ایمان داشتن به خداوند در انجام واجبات و مستحبات و رعایت بایدها و نبایدهایی است که توسط اشخاص برای هدایت انسان به سمت خداوند تعریف شده اند. تلاش برای ایمان داشتن به خداوند می تواند هیچ تاثیری در احساس آرامش و تجربه خوشبختی در دنیا و آخرت نداشته باشد.
اما اگر سعی کنید با دریافت آگاهی صحبح به این احساس برسید که خدا با من است، در آنصورت فراتر از آنچه از ایمان به خداوند داشتن انتظار دارید، دریافت خواهید کرد.
داستان خدا با من است
این قسمت از سریال زندگی با کمک خداوند اختصاص دارد به تجربه یکی از دوستانمان در سایت تناسب فکری که ساکن کشور آمریکا هستند و با هدایت خداوند به سایت تناسب فکری هدایت شدند و با استمرار در دریافت و درک آگاهی ها نتایج عالی کسب کردند که خواندن آن به باورپذیر شدن نگرش خداوند با من است کمک خواهد کرد.
آگاهی از کمک خداوند در زندگی انسانها باعث گسترش و نفوذ حضور خداوند به عنوان حامی و هدایت کننده ما در زندگی می شود.
شنیدن درباره خداوند و همچنین صحبت کردن درباره خداوند همان توجه به خداوند است که بارها در قرآن به آن توصیه شده است.
داستان خداوند با من است درباره معجزاتی است که در زندگی لاله عزیز رخ داده است که آگاهی از آن بسیار الهامبخش خواهد بود.
بیشتر ما انسانها از دوران کودکی به دنبال پیدا کردن چراغ جادو و غول درون آن هستیم تا بتوانیم به خواسته های خود برسیم.
تقریبا همه انسانهای کره زمین می خواهند با رسیدن به آن خواسته ها به احساس خوب و خوشبختی برسند.
من در اینجا دوست دارم برای بار چهارم که در طول سه و سال نیمی که ساکن این سایت هستم به شغلی که توسط تمرین دوره زندگی با طعم خدا به صورت خواسته در من ایجاد شد و آرزوی آن را داشتم و تازه به دستش آورده ام، برای شما صحبت کنم:
در این میان من مجبورم برگردم به شش ماه گذشته تا بتوانم برای افرادی که کوچکترین شک و شبهه ای درباره شرایط احساس خوب دارند، مطلب را واضح تر بیان کنم.
به عقیده من: «احساس خوب داشتن کلید یا ورد باز شدن درهای آرزوهاست»
من میخواهم از اشتیاق و ذوق و شوقم برای به دست آوردن خواسته ام بگویم که چگونه آن را به دست آوردم.
احساس من در طول این شش ماه، نتیجه نهایی خواسته شغلی مرا رقم زد. احساس ایمان قوی من این تجربه را به سمتم آورد. داستان من کمی طولانی است ولی حقیقی و آموزنده است. اگر فرصت دارید تا پایان با من بمانید.
*لطفا جمله هایی که با « خدا با من است…» شروع میشود را سه بار بخوانید تا حس کنید من چه ارتباطی با خدا برقرار کردم، در لحظاتی که جز او فرد دیگری نمیتوانست مرا در آغوش بکشد:
ماه اگوست ۲۰۲۳:
من در شغلی که از طریق تمرین جلسه پنجم دوره زندگی با طعم خدا به دست آورده بودم، حدود هفت ماهی مشغول کار بودم. همه چیز خوب بود غیر از اخلاق رییسم.
رییسم Luis فردی مضطرب و بی نهایت غیر متعادل بود. او همیشه از من سوالات زیادی میکرد و آنقدر سر چیزهای کوچک به من گیر میداد که حتی خودش از من خسته تر میشد. چون خیلی حافظه خوبی هم نداشت، مرتب سوالات تکراری میکرد. کار به جایی رسید که حتی اشتباهات خودش را در کار تقصیر من می انداخت. هر موقع بیشتر عصبی میشد، کارها بدتر پیش می رفت.
مثلا چون کلیه اش سنگ ساز بود، سایز سنگهایش بزرگتر میشد و چندین بار رفت جراحی کرد، خانمش مجبور شد از کار بیکار شود؛ چون باید کمرش را عمل میکرد. مشتریهای ما بیشتر بهش گیر میدادند و خلاصه هرروز شرایط برای من سخت تر از قبل میشد.
وقتی یک روز نمی آمد سر کار، فضا پر از ارامش و شادی بود. این را همه بچه های تیمش هم مثل من می گفتند. من چندین بار بهش گفتم « آخه تو چرا آنقدر اضطراب داری؟ » جواب میداد که من همیشه اینجوری بودم.
من دو هفته آخر آگوست شروع کردم به پیدا کردن شغل جدید دیگری، چون احساس کردم نمیتوانم با این شرایط در آنجا ادامه بدهم.
بعد متوجه شدم که چقدر برای همین سمت شغلی که من دارم، شرکتهای دیگر حقوق بیشتری به مهندسانشان میدهند. من با ناراحتی و دلخوری و برای فرار از وضعیت روحی و احساسی ام به دنبال شغل دیگری گشتم؛ ولی این اتفاق منفی منجر به اتفاق مثبتی شد که من از بالاتر بودن حقوقها در همین سمت در شرکتهای دیگر مطلع شدم.
با خودم گفتم که:
«خدا با من است…چون توسط وسیله ای به نام Luis من همین شغل را با حقوق بیشتر جایی دیگری میتوانم پیدا کنم»
چون کیفیت کارم بالا بود، شروع کردم به نوشتن خواسته ام اما شغلم را با یک درجه ارتقا شغلی نوشتم:
مهندس ارشد حسابرس املاک و مجتمع های مسکونی Senior Property Accountant . حالا آنچه که از یک شرایط عالی می خواستم، شد یک برگه آچاری که دو طرف آن از خواسته ام پر شده بود.
کاغذ دو طرف پر شده خواسته ام را لوله کردم و چسب زدم و آن را در استوانه آرزوهایم انداختم. هرروز تمرین تجسم و فکر کردن به آن را انجام دادم و خودم را به خدا سپردم.
ماه سپتامبر ۲۰۲۳:
آنقدر Luis فشار روحی را بر من سخت کرد که یکبار که صداش را بالا برد، من هم بالا بردم. هر چی اصرار کرد که تو اشتباه کردی، من زیر بار نرفتم چون خودش ایمیل اشتباه به صاحب آن مجتمع فرستاده بود و من را مقصر میدانست.
واقعا دوست داشتم او در آن روز میمرد، چون خیلی عصبی و غیر منطقی حرف میزد.
با استاد یک جلسه نیم ساعتی مشاوره تلفنی گرفتم.
استاد بهم گفت که «دلایل عصبانیت Luis را برای خودت منطقی نکن. ارزش خودت را بلد شو. هرگز درباره او با کسی حرف نزن. اگر ایرادی ازت گرفت جوابش را نده. اگر درخواست کمک کرد، کمکش کن. اگر درباره اش فکر کردی از یک کش پول برای تنبیه خودت استفاده کن. حتی وقتی مطمئنی Luis اشتباه کرده، ازش معذرت خواهی کن تا خودت بزرگ بشی. آرامش تو مهمتر از دفاع کردنت است.»
بعد از عمل به حرفهای استاد اوضاع کمی بهتر شد و دریای طوفانی تا مدتی آرامش گرفت، ولی چون Luis فرد غیر متعادلی بود این آرامش گاهی بالا و پایین میشد. در کل برای من تمرین خوبی بود.
من پیش خودم گفتم که:
«خدا با من است چون خدا استاد را وسیله ای سر راه من قرار داده که تا پیدا کردن شغل ارتقا داده شده، در ارامش باشم و تمرین برخورد با یک فرد عصبی، فوق العاده مضطرب و غیر متعادل را یاد بگیرم.»
ماه اکتبر ۲۰۲۳:
مرتب مصاحبه شغلی میگرفتم؛ ولی در مصاحبه اول و یا دوم و یا حتی سوم رد می شدم. چون خانه مورد علاقه ام را که باز از طریق همین تمرین خریدم، به دست آورده بودم در این ماه جابجا شدیم و اسباب کشی کردیم.
همین جابجایی کمی حال و هوای من راتغییر داد. چون هر وقت فرصت داشتم، مرخصی می گرفتم و خانه ام را میچیدم.
با خودم گفتم که:
«خدا با من است چون باانکه Luis هرروز مرا تحت فشار روحی میگذارد، من میتوانم در خانه آرزوهایم زندگی کنم. آنگونه که دوست دارم خانه ام را بچینم و از داشتنش احساس شکر گزاری بی نهایت داشتم.»
باانکه مرتب مصاحبه شغلی میگرفتم، ولی در مصاحبه اول و یا دوم و یا حتی سوم رد می شدم، احساس میکردم که ندای درونی ام بهم میگوید تو فقط تلاش کن و ادامه بده.
ماه نوامبر۲۰۲۳:
مرتب مصاحبه شغلی میگرفتم، ولی در مصاحبه اول و یا دوم و یا حتی سوم رد می شدم. این داستان مرتب تکرار میشد و من بایست میرفتم برای چکاپ سالیانه پیش دکتر زنان.
با خودم گفتم که:
«خدا با من است چون مطمینم که باز هم مثل همیشه سالم هستم و خانه و ماشین از آن خودم دارم و خانواده ای سالم در کنارم.»
ماه دسامبر ۲۰۲۳:
من مجبور هستم که از اینجا به بعد تاریخها را برای شما هممسیرانم بنویسم، چون هماهنگی بعضی اتفاقها یا بهتر بگویم، معجزه ها حایز اهمیت زیادی است:
۱۸ دسامبر دکتر زنانی که پیشش مراجعه کردم، بهم تلفن زد و گفت: «آزمایشهای تو نشان میدهد که تو سرطان سینه داری و باید خیلی سریع عمل جراحی کنی. چون تومار تو استیج یک هست و اگر سریع عمل نکنی آن تومار پخش می شود و کل بدنت را فرا میگیرد. » من اصلا از این خبر، خوشحال نشدم و زدم زیر گریه اما…
با خودم گفتم که:
«خدا با من است چون پسرم رفته بود خانه خواهرم در ایالت دیگری و سه روز بعد میامد. خوشحال شدم که پسرم نبود که من را ناراحت ببیند و متوجه بیماری من بشود.»
من از تمامی sick days استفاده کردم تا بعد از کمتر از یک هفته تاریخ عمل را ۸ ژانویه ۲۰۲۴ گرفتم. سریع موضوع را به Luis گفتم و بهش گفتم که دکتر جراح گفته که از ۴ تا ۸ هفته بعد از عمل جراحی، نمیتوانم کار کنم چون باید در دوران نقاهت به سر ببرم.
با آنکه خیلی از شنیدن خبر داشتن سرطان و عمل سریع جراحی، ناراحت شدم آنهم در روزهای آخر سال که بایست گزارش سالیانه برای تمامی مجتمع های مسکونی که پرونده هایش زیر دستم بود را میدادم، اما
با خودم گفتم که:
«خدا با من است چون می توانم حدود یک تا دو ماه از Luis و کار کردن با او دور باشم و استراحت کنم و همچنان فرصت دارم که دنبال کار بگردم.»
متاسفانه پایه هزینه عمل به تنهایی توسط دکتر جراح معادل حقوق یکسال من بود و چون تازه خانه خریده بودیم و مثلا مبلها را عوض کرده بودیم، یخچال و ماشین لباسشویی نو خریده بودیم، چون این خانه آنها را نداشت و غیره، خیلی برای من و همسرم هزینه اش زیاد و غیر قابل پرداخت بود.
با همه نگرانیها من ته دلم یک ندای قوی از ارامش وجود داشت. از همسرم قول گرفتم که به غیر از او و خواهرانم موضوع بیماری من به فردی گفته نشود مخصوصا خانواده همسرم.
۱۹ دسامبر همسرم که موقع رانندگی به محل کارش مشغول دعا و راز و نیاز با خدا به خاطر شرایط من بوده، فکری به ذهنش میرسد و به من تلفن میزند. خوب یادمه که بهم تلفن زد و گفت: «می خوای بریم ایران هم پدر و مادرت را می بینی و خواهر هایت را و هم عمل میکنی و برمیگردی. لطفا با خواهرت تماس بگیر ببین هزینه آنجا چقدر می شود. اگر هماهنگ شد با هم بریم ایران و برگردیم.»
من یکدفعه بال در آوردم چون مادرم چند سالی هست مریض است و مخصوصا ۵ سال پیش ایران دیده بودمش. برای افرادی که من را دنبال نمی کنند بگویند که مادر من متاسفانه چند سال افسردگی شدید و اضطراب دارد. او الزایمر گرفته ویکسالی هست که دیگر قدرت تکلم، کنترل ادرار و غیره را ندارد.
من و خواهرانم برایش پرستار گرفتیم که بیایید چند ساعتی در روز او را حمام ببرد و بابام که ۸۱ ساله اش است از مادرم که ۷۴ ساله اش است مواظبت میکند با اینکه هر دو زانوهایش را هم بابام عمل کرده است.
من با خواهرم تماس گرفتم و متوجه شدم که کل هزینه عمل در ایران برای من یک شصتم پایه هزینه آمریکا می شود.
ما از طریق واتس اپ با دکتر جراح قرار گذاشتیم و قرار شد من بیام ایران.
همسرم شروع کرد به خریدن بلیط و گرفتن مرخصی و ما پایه سفر رفت و برگشت را روی ۶ هفته گذاشتیم.
من با ذوق و شوق به Luis پیشنهاد دادم که همکارانم را آموزش میدهم تا وقتی من ۸ هفته نیستم، کارم را انجام دهند. او خوشحال شد و گفت خودت مدیریت کن.
من با ذوق و شوق بیشتری دنبال شغل مورد علاقه ام گشتم. همین که همسرم بلیط را تهیه کرد، انگار برای من مثل یک رفتن به عروسی خوشحال کننده بود.
با خودم گفتم که:
«خدا با من است من نمیدانستم چه جوری برای مدتی هم که شده دور از کار ومخصوصا Luis باشم و واقعا قلبا دوست داشتم، مامانم را ببینم مخصوصا وقتی توی مکالمه واتس اپ تصویری فقط بهم نگاه میکرد؛ خیلی دلم برایش تنگ میشد.»
واقعا آن موقع بود که فهمیدم خدا پیشم نیست، خدا در حضورم هم نیست بلکه بالاتر از آن، من خودم را روی شانه های خدا حس کردم و خدا فقط در مسیر رو به جلو و نور گام برمیداشت.
به همسرم گفتم :« دلم می خواهد من با خدا از شب تا صبح حرف بزنم و بگریم به خاطر اینهمه لطف و بزرگواری. »
۲۲ دسامبر ۲۰۲۳:
یک خانم آمریکایی به اسم آشا از طریق LinkedIn بهم پیغام داد که من شغل senior property accountant را در شرکتمان دارم. اگر دوست داری بهم پیام بده. باورم نمیشد چون جمعه بود و آخرین روز کاری من قبل از تعطیلات کریسمس بود. سریع بهش جواب دادم و او شرایط را برام فرستاد:
- این شغل حقوقش بالاتر از حقوق من بود؛ شغلش یک درجه ارتقا داده شده و دقیقا همونی بود که من میخواستم.
- مسیرش تا خانه ما ۲۰ دقیقه بود، یک پارک در ۵ دقیقه ای آن بود که میتوانم قبل یا بعد از سر کار رفتن، با فایلهای پیاده روی در آن پارک به پیاده روی بپردازم.
- دو روز باید برم شرکت و سه روز میتوانم از خانه کار کنم و با صدای بلند فایلها را گوش کنم، بعلاوه نرم افزار جدیدی که میخواستند بیاورند در شرکت چیزی بود که من یکسال کارکردن با آن را بلد بودم، تجربه اش را داشتم و خود افراد آنها آن را نمیدانستند و برایشان جدید بود.
- آنها از شغلی که من میخواستم برایش apply کنم تا شغلهای درجات بالاتر، عکس فرد را با بیوگرافی کاری او در سایت میگذاشتند.
با خودم گفتم که:
«خدا با من است چون بعد از این همه جواب منفی شنیدن در مصاحبه ها، میتوانم با این کار، هم برای عمل به ایران بروم و هم موقع برگشتن از ایران، سر کار جدیدی بروم.»
۵ تا ۸ ژانویه ۲۰۲۴:
من تمامی آموزشها را به همکارانم که Luis انتخابشون کرده بود، دادم.
هر روز یک حسی بهم می گفت که وسایلت را از شرکت ببر خونه. من آنقدر اینکار را کردم که روز آخر کاریم که ۵ ام ژانویه بود هیچ وسیله ای درشرکت نداشتم، حتی اینه ای که همیشه جلوم می گذاشتم. من رفتم با Luis خداحافظی کنم؛ ولی او گفت بعد می بینمت و من توی دلم با خودم گفتم بعید می دونم که ببینمت.
در این سه روز من ۳ تا مصاحبه داشتم که همه را آشا هماهنگ میکرد و شرکت خانم آشا تقریبا هر دفعه در هر مصاحبه از من بیشتر خوششان می آمد، مخصوصا در مصاحبه آخر، من را بردند و با صاحب شرکت که CEO بود آشنا کردند.
تنها چیزی که از من پرسیدند زمان شروع کارم بود. من جواب دادم که :« ۲ هفته میروم مسافرت و دو هفته بعد به شرکت قبلیم میگویم که کار جدیدی پیدا کردم و بعد از ۴ هفته میتوانم بیام در این کار به شرکت شما. »
خیلی از زمان طولانی شدن یکماه خوششان نیامد، ولی من هم نمیخواستم بگویم که عمل جراحی سرطان دارم چون آن موقع فکر میکردند که من نمی توانم به خاطر درمانم و یا شیمی درمانی کردن برایشان خوب کار کنم و مهره خوبی باشم.
با خودم گفتم که:
« خدا با من است… چون خودم را به او سپرده ام و روی شانه های او، جایم امن است. »
۱۰ تا ۱۲ ژانویه ۲۰۲۴:
من و همسرم مجبور شدیم پسرم را در هتلی نزدیک دانشگاه بگذاریم تا پسرم به تنهایی در خانه از تنها بودن دچار کمبود روحی و عواطفی نشود. البته این کار، هزینه زیادی بهمراه داشت؛ ولی ما میخواستیم خیالمان راحت شود.
من چندین نوع غذا برای پسرم درست کردم و ازش خواستیم که هفته ای یکبار بیاید به خانه سر بزند. من حتی گوشی تلفن خودم را پیش پسرم گذاشتم تا اگر شرکت آشا خواست با من تماس بگیرد، بتواند.
ما وارد ایران شدیم و روز جمعه بود.
وقتی از فرودگاه امام خمینی به سمت خانه خواهرم در تهران می رفتیم، پسرم با همسرم تماس گرفت و گفت که تصادف کرده است. من ماشین خودم را به او داده بودم. پسرم تقریبا کل مسیر که حدود یکساعت و نیمی بود؛ داشت با همسرم حرف میزد. من واقعا ناراحت شدم ولی چون پسرم غیر از ترس و غیر منتظره بودن این حادثه، اتفاقی برایش نیافتاده بود
با خودم گفتم که:
«خدا با من است چون حتی یک خراش کوچک به پسرم که الان فرسنگها از من دور است، نیافتاده است. درست است پسرم تک و تنها در یک کشور غریب است، ولی من او را به خدا سپرده ام؛ پس نگران اش نمیشوم.»
۱۳ ژانویه ۲۰۲۴:
ما به سمت شهرستان راه افتادیم تا من و همسرم بریم پیش مامانم اینا و من عمل جراحیم را آنجا که خواهرم از اینترنت دکتر جراح را پیدا کرده بود، انجام دهم.
وقتی رسیدم دم خانه بابام، با تعجب دیدم که بابای من درحالیکه شلوارک پوشیده بود در را باز کرد، خیلی تعجب کردم ولی بعد از چند ثانیه متوجه شدم که پاهایش پانسمان است و روی آنها جوراب نازکی پوشیده بود که من ناراحت نشوم.
وقتی ازش پرسیدم فهمیدم که همان روز صبحش یک کتری ابجوش روی پاهایش ریخته بود؛ چون بابای من دستش گاهی میلرزد و زانویش کمی پرانتزی است بنابراین نتوانسته بود که کنترل کاملی روی برداشتن کتری داشته باشد.
خیلی خوشحال نشدم، ولی بخیر گذشته بود. وقتی وارد اتاق شدم مامانم را دیدم روی مبل نشسته. من فقط یادمه که از سطح قالی به پاهای مامانم نگاه کردم و وقتی به زانوهایش رسیدم، افتادم روی آنها و تا مدتها گریستم. اصلا در حال خودم نبودم.
بعد متوجه شدم که پرستار مامانم دارد من را به زور از مامانم جدا میکند و مرتب بهم میگفت: « لاله، مامانت دارد گریه میکند؛ لطفا بلند شو. » باورم نمی شد کسی که آلزایمر داردو اصولا هیچ کس را نمی شناسد، دختر خودش را بشناسد؛ ولی مامانم داشت همزمان با من گریه میکرد.
او من را شناخته بود و دچار احساسات شده بود. بعد دیدم همسرم و بابام هم دارند گریه می کنند. شاید صحنه فیلم درام بود، ولی من از دیدن دوباره مامانم احساس خوشحالی فوق آلعاده داشتم.
هم مسیرانی که مامانشون ازشون دور است و یا فوت کرده، فقط میتوانند حس من را در آن لحظه درک کنند. تا پدر و مادرمان زنده هستند؛ بریم ببینیمشون چون بعدا ممکن است دیر باشد: Later is too late
با اینکه خودم سرطان داشتم و بابام پاهاش سوخته بود و سوختگی آن هم درجه دو بود، ولی
با خودم گفتم که:
«خدا با من است چون کتری پر آب جوش می توانست روی مامانم که توی آشپزخانه مشغول صبحانه خوردن بود، بریزد. اصلا ممکن بود که روی صورت بابام بریزد. بابت همین رحمی که خدا بهشون کرده بود شاکر بودم. بعلاوه، بابت سرطانی که باعث شد بیام مامانم را ببینم، بسیار سپاسگزار.»
۱۴ تا ۱۷ ژانویه ۲۰۲۴:
چون من و همسرم عجله ای به ایران آمده بودیم، با پاسپورتهای ایرانی تاریخ گذشته وارد شدیم؛ بنابراین می بایست در اولین فرصت؛ هم آنها را و هم کارت ملی و ثنا و غیره را به روز می کردیم. دکتر جراح من هم ازم خواسته بود که کلی آزمایش قبل از جراحی بدم، چون همه آنها پیش نیاز عمل جراحی بود.
من به تنهایی تصمیم گرفتم که غیر از خواهرهایم کسی از بیماری و عمل جراحی من خبر دار نشود، حتی بابام؛ بنابراین به بهانه کارهای پاسپورت و غیره با اسنپ از خانه صبحها میزدیم بیرون و گاهی شب یا عصر می آمدیم خانه.
احساس کردم بابام به حد کافی فشار روحی روش است، چون می بایست به مامانم غذا می داد، او را دستشویی میبرد، پوشکش را عوض میکرد، پاهایش هم که حسابی سوخته بود و خیلی برای تعویض پانسمان اذیت می شد. همسرم مرتب برای تعویض پانسمان کمک بابام میکرد، ولی باز بابام درد داشت و آن را تحمل میکرد.
البته آنقدر از آمدن ما به خانه اش خوشحال بود که حد نداشت. پسرم هم هر شب از واتس اپ برای تصادفش تلفن میزد به همسرم و راجع به اینکه پلیس چی گفته و یا جریمه اش چی شده و بیمه خسارتش را میده تا نه؛ حرف میزد.
من خیلی از خودم تعجب کرد چون اصلا نگران پسرم و یا مامانم و بابام نبودم بلکه آنقدر شاد بودم چون هم از کار کردن آزاد شده بودم و هم از اینکه دیدار تازه کرده بودم. هر جایی هم می رفتیم من با هر فردی سر صحبت باز می کردم و شوخی می کردم.
همسرم خیلی اضطراب داشت هم برای عمل من و هم برای شرایط پسرم و مرتب بهم گوشزد میکرد که: «آنقدر با افراد گرم نگیر و حرف نزن، بگذار کارمون زود تموم بشود و بریم.» ولی من گوشم بدهکار نبود حتی با آقایی که می خواست در محضر برگه اجازه همسر را برای من برای گرفتن پاسپورت، صادر کند شوخی می کردم.
پسرم مرتب بهم میگفت که Luis به گوشیم پیام میدهد که لاله کی برمیگردی. جالب است که Luis توی عمرش یک کار مثبت کرد و وقتی پسرم آمده بود بعد از یک هفته به خانه سر بزند؛ دیده بود پشت در یک گلدان گل بهمراه یک کارت چاپ شده از طرف شرکت است. پسرم کمی تعجب کرده بود چون از جریان من خبر نداشت، ولی همه را از طریق واتس اپ برام فرستاد. این تنها موقعی بود که از این عمل Luis من خیلی خوشحال شدم.
روز ۱۷ ژانویه من عمل کردم و اصلا اضطرابی نداشتم. آنقدر دکتر جراح من هم خوش اخلاق بود که وقتی به هوش آمدم، آمد بالای سرم و حالم را پرسید. خیلی برام با ارزش بود چون در کنار هزینه ای که ازم گرفت انسانیت والایی هم داشت.
او چند دقیقه بعد آمد و بهم گفت: «ما حتی غدد لنفاوی تو را چک کردیم خدا راشکر پاک بود و تو میتوانی الان بری توی بخش.» من آنقدر از این ارزش دادن دکتر نسبت به مریضش راضی بودم که حدی ندارد.
حتی پرستاری که آمد من را از روی تخت جراحی روی تخت بخش بگذارد و من را جابجا کند، با یک پتو و با تمام قوا اینکار را کرد.
واقعا من جونی نداشتم و واقعا حس بیحالی و حالت تهوع بعد از بیهوشی داشتم. خواهرم که تهران بود لطف کرد صبح همان روز عملم قبل از جراحی آمد بیمارستان و مرا دید و خواهر دیگرم بعد از عمل من با یک دسته گل آمد بالای سرم. با آنکه وقتی وارد بخش شدم، دو بار به مدت طولانی تمامی داروهای بی هوشی را بالا آوردم؛ ولی
با خودم گفتم که:
«خدا با من است چون بهم کمک کرد که عمل جراحی من توسط بهترین دکتر جراح در ایران انجام شود. من کنار همزبانان خودم و توی کشور خودم کنارخواهرانم باشم، هزینه بسیار کمی بدم و همسرم بتواند تمام مدت کنارم باشد و من بتوانم دور از کار و رییس مضطربم Luis در آرامش روحی قرار بگیرم.»
۱۸ تا ۲۷ ژانویه ۲۰۲۴:
من با انکه درد داشتم رفتم و پیش خانم آرایشگری که دوست مامانم بود، یک آرایش گرفتم و موهام را حالت دادم و عکس در عکاسی گرفتم. خواهرم خیلی تعجب کرد که: «برای چی این کار را میکنی؟» من گفتم که: « برای شغلم که قرار است بهم خبر بدهند؛ عکس توی سایت می گذارند و من دوست دارم برای آن پیشاپیش، آماده باشم.» خواهرم تعجب کرد، ولی حرفی بهم نزد.
بعلاوه، من توانستم توی این مدت پاسپورت و بقیه مدارکم را دریافت کنم؛ فقط چون بابام و دیگران خبر از عمل جراحیم نداشتند؛ خیلی اوضاع برام سخت بود. من مجبور بودم که لباسهای آستین دار و یقه بسته بپوشم. بعد از ۱۵ دقیقه برم دراز بکشم و درد را به روی خودم نیاورم که کسی ازافراد فامیل متوجه نشود که من عمل کرده ام.
البته هنوز هم خیلی خوشحالم که غیر از همسر و خواهرانم، کسی از موضوع خبر نداشت؛ چون مثلا اگر بابام می فهمید ممکن بود هوای من را بیشتر میداشت، ولی چون نگران من می شد و چون سن بالایی دارد ممکن است به هر فردی که میرسید بگوید. بعد فامیل ما هم که از کاه کوهی میساختند و من به جای کنار امدن روی بیماریم با تمرینهای ذهنیم، به جای شفای الهی ممکن بود حتی به لقای الهی بپیوندم.
پسرم مرتب بهم میگفت که Luis به گوشیم پیام می دهد که لاله کی بر می گردی. توی این فاصله چندین بار دکترم را دیدم. پانسمانهایم برداشته شد و دکتر گفت که اجازه دارم با هواپیما سفر کنم و به آمریکا برگردم.
من و همسرم تصمیم گرفتیم که بلیط خودمون را عوض کنیم و زمان برگشت خودمون را تغییر دهیم. آنقدر بلیط گران شده بود که مجبور شدیم هر کدام اضافه هم پول بدهیم. بعدا متوجه شدیم که بازیهای آسیایی فوتبال در قطر برگزار می شده و به خاطر همین بلیطها گران شده بود و هواپیمای ایران قطر هواپیمای بزرگی بود. با آنکه از نظر روحی حس خاصی بعد از عمل از پدر و مادرم نگرفتم چون آنها اطلاعی نداشتند، ولی
با خودم گفتم که:
«خدا با من است چون توانستم سلامتی دوباره ام را در کشورم در کنار خواهرانم دور از پسرم (که اصلا نمیدانست من سرطان و عمل دارم چون بهش نگفتیم که نگران نشود) به دست آوردم. عمل جراحی به بهترین شکل انجام شد. پسرم دور از ما خودش با تصادفش کنار آمد و رشد کرد. من توانستم عکس برای شغل جدیدم بگیرم و همه چیز آماده است.»
آنقدر خوشحال بودم که بعد از دو هفته با مامانم اینا خداحافظی کردم و رفتم تهران پیش خواهرم تا هم کمی قبل از سفرم به آمریکا استراحت کنم و هم کمی با او وقت بگذارنم و هم با دوری مامانم اینا کنار بیایم.
۲۸ تا ۳۱ ژانویه ۲۰۲۴:
پسرم مرتب بهم می گفت که Luis به گوشیم پیام میدهد که لاله کی بر می گردی. واقعا Luis فرد مضطربی بود. من دقیقا بعد از ۲۱ روز وارد آمریکا شدم. توی این مدت فقط یکبار به پسرم تلفن زدم و آن هم شب آخر بود. خیلی خوشحال شدم که به عنوان یک مادر، به جای نگران بودن برای پسرم، فقط براش دعا کردم و او را به خدا سپرده بودم.
با آنکه پسرم، هر شب گریه میکرد و از دلتنگی بهمون تلفن میزد، من با آرامش باهاش حرف میزدم. موقعی که پسرم ما را از فرودگاه برداشت ما رفتیم هتل. من واقعیت بیماریم را به او گفتم و دلیل نگفتنم را. او خوشحال شد از اینکه درکش کرده بودم، ولی کلا از شنیدن آن خبر خوشحال نشد.
با خودم گفتم که:
«خدا با من است چون گاهی لازم است پسرم اتفاقها را بعد از پایان انجام آنها و نتیجه مثبت نهایی، بشنود تا درک کند که من به عنوان مادر روی او بار نگرانی بیشتر از درسش و تصادفش نگذاشتم.»
۱ تا ۲ فوریه ۲۰۲۴:
ما هتل را تحویل دادیم. من ماشین خودم را دیدم که خیلی صدمه دیده بود. در لحظه ورودم به خانه، به خانم آشا تلفن زدم. او گفت که جراحی داشته و تازه سر کار آمده و واقعا خبر نداشت که آیا واقعا شرکتشون من را می خواهند یا نه. فردای آن روز هم دوباره به خانم آشا تلفن زدم، ولی او چیز خاصی بهم نگفت.
من دوباره شروع کردم به دنبال کار گشتن در عین حالی که درد داشتم و دکتر بهم کتابی که خودش تدوین کرده بود را داده بود تا بخوانم و می بایست طبق آن مواد غذایی خاصی را بخورم و نرمشهای خاصی را انجام دهم. خیلی درد داشتم و مرتب از طریق واتس اپ با دکتر در ارتباط بودم. خیلی از نگرفتن خبری از شرکت آشا خوشحال نشدم، ولی خبری در روز یکم فوریه گرفتم که:
*روز یکم فوریه رییس Luis بهم پیام داد که :«لاله دیگر Luis اینجا در این شرکت کار نمی کند. او از این شرکت رفته، اگر Luis بهت پیام داد جوابش را نده به جای آن به من پیام بده.» *
به خودم گفتم که:
«خدا با من است چون با آنکه من ظاهرا شغل شرکت آشا را نگرفتم، ولی همین که « نه » را هنوز بهم نگفته اند، جای امید واری هست، ولی حالا که فهمیدم Luis دیگر در شرکت ما نیست؛ داشتم از خوشحالی بال در میاوردم.»
میخواستم برقصم، ولی دست سمت جراحی شده ام درد میکرد. همسرم هم خیلی خوشحال شد چون بهم گفت اگر یک درصد تا ۳ هفته دیگر کار جدیدی نگیری، خیالت راحت است که اگر سر کار قبلیت برگردی، Luis دیگر آنجا نیست که اذیت بشوی.
۳ تا ۸ فوریه ۲۰۲۴:
من هرروز دنبال شغل می گشتم. مرتب مصاحبه می گرفتم، ولی در مصاحبه اول و یا دوم و یا حتی سوم رد می شدم. این داستان مرتب تکرار می شد. من با خودم گفتم که بهتر است به خانم آشا پیام بدهم، ولی او جواب نداد. بعد تصمیم گرفتم که به آن خانم و آقای رییسی که باهام مصاحبه کرده بودند، ایمیل بدهم. آنها مودبانه نوشتند که: «خیلی از دیدن تو خوشحال شدیم، اگر در آینده تو را خواستیم بهت خبر می دهیم.» با انکه خیلی خوشحال نشدم که شغل را نگرفتم، ولی
به خودم گفتم که:
«خدا با من است چون با انکه با مرخصی بدون حقوق رفتم ایران، ولی خانواده ام را دیدم. عملم با موفقیت تمام انجام شد. آجازه دارم که سه هفته در خانه بمانم و کار نکنم. الان در حال نرمش کردن و پیاده روی هستم. من همچنان فرصت دارم شغل جدیدی بیابم.»
حسم بهم میگفت که لاله، خوشحال باش. با آنکه اصلا دوست نداشتم سر کار قبلیم برگردم، ولی به خودم گفتم حتی اگر هم یک درصد برگردم، دیگر از Luis در آنجا خبری نیست.
۸ تا ۲۱ فوریه ۲۰۲۴:
من هرروز دنبال شغل میگشتم. روز ۱۲ فوریه به خانمی که رییس Luis بود، پیام دادم که من روز ۲۶ فوریه یعنی دو هفته بعد سر کار میایم. پیش خودم گفتم که او حداقل بداند که من واقعا سر کارم بر می گردم. بعد هم حس کردم که اگر کار جدیدی پیدا کردم، دوباره تماس می گیرم که نمی آیم؛ ولی فرصت شاغل بودن را از خودم نگیرم.
روز ۲۰ فوریه بود و فقط ۶ روز دیگر مانده بود به اینکه بروم سر کار در شرکت قبلی. به همسرم که ارتباط نزدیک روحی به من دارد، تلفن زدم که حس ات راجع به کارم چیه؟ او گفت حسش این است که من سر کار قبلیم بر می گردم.
ولی واقعا حس خودم این نبود. یک نگاهی به اتاق کارم و لپ تاپ و مانیتورهای کارم انداختم و رفتم و خودم را مشغول دعا خواندن کردم. بعد از داشتن یک مصاحبه تلفنی، حدود ساعت ۲ ظهر خانم آشا بهم تلفن زد و بهم پیشنهاد کار داد. من شاخ در آوردم و گفتم فلانی توی جواب ایمیل اش برام نوشته بود که فرد دیگری را گرفتید و من را نمی خواهید.
خانم آشا خندید و گفت : «من مسئول قراردادها هستم و ما تو را می خواهیم. آیا هنوزم دوست داری بیایی توی شرکت ما کار کنی؟» من وقتی مطمئن شدم که شوخی ندارد، سریع قبول کردم.
اصلا نمی دونستم چه کار کنم از خوشحالی. اصلا باور کردنی نبود. با خودم گفتم: «اگر خدا بخواهد کوه ها را میتواند جابجا کند تا تو و من به هدفت برسی. اینکه ۱۲ روز بعد از نخواستنت، باز تو را می خواهند یعنی خواست و اراده خدا بالاترین است.»
بعد از ۶ ماه نوشتن برگه آرزوی شغل جدیدم و تمرین ذهنی روی آن از طریق همین صفحه. شغلم را به دست آوردم. رفتم برگه را آوردم، برای پسرم تمرین را توضیح دادم و کل دو روی برگه را کامل خواندم.
وای باورم نمیشد، حتی توی جزییات نوشته بودم که رییسم خانم باشد که الان بود. سریع ایمیلهای آشا را یکی بعد از دیگری جواب می دادم. او بعد از هر ایمیل به گوشیم هم پیام میداد که ایمیل را گرفته و کلی ازم تشکر میکرد. Background check همان روز انجام شد. فرداش رفتم برای Drug test ودوباره آشا مرتب ایمیل و پیام تشکر می داد.
روز ۲۱ فوریه به خانم رییس Luis پیام دادم که فردا میام شرکت تا باهات حضوری حرف بزنم. با کمک پسرم ۲ مانیتور، لپ تاپ، کیبورد، موس و غیره را توی جعبه هایش گذاشتیم و بسته بندی کردیم و همه را توی صندوق عقب ماشین گذاشتیم.
جالب است همان شب خواهرم که تهران است، بهم تلفن زد و بهم گفت: «لاله، می خواستم بهت بگویم که در طول ۵ سالی که ندیدمت؛ وقتی آمدی ایران، خیلی تغییر کرده بودی. خیلی راحت احساساتت را بیان می کردی و خیلی فرد قوی شده بودی.»
ازش پرسیدم که قبلش من را چطور می دیده. او جواب داد که من همش مضطرب و نگران به نظر می رسیدم. این هماهنگی به این صورت یک جورایی دیوانه ام کرده بود. واقعا دیوانه وار خوشحال بودم.
با آنکه ۲۰ روز از سفرم طول کشید و من از آنهمه مصاحبه ها یکی بعد از دیگری؛ خسته شدم، ولی به خودم گفتم که خداوند بهم نشان داد که:
« خدا با من است چون ساکن سایت تناسب فکری بودن بعد از سه سال و نیم نتیجه اش میشه سلامتی دوباره من با کمترین هزینه، بیشترین رشد اجتماعی و اخلاقی، دیدار خانواده در زمان نیاز با حمایت همسر، پیدا کردن شغل مناسب و رشد جهشی عالی پسرم. پس به دست آوردن جسمم همچنان مثل یک معجزه الهی و به راحتی قابل انجام است. لاله، فقط توکل کن.»
واقعا بعید میدونم اگر کسی تا اینجا ی تمرین من را خوانده باشد، و به این دوره یا دوره های دیگر رایگان و غیر رایگان ایمان نیاورده باشد. من که خودم هنوز برام این همه هماهنگی رگباری، غیر قابل هضم است ولی میدانم واقعی است چون آنها را زندگی کردم. ساده و شدنی است. پیچیدگی ندارد.
۲۲ فوریه ۲۰۲۴:
رفتم شرکت. وقتی با خانم رییس Luis حرف زدم، با انکه خیلی از خبر ترک کردن من و رفتنم خوشحال نشد ولی گفت: «هر جوری خودت صلاح میدانی عمل کن. ما نمی توانیم مجبورت کنیم بیای سر کار دوباره.»
من رفتم همکارانم را دیدم و به همه سلام کردم. جالب است که موقع خروج رییس قبلیم دوید و از روی میز کارم، بهم یک بسته شکلات قلب داد که از روز ولنتاین که ۱۴ فوریه بود برای من آنجا گذاشته بود. من اصلا نباید تا ۳ سال طبق دستور پزشکم، شکلات بخورم و این شکلات هم نهایتا قیمتش ۲ دلار است؛ ولی خیلی از به یاد بودن من وقتی حتی آنجا نبودم، خوشحال شدم.
همان روز عصر خانم آشا به طور رسمی برایم ایمیل و پیام تشکر داد که سه شنبه روز ۲۷ فوریه ساعت ۱۰ صبح در شرکت می بینمت.
با خودم گفتم که:
«خدا با من است چون هنوز انسانهایی هستند که محبت و عشق را ارایه میدهند مثل رییس قبلیم. همسرم وقتی خبر شغل جدیدم را شنید بهم گفت که این هماهنگی فقط کار خالق یکتا است، چون اگر موقع برگشت از ایران فورا سر کار میرفتی، خیلی اذیت میشدی. خدواند آنقدر دوستت داشته که گذاشته ۳ هفته دوران نقاهت تو تمام شود و بعد تو بری سر کار.»
۲۳ فوریه ۲۰۲۴:
من ایمیل دادم به استاد عطار روشن و ایشون قبول کردند که تلفنی با من حرف بزنند. من دوست داشتم که علاوه بر نوشتن دریافت درخواستم، ایشون صدای هیجان و ذوق و شوقم را شخصا بشنوند. واقعا به قول استاد این رگبار معجزات الهی غیر از توکل و ایمان من و سپردن من به خدای توانا و ادامه دادن مسیر، از چه منبع دیگری می توانست بیاید؟
با خودم گفتم که:
«خدا با من است چون من الان اینجا پیش شما عزیزان در سایت تناسب فکری هستم.»
دوستدار و خواهر کوچکتر همیشگی شما، لاله
تمرین
۱- به نظر شما در داستان لاله عزیز چه مواردی جالب توجه و الهام بخش بود؟!
۲- چه ویژگی هایی در لاله عزیز مشاهده کردید که باعث خلق همزمانی های مناسب برای پیش برد مسائل زندگی شده است؟
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همشگی شما: رضا عطارروشن
امتیاز 4.37 از 49 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
به نام خدای مهربان و عزیزم همیشه همراه،
سلام به استاد وهمه اعضای سایت،وسلام ویژه به خانم لاله عزیز از آمریکا،
جواب تمرین ،1
از مشکلات خودمان برای کسی صحبت نکنیم
با خدا بودن همه چیز را جابجا میکند.مثال خدا میتواند کوه را جابجا کند تا بنده متوکلش ،به خواسته اش برسد،
دریافت الهامات ومهمتر از آن عمل به الهامات خدای مهربان، موجب هدایت ما بسوی خوشبختی می شود،
2خانم لاله با حفظ احساس خوب اتفاقات خوب را برای خودش رقم زد که خیلی خیلی تبریک میگم،به ایشان ،واز خدا درخواست داشتن احساس خوب را برای همه مان آرزو دارم
ایشان متوکل بودن به خدا، وخدا همه چیز را ردیف کرد برایشان،
وخانم لاله نگاه مثبت داشت به مسایل ،وخدا همه چیز را مثبت ومعجزه وار درست کرد،،
این 12قسمت از سریال زندگی با کمک خداوند ،نشانه حالم را بهتر کن بنده بود ،
خدا جان دوستت دارم .عاشقانه بنده آن هستم ،حس زیبای حضورت به زندگیم نور می بخشد ،خدا شکر برای وجود سایت مان ،که آدم میتواند در این مکان خدایی حرف دلش بزند وسپاسگزارت هستم ،
همه مان شاد وشاکر باشیم در پناه حق پاینده باشیم
به نام خدای مهربان
خداوند با من است.
داستان زندگی لاله برای ما درسهای زیادی دارد که مهمترین آن ایمان واقعی به خداوند وتوکل واقعی به خداوند است نه ایمان زبانی ونه ایمان کلامی
همه ما در روز به صورت زبانی توکل به خداوند میکنیم ولی همواره نگران هستیم وترس داریم.ایمان لاله اصل بود چون ترس واندوه نداشت. ایمان لاله همراه با شادی وحال خوب بود .لاله در تمام داستان امیدوار بود او از سلامتیش نا امید نبود با اینکه اسم بیماریش لرزه به اندام خیلی از ما ها می اندازد او از پیدا کردن شغل جدید ناامید نبود با اینکه دهها بار از مصاحبه رد شده بود.
او همه ی تلاش خود را برای هدفهایش میکرد ولی باقی کار را به خداوند سپرده بود او به خداوند امید داشت او خداوند را تکیه گاه خود کرده بود.
او در تک تک صحنه های حساس داستان زندگیش خداوند را حس میکرد وبا خداوند بود .
او به قول مهرداد عزیز قانون را در عمل زندگی کرد.
داستان لاله داستان شجاعت است.
داستان لاله نماد آرامش واقعی هست.داستان لاله نماد احساس خوب همزمانی های خوب بود .
داستان لاله داستان پایداری وادامه دادن با ایمان بود.
داستان لاله داستان مهربانی وعشق به پدر ومادر بود .
داستان لاله نماد رعایت قانون کلام وافکار بود .
لاله درجای جای داستان بی نقص عمل کرد .
او در ماجرای تصادف و تنها گذاشتن پسرش ایمان وتوکل واقعیش رانشان داد.
او در خبر دار شدن ازبیماریش آرامش خودش را حفظ کرد و ایمان خود را نشان داد.
او در پیدا کردن شغل دلخواهش ایمانش را نشان داد .
او در برخورد با پدر ومادرش و حرف نزدن در باره بیماریش هم ایمان خود را نشان داد او خود را یک قربانی نشان نداد تا همه به خاطر بیماری او دلسوزی کنند و ترحم بقیه را جلب نکرد چون قانون را بلد بود.
او به الهام قلبی همسرش گوش داد و پذیرفت که برای عمل به ایران عزیز سفر کند به نظر من دوری پنج ساله ی لاله از وطن اورا بیش از بیش مشتاق تر کرد که به ایران بیاید و در حفظ روحیه ی او خیلی تاثیر داشت من خودم با اینکه با خانواده مشکل دارم ولی وقتي بعد از ماهها به دیدار آنها میروم بینهایت در روحیه ی من تاثیر مثبت میگذارد وذهنم وقلبم باز میشود وشاید یک ماه بعد از سفر همچنان حالم خوب میشود واین تاثیر آب وهوا عوض کردن ودیدار عزیزان ومسافرت هست .
الانم این حرفها را نوشتم دلم برای آنها تنگ شد .هر جا هستند به خدای مهربان میسپارمشان.
لاله عزیز هم شوق دیدار خانواده را داشته ولی شرایط مهیا نبوده به احتمال زیاد ولی بیماری مایه خیر و برکت برای او میشود تا به دیدار وطن و خانواده ی عزیز وهم کارهای درمانش بیاید.
وباز هم مثل کامنت قبلیم دوست دارم از امکانات پزشکی کشور عزیزم ایران از خداوند تشکر کنم از هزینه های درمان پایین و پزشکهای حاذق کشورمان به نیکی یاد کنم .واقعا ما باید قدر کشور عزیزمان را بدانیم هیچ جای جهان گل وبلبل نیس همه کشورها کمی ها کاستی ها دارند پس بیاییم از وطنمان به خوبی وبا عشق یاد کنیم و قدر ایران عزیزمان را بدانیم.
یک نکته منفی شاید در داستان لاله به چشم میخوره که خواستم نگم ولی ترجیح دادم بنویسم اینکه لاله عزیزم طی سه ونیم سال چهار شغل عوض کرده این باید برایش یک تلنگر باشد که چرا هر شغلی پیدا میکند همکارانش با خودشان در صلح نیستند وبا خودشان مشکل دارند و این باعث میشه که لاله تجربه خوبی از کار کردن با آنها نداشته باشه و حالش از بودن در آن کار بد بشه .
لاله عزیز باید بیشتر روی این موضوع کار کند تا بتواند محیط کار آرام وهمکارانی جذب کند که مایه ی ارامش او باشند.
نوشتن سناریوی شغل دلخواه و تجسم شبانه ی آن هم خیلی عالی بود و لاله عزیز خیلی خوب این کار را انجام داد و هم اینکه کار فیزیکی هم برای پیدا کردن شغل میکرد درخواست میداد به شرکتها وفقط تجسم نمیکرد اون کار متافیزیک وفیزیک را با هم انجام داد وبالاخره موفق شد.
نوشته ی لاله عزیز خیلی تصویری بود ومن جای جای صحنه های داستان را مثل فیلم داستانی دیدم در ذهنم واقعا لاله قدرت تصویر سازی فوق العاده دارد .
من از صحنه فرستادن گل توسط لوئیز و یاداشت او خیلی لذت بردم وهمچنین از صحنه هایی که لوئی به گوشی لاله پیام میداده که لاله کی برمیگردی خوشم آمد.
برای لاله ی عزیز آروزی شفای الهی را دارم.
وخداوند با من است .
باسلام خدمت شما استاد عزیز
باز هم برای دومین بار که این نوشتههای زیبا رو میخونم بیشتر ایمان میارم که همانطور که لاله گفت خدا با ماست خدا با منه و من رو دوست داره و همیشه همراه لحظههای زندگی من،
من در این لحظه بیشتر ایمان آوردم که خدا در شرایط بحرانی که ما احساس میکنیم دیگه کار از کار گذشته از طریق انسانها دکترها یا افراد مختلف،واسطه برای ما قرار میده تا ما را به اون چیزی که باید برسونه،
داشتن حس خوب سلامتی آرامش زندگی بدون دغدغه یکی از خواستههای همه انسانهاست که دوست دارند در سلامتی و آرامش روزهای خوبی را سپری کنند و در کنار عزیزانشون زندگی کنند،
من میتونستم چندین سال پیش دیگه حضور نداشته باشم در دنیا زمانی که با عجله و به صورت دویدن از خیابون رد شدم اون لحظه حس کردم اون موقع دست خدا بود که منو به سمت جلو هل داد و نذاشت ماشین به من بزنه وقتی ماشین از پشت سرم رد شد داد زد و حرف زشتی رو به من گفت اما من اون را نادیده گرفتم و همون لحظه از خدا تشکر کردم و گفتم خدا را شکر که تونستم سریع حرکت کنم و برای خودم شوکه کننده بود که من تا حالا اینقدر سریع ندویده بودم چه جوری شد که از جدول بالا رفتم و از جلوی ماشین فرار کردم،
هیچکس این داستان من رو نمیدونه و هیچکس باور نمیکنه من اون زمان چادر سرم میکردم میتونست چادرم به ماشین گیر کنه و من رو با خودش بکشه اما واقعاً به طور معجزه آسایی رد شدم،
اینکه الان اینجا هستم یعنی خدا با منه اینکه امروز زنده هستم نفس میکشم و زندگی میکنم یعنی خدا با منه اینکه حالم خوبه یعنی خدا با منه،
بعد از مدتهایی که خیلی غذاهای فست فودی میخوردم همیشه احساس میکردم که یه مشکلی وجود داره یک جایی از گوارش من به هم ریخته و همیشه حس درد کردم گاهی اینقدر درد من شدید میشد که مثل مار به خودم میپیچیدم،
همه دکترا رفتیم همه چیزو پرسیدیم حتی سه بار آندوسکوپی انجام دادیم دو سه بار سونوگرافی انجام ندیم،
ولی تا اون لحظه که خدا نخواست هیچکس نتونست بفهمه که من چه مشکلی دارم و همه فکر میکردن که معدهام دچار زخم یا مشکلی شده،
بعد قرار شده بود که بریم یک جایی و سر راه یکی از تعریفهای همکارا رو شنیده بودیم که درباره یه دکتر عمومی میگفتند که خیلی حرفهای کار انجام میده،ما سر راه رفتیم و به اون دکتر سر زدیم و اونجا بود که تشخیص داد که من چه مشکلی داشتم و بعد تلاش کردیم که راه درمانش رو پیدا کنیم،
من سنگ مجاری صفرا داشتم و از خوردن کلسترول زیاد بود از خوردن غذاهای فست فودی و چرب بود ،
بعد از اینکه راه درمان را پیدا کردیم درمان شدم و رژیم غذایی مناسبی به من دکتر داد تا به روند عادی زندگی برگشتم،من دیگه تا این لحظه یادم نیست که دل درد شده باشم چون بعد از اینکه باور کردم خدا با منه و تا اون نخواد هیچ کاری انجام نمیشه همیدم که میخواسته که از طریق اون دکتر حالم رو خوب کنه،
بعد دیدم که انسانها و دکترا واسطهای هستند که به صورت همزمانیها خدا سر راه ما قرار میده تا به ما بفهمونه که حواسش بهمون هست و قرار نیست که ما رو تنها رها کنه پس نباید نگران باشیم،
من بعد از اون قرار شد که خونمون را عوض کنیم اساس کشی کردیم و یه خونه بهتر و بزرگتری که همیشه دوست داشتیم تو زندگی کنیم رو به دست آوردیم اومدیم به شهر خودمون که همیشه دوست داشتیم،
بعد فهمیدم که چقدر خوب است اینکه سلامتیم رو دوباره به دست آوردم انسانی آروم و خونسرد شدم و دیگه هیچ چیزی در جهان مادی برام مهم نیست و آرامشم بیشتر برام اهمیت داره،
اونجا بود که فهمیدم خدا با منه و هر لحظهای که اون اراده کنه من رو هدایت میکنه به سمت خواستههایی که دارم فقط باید صبر کنیم و ایمان داشته باشیم و بتونیم که خدا هرگز فراموش نمیکنه،
من هم ایمان دارم که خدا همیشه با منه و از خوندن نوشتههای لاله بیشتر ایمان میارم و بیشتر حساس خوبی پیدا میکنم که زندگی با کمک خداوند قشنگترین لحظهها رو پیش روی من قرار میده فقط کافیست که ایمان داشته باشی،
باتشکرازشما
و خدایی که دراین نزدیکیست.
خدا با من است این یک جمله ی تاکیدی نیست،این یک آگاهیه ناب و به تمام معناست.اینکه هر لحظه از زندگی روزمره خدا رو با خودمون همراه بدونیم و برای تمام سوالات توی ذهنمون از خود خدا کمک بخوایم ی ایمان قوی هست ولی امان از من انسان فراموش کار که گاهی فراموش میکنم که قدرت فقط در دستان خداست.گاهی فراموش میکنم که فقط اونو صدا بزنم،خدایا چقدر تو بزرگ و راهنمای خوبی هستی!!!کاش بتونم توی هر موقعیتی صدات بزنم.فقط به نظرم با بودن توی این سایت و تمرین نوشتاری میتونم خودمو به تو وصل کنم.هروقت صدات کردم جوابمو دادی حتی برای کوچکترین سوالهام هم جواب بهم دادی،ازت ممنونم که کنارمی ازت ممنونم که نعمتهای زیادی رو بهم دادی ازت ممنونم برای سلامتی و زندگی خوبی که بهم دادی.ازت ممنونم که وقتی دنبال شغل متناسبی میگشتم منو انداختی توی ظرف عسل.ازت ممنونم برای راهی که ازت خواستم که هدایتم کنی که چطور خواسته مو بیان کنم و توی مدار قرار بگیرم و تو هم با ی تمرین عالی هر روز منو آشنا کردی و منم دارم با عشق انجامش میدم.ممنونم ازت خداجونم
بسم الله الرحمن الرحیم.
وخدایی که با من است.
سلام به استاد عزیز و لاله عزیز و همه دوستان. بسیار لذت بردم از این نوشته.هماهنگی هایی که اتفاق افتاده همزمانی ها و توکل و ایمان. امیدوارم همیشه پیروز و شاد باشید.اتفاقا خدا با من است که به این سایت هدایت شدم.
تمرین۱,اینکه در مواقع حساس روحیه خود را نبازیم تسلیم شرایط نشویم.ایمان داشته باشیم و توکل کنیم درمسیر درست قدم برداریم احساس خود را خوب نگه دارم در برخورد با تضادها به خواسته توجه کنیم نه ناخواسته.
ایمان،توکل،توحید،عمل
2,اینکه توکل میکرد،شاد بود،احساس خود را خوب نگه داشت. قوی بود.لاله عزیز برای هر موضوعی فقط خوبی آن را میدید. لاله عزیز به احساس خود اعتماد کرد. اینکه بیماری خود را از دیگران مخفی نگه داشت تا دیگران انرژی منفی ندهند خیلی خوب بود.
یادم باشد که خدا با من است. اگر خدا بخواهد میتواند کوه ها را جابه جا کند تا من به هدفم برسم.
خداوند با من است که بدون هیچ سختی فوری فوتی مشتری برای اره فلکی ما جور کرد. خدا با من است که مرا به دنیای موسیقی آورد .خدا با من است که به من بهترینها را کمک میکند همیشه.
من ایمان دارم که خدا با من است.
سلام ودرورد بر استاد
من اول برای این خانوم آرزوی سلامتی و تندرستی همیشگی دارم
خدا بامن است این دقیقا همون جمله ای هست که رمز موفقیتش بوده
مثبت اندیشی ایشون نسبت به اتفاق های ناگوار زندگی رمز دوم موفقیتش بوده
بخدا قسم در زندکی همه ما همین اتفاق ها افتاده بارها با بیماری خودمون یا عزیزانمون روبرو شدیم بارها با گرفتاریهای شغلی با ناملایمات زندگی وچالش های زندگی دست و پنجه نرم کردیم ولی دلیل شکست خوردن یا به پیروزی رسیدن در همه این موارد فقط یه چیز میتونه دخیل باشه اونم ایمان داشتن قوی به خداوند ایمان به اراده خداوند ایمان به بودنش همه جا ایمان به پشتیبانی کردنش از ما واین که نگرش ما چطور میتونه اون وقایع رو برامون راحت کنه یعنی نگرش به اتفاقات همون نگرشی هست که در ذهن خودمون براش میسازیم
قدرت بی نهایت خداوند میتونه این حس رو به ما بده که حتی در سخت ترین راه زندگی میتونیم با او باشیم ونکرانی نداشته باشیم که همسو بودن با اراده خداوند در جهت نیازهای ما
میتونه تمام موانع سر راه رو برداره
واتفاقات روجوری به هم وصل کنه که در نهایت به نفع ما باشه فقط کافی هست که به معجزات و رحمت خداوند ایمان داشته باشیم
همه ما منتظر غول جادوی قصه ها هستیم در حالی که در ذهن همه ما یه چراغ جادو هست که میتونه هروقت لازمش داشتیم با قدرت همسو شدن با خداوند هر آنچه که آرزو کنیم وباور کنیم برایمان بر آورده کنه
خدا بامن است قدرت خدا بی نهایت است ثروت خدا بی نهایت هست تا جایی که ما باور کنیم خدایا شکرت
به نام خدای بخشنده مهربان سلامم🖐🏻
سلامی مخصوص به لاله عزیزم و جناب عطارروشن ✴️
۱- به نظر شما در داستان لاله عزیز چه مواردی جالب توجه و الهام بخش بود؟!
همه اتفاقهایی که توی زندگیش رخ داده من عمیقأ بهش فکر کردم و مطمئن شدم که اگه من میبودم کم می آوردم و قطعا یقه خدا رو میگرفتم و میگفتم تو بدبختم کردی !!!پس تو کجایی که من الان اینجام!!
داستان لاله برای من داستانی از صبر و مقاومت و توکل به خداست.اینکه مطمئن بود وقتی به خدا سپرده پس قطعا هررر چی بشه به نفع اونه و در نهایت از نتیجه راضی و خوشحال خواهد بود.حتی برام خیلی جالب بود که اون پسر،پدر و مادر و اطرافیانشم به خدا سپرده بود و نگران شون نشد حتی وقتی تنها فرزندش تصادف کرد حتی وقتی با شرایط بد پدرش رو به رو شد خیلیی جالبه واقعا!!!
این حجم از کنترل ذهن!!!
حالا من بارها میگم خانواده ام رو به خدا میسپارم ولی تا ی اتفاقی میفته من کلیی نگران میشم و توی ذهنم کلی سر و صدا به پا میشه و استرسی میشم و فکر میکنم حالا چه اتفاقی میخواد بیفته! چرا اینجوری شد؟خدایا چیکار کنیم و این داستانا.
البته اینم بگم که من الان نسبت به اوایل خیلی خیلی بهتر شدم ولی هنوز نواقصی هست و میدونم چیا هستن!
و خدای مهربان و حامی لاله هم واقعا جواب شو داد
هم شغل عالی تر بدست آورد ، هم سلامتی شو کامل از خدا گرفت،هم آرامش خودش و خانواده اش رو حفظ کرد هم پیامای قشنگی از سمت ریئسش قدیمیاش و خواهرش دریافت کرد که همه اینا فوق العادن
و این نشون میده واقعا نگاهی که خانم لاله نسبت به خدا داشتن جواب داده و خدا به اون شکل در زندگیشون در اومده
۲- چه ویژگی هایی در لاله عزیز مشاهده کردید که باعث خلق همزمانی های مناسب برای پیش برد مسائل زندگی شده است؟
به لاله عزیز هم تبریک میگم به خاطر تمام ویژگی های خوبی که توی این سه سال و نیم کسب کردن و تونستن در شرایط سخت بیماری هم ایمانشون و حفظ کنن
به نام خداوند جان و دل
سلام خدمت شما بزرگوار و لاله عزیز.
چقدر داستان زیبایی بود قطعا خداوند با من هست خداوند مرا در بهترین زمان و بهترین مکان قرار میدهد.چقدر داستان شما را دوست داشتم قطعا وقتی به خدا اعتماد کنی و توکل کنی تو را در بهترین زمانها و بهترین مکانها با بهترین شرایط با بهتری انسان ها و موجودات قرار میدهد. احسنت به ایمان شما و همسرت
لاله جان وقتی مسافت کردی و پا روی وابستگی هات گذاشتی بهت تبریک یگم وقتی از پسرت جدا شدی و یاد دادی بهش که وابسته نباشه عالی بودی راز بیماری تو نگه داشتی دهنتو در همه موارد کنترل کردی و گفتی خدا با من هست آفرین به شما آفرین به کارهای زیبات موفق و شاد باشی درس هی بزرگی بهم دادی.
به نام خدای خالق زیبایی
با سپاس از استاد عزیزم
با خواندن مطالب لاله جون اول از همه این همه اعتقاد ایشون به خدا و این همه صبر و بردباری با این همه مشکل رو تحسین میکنم واقعا به کسی با این همه مشکل و این همه صبر و تحمل فقط نقاط مثبت رو در نظر گرفته بود افرین میگم
من در لاله جون همین صبر بردباری و همین احساس خدا با من است رو خیلی مشاهده کردم و اخلاقش که در این دوره خوب شده بود خیلی جالب بود این دوره چقدر میتونه تغییر در انسان ایجاد کنه که این فر با این همه مشکلات با اونا کنار اومد و حتی همسرش و پسرش هم از این همه آگاهی تغییر کردن عالی بود انشاله همیشه تنش سلامت باشه
سلام استادعزیزم صبح بخیر
دیشب این مطلب رو خوندم هم آگاهی بخش بود هم ناراحت کننده دیشب در کل حال خوبی نداشتم ولی امروز خیلی خوب هستم خداروشکر و خواستم تمرینم رو انجام بدم
– به نظر شما در داستان لاله عزیز چه مواردی جالب توجه و الهام بخش بود؟!
استاد عزیزم بنظر من این جالب بود که با هر اتفاق به ظاهر بد و درد ناک تو زندگی لاله جان ایشون نا امید نمیشد نگران و عصبانی نمیشد و قطعا ذهنش و احساساتش رو کنترل میکرد.
واقعا تلاش کرد تا اوضاع از چیزی که هست بدتر نشه همین که وقتی متوجه بیماری شد به کمتر کسی گفت .
همین کار باعث شد توجه کمتری نسبت به بیماری داشته باشه و در آرامش بتونه خودشو خوب کنه .
این نوع نگرش خیلی جالب بود که در هر اتفاق به ظاهر بد ، بدنبال نکات مثبت بود و بخاطر آن شکرگذار بود .
این خیلی جالب بود که با شما مشورت کرده بود حتی به صورت تلفنی.
این خیلی جالب بود که تونست احساسات مادرانه اش رو کنترل کنه تا در همین حین پسرش رشد کنه .
خیلی جالب بود که تونست از یک آدم بی عصاب دوری کنه و آلوده نشود .
۲- چه ویژگی هایی در لاله عزیز مشاهده کردید که باعث خلق همزمانی های مناسب برای پیش برد مسائل زندگی شده است؟
ویژگی صبر . که با توکل و اعتماد به خداوند تونست در خودش تقویت کنه
ویژگی دیدن نکات مثبت حتی در بدترین شرایط
ویژگی امید به آینده بهتر که خیلی خیلی مهم
ویژگی درگیر منفی ها نشدن و گذشتن
ویژگی شکرگذاری که باعث حال خوب و اتفاقات خوب میشه
ویژگی رشد دادن شخصیت با کنترل ذهن
ویژگی متواضع بودن در برابر رویداد ها که خودش راعقل کل نمیدانست و از خدا کمک میخواست و با شما و همسرش مشورت میکرد چون به او ثابت شده بود شما همراه او هستید و میتواند اعتماد کند .
چون واقعا به هر مشاور و هر شوهری نمیشه اعتماد کرد اینم از تجربه خودم . اینکه هر انسانی اسم همسر یا مشاور رویش بود دلیل بر اعتماد نمیشود.
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام زهرا جان
ممنونم که وقت گذاشتید وپاسخی برام نوشتید. این فقط قسمتی از زندگی من بود که بعد از سه سال و نیم آگاهی پیدا کردن از مطالب سایت، برای شما هم مسیرانم نوشتم والا خیلی مسایل مختلف دیگری داشته ام که نتواستم با خوبی با آنها کنار بیایم و یا راه حل خوبی براشون پیدا کنم. همسرم بیشتر مواقع باعث شکست مالی در زندگی ما میشد و من بیشتر مواقع باعث شکست های روحی میشدم. تازه امسال متوجه شدم و به او گفتم :« اصل مشورت و تصادم افکار یعنی ما با هم فکر کنیم و راه حل پیدا کنیم؛ چون خدا همیشه زن و مرد را برای هم آفریده است. » این را گفتم چون همسرم همچنان گاهی دوست دارد که فقط خودش تصمیم بگیرد و دوست دارد که خودش مدیریت کند، چون فکر میکند این طور آن باارزش تر به نظر میرسد.
همسرم سالها فکر میکرد که من کمک فکری بهش میکنم چون او بلد نیست یا من میخواهم خودم را برتر از او بدانم؛ چون او تحصیلات سیکل دارد و من الان مهندس حسابرس هستم. ولی من هیچوقت تحصیلات او برام مهم نبوده است؛ چون همیشه بهش گفتم که :« طرز فکر و برخورد تو با مسایل از یک تحصیلکرده هم بالاتر است و واقعا قسم میخورم که این طرز فکر و نگرش شاید در خیلی از دکترها، وکیلها و افراد با سمت شغلی مهمتر دیده نمیشود. » من هیچوقت به خاطر اینکه همسرم درآمدش کمتر از من بوده است، او را کوچک و یا حقیرتر از خودم ندیدم. هیچوقت از داشتن او در کنارم، خجالت زده نبودم؛ ولی او چون طرز فکرش این بوده؛ همیشه سعی میکرد که یک حرکتی بزند تا من بهش افتخار کنم در صورتیکه آن حرکتهای بدون مشورت همواره در بیشتر مواقع باعث مشکلات مالی پیاپی برای ما میشد.
اضافه کنم که همسرم همچنان آنقدر روی خانواده خودش متعصب است که من نمیتوانم جمله ای راجع به خانواده اس بگویم چون ممکن است عکس العمل تندی نشان بدهد و با انکه هفته ای ۴ تا ۵ بار بامامانش و خواهر ش تماس دارد؛ فکر میکند اصلا به آنها وابسته نیست. در صورتیکه وقتی مامان من حرف میزد، با انکه من دختر هستم و دور از وطن؛ من فقط هر سه هفته یا ماهی یکبار باهاش تماس داشتم.
زهرا جان، احساس کردم که لازم است اینها را برات اینجا بگویم. میدونم شاید همه ماها؛ تجربه های تلخ زیادی داشتیم ولی واقعا میخواهم دلگرمت کنم که هر کدام از ماها بهترین رفتار را داشته ایم، وقتی که مسایل برامون پیش میامده است. الان گذشته ها گذشته و ما چه بالا باشیم و چه در حال حاضر پایین باشیم، این نیز بگذرد. مهم این است که الان با آگاهی رفتارمون در برخورد با مسایل متفاوت شود. تنها پشتیبانی که من داشتم و اولین حمایت کننده ای که بهم قدرت داد تا من بتوانم قهرمان این داستان باشم؛ یاری خداوند بود چون حضورش واقعا برام دلگرمی است.
من این جمله را زندگی کردم که :« در هر اتفاق منفی، نکته مثبتی وجود دارد. » اضافه میکنم که تا جنگ نباشد من قدر صلح را نمیدانم، تا خونه من کثیف نباشد؛ من قدر تمیزی را نمیدانم و تا چاق و بیمار نباشم، من قدر سلامتی و لاغری را نمیدانم و غیره. امیدوارم سالم و شاد باشی. بهترینها را برات آرزو میکنم.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
با سلام
الهام بخش ترین موضوع درمورد خانم لاله ی عزیز این بود که ایشون واقعا باور داشتن که خداوند باهاشونو پس خداوند ام طبق قولشدرخواست هاشونو اجابت کرده
ویژگی های ایمانی لاله ی عزیز؛
ایمان واقعی به الله که موجب آرامش و شادی ایشون شده
وقتی که سوختن پای پدر و آلزایمر مادر و دیدن و بیماری خودشونم که بوده تصادف پسرشونم بوده اما لاله بازم خودشو نباخته ایمان شونباخته حال خوب شو نباخته چون ایمان داشته خدا با اونه
شاید باورتون نشه اما امروز خداوند معجزه ی عجیبی برام کرد در حال رد شدن از خیابان بودیم در ظهر جمعه که خداوند هم زمانیانجام داد که من و همسرم یکی از معروف ترین آرایشگرهای شهرمونو همراه همسرشون ببینیم ،و شوهر من ام همسر ایشونو شناختن وآشنا در اومدن حتی احوال پرسی کردن این آشنایی موجب شد من این سالن دار معروف و ببینم و به لطف الله ارتباطات شغلی عالی برامپیش بیاد
پروردگارا ممنونتم
خدا با من است
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام نادیا جان
خیلی ممنونم از کلمات الهام بخش و مثبتی که با آن دیدگاه خودت را آغاز کردی. اینها خیلی بهم روحیه میدهند و در ادامه مسیر خیلی کمکم میکنند. داستان دیدن و آشنا درامدن با ارایشگر معروف شهرتون برایم جالب بود. امیدوارم همانطور که در زمینه زیبایی در سالن مشغول کار هستید، من هم بتوانم از پاسخهای زیباتون استفاده کنم.
هر چه بیشتر از نظرهای همدیگر مطلع شویم، بیشتر میتوانیم با هم همزمانیهای بیشتری را تجربه کنیم. این نظر من است که ما همه یکی هستیم، چون از یک خدا هستیم: واقعا فرقی ندارد اهل چه کشوری هستیم، چه دینی داریم، چقدر تحصیلات و غیره داریم؛ مهم این است که ما همه با همدر این مسیر در این سایت؛ در این دنیا همراه هستیم، پس تا زنده ایم باید تلاش کنیم یاد بگیریم.
باارزوی بهترین پیشرفتها در شغل جدیدتون. منتظر داستانهای جذاب شما در زمینه پیشرفت شغلی تون هستیم. واقعا اگر ذهن را پرورش دهیم، از پیش امدن اتفاقات همزمان، گاهی دهانمون باز میموند، ممنونم دوست خوبم.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
سلام خدای مهربونم
خدایا به تو توکل میکنم وایمان دارم که تو بامنی
سلام استاد عزیز و دوستان خوبم
اول از همه برای دوست عزیزم لاله عزیز خیلی خوشحالم که سلامتی خودش و کار مورد نظرش رو به دست اورد و اونم با توکل به خدا بود
دوست عزیزم خیلی از نوشته و داستان زندگیت ایمانم بیشتر شد که خدا با منه و همه جا در هر حالی بامنه
تو معنی واقعی توکل به خدارو درک کردی و رشد کردی و دوست داشتم این بردباری و دوام اوردنت رو وقتی اسم سرطان میاد خیلی ها میترسن و خودشون رو میبازن ولی تو تونستی با ایمان به خدا و توکل حقیقی بر این ترس غلبه کنی و به سلامتی خودت با یاری خدا دربهترین جا و بهترین مبلغ برسی و اینها رو همه به خاطر مراقبت از ایمانت دریافت کردی اگر وسط راه مایوس میشدی و یا مشکل پسرت مانع بودنت میشد و توکل نمیکردی وبر میگشتی به مشکل میخوردی خیلی خوشحالم که در این مسیر همه ما به کمک خدا و به لطف دوره های استاد که همه گفته های خداست و الهامات خداست تونستیم به اگاهی های جدید دست پیدا کنیم و زندگیمون رو زیر روکنیم
من از وقتی که میخواستم خدا رو بشناسم یاد گرفتم که باید حتما واجباتی که انسانها گفتن و میگن باید انجام بدم تا خدا از من راضی باشه خدارو شناختم خدای من منو با نمازم که چطوری بخونم محک میزد
خدای من منو با مریض شدنم امتحان میکرد و میگفتن که خاری که به دست مومنی بره برای امتحان اوست
خدای من منتظر بود که من نمازم و نخونم و منو مجازات کنه
خدای من منتظر بود که موهام دیده بشه و منو مجازات میکرد
خدای من فقط اون بالا روی تخت خودش مدام درحال تحت نظر گرفتن من بود که به محض کوچکترین خطا مجازات کنه
هر وقت نماز میخوندم هیچی نمیفهمیدم و همیشه شک میکردم که چند رکعت خوندم هیچ احساس نزدیکی به خدا نداشتم و از روی این که این تکلیف رو انجام بدم تا باز خدا منو مجازات نکنه بود و خیلی وقتها خودم رو سختی مینداختم که نمازم رو اول وقت بخونم تا حداقل به خاطر این زمان قبول بشه نمازم و خلاصه همش درگیر بودم که چکارکنم که خوب باشم وخدا منو دوست داشته باشه
ولی 45سال از زندگیم نه از نمازهام چیزی فهمیدم و نه به خاطر این نماز ها به خدا نزدیک شدم
نه به ارزوهام رسیدم
نه با خدا احساس رفاقت کردم
ونه احساس ارامش داشتم
همیشه در موقع نیاز خدا اخرین کسی بود که از همه که ناامید میشدم با اون میگفتم خدایا قرض دارم و اونم مثل بنده هاش نمیگفت تا حالا کجا بودی بازم با داد دلم میرسید
ولی از وقتی وارد این دوره شدم خدا رو جور دیگه ای شناختم که خداوند اصلا منتظر نیست که من خطا کنم و اون بلافاصله منو مجازات کنه
این اگاهی های جدید باعث ارامش ذهنی و حال خوب در من شد
خدا رودر وجودم پیدا کردم و به ایمان قلبی رسیدم که تا وقتی خدا بامنه احتیاج به هیچ کس ندارم و اون با همزمانی های درست خودش میتونه همه مشکلات منو به راحتی حل کنه به شرط این که این ایمان خودم رو حفظ کنم و از این اگاهی ها مراقبت کنم تا از افت های جامعه درامان بمونه و هر روز به این توکل اضافه بشه و ایمانم قوی تر بشه
من باید از این نهال تازه رشد کرده مراقبت کنم تا به درختی تناور تبدیل بشه وبتونم خدایم و خودم رو بهتر بشناسم
خدایا یاریم کن تا بتونم از این ایمان به تو که در قلبم به کمک هدایت خودش شکل گرفته مراقبت کنم تا رشد کنه و بهتر تو روبشناسم
خدایا توکل بر خودت
من ایمان دارم که خدا با من است
من ایمان دارم که خدا در نفس نفس و تمام لحظاتم با من است
خدا در تمام لحظاتی که نمیدونستم چکار کنم در کنارم بود
در مشکلاتی که هیچ راه حلی برایش نمیدانستم در کنارم بود ولی در گذشته همیشه در نهایت رو به او می اوردم ولی الان همون اول فقط میگم خدایا توکل بر خودت این کارم و مشکلم رو حل کن نمیدونم چجوری و توکل میکنم بر او و همه زمان بندی ها و مدیریتش بقدری منظم و زیباست که به راحتی این مشلکها حل میشه
خداوندا من ایمان دارم که تو با من هستی
خداوندا من ایمان دارم که تو بهترین مدیر برای مشکلاتم هستی
خداوندا ایمان دارم که بهترین زمان بندی ها فقط از جانب توست
خداوندا ایمان دارم که بهترین پادشها رو از جانب تو دارم
خداوندا برای گذشته و اینده ام بینهایت سپاس
در پناه خدا باشید
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام طاهره جان
با انکه حدود یکسال هست که شاید برایت پاسخی ننوشته باشم؛ ولی چون تو را دنبال میکنم همیشه پاسخهای زیبایت را میخوانم. واقعا از تشویقت و دعای خالصت ممنونم. نمیدونید چقدر این نوشته ها باعث دلگرمی من میشه، مخصوصا وقتی دور از وطن هستم. انگار موج محبت و گرمی دلهای تک تک مردم ایران را حس میکنم.
وقتی از رابطه ات با خدا نوشتی؛ واقعا فکر کنم همه ماها با ترس و نگرانی از وجود خدواند بزرگ شدیم و آنقدر پدر و مادر و افراد فامیل و جامعه و معلمها گفتند که ماها فکر کردیم خوب، خدا اینطوری ما را دوست دارد؛ پس ما مجبوریم با ترس و لرز نماز بخوانیم، روزه بگیریم و یا حتی برای او مناجات بخوانیم. من خودم بارها به خاطر خوبی نکردن به افراد، خودم را ملامت میکردم که حتما خدا ازم راضی نیست؛ در صورتیکه خدا میخواهد در درجه اول ما عاشق خودمون باشیم. هدف از خلقت این است که مخلوق ظرفیت آن را داشته باشد تا خالق خود را شناخته و دوست بدارد. خداوند اراده و هدف خود را از طریق میانجیها به انسانها تفهیم میکند که به مظاهر الهی شناخته شده و همان پیامبران و رسولان هستند.
طاهره جان، در میان نیروهایی که ما را در پرورش خصائص روحانی که در وجودمان نهفته است همچون مهربانی، عدالت، صداقت و امانت یاری میکنند، میتوان از « عشق به خدا، کشش به زیبایی و شوق به دانش » نام برد. این نیروها و سایر نیروهای سازنده به تقویت حس هدفمندی ما کمک میکنند و ما را به تقلیب خود و مشارکت در تحول اجتماع بر میانگیزانند. من اینقدر این معنی عشق را درک کرده ام که واقعا وجود خدواند را در کنارم و در تمام وجودم و در تمامی لحظاتم حس میکنم.
الان که بر میگردم میبینم وقتی از کشور خارج شدم، مسایل مختلفی برام پیش آمده که حتی گاهی همسرم کنارم نبوده؛ ولی همون موقع خدواند وسیله ای را مثل فردی سر راهم قرار داده تا دستم را بگیرد و نجاتم بدهد. خیلیها به من میگویند چون خوش قلبی خدا کمکت میکند؛ ولی من میدانم آن قدرت خدا است که کمکم میکند نه نیروی انسانی من.
خوب یادمه که چند ماه پیش؛ بعد از عمل در روز آخری که میخواستم از فرودگاه امام خمینی برگردم امریکا، خیلی دوست داشتم که خواهرم باهام بیاید تا فرودگاه. احساس عجیبی داشتم که او پیشم باشد. برادر همسرم آمد خانه خواهرم تا من و همسرم و ساک هامون را بیاورد و تقریبا ماشینش برای فرد دیگری جا نداشت.
ساعت ۱ نصف شب بود. وقتی دم خونه از خواهرم خداحافظی کردم، هنوز توی دلم به اینکه او همراهم باشد فکر میکردم. بهش گفتم: « خواهر تو باهام تا فرودگاه میای؟ » یک نگاهی کرد و از برادر شوهرم پرسید که اگر او به خونه آنها برگردد، با ما میاد و در غیر اینصورت باهام نمیاید. برادر همسرم هم گفت که دوست دارد که برگردد خانه خواهرم و آنجا بخوابد و بعدازظهر برگردد شهرستان.
من خیلی خوشحال شدم. وسط راه رفتن به فرودگاه، خواهرم یادش افتاد که اصلا پاسپورتش را نیاورده. ما چون وقت نداشتیم برنگشتیم خونه شون. بردار همسرم هم یادش رفته بود که پاسپورتش را بیاورد. ما وقتی وارد صف شدیم برای چک شدن و بار تحویل دادن، من فقط از همراهی خواهرم کنارم کیف میکردم ولذت میبردم. آنقدر فرودگاه شلوغ بود که اصلا هیچ ماموری پاسپورت همراهان ما که خواهر من و برادر همسرم بودند را چک نکردند و آنها تا دم خروجی که فقط مسافرها میتوانستند، بروند با ما همراه بودند.
ساعت ۵ صبح بود و من وقتی میخواستم پاسپورت خروجم را به مامور بدهم؛ برگشتم و دوباره خواهرم را بغل کردم و زدم زیر گریه. آن مامور از شدت احساساتی شدن من اصلا خنده اش گرفت و بهم گفت:« خوب نرو، کجا میروی. برگرد. » خواهرم آمد و تا زمانیکه ما از آنجا دور میشدیم و هنوز دید داشتیم و پیش باجه آن مامور با چشمهایم من را بدرقه کرد. بعد بهم گفت نیم ساعت در فرودگاه میموند تا خیالش راحت شود که ما مشکلی نداریم.
جمله آخرش هم این بود که :« لاله، از بس خوش قلبی و دوست داشتی من تا لحظه آخر پیشت بودم؛ چون تو دوست داشتی و قلبا میخواستی. » ولی من میدانستم که وجود خداست که وقتی بهش پناه میبری؛ کارها را برایت آسان و اساده میکند. قدرت خدا باعث میشود که ماموری پاسپورت را چک نکند و خواهرم در زمان نیاز روحی من به او بعد از عمل؛ به جای مادرم کنارم باشد؛ چون من به محبت خواهرم نیاز داشتم.
چون خیلی خوب از معنای درک خدا گفتید طاهره عزیزم، من هم خواستم از تجربه زیبا ی حضور خدواند در کنارم بگویم که بالاتر از او واقعا چیزی نیست. ببخشید خیلی صحبتم طولانی شد، ولی واقعا خواستم مطلبم را درست ادا کرده باشم.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
سلام لاله عزیزم کاشکی منم در این امدنت به ایران میتونستم از نزدیک ببینمت و در کنارت لذت ببرم احساس میکنم دیدمت وخیلی با هم اشنایبم از خوندن این تجربه زیبات خیلی لذت بردم و ایمانم قوی تر شد که خدا با منه
ممنونم که منو لایق شنیدن این اتفاقات زیبا دونستی و باهام در میون گذاشتی
انشاله موفق و متناسب و ارام و سربلند باشی و میدونم تا وقتی ایمان داشته باشی خدا با ماست همه اینها رو داری
در پناه خدا باشید
با سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان گلم
من ویژگی خونسرد بودن و کنترل ذهن داشتن لاله برای جالب و تحسین برانگیز بود و اگر ما بتوانیم در شرایط ذهنمان را کنترل بکنیم . در نهایت همه چیز به نفع ما میشه و این قانونشه که خداوند در سوره بقره ایه155 بهش اشاره کرده و کاری که لاله به خوبی انجام داد و نتیجه کنترل ذهنش را گرفت و ویژگی خوب دیگه اش این بود که توی خفا کارهایش را انجام داد و همین کار باعث شد که راحتتر بتونه ذهنش را کنترل بکنه
به نام خدای دل های بی قرار،😊😍
سلامی به زیبایی امید به الله در دل همه هم مسیری های گلم
سلام و هزاران بار ارزوی سلامتی و عاقبت به خیری برای استاد عزیز🌹
اصلا گام امروز رو که خواندم یه حال عجیبی گرفتم
توکل ،ایمان ،اعتماد، امید،سپردن و….. همه این ها به خدا، به کسی که آفرید و فرمود فقط برای من باش ،بنده من باش ،از من بخواه منم بهت قول میدم که بهت میدم ،
چیزی که باعث جلب من شد و به نظرم خانم لاله خیلی در اون عالی بودن صبر و ایمان به خدا بود
بیشتر وقت ها ما انسان ها تا به در بسته میخوریم سریع به درگاه حق گله میکنیم که چرا؟!،و…
در صورتی که اگر ایمانت رو به همه چیزی خدا قوی کنی :زمانبندی ،بینهایتی،سریع الحساب بودن ووو…
هزاران لقب دیگر..
موقعی که نشد بازم بهش امید داری میدونی اگه به اون سپردی اون خوب بلده درست کنه
دقیقا با یه نظم عالی ،در یک زمان عالی،دریک جای عالی و……
ایمان به الله یعنی اعتماد کامل بهش در هر کاری
این مهم نیست که بگی نه دیگه چون من شیعه هستم باید این طور بشه اون طور بشه و…
نه یکی میتونه به ظاهر باایمان باشه نماز بخونه ،نمیدونم کلی کار خوب انجام بده اما دلی هیچ امیدی و ایمانی به خدا نداشته باشه خب این چه فایده ای داره ؟! وقتی اطاعت میکنی اما به خدا هیچ امیدی نداری که میده ،در یک زمان عالی بهت میبخشه… خب خدا چکار کنه ایمان نداری دیگه پس امیدی هم به دریافت پاداشی از سوی کسی که بهش ایمان نداری نداشته باش
بعد اخرشم میگی من که اطاعت کردم چرا نداد
اطاعت خالی به چه دردی میخوره……
اما از یک طرف ادم هایی هستند که همه فکر میکنن بی ایمانند اما چنان در دل به خدا ایمان دارند که در شرایط سخت گله نمیکنند صبر میکنند برای همینه بالاخره یه روز بهش میرسند
برای کاشت تخمه هم نیاز به پوسته هم نیاز به مغز داخلشه . حالا دختر فکر کن تو هر دوتارو داری یعنی هم ایمان هم اطاعت و این ینی نور علی نور
من همیشه موقع سختی چند ایه با خودم زمزمه میکنم که حالمو دگرگون میکنه:
اللهُ مَعَ الصّٰابِرین:و خدا با صابران است
وَتَوَکَّل عَلَی الله ،وَکَفیٰ بِاللهِ وَکیلا:و به خدا توکل کن ،و او کافیست برای مدافع و پشتیبان بودن
اخه چطور میتونم برداشتم رو بگم دلم میخواد کلی بگم اما واقعا تمام نشدنیه ،هرچقدر بگی،بنویسی ،از خدا ،کم گفتی 💝
فقط میتونم یک چیزی بگم ایمان به خدا یک برکت،وکلی حال خوب و براورده شدن ارزوهات رو جوری برات داره که نمیتونی تصورکنی واقعا نمیشه نوشت ازش یک طوری زندگیت عوض میشه که هرگز نمیتونی تصور کنی😍
من بهت قول میدم اگه تماااام امید و توکّلتو بدی بهش ،یک جوری و از یک جایی فوران بخشش رو ببینی که هرگز تصور کردنی نیست و فکرشم نمیکردی
آره رفیق ،آره هم مسیر توی راه عشق، من بهش توکل کردم و واقعا ایمان اوردم
و الان دارم میبینم شاهد تغییراتم هستم
نمیتونم یکی یکی بگم باورم نمیشه راه حلش فقط ایمان بود ولی من همش به جای ایمان تقلای الکی میکردم من الان از هر خوراکی بخوام میخورم همش احساس میکردم دوباره دارم چاق میشم اما گفتم خدایا به خودت سپردم و الان شاهدشم
تا الان چندنفرگفتن لاغری تر شدی
و فقط لاغری نیست من در چیزی هایی تغییر کردم که فکر نمیکردم اینقدر اسون تغییر کنه
من واقعا درک کردم که تنها دوای بیماری درد های زندگیم فقط ایمان به خدا هست و بس
خدا با من است ، یک جمله اما یه دنیا معنی و درک که قابل گفتن نیست فقط همینو بگم که
این جمله تنها یکی از معانیش که به نظر من
از همشون مهم تره اینه که میگی خدا با من است ینی چی؟!یعنی خالق تمااآم عالم با منه ،یعنی خدا که یک کس نیست همه کسه،پس یعنی همه کس با منه،یعنی نمیشه وصفش کنم……
بس که بزرگه ،فقط این و بدون که خالق کل عالم با توعه پس امیدت فقط اون باشه که همه چیزی در دستانش هست و اگر فقط از او بخواهی در دستانت میگذارد
تمرین ۱-: به نظر من ایمان لاله خانم به خدا ،و صبرشون ،و اعتماد عالیشون به خدا خیلی زیبا بود
اینکه به جای کفر، گفتن خدا با منه حتی زمانی که کارشون جور نشد .و من از این رفتارشون خیلی خوشم اومد .این ایمانشون الهام و مژده رسیدن به خواستشون رو داد چون ناامید نشدن،… اگه دقت کنیم هر اتفاق یا بهتره بگم هر معجزه خدا در زمان عالی اتفاق می رفته مثل زندگی لاله خانم که هر اتفاق در زمان عالی اتفاق افتاد .این به من الهام این رو داد که خدا خواسته من رو میده فقط نیاز به ایمان داره ،با زمان خودم حساب نکنم ،بازمان خدا که هر کارش دقیقه حساب کنم
این به نگرش من بستگی داره که ایمان دارم یانه؟صبر میکنم یانه ؟اعتماد دارم بهش یانه؟و اگر ایمان داشته باشم فراتر از انچه تصور دارم بهم میده
پس دختر اعتمادت به همون باشه که از خاک دانشمند افرید😍
به نظر من اگر به زندگی خودمون هم نگاه کنیم شاهد این عظمت خدا هستیم
که هر کاری رو دقیقا در یک زمان عالی انجام داده اما این ماییم که تا مدتی که ارزومون بر اورده میشه یا کفر میگیم یا باایمان قوی میمونیم
بعدشم پشیمونی کافر و خوشحالی باایمان…
پس تمام تلاشمون به کار بگیریم که با ایمان قوی ادامه بدیم شک نکنیم وقتی کارو به خدا سپردی حتما عالی انجام میشه این وعده خود خداست
این قدرتشه ……
خدایا شکرت کمکم کن در سختی ها کفرتو نگم، صبر کنم. االهی به امید خودت
تمرین دوم:
ایمان،صبر ،و اعتمادشون به خدا باعث شد هر لحظه شکر گذار باشند و خدا هم به این ایمان پاسخ داد
خدا خیلی مهربونه گفته تو فقط به من تکیه کن ،اعتمادت به من باشه خودم همه چیرو برات حلش میکنم االهی شکرت که اینقدر مهربونی💓
با این حال که سرطان داشتند اما هرگز از خدا ناامید نشدن و این پاعث شد خدا هواشونو داشته باشه .چون خدا خیلی خیلی هوای رفقاشو داره الهی رفیقت باشم🤲🏻
من هرچی از خدا بنویسم بازم کم گفتم امروز ایه ای خوندم که ذهنمون اورد اینجا :
قطعا خداوند چیزی به مردم ظلم نمیکند ،ولی مردم به خودشان ظلم میکنند. ( یونس:۴۴)
و دوباره به مسیرم،به خدام،به قدرتش و وو… اعتمادم بیشتر شد الهی شکر که هدایت شدم و الان با فکر عمل میکنم و میدونم بیهوده زندگی نمیکنم میدونم به من به قدرتی دادی که هم میتونم باعث ظلم به خودم بشه هم باعث خوشحالی خودم ،پس من میخوام خودمو خوشحال کنم و راضی بشم❤
یاربّی اخه چطور شکر کنم ،هرچه کنم کم کردم بس که بخشش،عظمت و…. زیاده فقط میتونم بگم الهی شکرت،کمکم کن که همون طور که میخواهی بشم
💓💓💓 الهی امین یاربَّ العالمین 💓💓💓
امید وارم خوب توضیح داده باشم😊
ممنونم استاد 🌹
الهی که زندگیاتون لبریز از عشق الله توانا باشه🤲🏻
الهی شکر🤲🏻❤🥰
یاحق مدد👋🏻
به نام خدای سریع الحساب
سلام به همگی و استاد عزیز
مرسی از لاله ی عزیز بابت اینکه با جزئیات این تیکه از زندگی شونو با ما به اشتراک گذاشتن و به تثبیتِ باور داشتن بر تحقق خواسته هامون از سوی خداوند کمک کردن
براشون آرزوی سلامتی و شادی همیشگی دارم
۱. اینکه هر مشکلی در زندگی شدن پبش اومد خداوند و این مسیر رو فراموش نکردن و باور داشتن که خداوند بهترین هارو براشون رقم خواهد زد و اطمینان داشتن که خداوند کمک شون خواهد کرد
۲. به نظرم باور قلبی شون به خداوند باعث شده بود که همه چی خوب پیش بره یا حداقل نتیجه نهایی نتیجه دلخواه باشه
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام دریا جان
ممنونم که برام پاسخ نوشتی. هر چه تعداد پاسخها بیشتر میشود، من حس اطمینانم بیشتر میشود و بیشتر از طرف شماها؛ حمایت میشوم. واقعا اگر بخواهیم موفقیت زندگیمون را در یک کلمه خلاصه کنیم، فقط به کلمه « باور » میرسیم. اگر باور کنیم که مشکلات و مسایل ما توسط خداوند حل میشوند، واقعا از راهی که ما نمیدانیم مسایلمون حل میشود. این باعث میشود ناخودآگاه آن مسیله یا مشکل به بهترین شکل خود، حل شوند.
پسر من خیلی علاقه به فوتبال دارد و مرتب ویدیوهای ورزشی را دنبال میکند و بارها و بارها و بارها بهم گفته که فوتبالیستهای خیلی مشهور و معروف و موفق، همه باور بر گل زدن و باور بر پنالتی گل زدن دارند قبل از زدن آن ضربه، دارند تا حساس بودن آنها روی زدن خود آن ضربه. این یک مثال به تنهایی ثابت میکند که باور ما میتواند کل زندگی ما را تحت آلشعاع قرار میدهد. ممنونم از تو دوست خوبم.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
سلام به استاد بزرگوار ددوستان همراه
در ابتدا به خانم لاله تبریک میگویم بخاطر توکل فوق العاده ی ایشان ودرک زیبایشان از همراهی خداوند در تمام لحظه هاخیلی عجیب است که میدانیم خدا با ماست واز ما جدا نیست ولی در بسیاری مواقع فراموش میکنیم.
هنر این است که در سختی وراحتی خدا را در کنار خود ببینیم وحتی در مشکلات دنبال نکات زیبا ومثبت وقایع باشیم مثل خانم لاله.
استمرار خانم لاله وتعهد به انجام تمرین ها وباور قلبی اورا رمز موفقیتشان میدانم واز خداسلامتی واتفاق های خوب بیشتر برای ایشان وهمه ی همراهان در سایت تناسب فکری وبخصوص برای استاد بزرگواررا آرزو میکنم امشب دومین شب قدر است.
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام آزاده جان
ممنونم از تشویق و تبریک زیبای شما. این باعث تشویق من در ادامه مسیر میشود. وقتی میخواهیم دوستان خودمون را بشناسیم؛ باید در سختی و گرفتاری باشیم تا خود واقعی آنها را بشناسیم؛ چون در راحتی و خوشحالی که همه باما رابطه خوبی دارند. وقتی میخواهیم اعضای فامیل و آشناها را بشناسیم یا؛ باید باهاشون سفر برویم یا؛ باید باهاشون معامله کنیم یا؛ باید در غربت باشیم تا خود واقعی آنها را در آن موقعیتها بشناسیم و آنها خود واقعی شون را به ما نشان دهند، چون انسانها خودشون را زیر نقابهای مختلف پنهان میکنند.
اینکه خدا با ماست به قول شما و از ما جدا نیست؛ کاملا برای ما واضح است، ولی وقتی ما در سختی می افتیم، وقتی در بیماری گرفتار میشویم، وقتی خدا به همسر و فرزندانمان یا پدر و مادرهای ما رحم میکند؛ آن موقع واقعا تفاوت وجود خدا در خودمون را درک میکنیم.
او هست و همیشه پیش ماست، ولی ما به خاطر نیازمون درکمون و دیدمون میشه تمرکز روی خدا و وجودمان میشه پر از خداوند؛ آن موقع در هر سختی راحتی؛ در هر چالشی شکرگذاری؛ در هر بلایی برکتی؛ در هر بیماری پیشرفت ذهنی و غیره میبینیم. انگار بیناتر میشویم، چون ما به خدا نزدیک و یا نزدیکتر میشویم. بازهم دوست دارم از شما تشکر کنم، چون گرفتن حمایت از دوستانم من را به سمت جلو راحت تر هل میدهد.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
جمعه بیست و مهم مارچ بیست بیست و چهار:
سپاسگزار خداوندی هستم که همواره با من هست
سلام و درود به دوستان مسیر رشد و تغییر و استاد عزیزم که با عمل کردن به الهاماتشان و تهیه این فایلها منشا تغییرات بسیار زیادی در من شده اند
دوره زندگی با کمک خداوند – قدم ۱۲من ایمان دارم که خداوند با من هست
قبل از نوشتن راجع به داستان تاثیرگزار لاله عزیز، میخواهم راجع به کلمه «ایمان» بنویسم
در ابتدای این جلسه با «ایمان داشتن به خداوند » جملاتی مطرح شد وقتی که برای بار دوم متن را میخواندم یک لحظه صبر کردم و از خودم پرسیدم که این « ایمان » یعنی چی ؟ «ایمان داشتن به خدا» که همه اش راجع بهش شنیدی!؟!
من مثل همیشه رفتم دنبال سرچ ریشه ای کلمه که ببینم معنی این لغت چیست!
ایمان یعنی اعتقاد
ایمان یعنی باور و اطمینان و ریشه آن از ئ(أ) و ن هست
ایمان داشتن یعنی ایمن کردن و در امن و امان قرار دادن و در سر پناه بودن
ایمان داشتن یعنی بی بیم داشتن یعنی بدون ترس داشتن مثلا پول داشته باشی و داری توی خیابان راه میروی و پایت به گلدان بیرون مغازه بخورد خیالت راحت هست که به آسانی هزینه اش را پرداخت میکنی و نگران هم نیستی!
أ م ن یعنی ایجاد اطمینان و آرامش در قلبی و خویشتن ؛ یعنی از بین رفتن ترس و اضطراب
ایمان یعنی یک باور قلبی
ایمان داشتن به چیزی یعنی در رفتار و اعمالت آن را نشان بدهی نه اینکه در کلام بیان کنی
ایمان داشتن یعنی اطمینان خاطر داشتن
حالا که ایمان داشتن چیز قابل لمسی نیست و میشود فقط انرا درک کرد از خودم پرسیدم که حالا افرادی که مثلا به نظرت به چیزی یا کسی ایمان داشته اند را نام ببر و اینکارو کردم
و بعد از خودم پرسیدم حالا رفتارشون چجوری بوده که تو فهمیده ای اون فرد ایمان داشته است؟
گفتم مثلا من به محصولات شرکت اپل ایمان دارم که همواره در تلاش جهت بهبود محصولشان و ساده تر کردن کارها هست و برای همین هر وقت که توی استفاده از محصولات اپل به مشکل بخورم سریع متوجه میشوم که من یکجایی از مسیر را اشتباه رفته ام وگرنه اپل همیشه کارش را درست انجام میدهد
و یا من به ایلان ماسک و کارهایی که کرده است ایمان دارم که همیشه دارد یک مشکلی که بقیه فکر میکنند قابل حل نیست را حل میکند
یا من به سیستم بسته بندی وسایل در کانادا ایمان دارم و بارها شده است که وسیله ای را برای اولین بار خریده ام و میخواهم انرا از جعبه در بیاورم و یا سر هم نصب کنم و وقتیکه کار با زور زدن جلو میرود به خودم میگویم مهرداد اینجا کارشون درست هست و همه چیز را خیلی راحت بسته بندی میکنند و یا امکان نصب وسایل قطعا باید راحت باشد چون اون شرکت دارد محصولش را اینجا میفروشد و یک فرد بیسواد هم باید بتواند این وسیله را نصب کند وگرنه بهشون اجازه فروش نمیدهند!
و اونوقت به خودم میگویم زور نزن باید کار راحتتر انجام بشود و بعد از مدتی راه ساده تر را یاد میگیرم و وسیله را نصب میکنم و یا از بسته بندی خارج میکنم.
ایمان داشتن میتواند نسبت به وسیله ای و یا شخصی باشد و یا حتی نسبت به توانایی یک فرد باشد
اینکه من به اینکه میتوانم بخوانم و بنویسم و یا رانندگی کنم ایمان دارم و حتی اگر تمام مردم دنیا بیایند و بهم بگویند مهرداد تو نمی توانی رانندگی کنی من نمیترسم و استرس هم نمیگیرم چون خودم که میدانم میتوانم رانندگی کنم
مثلا همسرم به اینکه من براحتی با وسایل الکتریکی و کامپیوتر میتوانم سر و کله بزنم و حتی اگر اون را تا به حال ندیده باشم میتوانم براحتی کار با اون را یاد بگیرم و یا مشکل را حل کنم ایمان دارد!
بارها شده که در محیط کارش به مشکل فنی با کامپیوتر خورده اند و کسی نتوانسته انرا حل کند و به بقیه همکارانش گفته مهرداد میتواند مشکل را حل کند و بمن زنگ زده است و من پس از کمی بررسی راجع به اون وسیله یا نرم افزار راه حل را برایشان فرستاده ام!! مهسا بهم گفته که خیالم راحت هست که مشکل فنی را تو حل میکنی
و یا من خیالم راحت هست که اگر یکدفعه سی نفر مهمان سر زده وارد خانه ام بشوند مهسا براحتی و با سرعت وسایل پذیرایی از آنها را فراهم میکند و این یعنی من به این ویژگی اش ایمان دارم و خیالم راحت هست
بچه ها به والدین شان ایمان دارند و فکر میکنند که هر چیزی که اونها بهشون بگویند قطعا درست هست.
بارها پیش آمده که من به یکی از بچه های فامیل چیزی گفته ام و سریع بهم گفته که نه تو اشتباه میکنی پدرم میگوید اینجوری باید باشد و اون درست میگوید بعد که بچه بزرگتر میشود و مدرسه میرود اینبار به حرف معلمش بیستر از حرف والدینش ایمان دارد و بارها خودم دیده ام که بچه به والدینش گفته شما اشتباه میگوید خانم معلمم اینجوری گفته و اون درسته!!!
بعد که بزرگتر شدیم تحت تاثیر دوستان و هم سن و سالان خودمون و تلویزیون و روزنامه قرار گرفته ایم و هر چیزی که اونها بهمون بگویند را باور کنیم
و یا حتی یکی را بعنوان الگو در نظر میگیریم و فقط حرفهایی که اون فرد بهمون میزند را باور میکنیم!!!
من مثلا حرفهایی که استاد راجع به لاغری با ذهن در دوره گفتند را باور کردم و نتیجه اش را دیدم و وقتی برای دیدن پدر و مادرم ایران رفته بودم هر وقت گرسنه میشدم به اندازه نیازم غذا میخوردم و اونها بارها بهم گفتند اشتباه میکنی باید حتما روزی سه وعده غذا بخوری و … حتی پدرم از حرفهای دکتر ها برایم مطلب میگفت که این شیوه تغذیه ات غلط هست و یا حتی راجع به بیماری های ارثی صحبت میکردند ولی من نتیجه لاغری گرفته بودم و هر وقت گرسنه ام میشد غذا میخوردم و به حرف اونها کاری نداشتم چون باور داشتم که این راه درست هست و خیالم راحت بود
از خودم پرسیدم که نشانه ایمان داشتن به چیزی یا کسی چیست؟
چجوری میفهمیدم که فردی به چیزی ایمان دارد؟
جواب دادم که کسی که به چیزی ایمان داشته باشد آرامش قلبی دارد و هیچ چیزی نمیتواند او را در اون زمینه ناراحت کند و یا بترساند
وقتی به چیزی ایمان داری یعنی نسبت به اون موضوع شک نداری مثلا اینکه من مالک این موبایلی که دارم باهاش تایپ میکنم هستم ولی مثلا در شرکت قبلی به رییسم در مواردی ایمان نداشتم که من را ساپورت میکند چون چند تا نمونه ازش دیده بودم (البته با همه اینجوری رفتار میکرد)
من به مواردی که تا حالا راجع به ایمان به خدا شنیدم که باید فلان کارها را انجام بدهی تا با ایمان باشی اصلا کاری ندارم چون حداقل من ازشون نتیجه ای نگرفتم و بعد گفتم بروم ببینم خداوند خودش چه نظری راجع به ایمان دارد
پس متوجه شدم که ایمان داشتن به حرف زدن نیست باید قلبی باشد و تحت هر شرایطی اون رفتار را نشان بدهی مثلا کارمندان مثل خود من ایمان داریم که اگر هر روز صبح تا عصر سر کار برویم آخر ماه حقوق دریافت میکنیم ولی من مثلا هنوز نسبت به بعضی از توانایی های خودم ایمان ندارم
وقتی به چیزی ایمان نداری یعنی نسبت به اون شک داری حالا میتواند این موضوع ایمان داشتن به توانایی خودت باشد و یا حضور خداوند!
من اگر نسبت به چیزی شک داشته باشم و ترس و نگرانی داشته باشم یعنی نسبت به اون مورد ایمان ندارم همونجوری که خداوند در قرآن گفته مومنین افرادی هستند که نه ترسی دارند و نه غمی دارند
بعد اگر بخواهم ایمان داشتن به خدا را برای خودم معنی کنم اینجوری میشود که من از وجود و حضور خداوند و حمایت اون خیالم راحت باشد و استرس نداشته باشم و پشتم قرص باشد که خداوند همواره حامی من هست و به این موضوع شک نداشته باشم
بعد که دوباره داشتم برای بار چندم متن را میخواندم دیدم دقیقا استاد همین را در پاراگراف دوم نوشته اند که :
پس کلید ایمان داشتن همان رسیدن به این احساس هست که خداوند با من هست که اسم همین قدم هم همین میباشد
حالا برویم سراغ داستان تاثیرگزار لاله عزیز؛
ولی قبلش میخواهم از استاد عزیزم تشکر کنم که این داستان را اینجا قرار داده اند، چون ما با مثال دیدن و شنیدن و خواندن یاد میگیریم و با پیدا کردن الگوها و نشانه ها و مثالها موارد را برای ذهن مون منطقی میکنیم و من همیشه تلاش میکنم که تمام کامنتها را بخوانم و دوستان عزیزم وقتی از نتایج شون بیان میکنند و یا اتفاقات و معجزات زندگی شان مینویسند برای من باور پذیرتر میشود که این حرفها صحیح هست (دقیقا اینها را استاد در جلسه تکمیلی بیان کردند)
برداشت من از داستان لاله عزیز:
من از انجایی که ایشان را دنبال میکنم همون موقعی که این متن را در دوره زندگی با طعم خدا قرار دادند خواندم و بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم و با هر هماهنگی که خداوند برایشان ایجاد کرده بود اشک ریختم و بارها متنشان را مطالعه کردم و خداراشکر که استاد عزیز دوباره این داستان را اینجا قرار دادند
اگر بخواهم کل متن را در یک جمله خلاصه کنم فقط میتوانم بگویم که
« لاله عزیز قانون را در عمل زندگی کردند»
با توجه به معانی کلمه ایمان که در بالاتر نوشتم با اطمینان میتوانم نتیجه بگیرم که لاله عزیز ایمان قلبی اش به خداوند را زندگی کرده اند
ایشان ایمانی را از خودشان بمن نشان دادند که انرا در عمل زندگی کرده اند و بمن نشان دادند که مهرداد برای تو هم میشود همانگونه که برای لاله شده است !
ایشان ایمانی را بمن نشان دادند که یک انسان بدون اتفاقات و شرایط بیرونی ، تحت بدترین شرایطی که برایش رخ داده باشد باز هم میتواند خالق زندگیش باشد همونجوری که خودش میخواهد
ایشان ایمانی را بمن نشان دادند که میشود برگی در باد نبود که مسایل زندگی تو را به هر جهت ببرد!
ایشان ایمانی را بمن نشان دادند که یک انسان فقط دو تا چیز را میتواند در تمام طول زندگیش کنترل کند ۱- نگرش ۲- رفتار و اقدامات
و بقیه موارد زندگی از دستان ما خارج هست و فقط توانایی کنترل این دو تا مورد را داریم و تحت هر شرایطی که باشیم اگر اینها را کنترل کنیم در نهایت اوضاع به نفع ما خواهد بود
ایشان ایمانی را بمن نشان دادند که ناشی از شجاعت بالای ایشان در برخورد با مسایل بود، کسی که شجاعانه و مسوولانه با مسایل زندگی اش روبرو میشود و از آنها فرار نمیکند و میرود و اونها را حل میکند
ایشان ایمانی بهم نشان دادند که وقتی به خداوند ایمان داشته باشی و شکی بهش نداشته باشی تو را هدایت میکند از راحتترین و ساده ترین مسیرهایی که به فراتر از خواسته هایت میرسی! ایشان تحت نظر بهترین دکترها سلامتی شان را بدست اوردند و دوران نقاهت شان را استراحت کردند و کار جدید و با حقوق بالاتر پیدا کردند و به دیدن خانواده شان رفتند و بعد از سالها اونها را دیدند
ایشان ایمانی بهم نشان دادند که لحظه ای به خداوند و حمایتش شک نداشتند و هر اتفاقی که برایش می افتاد ایشان به پلن خداوند اعتماد داشتند و به برنامه ریزی خداوند اعتقاد داشتند
ایشان ایمانی را بهم نشان دادند که ناشی از رسوخ تمرینات دوره ها در وجودشان و شخصیت شان بود و با اتفاقات ناخواسته زندگی شان دچار استرس نمیشدند و این ناشی از استمرار و تلاش در باقی ماندن در این مسیر الهی هست
ایشان ایمانی را بهم نشان دادند که براحتی توانسته بودند نجواهای ذهنی شان را کنترل کنند اینکه خانه بخری و کلی هزینه برای اون انجام بدهی و کار جدید پیدا کنی و بعد از نظر سلامتی دچار مشکل بشوی قطعا مثل همه انسانها صدای نجواهای ذهنی بلند میشود ولی اگر ایمان قلبی داشته باشی اونوقت صدای نجواها بسیار ضعیف خواهد بود و این ناشی از استمرار داشتن در دادن ورودی های صحیح به ذهن هست
ایشان ایمانی را بمن نشان دادند که خداوند برایت میتواند هم دکتر بشود و هم پرستار و هم همسر و هم محافظ فرزندت و … بشرط کنترل ذهن. اینکه نیاز به پارتی بازی ندارم و خداوند خودش تمام کارها را برایم انجام میدهد
ایشان ایمانی را بمن نشان دادند که وقتی قلبا به خداوند ایمان داشته باشی، اون هم تمام کاینات را به خدمتت در می آورد تا کارها را برایت براحتی انجام بدهد
ایشان ایمانی را بمن نشان دادند که وقتیکه قلبا به خدا ایمان داشته باشی با خودت در صلح هستی و وقتی با خودت در صلح باشی، تمام انسانها دوست دارند بهت کمک کنند مثل همان خانمی که در رادیولوژی بودند و جوری با لاله عزیز ارتباط دوستی برقرار کردند که بعد از عمل بالای سرشان بودند و کلی به بقیه سفارش ایشان را کردند
ایشان ایمانی را بمن نشان دادند که نباید عجله داشت برای رسیدن به خواسته ها و خواسته ها هر چقدر بزرگ از نظر من، براحتی و فراتر از انتظارم در زمان درست وارد زندگیم میشود
ایشان آرامش درونی خودش را در الویت قرار دادند اصلا مهم نبود که رییسش بداخلاقی میکند و یا بیمار شده است و یا فرزندش هزاران کیلومتر دورتر نیاز به کمک دارد برایش الویت فقط آرامش خودش بود و به نظرم همین رمز موفقیتش همین آرامش و کنترل ذهنش بود
ایشان برخلاف مادران ایرانی که من میشناسم الویت را به فرزندان و بقیه میدهند و همیشه در حال تلاش هستند که بقیه را راضی کنند و مشکلات بقیه را برطرف کنند در ابتدا و با هر اتفاق ناخواسته ای فقط با باور اینکه « خداوند با من هست » در هر موضوعی دنبال نکته مثبت بودند و احساس شون را خوب میکردند.
بعنوان خواننده وقتی که متن را میخواندم پس از هر موضوعی از ایشان من هم دچار نگرانی میشدم ولی ایشان بلافاصله نوشته بودند که « خدا با من هست … » و این به من خواننده آرامش میداد ، هر چند که میپرسیدم اخه چجوری؟؟؟
اینکه اینقدر روی خودشان کار کرده بودند که رابطه فوق العاده ای با همسرشان داشتند و ایشان در تمام موارد حامی و پشتیبانشان بود و حتی ایده مسافرت به ایران هم بهشان پیشنهاد دادند
اینکه با وجود عمل و دردهای پس از آن باز هم میروند ارایشگاه تا آماده عکس گرفتن برای وبسایت شرکتی بشوند که هنوز پیشنهاد کاری بهشان نداده است نشانه ایمان ایشان به خلق موقعیتهایی که میخواسته بوده است
من تمام کامنتهای دوستان را خواندم و در پاسخ های لاله عزیز به تک تک دوستان کلی نکات جدیدی نهفته بود که بسیار لذت بردم و دقیقا وقتی این موارد را در کامنتم مینوشتم یاد پروسه خرید خانه ام افتادم.
من هم در ماه اکتبر سال بیست بیست و سه خانه خریدم و همون ماه اسباب کشی کردیم و خودمون خانه مان را اونجوری که میخواستیم تزیین کردیم.
دقیقا چند ماه قبل (درست قبل از مسافرت به ایران و دیدن خانواده ام) شرکت بهم گفت بهت نیاز نداریم و بعد از برگشتن از ایران هم صاحبخانه ام بهم گفت که میخواهد خانه را بفروشد و ما باید دنبال خانه باشیم و من چون کار نداشتم واجد شرایط دریافت وام نبودم ولی فقط با کنترل ذهن و نشان دادن ایمانم به خداوند آرامش داشتم
دو تا مسافرت به امریکا رفتیم و جاده ساحلی زیبای سانفرانسیسکو به لس انجلس را با ماشین آخرین مدل فورد اج با تمام اپشنها ( که کرایه کرده بودم) رانندگی کردیم و از لحظه لحظه مسیر لذت بردیم
و کنار ساحل همه جا می ایستادم و پاهایم را در موجهای آب قرار میدادم و لذت میبردم و نسیم ملایم دریا پوست بدنم را نوازش میکرد (همون گونه که در تمرین نوار زمان نوشته بودم و خواسته بودم)
و بعد دقیقا یکماه بعد از مسافرت در سپتامبر کار پیدا کردم و واجد شرایط دریافت وام شدم و اول اکتبر خانه را قرار داد بستم و انتهای همان ماه اسباب کشی کردیم و دو ماه بعد هم ماشین فورد چند سال کارکرده ولی مشابه همان اپشنهایی که کرایه کرده بودم را خریدم
و اتفاقا کمتر از دوماه قبل شرکتم را خودخواسته تغییر دادم ( تقریبا همزمان با لاله عزیز) چون میخواستم با چالش های جدیدی مواجه بشوم و اینبار هم سمت بالاتر با حقوق بالاتر در شرکت بسیار بزرگتر بین المللی
داستان زندگی لاله و ایمان عملی ایشان بمن دوباره تاکید کرد که قانون بدون تغییر خداوند همواره کار میکند و من برای خلق خواسته هایم بایستی ایمان خودم را نشان بدهم و به چطور و چگونه رسیدن به خواسته ها کاری نداشته باشم چون اون وظیفه من نیست! وظیفه من ایمان قلبی داشتن هست و بقیه کارها وظیفه خداوند هست
از لاله عزیز سپاسگزارم که این بخش از زندگیشان را به اشتراک گذاشتند و باعث شدند که درک بهتری از قانون داشته باشم و نشان دادند که با استمرار و استقامت براحتی میشود ایمان قلبی را ساخت و بعد هم بقیه کارها را خداوند فراتر از انتظارمان انجام میدهد
از استاد عزیزم هم باز هم سپاسگزارم که با به اشتراک گذاشتن داستان لاله عزیز، باعث شدند که الگوها و مثالهای بهتری از عمل به قانون و داشتن ایمان قلبی را بیینم و لمس کنم و درک بهتری پیدا کنم
و در نهایت اینکه هیچ عذر و بهانه ای نباید داشته باشم برای ادامه این مسیر.
چون این راه ، ساده ترین و اسان ترین و تنها راه رسیدن به خواسته هایمان هست
منتظر خبرهای عالی من باشید
شاد و رو به رشد باشید
سلام خدمت شما آقا مهرداد عزیز و بزرگوار
خیلیی از کامنتتون لذت بردم خیلی نکات کاربردی رو خوب توضیح دادید عالی بود چقدر خوب در مورد این جلسه تفکر و تعمق کردید و من فکر میکنم که در زمان بسیاار مناسبی کامنت شمارو خوندم و برای من به موقع بود.ممنونم از اینکه حاصل تفکر خودتون رو با ما به اشتراک میذارید و از استاد عزیزم هم سپاسگذارم که کامنت های اینچنینی دوستان رو برای استفاده و درک بهتر در دسترس قرار میدن.
بازم ممنونم ازتون
به امید موفقیت روز افزون شما 🙏🏻🙏🏻🌹
سلام و درود خدمت دوست و همراه مسیر رشد و پیشرفت سرکار خانم سحر عزیز
سپاس از شما بابت پیامی که برایم نوشتید
اتفاقا چند روز قبل که بهم پاسخ دادید، قصد داشتم که برای شما بنویسم ولی فراموش کردم و
بعد، در زمان درست که از نظر کاری تحت فشار بودم، و برای کنترل نجواهای ذهنی دنبال راهکار میگشتم،
مجددا به این پیام شما هدایت شدم و دوباره متن خودم را خواندم و با انگیزه و امید و با ایمان بیشتری به مسیرم ادامه دادم
سپاسگزارم بابت پیامی که نوشتید چون در زمان درست بهم انگیزه حرکت دادید
امیدوارم بزودی با رسیدن به خواسته هایتان و به اشتراک گذاشتن انها در سایت، باعث ایجاد انگیزه مضاعف در من و بقیه دوستان بشوید
شاد و رو به رشد باشید
سلام آقا مهرداد عزیز و بزرگوار
ممنونم از شما 🙏🏻
اتفاقا پاسخ امروز شما رو هم بنده نشانه ای گرفتم جهت مطالعه مجدد کامنتتون و دوباره خوندم و استفاده کردم ممنونم ازتون🙏🏻🌹
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام آقای مهرداد ذبیحی
بسیار سپاسگزارم که لطف کردید و پاسخی به این زیبایی نوشتید. من یکبار کامل پاسخ شما را خواندم وفقط گریستم و بار دوم توانستم برای شما پاسخ بنویسم. پاسخ شما مثل یک کلاس درس و یککتاب بود که ریشه ای درس زندگی میداد. مطلب ارامش قلبی و رابطه ایمان را که به طور کامل توضیح دادید، خیلی مهم است چه برای شما که ساکن کانادا هستی و چه برای من که ساکن امریکا هستم وچون برای عزیزان دیگر که ساکن ایران هستند، همه مایل هستیم که ارامش قلبی داشته باشیم. ممنونم از تعریف و تشویق شما، این باعث میشود که من دلگرم شوم و مسیرم را با اشتیاق بیشتری سپری کنم.
واقعا دوست داشتم که گفتید که خدا میتواند برای ما هم دکتر باشد و هم پرستار، هم آموزگار و هم مربی و غیره. « برای من الان بهترین دوست خداست چون یادش بهم ارامش میدهد. » من صبحها بعد از شنیدن یک دعا ومناجات سر کار میروم. همیشه جلوی اینه با دیدن خودم، خدا را شکر میکنم. « خدا به من بهترین هدیه را داده است که پسرم است. » من خودم را صاحب کهکشان راه شیری میدانم؛ چون با قدرت ذهنم، میتوانم به هر جایی از آن سفر کنم و سریع به کره زمین برگردم.
جالب است برای شما بگویم که چند وقت پیش به Luis تکست دادم و حالش را پرسیدم و بهش گفتم که همیشه برای خودش و خانمش دعا میکنم؛ اخه خانمش کمرش را عمل کرده بود، چون شغلش پستچی بود و اینقدر بسته سنگین جابجا کرده بود که بعد از عمل، ۳ ماه میبایست در خانه بستری میشد؛ و بعلاوه خود Luis هم که همیشه در حال عمل جراحی سنگ کلیه بود. جالب بود که فردای انروز که پیام دادم، جوابم را به زیباترین شکل داد. همسرم تعجب کرد که چطور هنوز شماره تلفنش را پاک نکرده ام و ازم سوال کرد که چرا بهش تکست دادم. من به همسرم گفتم:« چون الان در جایی ایستادم و به موفقیتی رسیدم که باعث آن Luis بود. اگر رفتارهای او نبود، من هرگز فکر تغییر شغل به ذهنم خطور نمیکرد. »
من با افراد زیادی از کشورهای مختلف برخورد داشته ام و هیچکدام از آنها به اندازه Luis من را اذیت نکرده اند و هر بدی او را با خوبی بی نهایت جواب دادم و گاهی گریه میکردم از آنهمه بدی در وجود یک انسان. ولی الان میبینم شغلی که همه به طور متوسط بین ۵ تا ۷ سال به دست میاورند را من بعد از فقط ۱۰ ماه به دست آوردم و باز از ته قلبم برای Luis دعا کردم تا خدا حفظش کند. تا بدی نباشد ما قدر خوبی را نمیدانیم، تا گرسنه نباشیم قدر سیری را نمیفهمیم و تا چاق نباشیم لاغری ذهنی را کاملا درک نمیکنیم.
من بسیار آدم منصف و مثبت اندیشی هستم و همواره در حال تعریف از دیگران و سپاسگزاری از آنها هستم. آنقدر سر کار جدیدم با افراد مختلف سلام و احوالپرسی میکنم که انگار سالهاست، آنها را میشناسم. جالب است که بعضی افراد تا از من خداحافظی نکنند، به خانه نمیروند؛ در صورتیکه آمریکاییها به سردی رفتار معروف هستند. ولی همیشه یک رفتار درست، رفتارهای درست دیگری را جذب میکند. « از هر دست بدهی از همان دست میگیری. » من خیلی به این جمله اعتقاد دارم.
اگر فردی اشتباه کند در سر کارم، فقط اشتباه آن را به خودش میگویم آنهم ایمیلی یا از طریق Teams. ولی اگر من اشتباه کنم، همکارانم بعد از متوجه شدن اشتباه من، رییسم و رییس رییسم را هم در ایمیل میگذارند که آنها اشتباهات من را ببینند، ولی من همچنان اشتباههای آنها را مخفی نگاه میدارم؛ چون معتقد هستم که بعد از مدتی شناخت، رفتار آنها تغییر پیدا میکند. درهر صورت من تحقیر کسی را نمیپسندم. من از خوبی کردن لذت میبرم و حال خودم خوب میشود.
خیلی خوشحال شدم که شما هم همزمان با ما، به اتفاق همسرتان مهسا، خانه خریدید. داستان مسافرتهای امریکا ی شما و یافتن شغل جدید با حقوق و سمت بالاتر و ماشین جدیدتان؛ خودش میتواند بسیار مثال خوبی از همزمانی ذهن شما با تمرینهای دوره باشد. اگر ایمان داشته باشیم و ان را با اعتقاد مزین کنیم، ان اطمینان ما را به هدف میرساند.
چطور امکان پذیر است؟
منهم واقعا نمیدانم، چون خدا خودش کارها را بر وفق مراد ما پیش میبرد. خیلی هم مهم نیست که چطور بودنش را بدانم، بلکه مهم اتفاق افتادن آنهاست. مثلا من نمیدانم چطور برق تولید میشود ولی میدانم اگر کلیدپریز را بزنم لامپ روشن میشود حالا چطور برق از کلید پریز وارد لامپ میشود و مراحل آن خدشه ای به هدف من که روشن کردن خانه ام است وارد نمیکند.
من شما را در LinkedIn دنبال کردم. امیدوارم بتوانیم در این سایت از طریق تجارب خودمون؛ همه بهم کمک کنیم و از زندگیمون لذت ببریم. شما همسایه ایالت Montana هستید و ما همسایه ایالت کالیفرنیا. خوشحال میشوم که از تجارب شما بیشتر بشنوم. باز هم ممنونم که من را در ادامه مسیر تشویق کردید.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
به نام خدا
با استمرار در دریافت و درک آگاهی ها نتایج عالی کسب میکنیم و با خواندن زندگی نامه افراد موفق برای ما نیز باور پذیر میشود که خدا هست برا من نیز هست به شرط ایمان و هماهنگ شدن با این انرژی برتر.
لاله عزیز تبریک به شما برای اینکه شما توانستید با ایمان به خداوند و هدایت الله در زندگی یک شاهکار عالی در زندگی خودتان خلق کنید.
از اینکه استاد از ما میخواهد روند موفقیت خودمان را در زندگیمان بنویسم گام اول از اینکه نکنه زندگی ما رو چشم بزند ما این باور خطرناک در ذهنمان داره کم کم حذف میشه و خیلی جرات پیدا کردیم که از موفقیت هایمان علاوه بر اینکه در سایت بنویسیم با دیگران هم حرف بزنیم و این باعث گسترش بیشتر موفقیت و پیشرفت در زندگیمان میشود و توجه و تمرکز ما بیشتر روی موفقیت خودمان هست و این اعتماد به نفس رو با میدهد که من هم یک فرد موفق هستم و من هم میتوانم پیشرفت کنم، من قبلا خیلی زبان انگلیسی میخوندم ولی جرات حرف زدن رو نداشتم انگار این اعتماد به نفس در صحبت کردن به زبان دیگر رو نداشتم اگر هم داشتم خیلی کم بود و کم کم تونستم این اعتماد در خودم ایجاد کنم که وقتی من تونستم گام به گام و تدریجی به زبان فارسی صحبت کنم و گاهی ممکن در صحبت کردن هم اشتباه کن حتی به اشتباه من هم بخندن ولی ادامه دادم و الان مسلط به زبان فارسی شدم پس در یادگیری زبان انگلیسی هم شروع کردم به صحبت کردن حتی به اشتباه و الان در صحبت کردن خیلی بهتر شده ام و در مصاحبه های شغلی دیگه خیلی راحت به زبان انگلیسی صحبت میکنم و ترسی ندارم، حتی اگر در اون مصاحبه هم رد بشم ناراحت نمیشوم و با خودم میگویم که باید روی خودم کار کنم تا ورژن بهتری از خودم ارائه دهم و در مسیر بهتر شدن ادامه میدهم.
لاله عزیز در برخورد با رئیس خود تمام تمرکزش روی ویژگی های بد رئیسش بود و در همزمانی رفتار بد او قرار میگرفت تا اینکه با استاد عزیز مشورت کردند، و استاد به لاله عزیز توصیه کرد که بدی رئیست را نباید ببینی و توجه ات رو از روی رفتار اون بردار و دقیقا تمرینی هست در دوره خدا هرگز دیر نمیکند که استاد تمرینی دادند که باید روی ویژگی های مثبت دیگران تمرکز کنیم و از خوبی های آنها تعریف کنیم حالا چه با دیگران چه با خودمان و این تمرین رو انجام بدیم و من با جاریم خیلی خوب نیستم و تمرکزم روی رفتار بد اون بود و دقیقا در هم زمانی رفتار و اخلاق بد اون قرار میگرفتم و بعد از اینکه این تمرین داده شد برای من خیلی سخت بود که این تمرین رو انجام بدم گام اول سعی کردم که رفتار و اخلاق بدش رو در ذهنم به یاد نیاورم و کم کم شروع کردم به رفتار خوبی که با دیگران داشت و از نظر من آدم خوبی شد و بعد شروع کردم جاهایی که حتی خیلی کم رفتار خوبی با من داشت و شروع کردم به نوشتن و بعد آرام شده ام که این مخلوق و ساخته دست خداوند عزیز و من حق دخالت در اینکه اون رو آدم خوبی کنم رو ندارم و اون رو رها کردم و خدا شاهد الان این دختر به قدری اخلاقش با من عوض شده که خودش میگه من نمیدونم چرا اینقدر به آرزو علاقه مند شده ام و من میدانم که این همه از قدرت خداوند است و باید با این انرژی هماهنگ شد تا از زندگی کردن لذت بیشتری برد.
وقتی لاله عزیز روی ویژگی های مثبت رئیسش تمرکز کند ظرف وجودش اش بزرگتر میشود و طبق قانون خداوند به جاهای بالاتر هدایت میشود تا هم فرکانس حال خوب و افکار خوب او شود و کم کم از اون منطقه که فرکانس پایین دارد خارج میشود و باید در این مسیر تغییر کردن تمام توجه و تمرکزمان روی بهتر کردن خودمان باشد نه دیگران تا خودمان بهتر شویم به جاهای بهتر و انسان های بهتر و با کیفیت تر هدایت شویم و این مسیر را به سمت بهتر شدن ادامه دهیم که دوست عزیزمان این کار رو خوب انجام داد و به جای بهتر هدایت شد.
در میسر تغییر کردمان بعضی اوقات که دچار مشکل و یا گرفتاری میشویم شروع میکنیم به غر زدن که چرا من که دارم روی خودم کار میکنم چرا باید دچار مشکل شوم ولی باید یک لحظه استپ کنیم که ما داریم در دنیای مادی زندگی میکنیم که شاید ورودی های اشتباه داریم و گاهی دچار مشکل هم میشویم و به جای گله و شکایت و تمرکز روی آن مشکل باید از خداوند هدایت بخواهیم و اون رو مشکل رو رفع کنیم کاری که دوست عزیزمان انجام داد و به جای اینکه غر بزند و بگوید خدایا چرا این کار رو با من کردی شاید اول احساسش یه کم بد شد ولی بعد تونست به خودش مسلط شود و از خداوند شفای الهی رو خواست و کمک و هدایت رو خواست و راجع به بیماری اش با کسی صحبت و درد و دل نکرد و گام اول رو برداشت و شروع کرد به شفای الهی با احساس خوب و خداوند هم عالی هدایتشان کرد و تونست شفای الهی رو دریافت کند و اون مشکل از زندگیش حذف بشه و تبریک به این دوست عزیز و این هماهنگی عالی که با این انرژی برتر داشت اگه این دوست عزیز و استاد عطار روشن تونستند از این مسیر نعمت های الهی را دریافت کنند پس من و شما هم میتوانیم در صف دریافت کنندگان نعمت های الهی باشیم.
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام آرزو جان
خیلی خوشحال شدم که پاسخت را خواندم. حتی خود من با خواندن تک تک این پاسخها، در حال یادگیری هستم. بهت تبریک میگویم که در حرف زدن زبان انگلیسی در حال پیشرفت هستی. فکر میکنم من خیلی خوب بتوانم درکت کنم. البته نمیدانم ساکن چه کشوری هستی؛ ولی خوب من وقتی میخواهم بروم مصاحبه شغلی به زبان انگلیسی، همچنان ساعتها قبلش تمرین میکنم. تلفظها یم را چک میکنم. مینویسم، تحقیق میکنم و بعد از چندین روز تمرین وارد جلسه میشوم.
من اینقدر این تمرینها را ادامه داده ام که هفته پیش که ۱۱ جلسه با property managers و رییس آنها داشتم و حتی A/P specialist و رییس او هم بود؛ به اضافه رییس خودم، همه را عین اب خوردن برگزار کردم. نه تنها خبری از استرس و اضطراب بود، بلکه من به عنوان lead، کل جلسه را در دست داشتم. رییسم بارها بهم گفت که :« لاله، خیلی عالی بودی!!! » و حتی بهم راجع به آن ایمیل داد. یک روز هم از یک آقایی که پست بالاتری از خودش داشت، خواست بیاید و در گوشه جلسه من بنشیند و وقت برگزاری آن جلسه یک ساعته؛ کار من را ببیند. من به رییسم گفتم :« من خیلی در عمرم تمرین داشته ام، بنابراین الان آمادگی زیادی دارم، حتی اگر جلسه یهویی باشد. »
آرزوی عزیز، همه چیز در ادامه دادن و تمرین کردن بدون گذاشتن و قرار دادن و تعیین کردن زمان خاصی است. واقعا نمیدونم چطوری، ولی دوست داشتم با اب طلا بر سر در خانه مان مینوشتم: « رسیدن به هر موفقیتی؛ تنها با ادامه دادن و رها نکردن است. پس ادامه بده. »
چقدر خوشحال شدم که نوشتی رابطه ات با همسر بردار شوهرت خوب شده است. واقعا بهت تبریک میگویم. قدم اول؛ مهمترین قدم است و آن شجاعت است که تو در وجودت داری. امیدوارم بتوانی رابطه های بیشتر و سالمتری با افراد و اطرافیان و نزدیکانت داشته باشی و آنها راتجربه کنی. خیلی زیبا نوشتی که گفتی : « وقتی روی ویژگیهای مثبت افراد تمرکز کنیم، ظرف وجود ما بزرگتر میشود. »
ظرف اصلی وجود ما؛ جسم ما نیست.
چرا؟
چون وقتی ما میمیریم، بعد از مدتی جسم ما از بین میرود، با انکه ما دفن میشویم و اسممون روی سنگ قبر میماند؛ ولی بعد از چند سال اگر قبر را باز کنند و نقش قبر کنند؛ چیزی از جسمی ما باقی نمانده است.
پس ظرف اصلی وجود ما چیست؟
ظرف اصلی وجود ما روح ماست. روح ما احساس ماست. همان ذهن ماست. برای همین است که اگر فایلهای پیاده روی را گوش میدهیم؛ بایست به خاطر احساس خوب باشد نه لاغری. اگر میخواهیم متناسب بشویم؛ باید به خاطر احساس خوب از خودمون باشد و نه نظر دیگران و نه پوشیدن سایزهای کوچک و غیره.
به نظر من خدواند آنقدر به من نزدیک است که اگر بگویم من و او یک وجود هستیم، کاملا راست گفته ام و حقیقت را زندگی کرده ام. شفای من از اوست و درمان من پیش اوست.
ممنونم بابت تبریک تو دوست خوبم. زندگی خمت ماها توسط همان خدا در هماهنگی عالی تنظیم شده است؛ به شرطی که ما با ذهن و روح و رفتار و غیره آن را از هماهنگی بی نظیر خدواند در نیاوریم. به قول خودت، « ما همه در صف دریافت نعمتهای بی حد و حصر خدا هستیم. » برای خداوند؛ نژاد ما، دین ما، زن یا مرد بودن ما و غیره اهمیتی ندارد. خدواند عاشق تک تک ماست. این را تا اعماق وجودم حس کرده ام و بابت آن هر لحظه از عمرم، سپاسگزار و شاکرم.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
سلام خدمت استاد گرامی و دوستان عزیز
امیدوارم امسال و همه سالها برای استاد عزیزمون و دوستان عزیز بسیار عالی همراه با تجربه خواسته هاباشه البته با احساس خوب
من ایمان دارم که خداوند با من است
ایمان داشتن به خداوند یعنی باور داشته باشیم خداوند هر لحظه و همیشه و همه جا با ماست
و در هر کاری ما رو هدایت و حمایت میکنه
و اگر همیشه خداوند رو با خودمون و جزئی از وجودمون بدونیم و احساس کنیم آرامش خواهیم داشت
با این آگاهی هایی که من دریافت کردم ،میدونم کارهای مذهبی که به ما یاد داده بودن اگر انجام بدیم یعنی به خداوند ایمان داریم
هیچ وقت به ما آرامش و حس همراهی خداوند رو نمیده یا لااقل به من که نمیداد
سالها اون کارها رو انجام دادم و گفتم توکل به خدا ولی خدا رو احساس نمیکردم و احساس دوری از خداوند رو داشتم !
و الان میدونم که من نمیتونم فقط به واسطه انجام واجبات حس با خدا بودن رو داشته باشم وبه خداوند توکل کنم
تا زمانی که من خداوند و قوانین جهان هستی و خودم رو بهتر نشناسم و نگرشم رو به خداوند تغییر ندم ، نمیتونم با خدا بودن رو تجربه کنم
خداروشکر از زمانی که شروع کردم به شناختن خداوند و دارم تلاش میکنم از طریق آگاهی های دوره های فوقالعاده استاد عزیز خداوند رو بهتر بشناسم آرامشم بیشتر شده و خداوند رو به عنوان همراه همیشگی خودم بیشتر از قبل حس میکنم که این یعنی ایمانم به خداوند بیشتر شده و خیلی وقتا حس میکنم که خداوند با منه چون دارم یاد میگیرم و تشخیص میدم که ندای خداوند کدومه ،همزمانی هایی که برام رقم میزنه چیا هستند و تازه دارم اتفاقات و احساسات روزمره خودم رو به خداوند ربط میدم و میدونم که ادامه این مسیر فقط آگاهی بیشتر و آرامش عمیقتر و اشتیاق و شادی بیشتر و ایمان بیشتر به خداوند برام داره
و این چیزیه که من سالهاست دعا میکنم که داشته باشم و با هدایت خداوند الان اینجام و دارم حس خوب همراهی خداوند مهربان رو تجربه میکنم
خداوند بینهایت مهربونم ،بینهایت سپاسگزارم
استاد عزیز بینهایت سپاسگزارم
و این حس خوب چیزی نیست که من بخوام و یا بتونم رهاش کنم و تنها کاری که میتونم انجام بدم بودن در این مسیر وحرکت برای شناخت خداوند و تغییر باورهام و نگرشم و انتظارم از خداوند ،خودم و جهان هستی هست
آگاهی از کمک خداوند در زندگی انسان ها باعث گسترش و نفوذ حضور خداوند به عنوان حامی و هدایت کننده در زندگی ما میشود
شنیدن و صحبت کردن درباره خداوند همان توجه به خداوند است که بارها در قرآن به آن توصیه شده است
اول به لاله عزیزم تبریک میگم که چقدر عالی تونسته در بهشت تناسب فکری ادامه بده و نتایج عالی کسب کنه
و این یعنی وقتی برای دوستان عزیزم آگاهی ها چنین تاثیر گذار بوده برای من هم هست
نگرش لاله عزیز برام جالب بود که در تمام مسائلی که تو زندگیشون رخ داده بود حس خوب و آرامش رو در خودشون حفظ کرده بودن و این فقط در صورتی ممکنه که به خداوند و صفاتش ایمان داشته باشیم و در بین منفی ها ،توجهشون رو به مثبت ها جلب کرده بودن و به خداوند اعتماد کردن و فقط از خداوند خواسته هاشون رو درخواست کردند
و هر لحظه خداوند رو با خودشون همراه دیدن و ادامه دادن و اینجا بود که صبر ایشون و حس خوبشون و توکلشون باعث شد خداوند همزمانی هایی رو براشون ایجاد کنه که همه چیز به خیری و خوشی تبدیل بشه و ایشون خواسته هاشون رو در بهترین زمان و مکان تجربه کنن
و این یعنی ایمان به خداوند
خداوند در قرآن بشارت ثروت بی حساب به بندگان با ایمان و صبور داده و خداوند به عهد خودش وفاداره
کسانی که مثل لاله عزیز با احساس خوب در مسیر شناخت خداوند قدم برمیدارن و برای بهتر زندگی کردن سعی میکنن و تنها از خداوند درخواست میکنن و خداوند رو هر لحطه هدایت کننده و حامی خودشون میدونن
و اینجاست که خدای سریع الحساب، پاسخ فراتر از انتظارشون رو بهشون میده
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام مریم جان
فکر کنم که یک سالی بود که برات پاسخی ننوشته بودم؛ ولی چون دنبالت میکنم همیشه دیدگاه هایت را میخوانم. من دقیقا احساس شما را درک کردم، وقتی راجع به شناخت خداوند گفتی. یادمه وقتی که کلاس چهارم دبستان بودم، یک خانم معلم داشتم که خیلی چاق بود و درشت بود ؛ ولی در عین حال خیلی مهربون بود. اسمش خانم هاشمی بود. من چون فقط ۱۱ سال داشتم، هر موقع میخواستم خدواند را تصور کنم؛ همیشه تصویر خانم معلمم، خانم هاشمی را توی ذهنم میاوردم. اخه او را خیلی دوستش داشتم. او خیلی با همه ماها مهربون بود، بنابراین به خودم گفتم که حتما خدا شبیه خانم معلم هاشمی است.
من تا قبل از سن بلوغ همیشه تصویر خانم معلم مهربون را توی ذهنم، خدا تصور میکنم. البته چون میگفتند که خدواند بزرگ است و این خانم چاق و درشت بود در برابر جثه کوچک من، خیلی برایم قابل درک بود که این خانم معلم مثل خدا است و شبیه تو است، چون هم بزرگ است در برابر من و هم خیلی مهربون. یادش بخیر، من تقریبا عاشق همه معملعایم بود و وقتی میامدم خونه، دلم برای همشون تنگ میشد. واقعا مدرسه رفتن و زیاد ماندن در آن را بیشتر از خانه امدن دوست داشتم.
مریم عزیزم، کلمه « بهشت تناسب فکری » را که گفتی خیلی برایم جذاب و دوست داشتنی بود. خیلی فرد مثبت گرایی هستی که به بهشت فکر کردی. خیلی از آین کلمه و به کار بردن آن خوشم آمد. من الان یک جهش بزرگی داشته ام در جهت رشد و فکر و ذهنم. الان اگر کوچکترین اتفاقی برام سر کار پیش بیاید که برام خوشایند نباشه، حتی اگر نتوانم از شب قبل تجسم اتفاقات خوب را برای فردا در سر کارم بنویسم و حتی قبل از کارم؛ فقط ۵ دقیقه وقت بگذارم و بنویسم؛ کاملا این تغییر رفتار را در برخورد رییسم و همکارانم با خودم میبینم.
میدونی چرا؟
چون من به خدا وصل شده ام. سه سال و نیم زحمت کشیدم. هرروز تمرین کردم و نوشتم و خواندم و ادامه دادم. الان نتیجه این همه تمرین را میبینم در کمتر از ۵ دقیقه. صبوری کردن با خودش برکت میاورد. صبوری کردن با خودش ارامش میاورد. صبوری کردن ما را به خدا نزدیک میکند.
من عاشق « سریال حضرت ایوب » بودم. با انکه سن کمی داشتم و از آن شیطان سیاه پوش داخل سریال موقع پخش سریال که ساعت ۱۰ شب بود، میترسیدم؛ ولی همیشه عاشق صبوری کردن حضرت ایوب بودم. این سریال شبها پخش میشد و من بیشتر از لباسهای سیاه شیطان دچار ترس میشدم، ولی باز سریال را دنبال میکردم. « آقای بازیگر فرج الله سلحشور » را در نقش حضرت ایوب، خیلی دوست داشتم و همش به خودم میگفتم که ایوب پیامبر، کل اعضای خانواده اش را از دست داد ولی باز شکرگزاری میکرد.
چرا من نتوانم شکرگزاری کنم؟
ممنونم بابت تعریف و تشویقت. خیلی دلگرمم کرد. امیدوارم تو هم در کنار خانواده سال نویی پر از شادی، سلامتی و تناسب فکری داشته باشی دوست خوبم. بهترینها را برات آرزو دارم.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
سلام خدمت دوستان عزیز
لاله عزیز من هم از شما ممنونم که وقت گذاشتین دیدگاه منو خوندین و اینقدر زیبا برام نوشتین
واقعا اینجا برای من بهشته ،جایی که فقط حرفهای خوب زده میشه،جایی که پر از آرامشه، جایی که همش حرف از خداست اگه بهشت نیست پس کجاست !
من همیشه دیدگاههای شما رو میخونم و لذت میبرم و از نتایجتون خوشحال میشم
و به من ثابت میشه که ادامه دادن و استمرار داشتن در این مسیر منو به نتایج دلخواهم میرسونه همینطور که تا حالا رسونده
من زیاد اهل دوست و رفیق نبودم و نیستم ولی اینجا دوستانی دارم که گرچه حضوری و از نزدیک ندیدمشون ولی قلب هامون به هم نزدیکه و همیشه حس خوب از دوستانم در بهشت تناسب فکری میگیرم با خوندن نوشته هایی که از درک و آگاهی بالا سرچشمه گرفته
یکی از آرزوهای من این بود که در جمعی آگاه تر از خودم باشم و از صحبتهای خدایی دیگران استفاده کنم و الان در این مکان آرزوی من برام قابل تجربه شده
به امید روزی که بتونم دوستانم و استاد عزیزم رو به صورت حضوری ببینم و صمیمانه راجع به نتایج جذابمون که در اثر آگاهی های جدید تجربه کردیم صحبت کنیم و لذت ببریم
من هم برای شما آرزوی سلامتی شادی و تجربه خواسته هاتون رو دارم
و امیدوارم همیشه خداوند رو در وجودمون حس کنید که هیچ حسی بالاتر از این نیست
با یاد و نام خدای مهربان
سلام ودرود به استاد عزیز و دوستان همراه
لاله جان دوست هم مسیر از خوندن قصه زندگیت و معجزه الهی زندگیت اشک فراوان ریختم اینکه در جمله جمله نوشته و کلام شما حضور خداوند رو احساس کردم و بهتون تبریک میگم که اینقدر زیبا بیان کردین.
از این نوشته درس ها و نکته های زیادی برداشت کردم که مطمئنا اگه چند بار بخونمش برداشت های بهتری نیز خواهم داشت.
نکاتی که من با یه بار خوندن برداشت کردم ایناست.
خداوند همراه همیشگی ماست خودشم گفته که من از رگ گردن به شما نزدیکترم کافیه با تموم وجود بخوایمش اون همیشه هست که جواب ما رو به بهترین شکل بده و کمکمون کنه.
خداوند بزرگه،قدرتش بی انتهاست،مهربونیشو هیچکس نداره کافیه ما هم خداگونه رفتار کنیم صبور وباگذشت ومهربون باشیم تموم اینا انرژی مثبت زندگیمون میشه و بازتابش به زندگی خودمون برمی گرده.
باید حواسمون باشه ورودی ذهنمون رو کنترل کنیم و همیشه مثبت اندیش باشیم.از هرچیزی که ناراحتمون می کنه دوری کنیم و اگه از رفتاری بدمون میاد تکرارش نکنیم، در موردش حرف نزنیم بلکه روی مثبت ها تمرکز بیشتری داشته باشیم.
مشکلات زندگی را خیلی بزرگ نبینیم اینجور بگیم که یک الماس از تراش خوب هست که قیمتش بالا میره پس ما هم باید از دل مشکلات تراشیده بشیم و رشد و پیشرفت بهتری بکنیم .
آرزوهامونو با تموم وجود باور کنیم و برای رسیدن بهشون برنامه داشته باشیم از نوشتن شروع کنیم و تصویرسازی کنیم تا بتونیم به زودی اونا رو در دنیای واقعی تجربه کنیم.
خداوند بی نهایته و براش فرقی نمی کنه که خواسته ها و آرزوهای ما در نظر خودمون بزرگند و امکان رسیدن بهشون سخته چون ما با ذهن و قدرت کم خودمون می سنجیم در صورتی که اگه ایمان مون قوی تر باشه و حس و حالمون رو عالی نگه داریم راحت تر می تونیم به خواسته هامون برسیم.
داشتن سلامتی بهتر،ثروت بیشتر،همسر وفرزندان خوب ،خونه و ماشین و ویلا و هر چیز دیگه ای که دوست داریم را با حس و حال خوب و باور عمیق بدست آوردن خواسته هامون پرورش بدیم تا راحت تر جذبشون کنیم.
ندای درونمون رو با گوش جان بشنویم و بدونیم که اون ندا صدای خداست از درون خودمون که داره راه و چاه رو بهمون نشون میده مثل لاله عزیزهم برای تغییر شغلش وهم در مورد درمان بیماریش که انتخابشون ایران بوده و شرایط بهتری برای درمان در اینجا داشتن مثل هزینه کمتر و بودن کنار خانواده و…
خدا را برای دریافت این اگاهی ها سپاسگزارم و از استاد عطار روشن عزیز تشکر می کنم که این نوشته رو در اختیار ما قرار دادن به نظرم چندین و چند بار دیگه باید این نوشته رو بخونم که نکات بیشتری دریافت کنم.
خدایا شکرت🤲
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام ازیتا جان
خیلی ممنونم که احساس زیبای خودت را برام نوشتی. واقعا من فکر نمیکردم که قسمت کوتاهی از زندگی من که اشک خودم را بارها دراورد، اشک این همه از دوستان من را در این سایت در بیاورد؛ هر چند دوست داشتم که داستان زندگیم را بنویسم تا به شما عزیزان بگویم که چقدر زیاد این تمرینها دارد کار میکند؛ اگر باورشون کنیم، انجامشان بدهیم و با خدا باشیم در هر ثانیه از زندگیمون.
مثال الماس را که گفتید، خیلی دوست داشتم. واقعا خداوند درون ما الماسی نهاده است. این الماس همان ذهن و روح و فکر و اندیشه و عقل ماست که به وسیله آن، ما را از حیوان برتر ی داده و اشرف مخلوقات قرار داده است.
همانطور که گفتید الماس از تراش خوب است. الماس سخت تر از هر چیز دیگری است که ما میشناسیم. حالا ما میتوانیم هر کدام الماس باشیم. من همیشه به پسرم میگویم :« من دارم تمرین میکنم که از حرف دیگران ناراحت نشوم. وقتی آنها با من حرف میزنند و یا عصبانی هستند، من دوست دارم که کر باشم، یعنی تصویر را ببینم؛ ولی صداشون را نشنوم. دوست دارم که وقتی رفتار دیگران با من خوشایند نیست، من آن رفتار بد را مثل یک فلش ببینم که به سمت دست من میاید؛ ولی چون جنس وجود من و دست من از الماس است و جنسش سخت است، ان فلش برگردد و اندکی به من آسیب نرساند، فقط در حد ثانیه من متوجه آن شوم و بعد رهایش کنم و فراموشش کنم. »
خیلی در ظاهر کار ساده ای است، ولی تمرین زیادی میخواهد چون بیشتر ماها تقریبا طوری تربیت شدیم که نسبت به رفتار اطرافیانمان عکس العمل نشان دهیم. واقعا وقتی گفتید که هر چیزی را ما دوست داریم با حس و حال خوب و باور عمیق به دست بیاوریم، خیلی برام جذاب است.
مثال واقعی:
« *من در امریکا افراد زیادی را میشناسم که ثروت زیادی دارند، ولی واقعا حتی بچه های آنها حاضر نیستند در روز کریسمس پیش آنها بیایند.
*افراد زیادی را در امریکا میشناسم که بعد از فوت همسرشان بهم میگویند که ما وقتی او زنده بود، برایش وقت نگذاشتیم.
*افراد زیادی را در ایران میشناسم که خونه و ماشین دارند، ولی احساس خوبی ندارند، همیشه در حال گله کردن هستند و یا زود عصبانی میشوند. »
خود من حقیقتا، وقتی حسم را خوب کردم و شاید مثل بازیگران نقش بازی کردم که حسم، خوب است
-صاحب خانه شدم.
-درآمد من در طول سه سال و نیم گذشته که ساکن سایت شده آم؛ حدود ۵۳ درصد افرایش پیدا کرده است.
-روابط من و همسر م و پسرم از فرش به عرش رسیده است.
-این همه دوست خوب ایرانی پیدا کرده ام که با انکه هرگز آنها را ندیده ام و صدایشان را نشنیده ام؛ این همه بهم عشق میدهند.
-بارها و بارها کاهش سایز داشته ام و همچنان به قول پسرم به زودی، به وزن دلخواهم میرسم.
واقعا من دوست دارم از شما تشکر کنم به خاطر دریافت این همه آگاهی در پاسختان.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
لاله عزیز در لحظه لحظه زندگیش به خدا توکل داشت و این فوقالعاده بود
سلام خدمت استاد عزیزو مهربونم و دوستان گرامی
لاله عزیز دوست گرامی و دوست داشتنی من، بهتون تبریک میگم بابت اینکه در سلامتی کامل هستید و پاداش خودتون رو از توکل به خدا گرفتید.
واقعا وقتی داستان شما رو خوندم اشک ذوق و شوق ریختم و چقدر خوشحال شدم از اینکه این سعادت رو پیدا کردم که از این آگاهی ها استفاده کنم.
داستان زندگی شما دوست عزیز، نمونه عینی این نگرش هست که خداوند همواره فراتر از انتظار ما پاسخ می دهد.نمونه عینی این نگرش هست که خداوند سریع الحساب هست و وقتی به خداوند توکل کنیم و خودمون رو به خدا بسپاریم خداوند در اجرای برنامه رسیدن ما خواسته مون عملکردش رو سرعت میبخشه و کاری که ممکنه اگر خودمون با تکیه بر اراده مون بخوایم انجام بدیم سالها طول بکشه اما خداوند در زمان کوتاه تر از چیزی که ما تصور کنیم پاسخ میده به شرط اینکه وقتی کاری رو به خداوند بسپریم قلبمون آروم باشه ما در آرامش و اطمینان بسر ببریم. خیالمون راحت باشه که دوست مون کاملا در این حالت بودن.
خداوند همواره پاداش نگرش صحیح مارو میده و به وعده خود وفادار است.
من فکر میکنم خانم لاله عزیز خیلییی کنترل ذهن عالی داشتن به طوری به طرز عالی تونستن جوری به شرایط نگاه کنن که به ایشون احساس خوب بده، با ایمان به خدا، همواره احساس خوب پایدار داشتن و با این نگرش و احساس خوب؛ ایشون انتظار دریافت اتفاقات خوب رو داشتن. این احساس خوب و ایمان به خداوند سبب شد همزمانی های شگفت انگیز و عالی براشون رخ داد.
استاد از شما ممنونم چقدر ایده ی عالی بود که داستان دوست عزیزمون رو به عنوان متن این جلسه انتخاب کردید چقدررر به درک مطلب کمک کرد چقدر عااالی آگاهی این جلسه ضمن یک نمونه عینی به ما انتقال داده شد.
استاد نمیتونید تصور کنید که چقدر خوشحالم که این دوره رو دارم خیلیی دلگرمی و دلخوشی بزرگی برای این روزهای منه.
دقیقا جلسات این دوره برای من یه مدیتیشن و مراقبه خیلییی لذت بخشه تقریبا یک ساعت یا بیشتر صرف هر جلسه میکنم و در تمام مدت فارغ از همه چی میشینم برای خودم و از مطالعه در خلوت خودم لذت میبرم این آرامش همون چیزیه که سالهاااا از خدا میخواستمش و الان با متن این جلسات دارم بیشتر و بهتر حسش میکنم.
خدایا شکرت که پاسخ درخواستمو فراتر از انتظارم دادی🙏🏻
استاد بینهایت ازتون سپاسگذارم خداقوت بهتون میگم
خیلیی دوستتون دارم🙏🏻🌹
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام سحر جان
ممنونم از این همه ابراز لطف و محبت شما دوست خوبم. واقعا این جمله شما طلایی است:« خدواند همواره پاداش نگرش صحیح ما رو میده و به وعده خود وفادار است. » من از این به بعد میتوانم در هر هدف و کاری که قصد انجام دادنش را دارم، این جمله را با خودم چک کنم و یک جورایی تستش کنم و از خودم بپرسم آیا من نگرش صحیح دارم؟ به این حالت در امریکا میگویند:« Check Test » اگر جواب مثبت است، مطمین میشوم که خدواند پاسخ آن را بهم میدهد، پس اقدام میکنم. اگر به سرعت پاسخ آن اقدام و هدف را هم دریافت نکردم، باز به خودم میگویم که خدا به وعده خود وفادار است پس راهم را ادامه میدهم.
گاهی زمان من و خدا با هم فرق میکند. من بسیار آدم عجولی بودم، البته هنوز هم یکم هستم؛ ولی خوب مدل خودم را دوست دارم چون با هیجان و زود کاری را شروع میکنم ومثلا برای بعد نمیگذارم. هر وقت هم میام ایران، بابت تاخیر نوبتهای دکتر و یا تاخیر انجام خیلی از کارها، خیلی متعجب میشم و همه بهم میگویند :« لاله، تو در امریکا عادت کردی که زود به نتیجه برسی. صبر کن، نصف روز بشود؛ شاید آن اداره یا آزمایشگاه یا هر چای دیگری جوابت را میدهند. » چقدر برام جالب بود که گفتی خدا پاسخ درخواستت رافراتر بهت داده است. انگار سالهاست که شما را میشناسم و همش دوست دارم که بیشتر برات در پاسخ بنویسم. اینجا خیلی دوستان خوبی دارم که شما هم یکی از بهترینهای آن هستید.
« شکر گزاری از خداوند »، بزرگترین عامل موفقیت من در چندین ماه اخیر است؛ حتی وقتی چند روز پیش حال مامانم خیلی بد بود و خواهرانم طبق معمول به من چون راه دورم نگفته بودند و بابت آن فقط من و پسرم مرتب خواب میدیدیم، شکر گزاری کردم. وقتی از واتس اپ تلفن زدم، بابام گفت که مجبور شدند که مامانم را ببرند بیمارستان. مامانم را توی تصویر گوشیم دیدم. اما واقعا گریه ام گرفت. خیلی حالش خوب نبود، ولی با چشمهایش و نگاهش هنوز دوستم داشت.
این هم قسمت بود که به قول یکی از دوستانم، مامانم دیگر از این به بعد زجر نکشد و اضطراب و نگرانی بیشتری را تا آخر عمرش نداشته باشد. ببخشید نمیخواستم موارد منفی را بازگو کنم، ولی واقعا شاکرم چونکه ما همه میدانیم که روزی از این دنیا میرویم و مهم این است که تا هستیم بخواهیم که دنبال تغییر، یادگیری و محبت و عشق به خودمون و همدیگر باشیم. باز هم ممنونم بابت پاسخ زیبایت.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
سلام دوست عزیزم لاله جان
من از شما ممنونم که زمان گذاشتی و پاسخ منو دادی اونم با حس خوب برام نوشتی موقع خوندن پاسختون، صمیمتو مهربانی و حس خوب از کلامتون دریافت کردم.
ممنونم بابت پاسخ زیبایی که برام نوشتی همیشه نوشته های شمارو دوست دارم و میخونم دوست عزیزم🙏🏻🌹
انشالله همیشه تنتون سالم و قلبتون اروم و سرشار از حس خوب باشه
دوستتون دارم لاله جان🙏🏻🌹
به نام خدای مهربان
سلام استاد عزیز و دوستان هم مسیر
قدم ۱۲
✓ من ایمان دارم که خداوند با من است ✓
قبل از هر چیز می خوام بگم که بسیار خوشحالم از اینکه هم مسیر عزیزم شکرخدا سلامت و شاد هستند ، واقعا خیلی عالی نوشته بودند و از اینکه تونستند بعد از سالها خانواده شون رو ببینند بسیار شاد شدم و سلامتی مادرشون رو از خداوند متعال خواستارم .
این حالت لاله خانم عزیز که در تمام لحظات سخت و مشکلاتی که براشون پیش اومد ولی باز توکلشون به خدای مهربان بود،امید داشتند و ایمان داشتند که خداوند با ایشان است ، بسیار بسیار جالب توجه و الهام بخش بود .
این دوره خیلی تاثیرات مثبتی داشته واقعا مسائل رو برامون کوچک و کمرنگ میکنه چون امید داریم که خداوند نزدیک و با ماست ،من خودم تو این مدت بسیار درگیر سرفه های شدید دخترم بودم و دو هفته بود که نفرستاده بودمش پیش دبستانی تازه می خواستم بفرستم چون ۴روزی بود کامل خوب شده بود اما الان دو روزه بازم سرفه میکنه و شبها خیلی اذیت میشه ، دیروز اومدم نگران بشم و بگم آخه چرا ، بعد گفتم این که چیزی نیست ،حل میشه ، باید حالم رو خوب نگه دارم و خلاصه در تمام لحظات خداوند رو همراه خودم میبینم و این بسیار باعث آرامش من شده و خوشحالم از این بابت .
(خواهرم چند ماهه که از ایران رفته و بسیار دلتنگ بوده تو این مدت ،منم از اول دوره تمام متن هر جلسه رو براش فرستادم که بخونه،چون مطمئن بودم که نمیاد سایت بخاطر همین فرستادم براش و گفتم توی یه دفتر حتما تمریناتش رو یادداشت کنه ، دو سه روزه همش برام دعا میکنه و میگه چقدر این متن ها آرامش میده بهم ، واقعا در زمان مناسبی دارم می خونمش ، بسیار محتاج بودم و خیلی خوشحال شدم از اینکه تونستم ایشون رو هم وارد این جمع الهی کنم و نزدیکی خداوند رو کامل حس کنه ،استاد گرامیم بسیار سپاسگذارم از شما و براتون بهترین نعمت های الهی رو آرزو میکنم .)
وقتی لاله خانم گفتند که رئیسشون از اون شرکت رفتن با خودم گفتم احتمال زیاد اگه لاله خانم این مسائل براش پیش نمی اومد و در شرکت میموندن ،رئیسشون هم نمیرفتن ،چون این آرامش و حضور مثبت لاله خانم در اون شرکت برای Luis بسیار لازم بوده ،بهش نیاز داشته ،بخاطر همین هم خیلی پیگیر بازگشت ایشون بوده ،در کل هر انسانی از بودن در کنار فردی که واقعا آرامش درونی داره ،لذت میبره و شکر خدا الان ما که در این سایت هستیم مخصوصا این دوره ، خیلی درونن رلکس هستیم .
✓✓من چند وقته یه سوال برام پیش اومده و دوست دارم از استاد بپرسم ،استاد یکی از نزدیکانم اصلا اعتقادی به خداوند نداره و من از این بابت و از این نبود آرامشش ناراحتم اگر بخوام تاثیرگذارترین متن یا فایل این سایت رو براش بفرستم تا ازش استفاده کنه کدوم رو بهم پیشنهاد میدید ؟برای من همشون بی نظیرند و لذت بخش ،اما دوست دارم از طرف شما باشه اونی که تاثیر بزاره روی ایمانش به خداوند .✓✓
۲_ برای خلق هم زمانی های مناسب نیاز به فرستادن فرکانس مثبت به کائنات داریم و این ویژگی و مثبت اندیشی در لاله خانم عزیزمون بود و خیلی با عشق و علاقه پیگیر کارشون بودند ، همیشه استاد در مورد میزان اشتیاق برای هدفی که دوست داریم بهش برسیم صحبت کردند و گفتند که ذوق و شوق اهمیت ویژه ای داره .اینکه شکر خدا با هزینه ای کمتر ، با کمک دکتری دلسوز و کاربلد ،در کنار خانوداشون، عمل موفقی داشتند بسیار عالیه .
{اینکه لاله خانم گفتند نزاشتن کسی غیر از خواهراش بفهمند که باید عمل بشه خیلی کار خوبی کردند و کلا باعث آرامش خودش شده با این کار چون اکثر اوقات پیگیری مشکلاتمون از طرف دیگران تنها باعث مرور ذهنی بیشتر و مشغولیت ذهنی ما میشه و کلا دردی از ما کم نمیکنه بلکه باری اضافه میشه بر مشکلاتمون .}
[من خودم ۶سال پیش زمانی که سزارین شدم برای دخترم ، یه سرفه گرفته بودم و موقع صحبت کردم بسیار بیشتر میشد و در عذاب بودم بخاطرش ، بعد کل فامیلهای همسرم و خودم زنگ میزدند و من بخیه هام داشتن از هم باز میشدند اینقدر سرفه کرده بودم و از خدام بود کسی زنگ نزنه و ای کاش نمیدونستن بچه دار شدم و میگفتم کاش شمارم رو عوض میکردم در اون مدت که تو بیمارستانم و حالم اینجوری بود ،در کل خودم خیلی دوست دارم مسائل زندگیم پوشیده باشه و اصلا هم اهل گله و شکایت نیستم که چرا بهم زنگ نزدن یا حالم رو نپرسیدن ، چون هیچ انرژی مثبتی ازشون نمیگیرم .]
(من نمیدونم گل پسرشون چند سالشه ولی درک کردم که چقدر این دوری والدین باعث پختگی و استقلال ایشون میشه ، در کل زندگیش براش مثبت خواهد بود.)
✓خدای عزیزم من ایمان دارم که با من هستی و در کنار خودم و در وجودم حس ات میکنم و خوشحالم از این بودن ، ممنونم بخاطر تمام آرامش و خوبی هایت .✓
« استاد بزرگوارم سپاسگذارم »
سلام و درود
من جای شما باشم هیچ اقدامی نمی کنم
تمرکزت روی خودت و مسیرت باشه
چشم استاد ، ممنونم .
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام نشمیل جان
ممنونم باعث دعای سلامتی تو برای من و مادرم. واقعا مادرها جایگاه ویژه ای مخصوصا برای ما دخترها دارند، چون احساس نزدیکی زیادی به آنها میکنیم.امیدوارم که سردردهای دخترتون خوب بشود. من میخواستم برای شما از تجربه خودم وقتی که پسرم مریض میشود، بگویم البته میدانم که شما بهتر از من میدونید، ولی شنیدن آنها هم بی ضرر است:
وقتی پسرم مریض میشود، من سعی میکنم که خونه را آروم کند. بعد ازش میخواهم که دوش بگیرد. اگر هم قرار است که پسرم برود دانشگاه، ازش میخواهم که نرود و اگر میتواند در خونه استراحت کند. براش اسفند دود میکنم و قبل از دوش گرفتن، او را ماساژ میدهد، چون پسرم عاشق ماساژ گرفتن است. بعد هر یکی یا دو ساعت بهش سر میرنم و جملات وکلماتی میگویم که دوست دارد بشنود. بعد برای او از یوتوب دعا میگذارم، چون برای ما اینجا یوتوب خیلی راحت Run میشود و پر از دعاهای مختلف است. بعد سعی میکنم غذای مورد علاقه اش را بپزم. خلاصه هر کاری میکنم که از لحاظ محبت و عشق خوشش بیاد و میدونم دوست دارد و چون ازش شناخت دارم دوست دارد کارهایی که میدونم لذت میبرد را برایش انجام بدهم.
مهمترین کاری که میکنم این است که خودم را نگران نکنم حتی اگر مثلا تبش بالا باشد و فقط با تمرینهای بیشتر ذهنی، خودم را آروم میکنم. دیگه من و شما که اینجا هستم افراد عادی نیستیم و تا حالا هر کدام از ما تمرینهای زیاد ذهنی را بلدیم. این جورایی پسرم یا یک یا دو روزه خوب میشود.
ما اصلا اینجا پیش پزشک نمیرویم و مخصوصا من بیشتر به پسرم تمرینهای ذهنی میدهم تا داروها. همه مردم من را بابت داروی زیاد نداشتن در خانه مسخره میکنند، ولی نظر آنها روش زندگی م را تا حال، تغییری نداده است.
اینها را گفتم تا به شما بگویم با انکه خواهر و برادر ما که خیلی برامون افراد مهمی هستند، ولی باز باید خودشون مسیول زندگی خودشون را بردارند درست مثل ما که الان مسولیت چاقی یا اشتباهات خودمون را برداشتیم.
ما در درجه اول باید زندگی خودمون را بسازیم و تمامی تمرکز خودمون را روی زندگی خودمون بگذاریم، اینجوری آنها از دیدن ماکه شاد و با هیجان هستیم، به هیجان میایند. این چیزی است که من بارها تجربه کرده ام.
من هم مثل شما موافقم که دعا خواندن بهترین درمان و آرزوی برای افرادی هست که ما دوستشان داریم. من فکر میکنم نکته جالبی گفتید که چون من به ارامش رسیدم، Luis از آنجا رفت و الا میموند وجابجا نمیشد. من هم مثل شما همه مسایل زندگی خودم را باز نمیکنم، چون دلیلی ندارم که مردم از همه ابعاد زندگی من باخبر باشند؛ حتی حرفهای بین من و خواهرهایم، در گروه واتس اپ ما مخفی میموند و من دلیلی نمیبینم که همه را به همسرم بگویم.
پسرم من ۲۰ ساله است و بسیار روابط ما بعد از برگشت سفر من از ایران به امریکا، با او بهتر و زیباتر شده است. انگار رابطه ما جهش کرده و به سمت مقدس بودن پیش رفته است. امیدوارم که هم خودتون و هم دخترتون سالم و شاد باشید. از راه دور از صمیم قلب انرژی شفا و سلامتی را برای شما از این دیدگاهم میفرستم.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
سلام لاله خانم عزیزم
امیدوارم شاد و سلامت باشید در کنار خانواده ی گرامی .
🙂
بسیار خوشحال شدم با دیدن دیدگاه شما و ممنونم از لطف و محبتی که به بنده داشتید،
بسیار زیبا نوشتید،راهکارتون برای درمان مریضی خیلی عالیه و خیلی لذت میبرم وقتی در مورد موفقیت هاتون برامون میگید،
امیدوارم پسر گلتون هم مثل مادرشون فعال ، پرانرژی و موفق باشه و قدر داشتن همچین مادر بزرگواری رو بدونه ئیشالله .
منتظرم بازم برامون بنویسید و همیشه در این مسیر بی نظیر همراه هم باشیم ،
خداوند پشت و پناهتون نازنینم :*
سلام لاله عزیز از خواندن تجربه شما بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم وبسیار خوشحال شدم که شما در طول مسیر این قسمت از زندگی توانستید با توکل به خداوند مهربان به موفقیت برسید وراضی وخوشحال باشید
لاله عزیز از خداوند مهربان آرامش وموفقیت روز افزون را برای شما و خوانواده عزیزتان خواستارم انشا الله از این تجربه های شیرین وپر از موفقیت برای تک تک انسانهای جهان هر روز وهر لحضه ایجاد شود آمین
سلام
مهمترین نکته درمسیر واحساس خوب بودن ایشان بود
وباتوجه به دوره عالی طعم خدا ایشان با تمام وجود دوره را درک کرده اند وایمانشان را بخدا ارتقا داده اند وخود را بمعنای واقعی بخدا سپرده اند وواقعا وباتمام وجود به خدا ایمان پیدا کرده اند
وطبیعی است که بهمین جهت در همسو با اراده خداوندشده اند وتمام اتفاقات زندگیشان درجهت خوب و عالی طی شده
وتمامش به جهت احساس خوب و ایمان بخدا بوده
من به خدا ایمان دادم
خداهمواره بامن است
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام دوست عزیز
بسیار ممنونم که از شهر زیبا ی اصفهان شما لطف کردید ، برای من پاسخی نوشتید. احساس خوب داشتن در درون ما؛ مانند این است که هر سنگی را بشود به الماس تبدیل کرد. خیلی ساده است، بنابراین افراد به دنبال راهای پیچیده تری هستند و حاضر هستند که پول زیادی خرج کنند تا از بقیه افراد بشنوند که ما چطور زندگی کنیم؟ممنونم بابت تعریف و تشویق شما.
این تشویقها باعث میشود که من بتوانم دور از وطن خودم را در وطن ببینم و با هر فرد از هر شهری همراه شوم و با او به آن شهر سفر کنم. مثل اینکه الان خودم را در چهارباغ نزدیک سی و سه پل میبینم که قدم میزنم و اب رودخانه زاینده رود در جریان است.
سپردن کارها به خدا را از دوران کودکی در حرفها بسیار شنیده ام، ولی در عمل حتی از پدر و مادر خودم ندیدم. در این ۶ ماه که در بالا ذکر شد، حتی خودم نمیدونم چطور اینطور توانستم کارها را به خدای عزیز توانا بسپارم. همسو شدن من با او و connection لحظه به لحظه با او مرا پیش برد و من از تماشای زندگیم لذت بردم. امیدوارم در همه مراحل زندگی خود موفق باشید. شما را به خدای یگانه میسپارم.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
به نام خداوند همیشه همراه انسانها😇🙏🙏🙏
باسلام به استاد عزیزم و دوستان هم مسیرم ✋🌹❤
سلام لاله عزیزم🙋♀️ برات آرزوی سلامتی دارم😇 تومعجزات خداوند رو برای ما نمایش دادی🙏🙏🙏 با شجاعت وایمانت با داشتن آرامش کنترل کردن ذهن منفی باف و چقدر ظرف وجودت رو بزرگ کردی تا خداوند پر کنه از سلامتی وثروت واحساس فوق العاده
با خوندن نحوه زندگی کردنت در این ۶ماه که خودت سعی کردی بهتر بسازی دوباره قدرت خلق زندگی با کمک خداوند رو بار دیگر برام باور پذیرتر کردی برای تجربه کردن این اتفاقات که خودت برای خودت ساختی برای من بار دیگه باعث شد که این مسیر باور پذیرتر بشه ودل گرم بشم و ادامه بدم
راز موفقیت لاله عزیز این بود که واقعا نگاهش به زندگی و خودش و خدای خودش به کل تغییر کرده وبا ایمان به خودش و خدای خودش در حال قدم برداشتن هست به نظر من تو کل زندگیش خدا رو قرار داده وباشجاعت به سمت بهبود زندگیش حرکت کرده چون خیلی خودشو دوست داره واحساس لیاقت این که باید در احساس خوب زندگی کنه و اجازه نمی ده حالش بد بش و ترس از آینده تمام وجودش رو فرا بگیره با امید به خداوند حرکت می کنه
لاله واقعا از صمیم قلبم برات آرزوی پیشرفت درتمام ابعاد زندگی و رو دارم چون راهت رو درست انتخاب کرده و خوب داری عمل می کنی تو واقعابا ایمان قوی و کنترل ذهنت حرکت کردی در هر لحظه زندگیت فقط روی نکات مثبت توجه داشتی و وزیاد در غم باقی نموندی و مراقب آرامش بودی خودت رو و خانوادت رو به خدا سپردی و نگران نبودی چون ایمان داشتی خداوند همراه تمام بندها ش هست وبه خاطر همین دیدگاه پسرت رو در کشور غریب رها کرده وبه ایران برای مداوا سفر کردی وباشنیدن تصادف بدی که برای پسرت اتفاق افتاده بود باز بهم نریختی چون می دونی خداوند حافظش هست یا وقتی پدر و مادر پیرت رو مجبوری تنها بذاری باز مراقب احساس بدت هستی چون ایمان داری خدا خودش مراقبشون یا زمانی که در مصاحبه ها رد میشدی باز هم در ذهنت به خدا توکل داشتی و ادامه می دادی و زمانی که از سرطان در بدنت مطلع شدی با این که گریه کردی زیاد در غم نموندی وخیلی زود خودتو کنترل کردی همه اینها به خاطر امید وایمان قوی تو بوده که باعث شد درباره بیماری با پسرت و پدرت درمیان نگذاشتی چون قبول داشتی مسئله مهمی نیست وبه راحتی حل میشه چرا باید باعث نگرانی دیگران بشم و شکایت نکردی بلکه ایمان داشتی هر چه پیش آمده خیری درش هست وزود تمام مشکلاتت حل شدن از راحت ترین راه این راه برای شما دیدن پدر و مادرت رو هم برات داشته و چقدر خداوند هوای تورو داشته وقتی خودت رو بهش سپردی واقعا شجاع هستی و دیدت نسبت به پیرامون اطرافت به کل عالی شده وقتی قبول کنی برای درمان ازدکترهای ایرانی استفاده کنی این خودش نشونه یک تغییر بزرگ که از منطق پی روی نکرده به الهام قلبی همسرت برای مداوا به ایران آمدی همین توجه به الهامات خداوند برای شما چندین نعمت رو به ارمغان آورد یکی دیدن خانواده و دیگری آشنا شدن بادکتری عالی واین که با درآمد دلاری شما هزینه ریالی کردین وهم سلامتی رو بدست آوردی وهم چه چقدر براتون این سفر خیر و برکت آورده بود وباعث مستقل شدن فرزندتون هم شد
این ها حاصل عمل کردن به آگاهی های بود که دریافت گردین
مثل کنترل کردن ذهن وقتی شرایط اون طوری که می خوای نیست
مثل توجه به نکات مثبت در هر چالش،
مثل حساب رسی کردن در زندگی و مراقب باشی درباره اتفاقات نا جالب زندگی به کسی چیزی نگی
مثل اقدام کردن برای رسیدن به خواستهاوناامید نشدن
مثل لذت بردن در مسیر زندگی در شرایط ناجالب
عمل کردن به قانون رهایی وسپردن آنها رو به خداوند
کنترل افکار بد در شرایط ناجالب باعث شد تا استرس و اضطراب رو کمتر کنه وبه جاش آرامش رو جایگزین کنه اونهم با توجه کردن به خداوندکه همرام هست ایجاد شده بود
خدایا شکرت که اینهم هوای بندهات رو داری
آرزوی سلامتی و طول عمر با احساس فوق العاده برای لاله عزیزم وتمام دوستان همراهم رو دارم 🙏🙏🙏😇❤❤❤
استاد با تمام وجودم سپاس گذارم آرزو سلامتی برای شما و خانواده عزیزتون رو دارم 🙏🙏🙏❤❤❤😇
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام زهر ه جان
وقتی دیدگاه تو را خواندم، اشک از چشمانم جاری شد. همسرم که در پذیرایی نشسته بود و تقریبا در همان ردیف مبلی که من نشسته بودم، و مشغول کاری در گوشیش شد؛ متوجه اشکهای من شد. وقتی جریان را براش گفتم خیلی تعجب کرد که اینقدر نوشته من باعث تاثیر در شما شده است. خیلی زیباتر از آنچه من زندگیم را گفتم. برایم تعریف و تمجید کردید. انگار یک ورژن خیلی مثبت از زندگی ام را از زبان شما شنیدم. بسیار خوشحال شدم و سپاسگزار شدم.
یک فایل در دوره دیگری وجود دارند که استاد یک تلق رنگ آبی و قرمز را بر دوربین میزنند و رنگ همه جسم به رنگ ابی و قرمز در میاید. واقعا همه چیز در همین طرز نگاه ما به زندگی است. اگر نگاه خودمون را به زندگی از رنگ سیاه و یا سفید به رنگ خاکستری یا قرمز یا نارنجی و غیره تغییر دهیم؛ همه چیز عوض میشود و تغییر میاید.
ما یک زمانی در این دنیا میاییم و فقط یک بار وقت داریم که بهترین خودمون را تجربه کنیم، حالا این ما هستیم که تصمیم میگیریم که چاق باشیم، غمگین باشیم، کلاه بردار باشیم یا معتاد. ما آدمها هممون همون هستیم و همون میشیم که خودمون روزی تصمیم گرفتیم، که باشیم اگر اشتباه کردیم؛ خدواند راه درستش را به مانشان میدهد، اگر هم مسیرمون درسته، باید آنقدر ادامه بدهیم تا به انتهای مسیر در همان راستا به حرکت خودمون ادامه دهیم.
آگاهیها خودش به سراغ ما میاید. من یاد گرفتم که جواب تمام سؤالهایم در درونم است. من یاد گرفتم که همه آگاهیها در درونم است، اگر در راه آن آگاهی قدم بگذارم خود آگاهیها از درونم به سمت ذهنم میاید و من آگاهانه زندگی بهتری را تجربه میکنم. هیچ کس و هیچ چیز در بیرون از من، نمیتواند زندگی مرا تغییر دهد؛ ولی صد در صد با ایمان و اعتقاد میگویم که وقتی درونم تغییر میکند، همه عوامل بیرونی در جهت و راستای آن آرزوی درونی من تغییر میکنند. آنها وسیله میشوند تا من به هدفم برسند،
حالا ان وسیله :
میتواند سایت تناسب فکری باشد، میتواند دکتر جراح باشد تا مرا عمل کند، میتواند همسرم باشد تا فکر ایران رفتن به ذهنش برسد و یا غیره.
واقعا شاید باورتون نمیشود ولی وقتی من خوشحال هستم و شاد هستم، هیچ مگس یا پشه ای در خانه و اطراف آن نمیبینم؛ و لی به محض بی حوصله بودن و یا غم داشتن و غیره، حشرات موذی به سمت خانه من میایند. شاید مسخره به نظر بیابد، ولی اگر دقیق شویم میبینیم که در موقع شادی و عروسی؛ بلبلها و پرندگان در اطراف خانه ما میخوانند ودر موقع عزاداری حشرات موذی به سمت خانه میایند.
همین نشانه ای است از اینکه همه موجودات زنده اطراف ما در خدمت ما هستند، چون ما اشرف مخلوقات هستیم حالا ما میتوانیم تصمیم بگیریم که شاد باشیم، تحت هر شرایطی و احساس خودمون را خوب نگه داریم و یا برعکس. همه چیز را ما تعیین میکنیم و ما نویسندگان زندگی خود هستیم. همه چیز به ما بستگی دارد و بس.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
با سلام به دوست عزیزم🙋♀️❤ در آن سوی کره زمین که به من پیام تشکر و آرزوی موفقیت و سلامتی کرده سپاس گذار پروردگارم ولاله عزیزم هستم واقعا کار شما قابل تحسین فراوان هستش ومن خیلی خوشحالم که با کلمات در این صفحه تونستم باشما تبادل احساسات داشته باشم وبا تمام وجودم خوشحال شدم که امروز با وارد شدن در سایت با پیام پر مهر شما مواجه شدم آرزوی سعادت و خوشبختی برا تون دارم
خدایا شکرت 🙏🙏🙏که امروزهم به من هدیه ای پراز احساس خوب ارمغان داشتی ❤❤❤
به نام خدای هستی بخش
من هم زمانی که خانم لاله گفتن لحظه ای که مادرشون رو دیدن گریه کردن من هم احساسی شدم و گریه م گرفت . و جا داره بهشون تبریک بگم بخاطر پیشرفت و ارتقا شغلی که داشتن و مطمئنا نتیجه سپردن خواسته هاشون به خدا بوده . چیزی که در این متن برای من الهام بخش بود اینکه ما نباید به ظاهر اتفاقات توجه کنیم چون معلوم نیست که خداوند در پس این اتفاقات به ظاهر ناخوشایند چه چیزی برای ما در نظر گرفتن در این داستان که خانم لاله از زندگیشون تعریف کردن اتفاقات ناخوشایند که شاید برای لحظه ای باعث ناراحتی شون اتفاق افتاد ولی با اعتماد به خداوند که خداوند همیشه با من و برای من بهترین هارو میخواد باعث شد که بتونن این اتفاقات رو پشت سر بزارن به خواسته ای که مدتی قبل از خدا خواستن برسن .خیلی راحت میدونستن که با تجربه کردن این اتفاقات حال خودشون رو بد کنن و به زمین و زمان گله مند باشن وبا خودشون بگن که چرا من ؟؟؟؟؟ و با اینکار باعث جذب اتفاقات بد خواسته شده بشن ولی با مدیریت کردن افکار و احساس شون باعث شدن که اون مسیری که باید برای خواسته شون طی بشه رو طی کنن .ویژگی های که در خانم لاله عزیز باعث خلق همزمانی ها براشون شد این بود که دونستن در لحظات بحرانی خودشون رو کنترل کنن و توکل به خدا رو حفظ کنن و بودن خداوند کنار خودش رو نه به حرف بلکه به عمل حس کنن و بابت این خوشحال و سپاسگزار بودن ، تونستن با وجود اتفاقات بد حال خوب خودشون رو نگه دارن و اجازه ندن که اتفاقات حالشون رو بد کنه حتی بیماری ،و در آخر هم به نظر من دید مثبت و رشدگونه ای که نسبت به اتفاقات پیش آمده داشتن .
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام فهیمه جان
واقعا ممنونم که لطف کردید و مرا تشویق کردید. بابت تبریک شغلی شما هم سپاسگزارم. واقعا در هر اتفاقی چه مثبت و چه منفی، حکمتی نهفته است. به نظر من غیر از خداوند؛ کسی از آن حکمت خبر ندارد.
البته اگر بعد از مدت زمانی برگردیم و آن حکمت رابررسی کنیم، متوجه میشویم که حکمت چه بوده ولی در زمان وقوع آن؛ واقعا به عنوان یک انسان نمیتوانیم درکی از ان حکمت داشته باشیم.
من بعد از این تجربه هایی که پیاپی داشته ام، یاد گرفتم که توکلم باید به خدا باشد. کنترل را از دست خودم به کناری بگذارم و تلاشم را بکنم و بعد همه کارها را به او بسپارم. آنوقت میبینم که اوضاع و شرایط خیلی بهتر با کنترل خداوند پیش می رود.
ما هدایتگر افکار و اندیشه خود هستیم، ولی نمیتوانیم اوضاع زندگی خود را پیش بینی کنیم؛ بنابراین بهتر است روی افکار، ذهن و اندیشه های خودمون سرمایه گذاری کنیم تا آنها باعث شوند که زندگی ما در راه تحولی مثبت، ارتقا روحی و معنوی و در عین حال مادی تغییر یابد. ما در کنار خداوند به هیچ منبع قدرت و حمایت دیگری نیازی نداریم؛ فقط باید باشیم. موفق باشی دوست خوبم.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
به نام خدای مهربان
داستان لاله داستان یک زن قوی وشجاع وباایمان هست داستان ایمان به خدا در لحظات سخت زندگی داستان باور به معجزات الهی داستان شجاعت وحرکت کردن ومتوقف نشدن داستان امید وپایداری داستان عشق به خدا داستان عشق به مادر وپدر داستان بلد بودن قانون کلام
بلد بودن قانون عمل قانون ایمان به وعده های الهی
داستان لاله داستان زنی شجاع ومحکم وصبور وارام هست که با اینکه خبر بیماری غیرمنتظره اش رو شنید کم نیاورد گریه کرد ولی در غم نماند چون به خداوند ایمان داشت چون به معجزات الهی ایمان داشت وبیماریش رو خير تلقی کرد تا برود وطنش ومادر عزیزش رو ملاقات کند .
در داستان لاله عشق وصمیمت در روابط همسری هم دیده میشد شوهر عزيز لاله به فکر لاله عزيز بوده وبرای هزینه های درمان همسر عزیزش به الهامی که از سوی خداوند به قلبش میشود را گوش میدهد وبه ایران سفر میکند وحتی از پدر لاله هم مراقبت میکند وبا او مهربان هست.
داستان لاله رو وقتی میشنویم باید بابت وجود کشور عزیزمان ایران هم خداوند رو بینهایت سپاسگزار باشیم به خاطر تمام دکترهای عالی وحاذق هزینه های جراحی پایین نسبت به کشور امریکا وتخصص پزشکان ایرانی شاکر باشیم .
.ما باید عاشق ایران باشیم عاشق وطن، خیلی از کسانی که از ایران رفته اند آرزوی برگشت به ایران ودیدار با وطن دارند ودلشان برآی وطنشان تنگ شده است .دلشان برای پدر مادرهایشان برای سرزمین مادریشان تنگ شده
داستان لاله داستان زنی مقاوم که بعد از عمل سخت هم طوری رفتار کرده که پدر مهربان واطرافیان از بیماری او وعمل او اطلاع پیدا نکنن چون خوب قانون رو میدونه که به هر چه توجه کنی واز بیماریت حرف بزنی بیماریت نه تنها خوب نمیشود بلکه بیماریت بیشتر میشود.
داستان لاله داستان زنی با ذهن ثروتمند هست که برای تجربه ی زندگی بهتر وبا هدف تر و با رفاه تر همواره دنبال شغل و درآمدی عالی هست تا مخارج خودش رو تامین کند وهمواره با ایمان به دنبال کاری که مورد علاقه اش هست وکاری که در آن مهارت دارد میگردد وبرای داشتن شغل بهتر مهارتهایش رو افزایش میدهد. او انسانی عمل گرا هست که همواره حرکت میکند نه مثل من که در خانه نشسته وفکر میکند خدا خودش به سوی او کار میفرستد وحرکتی نمیکند ومیترسد دنبال کاری باشد چون در شهر کوچک زندگی میکند.
لاله هر دفعه که در مصاحبه رد میشود نامید نمیشود وباز هم دنبال کار میگردد چون او به خداوند ایمان دارد.
او پسرش رو در کشوری غریب تنها میگذارد وحتی در مورد بیماریش اصلا با پسرش هم حرف نمیزند تا ذهن پسرش رو درگیر نکند او کنترل ذهن خوبی دارد که با شنیدن تصادف پسرش تعادل روحی خود را از دست نمیدهد با اینکه عاشق پسر یکدانه اش هست ومادری بینهایت با احساس وعاشق هست اون در مدتی که در ایران هست با پسرش تماس تلفنی برقرار نمیکند واز بودن در کنار خانواده وفامیل ودیگران لذت میبرد وعشق میکند
.
او با احساس خوبی که دارد افرادی عالی رو جذب زندگیش میکند از دکتر عالی گرفته تا همکار ورئیس جدید عالی ومهربان
در تک تک لحظه های این داستان حضور قدرتمند ومعجزه وار خداوند در زندکی لاله رو میبینم چون لاله هم به خدای معجزه گرو وفادار به عهد ایمان دارد و خداوند رو مدیر برنامه هایش انتخاب کرده بود وبا احساس خوب وارامشی که از ایمان به خداوند در وجودش شکل گرفته بود کارهایش رو انجام میداد .
داستان لاله داستان ایمان به خداوند وداستان ایمان به پاداشهای الهی هست .
من لاله ی عزيز رو چند ساله دنبال میکنم وعاشق نوشته های پر از احساس عشق او هستم به نظرم لاله نویسنده ی عاشق هست وخیلی عالی مینویسد من نوشته های لاله رو با طنین صدای زیبای زنی با احساس میخوانم همیشه .
وبرای لاله ی عزیزم شفای الهی رو آرزو میکنم .
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام الهام جان
بسیار ممنونم که لطف کردی علاوه بر « دوره زندگی با طعم خدا » در این قسمت هم برایم دیدگاهت را نوشتی. واقعا توی عمرم تا الان هیچکس از من اینقدر تعریف نکرده بود. به راستی داشتن دوست خوبی مثل تو برای من که دور از وطن هستم، باعث افتخار است.
من همیشه این را گفتم که خاک ایران مقدس است و کسانیکه در ایران زندگی میکنند، روزی باعث افتخار جهان و جهانیان هستند. من به دلایلی که واقعا نمیتوانم در این مقال ذکر کنم، مجبور شدم که از ایران مهاجرت کنم. ولی هنوز هم، همیشه همچنان در دعاهایم اول برای مردم ایران دعا میکنم، و بعد برای دیگران. یعنی ترجیحم مردم عزیز، مهربان و بی ریای ایران است.
میدونم خیلیها با من مخالف هستند، چون سفر به خارج از ایران نداشتند و ساکن جایی غیر از ایران نبودند، ولی بدون شک محبت ایران و ایرانی را در ۸ کشور مختلفی که سفر کرده ام و در سه کشور متفاوتی که زندگی کرده ام، تا بحال ندیده ام. ممنونم که مرا دنبال میکنید و اینقدر به من لطف دارید.
واقعا خودم وقتی برمیگردم به ۶ ماه گذشته، دچار شک میشوم که « این همه قدرت و شجاعت و توان چطور در من پیدا شد؟ »
جواب از ندای درونم میشنوم که « با خدا بودن نتیجه اش همین است. »
باز از خودم سوال میکنم: « لاله، اگر اینهمه باخدا بودن باعث خیر، برکت و سلامت توست چرا هر لحظه و ثانیه دنبالش نکنی؟ »
جواب میشنوم که « دارم دنبالش میکنم و همچنان تمرینش میکنم. »
الان مطمینم که خودم را دوست دارم چون ایمان و اعتقاد دارم که خداوند عاشق من است. مثلا:
۱. اگر گاهی با همسرم دچار سوتفاهم میشوم و ناراحت میشوم و یا بحث میکنم؛ اول به سمت دعا پناه مبرم. بعد حالم بهتر میشود؛ بعد منطقی میشوم و بعد از گذشت زمان برمیگردم و سو تفاهم را بررسی میکنم.
۲. اگر پسرم کمکی بخواهد، هر چند سرم و ذهنم شلوغ باشد؛ از خداوند میخواهم راهی نشانم دهد.
۳. اگر رییس جدیدم ناراحت باشد و یا بهم گیر دهد، توکل را از خدا میخواهم و بعد کارم را انجام میدهم و سعی میکنم ارتباطم را کم کند تا رییسم دوباره خودش به حالت عادی برگردد و همه چیز را به خدا میسپارم.
۴. اگر ببینم پرنده ای در حال خوردن دانه ای در حیاط ماست، از پشت پنجره ازش فیلم میگیرم تا مزاحم خوردنش نشوم.
اینها را به عنوان مثال گفتم تا برای تو دوست خوبم بگویم که من رفتار و کردار م را تغییر داده ام. من افکار ذهنم راتغییر داده ام، بنابراین همیشه فرمول کار میکند و فرمول برای من کار کرد و زندگیم تغییر کرد. هر چقدر بیشتر تمرین کنم و روی افکار ذهنی ام بیشتر کار کنم، بیشتر زندگیم تغییر میکند.
جالب است که یک قسمت در « دوره پیاده روی موثر »در فایل سوم آن وجود دارد که استاد میخواهد ما سه دقیقه به خاطرات خوب زندگی خودمون از دوران کودکی تا الان فکر کنیم. واقعا من زندگی بسیار چالش واری را داشته ام.
آنقدر این قسمت برای من سخت است که همچنان بعد از سه سال، ناخودآگاه خاطرات بد جلوی چشمم میاید و حواسم پرت میشود؛ ولی باز به خودم میگویم باز هم میگردم تا خاطرات خوبی وسط آنها پیدایش کنم.
جالب است که من بیشتر موقعها توسط معلمان و دوستانم تشویق و حمایت شده آم تا خانواده ام و دلیلش هم این است که پدر و مادر نااگاه و اطرافیان و فامیل و همسایه های نااگاهی داشتم. البته ان دوران گذشته است، ولی من همچنان دارم بابت آنهمه آسیبهای دوران کودکی روی خودمکار میکنم.
الهام جان، حدس شما درست است من باانکه فرد بسیار منطقی، منظم و روراستی و صادقی هستم، احساسات شفاف و زیادی هم دارم که میتوانم شعر بگویم. البته بعد از مادر شدنم، شروع کردم به شعر گفتن. من هم به زبان انگلیسی وهم به زبان فارسی شعر میگویم و سه تا از شعرهای من سال ۲۰۱۴ در یکی از مجله های امریکا چاپ شد.
من آرزویم این است که روزی داستان زندگیم را در Ted Talk برای دیگران تعریف کنم. البته این فقط یک ارزو نیست، بلکه حتی به همسرم گفتم که روزی میاید که افراد برای شنیدن زندگی من در جمع Ted Talk دور هم جمع میشوند و من به زبان انگلیسی برای آنها از تجربه ها و چالشهای زیاد و بالا و پایین شدنم میگویم.
چرا گفتم به زبان انگلیسی:
چون زبان انگلیسی به افراد بیشتری در سراسر دنیا امکان این را میدهد تا بروند و ویدیوی مرا در یوتوب دنبال کنند و بشنوند حکایت دختری را که از کجا آمده و به چه جایگاهی رسیده است.
من عاشق این سایت هستم و هنرجوی استاد بودن جزو افتخاراتی است که تا زمانیکه زنده هستم با خودم تکرارش میکنم. سال نو بر تو دوست عزیز تر از جانم مبارک. 🥰
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
ممنون عزیزم
امیدوارم همواره سلامت وشاد باشی
سلام بر خدایی عزیزم.
که من تاامروز. همه افکاراین بود که دستم و رو خداوند بگیره با آین دیدگاه اون به دوش خداوند انتقال دادم خدایا همه کسانی که دل به روح شون درپش کاه خودت جا دادی
سلام بر استاد مسیر بهتر زندگی کردن بهتر متوجه شدن بهتردرک گردن و بهتر متوجه شدن وتوزمانی که همه درگیر زیادتری تو اون وزمان به خودشون میدم اون زمان تواوج زمانی گه باید فکرخراب باشه افکارا کاره نکنه حس خراب باشه احساس توبخش بد باشه همه وهمه تو حالی عجبی معجزه وار به پیش میره. وکه وفتی زمان ازاون میگزره نازه در میایی که چقدرکمک خدادند وسعی بزرک بوده واون فرد چقدرقویی وخوب تواسته کل همه بخش روبه شکل عالی مدیر یت کنه اون با همراه کردن خودش با خالقش
سلام بر دوست عزیز م لاله خانم هم مسیر که نتجه سه سالی ونیم که تو این مسبر بودن یادگیری داشتن تمرین رو رو بی کم کاست داری انجام میدید من یادم هست تویی دیدگاهتون شما ابزارکردید که هنوز خواندممیثاق نامه دارید هرروز جلوی اینه این خواند رودارید
تمرین درست انجام دادن ادامه دادن استمرار داشتیدم تکرار کردید هدف روبا نگاه بسیار پر ارزش دیدید چقدر از دست آورد شما خوشحال شدم کلی حالم با خواند دیدگاهتو تغیبر خوب پیدا کرد
من باوره شفا فقط سالمتی کامل اون از جانب خداوتد بو.د نه نیاز به دکتر بود و نه درمان شفا رو فقط، دادن سلامتی بودبی نیاز به هیج دکتر درمانی حز. خداوند من کلی تصور داشتم. که شفا نیاز به هیج ودرمانی دیگه نداده ولی متوحه شدم وفتی من تو اینمسیر هستم دارم کل مسیر روتو بخشهای دیگه طی میکنماونکمک میشه یی دکترباشه که با مراجعه به اون من روبه شکلی که افکار من نیست درمان کنه پس طریقه گرفتن شفا رو هم به خالقم می سپارم حتی شب فبل داشتم دنبال ییدا کردن یی دکتر کارامد بودن ولی صبح با دیدین این فایل اون به حس خوب شفا تبدیل شد اون کلمه جاودی شما کلی حال من تکون داد اون جمله شما که مگفتید شما تو دوش خداوند بودید برام بسیاردلنشیت بود چه حس زیبای ودلشینی هیچ زمان من به خودم اجازه این حرف رو نداشتمکه خداوند رو به این شک ل نگاه کنم چقدر دوستی خوبی با خالق خودت ایجاد کردی حسش رو و بسیار دوست داشتم
من به خودم قول دادم تواولین فرصت بعدازعید اقدام رو انجام بدم تا اون شفایی کامل رودریافت کنم من لایق نگاه پروردگارم هستم که به من داشت ولی من خیلی زمان از دریافت خودم کم گذاشتم به شکر خدای عزیزم که دارم تومسیرشناخت خدای عزیزم کاره میکنمامید دارم شامل همون حس شما هم بشم
با اقدام شجاعانه شما من برای اولین باره به شکل قاطع به فکر درمان پام افتادم که بعد از عید اولین اقدامانشالله خواهد بود برای این عشقی که بین شما وخدا رعد بدل شده حتی باره همون کلمه خدا با من است رو با شما تکرا رکردم سه با این نوشته شنا روخواندم
یی نکته دیگه من کل مطلب شما رو ،خواندم کلمات انکلیس رو متو جه نشدم برای باره دوم کلمات انگلیسی شما رونوشتم اون ترجمه کردم. یی کمک بزرکی به من گرد . جون امروز داشتم کم کم آز ادامه کلاس زبان دلسرد میشدم حتی گفتم آخه زبان به چه درت میخورده ولی با این حرکت خودم که ناخدا گاه بود چون میخو استم کل مطلب شما رو درک کنم متوجه شدن ذهنم ناخود آگاهم داره کاری رو انجام میده که من بهش کمترهواوسم هست داشتم ذهنم اتومانیکم رو یی کاره دیگه که من بهش یی نگاه دیگه پیدا کردم اون یی کاره دیگه برام انجام داد پس ذهنم دوست داره این تجربه بگیره پس ادامه میدم اون بی کمدکاست این کاره رو انجام دادم حتی بازم امدم دارای باره سوم با ترجمه که انجام دادم خوندم
ویی مطلب دیگه رو کشف کردم که بلد بودن زبان اگه شاید تو نگاه من اون اهمیت رو نداره ازبخش متفی منداره آب میخوره برای ذهن ناخداگاه دلچسب هست اون داره از این آگاهی لذت می بره پس اون ازاین لذت منع نمیکنم ومتوجه شدن این مخالفت ازسمت بخش خداگاهم هست که می خواد از یی راه دیگه کارشو به پیش بببره داره از یی طریقه دیگه خودش به من نشون میده
من از شما درسی بزرگی رو گرفتم اول یادگرفتم که میشه تنها بود با خدا بود باهش همکاری کرد هرفکری وایده ای که خداوند به شما داده به شکل خوبش احر کردید و نتیجه جقدر بزرگ پرثمر بود این همه دست آورد عالی روبه شما تبرک میگم
بودن حس خوب شادی دورن و حس خوبی که توکل این همه مشکلات همراهش بودید برات دستاورده خوبی رو هم به وحود اورد
از دوستمخانم السا که جقدردید قویی تو این فایل دیدن نگاهی زیبایی داران اون به اشتراک گذاشتن تشکر دارم
تجربه من تو این وبخش باعث شده وفتی به هر کاری که انجام میدم باون نگاهم جدبد تغییر به شکل خودم دریافت بهتری رو به خودم خواهد داد ازخالق خودم بسیار تشکر دارم که بندگان رو به چه شکل خوب داره کمک میکنه و با همراهی خودش کلی لذت بهتری به زندگی ما میزنه و حسش که همراهی من ازما جلوتر راه رو چیده منتظر ما هست که ما تومسیر که چیده حرکت رو شروع کنیم واون به شکل عالی کمک رو میکنه وکیف کمک کرفتن رو به هر فرد میده و کلی راهکار هم ودایده عالی رو هم همراه کمکش میکنه خلاصه کمک خداوند هم تا نداره بی نظیر هست هیچ کس قادر به انجامش نیست
پس حسش یی پیروزی با شکوه هست یی لذت بسیار شیرن هست که هیچ جیزی حاگزین این کاره نخواهد بود برای دوست عزیز روزهای بهتر بیشر در دوش خداوند اروز دارم ازجای که قرا گرفتی کیف عالی روببر دلم هوای اون دوش خداوند رو کرد اونم با اشک خدایا دوست دارم کمکت شامل همه بندگانت هست وانشالله شامل همه دوستان هممسیر باشه امین
خدا پشت وپنا هتون یا حق. حق. نگه. دارتون
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام صالحه جان
خیلی خوشحال شدم که دیدگاه شما را خواندم. خیلی انرژی مثبت از آنهمه تعریف شما گرفتم. حال و هوای خوب بهاری پیدا کردم چون عید ما اینجا و نوروز ما فقط به یکی و یا دو تا برنامه نوروزی که ایرانیها میگیرند، ختم میشود و ما گاهی میتوانیم هم وطنهایمان را ببینیم یا دوستان عزیز افغانستانی یا تاجیکی را، در غیر اینصورت؛ حال و هوای عید نوروز در امریکا حس نمیشود. خیلی حس خوب بهاری از نوشته شما گرفتم.
من وشما و استاد و یا هر انسان دیگری هیچ فرقی در نظر خدا نداریم. خدا عاشق ماست، واقعا حتی برای خدا مهم نیست که دین من و یا شما چیه؟ چقدر سرمایه داریم؟ اصلا برای خدا مهم نیست که ما نماز میخوانیم یا نه؟
واقعا چیزی که من اخیرا حس کردم که بهم کمک میکند، همان امداد غیبی خداوند در هر لحظه است یعنی اگر اتفاقی بر وفق مراد من نیفتد، به خودم میگویم حتما حکمتی در نیافتادن آن بوده است. یا شاید حکمتی در اینطور اتفاق افتادن آن بوده است. بعد وقتی زمان میگذرد، من دلیلش را میفهمم.
واقعا اینکه من گفتم من روی شانه های خدا بودم را حس کردم، چون خیلی سخت است با فردی که عصبی است و دایما استرس دارد و ازت ایراد میگیرد؛ کار کنی. جالب است که رییس قبلیم Luis حتی از کار من قدردانی نمیکرد، این شد که به محض اینکه من سه هفته شرکت کار نکردم و ایران بودم، او از آنجا رفت بیرون چون بدون من نمیتوانست کارها را انجام بدهد. منکه خودم را میشناسم و جنم خودم را میدانم، ولی باز هم برای همین فردی Luis که باعث شد من الان در یک شغل بسیار بهتر از هر لحاظ باشم، دعا میکنم آنهم از ته قلبم.
صالحه جان، امیدوارم پای شما هم خوب بشود. لطفا من را در جریان بگذارید و من هم عشق درمان و شفا را از طریق همین نوشته؛ از خداوندی که عاشق من و شماست براتون میفرستم.
خوشحال شدم که به کار بردن کلمات انگلیسی باعث شد که شما به زبان دیگری غیر از فارسی، علاقه مند بشوید. شاید باورتون نشود، ولی من شغل دوم تدریس در کالج را هم دارم و خصوصی و آنلاین هر موقع شاگردها بهم نیاز داشته باشند؛ بهشون درس میدهند. من عاشق به اشتراک گذاشتن دانش و تجربه هام هستند و تقریبا همه شاگردهای من بعد از کالج و گرفتن مدرک فوق دیپلم، به دانشگاه برای گرفتن مدرک لیسانس رفتند. من خودم وقتی رفتم کالج، فقط توانستم یک جمله انگلیسی در مقاله ام به عنوان تکلیف بنویسم؛ ولی الان بعد از ۱۵ سال دارم به آمریکاییها کمک درسی میکنم حتی مقاله نوشتن. من غیر از شیمی و فیزیک، تقریبا همه درسهای دیگر را تدریس خصوصی میکنم. باورتون نمیشود من از رییس امریکایی ام بهتر ایمیل میدهم.
جالب است که وقتی وارد سایت تناسب شدم، فقط با یک جمله فارسی اولین تمرین را شروع کردم با انکه ایران بزرگ شده بودم، ولی الان قادرم به راحتی بالای ۵ هزار کلمه به فارسی در نوشته آم و دیدگاهم بنویسم.
اینها را در بالا گفتم که به شما با مثال واقعی بگویم که ما خالق زندگی خودمون هستیم، اگر فقط و فقط و فقط بخواهیم و تمرین کنیم. ما خود خداییم اگر راهمون و هدفمان را رها نکنیم.
شما درد پاتون از بین میرود، شما زبان انگلیسی را یاد میگیرید؛ اگر تمرین کنید و فقط ادامه دهید. خدا همیشه با ماست، حتی زمانیکه ما از این دنیا میرویم؛ پس چنین منبع قدرتی عاشق ما وپیشرفت ماست، خودش هر نوع وسیله یا انسان دیگری را لازم باشد سر راه ما میگذارد. اینها فقط حرف نیست، من اینها را در طول ۶ ماه گذشته زندگی کردم و هرروز بیشتر عاشق خدایی میشم که در وجودم هست. او با من است و عاشقانه میپرستمش. سال نو بر شما مبارک.😍
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
سلام برخالق مهربان. من.
سلام بر دوست عزیزم لاله خانم عزیز
.اول سال نو رو به شما عزیزتبرک گفته سالی پر از عشق وحال خوب را. براتون اروز دارم
امرورز برای آینده ومسیرم کلی افکارعالی رد جیدم کلی برنامه گذاشتم که برای تکرار باره سوم دوره ورد به سرزمین لاغرها کل مسیرهای که دراون هنوراون دریافت رو به شکل که دلچسب خودم باشه کسب نکردم برنامه گذاشتم که طبق اون کمک اول رو از خدای خودم دریافت کنم چون تو این دوباره اتجام دادن این دوره کل افکار فقط همش تو بخش لاغری دور میزنه به سلامتی فکر کردن ولی به شکلی که هربخش این مسبررو هم تو کل تودوبخش سلامتی واستقال مالی طی کنم این ایده نیمه شب ساعت ۴ صبج به من داده شد حتی تو تمرین کمک کرفتم از خدای تو بخش ۱۸ دارم مینویسم پس همسو شدم پیام شما با این نوشته من اون مهرتایید هست که من اول سلامتی رو به دست بیاریم بد رانندگی من نوشته شده ه اون دوست داشتن آموزش بینم چون. تو همون فایل به این مورد اشاره شده انکار اون فایل مال من هست
اموزش با اون چندین کاره نصفه خودم رو به هدف تبدیل کرده در کنارهدفم که لاغری هست داره کم کم اون هم به رشد خودش میرسه هدفهای دیگه. درکنارش اون رشد شکوفایی رو درمن ایجاد میشه بی شک چون یقین داره که انجام خواهد شد
امیدا دارم هرسالی از سال فبل توکل زندگی وشغلی هر جیزه خوبی که اروز داریی رو به رشد وپشرفت باشی برات اروزی بهترنها رو دارم همیشه سربلند موفق پیروز باشی این اروز از یی دوست توشهر تهران منطقه شهرری. برآت ارسال میشه خدایی من شما این رو شاهد هست که منواین اروز وپیام رو توایامعید که شاید شما عزیز دل تنک این روزه باشید ارسال میشه خدای کمکش شمال کل انسانها بوده هست اگه اوننگاه رو باز سازی گرده افکار مشکل دار رو پرطرف کرده ارسال خوب به خالق داده بشه دریافت بی شک هست
کلی نعمت تو همین ۱۵ روز وارد زندگی من شده که خودم اصلا اپوتنش نمیدیم کهوبسه ولی سد همه به این زمان تصور نداشتمکه بشه انجام بدم ولی شد چون من خودم رو لایق وارزشمند یافتم اون توذهنم کم رنک کرده بود اون پر رنک کردم نتیجه شده کلی هدف بزگتر بیشتر برای آینده حتی برای آموزش زبان هم شب فبل برنامه بهتری روجیدم وبا گفته شما اون تایید شد که باید ادامه بدم
خدا پشت وپنا هتون یا حق. حق نگه دارتون باشه توکشوری غریب ولی با خدایی که هیچ زمان هیچ انسانی رو غریب نمیزاره چون خدا با شما هست هیچ زمان تنها نیستی
خدا نگه خودتون وخانواده عزیزت باشه
بنام خداوند بخشنده ومهربان
سلام خدمت استاد عزیز ودوستان هم مسیرم
در فایل چند روز پیش که حسابرسی بود استاد از یکی از ساکنین سایت تناسب فکری که ساکن کشور
آمریکا هستن گفتن ومن با خودم گفتم ای کاش جزعیات داستان ایشان رو می دونستم که چطور
بوده امروز صبح که اومدم سایت و گام 12 رو باز کردم دیدم داستان ایشان است لاله عزیز خیلی خوشحال شدم که دارم از زبان خودشان داستان معجزاتی که رخ داده براشون رو می خونم واقعا نمی
تونستم جلوی اشک های خودم رو بگیرم ر داستان زندگی لاله خداوند بی نهایت بودن حضور خودشون
ونزدیک بودن خودش رو اثبات کرده
واقعا استاد درست گفتن هر کدوم از این اتفاق ها که برای لاله افتاده به تنهایی کافیه تا آدمو ازپا در بیاره اول از همه ناسازگاری اون آقا در محیط کارشون که ارصه رو بهشون تنگ کرده بود وایشان به راحتی می تونستن نا امید بشن پرخاشگری کنن
وبا عصبانیت کارشون رو رها کنن اما صبور کردن
تا لحطه آخر به تعهد کاری که داشتن پایبند بودن
وبا حوصله با اون آقا برخورد کردن طوری که یخ دل اون هم آب شد ودر آخر دیدیم براشون گلدان وگلی فرستاده بودن وپیگیری کارشون شدن
بعد از اون استمرار وامید شون به برنامه الهی ودر خواستی که برای خداوند در جعبه آرزوها گذاشتن وپیگیری کردن تا همون خواسته برآورده بشه وبا وجود مصاحبه های زیاد هرچقدر جواب رد شنیدن ناامید نشدن وبه وعده الهی ایمانشون سست نشد
وبعد از اون جریان بیماریشان بود که حتی کوچکترین اشاره ای به ناشکری یا اینکه چرا من چرا این اتفاق باید برای من بیفته نکردن خیلی آروم بود
وتلاششو کرد تا دوباره سلامتیش رو به دست بیاره
در این میان حواسش به روحیه پسرش هم بود نگذاشت اون اذیت بشه ووقتی هم پیشنهاد همسرش برای مداوا وآمد به ایران رو شنید از خدا بخاطر بیماریش تشکر کرد که وسیله ای شد تا بره خانوداه اش رو ببینه اینجا خیلی من احساساتی شدم اون اینقد ایمانش قوی بود که یه لحطه به این فکر نکرد که داره بخاطر درمان میره و ممکنه سخت باشه یا اصلا همه برای مداوا کشورهای خارجی رو بیشتر ترجیح می دن ولی اون اومد به ایران وبهترین انسان ها در مسیرش قرار گرفتن وبه بهترین شکل مداوا شد مشکلی که در نبود اونها برای پسرش افتاد اصلا نگرانش نکرد چون به تمام وجود به خدا ایمان داشت واونو سپرده بود دست خدا
بعداز مداوا به اون میزان که لازم بود استراحت کنه خونه مون ودر وقتی که لازم بود بر زده سرکار خبر قبول شدنش در کار جدید همون کاری که دلش خواسته بود رو بهش دادن
همزمانی های خداوند در زندگی لاله خیلی درست وبه موقع بود چون اون همه چیز را به خدا سپرده بود وخداوند هم همیشه بهترین کار را می کند واگر چیزی از او بخواهی کار که نه شاهکار می کند
صبوری استقامت استمرار وایمان قوی لاله برای من الهام بخش بود اینکه چقدر در شرایطی که می توانستن بدترین اتفاقات رقم بخوره عاشقانه روی قول خدا حساب کرد وخدا هم براش کم نگذاشت
حتیقتا خداوند بی نظیر وبی همتاست ودر وفای به عهد ودادن پاداش به مؤمنان همتا ندارد
شرایط جسمی وبیماری مادرشون وکهن سالی پدرشون واون اتفاق سوختگی که براشون افتاده بود دل منو به سختی شکوند ولاله چقدر زیبا توانست این دیدار را مدیریت کنه وکاری کنه در اون مدت به اونها خوش بگذره ونگذاره اونا بفهمن عمل کرده این ویژگی ایشون برای من خیلی درس بزرگی بود چون اونها رو به خدا سپرده بود وایمان داشت هیچ کس مهربانتر از خدا با اونها نیست ووقتی خدا هست پس ناراحتی ونگرانی معنایی ندارد
برای لاله عزیزم خیلی خوشحالم من همیشه کامنت هاشون رو می خوندم قبلا واز پیشرفت ها وتعقیراتشون خیلی لذت می بردم
از خدا می خوام این رابطه عاشقانه را بامن هم داشته باشه ومی دونم داره اما می خوام کمکم کنه منم مثل لاله استمرار داشته باشم واز این بلاتکلیفی در بیام خدایا عاشقانه دوستت دارم ومی دانم نزدیکی وبه عهد خودت وفداری دعای دعا کننده را مستجاب می کنی
برای همه عزیزانم ارزوی سلامتی ودل خوش دارم
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام رستگارجان
خیلی ممنونم از اینهمه زیبایی کلام شما. آنقدر عکس شما زیباست و کلام شما زیباتر که اصلا نمیدانم چطور از شما باید تشکر و سپاسگزاری کنم. من خیلی خوشبختم که این همه دوست خوب آنهم دوستان ندیده دارم که به اینگونه قبلشون برام میزند و انگار سالها مرا میشناسند. ما در این دنیا میاییم که از هم چیز یاد بگیریم، ولی به نظر من مهمترین هدف ما « فقط عشق و حب به خداست. » چرا که اگر در هرکاری عشق به او بورزیم و فقط به قول استاد راه را ادامه بدهیم، او دست ما را میگیرد.
من همیشه فکر میکردم که بعد از ازدواج با یک مرد، ضعفهایم به قدرت تبدیل میشود، ولی بعد از مدتی بعد از ازدواج متوجه شدم که همسر من هم ضعفهایی دارد که دوست دارد من دستش را بگیرم. آنجا متوجه شدم که ازدواج مرد و زن را کامل میکند و واقعا موجود بی عیب و نقص خداست. رابطه من با خدا همیشه خوب بوده، ولی این سه سال و نیمی که در سایت هستم؛ عالی شده و هرروز عالی تر از روز قبل میشود. رییس من Luis باعث شد که من شغلم را تغییر بدهم و اصلا دنبال شغل دیگری بگردم. همیشه براش دعا میکنم در هر جایی که هست. چون میدونم او هم از روی نادانی مرا خیلی اذیت کرد. واقعا خوشحالم که باعث شد من از آن مسیر دور رفتن به شرکت و حقوق کم، یک پله شغلی ترقی کنم و مسیرم کوتاه شود حقوقم بالا رود و شغلم به درجه ارشد برسد. امیدوارم بهترینها برایش انفاق بیفتد.
من به قول دوستم، آدم مثبت اندیشی هستم. دوست دارم این داستان واقعی را به شما بگویم:
قبل از کرونا، پسرم خیلی احساس تنهایی میکرد و دوست داشت با من وقت بگذراند. من مجبور بودم صبح زود برم سر کار. رانندگی من آن موقع یکساعت و نیم بود و وقتی به خانه برمیگشتم، حدود دو ساعت بود. یعنی من هرروز حدود سه ساعت و نیم رانندگی میکردم و حدود ۸ ساعت و نیم سر کار بودم.
برنامه من این بود:
ساعت ۷:۳۰ صبح میرفتم بیرون و ساعت ۷:۳۰ شب میامدم خانه. پسرم خیلی احساس تنهایی میکرد، چون وقتی باهاش شام میخوردم، از شدت خستگی قش میکردم و زود خوابم میرفت. همش توی دلم از خدا میخولستم بهم کمک کند تا بتوانم به پسرم کمک کنم تا وقت بیشتری باهاش بگذارنم. آن موقع هنوز عضو سایت نبودم. هنوز استاد را در یوتوب پیدا نکرده بودم، ولی در کل با خدا همیشه صحبت میکردم، ازش طلب یاری میکردم و رابطه ام هرگز قطع نشده است.
یادمه وقتی کرونا شد، به ما گفتند که میتوانید از خونه کار کنید. چون حرف مرگو میر شد و امریکا تقریبا بیشتر شغلها را تا جاییکه میشد، در خانه تنظیم کردند تا کسی بیرون نرود و بیماری گسترش پیدا نکند. من لپ تاپم را آوردم خانه و بعدهم مانیتورها و بقیه وسایل مورد نیازم را برام به خانه فرستادند. من خوب یادمه که نماز شکر به جا آوردم. آنقدر از خدا تشکر کردم که حد نداشت. انگار خدا درخواست مرا اجابت کرده بود و پاسخی به حل مساله من و پسرم داده بود.
من و پسرم انگار به مجلس عروسی دعوت شدیم. باانکه خیلی همه انسانها در حال مرگ و میر بودند، مخصوصا کسانیکه هنرمند بودند چه در ایران و چه در امریکا و چه مردم عادی، ولی انگار خدا دست من را گرفت و مساله احساس تنهایی و نیاز پسرم به محبت مرا حل کرد. بعلاوه، نه تنها من از خانه کار میکردم، بلکه پسرم هم تا یکسال در خانه از طریق لپ تاپ به مدرسه میرفت. من و پسرم تا یکسال در اوج شادی بودیم، چون با هم میتوانستیم؛ غذا بخوریم، حرف بزنیم ، کلی باهم فیلم دیدیم و غیره.
ما آنقدر با هم خوش گذراندیم که حد نداشت و این در حالی بود که همه در حال نگرانی و تشویش بودند. بعد از ۵ ماه از شروع کارم در خانه، من هدایت شدم به این سایت باارزش. خیلی دوست داشتم که این داستان واقعی را برای شما بگویم. خیلی بابت نوشته طلایی و زیبای شما دلم گرم شد. باز هم سپاسگزارم.نوروزتان پیشاپیش مبارک.😍
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
باسلام خدمت شما استاد بزرگوار و هم مسیران عزیز و تشکر از لاله عزیز که تجربه و احساس خودشون رو در اختیار ما گذاشتند……اینکه ایمان وباورشون به خدا همراه من است وقتی بودن این باورشون واون احساس آرامشی که داشتند واقعا به ایشون تبریک میگم که توانستند به این نتیجه عالی برسندامیدوارم من هم به این آرامش و این باور به یقین برسم …. ممنون از لطفتون استاد بزرگوار اقای روشن
به نام خدایی که در این نزدیکیست ❤️❤️
سلام
زندگی با کمک خداوند_ گام دوازدهم _ خدا با من است
من با دقت و با حوصله زندگی لاله خانم و خوندم زندگی ایشون خیلی فراز و نشیب داشت
و بعضی جاهاش بغضم میگرفت و بی اختیار اشکام سرازیر میشد
و با این چالش های که برای ایشون پیش اومده بود داشتن ایمان و توکل ایشون به خداوند واقعا تحسین برانگیز هستش و من شخصا به خاطر این حد از ایمان داشتن به ایشون از صمیم قلب تبریک میگم
لاله خانم البته برام خیلی جالب بود که برای مداوای بیماری تون به ایران اومدید و توسط پزشک ایرانی جراحی تونو انجام دادید و از پزشک تونم راضی بودیدچون ایرانی های ساکن کشور به شدت اعتقاد دارند که برای جراحی بیماریهای سخت مثل سرطان پزشکای خارجی حاذق تر و خبره تر هستند و من زیاد شنیدم که بیمارهاشون و برای مداوای بیماری سرطان به خارج از کشور میبرن و معتقدند که امکانات پزشکی اونا بهتره ولی شما پزشک ایرانی رو انتخاب کردید
لاله خانم هم فرکانکسی و هم مسیر و دوست عزیزم براتون بهترینها رو از خداوند میخوام و ان شاالله که در شغل و زندگی تون در کنار خانواده محترم تون همیشه موفق و سربلند باشید و بیماری تون هرچه زودتر خوب بشه
من مطمئنم که هر کس در این مسیر باشه و ذهن شو از این آگاهی های ارزشمند پر کنه انسان کامل تری میشه و با شناختی که از خداوند پیدا میکنه ایمانش به خداوند قویتر میشه و از پس چالش هایی که در زندگی براش پیش میاد بهتر و راحت تر بر میاد
استاد مثل همیشه بازم کلام پایانی ممنون از زحمات تون
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام دوست عزیز
ممنونم از اینکه نوشته مرا خواندید. خیلی بابت تبریک شما هم ممنونم. دلیل امدن من به ایران برای این بود که همانطور که در متن به آن اشاره کردم، متوجه شدم که هزینه عمل من در ایران یک شصتم هزینه آن در امریکا است. البته این فقط هزینه پزشک جراح بود؛ چون او هم هزینه بیمارستان را نمیدانست. به نظرم از نظر منطقی هر فرد دیگری جای من بود، هزینه کمتر را انتخاب میکرد.
از طرفی دیگر میخواستم بگویم که من هم مثل هموطنانم وقتی ساکن ایران بودم، همه چیز را در خارج از ایران زیباتر، شیک تر و بهتر میدیدم. البته بیشتر اینها از تصورات ما میاید، چون افرادی که ساکن خارج از ایران هستند با ما روراست نیستند. ولی از وقتی خودم خارج ایران زندگی میکنم، متوجه شدم خوبیهای در ایران وجود دارد که اصلا در امریکا یافت نمیشود و بدیهایی در ایران بود که در امریکا خوشبختانه نیست. من تمام این سالها سعی کردم خوبیهاو ارزشهایی که در ایران دارم را با خوبیهایی که در آمریکا وجود دارد را باهم در وجود خودم نگه دارم و پسرم را هم به اینگونه تربیت کردم. خدا را شاکرم پسرم باانکه اینجا در امریکا بزرگ شده بسیارپسری سالم از هر نظر است و بسیار هم با خدا است.
درباره پزشکان حاذق و خبره گفتید که پزشکان خارج حاذق تر و خبره تر هستند. من متاسفانه این را قبول ندارم، چون معتقدم این پزشکان حاذق که من میتوانم بهشون اعتماد کنم، میتوانند در هر جایی از دنیا باشند مثلا در ایران، افغانستان، امریکا، ترکیه و غیره. البته درباره امکانات که گفتید در خارج متفاوت است را؛ قبول دارم، ولی به نظر من امکانات نمیتواند به تنهایی پزشک را حاذق کند بلکه جنم، هوش و شمه ای حاذق بودن میخواهد که بدون امکانات هم میشود فردی پزشک حاذق باشد، من این پزشکان را زیاد دیده ام.
بگذارید که در این باره مثالی واقعی را برای شما بگویم:
من و همسرم بعد از عمل جراحی من، بایست میرفتیم به آزمایشگاه تا از نمونه biopsy من درمان بعدی من برای برطرف کردن سرطان، مشخص شود. وقتی وارد آزمایشگاه شدیم، بعد از مدتی دکتر آزمایشگاه من و همسرم را خواست و حدود نیم ساعت با ما صحبت کرد. این خانم دکتر با شخصیت، تمامی اطلاعات را با جزییات فراوان برای ما توضیح داد و بسیار هم از من سوال کرد. جالب است که در آخر حرفهایش گفت :« شاید شما در امریکا امکانات بیشتری داشته باشید، ولی دانش طب در ایران قویتر است. » او اشاره کرد که مثلا فقط یک نوع میکروسکوپ دارد، ولی غیر از من، از طریق واتس اپ مریضان زیادی از امریکا دارد که با او مشورت میکنند .
من اینقدر از برخورد او راضی بودم که اجازه گرفتم و رفتم آن طرف شیشه و بااو دست دادم و ازش تشکر کردم. باز من و همسرم بیرون در اتاق خانم دکتر منتظر شدیم و وقتی کل نتیجه را از قسمت جلو یا پذیرش گرفتم، رفتم پیش خانم دکتر و ازشون دوباره تشکر کردم. ایشون با مهربانی زیاد، بهم شماره تلفنشون را دادند که من در هر ساعتی از شبانه روز بهشون توی واتس اپ پیام بدم، اگر سوالی داشتم.
دوست عزیز، اینگونه برخورد از آن مواردی است که هیچوقت در هیچکدام از ایالتهای امریکا یافت نمیشود. به نظر من برخورد و درک حال بیمار قسمتی از شفا و درمان است. من هیچوقت توی امریکا، دکتر آزمایشگاه را ندیده ام، تازه اگر بخواهم ببینم، مطمینم که حتما باید بابت آن هزینه زیادی بدهم. اینجاست که من میگویم پزشک جراح من نه تنها حاذق بود، بلکه پزشک آزمایشگاه من هم حاذق بود، چون هردو حال و روحیه من را درک کردند.
باز هم ممنونم از شما بابت همه ارزهای زیبا و با ارزشتون. امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشید. نوروزتان پیشاپیش مبارک.😍
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
نشان های دریافت شده
با سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان گرامیم و دوست عزیزم خانم لاله
استاد میخواستم بگم که من بخدا ایمان دارم که خدا با من است چرا که منم سه سال چند ماه است که عضو سایت هستم من یاد گرفتم که خدا از روح خودش در من دمیده یعنی من خدا رو در وجودم دارم یاد گرفتم من یه خدای درون دارم که همیشه مراقب منه و به من در تمام جنبهای زندگیم که من ازش کمک بخوام به من یاری میرسونه و منو هدایت و حمایت میکنه پس خدا با من است
بعد چند سال پیش که من تلوزیون میدیدم یه فیلمی نمیدونم از چه شبکه ای پخش میشد با عنوان خدا با من است که یه فرد سیاه پوستی بود که نقش اول فیلم بود دوستانی داشتند که هم تیمی ایشون بودن یکی از اونها مرد بود مخ کامپیوتر یکی بهترین روزنامه نگار که خانم بود خلاصه همه با هم کمک میکردن یه محتوا میساختن که به این آقاهه سیاه پوسته الهامی میشد که فردی به کمک نیاز داشت همه با هم همفکری میکردن اون شخص نجات میدادن با الهامی که خدا داده بود من ا ون فیلم خیلی دوست داشتم دنبال میکردم
و اما خانم لاله عزیز
میخواستم به شما خانم لاله بگم که بهتون افتخار میکنم احسنت میگم که خیلی عالی در برابر سختی ها رفتار کردید باعث افتخار سایت تناسب فکری هستید
در بابر سختیها کمر خم نکردید با کمک خداوند پیروز میدان شدید آفرین به شما دوست عزیزم براتون آرزو دارم که همیشه سلامت باشید در کنار خانواده بهترین لحظات عمرتون سپری کنید بتونید هر وقت که دوست داشتید همراه خانواده به ایران بیایید با لذت و شادکامی خانواده رو ببینید الهی آمین
استاد من وقتی یکبار این دست نوشته رو خوندم حالم خیلی بد شد نمیدونم شاید یادم به سرگذشت خودم افتاده بود و بعدش یه دست نوشته خانم استر هیکس بهش هدایت شدم خوندم حالم خوب کردم
میخواستم بگم خانم لاله من هم این بیماری شما رو داشتم با این تفاوت که من در هر دو سینهام غده داشتم و هدایت من به سایت بخاطر همین بیماری شد من درباره این بیماری خیلی شنیده بودم دوست نداشتم هزینه ای کنم چ ن نه شرایطتش داشتم نه دل و جرایتشو میخواستم بگم من هم به شکل خودم خدای خودم باور داشتم برای شفا گرفتن من هم اون بدترین حالت تجربه کردم که غده بدنم کاملا قرمز شده بود خارش زیادی داشت درد میگرفت من مرحله به مرحله با خدای خودم صحبت میکردم که خدایا من دوست ندارم و میترسم برای این بیماری برم دکتر شرایطتشم ندارم میخوام شفا بدی خلاصه خیلی بهش فکر نمیکردم مگر در موقع لزوم و من هم دقیقا ۷ ماه طول کشید که شفا الهی تجربه کردم الان نزدیک دوسال هیچ غدهای در بدنم ندارم
استاد این دست نوشته برای من یه تلنگر بزرگی به همراه داشت وقتی خوندم تموم شد حالم بد بود ه چرا من این همه مورد لطف و محبت خداوندم قرار گرفتم اما سپاسگزاری که در شان شفا الهی بود از خداوندم نکردم الان به بزرگی این شفا پی بردم
بدون رنج و سختی من گاهی درد داشتم آخرش که میخواست تموم بشه غذا قرمز شده بودن گوییی یک لامپ قرمز درون هر کدام روشن شده بود درد خارش داشت بقیه موارد من حتی بهش فکرم نمیکردم
با خودم میگفتم تو به راحترین شکل به بهترین شکل شفا گرفتی اما سپاسگزاری نکردی نشستم سجده شکر بجا آوردم از خدای خودم برای تک تک شفا هایکه گرفتم سپاسگزاری کردم و بعدش دست نوشتهای مربوط با خانم هیکس خوندم آرام شدم تصمیم گرفتم تمرینشو بنویسم
من واقعا به شما افتخار میکنم که در لحظات سخت دور از فرزند او را بخدا سپردید به تهران اومدید فرسنگها از او فاصله داشتید این کارو هر کسی نمیتونه انجام بده من دخترم تهران میره دانشگاه خداروشکر نگران نیستم بخدا میسپارم اما بهش چند بار زنگ میزنم ناهار خوردی کجایی کلاست تموم شد شما فقط یکبار زنگ زدید خیلی مردی
استاد عزیزو گرامی عالیقدر و بزرگوار دانشمند و هر چی بگم کمه که اگر من و امثال منو لاله خانم عزیز این تغییرات شگفت انگیز معجزه وار داشتیم فقط فقط بخاطر زحمات شما استاد عزیزم هست و من برای لحظه لحظه ای که حالم خوب برای لحظه لحظه ای که در آرامش هستم با خیال راحت زندگی میکنم آرامش ذهنی دارم و….همه رو مدیون شما استاد عزیزم هستم بینهایت بار به تو آن هزار از شما سپاسگزارم برای تک تک کلماتی که به من اموزش دادید تا من بتونم زندگیم دگر گون کنم سپاسگزارم
میخواستم بگم که من چند بار از خداوندم شفا گرفتم و شفا الهی رو به معنی واقعی تجربه و زندگی کردم خدایا شکرت من پارسال بیماری پوستی گرفتم در بدترین عضو بدنم که با خجالت میگم مقدم و بدترین شرایط بیماری رو تجربه کردم علاوه بر اینکه دکتر جوابم کرد و الان با افتخار میگم که الان در بهترین و بالاترین حد سلامتیم هستم حتی دیگه قرص ملین هم نمیخورم
من تیروئید هم داشتم که اونم شفا گرفتم آزمایش نشان داد که نرمال و من متوجه شدم درک کردم که همه چیز از ذهن بوجود میاد و همه چیز هم میتونه با ذهن شفا پیدا کنه مشکل بیماری حل بشه من چون در شرایط خیلی بدی بودم نمیخوام تعریف کنم چی شد چی نشد فقط میگم که من به شکل واضح مثل شما نمیگفتم که خدا با من است
اما هر قرصی میخوردم میگفتم خدایا من میدونم ت قرص خدا هستی به این شکل تبدیل شدی برای اینکه من به شفا برسم میگفتم میخوام برای تو بدنم به سلامتی تندرستی شفا تبدیل بشی میخوام بری تو بدنم هر چی بدی زشتی حس بد بیماری پوستی و…هست بشوری از بدنم خارج کنی تا من شفا الهی تجربه کنم من اون زمان هر چی درس آموزش میدیدم ربط داشت به بیماریم باعث شد کم کم شفا بگیرم خدایا شکرت
من در این بارها پیشرفت چشمگیری داشتم اما به محض اینکه شفا گرفتم انگار همه چیز یادم رفت تصمیم گرفتم هر روز برای شفا هایی که گرفتم سجده شکر بجا بیارم
برای من خانم لاله سرشار از الهام بود که تونستن در شهر قریب فرزند دلبند خودشونو تنها بدارن برم فرسنگها دورتر برای مداوا
اینکه برام الهام بخش بود که به تنها فرزندش نگفته من چه بیماری دارم که مبادا نگرانی ایشون بیشتر بشه و اینو بگم من به جز دختر کوچکم هیچ کس از بیماری من خبردار نشد
اینکه خانم لاله سرشار از استقامت بود که پدرو مادر در اون شرایط ملاقات کرده ولی بهشون نگفته چه بیماری دارن چرا اومدن ایران
اینکه من از رفتار خانم لاله خیلی لدت بردم که دائما میگفتن خدا با من است با این جمله خودشونو آرام میکردن و خیلی از این عبارت استفاده کردن
استاد اینو هم بگم اولش وقتی این عبارت تکرار میکردم خیلی حسی بهش نداشتم ولی وقتی بیشتر تکرار کردم متوجه شدم من هم باور دارم که خدا با من است لذت میبردم وقتی در هر لحظه این عبارت تکرار کنم شاید اولش فقط تکرار بود ولی کم کم به نو امید تبدیل میشد که نگران نباش من همیشه و همه جا همراه و مراقب تو هستم خدایا بابت لحظه لحظه ای که با من هستی از تو خدای مهربانم سپاسگزارم
خانم لاله خیلی نشان استقامت بود که پدر و مادرشون در اون ن شرایط دیدن اما سعی کردن ناراحت نشن و اونها رو به خدا سپردن خودشونو آرام کردن
من تصمیم دارم بازم این دیدگاه بخونم تا یادم باشه همیشه برای داشتن نعمت های سلامتی سپاسگزاری کنم
اینکه استاد جالبه که همسر ایشون هم همسو با خانم لاله بودن این برام خیلی جالبه گر چه من اینو در زندگیم تجربه کردم که دختر کوچیک من سایز ۴ ایکس لارج جذب بهش بود ۵ ایکس لارج میپوشید الان شده ۲ ایکس لارج بهش گشاد خیلی و همسرم هم اصلا در این باره باهاش صحبت نمیکنم اما ایشون هم گاهی عین درسهای منو تکرار میکنه مثلا میگه آدم باید برای خودش ارزش قائل باشه اول باید خودش دوست داشته باشه عقیده داره قتی خودش آرامش داره میتونه اون آرامش به ما هم منتقل کنه
اینکه خواهر خوب یک نعمت مثل مادر میمونه خانم لاله هم احساس کردم چون نمیتونستن به مادرشون بگن به خواهر گفتن ایشون هم اون زمان محبتهایی میکردن که در چنین شرایطی مادر انجام میده
اینکه ویژگی خانم لاله ایمان داشتن به خدا وند در تمام لحظات زندگی بود که با ایمان به خدا در همزملنیهای مناسب قرار میگرفتن
اینکه خانم لاله آرامش داشتن با این ویزگی خداوند ایشون در بهترین همزمانیها قرار میداد ه تا بتونن با کمترین هزینه با بهترین دکترها به راحتی درمان بشن
خیلی از رفتار خانم لاله خوشم میومد که نا امید نمیشدن از مصاحبهای پی در پی که انجام میدادن و نتیجه ی مطلوبی برای ایشون نداشته
اینکه چون ایمان داشتن ایشون واقعی بودن خداوند انسانها ی شگفت انگیز در سر راه ایشون قرار میدادن تا بهشون کمک کنن
اینکه وقتی افکارت درست باشه احساسم درست میشه خوب میشه و خداوند شما رو در همزمانیهای عالی قرار میده تا احساس خوب پایدار بیشتر تجربه کنی هم به خداوند ات ایمانت قویتر بشه
اینکه خانم لاله چون امید داشتن عکس گرفتن تا آماده باشه برای مصاحبهای که نتیجه بخش
اینکه من یادم افتاد به شما زمانیکه استخدام شرکت دولتی بودید و اون شخص شما رو اذیت میکرد خداوند شما رو در اون همزمانیها قرار میداده تا از اعماق وجودتون از ته قلبتون درخواست کنین و خداوند هم کارش گسترش دادن شمارو گسترش میده زیادشون میکنه تا به هدفتون برسید و خانم لاله هم همین طور
وقتی شما به خداوند ایمان داشته باشید خداوند هم در همزمانیهایی قرار میده که آقای رئیس هی سوال کنن پس کی میایی لاله و اینگه گل براشون بذارن و رفتار خانم لاله باعث شد رفتار رئیس قبلی که سرشار از استرس بودن هم تغییر کنه
اینجا متوجه میشم که آقای رئیس در ذهنش پر از مشغله ذهنی پرخوری ذهنی شوید داشتن که باعث استرس در خودشون شده و چون خیلی زیاد بوده سر ریز میشده به کارمندان خود نیز انتقال میدادن
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام فرزانه جان
خیلی خوشحال شدم که میتوانم باز هم برات پاسخی بنویسم. از آخرین پاسخم به تو دوست خوبم، حدود یکسال و سه ماه میگذرد. خیلی ممنونم و سپاسگزارم از تشویق شما. این افرین گفتن ها خیلی مرا به ادامه راه دلگرم میکند.
من هیچوقت کتابی از خانم ونویسنده امریکایی Esther Hicks نخوانده ام. میدونم کتابی به نام « راهنمای درون » دارد. خیلی هم متاسف شدم شنیدم که شما هم این بیماری را داشتید؛ ولی اینکه همین بیماری شما را به سمت آین سایت هدایت کرده؛ نشان دهنده خواست خداوند بوده است. اینکه شما مورد لطف خداوند قرار گرفتید من را بسیار خوشحال کرد.
اینکه شما در ادامه نوشته خود، داستهانهای دیگری درباره بیماریهای مختلف ذکر کردید و از همه آنها به راحتی و به کمک خداوند؛ توانستید سلامت بیرون بیایید، خیلی برام جالب بود. خدواند عاشق ماهاست، ولی گاهی ما فکر میکنیم که خدا مشغول کمک به دیگر افراد است و ما را فراموش کرده است. من هیچوقت استخدام شرکت دولتی نبودم، چون در امریکا مثل ایران شرکت دولتی نداریم؛ یا برای دولت کار میکنی و یا شرکتهای خصوصی. کسانیکه در White House کارمیکنند، کارشون، کار دولتی محسوب میشود و اینجا مثل ایران ما شرکت دولتی نداریم. گفتم براتون بگویم چون کلا فرهنگها و دیدگاه و زندگی اینجا متفاوت از ایران است.
در ضمن یک داستان خیلی جالب دیگر برایم به تازگی در هفته قبل اتفاق افتاد که به طور خلاصه برای شما میگویم، دوست دارم در زمان اتفاق افتادن آنها؛ شما را قرار بدهم چون جذابیت ذهن و حضور خدا برایم بعد از این تجربه، صداها برابر شده است و چون باز برمیگردد به راهنماییهای استاد در فایلها و تمامی اشاره هایی که شما از خدواند در بالا ذکر کردید براتون بیان میکنم :
فرزانه جان، هفته دوم همین شغلی که تازه در آن استخدام شده ام بود. خانم رییسم گفت که باید من نرم افراز AppFolio شرکت آنها را یاد بگیرم چون نرم افزاری Entrata راکه من بلد بودم و قرار بود برای آنها جدید باشد، تا چند ماه آمدنش به تاخیر افتاده است. خیلی برای من هفته سختی بود چون ساعت ۵:۳۰ صبح برای نرمش کردن بیدار میشدم؛ بعد تمرین تناسب و بعد صبحانه میخوردم. ۷ میرفتم بیرون از خانه و بعد از ساعت ۷:۳۰ تا ۸:۳۰ صبح در پارک با فایل پیاده روی به پیاده روی مشغول میشدم. بعد از پارک تا شرکت قدم میزدم که حدود ده دقیقه به نه صبح به شرکت میرسیدم.
تا ساعت ۵ عصر آنجا کار میکردم. بعد ۵:۳۰ خانه میرسیدم و تا دوش بگیرم و شام بخورم ساعت ۶:۳۰ میشد. تا کمی با پسر و همسرم حرف بزنم و وسایل کار و غذای فردایم را آماده کنم هم میشد ساعت ۸ شب. بعد از خواندن دعا و شاید لباس و ظرف شستن حدود ۸:۳۰ و یا ۹ شب میخوابیدم. فشار یادگیری روی من خیلی زیاد بود. آنقدر مطالب یادگیری زیاد بود که همیشه مغزم درد میگرفت. چون هر فردی در حال یادگیری باشد، به زمان نیاز دارد؛ من هم به زمان نیاز داشتم. البته بگویم جای عمل غدد لنفاوی من دو روز قبل از اینکه سر کار جدیدم بروم، عفونت کرد پس من باید هم ذهنی و هم با گذاشتن کرم روی آن عفونت را برطرف میکردم. بگذریم.
چون زمان تحویل همه آن گزارشهای مالی مجتمعهایی که ما داشتیم، فرا رسیده بود و من ده مجتمع بزرگ داشتم؛ نمیتوانستم همه آنها را سریع انجام دهم. هم عملکرد این شرکت با شرکت قبلی که من توی آن کار کرده بودم؛ فرق داشت وهم استفاده از نرم افزار AppFolio برایم تازگی فراوانی داشت.
روز چهارشنبه و پنج شنبه هفته قبل، رییسم زمانی برای ناهار برای خودش نگرفت. به من گفت :« لاله، تو برو نیم ساعت ناهارت را بخور تا من روی آنها کار کنم. » رییسم خانم ۶۰ تا ۷۰ ساله ای است. او مرتب سیگار میکشد و من بوی سیگار را خیلی خوب تشخیص میدهم، چون ازش خوشم نمیاید؛ هر چند سعی میکرد با آدکلن زدن و ادامس جویدن؛ من بوی آن را متوجه نشوم، ولی من به راحتی تشخیصش میدادم .
او دو روز ۴شنبه و ۵ شنبه ناهار نخورد و مرتب برای کشیدن سیگار به بیرون میرفت وچون شرکت ما
non-smoked است، افراد سیگاری باید تا خیابان اصلی پیاده بروند و آنجا سیگار بکشندو بعد برگردند. روز جمعه هفته دوم من در کارم بود. من از شب قبل به خاطر درد عفونت دستم، خوب نخوابیده بودم. خیلی هم خسته بودم و پیاده روی صبحم را کنسل کردم. وقتی سر کار رفتم؛ متوجه شدم بابت هر اشتباه و یا سوالی که از خانم رییسم میکنم؛ او با بد اخلاقی زیادی جواب میدهد.
رییسم هر لحظه در آن روز جمعه حالش بدتر میشد و هر چه قبلا بهم گفته بود را نقض میکرد. بعد با عصبانیت داد میزد و یا ازم ایراد میگرفت. من از آنهمه تغییر رفتارش شکه شده شدم. وقتی موقع ناهار بود به خودم گفتم :« لاله تو سختیهای زیادی کشیدی، تا به اینجا و به این شغل برسی، فقط به خدا توکل کن و خودت را به او بسپر مثل همیشه » بعد سعی کردم چهره ناراحت رییسم را نبینم و یا صدایش را نشنوم.
منکه میدانستم او ۲ روزه غذا نخورده و اعصابش خرد شده، چون در عین حال در حال کار کردن و review کارهای ما؛ به منهم آموزش میداد و از طرفی میدانستم که منهم خسته شدم از آنهمه درد عفونت و مطالب جدید در حال یادگیری در عین حال کار کردن و فایلها را تحویل دادن. من فقط سعی کردم در ظاهرم احترام را به رییسم نشان بدهم. هر چه میگفت، حتی اگر نقض حرف خودش بود؛ قبول کنم و بگذارم برای خودم ارامش بیاید.
ساعت ۵ عصر رفتم پارک و از همسرم خواستم بیاید دنبالم چون انروز صبح رانندگی به سر کار نکرده بودم. اولین اتفاقی که افتاد این بود که وقتی همسرم از کارم پرسید، زدم زیر گریه و داستان را برایش تعریف کردم. همسرم خیلی ناراحت شد و حرفی نزد. پسرم شب برایم پیانو زد؛ کمی ارام شدم، ولی حالم بد بود.
روز شنبه به خودم گفتم باید راه حلی برای این مساله پیدا کنم. روز یکشنبه که داشتم کتلت بوقلمون میپختم، به رییسم پیام دادم که :« من فردا برات ناهار میاورم. » او گفت :« باشه، بیار ولی بگذار من سه شنبه آن را بخورم. »
من یکدفعه، راه جدیدی به ذهنم رسید گفتم :« خوب است روی یک برگه آچار بنویسم هر شب که فردا دوست دارم چه اتفاقی سر کار برام بیافتد. » من خودم را مجبور کردم که کل یک صفحه آچار را پر کنم از اتفاقاتی که دوست داشتم برایم فردا اتفاق بیفتد.
از روز یکشنبه تا ۵ شنبه هر شب اینکار را کردم. هر دفعه زیباتر مینوشتم و از خودم که سریع کار با نرم افزار را یاد میگرفتم و میدرخشیدم تعریف میکردم. به خودم گفتم :« اگر این تمرین برای خرید خانه و یافتن شغل کار کرد؛ حتما برای روابط هم کار میکند. » من هر چند خیلی خسته میشدم، ولی قبل از خوابم مینوشتم تا با ان جملات زیبا و ارامش بخشم به خواب بروم.
رییسم روز دوشنبه، به شرکت نیامد و از خانه کار کرد و روز سه شنبه آمد. او رفت سر یخچال شرکت و گفت :« لاله، ناهاری که برام آوردی؛ خیلی خوشگل است، میخواهم ببرم شام با همسرم بخورم. » من حتی چند تا سوهان که از ایران آورده بودم، برایش توی نایلون گذاشته بودم تا برای دسر بخورد. او چهار شنبه پیام داد که :« رفته بخش اورژانس بیمارستان و بستری شده. » او گفت :« تنها چیزی که برایش خوشایند بوده، همان شام و دسر ایرانی بوده که سه شنبه شب باهمسرش خورده بوده. » رییسم روز ۵ شنبه هم شرکت نیامد و از خانه کار کرد و من فقط او را روز جمعه دیدم.
روز جمعه روز تحویل اولیه همه financial packets مجتمعهایی بود که من و همکارانم داشتیم. من روز ۵ شنبه ساعت ۴:۵۷ همه آنها را تمام کرده بودم. حتی حدود ۴ عصر که به همکارم که یک آقایی است که خیلی وقته آنجا کار میکند؛ گفتم در چه مرحله ای هستم، از سرعت کار من تعجب کرد. دوباره ازم پرسید تا مطمین شود که درست شنیده است و من تقریبا در مرحله آخر هستم. من روز جمعه از رییسم بارها و بارها از سرعت کارکردن سریع و دقت زیاد و غیره تعریفهای زیادی شنیدم، ولی این تعریفها برای من مهم نبود؛ ولی مساله مهم این بود که من به خودم ثابت کرد م که من بایست تغییر میکردم و رفتار من تغییر میکرد تا رفتار رییسم تغییر میافت.
من خوشحالم این اتفاق و برخورد ناخوشایندرییسم؛ فقط در هفته دوم برایم افتاد، چون من میخواهم هر هفته و هر شب قبل از رفتن سر کارم روز بعدم را بنویسم، تصور کنم و آنقدر خوب بنویسم تا برایم اتفاق افتد. من تصور میکنم، آن را سفارش میدهم و در ذهنم میبینم؛ بعد با کمک خداوند در واقعیت آن را میبینم. دقیقا برعکس چیزی که والدینم ومعلمانم بهم یاد داده اند؛ اول باید در زندگی برایت پیش بیاید، بعد تو از فرصت استفاده کنی.
من در طول یکماه و دو هفته ای که از ایران آمده آم مجبورم که خودم را وزن کنم، چون برای درمان سرطان باید وزن متناسبی داشته باشم. همسر و یا پسرم وزن من را یادداشت میکنند، بدون انکه به من بگویند و من پشت به وزنه میایستم. آنها به من گفتند که در حدود ۶ هفته ای که از ایران آمده ام، تا الان حدود سه پوند و نیم وزن کم کرده آم.
حالا فرزانه جان میبینی چرا اینقدر من از اتفاقات بد گاهی خوشحال میشوم؟ واقعا اگر رییسم هفته دهم خودش را به من معرفی میکرد، چه میشد؟ من ۸ هفته دیرتر این فکر: :« خوب است روی یک برگه آچار بنویسم هر شب که فردا دوست دارم چه اتفاقی سر کار برام بیافتد. » به ذهنم میرسید.
این سپاس و قدردانی و همراهی خدواند نه تنها زندگی من، زندگی شما و زندگی استاد؛ بلکه زندگی تک تک افراد روی کره زمین را میتواند زیر و رو کند، اگر از قدرت ذهن و درون مون استفاده کنیم. من و شما خدا را داریم و به هیچ چیز وهیچ فردی نیازی نداریم. ما خودمون نوری از خالقیم؛ دوست خوبم. خیلی خوشحال میشوم که بتوانم در آینده ای نزدیک بازهم برایت بنویسم. خیلی حرفهایم طولانی شد، ولی دوست داشتم تمامی آن اتفاق را بدون سانسور برایت بنویسم در تایید تمامی اشاره هایی که از حضور خدا و تمرینهای استاد در پاسخت به من داشتی. باز هم ازتو تشکر میکنم.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
سلام و درود
از خوندن نوشته شما لذت بردم
چقدر عالی عمل کردید و عالی تر شرح دادید
وقتی نوشته شما رو می خوندم تصاویری واضح از شرایطی که تجربه کردید در ذهنم شکل می گرفت و این از مهارت شما در شرح داستان است.
منتظر خبرهای عالی شما هستم👌
سلام استاد
ممنونم از تشویق و پاسخ شما. جهت یادآوری میگویم که من با شروع دوره « ورود به سرزمین لاغرها »، فقط یک جمله فارسی میتوانستم بنویسم. بعد یادمه شما گفتید:« اگر در دفتر چه مینویسید، خوب است ولی اگر کلا یک جمله مینویسید، کم است. »
این باعث شد که من تمرین کنم و الان بتوانم بالای ۵۰۰۰ به فارسی بنویسم، چون تمرین کردم. در ضمن چون من استاد خوبی مثل شما داشتم، پس دوست داشتم شاگرد و هنر جوی خوبی باشم؛ بنابراین تا جاییکه توانستم تمرینها را ادامه دادم، حتی اگر نتیجه فوری نگرفتم.
الان بعد از سه و سال نیم میبینم که غیر از این سایت، تمرینها و حضور خدواند؛ به مشاور و پزشک و افراد دیگر نیازی ندارم. جوابها همه در درونم است اگر ذهنم، روحم و جسمم در یک بعد قرار گیرند. ممنونم از سادگی تمرینها و مهمتر اینکه این سادگی انسان را قدم به قدم به اوج و قله پیشرفت میرساند. باز هم سپاس فراوان.
از خدواند عالم بهترینها را برای شما، سایت شما و خانواده شما خواستارم. با توفیق روز افزون. پیشاپیش نوروزتان مبارک.😍😍😍
نشان های دریافت شده
با سلام خدمت دوست خوب و عزیزم لاله خانم
لاله خانم دوست داشتم چهره زیبا شما رو میدیدم ولی هر کاری کردم نتونستم وارد پروفایل شما بشم
لاله خانم خوشحال شدم که داره حالتون هر روز بهتر از دیروز میشید و در صحن از شما ممنون و سپاسگزارم که من رو لایق دونستید برای من داستان زندگیمونو نوشتید
بخدا به شما افتخار میکنم آنقدر تونستید عالی بی نظیر با خدای خودتون ارتباط برقرار کنید که میتونید بر مشکلات پیروز بشید واقعا دوستتون دارم خیلی از ایمانی که به خدا دارید لذت میبرم
و در ضمن از شما ممنون و سپاسگزارم برای راه حلی که خودتون انجام دادید و نتیجه عالی گرفتید برای من هم پیشنهاد دادید تا انجام بدم حتما این کارو انجام خواهم داد
چون من هم خیلی اعتقاد دارم به نوشتن چیزهایی که دوست دارم فردا برام اتفاق بیافته
و ببخشید و پوزش منو بپذیرید خیلی دیر به شما پاسخ دادم چون ما الان نزدیک سال نو هستیم و دو روز مونده به سال نو و من دارم خونه تکانی میکنم متوجه پاسخ شما نشدم
من براتون سلامتی حال خوب پیشرفت در کسب و کارتون رو آرزو دارم و امیدوارم امسال رو در کنار خانواده به بهترین شکل ممکن شروع کنید سال نو به شما و خانواده گرامیتان پیشا پیش تبریک میگم
براتون آرزو میکنم که یه کاری پیدا کنید که رئیس خوبی داشته باشید عاشق کارتون بشید به خوشی روزگار سپری کنید در تمام مراحل زندگی پیشرفتهای چشمگیری تجربه کنید الهی آمین
در پناه خداوند شاد و سلامت و تندرست باشید
نشان های دریافت شده
سلام لاله خانم سال نو مبارک امیدوارم سالی سرشار از سلامتی آرامش لذت شادی رو با خانواده گرامی تجربه کنید الهی آمین
لاله خانم در یکی از دیدگاهتان خوندم که گفته بودید شما اتفاقاتی که دوست دارید فردا براتون بیافته رو مینویسید میشه ازتون خواهش کنم به منم یاد بدید چطور بنویسم اتفاقات ممنون میشم
سلام فرزانه جان
من تخیل کردن را از « دوره زندگی با طعم خدا » یاد گرفته ام و تقریبا در بقیه دوره های سایت آن را بارها تمرین کرده ام. من برای شغل جدیدم که الان در هفته پنجم آن هستم شروع کردم به تخیل و تصور هرروز کاری از شب قبل. من اینکار را قبل از خواب انجام دادم و با احساس خوب بعدش خوابیدم. البته برای هرشب نتوانستم آن تمرین را انجام دهم، ولی حتی اگر نمیرسیدم که تمرین را بنویسمش، آن را ذهنی انجام میدادم.
باز هم میگویم من فقط این تمرین را برای رفتن در محیط کار انجام دادم، بنابراین شما باید برای زندگی خودت؛ تغییرش دهید و برای کارهایی که مایل هستید بنویسید. چون در چند دیدگاه مختلف از من خواستید که من تمرین خودم را برای شما بنویسم که چگونه انجام دادم؛ برای شما در زیر میگویم و بعد شما آن را برای نیاز و زندگی خود میتوانید تغییر دهید:
در یک جای خلوت بنشینید. یک برگه آچار و خودکار دست بگیرید. سعی کنید به تمامی اتفاقاتی که دوست دارید در محیط کارشما، اتفاق بیفتد فکر کنید. از لحظه ورود به شرکت تا نشستن پشت میز کارتان. هر چه جزییات نوشته شما بیشتر باشد، شما میتونید تصویر بهتر و قابل قبولتری از آن را در ذهن ببینید. آنقدر زمان صرف کنید تا کل یک طرف برگه آچار پر شود. هر چه با احساس بهتری بنویسید و بیشتر به جزییات اشاره کنید؛ بهتر درک میکنید چه و چگونه بنویسید.
فرزانه جان، من حتی از بالا امدن سیستم لپ تاپم نوشتم. از خوردن ناهارم که با لذت در محیط کارم میخورم. از اب خنکی که سر کار نوشیدم. باز هم میگویم چون من از زندگی شما خبر ندارم، باید خودتون را در بهترین شرایطی که دوست دارید آن را تصور کنید و بنویسید.
در این حالت دو اتفاق میافتد:
۱. یا آن اتفاقها برای شما پیش میاید و شما شکرگزار خواهید بود.
۲. یا آن اتفاقها برای شما اصلا اتفاق نمیافتد، ولی شما با احساس خوب میخوابید. بنابراین باید تمرین را ادامه دهید و توکل شما به خدا باشد چون حکمتی در اتفاق نیافتادن آنچه که دوست داشته اید بوده است.
جالب است که من از پسرم خواستم برای امتحانش که خیلی برایش اضطراب داشت، آن تمرین را انجام بده. پسرم امتحانش آنلاین بود. تمرین را انجام داد و فرداش که امتحان داد؛ نمره اش شد ۶۶ از ۱۰۰. خیلی ناراحت شد و رفت توی حیاط و شروع کرد به بیل زدن باغچه. بعدازظهر آن روز متوجه شد که بالاترین نمره کلاس ۷۰ بوده است. آمد پیش من گفت :« مامان تمرین خوبی بهم دادی. الان که انجامش دادم احساس بهتری دارم باانکه نمره آم خیلی خوب نشد ولی حس خوبی بهم داد. » من به پسرم گفتم: « همین که بهترین خودت را انجام دادی مهم است، بقیه اش را باید فقط توکل کنی به خدا. »
فرزانه جان، امیدوارم بتوانی برای خودت این تمرین را آنطور که زندگیت هست، تغییر بدهی و برایت قابل استفاده باشی. میسپارمت به خدا.
نشان های دریافت شده
سلام لاله خانم عزیزم
امیدوارم بهترین لحظات عمرتونو سپری کنید در بهترین و بالاترین حد خودش
بینهایت سپاسگزارم از اینکه روش انجام کارشونو به من گفتید من هم اون دوره دو پاس کردم و یادم افتاد وقتی مثال کسب و کار شما رو خوندم و مثل آقا زاده عزیزتون و که بهترین نمره رو گرفتن امیدوارم ایشون هم پله های ترقی پیشرفت طی کنن با اون جایگاهی که دوست دارن تجربه و زندگی کنن الهی آمین
بینهایت سپاسگزارم کاملا متوجه شدم باید چکار کنم تمرینم از امشب مینویسم و براتون آرزو دارم همیشه در بهترین و بالاترین حد سلامتی کسب و کار وروابط در تمام جنبهای زندگیتون در بالاترین حد خودتون باشید و تجربش کنید الهی آمین
ممنونم که وقت گذاشتید پاسخ منو دادید من این تمرین خیلی وقت پیش شنیده بودم اما درکش نکرده بودم چطور بنویسم اما الان با توضیح شما خیلی عالی متوجه شدم بینهایت سپاسگزارم که وقت گذاشتید به سوال من پاسخ دادید
خیلی ممنونم توضیح عالی دادید متوجه مطلب شدم براتون بهترین ها رو آرزو دارم در کنار خانواده شاد و سلامت تندرست ثروتمند باشید در پناه خداوند سال بسیار خوبی رو برای شما آرزو دارم الهی آمین
سلام استاد
هر وقت یک فایل از کمک خداوند را می بینم بسیار خوشحال می شوم چون می دانم خیلی آگاهی در این فایل وجود دارد که به من کمک میکند که خداوند مهربان را بهتر بشناسم و یک مانع برای رسیدن به آرزوهایم را شناسایی می کنم
من در این فایل از داستان لاله جان به این نتیجه رسیدم که در هر شرایطی باشیم باید به خود یادآوری کنیم که خدا هست و از بودن در آن شرایط سپاسگزار باشم چون ممکن بود اتفاق بدتری رقم بخورد که قابل جبران نباشد
چون لاله جان در این مسیر بود و با آگاهیها آشنا بوده در اتفاق افتادن هر موضوعی ابتدا به خودش یادآوری میکرد خدایا من است و به من کمک می کند و در اتفاق بد نتیجه را مثبت ارزیابی می کرد و بعد از سپاسگزاری از خداوند کمک می خواست و با ایمان به اینکه خداوند هست مسیر را با انرژی مثبت ادامه می داد و خود را قانع میکرد که با بودن خداوند بهترین اتفاق در زمان ممکن همین اتفاق است و خدای ناکرده می توانست اتفاقات بدتری بیفتد
مثلا اگر قبلا بود و به بیماری سرطان مبتلا شده بود حتما از خدا سوال میکرد چرا من ؟ مگر من چه کار بدی کردم که باید عاقبت من این باشد ولی الان داشتن بیماری سرطان را برای خودش یک شانس می دانست چون با این بیماری توانست بعد از چند سال به ایران بیاید و خانواده اش را ببیند و بیماری را با کمترین هزینه در ایران و کنار خانواده اش درمان کند وپسرش را در شهر دور با ایمان به اینکه خداوند مراقب او است تنها بگذارد تا وابستگی او کمتر شود و با گذراندن دوره نقاهت از رئیس قبلی خود دور شود و کار جدید پیدا کند و همه ی این اتفاقات را با با توجه به اینکه خدا با من است براحتی تحمل کرد و در پایان به این نتیجه رسید که تمام این اتفاقات باید اتفاق می افتاد تا او به شغل جدید برسدچون خداوند برای انجام همه ی کارهای ما زمانبندی دارد و سریع الحساب است و باید دراین سختی ها رشد کند و قدر کار جدید و سلامتی دوباره خود را بیش تر بداند و بیشتر شکر گزار خداوند متعال باشد و به این باور برسد که واقعا لایق این همه معجزات خوب خواهد بود چون با اعتقاد و ایمان به خداوند زندگی کرد و با هیچ کس به اندازه خدا اعتماد نداشت که می تواند دراین مسیر به او کمک کند و چه کار خوبی کرد که به دیگران در مورد بیماری صحبت نکرد چون افکار منفی خود و دیگران روحیه ی اورا تضعیف میکردند و شاید به این خوبی نمی توانست از پس مشکلات بربیاید
۱- به نظر شما در داستان لاله عزیز چه مواردی جالب توجه و الهام بخش بود؟ در تمام موارد به خود یادآوری میکرد خدا با من است و این یک پشتوانه قوی و ایمان داشتن به خداوند است که ما با قدرتمندترین چیز روی زمین تکیه کردم و او دقیقا می داند بهترین چیز که به صلاح من است در حال اتفاق افتادن است و تنها او است که می تواند جلوی اتفاقات بدتر را بگیرد و بهترین اتفاق برای من رقم بخورد پس خدا در هر شرایطی هست و باید سپاسگزار شرایط الان زندگی خود باشیم
۲- چه ویژگی هایی در لاله عزیز مشاهده کردید که باعث خلق همزمانی های مناسب برای پیش برد مسائل زندگی شده است؟ اینکه به خدا ایمان داشت که تمام این اتفاقات برای رسیدن به هدف و آرزوهای او توسط خداوند انجام میشود که علاوه بر رشد فکری و آرامش به سلامتی و آرزوی خود برسد
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام زهرا جان
بسیار دقیق، زیبا و کامل درباره من نوشتید. اینقدر نوشته شما کامل و جامع بود که انگار خودم آن را نوشته بودم؛ انگار شما تمامی حسهای من را به راحتی ودرستی درک کردید و بعد درباره آن نوشتید و حتی به طور کامل مرا درک کردید. مشخص است که مطلب را به راحتی درک کردید و اشراف کامل روی مطالب ذهنی دارید. بهتون تبریک میگویم به خاطر این همه درک بالا و به خاطر اینکه وقت گذاشتید و پاسخ دادید.
واقعا با شما موافقم که خدواند برای همه کارهایش زمان بندی دارد. من بسیار فرد منظمی هستم، ولی وقتی به تمامی اتفاقاتی که دور و برم افتاد، آن موقع فکر کردم در اول نتوانستم تصمیم بگیرم چطور بیماری ام را درمان کنم. غیر از عمل جراحی در امریکا با آن هزینه کمر شکن راهی به ذهنم نرسید، بعد فرد دوم که همسرم باشد به ذهنش رسید که بریم ایران. ولی باز قسمتهای بعدی به ذهن همسرم نرسید. خدواند ۶ ماه برای من زمان گذاشت تا با اتفاقات منظمی یکی بعد از دیگری با هماهنگی بالا، برایم شغل جدیدم را بیاورد. اولش توی دلم قر میزدم که :« دیر شد چرا بعد از این همه مصاحبه به مرحله استخدام نمیرسم ولی ندای عجله نکن، توکل کن، ادامه بده را میشنیدم. » الان حکمت آن تاخیر ۶ ماه را درک میکنم. واقعا به قول شما، تنها و تنها و تنها « دل بستن به خداوند » میتواند حلال مشکلات روزمره ما باشد.
یادمه وقتی کودک بودم در یک محل خیلی بد و ناامن زندگی میکردیم. هر چقدر مامانم به بابام میگفت :« این محله خوب نیست به خاطر دخترانم بریم یک جای امنتر؛ بابام قبول نمیکرد. » من وقتی میرفتم مدرسه و برمیگشتم فقط تول دل کوچکم، از خدا برای امنیت اینکه سالم برسم خونه؛ دعا میکردم. واقعا در تمامی آن سالها حتی یکبار فردی و یا ولگردی اذیتم نکرد و هیچ اتفاقی برام نیافتاد.
البته ما بعد از ده سال آخر مامانم اصرار کرد و ۲۱ سال ساکن بودن در آن محله، از آن محله رفتیم، ولی تمامی کودکی من با احساس عدم امنیت گذشت. خیلی به عنوان یک کودک و نوجوان اذیت شدم، ولی آنقدر رابطه ام با خدا وصل بود که چندین بار که سر راهم فردی بی فرهنگ و یا اذیت کن قرار میگرفت؛ همان موقع خدواند وسیله ای برام میفرستاد و مثلا همسایه و آشنایی سر راهم پیدا میشد. هیچوقت هیچ نوع اتفاق بدی برام پیش نیامد حتی یکبار.
الان میفهمم اگر بابام به غیر از سر کار رفتن، به فکر آسایش و امنیت من و خواهرانم و مامانم نبود؛ ولی خدا با ما بود. حتی گاهی فکر میکنم اگربابام برای مامانم توی آن محیط به قول خودش ۲۱ سال که اذیت میشد و رفت و آمد میکرد، فکری میکرد و خونه و محله اش را عوض میکرد؛ شاید الان مامانم روحیه بهتری پیدا میکرد و بیمار نمیشد.
ما انسانها خیلی دیر میفهمیم که دیر شده است. من خیلی خوشحالم که سه سال و نیم است در آین راه هستم و واقعا از ته قلبم خوشحالم که دوستی به درایت و درک بالای شما دارم. به داشتن این درک بالا به خودتون افتخار کنید. باز هم سپاس از همه این صحبتهای قشنگتون. خیلی دلم گرم شد با انکه از شما فرسنگها دورم ولی محبت شما را از نزدیک حس کردم.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
سلام لاله جان دوست عزیز
خیلی ممنون از لطفی که به این حقیر دارید .من خیلی خوشحالم که شما و من و دیگر دوستان از طرف خداوند هدایت شدیم به این مسیر چون دراین مسیر من خداوند را بیشتر و کاملتر شناختم و بسیار خوشحال هستم که شما دوست عزیز توانستید دراین همه مشکلات همیشه بگویید خدا با من است و پیروز و خوشحال از این مشکلات بیرون بیایید
انشاالله همیشه سالم و تندرست باشید و بدانید در هر مرحله ای از زندگی خدا هست ، خدا هست ، خدا هست
🙏🙏🙏🙏🙏🙏
باسلام خدمت شما استاد عزیز
من درک کردم که نباید نگران و مضطرب زندگی کرد و در اینده ی که به دست خدا همه چیز اساسن و راحتر حل میشود شک داشت
من دریافتم خدای مهربون همه جا هست و به همه در بهترین زمان و همزمانی ها کمک میکند و این کار رو از طریق انسهای خوب و دکتر های خوبش انجام میدهد و نعمت سلامتی را به این بنده ی خوبش یعنی لاله هدیه میکند ،
من از خوندن این دیدگاه و نوشته ها درک کردم درست زمانی که فکر میکنی به اخر خط رسیدی و مشکلات حل نمیشود خدای تو نزدیک تر از رگ گردنت هست صدای ذهنت را میشنود و کمکت میکند و هرگز تورا رها نمیکند ،
مثلا اونجایی که نوسته شده بود که بین همزبانان خودم عمل شدم و در کنار خواهرهای خودشان بودن و حس خوبی داشتن که در کشور خودش هست و هزینه های مناسبی خرج عملش کرده حس کردم این خواست خدا بوده که لاله باید با خانواده ی خودش رپبرو میشده تا بتونه با دیدنشون با حس خوبی عمل موفقی داشته باشه ،
ویژگی های که من در شخصیت لاله دردم و از اون دریافت کردم باور های خودش بود که بر باور های خودش مصمم و متعهد بود و ایمانش رو همه جا به خدا نشان داده بود که توکل میکرد و از پس هر رویدادی میگفت که میدونم خدا با من است و اینگونه احساس ارامش خودش را بالا میبرد تا در مواجهه با مسائل اضطراب نداشته باشد و حتی از ریس خودش متعجب بود که چرا همیشه اضطراب دارد و استرس دارد ،،
و حالا اینا چیزهای بود که من حس و درک کردم اما خودم هم چیزاهایی مثل ایکه همیشه در برابر یک سری موضوع ها دیدم که در ذهنم از خدا کمک خواستم و به اون توکل کردم و بعد از چندی موضوع یا خواستم رو به دست آوردم و یا حسش کردم و خوب میدونم زمانی که با یاد خدا هستم تمام در های سخت که ققل شده به روی من باز میشود و پشت اون در ها احساس خوب نعمت های زیبا و موقعیت و جریان زندگی قرار داد تا خدا بگوید هنوز زندگی تو به پایان نرسیده و جریان دارد پس امروز باز هم بهترین خودت باش و من هم تونستم درک بیشتری کنم که واقعا خدا با من است ،
باتشکرازشما
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام فریبا جان
واقعا به معنای واقعی دوست داشتم وقتی برام نوشتی که لاله باید با خانواده خودش روبرو بشود تا بتواند با دیدنشون با حس خوبی، عمل جراحی موفقی داشته باشد. من اگر در امریکا با آن هزینه زیاد عمل جراحی شکه شدم و به خودم گفتم که شاید مجبور بشم حتی خونه ام را بفروشم، چون قسط عمل جراحی بالاتر از قسط وام خونه میشد. در عین حال، من اینجا تنها هستم و فردی را نداشتم تا بیاید بالای سرم و حالم را بپرسد. در ضمن همسرم نهایتا مجبور بود، برود سر کار تا هزینه ها را بپردازد و شاید میتوانست نهایتا یکی دو روز پیشم باشد.
مهمتر از آن این است که اگر پسرم مرا در آن حال میدید، غصه میخورد و به طور کلی در درسهای دانشگاه دچار افت میشد. من هم که از ندیدن خانواده ام در این ۵ سال اخیر، مخصوصا مادرم واقعا دلتنگ بودم؛ نمیتوانستم از نظر روحی قوی عمل کنم. فریبا جان، همسرم هم مثل شما معتقد است که دیدار مجدد خانواده ام باعث آنهمه روحیه بالا در من شد. البته من کلا فردی هستم که درباره بیماری حرف نمیزنم، درد را منتشر نمیکنم و لی برعکس خبرهای شاد مثل عروسی، تولد نوزاد و غیره را سریع پخش میکنم.
واقعا دوست خوبم، جهان از حرف خسته شده است و منتظر عمل است. ما توکل داشتن را باید زندگی کنیم، نه جمله :« توکل کن همه چیز درست میشود. » را تکرار کنیم. ما باید در رفتار و کردارمون در هرروز یاد خدا باشیم والا نماز خواندن به تنهایی یک سری کلماتی هست که خیلی ها سریع و طبق عادت بر زبان جاری میشود، چون افراد به گفتن آنها عادت کردند.
ما باید قلبمان را خالی کنیم از هر نوع تعصب و عادتهای کهنه و افکار پوسیده، آن وقت میبینیم که همه را دوست خواهیم داشت. من حدود ۵ ماه است خانه دلخواهم راخریدم. یک همسایه در روبرو و دو همسایه در سمت راست و چپ داریم. من در روز آخر حضورم در ایران، برای همه آنها از سوپر شیرین عسل در تهران، سه بسته کوکی شیرین عسل خریدم. وقتی با عشق به هر کدامشان دادم توضیح دادم که برای دیدن مادرمریضم به ایران رفته بودم.
همه اظهار تاسف کردند و گفتند که متاسفیم مادرت مریض است، ولی کار خوبی کردی رفتی. حتی همسایه روبرویمان، خانم خانه دم در نیامد و آقای خانه آمد در را باز کرد و بهم گفت که دقیقا پدرش چند سال پیش شرایط مادر من را داشته است. او گفت که به محضی که از دیدار پدرش برمیگردد، او فوت میکند. او گفت که الان حسرت نمیخورد که چرا نرفته و او را ندیده است.
اینها را گفتم که به شما بگویم که خواهران من در ایران اصلا با همسایه های خودشون ارتباطی ندارند و متعجب شدند که من میخواستم برای همسایه هایم سوغاتی بخرم. اما من معتقدم که همسایه از خانواده و خواهر و برادر به ما نزدیکتر است؛ چون اگر اتفاقی بیفتد پیش ماست، ولی خانواده ما فرسنگها دور هستند. خواهرانم بهم گفتند که ایران مثل قدیمها نیست؛ دیگر اینجا کسی با کسی رفت و آمد ندارد، ولی من با همه آمریکاییها حتی در آسانسور به راحتی دوست میشوم باانکه آمریکاییها به برخوردهای سرد معروفند؛ به نژاد پرستی وغیره.
من حتی در ایران در بیمارستان با یک دختر خانمی که در بخش پایین رادیولوژی کار میکرد، دوست شدم. واقعا دختر نازنینی بود. همه مراحل من را برای آماده شدن عمل از روز دوشنبه تا چهارشنبه انجام داد. روز عملم چهارشنبه رفتم به دیدنش و بهش دلار داد و گفتم :« عزیزم من یهویی آمدم ایران، و برایت سوغاتی ندارم ولی واقعا میخواهم برام دعا کنی، چون خیلی به انرژی دعا اعتقاد دارم. » باورم نمیشد به زور پول را گرفت. بعد که بهوش آمدم اولین فردی بود که با پرستار آمد بالای سرم. او در حالیکه حالم را پرسید به پرستار کلی سفارش من را کرد. پرستار گفت :« شما فامیل هستید؟ » او جواب داد :« از فامیل هم نزدیکتر. » آنجا بود که فهمیدم هر آدمی واقعا پاداش رفتار خودش را میگیرد.
اگر خواهرانم معتقدند که در ایران کسی دل و دماغ ندارد و گرد غم روی مردم پاشیده شده، چون دیدشان اینطور است، همه آن غمها و غصه ها را جذب میکنند. اگر از ایرانیهای ساکن امریکا بپرسی مردم امریکا محبت دارند؟ بیشتر آنها از سردی و بی مهری آمریکاییها میگویند در صورتیکه دوست امریکایی من ،وقتی من کرونا داشتم؛ برام دم خونه ۳ تا سوپ از رستوران فرستاد. نمیدونید چقدر خوشحال شدم.
فریبا جان، تمامی جمله هایی که شما گفتید را من زندگی کردم. واقعا با شما دوست عزیزم موافقم که تمامی مسایل ما با توکل به خدا؛ کسی که جهان را اداره میکند، حل میشود. خیلی طولانی صحبت کردم ولی خواستم موافقت خودم را با شما دوست خوبم اعلام کنم. ممنونم و سپاسگزار.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
سلام دوست عزیز لاله جان
نمیدونی از دیدن نوشته ی شما در جواب دیدگاهم چقدر حس خوبی بهم دست داد،و خواستم بهتون بگم که ممنونم اگر با من هم کلام و موافق هستین شما دوستان خوبم در این مسیر ، به من در طی کردن این راه یاد اوری میکنید که خدا نزدیک است پس برای هیچ چیز ناراحت نمیشم و قصه نمیخورم، و زندگی با کمک خداوند برایم قابل درک تر شد وقتی اون نوشته های خوب رو میخوندم ،
ممنونم از نظری که داده بودین خیلی باارزش بود و حس خوبی داشت ،
امید وارم باز هم تمام دوستان آگاه و با ایمانم از جمله شما لاله ی عزیز در این مسیر موفق باشید و همیشه اتفاق های خوب را تجربه کنید ،
باتشکرازشما
کلید موفقیت دوست هم مسیر عقیده به داشتن حس خوب تحت هر شرایطی” است. ایشون باور دارن که با حس خوب میشه به همه چیز رسید و چیزی که در نوشته شون نمایان و بولد بود اینکه حتی در شرایط فوق العاده بد هم حسشون رو خوب نگه داشتن و عقیده محکم داشتن که حتی در شرایط بد خدا با اوست.
من که داستانشون رو خوندم گاهی حسم بد میشد و میگفتم چقدر بدبیاری پشت سر هم اورده ولی خودشون که تو دل این شرایط بودن با ایمان خیلی قوی به حضور خداوند تونستن این شرایط رو به بهترین شکل و با نتایج عالی طی کنن.
واقعا در شرایط بد هم خدا حضور داره و میخواد که ما رشد کنیم ولی اغلب انسان ها شرایط بد رو تنبیه یا عذاب میدونن در حالیکه باید اعتقاد داشته باشیم “هرچه از دوست رسد نیکوست”.
گفتن این حرف اسونه و فقط در زمانیکه در مسیر تناسب و با ایمان قوی هستید عملی هست. وگرنه من اگه بجای ایشون بودم که پسرم در غربت بدون حضور من تصادف کرده و مرتب گریه زاری می کنه حنما حسم بد و دستپاچه و عصبی میشدم.
معلومه که ایشون خیلی رو خودشون کار کردن و سه سال در مسیر تناسب بودن واقعا نتیجه اش همین باید باشه. داشتن حس خوب با ایمان قوی به حضور خداوند تحت هر شرایطی.
داشتن حس خوب باعث شد اتفاقات طوری رقم بخوره و همزمانی هایی ایجاد بشه که ایشون رو به خواسته اش برسونه. چیزی که خیلی بولد بود و جای تبریک داره اینکه هرگز ناامید نشد و به نتیجه بخش بودن تلاشش برای رسیدن به خواسته اش ایمان داشت.
واسه خود من این اتفاقات زیاد افتاده که با امید و اطمینان تلاش میکردم و هرچند زمان میبرد ولی نهایتا به خواسته ام و حتی بهترش میرسیدم.
اصل انتظار و باور و سپاسگزاری هست.
یکی از رازهای موفقیت ایشون سپاسگزار بودنشون در شرایط بد بود که واقعا از هر کسی ساخته نیست و زمانیکه این ارتعاش قوی به کائنات و خداوند میرسه قطعا نتایج مشابه و ارتعاش مثبت بیشتر با رسیدن به خواسته به ایشون برمیگرده.
باید مراقب افکارمون باشیم و در هر شرایطی چیزی برای سپاسگزاری پیدا کنیم.
استاد گفتن برای نمایان شدن طرح الهی زندگی باید اول غر زدن و نارضایتی از شرایط فعلی رو برطرف کرد.یعنی باید سپاسگزار تک تک شرایط وموقیعت های زندگی فعلی باشیم تا طرح الهی زندگی که بهترین ها رو واسه ما میخواد نمایان بشه.
به دوست خوبم تبریک میگم و با ایمان قوی و حسسپاسگزاری که در او دیدم موفقیت های خیلی بزرگتر براشون پیش بینی می کنم.
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام مهسا جان
ممنونم و سپاسگزار که از حس خوب داشتن صحبتت را شروع کردی. من وقتی با استاد آشنا شدم، زمان کرونا بود. آگوست سال ۲۰۲۰ بود. واقعا در کل دنیا حرف از مرگ و میر و تعداد افرادی بود که یکی بعد از دیگری فوت میکردند. من خیلی حال بدی داشتم. استاد در هر فایلی گفتند که همه چیز در گرو « احساس خوب » ماست.
هر چه تمرین میکردم، استاد مرتب این « احساس خوب داشتن » را تکرار میکردند. استاد، مرتب داستان زندگی خودشون را در فایلها تعریف میکردند و از پیشرفتهایشان میگفتند.
من خوب یادمه به خودم گفتم اگر ایشون در ایران و دزفول به این همه پیشرفت رسیدند، من هم میتوانم در امریکا به این پیشرفتها برسم. پس تصمیم مهمی گرفتم که هر چه استاد تمرین داشتند را من زندگی کنم.
واقعا آن روز حتی فکرش را نمیکردم که داستان زندگی من روزی یک قسمت از دوره ای باشد که بقیه بتوانند از آن مطالبی یاد بگیرند؛ درست مثل من که از داستانهای واقعی استاد مطلب های زیادی یاد گرفته ام.
خیلی با شما موافقم که « اصل همه چیز، انتظار، باور و سپاسگزاری است. » اینقدر این مطلب مهم است که خود این جمله میتواند زندگی تک تک ما را از این رو به آن روکند.
خیلی ازت ممنونم که برام اینهمه نکات زیبا را یادآوری کردی، حتی خودم هم الان نمیدانم چطور اینکارها را انجام دادم؛ ولی مطمینم که واقعا قلبا خودم را به خدا سپرده بودم و واقعا ته قلبم جمله « هر چه از دوست رسد نیکوست. » وجود داشته است. باز هم سپاسگزارم بابت داشتن هم مسیران خوب، درجه یک و عالی مثل شما.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
ممنون از شما لاله جون
همیشه دیدگاههای شما واسم جالبه و گاهی میگردم که اول دیدگاه شما رو بخونم
واقعا واسه من نمونه انسانی هستید که با توکل و ایمان قوی به هر چه خواسته رسیده همونطور که لایق نام اشرف مخلوقات هست خودتون رو باور دارید و خدا تو زندگیتون حضور داره
مطمینم تو همین سایت موفقیتهای خیلی بزرگتر از شما به گوش میرسه چون پایه های ایمان تون قوی هست و شکرگذار هستید
موفق وموید باشید دوست خوب هممسیر❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
به نام خدایی که همیشه با ماست
سلام به استاد عزیزم و دوستانم و دوست عزیزمون لاله خانم
وقتی تو جلسه قبل از دوستون که چالش هایی داشته و تونسته ازشون عبور کنه صحبت گردید خیلی دوست داشتم بدونم چه چالش هایی بود و چطور برخورد کرده
چون خوندن این جور داستان های زندگی بهم کمک میکنه بهتر درک کنم قانون رو
توی داستان زندگی دوست عزیزم لاله جاننکته ای که خیلی ببه چشمم اومد این بود که توی دل هر اتفاق به ظاهر بد یه نکته مثبت پیدا میکردن
اتفاقاتی که شاید برای هرکدوممون بیافته شروع کنیم به غر و گلایه کردن
اگر تو هر کدوم از اون اتفاقا لاله جان تو احساس بد میموند کل داستان به شکل دیگه ای تغییر میکرد
یه جاهایی اشاره میکردن که ناراحت میشدن ولی بعدش سریع به خودشون یاد آوری میکردن گه خدا با من و حتما خیری توش هست
چون این افگار رو داشتن همه اتفاقا جوری پیش رفت که در نهایت به نفع ایشون بود
توی جلسات اول این دوره وقتی استاد میگفتن خدا ما رو فراموش نکرده و شیوه ی مخصوص خودش رو داره
شاید در طاهر فککنیم خدا کاری نمیکنه ولی اون برنامه میچینه دز زمان مناسبش اون کار انجام بشه
در داستان لاله عزیز وقتی اون بیماری تشخیص داده شد میتونست ناامیدی کنه ولی همون بیماری باعث شد هم دور بشه از رئیس شرکت هم دیداری با خانواده داشته باشه هم اون پیام پر انرزی رو درست وقت مناسبش از خواهرش دریافت کنه
.ولی خدا میدونه اگر حالش بد میشد و ناامید میشد چه اتفاقاتی براش میافتاد
یه درس دیگه ای هم که داشت برام این داستان این بود که ایشون تصمیم گرفتن با کسی صحبت نکنن در رابطه با این موضوع
و این واکنش صد درصد بخاطر آگاهی هایی گه قبلا وارد ذهنشون کردن
چون وقتی دیگران موضوع رو میفهن هر کسی شروع میکنه به نطر دادن و همه صحبت در رابطه با اون بیماریو همین باعث میشه توجه بره رو بیماریو از همون بیشتر جذب بشه
یه کار قشنگی که لاله جان انجام دادن نشون دادن ایمان فعالشون بود وقتی موهاشون رو رنگ کردن این عمل فقط از ایمان داشتن میاد چون باور داشتن خدا براشون برنامه بهتر میچینه
و اونجایی که بخاطر اخلاق رئیس دنبال شغل مورد علاقه میگشتنو نگاهشون این بود که این فرد باعث شد من بفهمم برای این شغل حقوق بیشتر هم میدن خیلی زیبا بود به نطرم
منم تو این روزا دارم یه سری چالش ها تو زندگی ام رو حل میکنم و نگاه لاله جان دقیقا به من کمککرد با ذوق بیشتری بگردم دنبال نکات مثبت و احساس خوب داشتن
احساس خوب داشتن کلید باز شدن در آرزوهاست 👌👌
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام زینب جان
خیلی دوست داشتم که در نوشته ات از خدا شروع کردی. چون داستان شنیدن را دوست داری بگذار این را برات بگویم:
وقتی از ایران برگشتم، با خواهرم که تهران است مرتب در تماس بودم. وقتی بیشتر ازم میپرسید بیشتر از روش زندگیم تعجب میکرد. یک روز خواهرم بهم گفت: « لاله، انگار خدا بد جوری هوات را دارد.» من هم خندیدم و حرفش را تایید کردم. آن حتی درباره اینکه من تمرین ذهنی شغلم را نوشتم، از من پرسید. من چون برای اولین بار دیدم که خواهرم علاقه مند است، براش توضیح دادم.
من حتی بهش گفتم که برای خرید خونه هم این تمرین را نوشتم. خواهرم عاشق رفتن به توچال و طبیعت است و خیلی ذوق کرد که ما خونه ای در دل طبیعت گرفتیم. اینها را گفتم که الان اعتراف کنم اگر من موفقیت ای داشته ام، آن موفقیت من زمانی اتفاق افتاده است که رد پای خدا در زندگیم بوده است. زمانیکه هیچ موفقیتی نداشتم دلیلش این بود که من یاد خدا نبودم، ولی باز او باهام بود.
مطلب آخر میخواستم بگویم که من همیشه برای افرادی که باعث میشوند، من پیشرفت کنم حتی اگر باهام بد حرف زده باشندو مرا اذیت کرده باشند، دعای خیرمیکنم. تا حالا توی عمرم کسی مثل Luis بهم آنهمه بد رفتاری آنهم یک جا بعد از آنهمه محبتهای من نکرده بود، ولی واقعا ازش ممنونم چون باعث شد من الان دو هفته در شغلی باشم که ارشد بقیه کارمندان باشم، حقوق شغل جدیدم بسیار بالاتر است، من در محیط بهتری کار میکنم، جای پیشرفت شغلی بهتری و بیشتری برای من وجود دارد و زمان رانندگی من کمتر است، من قبل از کارم میروم پارک بغل شرکت وپیاده روی میکنم و غیره.
زینب عزیز، من میتوانم ساعتها برات از نکات مثبت بودن این شغلم بنویسم. 🥰🥰🥰
چرا؟
چون من سه و سال نیم است در حال تمرین کردن هستم در این سایت. الان کاملا درک میکنم که چه طور میشه که استاد اصرار میکردند، بنویسید. نوشتن خیلی مهم است. تصور کردن و تخیل کردن مهم است. منکه با یک جمله فارسی در روز اول به سختی تمرینهایم را در این سایت شروع کردم چون محیطم به زبان انگلیسی است، الان میتوانم بالای پنج هزار کلمه مطلب به راحتی بنویسم.
واقعا منهم از نوشته طلایی تو استفاده کردم، چون صد در صد باهات موافقم که « احساس خوب داشتن؛ کلید باز شدن در تک تک آرزوهای ماست. » باز هم ازت سپاسگزاری میکنم دوست خوبم.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
بنام خداوندی که هر لحظه همراه ماست
سلام ودرود خداوند بر استادعزیز وتمام اعضای سایت تناسب فکری
اول از همه خداوندم را شاکرم که در این مسیر معنوی حضور دارم واز این اقیانوس آگاهی جرعه جرعه مینوشم وبا نوشیدنش بزرگ وبزرگتر میشوم استاد بهتون تبرک میگم وبا تمام وجودم تحسینتون میکنم بابت اینکه دستی از دستان خداوند هستید تا باعث ایجاد چنین تحولی در وجود شاگردان عزیزتون بشید واقعا این بعد از لظف خداوند بزرگی شما را نشون میده که چنین شاگردانی را تربیت میکنید چقد من لذت بردم از ایمان واستمرار لاله عزیز با وجود این همه مشکلات که یکی بعد دیگری سر راه ش قرار گرفت وجقد خوب با توکل وایمان قویش مدیریت کرد وکم نیاورد وهر لحظه راهی برای شاد بودن وشاکر بودنش در دل مشکلات پیدا میکرد من که خیلی لذت بردم ودر حین خوندنش همش اشک ریختم وبه یاد می آوردم تمام اون لحظاتی که در زندگیم خداوند با من بوده ولی من اونا را نمیدیدم ولاله عزیز چقد خوب مورا از ماست میکشید بیرون وحتی کوچکترین نعمتهاومحبتهای خداوند را میدید وسپاسگزار بود ومن یاد گرفتم که الطاف خداوند را حتی اگه کوچیک باشند ببینم تا به نتیجه بزرگتر ومورد دلخواهم برسم وبه نظر من توکل واستمرار ودیدن نعمتهای حتی به ظاهر کوچیک درلاله عزیز بسیار قابل دیدن ودرک کردن بودوخداوند هم با ایجاد هم زمانی های درست اونو در مسیر خواسته اش قرار داد و من کلی درس گرفتم واز شما استاد عزیز ولاله دوست داشتنی بسیار سپاسگزارم که با ما به اشتراک گذاشتین این آگاهی زنده را
من مدت زیادی هست که خانواده ام را ندیدم وبه خاطر پسر نوجوانم که مدرسه وباشگاه وکلاس زبان داره وقت نمیکنیم که بریم وچند روزی را با خانواده ام که از ما دور هستن باشیم وبا اینکه بسیار دلتنگشون هستم چون همش میترسم ونگران هستم که چند روز پسرم که شرایطشو نداره که با مابیاد راچطور تنها بذارم وهمش با خودم میگم اگه من نباشم چی میخوره چی میپوشه یا چه کار میکنه واینکه حواسش به درساش هست یا نه وکلی افکار که باعث نگرانی من شده که پسرم را تنها بذارم ولی الان با تجربه لاله عزیز من یاد گرفتم که پسرم را به خدا بسپارم وبدانم که دوری چند روزه من از پسرم باعث میشه که پسرم بزرگ بشه وبا شرایط آشنا بشه وخودش از پس کاراش بر بیاد ومن همیشه سعی خودم را میکنم که پسرم آب تو دلش تکون نخوره ولی باز هم پسرم ناراضی هست ومن باید این وابستگی را کم کنم واجازه بدم که پسرم ظرف روحش بزرگتر بشه ومن هم نگرانیهایم را کم کنم وهمه چیز را به خدا بسپارم تا آرامش بیشتری داشته باشم خدا یا شکرررردت،ومن یاد گرفتم از لاله عزیز توجه کنم به نعمتهای خداوند واینکه هر لحظه خداوند را همراه خودم ببینم ودر این سایت بینظیر استمرار داسته باشم ودر مقابل مشکلات کم نیارم چون من از اونا قویترم چون خداوند را پشتیبان وهمراه خودم دارم پس نترسم وبرم تو دل ترسام وبه خدا بسپارم که او از من حمایت میکند واو بهترین برنامه ریز برای من هست برای رسیدن من به خواسته هام به بهترین وراحتترین شکل ممکن ،خداوندا بابت بزرگ شدنم ذره ذره در این سایت سپاسگزارم چقد از خود جدیدم راضی هستم واز خداوند میخوام که انقد بزرگ بشم که بتونم بندگانی که مثل امروز من هستن را به لطف خداوند کمک کنم وتجربه لذت بخش استاد روشن عزیز که با دیدن نتایج بچه ها میبینه را در زندگیم تجربه کنم
خدایا سپاس ،سپاس،سپاس
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام سکینه جان
خیلی سپاسگزارم از لطفی که نسبت به من ابراز کردید. برای من هم جای خوشحالی است که دوستان خوبی مثل شما دارم که قوت قلب من هستند. میخواهم اینجا داستان کوچکی را برای شما بگویم:
وقتی ساکن ایران بودم، سالها پیش یک روز یک سی دی خریدم. توی آن سی دی که صوتی بود گفته شد: « در هر اتفاق منفی، یک نکته مثبتی وجود دارد. » این جمله خیلی روی من تاثیر گذاشت. همش با خودم تکرارش میکردم.
حتی همچنان به همسر و پسرم این جمله را میگویم. انگار خدواند ما را هدایت میکند، حتی وقتی آگاهانه نمیدانیم که در مسیر هستیم. من الان سالهاست که فرد مثبتی هستم.
پسرم با انکه در امریکا بزرگ شده، بسیار قدرشناس است. او بابت هر چیزی تشکر میکند و این خیلی برام باعث خوشحالی است. آنقدر در موقعیتهای مختلف خدا بهش رحم کرده است که خود من اشک سپاسم در آن موقعیتها جاری شده است.
الان با خواندن نوشته شما فهمیدم که من همان یک جمله را سالهاست که دارم زندگی میکنم و خودم هم خبر نداشتم.
سکینه جان بهت تبریک میگویم بابت تصمیم جدیدت. ما تا حدی میتوانیم برای فرزندانمان وقت صرف کنیم. از یک جایی به بعد ما باید آنها را رها کنیم تا بزرگ شوند. آنها باید گاهی غذا نداشته باشند تا قدر دست پخت مادرشون را بدانند. گاهی از مشکلات بترسند تا قدر حمایت پدر و مادرشون را بدانند.
من خودم را میگویم الان که مامانم چند سالی است بیمار است فقط به کارهای مثبتی که برام انجام داده فکر میکنم و آنها را با خوشحالی برای اطرافیانم تکرار میکنم؛ ولی وقتی سرحال بود بابت افکارش که با من مخالف بود، مرتب ازش ایراد میگرفتم. الان قدر مامانم را میدانم چون دیگر آن مامان قبلی ام برایم وجودندارد.
این را هم اضافه کنم که من با مادرهای کشورهای مختلف از فرهنگهای مختلفی تا حالا زیاد حرف زده ام. همه آنها گفته اند که پسر یا دخترشان ازشون ناراضی هستند. خود من قبل از بیماری مادرم، بارها به مامانم میگفتم که ازش ناراضی هستم. بعد لیست نارضایتی براش میاوردم.
حتی قبل از سفرم به ایران مدتها بود که پسرم بهم میگفت که از شرایطی که دارد ناراضی است و واقعا نمیداند چرا خوشحال نیست. من هر چه سعی کردم که توجه اش را به چیزهایی که دارد جلب کنم، نمیشد.
من از ۱۱ سالگی عاشق این بودم که مادر باشم. خیلی به پسرم و دوستانش و هر نوزادی که میبینم عشق نشان میدهم. نوزادان با قربون صدقه رفتن من آروم میشوند، ولی باز من هر کاری کردم؛ پسرم به خودش نیامد.
در اینجا میخواستم بهت بگویم که گذاشتن پسرم در یک کشور غریب، حتی پیش امدن تصادفش بهترین اتفاقاتی بود که براش افتاد چون باعث رشدش شد آنهم جهشی. خوب یادمه که بهم تلفنی وقتی آمده بودم ایران مرتب از طریق واتس اپ میگفت :« مامان من میخواهم فقط تو اینجا پیشم باشی و روی صندلی بشینی و من فقط نگاهت کنم. » واقعا خوشحال شدم که نوشته زیبایت را خواندم. موفق و موید باشی دوست خوبم.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
بنام خالق هدایتگرم
سلام دوست هم فرکانسی عزیزم لاله جان خداوندرا سپاسگزارم بابت دوستانی مثل شما که دستانی از خداوند هستند برای هدایت ما ،دوست عزیزم ممنونم بابت خواندن دیدگاهم وپاسخگویتون من بزرگترین درس را از تجربیات شما گرفتم واز خداوند بهترینها را براتون خواستارم ،موفق وسربلند در پناه خداوند باشید
سلام به دوستان هم تناسبي خوبم
قبل از اينكه ديدگاهم بنويسم
به لاله عزيز تبريك ميگم اميدوارم هميشه سلامت وشاد باشه
هميشه در بهترين شرايط زندگيت خوش بدرخشي
چقدر تجربه قشنگي وخيلي شيرين بود
من خيلي درس گرفتم از تجربه لاله جون
به ترتيب مي نويسم
باور كردن وايمان قلبي به خدا بهترين اتفاقا برامون ميوفته
استاد شما هميشه در تمام فايل ها مرتب ميگيد
باور كردن خدا وايمان به خدا بايد قلبي باشه
وقتي ادم باور قلبي داشته باشه وديگه خودش تقلا نميكنه
خودشو به اين و اون در نميزنه كاملا همه چيز مي سپرند به خدا
واگر ايمان قلبي داشته باشي نگراني ها ت از بين ميروند
توكل به خدا بالا ميرود
ودر زمان خودش بهترين اتفاق ميوفته
واقعا اين ديدگاه عالي بود يه بيداري صددرصد الهي بود
ايمان دارم خداوند در وجود تك تك ادما هست فقط بايد حسش كني وباورت بالا ببري
احساس خوب وشاد بودن مانند سوختي كه براي براوردشدن ارزو ها با سرعت بالا
فركانس خوب واحساس خوب چالش هاي زندگيمون سريع
برطرف ميشود
سپاس براي اين اگاهي ناب
💫🌟🌺
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام مهین جان
ممنونم بابت تبریک ات. برای اولین بار بود که یک نفر بابت تجربه من درسهایی را که گرفته بود، را مثل یک لیست برام نوشته بود. چندین بار شده بود که پسرم از شنیدن داستانهای زندگیم و چالشهایی که داشته ام؛ ذوق کرده بود و از آنها استفاده کرده بود؛ ولی تا حالا اینقدر واضح از کسی لیست نشنیده بودم. واقعا قدرت خداوند در وجود همه ما هست، اگر باورش کنیم و به او نه تنها ایمان بیاوریم؛ بلکه با تمام وجود بهش اعتقاد داشته باشیم، چون اعتقاد از نظر من قدم بعدی پس از ایمان است.
برام جالب بود که گفتی من خودم را خیلی دوست دارم. واقعا حدود یازده ساله دارم که دارم سعی میکنم خودمو دوست داشته باشم و واقعا سه سال و نیم است که دارم برای دوست داشتن خودم در این سایت با انجام تمرینها تلاش میکنم. دوست خوبم مهین جان، دکتر جراحم کتابی بهم داده که میبایست میخوندمش. این کتاب را خودشان تالیف کردند و در کل ایران به کسانیکه سرطان دارند، ارایه میدهند.
در این کتاب نوشته شده:« کسانی سرطان میگیرند که : چیزی برای مخفی کردن دارند، کسانیکه احساسات خودشون را نمیتوانند راحت بروز دهند و در واقع خودشون را دوست ندارند. »
واقعا وقتی این مطلب را خواندم؛ با خودم گفتم تمامی آن سالهای کودکی که با بچه های همسایه و فامیل مقایسه میشدم و یا با خواهر کوچکترم، چقدر توی دل کوچکم غصه خوردم، نتیجه این دوست نداشتن من چی شد؟
سرطان.
من چه درسی گرفتم؟
اینکه راههای دوست داشتن خودم را پیدا کنم تا سالم و بدون درد زندگی کنم.
به قول شما، ما هر کدام باید سوخت برآورده شدن آرزوهایمان را که « فقط احساس شاد بودن » است را زیاد کنیم، آن موقع هیچ چیز نمیتواند جلوی ما را بگیرد. آن موقع همه کاینات در خدمت ما قرار میگیرندو وسیله میشوند تا ما به آرزوهایمان برسیم. من در حال حاضر تمرکزم را روی جسم مورد دلخواهم گذاشته ام. واقعا بهم ثابت شده که به راحتی به آن میرسم.
باز هم سپاس از پاسخ محبت اموز شما. بسیار پاسخ طلایی و زیبایی بود.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.
به نام خدای نور
درود و احترام خدمت استاد عزیزم و هم کیهانی های نازنین
خانم لاله ی عزیز، دوست نازنین من در این خونه ی مجازی ، پارسال نوروز 402 که من چند ماه بود در دوره ها شرکت کرده بودم، چند مرتبه ای در کامنت ها با شما عزیز هم صحبت شدم. یادمه روز تولد من و شما عزیز (هفتم فروردین)، یک روزه و شما اولین نفری بودید که در پاسخ به دیدگاهم به من تبریک گفتید. 🦋
یادمه که در مسیر تناسب، شگفتی ساز شدید. و امروز پس از گذشت نزدیک به یکسال از اولین صحبت های من و شما و آشنایی مون با هم در این خونه ی گرم مجازی، در برابر عظمت قدرت روحی ک داری، در برابر ایمانت، سر تعظیم فرود میارم…❤️
یه شعاری درباره ما فروردینی ها خیلی معروفه که مصداق رفتار شماست، البته که فقط یک شعاره و میتونه شامل هر کسی بشه، اما به قول همزبان های شما در امریکا، جاست فور فان هم که شده باید یاداوری ش کنم: زن فروردینی نماد قدرته. ☺️
و من در هر واژه ای که نوشتید قدرت بی کرانی حس میکردم.
البته که این حرف، فقط یک شعار و شوخیه و هر کسی اراده کنه قوی ترین میشه نه فقط فروردینی ها. اما واقعا خانم لاله ی گل، گل کاشتید. بابت تمام آنچه براتون رخ داده و شما همه اینها رو علیرغم اینکه پرایوسی زندگس تون بود برای ما تعریف کردید بی نهایت شگفت زده و در عین حال از شما عزیز سپاسگزارم.
من با هر خط داستان شما، اشک ریختم. و از شدت خشوع در برابر عظمت خداوند، تمام تنم به لرزه افتاده بود…
من به اندازه ی یک کتاب هزاران صفحه ای از داستان شما درس آموختم…
من با چشم جان، دیدم که وقتی استاد عزیزمون میگن: “خداوند با تمام صفاتش در ماست، و همه چیز بصورت کمال یافته پیش فرض در وجود ما قرار داده شده در زمان خلقت مون”، یعنی همین قدرت شما در حل مسائل تون.
خانم لاله ی عزیز، ببخشید من رو بابت صراحت کلامم، اما هر کدام از این مسائل که همزمان برای شما رخ داد، فقط یکیش برای یک نفر عادی پیش میامد از پادرش میاورد و ویرانش می کرد….
اما شما یک فرد عادی نیستید. یک ابرانسان هستید که کمال قدرت و عظمت اراده در شما موج میزنه و شما نماد ایمان و عظمت و قدرت و اراده اید. و من در وجود شما یک زن با شکوه می بینم…🦋
در حین خوندن داستان شما، بارها و بارها در قلبم و حتی در نوشته هام در دفترم، خدا رو بابت وجود استاد نازنینم شکر کردم و تحسین شون کردم، ایشون نه تنها دست خدا در زندگی شما، بلکه دست خدا در زندگی همه ما هستند و چقدر خدا به ما لطف و مهربانی و شفقت داشته که ما رو سمت ایشون هدایت کرده….🦋
و اما…
درس هایی که از این داستان تا به این لحظه آموختم، که مطمانم هربار این داستان رو بخونم اگاهی های تازه و درس های جدید برای آموختن داره برام:
★☆درس اول: خداوند، خداوند فراتر از انتظاره…و خیلی خیلی بیشتر از اونچه بتونیم فکر کنیم، هم در وجود ما جاریه، و هم بر ما شفقت و مهر داره به شرطی که سمتش حرکت کنیم و با ذهن مون جلوی جاری بودنش رو نگیریم….
★☆درس دوم: تمام عظمت و شکوهی که خداوند داره، در وجود ما هم هست. فقط باید اون شکوه رو دریابیم، کشف کنیم، و در وجودمون بیدارش کنیم.
★☆درس سوم: تنها و تنها و تنها رمز موفقیت هر کسی، حتی در بحرانی ترین شرایط، کنترل فکر و کلامش هست.
★☆درس چهارم: هر مشکلی، برای آموختن درسی مهم، و ارتقا و رشد ما به زندگی مون میاد. پس قدردان شون باشیم و به جای مشکل، بهشون تضاد، آلارم، درس و چنین واژه هایی بگیم. چون ارزششون خیلی بیشتر اینه که بهشون -مشکل- بگیم.
★☆درس پنجم: هر انسانی خالق صفر تا صد شرایط خودشه، حتی آرزوهای به ظاهر محالش که به چشم خودش ممکنه غیر ممکن باشن!
★☆درس ششم: خداوند، بی نهایت و گستراننده ست، اما چون نسبت به انسان ها عادل، بی احساس، عاری از احساسات بشری، و بی قضاوته، به زور وارد زندگی هیچ کسی نمیشه و به اندازه ی ظرف درک و ایمان ما میشه. اگر خدا رو هر روز بیشتر از دیروز میخوایم، اگر خدا رو فراتر از انتظار میخوایم، باید مثل خانم لاله ی عزیز، هر روز ظرف درک و ایمان مون رو گسترش بدیم. ویژگی ☆بی نهایت بودن خداوند☆ فقط و فقط بستگی به ظرف ما داره! هر چه ما بزرگتر میشیم، بی نهایت بودن خداوند نیز در ما گسترش پیدا میکنه و بی نهایت تر میشه….
★☆درس هفتم: برای خدا و کائنات هیچ فرقی نداره آرزوی ما چقدر کوچیک و یا بزرگه، با ایمان و امید و احساس عالی ما، تجربه ی هر خواسته ای امکان پذیره، خواه بدست اوردن سلامتی باشه، یا شغل ایده ال، یا خونه و رابطه دلخواه، یا هر چیزی دیگه. به چشم ِ جان دیدیم که خانم لاله عزیز، خواسته های مختلفی در حوزه های مختلف زندگی شون جذب وتجربه کردن. پس -اصل- و راه تجربه کردن یک راهه. و فقط آرزوها متفاوته.
★☆درس هشتم : ما برای تجربه ی هر خواسته ای ، به هیچ چیز جز -خدا- نیاز نداریم. دیدیم که خانم لاله عزیز، هیچ پارتی و آشنا و کانکشنی نداشتن در هیچ زمینه ای. خودشون بودن و خدای خودشون.
★☆درس نهم: به ندای الهامات درونی مون گوش بدیم. مثل خانم لاله ی عزیز و همسرشون که به ندای درونشون گوش دادن و به ایران آمدن برای انجام کار پزشکی شون. و بقیه جزیاتی که نوشتند برامون.
★☆درس دهم: با دیده ی عشق، با دیده ی زیبابین به هر پدیده ای بنگریم. حتی در زندگی دیگران نیز ، بی شمار درس و آگاهی برای آموختن هست، پس آگاهی جو باشیم….🦋
خدایا سپاسگزارم بابت عظمت و شفقت ات.
استاد عزیزم پیغمبر اعجاز زندگی ام، سپاسگزارم بابت تمام آنچه از شما آموختیم و می آموزیم.
سپاسگزارم بابت اشتراک گذاری این فایل بی نهایت ارزشمند که باعث شدید هفته و اول روزمون رو با برکت اینهمه آگاهی شروع کنیم.
الهی نور امید و عشق و برکت همیشه در لحظه هاتون و در قلب تون مواج باشه.
خانم لاله ی عزیز باز هم بهتون تبریک میگم برای قدرت و عظمت و شکوهی که دارید ، و قلب نازنین تون رو از راه دور می بوسم هم کیهانی عزیز و باشکوهم.
همیشه بتابید. 🦋🌟
دوست عزیز بسیار زیبا نوشتید درس های فوق العاده ای گرفتید که برای من هم الهام بخش بودن. از شما سپاسگزارم
درود و مهر هم کیهانی و هم مسیر نازنینم
سپاسگزارم بابت وقتی که گذاشتید و دیدگاهم رو خوندید و پاسخ نوشتید. نگاه تون زیباست. 🦋
« دوست دارم اینجا از تک تک شما عزیزان که وقت گذاشتید و نوشته طولانی من را خواندید و لطف کردید پاسخی برام در این صفحه، نوشتید تشکر و قدردانی کنم. این همه محبت شما هم وطنمانم به زبان شیرین فارسی فقط اشک شوق را بر گونه های من جاری میکند. با سپاس فراوان و ویژه از استاد عزیز عطار روشن. »
سلام السا جان
خوشحالم که باز فرصتی پیش آمد برایت پاسخی بنویسم. واقعا در طول این یازده ماه پیش که برایت نتوانستم پاسخی بنویسم، همیشه نوشته های زیبایت را خواندم. خیلی برام جالب بود که شما از قدرت من صحبت کردید. من یک دوست نازنینی دارم که همیشه بعد از شنیدن اتفاقات و بلاهایی که در طول زندگیم برایم افتاده؛ بهم میگوید که :« لاله تو، در سختیهای زندگی بسیار صبور و قوی عمل میکنی. » شما دومین نفری هستی که این را بهم گفتی. ممنونم از تو فروردینی عزیزم. پیشاپیش تولدت مبارک.🥰🥰🥰
بابت هر آنچه در تحسین و تشویق من نوشتی بی نهایت سپاسگزارم. واقعا با شما موافقم اگر خدواند میتواند در وجود تک تک ما حلول کند، چرا بهش نزدیک نشویم؟ اگر انجام نیم یا یک ساعته این تمرینها میتواند زندگی ما را زیر و رو نکند، چرا انجامش ندهیم؟ اگر تمامی جوابهای سؤالهای ما درون خودمون هست، چرا در بیرون به دنبال مشاور، پزشک، راهنما و یا افراد دیگری میگردیم که مسایل ما را حل کنند؟ اگر قدرت ذهن آنچنان مرا در طول ۶ ماه با تمامی قدرت به بهترین راه حل برای درمان، ارزانترین هزینه برای جراحی، تازه کردن دیدار با خانواده مان در عین حال گرفتن حمایت آنها در زمان تنهاییم و درمانم؛ به قله اطمینان میرساند، چرا در بقیه امور زندگیم از آنها استفاده نکنم؟
وقتی آمدم ایران، در مدت اقامت ۱۸ روزه ام تا فردی میفهمید من درآمدم دلار است از تبدیل آن به ریال میپرسید و از انکه کی قرار است رییس جمهور بعدی امریکا شود. من متعجب میشدم چون اصلا نظری نداشتم، هر کسی من را میدید میگفت تو وضع مالی خوبی داری، من هر چه توضیح میدادم که باانکه درآمدم به دلار است، ولی هزینه های زندگی من به دلار است و من برای شغلم و درآمدم زحمت میشکم؛ فردی قبول نمیکرد. واقعا بیشتر افرادی که باهاشون برخورد داشتم، منتظر بودند من به آنها دلار بدهم یا من وقتم را پای گله های آنها را از کافی نبودن درآمد شان، بی ارزشی پول ایران و دانستن نوع حکومت امریکا که واقعا نمیفهمم چه ربطی به زندگی آنها در ایران دارد؛ بگذارنم.
حتی برای من که ساکن امریکا هستم؛ چه فردی چند ماه بعد رییس جمهور میشود و یا نوع حکومت چه خواهد بود، اصلا مهم نیست. اینها همه اتفاقات بیرونی است، مساله ما درونی است. ما فقط اگر تمرکزمان روی زندگی خودمون باشد، قیامت به پا میشود. معجزه اتفاق می افتد. کوه ها جابجا میشود. من خودم تا مدتها بابت این همه دریافت و هماهنگی شکه بودم.
واقعا این قدم من بعد از سه و سال نیم ساکن بودن در این سایت، تنها وصل من به خداوند عالم بود؛ والا من خودم چنین نظم و مدیریتی در وجودم ندارم. ولی الان که میدانم، آن را زندگی کردم و خودم را به خدا وصل کردم، پس چرا از این به بعد همواره به خالقم وصل نباشم؟ چرا همه ما به قدرت او تکیه نکنیم؟
به قول شما:« خدواند فراتر از انتظار ماست. » باز هم به قول شما دوست عزیزم، ما شرایطی را تجربه میکنیم که خودمون آن را برای خودمون فراهم میکنیم. اگر من متوکل باشم، با ایمان واقعی زندگی کنم، هر نوع سختی سر راهم راهی میشود فرصتی برای رشد وپیشرفت.
پس به قول شما ظرف و قالب و گنجایش روح و ذهنمون رابزرگ کنیم تا آدم بزرگتری بشویم. ما فقط و فقط و فقط یکبار فرصت زندگی کردن داریم. درباره ندای قلبی که گفتید، باید اضافه کنیم هر چه بیشتر تمرین انجام میدهم، ندای درونم و قوه شهودم واضح تر میشود.
مثال:
من با دیدن افراد در چند جلسه میتوانم از نیت پاک و یا نیت نا پاکشون مطلع بشوم. واقعا حس میکنم چه موقعی میتوانم وام بگیرم و یا معامله ای کنم. اگر پرده های نادانی و نااگاهی را با تمرینهای ساده فقط همین سایت، ادامه بدهیم، آنقدر درون ما واضح و روشن میشود که هیچ پرده ای ممانعت از درخشش طلای خالص و نابی که خداوند بدون هیچ شرطی در وجود ما گذاشته است، را نمیکند.
من میتوانم قسم بخورم به محض رسیدن به فرودگاه امام خمینی در ایران اگر میتوانستم، دوست داشتم تک تک
افراد را در آغوش بگیرم واقعا فرقی نمیکرد آن فرد مرد باشد یا زن، دیندار باشد یا بی دین، چاق باید یا لاغر.
چرا؟
چون در هر لحظه و در هر ثانیه کارها به بهترین نحوی در حال انجام بود. همسرم دایم در حال قر زدن بود که « چرا با همه حرف میزنی؟ بگذار کارمون انجام بشود و زودتر بریم. » ولی من گوشم بدهکار نبود. واقعا با نور عشق و امید خدواند جانی تازه گرفته بودم : حتی پزشک جراحم در اتاق عمل باهام شوخی کرد ، حتی من قبل از عمل با خانمی که کنارم در تخت بغلی بود شوخی کردم، حتی من قربون صدقه گربه های توی خیابون میرفتم، با پیرمردی که فقط یک طبقه در آسانسور باهاش همسفر بودیم، شوخی کردم .
واقعا از این پاسخ بی نظیر و زیبا و درجه یک شما در جهت تشویق و تحسین در نهایت مثبت و شیرین؛ بسیار سپاسگزارم. خیلی خوشحالم دوستانی دارم که باانکه آنها را هرگز ندیده ام، آنقدر دوست داشتنی هستند که انگار سالها آنها را میشناسم.
در پناه حق، سالم، شاد ومتناسب باشید.