0

زندگی با طعم خدا (جلسه چهارم)

اندازه متن

بسیاری از انسانها سالهای زیادی از عمر خود را صرف اضافه کردن امکانات بیشتر به زندگی خود می کنند درحالی که غافل از گذر عمر می شوند و بدون لذت بردن از اصل زندگی آن را به پایان می رسانند.

توجه به بودن و زندگی کردن

مهمترین موضوع زندگی هر انسانی، زندگی کردن است. موضوعی که بسیار کمتر از بهای اصلی اش برای آن اهمیت قائل هستیم.

با توجه به سرعت رشد و پیشرفت دنیای مادی طبیعی است که تنوع بسیار زیادی در جنبه های مختلف زندگی ایجاد می شود و این تنوع به سادگی می تواند تمرکز ما را از اصل زندگی برداشته و بر حاشیه ها و اضافه های زندگی جلب کند.

این دقیقا اتفاقی است برای بسیاری از ما رخ می دهد و باعث ایجاد احساس یاس و ناامیدی در زندگی می شود.

زندگی کردن مهمترین موضوع و ماهیت وجود ما در دنیای مادی است اما به دلیل توجه کردن به واسایل و امکاناتی که برای زندگی مهیا شده است سبب می شود که توجه کمتری به اصل زندگی و لذت بردن از آن داشته باشیم.

توجه به این نکته بسیار مهم است که تمام وسایل، امکانات و شرایطی که در زندگی فراهم است برای ایجاد تنوع در زندگی برای لذت بردن بیشتر است. اما اگر ما آگاه نباشیم که باید از اصل زندگی لذت ببریم به هر اندازه وسایل و امکانات اضافه در زندگی داشته باشیم تاثیری بر لذت بیشتر ما از زندگی نمی شود.

بنابراین در عین حالی که خواستن و علاقمند بودن برای داشتن امکانات بیشتر و بهتر بسیار عالی و مقدس است اما نباید توجه کردن ما بر آنچه نداریم یا دوست داریم داشته باشیم باعث کم اهمیت دانستن اصل زندگی ما شود.

اگر حواسمان نباشد که باید از اصل زندگی که همان حیات و لحظات زنده بودن است لذت ببریم این نگرش در ذهن شکل می گیرد که لازمه لذت بردن از زندگی داشتن امکانات و شرایط عالی می باشد و تا زمانی که در آن شرایط نباشیم زندگی کردن هیچ لذت و فایده ای ندارد.

بنابراین در عین حال که حق داریم خواسته ها و آرزوهای متنوع برای بیشتر لذت بردن از زندگی داشته باشیم اما وظیفه داریم در هر شرایطی که هستیم سعی کنیم از زندگی کردن و زنده بودن لذت ببریم.

هنر لذت بردن از زندگی بسیار فراتر از تلاش برای رسیدن به خواسته ها و آرزوهایمان است.

تلاش کردن برای رسیدن به خواسته ها امر بسیار مقدس و لازمه بهبود شرایط زندگی و مفید تر بودن زندگی کردن است اما نبود آنچه دوست داریم داشته باشیم، یا دیدن افرادی که در شرایطی بهتر از ما زندگی می کنند یا حتی دیدن افرادی که بسیار بیشتر از خواسته ها و آرزوهای ما را در زندگی خو در اختیار دارند نباید باعث ایجاد نگرش بی فایده بوده و بی ارزش بودن زندگی کردن شود.

اصل و وجود همه انسانها دارای ارزش برابر است اما این طبیعی است که هر فردی بنا به شرایط ذهنی و زندگی دارای امکانات و شرایط زندگی متفاوت باشد. اما آنچه باید مورد توجه قرار داده شود برابر بودن اصل و اساس زندگی است. به این شکل همیشه از شرایط خود احساس رضایت خواهیم داشت و فرصت لذت بردن از زندگی را پیدا می کنیم.

تجربه هنرجوی زندگی با طعم خدا

طبق تجربه زندگی که داشتم وعمری که سپری کردم، تنها چیزبا ارزش و گرانقیمتی که همه مردم در پی آن هستند وبه دست نمی آورند وبعضی ها بدست می آورند، آرامش در زندگی است که مهمتری اصل زندگی در این جهان است.

البته سلامتی هم یکی از نعمتهای بزرگ خداونده که کمتر به آن توجه می شود، و همه این آرامش و خوشبختی در وهله اول زمانی اتفاق می افتد که خداوند در درون ت باشد و با خدا نفس بکشی و با خدا راه بری، این تجربه کل زندگیه من است.

شاید بعضی‌ها فکر کنند که من آدم خیلی مذهبی هستم، خیر من اصلا مذهبی نیستم، من فقط عاشق خدایم هستم همین و بس.

من آرامش  را فقط با خدا زیستن دریافتم و زمانی که از او دور بودم هیچ آرامشی نداشتم، من همه چیز در زندگی داشتم ولی آرامش نداشتم، آسایش نداشتم.

زندگی من برعکس خیلی ها بود، البته در منزل پدرم همه چی عالی بود ولی متاسفانه در منزل همسرم نه آرامش بود ونه سعادت!

اینها رو می خوام اینجا بگم، شاید درسی باشد برای آنهایی که فکر می کنند خوشبختی از بیرون ما آدم‌هاست از مادیات، من منکر این نیستم که پول و ثروت راحتی می آورد، ولی اگر در دلت احساس آرامش و خوبی نداشته باشی، هیچ فایده ای ندارد.

من همسری داشتم که از هر لحاظ نامبروان بود چه از لحاظ تحصیلی، چه از لحاظ پول و درآمد و پرستیژ اجتماعی و درک از هر لحاظ که شما فکر کنید نقصی نداشت و همیشه به جرات بگم که خیلی ها غبطه زندگی ما را می خوردند، ولی متاسفانه آدم بسیار ناشکر و بداخلاق و بهانه گیری بود و هیچ وقت از چیزهایی که داشت لذت نمی برد.

در صورتیکه تعریف نباشد من به عنوان همسر کوچکترین باری را از هیچ لحاظ بر روی او چه از طرف خودم و بچه هام بردوش او نمی گذاشتم، ولی هیچ وقت از زندگی راضی نبود و درحال خودخوری بود.

همیشه از اینکه سرکار باید برود مدام بهانه می گرفت، تازه کار ایشون کار طاقت فرسای بدنی نبود و خلاصه سرتان را درد نیاورم این ناشکریهای ایشون عاقبت کل سیستم زندگی را کن فیکون کرد، و من آرزو داشتم که ایکاش در کنجی خلوت در خانه ای کوچک زندگی می کردم ولی آرامش داشتم.

پس از آن زندگی بود که من به خدا پناه آوردم، وتنها منبع سعادت من اوبود، و از زمانی که این گنج بزرگ وعظیم مهربان بخشنده را یافتم کل زندگی من تغییر کرد، در آسمانها راه رفتم ودر آغوشش جان دوباره یافتم معجزه پشت معجزه، دوستان به قول معروف که می گویند: 

با خدا باش و پادشاهی کن …… بی خدا باش و هرچه خواهی کن 

این سرلوحه زندگی من است، من همه آن چیزهایی که با همسر سابقم داشتم را رها کردم، چون جز کولباری از غم و ناراحتی برای من چیزی نداشت و از آن زندگی آمدم بیرون و همینطور که قبلا گفتم خودم را به دستان پدر آسمانی، آفریننده جهان هستی، قادر مطلق سپردم و خدا می داند از آن زندگی بهتر را یافتم.

لحظه ای از او غافل نبودم، در بدترین شرایط زندگی فقط خدا را می خواستم و فریاد می کشیدم و از حضورش در زندگیم از خود بیخود می شدم و چنان ایمانی به او داشتم که خداوند خودش بهتر می داند که زندگی من را زیر و بر می کرد.

روز به روز بهتر از دیروز بود برای من، خداوند را برای کوچکترین چیزها فقط شکر می کردم، من از آن زندگی زمانی که آمدم بیرون بر روی زمین بودم و یادمه حتی رختخوابی نداشتم که بخوابم و رفتم خریدم تا شب را درخانه ای که اجاره کرده بودم بسر کنم ولی در همان خانه خالی هزاران هزاربار خدا را فقط شکر می کردم.

من بهترین خانه، بهترین ماشین آخرین مدل، پول و ثروت داشتم ولی آرامش و خوشبختی نداشتم، شاید این بار اولیست که به اینصورت از زندگیم می نویسم ولی خواستم بدانید زندگی و خوشبختی در مادیات نیست، در تن سالم فکر سالم و آرامش و حس  خوب درونی و از همه مهمتر عشق خدا را دردل داشتن است.

من یک مسیحی ام و خدا را با تمام جان و دل و عقل و هوشم می پرستم و این اولین حکم در مسیحیت است و دومین حکم محبت کردن به همسایه خود تنها همین.

