0

من ایمان دارم که خدا با من است (قدم ۱۲)

خدا با من است
اندازه متن

ایمان داشتن به خداوند در انجام واجبات و مستحبات و رعایت بایدها و نبایدهایی است که توسط اشخاص برای هدایت انسان به سمت خداوند تعریف شده اند. تلاش برای ایمان داشتن به خداوند می تواند هیچ تاثیری در احساس آرامش و تجربه خوشبختی در دنیا و آخرت نداشته باشد.

اما اگر سعی کنید با دریافت آگاهی صحبح به این احساس برسید که خدا با من است، در آنصورت فراتر از آنچه از ایمان به خداوند داشتن انتظار دارید، دریافت خواهید کرد.

اخطاریه

داستان خدا با من است

این قسمت از سریال زندگی با کمک خداوند اختصاص دارد به تجربه یکی از دوستانمان در سایت تناسب فکری که ساکن کشور آمریکا هستند و با هدایت خداوند به سایت تناسب فکری هدایت شدند و با استمرار در دریافت و درک آگاهی ها نتایج عالی کسب کردند که خواندن آن به باورپذیر شدن نگرش خداوند با من است کمک خواهد کرد.

آگاهی از کمک خداوند در زندگی انسانها باعث گسترش و نفوذ حضور خداوند به عنوان حامی و هدایت کننده ما در زندگی می شود.

شنیدن درباره خداوند و همچنین صحبت کردن درباره خداوند همان توجه به خداوند است که بارها در قرآن به آن توصیه شده است.

داستان خداوند با من است درباره معجزاتی است که در زندگی لاله عزیز رخ داده است که آگاهی از آن بسیار الهامبخش خواهد بود.

بیشتر ما انسانها از دوران کودکی به دنبال پیدا کردن چراغ جادو و غول درون آن هستیم تا بتوانیم به خواسته های خود برسیم.

تقریبا همه انسان‌های کره زمین می خواهند با رسیدن به آن خواسته ها به احساس خوب و خوشبختی برسند.

من در اینجا دوست دارم برای بار چهارم که در طول سه و سال نیمی که ساکن این سایت هستم به شغلی که توسط تمرین دوره زندگی با طعم خدا به صورت خواسته در من ایجاد شد و آرزوی آن را داشتم و تازه به دستش آورده ام، برای شما صحبت کنم:

در این میان من مجبورم برگردم به شش ماه گذشته تا بتوانم برای افرادی که کوچکترین شک و شبهه ای درباره شرایط احساس خوب دارند، مطلب را واضح تر بیان کنم.

به عقیده من: «احساس خوب داشتن کلید یا ورد باز شدن درهای آرزوهاست»

من میخواهم از اشتیاق و ذوق و شوقم برای به دست آوردن خواسته ام بگویم که چگونه آن را به دست آوردم.

احساس من در طول این شش ماه، نتیجه نهایی خواسته شغلی مرا رقم زد. احساس ایمان قوی من این تجربه را به سمتم آورد. داستان من کمی طولانی است ولی حقیقی و آموزنده است. اگر فرصت دارید تا پایان با من بمانید.

*لطفا جمله هایی که با « خدا با من است…» شروع میشود را سه بار بخوانید تا حس کنید من چه ارتباطی با خدا برقرار کردم، در لحظاتی که جز او فرد دیگری نمیتوانست مرا در آغوش بکشد:

خدا با من است

ماه اگوست ۲۰۲۳:

من در شغلی که از طریق تمرین جلسه پنجم دوره زندگی با طعم خدا به دست آورده بودم، حدود هفت ماهی مشغول کار بودم. همه چیز خوب بود غیر از اخلاق رییسم.

رییسم Luis فردی مضطرب و بی نهایت غیر متعادل بود. او همیشه از من سوالات زیادی می‌کرد و آنقدر سر چیزهای کوچک به من گیر میداد که حتی خودش از من خسته تر میشد. چون خیلی حافظه خوبی هم نداشت، مرتب سوالات تکراری می‌کرد. کار به جایی رسید که حتی اشتباهات خودش را در کار تقصیر من می انداخت. هر موقع بیشتر عصبی میشد، کارها بدتر پیش می رفت. 

مثلا چون کلیه اش سنگ ساز بود، سایز سنگهایش بزرگ‌تر میشد و چندین بار رفت جراحی کرد، خانمش مجبور شد از کار بیکار شود؛ چون باید کمرش را عمل می‌کرد. مشتریهای ما بیشتر بهش گیر میدادند و خلاصه هرروز شرایط برای من سخت تر از قبل میشد.

وقتی یک روز نمی آمد سر کار، فضا پر از ارامش و شادی بود. این را همه بچه های تیمش هم مثل من می گفتند. من چندین بار بهش گفتم « آخه تو چرا آنقدر اضطراب داری؟  » جواب میداد که من همیشه اینجوری بودم.

من دو‌ هفته آخر آگوست شروع کردم به پیدا کردن شغل جدید دیگری، چون احساس کردم نمیتوانم با این شرایط در آنجا ادامه بدهم. 

بعد متوجه شدم که چقدر برای همین سمت شغلی که من دارم، شرکت‌های دیگر حقوق بیشتری به مهندسانشان می‌دهند. من با ناراحتی و دلخوری و برای فرار از وضعیت روحی و احساسی ام به دنبال شغل دیگری گشتم؛ ولی این اتفاق منفی منجر به اتفاق مثبتی شد که من از بالاتر بودن حقوق‌ها در همین سمت در شرکت‌های دیگر مطلع شدم.

با خودم گفتم که:

«خدا با من است…چون توسط وسیله ای به نام Luis من همین شغل را با حقوق بیشتر جایی دیگری میتوانم پیدا کنم»

چون کیفیت کارم بالا بود، شروع کردم به نوشتن خواسته ام اما شغلم را با یک درجه ارتقا شغلی نوشتم: 

مهندس ارشد حسابرس املاک و‌ مجتمع های مسکونی Senior Property Accountant . حالا آنچه که از یک شرایط عالی می خواستم، شد یک برگه آچاری که دو طرف آن از خواسته ام پر شده بود.

کاغذ دو طرف پر شده خواسته ام را لوله کردم و چسب زدم و آن را در استوانه آرزوهایم انداختم. هرروز تمرین تجسم و فکر کردن به آن را انجام دادم و خودم را به خدا سپردم.

خدا با من است

ماه سپتامبر ۲۰۲۳:

آنقدر Luis فشار روحی را بر من سخت کرد که یکبار که صداش را بالا برد، من هم بالا بردم. هر چی اصرار کرد که تو اشتباه کردی، من زیر بار نرفتم چون خودش ایمیل اشتباه به صاحب آن مجتمع فرستاده بود و من را مقصر میدانست.

واقعا دوست داشتم او در آن روز می‌مرد، چون خیلی عصبی و غیر منطقی حرف میزد.

با استاد یک جلسه نیم ساعتی مشاوره تلفنی گرفتم.

استاد بهم گفت که «دلایل عصبانیت Luis را برای خودت منطقی نکن. ارزش خودت را بلد شو. هرگز درباره او با کسی حرف نزن. اگر ایرادی ازت گرفت جوابش را نده. اگر درخواست کمک کرد، کمکش کن. اگر درباره اش فکر کردی از یک کش پول برای تنبیه خودت استفاده کن. حتی وقتی مطمئنی Luis اشتباه کرده، ازش معذرت خواهی کن تا خودت بزرگ بشی. آرامش تو مهمتر از دفاع کردنت است.»

بعد از عمل به حرفهای استاد اوضاع کمی بهتر شد و دریای طوفانی تا مدتی آرامش گرفت، ولی چون Luis فرد غیر متعادلی بود این آرامش گاهی بالا و پایین میشد. در کل برای من تمرین خوبی بود.

من پیش خودم گفتم که:

«خدا با من است چون خدا استاد را وسیله ای سر راه من قرار داده که تا پیدا کردن شغل ارتقا داده شده، در ارامش باشم و تمرین برخورد با یک فرد عصبی، فوق العاده مضطرب و غیر متعادل را یاد بگیرم.»

ماه اکتبر ۲۰۲۳:

مرتب مصاحبه شغلی میگرفتم؛ ولی در مصاحبه اول و یا دوم و یا حتی سوم رد می شدم. چون خانه مورد علاقه ام را که باز از طریق همین تمرین خریدم، به دست آورده بودم در این ماه جابجا شدیم و اسباب کشی کردیم.

همین جابجایی کمی حال و هوای من راتغییر داد. چون هر وقت فرصت داشتم، مرخصی می گرفتم و‌ خانه ام را میچیدم.

با خودم گفتم که:

«خدا با من است چون باانکه Luis هرروز مرا تحت فشار روحی میگذارد، من میتوانم در خانه آرزوهایم زندگی کنم. آنگونه که دوست دارم خانه ام را بچینم و از داشتنش احساس شکر گزاری بی نهایت داشتم.»

باانکه مرتب مصاحبه شغلی میگرفتم، ولی در مصاحبه اول و یا دوم و یا حتی سوم رد می شدم، احساس میکردم که ندای درونی ام بهم می‌گوید تو فقط تلاش کن و ادامه بده.

ماه نوامبر۲۰۲۳:

مرتب مصاحبه شغلی میگرفتم، ولی در مصاحبه اول و یا دوم و یا حتی سوم رد می شدم. این داستان مرتب تکرار میشد و من بایست میرفتم برای چکاپ سالیانه پیش دکتر زنان.

با خودم گفتم که:

«خدا با من است چون مطمینم که باز هم مثل همیشه سالم هستم و خانه و ماشین از آن خودم دارم و خانواده ای سالم در کنارم.»

خدا با من است

ماه دسامبر ۲۰۲۳:

من مجبور هستم که از اینجا به بعد تاریخ‌ها را برای شما هم‌مسیرانم بنویسم، چون هماهنگی بعضی اتفاق‌ها ‌‌یا بهتر بگویم، معجزه ها حایز اهمیت زیادی است:

۱۸ دسامبر دکتر زنانی که پیشش مراجعه کردم، بهم تلفن زد ‌‌و گفت: «آزمایش‌های تو نشان میدهد که تو سرطان سینه داری و باید خیلی سریع عمل جراحی کنی. چون تومار تو استیج یک هست و اگر سریع عمل نکنی آن تومار پخش می شود و کل بدنت را فرا می‌گیرد. » من اصلا از این خبر، خوشحال نشدم و زدم زیر گریه اما…

با خودم گفتم که:

«خدا با من است چون پسرم رفته بود خانه خواهرم در ایالت دیگری و سه روز بعد میامد. خوشحال شدم که پسرم  نبود که من را ناراحت ببیند و متوجه بیماری من بشود.»

من از تمامی sick days استفاده کردم تا بعد از کمتر از یک هفته تاریخ عمل را ۸ ژانویه ۲۰۲۴ گرفتم. سریع موضوع را به Luis گفتم و بهش گفتم که دکتر جراح گفته که از ۴ تا ۸ هفته بعد از عمل جراحی، نمیتوانم کار کنم چون باید در دوران نقاهت به سر ببرم.

با آنکه خیلی از شنیدن خبر داشتن سرطان و عمل سریع جراحی، ناراحت شدم آنهم در روزهای آخر سال که بایست گزارش سالیانه برای تمامی مجتمع های مسکونی که پرونده هایش زیر دستم بود را میدادم، اما

با خودم گفتم که:

«خدا با من است چون می توانم حدود یک تا دو ماه از Luis و کار کردن با او دور باشم و استراحت کنم و ‌همچنان فرصت دارم که دنبال کار بگردم.»

متاسفانه پایه هزینه عمل به تنهایی توسط دکتر جراح معادل حقوق یکسال من بود و چون تازه خانه خریده بودیم و مثلا مبلها را عوض کرده بودیم، یخچال و‌ ماشین لباسشویی نو خریده بودیم، چون این خانه آنها را نداشت و غیره، خیلی برای من و همسرم هزینه اش زیاد و غیر قابل پرداخت بود.

با همه نگرانیها من ته دلم یک ندای قوی از ارامش وجود داشت. از همسرم قول گرفتم که به غیر از او و خواهرانم موضوع بیماری من به فردی گفته نشود مخصوصا خانواده همسرم.

۱۹ دسامبر همسرم که موقع رانندگی به محل کارش مشغول دعا و راز و نیاز با خدا به خاطر شرایط من بوده، فکری به ذهنش می‌رسد و به من تلفن میزند. خوب یادمه که بهم تلفن زد و گفت: «می خوای بریم ایران هم پدر و مادرت را می بینی و خواهر هایت را و هم عمل میکنی و برمیگردی. لطفا با خواهرت تماس بگیر ببین هزینه آنجا چقدر می شود. اگر هماهنگ شد با هم بریم ایران و برگردیم.»

من یکدفعه بال در آوردم چون مادرم چند سالی هست مریض است و مخصوصا ۵ سال پیش ایران دیده بودمش. برای افرادی که من را دنبال نمی کنند بگویند که مادر من‌ متاسفانه چند سال افسردگی شدید و اضطراب دارد. او الزایمر گرفته و‌یکسالی هست که دیگر قدرت تکلم، کنترل ادرار و غیره را ندارد.

من و خواهرانم برایش پرستار گرفتیم که بیایید چند ساعتی در روز او را حمام ببرد و بابام که ۸۱ ساله اش است از مادرم که ۷۴ ساله اش است مواظبت میکند با اینکه هر دو زانوهایش را هم بابام عمل کرده است. 

خدا با من است

من با خواهرم تماس گرفتم و‌ متوجه شدم که کل هزینه عمل در ایران برای من یک شصتم پایه هزینه آمریکا می شود.

ما از طریق واتس اپ با دکتر جراح قرار گذاشتیم و قرار شد من بیام ایران.

همسرم شروع کرد به خریدن بلیط و گرفتن مرخصی و ما پایه سفر رفت و برگشت را روی ۶ هفته گذاشتیم.

من با ذوق و شوق به Luis پیشنهاد دادم که همکارانم را آموزش میدهم تا وقتی من ۸ هفته نیستم، کارم را انجام دهند. او خوشحال شد و گفت خودت مدیریت کن.

من با ذوق و شوق بیشتری دنبال شغل مورد علاقه ام گشتم. همین که همسرم بلیط را تهیه کرد، انگار برای من مثل یک رفتن به عروسی خوشحال کننده بود.

با خودم گفتم که:

«خدا با من است من نمیدانستم چه جوری برای مدتی هم که شده دور از کار و‌مخصوصا Luis باشم و واقعا قلبا دوست داشتم، مامانم را ببینم مخصوصا وقتی توی مکالمه واتس اپ تصویری فقط بهم نگاه می‌کرد؛ خیلی دلم برایش تنگ میشد.»

واقعا آن موقع بود که فهمیدم خدا پیشم نیست، خدا در حضورم هم نیست بلکه بالاتر از آن، من خودم را روی شانه های خدا حس کردم و خدا فقط در مسیر رو به جلو و نور گام برمیداشت.

به همسرم گفتم :« دلم می خواهد من  با خدا از شب تا صبح حرف بزنم و بگریم به خاطر اینهمه لطف و بزرگواری. »

۲۲ دسامبر ۲۰۲۳:

یک خانم آمریکایی به اسم آشا از طریق LinkedIn بهم پیغام داد که من شغل senior property accountant را در شرکتمان دارم. اگر دوست داری بهم پیام بده. باورم نمیشد چون جمعه بود و آخرین روز کاری من قبل از تعطیلات کریسمس بود. سریع بهش جواب دادم و او شرایط را برام فرستاد:

  • این شغل حقوقش بالاتر از ‌حقوق من بود؛ شغلش یک درجه ارتقا داده شده و دقیقا همونی بود که من میخواستم.
  • مسیرش تا خانه ما ۲۰ دقیقه بود، یک پارک در ۵ دقیقه ای آن بود که‌ میتوانم قبل یا بعد از سر کار رفتن، با فایلهای پیاده روی در آن پارک به پیاده روی بپردازم.
  • دو روز باید برم شرکت و سه روز میتوانم از خانه کار کنم و با صدای بلند فایلها را گوش کنم، بعلاوه نرم افزار جدیدی که میخواستند بیاورند در شرکت چیزی بود که من یکسال کارکردن با آن را بلد بودم، تجربه اش را داشتم و خود افراد آنها آن را نمیدانستند و برایشان جدید بود.
  • آنها از شغلی که من میخواستم برایش apply کنم تا شغلهای درجات بالاتر، عکس فرد را با بیوگرافی کاری او در سایت میگذاشتند.

با خودم گفتم که:

«خدا با من است چون بعد از این همه جواب منفی شنیدن در مصاحبه ها، میتوانم با این کار، هم برای عمل به ایران بروم و هم موقع برگشتن از ایران، سر کار جدیدی بروم.»

خدا با من است

۵ تا ۸ ژانویه ۲۰۲۴:

من تمامی آموزشها را به همکارانم که Luis انتخابشون کرده بود، دادم.

هر روز یک حسی بهم می گفت که وسایلت را از شرکت ببر خونه. من آنقدر اینکار را کردم که روز آخر کاریم که ۵ ام ژانویه بود هیچ وسیله ای درشرکت نداشتم، حتی اینه ای که همیشه جلوم می گذاشتم. من رفتم با Luis خداحافظی کنم؛ ولی او گفت بعد می بینمت و من توی دلم با خودم گفتم بعید می دونم که ببینمت.

در این سه روز من ۳ تا مصاحبه داشتم که همه را آشا هماهنگ می‌کرد و شرکت خانم آشا تقریبا هر دفعه در هر مصاحبه از من بیشتر خوششان می آمد، مخصوصا در مصاحبه آخر، من را بردند و با صاحب شرکت که CEO بود آشنا کردند.

تنها چیزی که از من پرسیدند زمان شروع کارم بود. من جواب دادم که :« ۲ هفته می‌روم مسافرت و دو هفته بعد به شرکت قبلیم میگویم که کار جدیدی پیدا کردم و بعد از ۴ هفته میتوانم بیام در این کار به شرکت شما. »

خیلی از زمان طولانی شدن یکماه خوششان نیامد، ولی من هم نمیخواستم بگویم که عمل جراحی سرطان دارم چون آن موقع فکر می‌کردند که من نمی توانم به خاطر درمانم و یا شیمی درمانی کردن برایشان خوب کار کنم و مهره خوبی باشم.

با خودم گفتم که:

« خدا با من است… چون خودم را به او سپرده ام و روی شانه های او، جایم امن است. »

۱۰ تا ۱۲ ژانویه ۲۰۲۴:

من و همسرم مجبور شدیم پسرم را در هتلی نزدیک دانشگاه بگذاریم تا پسرم به تنهایی در خانه از تنها بودن دچار کمبود روحی و عواطفی نشود. البته این کار، هزینه زیادی بهمراه داشت؛ ولی ما میخواستیم خیالمان راحت شود.

من چندین نوع غذا برای پسرم درست کردم و ازش خواستیم که هفته ای یکبار بیاید به خانه سر بزند. من حتی گوشی تلفن خودم را پیش پسرم گذاشتم تا اگر شرکت آشا خواست با من تماس بگیرد، بتواند.

ما وارد ایران شدیم و روز جمعه بود.

وقتی از فرودگاه امام خمینی به سمت خانه خواهرم در تهران می رفتیم، پسرم با همسرم تماس گرفت و گفت که تصادف کرده است. من ماشین خودم را به او داده بودم. پسرم تقریبا کل مسیر که حدود یکساعت و نیمی بود؛ داشت با همسرم حرف میزد. من واقعا ناراحت شدم ولی چون پسرم غیر از ترس و غیر منتظره بودن این حادثه، اتفاقی برایش نیافتاده بود

با خودم گفتم که:

«خدا با من است چون حتی یک خراش کوچک به پسرم که الان فرسنگها از من دور است، نیافتاده است. درست است پسرم تک و تنها در یک کشور غریب است،  ولی من او را به خدا سپرده ام؛ پس نگران اش نمیشوم.»

خدا با من است

۱۳ ژانویه ۲۰۲۴:

ما به سمت شهرستان راه افتادیم تا من و همسرم بریم پیش مامانم اینا و من عمل جراحیم را آنجا که خواهرم از اینترنت دکتر جراح را پیدا کرده بود، انجام دهم.

وقتی رسیدم دم خانه بابام، با تعجب دیدم که بابای من درحالیکه شلوارک پوشیده بود در را باز کرد، خیلی تعجب کردم ولی بعد از چند ثانیه متوجه شدم که پاهایش پانسمان است و روی آنها جوراب نازکی پوشیده بود که من ناراحت نشوم.

وقتی ازش پرسیدم فهمیدم که همان روز صبحش یک کتری ابجوش روی پاهایش ریخته بود؛ چون بابای من دستش گاهی میلرزد و زانویش کمی پرانتزی است بنابراین نتوانسته بود که کنترل کاملی روی برداشتن کتری داشته باشد. 

خیلی خوشحال نشدم، ولی بخیر گذشته بود. وقتی وارد اتاق شدم مامانم را دیدم روی مبل نشسته. من فقط یادمه که از سطح قالی به پاهای مامانم نگاه کردم و وقتی به زانوهایش رسیدم، افتادم روی آنها و تا مدتها گریستم. اصلا در حال خودم نبودم.

بعد متوجه شدم که پرستار مامانم دارد من را به زور از مامانم جدا میکند و مرتب بهم میگفت: « لاله، مامانت دارد گریه میکند؛ لطفا بلند شو. » باورم نمی شد کسی که آلزایمر داردو اصولا هیچ کس را نمی شناسد، دختر خودش را بشناسد؛ ولی مامانم داشت همزمان با من گریه می‌کرد. 

او من را شناخته بود و دچار احساسات شده بود. بعد دیدم همسرم و بابام هم دارند گریه می کنند. شاید صحنه فیلم درام بود، ولی من از دیدن دوباره مامانم احساس خوشحالی فوق آلعاده داشتم.

هم مسیرانی که مامانشون ازشون دور است و یا فوت کرده، فقط می‌توانند حس من را در آن لحظه درک کنند. تا پدر و مادرمان زنده هستند؛ بریم ببینیمشون چون بعدا ممکن است دیر باشد:  Later is too late

با اینکه خودم سرطان داشتم و بابام پاهاش سوخته بود و سوختگی آن هم درجه دو بود، ولی

با خودم گفتم که:

«خدا با من است چون کتری پر آب جوش می توانست روی مامانم که توی آشپزخانه مشغول صبحانه خوردن بود، بریزد. اصلا ممکن بود که روی صورت بابام بریزد. بابت همین رحمی که خدا بهشون کرده بود شاکر بودم. بعلاوه، بابت سرطانی که باعث شد بیام مامانم را ببینم، بسیار سپاسگزار.»

خدا با من است

۱۴ تا ۱۷ ژانویه ۲۰۲۴:

چون من و همسرم عجله ای به ایران آمده بودیم، با پاسپورتهای ایرانی تاریخ گذشته وارد شدیم؛ بنابراین می بایست در اولین فرصت؛ هم آنها را و هم کارت ملی و ثنا و غیره را به روز می کردیم. دکتر جراح من هم ازم خواسته بود که کلی آزمایش قبل از جراحی بدم، چون همه آنها پیش نیاز عمل جراحی بود.

من به تنهایی تصمیم گرفتم که غیر از خواهرهایم کسی از بیماری و عمل جراحی من خبر دار نشود، حتی بابام؛  بنابراین به بهانه کارهای پاسپورت و غیره با اسنپ از خانه صبحها میزدیم بیرون و گاهی شب یا عصر می آمدیم خانه.

احساس کردم بابام به حد کافی فشار روحی روش است، چون می بایست به مامانم غذا می داد، او را دستشویی میبرد، پوشکش را عوض می‌کرد، پاهایش هم که حسابی سوخته بود و خیلی برای تعویض پانسمان اذیت می شد. همسرم مرتب برای تعویض پانسمان کمک بابام می‌کرد، ولی باز بابام درد داشت و آن را تحمل می‌کرد.

البته آنقدر از آمدن ما به خانه اش خوشحال بود که حد نداشت. پسرم هم هر شب از واتس اپ برای تصادفش تلفن میزد به همسرم و راجع به اینکه پلیس چی گفته و یا جریمه اش چی شده و بیمه خسارتش را میده تا نه؛ حرف میزد.

من خیلی از خودم تعجب کرد چون اصلا نگران پسرم و یا مامانم و بابام نبودم بلکه آنقدر شاد بودم چون هم از کار کردن آزاد شده بودم و هم از اینکه دیدار تازه کرده بودم. هر جایی هم می رفتیم من با هر فردی سر صحبت باز می کردم و شوخی می کردم.

همسرم خیلی اضطراب داشت هم برای عمل من و هم برای شرایط پسرم و مرتب بهم گوشزد می‌کرد که: «آنقدر با افراد گرم نگیر و حرف نزن، بگذار کارمون زود تموم بشود و بریم.» ولی من گوشم بدهکار نبود حتی با آقایی که می خواست در محضر برگه اجازه همسر را برای من برای گرفتن پاسپورت، صادر کند شوخی می کردم. 

پسرم مرتب بهم میگفت که Luis به گوشیم پیام میدهد که لاله کی برمیگردی. جالب است که Luis توی عمرش یک کار مثبت کرد و‌ وقتی پسرم آمده بود بعد از یک هفته به خانه سر بزند؛ دیده بود پشت در یک گلدان گل بهمراه یک کارت چاپ شده از طرف شرکت است. پسرم کمی تعجب کرده بود چون از جریان من خبر نداشت، ولی همه را از طریق واتس اپ برام فرستاد. این تنها موقعی بود که از این عمل  Luis من خیلی خوشحال شدم.

روز ۱۷ ژانویه من عمل کردم و اصلا اضطرابی نداشتم. آنقدر دکتر جراح من هم خوش اخلاق بود که وقتی به هوش آمدم، آمد بالای سرم و حالم را پرسید. خیلی برام با ارزش بود چون در کنار هزینه ای که ازم گرفت انسانیت والایی هم داشت.

او چند دقیقه بعد آمد و بهم گفت: «ما حتی غدد لنفاوی تو را چک کردیم خدا راشکر پاک بود و تو میتوانی الان بری توی بخش.» من آنقدر از این ارزش دادن دکتر نسبت به مریضش راضی بودم که حدی ندارد.

حتی پرستاری که آمد من را از روی تخت جراحی روی تخت بخش بگذارد و من را جابجا کند، با یک پتو و با تمام قوا اینکار را کرد. 

واقعا من جونی نداشتم و واقعا حس بیحالی و حالت تهوع بعد از بیهوشی داشتم. خواهرم که تهران بود لطف کرد صبح همان روز عملم قبل از جراحی  آمد بیمارستان و مرا دید و خواهر دیگرم بعد از عمل من با یک دسته گل آمد بالای سرم. با آنکه وقتی وارد بخش شدم، دو بار به مدت طولانی تمامی داروهای بی هوشی را بالا آوردم؛ ولی

با خودم گفتم که:

«خدا با من است چون بهم کمک کرد که عمل جراحی من توسط بهترین دکتر جراح در ایران انجام شود. من کنار همزبانان خودم و توی کشور خودم کنارخواهرانم باشم، هزینه بسیار کمی بدم‌ و همسرم بتواند تمام مدت کنارم باشد و من بتوانم دور از کار و رییس مضطربم Luis در آرامش روحی قرار بگیرم.»

خدا با من است

۱۸ تا ۲۷ ژانویه ۲۰۲۴:

من با انکه درد داشتم رفتم و پیش خانم آرایشگری که دوست مامانم بود، یک آرایش گرفتم و موهام را حالت دادم و عکس در عکاسی گرفتم. خواهرم خیلی تعجب کرد که: «برای چی این کار را میکنی؟» من گفتم که: « برای شغلم که قرار است بهم خبر بدهند؛ عکس توی سایت می گذارند و من دوست دارم برای آن پیشاپیش، آماده باشم.» خواهرم تعجب کرد، ولی حرفی بهم نزد.

بعلاوه، من توانستم توی این مدت پاسپورت و بقیه مدارکم را دریافت کنم؛ فقط چون بابام و دیگران خبر از عمل جراحیم نداشتند؛ خیلی اوضاع برام سخت بود. من مجبور بودم که لباسهای آستین دار و یقه بسته بپوشم. بعد از ۱۵ دقیقه برم دراز بکشم و درد را به روی خودم نیاورم که کسی ازافراد فامیل متوجه نشود که من عمل کرده ام.

البته هنوز هم خیلی خوشحالم که غیر از همسر و خواهرانم، کسی از موضوع خبر نداشت؛ چون مثلا  اگر بابام می فهمید ممکن بود هوای من را بیشتر میداشت، ولی چون نگران من می شد و چون سن بالایی دارد ممکن است به هر فردی که میرسید بگوید. بعد فامیل ما هم که از کاه کوهی میساختند و من به جای کنار امدن روی بیماریم با تمرین‌های ذهنیم، به جای شفای الهی ممکن بود حتی به لقای الهی بپیوندم.

پسرم مرتب بهم میگفت که Luis به گوشیم پیام می دهد که لاله کی بر می گردی. توی این فاصله چندین بار دکترم را دیدم. پانسمانهایم برداشته شد و دکتر گفت که اجازه دارم با هواپیما سفر کنم و به آمریکا برگردم.

من و همسرم تصمیم گرفتیم که بلیط خودمون را عوض کنیم و زمان برگشت خودمون را تغییر دهیم. آنقدر بلیط گران شده بود که مجبور شدیم هر کدام اضافه هم پول بدهیم. بعدا متوجه شدیم که بازیهای آسیایی فوتبال در قطر برگزار می شده و به خاطر همین بلیط‌ها گران شده بود و هواپیمای ایران قطر هواپیمای بزرگی بود. با آنکه از نظر روحی حس خاصی بعد از عمل از پدر و مادرم نگرفتم چون آنها اطلاعی نداشتند، ولی

با خودم گفتم که:

«خدا با من است چون توانستم سلامتی دوباره ام را در کشورم در کنار خواهرانم دور از پسرم (که اصلا نمیدانست من سرطان و عمل دارم چون بهش نگفتیم که نگران نشود) به دست آوردم. عمل جراحی به بهترین شکل انجام شد. پسرم دور از ما خودش با تصادفش کنار آمد و رشد کرد. من توانستم عکس برای شغل جدیدم بگیرم و همه چیز آماده است.»

آنقدر خوشحال بودم که بعد از دو هفته با مامانم اینا خداحافظی کردم و رفتم تهران پیش خواهرم تا هم کمی قبل از سفرم به آمریکا استراحت کنم و‌ هم کمی با او وقت بگذارنم و هم با دوری مامانم اینا کنار بیایم.

خدا با من است

۲۸ تا ۳۱ ژانویه ۲۰۲۴:

پسرم مرتب بهم می گفت که Luis به گوشیم پیام میدهد که لاله کی بر می گردی. واقعا Luis فرد مضطربی بود. من دقیقا بعد از ۲۱ روز وارد آمریکا شدم. توی این مدت فقط یکبار به پسرم تلفن زدم و آن هم شب آخر بود. خیلی خوشحال شدم که به عنوان یک مادر،  به جای نگران بودن برای پسرم، فقط براش دعا کردم و او را به خدا سپرده بودم.

با آنکه پسرم، هر شب گریه می‌کرد و از دلتنگی بهمون تلفن میزد، من با آرامش باهاش حرف میزدم. موقعی که پسرم ما را از فرودگاه برداشت ما رفتیم هتل. من واقعیت بیماریم را به او گفتم و دلیل نگفتنم را. او خوشحال شد از اینکه درکش کرده بودم،  ولی کلا از شنیدن آن خبر خوشحال نشد.

با خودم گفتم که:

«خدا با من است چون گاهی لازم است پسرم اتفاق‌ها را بعد از پایان انجام آنها  و نتیجه مثبت نهایی، بشنود تا درک کند که من به عنوان مادر روی او بار نگرانی بیشتر از درسش و تصادفش نگذاشتم.»

۱ تا ۲ فوریه ۲۰۲۴:

ما هتل را تحویل دادیم. من ماشین خودم را دیدم که خیلی صدمه دیده بود. در لحظه ورودم به خانه، به خانم آشا تلفن زدم. او گفت که جراحی داشته و تازه سر کار آمده و واقعا خبر نداشت که آیا واقعا شرکتشون من را می خواهند یا نه. فردای آن روز هم دوباره به خانم آشا تلفن زدم، ولی او چیز خاصی بهم نگفت.

من دوباره شروع کردم به دنبال کار گشتن در عین حالی که درد داشتم و دکتر بهم کتابی که خودش تدوین کرده بود را داده بود تا بخوانم و می بایست طبق آن مواد غذایی خاصی را بخورم و‌ نرمشهای خاصی را انجام دهم. خیلی درد داشتم و‌ مرتب از طریق واتس اپ با دکتر در ارتباط بودم. خیلی از نگرفتن خبری از شرکت آشا خوشحال نشدم، ولی خبری در روز یکم فوریه گرفتم که:

*روز یکم فوریه رییس Luis بهم پیام داد که :«لاله دیگر Luis اینجا در این شرکت کار نمی کند. او از این شرکت رفته،  اگر Luis بهت پیام داد جوابش را نده به جای آن به من پیام بده.» *

به خودم گفتم که:

«خدا با من است چون با آنکه من ظاهرا شغل شرکت آشا را نگرفتم، ولی همین که « نه » را هنوز بهم نگفته اند، جای امید واری هست، ولی حالا که فهمیدم Luis دیگر در شرکت ما نیست؛ داشتم از خوشحالی بال در میاوردم.»

میخواستم برقصم، ولی دست سمت جراحی شده ام درد می‌کرد. همسرم هم خیلی خوشحال شد چون بهم گفت اگر یک درصد تا ۳ هفته دیگر کار جدیدی نگیری، خیالت راحت است که اگر سر کار قبلیت برگردی، Luis دیگر آنجا نیست که اذیت بشوی.

خدا با من است

۳ تا ۸ فوریه ۲۰۲۴:

من هرروز دنبال شغل می گشتم. مرتب مصاحبه می گرفتم، ولی در مصاحبه اول و یا دوم و یا حتی سوم رد می شدم. این داستان مرتب تکرار می شد. من با خودم گفتم که بهتر است به خانم آشا پیام بدهم،  ولی او جواب نداد. بعد تصمیم گرفتم که به آن خانم و آقای رییسی که باهام مصاحبه کرده بودند، ایمیل بدهم. آنها مودبانه نوشتند که: «خیلی از دیدن تو خوشحال شدیم، اگر در آینده تو را خواستیم بهت خبر می دهیم.» با انکه خیلی خوشحال نشدم که شغل را نگرفتم، ولی

به خودم گفتم که:

«خدا با من است چون با انکه با مرخصی بدون حقوق رفتم ایران، ولی خانواده ام را دیدم. عملم با موفقیت تمام انجام شد. آجازه دارم که سه هفته در خانه بمانم و کار نکنم. الان در حال نرمش کردن و پیاده روی هستم. من همچنان فرصت دارم شغل جدیدی بیابم.»

حسم بهم میگفت که لاله، خوشحال باش. با آنکه اصلا دوست نداشتم سر کار قبلیم برگردم، ولی به خودم گفتم حتی اگر هم یک درصد برگردم، دیگر از Luis در آنجا خبری نیست.

۸ تا ۲۱ فوریه ۲۰۲۴:

من هرروز دنبال شغل میگشتم. روز ۱۲ فوریه به خانمی که رییس Luis بود، پیام دادم که من روز ۲۶ فوریه یعنی دو هفته بعد سر کار میایم. پیش خودم گفتم که او حداقل بداند که من واقعا سر کارم بر می گردم. بعد هم حس کردم که اگر کار جدیدی پیدا کردم، دوباره تماس می گیرم که نمی آیم؛ ولی فرصت شاغل بودن را از خودم نگیرم.

روز ۲۰ فوریه بود و فقط ۶ روز دیگر مانده بود به اینکه بروم سر کار در شرکت قبلی. به همسرم که ارتباط نزدیک روحی به من دارد، تلفن زدم که حس ات راجع به کارم چیه؟ او گفت حسش این است که من سر کار قبلیم بر می گردم.

ولی واقعا حس خودم این نبود. یک نگاهی به اتاق کارم و لپ تاپ و مانیتورهای کارم انداختم و رفتم و خودم را مشغول دعا خواندن کردم. بعد از داشتن یک مصاحبه تلفنی، حدود ساعت ۲ ظهر خانم آشا بهم تلفن زد و بهم پیشنهاد کار داد. من شاخ در آوردم و‌ گفتم فلانی توی جواب ایمیل اش برام نوشته بود که فرد دیگری را گرفتید و من را نمی خواهید.

خانم آشا خندید و گفت : «من مسئول قراردادها هستم و ما تو را می خواهیم. آیا هنوزم دوست داری بیایی توی شرکت ما کار کنی؟» من وقتی مطمئن شدم که شوخی ندارد، سریع قبول کردم.

اصلا نمی دونستم چه کار کنم از خوشحالی. اصلا باور کردنی نبود. با خودم گفتم: «اگر خدا بخواهد کوه ها را می‌تواند جابجا کند تا تو و من به هدفت برسی. اینکه ۱۲ روز بعد از نخواستنت، باز تو را می خواهند یعنی خواست و اراده خدا بالاترین است.»

خدا با من است

بعد از ۶ ماه نوشتن برگه آرزوی شغل جدیدم و تمرین ذهنی روی آن از طریق همین صفحه. شغلم را به دست آوردم. رفتم برگه را آوردم، برای پسرم تمرین را توضیح دادم ‌و کل دو روی برگه را کامل خواندم.

وای باورم‌ نمیشد، حتی توی جزییات نوشته بودم که رییسم خانم باشد که الان بود. سریع ایمیل‌های آشا را یکی بعد از دیگری جواب می دادم. او بعد از هر ایمیل به گوشیم هم پیام میداد که ایمیل را گرفته و کلی ازم تشکر می‌کرد. Background check همان روز انجام شد. فرداش رفتم برای Drug test و‌دوباره آشا مرتب ایمیل و پیام تشکر می داد.

روز ۲۱ فوریه به خانم رییس Luis پیام دادم که فردا میام شرکت تا باهات حضوری حرف بزنم. با کمک پسرم ۲ مانیتور، لپ تاپ، کیبورد، موس و غیره را توی جعبه هایش گذاشتیم و بسته بندی کردیم و همه را توی صندوق عقب ماشین گذاشتیم.

جالب است همان شب خواهرم که تهران است، بهم تلفن زد و بهم گفت: «لاله، می خواستم بهت بگویم که در طول ۵ سالی که ندیدمت؛ وقتی آمدی ایران، خیلی تغییر کرده بودی. خیلی راحت احساساتت را بیان می کردی و خیلی فرد قوی شده بودی.»

ازش ‌پرسیدم که قبلش من را چطور می دیده. او جواب داد که من همش مضطرب و نگران به نظر می رسیدم. این هماهنگی به این صورت یک جورایی دیوانه ام کرده بود. واقعا دیوانه وار خوشحال بودم.

با آنکه ۲۰ روز از سفرم طول کشید ‌‌و‌ من از آنهمه مصاحبه ها یکی بعد از دیگری؛ خسته شدم، ولی به خودم گفتم که خداوند بهم نشان داد که:

« خدا با من است چون ساکن سایت تناسب فکری بودن بعد از سه سال و‌ نیم نتیجه اش میشه سلامتی دوباره من با کمترین هزینه، بیشترین رشد اجتماعی و اخلاقی، دیدار خانواده در زمان نیاز با حمایت همسر، پیدا کردن شغل مناسب و رشد جهشی عالی پسرم. پس به دست آوردن جسمم همچنان مثل یک معجزه الهی و به راحتی قابل انجام است. لاله، فقط توکل کن.»

واقعا بعید میدونم اگر کسی تا اینجا ی تمرین من را خوانده باشد، و به این دوره یا دوره های دیگر رایگان و غیر رایگان ایمان نیاورده باشد. من که خودم هنوز برام این همه هماهنگی رگباری، غیر قابل هضم است ولی میدانم واقعی است چون آنها را زندگی کردم. ساده و شدنی است. پیچیدگی ندارد.

خدا با من است

۲۲ فوریه ۲۰۲۴:

رفتم شرکت. وقتی با خانم رییس Luis حرف زدم، با انکه خیلی از خبر ترک کردن من و رفتنم خوشحال نشد ولی گفت: «هر جوری خودت صلاح میدانی عمل کن. ما نمی توانیم مجبورت کنیم بیای سر کار دوباره.»

من رفتم همکارانم را دیدم و به همه سلام کردم. جالب است که موقع خروج رییس قبلیم دوید ‌و از روی میز کارم، بهم یک بسته شکلات قلب داد که از روز ولنتاین که ۱۴ فوریه بود برای من آنجا گذاشته بود. من اصلا نباید تا ۳ سال طبق دستور پزشکم، شکلات بخورم و این شکلات هم نهایتا قیمتش ۲ دلار است؛ ولی خیلی از به یاد بودن من وقتی حتی آنجا نبودم، خوشحال شدم.

همان روز عصر خانم آشا به طور رسمی برایم ایمیل و پیام تشکر داد که سه شنبه روز ۲۷ فوریه ساعت ۱۰ صبح در شرکت می بینمت.

با خودم گفتم که:

«خدا با من است چون هنوز انسان‌هایی هستند که محبت و عشق را ارایه می‌دهند مثل رییس قبلیم. همسرم وقتی خبر شغل جدیدم را شنید بهم گفت که این هماهنگی فقط کار خالق یکتا است، چون اگر موقع برگشت از ایران فورا سر کار میرفتی، خیلی اذیت میشدی. خدواند آنقدر دوستت داشته که گذاشته ۳ هفته دوران نقاهت تو تمام شود و بعد تو بری سر کار.»

۲۳ فوریه ۲۰۲۴:

من ایمیل دادم به استاد عطار روشن و ایشون قبول کردند که تلفنی با من حرف بزنند. من دوست داشتم که علاوه بر نوشتن دریافت درخواستم، ایشون صدای هیجان و ذوق و شوقم را شخصا بشنوند. واقعا به قول استاد این رگبار معجزات الهی غیر از توکل و ایمان من و‌ سپردن من به خدای توانا و ادامه دادن مسیر، از چه منبع دیگری می توانست بیاید؟

با خودم گفتم که:

«خدا با من است چون من الان اینجا پیش شما عزیزان در سایت تناسب فکری هستم.»

دوستدار و خواهر کوچکتر همیشگی شما، لاله

اخطار

تمرین

۱- به نظر شما در داستان لاله عزیز چه مواردی جالب توجه و الهام بخش بود؟!

۲- چه ویژگی هایی در لاله عزیز مشاهده کردید که باعث خلق همزمانی های مناسب برای پیش برد مسائل زندگی شده است؟

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

امتیاز 4.36 از 39 رای

https://tanasobefekri.net/?p=42798
برچسب ها:
76 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار طاهره فروغی
      1403/02/20 20:11
      مدت عضویت: 1037 روز
      امتیاز کاربر: 33377 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 735 کلمه

      سلام خدای مهربونم 

      خدایا به تو توکل میکنم وایمان دارم که تو بامنی 

      سلام استاد عزیز و دوستان خوبم 

      اول از همه برای دوست عزیزم لاله عزیز خیلی خوشحالم که سلامتی خودش و کار مورد نظرش رو به دست اورد و اونم با توکل به خدا بود 

      دوست عزیزم خیلی از نوشته و داستان زندگیت ایمانم بیشتر شد که خدا با منه و همه جا در هر حالی بامنه 

      تو معنی واقعی توکل به خدارو درک کردی و رشد کردی و دوست داشتم این بردباری و دوام اوردنت رو وقتی اسم سرطان میاد خیلی ها میترسن و خودشون رو میبازن ولی تو تونستی با ایمان به خدا و توکل حقیقی بر این ترس غلبه کنی و به سلامتی خودت با یاری خدا دربهترین جا و بهترین مبلغ برسی و اینها رو همه به خاطر مراقبت از ایمانت دریافت کردی اگر وسط راه مایوس میشدی و یا مشکل پسرت مانع بودنت میشد و توکل نمیکردی وبر میگشتی به مشکل میخوردی خیلی خوشحالم که در این مسیر همه ما به کمک خدا و به لطف دوره های استاد که همه گفته های خداست و الهامات خداست تونستیم به اگاهی های جدید دست پیدا کنیم و زندگیمون رو زیر روکنیم 

      من از وقتی که میخواستم خدا رو بشناسم یاد گرفتم که باید حتما واجباتی که انسانها گفتن و میگن باید انجام بدم تا خدا از من راضی باشه خدارو شناختم خدای من منو با نمازم که چطوری بخونم محک میزد 

       خدای من منو با مریض شدنم امتحان میکرد و میگفتن که خاری که به دست مومنی بره برای امتحان اوست 

      خدای من منتظر بود که من نمازم و نخونم و منو مجازات کنه 

      خدای من منتظر بود که موهام دیده بشه و منو مجازات میکرد 

      خدای من فقط اون بالا روی تخت خودش مدام درحال تحت نظر گرفتن من بود که به محض کوچکترین خطا مجازات کنه 

      هر وقت نماز میخوندم هیچی نمیفهمیدم و همیشه شک میکردم که چند رکعت خوندم هیچ احساس نزدیکی به خدا نداشتم و از روی این که این تکلیف رو انجام بدم تا باز خدا منو مجازات نکنه بود و خیلی وقتها خودم رو سختی مینداختم که نمازم رو اول وقت بخونم تا حداقل به خاطر این زمان قبول بشه نمازم و خلاصه همش درگیر بودم که چکارکنم که خوب باشم وخدا منو دوست داشته باشه 

      ولی 45سال از زندگیم نه از نمازهام چیزی فهمیدم و نه به خاطر این نماز ها به خدا نزدیک شدم 

      نه به ارزوهام رسیدم 

      نه با خدا احساس رفاقت کردم 

      ونه احساس ارامش داشتم 

      همیشه در موقع نیاز خدا اخرین کسی بود که از همه که ناامید میشدم با اون میگفتم خدایا قرض دارم و اونم مثل بنده هاش نمیگفت تا حالا کجا بودی بازم با داد دلم میرسید 

      ولی از وقتی وارد این دوره شدم خدا رو جور دیگه ای شناختم که خداوند اصلا منتظر نیست که من خطا کنم و اون بلافاصله منو مجازات کنه 

      این اگاهی های جدید باعث ارامش ذهنی و حال خوب در من شد 

      خدا رودر وجودم پیدا کردم و به ایمان قلبی رسیدم که تا وقتی خدا بامنه احتیاج به هیچ کس ندارم و اون با همزمانی های درست خودش میتونه همه مشکلات منو به راحتی حل کنه به شرط این که این ایمان خودم رو حفظ کنم و از این اگاهی ها مراقبت کنم تا از افت های جامعه درامان بمونه و هر روز به این توکل اضافه بشه و ایمانم قوی تر بشه 

      من باید از این نهال تازه رشد کرده مراقبت کنم تا به درختی تناور تبدیل بشه وبتونم خدایم و خودم رو بهتر بشناسم 

      خدایا یاریم کن تا بتونم از این ایمان به تو که در قلبم به کمک هدایت خودش شکل گرفته مراقبت کنم تا رشد کنه و بهتر تو روبشناسم 

      خدایا توکل بر خودت 

      من ایمان دارم که خدا با من است 

      من ایمان دارم که خدا در نفس نفس و تمام لحظاتم با من است 

      خدا در تمام لحظاتی که نمیدونستم چکار کنم در کنارم بود 

      در مشکلاتی که هیچ راه حلی برایش نمیدانستم در کنارم بود ولی در گذشته همیشه در نهایت رو به او می اوردم ولی الان همون اول فقط میگم خدایا توکل بر خودت این کارم و مشکلم رو حل کن نمیدونم چجوری و توکل میکنم بر او و همه زمان بندی ها و مدیریتش بقدری منظم و زیباست که به راحتی این مشلکها حل میشه 

      خداوندا من ایمان دارم که تو با من هستی 

      خداوندا من ایمان دارم که تو بهترین مدیر برای مشکلاتم هستی 

      خداوندا ایمان دارم که بهترین زمان بندی ها فقط از جانب توست 

      خداوندا ایمان دارم که بهترین پادشها رو از جانب تو دارم 

      خداوندا برای گذشته و اینده ام بینهایت سپاس 

      در پناه خدا باشید 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سرباز امام زمانم
      1403/02/09 14:05
      مدت عضویت: 43 روز
      امتیاز کاربر: 1545 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,099 کلمه

                به نام خدای دل های بی قرار،😊😍

      سلامی به زیبایی امید به الله در دل همه هم مسیری های گلم 

      ‌ سلام و هزاران بار ارزوی سلامتی و عاقبت به خیری برای استاد عزیز🌹

      اصلا گام امروز رو که خواندم یه حال عجیبی گرفتم 

      توکل ،ایمان ،اعتماد، امید،سپردن و….. همه این ها به خدا، به کسی که آفرید و فرمود فقط برای من باش ،بنده من باش ،از من بخواه منم بهت قول میدم  که بهت میدم ،

      چیزی که باعث جلب من شد و به نظرم خانم لاله خیلی در اون عالی بودن صبر و ایمان به خدا بود 

       بیشتر وقت ها ما انسان ها تا به در بسته میخوریم سریع به درگاه حق گله میکنیم که چرا؟!،و…

      در صورتی که اگر ایمانت رو به همه چیزی خدا قوی کنی :زمانبندی ،بینهایتی،سریع الحساب بودن ووو…

      هزاران لقب دیگر..

