برای سفر رفتن، برای مهمانی برگزار کردن، برای قبولی در دانشگاه و بسیاری موارد دیگر در زندگی برنامه ریزی کرده ایم و با این موضوع آشنایی کامل داریم.
همه این موارد در واقع برنامه ریزی ذهن برای حرکت کردن بر اساس نقشه ذهنی است که به وسیله اطلاعاتی که از پیرامون خود درباره موضوع موردنظر کسب کرده ایم شکل می گیرد.
برنامه ریزی ذهن
همه ما در زندگی برای موضوعات مختلف بارها برنامه ریزی کرده ایم.
بعنوان مثال شاید برای مسافرت رفتن برنامه ریزی کرده باشید. برای این کار نیاز است بر اساس علایق خود اطلاعات لازم درباره مقصد خود برای سفر را جمع آوری کنید.
اطلاع از مکان های تفریحی، تاریخی،محل های اسکان و هر موضوعی که برای تجربه سفری لذت بخش نیاز است از آن آگاهی و اطلاع داشته باشید.
همانطور که ما برای موضوعات مختلف در زندگی که جزئیات زندگی محسوب می شوند برنامه ریزی می کنیم می توانیم برای کلیات زندگی خود برنامه ریزی ذهن را انجام دهیم.
به این صورت که درباره شرایطی که در زندگی میخواهیم تجربه کنیم اطلاعات و آگاهی لازم را جمعآوری میکنیم.
این اطلاعات در ذهن ما پرداش شده و تصاویر ذهنی ایجاد میکند و در واقع تصاویر ذهنی ایجاد شده نقشههای ذهنی ما برای حرکت کردن در بینهایت مسیر موجود در جهان هستی برای زندگی کردن است.
تفاوت بین برنامهریزیهای ما برای موضوعات جزئی زندگی با برنامهریزی های کلی زندگی است که ما میدانیم برای جزئیات میتوان برنامه ریزی کرد ولی نمیدانیم برای موضوعات کلی زندگی نیز باید این کار را آگاهانه انجام دهیم.
به همین دلیل برنامه ریزی ذهن ما برای موضوعات کلی زندگی به صورت ناآگاهانه و از زمان کودکی ما شروع میشود بدون اینکه ما اطلاع داشته باشیم.
یکی از نمونه های واضح آن تبدیل شدن افکار چاق به جسم می باشد.
این برنامه ریزی از طریق حواس پنجگانه ما و از پیرامون ما انجام میشود.
آموزشهای دوران کودکی از کودکستان تا دانشگاه در برنامه ریزی ذهن ما برای نتایج کلی زندگی تاثیر قابل توجهی دارند.
بایدها و نبایدهایی که از طریق خانواده تحت عنوان تعلیم و تربیت نسبت به ما اعمال میشود در شکل گیری الگوهای ذهنی ما بسیار موثر است.
رسانهها نقش تاثیرگذاری در این فرایند ایفا میکنند و در نهایت دوستان و اطرافیان ما در ایجاد الگوهای رفتاری ما برای کلیات زندگی نقش دارند.
جنبه های مختلف زندگی
کلیات زندگی شامل موارد زیر می شود:
- سلامت جسمی: دیدگاه شما درباره سلامت جسمی را شامل میشود.
- چگونگی روابط خانوادگی و اجتماعی: عقیده شما درباره روابط با همسر، فرزندان و اطرافیان را شکل می دهد.
- وضعیت مالی: میزان دارایی و موفیت شما در کسب ثروت را مشخص می کند.
- شیوه و سبک زندگی: علاقه شما به چگونه زندگی کردن و استفاده از چه امکاناتی در زندگی را تعین میکند.
- ارتباط با خداوند: تعیین کننده میزان نزدیکی و دوستی میان شما و خداوند است.
برای هر کدام از موارد ذکر شده ما تحت آموزش مداوم قرار گرفتهایم. توسط والدین، مربیان، جامعه، رسانه و دوستان و اطرافیان.
نکته جالب توجه این است که وقتی برنامه ریزی ذهن برای کلیات زندگی صورت میگیرد، جزئیات زندگی ما به شدت تحت تاثیر کلیات قرار میگیرد و شما خودبخود برای برنامهریزی موضوعات جزئی زندگی خود بر اساس دادههایی که در ذهن شما برای کلیات زندگی ذخیزه شده است استفاده میکنید.
بعنوان مثال وقتی ما در مورد موضوع ثروت، تحت برنامه ریزی ذهن قرار میگیریم وضعیت زندگی ما از لحاظ مالی تحت تاثیر آن آموزشها خواهد بود. اگر در وضعیت مناسب مالی باشیم تصمیمات ما درباره موضوعات جزئی تحت تاثیر وضعیت مالی ما خواهد بود و انتخابهایی با کیفیت تری خواهیم داشت، و اگر در وضعیت مالی مناسبی نباشیم انتخابهای جزئی ما کیفیت پایینتری خواهد داشت.
افکار، بذر واقعیتهای آینده
عبارت “افکار تبدیل میشوند به اجسام” یکی از بنیادیترین مفاهیم در علم برنامهریزی ذهن است.
این عبارت به ما یادآور میشود که افکار ما، به عنوان بذرهای اولیه، میتوانند به واقعیتهایی ملموس در زندگیمان تبدیل شوند. درست همانطور که یک دانه کوچک میتواند به یک درخت تنومند تبدیل شود، یک فکر مثبت و مداوم نیز میتواند به تغییرات بزرگی در زندگی ما منجر شود.
برنامهریزی ذهن به ما ابزارهایی میدهد تا بتوانیم افکار خود را هدایت و شکل دهیم. با استفاده از تکنیکهایی مانند تجسم خلاق، تکرار عبارات تاکیدی و ایجاد یک تصویر ذهنی روشن از آنچه میخواهیم، میتوانیم به مغز خود سیگنالهایی ارسال کنیم تا برای تحقق آن هدف تلاش کند.
اما این فرآیند به سادگی فکر کردن نیست. برای اینکه افکارمان به واقعیت تبدیل شوند، باید:
- مشخص و دقیق باشند: افکار مبهم و کلی تأثیرگذاری چندانی ندارند. هرچه دقیقتر و جزئیتر بتوانیم آنچه را میخواهیم تصور کنیم، نتیجه بهتری خواهیم گرفت.
- مثبت باشند: افکار منفی و شک به خود، مانعی بزرگ در مسیر تحقق اهداف هستند. تمرکز بر جنبههای مثبت و باور به تواناییهای خود، کلید موفقیت است.
- مداوم باشند: یک بار فکر کردن به چیزی کافی نیست. باید به طور مداوم و روزانه بر افکار مثبت خود تمرکز کنیم تا به مغز خود بفهمانیم که این هدف برای ما مهم است.
- با احساس همراه باشند: احساسات، نیروی محرکه افکار ما هستند. هرچه با احساس بیشتری به آنچه میخواهیم فکر کنیم، تأثیرگذاری آن بیشتر خواهد بود.
برنامهریزی ذهن به ما یاد میدهد که:
- خالق زندگی خود باشیم: ما مسئولیت ایجاد زندگی که میخواهیم را بر عهده داریم. با تغییر افکارمان، میتوانیم واقعیت خود را تغییر دهیم.
- به قدرت ذهن خود باور داشته باشیم: ذهن انسان از تواناییهای شگفتانگیزی برخوردار است. با استفاده از این تواناییها، میتوانیم به هر چیزی که میخواهیم دست پیدا کنیم.
- در مسیر رشد و بهبود مداوم باشیم: برنامهریزی ذهن یک فرآیند مداوم است. با تمرین و تکرار، میتوانیم به نتایج بهتری دست پیدا کنیم.
در نهایت، عبارت “افکار تبدیل میشوند به اجسام” یک دعوت است برای ایجاد زندگیای که دوست داریم. با استفاده از ابزارهای برنامهریزی ذهن، میتوانیم افکار خود را به واقعیت تبدیل کنیم و به تمام پتانسیلهای خود دست پیدا کنیم.
مراحل برنامه ریزی
برنامه ریزی ذهن برای شکل دهی کلیات زندگی ما به این صورت انجام می شود:
- وارد شدن اطلاعات در ذهن ما از طریق شنیدن، دیدن، تجربه کردن و تبادل نظر با دیگران منجر به برنامه ریزی ذهن به صورت ناآگاهانه می شود.
