0

زندگی با طعم خدا (جلسه ششم)

اندازه متن

سالهای زیادی در زندگی تصور من درباره زندگی این بود که خداوند از قبل سرنوشت من را تعیین کرده است و وظیفه من در زندگی صبر و تحمل کردن تقدیری است که خداوند از قبل برای من در نظر گرفته است و اگر در این امر مهم موفق باشم در روز آخرت پاداش الهی را دریافت می کنم.

هیچ امیدی به تغییر سرنوشت خودم نداشتم اما قرار گرفتن در مسیر تغییر کردن نگرش تازه ای در وجود من ایجاد کرد.

سرنوشت چیست؟!

موضوع سرنوشت یکی از مبهم ترین موضوعات ذهن من بود. از یک طرف از شرایط زندگی خودم راضی نبودم و از طرفی ترس داشتم که مبادا نارضایتی من از سرنوشتم از زندگی موجب ناراحتی و قهر خداوند شود.

همیشه از اطرافیانم می شنیدم که هرچه خدا بخواهد همان می شود و فقط وظیفه ما صبر و تحمل و شکر خداست. اما همیشه این سوال در ذهن من مرور می شد که چرا هرچه خدا برای من می خواهد مشکل و ناراحتی است؟! چرا خداوند برای من شادی، موفقیت، ثروت و … نخواسته است؟

البته پاسخ این ابهام ذهنی من این بود که: خداوند بهتر از من صلاح می داند که چه چیزی برای من خوب و چه چیزی بد است. همیشه مادرم سعی می کرد با این سوال نظر من را نسبت به پذیرش سرنوشت تغییر دهد.

مادرم می گفت:‌ خوبه که خداوند به تو ثروت بدهد و بعد دچار مشکل و گرفتاری بشی؟! حتما خدا بهتر از تو می دونه که چقدر باید پول داشته باشی. و من همیشه در تعجب بودم که چرا خداوند به من نمی بیند که مقدار بیشتری پول داشته باشم.

هرچه بیشتر در مسیر تغییر کردن حرکت کردم و با افراد بیشتری درباره این موضوعات صحبت کردم متوجه شدم که عده زیادی مثل من دچار این ابهام ذهنی هستند که چرا سرنوشت آنها اینگونه است و آیا امکان تغییر سرنوشت وجود دارد یا خیر؟!

عبارت های زیادی توسط افراد در گوگل درباره سرنوشت جستجو می شود که جالب توجه هستند:

  • آیا سرنوشت انسان از قبل تعیین شده است
  • تقدیر و سرنوشت در قرآن کریم
  • تقدیر و سرنوشت چیست
  • سرنوشت انسان دست کیست
  • نقش خداوند در سرنوشت انسان چیست
  • تفاوت تقدیر و سرنوشت چیست
  • تقدیر الهی چیست
  • تغییر سرنوشت با تغییر اسم
  • سنگ تغییر سرنوشت
  • دعای تغییر سرنوشت

عبارت های بسیار زیاد و بعضا عجیب و غریبی برای کسب آگاهی درباره سرنوشت یا تقدیر و راهکاری مختلف برای تغییر سرنوشت جستجو شده است که نشان از اهمیت این موضوع و ابهام زیاد درباره آن است.

در تعریف سرنوشت یا تقدیر آمده است:

سرنوشت یا تقدیر اشاره دارد به یک سری اتفاقات از پیش تعیین‌شده (از سر نوشته‌شده) که معمولاً اشاره به آینده دارد، چه کلی و چه جزئی. ریشهٔ اعتقاد به سرنوشت در این اعتقاد است که اتفاقات جهان یک نظم طبیعی را دنبال می‌کند.

عده ای عقیده دارند همانطور که روند رشد و نمو و مراحل تکامل یک درخت از قبل مشخص شده است بنابراین روند زندگی انسان نیز مانند سایر موجودات از قبل مشخص و غیرقابل تغییر است.

این مقایسه از این جهت صحیح است که روند رشد و نمو انسان مانند هر موجود دیگری از قبل مشخص شده است و به هیچ شکل ممکن نمی توان در این روند تغییر ایجاد کرد.

اما مقایسه از این جهت نادرست است که انسان مجبور است مانند درخت یا هر موجود دیگری زندگی از قبل تعیین شده داشته باشد.

انسان می تواند بارها در زندگی مادی شرایط زندگی خود را تغییر دهد. می تواند محیط زندگی خود را تغییر دهد،‌ می تواند در هر لحظه احساس درونی خود از بودن و زندگی کردن را تغییر دهد. انسان می تواند بارها سرنوشت خود را انتخاب و آن را محقق کند.

تغییر سرنوشت

تغییر سرنوشت من

از زمانی که با این آگاهی مواجه شدم که سرنوشت من از قبل نوشته نشده است و مجبور به تحمل شرایط فعلی خود در زندگی نیستم،‌ حس و حال تازه ای برای زندگی کردن در من دمیده شد. ذوق و شوق زیادی برای تجربه شرایط بهتر در زندگی داشتم و زمان زیادی را صرف تحقیق، مطالعه و انجام تمرینات ذهنی مختلف برای درک بهتر این موضوع کردم.

به لطف خدا درخواست من برای درک تغییر سرنوشت پاسخ داده شد و شرایط زندگی من به مرور تغییر کرد و اولین نشانه های تغییر سرنوشت من ایجاد تغییر اساسی و بنیادی در احساس و شادی درونی من بود.

احساس آرامش عمیقی داشتم در حالی که شرایط پیرامون من تغییر خاصی نکرده بود اما به طرز شگفت انگیزی احساس آرامش درونی داشتم. سرچشمه این احساس آرامش عمیق باور کردن امکان تغییر سرنوشت بود.

من باور کرده بودم که می توانم شرایط بهتری در زندگی داشته باشم.

من باور کرده بودم که خودم خالق شرایط زندگی ام هستم.

من باور کردم که خداوند از قبل مسیر زندگی مرا تعیین نکرده است و من مجبور به تحمل شرایط زندگی ام نیستم.

من باور کردم که از طرف خداوند این فرصت و اختیار به من داده شده است تا هرآنگونه که می خواهم زندگی کنم.

من باور کردم که امکان تغییر سرنوشت وجود دارد و این فرصت برای همه انسانها مهیاست.

اطمینان داشتم به اینکه می توانم هر طور که دوست دارم زندگی کنم و خداوند شرایط و فرصت تغییر سرنوشت را برای من فراهم کرده است باعث شکل گیری احساس آرامش درونی من در شرایطی شده بود که دنیای بیرونی و زندگی من همان زندگی قبل و شرایط ناامید کننده بود.

بنابراین اولین قدم و مهمترین قدم برای موفقیت در تغییر سرنوشت باور کردن امکان داشتن تغییر سرنوشت است.

انسان های زیادی هستند که عقیده دارند سرنوشت را نمی توان تغییر داد و این نگرش باعث شده است که راه و روش های مختلف و خرافاتی برای تغییر سرنوشت به کار گرفته شود.

تجربه هنرجوی زندگی با طعم خدا

به نام خدایی که در این نزدیکیست

با سلام به دوستان هم مسیرم

من قبلاً فکر می کردم که زندگی انسان ها از قبل تعیین شده ست و هر کس باید طبق سرنوشتی که براش نوشته شده زندگی کنه و حق هیچ گونه گله و شکایتی هم نداره و خداوند خودش صلاح می‌دونه که به هر کسی چی بده و چی نده.

در خانواده و مدرسه و جامعه زیاد شنیده بودم که اگر میخوای سعادت مند بشید و در آخرت سربلند باشید گول زرق و برق دنیا رو نخورید و سعی کنید که ساده زیست باشید.

در باور من افراد فقیر و مصیبت زده افرادی بودند که نزد خدا عزیزترند و به جای سختی هایی که در این دنیا می کشند در اون دنیا جایگاه شون میشه بهشت و افراد ثروتمند افرادی بودند که از چشم خدا افتادند و چون خدا دوست نداره که صدای اونا رو بشنوه اونا رو به حال خود شون رها کرده و هر چیزی که میخوان سریع به اونا داده میشه تا خداوند صدای اونا رو نشنوه.

همچنین زیاد شنیده بودم که افرادی که در این دنیا مریض میشن و مریضی شون سالها طول می‌کشه پیش خدا عزیزترند و با هر ناله ای که میکشن یکی از گناهان شون آمرزیده میشه و چون خدا اونا رو دوست داره مریضی شونو طولانی میکنه تا لحظه مرگ پاک و بیگناه از این دنیا برن و در اون دنیا جایگاه شون میشه بهشت.

پذیرفتن این حرف ها و باورها باعث شده بود که سالها مورد امتحان خداوند قرار بگیرم تا جایی که دیگه از زندگی خسته و بیزار شده بودم و در ذهن من در مصیبت و بلا گرفتار بودن و با مشکلات دست و پنجه نرم کردن مساوی بود با عزیز بودن در نزد خداوند.

زیاد شنیده بودم و می‌شنوم که خداوند هر کس رو بیشتر دوست داشته باشه بیشتر امتحان میکنه و شنیدن این حرف ها و تکرار شدن شون باعث شده که برامون پذیرفتن شون هم راحت تر و باور پذیر تر باشه و در نهایت این آموزش ها در ذهن مون نفوذ کردند و شاید مدت طولانی زمان ببره تا از ذهن مون پاک بشن.

پس حالا که برای تغییر سرنوشت به این مسیر زیبا هدایت شدیم و می‌خوایم تغییر کنیم.  باید عجله نداشته باشیم، نا امید نشیم و ادامه بدیم چون تغییر سرنوشت به آرامی به وجود میاد و با گوش دادن به فایل های آموزشی و تکرار و تمرین و عمل کردن به اونا در زندگی  و با صبر و آرامش کاری کنیم که بذر ها مون رشد کنند تا آرام آرام تغییرات به وجود بیاید و البته موضوع مهم برای تغییر سرنوشت اینکه باید همیشه در زندگی به خداوند ایمان و امید و توکل داشته باشیم.

خداوند این جهان و بر اساس طعم ها دسته بندی کرده (طعم ثروت، خوشبختی، موفقیت، شادی، سلامتی، چاقی، صلح، عشق، آرامش، فقر، بدبختی، شکست، غم، بیماری، لاغری، دشمنی، نفرت، بی‌قراری و … ) و هر کس در مدار هر طعمی باشه فقط همون طعم و تجربه میکنه.

کسی که در مدار فقر و نداریه هیچ وقت نمی تونه طعم ثروت و دارایی و تجربه کنه و یا کسی که در مدار جنگ و دشمنی و درگیریه هیچ وقت نمی تونه طعم صلح و دوستی و آرامش و تجربه کنه.

پس مهم نیست که ما دوست داریم چه طعمی و تجربه کنیم مهم اینه که بفهمیم چه طعمی و در ذهن مون ذخیره کردیم و داریم به اون توجه می‌کنیم.

پس مهمه که فکر و باورامون با هم همسو باشن چون در نهایت اون طعمی رو که در ذهن مون ذخیره کردیم و به اون توجه می‌کنیم اون رو تجربه می‌کنیم. نه اون طعمی و که دوست داریم تجربه کنیم.

مثلاً من میرم رستوران و دوست دارم که قورمه‌ سبزی بخورم و خیلی هم گشنمه میرم اونجا و توجهم می‌ره سمت زرشک پلو با مرغ و در نهایت زرشک پلو با مرغ سفارش میدم در صورتیکه دوست داشتم قورمه‌سبزی بخورم خب طعمی که من تجربه میکنم زرشک پلو ست نه قورمه‌سبزی.

درسته که من سیر شدم ولی اون غذایی رو که دوست داشتم نخوردم چون توجه من به زرشک پلو بود و اونو سفارش دادم و صاحب رستوران به من زرشک پلو داد نه قورمه‌سبزی و من دیگه طعم قورمه‌سبزی و تجربه نکردم با این که خیلی دوست داشتم قورمه‌سبزی بخورم ولی زرشک پلو خوردم حالا من خودم مقصرم یا صاحب رستوران؟

صاحب رستوران که هم قورمه سبزی داشت، هم زرشک پلو، من خودم زرشک پلو سفارش دادم صاحب رستوران هم طبق خواسته من زرشک پلو بهم داد، و اگه من قورمه سبزی سفارش میدادم طعم قورمه سبزی و تجربه می‌کردم.

حالا میفهمم که چرا این همه سال طعم های خوبی که دلم میخواست نتونستم تجربه کنم. و همچنین برام روشن شد چرا با این که این همه برای رسیدن به لاغری تلاش می‌کردم ولی همیشه چاقی همراه من بوده؟

چون همه فکر و ذکر و تمرکز من روی چاقی بوده، و اصلا توجهی به لاغری نداشتم و اونو از خودم خیلی دور و دست نیافتنی میدیدم در صورتیکه لاغری در وجودم و در کنار خودم بوده و من بخاطر افکار و باورهای غلط و نادرستم اونو نمی‌دیدم و چون افکار و باورهای من با هم هماهنگ و همسو نبودند من نمی تونستم با همه تلاش و سختی و رنجی که برای بدست آوردنش می‌کشیدم داشتن شو تجربه کنم و همیشه حسرت داشتن شو می کشیدم.

پس چیزی که من تجربه می کردم نتیجه توجه من بوده، نه نتیجه فکر کردن و دوست داشتن من. 

طعم هایی که دوست دارم در زندگی تجربه کنم:

 ۱_ طعم سلامتی

۲_ طعم خوشبختی

۳_ طعم آرامش

۴_ طعم تناسب اندام ماندگار

۵_ طعم ثروت

۶_ طعم موفقیت و خوشبختی بچه هام

۷_ طعم مسافرت

۸_ طعم داشتن روابط عاشقانه و معنوی با خداوند

۹_ طعم نابودی ویروس کرونا

۱۰_ طعم روابط عاشقانه با همسر عزیزم .

…………

تمرین دوم:

چه طعم هایی رو در ذهنم ذخیره کردم و در طول روز دارم به اونا توجه میکنم واز چه موضوعاتی در طول روز دارم شکایت می‌کنم. 

 خدارو شکر من زیاد اهل شکایت و گلایه کردن نیستم و این خصلت خوبو از مادر یاد گرفتم.

چون هر وقت کسی جلوی مادرم از مشکلات و سختی‌ها گلایه و شکایت میکرد مادرم اصلا خوشش نمی یومد و همیشه به ما هم می‌گفت که سفره دل تونو پیش کسی باز نکنید چون با، باز کردن مشکلات تون پیش دیگران، مشکلات تون که حل نمیشه هیچ، فقط این طوری همه از همه چیز زندگی شما سر در میارن و باعث میشه که یک سری از روی دلسوزی و یک سری از روی فضولی تو زندگی تون دخالت کنند.

منم یاد گرفتم که زیاد گله و شکایتی نداشته باشم و در مورد مشکلاتم زیاد با دیگران حرف نزنم.

حالا نمی‌دونم این خصلت خوبه یا بده البته من که تا الان از انجامش ضرری نکردم و اما در مورد تمرین دوم و طعم های که دارم در طول روز تجربه میکنم من در جنبه تناسب اندام (لاغری با قدرت ذهن) با آموزش های ارزشمند استاد یاد گرفتم که برای تغییر جسم و رسیدن به لاغری باید افکار و باورهامو با هم هماهنگ و همسو کنم و این آموزش ها نه تنها در جنبه لاغری بلکه اگر خوب درک کنیم در همه جنبه های زندگی مون تاثیر داره.

تقریباً دارم یاد میگیرم که آموزش هامو در همه جنبه های زندگیم به کار ببرم و کم و بیش طعم هایی رو که در تمرین اول نوشتم دارم در زندگیم تجربه میکنم.

از زمانی که به این مسیر زیبا هدایت شدم تقریباً دارم تغییرات رو در همه جنبه های مختلف زندگیم دریافت می‌کنم من بذرهای تغییر رو کاشتم و حالا دارم با گوش دادن به فایل ها ، درک و هضم آموزش ها و عمل کردن به اونا در زندگی، صبر و شکیبایی و آرامش از اونا مراقبت می‌کنم تا تبدیل به درخت تنومند بشن و ایمان دارم که نتیجه برای من و همه دوستانی که آموزش هارو به درستی درک و هضم میکنند محفوظه.

با تشکر از زحمات بیدریغ استاد گرامی.

وبا آرزوی بهترین ها برای همه دوستان.


دستور کار اجرای جلسه ششم:

۱- تماشای فایل ویدیویی توضیحات جلسه ششم

۲- تکرار ۵ مرتبه فایل جلسه ششم(تصویری یا صوتی) تا قبل از ارائه قسمت بعدی

۳- انجام تمرینات مربوط به جلسه ششم در قسمت نظرات

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

Rating 4.22 from 82 votes

https://tanasobefekri.net/?p=12273
برچسب ها:
211 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار faridehhasani5455
      1399/01/22 10:57
      مدت عضویت: 1617 روز
      امتیاز کاربر: 23378 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 588 کلمه

      روز ۴۸تکرار
      با به دوستان واستاد
      توجه بر نکات مثبت =جذب اتفاقات مثبت
      چند سالی هست دارم روی کنترل ذهن تمرین میکنم وتا حدودی موفق هم شدم نسبت به قبل
      قبلا من یه خانم منفی باف ۱۰۰درصد بودم با یه عالمه افکار منفی وناامیدکننده ودر ادامه پر از اتفاقات ناخوشایند زندگی که خدارو شکر تونستم هدایت بشم به مسیرهای بهتر
      اولین کاری که کردم حذف تلوزیون،خبرها،کانالها،ندیدن کلیپ های ناراحت کننده ،جلوگیری از افکار ناراحت کننده،حذف آدم های منفی،صحبت نکردن در جمع های منفی،و تکرار افکار مثبت وباورهای قدرتمند کننده بود وتکرار وتکرارشون
      طعم هاییکه من دوست دارم داشته باشم
      من میخوام طعم زیبای شناخت خداوندو بچشم،بشناسمش،تو تمام لحظات زندگیم هدایتم کنه که بتونم راحتر زندگی کنم
      من میخوام طعم قشنگ سلامتیو تو تمام قسمتای بدنم داشته باشم که بتونم لذت بیشتری تو زندگیم،ورزش کردنم،کارهای روزانه م،ارتباطاتم،مسافرتام داشته باشم
      من میخوام طعم زیبای استقلال خونمو بچشم که بتونم آزاد ورها بدون مسئولیت اطرافیانم فقط برای خودم زندگی کنم وشاد باشم ،که هر کاری که دلم میخواد تو خونم انجام بدم
      من میخوام طعم بسیار زیبای پول ورفاه مالی داشتنو احساس کنم ،که هر کشوری که دوست دارم بببینم،هر چی دوست دارم بخرم،هر کشوری دوست دارم زندگی کنم،هر چی دوست دارم بخرم ،هر ماشینی دوست دارم بخرم،برای دخترام ماشین بخرم،ماشین خودمو عوض کنم و خونمو عوض کنم،بهترین جاهای دنیارو بگردم ،البته الانم خدارو شکر خوب زندگی میکنم و درجات بهتری از زندگیو میخوام تجربه کنم
      من میخوام سایزم ۳۸تا ۴۰ باشه وطعم زیبای تناسب اندامو بچشم،طعم دلچسب خرید لباس با هر رنگی،مدلی،من میخوام طعم زیبای اعتمادبنفسو بچشم،بتونم راحت تو جمع ها ظاهر بشم وحالم خوب باشه با بدن خودم

      من میخوام خودمو دوست داشته باشم همینجوری که هستم،بدون شرط و شروط،که میدونم پایه واساس داشتن زندگی خوب عزت نفسه،من میخوام احساس ارزشمندیو در خودم داشته باشم که جهان هم به من چیزهای ارزشمندو هدیه بده،میدونم جهان دقیقا مثل آینه عمل میکنه وهر چی درون من باشه بمن بازخورد میده
      من میخوام روابطم با دیگران خوب باشه ودیگران هم روابط عالی وپر از احترامی با من داشته باشن من میخوام طعم ارزش واحترامو بچشم
      من میخوام طعم داشتن بچه های خوب وسالم وصالحو بچشم ،میخوام رابطم با فرزندانم خوب وبا محبت باشه
      من میخوام کینه وخشمی که از پدرم وتا حدودی از مادرم واقوام پدرم و بعضی از آدم هاییکه اذیتم کردن،پولمو بردن ،تموم بشه
      من میخوام‌ ذهنم که همش درگیر مریضیه ،ویروسه،استقلال خونمه،نگرانی دخترامه،مهاجرتمه،مسائل مالی مه ،روابط داغون خانواده مه ،آروم بشه
      من میخوام آرامش داشته باشم واز تک تک لحظاتم لذت ببرم
      من میخوام های زیادی دارم
      ولی
      به چه چیزهایی زیاد فکر میکنم ودرانتهاش حالم بد میشه
      من صبح که از خواب بیدار میشم همیشه یه احساس نگرانی واضطراب ته دلم دارم،تو تمام مدت روز ذهنم دنبال مریضی،نگرانی،مرگ اطرافیان،دعواهای ذهنی با خانواده ،درگیری ذهنی با دخترم در مورد کارهاییکه ازش میخوام انجام بده،نگرانی های مالی،اینکه چرا هنوز نتونستم استقلال خونمو داشته باشم،چرا خانواده رفتار محترمانه با من ندارن،چرا من در این خانواده بدنیا اومدم،چرا نمیتونم مهاجرت کنم،چرا کنار چشمم چندتا چروک زده،چرا موهام میریزه،چرا دیگران رفتار مناسبی با من ندارن،خودتخریبی هم تو ذهنم دارم،گاهی خودمو سرزنش میکنم که البته با گذروندن دوره عزت نفس دارم خیلی عالیتر میشم
      با اینکه هر روز بشدت جلوی ورودی های ذهنمو میبندم ،مراقب خروجی هام هستم،در جمع های منفی اصلا شرکت نمیکنم،اخبار واتفاقات بدو دنبال نمیکنم ،مراقبه ومدیتیشن میکنم،ری کی میکنم،ورزش میکنم،مراقب خوردن واحساساتم هستم،باورسازی های عالی دارم و۹۰درصدکارهام همش در رابطه با ذهنه ولی هنوزم بعد از ۲سال تمرین ،نتونستم اونجوری که میخوام تغییر کنم،البته ۵۰درصد تغییر کردم در همه جنبه های زندگیم ولی حالا حالا ها باید روی خودم کار کنم و بتونم آشغال هاییکه وارد فکر و ذهنم میشه رو دفع کنم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریده حسنی
      1400/09/02 15:11
      مدت عضویت: 1617 روز
      امتیاز کاربر: 23378 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 3,114 کلمه

      روز ۴۸ تکرار ،جلسه ۶ زندگی با طعم خدا

      سلام و درود به دوستان و استاد گرامی

      خدارو سپاسگذارم برای اموزشی دیگر ،اینکه ما از اینهمه اطلاعاتی که وارد مغزمون میکنیم استفاده کنیم مهم ترین بخش یادگیریه که اونم با زمان و تکراری که داریم بدست میاد 

      بعد از چندین سال که در حال مطالعه و تحقیق در مورد ذهن و موضوعات روانشناسی هستم تازه بعضی از مسائل داره  برام واضحتر و روشنتر میشه

      یکی از آموزش هاییکه سالها در موردش تحقیق و مطالعه داشتم و دارم،  نجواها یا گفتگوهای درونیه ،اینکه ما در طول روز بیشتر با خودمون در درونمون صحبت میکنیم که ۸۰ درصد جنس گفتگوها منفیه و از روی ترس های ماست 

      دیروز به نتایج عالی رسیدم یعنی کدهایی برام باز شد که دوست داشتم اینجا هم بنویسم هم برای خودم بهتر منطقی بشه هم برای دوستانی که به این نکات نیاز دارن و حتما به خوندن این کامنت هدایت خواهند شد

      یکی از مسائلی که من از دوران نوجوانی بهش برخورد کرده بودم و اذیت کننده بود برام ،نجواهای منفی و ترس آلودم بود که اونم برمیگرده به نوع تربیت و خاطرات و مموری هاییکه    در طول زندگیم تجربه کردم و جنس باورهایی که در من کاشته شده بود 

      من پر بودم از ترس ها،شکست ها ،ناتوانی ها ووووو  انباشت اون حجم از ناامنی ها در من یک کوه از باورهای منفی با افکار مسموم بوجود آورده بود بقول استاد من با عینک های رنگی جهان خودمو رنگی میدیدم

      رنگ تاریک ترس ها از هر نوعش ،بی اعتمادی ها،بی اعتمادبنفسی ها ووو

      اون وقتا نمیدونستم چرا مدام بد میارم و شکست میخورم ولی الان میدونم برنامه شکست در من دانلود شده بوده و مدام منو به مسیرهای بدتر میبرده و اینکه من شخصیت کاملا منفی داشتم دقیقا شکل درونیاتم که اینهم کاملا طبیعی بوده 

      این جریان منفی بافی با من بود تا چند سال پیش که با مباحث ذهن آشنا شدم و بسرعت تغییر رویه دادم و اومدم در مسیر تغییر و رشدهایی، چه مالی چه درونی ،سلامتی و لاغری  

      ولی چیزی که سالها اذیتم میکرد گفتگوهای درونی منفی م بود ،از اون زمانیکه یاد گرفتم حرف های منفی نزنم ،اخبار نگاه نکنم ، به ناخواسته ها توجه نکنم وووو خب رفتارهای بیرونی من عوض شد ولی چیزی که هنوز نتونسته بودم کامل مراقبش باشم نجواهای منفی م بود

      انگار هنوز خواب بودم و فکر میکردم جهان گول میخوره یا شایدم خودم هم هنوز بیدار نشده بودم و از روی ناخوداگاه مسمومم فکر میکردم ،در درونم با خودم و گذشته و آینده م جنگ داشتم ولی در بیرونم اجازه حتی صحبت کردن منفی هارو به خودم نمیدادم 

      این جنگ درونی در همه جنبه های زندگیم بود از لاغر شدنم تا پول و روابط و خانواده ،درونم حالش خوب نبود ولی دوست داشتم مراقب بیرونم باشم با اینکه میدونستم همه چیز درونه که به بیرون منتقل میشه ،در واقع تلاشمو میکردم ولی حریف درون پر از آشوبم نشده بودم ،هر چند خیلی بهتر از قبل تلاش میکردم که بهتر بشم ولی موفق نشده بودم

      تو تمام سالهای عمرم من شده بودم برده گفتگوهای منفی درونم ،هر ثانیه منو به هر جایی که دلش میخواست میفرستاد،به مرگ ،به بیماری،به تنهایی،به بی پولی،به خیانت،به غم ووووو 

      و جالب بود منو  مثل زندانی که زنجیر به گردن و پا و دستاشه دنبال خودش میکشید و جالبتر از همه اینکه من باور کرده بودم حرف های اون حکم پیش بینی های خداست و بدون فکر کردن همه حرف های ترس آلودشو قبول میکردم

      نمیدونم چرا ۴۶ سال در ماتریکس خواب و ترس های جنس حرفاش سر شده بودم 

      تقریبا ۲ سالی میشه که تاثیر بیشتری ازش میگرفتم تو هر جنبه ای ،انگار اون حرف میزد من کز میکردم یه گوشه و اونم تا میتونست منو شلاق میزد و منو میترسوند

      من فکر میکردم وقتی داره بهم میگه اگر بچه ت دیر کرده حتما براش اتفاقی افتاده یعنی اتفاقی افتاده ،حتی لحظه ای هم فکر نمیکردم شاید جایی کاری داشته که دیر کرده

      اگر بهم میگفت تو روز به روز چاقتر میشی من قبول میکردم و انقدر غمگین میشدم و باور میکردم که دارم چاق میشم و مدام حالم بد بود

      اگر میگفت تو تنها میشی و خانواده ت دوستت ندارن و طردت میکنن من سالها میترسیدم و باورش کرده بودم  

      اگر میگفت تو تصادف میکنی باور میکردم و همش تو اضطراب اتفاقات بد بودم و بینهایت از این جنس ترس هارو ثانیه به ثانیه بمن هشدار میداد 

      من متوجه شدم که لحظه به لحظه منتظر اتفاقات بد بودم بجای اتفاقات خوب و اتفاقا بعضی از اونهارو تجربه میکردم 

      اینکه  من انقدر برده  شیطان درونم بودم نتایج ناراحت کننده ای هم برای من داشته از چاقی گرفته تا مسائل دیگه ،واقعا چرا من فکر میکردم باید به حرف های اون گوش کنم و حرفشو حقیقت میدونستم و اصلا مخالفتی نمیکردم ؟ چونکه صدای دیگه ای تو مغز من نبود ،من بودم و شیطان و یه عالمه باورهای مخرب 

      این چند وقت که  اتفاقات  خوبیو تجربه نمیکنم خیلی فکر کردم ،دارم تلاش میکنم از دل اتفاقات ناخوب برکتشو دریافت کنم 

      سالهاست که بر اثر توجه کردن مدام به نجواهای منفیم ،همیشه یک استرس دائمی رو در دل خودم احساس میکردم که گاهی پر رنگ تر میشد که اونم دلیلشو میدونم بخاطر لحظات پر تنشی بوده که گذروندم ولی دلم میخواست اون حس بد از وجودم بره بیرون

      دیروز که با خودم صحبت میکردم یدفعه آگاهی اومد تو وجودم که فریده تو چرا به حرف های این شیطان انقدر اعتماد داری ؟ مگه تمام  اون همه حرف هاییکه که زده  اتفاق افتاده؟ نیفتاد فقط حال تورو بد کرد 

      و به این نتیجه رسیدم که دیگه به حرف هاش اهمیتی ندم و بخوام که ساکت بشه تا صدای خدارو بشنوم ،قرار نیست حرفی که اون میزنه درست باشه 