      موقعی که نشد بازم بهش امید داری میدونی اگه به اون سپردی اون خوب بلده درست کنه 

      دقیقا با یه نظم عالی ،در یک زمان عالی،دریک جای عالی و……

      ایمان به الله یعنی اعتماد کامل بهش در هر کاری

      این مهم نیست که بگی نه دیگه چون من شیعه هستم باید این طور بشه اون طور بشه و…

      نه یکی میتونه به ظاهر باایمان باشه نماز بخونه ،نمیدونم کلی کار خوب انجام بده اما دلی هیچ امیدی و ایمانی به خدا نداشته باشه خب این چه فایده ای داره ؟! وقتی اطاعت میکنی اما به خدا هیچ امیدی نداری که میده ،در یک زمان عالی بهت میبخشه…  خب خدا چکار کنه ایمان نداری دیگه پس امیدی هم به دریافت پاداشی از سوی کسی که بهش ایمان نداری نداشته باش 

      بعد اخرشم میگی من که اطاعت کردم چرا نداد

      اطاعت خالی به چه دردی میخوره……

      اما از یک طرف ادم هایی هستند که همه فکر میکنن بی ایمانند اما چنان در دل به خدا ایمان دارند که در شرایط سخت گله نمیکنند صبر میکنند برای همینه بالاخره یه روز بهش میرسند 

      برای کاشت تخمه هم نیاز به پوسته هم نیاز به مغز داخلشه . حالا دختر فکر کن تو هر دوتارو داری یعنی هم ایمان هم اطاعت و این ینی نور علی نور

      من همیشه موقع سختی چند ایه با خودم زمزمه میکنم که حالمو دگرگون میکنه:

      اللهُ مَعَ الصّٰابِرین:و خدا با صابران است 

      وَتَوَکَّل عَلَی الله ،وَکَفیٰ بِاللهِ وَکیلا:و به خدا توکل کن ،و او کافیست برای مدافع و پشتیبان بودن

      اخه چطور میتونم برداشتم رو بگم دلم میخواد کلی بگم اما واقعا تمام نشدنیه ،هرچقدر بگی،بنویسی ،از خدا ،کم گفتی 💝

      فقط میتونم یک چیزی بگم ایمان به خدا یک برکت،وکلی حال خوب و براورده شدن ارزوهات رو جوری برات داره که نمیتونی تصور‌کنی واقعا نمیشه نوشت ازش یک طوری زندگیت عوض میشه که هرگز نمیتونی تصور کنی😍

      من بهت قول میدم اگه تماااام امید و توکّلتو بدی بهش ،یک جوری و از یک جایی فوران بخشش رو ببینی که هرگز تصور کردنی نیست و فکرشم نمیکردی

      آره رفیق ،آره هم مسیر توی راه عشق، من بهش توکل کردم و واقعا ایمان اوردم 

      و الان دارم میبینم شاهد تغییراتم هستم 

      نمیتونم یکی یکی بگم باورم نمیشه راه حلش فقط ایمان بود ولی من همش به جای ایمان تقلای الکی میکردم من الان از هر خوراکی بخوام میخورم همش احساس میکردم دوباره دارم چاق میشم اما گفتم خدایا به خودت سپردم و الان شاهدشم 

      تا الان چندنفر‌گفتن لاغری تر شدی 

      و فقط لاغری نیست من در چیزی هایی تغییر کردم که فکر نمیکردم اینقدر اسون تغییر کنه 

      من واقعا درک کردم که تنها دوای بیماری درد های زندگیم فقط ایمان به خدا هست و بس

      خدا با من است ، یک جمله اما یه دنیا معنی و درک که قابل گفتن نیست فقط همینو بگم که 

      این جمله تنها یکی از معانیش  که به نظر من 

      از همشون مهم تره اینه که میگی خدا با من است ینی چی؟!یعنی خالق تمااآم عالم با منه ،یعنی خدا که یک کس نیست همه کسه،پس یعنی همه کس با منه،یعنی نمیشه وصفش کنم……

      بس که بزرگه ،فقط این و بدون که خالق کل عالم با توعه پس امیدت فقط اون باشه که همه چیزی در دستانش هست و اگر فقط از او بخواهی در دستانت میگذارد

      تمرین ۱-: به نظر من ایمان لاله خانم‌ به خدا ،و صبرشون ،و اعتماد عالیشون به خدا خیلی زیبا بود

      اینکه به جای کفر، گفتن خدا با منه  حتی زمانی که کارشون جور نشد .و من از این رفتارشون خیلی خوشم اومد .این ایمانشون الهام و مژده رسیدن به خواستشون رو داد چون ناامید نشدن،… اگه دقت کنیم هر اتفاق یا بهتره بگم هر معجزه خدا در زمان عالی اتفاق می رفته مثل زندگی لاله خانم که هر اتفاق در زمان عالی اتفاق افتاد .این به من الهام این رو داد که خدا خواسته من رو میده فقط نیاز به ایمان داره ،با زمان خودم حساب نکنم ،بازمان خدا که هر کارش دقیقه حساب کنم

      این به نگرش من بستگی داره که ایمان دارم یانه؟صبر میکنم یانه ؟اعتماد دارم بهش یانه؟و اگر ایمان داشته باشم فراتر از انچه تصور دارم بهم میده 

      پس دختر اعتمادت به همون باشه که از خاک دانشمند افرید😍

      به نظر من اگر به زندگی خودمون هم نگاه کنیم شاهد این عظمت خدا هستیم 

      که هر کاری رو دقیقا در یک زمان عالی انجام داده اما این ماییم که تا مدتی که ارزومون بر اورده میشه یا کفر میگیم یا باایمان قوی میمونیم 

      بعدشم پشیمونی کافر و خوشحالی باایمان…

      پس تمام تلاشمون به کار بگیریم که با ایمان قوی ادامه بدیم شک نکنیم وقتی کارو به خدا سپردی حتما عالی انجام میشه این وعده خود خداست 

      این قدرتشه ……

      خدایا شکرت کمکم کن در سختی ها کفرتو نگم، صبر کنم.    االهی به امید خودت

      تمرین دوم: 

      ایمان،صبر ،و اعتمادشون به خدا باعث شد هر لحظه شکر گذار باشند و خدا هم به این ایمان پاسخ داد

      خدا خیلی مهربونه گفته تو فقط به من تکیه کن ،اعتمادت به من باشه خودم همه چیرو برات حلش میکنم     االهی شکرت که اینقدر مهربونی💓

      با این حال که سرطان داشتند اما هرگز از خدا ناامید نشدن و این پاعث شد خدا هواشونو داشته باشه .چون‌ خدا خیلی خیلی هوای رفقاشو داره الهی رفیقت باشم🤲🏻

       من هرچی از خدا بنویسم بازم کم گفتم امروز ایه ای خوندم که ذهنمون اورد اینجا :

      قطعا خداوند چیزی به مردم ظلم نمیکند ،ولی مردم به خودشان ظلم میکنند. ( یونس:۴۴)

      و دوباره به مسیرم،به خدام،به قدرتش و  وو… اعتمادم بیشتر شد الهی شکر که هدایت شدم و الان با فکر عمل میکنم و میدونم بیهوده زندگی نمیکنم میدونم به من به قدرتی دادی که هم میتونم باعث ظلم به خودم بشه هم باعث خوشحالی خودم ،پس من میخوام خودمو خوشحال کنم و راضی بشم❤

       یاربّی اخه چطور شکر کنم ،هرچه کنم کم کردم بس که بخشش،عظمت و…. زیاده فقط میتونم بگم الهی شکرت،کمکم کن که همون طور که میخواهی بشم 

         💓💓💓 الهی امین یاربَّ العالمین 💓💓💓

      امید وارم خوب توضیح داده باشم😊

      ممنونم استاد 🌹

      الهی که زندگیاتون لبریز از عشق الله توانا باشه🤲🏻

      الهی شکر🤲🏻❤🥰

      یاحق مدد👋🏻

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Mehrdad Zabihi
      1403/01/11 03:33
      مدت عضویت: 1684 روز
      امتیاز کاربر: 21008 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 2,888 کلمه

      جمعه بیست و مهم مارچ بیست بیست و چهار:

      سپاسگزار خداوندی هستم که همواره با من هست

      سلام و درود به دوستان مسیر رشد و تغییر و استاد عزیزم که با عمل کردن به الهاماتشان و تهیه این فایلها منشا تغییرات بسیار زیادی در من شده اند

      دوره زندگی با کمک خداوند – قدم ۱۲من ایمان دارم که خداوند با من هست

      قبل از نوشتن راجع به داستان تاثیرگزار لاله عزیز، میخواهم راجع به کلمه «ایمان» بنویسم 

      در ابتدای این جلسه با «ایمان داشتن به خداوند » جملاتی مطرح شد وقتی که برای بار دوم متن را میخواندم یک لحظه صبر کردم و از خودم پرسیدم که این « ایمان » یعنی چی ؟ «ایمان داشتن به خدا» که همه اش راجع بهش شنیدی!؟!

      من مثل همیشه رفتم دنبال سرچ ریشه ای کلمه که ببینم معنی این لغت چیست! 

      ایمان یعنی اعتقاد 

      ایمان یعنی باور و اطمینان و ریشه آن از ئ(أ) و ن هست

      ایمان داشتن یعنی ایمن کردن و در امن و امان قرار دادن و در سر پناه بودن 

       ایمان داشتن یعنی بی بیم داشتن یعنی بدون ترس داشتن مثلا پول داشته باشی و داری توی خیابان راه میروی و پایت به گلدان بیرون مغازه بخورد خیالت راحت هست که به آسانی هزینه اش را پرداخت میکنی و نگران هم نیستی!

       أ م ن یعنی ایجاد اطمینان و آرامش در قلبی و خویشتن ؛ یعنی از بین رفتن ترس و اضطراب

       ایمان یعنی یک باور قلبی

       ایمان داشتن به چیزی یعنی در رفتار و اعمالت آن را نشان بدهی نه اینکه در کلام بیان کنی

       ایمان داشتن یعنی اطمینان خاطر داشتن

      حالا که ایمان داشتن چیز قابل لمسی نیست و میشود فقط انرا درک کرد از خودم پرسیدم که  حالا افرادی که مثلا به نظرت به چیزی یا کسی ایمان داشته اند را نام ببر و اینکارو کردم 

       و بعد از خودم پرسیدم حالا رفتارشون چجوری بوده که تو فهمیده ای اون فرد ایمان داشته است؟

      گفتم مثلا من به محصولات شرکت اپل ایمان دارم که همواره در تلاش جهت بهبود محصولشان و ساده تر کردن کارها هست و برای همین هر وقت که توی استفاده از محصولات اپل به مشکل بخورم سریع متوجه میشوم که من یکجایی از مسیر را اشتباه رفته ام وگرنه اپل همیشه کارش را درست انجام میدهد

       و یا من به ایلان ماسک و کارهایی که کرده است ایمان دارم که همیشه دارد یک مشکلی که بقیه فکر میکنند قابل حل نیست را حل میکند  

      یا من به سیستم بسته بندی وسایل در کانادا ایمان دارم و بارها شده است که وسیله ای را برای اولین بار خریده ام و میخواهم انرا از جعبه در بیاورم و یا سر هم نصب کنم و وقتیکه کار با زور زدن جلو می‌رود به خودم میگویم مهرداد اینجا کارشون درست هست و همه چیز را خیلی راحت بسته بندی میکنند و یا امکان نصب وسایل قطعا باید راحت باشد چون اون شرکت دارد محصولش را اینجا میفروشد و یک فرد بیسواد هم باید بتواند این وسیله را نصب کند وگرنه بهشون اجازه فروش نمیدهند!

       و اونوقت به خودم میگویم زور نزن باید کار راحت‌تر انجام بشود و بعد از مدتی راه ساده تر را یاد میگیرم و وسیله را نصب میکنم و یا از بسته بندی خارج میکنم.

      ایمان داشتن می‌تواند نسبت به وسیله ای و یا شخصی باشد و یا حتی نسبت به توانایی یک فرد باشد

      اینکه من به اینکه میتوانم بخوانم و بنویسم و یا رانندگی کنم ایمان دارم و حتی اگر تمام مردم دنیا بیایند و بهم بگویند مهرداد تو نمی توانی رانندگی کنی من نمیترسم و استرس هم نمیگیرم چون خودم که میدانم میتوانم رانندگی کنم 

      مثلا همسرم به اینکه من براحتی با وسایل الکتریکی و کامپیوتر میتوانم سر و کله بزنم و حتی اگر اون را تا به حال ندیده باشم میتوانم براحتی کار با اون را یاد بگیرم و یا مشکل را حل کنم ایمان دارد! 

      بارها شده که در محیط کارش به مشکل فنی با کامپیوتر خورده اند و کسی نتوانسته انرا حل کند و به بقیه همکارانش گفته مهرداد می‌تواند مشکل را حل کند و بمن زنگ زده است و من پس از کمی بررسی راجع به اون وسیله یا نرم افزار راه حل را برایشان فرستاده ام!! مهسا بهم گفته که خیالم راحت هست که مشکل فنی را تو حل میکنی

       و یا من خیالم راحت هست که اگر یکدفعه سی نفر مهمان سر زده وارد خانه ام بشوند مهسا براحتی و با سرعت وسایل پذیرایی از آنها را فراهم میکند و این یعنی من به این ویژگی اش ایمان دارم و خیالم راحت هست

      بچه ها به والدین شان ایمان دارند و فکر میکنند که هر چیزی که اونها بهشون بگویند قطعا درست هست.

       بارها پیش آمده که من به یکی از بچه های فامیل چیزی گفته ام و سریع بهم گفته که نه تو اشتباه میکنی پدرم میگوید اینجوری باید باشد و اون درست میگوید  بعد که بچه بزرگ‌تر میشود و مدرسه می‌رود اینبار به حرف معلمش بیستر از حرف والدینش ایمان دارد و بارها خودم دیده ام که بچه به والدینش گفته شما اشتباه میگوید خانم معلمم اینجوری گفته و اون درسته!!!

       بعد که بزرگ‌تر شدیم تحت تاثیر دوستان و هم سن و سالان خودمون و تلویزیون و روزنامه قرار گرفته ایم و هر چیزی که اونها بهمون بگویند را باور کنیم

      و یا حتی یکی را بعنوان الگو در نظر میگیریم و فقط حرفهایی که اون فرد بهمون میزند را باور میکنیم!!!

      من مثلا حرف‌هایی که استاد راجع به لاغری با ذهن در دوره گفتند را باور کردم و نتیجه اش را دیدم و وقتی برای دیدن پدر و مادرم ایران رفته بودم هر وقت گرسنه میشدم به اندازه نیازم غذا میخوردم و اونها بارها بهم گفتند اشتباه میکنی باید حتما روزی سه وعده غذا بخوری و …  حتی پدرم از حرفهای دکتر ها برایم مطلب میگفت که این شیوه تغذیه ات غلط هست و یا حتی راجع به بیماری های ارثی صحبت میکردند ولی من نتیجه لاغری گرفته بودم و هر وقت گرسنه ام میشد غذا میخوردم و به حرف اونها کاری نداشتم چون باور داشتم که این راه درست هست و خیالم راحت بود

      از خودم پرسیدم که نشانه ایمان داشتن به چیزی یا کسی چیست؟ 

      چجوری میفهمیدم که فردی به چیزی ایمان دارد؟ 

      جواب دادم که کسی که به چیزی ایمان داشته باشد آرامش قلبی دارد و هیچ چیزی نمیتواند او را در اون زمینه ناراحت کند و یا بترساند

      وقتی به چیزی ایمان داری یعنی نسبت به اون موضوع شک نداری مثلا اینکه من مالک این موبایلی که دارم باهاش تایپ میکنم هستم ولی مثلا در شرکت قبلی به رییسم در مواردی ایمان نداشتم که من را ساپورت میکند چون چند تا نمونه ازش دیده بودم (البته با همه اینجوری رفتار میکرد)

      من به مواردی که تا حالا راجع به ایمان به خدا شنیدم که باید فلان کارها را انجام بدهی تا با ایمان باشی اصلا کاری ندارم چون حداقل من ازشون نتیجه ای نگرفتم و بعد گفتم بروم ببینم خداوند خودش چه نظری راجع به ایمان دارد

      بعد رفتم توی قرآن هم سرچ کردم سوره الحجرات آیه ۱۴: « بادیه نشینان گفتند: ما [از عمق قلب] ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاورده اید، بلکه بگویید: اسلام آورده ایم؛ زیرا هنوز ایمان در دل هایتان وارد نشده است. و اگر خدا و پیامبرش را اطاعت کنید، چیزی از اعمالتان را نمی کاهد؛ زیرا خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.»

      پس متوجه شدم که ایمان داشتن به حرف زدن نیست باید قلبی باشد و تحت هر شرایطی اون رفتار را نشان بدهی مثلا کارمندان مثل خود من ایمان داریم که اگر هر روز صبح تا عصر سر کار برویم آخر ماه حقوق دریافت میکنیم ولی من مثلا هنوز نسبت به بعضی از توانایی های خودم ایمان ندارم

      وقتی به چیزی ایمان نداری یعنی نسبت به اون شک داری حالا می‌تواند این موضوع ایمان داشتن به توانایی خودت باشد و یا حضور خداوند!

      من اگر نسبت به چیزی شک داشته باشم و ترس و نگرانی داشته باشم یعنی نسبت به اون مورد ایمان ندارم همونجوری که خداوند در قرآن گفته مومنین افرادی هستند که نه ترسی دارند و نه غمی دارند

      بعد اگر بخواهم ایمان داشتن به خدا را برای خودم معنی کنم اینجوری میشود که من از وجود و حضور خداوند و حمایت اون خیالم راحت باشد و استرس نداشته باشم و پشتم قرص باشد که خداوند همواره حامی من هست و به این موضوع شک نداشته باشم

      بعد که دوباره داشتم برای بار چندم متن را میخواندم دیدم دقیقا استاد همین را در پاراگراف دوم نوشته اند که :

       « وقتی به این احساس برسی که خداوند با من هست در اینصورت فراتر از آنچه از ایمان داشتن به خداوند انتظار دارید دریافت خواهید کرد»

      پس کلید ایمان داشتن همان رسیدن به این احساس هست که خداوند با من هست که اسم همین قدم هم همین می‌باشد

      حالا برویم سراغ داستان تاثیرگزار لاله عزیز؛

       ولی قبلش میخواهم از استاد عزیزم تشکر کنم که این داستان را اینجا قرار داده اند، چون ما با مثال دیدن و شنیدن و خواندن یاد میگیریم و با پیدا کردن الگوها و نشانه ها و مثالها موارد را برای ذهن مون منطقی میکنیم و من همیشه تلاش میکنم که تمام کامنتها را بخوانم و دوستان عزیزم وقتی از نتایج شون بیان میکنند و یا اتفاقات و معجزات زندگی شان مینویسند برای من باور پذیرتر میشود که این حرف‌ها صحیح هست (دقیقا اینها را استاد در جلسه تکمیلی بیان کردند)

      برداشت من از داستان لاله عزیز:

      من از انجایی که ایشان را دنبال میکنم همون موقعی که این متن را در دوره زندگی با طعم خدا قرار دادند خواندم و بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم و با هر هماهنگی که خداوند برایشان ایجاد کرده بود اشک ریختم و بارها متنشان را مطالعه کردم و خداراشکر که استاد عزیز دوباره این داستان را اینجا قرار دادند

      اگر بخواهم کل متن را در یک جمله خلاصه کنم فقط میتوانم بگویم که

       « لاله عزیز قانون را در عمل زندگی کردند» 

      با توجه به معانی کلمه ایمان که در بالاتر نوشتم با اطمینان میتوانم نتیجه بگیرم که لاله عزیز ایمان قلبی اش به خداوند را زندگی کرده اند

      ایشان ایمانی را از خودشان بمن نشان دادند که انرا در عمل زندگی کرده اند و بمن نشان دادند که مهرداد برای تو هم میشود همانگونه که برای لاله شده است !

      ایشان ایمانی را بمن نشان دادند که یک انسان بدون اتفاقات و شرایط بیرونی ، تحت بدترین شرایطی که برایش رخ داده باشد باز هم می‌تواند خالق زندگیش باشد همونجوری که خودش میخواهد

      ایشان ایمانی را بمن نشان دادند که میشود برگی در باد نبود که مسایل زندگی تو را به هر جهت ببرد!

      ایشان ایمانی را بمن نشان دادند که یک انسان فقط دو تا چیز را می‌تواند در تمام طول زندگیش کنترل کند ۱- نگرش ۲- رفتار و اقدامات

      و بقیه موارد زندگی از دستان ما خارج هست و فقط توانایی کنترل این دو تا مورد را داریم و تحت هر شرایطی که باشیم اگر اینها را کنترل کنیم در نهایت اوضاع به نفع ما خواهد بود

      ایشان ایمانی را بمن نشان دادند که ناشی از شجاعت بالای ایشان در برخورد با مسایل بود، کسی که شجاعانه و مسوولانه با مسایل زندگی اش روبرو میشود و از آنها فرار نمیکند و می‌رود و اونها را حل میکند

      ایشان ایمانی بهم نشان دادند که وقتی به خداوند ایمان داشته باشی و شکی بهش نداشته باشی تو را هدایت میکند از راحت‌ترین و ساده ترین مسیرهایی که به فراتر از خواسته هایت میرسی! ایشان تحت نظر بهترین دکترها سلامتی شان را بدست اوردند و دوران نقاهت شان را استراحت کردند و کار جدید و با حقوق بالاتر پیدا کردند و به دیدن خانواده شان رفتند و بعد از سالها اونها را دیدند

      ایشان ایمانی بهم نشان دادند که لحظه ای به خداوند و حمایتش شک نداشتند و هر اتفاقی که برایش می افتاد ایشان به پلن خداوند اعتماد داشتند و به برنامه ریزی خداوند اعتقاد داشتند

      ایشان ایمانی را بهم نشان دادند که ناشی از رسوخ تمرینات دوره ها در وجودشان و شخصیت شان بود و با اتفاقات ناخواسته زندگی شان دچار استرس نمیشدند و این ناشی از استمرار و تلاش در باقی ماندن در این مسیر الهی هست

      ایشان ایمانی را بهم نشان دادند که براحتی توانسته بودند نجواهای ذهنی شان را کنترل کنند اینکه خانه بخری و کلی هزینه برای اون انجام بدهی و کار جدید پیدا کنی و بعد از نظر سلامتی دچار مشکل بشوی قطعا مثل همه انسانها صدای نجواهای ذهنی بلند میشود ولی اگر ایمان قلبی داشته باشی اونوقت صدای نجواها بسیار ضعیف خواهد بود و این ناشی از استمرار داشتن در دادن ورودی های صحیح به ذهن هست

      ایشان ایمانی را بمن نشان دادند که خداوند برایت می‌تواند هم دکتر بشود و هم پرستار و هم همسر و هم محافظ فرزندت و … بشرط کنترل ذهن. اینکه نیاز به پارتی بازی ندارم و خداوند خودش تمام کارها را برایم انجام میدهد

      ایشان ایمانی را بمن نشان دادند که وقتی قلبا به خداوند ایمان داشته باشی، اون هم تمام کاینات را به خدمتت در می آورد تا کارها را برایت براحتی انجام بدهد

      ایشان ایمانی را بمن نشان دادند که وقتیکه قلبا به خدا ایمان داشته باشی با خودت در صلح هستی و وقتی با خودت در صلح باشی، تمام انسانها دوست دارند بهت کمک کنند مثل همان خانمی که در رادیولوژی بودند و جوری با لاله عزیز ارتباط دوستی برقرار کردند که بعد از عمل بالای سرشان بودند و کلی به بقیه سفارش ایشان را کردند

      ایشان ایمانی را بمن نشان دادند که نباید عجله داشت برای رسیدن به خواسته ها و خواسته ها هر چقدر بزرگ از نظر من، براحتی و فراتر از انتظارم در زمان درست وارد زندگیم میشود

      ایشان آرامش درونی خودش را در الویت قرار دادند اصلا مهم نبود که رییسش بداخلاقی میکند و یا بیمار شده است و یا فرزندش هزاران کیلومتر دورتر نیاز به کمک دارد برایش الویت فقط آرامش خودش بود و به نظرم همین رمز موفقیتش همین آرامش و کنترل ذهنش بود

      ایشان برخلاف مادران ایرانی که من میشناسم الویت را به فرزندان و بقیه میدهند و همیشه در حال تلاش هستند که بقیه را راضی کنند و مشکلات بقیه را برطرف کنند در ابتدا و با هر اتفاق ناخواسته ای فقط با باور اینکه « خداوند با من هست » در هر موضوعی  دنبال نکته مثبت بودند و احساس شون را خوب میکردند.

       بعنوان خواننده وقتی که متن را میخواندم پس از هر موضوعی از ایشان من هم دچار نگرانی میشدم ولی ایشان بلافاصله نوشته بودند که « خدا با من هست … » و این به من خواننده آرامش میداد ، هر چند که میپرسیدم اخه چجوری؟؟؟

      اینکه اینقدر روی خودشان کار کرده بودند که رابطه فوق العاده ای با همسرشان داشتند و ایشان در تمام موارد حامی و پشتیبانشان بود و حتی ایده مسافرت به ایران هم بهشان پیشنهاد دادند

      اینکه با وجود عمل و دردهای پس از آن باز هم میروند ارایشگاه تا آماده عکس گرفتن برای وبسایت شرکتی بشوند که هنوز پیشنهاد کاری بهشان نداده است نشانه ایمان ایشان به خلق موقعیتهایی که میخواسته بوده است

      من تمام کامنتهای دوستان را خواندم و در پاسخ های لاله عزیز به تک تک دوستان کلی نکات جدیدی نهفته بود که بسیار لذت بردم و دقیقا وقتی این موارد را در کامنتم مینوشتم یاد پروسه خرید خانه ام افتادم.

      من هم در ماه اکتبر سال بیست بیست و سه خانه خریدم و همون ماه اسباب کشی کردیم و خودمون خانه مان را اونجوری که میخواستیم تزیین کردیم. 

      دقیقا چند ماه قبل (درست قبل از مسافرت به ایران و دیدن خانواده ام) شرکت بهم گفت بهت نیاز نداریم و بعد از برگشتن از ایران هم صاحبخانه ام بهم گفت که میخواهد خانه را بفروشد و ما باید دنبال خانه باشیم و من چون کار نداشتم واجد شرایط دریافت وام نبودم ولی فقط با کنترل ذهن و نشان دادن ایمانم به خداوند آرامش داشتم 

      دو تا مسافرت به امریکا رفتیم و جاده ساحلی زیبای سانفرانسیسکو به لس انجلس را با ماشین آخرین مدل فورد اج با تمام اپشنها ( که کرایه کرده بودم) رانندگی کردیم و از لحظه لحظه مسیر لذت بردیم

       و کنار ساحل همه جا می ایستادم و پاهایم را در موجهای آب قرار میدادم و لذت میبردم و نسیم ملایم دریا پوست بدنم را نوازش میکرد (همون گونه که در تمرین نوار زمان نوشته بودم و خواسته بودم) 

      و بعد دقیقا یکماه بعد از مسافرت در سپتامبر کار پیدا کردم و واجد شرایط دریافت وام شدم و اول اکتبر خانه را قرار داد بستم و انتهای همان ماه اسباب کشی کردیم و دو ماه بعد هم ماشین فورد چند سال کارکرده ولی مشابه همان اپشنهایی که کرایه کرده بودم را خریدم

      و اتفاقا کمتر از دوماه قبل شرکتم را خودخواسته تغییر دادم ( تقریبا همزمان با لاله عزیز) چون میخواستم با چالش های جدیدی مواجه بشوم و اینبار هم سمت بالاتر با حقوق بالاتر در شرکت بسیار بزرگ‌تر بین المللی

      داستان زندگی لاله و ایمان عملی ایشان بمن دوباره تاکید کرد که قانون بدون تغییر خداوند همواره کار میکند و  من برای خلق خواسته هایم بایستی ایمان خودم را نشان بدهم و به چطور و چگونه رسیدن به خواسته ها کاری نداشته باشم چون اون وظیفه من نیست! وظیفه من ایمان قلبی داشتن هست و بقیه کارها وظیفه خداوند هست

      از لاله عزیز سپاسگزارم که این بخش از زندگیشان را به اشتراک گذاشتند و باعث شدند که درک بهتری از قانون داشته باشم و نشان دادند که با استمرار و استقامت براحتی میشود ایمان قلبی را ساخت و بعد هم بقیه کارها را خداوند فراتر از انتظارمان انجام میدهد

      از استاد عزیزم هم باز هم سپاسگزارم که با به اشتراک گذاشتن داستان لاله عزیز، باعث شدند که الگوها و مثالهای بهتری از عمل به قانون و داشتن ایمان قلبی را بیینم و لمس کنم و درک بهتری پیدا کنم

      و در نهایت اینکه هیچ عذر و بهانه ای نباید داشته باشم برای ادامه این مسیر.

      چون این راه ، ساده ترین و اسان ترین و تنها راه رسیدن به خواسته هایمان هست

      منتظر خبرهای عالی من باشید

       شاد و رو به رشد باشید

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 20 از 4 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار arezooo.drp
      1403/01/08 16:19
      مدت عضویت: 1298 روز
      امتیاز کاربر: 36223 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 919 کلمه

      به نام خدا

      با استمرار در دریافت و درک آگاهی ها نتایج عالی کسب می‌کنیم و با خواندن زندگی نامه افراد موفق برای ما نیز باور پذیر می‌شود که خدا هست برا من نیز هست به شرط ایمان و هماهنگ شدن با این انرژی برتر.

      لاله عزیز تبریک به شما برای اینکه شما توانستید با ایمان به خداوند و هدایت الله در زندگی یک شاهکار عالی در زندگی خودتان خلق کنید.

      از اینکه استاد از ما می‌خواهد روند موفقیت خودمان را در زندگیمان بنویسم گام اول از اینکه نکنه زندگی ما رو چشم بزند ما این باور خطرناک در ذهنمان داره کم کم حذف میشه و خیلی جرات پیدا کردیم که از موفقیت هایمان علاوه بر اینکه در سایت بنویسیم با دیگران هم حرف بزنیم و این باعث گسترش بیشتر موفقیت و پیشرفت در زندگیمان می‌شود و توجه و تمرکز ما بیشتر روی موفقیت خودمان هست و این اعتماد به نفس رو با می‌دهد که من هم یک فرد موفق هستم و من هم میتوانم پیشرفت کنم، من قبلا خیلی زبان انگلیسی میخوندم ولی جرات حرف زدن رو نداشتم انگار این اعتماد به نفس در صحبت کردن به زبان دیگر رو نداشتم اگر هم داشتم خیلی کم بود و کم کم تونستم این اعتماد در خودم ایجاد کنم که وقتی من تونستم گام به گام و تدریجی به زبان فارسی صحبت کنم و گاهی ممکن در صحبت کردن هم اشتباه کن حتی به اشتباه من هم بخندن ولی ادامه دادم و الان مسلط به زبان فارسی شدم پس در یادگیری زبان انگلیسی هم شروع کردم به صحبت کردن حتی به اشتباه و الان در صحبت کردن خیلی بهتر شده ام و در مصاحبه های شغلی دیگه خیلی راحت به زبان انگلیسی صحبت میکنم و ترسی ندارم، حتی اگر در اون مصاحبه هم رد بشم ناراحت نمی‌شوم و با خودم می‌گویم که باید روی خودم کار کنم تا ورژن بهتری از خودم ارائه دهم و در مسیر بهتر شدن ادامه می‌دهم.

      لاله عزیز در برخورد با رئیس خود تمام تمرکزش روی ویژگی های بد رئیسش بود و در همزمانی رفتار بد او قرار می‌گرفت تا اینکه با استاد عزیز مشورت کردند، و استاد به لاله عزیز توصیه کرد که بدی رئیست را نباید ببینی و توجه ات رو از روی رفتار اون بردار و دقیقا تمرینی هست در دوره خدا هرگز دیر نمی‌کند که استاد تمرینی دادند که باید روی ویژگی های مثبت دیگران تمرکز کنیم و از خوبی های آنها تعریف کنیم حالا چه با دیگران چه با خودمان و این تمرین رو انجام بدیم و من با جاریم خیلی خوب نیستم و تمرکزم روی رفتار بد اون بود و دقیقا در هم زمانی رفتار و اخلاق بد اون قرار میگرفتم و بعد از اینکه این تمرین داده شد برای من خیلی سخت بود که این تمرین رو انجام بدم گام اول سعی کردم که رفتار و اخلاق بدش رو در ذهنم به یاد نیاورم و کم کم شروع کردم به رفتار خوبی که با دیگران داشت و از نظر من آدم خوبی شد و بعد شروع کردم جاهایی که حتی خیلی کم رفتار خوبی با من داشت و شروع کردم به نوشتن و بعد آرام شده ام که این مخلوق و ساخته دست خداوند عزیز و من حق دخالت در اینکه اون رو آدم خوبی کنم رو ندارم و اون رو رها کردم و خدا شاهد الان این دختر به قدری اخلاقش با من عوض شده که خودش میگه من نمیدونم چرا اینقدر به آرزو علاقه مند شده ام و من می‌دانم که این همه از قدرت خداوند است و باید با این انرژی هماهنگ شد تا از زندگی کردن لذت بیشتری برد.

      وقتی لاله عزیز روی ویژگی های مثبت رئیسش تمرکز کند ظرف وجودش اش بزرگتر می‌شود و طبق قانون خداوند به جاهای بالاتر هدایت می‌شود تا هم فرکانس حال خوب و افکار خوب او شود و کم کم از اون منطقه که فرکانس پایین دارد خارج می‌شود و باید در این مسیر تغییر کردن تمام توجه و تمرکزمان روی بهتر کردن خودمان باشد نه دیگران تا خودمان بهتر شویم به جاهای بهتر و انسان های بهتر و با کیفیت تر هدایت شویم و این مسیر را به سمت بهتر شدن ادامه دهیم که دوست عزیزمان این کار رو خوب انجام داد و به جای بهتر هدایت شد.

      در میسر تغییر کردمان بعضی اوقات که دچار مشکل و یا گرفتاری می‌شویم شروع میکنیم به غر زدن که چرا من که دارم روی خودم کار میکنم چرا باید دچار مشکل شوم ولی باید یک لحظه استپ کنیم که ما داریم در دنیای مادی زندگی می‌کنیم که شاید ورودی های اشتباه داریم و گاهی دچار مشکل هم می‌شویم و به جای گله و شکایت و تمرکز روی آن مشکل باید از خداوند هدایت بخواهیم و اون رو مشکل رو رفع کنیم کاری که دوست عزیزمان انجام داد و به جای اینکه غر بزند و بگوید خدایا چرا این کار رو با من کردی شاید اول احساسش یه کم بد شد ولی بعد تونست به خودش مسلط شود و از خداوند شفای الهی رو خواست و کمک و هدایت رو خواست و راجع به بیماری اش با کسی صحبت و درد و دل نکرد و گام اول رو برداشت و شروع کرد به شفای الهی با احساس خوب و خداوند هم عالی هدایتشان کرد و تونست شفای الهی رو دریافت کند و اون مشکل از زندگیش حذف بشه و تبریک به این دوست عزیز و این هماهنگی عالی که با این انرژی برتر داشت اگه این دوست عزیز و استاد عطار روشن تونستند از این مسیر نعمت های الهی را دریافت کنند پس من و شما هم می‌توانیم در صف دریافت کنندگان نعمت های الهی باشیم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار مریم رمضاني
      1403/01/04 22:36
      مدت عضویت: 1290 روز
      امتیاز کاربر: 26110 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 649 کلمه

      سلام خدمت استاد گرامی و دوستان عزیز 

      امیدوارم امسال و همه سالها برای استاد عزیزمون و دوستان عزیز بسیار عالی همراه با تجربه خواسته هاباشه البته با احساس خوب

      من ایمان دارم که خداوند با من است 

      ایمان داشتن به خداوند یعنی باور داشته باشیم خداوند هر لحظه و همیشه و همه جا با ماست

      و در هر کاری ما رو هدایت و حمایت میکنه 

      و اگر همیشه خداوند رو با خودمون و جزئی از وجودمون بدونیم و احساس کنیم آرامش خواهیم داشت 

      با این آگاهی هایی که من دریافت کردم ،میدونم کارهای مذهبی که به ما یاد داده بودن اگر انجام بدیم یعنی به خداوند ایمان داریم 

       هیچ وقت به ما آرامش و حس همراهی خداوند رو نمیده یا لااقل به من که نمی‌داد 

      سالها اون کارها رو انجام دادم و گفتم توکل به خدا ولی خدا رو احساس نمیکردم و احساس دوری از خداوند رو داشتم !

