تصور کن یه روز صبح از خواب بیدار میشی، جلوی آینه میری، و با لبخند به خودت نگاه میکنی. حس سبکی توی بدنته، لباسهات قشنگ رو تنت نشستن، و مهمتر از همه، ذهنت آرومه… دیگه اون فکرای همیشگیِ “چی بخورم که چاق نشم؟” یا “چرا باز زیادهروی کردم؟” توی سرت نیست. 😌
این دقیقاً همون چیزیه که با قانون رهایی قراره تجربهاش کنی. لاغری، بدون زور و فشار، بدون رژیمای سفتوسخت، فقط با رها کردن! 🎈
لاغری با قانون رهایی یعنی چی واقعاً؟ 🤔🌿
تا حالا شده احساس کنی توی یه چرخه تکراری افتادی؟

شروع یه رژیم، چند روز تعهد، بعد یه لغزش کوچیک… و بعدش احساس گناه، رها کردن، و دوباره برگشت به پرخوری؟ 😔
اگه آره، بدون که تنها نیستی! خیلی از ماها این مسیر رو بارها و بارها رفتیم…
ولی حالا وقتشه که یه مسیر جدید رو امتحان کنیم:
مسیر لاغری با قانون رهایی.
📌 قانون رهایی یعنی چی؟
قانون رهایی یعنی بذاری بدنت خودش کارشو بکنه؛ یعنی به جای اینکه همش بخوای کنترلش کنی، بهش اعتماد کنی…
بدن تو هوشمنده؛ خیلی بیشتر از چیزی که فکرش رو بکنی!
اون دقیقاً میدونه کی گرسنهست، چی لازم داره، و کی باید متوقف بشه.
لاغری با قانون رهایی یعنی اینکه به جای جنگیدن با بدنت، باهاش دست آشتی بدی.
یعنی دیگه لازم نباشه هر لقمه رو با عذاب وجدان بخوری… لازم نباشه هر بار که غذا میخوری، ذهنت درگیر کالری، چربی، یا وزن فرداست!
💡 تصور کن داری پشت میز غذا نشستی… یه غذای خوشمزه جلوت هست، بدون احساس گناه، بدون عجله، بدون فکرهای اضافی.
آروم میخوری، با لذت، با احترام به خودت.
بدنت یه جایی بهت سیگنال میده: «کافیه دیگه، سیر شدم.»
و تو همون لحظه قاشق رو زمین میذاری. نه از ترس چاقی، بلکه چون واقعاً دیگه نیازی نیست.
🔁 این یعنی بازگشت به حالت طبیعی.
به اون نسخه از خودت که هنوز ذهنش با رژیمهای سخت و ترازو و ممنوعیتها خراب نشده بود.
اون نسخهای که غذا خوردنش با حس خوب همراه بود، نه با عذاب وجدان.
✨ لاغری با قانون رهایی بر اساس دو اصل ساده کار میکنه:
- گوش دادن به صدای بدن
- دوستی با خودت، بهجای کنترل خودت
رها کردن یعنی به خودت یاد بدی که لذت بردن از غذا و سبک بودن میتونن با هم باشن.

چرا رژیم گرفتن دیگه جواب نمیده؟ 😤
چون رژیم گرفتن یعنی کنترل… و مغز ما از کنترل خوشش نمیاد!
وقتی خودتو محدود میکنی، ذهن ناخودآگاهت میره سراغ ذخیرهسازی. یعنی با هر رژیم، مغزت یه آلارم میفرسته که: «اوووه… دوباره قحطی شروع شد! سریع ذخیره کن!» 😵💫
نتیجه؟ همش فکر غذا، پرخوری، خستگی، شکست و در نهایت بازگشت به نقطه صفر.
مطالعات نشان دادهاند که رژیمهای محدودکننده میتوانند به افزایش فعالیت در نواحی پاداش مغز منجر شوند، که باعث میشود غذاهای پرکالری جذابتر به نظر برسند.
بنابراین، به جای جنگیدن با بدنمون، بیایید باهاش آشتی کنیم و بهش گوش بدیم.
لاغری با قانون رهایی یعنی رها کردن کنترل وسواسگونه و بازگشت به حالت طبیعی بدن؛ همون حالتی که قبل از اینکه ذهنمون با رژیم و کالری و ترازو خراب شه، وجود داشت.
بیایید با عشق و احترام به خودمون غذا بخوریم و از این سفر لذت ببریم. 💖🍽️
حالا لاغری با قانون رهایی چی کار میکنه برات؟ 🕊️✨
وقتی وارد دنیای لاغری با قانون رهایی میشی، دیگه خبری از محدودیت و کنترل و جنگیدن با غذا نیست! 😌
اینجا یه سفر عاشقانهست… بین تو و بدنت 💞
تصور کن یه روز از خواب بیدار میشی، صدای بدنت رو میشنوی، با لبخند میری سراغ صبحونه، بدون استرس کالری یا وسواس ترازو… فقط با عشق! 😍🍳☕
با لاغری با قانون رهایی یاد میگیری که:
✅ به صدای واقعی بدنت گوش بدی – یعنی بفهمی کی واقعا گرسنهای و کی فقط ذهنت دنبال حواسپرتیه. 🍽️🧠
✅ وقتی سیر شدی، راحت و بدون عذاب وجدان غذا رو کنار بذاری – چون دیگه نیازی به تموم کردن بشقاب از روی اجبار یا ترس نداری. 😌🥗
✅ از غذا لذت ببری، بدون اینکه حس گناه خفهات کنه – چون تو داری با آگاهی و عشق غذا میخوری، نه با ترس. 🍰💕
✅ به جای سرزنش خودت، خودتو در آغوش بگیری – یعنی یاد میگیری از بدن فعلیت خجالت نکشی، بلکه بهش افتخار کنی و ازش مراقبت کنی. 💖🪞
✨ لاغری با قانون رهایی یعنی برگشتن به یه سبک زندگی که با آزادی، شادی و هماهنگی با بدنت ساخته شده—not با زور و اجبار و استرس.

تصویرسازی ذهنی؛ جادوی لاغری با قانون رهایی! ✨🧠💫
یکی از معجزههای واقعی در مسیر لاغری با قانون رهایی، همین تصویرسازی ذهنیه.
ذهن ما فرق بین واقعیت و تصور رو خوب تشخیص نمیده، پس چرا از این ویژگی طلایی استفاده نکنیم؟ 😍🎯
بیا با هم یه تمرین خیلی خاص انجام بدیم… آمادهای؟
(البته اول بخون، بعد اجرا کن! 😉)
👁️ چشمهات رو ببند و…
🌟 تصور کن خودت رو توی لباسی که عاشقشی – شاید یه مانتوی خوشدوخت، یا یه لباس مجلسی خاص – درست همونی که همیشه دلت میخواست بپوشی ولی حس نمیکردی «اندازهاش هستی»…
✨ حالا خودت رو وسط یه جمع دوستانه یا یه مهمونی پر از نور و موسیقی ملایم ببین… داری با اعتماد به نفس راه میری…
لبخند به لبت، بدنت سبک و آزاد، چشمها برق میزنن…
همه تحسینت میکنن، ولی مهمتر از اون، تو خودتو تحسین میکنی! 😌💃
اون حس سبکی رو با تمام وجودت احساس کن… هم جسمت سبک شده، هم قلبت آرومه.
و این یعنی چی؟
یعنی بدنت داره با ذهن تصویر جدیدی میسازه… تصویری که درش لاغری با قانون رهایی، نهتنها ممکنه، بلکه لذتبخشه!
📌 علم هم ثابت کرده که تصویرسازی ذهنی، درست مثل تمرین واقعی روی مغز اثر میذاره.
یه تحقیق جالب در مجله Psychology Today میگه وقتی ما چیزی رو بهصورت ذهنی تصور میکنیم، همون نواحی از مغزمون فعال میشن که در هنگام تجربه واقعی اون اتفاق فعال میشن. (منبع: Psychology Today)
یه نکته خیلی مهم!
خیلی از آدمها وقتی برای اولین بار با مفهوم لاغری با قانون رهایی آشنا میشن، یه سوال مهم براشون پیش میاد:
«اگه قرار نیست رژیم بگیرم و محدود باشم، پس یعنی هر چی دلم خواست بخورم؟! یعنی بیخیالی مطلق؟» 🤷♀️
📍 لاغری با قانون رهایی بههیچوجه یعنی بیخیالی نسبت به بدنت. برعکس! یعنی رسیدن به یک رابطه سالم، آگاهانه و صادقانه با غذا و خودت.
فرق رهایی با بیخیالی چیه؟ 👇
🚫 بیخیالی یعنی پر کردن هر حس خالی با غذا
✅ رهایی یعنی شناخت احساسات واقعی و احترام به نیازهای واقعی بدنت
🚫 بیخیالی یعنی غذا خوردن از روی استرس، خشم یا بیحوصلگی
✅ رهایی یعنی آگاهی از احساسات، بدون سرکوبشون با خوراکی
🚫 بیخیالی یعنی خوردن بیمرز، بیتوجه به نشونههای سیری
✅ رهایی یعنی توانایی متوقف کردن خوردن وقتی بدنت میگه: “من دیگه کافیمه!” ✋
چرا این تمایز مهمه؟ 🎯
چون لاغری با قانون رهایی فقط در صورتی اتفاق میافته که تو بتونی فرمان رو بهدست خودت بگیری — نه با اجبار، بلکه با عشق. ❤️



جمعبندی رهاگونه 😄
(یا به عبارتی: وقتی لاغری میشه یه سفر عاشقانه با خودت! 💖)
لاغری با قانون رهایی یعنی شروع یک رابطهی تازه… رابطهای پر از عشق، احترام و آرامش با خودت، بدنت و غذایی که میخوری 🍽️🧡
✅ یعنی خودتو همونطوری که هستی، با تمام فراز و نشیبها بپذیری
✅ یعنی انتخابهات از عشق باشه، نه از ترس یا وسواس
✅ یعنی غذا خوردن برای لذت، نه برای تنبیه یا پاداش
🌈 با قانون رهایی دیگه:
❌ غذا دشمنت نیست
❌ ترازو باعث استرس نمیشه 😩⚖️
❌ هر لقمه همراه بغض و اضطراب نیست
💫 حالا وقتشه سبک زندگی بسازی که نه فقط بدن، بلکه قلبت هم سبکی و آرامش داشته باشه.
از امروز یه تصمیم جدید بگیر… 🕊️✨
🌟 بذار لاغری با قانون رهایی بیاد سراغت… نرم، آرام و بیدردسر، مثل نسیم صبحگاهی 🍃🌞
🎁 نکته مهم: تو قرار نیست لاغر بشی تا خودتو دوست داشته باشی. تو خودتو دوست داری، برای همینه که اجازه میدی بدنت برگرده به حالت طبیعی خودش 💛
💡 و حالا، اگه میخوای یاد بگیری چطور ذهن و اشتهای خودت رو برای همیشه برنامهریزی کنی، دوره اصلاح پرخوری و اشتها در مغز دقیقا مسیر درستش رو بهت نشون میده.
این دوره کمک میکنه با ذهن خودت دوست بشی، وسوسهها رو مدیریت کنی و لاغری با آرامش و لذت واقعی رو تجربه کنی. 🧠✨
🎯 بخش تمرینی امروز: تجربهات از رها کردن وسوسهها! 🎯
📝 سؤال امروز:
تا حالا پیش اومده که موقع خوردن یه خوراکی وسوسهانگیز، تصمیم بگیری رهاش کنی و بهجای خوردن، به احساس واقعیت گوش بدی؟
چی شد که تونستی رها کنی؟ یا اگه نتونستی، چه چیزی باعث شد سمتش بری؟
👇 همین حالا پایین همین صفحه، توی بخش دیدگاهها بنویس:
- چه احساسی داشتی وقتی خواستی رها کنی؟
- نتیجهاش چی شد؟
- اگه نتونستی رها کنی، دوست داری دفعه بعد چی کار کنی؟
🧠 چرا نوشتن مهمه؟
وقتی تجربههات رو مینویسی، ذهنت از حالت مبهم درمیاد و آگاهتر میشی. نوشتن باعث میشه قانون رهایی رو بهتر درک کنی، اشتباهاتت رو ببینی و به خودت فرصت رشد بدی. هر کلمهای که مینویسی، یه قدم به آگاهی و آزادی ذهنی نزدیکترت میکنه.
✨ تو با نوشتن، در حال ساختن نسخهی آزادتر و سبکتر خودت هستی…
🌱 همین الان بنویس و به مسیر لاغری با ذهن، قدرت بیشتری بده!
📌 ما دیدگاههات رو میخونیم و با عشق همراهت هستیم 💚
منتظر کامنتهای شما هستیم! 💬👇
همراه همشگی شما: رضا عطارروشن
📻 رادیو لاغری
امتیاز 4.16 از 130 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!


نشان های دریافت شده
سلام من زمانی حالم خوب شد باروش ذهنی اشناشدم قبلا شادی درمن نبودهمیشه ناراحت وکلافه بودم چرا لاغرنمیشم چاقم هنوزم جلوایینه میرفتم نگاه میکردم دونه دونه ازاندامم ایرادمیگرفتم چرااب نمیشه من که دارم رژیممیگیرم ولی بعدیه مدت هنون رژیم رورها میکردیم نه بدن رودوست داشتیم نه باهاش به صلح میرسیدیم تازه تنفرداشتیم همیشه تمرکزمیکردیم به عددترازو خداروشکردرروش ذهنی ترازو حذف شد به زمین مین تشبیه شده ورزش ورژیم درروش ذهنی وجودنداره چون دراین روش روافکارکارمیشه اونم توسط اموزش ها وانجام تمرین وازهمه مهم تراجراتکنیک گذشته روجسم کارمیشد کم خوردن وگرسنگی کشیدن بیشترورزش کردن ولی الان همچی میخوریم طبق نیاز الان درحدانفجارنمیخوریم ذهن ناخوداگاه بارژیم هیچ سازگاری نداشت ولی درروش ذهنی باهاش سازگاری داره من اگراصافه وزنم زیاده میام براذهنم کوچیک میکنم میگم ماهی دوکیلوکم میکنم لاغری روبراذهن اسان میکنیم ولی دررژیم هیچ امیدی به لاغرشدن نداشتیم هرماده غدایی رونمیخوردیم شیرینی وروغن حذف ولی الان اصلا قبلا تمرکزوارامش نداشتیم ولی الان داریم تایه لقمه میخواستیم بخوریم یه سروصداتوذهن میگفت نخورچاق میشی ولی الان توجه نمیکنیم ردش میکنیم چون هرروزتومسیرهستیم وفرمول چاقی روحذف ،فرمول متناسب شدن جایگزین میشه نبایددنبال نتیجه بودبایدرها کرد جواب تمرین بله جای مهمان بودم چیپس وپفک بود من یکم خوردم زودگذاشتم کنار چون حس توبی دیگه ندارم قبلا تااخرمیخوردم ولی درروش ذهنی تمایلاتم کم شده حتی هوس خوروکی هامکم شده احساس خوب که مثل قبل پرخوریاهله هوله خورنیستم بیشترسلامتیم مهمه خیلی ازغداهارو دیگه مثلا گذشته نمیخورم انگارعادت ها کم رنگ شدن ومن خیلی خوشحالم دیگه اون ادم پرخورنیستم
تمرینات
۱ـ تا حالا پیش اومده که موقع خوردن یه خوراکی وسوسهانگیز، تصمیم بگیری رهاش کنی و بهجای خوردن، به احساس واقعیت گوش بدی؟
آره، شده. ولی راستش، همیشه آسون نبوده و همیشه هم اتفاق نمیافته. همه چیز به حالم بستگی داره. وقتی مدارم پایین باشه، وقتی احساس خستگی، کسلی، کسرت ذهنی یا ناراحتی میکنم، غذا یه جور پناهگاه میشه. ذهنم فورا میگه: «بخور تا حست خوب شه»، و بدنم هم بدون اینکه واقعاً نگاه کنم، به سمت لقمهها کشیده میشه. اینجا دیگه مسئله گرسنگی نیست، مسئله آرامش فوری و مسکنیه که میخوام به خودم بدم. این حس ترس از دست دادن، همیشگی همراهشه؛ انگار ذهنم داره از خودش دفاع میکنه، میگه: «میخوان غذاتو ازت بگیرن، تو باید بخوری تا امن باشی».
این ترس باعث میشه گاهی مقاومت کنم، ولی همزمان میل شدید و عجیب به خوردن پیدا کنم، حتی وقتی میدونم واقعا نیازی به اون غذا ندارم. وقتی میرم سراغ یخچال یا خوراکیها، قبلش همیشه یه سوال تو ذهنم هست: چی در درونم آزرده؟ چی باعث شده الان دنبال غذا باشم؟ این سوال یه لحظه توقف میاره و بهم فرصت میده تا بفهمم غذا هدف اصلی نیست، بلکه یه مسکن موقتیه برای درد یا خلأ درونم که دیده نشده.
وقتی حالم خوبه و انرژی درونم بالاست، این وسوسهها حتی به ذهنم هم نمیرسن. اصلا تمرکز روی لقمهها برام بیمعنیه. اون حس سبکی و آرامش درون، جلوی وسوسه رو میگیره. در اون حالت، رها کردن لقمهها یا وسوسهها راحت میشه، چون دیگه نیازی نیست با چیزی بجنگم. اون حس امنیت و انرژی درون باعث میشه غذا فقط یه ابزار طبیعی باشه، نه یه پناهگاه برای فرار از احساسات.
اما هر بار که میخوام رها کنم، هنوز یه ترس عمیق همراهشه. ترس از دست دادن، ترس اینکه لقمهها رو ازم بگیرن، ترس اینکه امنیت درونیم تهدید بشه. این ترس باعث میشه گاهی ذهنم فورا تصمیم بگیره سمت غذا بره، حتی وقتی حالم خوبه. ولی وقتی متوجه این ترس میشم و ریشهی اون رو نگاه میکنم، میتونم با خودم مهربون باشم و بدون مبارزه، فقط ببینم چه نیازی پشت این میل هست و اون نیاز رو برطرف کنم، نه اینکه با غذا ساکتش کنم.
در واقع، تجربهی واقعی رها کردن زمانی اتفاق میافته که بفهمم غذا هیچوقت دشمن نبوده، بلکه یه علامت از نیاز دیده نشدهم بوده. وقتی اینو درک میکنم، حتی وقتی وسوسه میاد، میتونم به جای مبارزه با غذا، روی خودم تمرکز کنم و اون خلأ یا درد واقعی رو شناسایی کنم و پرش کنم.
—
۲ـ چی شد که تونستی رها کنی؟
وقتی تونستم رها کنم، دلیلش فقط یه چیز نبود؛ ترکیبی از آگاهی، توجه به خودم، شناخت ریشهی وسوسهها و تمرکز روی احساس واقعی بود. فهمیدم اگر فقط بخوام با اراده یا زور با وسوسه مقابله کنم، نتیجه برعکس میشه: جنگ با خودم، اضطراب و بعدش عذاب وجدان.
حس واقعی که باعث شد رها کنم این بود که ایستادم و از خودم پرسیدم: «چی در درونم آزرده؟ چرا دنبال غذا میرم؟» وقتی جواب رو پیدا کردم، فهمیدم این ترسها و وسوسهها علامتی از یه نیاز دیده نشده درونم هستن. وقتی تونستم اون نیاز واقعی رو شناسایی کنم و با انرژی و محبت درونم پرش کنم، دیگه نیازی به غذا نبود.