- تجزیه و تحلیل داده های وارد شده در ذهن مرحله بعد از برنامه ریزی ذهن برای ایجاد تصاویر ذهنی است که منجر به ایجاد پیوند بین ذهن و مغز برای ایجاد تصاویر ذهنی درباره آینده زندگی یا سرنوشت می شود.
- شکل گیری نقشه ذهنی برای تجربه و به واقعیت تبدیل شدن تصاویر ذهنی شروع تغییر شرایط زندگی برای تبدیل شدن برنامه ریزی ذهن به واقعیت زندگی است.
- شکل گیری همزمانی ها در جهان هستی و تجربه کردن آنچه در برنامه ریزی ذهنی مشخص شده است مرحله پایانی تبدیل شدن افکار به اجسام است که بدون دخالت انسان و توسط خداوند انجام می پذیرد.
هر کدام از این مراحل در هر فردی میتواند متفاوت از فرد دیگر باشد اما در تقسیم بندیهای اجتماعی برنامه ریزی ذهن شباهتهای زیادی دارد.
به همین دلیل دیدگاه و عقاید و در نهایت شکل زندگی افراد یک خانواده شباهت زیادی به یکدیگر دارد.
مردم یک محله، منطقه، شهرستان، استان، کشور و به همین ترتیب دسته بندی های اجتماعی در شباهت های فکری و رفتاری در موضوعات مختلف شکل میگیرد.
اهمیت موضوع برنامه ریزی ذهن در شکل گیری سبک زندگی ما سبب شد که با طرح یک سوال و ارائه توضیحات بیشتر درباره تاثبر آن در شکل گیری کلیات زندگی و آنچه باعث تغییر نگاه من و تغییر زندگیم شده است را با شما دوستانم به اشتراک بگذارم.
منتظر خواندن نظرات ارزشمند شما هستم
همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن
امتیاز 4.46 از 61 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!


به نام خدا
من همیشه با اون حجم از افکار منفی ای که داشتم ولی اینو میدونستم وبه وضوح میدیدم کسایی رو که چقدر همه چیز به موقع توی زندگی شون اتفاق می افته یا مثلا توی خیلی از برنامه هایی که پول نقد هدیه میدادن یه دفعه به اسم کسایی در میومد که شاید خیلی شغل خوبی داشت ولی دوباره این پول به قرعه ش درومده بود یا مثلا فرداش عروسیش بود و این پول بهش رسیده بود …بعد اون لحظه پیش خودم میگفتم خب ببین کسایی هستن که چقدر همه چیز براشون به موقع اتفاق می افته و چرا من که انقده به همچین پولی نیاز دارم و منم مثل بقیه توی قرعه کشی شرکت کردم چرا به اسم من در نمیاد؟
الان با تغییراتی که توی خودم ایجاد کردم مخصوصن توی این دو سال؛خیلی از همزمانی ها برام اتفاق می افته،اتفاقات عجیب و غریبی که گاهی اوقات خودم انقدر تعجب میکنم …و الان متوجه میشم که یکی از نشانه های همسویی با کائنات اینه که همزمانی ها برای آدم اتفاق می افته …و خیلی چیز خوب و لذت بخشیه چون زندگی آدم شبیه یه فیلم بیشتر به نظر میاد وقتی که با کائنات همسو میشه…از خداوند مهربان طلب میکنم که انشالله همه ما رو در مسیر خودش نگه داره
نشان های دریافت شده
و خدایی که در این نزدیکیست. برنامه ریزی برای زندگی یعنی چی؟؟وقتی مدرسه میرفتم زیاد میشنیدم که بزرگترا یا معلمها میگفتن برای درس خوندن و موفق شدن باید برنامه داشته باشیم،اون موقعه ها فکر میکردم این حرف یعنی بشینی برنامه بنویسی که در طول روز چند ساعت درس بخونی،چند ساعت خواب و استراحت داشته باشی و … و چند باری هم برای خودم برنامه مینوشتم و دو روز طبق برنامه پیش میرفتم مثه قضییه رژیم و برنامه غذایی،ولی خیلی زود خسته میشدم و برنامه رو از روی دیوار برمیداشتم و میگفتم من نمیخوام موفق شم،ول کن این حرفها رو و این موضوع ادامه داشت تا ازدواج کردم و هنوز هم تفکرات گذشته رو داشتم که باید برنامه ریزی بکنم تا بتونم زندگی خوبی رو هندل کنم و نا گفته نماند که این برنامه ریزی در اکثر مواقع بهم کمک میکرد ولی تازه دارم متوجه میشم که این برنامه ریزی یعنی چی؟؟چطور باید انجام بشه.همونطور که خداوند بدن منو برنامه ریزی کرده و عقل داده بهم که خودم کارهامو انجام بدم،منم باید با کنترل کردن افکار و حرفهام،ذهنمو برنامه ریزی کنم تا به خواسته های کوچیک و بزرگم برسم،در گذشته که بخوام حساب کمم از همون طفولیت و زیر سن مدرسه پدر و مادرم منو برنامه ریزی کردن که چطور عمل کنم،چطور حرف بزنم،چطور لباس بپوشم و بعد از اون هم مدرسه و اجتماع و خرفهای بزرگترهام منو برنامه ریزی کردن که چطور فکر کنم،چطور نتیجه بگیرم،و چطور … کنم..
الان که دارم با خودم فکر میکنم میبینم من توی چهل ساله گذشته مدام در حال برنامه ریزی شدن یودم،هیچ کس نبود بهم بگه تو باید خودت،برنامه ذهن و آینده ت رو بسازی،کسی نبود که بگه وقتی حرف از برنامه ریزی میشه یعنی چی؟؟البته نمیشه از کسی خورده گرفت چرا که اونها هم خودشون متوجه این برنامه ریزی نبودن.الان متوجه شدم هدف از برنامه ریزی ذهن چیه،یا اصلا برنامه ریزی ذهن چیه؟؟ی عمر داشتم از طرف مدرسه و خونواده و اطرافیانم برنامه ریزی میشدم.کاش زودتر متوجه میشدم،که چطور ذهنمو برنامه ریزی میکردم.من با خواستن اتفاقهای دلخواهم میتونم برنامه ریزیه ذهنمو عوص کنم،این یعنی چی؟؟یعنی اینکه،مثلا من دلم میخواد کارمو ارتقا بدم ولی نمیدونم چطور باید ارتقا پیدا کنم؟؟با ی برنامه ریزی ذهنی میشه اینکار رو انجام بدم و به اتفاق دلخواهم برسم،حالا این برنامه ریزی چطور باید باشه؟؟باید مثه گدشته بشینم برنامه بنویسم که در طول روز چند ساعت کار فیزیکی کنم که موفق شم یا اینکه افکارمو برنامه ریزی کنم؟؟قطع به یقین باید برنامه ی دهنمو افکارمو جوری بچینم که هر روز اتفاقات خوب بیفته تا بعد از مدتی نتیجه دلخواه اتفاق بیفته،یعنی واضح ترش لینه که من در درجه اول باید عاشقانه کارمو انجام بدم به قول استاد اگر قرار ی بیکار هم باشم باید ی جوری عاشقانه این بیکار بودن رو برای خودم جواب کنم تا بالاخره ی بیکار عالی بشم،پس در درجه اول توی برنامه ریزی ذهنیم باید بتونم کارمو با عشق انجام بدم ،از خوبی های کارم برای دیگران و یا خودم حرف بزنم،مثلا داشتم به همکارام میگفتم که محیط کارمو دوست دارم،حجم کار مناسب و مدیرای خوب و جو مهربانانه ی خوبی که اینجا داره به من انگیزه و شور و شوق بیشتری میده،گاهی که دو روز تعطیل باشم دلم میخواد این تعطیلیه زودتر تموم بشه و برگردم سر کارم،و یا اینکه آنقدر کارمو دوست دارم دلم میخواد هر روز سرکار باشم ولی دیگران بهم انگ افسرده بودن میچسبانند ولی برام مهم نیست و من تمام توجهم روی کارمه،پس این مهمترین اصل برای برنامه ریزی ذهنیه،بعد در درجه دوم توی کارم تلاش کنم با لبخند و احساس رضایت کارهای روزمره مو انجام یگبدم،امروز صبح همسرم میگفت ی کم کار داریم و ممکنه خسته بشیم و من در جواب بهش گفتم که مهم اینه که کار رو دوست داری و اون گفت که ولی تکراری شده،بهش گفتم کار همینه دیگه،قرار نیست روتین عوص بشه،این ما هستیم که باید دیدگاهمون رو نسبت به کارمون عوص کنی،خلاقیت داشتن توی کار یعنی چی؟؟یعنی اینکه جوری کار رو انجام بدیم که هم کار برای ما جذاب بشه و یکنواخت نباشه و همینکه از بیرون هم که دیگران ما رو نگاه میکنن متوجه عشق و علاقه ما به کارمون بشن.درجه بعدی برای ارتقا کار با برنامه ریزی ذهن اینه که بگردم و خودم تحقیق کنم و از خدا بخوام و سوال کنم که چطور کارمو انجام بدم که عالی تر بشم، و این مرحله به نظرم خیلی مهمتره که از خدا بخوایم که هدایتمون کنه برای پیشرفت و قطعا بی جواب نخواهد موند.چون مت این کار فعلیمو از خدا دارم پس با پرسش و سوال کردن که چطور پیشرفت کنم،او هم درهای بیشتری از خلاقیت و ایده رو برام باز میکنه.بله برنامه ریزی کردن و برنامه ریزی شدن منوط به کار فیزیکی و نوشتن روتین و … نیست،بلکه باید توی ذهن دنبال راهکار باشیم تا بتونیم خواسته هامون رو عملی کنیم.اینم ی شاه کلید دیگه .خیلی راحت و دست یافتنی بود که خودمون باید ذهنمون رک برنامه ریزی کنیم،حالا ممکنه ی سری آدم توی محل کارمون باشن که بگن،حقوق پایینه،باید مثه بوق کار کنی تا بتونی ب جایی برسی تازه اگه پارتی داشته باشی،اگه همکارات زیر آب نزنن و از این قبیل حرفها و … که منه شنونده باید برنامه ریزی کنم که به این حرفها توجه نکنم،باید تایید نکنم باید از این حرفها بگذرم و مر و بال ندم یعنی در واقع با شنیدن این حرفها به خودم بادآوردی کنم که ابنا همش حرفه، این منم که تعیین کننده ی ثبات کارم هستم یا نه،چند ساله پیش زیاد این جمله رو میگفتم که من توی محل کارم امنیت شغلی ندارم و همین برنامه ریزی منو به عقب کشوند و نذاشت که پیشرفت کنم و ی جورایی کارمو ازم گرفت،پس تمام این حرفها برنامه ریزی هستن و من باید عوضشون کمم.الهی شکر از این آگاهی ناب.
یا حق
به نام خدایی که در این نزدیکیست
چله تغییر زندگی : گام سیزدهم : برنامه ریزی ذهن و تاثیر آن بر زندگی
تمرین آموزشی
از خواندن مطالب این گام لذت بردم و بعد از گوش دادن به فایل این قسمت یاد یه موضوعی افتادم
چند روز پیش دخترم که از مدرسه اومد خونه ناهار شو آماده کردم که داشت میخورد همین طور که مشغول غذا خوردن بود دیدم که بد جوری رفته تو فکر ازش پرسیدم گفتم مامان جان خوبی مدرسه چه خبر بعد شروع کرد به صحبت کردن گفت مامان معلم مون امروز اصلأ از بچه ها راضی نبود فکر کنم که دیگه خدا هم دوست مون نداره حالا دختر من کلاس چندمه ؟ کلاس چهارم ابتدایی
گفتم چرا مگه چی شده
گفت مامان امروز چند تا از بچه ها خیلی شیطونی کردن و نظم کلاس و بهم ریختن خانم مونم
عصبانی شد و گفت که من اون دنیا از شما نمیگذرم و چون شما الان این قدر منو اذیت کردید
در عوض اون دنیا خدا شمارو میندازه تو آتیش جهنم و تازه قبلش باید بتونید از پل صراط که از مو نازکتر و از شمشیر تیز تره رد بشید که اونجا من جلوتونو میگیرم و حق مو بهتون حلال نمیکنم که بتونید رد بشید و همون لحظه اون پل که از مو نازکتر ه پاره میشه و شما می افتید در جهنم و اونجا میسوزید و جزغاله میشید دخترم همین طور که داشت تعریف میکرد ترس بزرگی هم تو چهره اش بود و گفت مامان من معلم امسال مو اصلا دوست ندارم همش ما رو از خدا و روز قیامت میترسونه بعدش گفت مامان اصلا ای کاش یه جوری بود که آدما اصلا نمی مردن و قیامت نمیشد و خدا هم کاری به کار ما نداشت
دخترم که داشت این حرفا رو میزد از بس که ناراحت بودم تو دلم به این معلم ناسزا گفتم
و داشتم با خودم فکر میکردم که خدایا مگه هنوزم تو مدرسه از این چرت و پرتا و مزخرفات در مورد قیامت و دوزخ و خداوند حرف میزنند
با خودم گفتم خدایا زمان ما معلم ها و دانش آموزان و خانواده ها آگاه نبودن و این حرفا در مدارس رواج داشت الان که دیگه این همه علم و تکنولوژی پیشرفت کرده چرا هنوز هم معلم ها
آگاه نشدند و با این اراجیف بچه های بیگناه رو تو مدرسه می ترسونن و با این دروغا بچه ها رو از خداوند بزرگ و مهربون دور میکنن
بعد از شنیدن حرفهای دخترم اونو بغلش کردم و بوسیدمش و بهش گفتم مامان جان ازت یه سوال میپرسم خوب فکر کن و بعد جواب بده گفتم من و بابا تو رو چقدر دوست داریم
گفت مامان خیلی گفتم اگه تو یه اشتباهی کنی من یا بابا کوه آتیش درست میکنیم تو رو میندازیم تو اون آتیش و تو رو میسوزونیم
گفت نه مامان شما هیچ وقت این کا رو با من یا با آبجی و داداشم نمی کنید
گفتم خب مامان جان خدا از من و بابا هم واسه تو مهربون تره همون طور که تو جزیی از وجود منی ما بنده هام از وجود خداوند هستم
چطور ممکنه که خداوند بخواد تو رو بسوزونه همون طور که من همه چیز خوب و واسه تو و آبجی و داداشت می خوام خدا هم همه چیز خوب و خیر و خوشی و برای بنده هاش میخواد
بهش گفتم حالا دست و بزار روی قلبت خدا همین جا ست تو قلبته هر زمان هر چیزی که خواستی دست و بزار روی قلبت با خدا صحبت کن و فقط از خودش بخواه مطمئن باش که خدای مهربون جواب تو میده
و به حرف هیچ کس در مورد چیزهایی که در مورد خداوند و اون دنیا حرف میزنند توجه نکن حتی اگه اون شخص معلمت باشه و اصلا حرفا شونو تایید نکن ، سعی کن که اون لحظه به چیزای خوب و مثبت فکر کنی چون همه این آگاهی و علم و ندارند که بخوان در مورد خداوند و مسایل دینی اون طور که درست و شایسته است صحبت کنند
و به دخترم گفتم مامان جون اصلا هر حرفی که از هر کسی شنیدی و دیدی که در تو ترس و نگرانی ایجاد کرد بدون که اون حرف دروغه و راست و درست نیست و از طرف شیطانه حتی اگه اون فرد خیلی شخص مهم و با سوادی باشه ولی در عوض اگر از کسی حرفی شنیدی که در وجود تو باعث آرامش شد و حال تو رو خوب کرد بدون که اون حرف راست و درسته و از طرف خداوند متعاله حتی اگه اون شخص فرد مهمی نباشه و سواد درست و حسابی هم نداشته باشه
و همین میشه که از بچگی ذهن ما رو برنامه ریزی میکنند و ما و بچه های ما در آینده چیزهای خوبی رو در زندگی تجربه نمیکنیم و به نظرم مدارس هم متاسفانه ذهن بچه ها رو درست برنامه ریزی نمیکنند به امید روزی که همه به مسیر درست هدایت شویم و الگوی درستی برای فرزندان مون باشیم
نشان های دریافت شده
بنام خداوند جانم
سلام ودورد بر استاد بزرگوارم
چقدر آگاهی های نابی در این فایل هست که سالها من بهش فکر میکردم وجرات نداشتم جوابی براش پیدا کنم
دقیقا درسته که همه ما از بچگی ذهنمون برنامه ریزی میشه و خودمان هیچ دخالتی برای این ذهنیتها نداشتیم واین خیلی غم انگیزه
حالا این برنامه ریزی ها در همه موارد زندگی بود اعتقادات بود آداب رسومات بود در مورد موارد پزشکی بود در مورد خرافات و باورهای اشتباه هم بود و همه ذهن مارو برامون مینوشتن دیکته میکردن و ماهم از روی همون نوشته های ذهن مینوشتیم بدون این که حتی ذره ای تغییرش بدیم یا توش دست ببریم و منتقلش میکردیم به نسل بعدی واین چرخه ادامه داره
ولی به لطف آگاهی های جدیدی که خیلی از ماها از طریق اطلاعات جدید و دلایل محکم ومستندها ی موجود تونستیم به آگاهی برسیم ولی متاسفانه هنوز درصد زیادی از مردم هستن که در جهل هستن و چقدر هم به خودشون آسیب میزنن
حالا در مورد خودم بگم من تا شش سالگی که عکسهای خودم رو میبینم خیلی متناسب ولاغر بودم مثل تمام بچه های دور برم ولی زمانی که تونستم درک کنم و صحبتهای دور برم برام مهم شد دیدم که تشویق به خوردن شدم چون خواهر بزرگتری داشتم که لاغر بود وغداذنمیخورد ومن شده بودم مشوق اون ببین چقدر قشنگ غذا میخوره آفرین توپولی خوبه توپول بودن یعنی سلامت بودن بعدش هم یاد آوری این که تو به خانواده پدری رفتی و چاق میشی و چاقی میراث هست برات واین باورها در ذهن من شکل گرفت من در ده سالگی دختری توپول با اضافه وزنی بالا بودم از این جا به بعد دیگه میکفتن که برنج کمبخور نون نخور و این حرفهای جدید ترس از مواد غذایی و شروع ترس از خوردن در من از همون موقع ها شکل گرفت و چاقی درمن هر روز بیشتر میشد کم کم دیگه جرات خوردن نداشتم و کاملا چاقی رو باور کرده بودم از اون به بعد نوبت اجتماع شد که باورهای جدیدی رو در ذهن من برنامه ریزی کنه
رژیم همراه با ورزش مساوی با لاغری
نخوردن یه سری مواد غذایی مساوی با لاغری وخیلی موارد اشتباه دیگه ای که در ذهن من شکل گرفت و تبدیل شد به یه چرخه معیوب که سالها باعث رنج و آزار م شد و همه این آسیب ها از همون برنامه ریزی شدن ها بود که دیگران برایمان انجامش میدادن خودما هیچ نقشی درش نداشتیم
در مورد مسایل دینی عقیدتی و باورهای دیگه ای هم که بود دقیقا به همین شکل بود مثلا آدمی خوبه و پیش خدا ارج و قرب داره که فقیر باشه افراد ثروتمند همیشه نماد آدمهای بی دین و از خدا بی خبر بودن هم در ذهن ما هم در همه فیلمها و سریالها اینطور وانمود میشد
یادم میاد مادرم همیشه میکفت به همین چیزی که دارین قانع باشید آدم باید همیشه به زیر دست های خودش نکاه کنه اصلا ذهنیت این که بالا بری موفق بشی بتونی لذت بیشتری ببری رو در رهنمون کمرنگ میکردن و دلیلش هم ترس از خداوند بود وچقدر باورهای غلطی بود که از نسلهای خیلی گذشته در مورد همه ما بوده اصلا لذت نبردن از زندکی انکار یه نوع افتخار بود که اگر کسی از زندگیش لذت نمیبرد خیلی هم خوب بود و بقیه براش دعا میکردن و بهش میکفتن که تو بنده خوب خدا هستی آنقدر که دوستت داره میخاد امتحانت کنه وتو خیلی مقدس هستی واونی که راحت داره زندگی میکنه ومشکلاتی نداره خدا بهش کاری ندارع و دوستش ندارع وچقدر این باورها هم خنده دار ه هم گریه داره وقتی بهش فکر میکنم چقدر ناراحت میشم که سالها با چه باورهای زندگی کردیم واذیت شدیم
خدا بهمون روزی داده میدا د خیلی هم زیاد ومیکفت لذت ببر زندکی کن ولی بخاطر ترس از این خرافات سعی میکردیم خوب زندگی نکنیم مبادا بنده بد خدا باشیم
پدر من وضع مالی خوبی داشت و خیلی هم زحمت کشیده بود ولی تو فامیل اوضاع بقیه چندان خوب نبود و همیشه یادمه که همه با نکاه بد بهمون نکاه میکردن وحسادت میکردن و خیلی هم حرفهای بی ربطی میزدن ولی یه چیزی برام جالب بود همین ها که زیادم از ثروتمند بودن پدر من خوشحالم نبودن وقتی گرفتاری براشون پیش میومد اولین نفر به فکر پدر من بودن و برای کمک پیش ما میآمدن البته پدر من همیشه کمک میکرد
نگرش جامعه متاسفانه بخاطر همین ذهن های که همگی از کودکی پر شده به افراد دارا همینطور هست که اگر کسی دارا هست باید همه دارایی خودش رو به افراد نیازمند ببخشه و اگر این کار رو انجام بده میشه آدم خوب روزگار
وقتی وارد سایت شدم خیلی جسارت فکر کردن من بالاتر رفت و به آگاهی های نابی رسیدم علاوه بر باورهای اشتباه چاقی که از بچگی در من بود و همه رو پاک شون کردم وخیلی راحت شدم خداروشکر
خیلی از باورهای غلط دیگر هم پاک کردم
با خدای جدیدی که در من پیدا شد وخیلی هم ارتباط خوبی دارم باهاش جرات کردم به حقایق جدیدی دست پیدا کنم خدای من زندکی کردن با لذت رو خیلی دوست داره قدرتمند با با بودن تغییر کردن رو دوست داره عبادت کردن در هر شرایط و به هر شکلی که باشه بدون آداب رسوم پیچیده و خاص رو دوست داره ارزشمند بودن و به خودت اهمیت دادن رو دوست داره پیشرفت کردن و سطح بالا داشتن زندگی و هرچی بیشتر از نعمتهاش استفاده کردن رو دوست داره
البته کمک کردن به دیگران رو هم دوست داره ولی تا جایی که این کمک باعث آسیب زدن به خودت نشه یعنی اولویت در هر چیزی خود انسان هست
مثلا چرا باید یه مادر همیشه به خودش نرسه و همه چیزهای بد رو برای خودش بخاد که بچه هاش فقط لذت ببرن این هم یه باور اشتباهی بود که در گوش ما کرده بودن اگر مادر شدی دیگه تمومه نباید برای خودت چیزی بخواهی اگر پدر شدی دیگه تمومه نباید از زندکی لذت ببری باید وقف بچه ها بشی البته تا حدودی درست هست ولی نه این که آدم خودش فراموش کنه وخدای من اتفاقا از این کار هم خوشش نمیاد و خدای من راحتی آسانی
رفاه لذت بردن رو دوست داره و تمام سعی خودش رو برای من کرده تا من خوبتر خوبتر زندگی کنم وحتی راهش رو هم بهم نشون میده تغییر کن استفاده کن تا میتونی خوش باش کیفیت زندگی تو ببر بالا منم کمکت میکنم تاتو بیشتر کیف کنی هرچی بیشتر داشته باشی من خوشحال ترم
ولی متاسفانه عده ای هنوز هم باورهای غلطی دارن توی رنج سختی زندگی کردن رو مورد تایید خداوند میدونن
خدارو شاکرم که به لطف خدایم و راهنمایی های استاد مهربانم بیدار شدم هدایت شدم واز این آگاهی ها لذت میبرم وتبدیل به آدمی جدید با افکار و رفتاری جدید شدم که خیلی لذت میبرم