      و الان میدونم که من نمیتونم فقط به واسطه انجام واجبات حس با خدا بودن رو داشته باشم وبه خداوند توکل کنم 

      تا زمانی که من خداوند و قوانین جهان هستی و خودم رو بهتر نشناسم و نگرشم رو  به خداوند تغییر ندم ، نمیتونم با خدا بودن رو تجربه کنم 

      خداروشکر از زمانی که شروع کردم به شناختن خداوند و دارم تلاش میکنم از طریق آگاهی های دوره های فوق‌العاده استاد عزیز خداوند رو بهتر بشناسم آرامشم بیشتر شده و خداوند رو به عنوان همراه همیشگی خودم بیشتر از قبل حس میکنم که این یعنی ایمانم به خداوند بیشتر شده و خیلی وقتا حس میکنم که خداوند با منه چون دارم یاد میگیرم و تشخیص میدم که ندای خداوند کدومه ،همزمانی هایی که برام رقم میزنه چیا هستند و تازه دارم اتفاقات و احساسات روزمره خودم رو به خداوند ربط میدم و میدونم که ادامه این مسیر فقط آگاهی بیشتر و آرامش عمیقتر و اشتیاق و شادی بیشتر و ایمان بیشتر به خداوند برام داره 

      و این چیزیه که من سالهاست دعا میکنم که داشته باشم و با هدایت خداوند الان اینجام و دارم حس خوب همراهی خداوند مهربان رو تجربه میکنم 

      خداوند بینهایت مهربونم ،بینهایت سپاسگزارم 

      استاد عزیز بینهایت سپاسگزارم 

      و این حس خوب چیزی نیست که من بخوام و یا بتونم رهاش کنم ‌و تنها کاری که میتونم انجام بدم بودن در این مسیر وحرکت برای شناخت خداوند و تغییر باورهام و نگرشم و انتظارم از خداوند ،خودم و جهان هستی هست 

      آگاهی از کمک خداوند در زندگی انسان ها باعث گسترش و نفوذ حضور خداوند به عنوان حامی و هدایت کننده در زندگی ما می‌شود 

      شنیدن و صحبت کردن درباره خداوند همان توجه به خداوند است که بارها در قرآن به آن توصیه شده است  

      اول به لاله عزیزم تبریک میگم که چقدر عالی تونسته در بهشت تناسب فکری ادامه بده و نتایج عالی کسب کنه 

      و این یعنی وقتی برای دوستان عزیزم آگاهی ها چنین تاثیر گذار بوده برای من هم هست 

      نگرش لاله عزیز برام جالب بود که در تمام مسائلی که تو زندگیشون رخ داده بود حس خوب و آرامش رو در خودشون حفظ کرده بودن و این فقط در صورتی ممکنه که به خداوند و صفاتش ایمان داشته باشیم و در بین منفی ها ،توجهشون رو به مثبت ها جلب کرده بودن و به خداوند اعتماد کردن و فقط از خداوند خواسته هاشون رو درخواست کردند 

      و هر لحظه خداوند رو با خودشون همراه دیدن و ادامه دادن  و اینجا بود که صبر ایشون و حس خوبشون و توکلشون باعث شد خداوند همزمانی هایی رو براشون ایجاد کنه که همه چیز به خیری و خوشی تبدیل بشه و ایشون خواسته هاشون رو در بهترین زمان و مکان تجربه کنن 

      و این یعنی ایمان به خداوند 

      خداوند در قرآن بشارت ثروت بی حساب به بندگان با ایمان و صبور داده و خداوند به عهد خودش وفاداره 

      کسانی که مثل لاله عزیز با احساس خوب در مسیر شناخت خداوند قدم برمیدارن و برای بهتر زندگی کردن سعی میکنن و تنها از خداوند درخواست میکنن و خداوند رو هر لحطه هدایت کننده و حامی خودشون میدونن 

      و اینجاست که خدای سریع الحساب، پاسخ فراتر از انتظارشون رو بهشون میده 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 40220 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 821 کلمه

      به نام خدای مهربان 

      سلام استاد عزیز و دوستان هم مسیر 

      قدم ۱۲

      ✓ من ایمان دارم که خداوند با من است ✓

      قبل از هر چیز می خوام بگم که بسیار خوشحالم از اینکه هم مسیر عزیزم شکرخدا سلامت و شاد هستند ، واقعا خیلی عالی نوشته بودند و از اینکه تونستند بعد از سالها خانواده شون رو ببینند بسیار شاد شدم و سلامتی مادرشون رو از خداوند متعال خواستارم .

      این حالت لاله خانم عزیز که در تمام لحظات سخت و مشکلاتی که براشون پیش اومد ولی باز توکلشون به خدای مهربان بود،امید داشتند و ایمان داشتند که خداوند با ایشان است ، بسیار بسیار جالب توجه و الهام بخش بود .

      این دوره خیلی تاثیرات مثبتی داشته واقعا مسائل رو برامون کوچک و کمرنگ میکنه چون امید داریم که خداوند نزدیک و با ماست ،من خودم تو این مدت بسیار درگیر سرفه های شدید دخترم بودم و دو هفته بود که نفرستاده بودمش پیش دبستانی تازه می خواستم بفرستم چون ۴روزی بود کامل خوب شده بود اما الان دو روزه بازم سرفه میکنه و شبها خیلی اذیت میشه ، دیروز اومدم نگران بشم و بگم آخه چرا ، بعد گفتم این که چیزی نیست ،حل میشه ، باید حالم رو خوب نگه دارم و خلاصه در تمام لحظات خداوند رو همراه خودم میبینم و این بسیار باعث آرامش من شده و خوشحالم از این بابت .

      (خواهرم چند ماهه که از ایران رفته و بسیار دلتنگ بوده تو این مدت ،منم از اول دوره تمام متن هر جلسه رو براش فرستادم که بخونه،چون مطمئن بودم که نمیاد سایت بخاطر همین فرستادم براش و گفتم توی یه دفتر حتما تمریناتش رو یادداشت کنه  ،  دو سه روزه همش برام دعا میکنه و میگه چقدر این متن ها آرامش میده بهم ، واقعا در زمان مناسبی دارم می خونمش ، بسیار محتاج بودم و خیلی خوشحال شدم از اینکه تونستم ایشون رو هم وارد این جمع الهی کنم و نزدیکی خداوند رو کامل حس کنه ،استاد گرامیم بسیار سپاسگذارم از شما و براتون بهترین نعمت های الهی رو آرزو میکنم .)

      وقتی لاله خانم گفتند که رئیسشون از اون شرکت رفتن با خودم گفتم احتمال زیاد اگه لاله خانم این مسائل براش پیش نمی اومد و در شرکت میموندن ،رئیسشون هم نمیرفتن  ،چون این آرامش و حضور مثبت لاله خانم در اون شرکت برای Luis بسیار لازم بوده ،بهش نیاز داشته ،بخاطر همین هم خیلی پیگیر بازگشت ایشون بوده ،در کل هر انسانی از بودن در کنار فردی که واقعا آرامش درونی داره ،لذت میبره  و شکر خدا الان ما که در این سایت هستیم مخصوصا این دوره ، خیلی درونن رلکس هستیم .

      ✓✓من چند وقته یه سوال برام پیش اومده و دوست دارم از استاد بپرسم ،استاد یکی از نزدیکانم اصلا اعتقادی به خداوند نداره و من از این بابت و از این نبود آرامشش ناراحتم اگر بخوام تاثیرگذارترین متن یا فایل این سایت رو براش بفرستم تا ازش استفاده کنه کدوم رو بهم پیشنهاد میدید ؟برای من همشون بی نظیرند و لذت بخش ،اما دوست دارم از طرف شما باشه اونی که تاثیر بزاره روی ایمانش به خداوند .✓✓

      ۲_ برای خلق هم زمانی های مناسب نیاز به فرستادن فرکانس مثبت به کائنات داریم و این ویژگی و مثبت اندیشی در لاله  خانم عزیزمون بود و خیلی با عشق و علاقه پیگیر کارشون بودند ، همیشه استاد در مورد میزان اشتیاق برای هدفی که دوست داریم بهش برسیم صحبت کردند و گفتند که ذوق و شوق اهمیت ویژه ای داره .اینکه شکر خدا با هزینه ای کمتر ، با کمک دکتری دلسوز و کاربلد ،در کنار خانوداشون، عمل موفقی داشتند بسیار عالیه .

      {اینکه لاله خانم گفتند نزاشتن کسی غیر از خواهراش بفهمند که باید عمل بشه خیلی کار خوبی کردند و کلا باعث آرامش خودش شده با این کار چون اکثر اوقات پیگیری مشکلاتمون از طرف دیگران تنها باعث مرور ذهنی بیشتر و مشغولیت ذهنی ما میشه و کلا دردی از ما کم نمیکنه بلکه باری اضافه میشه بر مشکلاتمون .}

      [من خودم ۶سال پیش زمانی که سزارین شدم برای دخترم ، یه سرفه گرفته بودم و موقع صحبت کردم بسیار بیشتر میشد و در عذاب بودم بخاطرش ، بعد کل فامیلهای همسرم و خودم زنگ میزدند و من بخیه هام داشتن از هم باز میشدند اینقدر سرفه کرده بودم و از خدام بود کسی زنگ نزنه و ای کاش نمیدونستن بچه دار شدم و میگفتم کاش شمارم رو عوض میکردم در اون مدت که تو بیمارستانم و حالم اینجوری بود ،در کل خودم خیلی دوست دارم مسائل زندگیم پوشیده باشه و اصلا هم اهل گله و شکایت نیستم که چرا بهم زنگ نزدن یا حالم رو نپرسیدن ، چون هیچ انرژی مثبتی ازشون نمیگیرم .]

      (من نمیدونم گل پسرشون چند سالشه ولی درک کردم که چقدر این دوری والدین باعث پختگی و استقلال ایشون میشه ، در کل زندگیش براش مثبت خواهد بود.)

      ✓خدای عزیزم من ایمان دارم که با من هستی و در کنار خودم و در وجودم حس ات میکنم و خوشحالم از این بودن ، ممنونم بخاطر تمام آرامش و خوبی هایت .✓

      « استاد بزرگوارم سپاسگذارم »

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار الهام خضرلو
      1402/12/12 23:06
      مدت عضویت: 1734 روز
      امتیاز کاربر: 19463 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 613 کلمه

      به نام خدای مهربان 

      داستان لاله داستان یک زن قوی وشجاع وباایمان هست داستان ایمان به خدا در لحظات سخت زندگی داستان باور به معجزات الهی داستان شجاعت وحرکت کردن ومتوقف نشدن داستان امید وپایداری داستان عشق به خدا داستان عشق به مادر وپدر داستان بلد بودن قانون کلام 

      بلد بودن قانون عمل  قانون ایمان به وعده های الهی 

      داستان لاله داستان زنی شجاع ومحکم وصبور وارام هست که با اینکه خبر بیماری غیرمنتظره اش رو شنید کم نیاورد گریه کرد ولی در غم نماند چون به خداوند ایمان داشت چون به معجزات الهی ایمان داشت وبیماریش رو خير تلقی کرد تا برود وطنش ومادر عزیزش رو ملاقات کند .

      در داستان لاله عشق وصمیمت در روابط همسری هم دیده می‌شد شوهر عزيز لاله به فکر لاله عزيز بوده وبرای هزینه های درمان همسر عزیزش به الهامی که از سوی خداوند به قلبش می‌شود را گوش می‌دهد  وبه ایران سفر می‌کند وحتی از پدر لاله هم مراقبت می‌کند وبا او مهربان هست.

      داستان لاله رو وقتی می‌شنویم باید بابت وجود کشور عزیزمان ایران هم خداوند رو بینهایت سپاسگزار باشیم به خاطر تمام دکترهای عالی وحاذق هزینه های جراحی پایین نسبت به کشور امریکا وتخصص پزشکان ایرانی شاکر باشیم .

      .ما باید عاشق ایران باشیم عاشق وطن، خیلی از کسانی که از ایران رفته اند آرزوی برگشت به ایران ودیدار با وطن دارند ودلشان برآی وطنشان تنگ شده است .دلشان برای پدر مادرهایشان برای سرزمین مادریشان تنگ شده  

      داستان لاله داستان زنی مقاوم که بعد از عمل سخت هم طوری رفتار کرده که پدر مهربان واطرافیان از بیماری او وعمل او اطلاع پیدا نکنن چون خوب قانون رو میدونه که به هر چه توجه کنی واز بیماریت حرف بزنی بیماریت نه تنها خوب نمی‌شود بلکه بیماریت بیشتر می‌شود.

      داستان لاله داستان زنی با ذهن ثروتمند هست که برای تجربه ی زندگی بهتر وبا هدف تر و با رفاه تر همواره دنبال ‌شغل و درآمدی عالی هست تا مخارج خودش رو تامین کند وهمواره با ایمان به دنبال کاری که مورد علاقه اش هست وکاری که در آن مهارت دارد میگردد  وبرای داشتن شغل بهتر مهارتهایش رو افزایش می‌دهد. او انسانی عمل گرا هست که همواره حرکت می‌کند نه مثل من که در خانه نشسته وفکر می‌کند خدا خودش به سوی او کار می‌فرستد وحرکتی نمی‌کند ومیترسد دنبال کاری باشد چون در شهر کوچک زندگی می‌کند. 

      لاله هر دفعه که در مصاحبه رد می‌شود نامید نمی‌شود وباز هم دنبال کار می‌گردد چون او به خداوند ایمان دارد. 

      او پسرش رو در کشوری  غریب تنها می‌گذارد وحتی در مورد بیماریش اصلا با پسرش هم حرف نمی‌زند تا ذهن پسرش رو درگیر نکند او کنترل ذهن خوبی دارد که با شنیدن تصادف پسرش تعادل روحی خود را از دست نمی‌دهد با اینکه عاشق پسر یکدانه اش هست ومادری بینهایت با احساس وعاشق هست اون در مدتی که در ایران هست با پسرش تماس تلفنی برقرار نمی‌کند واز بودن در کنار خانواده وفامیل ودیگران لذت می‌برد وعشق می‌کند

      .

      او با احساس خوبی که دارد افرادی عالی رو جذب زندگیش می‌کند از دکتر عالی گرفته تا همکار ورئیس جدید عالی ومهربان 

      در تک تک لحظه های این داستان حضور قدرتمند ومعجزه وار خداوند در زندکی لاله رو میبینم چون لاله هم به خدای معجزه گر‌و وفادار به عهد ایمان دارد و خداوند رو مدیر برنامه هایش انتخاب کرده بود وبا احساس خوب وارامشی که از ایمان به خداوند در وجودش شکل گرفته بود کارهایش رو انجام میداد .

      داستان لاله داستان ایمان به خداوند وداستان ایمان به پاداش‌های الهی هست .

      من لاله ی عزيز رو چند ساله دنبال میکنم وعاشق نوشته های پر از احساس عشق او هستم به نظرم لاله نویسنده ی عاشق هست  وخیلی عالی می‌نویسد من نوشته های لاله رو با طنین صدای زیبای زنی با احساس میخوانم همیشه .

      وبرای لاله ی عزیزم شفای الهی رو آرزو میکنم . 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار صالحه
      1402/12/12 20:03
      مدت عضویت: 487 روز
      امتیاز کاربر: 34026 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 964 کلمه

      سلام بر خدایی عزیزم. 

       که من تاامروز. همه افکاراین بود که دستم و رو خداوند بگیره با آین  دیدگاه اون به دوش  خداوند انتقال دادم خدایا همه کسانی که دل به روح شون درپش کاه خودت جا دادی 

      سلام بر استاد مسیر بهتر زندگی کردن بهتر متوجه شدن بهتردرک گردن و بهتر متوجه شدن  وتوزمانی که همه درگیر زیادتری تو اون  وزمان به خودشون میدم اون زمان تواوج زمانی گه باید فکرخراب باشه افکارا کاره نکنه حس خراب باشه احساس توبخش بد باشه  همه وهمه تو حالی عجبی  معجزه وار به پیش میره. وکه وفتی زمان ازاون میگزره نازه در میایی که چقدرکمک خدادند وسعی بزرک بوده واون فرد چقدرقویی وخوب تواسته کل همه بخش روبه شکل عالی مدیر یت کنه اون با همراه کردن خودش با خالقش  

      سلام بر دوست عزیز م لاله خانم هم‌ مسیر که نتجه سه سالی ونیم  که تو این‌ مسبر بودن یادگیری داشتن تمرین رو رو بی کم‌ کاست داری انجام میدید من یادم هست تویی دیدگاهتون  شما ابزارکردید  که هنوز خواندم‌میثاق نامه دارید هرروز جلوی اینه این خواند رودارید    

      تمرین درست انجام دادن ادامه دادن  استمرار داشتیدم تکرار کردید  هدف روبا  نگاه بسیار پر ارزش دیدید  چقدر از دست آورد  شما خوشحال شدم کلی حالم با خواند دیدگاهتو  تغیبر خوب پیدا کرد

      من باوره شفا فقط سالمتی کامل اون از جانب خداوتد بو.د نه نیاز به دکتر بود و نه درمان شفا رو فقط، دادن سلامتی بودبی  نیاز به هیج دکتر درمانی حز. خداوند من‌ کلی تصور داشتم‌. که  شفا نیاز به  هیج ودرمانی دیگه نداده ولی متوحه شدم وفتی من تو این‌مسیر  هستم دارم کل مسیر  روتو بخشهای دیگه طی میکنم‌اون‌کمک میشه یی دکترباشه که با مراجعه به اون  من روبه شکلی که افکار من‌ نیست درمان کنه پس طریقه گرفتن شفا رو هم به خالقم‌ می سپارم حتی شب فبل داشتم‌ دنبال ییدا کردن  یی دکتر کارامد بودن ولی صبح با دیدین این فایل اون به حس خوب شفا تبدیل شد  اون کلمه جاودی شما کلی حال من تکون داد اون جمله شما که مگفتید شما تو دوش خداوند بودید  برام‌ بسیاردلنشیت بود چه حس زیبای ودلشینی هیچ زمان من به خودم اجازه این حرف رو نداشتم‌که خداوند رو به این شک ل نگاه کنم چقدر دوستی خوبی با خالق خودت ایجاد کردی حسش رو و بسیار دوست داشتم 

      من به خودم قول دادم تواولین فرصت بعدازعید اقدام رو انجام بدم تا اون شفایی  کامل رودریافت کنم من لایق نگاه پروردگارم هستم‌ که به من داشت  ولی من خیلی زمان از دریافت خودم  کم‌ گذاشتم به شکر خدای عزیزم که دارم‌ تومسیرشناخت خدای عزیزم کاره میکنم‌امید دارم شامل همون حس شما هم بشم 

      با اقدام  شجاعانه شما من برای اولین باره به شکل قاطع به فکر درمان پام افتادم‌ که بعد از عید اولین اقدام‌انشالله خواهد بود برای این عشقی که بین شما وخدا رعد بدل شده حتی باره همون کلمه خدا با من است رو با شما تکرا رکردم   سه با این نوشته شنا   روخواندم 

      یی  نکته دیگه من‌ کل  مطلب شما  رو ،خواندم‌ کلمات انکلیس رو متو جه نشدم‌ برای باره دوم کلمات انگلیسی شما رونوشتم‌ اون ترجمه کردم. یی کمک بزرکی به من‌ گرد . جون امروز داشتم‌ کم کم آز ادامه کلاس زبان دلسرد میشدم حتی گفتم آخه زبان به چه درت می‌خورده ولی با این حرکت خودم که ناخدا گاه بود چون میخو استم‌ کل مطلب شما رو درک کنم متوجه شدن ذهنم‌ ناخود آگاهم داره کاری رو انجام میده که من بهش کمترهواوسم هست  داشتم ذهنم اتومانیکم رو یی کاره دیگه که من‌ بهش یی نگاه دیگه پیدا کردم اون یی کاره دیگه برام انجام داد پس ذهنم‌ دوست داره این تجربه بگیره پس ادامه میدم  اون بی کم‌دکاست این کاره رو انجام دادم حتی بازم امدم دارای باره سوم  با ترجمه که انجام دادم خوندم 

       ویی مطلب دیگه رو  کشف کردم‌ که بلد بودن زبان  اگه شاید تو نگاه من‌  اون اهمیت رو نداره ازبخش متفی من‌داره آب میخوره  برای ذهن‌ ناخداگاه دلچسب هست اون داره از این‌ آگاهی لذت می بره   پس اون ازاین لذت منع نمیکنم  ومتوجه شدن این‌ مخالفت ازسمت بخش خداگاهم هست که می خواد از یی راه دیگه کارشو به پیش بببره داره از یی طریقه دیگه خودش به من نشون میده 

      من از شما درسی بزرگی رو گرفتم اول یادگرفتم که میشه تنها بود با خدا بود باهش همکاری کرد هرفکری  وایده ای که خداوند به شما داده به شکل خوبش احر کردید و نتیجه جقدر بزرگ‌ پرثمر بود این همه دست آورد عالی روبه شما تبرک میگم‌ 

      بودن حس خوب شادی دورن‌ و حس خوبی که توکل این همه مشکلات همراهش بودید برات دستاورده خوبی رو هم‌ به وحود اورد 

      از دوستم‌خانم السا که جقدردید قویی تو این فایل دیدن نگاهی زیبایی داران اون به اشتراک گذاشتن تشکر دارم 

      تجربه من تو این وبخش باعث شده وفتی به هر کاری که انجام میدم باون نگاهم جدبد تغییر به شکل خودم دریافت بهتری رو به خودم خواهد داد  ازخالق خودم بسیار  تشکر دارم‌ که بندگان رو به چه شکل خوب داره کمک میکنه و با همراهی خودش کلی لذت بهتری  به زندگی ما میزنه و حسش که همراهی من  ازما جلوتر  راه رو چیده منتظر  ما هست که ما تومسیر که چیده حرکت رو شروع کنیم واون به شکل عالی کمک رو میکنه وکیف کمک کرفتن رو به هر فرد میده و کلی راهکار هم ودایده عالی  رو هم‌ همراه کمکش میکنه خلاصه کمک  خداوند هم تا نداره بی نظیر هست هیچ کس قادر به انجامش نیست    

      پس حسش یی پیروزی با شکوه هست یی لذت بسیار  شیرن هست که هیچ جیزی حاگزین این کاره نخواهد بود برای دوست عزیز روزهای بهتر بیشر در دوش خداوند اروز دارم ازجای که قرا گرفتی کیف عالی روببر دلم هوای اون دوش خداوند رو کرد اونم با اشک خدایا دوست دارم کمکت شامل همه بندگانت هست وانشالله شامل  همه دوستان هم‌مسیر  باشه  امین 

      خدا پشت وپنا هتون یا حق. حق. نگه. دارتون 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار rastegar.moradzadah
      1402/12/12 19:57
      مدت عضویت: 1207 روز
      امتیاز کاربر: 6272 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 653 کلمه

      بنام خداوند بخشنده ومهربان 

      سلام خدمت استاد عزیز ودوستان هم مسیرم

      در فایل چند روز پیش که حسابرسی بود استاد از یکی از ساکنین سایت تناسب فکری که ساکن کشور 

      آمریکا هستن گفتن ومن با خودم گفتم ای کاش جزعیات داستان ایشان رو می دونستم که چطور

      بوده امروز صبح که اومدم سایت و گام 12 رو باز کردم دیدم داستان ایشان است لاله عزیز خیلی خوشحال شدم که دارم از زبان خودشان داستان معجزاتی که رخ داده براشون رو می خونم واقعا نمی

      تونستم جلوی اشک های خودم رو بگیرم ر داستان زندگی لاله خداوند بی نهایت بودن حضور خودشون

      ونزدیک بودن خودش رو اثبات کرده 

      واقعا استاد درست گفتن هر کدوم از این اتفاق ها که برای لاله افتاده به تنهایی کافیه تا آدمو ازپا در بیاره اول از همه ناسازگاری اون آقا در محیط کارشون که ارصه رو بهشون تنگ کرده بود وایشان به راحتی می تونستن نا امید بشن پرخاشگری کنن

      وبا عصبانیت کارشون رو رها کنن اما صبور کردن 

      تا لحطه آخر به تعهد کاری که داشتن پایبند بودن 

      وبا حوصله با اون آقا برخورد کردن طوری که یخ دل اون هم آب شد ودر آخر دیدیم براشون گلدان وگلی فرستاده بودن وپیگیری کارشون شدن 

      بعد از اون استمرار وامید شون به برنامه الهی ودر خواستی که برای خداوند در جعبه آرزوها گذاشتن وپیگیری کردن تا همون خواسته برآورده بشه وبا وجود مصاحبه های زیاد هرچقدر جواب رد شنیدن ناامید نشدن وبه وعده الهی ایمانشون سست نشد 

      وبعد از اون جریان بیماریشان بود که حتی کوچکترین اشاره ای به ناشکری یا اینکه چرا من چرا این اتفاق باید برای من بیفته نکردن خیلی آروم بود

      وتلاششو کرد تا دوباره سلامتیش رو به دست بیاره 

      در این میان حواسش به روحیه پسرش هم بود نگذاشت اون اذیت بشه ووقتی هم پیشنهاد همسرش برای مداوا وآمد به ایران رو شنید از خدا بخاطر بیماریش تشکر کرد که وسیله ای شد تا بره خانوداه اش رو ببینه اینجا خیلی من احساساتی شدم اون اینقد ایمانش قوی بود که یه لحطه به این فکر نکرد که داره بخاطر درمان میره و ممکنه سخت باشه یا اصلا همه برای مداوا کشورهای خارجی رو بیشتر ترجیح می دن ولی اون اومد به ایران وبهترین انسان ها در مسیرش قرار گرفتن وبه بهترین شکل مداوا شد مشکلی که در نبود اونها برای پسرش افتاد اصلا نگرانش نکرد چون به تمام وجود به خدا ایمان داشت واونو سپرده بود دست خدا 

      بعداز مداوا به اون میزان که لازم بود استراحت کنه خونه مون ودر وقتی که لازم بود بر زده سرکار خبر قبول شدنش در کار جدید همون کاری که دلش خواسته بود رو بهش دادن 

      همزمانی های خداوند در زندگی لاله خیلی درست وبه موقع بود چون اون همه چیز را به خدا سپرده بود وخداوند هم همیشه بهترین کار را می کند واگر چیزی از او بخواهی کار که نه شاهکار می کند 

      صبوری استقامت استمرار وایمان قوی لاله برای من الهام بخش بود اینکه چقدر در شرایطی که می توانستن بدترین اتفاقات رقم بخوره عاشقانه روی قول خدا حساب کرد وخدا هم براش کم نگذاشت

      حتیقتا خداوند بی نظیر وبی همتاست ودر وفای به عهد ودادن پاداش به مؤمنان همتا ندارد 

      شرایط جسمی وبیماری مادرشون وکهن سالی پدرشون واون اتفاق سوختگی که براشون افتاده بود دل منو به سختی شکوند ولاله چقدر زیبا توانست این دیدار را مدیریت کنه وکاری کنه در اون مدت به اونها خوش بگذره ونگذاره اونا بفهمن عمل کرده این ویژگی ایشون برای من خیلی درس بزرگی بود چون اونها رو به خدا سپرده بود وایمان داشت هیچ کس مهربان‌تر از خدا با اونها نیست ووقتی خدا هست پس ناراحتی ونگرانی معنایی ندارد 

      برای لاله عزیزم خیلی خوشحالم من همیشه کامنت هاشون رو می خوندم قبلا واز پیشرفت ها وتعقیراتشون خیلی لذت می بردم 

      از خدا می خوام این رابطه عاشقانه را بامن هم داشته باشه ومی دونم داره اما می خوام کمکم کنه منم مثل لاله استمرار داشته باشم واز این بلاتکلیفی در بیام خدایا عاشقانه دوستت دارم ومی دانم نزدیکی وبه عهد خودت وفداری دعای دعا کننده را مستجاب می کنی 

      برای همه عزیزانم ارزوی سلامتی ودل خوش دارم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 25267 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته

      نشان های دریافت شده

      سطح مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,614 کلمه

      با سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان گرامیم و دوست عزیزم خانم لاله 

      استاد میخواستم بگم که من بخدا ایمان دارم که خدا با من است چرا که منم سه سال چند ماه است که عضو سایت هستم  من یاد گرفتم که خدا از روح خودش در من دمیده یعنی من خدا رو در وجودم دارم  یاد گرفتم من یه خدای  درون دارم که همیشه مراقب منه و به من در تمام جنبه‌ای زندگیم که من ازش کمک بخوام به من یاری میرسونه و منو هدایت و حمایت میکنه پس خدا با من است 

      بعد چند سال پیش که من تلوزیون میدیدم یه فیلمی نمیدونم از چه شبکه ای پخش می‌شد با عنوان خدا با من است که یه فرد سیاه پوستی بود که نقش اول فیلم بود دوستانی داشتند که هم تیمی ایشون بودن یکی از اونها مرد بود مخ کامپیوتر یکی بهترین روزنامه نگار که خانم بود خلاصه همه با هم کمک میکردن یه محتوا میساختن که به این آقاهه سیاه پوسته الهامی میشد که فردی به کمک نیاز داشت همه با هم همفکری میکردن اون شخص نجات میدادن با الهامی که خدا داده بود من ا ون فیلم خیلی دوست داشتم دنبال میکردم 

      و اما خانم لاله عزیز 

      میخواستم به شما خانم لاله بگم که بهتون افتخار میکنم  احسنت میگم که خیلی عالی در برابر سختی ها  رفتار کردید باعث افتخار سایت تناسب فکری هستید 

      در بابر سختی‌ها کمر خم نکردید با کمک خداوند پیروز میدان شدید آفرین به شما دوست عزیزم براتون آرزو دارم که همیشه سلامت باشید در کنار خانواده بهترین لحظات عمرتون سپری کنید بتونید هر وقت که دوست داشتید همراه خانواده به ایران بیایید با لذت و شادکامی خانواده رو ببینید الهی آمین 

      استاد من وقتی یکبار این دست نوشته رو خوندم حالم خیلی بد شد نمیدونم شاید یادم به سرگذشت خودم افتاده بود  و بعدش یه دست نوشته خانم استر هیکس بهش هدایت شدم خوندم حالم خوب کردم 

      میخواستم بگم خانم لاله من هم این بیماری شما رو داشتم با این تفاوت که من در هر دو سینه‌ام غده داشتم و هدایت من به سایت بخاطر همین بیماری شد من درباره این بیماری خیلی شنیده بودم دوست نداشتم هزینه ای کنم چ ن نه شرایطتش داشتم نه دل و جرایتشو میخواستم بگم من هم به شکل خودم خدای خودم باور داشتم برای شفا گرفتن من هم اون بدترین حالت تجربه کردم که غده بدنم کاملا قرمز شده بود خارش زیادی داشت درد می‌گرفت من مرحله به مرحله با خدای خودم صحبت می‌کردم  که خدایا من دوست ندارم و میترسم برای این بیماری برم دکتر شرایطتشم ندارم میخوام شفا بدی خلاصه خیلی بهش فکر نمیکردم مگر در موقع لزوم  و من هم دقیقا ۷ ماه طول کشید که شفا الهی تجربه کردم الان نزدیک دوسال هیچ غده‌ای در بدنم ندارم 

      استاد این دست نوشته برای من یه تلنگر بزرگی به همراه داشت وقتی خوندم تموم شد حالم بد بود ‌ه چرا من این همه مورد لطف و محبت خداوندم قرار گرفتم اما سپاسگزاری ‌که در شان شفا الهی بود از خداوندم نکردم الان به بزرگی این شفا پی بردم 

      بدون رنج و سختی من گاهی درد داشتم آخرش که می‌خواست تموم بشه غذا قرمز شده بودن گوییی یک لامپ قرمز درون هر کدام روشن شده بود درد   خارش داشت بقیه موارد من حتی بهش فکرم نمیکردم 

      با خودم میگفتم تو به راحترین شکل به بهترین شکل شفا گرفتی اما سپاسگزاری نکردی نشستم سجده شکر بجا آوردم از خدای خودم برای تک تک شفا هایکه گرفتم سپاسگزاری کردم و بعدش دست نوشته‌ای مربوط با خانم هیکس خوندم آرام شدم تصمیم گرفتم تمرینشو بنویسم 

      من واقعا به شما افتخار میکنم که در لحظات سخت دور از فرزند او را بخدا سپردید به تهران اومدید فرسنگها از او فاصله داشتید این کارو هر کسی نمیتونه انجام بده من دخترم تهران میره دانشگاه  خداروشکر نگران نیستم بخدا می‌سپارم  اما بهش چند بار زنگ میزنم ناهار خوردی کجایی ‌کلاست تموم شد شما فقط یکبار زنگ زدید خیلی مردی 

      استاد عزیزو گرامی عالیقدر و بزرگوار دانشمند و هر چی بگم کمه که اگر من و امثال منو لاله خانم عزیز این تغییرات شگفت انگیز معجزه وار داشتیم فقط فقط بخاطر زحمات شما استاد عزیزم هست و من برای لحظه لحظه ای که حالم خوب برای لحظه لحظه ای که در آرامش هستم با خیال راحت زندگی میکنم آرامش ذهنی دارم و….همه رو مدیون شما استاد عزیزم هستم بینهایت بار به تو آن هزار از شما سپاسگزارم برای تک تک کلماتی که به من اموزش دادید تا من بتونم زندگیم دگر گون کنم سپاسگزارم  

      میخواستم بگم که من چند بار از خداوندم شفا گرفتم و شفا الهی رو به معنی واقعی تجربه و زندگی کردم خدایا شکرت من پارسال بیماری پوستی گرفتم در بدترین عضو بدنم که با خجالت میگم مقدم  و بدترین شرایط بیماری رو تجربه کردم علاوه بر اینکه دکتر جوابم کرد و الان با افتخار میگم که الان در بهترین و بالاترین حد سلامتیم هستم حتی دیگه قرص ملین هم نمیخورم 

      من تیروئید هم داشتم که اونم شفا گرفتم آزمایش نشان داد که نرمال و من متوجه شدم درک کردم که همه چیز از ذهن بوجود میاد و همه چیز هم میتونه با ذهن شفا پیدا کنه مشکل بیماری حل بشه من چون در شرایط خیلی بدی بودم نمیخوام تعریف کنم چی شد چی نشد فقط میگم که من به شکل واضح مثل شما نمیگفتم که خدا با من است 

      اما هر قرصی میخوردم میگفتم خدایا من میدونم ت  قرص خدا هستی به این شکل تبدیل شدی برای اینکه من به شفا برسم میگفتم میخوام برای تو بدنم به سلامتی تندرستی شفا تبدیل بشی میخوام بری تو بدنم هر چی بدی زشتی حس بد بیماری پوستی و…هست بشوری از بدنم خارج کنی تا من شفا الهی تجربه کنم من اون زمان هر چی درس آموزش میدیدم ربط داشت به بیماریم باعث شد کم کم شفا بگیرم خدایا شکرت 

      من در این بارها پیشرفت چشمگیری داشتم اما به محض اینکه شفا گرفتم انگار همه چیز یادم رفت   تصمیم گرفتم هر روز برای شفا هایی که گرفتم سجده شکر بجا بیارم 

      برای من خانم لاله سرشار از الهام بود  که تونستن در شهر قریب فرزند دلبند خودشونو تنها بدارن برم فرسنگها دورتر برای مداوا 

      اینکه برام الهام بخش بود که به تنها فرزندش نگفته من چه بیماری دارم که مبادا نگرانی ایشون بیشتر بشه و اینو بگم من به جز دختر کوچ‌کم هیچ کس از بیماری من خبردار نشد 

      اینکه خانم لاله سرشار از استقامت بود که پدرو مادر در اون شرایط ملاقات کرده ولی بهشون نگفته چه بیماری دارن چرا اومدن ایران 

      اینکه من از رفتار خانم لاله خیلی لدت بردم که دائما میگفتن خدا با من است با این جمله خودشونو آرام میکردن و خیلی از این عبارت استفاده کردن 

      استاد اینو هم بگم اولش وقتی این عبارت تکرار میکردم خیلی حسی بهش نداشتم ولی وقتی بیشتر تکرار کردم متوجه شدم من هم باور دارم که خدا با من است لذت می‌بردم وقتی در هر لحظه این عبارت ت‌کرار کنم شاید اولش فقط تکرار بود ولی کم کم به نو امید تبدیل میشد ‌که نگران نباش من همیشه و همه جا همراه و مراقب تو هستم خدایا بابت لحظه لحظه ای که با من هستی از تو خدای مهربانم سپاسگزارم 

      خانم لاله خیلی نشان استقامت بود که پدر و مادرشون در اون  ن شرایط دیدن اما سعی کردن ناراحت نشن و اونها رو به خدا سپردن خودشونو آرام کردن 

      من تصمیم دارم بازم این دیدگاه بخونم تا یادم باشه همیشه برای داشتن  نعمت های سلامتی سپاسگزاری کنم 

      اینکه استاد جالبه که همسر ایشون هم همسو با خانم لاله بودن این برام خیلی جالبه گر چه من اینو در زندگیم تجربه کردم که دختر کوچیک من سایز ۴ ایکس لارج جذب بهش بود ۵ ایکس لارج می‌پوشید الان شده ۲ ایکس لارج بهش گشاد خیلی و همسرم هم اصلا در این باره باهاش صحبت نمیکنم اما ایشون هم گاهی عین درسهای منو تکرار میکنه مثلا میگه آدم باید برای خودش ارزش قائل باشه اول باید خودش دوست داشته باشه عقیده داره  قتی خودش آرامش داره میتونه اون آرامش به ما هم منتقل کنه 

      اینکه خواهر خوب یک نعمت مثل مادر میمونه خانم لاله هم احساس کردم چون نمیتونستن به مادرشون بگن به خواهر گفتن ایشون هم اون زمان محبتهایی میکردن که در چنین شرایطی مادر انجام میده 

      اینکه ویژگی خانم لاله ایمان داشتن به خدا وند در تمام لحظات زندگی بود  که با ایمان به خدا در همزملنیهای مناسب قرار میگرفتن 

      اینکه خانم لاله آرامش داشتن با این ویزگی خداوند ایشون در بهترین همزمانیها قرار می‌داد ه تا بتونن با کمترین هزینه با بهترین دکترها به راحتی درمان بشن 

      خیلی از رفتار خانم لاله خوشم میومد که نا امید نمیشدن از مصاحبه‌ای پی در پی که انجام میدادن و نتیجه ی مطلوبی برای ایشون نداشته 

      اینکه چون ایمان داشتن ایشون واقعی بودن خداوند انسان‌ها ی شگفت انگیز در سر راه ایشون قرار میدادن تا بهشون کمک کنن 

      اینکه وقتی افکارت درست باشه احساسم درست میشه خوب میشه و خداوند شما رو در همزمانیهای عالی قرار میده تا احساس خوب پایدار بیشتر تجربه کنی هم به خداوند ات ایمانت قوی‌تر بشه 

      اینکه خانم لاله چون امید داشتن عکس گرفتن تا آماده باشه برای مصاحبه‌ای که نتیجه بخش 

      اینکه من یادم افتاد به شما زمانیکه  استخدام شرکت دولتی بودید و اون شخص شما رو اذیت می‌کرد خداوند شما رو در اون همزمانیها قرار می‌داده تا از اعماق وجودتون از ته قلبتون درخواست کنین و خداوند هم کارش گسترش دادن شمارو گسترش میده زیادشون میکنه تا به هدفتون برسید و خانم لاله هم همین طور 

      وقتی  شما به خداوند ایمان داشته باشید خداوند هم در همزمانیهایی قرار میده که آقای رئیس هی سوال کنن پس کی میایی لاله و اینگه گل براشون بذارن و رفتار خانم لاله باعث شد رفتار رئیس قبلی که سرشار از استرس بودن هم تغییر کنه 

      اینجا متوجه میشم که آقای رئیس در ذهنش پر از مشغله ذهنی پرخوری ذهنی شوید داشتن که باعث استرس در خودشون شده و چون خیلی زیاد بوده سر ریز می‌شده به کارمندان خود نیز انتقال میدادن 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سکینه
      1402/12/12 10:59
      مدت عضویت: 270 روز
      امتیاز کاربر: 4425 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 568 کلمه

      بنام خداوندی که هر لحظه همراه ماست

      سلام ودرود خداوند بر استادعزیز وتمام اعضای سایت تناسب فکری 

      اول  از همه خداوندم را شاکرم که در این مسیر معنوی حضور دارم  واز این اقیانوس آگاهی جرعه جرعه مینوشم وبا نوشیدنش بزرگ وبزرگتر میشوم  استاد بهتون تبرک میگم وبا تمام وجودم تحسینتون میکنم بابت اینکه دستی از دستان خداوند هستید تا باعث ایجاد چنین تحولی در وجود شاگردان عزیزتون بشید واقعا این بعد از لظف خداوند بزرگی شما را نشون میده که چنین شاگردانی را تربیت میکنید چقد من لذت بردم از ایمان واستمرار لاله عزیز با وجود این همه مشکلات که یکی بعد دیگری سر راه ش قرار گرفت وجقد خوب با توکل وایمان قویش مدیریت کرد وکم نیاورد وهر لحظه راهی برای شاد بودن وشاکر بودنش در دل مشکلات پیدا میکرد من که خیلی لذت بردم ودر حین خوندنش همش اشک ریختم وبه یاد می آوردم تمام اون لحظاتی که در زندگیم خداوند با من بوده ولی من اونا را نمیدیدم ولاله عزیز چقد خوب مورا از ماست میکشید بیرون وحتی کوچکترین نعمتهاومحبتهای خداوند را میدید وسپاسگزار بود ومن یاد گرفتم که الطاف خداوند را حتی اگه کوچیک باشند ببینم تا به نتیجه بزرگتر ومورد دلخواهم برسم وبه نظر من توکل واستمرار ودیدن نعمتهای حتی به ظاهر کوچیک درلاله عزیز بسیار قابل دیدن ودرک کردن بودوخداوند هم با ایجاد هم زمانی های درست اونو در مسیر خواسته اش قرار داد و من کلی درس گرفتم  واز شما استاد عزیز ولاله دوست داشتنی بسیار سپاسگزارم که با ما به اشتراک گذاشتین این آگاهی زنده را

      من مدت زیادی هست که خانواده ام را ندیدم وبه خاطر پسر نوجوانم که مدرسه وباشگاه وکلاس زبان داره وقت نمیکنیم که بریم وچند روزی را با خانواده ام که از ما دور هستن باشیم وبا اینکه بسیار دلتنگشون هستم چون همش میترسم ونگران هستم که چند روز پسرم که شرایطشو نداره که با مابیاد راچطور تنها بذارم وهمش با خودم میگم اگه من نباشم چی میخوره چی میپوشه یا چه کار میکنه واینکه حواسش به درساش هست یا نه وکلی افکار که باعث نگرانی من شده که پسرم را تنها بذارم ولی الان با تجربه لاله عزیز من یاد گرفتم که پسرم را به خدا بسپارم وبدانم که دوری چند روزه من از پسرم باعث میشه که پسرم بزرگ بشه وبا شرایط آشنا بشه وخودش از پس کاراش بر بیاد ومن همیشه سعی خودم را میکنم که پسرم آب تو دلش تکون نخوره ولی باز هم پسرم ناراضی هست ومن باید این وابستگی را کم کنم‌ واجازه بدم که پسرم ظرف روحش بزرگتر بشه ومن هم نگرانیهایم را کم کنم وهمه چیز را به خدا بسپارم تا آرامش بیشتری داشته باشم خدا یا شکرررردت،ومن یاد گرفتم از لاله عزیز توجه کنم به نعمتهای خداوند واینکه هر لحظه خداوند را همراه خودم ببینم ودر این سایت بینظیر استمرار داسته باشم ودر مقابل مشکلات کم نیارم چون من از اونا قویترم چون خداوند را پشتیبان وهمراه خودم دارم پس نترسم وبرم تو دل ترسام وبه خدا بسپارم که او از من حمایت میکند واو بهترین برنامه ریز برای من هست برای رسیدن من به خواسته هام به بهترین وراحتترین شکل ممکن ،خداوندا بابت بزرگ شدنم ذره ذره در این سایت سپاسگزارم چقد از خود جدیدم راضی هستم واز خداوند میخوام که انقد بزرگ بشم که بتونم بندگانی که مثل امروز من هستن را به لطف خداوند کمک کنم وتجربه لذت بخش استاد روشن عزیز که با دیدن نتایج بچه ها میبینه را در زندگیم تجربه کنم 

      خدایا سپاس ،سپاس،سپاس

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 15 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار السا فرزانه
      1402/12/12 08:34
      مدت عضویت: 586 روز
      امتیاز کاربر: 62214 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,023 کلمه

      به نام خدای نور 

      درود و احترام خدمت استاد عزیزم و هم کیهانی های نازنین

      خانم لاله ی عزیز، دوست نازنین من در این خونه ی مجازی ، پارسال نوروز 402 که من چند ماه بود در دوره ها شرکت کرده بودم، چند مرتبه ای در کامنت ها با شما عزیز هم صحبت شدم. یادمه روز تولد من و شما عزیز (هفتم فروردین)، یک روزه و شما اولین نفری بودید که در پاسخ به دیدگاهم به من تبریک گفتید. 🦋

      یادمه که در مسیر تناسب، شگفتی ساز شدید.  و امروز پس از گذشت نزدیک به یکسال از اولین صحبت های من و شما و آشنایی مون با هم در این خونه ی گرم مجازی، در برابر عظمت قدرت روحی ک داری، در برابر ایمانت، سر تعظیم فرود میارم…❤️

      یه شعاری درباره ما فروردینی ها خیلی معروفه که مصداق رفتار شماست، البته که فقط یک شعاره و میتونه شامل هر کسی بشه، اما به قول همزبان های شما در امریکا، جاست فور فان هم که شده باید یاداوری ش کنم: زن فروردینی نماد قدرته. ☺️

      و من در هر واژه ای که نوشتید قدرت بی کرانی حس میکردم. 

      البته که این حرف،  فقط یک شعار و شوخیه و هر کسی اراده کنه قوی ترین میشه نه فقط فروردینی ها. اما واقعا خانم لاله ی گل، گل کاشتید. بابت تمام آنچه براتون رخ داده و شما همه اینها رو علیرغم اینکه پرایوسی زندگس تون بود برای ما تعریف کردید بی نهایت شگفت زده و در عین حال از شما عزیز  سپاسگزارم. 

      من با هر خط داستان شما، اشک ریختم. و از شدت خشوع در برابر عظمت خداوند، تمام تنم به لرزه افتاده بود…

      من به اندازه ی یک کتاب هزاران صفحه ای از داستان شما درس آموختم…

      من با چشم جان، دیدم که وقتی استاد عزیزمون میگن: “خداوند با تمام صفاتش در ماست، و همه چیز بصورت کمال یافته پیش فرض در وجود ما قرار داده شده در زمان خلقت مون”، یعنی همین قدرت شما در حل مسائل تون. 

      خانم لاله ی عزیز، ببخشید من رو بابت صراحت کلامم، اما هر کدام از این مسائل که همزمان برای شما رخ داد، فقط یکیش برای یک نفر عادی پیش میامد از پادرش میاورد و ویرانش می کرد….

      اما شما یک فرد عادی نیستید. یک ابرانسان هستید که کمال قدرت و عظمت اراده در شما موج میزنه و شما نماد ایمان و عظمت و قدرت و اراده اید.   و من در وجود شما یک زن با شکوه می بینم…🦋

      در حین خوندن داستان شما، بارها و بارها در قلبم و حتی در نوشته هام در دفترم، خدا رو بابت وجود استاد نازنینم شکر کردم و تحسین شون کردم، ایشون نه تنها دست خدا در زندگی شما، بلکه دست خدا در زندگی همه ما هستند و چقدر خدا به ما لطف و مهربانی و شفقت داشته که ما رو سمت ایشون هدایت کرده….🦋

      و اما…

      درس هایی که از این داستان تا به این لحظه آموختم، که مطمانم هربار این داستان رو بخونم اگاهی های تازه و درس های جدید برای آموختن داره برام: 

      ★☆درس اول: خداوند، خداوند فراتر از انتظاره…و خیلی خیلی بیشتر از اونچه بتونیم فکر کنیم، هم در وجود ما جاریه، و هم بر ما شفقت و مهر داره به شرطی که سمتش حرکت کنیم و با ذهن مون جلوی جاری بودنش رو نگیریم….

      ★☆درس دوم: تمام عظمت و شکوهی که خداوند داره، در وجود ما هم هست. فقط باید اون شکوه رو دریابیم، کشف کنیم، و در وجودمون بیدارش کنیم. 

      ★☆درس سوم: تنها و تنها و تنها رمز موفقیت هر کسی، حتی در بحرانی ترین شرایط، کنترل فکر و کلامش هست.

      ★☆درس چهارم: هر مشکلی، برای آموختن درسی مهم، و ارتقا و رشد ما به زندگی مون میاد. پس قدردان شون باشیم و به جای مشکل، بهشون تضاد، آلارم، درس و چنین واژه هایی بگیم. چون ارزششون خیلی بیشتر اینه که بهشون  -مشکل- بگیم. 

      ★☆درس پنجم: هر انسانی خالق صفر تا صد شرایط خودشه، حتی آرزوهای به ظاهر محالش که به چشم خودش ممکنه غیر ممکن باشن!

      ★☆درس ششم: خداوند، بی نهایت و گستراننده ست، اما چون نسبت به انسان ها عادل، بی احساس، عاری از احساسات بشری، و بی قضاوته، به زور وارد زندگی هیچ کسی نمیشه و به اندازه ی ظرف  درک و ایمان ما میشه. اگر خدا رو هر روز بیشتر از دیروز میخوایم، اگر خدا رو فراتر از انتظار میخوایم، باید مثل خانم لاله ی عزیز، هر روز ظرف درک و ایمان مون رو گسترش بدیم. ویژگی ☆بی نهایت بودن خداوند☆ فقط و فقط بستگی به ظرف ما داره! هر چه ما بزرگتر میشیم، بی نهایت بودن خداوند نیز در ما گسترش پیدا میکنه و بی نهایت تر میشه….

      ★☆درس هفتم: برای خدا و کائنات هیچ فرقی نداره آرزوی ما چقدر کوچیک و یا بزرگه، با ایمان و امید و احساس عالی ما، تجربه ی هر خواسته ای امکان پذیره، خواه بدست اوردن  سلامتی باشه، یا شغل ایده ال، یا خونه و رابطه دلخواه، یا هر چیزی دیگه. به چشم ِ جان دیدیم که خانم لاله عزیز، خواسته های مختلفی در حوزه های مختلف زندگی شون جذب وتجربه کردن. پس -اصل-  و راه تجربه کردن یک راهه. و فقط  آرزوها متفاوته. 

      ★☆درس هشتم : ما برای تجربه ی هر خواسته ای ، به هیچ چیز جز -خدا- نیاز نداریم. دیدیم که خانم لاله عزیز، هیچ پارتی و آشنا و کانکشنی نداشتن در هیچ زمینه ای. خودشون بودن و خدای خودشون. 

      ★☆درس نهم: به ندای الهامات درونی مون گوش بدیم. مثل خانم لاله ی عزیز و همسرشون که به ندای درونشون گوش دادن و به ایران آمدن برای انجام کار پزشکی شون. و بقیه جزیاتی که نوشتند برامون. 

      ★☆درس دهم: با دیده ی عشق، با دیده ی زیبابین به هر پدیده ای بنگریم. حتی در زندگی دیگران نیز ، بی شمار درس و آگاهی برای آموختن هست، پس آگاهی جو باشیم….🦋

      خدایا سپاسگزارم بابت عظمت و شفقت ات. 

      استاد عزیزم پیغمبر اعجاز زندگی ام، سپاسگزارم بابت تمام آنچه از شما آموختیم و می آموزیم. 

      سپاسگزارم بابت اشتراک گذاری این فایل بی نهایت ارزشمند که باعث شدید هفته و اول روزمون رو با برکت اینهمه آگاهی شروع کنیم. 

      الهی نور امید و عشق و برکت همیشه در لحظه هاتون و در قلب تون مواج باشه. 

      خانم لاله ی عزیز باز هم بهتون تبریک میگم برای قدرت و عظمت و شکوهی که دارید ، و قلب نازنین تون رو از راه دور می بوسم هم کیهانی عزیز و باشکوهم. 

      همیشه بتابید. 🦋🌟

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 29 از 6 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم