0

الفبای زبان شیطان را بشناسیم

اندازه متن

سلام وقت بخیر

شناخت شیطان و شگردهاش هم راهکار خوبیه برای دوری کردن ازش مثل ” ادب از که آموختی از بی ادبان ” البته با هوشیاری که درس بگیری نه اینکه تمرکز کنی و مبتلا بشی .

همونطور که شناخت خودمون و خدای خودمون خیلی آگاهی بخشه شناخت شیطان و شگردهاش هم آگاهی بخشه .

شیطان با اون امتیاز محدودی که در ذهن ما داره و با زبان چرب و نرمش اگر بتونه ما رو گیج حرفاش کنه ( که در اکثر افراد موفقه چرا ؟

چون افراد به خودشون و تواناییشون در کنترل و مدیریت شیطان اطلاعی ندارن ) می تونه انسان رو به تسخیر خودش در بیاره ،

انسانی که به گفته خداوند در قرآن توانایی به تسخیر درآوردن جهان رو برای خودش و خواسته هاش داره ، مسحور نجواهای شیطانی میشه و در زمینه چاقی ، بعد از تسخیر ذهن ، اراده دست ما رو به اختیار میگیره و اینجاست که دست ما مثل ماشین بی فکر هر چیزی رو به دهان ما فرو می کنه .

پس بجز زبان مشترک چاقی ، ما رفتار مشترک بی اراده چاقی هم داریم .

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

امتیاز 3.20 از 40 رای

https://tanasobefekri.net/?p=19559
برچسب ها:
16 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار mohammadmahdiebrahimi@gmail.com
      1400/09/17 10:28
      مدت عضویت: 970 روز
      امتیاز کاربر: 193 سطح ۱: کاربر مبتدی
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 317 کلمه

      با سلام و صبح خیر خدمت استاد گرامی و دوستان همراه.  اسناد عزیز از اینکه  صبح رو با شنیدن این فایل زیبا آغاز کردم بسبار خوشحالم و خدا رو شکر میکنم. این سخنان زیبا رو تا حالا نه از جایی شنیدنم و نه خواندم بسیار ممنونم عالی بود. من از این فایل یاد گرفتم که ذهن منفی باف من با کمک شیطان هست که اینقدر قدرت گرفته و من همیشه خودم رو سرزنش می کردم و اصلا به نجواهای شیطانی توجه نداشتم . با این فایل متوجه شدم که چقدر تحت فرمان شبطان بودم و به دستوراتش عمل می کردم  الان فهمیدم که بله حرف زدن من با خدا فقط زبانی بوده نه دل  !! و شیطان هست گه تمام  وجود من رو گرفته و من با ناآگاهی تمام با عمل کردن به  دسنورات  او مدام  خودم رو سرزنش و خراش داده ام 

       الان می فهمم که حرف زدن من با خدا فقط رو خوانی قرآن بوده بدون اینکه کلمه ای از آن بفهمم ..وای خدای بزرگ من رو ببخش  اصلا تو رو در درون خودم درک  نکرده بودم خودم رو درک نکرده و ندیده بودم. همش سطحی و زبانی . اسناد عطار روشن  این فایل رو چندین بار گوش دادم دگرگون شدم .خیلی عجیب بوده همیشه از خدا بخاطر نداده ها و حال بد خودم  گلایه می کردم اما هرگز شیطان را در کنار خودم ندیدم غافل از اینکه مدام در تمام زمیمه ها کنارم بوده .من برا همه چیز خودم رو  مقصر میدیم و با سرزنش های خودم حالم روز به روز بدتر میشد و نتیچه این حالات تبدیل می شد اول به گلایه از مادر و برادر و  همسر و پدر شوهر و…..و در نهایت گلایه از خدا… حدا جونم ممنونم از اینکه متوجه ام کردی .اسناد عزیز بسیار سپاسگزارم که با به اشتراک گذاشتن این فایل حال دلم رو تغییر دادی به سمت خوب بودن و  فکر و ذهن مثبت تغییر دادی. سپاس ویژه 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار faribadeghani1371@gmail.com
      1400/07/20 12:58
      مدت عضویت: 1056 روز
      امتیاز کاربر: 1306 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 300 کلمه

      سلام
      من قبل اینجاصبح تو جای خودم همینک چشمامو باز میکردم نجواهای ذهنم شروع میشد هر کاری میکردم ول کنم نبود ظرف میشستم جارو میزدم غذا میخوردم جسمم بود
      ولی ذهنم ن
      اونقدر ک واقعا خودمو دشنام میدادم ک دیگه بسه خسته شدم
      با خودم حرف میزدم ساعتها ک فلانی چرا این کارو با من کرد فلان فلان حرفو زد
      من خسته بودم از خودم
      ذهن من خانه شیطان شده بود
      من برده شیطان شده بودم هر طرف منو میکشید
      یه لقمه غذا راحت نمیخوردم
      واین باعث شده بود تو سن کم انقدر من مریض باشم سرماخوردگی هر روزه و دست درد
      بیحالی بی حوصلگی
      همش میگفتم
      اگه خونه داشتم چنین شرایطی نبود ارامش داشتم فلانی کم میدیم
      من ارامش خودمو زندگیمو وسلامتی خودمو وابسته ب خونه میدونستم واز الماس وجواهر قدرت درون خودم نا آگاه بودم
      نا اگاه بودم ک من صدفی هستم ک در درون من الماسی هس بی نظیر
      مثل اینک تو غذا بپزی غذا پرنمک باشه وتو بگی تقصیر نمک بود تقصیر قاشق بود زیاد نمک ریخت واین شد ک غذا بد مزه شد
      و حکایت من هستش ک حال خوب خودمو گره زدم ب حرف مادرشوهر وپدر شوهر وهمسر وفلان وفلان
      من از زمین وزمان شاکی بودم ک چرا بچم غذا نمیخوره چرا نمیخوابه چرا هی مریض میشه واین و این واین
      اخرش میگفتم حال ندارم بخاطر این
      یکبار خواهرم گف تو همیشه همینی بیحوصله مریض
      ولی از وقتی اومدم ب لطف لاغری باذهن دارم از زندگی لذت میبرم ن صددر صد ولی خوب
      احساسم خوب شده زندگیو میبینم نجواها خیلی خیلی کم و کم شده
      سلامتیم خیلی بیشتر شده
      و شکر میکنم از خدای مهربانم ک باز در رحمتش ب روم باز کرد دستمو گرف
      ممنون از استاد عزیز بابت فایل و حرفهای بی نظیری ک من تا حالا نشنیدم واز شنیدنشون لذت میبرم و اگاه میشم
      سپاس

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم