به نام خدای مهربان
لاغری با ذهن یک روش یادگرفتنی است و برای کسب نتیجه عالی از این روش باید به اصول یادگیری و به کارگیری آموزش ها توجه داشته باشیم.
تکرار کردن، نوشتن تمرینات، خواندن نوشته های دیگران و عمل کردن به آموزشها چهار اصل مهم در کسب نتیجه عالی از روش لاغری با ذهن می باشد.
تکرار کردن محتوایی آموزشی باعث بهبود درک و نفوذ آگاهی در ذهن ناخودآگاه می شود.
نوشتن تمرینات باعث گسترش آگاهی در ذهن و منطبق شدن با شرایط فردی استفاده کننده می شود.
خواندن نوشته های دیگران باعث به یادآوری و کشف نکاتی می شود که از توجه ما پنهان شده اند.
عمل کردن به آموزش ها باعث تغییر رفتار و واکنش های ما در زندگی روزمره و در نهایت تغییر شرایط زندگی می شود.
در مجموعه فایل های گنج پنهان، نوشته های اعضای سایت در بخش های مختلف انتخاب و بازخوانی می شود و نکات مهم و آموزشی مرتبط با آن جهت درک بهتر و گسترش نکات مهم لاغری با ذهن به اشتراک گذاشته می شود.
به این ترتیب علاوه بر تاکید بر اهمیت خواندن نوشته های اعضای سایت تناسب فکری، الگوی مناسب جهت انجام عالی تمرینات ارائه می شود.
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن
اطلاعات محتوای این قسمت:
عنوان مطلب آموزشی: دوره ورود به سرزمین لاغرها – هفته هشتم – چهارشنبه (لینک مطلب)
نویسنده دیدگاه: آقا مهرداد عزیز (پروفایل عمومی)
محتوای دیدگاه: ۱۱۵۱ کلمه (لینک دیدگاه)
امتیاز 4.09 از 137 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
سلام فروغ عزیزم ، مرسی از نظر قشنگت.. ما همه اونایی که جزء فعالان سایت هستیم حقمونه لاغر بشیم ..توانشم داریم ، لیاقتشم داریم ، فقط باید با وجود موانع باقی مانده و چرند گویی های ذهن منفی باف با انگیزه و مشتاق به راهمون ادامه بدیم …
قربانت : شهربانو
سلام منیره جان ،
جالب بود نوع نظرت به بعضی از دیدگاههای من که گاهی شبیه رمان و داستان میشه با جزئیات ….
اگر پدرم اجازه داده بود درسمو تموم کنم دانشگاه برم حتما یا معلم می شدم یا نویسنده و داستان نویس یا بازیگر تئاتر ..
ممنون از توجه و نظر شما دوست عزیز و موفق …
از فرصت استفاده می کنم و روز معلم رو به استاد عزیزم تبریگ میگم … بی شک استادمون در عرصه تعلیم و تربیت یکی از بهترینها ست …روزتون مبارک ….
سلام ..ممنون خانم فروغی عزیز …بدون شک شما یکی از بهترینهای سایت هستید … دیدگاههاتو با رغبت می خونم و استفاده می برم ..
فقط یک پیشنهاد دارم برات …در ابتدای نوشتن دیدگاههاتون قبل از اینکه جمله خاص همیشگیتو بنویسی ابتدا شماره جلسه تمرینی رو بنویس مثلا بنویس جلسه ۳۰ تکرار یا هر چیز دیگه … آخه می دونی دیدگاههات از طریق ایمیل که می آد اولش اون جمله ای که همیشه می نویسی دیده و خونده میشه بقیه اش معلوم نیست که من بدونم قراره دیدگاه کدوم جلسه تمرینی شمارو بخونم …
ممنونم از توجه شما عزیز …
سلام و درود محظر استاد خوبم جناب عطار روشن … از اینکه بنده ارو مورد تشویق قرار دادید خیلی متشکرم من به شاگردی شما افتخار می کنم و تمام تلاشمو میکنم شاگرد خوبی براتون باشم … استاد اینروزا حال و روز خوبی دارم اگر چه تا بخواد فشار چاقی به طور کل از روی ذهن و جسمم برداشته بشه راه زیادی در پیش دارم ولی از اینکه تخریب جسمم رو پایین تر کشیدم و مغز من فرصتی پیدا کرده تا لاغرترم کنه خیلی خوشحالم همانطوری که جسم من با یک سرعت ثابت هر لحظه در حال بیرون فرستادن چربی های اضافه اس و هیچ توقفی در کارش نیست من هم باید هر روز هر بار که در موقعیت خوردن قرار می گیرم حواسم باشه که به روند کاهش تخریب ادامه بدم و کوتاه نیام …راستی استاد امروز رفتم بازار شهرری یک سرویس غذا خوری ۶ تیکه سفالی زیبا با خطوط منحنی چند رنگ خریدم فقط به این منظور که هر بار اقدام به خوردن می کنم به این خطوط رنگین که نگاه می کنم بهم یاد آوری بشه زیادی نخور اندازه بخور حواست به پیغام سیری که یه حسه باشه … این سرویس غذا خوری زیبا رو مخصوص خودم خریدم با نیت مشخص …
امروز بعد از خرید توی بازار گرسنه ام شد رفتم فست فودی سفارش ساندویچ مرغ دادم .هنوز کامل سیر نشده بودم یه صدایی گفت بسه نخور …اما من هنوز سیر نشده بودم بهش گفتم اگر قبل سیری رضایت بخش بخوام دست از خوردن بکشم خوبه بد نیس ولی ذهنم هنوز آمادگی این مدل خوردن رو نداره و مغز فکر می کنه کمبودی وجود داره که من قبل از دریافت پیغام سیری می کشم کنار اونوقت توی رها سازی ذخیره ها خسیسی می کنه انرژی ذخیره ارو آزاد نمی کنه می ترسه ..پس من باید اونقدری بخورم که سیر بشم و نترسم از این مدل خوردن …و باور کنم که با اندازه خوردن و آرامش بعدش میشه لاغر شد نیازی به ریاضت کشی نیست .
از دوستان عزیز خانم منیره و خانم فروغی خیلی متشکرم که برام پیغام گذاشتن …موفق باشید …
سلام فروغ عزیز ، وقت بخیر
ممنون از دیدگاه خوبت .. ممنون از اطلاعاتی که از وضعیت جسمانی استاد و خانواده عزیزشون دادید و کلی برامون انگیزه اس . این مسیر ، درست ترین و بهترین راهه لاغر شدنه … کمی طول می کشه اما نتیجه عالی و شگفت انگیزه …
استاد عزیز سلام ،ممنون از اینکه خیلی زود دیدگاه یکساعت قبل من رو با مدال فنی تایید کردید و من از خوشحالی اشک ریختم …خیلی متشکرم ..خیلی سپاسگزارم …
استاد عزیز از شما سپاسگزارم که صبورانه در کنار شاگردانتون حضور دارید و با تذکرات و تشویقهای به موقع کمکمون می کنید زودتر به مقصد برسیم …
شاید دوستان بپرسن شما که میگی به ساعت توجه نمی کنی پس چطور از عدد ۴ در فاصله های وعده های غذایی استفاده و بیان می کنی ….
باید عرض کنم که درسته به ساعت توجه نمی کنم اما منظورم اینه برای اینکه چه وقتی غذا بخورم از نگاه به ساعت برا خوردن یا نخوردن تعیین تکلیف نمی کنم این کمک می کنه خوردنهای من از حالت شرطی شده با اعداد خارج بشه دوم اینکه بعد از اینکه سیر شدم یه نگا به ساعت می کنم … باز صبر می کنم تا دوباره پیغام مغزیه بیا چیزی بخور رو دریافت کنم باز به پیام عضو بدنم دقت می کنم اگر صدا داشته باشه اقدام به خوردن می کنم و بعد که نگاه به ساعت می کنم متوجه میشم بدن خودم هم عین ساعت کار می کنه و دقیقا ۴ ساعت از زمان خوردن قبلیم گذشته …با این روش متوجه شدم بدن من هر ۴ ساعت نیاز به انرژی داره … اما زمانی که دعوت به خوردن از مغزم اومده ولی صدایی فیزیکی از بدنم نمی شنوم باز به ساعت نگاه می کنم می بینم فقط دو ساعت از خوردن وعده قبلی گذشته و این یعنی نیاز به خوردن در حال حاضر یکخطای مغزی بیشتر نیست وبا خوردن آب بهش بی توجهی می کنم …
دیگه مثل سابق تحت تاثیر بوها ،مزه ها دیدنی ها و شنیدنی ها و از همه مهمتر مرور افکار قرار نمی گیرم نمیگم صد در صد اما تا حد قابل توجهی روی خوردنهای خودم تسلط پیدا کردم و هر دو ساعت مشغول به خوردن نمیشم …
ببخشید استاد احساس کردم این توضیح لازم بود که بگم خدمت دوستان ..
استاد من با انگیزه بالا راهم رو تامقصد نهایی ادامه می دم و سپس ادامه می دم تا همیشه که در تناسب ایده الی که خلق کردم باقی بمونم ..
بزودی جدیدترین عکس تمام قد خودم رو بدون روتوش و ترفندهای فتوشاپ روی پروفایلم قرار می دم تا لذت بیشتری از در مسیر بودن ببرم …
در پناه خداوندشاد و سلامت باشید …
سلام طاهره خانوم فروغی ،
تبریک به شما برای موفقیتی که تا به حال کسب کردی و در حال افزایشه …
دیدگاه خوب شمارو خوندم و تایید کردم …
ما اگر بخواهیم حدااقل به نتایج اولیه هم برسیم باید پامونو جای پای استاد بگذاریم ..در اینصورت موفقیت حتمیست ..
من هیچ شکی در اینکه تمریناتمو طبق توصیه استاد درست انجام دادم ندارم .می دونم که در مسیر هستم و از این جاده منحرف نشدم چرا که توجهم به نشانه هاست …مثل توجه به علائم راهنمایی و رانندگی که وقتی در مسیر درست باشیم علائم جاده نشون می ده مقصد نزدیکه و نباید نگران بود باید از مسیر لذت برد و صبوری پیشه کرد …
از نشانه هایی که در این مسیر باهاش مواجه شدم و به من انگیزه داده که ادامه بدم و خوشحال باشم سبک تر شدن جسمم هست اینکه همینطور که در خیابان راه میرم با خودم افکار لاغر کننده مرور می کنم به خودم میگم ببین تو داری لاغر میشیا دیدی خانم همسایه چند روز پیش توی خیابون دیدت بهت گفت خانومه حاجاقا چکار کردی لاغر شدی پیاده روی میری ؟ گفتم جان من راستشو بگو الکی میگی می خوای خوشحالم کنی یاواقعی میگی ؟ گفت نه به خدا خیلی خوب لاغر شدی .. با خوشحالی گفتی نه والا من پیاده روی نمی رم ، ورزش خاصی نمی کنم رژیم ندارم … با تعجب پرسید تو رو خدا ؟؟ پس چکار می کنی ؟ گفتم هیچی فقط بین صبحانه تا ناهار ۴ ساعت فاصله میندازم چیزی نمی خورم مگر اینکه همسرم به اصرار چیزی تعارف کنه یه چیزایی می خورم که دست از سرم برداره …عصرونه ۴ ساعت بعد ناهار یه چیز مختصر می خورم که از فشار ذهنی رها بشم …۴ ساعت بعد از عصرانه شام به اندازه نیازم می خورم و هر شب سیر به رخت خواب برای استراحت میرم …اصلا گشنگی نمی کشم اگر بستنی یا تنقلات هوس کرده باشم می ذارم موقع عصر به اندازه ای که بهانه ارو از ذهنم بگیرم در سایز کوچیک می خورم … میوه هم سعی می کنم فقط طرف عصر بخاطر نیاز بدنم به ویتامین و املاح یه مقدارکه راضی باشم مصرف می کنم … همین ….
گفت آفرین چه روش جالب و درستی …
با خودم نشانه دیگه ای رو مرور می کنم میگم ببین باز یه اتفاق خوشحال کننده که برات پیام جالبی داره همین دیشب و امروز اتفاق افتاد .مگر نه اینکه دیشب خونه پسرت با مامانت مهمان بودی و اونا ترازوی دقیقی گوشه پذیراییشون هست مادرت رفت روی ترازو و ۶۸ کیلو بود بهت گفت تو هم بیا وزن کن خودتو ، قبول نکردی خندیدی گفتی ترازو یه مین انفجاریه و بعد یه توضیح مختصر دادی …و اونا با خنده و تعجب نگاهت کردن اما امروز ظهر کهمنزل خودت بودی و همسرت به مادر گفت حاج خانوم هیچ خودتو وزن کردی ببینی چقدری ؟ مامانت حرف غیر منتظره ای گفت که جدن انتظارشو نداشتی گفت حاجاقا من دیشب خودمو وزن کردم ۶۸ کیلو بودم خانومتم وزن کرد رفت روی ترازو ۷۰ کیلو بود … تو جا خوردی چون مادر غیر از واقعیت رو با خوشحالی به همسرت گفت …
اما کمی فکر کردی و نخواستی مادرتو جلو همسرت خجالت بدی و حرفشو تکذیب کنی فقط با خوشحالی گفتی آره من هفتادکیلو ام…. در دل به خودت گفتی مادر واقعیت رو نگفت چون تو دیشب روی ترازو نرفتی اما امروز هم چیزی نگفتی اما این اتفاق یکپیام برات داره اونم اینکه مادرت تو رو از شدت لاغری ذهنت در وزن ۷۰ کیلو داره می بینه تویی که با ۸۴ کیلو وزن وارد دوره ها شدی … چون وقتی همسرت گفت نه بابا این ۷۰ کیلو نیست بیشتره ولی مادرت گفت به خدا خانومت خیلی لاغر شده قشنگ هفتادتا بیشتر نیست فقط دو کیلو از من سنگینتره …
استاد این حرفا از مادرم برام به شدت اسباب شگفتی شد . به خودم گفتم وای خدای من این چه حرفای عجیبی بود که مادر گفت …. آخه بعد از اینکه تنها شدیم اصلا خلاف حرفایی که به همسرم گفت دیگهچیزی نگفت مثلا نگفت بابا تو چاقتر از اینی هستی که به حاجاقا گفتم …اینارو نگفت …انگار اصلا حرفاش یادش رفته ….
خلاصه استاد عزیز و خانم فروغی ببخشید سرتونو درد آوردم ولی جدیدن دارم از اطرافم بازخوردای لاغریمو می گیرم و بی نهایت خوشحال و سپاسگزارم و باز هم به نشانه ها توجه می کنم ..
یکنشانه دیگه که مثل یه تابلوی راهنمایی رانندگی درست بودن مسیرم رو گوشزد می کنه بگم و عرضم تمام .
پیراهنی که دیشب خونه پسرم پوشیدم قالب تن و برش دار بود و به تنم تقریبا آزاد ایستاده بود به خودم گفتم آره اینو اگه درزای زاپاسشو باز نکرده بودم توی تن بهم فشار می آورد … آخر شب عوضش کردم و لباس راحتتر و نرمتری تنم کردم و خوابیدم امروز صبح همون لباس قالب تن رو برداشتم تا کنم بذارم داخل کیفم چون قصد داشتیم که با مادر بعد صبحانه برگردیم خونه خودم …یکدفعه چشمم افتاد به درزای زاپاس لباس و دیدم هنوز سر جای قبلیشونن و من هنوز اونارو باز نکردم اما لباسم به تنم آزاد می ایسته …نمی دونید چقدر خوشحال شدم گفتم واقعا عجیبه که فکر می کردم چون درزاش بازشده توی تنم آزادتر و گشادتره نگو واقعیت نداره بلکه اونچیزیکه واقعیته اینه که من سرانجام در سراشیبی لاغر شدن قرار گرفتم …سربالایی چاقی تموم شده و روند لاغری من هم بالاخره شروع شده و دیگه نه تنها چاقتر نمیشم بلکه روزبروز دارم لاغرتر میشم… از این به بعد هر کی بپرسه چند کیلویی از زبان مادرم میگم هفتاد کیلو نمی گم نمی دونم …. بعدم میگم قراره بشم ۶۵ کیلو هنوز خوبه خوب لاغر نشدم …. موقع خوردن به ساعت نگاه نمی کنم به احساسم توجه می کنم که آیا مغزم آلارم گرسنگی واقعی داره میده یا پای مسایل محیطی یا مرور افکاره ؟ ببینم واقعیه یعنی شکمم داره غور غور می کنه غذا می خورم .چقدر ؟ وقتی حس سیری بیاد و راضی باشم .چه چیزی ؟ .هر چیز قابل خوردن هیچ کاری با کالری اون خوراکی ندارم دیگه همه می دونیم غذایی که سیرمون کنه با چیزای دیگه مثل شیرینی جات فرق داره و چیزی باید بخوریم که ارزش غذایی داشته باشه …و هیچوقت شیرینی و بستنی و تنقلات جای غذارو نمی گیرن … چیزایی که گاهی هوس می کنم می ذارم عصر به مقدار رضایت می خورم .. که معمولا میزان رضایتم چیز زیادی نیست .حواسم هست که زیاده روی نکنم
استاد گرامی و دوست عزیز شمارو به خدا می سپارم خواستم شادی و احساس خوبم رو با شما به اشتراک بگذارم ..