ما نماز و روزه مثل دینهای دیگر نداریم و بطور کلی مسیحیت دین نیست و شریعت هم نیست بلکه طریقت است خواستم در اینجا توضیحی داده باشم ولی بهر حال فرقی نمی کند با هر ایده و مسلک، اگر سیم ارتباطت به خدا وصل نباشد، خیلی زندگی سخت می گذرد.

اول حال دلت را خوب کن و به قول استاد اول از داشته هایت راضی باش و شکر کن تا ببینی که چطور خداوند نعمتت افزون کند، به پرنده ها، به آبزیان ماهی‌ها نگاه کن که آنها کار نمی کنند ولی خداوند روزی آنها را می رساند چرا نگرانیم؟! به کجا می رویم؟!

اتفاقا با دختر داییم که در کاناداست حرف می زدم می گفتم خوشبختی ما همان زمانی بود که با پدر مادرهامون زیر کرسی شبهای یلدا دور هم می نشستیم و بزرگترها گل می گفتند می شنفتن وما بچه ها کلی لذت می بردیم و شیطانی می کردیم. خوشبختی در همان لحظه ها بود و همیشه ما برای فرداها نقشه می کشیدیم و از خوشبختی های آینده داستان سرایی می کردیم، بخدا آینده هیچ خبری نیست اگر امروز را درنیابی!

امروزت را بساز، امروزت را زندگی کن با هرچه داری و نداری اگر حسرت و حسد، ناامیدی، بغض و کینه، حرص و طمع در دلت داری بخدا از خودش دوری.

زنگارهای دلت را پاک کن، با صفا شو، زلال شو و بگذار خانه دلت مقدس و پاک از هرچه تیرگی و گرففتگی شود.

آنوقت ببین خدا در خانه مقدس دل تو نشسته ومعجزه را ببین، عشق آمده در دلت، امید آمده در دلت و خانه دلت بینی که نورانی شده.

اونوقت خداوندا شکرت و شکر و شکر بینی که از زبانت نمی افتد و بی نیاز از هرچه بخواهی می شوی!

من درحال حاضر همسری دارم عالی، فرزندانی دارم عالی، خانه و کاشانه ای دارم عالی، سلامتی دارم عالی، شغلی دارم عالی و خداوند را برای تک تک نعمتهای ریز و درشت زندگیم هزاران بار شکر و همینکه او بامن است و در من است و بر من است شکر شکر شکر 

و در آخر استادعزیز خداوند را برای وجود گرانبهایتان شکر، شکر که ما را اینچنین به وجد می آورید درود و هزاران درود برشما 

(نوشته فریده عزیز در بخش نظرات)

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

امتیاز 4.15 از 131 رای

https://tanasobefekri.net/?p=12247
241 نظر توسط کاربران ثبت شده است.
اندازه متن بخش نوشتن دیدگاه:

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار Laleh
      1399/09/20 07:55
      مدت عضویت: 1570 روز
      امتیاز کاربر: 1457 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 326 کلمه

      فایل زندگی با طعم خدا جلسه چهارم:

      انسان میتواند بعد از متولد شدن با اختیار و اراده خودش لوازم جانبی را برای جسم اش تهیه کند تا راحتتر زندگى کند. اما نکته جالب توجه این است که ما در ابتدا بایست به اصل توجه کنیم. ما به عنوان انسان دارای قوای مدرکه ای مثل ذهن ، فهم ، شعور و عقل هستيم. ما داراي قوای حساسه ای مثل احساسات قلبی و عاطفی و یا نیروی عشق هستیم. پس ما میتوانیم به اصل وجود خود توجه کنیم و در راه تکامل به فراگیری یا تعلیم و تربیت اصل خودمون بپرداریم.

      تجربه هاي جذاب و شنیدنی من در طول 127 روز سکونتم در سرزمين تناسب فکری :

      1.من در طول این دوره وقتی ارزش ارتباط اجتماعیم با ديگران را فهمیدم، زندگی برای من جالبتر و هیجان انگیز تر شد و ارتباط بهتری با ديگران برقرار کردم و این باعث لذت بیشتر من شد.

      2.من در طول این دوره وقتی ارزش خانواده خودم را فهمیدم ،زندگى خانوادگی من شادتر شد و زندگی زناشویی من موفق تر شد. شریک زندگی من با من مهربانتر شد. ما همه سالم هستیم و از داشتن هم لذت میبریم : من ، همسرم و پسرم هر سه در پناه و سایه خداییم.