      دیروز به خودم گفتم فریده آرامش داشته باش همه چیز خوبه ، تو که  رئیس دنیا نیستی که بخوایی مراقب همه باشی ،هر وقت هر اتفاقی افتاد  حتما راه حلشم برات میاد از الان منتظر یه چیز ناخوب نباش 

      به خدا بیشتر اعتماد کن ،توکل کن ،رها باش ،بذار افکار سمی درونت که سالهاست بصورت انرژی تخریبی داره اذیتت میکنه از وجودت خارج بشه، بذار جا باز بشه برای ورود خدا ،اونهمه حال بدو که سالها  حمل کردیو  رها کن 

      انقدر که دنبال شیطان رفتی به کجا رسیدی ،بذار اون حس های قدیمی برن ،سبک شو 

      حرف های خدا درسته ، نه حرف های شیطان ،اگر حرف های شیطانو باور کنی تجربشون خواهی کرد مثل الان که ترسیدی و اونها وارد زندگیت شدن 

      به همین راحتی میتونی حرفاشو باور نکنی به حرف های خدا گوش کنی تا برکت و شادی و سلامتی وارد زندگیت بشه

      شاید این حرف هارو سالهاست به خودم زدم و از اساتید مختلف شنیدم ولی اونجوری که دیروز برای خودم کدهایی باز شد تا حالا حسم اینجوری نشده بود

      حالا فقط یک راه دارم که اصلا از نجواهام تاثیر نگیرم و اونهارو حرف خدا ندونم و جلوشون ضعیف نشم ،حتی اگر در شرایط ناخوب هم باشم اگر به حرفاش گوش کنم منو بیشتر غرق میکنه 

      و میدونم اگر بهش توجه نکنم بیشتر به مسیرهای بهتر هدایت میشم تا ناراحتی ،ولی اون مدام تو مغزم  بمن میگه باید به پیش بینی های من گوش کنی و نکته ش اینه که من فکر میکردم باید به پیش بینی هاش گوش کنم وگرنه برام اتفاق میفته و یجورایی گوش به فرمانش بودم 

      و حالا که بعد از اینهمه تمرین متوجه شدم خودشو زیر پوشش اموزش و دوره ها قایم کرده بود و داشت زیرپوستی منو نابود میکرد و مچشو گرفتم ،دیگه نمیخوام حرفاشو گوش کنم ،دیروز به دوستم میگفتم من موش ذهنمو پیدا کردم و دمشو گرفتم دارم میندازمش دور ،موشی که سالها دنبالش بودم و نتونسته بودم بگیرمش

      از دیروز تا حالا اون حس های بد از وجودم رفته و حال درونی بهتری دارم میدونم باید اگاهی های جدیدو بیارم و بصورت واقعی ازشون استفاده کنم و اینم میدونم که این چند سالی که تمرین داشتم بسیار موثر بوده که تونستم چنین کشفیات قدرتمندی در مورد خودم داشته باشم

      شاید بگیم اینهارو که بلد بودیم ،آره بلد بودم و میتونستم خوب هم توضیحش بدم ولی اینکه اینجوری درک و لمسش کنم تا حالا واسم پیش نیومده بود 

      اینکه رمز موفقیت داشتن حس رضایت و شادی درونیه و مهم ترین بخش آموزش ها همینه که در من بصورت عمیق وجود نداشت ،اونم بخاطر سنگین بودن درونم از منفی ها و ترس ها بود که از طریق گفتگوهای درونیم در من انباشته شده بود

      الان سر نخو پیدا کردم باید درونمو تخلیه کنم ،باید حس های خوبو بصورت خالص در درونم پیدا کنم ،باید خدارو بجای شیطان در درونم جا بدم ،باید صداهای ناخوبو در درونم  خفه کنم ،باید به خدا اعتماد کنم،توکل کنم،خدایا تنها تورو میپرستم و تنها از تو یاری میخواهم رو باور کنم تا وجودم پر بشه از آرامش از حس بودن با خدا با انرژی منبع 

      که هر چقدر صدای بلندگوی منفی درونمو کمتر کنم صدای خدارو میتونم بشنوم ، میدونم اینها بخاطر نشناختن  خداست ،از این به بعد قراره فقط خدا با من حرف بزنه که هر چی خدا بگه بوی عشق امید آزادی میده 

      اینهارو به فال نیک میگیرم و میدونم از این به بعد درهای بیشماری برای من باز میشه چرا که سالها شیطان جلوی درهای برکت و رحمت خداوندو بروی من بسته بود و منو برده بود در جاده نشدن ها و نگرانی ها ،همینکه درگیری درونی نداشته باشم خدارو شکر میکنم

      چیزهایی که من در مورد دنیا شنیدم اطلاعات زیبایی نبود ،دنیارو برای من بد و نامطمئن و بی معرفت تعریف کرده بودن و جالبه که ما از دنیای بی معرفت انتظار معرفت داشتیم 

      مثل سالهاییکه ایران رو کوبیدیم از ایران بدی گفتیم ولی انتظار داشتیم ایران به ما لطف کنه ،جهان جهان بده بستونه ،هر چیزی بدی میگیری ،فحش دادیم فحش خوردیم 

      من از اون زمانیکه این مطلبو متوجه شدم حتی دیگه  یه دونه آشغال کوچیک هم نمیریزم جایی ،میدونم  جهان آشغال وارد زندگیم میکنه حالا اون آشغال میتونه روابط به درد نخور باشه یا هر چیزی

      و دیگه ایران رو نکوبیدم ،تهرانو نکوبیدم ،اتفاقا وقتی میرم بیرون بهش میگم تهران قشنگ ،تهران مهربون ،میدونم جهان هوشمنده و به نگاه ناظر من جواب میده 

      هر نگاهی که به این زندگی در ما ساخته شده الان شاهد همون نگاه ها هستیم ،برای داشتن زندگی خوش کیفیتر اول باید زاویه نگاه خودمونو به جهان بهتر کنیم ،بهش اعتماد کنیم ،زیبا ببینیمش و در خدمت خودمون ، اونوقت جهان هم همون افکار جدید مارو به ما بازتاب میده 

      جهان پر از دنیاهای متفاوت و متنوعه ،اینکه ما الان در حال تجربه کردن چه دنیایی  هستیم بستگی به نوع نگاه ما ، باورها و گفتگوهای درونیمون داره 

      اینکه ما داریم به چی توجه میکنیم حالا اگاهانه یا ناآگاهانه،  جهان تصور میکنه ما اون مدل خواسته هارو داریم ،برای جهان فرقی نمیکنه ما داریم برای دیگران دلسوزی میکنیم ، اون فکر میکنه ما همون هارو میخواییم 

      جهان نمیتونه تشخیص بده که ما الان حالمون خوب نیست ،بهمون نمیگه آخی باشه تو میتونی ناراحت باشی ولی بهت اتفاقات خوبو میدیم ،نه جهان یک سیستمه ،تنظیم شده است ،روی فرکانس احساسی ما ، برای ما شرایطو بوجود میاره

      مثلا الان که رفتم تو آشپزخونه کار داشتم دیدم مادرم داره با یه قیافه ناراحت داره   سریال های ترکی نگاه میکنه منم اینجور مواقع در اتاقمو میبندم که صدای  tv نشنوم ،بهش گفتم چرا ناراحتی؟اشاره کرد به سریالی که داشت نگاه میکرد  گفت آخه هواپیماشون سقوط کرده 

      منظورش داستان اون سریال بود ،اومدم تو اتاقم و الان دارم ادامه این کامنتو مینویسم ،مادرم بخاطر داستان غم انگیز یک فیلم ناراحته و حسش بده ،جهان نمیفهمه مادرم داره فیلم نگاه میکنه ،بر اساس حس مادرم ،ایشونو میبره تو مسیر غم بیشتر ، بارها به مادرم میگم این فیلم هارو نگاه نکن میگه   نگاه نکنم چکار کنم حوصلم سر میره 

      حالا که ما یاد گرفتیم چجوری حال و هوای خودمونو تغییر بدیم پس دست به عمل بشیم 

      از ۳ هفته پیش که خودم نااگاهانه درگیر مشکل دوستم شدم و متوجه نشدم که چجوری دارم میرم تو مسیر سقوط فرکانسی ، که هم خودم درگیر شدم و هم ایشون ،وقتی بعد از یک هفته به خودم اومدم ،گفتم حالا راه  اشتباهیه که رفتی تو که بلدی با تغییر کانون توجهت برگردی به مسیر 

      و شروع کردم آگاهانه برگشتن از مسیری که رفته بودم، کار راحتی نبود ولی الان تونستم ۹۰ درصد خودمو برگردونم و همینطور به دوستمم کمک کردم اونم بتونه خودشو پیدا کنه و فقط با تمریناتی که یاد گرفتم تونستم این کار مهم رو انجام بدم

      اینکه به یاد خودمون بیاریم که دنیا فقط چندتا طعم بدمزه نداره ،بینهایت طعم خوشمزه هم داره که فقط کافیه ما رومونو برگردونیم بسمتشون 

      و مهم تر از همه اینکه گول گفتگوهای درونیمونو نخوریم و فقط تمرین کنیم و در مسیر آگاهی بمونیم و رها نکنیم ،اونوقت شاهد اتفاقات بهتر هم خواهیم بود،تو تمام ساعاتی که حالم خوب نبود به خودم یادآوری میکردم که فریده تو توجهتو تغییر بده تو به خدا اعتماد کن ببین چجوری از این فرکانس ها خارج میشی و بلخره تونستم بیام بیرون و ریلمو عوض کنم و بسیار از خودم و عملکردهام در اون  موقعیت ها راضی هستم 

      و اینم متوجه شدم که من نیاز دارم بیشتر خدارو بشناسم تا بتونم با کمک این انرژی قدرتمند در مسیر های عالیتری قرار بگیرم ،شناخت خداوند بمن آرامش میده ،حس امید و اطمینان میده 

      چه بهتر که انرژی بینهایت خداوند رو به بهترین و زیباترین شکل بسازم چونکه هر روز با این انرژی در ارتباطم و هر چقدر این انرژیو مهربان،توانمند،قدرتمند،امن ،زیبا،خلاق و ثروتمند باور کنم خودم بهتر زندگی خواهم کرد و از طعم های خوشمزه تری بهرهمند خواهم شد

      بارها از بچگی شنیده بودم خداوند روزی رسانه ولی همه اون آدم هاییکه این جمله رو تکرار میکردن زندگی فقیرانه ای داشتن وقتی ازشون میپرسیدم پس چرا خدا به شما روزی خوب نمیده میگفتن نمیده که هی صداش بزنیم 

      آخه اون چه خدایی بود که نیازمند صدا زدن بنده هاش بود ،بعد میگفتم چرا به پولدارا بیشتر میده ،میگفتن خدا دلش نمیخواد پولدارا صداش بزنن ،هی بهشون میده که صداشونو نشنوه

      و منم از همون زمان تصمیم گرفتم برم تو دار و دسته پولدارا ،دلم نمیخواست رنج ببرم به قیمت اینکه خدا صدامو بشنوه ،اون خدا در ذهن من خدای بدجنسی بود که دوست داره من زجه بزنم درد بکشم‌،هر زمان امام زاده ای میرفتم مردم رو میدیدم که دارن گریه میکنن

      و من از همون موقع از امام زاده رفتن هم بیزار شدم،حس میکردم اونها یه عده مردم با خدایی هستن که هی باید درد بکشن و خدا هم کیف کنه ولی بهشون چیزی نده ،وای که چقدر چرت و پرت تو مغز من رفته و سیو شده ،برای همین سالهاست دارم روی خداشناسیم کار میکنم هنوزم اون آلودگی ها اذیتم میکنه و دیدم نسبت به خدا واضح نشده 

      انقدر باگ تو مغزم هست ،انقدر کدهای مخرب هست در مورد خدا که مثل نگهبانانی قدر جلوی دیدمو گرفتن و اجازه نمیدن بتونم رحمانیت و بزرگی خدارو ببینم ،اول باید اون نگهبان هارو دفعشون کنم 

      اگر الان از طعم هاییکه دوست داریم استفاده نمیکنیم چونکه قبلا بهمون گفتن اون طعم ها نمیتونه مال تو باشه ،مثلا من وارد سلف رستوران میشم و میگن فقط میتونی ۱۰ مدل غذا و دسر استفاده کنی 

      مثل الان که برای ذهن من محدودیت های زیادی وجود داره یعنی  فقط میتونم ۱۰ تا آپشنو انتخاب کنم ، مثلا میتونم ماشین ایرانی داشته باشم ماشین های خارجی و گرونتر نه ، میتونم خونه ۱۵ سال ساخت داشته باشم نه خونه بزرگ و نوساز تو منطقه یک ، میتونم چاق باشم نه متناسب ،میتونم فقط چندتا کشورو انتخاب کنم برای گشتن نه همه کشورها 

      و حق انتخاب های زیادی ندارم چونکه نگهبان های مغزم همیشه هستن ،نگهبان ها همون باورهای درونی ما هستن که اجازه ورود ثروت و فراوانیو به ما نمیدن و محدودیت های زیادی برای ما ایجاد کردن 

      حالا ما دلمون میخواد زندگی با طعم لذت ،شادی،سلامتی،ثروت،پول،شهرت،محبوبیت ،گردش،تفریح،خوشحالی و لاغریو تجربه کنیم ولی برای هر کدوم از اینها چندین تا قفل و پیچیدگی گذاشتن 

      در واقع تعریف های ناجوری در ما سیو شده ،میخواییم لذت ببریم صدایی در سرمون میگه ای لذت جوی بدرد نخور ،تو لذت میبری خواهرت داره زجر میکشه ،چجوری از گلوت پایین میره ؟

      یدفعه به خودت میایی و میترسی میگی نکنه دارم لذت میبرم به تیر غیب دچار بشم ،ترجیح میدی بری تو فاز غم ،چونکه دیدی که هر وقت غمگین بودی همه بیشتر بهت توجه کردن تا زمانیکه خوشحال بودی و ما ذره ذره از طعم های زیبا دور شدیم

      من خودم بارها تو این ۳ سال که دارم روی ذهنم کار میکنم و در لذت های بیشتری زندگی میکنم ،به مراتب اون صدای ترسناک سرم ،بهم هشدار داده که داری لذت میبری زیاد خوشحال نباش منتظر اتفاقات بد هم باش و همیشه حال منو گرفته 

      که این بخاطر مموری مغز منه که هر وقت خواستیم لذت ببریم بهمون گفتن لذت کار قشنگی نیست ،نخند ،خوشحال نباش وقتی همه مردم حالشون بده تو چطور میتونی خوشحال باشی ؟ وووو

      چقدر شنیدیم که بعد از خنده گریه است و ما سالها نخندیدم که مبادا بعدش گریه نکنیم ،یعنی حد و مرز گذاشتیم برای خنده هامون 

      حالا با توجه به مزه ها و طعم های بیشماری که در جهان هست که اتفاقا جهان برای ما بوجود اورده که  لذت ببریم و ازشون استفاده کنیم ،حالا که میخواییم طعم های بهتریو انتخاب کنیم و آگاهانه توجهمونو ببریم روی اونها ،قدم اول اینه که کدهای مخرب اونهارو شناسایی کنیم 

      یعنی تا کد قبلیو خراب نکنیم نمیتونیم ساختمان کدهای جدیدو  بسازیم،یعنی وقتی میگیم من زندگی با طعم ماشین فلانو میخوام اول ببینم من چه کدهایی دارم از پول و ثروت ،اونهارو بشناسم بعد با خیال راحت بگم من زندگی با طعم لذت و شادی بیشترو میخوام

      اونوقت دیگه اون طعم هارو حق خودمون میدونیم و نگهبان هایی نیستن که بهمون دهن کجی کنن 

        خدارو شکر در حال حاضر دارم آموزش میبینم که من لایق این هستم که به هر طعمی که  دوست دارم برسم  و در حال بر طرف کردن باگ های مغزیم هم هستم و حالا میخوام با خیال راحت طعم هاییکه دوست دارمو بنویسم

      طعم زیبای سلامتی ،شادی ،حال خوب،خنده ،رقص و حس های خوب ، آرامش ،تناسب اندام ،روابط عالی ،آگاهی ،آموزش پذیر بودن ، شناخت خدا ،شناخت خودم ،عشق به خودم ،عشق به خدا ،اعتماد به خدا و سپردن امورات زندگیم به دستان قدرتمندش

      داشتن زندگی مرفه در تمام جنبه ها ،بودن در کنار افراد فرکانس بالا و خاص ، بودن در مکان های عالی و زیبا ،داشتن هدف های بزرگ ، تجربه کردن لذت های بیشتر ، بودن در کنار افرادی که دوسشون دارم 

      ما سالها با قانون جذب زندگی کردیم ولی در جهت منفیش ،یعنی جهت منفیشو یاد گرفتیم حالا باید جهت مثبتشم یاد بگیریم و ازشون استفاده کنیم 

      سالها به بدی ها،بیماری ها ،فقر فکر کردیم ،تصویر سازی کردیم در انتها هم یکی یکی تجربشون  کردیم ،نمیدونم چرا وقتی میخواییم بریم برای مثبت ها ،گیج میزنیم و میگیم بلد نیستیم ،بدهاشو خوب بلدیم انجام بدیم ولی خوب هاشو بلد نیستیم،استاد رفتن بسمت منفی ها هستیم ولی اگر بخواییم مثبت فکر کنیم میگیم اینا چرت و پرته  

      به هر انچه توجه کنیم داریم کارت دعوتشو به زندگیمون میفرستیم و همه ما  بارها تجربیات این چنینی داشتیم که با تغییر نوع نگاه و توجهاتمون میتونیم خودمونو ببریم تو مسیر طعم های بهتر به همین راحتی و سادگی 

      خدارو شکر میکنم که برای این  آرامش و آگاهی که باعث شد بیشتر نگرانی های درونی من کم بشه ،خدایا شکرت برای بودنت برای حس امنت 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 12 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم