زندگی، سرشار از فراز و نشیبهایی است که گاه ما را به اعماق تاریکی “زیر صفر” رهنمون میشود و گاه به اوج شکوه و عظمت “بی نهایت” میرساند.
این گذرگاههای پر چالش، فرصتی طلایی برای خودشناسی، دگرگونی و ارتقا به وجود میآورند.
در این جلسه، به بررسی مسیری پرفراز و نشیب از زیر صفر تا بینهایت میپردازیم که میتواند الهامبخش سفری شگفتانگیز برای هر فرد در جهت تغییر شرایط زندگیاش باشد.
از اعماق تاریکی به سوی روشنایی:
شروع این سفر، غالباً با وضعیتی دشوار و طاقتفرسا همراه است. “زیر صفر” میتواند نمادی از فقر، بیماری، شکست، ناامیدی و هرگونه چالش و سختی در زندگی باشد.
در این نقطه، افراد غرق در تاریکی و ناامیدی، احساس میکنند که هیچ راهی برای رهایی و رسیدن به خوشبختی وجود ندارد. اما این تاریکی، نقطه آغاز سفری شگفتانگیز به سوی روشنایی و تحول است.
![](https://tanasobefekri.net/wp-content/uploads/2024/05/dark.jpg)
شروع این سفر، غرق شدن در تاریکی مطلق است. فقر، بیماری، از دست دادن عزیزان، و شکستهای پی در پی، تار و پود زندگی را به سیاهی میآلودند. در این تاریکی، یافتن نوری برای امید، امری دشوار به نظر میرسد. اما در اعماق وجود این افراد، شعلهای ضعیف روشن است که منتظر جرقهای برای روشن شدن و تابیدن نور امید است.
در این میان، برخی افراد در تاریکی غوطهور میشوند و تسلیم سرنوشت میشوند، اما عدهای دیگر، با شجاعت و ارادهای پولادین، در دل تاریکیها رقصی شگفتانگیز آغاز میکنند و شعلههای تحول را در وجود خود روشن میکنند. این افراد، معجزه زندگی را به منصه ظهور میرسانند و سفری شگفتانگیز از تاریکی به روشنایی را رقم میزنند.
با روشن شدن جرقه امید، شعلههای تحول در وجود این افراد زبانه میکشد. آنها با شجاعت و ارادهای ستودنی، با تاریکیها روبرو میشوند و چالشها را یکی پس از دیگری پشت سر میگذارند. در این مسیر، اشکها به قدرت تبدیل میشوند، شکستها به درسهایی ارزشمند بدل میشوند، و ناامیدی جای خود را به امید و عزم راسخ میدهد.
پس از عبور از تاریکیها و رقص در شعلههای تحول، نوبت به روشنایی مطلق میرسد. در این مرحله، افراد طعم شیرین موفقیت را میچشند و به اهدافی که در ذهن داشتند، دست پیدا میکنند. آنها به الهامبخش دیگران تبدیل میشوند و نشان میدهند که هیچ چیز غیرممکن نیست و با تلاش و پشتکار میتوان به هر چیزی که در ذهن داریم، دست پیدا کنیم.
![](https://tanasobefekri.net/wp-content/uploads/2024/05/Believe.jpg)
قدرت باور و امید:
اولین جرقههای تغییر، زمانی روشن میشود که فرد در اعماق تاریکی، نوری از امید را در دل خود روشن کند.
این جرقه، میتواند هر چیزی باشد. یک اتفاق ناگهانی، یک جمله امیدوارکننده، یا حتی یک خاطره شیرین، میتواند جرقهای از امید را در دل این افراد روشن کند.
این جرقه، به مثابه طلوعی دوباره است که تاریکی را به روشنایی بدل میکند و مسیر تحول را آغاز میکند.
باور به خود، به تواناییها و به اینکه لایق زندگی بهتر و شادتر است، گامی اساسی در مسیر دگرگونی محسوب میشود. امید، نیروی محرکهای است که فرد را به تلاش و پشتکار برای رسیدن به اهدافش ترغیب میکند.
تلاش و پشتکار: رمز گشایی از دروازههای “بی نهایت”
تنها امید و آرزو کافی نیست. برای رسیدن به “بی نهایت” و دگرگونی واقعی، تمرکز و پشتکار بیوقفه ضروری است. این فرایند باید هوشمندانه، هدفمند و همراه با برنامهریزی باشد.
فرد باید با درس گرفتن از تجربیات گذشته، نقاط قوت و ضعف خود را شناسایی کرده و با جدیت و پشتکار در جهت رفع موانع و رسیدن به اهدافش گام بردارد.
تغییر نگرش و باورها:
یکی از مهمترین جنبههای دگرگونی زندگی، تغییر نگرش و باورهای فرد است. باورهای محدودکننده و منفی، مانع بزرگی در مسیر پیشرفت و رسیدن به “بی نهایت” هستند. فرد باید با چالش کشیدن این باورها و جایگزینی آنها با افکار مثبت و توانمندساز، ذهن خود را برای موفقیت آماده کند.
![](https://tanasobefekri.net/wp-content/uploads/2024/05/entekhab.jpg)
قدرت انتخاب و مسئولیتپذیری:
در مسیر دگرگونی، هر فرد باید به قدرت انتخاب و مسئولیتپذیری خود واقف باشد. ما مسئول انتخابهای خود و زندگی خود هستیم. هر انتخابی که انجام میدهیم، ما را به مسیر خاصی هدایت میکند. انتخابهای مثبت و هدفمند، ما را به “بی نهایت” نزدیکتر میکنند، در حالی که انتخابهای منفی و غلط، ما را در “زیر صفر” نگه میدارند.
حمایت و همراهی:
در این سفر پرفراز و نشیب، وجود حامیان و همراهان میتواند نقش بسزایی در موفقیت فرد داشته باشد اما بدون آنها نیز می توان بی نهایت بودن زندگی را تجربه کرد.
خانواده، دوستان، مربیان و افراد موفق میتوانند با تشویق، راهنمایی و ارائه تجربیات خود، مسیر را برای فرد هموارتر کنند اما اگر این افراد را در اطراف خود ندارید اهمیتی ندارد چون من هم مانند شما هیچ فرد یا دوستی که حامی و همراه من در مسیر تحقق خواسته هایم باشد را نداشته ام.
نتیجهگیری:
تغییر شرایط زندگی از “زیر صفر” به “بی نهایت” سفری دشوار اما پرفایده است. این سفر نیازمند امید، تلاش، پشتکار، تغییر نگرش، قدرت انتخاب و مسئولیتپذیری است.
آگاهی های مجموعه زندگی با کمک خداوند به عنوان راهنمایی مناسب برای طی کردن مسیر دگرگونی درونی، سبب می شود تا هر فرد بتواند به قلههای موفقیت و خوشبختی دست یافته و زندگیای سرشار از معنا و رضایت را برای خود رقم بزند.
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همشگی شما: رضا عطارروشن
امتیاز 4.35 از 55 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
با سلام خدمت استاد عزیزم
اولا تبریک بابت مرجان خانم که توانستند از خلاقیت های درونی خودشون به نحو احسنت استفاده کنند و دوما تبریک به شما استاد عزیزم بابت حمایت های روحی و درونی در خودتان که باعث تغییرات در روحیه مرجان خانم شدین
استاد عزیزم در زندگی بالا و پایین های زیادی مثل موجهای دریا وجود داره ما مثل سرنشینان یک قایق بر روی این موجها هستیم که باید با بالا و پایین رفتن های موجها بتوانیم قایق زندگی امان را هدایت کنیم
برگردم به سال 57زمانی که تازه 18ساله بودم در یک خانواده کاملا مرفه آن زمان با تمام امکانات مادی و معنوی و آموزش در بهترین مدرسه تهران با راننده شخصی اینها را گفتم تا بدانید در چه رفاهی بزرگ شدم انقلاب شد و من بشدت مخالف این انقلاب بودم و پدرم از ترس من بهترین راه حلش ازدواج من بود حتی چند بار خواست اقدام کنه من برم آلمان به درسم ادامه بدم ولی متاسفانه مادرم اصلا دوری منو تحمل نداشت و چون سه تا فرزند دیگر هم داشت نمیتوانست همراه من باشد خلاصه دست تقدیر خواستگاری که آنها هم از فامیل بودند ولی سالها از قبل دشمن های میشه گفت قبلیه آیی هم بودند بخاطر آشتی اشون من قربانی این انتخاب شدم و پدرم هم مخالفتی نکرد و با همسرم ازدواج کردم آن موقع تفاوت سنی ما 12سال بود من دختری 18ساله و ایشون مردی 30ساله با ترغیب پدرم و این که این ازدواج باعث آشتی دو طایفه میشه خوشبخت میشی انجام شد انقلاب فرهنگی هم که مزید بر علت شد و درس تعطیل خلاصه من ازدواج کردم همسرم افسر نیروی هوایی بود و مبلغ حقوقش آن موقع 6هزارتومان به نظر کافی بود چون خانه و ماشین داشتیم وسایل زندگی هم کامل داشتیم ولی خیلی چیزهایی که من احتیاج داشتم میخواستم بخرم همسرم نمیتوانست بخرد زمانی که ایشون شش هزارتومان حقوق میگرفت پدر من ماهی ده هزار تومان به من پول تو جیبی میداد چند ماهی پدرم این پول تو جیبی را میداد اما من بشدت ناراحت بودم دلم نمیخواست از پدرم پولی دریافت کنم یادمه در دوران بارداری من پدرم برای من لباس بارداری خرید و همین مسعله خیلی منو عذاب داد. همیشه به فکر این بودم که کاری برای خودم دست و پا کنم اولین چیزی که به ذهن ام رسید این بود که درسهام دوباره بخونم همسرم که پول کلاس رفتن هم نداشت بده مجبور بودم خودم ی کاری انجام بدم چون قبلش هم از بدرم خواستم که هیچ کمکی به من نکنه و اجازه بده خودم خودم بالا بکشم درس شروع کردم هم یک بچه 4ساله داشتم هم بارداری دوم خلاصه هنوز دانشگاهها باز نشده بود ولی من تو خونه درسم میخوندم بعد از زایمان دوم بشدت چاق شدم واین مسعله منو ناراحت میکرد همیشه به فکر کار کردن هم بودم ولی دوست نداشتم برای کسی کار کنم دوست داشتم خودم کارفرمای خودم باشم. بعد از زایمان و چاق شدن دوستم پیشنهاد داد بریم کلاس ورزش آن موقعها باشگاه برای خانم ها وجود نداشت. منو دوستم رفتیم کلاس خانگی که یک خانم فلیپینی آن کلاس را راه انداخته بود ماهی 300تا تک تومنی شهریه اش بود ومن انگار دری به رویم باز شد چون سالها در رشته های مختلف ورزش میکردم ولی بعد از ازدواج همه به قهقرا و فراموشی رفته بود حالا انگار جانی دوباره گرفته بودم و گمشده ام را پیدا کرده بودم. با عشق ورزش میکردم آن هم ورزشهای سخت جین فوندا بعد از سه ماه همسرم گفت دیگه نمیتونه مخارج شهریه منو بده انگار دنیا رو سرم خراب شد چون عاشق ورزش بودم از کارهای نشستنی بدم میآمد و ورزش را بخاطر تحرکش دوست داشتم در ضمن لاغرتر هم شده بودم و میدانستم که نباید ورزش را قطع کنم پیش خودم گفتم اشکال ندارد. حالا که نمیتونم برم کلاس پس کلاس را میارم خونه کلی سر این هم بحث و جدلی داشتم که زمانی که همسرم سرکاره من تو خونه همسایه هارا دعوت کنم و ورزش کنیم از اینجا تغییرات زندگی من استارت خورد اول بطور رایگان همسایه های آپارتمان را دعوت کردم ورزش بعدش با دیدن ودیو های ورزشی و خلاقیت های درونی کارم را گسترش دادم تبلیغات کردم و شاگرد از بیرون گرفتم همه اینها در خانه ام بود روزی 8ساعت کلاس داشتم در آمدم به ماهی 50هزارتومان آن زمان میرسید همزمان دانشگاه را هم شروع کردم رشته تربیت بدنی. سه سال در خانه کلاس داشتم از سال 64تا 67بعدش حالا با سختی های زیاد که از حوصله شما خارجه توانستم اولین باشگاه بانوان را در سال 67در غرب تهران بنیان کنم و دقیقا یادمه از خونه فقط 120شاگرد ثبت نام کردم و منتقلشون کردم به باشگاه. بعد از آن چقدر زحمت و سختی کشیدم بماند تا یک باشگاه تمام عیار بشود هم درس خواندن و هم کار و هم بچه داری تمام این سختیها با عشق همراه بود که من توانستم زندگی ام را تغییر بدهم. و بعد از آن خیلی اتفاقات دیگر هم به تجربه های من اضافه شد اما من همیشه دنبال بهترین ها بودم هیچ وقت تا امید نشدم حتی در شرایط سختی که باشگاه من بعد از آن همه سال مورد هجوم قرار گرفت و 16سال از عمر منو تباه کردند همش در دادگاهها گذشت اما بازم از جایم بلند شدم و با توکل به خدا موفق شدم بله استاد عزیزم زندگی خیلی پایین و بالا داره ولی مهم این است که گوهر وجود خودمون را کشف کنیم تا بتوانیم موفق شویم بیشتر از این خسته اتون نکنم دردلی بود از خاطرات من
با تشکر از شما