاغر شدن، من می توانم لباس هایی را که خیلی دوست دارم برای اندام و سایز جدیدم به خیاط بدهم و آنها را به اندازه ی دلخواه من در بیاورد و نهایتا خیلی راحت می توانم لباس های جدید و نو را که اندازه ی سایز لاغر و متناسب من می باشند را بخرم و تهیه کنم و از آنها لذت کافی را ببرم.
من از زمانی که در مسیر لاغری با ذهن قرار گرفته ام بسیار با حالت چاقی خود به صلح رسیده ام و با صبر و شکیبایی گام به گام از مسیر را بر می دارم و به راه درست و صحیحی که در آن قرار گرفته ام ادامه میدهم و اطمینان قوی و عجیبی دارم که می توانم متناسب و لاغر شوم.
چون الان با گام هایی که بر داشته ام نسبت به باورهای نادرستی که در ذهنم وجود داشته که باعث ترس از لاغری در من شده است آشنا شده ام.
دیگر از خوردن ترسی ندارم، تناسب را حالت طبیعی جسم خودم می دانم، هر چیزی را که دوست داشته باشم و بخواهم در هر زمانی به اندازه ی نیاز بدنم، با آزادی کامل و لذت و بدون ترس از چاق شدن می خورم.
به این باور رسیده ام که می توانم لاغر و متناسب شوم و همچنین پی برده ام که بدنم این قابلیت و توانایی را دارد که دوباره من را متناسب و لاغر کند و به حالت طبیعی خود باز گرداند.
بار سنگین چاقی و اضافه وزن داشتن از روی ذهن من بر داشته شده است و با وجود اینکه وزن کم نکرده ام اما احساس سبکی دارم و هر زمانی که بخواهم و دوست داشته باشم می توانم ورزش بکنم.
بدون زور و اجبار و به این درک رسیده ام که قدرت من هستم نه هر نوع خوردنی یا خوراکی و از زندگی ام با این شرایط هم لذت می برم و از اینکه به این مسیر هدایت شده ام بسیار خوشحال و شاد هستم و خدا را شکر می کنم و از اینکه در این گام پی بردم که ترس از لاغری دارم و از آن آگاه شدم خوشحالم و از امروز بر روی اصلاح ترس از لاغری کار می کنم که این مانع هم از راه و مسیر لاغر شدن من برداشته شود و من راحت تر و سریع تر وزن کم کنم و به تناسب اندام برسم.
توضیحات تکمیلی و بسیار عالی درباره این موضوع مهم و همچنین شرح تاثیر ذهن خودآگاه و ناخودآگاه در لاغر شدن را در فایل آموزشی پیوست برای شما دوستان خوبم آماده کرده ام
اطمینان دارم دوستانی که با اشتیاق و احساس خوب توضیحات نوشتاری و ویدیوی تصویر ترس از لاغری را استفاده کنند تصمیم قاطع تری برای لاغر شدن خواهند گرفت و شجاعت اقدام کردن و مواجه شدن با شرایط جسمی جدید را پیدا می کنند.
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همشگی شما: رضا عطارروشن
امتیاز 4.63 از 38 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
سلام روز ۷۷تکرار
با سلام و وقت بخیر به همه
منم ترس های زیادی داشتم اوایل دوره ولی به مرور زمان و گوش دادن به فایلها اون ترس ها هم کمرنگتر شدن
من میترسیدم لاغر بشم ومجبور بشم همیشه در حال ورزش باشم ،بدلیل باور ،کم تحرکی =چاقی، ورزش زیاد=لاغر شدن
میترسیدم بخاطر لاغر شدن دیگه نتونم تنقلات مورد علاقمو بخورم،غذای مورد علاقمو بخورم،میترسیدم شیرینی حذف بشه ،میترسیدم آزادی مکانی ،زمانیم از دست بدم ومجبور باشم غذای جدا از دیگران داشته باشم
میترسیدم گوشت بدنم شلتر از این بشه وبازوهام ران وپوستم اویزونتر بشن ،بدلیل چاق و لاغر شدن ها مکرر بدنم شل شده بود واین باورو داشتم که با لاغر شدن بدتر میشه
میترسیدم صورتم زشت وزرد وبی حال وشکل مریضا یا معتادا بشم
میترسیدم اگر لاغر بشم مجدد چاقتر بشم
میترسیدم اصلا نتونم تو این متد هم جواب بگیرم وسرخورده تر بشم ،میترسیدم لاغر بشم کم جون بشم،مریض بشم،از بچکی شنیده بودم ادم باید یه پر گوشت داشته باشه برای روزهای مریضیش که آب بشه،میترسیدم لاغر بشم واز ریخت بیفتم،خواهرم که صورتش کوچیک بود ولاغر وهمیشه مریض ،بهش میگفتن،جوجه مریض ،گدا صورت،به من میگفتن صورتت بازاریه ،تپله ،بهتره ،مادرم همسرم همیشه میگفت تو عروس فلانی هستی اگر لاغر بشی مردم میگن حتما فقیر شدن ،چیزی واسه خوردن ندارن 🤔من میترسیدم لاغر بشم شام خوردن واسم ممنوع بشه،دیگه خسته شده بودم از بخور،نخورها،چیو نخورم،چیو با چی بخورم چربی سوزه ،کی بخورم، حاضر بودم چاق باشم ولی پر از محدودیت نباشم،دلم میخواست ومیخواد آزاد باشم مثل تمام آدم های نرمال ،که بدون ترس زندگی میکنن،هر وقت گشنه باشن غذا میخورن با لذت ،فکرشون سالمه ،منم میخوام یه متناسب با آرامش و نرمال باشم ،این حق منه ،این طبیعت منه ،میخوام مثل پیش فرض های طبیعتم بشم
گام ۶۹ ،،، لاغر شدن ترس دارد و با ترس لاغر نمیشوید،،سلام استاد و دوستان همراهم ،،، سالها پیش که در دوره های روان درمانی و شخصیت شناسی وووو شرکت میکردم و استادم میگفت ،یکی از دلایل نرسیدن ما به خواسته هامون ،ترس از رسیدن به موفقیته ،من تعجب میکردم ،با خودم فکر میکردم ،آخه منکه خیلی دلم میخواد به خواسته هام برسم ،منکه ترسی ندارم و سئوالات زیادی در مغزم بوجود میومد ،این ناآگاهی ادامه داشت تا ۳ سال پیش که وارد دوره های ذهنی و یادگیری قوانین جهان هستی شدم ، باز هم با همین موضوع روبرو شدم ،باز هم اون سئوال بوجود اومد ،، آیا من از رسیدن به موفقیت میترسم ؟ با موندنم در دوره ها و بیشتر شدن آگاهی ها ،متوجه شدم ،در درون من ،رسیدن به بیشتر خواسته هام ،خطرناک تعریف شدن، مثلا من دلم میخواست لاغر بشم ولی برای ذهن من لاغر بودن ،تعریفی نداشت ،برای ذهن من چاقی تعریف های ،پر امن تری داشت ،چاقی مراقب سلامتی من بود ، صورت تپل قشنگتره،آدم چاق مهربونتره، بدن پر و فربه ، آدم های پیر چاق ،خوشگلتر از آدم های پیر لاغر هستند ،صورت لاغر چروکیده میشه ،صورت لاغر زرد و مریض حاله ،تپلا با مزه ترن ،دوست داشتنی ترن وووووو با اینهمه تعریف های قشنگ ،ذهن من اجازه لاغر شدن رو صادر نمیکرد ،،،مثلا خواسته من مهاجرت کردن به کشور آمریکاست ، حالا چه داده هایی در من هست که اجازه نمیده من حتی یک قدم در راه هدفم بردارم ، منطقم میگه ،اگر از ایران بری ،دلت برای مادر و خواهر و بچه هات خیلی خیلی تنگ میشه، اونجا غریبی و نمیتونی دوام بیاری ،اونجا که مملکت خودت نیست ،کمکی بخوایی کسی نیست ،اگر بی پول بشی چکار میکنی،،راه درامدت چجوری میشه ،،اصلا آمریکا که رفتنش خیلی سخته ،اونجا فرهنگ و قوانینشون سخته مثل ایران نیست ، مالیاتشون سنگینه ووووو هر چند با بیشتر ترس هام صحبت کردم و منطقی بهشون گفتم و بهش الگوهاییو نشون دادم که بتونم از ترس هام کم کنم ولی هنوز هم زور اون داده های ذهنم قویتره ،،و یه عالمه از این مدل ترس ها دارم که اجازه نداده به خواسته هام نزدیک بشم ،،مثلا من دوست دارم خونه ویلایی داشته باشم ولی بشدت از تاریکی شب میترسم ،،من دوست دارم بیزینس قوی داشته باشم ولی از داشتن تیم و پرسنل کار و مسئولیتش میترسم ،پول زیادو دوست دارم ولی از حساب، کتاب، کردن مسائل مالی میترسم ،دوست دارم مستقل بشم ولی از تنهایی و مسائلش میترسم ،،ماشین گرونتر دوست دارم ولی از خرجاش میترسم ،،انقدر شنیدم ،طرف خونه،ویلا ،بنز خرید ولی چه فایده ،زنش طلاق گرفت ،بچه ش معتاد شد ،خودش مریضی بد گرفت ،شوهرش خیانت کرد وووو و من سالهاست از خیانت،طلاق،مریضی و مرگ میترسم ،میترسم هم خدارو بخوام هم خرما ،چونکه بهم گفتن پاتو از گلیمت درازتر نکن ،تازه بهم هم گوشزد کردن که گلیمت خیلی کوچیکه ،،، سالها تلاش بی وقفه برای لاغر شدن و برگشت مجدد وزن ،نشان از یک نقص فنی در من بود ،منکه هر کاری میکردم ،شام نمیخوردم ،از ۶ غروب دیگه فقط آب میخوردم،مدام گرسنه بودم و تحمل میکردم ،دم نوش میخوردم،ورزش های بینهایت سنگین و طاقت فرسا انجام میدادم که در انتها آسیب زانو و کمر و خار پاشنه گرفتم ،روغن ،شیرینی ،برنج و نونو حذف کرده بودم ووووو پس چرا لاغری من دوام نداشت ،مثل روز برام روشن بود که من مجدد چاقتر میشم و میشدم ولی مجدد به اون چرخه معیوب برمیگشتم و یه رژیم جدیدو شروع میکردم ،چاره ای نداشتم ،اگر مدام در رژیم با ورزش نبودم از مرز ۹۸ کیلو بالاتر میرفتم و تازه با انجام اون کارهای سخت ،وزنم بین ۷۴ تا ۸۰ متغییر بالا پایین میشد ،،و راضی بودم که در این وزن باشم تا اینکه یدفعه ۱۰۰ کیلو بشم ،یعنی یجورایی پذیرفته بودم که من پایینتر از ۷۵ یا ۸۰ کیلو نمیشم ،اگرم میشدم باید سختی هایی میکشیدم و به همه هم میگفتم ، که من استخون بندیم درشته ،نمیتونم لاغرتر بشم چونکه این جملاتو زیاد بهم گفته بودن که من باورشون کرده بودم ،الان که به اون روزها فکر میکنم ،میبینم ،چقدر من خوشبختم که با لاغری با ذهن آشنا شدم ،چقدر سپاسگذار خداوندم ،چقدر راضی م از استاد عطارروشن که اینمسیرو به این زیبایی برای ما هموار کردن ، که براحتی بتونیم لاغر بشیم ،لذت ببریم ،خود جدیدی از خودمون بسازیم ،شاد باشیم ، تغییر کنیم و رشد کنیم ،،،اون زمان هاییکه من کلنجار میرفتم با رژیم هام ،در واقع ۲ تا باور در من شکل گرفته بوده ، ۱) اینکه من ذاتی چاقم و بیشتر از یه حدی نمیتونم لاغر بشم ،بخاطر نوع استخون بندیم و جنس بدنم، یعنی وزن ۷۸ برای من نرمال شناخته شده بود و من رویای ۶۷ کیلو داشتم ،هر چند فقط ۱ بار تونستم به زور قرص ۶۷ کیلو بشم و سریع برگشت وزن داشتم ،، ۲) لاغر شدن جزء محالات بود برای من ،اونم رسیدن و موندن دائمی در وزن ۶۷ کیلو که یک غیر ممکن بود و جالبه همین الان ،این باورو پیدا کردم 😊،که بابا جون ،۶۷ کیلو شدن برای من جزء ،محالاته ،چیزی که برای ذهن من محاله ،چجوری امکان پذیر میشه ؟ برای من تا ۷۸ یا خیلی هنر کنم ۷۵ ،کافیه ،دیگه بیشتر از اون ،شلی پوستم ،بیشتر معلوم میشه و بیشتر از اونکه بدنم زیبا بشه ،بدنم شلتر میشه، من با دیگران فرق دارم و نمیتونم از ۷۵ کیلو لاغرتر بشم ، یادمه توی یکی از لاغر کردن هام که ۳۰ کیلو کم کردم و ۷۰ کیلو شدم وقتی برای آخرین ویزیتم رفتم پیش متخصص تغذیه م ،بهم گفت تو دیگه بیشتر از این نمیتونی لاغر بشی ،مدل بدنت نمیتونه لاغرتر بشه منم براحتی پذیرفتم و سالها به همه میگفتم ،من پایین تر ۷۰ کیلو نمیشم ، بعد از اتمام دوره رژیم هم که خیلی سریع برگشت وزن داشتم ،،،،،،پس تا همون ۷۸ بیشتر لاغر نمیشدم و این بصورت مدام برای من تکرار شده و امروز متوجه شدم 👌 اول باید ،باور ( من ۶۷ کیلو نمیشوم ) را اصلاح کنم تا ذهنم ،بهم اجازه رد شدن از مرز ۷۵ به پایین رو بده ،اونم نه با فشار ،براحتی ،مثل همون ۲ سایزی که تا الان کم کردم ، باید به ذهنم بگم ،ذهن جانم ،برای تو هیچ فرقی نمیکنه ،من ۶۷ کیلو باشم یا ۷۸ کیلو ،پس کمکم کن برم پایین تر ،که وقتی ۶۷ کیلو بشم ،خیلی لذت بیشتری میبریم ،چه لباس های خوشگلی میپوشیم ،سبکتر میشیم ،مگه من چه فرقی با بقیه دارم که اونا از بدن نرمال خودشون لذت میبرن ،منم لایق بدن زیبا هستم ،ذهن عزیزم نترس ،بدن من هوشمنده ،دیگه شلتر از این نمیشه تازه سرحالتر هم میشه ،،ذهن نازنینم وزن ۶۷ کیلو برای من خیلی بهتره ،سلامتیم تضمین تره ،انرژی مبالاتر میره ،جوانتر میشم ،خوشگلتر میشم ،صورتم پرطراوتر میشه و باید انقدر بهش بگم و بگم که موافقت کنه و اون قفلی که در اونجا هست باز بشه و من رها بشم از اون بازدارنده ،باید از رنج موندن در سایز الانم ، بهش بگم ، که ذهن جانم اگر تو سایز ۴۲ بمونم ،لباسام تو تنم زیبا نیستن ،به کمر و زانوهام فشار میاد ،سنم بالاتر نشون داده میشه ، چاق و بیریخت میمونم ،میخوام برم مسافرت نمیتونم شلوارک و دامن کوتاه بپوشم ،همش باید بلوز و شلوار سیاه بپوشم ،احساس بدی دارم در کنار همسفرهای خوشتیپم ،لباس های خوشگل تو سایز ۳۸ خیلی قشنگتره ، اگر سایزم کمتر نشه افسردگی میگیرم ، احساس شکست میکنم ،اعتمادبنفسمو از دست میدم ،به توانایی خودم شک میکنم ،عزت نفس و خودباوری م ضعیف میشه ،خجالت میکشم تو جمع وارد بشم ،ناامید میشم ،حسم بد میشه و میتونم یه عالمه از رنج های این سایزم بگم و یه عالمه از لذت های سایز مورد دلخواهم بنویسم که انجام تمام این تمرینات منجر به موفقیتم در رسیدن به سایز مورد نظرم خواهد شد ،، خدادرو شکر هر روز با موانعی در ذهنم ،آشنا میشم که شناسایی اونها ،کمک میکنه ،بتونم به هدفم نزدیکتر بشم ،،دقیقا برای ذهن من تا مرز ۷۸ کیلو ،راحتر لاغر شدن ترجمه شده ولی برای رسیدن زیر ۷۰ کیلو ،یجورایی ،رویا بوده و سخت ،چونکه من سالها تلاش کردم و تجربه بودن در وزن ۶۷ کیلو فقط ۱ بار و فقط ۱ ماه اتفاق افتاد ،اونم با تلاش زیاد،با خوردن قرص های مضر که صورتم سوراخ سوراخ شده بود و صورتم شکل معتادا افتاده و زشت شده بود که همه فکر کرده بودن من چیزی مصرف میکنم ،وجود من از تحمل اون شرایط سخت ، ترسیده ،برای همین اون سمتی نمیره ،منو تا ۷۸ میرسونه ،رها میکنه ،،امروز چه چیزایی از ذهنم داره میریزه بیرون😐 تا اینجای این کامنتو صبح نوشتم و رفتم کلاس و الان دارم بقیه شو مینویسم ، ظهر که داشتم مینوشتم ،یه چیزایی از ذهنم بیرون میریخت که خودمم تعجب کرده بودم ،،کلی تو مسیر برگشت به خونه ،به شناسایی این باورم فکر کردم ، چرا من خودمو در وزن ۶۷ قبول نمیکنم ؟ چرا خودمو لایق اون وزن نمیدونم؟ چرا اون زمانها پذیرفتم که من یه فرقی با بقیه دارم ؟ چرا پذیرفتم که خدا خواسته من چاق و بیریخت باشم؟ مگه خدا با من خصومتی داشته ؟ چرا ذهنم تا ۷۸ کیلو رو کمکم میکنه که لاغر بشم ،پایین ترشو رهام میکنه و تمام اون وزنه کم شده رو ،برمیگردونه؟ ،،اصلا تو برنامه ریزی مغزی من چیزی بعنوان لاغری وجود نداشته ،،رسوندن من به وزن ۶۷ کیلو برای ذهن من ،بسیار سخت و دست نیافتنی بوده ،من حتی بهش فکر هم نمیکردم ،اونها رویاهایی بودن که پشت یک دیوار بسیار بلند مخفی بودن که من حتی نمیتونستم نیم نگاهی بهشون بندازم ،،سالهاست دلم خواسته مثل همه آدم ها که با جسم خودشون کیف میکنن ،لذت ببرم ولی نشده ،اون زمانها هرچقدر بیشتر تو مسیر لاغری قرار میگرفتم ،احساس میکردم ،دارم خودمو کشون کشون میبرم بسمت تناسب اندام و یک نیروی بسیار قوی سد راهم بود که اون زمان ها فکر میکردم مدل خوردنم اشتباهه ، حالا متوجه شدم ،اصلا جسم مورد دلخواه من ،در رادار ذهنم نبوده و من زور الکی زدم 😒امروز باز هم با یک بازدارنده بسیار قوی روبرو شدم که باعث شده ،نتونم به هدفم برسم ، فعلا که شناسایی شد و میخوام برای خودم در تنهایی م ،بازش کنم ،مو شکافیش کنم ،میدونم ،از دل این مانع ،بازدارنده های دیگه هم پیدا میکنم ،،من هم میتونم مثل همه آدم ها ،لاغر بشم ،به سایز ۳۸ برسم ،بدون ترس ، براحتی ،مثل این ۲ سایزی که کم کردم ،تازه ،راحتر کم میکنم ،الان آگاه تر هستم ،وجود خودمو بیشتر شناختم ،با ترس ها روبرو میشم و دونه دونه برطرفشون میکنم ،،، یادمه اوایل دوره که خیلی از کارایی اون اطلاع نداشتم ،مدام منفی بافم میگفت ،ببین ،بازم ،مثل رژیم گرفتنه که ،دیگه نمیتونی شکلات و تنقلات بخوری ،اون زمانها خیلی حساس بودم روی تنقلات ،انقدر که تو رژیم هام ،ازشون محروم بودم ،دلم نمیخواست محدود باشم ، و زمانیکه یاد گرفتم هر چیزی میخوام بخورم ،قبلش از خودم سئوال بپرسم که آیا گرسنه هستم؟میل دارم ؟ ایا خوردن این خوراکی باعث ترمیم منه یا تخریب ؟ و انجام تمام اون تمرینات ،انگار ذهنیت های قبلی منو ،تخریب میکرد و اطلاعات جدید بمن منتقل میکرد ،هر چند کلنجاری در درونم بود ،بین من قدیم و رفتارهای جدیدم ،،، بعد از یه مدت ،دیگه اون سئوال ها ،در ذهنم ،گفته نمیشد ،من خودبخود ،رفتارهام تغییر کرد ،مثلا من عادت شدیدی به خوردن شکلات ،هر روز داشتم ، واقعا خودم متوجه نشدم ،چجوری دیگه شکلات نخوردم، شکلات هام دست نخورده میمونه ، شاید کل این ۱سال ونیم ۱۰ تا دونه شکلات کوچیک هم نخورده باشم ،اگر دلم خواسته خوردم ،خودمو محدود نکردم ، هیچ وقت فکر نمیکردم ،با انتخاب خودم ،بیسکویت داشته باشم تو کمدم ولی نخورم ،انقدر در دوران رژیم های سختم ،دلم خواسته بود که تنقلات بخورم ولی محدودیت داشتم و انگار همه اون تجربه ها ،شکل عقده و کمبود در من رشد کرده بودن،،،،،، ، ترسشون در من ریخته شد ، بعد از تقریبا ۷ یا ۸ ماه که از دوره م ،گذشت ،احساس کردم ، خوردن و مقوله خوراکی ،در من اصلاح شده ،دیگه قبل از خوردن ، از خودم سئوال نمیپرسیدم ، به خوراکی ها فکر نمیکردم ،تو بعضی موارد ،گیر دارم که اونم داره رفع میشه ، من روی شیرینی جات ،حساس بودم ،ولی الان چند روزه شیرینی خامه ای توی یخچاله ولی من نخوردم ،فقط همون ۲ روز اول که شیرینی تازه بود ،خوردم ،یعنی برای خوردن هام شرط گذاشتم ،خوردن نه به هر قیمتی ، یعنی تر وتازه بودن ،جنس اون خوراکی برام مهمه که قبلا نبود ،خلاصه تغییرات ریز رفتاری زیادی داشتم و دارم که احساس میکنم با طی کردن ،تکاملم ،داره به ثمر میشینه ،، یکی از صحنه های ،غمگین زندگی من ،رفتن پیش ،متخصصین ،تغذیه بود که موقع نوشتن رژیمم ،میگفت ،شیرینی ،شکلات،روغن ،تنقلات ووووو حذف ،بجاش ،سالاد ،خیار، کاهو زیاد استفاده شود 😢 برنج چند روز یه بار ۵ قاشق 😭 شام هم که تعطیل بود ☹ وقتی برمیگشتم خونه ، عصبی بودم ،دوباره شروع روزهای سخت ،دوباره ،اینو نخور اونو بخور ،دوباره استرس ،،لاغر شدن ،برای من کابوس وحشتناکی بود که همیشه دوست داشتم ازش فرار کنم ،، وای که چقدر خوشحالم ،الان در یک جایگاه دیگه ای هستم 😊 چقدر این جمله تون استاد به دلم چسبید که (اگر شکلات دوست داری باید بخوری ) قبلا شنیدن این جملات برام رویا بود ،الان که آزاد هستم ،اصلا میل خاصی به شکلات ندارم ،اگر دلم بخواد با لذت میخورم ،،یکی از حسرت های دوران جوانی من این بود که ،عمه بچه هام ،همیشه برنجشو با نون میخورد که من وحشت داشتم از انجامش ولی دلم میخواست و دوم اینکه ایشون عادت به خوردن عصرانه داشت که جزء آرزوهای من بود و هیچ وقت اون وقت ها ،تجربه ش نکردم ،واقعا ذهنم درگیر چه چیزهایی بوده، ،همش حسم بد میشد که من با این خانم چه فرقی دارم ،ایشونم همیشه میگفت ،فریده الهی بمیرم برات ،سالهاست ما همه چیز میخوریم تو فقط نگاه میکنی ،،،الان میفهمم با خودم و بدنم ،چه کارهایی انجام دادم که عاقبتش شد ،یه عمر چاقی ،یه عمر حسرت و ناراحتی ، ،هر چقدر این اطلاعات داره از مغزم استخراج میشه ،انگار راحتر نفس میکشم ، لبخند میاد رو لبام ،انگار دارم تمیز تر میشم ،،، ،برای من لاغر شدن بدون تحرک زیاد و ورزش ،یجورایی جک و شوخی بود ،باید انقدر جون میکندم و سختی میکشیدم و عرق میکردم که ،بتونم ۱۰۰ گرم کم کنم ،،اومدم تو این دوره ،وقتی استاد گفتن ، ورزش مهم نیست ،باورم نمیشد ، تازه بعد از اون ،ورزش کردن برام لذت بخش شد ،محدودیت ها رفتن و من تازه نفس راحت تو ورزش مورد علاقم کشیدم ،،یعنی هر چیزی که برام محدودیت تعریف شد ،سد بزرگی شد برای پیشرفتم ،، یادمه ۲ سال پیش که کلاس رقص ثبت نام کردم ،۳ تا رقصو با هم نوشتم ،ایرانی ،عربی ،هیپ هاپ ،با خودم گفتم ،دیگه با اینهمه رقصیدن ،لاغر میشم ،۶ ماه گذشت ،لاغر که نشدم تازه چاقترم شدم ،بعدشم سرخورده شدم و فقط رقص ایرانی مو ادامه دادم و الان هم راضی م از تصمیمم ،، خوابیدن در ذهن من مساوی بود با چاقی ،بهم گفته بودن ،باید شبها زود بخوابی و صبح زود بیدار بشی تا بدنت درست کار کنه و لاغر بشی ،یا بعد از نهار تا ۲ ساعت دراز نکش و اصلا نباید بخوابی ،، تا ۲ ساعت بعد از ورزش هیچی نخور ،فقط آب ،وگرنه ۲ برابر چاق میشی ،، یه باور بدی که دارم و بمن زیاد گفتن ،این بوده که بازوی تو شکل فلان فامیله و بازوی گنده ،ارثی ماست و من همیشه از بازوی درشت خودم بدم اومده و باعث شده من مجبور بشم ،لباسمو سایز بزرگتر بگیرم و چونکه باور نداشتم که لاغر میشه ، خیلی کم لاغر شده ،،،یکی از بزرگترین مزایای لاغری با ذهن ،نداشتن محدودیت هاست ، در هیچ موردی ،محدودیت نداره ،ورزش نداره ،غم نداره ،سختی نداره ،عوارض نداره ،بخور نخور نداره ، رنج نداره ،اصلا چیز بدی نداره ،،فشار نداره ،، من هر روز سپاسگذار استاد و خداوند هستم که باعث شدن ،الان بتونم در آزادی کامل و آرامش به هدفم برسم ،،این فایل منو منقلب کرد ،کلی کد برام باز شد ،کلی آلودگی از ذهنم خارج شد ،خوشحالم که در مسیر تغییر و پیشرفت قرار گرفتم و حتما با ادامه دادن در این مسیر ،یک شخصیت متناسب و توانمندتری از من ساخته خواهد شد،، ،ممنونم استاد برای این دوره بینظیر
جلسه ۷۷ تکرار
لاغر شدن ترس دارد و با ترس لاغر نمیشوید
سلام و درود به همراهان گرامی و استاد عطارروشن ،خدارو شکر میکنم برای دانستن و به کار بستن
ترس از روبرو شدن با موفقیت ،یکی از باگ های منه که هر وقت دارم میرم بسمت یه تغییر خوب و بزرگتر ،یک استاپ قدرتمند درونم میخوره و گفتگوهای درونی م شروع میشه
نجواهایی که مدام منو میترسونه ،بهش میگم مگه تو دنبال پیشرفت نبودی پس چرا حالت بد میشه ؟ میگه آخه داری میری تو یه موقعیت خاص تر و مسئولیتت بیشتر میشه ،متعهدتر میشی ،سرت شلوغتر میشه ،تو نمیتونی از پس اون جایگاه بر بیایی
مثلا من دلم میخواد مستقل بشم و برم یه خونه بزرگتر ،ذهنم منو میترسونه و هزارتا بهانه میاره که آره تو تنهایی چجوری میتونی زندگی کنی ؟ اخه خونه بزرگتر ترسناکه ووو
۱ ساعت پیش که داشتم از کلاسم برمیگشتم ،خواستم بپیچم توی کوچمون احساس کردم کنار ماشینم به جایی کشیده شد ،ترمز زدم و چک کردم متوجه شدم ماشینی سر کوچمون مورب پارک کرده بود که من حین پیچیدن متوجه نشده بودم و کنار سپرم کشیده شده بود به اون ماشین و چراغش از غالبش در اومده بود
خدارو شکر اون طرف شمارش روی فرمون ماشینش بود انگار خودش فهمیده بود ماشینشو بدجایی پارک کرده و من تونستم بهش زنگ بزنم و قرار گذاشتیم که ماشینشو تعمیر کنم
اون تایمی که داشتم اون کارهارو انجام میدادم به نجواهای درونم هم آگاه بودم که بهم میگفت حالا خوبه ماشین خودت بنز و Bmw نیست ،وای وگرنه الان چقدر هزینه ماشین خودت میشد ،یا میگفت همون بهتر که تو ایران ماشین خیلی گرون نخریدی که اینجوری بشه ووو
الان که دارم این مقاله رو میخونم دیدم ،آره تو مغز منم ماشین گرون = استهلاک بالا و هزینه های اضافی ،خب حالا من دلم یه ماشین با کیفیتر میخواد ،خواستم با باورهام هماهنگ نیستن و همیشه اونیکه برنده است ،باورهای ما هستن
یا من دلم میخواد تو پاره ای از مسائل رشد کنم ،خواستم رشده ولی در درونم من خودمو به اندازه کافی ،کافی نمیدونم و تصور میکنم من توانایی رسیدن در جایگاه های بالاترو ندارم
و مهم ترین دلیلی که وجود داره حس ناتوانایی درونیه که اجازه نمیده بتونی محکم و قوی بری بسمت خواسته ها و هدف هات و مدام میترسونتت
اینکه همه روش های جسمی برای لاغر شدن بی فایده ست رو خیلی قبول دارم ،چونکه مسیری بوده که خودم سالها، زخم خورده ش هستم و مطمئنم کار عبث و بیهوده ایه و هیچ وقت ازش استفاده نمیکنم
۱۰۰ درصد در مغز من هم ترس های زیادی از لاغر شدن هست ،تازه منکه تعداد شکست هام بیشتر بوده ،بیشتر پذیرفته بودم که من ناتوانم در لاغر شدن و لاغر شدن یعنی ،رنج بردن ،سختی کشیدن ،گرسنگی ،ورزش های طاقت فرسا وووو