      3.من در طول این دوره وقتی ارزش شغلم را فهميدم، شغل من برايم جذابتر شد. من از زحمت و تلاش 8 تا 9 ساعت کار در روز لذت بردم. من پیشرفت در کارم پیدا کردم و از یادگیری بیشتر لذت بردم. من هر روز برای گذراندن زندگي(مخصوصا قرنطینه شدن در خانه )انگیزه دارم چون شاغلم. من در امور مادیم هم مستقلم و میتوانم به همسرم کمک مالی کنم.

      4.من در طول این دوره وقتی ارزش دعا و نیایش کردن را فهمیدم ،عبادت کردن براي من دلپذیرتر شد. نیایش جزء جدانشدنی از زندگیم شد. من زندگيم سرشار از سرور و احترام شد. اعضای خانواده ام با من صمیمی تر شدند. ما تفکر و گفتگوهای بهتر و جذابتر و منطقی تری در خانه داریم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 8 از 2 رأی مشاهده امتیاز دهندگان
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Laleh
      1401/06/15 18:44
      مدت عضویت: 1570 روز
      امتیاز کاربر: 1457 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,026 کلمه

      زندگی با طعم خدا (جلسه چهارم)
       

      سلام به همه هم مسیرانم

      مرحله اول:

      من دوست دارم در اینجا چند تا از مشاهدات اخیرم را برای شما عزیزانم ، بنویسم:

      مثال حقیقی اول:

      داشتم توی پارک با فایل پیاده روی موثر طبق معمول هرروز ساعت ۵:۳۰، پیاده روی میکردم که متوجه پیرمردی  شدم که داشت با دو تاعصا راه میرفت. عصاهای او مخصوص بود؛ یعنی یک جای مخصوص برای دو آرنج و یک جا ی بخصوص دیگر برای دور بازو و  زانوهایش داشت. او از مورچه آرام‌تر قدم برمیداشت  و کاملا وقتی از روبروی من میاید و نزدیکتر شد، می‌شد حسرتی را که  از سلامتی من میخورد، را دید. او حسرت میخوردکه چطور نمیتواند مثل من، سالم و راحت قدم بردارد. چند روزی ناخودآگاه متوجه حضور او درپارک شدم؛ چون خانه او کنار پارکی است که من در آن هرروز پیاده روی میکنم. خانه او در سربالایی است و او هرروز مجبور است که با آن دو عصا و حرکت ارام و آهسته، از سربالایی به سمت پارک که در سرازیری نسبت به خانه او قرار دارد، قدم بردارد. او حدود ۸۰ تا۹۰ ساله به نظر می‌رسد؛ ولی ازاینکه او را میبینم خیلی خوشحالم به خاطر اینکه؛ اولا وجود او به من قوت قلب می‌دهد  که  قدر سلامتی خودم را بدانم و قدر اصل خودم و سلامتی جسمم را بدانم. دوم اینکه ؛ وقتی او این همه همت دارد و به پارک میاید، اگر گاهی تنبل شوم،  سریع یادم میافتم و خودم را در پارک میگذارم، سوم اینکه ؛ انگیزه و اشتیاق او برای زندگی، نشان دهنده قدرشناسی او نسبت به وجود  خداوند است.

      مثال حقیقی دوم:

      داشتم توی فروشگاه لباس، خرید میکردم که متوجه شدم که یک پدر دارد پسرش را بوس میکند. آین پسر تقریبا ۱۰ سال سن داشت وروی یک ویلچر بود . ویلچر او مخصوص بود جوری که دور گردن آین  پسر بچه جایی مخصوص داشت،  دور پاها و دست‌هایش هم کمربند داشت و او رامحکم به صندلی ویلچر قفل کرده بود و فقط این پسر  میتوانست با صورت کج و مورب به سمت چپ نگاه‌کند، درحالیکه دور گردنش هم جای مخصوصی داشت و محکم با یک کمربند بسته شده بود. این پدر مهربان و بسیار جوان و سالم ومتناسب، پشت ویلچر پسرش  بود؛ دقیقا پشت گردنش. بعد پدر، ویلچر را به سمت بالا آورد، آن را اهرم کرد و پیشانی پسرش را از همان عقب سرپسر بوسید. با اینکه پسر، پدرش را کاملا روبرویش نمیدید و تقریبا نیمه میدید، ولی  خیلی خوشحال شد؛ چون یکم داشت سعی می‌کردکه با چشمهایش نگاه پدرش را دنبال کند. من از روبرو یک ثانیه متوجه حضور آنها شدم  که پدر دارد با تکیه بر دسته های ویلچر و اهرم کردن آن، درحالیکه ویلچر را با قدرت نگه داشته بود، پیشانی پسرش را میبوسید. بعد این پدر مهربان، دوباره ویلچر را به سمت پایین آورده، تیشرتی را که برای پسرش خریده بود، روی پای پسرش گذاشت و آنها دور شدند. من میخ کوب شدم. از این  همه محبت و مهربانی آین پدر متحول شدم. حتی الان هم که دارم این داستان را بازگو میکنم، دارم اشک میریزم. کاش میتوانستم فیلم آین محبت را اینجا برای شما عزیزان بگذارم، چون من متحول شدم. به خودم گفتم آیا من هم شده با بوسیدن پیشانی پسرم، برایش روزی تیشرت بخرم؟ اینکه پسرم سالم است، آیا من  قد ر سلامتی او را میدانم؟ آیا من شکرگزار سلامتی خودم و خانواده ام هستم؟ خیلی صحنه زیبایی بو د چون همیشه توی ذهنم، از عشق مادر و فرزند گفته بودند، ولی من بارها خودم دیده ام که چقدر وقتی همسرم نیست، پسرم دلش برای باباش تنگ میشه. بارها از همسرم شنیده ام  که چقدر دوست داشت، بابایش دوباره زنده بشود و بتواند او را دوباره لحظاتی در آغوش بگیرد. این را اینجا گفتم که متوجه اصل وجود خودمون باشیم. خدا راشکر و شاکرم که استاد پدر مهربان سه فرزند آست و بارها در فایلهادرباره طرز درست برخورد رفتار با فرزندانشان برای ما گفته اند، مخصوصا آن فایلی که آیدا جان خیلی بامزه در فایل حضور  دارد. اینجا دست همه پدرهای مهربان را میبوسم و قدر همه آنها را میدانم.

      مرحله دوم:

      اصل زندگی ما چیست؟

      اصل زندگی من، وجود زنده من است. اصل آن نظم زیبایی است که  خداوند در وجود من به محض به دنیا امدن، قرار داده است. موقعیتی که خداوند به من داده است؛ اصل زندگی من است و آن اشرف مخلوقات بودن است. اصل زندگی من روح من است که خداوند ازمن خواسته هر کاری انجام بدهم، تا آن را خوشحال نگه دارم و حتی خودش هم، با حضور خودش کمک و حامی ما است، بودن من دراین سایت برای یادگیری زندگی با طعم خدا اصل زندگی من آست که من بابتش بسیار خوشحالم. هماهنگی روح، ذهن و جسم من اصل زندگی من است. نیایش من باخدا، اصل زندگی من است.

      مرحله سوم:

      چه ارزشی برای زندگی قایل هستید؟

      من در زندگی خودم، برای خیلی چیزها ارزش قایل هستم. من برای اعتقادم به خدا، ارزش قایل هستم و زندگیم بدون اعتقاد به خداارزشی ندارد. در زندگی من راستگو بودن و با اخلاق بودن، جایگاه ویژه ای دارد. عزت نفس، میزان ارزش و بهایی است که ما برای خودمون متصور هستیم.

      مرحله چهارم:

      چه چیزهایی در زندگی دارم که باعث میشود حس کنم که زندگی ام باارزش است؟

      من سلامتی دارم که بارزش ترین ارزشی است که از طرف خدا به من هدیه شده است. من همسر و پسری دارم که مرا عاشقانه دوست دارند و من بابت آن بسیار راضی و خشنودم. من وجود خداوند را در هر لحظه در زندگیم دارم و بابت آن بسیار سپاسگزارم. من الان درخانه ای زندگی میکنم که با آنکه مستاجرم، ولی همه امکانات یک زندگی مجلل مثل دسترسی به استخر، باشگاه، پرینتر و غیره  را دارد. من یک وسیله نقلیه مناسب دارم که به راحتی با آن رفت و آمد میکنم. من فایلهای پیاده روی را دارم که هرروز با گوش دادن به آنها، خودم را در پارک در حال پیاده دوری کردن میگذارم. من یک شغل عالی دارم که با دوره رسیده به ارزوها-۱ و همین دوره و کمکهای بی دریغ استاد و راهنمایی‌های مستمر ایشان، به دست آوردم و بابت آن هرروز در درگاه خدا،  دعا میکنم و احساس خوشحالی من غیر قابل وصل  است. من درآمد بسیار خوبی دارم.

      روز سه شنبه ۱۵  شهریور  ماه سال ۱۴۰۱ هجری شمسی مطابق ۶ ماه سپتامبر  سال ۲۰۲۲ میلادی

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی مشاهده امتیاز دهندگان
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار لاله
      1402/02/03 18:11
      مدت عضویت: 1570 روز
      امتیاز کاربر: 1457 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      همیاری
      محتوای دیدگاه: 489 کلمه

      السا جان

      خوشحالم که باز فرصتی پیش آمد برایت پاسخی بنویسم. من همیشه از هم مسیرانی که از مثالهای واقعی در زندگیشون برای دیدگاهشون استفاده میکنند بسیار لذت میبرم. به اینگونه باعث میشود که ما مطالب پیرامون خود را بهتر درک کنیم و تمرین‌ها را در دنیای اطرافمون با دید واضح تری ببینیم.

      من همیشه از بچگی مثل شما، عاشق مستقل بودن بوده آ م اما؛ متاسفانه فرهنگ ایران وابستگی را آموزش میدهد: مخصوصا رابطه بین افراد خانواده همواره روی وابستگی میچرخد و اسم ان را گذاشته اند: « ارتباط سالم و محبت. »

      من هم مثل شما از بچگی به دنبال یادگیری بودم و همیشه خودم را در شغلی میدیدم که بتوانم با استقلال مالی زندگی کنم. وقتی ساکن ایران بودم به دلایلی این امکان را نداشتم. وقتی ساکن امریکا شدم، شروع کردم به ادامه تحصیل و تا جایی پیش رفتم که حتی همسرم فکر نمیکرد، که من حتی ادامه دهم. من در به دست آوردن شغل مورد علاقه ام آنقدر تلاش و تمرین کردم که واقعا به طور معجزه اسایی فقط با تمرین ذهنی ( البته با کمک استاد) ان را حدود دو ماه پیش به دست آوردم، در صورتیکه تجربه دو ماه شغل اخیر من، شاید دقیقاارتباط مستقیمی هم با ان نداشت.

      در طول دو ماه گذشته، چندین بار از رییس‌هایم شنیده ام که آنها خوشحالند که من در تیمشان هستند؛ باانکه صادقانه میگویم تجربه من در این زمینه بسیار کم بود. وقتی ذهن تو بخواهد، تمامی دنیا و آدم‌های اطرافت که وسیله های جانبی هستند همانطور که ذکر کردی راگرد هم میاورد تا تو موفق شوی. من الان مثل شما، نه حتی در شهری دور از خانواده؛ بلکه در کشوری دور از آنها زندگی میکنم. دو تاخواهر دارم که آنها در ایالت من هم زندگی نمیکنند. ما برای دیدن همدیگر، بایست سوار هواپیما شویم وچون امکان ان همیشه میسرنیست؛ هر چند سال یکبار همدیگر را میبینیم.

      به نظر من السا جان، خداوند به کسانیکه دوست دارند پیشرفت کنند؛ چالش بیشتری میدهد چون حل چالش باعث تغییر میشود، دیدگاه ماعوض میشود و ما در حال حرکت هستیم.

      مقایسه ان دو تا همکارت با هم بسیار عالی بود، چون باانکه همه ما در این دنیا به پول نیاز داریم؛ ولی نهایتا « احساس خوب درونی » ما را خوشحال میکند. الان سرمایه زندگی من پسر من است. باانکه در امریکا بزرگ شده است، خیلی عالی و روان به زبان فارسی حرف میزند و هیچکس در سفر ما به ایران، متوجه نشد که او از امریکا آمده است. در درجه دوم او پسر سالمی است که رفتارهای متناسب بودنش، همواره جلوی چشم من دارد بهم درس میدهد. از طرفی دیگر ارتباط من با شما و دیگر عزیزان و یا ارتباط صمیمانه من و شما باخدا که اینقدر شکرگزار هستیم، نشاندهنده شعور و درک بالای ماست.

      بسیار لذت میبرم که میبینم جزو فعالترین نویسندگان سایت هستی و امیدوارم هرروز مدال اور باشی در همه اهداف زندگی ات. وجودافرادی مثل شما همیشه باعث شادی من میشود. به خودم افتخار میکنم که در چنین مکان امنی ساکن هستم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی مشاهده امتیاز دهندگان
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم