0

چگونه به ویروس کرونا مبتلا نشویم

اندازه متن

سلام به استادعزیزودوستان
من نگران هیچ چیزی نیستم همه چیزبرای من فوق العادس

خداوندامن بسیارخوشحال وسپاسگزارم که به لطف آموزشهای استادعزیزم روزهاولحظاتم رادرآرامش وشادی ولذت بردن اززندگی سپری می کنم

من واقعابه خودم تبریک میگم که به آموزشهای استادعزیزم عمل کرده ام وروزبه روزدارم نتایج عالی اون رامی بینم ونشانه اش هم اینه که …
دیروزبادخترم رفتیم بیرون،جایی که من کار داشتم نزدیک مغازه ایی بودکه دخترم وسایل ورزشی خودش راازاونجاتهیه می کند دخترم گفت مامان بریم من یه لباس ورزشی جدیدبخرم ومن از زمانی که یادگرفته ام که توجهاتم به نکات مثبت زندگی باشدهدایت الله رابه وضوح وبه طورقوی احساس می کنم

دخترم لباس راانتخاب کردو گفت میشه یه باکس توپ هم بخرم قبلا یه باکس حدود۳۵بودالان ۱دونه توپ حدود۳۵بوددخترم گفت مامان ولش کن نمیخادبخریم خیلی گرون شده حسم به طورواضح وقوی به من گفت بخر

خلاصه خریدم وازفروشنده خواستم بهمون تخفیف بددفروشنده گفت من فعلاهمیناراباهمین قیمت دارم وفکرنمی کنم که دیگه حالاحالاهاجنس جدیدبیارم اگرهم بیارم قیمتش ۴برابرمیشد

پرسیدم چرا،فروشنده گفت خانم مثل اینکه خبرنداری ۲ماهه که فرودگاههای چین رفت وآمدنیست به خاطرک……

ومن اون لحظه ناگهان خنده ام گرفت وحسابی به خودم تبریک گفتم که خودم رادرگیرموضوعات منفی نمی کنم وباخودم گفتم واقعامدتهاست که این موضوع هست ومن ازش خبرنداشتم

واین موضوع باعث شدکه درراه بازگشت به خونه شروع کردم به سپاسگزاری ازخداوندعزیزم که من راهدایت کردبه سایت استادرضاعطارروشن ودرادامه سپاسگزاریهایم استادعزیزم رادعامیکردم وازخداوندم برای ایشون وهمه عزیزانشون سلامتی وموفقیت آرزوکردم
استادواقعاراست میگیدنتیجه توجه نکردن مابه این موضوعات منفی،اینه که ماآرامش داری

خدایاشکرت که هرلحظه وهرروزداردافکارم وزندگیم ازهرنظرعالی میشد

من واقعابسیارخوشحال وسپاسگزارم که خداوندعزیزم درخواب وبیداری نگهبان من است ودرتمام کارهاوتصمیماتم من راهدایت
می کندمن از زمانی که بادوره های استادعزیزم آشناشده ام ودارم به سبک جدید زندگی می کنم واقعا دارم از زنده بودنم واززندگی کردنم لذت می بردم خدااااایاشکرت

استادواقعاازشماسپاسگزارم،من بسیارخوشبختم

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

امتیاز 4.80 از 5 رای

https://tanasobefekri.net/?p=20447
10 نظر توسط کاربران ثبت شده است.
اندازه متن بخش نوشتن دیدگاه:

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار فریبا فروغی
      1402/11/12 19:21
      مدت عضویت: 734 روز
      امتیاز کاربر: 17010 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 432 کلمه

      با سلام خدمت شما استاد عزیز

      من هم چندین بار با چشم خودم دیدم که توسط هدایت خدا انسانی یا حتی خودم نجات پیدا کردم و از یک مسیر دیگه به راهم ادامه دادم .

      یبار بر حسب اتفاق نزدیک بود که من هم تصادف کنم و جونم رو از دست بدم 

      خب اون زمان من هنوز با سایت اشنا نشده بودم و حتی بدون اگاهی دادن به خانوادم رفته بودم بیرون و همراه دویستم داشتیم از یک جای با خوشحالی برمیگشنیم خونه که اصلا نمیدونم چرا دوستم میبینه ماشین میاد وامیسته ولی من میدوئم و اصلا انگار به صدم ثانیه ماشین رد شد از پشت سرم و خودمم هنگ کرده بودم از صدای ماشین و سرعت دویدن خودم

      انگار خوا منو هول داد و رد کرد از خیابون وای باورم نمیشد 

      در اون سال و در اون زمان من هنوز با این سایت اشنا نشده بودم

      بعد اون انفاق وقتی با دوستم حرفش رو زدیم که وای خدا رحم کرد و این کار خدا بود از دیدگاه اونم من توسط خدا هدایت شده بودم 

      حتی زمانی که خدا رو نمیشناختم و شروع به کسب اگاهی ازش نکرده یودم

      همون زمان باور کردم کار خدا بدون شک درست و دقیق انجام میشه

      و حتی الان که بهش فکر میکنم خوشحالم از سلامتیم و زندخ بودنم و من میتونستم نباشم و این که هستم کمک خداست هدایت خداست

      چند سال پیش هم زمانی که هنوز چزخ سواری یاد نداشتم خیلی دوست داشتم سوار شم و حداقل یبار امتحان کنم چرخسواری رو ولی خوب نمیتونستم و بلد نبودم 

      سلیز چرخمون هم از حد معموا بزرگ تر بود و قد من نمیرسید به هدایتش کردن و نگه داریش

      نمیدونم چرا و با چه فکردی رفتم و تصمیم به سوار شدن گرفتم انگار یک شیطان ذهنی بهم میگفت یرو نترس فوقش میفتیو……

      ومنم با این فکرا سوار شدم اما چشمت روز بد نبینه 

      سوار شدم رفنم رفتم و با سر خوردم توی دیوار سیمانی حیاط خونه و دنیا برام سیاه و تار شد

      اما خواست خدا بر این بود که اسیب نبینم و با کلی دکتر رفتن ها و برسی ها عکس و فلان فقط درد سر داشتم و هیچ مشکلی جدی نبود و اون لحظه از این بابت که چیزیم نشده خوشحال بودم

      میخوام بگم گاهی خودمونم از روی غفلت هم دست شیطان میشیم و به حرفش گوش میدیم ولی بعدش باز در همون شرایط هم خدا حواسش به ماهست 

      و خدا همیشه یاری دهنده و کمک کنده ی من بوده 

      وقتی یه این خاطره ها فکر میکنم میبینم میتونستم زنده نباشم 

      اما با یاری و هدایت و قدذت اراده ی خدا بوده که من باشم اون رو بشناسم و در مسیر درستی از زندگیم لذت ببرم و در احساس خوب باشم

      خدایا شکرت 

      باتشمر ازشما

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی مشاهده امتیاز دهندگان
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار mohammadmahdiebrahimi@gmail.com
      1400/11/12 10:35
      مدت عضویت: 1140 روز
      امتیاز کاربر: 293 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 142 کلمه

      با سلام خدمت استاد عزیز و سایر دوستان. این فایل اینقدر زیبا و قشنگ بود که باعث شد من از شوق این احساس خوب و نزدیکی به خدا کلی اشک بریزم با خواندن دیدگاه های دوستان کلی  به قدرت خداوند پی بردم ذوق زدم و اسک ریختم از این اتفاقات بسیار زیبا که خداوند دست من رو گرفته و نجات داده زیاد پیش اومده و هر بار سپاسگزار خداوند بودم اما به درک قدرت او نرسیده بودم . الان با این دو فایل در خصوص ویروس کرونا واقعا به قدرت خداوند خیلیییی بیش از گذشته و با نگاه دیگری پی بردم و سپاسگزاری میکنم. مثلا همین امروز من وسلیه ای جا گذاشتم قبل از رسیدن به سر کار برگشتم اون رو برداشتم.و خیلی موارد دیگر گه الان حضور ذهن ندارم اما باید تمرکز کنم و فکر کنم که یادم بیاد. استاد ممنونم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار ریحانه دوست محمدی
      1399/12/06 08:45
      مدت عضویت: 1418 روز
      امتیاز کاربر: 425 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 610 کلمه

      سلام استاد…… اول از همه برای یک جنبه ی مثبت ویروس کرونا بخوام بگم، مدرسه نرفتن بچه هامه… یعنی هرروز صبح که من پسر کوچک ترم رو که کلاس اول بود، بیدار میکردم، قلبم اتیش میگرفت. هم اون ازخواب بی خواب میشد هم من. و کلی ضعیف شده بود بخاطر استرس بیدارشدن صبحش و اینکه تو مدرسه چاشتشو نمیخورد، ازبس هوش به بازی بود و توجهی به خوردنش نداشت… و خونه هم که میومد از خستگی ناهار نخورده میخوابید، خلاصه خیلی خوشحالم که الان تدریسشون انلاینه و و دقیقا ازاون زمان تا الان که پسرم کلاس دومه، ماشالله کلی تپلی شده. موافق چاق شدنش نیستم ها، ولی گوشتی شده و از اون حالت ضعیفی که جسمش داشت دراومده.. منم استرسم برا بیدارشدن اول صبح ازبین رفته. الان ممکنه همون تایم بیدار باشم اما به اراده خودمه و هیچ اجباری ازقبل نیست…استرسی که برای ویروس کرونا بقیه دارن، من ندارم. چون مطمعنم خداوند محافظ جانم هست… من در حد نیاز مراقبت های لازمو انجام میدم اما ترسی که بقیه دارن، من ندارم. چون خودمو سپردم دست خداوند. بااعتقادم دهه محرم رو راحت عزاداری کردم. هرجا دوست داشتم رفتم و راحت همه چی خوردم.. ترسی که بقیه ازخوردن غذای بیرون تواین شرایط دارن رو من نداشتم و ندارم. و تمام مدت خوراکم غذای بیرون بود و خداروشکر هیچ اتفاقی هم نیفتاد برام. چون نیرویی قوی تر منو داره حفظ میکنه. جالبه بیشترِ کسایی که ترس و مراقبت بیش ازحد داشتن، بیشتر درگیر بیماری بودن. حالا اتفاقاتی که تاالان کلی برام رخ داده و دلیلشو قدرت الهی میدونم و طبق گفته ی شما دارم هرروز یاداوری میکنم و مینویسم و فکر میکنم که تا الان چه اتفاقاتی پیش اومده برام که منو از بلایی حفظ کرده و یا به مسیر عالی هدایت کرده…. اولین و مهمترین اتفاق ورود من به این مسیر لاغری با ذهنه و اشنایی با شما و اگاهی هاتون..بعدی ازدواج باهمسربهترازجانم هست، فرشته ایه که خدا فقط برامن فرستاده و کلی خوشبختم درکنارش و احساس ارامش دارم . 4سال پیش زمانی که همسرم دنبال خونه بود، اولین روزی که اقدام کرد برای گشتن خونه، دقیقا توهمون روز بدون هیچ معطلی خونه فعلیمونو پیداکرد و بدون هیچ چون و چرایی معامله شد. جالب اینجاس که همسرم تمام املاک اون منطقه هایی که مدنظرمون بود رو رفت اما در اوج ناامیدی به من زنگ زد این سمت خونه بااین شرایط نیس و حاضرباش بیام دنبالت،(من خونه مامانم بودم). درهمون لحظه چشمش به یه املاک میفته، که حس درونش بهش میگه اینم مث بقیه، بااین شرایط تواین منطقه خونه نیس. چون موقع نماز بود همسرم برانماز میره مسجدی که نزدیک همین املاکی بود. بعدنماز به طور عجیبی، بانیروی الهی کشیده میشه سمت املاک و حسش میگه الان که همه رو رفتی بیا ازاینم سوال کن. و باقدرت الله بیانش تغییر میکنه و شرایط رو به نحودیگه ای میگه برای املاکی. و اونم همین خونه ای که الان 4ساله زندگی میکنیم رو معرفی میکنه که یه میلان کمتر با املاک ومسجد فاصلس…. و همون روز باصاحب خونمون روبرو میشه و همه چی جفت و جور میشه به طور معجزه اسا و شگفت انگیزی و لوازممونو اوردیم… خدارو هزار بار شکر که از هر لحاظ براتون بگم عالیه.چه از لحاظ صاحب خونه خوب و مهربونی که داریم چه از لحاظ قیمت و چه از لحاظ شرایط خونه…. همیشه هم هرجا صحبتش بوده گفتم که خونه پیداکردنمون جز به خواست و نیروی الهی نبوده و همسرم باقدرت خداوند، پاش به اون املاک کشیده شد.. و خیلی اتفاقات مهم دیگه ای برام رخ داده که بخوام بگم، طومار میشه.. و اینارو هرروز حتی شده تکراری در دفترم مینویسم تا یاداور قدرت خداوندباشم و بیشتر خدای درونم رو احساس کنم و باهاش زندگی کنم…… عمرتون بابرکت.. یاعلی

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار mariya
      1398/12/08 07:04
      مدت عضویت: 1896 روز
      امتیاز کاربر: 12748 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 285 کلمه

      سلام به استادعزیزودوستان
      من نگران هیچ چیزی نیستم همه چیزبرای من فوق العادس?

      خداوندامن بسیارخوشحال وسپاسگزارم که به لطف آموزشهای استادعزیزم روزهاولحظاتم رادرآرامش وشادی ولذت بردن اززندگی سپری می کنم?

      من واقعابه خودم تبریک میگم که به آموزشهای استادعزیزم عمل کرده ام وروزبه روزدارم نتایج عالی اون رامی بینم ونشانه اش هم اینه که …
      دیروزبادخترم رفتیم بیرون،جایی که من کار داشتم نزدیک مغازه ایی بودکه دخترم وسایل ورزشی خودش راازاونجاتهیه می کند دخترم گفت مامان بریم من یه لباس ورزشی جدیدبخرم ومن از زمانی که یادگرفته ام که توجهاتم به نکات مثبت زندگی باشدهدایت الله رابه وضوح وبه طورقوی احساس می کنم

      دخترم لباس راانتخاب کردو گفت میشه یه باکس توپ هم بخرم قبلا یه باکس حدود۳۵بودالان ۱دونه توپ حدود۳۵بوددخترم گفت مامان ولش کن نمیخادبخریم خیلی گرون شده حسم به طورواضح وقوی به من گفت بخر

      خلاصه خریدم وازفروشنده خواستم بهمون تخفیف بددفروشنده گفت من فعلاهمیناراباهمین قیمت دارم وفکرنمی کنم که دیگه حالاحالاهاجنس جدیدبیارم اگرهم بیارم قیمتش ۴برابرمیشد

      پرسیدم چرا،فروشنده گفت خانم مثل اینکه خبرنداری ۲ماهه که فرودگاههای چین رفت وآمدنیست به خاطرک……

      ومن اون لحظه ناگهان خنده ام گرفت وحسابی به خودم تبریک گفتم که خودم رادرگیرموضوعات منفی نمی کنم وباخودم گفتم واقعامدتهاست که این موضوع هست ومن ازش خبرنداشتم?

      واین موضوع باعث شدکه درراه بازگشت به خونه شروع کردم به سپاسگزاری ازخداوندعزیزم که من راهدایت کردبه سایت استادرضاعطارروشن ودرادامه سپاسگزاریهایم استادعزیزم رادعامیکردم وازخداوندم برای ایشون وهمه عزیزانشون سلامتی وموفقیت آرزوکردم?
      استادواقعاراست میگیدنتیجه توجه نکردن مابه این موضوعات منفی،اینه که ماآرامش داریم?

      خدایاشکرت که هرلحظه وهرروزداردافکارم وزندگیم ازهرنظرعالی میشد?????

      من واقعابسیارخوشحال وسپاسگزارم که خداوندعزیزم درخواب وبیداری نگهبان من است ودرتمام کارهاوتصمیماتم من راهدایت
      می کندمن از زمانی که بادوره های استادعزیزم آشناشده ام ودارم به سبک جدید زندگی می کنم واقعا دارم از زنده بودنم واززندگی کردنم لذت می بردم خدااااایاشکرت?

      استادواقعاازشماسپاسگزارم،من بسیارخوشبختم???

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Fati.fatahi
      1398/12/08 03:43
      مدت عضویت: 1724 روز
      امتیاز کاربر: 202 سطح ۱: کاربر مبتدی
      محتوای دیدگاه: 345 کلمه

      سلام وقتتون بخیر استاد عزیز شادابی و نشاط شما ناخودآگاه باعث لبخند و شادی میشه
      اتفاقا منم دستم آسیب دیده که دکتر گفت باید گچش بگیری و من بابچه کوچیک مونده بودم که حالا چیکار کنم که مدارس تعطیل شد و دخترم کارهای خونه رو انجام میده من براحتی این دوره رو پشت سر میزارم با لطف خداوند و این که منم مثل شما اصلا نگران این بیماری نیستم و از طبیعت و هوای بسیار عالی شهرمون لذت میبرم …یکی از مواردی رو که واقعا خدا رو احساس کردم چند ماه پیش بود و من مشغول رانندگی بودم و از تو فرعی داشتم می پیچیدم تو اصلی که سر پیچ دیدم ماشین برا یه لحظه حرکتش خیلی کند شد و من با تعجب به دخترم گفتم نمیدونم چرا ماشین راه نمیره و بعد یه لحظه کوتاه خوب شد همون لحظه که وارد اصلی شدم یه بچه 4-5 سال داشت به سرعت از خیابون رد میشد که اگر کندی سرعتم نبود حتما به ماشین ما میخورد همون موقع بود که حکمت کار خدا رو فهمیدم و شکر خدا رو گفتم و لبخندی زدم و گفتم خدا جونم خیلی باحالی …از این جور مثال ها خیلی زیاده تو زندگیم ..حتی زمانی هم که هنوز به این صورت با قانون خدا آشنا نبودم توی یه برهه از زندگیم من درگیر بیماری مادرم و راست و ریس کردن کارهاش و هماهنگی با دکترای تهران و دزفول و بلیط هواپیما و قطار و …بودم قشنگ میدیم که خدا همه ی کارها رو ردیف میکرد خیلی برام جالب بود مثلا روز شنبه ای رفته بودیم بیمارستان تا دکتر معاینه کنه بعد از معاینه منشی گفت دیگه دفعات بعد روزهای چهارشنبه بیایید امروز دکتر استثنائا شنبه بوده یا برای انجام یکی از مراحل درمان تماس گرفتم با مطب دکتر و گفت یه ربع دیگه اینجا باشین و بعدا متوجه شدم این دکتر همه نوبتهاش از دو ماه قبل پر میشن و اون روز یه کنسلی داشته و تمام کارهای ما براحتی انجام شد تا خدا رو شکر مادرم سلامتیشو بدست آورد و الان همراه من داره از دوره آموزشی استفاده میکنه ..

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار sheyleen
      1398/12/08 01:53
      مدت عضویت: 1885 روز
      امتیاز کاربر: 2044 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 198 کلمه

      سلام ممنونم از این فایل شما و انرژی مثبت درون شما واقعا من هم همین طور فکر میکنم خداوند حافظ من و خانواده ام هست وخواهد بود .واقعا از این اتفاقاتی که گفتید که خدا حافظ بنده هاش هست زیاد من دیشب با بچه ها تو خانه بودم ودختر بزرگم شومینه را روشن کرد و اصلا یادمون رفت خاموش کنیم البته من فکر کردم خودش خاموش کرده ولی نکرده بود که یک دفعه همسرم که به مسافرت به شهر دیگر رفته بود و ما داخل خانه دوربین داریم دیده بود چشمی دوربیم در حال اخطار هست و حدود ۱ ساعت بود که شومینه روشن مانده بود و ما خواب بودیم که تماس گرفت و من بیدار شدم رفتم خاموش کردم اگه همسرم چک نکرده بود معلوم نبود تا صبح چی می شد چون خانه های ما چوبی هست ودرست جلوی شومینه پتوی دخترم بود که فکر کنم بیشتر گرم می شد می سوخت والا آخر واقعا ممنونم که خداوند که دیشب حافظ من و بچه هام بود ازاین اتفاقات هزاران بار برام افتاده که از ایمان به یقین کامل رسیدم شکر و سپاس فراوان خداوند را که حافظ من و همه مردم کشورم و دنیاست یا علی .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فاطمه قدیریان
      1398/12/08 00:51
      مدت عضویت: 1866 روز
      امتیاز کاربر: 577 سطح ۲: کاربر متوسطه
      محتوای دیدگاه: 58 کلمه

      سلام استاد مثل همیشه عالی بود
      همه اینها رو منهم بارها و بارها تجربه کردم ولی باز هم در مراجعه با اخبار بد و شایعات به هم می ریزیم
      انشاالله از این به بعد مواظب افکار م هستم
      جالبه که همیشه این افکار مثبت رو دارم ولی منفی باف فعاله و بیکار نمی مونه

      ممنونم ازصحبت های آرام بخش تون

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 895 سطح ۲: کاربر متوسطه
      محتوای دیدگاه: 611 کلمه

      سلام استاد عزیز
      واقعا ازتون ممنونم که توی هر مرحله ای با انرژی مثبت وعالی خودتون به ما هم انرژی میدید .این چند وقت من دچار استرس بودم اما فایل اول شما رو در مورد کرونا که دیدم خیلی حالم بهتر شد وهر وقت فکرم مشغول میشد میگفتم امید به خدا .
      وامشب با دیدن فایل دومتون حالم خیلی بهتر شد .راستش من با اینکه توی دوره های دیگه این تمرین رو داشتم که ورودیهای منفی واخبار رو حذف کنم ولی این چند روز به کل یادم رفته بود و خوب همه اخبار کرونا رو پیگیری میکردم وبعد از دیدن فایل اول به خودم اومدم گفتم داری چیکار میکنی چرا به خودت استرس وادد میکنی تو دیگه هر چی رو باید بدونی میدونی ،میدونی چطور وقتی بهداشت ر و رعایت کنی ابتلا به این ویروس خیلی کم میشه .وخوب همه اونهایی هم که مبتلا میشن که شرایطشون انقدر حاد نمیشه .پس توکل کن به خدا اگر قرار به زنده موندن تو وخانواده ات باشه هیچ اتفاقی نمی افته .امشب به مواردی که برای خودم شانس به حساب می اوردم فکر کردم .
      چند روز پیش باید برای ثبو نام دبستان پسرم میرفتم تمام مدارک رو گذاشته بودم و از در خونه بیرون رفتم که یکه خواهر شوهرم گفت مگه اینارو نمیخواستی ببری و گفتم خوب شد بهم گفتی وگر نه مجبور بودم تا اونجا برم ودوباره برگردم .
      یک بار که با همسرم میرفتیم توی یک مییر تکراری که هر هفته باید این مسیر رو میرفتیم وهمسرم همیشه تند میرفت ولی یک شب با سرعت فکر کنم ۵۰ یا ۶۰ اون مسیر رو میرفتم وشاید هم کمتر و داشتیم با هم صحبت میکردیم که یک کامیون با سرعت زیاد به سمت ما اومد ومارو از جاده به پایین منحرف کرد طوری که چرخهای عقب وجلو سمت راست ماشین با هم از توی رینگ در اومد وحتی رینگها کج شد ولی چون سرعت ما تند نبود خداروشکر اتفاق خاصی نیفتاد واین خواست خدا بود که ما سرعتمون یواش باشه وحتی اینکه شاید باید مدتی رو توی جاده متوقف میشدیم که جلوی اتفاق دیگه ای گرفته بشه .
      یکبار در مسیر به تهران به طور اتفاقی یکباره همسرم تصمیم گرفت از جاده ساوه بره وبعد از اون فهمیدیم که تصادف زنجیره ای خبلی شدیدی در جاده تهران اتفاق افتاد.
      پسرم ۶ ماهه بود که به قشم رفتیم و به جزیره هنگام رفتیم اونجا چند تا خانواده بیشتر زندگی نمیکردند چند تا تخت گذاشته بودن وغذا ویکسری صنایع دستی با صدف میفروختند .من پسدم رو روی اون تختها گذاشتم تا یه کم دوی اونجا استراحت کنه برگشتم به سمت روبرو وپشتم به سمت بچه ام بود بعد از یخورده وقت اقایی که روبروی من روی یک تخت نشسته بود گفت بچه ت .که مک به قول همسرم مثل عقاب لباسهای بچه ام رو بین زمین وتخت چنگ زدم واون رو که از تخت پایین افتاده بود قبل از رسیدن به زمین گرفتم .انقدر حرکت من سریع بود حتی بدون اینکه قبلش دیده باشم که بچه ام داره میفته فقط با یک کلمه اون اقا نمیدونم چرا ناخوداگاه خم شدم وچنگ زدم ولباسهای اون رو از کمر گرفتم .که اگر می افتاد با وجود اینکه کوچک بود وچهار دست وپا میرفک لا صورت توی اون ماسه می افتاد وحتما چشماش اسیب جدی میدید .اون روز خودم رو خیلی مادر زرنگی فرض کردم اما الان میفهمم که ایک کار خدا بوده نه زرنگی من
      واز موردهای اینچنینی خیلی زیاد در زندگی من بوده وحتما خواهد بود .وخیلی از اونها انقدر جزئی بوده که من یادم نیست یعنی به اونها توجهی نداشته ام که در ذهنم بماند .وهمه را براساس شانس وباهوشی خودم دیدم .ولی از امروز سعی میکنم با همه اونها توجه داشته باشم .
      ازتون ممنونم استاد

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار faridehhasani5455
      1398/12/07 20:34
      مدت عضویت: 1803 روز
      امتیاز کاربر: 23548 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 221 کلمه

      سلام استاد ودوستانم
      زمانیکه این مسئله بوجود اومده بود من تو پرواز بودم، یه عالمه چینی کنار من نشسته بودن با ماسک ،واسم سئوال شده بود که چرا اینا اینهمه مدت پرواز با ماسک هستن ولی از اونجاییکه نه اخبار میبینم ونه تلوزیون ونه کاری به اینجور مسائل دارم توجه نکردم و تا ۲۱ روز بعد که داشتم وارد فرودگاه ایران میشدم دیدم تست تب روی پیشونی مون میذاشتن،یه چیزایی از هسفرام شنیده بودم ولی بازم توجه نکردم،۲ساله هر اتفاقی میفته توجه نمیکنم ،البته قبلا خودم یکی از اون اشخاص منفی باف بودم ،ولی تونستم خودمو کنترل کنم، این چند وقته گذشته تمام آدم هارو میبینم ماسک میزنن وکارای تکراری ،ولی من خودمو به خدا سپردم ومیدونم اگر نگران باشم جذبش میکنم ،بقول استاد یک بار میمیریم اونم حتما انجام میشه ،این خبرا همیشه تو کشور ما به وفور شنیده میشه با عناوین مختلف و متاسفانه مردم هم با این موج به حرکت در میان
      خداوند هم برای من هدایت های زیادی داشته و به موقع کمکم کرده
      جاییکه بهم الهام کرده که ماشینتو پارک نکن جرثقیل میبرتش و وقتی ماشینو برداشتم وماشین دیگه ای اومده گذاشته جای من،اون ماشینو جرثقیل برده و من خیلی سپاسگذاری کردم
      زمانیکه باید جایی نمیرفتم وماشینم روشن نشده
      اگر بتونیم به این نیرو وقدرت اعتماد کنیم میتونیم راحتر وبا آرامش بیشتری زندگی کنیم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار amirali13872007
      1398/12/07 19:25
      مدت عضویت: 1782 روز
      امتیاز کاربر: 3447 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 93 کلمه

      حرفهای شما کاملا منطبق با افکار من است .هر جا می روم مدام ازاین ویروس صحبت می کنند،ولی من حتی علائم آن رانیز نمی دانم البته کمی استرس بیش از حد اطرافیان به من منتقل شد که سعی کردم در زمان کوتاهی آن را برطرف کنم .درکل هیچ نگرانی واسترسی ندارم وبه قول معروف سعی می کنم با دیدی متفاوت به اوضاع نگاه کنم واز تحولات دنیا لذت ببرم ،شاید در نظر دیگران دیوانه به نظر بیایم ولی از این افکار لذت می برم.با تشکر از به روز بودن و انرژی مثبت شما

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم