به نام خدای مهربان
لاغری با ذهن یک روش یادگرفتنی است و برای کسب نتیجه عالی از این روش باید به اصول یادگیری و به کارگیری آموزش ها توجه داشته باشیم.
تکرار کردن، نوشتن تمرینات، خواندن نوشته های دیگران و عمل کردن به آموزشها چهار اصل مهم در کسب نتیجه عالی از روش لاغری با ذهن می باشد.
تکرار کردن محتوایی آموزشی باعث بهبود درک و نفوذ آگاهی در ذهن ناخودآگاه می شود.
نوشتن تمرینات باعث گسترش آگاهی در ذهن و منطبق شدن با شرایط فردی استفاده کننده می شود.
خواندن نوشته های دیگران باعث به یادآوری و کشف نکاتی می شود که از توجه ما پنهان شده اند.
عمل کردن به آموزش ها باعث تغییر رفتار و واکنش های ما در زندگی روزمره و در نهایت تغییر شرایط زندگی می شود.
در مجموعه فایل های گنج پنهان، نوشته های اعضای سایت در بخش های مختلف انتخاب و بازخوانی می شود و نکات مهم و آموزشی مرتبط با آن جهت درک بهتر و گسترش نکات مهم لاغری با ذهن به اشتراک گذاشته می شود.
به این ترتیب علاوه بر تاکید بر اهمیت خواندن نوشته های اعضای سایت تناسب فکری، الگوی مناسب جهت انجام عالی تمرینات ارائه می شود.
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن
اطلاعات محتوای این قسمت:
عنوان مطلب آموزشی: رهایی از افکار منفی (قسمت دوم) (لینک مطلب)
نویسنده دیدگاه: خانم زینب عزیز (پروفایل عمومی)
محتوای دیدگاه: ۱۲۷۱ کلمه (لینک دیدگاه)
امتیاز 4.11 از 145 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
با سلام خدمت استاد عزیزم و دوست عزیز زینب خانم
چقدر این فایل ارزشمند بود استاد چه نکات مهمی در بر داشت و چقدر من را وادار به تفکر کرد دوست عزیزم زینب جان از این که این همه آزار و اذیت در زندگی داشتی متاسف شدم اما از آن بیشتر برای رها نشدن شما از بند این تفکر منفی متاسفتر شدم بفول استاد عزیز شما باید به فکر خودتون و وقت با ارزش اتون باشید و خودتون را از این افکار منفی نجات بدین وگرنع این مسایل بیشتر در زندگی شما تکرار میشه چون جهان هیتی فقط به احساس شما کار داره نه به علت احساس شما و این حس بد را برای شما بیشتر گسترش میده البته استاد عزیزم اینو بگم که همه ما تو زندگی امون مسایل مشابه این موارد داشتیم اما از وقتی که منم وارد سایت شدم زندگی و افکارم خیلی تغییر کرد وهمیشه با خودم میگم کاش زودتر وارد سایت شده بودم. اینجا لازمه که سرگذشت خودمو برای شما و دوستان تعریف کنم هرچند که دوست ندارم خاطرات گذشته خودمو بازگو کنم اما بخاطر زینب خانم میخوام بگم تا بدونه که تنها ایشون ضربه تو زندگیش نخوردند خیلی از ما ها از خودی و غریبه ها ضربه خوردبم اما برای چی چون باید این تجربه ها را به عنوان باد گرفتن درس پاس میکردیم. تا در موارد مشابه تجربه بدتری نداشته باشیم زینب جان وقتی شما مدام در افکار منفی خودتون را زندانی میکنید و رها نمیکنید دیوارهای این زندان هر روز کلفت تر و قطور تر میشود و بیشتر در آن زندان محبوس میمانید اما چطور میتوانید نجات پیدا کنید این که خودتان را قربانی ندانید وبرای خودتان دلسوزی نکنید بلکه این مسایل پیش آمده را فقط درس بدانید و سعی کنید متوجه بشوید چرا هنوز در آن مانده اید شاید شما باید یاد بگیرید اعتماد به نفس اتان را بیشتر کنید شاید شما باید یاد بگیرید عزت نفستان بیشتر شود شاید شما باید یاد بگیرید مستقل عمل کنید و یا رسالتان را پیدا کنید بجای این که بنشنید فکر کنید که کی اک بامن چه کرد و چه گفت وخود خوری کنید آنها را بزارید تو یک صندوق و یک قفل محکم هم بزنید روی در صندوق و بزارید ش در تاریک ترین جای ذهنی اتون و رها ش کنید هر وقت هم که خواست دوباره یادتون بیافته سریع فکرتون را مشغول کار دیگه و از اون بهتر فایل های آموزشی کنید و هروز به خودتون بگین من چقدر احساس خوبی دارم. اینها تجربه خودم بود
قصه من از اونجا شروع شد که در سن ۱۸ سالگی ازدواج کردم وارد خانواده ایی شدم که از فامیل های پدرم بودند اما سطح خانوادگی آنها از نظر فرهنگ کلا با ما زمین تا آسمون فرق داشت واقعا همسر من تافته جدا بافته از آنان بود چون بیشتر عمرش را بیرون از آن خانواده گذارنده بود وسطح فرهنگی اش فرق داشت من و همسرم ۱۲ سال اختلاف سن داشتیم ایشون نه بادرس خواندن من کار داشت نه با کار کردن من موردی داشت اما خانواده ایشون کار و درس را برای زن عیب میدونسند وخلاصه من با همچین افرادی سر کار داشتم فکر کنید من در سن ۱۷ سالگی اورپا دیده بودم در بهترین مدرسه آن زمان قدیمی ها میشناسند مدرسه هدف درس خوانده بودم حالا وارد خانوده ایی شده بودم که از هر نظر کوتاه غکر بودند بشدت فناتیک بودند خلاصه سرتان درد نیارم و این ازدواج من به دو دلیل صورت گرفت دلیل اول آن انقلاب بود چون پدرم میترسید من وارد دار دسته ایی بشم خواست سریع ازدواج کنم چون کله ام بوی قرمه سبزی میداد و دلیل دوم آشتی دو فامیل که ۵۰ سال قهر بودند خلاصه این وسط من را قربانی خودشون کردند سالها فکر من این بود و به پدرم غر میزدم تو منو حیف کردی مگه نمیخواستی منو بفرستی خارج البته مادرم این وسط نزاشت برم چون دلشوره ایی بود خانواده همسرم از همه چی من ایراد میگرفتند از لباس گرفته تا ادامه تحصیل دانشگاه اما من خودمو نباختم بازم هم پیشرفت کردم تا این که در سن ۲۴ سالگی زیرزمین خونه آنها را ساختم وتبدیل به باشگاه ورزشی کردم البته فکر نکنید به همین راحتی آنها گذاشتند تا من این کار را انجام دهم خیر کلی بدبختی سرم آوردند اما چون پدرشوهرم هوامو داشت تونستم با کلی کلنجار رفتن باشگاه را دابر کنم و مجوز اولین باشگاه بانوان را در سال ۶۷ بگبرم پدر شوهرم بنگاه ملکی داشت و این خونه اشون جای خوبی در آیت الله کاشانی بود بنده خدا میابد این ملک را به نام خانمش میکنه تا بعد از آن خانمش مشکلی نداشته باشه اما از آنجا که متاسفانه خواهر شوهر های حسودی داشتم به جان مادر میافتند که ملک بفروش سهم ما را بده سر قفلی زیر زمین به نام من بود هر روز خدا شاهده چند بار ما با این خانواده مشکل داشتیم نمیخوام بگم چه بلاهایی که حتی فکرش را هم نمیتوانید بکنید سر ما در میاوردند که ما از آنجا بریم تا ملک را بفروشند چند بار بهشون پیشنهاد دادم بیاین این ملک بزرگه بکوبیم خودمون بسازیم تا همه به سهمشون چند برابر بیشتر برسند اما با این که وضع مالی اشون خوب بود حاضر نشدن همکاری کنند خلاصه در سال ۸۶ من خارج از کشور بودم وقتی برگشتم دیدم ملک را فروختند البته اینو بگم بلاهای این خانواده ۵ سال دادگاه رفتن بود چون سرقفلی داشتم نمیتوانسند این ملک را بدون اجازه بفروشند وکیل ام گفت از مالک که مادر همسرم بود شکایت کنیم گغتم نه با مالک جدید قرداد مینویسم سه ماه دنبال مالک جدید گشتم خودش را نشون نداد بعد از سه ماه پنج شنبه ۱۳ دی سال ۸۶ باشگاه را همسرم ساعت ۱۱ شب تعطیل کرد چون بعد از ظهر ها ایشون میرفت مجوز مردانه را هم سالها بود که گرفته بودم ایشون تعطیل کرد تومد خونه شنبه صبح ساعت ۶ خدمتکار باشگاه زنگ زد خانم عظیمی اومدم باشگاه شیشه ها شکسته قفلها عوض شده تابلو نیست من برای چند دقیفه واقعا شوک شدم به وکیلم زنگ زدم گفت حتما تصرف کردند پلیس و آگاهی را بردیم قفلها را شکندون رفتیم پایین اگه شما ی پونز دبددین ما هم دیدیم کل باشگاه ۳۰۰ متر فضای دستگاه و ۲۰۰ متر فضای کار آیروبک و دفتر داشت باور کنید استاد تا آینه ها های باشگاه را بردند حتی کتری و فوری چون میخواستند بگن ما ملک را تخلیه شده خریدیم ۱۱ سال با این مالک جدید که هم شر خر بود هم از ما بهترون بود درگیر دادگاه بودم ۱۱ سال هر روز این پله ها را فتم بالا اومدم پایین کلی حکم به نفع من صادر شد اما چه فایده چون کارشناسها را میخریدن دوباره روز از نو روزی از نو چون من در تمام اون سالها حالم بد بود احساسم بد بود مخصوصا که فهمیدیم همه اون جریان ها نقشه های خواهر شوهر ها و پسراشو ن بوده چون همان مالک جدبد همه را تعریف کرد برامون و گفت اونا چه جوری اون نقشع دزدی را طرح کردند اینقدر حالم بد بود که دیگه نتونستم کار کنم میرفتم باشگاه دیگران برای خودم کار میکرد م همش با خودم میگفتم چرا من چرا ابن بلا سر من اومد چرا ۱۶ سال از بهترین سالهای عمرم تو دادگاهها حرام شد اگر ورزش نبود حالم بدتر میشد اما همین احساس بد باعث شد که بیشتر تو این گرداب بمونم وقتی فهمیدم که باید رهاش کنم تا تمام بشه رهاش کردم و خلاص شدم همه را فراموش کردم و از برده بودن افکار خودم نجات دادم مطالعه ام در باره جهان هستی بیشتر کردم اما درک اش برام سخت بود تا این که بخواست خدا به سایت تناسب فکری رسیدم انگاز خدا خواست چون در بدترین شرایط روحی و جسمی بودم ۲۰ کیلو اضافه وزن و کلی افسردگی اللان ۴ ساله که همسفر دوستان عزیزم هستم کلی دگرگونی با راهنمایی های استاد عزیزم داشتم استاد عزیز واقعا به خودم افتخار میکنم که شاگرد شما هستم چون با این که خودم در رشته تربیت بدنی استاد با مدارک مهم مدرسی بودم وکلی مربی تحویل جامعه ورزشی دادم اما با افتخار میگم شاگرد شما هستم چون راهنمایی های شما زندگی منو عوص کرد زینب جان احساس ات راخوب کن به خودت برس و همیشه خوشحال باش نگران وزن ات نباش منم به توصیه استاد ادامه دادم بعد از سه سال شروع به لاغر شدن کردم الان خدا را شکر خیلی از خودم راضیم امیدوارم سریع به حالت خوب برگردی و از زندگیت لذت ببری عمر خیلی کوتاهه فکرت و وفتت را به چیزهای بیهوده نده عزیزم و اینجا برای سلامتی استاد و خانواده عزیزشون دعا و سپاسگذاری میکنم
سلام زینب جون انشالله به زودی تمام افکار منفی را از خودت دور میکنید عزیزم و بیشتر فکر خودرا به دوره ها بدین تا نتایح خوب یکی یکی انشالله در زندگی اتون پدیدار بشه موفق باشی عزیزم