بسیاری از انسانها هرگز به برای تحقق آروزهای خود حرکت نمی کنند چون تصور می کنند مسیری پر پیچ و خم و دشوار در پیش روی آنها قرار گرفته است.
اما بهره مند شدن از کمک خداوند برای تحقق خواسته ها باعث هموار شدن مسیر زندگی خواهد شد.
سختی های مسیر موفقیت
در گذشته هر وقت به صحبت های افرادی که به اوضاع مالی خوبی داشتند گوش می دادم همیشه از سختی مسیری که برای موفقیت طی کرده اند صحبت می کردند. ورشکستگی ها و رنج هایی که در طی سالیان سال متحمل شده اند.
به همین دلیل همیشه با خودم فکر می کردم اگر موفق شدن یا تغییر مسیر زندگی آنقدر سخت و رنج آور است پس قطعا من هرگز انسان موفقی در زندگی نخواهم شد. البته سالها تلاش کردن من برای لاغر شدن و نتیجه نگرفتن سبب شده بود که خودم را آدم بی عرضه و اراده ای می دانستم که تحمل مسیرهای سخت برای موفقیت و تغییر مسیر زندگی اش را ندارد.
حتی در مورد درس خواندن هم این عقیده را داشتم که افرادی که با درس خواندن به جایی رسیده اند سالها رنج و سختی کشیده اند و چون از بچگی علاقه چندانی به کتاب و درس نداشتم تغییر مسیر زندگی از طریق درس خواندن را نیز برای خودم غیرممکن می دانستم.
البته صحبت های اطرافیان و خانواده هم در تقویت این نگرش بی تاثیر نبود چون از بچگی همیشه به من هشدار می دادند که زندگی الکی نیست که، پدرت در میاد تا بتونی یه لقمه نون واسه زن و بچه ات بیاری خونه.
نکته جالب اینکه پدرم کارمند اداره بهداشت بود و سالها انباردار مراکز درمانی بهداشت بود و نیاز نبود صبح زود بره سر کار و همیشه ساعت ۸ به بعد می رفت و ظهر هم قبل از یک ظهر خونه بود ولی نمی دونم چرا همیشه از سختی کار کردن و رنج کشیدن صحبت می کرد.
البته که بعد از بازنشستگی به کاری هدایت شد که واقعا سخت و رنج آور بود و صبح قبل از شش از خونه می زد بیرون و معلوم نبود کی برگرده خونه و بیشتر وقت ها شب بود که بر می گشت.
اون روزها نمی دونستم که این شغل هدیه خداوند به او بر اساس نگرشی که بیش از سی سال داشت بود.
زمانی که به لطف خدا در مسیر تغییر مسیر زندگی قرار گرفتم با اینکه از همون روز اول ذوق و شوق زیادی داشتم اما ترس از موفقیت داشتم چون تصور من این بود که تغییر مسیر زندگی و موفق شدن کار بسیار سخت و رنج آوری است که از توان من خارج است مخصوصا اینکه فکر می کردم دیگه سنی از من گذشته و برای من دیر شده که تازه بخوام برای موفقیت تلاش کنم.
هموار کردن مسیر زندگی در قرآن
علاقه من به درک قانون جذب در قرآن سبب شد که در مسیر تغییر زندگی به هر مانعی بر می خوردم به دنبال راه حل آن در قرآن می گشتم و امیدوار بودم که خداوند برای هموار کردن مسیر زندگی راهکاری ارائه کرده باشد.
برای هموار کردن مسیر زندگی نه تنها یک آیه بلکه یک سوره وجود دارد که وعده خداوند برای هموار کردن مسیر زندگی است.
آیا ما سینه تو را گشاده نساختیم، (۱) و بار سنگین تو را از تو برنداشتیم؟! (۲) همان باری که سخت بر پشت تو سنگینی میکرد! (۳) و آوازه تو را بلند ساختیم! (۴) به یقین با سختی آسانی است! (۵) مسلّماً با سختی آسانی است، (۶) پس هنگامی که از کار مهمّی فارغ میشوی به مهم دیگری پرداز، (۷) و به سوی پروردگارت توجّه کن! (۸)
سوره الشرح
اولین نکته ای که در این سوره برای من جالب توجه بود اینکه خداوند دو مرتبه پشت سر هم وعده داده است که با سختی آسانی است.
همین یک آیه باعث شد که احساس آرامش و اطمینان من به اینکه می توانم شرایط نامناسب زندگی ام را تغییر دهم بیشتر کرد.
دومین نکته این بود که خداوند یادآوری کرده که بار سنگین تو را بر نداشتیم؟! این برای من نشانه ای بود چون عقیده داشتم من به مسیر تغییر زندگی هدایت شدم و چون از همون لحظات اول احساس من تغییر کرده بود و برای اولین بار در زندگی ذوق و شوق و انگیزه زندگی کردن را در خودم می دیدم این آیه را نشانه ای از خداوند دیدم که به من یادآوری می کند بار سنگین تو را از روی دوشت برداشتیم همان باری که بر پشت تو سنگینی می کرد.
واقعا در همان چند روز اول احساس کردم بار سنگینی از روی کمر من برداشته شده است و احساس آزادی و رهایی می کردم درصورتی که هنوز هیچ خبری نشده بود و اتفاقی در زندگی من رخ نداده بود ولی ذهنم از فشار افکار منفی و ناامید کننده رها شده بود و این نشانه ای واضح از هموار شدن مسیر زندگی ام توسط خداوند بود.
شما هم اگر تا این جای دوره زندگی با کمک خداوند احساس رهایی و آزادی از شر بسیاری از افکار منفی را می کنید قطعا این آیه برای شما نیز نشانه ای است که خداوند به شما یادآوری می کند که بار سنگینی که کمر شما را خم کرده بود از روی دوش شما برداشته است.
نکته بعدی این آیه بود که خداوند فرموده آوازه تو را بلند ساخیم! در آن روزها این آیه همخوانی با شرایط من نداشت ولی آن را نشانه ای برای آینده خود دیدم که خداوند می خواهد آوازه من را بلند کرده و به گوش همگان برساند. و چه زود این وعده الهی محقق شد و کمتر از دو سال بعد انسان های زیادی از سراسر ایران من را بعنوان مدرس لاغری با ذهن می شناختند.
و در نهایت دو نکته بسیار مهم در انتهای این سوره مطرح شده است:
- یکی اینکه خداوند راهنمایی کرده که وقتی کار مهمی را به اتمام رساندی مشغول کار مهم بعدی شو چون استمرار و ادامه دادن امری مهم و ضروری برای هموار شدن مسیر زندگی است.
- دوم اینکه همیشه به خداوند توجه کن. این هم یکی از الزامات مهم برای هموار شدن مسیر زندگی است.
نکته مهم اینکه وقتی همیشه مشغول کارهای مهم باشیم تمرکز ما بر موضوعات منفی و ناامید کننده کمتر می شود چون کار مهم نیازمند پیگیری و تداوم است و فردی که برنامه برای انجام کارهای مهم داشته باشد عملا وقت زیادی برای تلف کردن و در معرض افکار نامناسب قرار گرفتن ندارد.
همواره توجه کردن به خداوند در هموار کردن مسیر زندگی از نکات مهم و کلیدی است چرا که از طریق توجه به خداوند است که الهامات و هدایت های او را به خوبی دریافت و به آنها عمل می کنیم و این برای موفقیت و هموار شدن مسیر زندگی کافی است.
رهایی از خاطرات و نتایج
افرادی زیادی هستند که به دلیل یک یا چند بار شکست خوردن در اقدامات خود برای رسیدن به خواسته هایشان به این نتیجه رسیده اند که هرگز موفق نخواهند شد یا آنها شانس ندارند یا خداوند برای آنها موفقیت و هموار شدن مسیر زندگی را نخواسته است.
من از سن نوجوانی برای لاغر شدن تلاش می کردم. روش های مختلفی را انجام دادم اما نتیجه خاصی نگرفتم و هر سال چاق تر از سال قبل می شدم.
به اندازه ای در مسیر لاغر شدن شکست خورده بودم که یقین پیدا کرده بودم من لاغر بشو نیستم.
اما زمانی که در تغییر مسیر زندگی ایده استفاده از قدرت ذهن برای لاغری در وجود من شکل گرفت با همه افکار منفی و سر و صداهایی که به من می گفت تو لاغر بشو نیستی، این همه سال تلاش کردی ولی فایده نداشته و الکی وقتت رو تلف نکن ولی من به احساس آرامشی که از فکر کردن به لاغری با قدرت ذهن در وجودم شکل گرفته بود ایمان داشتم و به خاطرات تلخ گذشته اهمیت ندادم.
ممکن است شما هم در گذشته برای تحقق آرزوهای خود یا تغییر مسیر زندگی اقداماتی کرده باشید اما نتیجه نگرفته باشید و افکار منفی در ذهن شما ایجاد شده باشد که همیشه شما را از اقدام کردن دوباره ترسانده است.
در چند سال اخیر که از طریق مشاوره های تلفنی با افراد زیادی صحبت کرده ام این نگرش به وضوح در افراد دیده می شود که آنها از دوباره اقدام کردن برای تغییر مسیر زندگی می ترسند.
ترس از اینکه مبادا دوباره شکست بخورند باعث شده است که اکنون که به لطف خداوند به مسیر تناسب فکری برای تغییر مسیر زندگی هدایت شده اند ترس از اقدام کردن و نتیجه نگرفتن مانع از حرکت آنها شود.
بارها از طریق مختلف دوستان از من سوال می کنند: خیلی به این روش ایمان دارم و خیلی امید دارم که با استفاده از دوره آموزشی لاغر می شم ولی ترس از اینکه مبادا نتیجه نگیرم با تغییر نکنم باعث شده که در خرید دوره های آموزشی مردد باشم.
این تردید از آگاهی و اطلاعاتی که به تازگی دریافت کرده اند نیست بلکه از خاطرات گذشته آنهاست.
اتفاقا همه دوستانی که برای لاغر شدن به سایت تناسب فکری هدایت می شوند به طرز شگفت انگیزی عقیده دارند که این تنها روشی است که می توانند با آن برای همیشه لاغر شوند اما شیطان از طریق مرور خاطرات بارها شکست های قبلی از طریق شک و تردید مانع اقدام آنها برای تهیه دوره های آموزشی می شود.
اگر در وجود خود برای حرکت کردن به سمت خواسته هایتان یا تغییر مسیر زندگی ترغیب می شوید بدون توجه به خاطرات ناکامیهای قبلی باید اقدام کنید.
تصمیمات و اقدامات قبلی شما بر مبنای منطق و اراده شخصی تان بوده است اما اکنون بر مبنای زندگی با کمک خداوند ترغیب به حرکت کردن برای تغییر مسیر زندگی شده اید پس با ایمان قدم بردارید.
- ایمان داشته باشید که خداوند قبل از اینکه شما اقدام کنید دست به کار شده است و پستی و بلندی های مسیر مسیر زندگی و تحقق خواسته هایتان را هموار کرده است.
- ایمان داشته باشید در مسیر مسیر زندگی باری که خداوند بر دوش شما قرار می دهد به مراتب سبک تر و حمل آن آسانتر از باری است که قبلا خودتان به دوش گرفته اید.
- ایمان داشته باشید برای تغییر مسیر زندگی آنچه در گذشته برایتان دشوار بود دیگر دشوار نخواهد بود چون خداوند مسئول هموار کردن مسیر زندگی تان است.
در تمام سالهایی که برای تغییر مسیر زندگی تلاش کرده ام هر زمان به ایده ها و الهامات الهی عمل کرده ام همه چی ساده و آسان انجام شده است و هربار بر اساس منطق و نگرش های ذهنی که معمولا بر اساس کمبود و نگرانی در وجودم شکل گرفته اند عمل کرده ام نه تنها تغییر مسیر زندگی سخت و رنج آور بوده است بلکه نتیجه خاصی هم کسب نکرده ام.
آسان شدن کارها
همه ما تجربه آسان شدن کارها و هموار شدن مسیر زندگی در مقاطعی از زندگی مان را داشته ایم.
به خاطر دارم زمانی که به سمت خانه ای که از خداوند درخواست کرده بودم هدایت شدم مبلغ آن مقداری بیشتر از دارایی من بود. همسرم پیشنهاد داد که از فلانی این مقدار را قرض می کنیم و مطمئنم برای یکی دو ماه این مبلغ را به ما می دهد.
من به همسرم گفتم من روی همین مبلغی که الان دارم حساب می کنم و نمی خوام روی مبلغی که دست من نیست یا دست دیگری است حساب کنم ولی همسرم اصرار کرد که تو نیاز نیست نگران باشی و من این مبلغ رو فراهم می کنم.
تا موعد تسویه حساب چند ماه فاصله داشتیم ولی اشتباهی که من در آن زمان مرتکب شدم این بود که روی حرف همسرم حساب کردم و با خودم گفتم حتما نسبت به فرد مورد نظر اطمینان داره که روش حساب کرده.
در واقع بخشی از مبلغ خرید خانه را روی غیرخدا حساب کردم.
ماه ها گذشت و برخلاف روند درآمدی که در ماه های قبل داشتم ورودی مالی من کاهش محسوس پیدا کرد به طوری که مبلغ کسری از طریق من جور نشد و به همسرم گفتم طبق وعده ای که دادی با فرد مورد نظر صحبت کن و مابقی مبلغ رو جور کن.
جالب اینکه فرد مورد نظر در کمال تعجب گفت که نمی خوام پول به شما قرض بدم.
فقط دو هفته تا تاریخ دفترخانه فرصت داشتیم و مالک خانه زودتر از موعد مهاجرت کرده بود و اگه روز مقرر چک تسویه حساب رو نمی دادم وکیل مالک طبق قولنامه معامله را یک طرفه فسخ می کرد.
هرچه همسرم تلاش کرد تا شاید آن فرد را راضی کند فایده نداشت و همه محاسبات به هم ریخته بود.
در همان حالی که انواع افکار منفی در ذهنم مرور می شد مانند فیلمی که از گذشته در ذهن مرور شود، حرف هایی که چند ماه قبل به همسرم زدم در ذهنم مرور شد و متوجه شدم که من از چند ماه قبل خودم این شرایط را خلق کرده ام چون روی غیرخدا حساب کرده بودم.
البته توجیه من این بود که به من ربطی نداره و همسرم قراره این مبلغ رو فراهم کنه ولی قانون خداوند کاری به توجیه های ذهنی انسان ندارد.
من خانه ای که چند ماه قبل در ذهنم تصور کرده بودم و از خداوند خواسته بودم برای من فراهم کند را به شکل معجزه آسایی پیدا کرده بودم و همه چیز به شکلی پیش رفت که فروشنده خانه را با تمام وسایل به قیمت بدون وسایل به ما فروخت ولی من بخش آخر کار را می خواستم از طریق غیر خدا انجام دهم.
متوجه اشتباه خودم شدم و از خدا طلب بخشش کردم و به همسرم گفتم دیگه به اون فرد اصرار نکنه و گفتم خدا جورش می کنه.
از نظر همسرم منطقی نبود چون روند چند ماهه کسب و کار من به شکلی نبود که حدود یک چهارم مبلغ قرارداد در دو هفته از طریق کسب و کار فراهم شود.
ولی من با خودم در صلح قرار گرفتم و موضوع را رها کردم و بدون اینکه به همسرم توضیح بدم برای خودم منطقی کردم که هیچ عجله ای در کار نیست.
تا اینجای کار رو خدا انجام داده باقی کار رو هم به خدا می سپارم اگه انجام شد که خیلی هم عالیه ولی اگه به هر دلیل انجام نشد اصلا مهم نیست در عوض من درس بزرگی از این ماجرا یاد گرفتم.
سعی کردم افکار منفی درباره جور نشدن رو از ذهنم دور کنم و چند بار در ذهنم تجسم کردم که در دفترخانه هستم و مراحل کار به شکل عالی انجام شده است.
چند روز گذشت و هیچ تغییری در شرایط ایجاد نشده بود.
تنها راهکاری که به نظر من می رسید این بود که خانه قبلی را بفروشم تا بخشی از مبلغ خرید خانه جدید فراهم شود.
ولی باز افکار منفی در ذهنم مرور می شد که چطور در یک هفته خانه را بفروشی؟! انجام کارهای بانک برای آزادسازی سند خانه بیشتر از یک هفته زمان می برد. ولی باز من سعی کردم ذهنم رو کنترل کنم و بهتریم راهکار در این مواقع این است که بدترین حالت نتیجه را برای خودتان حل کنید.
من در مورد اینکه پول جور نشه و معامله فسخ بشه با خودم به صلح رسیدم و اصلا برام مهم نبود و ایمان داشتم که خداوند بهترین شرایط را برای من رقم خواهد زد.
دو روز مانده به قرار تسویه حساب در دفترخانه تنها مشاوراملاکی که در جریان فروش خانه قبلی من بود با من تماس گرفت و گفت یک نفر می خواد بیاد خونه رو ببینه.
اون فرد اومد و فقط یه نگاه در حد چند دقیقه کرد و رفت و مشاور املاک تماس گرفت و گفت که مشتری پای معامله است و برای قولنامه برم مشاوراملاک.
باورم نمی شد که اولین بازدیدکننده خریدار باشه ولی چون از قبل معجزات زیادی از خداوند در مسیر زندگی جدیدم دیده بودم گفتم اینم یکی دیگه از معجزات خداست.
وقتی رفتم مشاورامکلاک و موضوع در رهن بانک بودن سند رو گفتم، خریدار گفت من فقط امروز رو برای خرید فرصت دارم و باید امشب برگردم سر کار و یک ماه بعد بر می گردم و خودش پیشنهاد داد که قولنامه نوشته بشه و مابقی کارها یک ماه بعد انجام بشه.
من گفتم که چون برای خرید خانه جدید دارم این خانه را می فروشم نمی تونم مبلغ زیادی برای تسویه حساب نگه دارم و خریدار گفت نیاز نیست مبلغ کسر کنید همه پول رو پرداخت می کنم و در یک ماهی که من اینجا نیستم کارهای انتقال را انجام دهید.
اما گفت تا فردا خونه رو باید بهش تحویل بدم چون مهلت قرارداد اجاره قبلی تموم شده و مالک حکم گرفته و هیچ جوره رضایت نمی ده که ماه بعد تخلیه کنیم.
من نیاز به چند روز زمان نیاز داشتم تا خانه جدید را تحویل بگیرم ولی الان مجبور بودم تا فردا خانه را تخلیه کنم.
چند لحظه فکر کردم و دیدم احساسم نسبت به این کار خوبه و گفتم اشکال نداره همین بعد از ظهر تخلیه می کنم.
تصمیم گرفتم اثاثیه در حیات خونه مادر همسرم بذاریم تا یکی دو روز دیگه تکیلیفش روشن بشه چون به خیلی هاش در خونه جدید نیاز نداشتیم.
با این حساب بخش زیادی از مبلغ کسری تسویه حساب خانه جدید فراهم شد ولی هنوز مبلغ قابل توجهی باقی مانده بود.
چند روز قبل کولرهای دوتیکه را برای فروش در سایت دیوار آگهی کرده بودم و همون لحظه که در مشاور املاک بودم فردی تماس گرفت و گفت کولر رو می خواد و بعد از ظهر میاد ببینه.
ظهر کلی از وسایل رو جمع کردم و بعد از ظهر خریدار کولر اومد و یه نگاه انداخت و کولر رو خرید. بعد یه نگاه انداخت دید وسایل رو جمع کردیم گفت چیز دیگه ای واسه فروش نداری گفتم هرچی نیاز داری رو بردار.
یه نگاه کرد و چند تیکه از وسایل بزرگ مثل لباس شوری و سرویس خواب و کمد و … رو با قیمت پیشنهادی من خرید.
گفت برم ماشین بیارم که جنس ها رو ببرم. وقتی با ماشین وانت اومد یکی از دوستاش همراهش بود و گفت شما وسایل رو کجا می خوای ببری؟ گفتم خونه مادر همسرم. کنجکاو شد که چرا اونجا؟ و من داستان رو براش گفتم که این خونه رو فروختم و فردا باید تحویل بدم و خونه ای که خریدم رو چند روز بعد تحویل می گیرم بخاطر همین وسایل رو برای چند روز باید ببرم خونه فامیل.
البته لابلای حرفهام گفتم که البته هنوز یه مقدار از مبلغش رو نتونستم جور کنم و اگه جور هم نشه احتمالا خونه جدید فسخ میشه.
بنده خدا گفت خودم برات می برم و با دوستش دو نفری کل وسایل رو سه مرتبه بار وانت کردند و در مقصد تخلیه کردند.
موقع خداحافظی به من گفت که می خوای مبلغی که گفتی رو برات یه روزه وام بگیرم. ظاهرا یکی از دوستاش رئیس بانک بود و همونجا بهش زنگ زد و کلی بهش اصرار کرد که حتما باید فردا این مبلغ رو بهم وام بدی و بعدا مدارک رو تکمیل کن.
چون هفته آخر سال بود و هیچ بانکی وام نمی داد.
ولی من یاد عهد خودم با خداوند افتادم که نباید وام بگیرم.
با اینکه در ذهنم انبوه افکار مرور می شد که این وام رو خدا برات جور کرده، هیچکی یه روزه وام نگرفته تازه بدون سپرده و ضامن و ….
ولی من یاد اشتباه چند ماه قبل خودم افتادم که روی غیرخدا حساب کرده بودم و گفتم هرگز وام نمی گیرم و از طرف تشکر کردم و گفتم من با خدا عهد کردم که وام نگیرم.
گفت اگه خونه رو از دست دادی چی؟ تو که خونه خودت رو هم فروختی؟
گفتم نمی دونم چی می شه ولی اینو میدونم که وام نباید بگیرم.
خداحافظی کرد و رفت و من فردا صبح کلید خونه رو تحویل دادم و چک ها رو از مشاورامکلاک گرفتم و تا ظهر نقد کردم و تو حسابم بود ولی هنوز ۳۰٪ از چک تسویه حساب باقیمانده بود و فردای اون روز موعد دفترخانه بود.
اون روز رو با کنترل ذهن سپری کردم و با اینکه تحت هجوم افکار منفی بودم ولی نه درباره نگرانی ام صحبت کردم و نه حتی وقتی همسرم و دیگران نگران بودن براشون شرح دادم. فقط می گفتم نگران نباشید خدا جورش می کنه.
فردا صبح ساعت ۸ همون فردی که برای خرید کولر به من مراجعه کرده بود و کل وسایل خونه رو برام مجانی جابجا کرده بود و کلی از وسایل خونه رو هم خودش خریده بود با من تماس گرفت و گفت دیشب از فکر تو خواب نرفتم.
چیکار کردی تونستی پول رو جول کنی؟ گفتم نه.
گفت حالا می خوای چیکار کنی؟
گفتم میرم دفتر خونه ببینم چی میشه، هرچی شد بهت اطلاع میدم.
گفت نگران نیستی اگه وکیل بهت وقت نده و فسخ کنه؟ گفتم نگران هستم ولی همه چی رو به خدا سپردم دیگه هرچی شد حتما همون باید بشه.
بنده خدا گفت من نمی تونم تحمل کنم یه شماره حساب بده تا نیم ساعت دیگه این مبلغ رو برات واریز می کنم.
گفتم نمی تونم ازت قبول کنم چون نمی دونم کی می تونم بهت برگردونم در ضمن من دسته چک هم ندارم که بخوام بهت چک بدم.
گفت چک نمی خوام و هر وقت داشتی بهم برگردون.
جالبه که بدونید این فرد حتی در شهر من زندگی نمی کرد و در شهر اندیمشک که نزدیک دزفول هست زندگی می کرد و جالب تر اینکه نگرش مناسبی درباره این قوم در ذهن اکثر مردم شهر ما نیست و سالها درباره اون شنیده بودم ولی من چند سال بود که نگرشم نسبت به آدم ها رو تغییر داده بودم و حالا فردی که هیچکس باورش نمی شد همچین کاری کنه بدون چک و ضامن و حتی دست نوشته مبلغی قابل توجهی به من قرض داده بود.
به لطف خدا خونه رو تحویل گرفتیم و همه چی به خیر و خوبی به اتمام رسید و جالب اینکه خیلی زودتر از موعدی که به این فرد گفته بودم مبلغ از طریق رشد و گسترش کسب و کار اینترنتی به حساب من واریز شد و تونستم مبلغ این دوست عزیز رو به حسابش واریز کنم.
در مدت کمتر از دو ماه که پول رو به من قرض داده بود حتی یک بار هم تماس نگرفت و بعد از اینکه پول رو به حسابش واریز کردم و بهش اطلاع دادم و ازش تشکر کردم هیچوقت دیگه ندیدمش.
خداوند این فرد رو مانند فرشته ای در مسیر زندگی من قرار داد و به طریق مختلف به هموار کردن مسیر زندگی من کمک کرد.
بعد از اینکه من به اشتباه خودم پی بردم و طلب بخشش کردم خداوند دوباره مدیریت امور را به عهده گرفت و در یک روز پایانی شگفتی رخ داد و همه کارها به بهترین شکل ممکن انجام شد.
همه شما تجربه مشابه این را دارید اما شاید فراموش کرده باشید یا تصور کنید آن فقط یک بار اتفاق افتاده است و دیگر تکرار نخواهد شد.
اما خداوند در تک تک مراحل زندگی همراه و حامی ماست.
هنگامی که در ترافیک مشغول رانندگی هستید.
زمانی که در فروشگاه مشغول خرید کردن هستید.
زمانی که در حال انجام امور مربوط به کسب و کار خود هستید.
زمانی که مشغول بزرگ کردن فرزندانتان هستید.
و در تمام مواردی که در حال دست و پنجه نرم کردن با مسائل زندگی هستید خداوند آماده حمایت و هدایت کردن شماست تا مسیر زندگی را برای شما هموار کند.
فقط باید از تقلای ذهنی و تلاش فیزیکی رنج آور برای حل مسائل دست بردارید و از خداوند بخواهید با دانش و توانایی بی نهایت خود دست به کار شده و مسیر زندگی را برای شما هموار کند.
ایمان داشته باشید که خداوند تک تک گام های شما برای تغییر مسیر زندگی را هدایت می کند.
ایمان داشته باشید خداوند پیشاپیش برای تمام مشکلات شما راه حل های آسان دارد.
ایمان داشته باشید خداوند همه فرصت هایی که برای تغییر مسیر زندگی نیاز دارید را می داند و آنها را به موقع در مسیر زندگی شما قرار می دهد.
ایمان داشته باشید که آینده شما آکنده از لطف الهی خواهد بود.
اگر ایمان خود را قوی نگه دارید خواهید دید که چگونه خداوند مسیر زندگی شما را هموار خواهد کرد.
تمرین:
۱- نگرش شما درباره سختی های مسیر موفقیت یا تغییر مسیر زندگی چیست؟ فکر می کنید موفق شدن کار سخت و طاقت فرسایی است؟
۲- دریافت های احساسی خود از مطالعه سوره الشرح را بیان کنید. خداوند از این طریق به شما چه گفته است؟
۲- خاطرات خود درباره اقداماتی که برای تغییر مسیر زندگی انجام داده اید اما نتیجه نگرفته اید را شرح دهید.
۳- خاطرات شکست های قبلی چقدر مانع حرکت مجدد شما برای تغییر مسیر زندگی تان شده است؟
۴- مواردی را شرح دهید که با اینکه خاطرات شکست در ذهن شما مرور شده است اما تغییر مسیر زندگی خود اقدام کرده اید و نتیجه عالی کسب کرده اید.
۵- نگرش شما درباره اینکه خداوند کارها را آسان می کند چیست؟ برای خود منطقی کنید که خداوند این توانایی را دارد.
۶- مثال هایی از زندگی خود یا اطرافیانتان پیدا کنید که با اینکه همه چیز به ظاهر در هم پیچیده و متوقف شده بود اما به یک باره درهای جدید به روی تان باز شده و کار به شکلی که فکرش را نمی کردید انجام شده است.
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همشگی شما: رضا عطارروشن
امتیاز 4.50 از 34 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
به نام خدای فراتر از انتظار، خدای نور و زیبایی 🌸
درود و احترام خدمت استاد عزیزم و هم کیهانی های هم مسیر نازنین
★☆گام بیست و یکم : به هموار شدن مسیر زندگی ام ایمان دارم★☆
استاد عزیز، من در مدت تعطیلات به خاطر یه سری شرایط نمی تونستم کامنت بنویسم، به خاطر مساله ی حق ی که شما بابت بهای استفاده از دوره بر ما مقرر کرده بودید واقعیتش من جلسات عید رو استفاده نکردم و فایل های دیگه رو مرور میکردم. امروز که شروع کردم برگردم جلسات قبل رو بخونم و کامنت بنویسم، تیزر جلسه جدید رو دیدم و کاملا بی مقاومت و ناخوداگاه کشیده شدم سمت این جلسه بدون اینکه جلسات قبلی رو بخونم. و وقتی همون ابتدا، عنوان رو دیدم به طرز عجیبی شگفت زده شدم. چون دیشب درباره موضوعی با خدا راز و نیاز می کردم و ازش میخواستم خودش به شیوه ای که میدونه راه رو برای اون موضوع و خواسته ی من هموار کنه. وقتی این جلسه رو می خوندم در هر سطریش یک پیام و نشانه ی مهم دریافت می کردم…گویی خداوند در شکل کلمات و جمله های شما، روبروی من نشسته بود و با من حرف می زد…. (اگه بگم چقدر با شوق و بغض و اشک شادی این جلسه رو خوندم لطفا به من نخندین 😁)
بهرحال این اتفاق خجسته و خوشایند باعث شد متوجه این مورد بشم که خداوند از همین لحظه، مسیر من رو هموار کرده که از چند جلسه ی قبل جهش کردم به جلسه ی امروز..
همونطور که عرض کردم، هر جمله از جلسه امروز برای من یک پیام بزرگ بود اما یک سری پیام ها نسبت به بقیه، برای من مهمتر بودن دونه دونه شون رو یادداشت کردم و درسی که ازشون گرفتم رو هم زیرش نوشتم، و سپس یک معادلسازی هم درباره موضوع خواسته ی خودم نوشتم، مثلا در یک بخش از ماجرای خرید منزل تون، اشاره کرده بودید که:
“من در مورد اینکه پول جور نشه و معامله فسخ بشه با خودم به صلح رسیدم و اصلا برام مهم نبود و ایمان داشتدانشگاهاوند بهترین شرایط را برای من رقم خواهد زد..”
درسی که من گرفتم این بود که: باید برای خواسته هام با خودم به صلح برسم که اگر به هر دلیلی نشد، مهم نباشه و ایمانم رو حفظ کنم که خداوند برای من شرایط بهتری در نظر داره، اینطوری ذهنم از استرس نتیجه و شدن/نشدن رها میشه ، و جلوی دستان خداوند رو با ذهن و استرسم نمی گیرم و وقتی استرس نداشته باشم جریان کائنات هم پرفشار تر به سمت خواسته های من پیش میره. پس سعی کردم این صلح رو در خودم ایجاد کنم و یک پلن جایگزین هم برای خودم نوشتم که اگر این خواسته نشد، پویایی و حرکتم رو در مسیر زندگی ادامه بدم و ننشینم گوشه ای زانوی غم آغوش بگیرم که حالا چه کنم.
در 6 مورد از نکته هایی که ذکر کرده بودید من پیام مهم گرفتم و برای هر 6 مورد معادلسازی با خواسته ی خودم پیدا کردم و نوشتم و در پایان شبیه یک میثاق نامه یا یک عهدنامه بین من و جهان هستی شد تا از سر راه خدا کنار برم و استرس هام رو به امید تبدیل کنم تا جریان هستی من رو به جلو ببره.
حین نوشتن این موارد، تمام آنچه تا کنون در زندگیم رخ داده که هنگام شروع برای من مسیری طولانی و سخت بوده، اما خداوند به طور شگفت انگیزی اون مسیر رو هموار کرده عین یک فیلم، از جلوی چشمم عبور می کرد. و من چقدر غافل بودم تا کنون، از اینهمه لطف و رحمت خداوند. و خدا رو شکر که الان چشمم هر روز به روی حقایق بیشتری باز میشه و به شناخت بیشتر خداوند می رسم. و هر روز مشتاق ترم برای این شناخت بیشتر.
یاد سال 95 افتادم که در گروه زبان انگلیسی یکی از دانشگاه های شهر تهران تدریس می کردم. و شرایط و موقعیت عالی داشت اون دانشگاه اما ناگهان پس از پایان ترم دوم سال تحصیلی 95 مدیر گروه ما سمت دیگری در آموزش دانشگاه گرفت و شخص دیگری مدیرگروه شد. روزی که مدیر گروه جدید جلسه معارفه با اساتید برگزار کرده بود از یک سری تغییرات و مقررات صحبت کرد که واقعیتش خوشایند هیچکدام از ما نبود و همکاران من به شدت نگران شده بودن.
من اون برهه تازه با مباحث پاکسازی ذهن آشنا شده بودم، و همیشه کتاب محدودیت صفر توی کیفم همراهم بود. و هر شرایطی پیش می امد سریع در ذهنم شروع به پاکسازی می کردم. اون روز هم در میان همهمه ی -حالا چه کنیم- همکاران، من با تلاش فراوان خونسردیم رو حفظ کردم و گفتم خیر میشه ایشالا و در ذهنم مدام پاکسازی می کردم.
اون سال تابستون من در یکی از دانشکده های دانشگاه تهران که در شهر کرج واقع شده تدریس گرفته بودم. و هفته ی بعد از اون جلسه ی معارفه کلاس های تدریس من در کرج شروع میشد.
من هر روز یاد موضوع دانشگاه قبلی و مدیر گروه جدید میفتادم یا از همکاران زنگ می زدن که چیکار کنیم، فقط مشغول پاکسازی می شدم. عین یک ذکر، مدام پاکسازی می کردم و باعث میشد ذهنم رها بشه و آرامشم رو حفظ کنم.
مدت زیادی از ترم تدریسی من در دانشکده کرج نگذشته بود که مدیر گروه کرج یک روز صدام زد و گفت میخوام ازت تشکر کنم چون دانشجوهات بسیار ازت راضی ان و خواستن ترم بعد هم شما جز اساتید باشید. پس لطفا برای ترم بعد به ما تایم بده. ضمن اینکه دو پروژه ی تحقیقی هم برات دارم که چون خصوصی هستن و قراردادشون از قرارداد تدریس جداست، حقوق قابل توجهی داره. و میخوام که نه نگی!
و باز من از خوشحالی بغض کرده بودم و خب اون زمان چون به پاکسازی خیلی علاقمند شده بودم مطمان بودم از تاثیرات اون هست پس با اطمینان بیشتر ادامه دادم.
دانشگاه قبلی و مدیر گروه جدیدش در هاله ای از ابهام بود و هنوز نمی دونستم باید قبول کنم ترم پاییز هم باهاشون همکاریم رو ادامه بدم یا نه. مخصوصا که دیگه کرج هم شرایط کارم داشت رونق پیدا میکرد.
هفته ی بعدش، یعنی دو هفته مونده به پایان ترم تابستون، باز مدیر گروه صدام زد و گفت: یکی از دانشکده های دانشگاه خودمون در تهران، استاد میخوان، یعنی دانشجوها از استادشون راضی نبودن اعتراض کردن که باید استاد رو عوض کنین. مدیرگروهشون با من تماس گرفته گفته ” تو استاد داری بفرستی بیاد تهران این دو هفته را تدریس کنه تا ترم تمام شه ؟ من واقعا الان تو این شرایط نمی دونم باید چیکار کنم. دستم مونده تو پوست گردو”. من یاد شما افتادم ، شما حاضری این دو هفته رو بری تهران تا ترم تمام شه و این کلاس رو جمع و جور کنی؟
از اونجا که روز و ساعت اون کلاس با تایم های تدریسم تداخل نداشت، پذیرفتم و اون دو هفته رو رفتم و اون کلاس رو بستم.
جلسه آخر مدیر گروه اومد گفت کلاست تمام شد تو دفتر اموزش متتظرتم. راستش یکم نگران شدم و با خودم گفتم نکنه دانشجوها از من هم راضی نبودن! ولی باز شروع کردم پاکسازی و ذهنم رو آروم کردم.
بعد از کلاس که رفتم دفتر اموزش، مدیرگروه و رییس اموزش همزمان گفتن که واقعا کار هر کسی نبود این کلاس رو طوری جمع کنه که این دانشجوهای ناراضی رو راضی نگه داره. برای ترم بعد هم میخوایم که باشی!
این بار به جای بغض شادی، حسابی خنده م گرفته بود.
گفتم مدیرگروه کرج هم همینو گفته و برای ترم جدید گفته تایم بده در حالیکه من هنوز تکلیف دانشگاه قبلی که تدریس میکردم رو روشن نکردم. و خیلی اصرار کردن که اونجا رو قطع همکاری بده بیا پیش ما. دو روزم برو کرج!
گفتم باید فکر کنم الان واقعا نمیتونم تصمیم بگیرم.
بر خلاف میلم که خیلی سخت بود از دانشگاه قبلی دل بکنم، چون تدریسم رو از اونجا شروع کرده بودم، و دوست داشتم اون جو و همکاران و دانشجوهام رو، اما هربار که پاکسازی می کردم، ندایی درونم میگفت باید قطع همکاری بدم و بیام این دانشگاه جدید. البته که واقعا برام سخت بود، و تا مدتها بعد دلم می گرفت برای اون روزهایی که اونجا گذرونده بودم اما خب در دانشگاه جدید هم موقعیت خیلی خوبی پیش روم بود ضمن اینکه دانشگاه جدید معتبرترین دانشگاه دولتی شهر تهران بود که خیلی از همکاران و دوستانم براشون مثل یک رویا کی دست نیافتنی بود که اونجا تدریس کنن. و با حسرت بارها به من گفته بودن خوش به حالت تو به کجا وصل بودی که این شرایط برات پیش آمد..!
الان که 8 سال از اون روزها می گذره، میفهمم که چقدر اون تصمیم برای من دشوار بود، چقدر به نظرم اون راه و آداپت شدن باهاش سخت بود ، اما خداوند چندین قدم جلوتر از من در هر مرحله از این جابجایی نشسته بودو راهم رو آسون و هموار کرده بود. و من در این 8 سال، مدام رو به پیشرفت و رسیدن به شرایط شغلی بهتر بودم، در حالیکه همکارانم با حقوقی کمتر از 1 دهم حقوق فعلی من در همون دانشگاه مشغول به تدریس هستن…و هیچ پیشرفت خاصی هم در شغل شون نداشتن. در حالیکه من توسط همین دانشگاه، به ییک از سازمان های معتبر وزارت علوم معرفی شدم برای کارهای تحقیقی، به دانشگاه های معتبر شهرهای دیگه معرفی شدم برای برگزاری وبینار و دوره ها…و هر روز دارم در کارم بیشتر پیشرفت میکنم.
ببخشید صحبتم طولانی شد، اما دوست داشتم با جزیات بنویسم تا به عنوان یک تجربه این مورد به دوستان هم مسیر عزیزم بگم که:
هرچقدر یک مسیر برای ما سخت و پراسترس باشه، وقتی به خدا تکیه می کنیم، و تلاش میکنیم استرس مون رو کنترل کنیم، خداوند پاداش بیشتری از حد معمول به ما میده و راهمون رو هموار میکنه. من اون روزها خیلی فکرم مشغول این بود که باید چیکار کنم، و همش نگران بودم چون شغلم در خطر از دست دادن بود، و چه بسا وقفه ای پیش می امد و من مدتی بیکار می شدم، اما استرس و نگرانی م رو با تنها ابزاری که بلد بودم (پاکسازی) ، سعی میکردم اروم کنم، و پاداش خداوند هم چندین برابر بیشتر حد انتظارم از راه رسید. درست در لحظه ی اخر…در آخرین جلسه ی ترم..! چون من با تمام توان، هر انچه داشتم در مسیر گذاشتم، با تمام قلبم تلاش می کردم از این تنها اگاهی که دارم استفاده کنم، و جهان هم منو یاری کرد…. “با کریمان کارها دشوار نیست…” .
مرور این خاطره برای خودم هم درسهای زیادی داشت… که الان بعد از 8 سال که این ماجرا رو می نوشتم متوجه شون شدم…
خدایا سپاسگزارم بابت همراهی و حمایت همیشگی ات.
استاد عزیزم سپاسگزارم بابت آگاهی و نوری که به زندگی مون می پاشید.
امیدوارم همیشه مسیر پیش روی همه ی عزیزان، و استاد عزیزم، هموار و نورانی باشه.
امید در قلب و جان تون مواج. 🙏🌸