معلومه دلم نمیخواست لاغر بشم و عطاشو به لقاش میبخشیدم و بدتر از همه این بود که من مطمئن بودم راهم اشتباهه ولی باز هم ادامه میدادم و جان و تن نازنینمو در فشار و رنج قرار میدادم
منم اوایل دوره حساس بودم که مبادا جایی از دوره بهم تحکم بشه برای نخوردن شکلات یا شیرینی هر هر خوراکی که من دوست دارم ،خب واقعا هم خسته شده بودم از اونهمه محدودیت و نداشتن حق انتخاب ،دلم آزادی و احترام میخواست ،چیزهایی که حق من بود ولی نمیدونستم و افراد چاق چونکه عزت نفس و خودباوریشون بشدت پایین میاد و خودشونو لایق لاغر بودن و هیچ چیزی نمیدونن ،توانمندی های درونیشون هم افت میکنه و کم کم به این نتیجه میرسن که اصلا ولش کنم من به جایی نمیرسم و در بیشتر جنبه های زندگیشون موفق نمیشن
قبلا باور داشتم اگر میخوام لاغر باشم نباید شام بخورم یا رستوران و مهمونی برم و وجودم ترسیده بوده از اون سبک لاغر شدن ،برای همین یه برنامه ریزی قوی در من شکل گرفته که آره فریده تو نمیتونی لاغر بشی و ترس از نخوردن اجازه نمیداده قبول کنم که لاغر بشم
قبلا به تکرار شنیده بودم افرادی که خوابشون زیاده و صبح ها دیر بیدار میشن چاقتر میشن ،منم که اهل صبح زود بیدار شدن نبودم ،پس حتما تو ذهنم ،قید لاغر شدنو زده بودم ولی الان دارم به خودم یادآوری میکنم ،عزیزم ،صبح زود بیدار شدن ربطی به لاغر شدن نداره ،مگه نمیبینی اینهمه افراد متناسبی که دیر از خواب بیدار میشن و بجاش دوست من که سالهاست برای نماز صبح بیدار میشه و دیگه نمیخوابه ولی چاقه ،پس لاغر شدن ربطی به دیر یا زود بیدار شدن نداره
منم از زشت شدن صورتم میترسم ،از سیاه شدن دور چشمام میترسم ،از چروک شدن پوستم بدم میاد و میدونم اینها موانع ذهن من بودن و هنوز هم تا حدودی هستن
درسته که تو دوره های لاغری با ذهن محدودیت و رژیمی وجود نداره ولی ما عمده ی ترسهامون مال گذشته ست و تا بخواد اون باورها جایگزین افکار جدید بشه یه مقداری به درک بیشتر نیاز هست تا بپذیریم که بابا جون این راه اون راه نیست از خر شیطون بیا پایین و قبول کن
خدارو شکر میکنم برای اینکه هر روز هدایت میشم به آگاهی های نابی که هر کدوم قسمتی از زندگیمو رشد میده
سلام فریده عزیز
ممنون از انرژی خوبتون
ممنون که کامنت منو خوندید و نکات مثبتشو بیان کردید
موففیت در سادگیست ،کارهای پیچیده و سخت به انتها نمیرسه چونکه مغز ما برای وزنه های سنگین انرژی آزاد نمیکنه ،تو مسیر لاغری با ذهن که اجازه داده بمونیم بخاطر ساده و راحت بودنشه ،میدونه ما رنجی نمیبریم و چونکه مرتب تو تمرین ها ما از لذت های لاغر شدن مینویسیم و مرور میکنیم و بهش اعلام مبکنیم که این روش مورد تایید منه ،مغز اجازه بودن در مسیرو میده
افرادی که در این راه بمونن حتما نتایج متفاوتی خواهند گرفت در این راه ممکنه دیرتر به مقصد برسی ولی مطمئنی که در حال ساختن زیر ساخت های یک ساختمان قدرتمند هستی ،مثل برج ها و ساختمان های زیبایی که ساخته میشن ،زمان میبره ولی وقتی ساخته بشن از زیبایی و استحکامشون لذت خواهیم برد
منهم برای شما آرزوی سلامتی و تناسب دارم دوست همراهم⚘