رها کردن برام تبدیل شد به یه تجربهی آزادی: نه از روی زور و نه از روی اجبار، بلکه از روی درک و صمیمیت با خودم. ذهنم آرام شد، ترس کم شد و حس کردم کنترل واقعی از درون من میاد، نه از لقمهها. اون لحظه حس سبکی و آرامش داشتم که هیچ خوراکی نمیتونه بده.—
۳ـ یا اگه نتونستی، چه چیزی باعث شد سمتش بری؟
وقتی نتونستم رها کنم، دلیلش همیشه یه چیز عمیق بود: ترس از دست دادن و احساس تهدید. ذهنم میگفت: «میخوان غذامو ازم بگیرن، باید بخوری تا امن باشی.» این حس باعث میشد حتی وقتی میدونم خوردن کمکی نمیکنه، سمت لقمه برم.
غذا در این لحظه فقط یه مسکن موقتیه. یه راه برای خاموش کردن صدای درد درونم، برای ساکت کردن خلأ یا ناراحتی که دیده نشده. بعد از خوردن یه آرامش کوتاه دارم ولی عذاب وجدان و صدای درد اصلی دوباره برمیگرده و عذاب وجدان هم همیشه درد اصلی رو خاموش کرده و خودش نشسته جای اون درد چون بهش عادت کردم . شناختم . یه جورایی نقطه امنم شده . انگار وقتی عذاب وجدان ندارم سرگرمی ندارم .
وسوسه همیشه یه نشونه از چیزی بوده که شنیده نشده و نیاز به توجه داشته، نه فقط میل به خوردن. وقتی درک میکنم که این حس ترس و میل شدید علامت یه خلأه، میتونم دفعه بعد بدون فشار و جنگ با خودم، مسیر بهتری پیدا کنم. چون من نمیخوام لقمه هام یا غذام رو از دست بدم بلکه میخوام خلاءی که حس وابستگی و پناه به غذا رو ایجاد می کنه با خودم پر کنم .
۴ـ چه احساسی داشتی وقتی خواستی رها کنی؟
احساس دوگانگی و ترکیبی از احساسها
وقتی به خودم نگاه میکنم و اون لحظهای که میخواستم لقمه رو رها کنم یادم میاد، ترکیبی از احساسها با هم بودن که گاهی بهم فشار میآوردن و گاهی آرامش عمیق میدادن. اول از همه یه ترس عجیب و واقعی بود، ترس از دست دادن، ترس از اینکه کسی یا چیزی بخواد غذامو ازم بگیره. این ترس مثل یه موج قوی میاومد و میخواست منو ببره سمت خوردن، انگار بدون اون لقمه، امنیتم تهدید میشه.
همزمان یه مقاومت داخلی بود، مقاومت در برابر چیزی که ذهنم میگفت «باید بخوری»، ولی من میخواستم مراقب خودم باشم و به خودم احترام بذارم. این مقاومت باعث شد یه لحظه مکث کنم، یه نفس عمیق بکشم و به خودم بگم: «میخوام بفهمم چی تو درونم آزرده، نه اینکه با لقمه فرار کنم.»
یه حس کنجکاوی هم بود، کنجکاوی نسبت به خودم، نسبت به بدنم و احساسم. کنجکاوی برای اینکه بفهمم این وسوسه چرا میاد، چی میخواد بهم نشون بده و چه نیازی درونم دیده نشده. این کنجکاوی با ترس و مقاومت و دوگانگی ترکیب میشد و باعث میشد لحظههایی طولانی بشه، ولی در عین حال آرامش عمیقی هم بهم میداد، چون حس میکردم دارم با خودم صادق میشم و دارم نیاز واقعیم رو میبینم.
وقتی میخوام لقمهها رو رها کنم، یه حس دوگانگی عجیب توی وجودم شکل میگیره. از یه طرف میدونم که اگر الان بخورم، فقط یه آرامش موقتی پیدا میکنم و خلأ واقعیم پر نمیشه، ولی از طرف دیگه یه ترس عمیق و قدیمی هست که میگه: «اگر نخورم، چیزی ازم گرفته میشه، امنیتم تهدید میشه.» این دو حس با هم توی ذهنم میجنگن و گاهی باعث میشه حتی وقتی واقعا حالم خوبه، سرعتی سمت غذا برم، فقط برای اینکه اون ترس و تهدید رو خاموش کنم.
این دوگانگی فقط مربوط به غذا نیست؛ مربوط به خودم، به نیازم به امنیت و به ترس از دست دادن کنترله. وقتی این تضاد رو درک میکنم، میبینم که غذا ابزار نیست، بلکه نشونهایه از یه خلأ یا رنج دیده نشده که ذهنم باهاش کنار نمیاد. هر بار که این دوگانگی رو نگاه میکنم و درک میکنم، یه لحظه آزادی و آرامش واقعی بهم دست میده، چون میتونم بدون مبارزه با خودم، نیاز واقعی درونم رو شناسایی کنم و پرش کنم، نه اینکه با لقمهها ساکتش کنم.
در واقع، این حس دوگانگی همون چیزی هست که باعث میشه گاهی وسوسه قوی باشه و گاهی راحت رها کنم. وقتی توجه میکنم و با مهربونی به درونم نگاه میکنم، این دوگانگی کمرنگ میشه و حس سبکی و امنیت واقعی جایگزینش میشه.
وقتی تصمیم گرفتم رها کنم و فقط نگاه کنم، حس سبکی و آزادی واقعی اومد. مثل این بود که یه بار سنگین از روی شونههام برداشته شده باشه. بدون اینکه بجنگم، بدون اینکه به زور ارادهام فشار بیارم، تونستم فقط باشم و احساس واقعیم رو ببینم. حس کردم وقتی حالم خوبه و انرژی درونم پره، دیگه نیازی به غذا برای آرامش ندارم، و اون ترس و وسوسه خودش کمرنگ میشه.
و در نهایت، یه حس غرور و اعتماد به خودم بود، حس اینکه میتونم با خودم مهربون باشم و نیاز واقعیم رو شناسایی کنم بدون اینکه با غذا مقابله کنم. این لحظهها بهم یاد داد که رها کردن فقط رها کردن لقمهها نیست، رها کردن خودشون نیست، بلکه رها کردن ترسها و نیاز دیده نشدهم هم هست و وقتی اینو درک کردم، آرامش واقعی وارد شد.—
۵ـ نتیجهاش چی شد؟
نتیجه رها کردن برای من خیلی فراتر از صرفاً نخوردن یک لقمه بود. وقتی تونستم رها کنم، حس کردم یه سبک واقعی پیدا کردم، یه آرامش واقعی که هیچ مسکنی نمیتونه بده. دیگه نیازی نبود با غذا خودم رو آروم کنم یا خلأ درونم رو پر کنم.
رابطهم با غذا تغییر کرد. دیگه غذا دشمن یا میدان جنگ نبود، یه وسیلهی طبیعی شد وقتی واقعا گرسنه بودم، نه وقتی دنبال فرار از احساس یا خلأ بودم. حس کردم کنترل واقعی از درون من میاد، نه از لقمهها یا بیرون. این اعتماد به خودم باعث شد هر بار که وسوسه میاومد، فقط نگاه کنم و ریشه اون حس رو شناسایی کنم و با انرژی درونی پرش کنم، نه اینکه با لقمه ساکتش کنم.
نتیجه دیگه این بود که فهمیدم وقتی حالم خوبه، وسوسه خودش کمرنگ میشه. درک کردم که اصل ماجرا، شناخت نیاز واقعی درونم و پر کردن خلأ با انرژی درونیه، نه تلاش برای رها کردن لقمهها یا مبارزه با خودم.
این تجربه باعث شد حس سبکی، آرامش و اعتماد به خودم پیدا کنم، و فهمیدم میتونم امنیت و آرامش داشته باشم. همچنین دیدم وقتی ریشهها رو درست کنم، غذا فقط یه ابزار طبیعیه، نه راه فرار یا مسکن.
—
۶ـ اگه نتونستی رها کنی، دوست داری دفعه بعد چی کار کنی؟
اگر دفعهای نتونم رها کنم، برنامه من برای دفعه بعد اینه که قبل از اینکه سمت لقمه برم، یه لحظه بایستم و به خودم بگم: «چی باعث شد الان دنبال غذا باشم؟» میخوام بدونم چی درونم آزرده، چه خلأیی هست که احساس امنیت و آرامش نمیکنه و چرا ذهنم با سرعت سمت غذا میره.
بعد با شناسایی نیاز واقعی، میخوام انرژی درونم رو پر کنم، به خودم محبت کنم و احساس امنیت ایجاد کنم. وقتی این کار رو کنم، اون خلأ خودش فروکش میکنه و وسوسهها کمرنگ میشن. هدفم اینه که رفتارم مطابق باور جدیدم شکل بگیره، بدون مبارزه یا فشار، و آرامش و امنیت واقعی از درون من بیاد، نه از چیزی بیرونی.
میخوام دفعه بعد بفهمم که غذا فقط وقتی اهمیت پیدا میکنه که واقعا گرسنه باشم، نه وقتی دنبال فرار یا خاموش کردن احساساتم هستم. این طوری دیگه هیچ ترس یا وسوسهای منو کنترل نمیکنه، و رابطهم با خودم و با غذا سالم، آزاد و سبک میشه.
گام ۹
رهایی یعنی بازگشت به اعتماد . یعنی دوباره به خودم و به بدنم اعتماد کنم.به اون دانایی درونی که از روز اول با من بوده.به اون صدای آرومی که همیشه میدونسته چی برای من درسته، فقط من روش رو با ترسهام پوشونده بودم.
رهایی یعنی بدنم رو مثل یه دوست ببینم، نه مثل یه دشمن.یعنی وقتی گرسنهست، با عشق سیرش کنم و وقتی سیر شد، بدون ترس قاشق رو زمین بذارم.یعنی بفهمم هر بار که بیخود میخورم، یه بخش از وجودم داره کمک میخواد، نه غذا. پس به جای خفه کردنش با غذا بهش گوش بدم.رهایی یعنی گوش دادن، نه کنترل.
یه روز نشستم با خودم خلوت کردم. گفتم:«بدن عزیزم، ببخش که سالها بهت بیاعتماد بودم. ببخش که فکر کردم تو نمیفهمی، و من باید جای تو تصمیم بگیرم. از این به بعد قول میدم بهت گوش بدم. قول میدم دیگه بهت زور نگم.»و از اون روز، یه چیز توی من تغییر کرد.بدنم شروع کرد به آرام شدن، به سبک شدن.حتی غذاها برام فرق کردن؛ مزهها عمیقتر شدن، گرسنگیهام واقعیتر، و سیریهام لطیفتر.
رهایی یه جور بازگشت به خونهست.به اون کودک درونم که زمانی با عشق میخورد و میخندید.اون موقع نه از چاقی میترسیدم، نه از کالری خبر داشتم، نه از عدد ترازو.فقط میخوردم چون بدنم نیاز داشت، و وقتی سیر میشدم، بدون فکر، میذاشتم کنار.قانون رهایی یعنی برگشتن به همون سادگی، به همون صداقت، به همون هماهنگی طبیعی بین روح و جسم.
اما این بار، آگاهانهتر.با عشقی که از تجربه اومده، با درکی که از دل سالها جنگیدن به دست اومده.
وقتی یاد گرفتم رها باشم، یه حس آزادی جدید توی وجودم زنده شد.دیگه لازم نیست برای خوردن مجوز بگیرم.دیگه لازم نیست خودمو قانع کنم که فلان چیز ممنوعه یا فلان چیز مجازه.فقط گوش میدم.گاهی بدنم یه چیز شیرین میخواد، گاهی فقط آب، گاهی استراحت، گاهی آغوش.و من یاد گرفتم هر بار ازش بپرسم: «عزیزم، الان چی لازم داری؟»و جوابش همیشه روشنتر از هر رژیم و برنامهایه.
رهایی یعنی صلح…صلح با غذا، با ذهن، با خودم، با همه اون بخشهایی که قبلاً قضاوتشون میکردم.حتی با اون لحظههایی که هنوز زیاد میخورم.قبلاً اگه اشتباهی پرخوری میکردم، تا روزها خودمو سرزنش میکردم.ولی حالا فقط میگم:«عیبی نداره، تجربه بود. بدنم خسته بود، ذهنم دنبال امنیت بود. دفعه بعد، مهربونتر گوش میدم.»و همین مهربونی باعث میشه دفعه بعد واقعاً گوش بدم. بدون اجبار، فقط با فهمیدن.
برای من، قانون رهایی یعنی تبدیل کردن خوردن به عبادت.یعنی قبل از هر لقمه، از ته دل بگم:«خدایا، ممنونم برای این نعمت. برای این که اجازه دادی مزهی زندگی رو بچشم.»اون لحظه غذا فقط غذا نیست؛ یه انرژی زندهست، یه عشق جاریه که وارد بدنم میشه.و وقتی با اون حضور میخورم، دیگه ترس از چاقی معنی نداره.چون دارم با عشق یکی میشم.
یه چیز دیگه هم فهمیدم: رهایی یعنی در لحظه بودن.یعنی نه به گذشته فکر کردن، نه به آینده.نه حسرت خوردن بابت چیزی که خوردم، نه اضطراب داشتن برای چیزی که قراره بخورم.فقط بودن… همین حالا، همین لقمه، همین احساس.و هر چی بیشتر در لحظهام، بدنم بیشتر خودش رو تنظیم میکنه.انگار دیگه نیازی به دخالت من نیست، فقط باید مزاحم نباشم.
حالا وقتی بدنم سیر میشه، بدون زور قاشق رو کنار میذارم.نه چون باید، بلکه چون واقعاً می بینم سیر شدم . چون دارم تمرین میکنم صدای بدنم رو بشنوم.و اون حس سبکی بعدش…یه جور پروازه.یه جور آزادی که قبلاً با هیچ رژیمی تجربه نکرده بودم.
گاهی هنوز ذهنم میخواد کنترل کنه، میگه: «اگه اینو بخوری، خراب میکنی.»اما من با لبخند جوابش رو میدم:«آروم باش، من امنم. رها شدن امنه.»و اونوقت سکوت میکنه.اون صدای اضطرابآور درونم، کمکم یاد گرفته به من اعتماد کنه.چون دیده که من دیگه دشمنش نیستم.
قانون رهایی فقط برای لاغری نیست.برای همه چیزه.برای عشق، برای رابطه، برای زندگی.برای اینکه بفهمی هرچیزی که دنبالش میگردی، وقتی میخوای به زور بگیریش، ازت فرار میکنه؛ ولی وقتی رهاش میکنی، خودش میاد سمتت.بدن هم همینه.وقتی بخوای به زور تغییرش بدی، مقاومت میکنه.ولی وقتی با عشق نگاهش میکنی، خودش هماهنگ میشه با سبکترین حالت ممکن.
الان که دارم اینا رو مینویسم، حس میکنم یه بخش از وجودم نفس راحت میکشه.انگار بالاخره بعد از سالها فقط میخواد «باشه».نه کامل، نه بینقص، فقط خودش.و همین بودن، همون چیزیه که همیشه دنبالش بودم.
من دارم لاغر میشم، ولی نه از بیرون، از درون.هر روز یه باور قدیمی ازم جدا میشه، یه ترس، یه مقاومت.بدنم داره خودش رو آزاد میکنه، بدون زور، بدون عجله.و من فقط تماشاگر این معجزهام.
قانون رهایی برای من یعنی برگشتن به خدا.به اون حس آرامی که میگه: «هیچ چیز لازم نیست عوض شه تا تو دوستداشتنیتر بشی.»وقتی اینو حس میکنم، تمام فشارها از بین میرن.و همونجا، بیهیچ تلاشی، یه اتفاق قشنگ میافته…بدنم سبکتر میشه.نه فقط از چربی، بلکه از ترس، از بار ذهن، از سالها جنگیدن.
رهایی یعنی آزادی از درون.یعنی اینکه دیگه لازم نیست چیزی رو ثابت کنم.نه به خودم، نه به دیگران، نه به ترازو.کافیه فقط خودم باشم — در عشق، در حضور، در اعتماد.و از اونجا، همه چیز خودش درست میشه.وقتی فکر میکنم به مسیرم، میبینم این مسیر فقط درباره غذا نیست.این مسیر درباره آرامش با خودمه، درباره احترام به نیازها و احساساتم، درباره آغوش باز کردن برای همه بخشهای وجودم، حتی اون بخشهایی که سالها پنهان یا سرکوب شده بودن.هر لقمه غذا، هر نفسی که میکشم، هر لحظه سکوتی که با خودم هستم، یه یادآوریه که زندگی واقعی توی همین حالته.نه فردا، نه دیروز، همین حالا.و وقتی همین حالا رو میپذیرم، میفهمم که سبک شدن واقعی از همین پذیرشه که شروع میشه.
گاهی قبل از اینکه چیزی بخورم، ذهنم شروع میکنه به حرف زدن: «این زیاد نیست؟ این سالمه؟ برات خوبه؟ فردا چی میشه؟»اما حالا یاد گرفتم باهاش مهربون باشم.میگم: «میفهمم عزیزم، داری کمک میکنی که هوشیار باشم. ولی الان من امنم، و بدنم هم امنه. »و بعد قاشق رو برمیدارم، میخورم، و حس میکنم هر لقمه، یه ارتباط تازه با وجودمه.این لقمهها دیگه دشمن من نیستن، بلکه شریکم شدن توی رهایی.هر طعم، هر مزه، هر گرمی، یه پیام از بدنمه که میگه: «همه چیز درسته، من اینجا هستم برای تو.»
رهایی بهم یاد داد که نباید دنبال تایید دیگران باشم.نه از ترازو، نه از رژیمها، نه از آدمهای اطرافم.چون هیچکدوم نمیتونن بفهمن اون لحظهای که من با بدن خودم مهربونم، چه حس عمیقی داره.این حس برای خودمه و فقط با خودم تجربه میشه.و همین باعث شده حس کنم که واقعیترین (من) داره زنده میشه.بدنم داره نفس میکشه، ذهنم آرام شده، قلبم پر از اعتماد و امید شده.
یکی از چیزهایی که واقعا بهم الهام شد، تصویرسازی بود.تصور کردن خودم در حالتی که دوست دارم باشم، نه از نظر وزن، نه از نظر ظاهر، بلکه از نظر احساس.تصور اینکه سبک، آزاد، خوشحال، و هماهنگ با خودم هستم.هر روز که این تصویر رو توی ذهنم میسازم، یه حس نرم و آرامشبخش توی وجودم پخش میشه.مثل یه نور ملایم که از درون میتابه و همه تاریکیهای سالها جنگیدن با خودم رو روشن میکنه.و وقتی این تصویر رو مدام حس میکنم، ذهنم کمکم باور میکنه که واقعیه.
نه فقط یه خیال، بلکه یه حقیقت در انتظار تحقق.
رهایی بهم یاد داده که ترسها و مقاومتها بخشی از مسیر هستن، نه مانع.هر بار که مقاومت بدنم یا وسوسه ذهنم ظاهر میشه، من میتونم با مهربونی و حضور، باهاش روبهرو شم.میگم: «میفهمم عزیزم، داری محافظت میکنی، ولی الان امنیم، رها هستیم.»و همین جمله کوتاه، گاهی بیشتر از هر رژیم و تمرین سخت، اثر میکنه.بدنم آروم میشه، قلبم نرم میشه، و حس میکنم دوباره با جریان زندگی یکی شدم.
یکی از قشنگترین تجربهها اینه که حالا دیگه خوردن با لذت واقعی همراهه.نه با اضطراب، نه با گناه، نه با فکر به کالری.فقط با حضور.هر لقمه یه تجربهست، یه لحظهی کوچک از زندگی که دارم کامل حسش میکنم.و وقتی این حس عمیق رو تجربه میکنم، دیگه نیازی نیست به زور بدنم رو تغییر بدم.همه چیز طبیعی، هماهنگ و سبک اتفاق میافته.
رهایی باعث شد بفهمم که مسیر لاغری واقعی، مسیر عشق ورزیدن به خودمه، نه جنگیدن با خودم.هر قدم کوچکی که با احترام و اعتماد برمیدارم، بدنم هم هماهنگ میشه.و وقتی بدن و ذهن با هم هماهنگ میشن، سبک شدن نه فقط یه اتفاق فیزیکی، بلکه یه حس عمیق درونیه.سبک شدن از وزن نیست، از ترسها، از فشارها، از قضاوتهاست.و همین سبک شدن باعث میشه حتی حرکت کردن، نفس کشیدن، زندگی کردن، لذتبخشتر بشه.
رهایی بهم یاد داده که خودم و بدنم همیشه همتیم هستیم، نه دشمن هم.قبلاً فکر میکردم هر لقمه غذا، یه نبرده؛ هر مقاومت ذهن، یه چالشه.اما حالا میفهمم هر لقمه، یه فرصت برای مهربونیست؛ هر مقاومت ذهن، یه پیام برای توجه کردن به خودمه.وقتی با این نگاه زندگی میکنم، حتی سختترین لحظهها هم تبدیل به تجربهای دوستداشتنی میشن.
و جالبترین بخشش اینه که این مسیر فقط درباره غذا نیست.درباره رابطه با خودمه، درباره رابطه با جهان، درباره رابطه با خدا.وقتی یاد گرفتم با بدنم مهربون باشم، با ذهنم مهربون باشم، با خودم مهربون باشم، انگار همه چیز برام آسانتر شده.عشق، اعتماد، آرامش، و سبک شدن همگی با هم میان.
وقتی با قانون رهایی زندگی کنم، یه قدم کوچیک به آزادی نزدیکتر میشم.آزادی از ترس، آزادی از فشار، آزادی از مقایسه.و وقتی این آزادی رو حس میکنم، بدنم هم بدون فشار و زور، سبک میشه.این سبک شدن نه فقط فیزیکی، بلکه روحیه، ذهنیه، و قلبیه.
گاهی شبها که تنها هستم، با خودم حرف میزنم و میگم:«خودت رو دوست داشته باش، بدن رو دوست داشته باش، مسیر رو دوست داشته باش.»و وقتی این حرف رو از ته دل میزنم، حس میکنم یه جریان آرامشآور از درونم میگذره.همه نگرانیها، همه اضطرابها، همه فشارها، کمکم از بین میرن.و اون لحظه میفهمم که رهایی واقعی همین حالا، همین لحظه، اتفاق افتاده.
قانون رهایی بهم یاد داده که هیچ چیز اجباری نیست، هیچ چیز سخت نیست، هیچ چیز ترسناک نیست.همه چیز فقط حضور و توجه و مهربونی میخواد.و وقتی یاد گرفتم با این مهربونی زندگی کنم، حتی غذا خوردن هم به یه تجربهی مقدس تبدیل شد.نه به خاطر عدد روی ترازو، نه به خاطر ظاهر، بلکه به خاطر عشق به خودم، عشق به بدنم، عشق به زندگی.
حالا هر روز که نگاه میکنم، میبینم مسیرم چقدر نرم و لطیف شده.چقدر ذهنم آروم شده، چقدر بدنم سبک شده، چقدر قلبم پر از اعتماد و آرامش شده.و هر بار که یه لقمه میخورم، یه لبخند توی دلم میزنم، و میگم:«مرسی که بهم یاد دادی رها باشم، مرسی که بهم یاد دادی با خودم مهربون باشم، مرسی که بهم یاد دادی زندگی رو با عشق تجربه کنم.»
رهایی فقط یه قانون برای لاغری نیست، یه قانون برای زندگیه.یه قانون برای بازگشت به خود واقعی، یه قانون برای دوست داشتن بدون شرط، یه قانون برای آرامش بیپایان.و من هر روز بیشتر و بیشتر این قانون رو زندگی میکنم، هر روز بیشتر و بیشتر سبک میشم، نه فقط در جسم، بلکه در ذهن، روح، و قلبم.
بنام پرودگار جهانیان 💗
سلام به استاد عطار روشن عزیز و همراهان ❤️🔥
قانون رهایی
دقیقا همون چیزی ک سالها گمشده بود 🙃
یه صدای آشنا ک ضعیف شده بود و من نمیشنیدم چون بهش توجه نمیکردم 🫢
بدن انسان خیلی هوشمنده من بهش اطمینان دارم چون خالق هستی اون رو آفریده
دقیقا از وقتی ب صدای درونم ک میگه بسه کافیه گوش میدم ب همه غذاهای توی سفره بی میل میشم و از غذا دست میکشم 🫡
بنظرم انسان باید در هر کاری تعادل رو رعایت کنه تا موفق بشه 💕
تعادل در خوردن🤸 سلامتی سرحالی متناسب بودن شفافیت پوست و شادابی رو ب ارمغان میاره 🥰
اما پرخوری سلامتی رو ب خطر میندازه چاقی و سنگینی و بی حوصلگی. پوست کدر رو ب همراه داره 🤒
پس اگر ما مثل دوران نوزادی و دوران تناسب بدن ب صدای درون گوش کنیم و با توجه ب اون و پررنگ کردن صداش میتونیم برای همیشه ب راحتی متناسب باشیم و بمونیم 🤩
بدن ما در تمام سالهای چاقی بهمون میگفته ک کی گرسنه هستیم و کی سیر
این خودمون بودیم ک همیشه در حالت سیری بیش از حد یا خفگی هستیم 😵💫
اصلا مهلت ندادیم ک بدن بیچاره گرسنه بشه و بهمون علامت بده
من خودم سالها گرسنگی رو تجربه نکرده بودم و اصلا میترسیدم ک گرسنه بشم قند خونم بیافته یا حالم بد بشه
اما گرسنگی ترس نداره یک بار امتحان کردم وقتی صدای شکمم رو شنیدم و کمی حالت ضعف داشتم گفتم خب الان کاردارم یکم دیگه میرم غذا میخورم و ن تنها هیچ اتفاقی برام نیافتاد بلکه گرسنگی و علائمش ب تعویق افتاد و حدود ۲۰ دقیقه بعدش دوباره صدای شکم رو شنیدم و غذامو خوردم
سایت خوب تناسب فکری نگرش من رو و تمام جنبه های زندگیم رو برام عوض کرده 🤩
من اعتماد بنفس بیشتری دارم در حالت تناسب بیشتری هستم زیبا تر هستم پوستم شفاف تر شده آرامش ذهنی پیدا کردم و از صدا های منفی باف ک عذاب وجدان میداد یا منو ب خوردن تا حد شکم درد تشویق میکرد خبری نیست 🙈
هر روز از خداوند متعال سپاسگزارم برای راهنمایی من ب اینجا 🤗
غذا خوردن و حضور در مهمانی ها برای من ب یک کابوس تبدیل شده بود چون نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم و همش فکر میکردم الان بقیه میگن چقدر میخوره یا چقدر چاقه 😓
اما الان ۹ ماهه که دیگه درگیر نیستم و ب اندازه میخورم و ب صدای بدنم گوش میدم و سعی میکنم بهش عمل کنم 😊غذا ها رو تفکیک نمیکنم و همه اونا برای من مفید هستن و باعث سلامتی
امیدوارم ک تمام انسانها روز ب روز بهتر و متناسب تر و در آرامش و شادی بیشتری زندگی کنن
🩵🩵🩵🩷🩷🩷
نشان های دریافت شده
به نام خدا
باید به عنوان کسی که از دوره ورود به سرزمین لاغرها هم استفاده کرده به دوستانم بگم که هیچ گاه ناراحت نباشید اگه نتونستین این دوره رو تهیه کنید و فکر نکنید نمیتونید از دوره های رایگان نتیجه بگیرید ، مطالب این دوره ها هم کمتر از دوره های آموزشی نیست و مطمئن باشید که این دوره ها رو هم اگه درک کنید و عملکرد خوبی داشته باشید حتما نتیجه خوبی عایدتون میشه.
امروز در مورد قانون رهایی صحبت شد و من به عنوان یک فرد که از مطالب دوره ورود به سرزمین لاغرها استفاده کرده با مشکلی روبرو بودم که انگار لطف خداوند و هدایتش امروز میخواست به من کمک کنه و این مشکل من حل بشه.
باید بگمکه هنوز اون عادت به ساعتی خوردنی که در زمانهای چاقی و برنامه های رژیمی داشتم در من هست و منو خیلی به شک میندازه و حتی اگه گرسنه باشم و غذا بخورم باز هم گاهی ذهن چاقم منو سرزنش میکنه که تو که خیلی وقت نیست غذا خوردی و مدام منو اذیت میکنه.
همین امروز صبح بعد از خوردن صبحونه البته سبک و با لذت سه ساعتی بعد احساس گرسنگی داشتم و رفتم و چند تا دونه قطاب با یه لیوان شیر خوردم و بلافاصله بعدش از خودم ناراحت شدم و ذهنم شروع کرد به حرف زدن و به من گفت تو نباید به عادت قبل میانوعده بخوری و از خودم ناراحت شدم ، ولی بعدش که فایل امروز رو گوش کردم و با دقت و درک قانون رهایی رو فهمیدم ، به خودم گفتم من گرسنه بودم و کار درستی انجام دادم و قرار نیست خودم رو شکنجه کنم و رژیم و محدودیتی در خوردن داشته باشم و بعدش گفتم تازه پرخوری هم نکردم چون احساس پری ندارم ، پس دیگه جای نگرانی نیست ، من نباید استرس داشته باشم و با این کار خودم رو از عذاب وجدان راحت کردم و درک بهتری از قانون رهایی پیدا کردم ، فهمیدم که من باید کار درست رو انجام بدم و نتیجه رو رها کنم تا نتیجه خودش حاصل بشه .
در هر کاری خداوند فرمودن که کار خودت رو به درستی انجام بده و نتیجه رو به من بسپار ، پس مهم ، بودن در لحظه حال و عملکرد درسته و خداوند خودش بهترین رو برای ما رقم میزنه.
بدن ما یکی از هوشمندترین آفریده های خداونده ، من به بدنم اعتماد کردم و فهمیدم که قرار نیست مثل زمانهای رژیم من به زور و شکنجه دست از خوردن بردارم ، من باید با آرامش و لذت از هر چیزی به اندازه نیازم بخورم ، بدن من این اندازه رو برای من تعیین میکنه نه هیچ کس ، من باید نقطه سیری و رضایت خودم رو بدونم و از اون حد فراتر نرم و این شکنجه و گرسنگی نیست .
یادمه روزهایی که رژیم داشتم و اندازه و میزان غذام رو برنامه رژیمی که فرد دیگه ای برام نوشته بود تعیین میکرد من همیشه گرسنه بودم ، ولع داشتم و هر روز از خودم و رژیم بیشتر متنفر میشدم ولی در مسیر لاغری با ذهن حتی گاهی کمتر از میزان زمان رژیم میخورم ولی سیر و راضی هستم و مهمتر از همه با رضایت از خوردنم دست میکشم و از نخوردنم لذت میبرم و میدونم که باید به بدنم احترام بزارم و نیازهاش رو برطرف کنم و غذا هم یکی از نیازهاشه و نباید اون رو از غذا محروم کنم .
امروز باز از اون روزهایی هست که من امید دوچندانی دارم و اشتیاق برای برداشتن قدم های بعدی چون فکر میکنم اگه هر روز من قدم هام رو مصمم بردارم موانع و اشکالاتی که در مسیرم هست رو بهتر میشناسم و با گوش دادن و درک فایل ها و انجام تمرینات میتونم این موانع رو از سر راهم بردارم و به مقصدم نزدیک تر بشم ، مثل همین امروز که خداوند ایراد و مشکل من رو معجزه وار برام حل کرد چون هر فایل رو من الهامی از جانب خداوند میدونم برای هدایت خودم .
ممنونم استاد عزیز و سپاسگزارم خداوند مهربانم
نشان های دریافت شده
سلام خدمت استاد گرامی و دوستان هم مسیر
تا حالا پیش اومده که موقع خوردن یه خوراکی وسوسهانگیز، تصمیم بگیری رهاش کنی و بهجای خوردن، به احساس واقعیت گوش بدی؟ بله شده
چی شد که تونستی رها کنی؟
به احساس سیری م توجه کردم از خودم سوال کردم واقعا گشنه ای یا می خوای پرخوری کنی؟ به هدفم فکر کردم و به راحتی رهاش کردم
یا اگه نتونستی، چه چیزی باعث شد سمتش بری؟
بارها شده نتونستم من متاسفانه این مشکل توی مهمونی ها زیاد دارم همش یه چیزی تو ذهنم میگه بخور همین یکبار بخور دیگه گیرت نمیاد و منم چون شرایط م از نظر مالی جوری نیست که بتونم ریخت و پاش کنم یا هر چیزی بخرم به جورایی وسوسه میشم و چیزی جلو دارم نیست.